امامباوری و فروپاشی قدرت جهانی کمونیسم
آرشیو
چکیده
متن
1- ریشهها
سالهای سال بود که خاندان رومانفها، در شمایل «تزار» بر روسیه حکومت میراندند و چونان همهی شاهان و پادشاهان دیگر، در سرزمین و خاکهای دیگر، نقشی، جز ظلم و ستمگستری و عشرتطلبی و هدیهی جواهرات گرانقدر به زنان حرمسراها نداشتند و میکشتند و مینوشیدند و سیاهچالها و کاخها را در عرض یکدیگر همچون دو خط موازی چرکاگین، با تیرهبختی درونی خویش رنگآمیزی میکردند و نام آنرا، «حکمرانی» میگذاردند.
با این همه، ستم و سیاهکاریهای این تزارها بر مسند قدرت سیاسی روسیه محصور و مخصوص فضای داخلی روسیه مسیحی ارتدوکس نسب نبود. بل، دامنهی تیره و نفرتآفرین این ظلمها و تیرهسازیها، از مرزهای سیاسی، پا فراتر میگذارد و بیشتر مواقع گریبان اقوام مسلمانی را میگرفت که در همسایگی این مرزها سکونت داشتند و سابقه شناسنامهی فرهنگ مذهبی و دینی آنان از رقم تاریخی «هزار» گذر کرده بود. و این گذر هزاروش، این واقعیت تاریخی را اظهار میداشت که این اقوام، دیگر از اعماق بنیادهای اجتماعی خویش، مسلمان شدهاند و ناگزیر از حجم عظیمی از احساسات و ذوق و خواستهها و نیازهای درونیای کاملاً دینخواهانه و اسلامی برخوردار شدهاند و بدین واسطه، با دیگران، هیچ تمایزی ندارند، مگر تمایزی دینی و اسلامی و اگر به مرزهای جغرافیائی خویش، احترام میگذارند و میخواهند از آن پاسداری کنند، در واقع و حقیقت از احساسات دینی و اسلامی خویش در یک صورت ظاهری جغرافیایی دفاع میکنند.
بنابراین تاریخ روابط خاندان رومانفها در طول بیشتر از سه قرن با سرزمینهای اسلامیایکه از شمال کوههای قفقاز تا شرق ترکستان امتداد یافته بود، لبریز از یک کشاکش ظلم گستری و دینستیزی بمفهوم اخص کلمه شده بود. در تاریخ این روابط سیاسی، مشاهده میکنیم که هرگاه، تزارها قدرت یافتهاند یا توسط تزارنیاها تحریک شدهاند، سرزمینهای اسلامی مورد تاخت و تاز ارتش تزارهای مسکونشین قرار گرفتهاند و مسلمانان برای پاسداری و دفاع از حقانیت سیاسی و مالکیت تاریخی جغرافیا و متعلقات آن، چه خونها و جوانهائیکه در میدانهای نبرد در راه آرمان ملی، فدا نکردهاند.
حقیقت تلخ تاریخ این دوره از قدرت و سلطهگری رومانفها عبارت از این بود که شمشیر بیرحم ارتش تزارها همیشه متوجه جنوب و شرق که مسلماننشین بودند، بود و هیچگاه، این شمشیرهای کور بیرحم، در شمال و شمالغربی و حوزهی جغرافیای اسکاندیناوی که بیشتر مسیحینشین بودند، دنبال خون و خونریزی و قلع و قمع رگهای مظلوم نبود. حتی، هنگامیکه، چنگیز موفق میشود، تعدادی از قبایل اینجورها را در ترکستان بگرد اسب قدرت و شمشیر فرمانرانی خویش جمع بکند و تاخت بیامان نفس بری را برای تصاحب سرزمینها و شهرها و گلهها و طلاها و نقرهها و کاخهای امیران آغاز بکند بجائیکه به شمال حمله بکند و تا قلب حکومت ژرمنها و بوربونها نفوذ بکند، به بهانهای واهی و مبهم به جنوب و شرق میتازد و تا مرزهای سوریه پیش میرود، فقط بدین منظور و هدف که دسترسی به اورشلیم و مسجدالاقصی پیدا بکند و در تمامی این مسیر فقط مسلمانکشی میکند و...
این خونریزیها و کمرشکنیهای مسلمانان حوزه آسیای میانه– یا خراسان بزرگ– ادامه داشت، که بخاطر تحول و دگرگونی در تکنولوژی انرژی و استفاده از آن در کشتیهای تجاری و گسترش روحیهی سلطهجوئی بر شرق اسلامی، سر و کلهی اروپائیان در اقیانوس هند پیدا شد و در هر گوشهای از آن، هلندیها، دانمارکیها، آلمانیها، و پرتغالیها و دست آخر انگلیسیها، پرچم یغماگریشان را باهتزاز درآوردند و مشغول قتل و غارت و چپاول اموال و سرمایههای اقوام مسلمین از منتهیالیه اندونزی تا اعماق آبهای خلیجفارس گشتند. چیزی نگذشت که در روند این سلطهجوئیها، در آغاز قرن هفده میلادی، شبه قاره هند به تصرف انگلیسیان درآمد و سیل ثروتهای این سرزمین وسیع بر کشتیهای بخار سوار شد و در بازارهای اروپا به حراج گذارده شد. پس از این واقعه، تزارها از سر رقابت بر سلطه در شبه قاره هند، درصدد افتادند که از جنوب خاکهای خویش، این سرزمین پهناور را تصرف کنند و حتی آرزو داشتند بتوانند بمنظور کنترل سیاسی بیشتر منطقه، در اقیانوس هند، پایگاههائی بدست آورند تا بتوانند، اقتدار منطقهای تزاریسم را در شرق تثبیت کنند.
این دوره از تاریخ شرق، باعتقاد من، مهمترین دوره تاریخ سیاسی جهان است. بهمین خاطر که، در این مقطع و در این موقع بود که توسط عمال سیاسی انگلیسی– و بعدها، دیپلمات– اساس مسئله و موضوعی بنام دانش دیپلماسی جهان یا بینالمللی گذارده شد و رفته رفته توسعه یافت تا بصورت یک دانش کاملاً تئوریک و آکادمیک درآمد.
باری، انگلیسیان، بخاطر حفاظت از ثروتهای بدست آمده و فراچنگ آورده از شبهقاره هند و نیز تسلط بر اقیانوس هند، بخاطر تنها مسیر انتقال این ثروتهای دزدیده شده به اروپا، دست به یک تلاش وسیع منطقهای و جهانی دیپلماتیک زدند تا بتوانند، با فریب قدرتهای منطقهای، همچنان شبهقاره را از آن خود داشته باشند. و در این تلاشها، بگواهی تاریخ دیپلماسی شرق، عموماً موفق بودند و نیز درست بهمین خاطر است که سطلهی انگلیسیان بر شبهقاره هند و نیز اقیانوس هند، تا سال 1945میلادی، یعنی سالهای پایانی جنگجهانی دوم تداوم داشت و در سایهی این دیپلماسی قوی و هوشمندانه و یغماگرانه بود که توانستند مجموعهی رفتارها و کنشهای سیاسی، قدرتهای بزرگ منطقه و نیز قدرتهای کوچک و محلی را بنفع سلطهی منافع استکباری خودشان تنظیم و تعیین نماند. نفوذ شگرف و پیچیدهای که دیپلماسی انگلیسی در میان کانونهای قدرت در ایران و در حاشیهی اقتدار حکومتگران سلسلههای متعدد ایرانی، بدست آورد، ناشی از استراتژی دفاعی انگلیسیان از منافع کشف شده در شبه قاره هند بود، و این نفوذ گاه تا آنجا پیش رفت که در برخی از مقاطع، اساس سیاست خارجی ایران را در محاصره قدرت خویش میگرفت و همهی واکنش سیاست خارجی ایران را بنا به خواست آنان جهت میداد و طراحی میکرد و حتی بخاطر اهمیت این منافع شبهقارهای مشاهده میکنیم که، نخستوزیرانی از اریکهی قدرت، بخاطر سود سیاسی انگلیسیان بزیر کشیده شدهاند و کسانی بر مسند قدرت تکیه زدهاند که حامی بلامنازع منافع و حیثیت منطقهای آنان بودهاند.
در این لحظهی حساس سیاسی است که تلاشهای دیپلماتیک انگلیسیان در کاخ کرملین و در میان خاندان تزارها، باوج نفوذ و پیچیدگی خود و در فرایند این عملکرد سیاسی، دستگاه سیاست خارجی تزارها، بدنبال منافع بیشتر و سلطهی عمیقتر در میان اقوام مسلمان جنوبی و شرقی روسیه، میافته و بدین سبب، خط دشمنانگی تزاریسم با مسلمانان عمیقتر و پر رنگتر میشود و در این روند، حتی جنگها و خونریزیهای فراوانی صورت میگیرد که تاریخ قرن هیجدهم و نوزدهم را آکنده از تیرگی و سیاهی و ستمهای متعدد نموده است.
لشگرکشی عظیم و گستردهی تزار به منطقهی کوهستانی قفقاز در دومین دههی آغازین قرن نوزدهم بمنظور سرکوبی مسلمانان، یکی از این حرکتهای ستمگرانهی است که نامش از استراتژی جدید سیاسی تزاریسم است که مستقیم و غیر مستقیم تحت تأثیر دیپلماسی انگلیستان، شکل گرفته است. بهر جهت، این لشگرکشی هدفی جز سلطهی همه سویه بر منطقهی قفقاز نداشت و از این رو، سبب گشت تا در پرتو یک واکنش ملی و محدود و محصور در کوهستانهای قفقاز، شیخ منصور، که یکی از روحانیون مسلمان با حمیت و استقلالخواه این منطقه بود، بخاطر دفاع از ناموس تاریخی و حیثیت دینی مردم مسلمان قفقاز، یک انجمن سیاسی مسلحانهای را سامان دهد، تا با استفاده از روشهای ایذائی غیر منظم نظامی، نگذارد سلطهی تفنگهای انگلیسیایکه در دستان سربازان تزاری، قلب مردم مسلمان قفقاز را نشانه گرفته بود، برقرار و استوار باشد.
بدین ترتیب، شیخ منصور مدت هفده سال جنگید و در راه مبارزه بخاطر آزادی مسلمانان قفقاز شهید شد و سپس پرچم مبارزه، بدست ملاحمزهبک و بعد به دست شیخ شامل افتاد. شایان تذکر و یادآوری است که، شیخ شامل، همراه با مبارزه نظامی، دست به یک مبارزهی بسیار عمیق سیاسی زد و با تشکیل نهادی سیاسی، همانند احزاب سیاسی امروز، و گسترش و توسعهی آن در سرتاسر خطهی قفقاز، بنیادهای اندیشه و احساس سیاسی مسلمانان قفقاز را نسبت به منافع ملی، بسیار مستحکم نمود و پس از تعمیق این پایگاههای سیاسی، برای نخستین بار در تاریخ سیاسی شرق اسلامی، کشوری را تحت نام «جمهوری مسلمان قفقاز» اعلام داشت، و با تهییج احساسات ملی مسلمانان قفقاز، از موضع، ریاست شرعی حکومت «جمهوری مسلمان قفقاز» علیه نیروهای اشغالگر تزار، اعلان جهاد داد، و از این رو، خیل بسیجیان مجاهدی فراهم آمد، که سالها در مقابل قدرت جهنمی نظامی تزار، مقاومت و آوازه این مقاومتها و پایداریها، در آن عصر به روزنامههای اروپا رسید و روزنامههای اروپائی و انگلیسی، برای اولین بار در اخبار مربوط به درگیریهای قفقاز از واژهی «مجاهد» استفاده کردند و از شیخ شامل، بعنوان رهبر و مسئول این مجاهدان نام بردند.
نابرابری توان تکنولژیکی دو طرف درگیر، و مکانیزه بودن نیروهای نظامی تزار، بالاخره در طی سالها نبرد نابرابر، منجر به شکست این جمهوری مسلمان با احساسات عمیق دینی شد و مجاهدین جوان بسیاری هدف گلولههای توپ و تیرهای تفنگ قرار گرفته و شیخ شامل، یاران بسیاری را از دست داد و دستگیر شد و بخاطر اقتدار و هیبتی که در میان مردم مسلمان قفقاز داشت، تزار، این جرأت را پیدا نکرد که او را بکشد، لذا او را مجبور به اقامت اجباری در مسکو کردند و شیخ شامل که معروف و مشهور به شیر داغستان شده بود تا واپسین دم حیات در مسکو بسر برد و نتوانست عزت سیاسی مسلمانان قفقاز را دگر باره فرادست آورد.
حکومت تزار، پس از فارغ شدن از منطقهی قفقاز، متوجه ترکستان شد و مصمم گشت تا پرچم اقتدار سیاه تزاریسم را در مرکز شهر تاریخی و سمبل فرهنگ و تمدن تاریخی درخشان اسلام، یعنی شهر بخارا بکوبد و برای دستیابی بدین هدف میلیونها روبل سرمایهگذاری کرد و هزاران سرباز تازه نفس را به منطقه ترکستان، گسیل داشت.
حاکمان بخارا، در این دوره، امام قلیخان و نظر محمدخان بودند و هر دو از پشتیبانی وسیع روحانیون برخوردار بودند و از این رو، نبرد با روسیان تزاری، لبریز از شعف و شور مذهبی و دینی و سربازان تزاری نتوانستند در مقابل ایمان گستردهی مردم مسلمان، مقاومت کنند و پس از دادن تلفات سنگینی، شکست را پذیرفتند و گریختند.
دیپلماسی روسها، بمنظور تضعیف نیروهای سازندهی اتحاد مقدس ملی، شروع به پاشیدن بذر نفاق مابین کانونهای قدرت سیاسی در منطقه کرد و موفق شد، شعلههای یک درگیری داخلی را مشتعل کند و از این طریق، زمینهی قدرت حقیقی رزمی و پتانسیل مقاومت را تا آنجا که میتوانسته تضعیف نمودند بنیهی ملی را تحلیل بردند و در واقع، زمینه را برای یک تهاجم گستردهی کمرشکن دیگر، فراهم آوردند.
بدین ترتیب، سال 1865 میلادی، سال تلخی، برای آسمان اندوه زده ترکستان بود.
زیرا، برغم، بوجود آمدن یک اتحاد منطقهای دیگر بمنظور جلوگیری از نفوذ و پیشروی نظامی سربزان تزار، و نیز برغم تلاشهای وسیع و دلسوزانه و عاشقانهی «اللهقلی» جهت بسیج احساسات ملی و سازماندهی نیروهای رزمنده و پیوند تدافعی بین دو کانون قدرت منطقه، یعنی بخارا و خقنه، تاشکند در زیر چکمههای سربازان ارتشی تزار، به لرزه درآمد و بدین ترتیب، با سقوط تاشکند، محکمترین ستون تاریخی آسمان مسلمان ترکستان، شکست و فرو ریخت و دیری نگذشت که در سال 1868میلادی بخارا، عروس تاریخ تمدن اسلامی در حوزهی خراسان بزرگ و آسیای میانه به تصرف شمشیرها و تفنگهای ارتش تزار درآمد و حیثیت تاریخی ملتی از مسلمانان جهان فرو پاشید و بستری از غم و اندوه را برای نگاههای خسته و منهزم شده فراهم آورد. پس از این فاجعهی فراموش ناشدنی، حکومت خیره و سپس حکومت مرو سقوط کردند و تزار، زمین و آسمان ترکستان را از آن خود دانست.
باری، سیاستهای اسلامستیزی و مسلمانکشی و تحقیر و تحت انقیاد درآوردن مسلمانان در حوزه آسیای مرکزی و میانه، یکی پس از دیگری توسط ارتش تزاری روسیه و با حمایت دیپلماتیک جهانی انگلیسی، تحقق پیدا کرد و ملل مسلمان از هر گونه اقتداری تهی مایه گشتند، حتی برای انجام فرائض مذهبی، محتاج و نیازمند تحصیل اجازه از مقامات تزاری بودند. این سلطهی ستمگرانه که از هر جهت مسلمانان منطقه را در فشار روحی و تنگناهای مذهبی و محدودیتهای فرهنگی قرار داده بود، تا سال 1917میلادی، سال وقوع انقلاب اکتبر بلشویکها و لنین، طول کشید. بدین ترتیب، اقوام و ملل مسلمان، نزدیک به نیم قرن قبل از ظهور قدرت کمونیسم، تحت سیطرهی هستی سوزتزاریسم میسوختند و میساختند و رنج و شکنجهی دینی را بخاطر مسلمان بودن و مسلمان زیستن میچشیدند و تحمل میکردند و در ضمیر ناهشیار ملیاشان، بدنبال ناجی و فاتح و بزرگمردی بودند که آنها را از منجلاب خفت و خواری نجات دهد. اینک، «انتظار» برای رهایی و رسیدن به مرزهای خویشتن تاریخی ملی، یک ضرورت ذهنی ملی شده بود.