انتصاب على علیه السلام به رهبرى جامعه
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تاریخ اسلام و سیره تاریخ و سیره شناسی تاریخ اسلام
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی تاریخ اسلام و سیره تاریخ و سیره شناسی تاریخ و سیره اهل بیت(ع)
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی حدیث و علوم حدیث حدیث معارف حدیثی حکومت وسیاست در روایات
- حوزههای تخصصی علوم اسلامی فقه و اصول فقه اندیشه و فقه سیاسی فقه سیاسی مفاهیم فقه سیاسی مشروعیت و حق حاکمیت
آرشیو
چکیده
متن
اینک فریضه حج پایان یافته و زائران خانه خدا به سوى بلاد دور و نزدیک در حال حرکتند، شتران آرام آرام بانواى دلسوز آواز (هدى) و زنگولههاى طنین اندازد در میان صحراى سرزمین و بیابانهاى خشک و سوزان "غدیر خم" طى طریق مىنمایند و به چهارراه جدایى و خداحافظى با رسولخدا(ص) نزدیک مىشوند. روز پنجشنبه سال دهم هجرت است. درست هشت روز از عید قربان مىگذرد. ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر خدا(ص) به همراهان داده مىشود. مسلمانان در پیشاپیش قافله خبر توقف را به سایر مسلمانان عقب مانده رساندند.
خورشید از خط نصف النهار گذشت، صداى مؤذّن پیامبر خدا براى دعوت به نماز بلند شد، مردم به سرعت آماده نماز شدند و هوا به قدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را بر زیر پاى خود پهن نمایند. نه سایبانى به چشم مىخورد و نه سبزه و گیاهى. نماز ظهر به اتمام رسید، مسلمانان براى مهیا کردن خیمه گاهى جهت پناه گرفتن از حرارت آفتاب بپا خاستند اما دستور توقف دوباره رسید. دلها در التهاب بود. و دیدگان منتظر، همه متعجب از این دستور ناگهانى. آیا امر مهمى اتفاق افتاده است که رسولخدا، چنین مردم را در هواى گرم و طاقتفرسا به توقف امر نمودهاند سرانجام انتظار به پایان رسید. جهاز شتران به روى هم انباشته شد تا منبرى درست شود. یگانه سفیر الهى بر فراز منبر رفتند وزبان به حمد و ثناى پروردگار گشودند ناگهان خبرى بند از دلها پاره کرد: «به همین زودى من دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مىروم. من مسؤولم، شما هم مسؤولید. (اى مردم) شما درباره من چگونه شهادت مىدهید! مردم یکصدا بلند گفتند:
«نشهد انّک قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاک اللّه خیراً.»(1) ما گواهى مىدهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیرخواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، و خداوند ترا جزاى خیر دهد.» فرمود: «خداوندا گواه باش»!... اى مردم! صداى مرا مىشنوید؟...گفتند: آرى و به دنبال آن سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمىشد، فرمود: «اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مىگذارم چه خواهید کرد؟»(2) سؤال شد کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللّه؟ حضرت فرمود: «اول ثقل اکبر (کتاب خدا)ثقل دوم خاندان منند، خداوند به من خبر داده، که این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپیوندند.»(3) کم کم همهمه در میان مردم بلند شد، چگونه این امر مهم مىباشد! که مىباید در میان این صحراى سوزان و... باید به شنیدن آن گوش جان بسپاریم. ناگهان مردم دیدند پیامبر خدا(ص) به اطراف خود نگاه کرد. گویا کسى را جستجو مىکند و همینکه چشمش به على(ع) افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد. این جا بود که تعجب همگان افزون گشت. سفیر الهى با صداى رساتر و بلندتر فرمود:
«ایّها الناس من اولى الناس بالمؤمنین من انفسهم؛ چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!» گفتند: خدا و پیامبر او داناترند. فرمود:خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم و سپس فرمود: «فمن کنت مولاه فعلى مولاه» این سخن را سه بار تکرار فرمود و فرمود: «اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه...» و سفارش فرمود که حاضرین به غائبین برسانند. آنچه را که امروز دیده و شنیدهاند.(4) هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که آیه اکمال دین از سوى خداوند نازل شد «الیوم اکملت لکم دینکم...»(5) امروز دین شما کامل شد. دینى که نوید جهانى و ابدى دارد مىبایست ضمانت اجرایى داشته باشد. مجرى ملکوتى براى اجراى قوانین الهى داشته باشد. تا اینکه دین خاتم به اقصى نقاط جهان برسد، بنابراین آیهاى دیگر خبر از استحکام دین به همراه یأس کافرین را براى امت نوید داد. «الیوم یئس الّذین کفروا من دینکم». غوغایى در میان مردم به پا شد، بسیارى غرق شادى شدند و براى عرض تبریک خدمت مولاى متقیان هجوم آوردند، در این میان عدّهاى با کوله بار غم چهره خود را مجبور به شادى کردند و تبریک گفتند.
اما بعد از رحلت رسول مکرم اسلام، تاریخ در مورد این افراد به قضاوت نشست ما نیز در این نوشتار کوتاه دعوت به نظاره و قضاوت مىنمائیم. که چرا مىباید امیرمؤمنان براى رهبرى آینده جهان اسلام انتصاب و انتخاب مىشد در این نوشتار بحث از کلام و سایر استدلالهاى رایج نیست. بلکه سخن از شایستگى و توانمندى، مدیریت ممتاز، رهبرى مدبرانه و... مىباشد. تاکنون کسان بسیارى در جهان داعیه حقوق بشر بوده و در این راه تلاش نمودهاند، اما تئورى آنها نه تنها در عصر خویش نهادینه نشد و بلکه با رفتن آنها، تئورى نظرى و عملى آنها نیز به بایگانى تاریخ سپرده شد. چرا که آنها نه بشر را مىشناختند و نه حقوق بشر را. به دلیل آنکه، آنان سازندگان روح و جسم بشر نبودهاند و از طرفى خود نیز در چنگال مادیات گرفتار بودند و هستند. وابستگىها و دلبستگىهاى مادى نیز فراتر از آن است که مجال شناخت انسان و حقوق انسانى را به آنان بدهد. علاوه بر اینها آن افراد نمىتوانند درک کنند که هدف از خلقت انسان چه بوده آنها معناى بلند و عمیق «خلیفة اللهى» بودن را درک نمىکنند. شناخت انسان، شخصیتى ملکوتى مىطلبد که به جز خدا وابستگى و دلبستگى نداشته باشد تا بتواند مردم و خواستههاى روحى و جسمى آنان را بهتر بشناسد و درک کند. رویکرد اسلامى امت جسم و پیکر واحدى است که رهبر باید همه اعضاى آنرا آنطور که لازم است نگهدارى کند تا همگان در سلامت و امنیت ملى، فردى، اجتماعى و رفاه نسبى بسر ببرند، تنها چنین اندیشهاى مىتواند جامعه توحیدى را استوار و متحد بر حول محور دیندارى بچرخاند و با برپایى ارکان عدالت در همه زمینهها، با برنامهریزى منظم و منسجم و سازماندهى معقول و مطلوب جامعه را در جهت اصلاح و رفاه و سعادت پیش ببرد و براى عمران و آبادانى در جامعه دینى انگیزش لازم و کافى را در قلوب مردم ایجاد نماید. هدف نهایى از انتصاب مولاى متقیان در رأس امور مسلمانان دستیابى به اهداف نهایى مورد نظر الهى بود. که امیرمؤمنان با شناخت دقیق و کامل از سرشت انسانها و با توجه عمیق به نیاز فردى و اجتماعى آنها زمینه ساز رسیدن امت به آن اهداف متعالى باشد. در این راستا عملکرد بىنظیر امیرمؤمنان نشانگر و گویاى شفاف این هدف عالى بود که در سنین میان سالى «نان خشک را با زانوى خود مىشکست و میل مىکرد» بدین گونه شایستگى و بایستگى رهبرى خود را به مردم القا مىنمود. که رهبر مىباید در ردیف فقیرترین آحاد جامعه و به شیوه آنها زندگى کند تا اینکه هم مایه قوت قلب آنها بوده و هم تکیه گاه آنها باشد. بنابراین عقیده بود که امام متقین به ایجاد زمینههاى هدایت و رفع موانع هدایت پرداختند و به اصلاحات بنیادین همت گماشتند.
براى شناخت کافى از سیره علوى باید با امیرمؤمنان زندگى کرد، باید على را درک نمود، باید با او در شبهاى تاریک نخلستان هم آواز شد، تا فهمید که او چه مىگوید و چه مىکند. هر روز که مىگذرد چشمان بى فروغ و کم سوء دلهاى مالامال از غم و اندوه، پیکرهاى نحیف از ستم زور مداران، شخصیتهاى ترور شده انسانى، هویت تاراج رفته، کرامتهاى مسخ شده و همه یکصدا، خسته از «ایسم ونیسم»هاى پرطمطراق و سازمانهاى عریض و طویل حقوق بشرى، عدالت علوى را مىطلبد. در این نگارش به دو محور رفع موانع و ایجاد زمینه هدایت که جزو اساس حقوق بشر در هر عصر مىباشد، پرداخته مىشود. به امید آنکه راه گشاى مدیریت نسل جوان باشد. 1- برچیدن موانع اجراى عدالت اجتماعى براى رهبرى جامعه، آنهم در قلمرویى به وسعت تمامى جهان، علاوه بر ایمان و تقوا، اخلاق و رفتار شایسته،به یک برنامهریزى کارشناسى شده، منظم و جامع نیازمند است که توأم با آگاهى و تخصص و تعهد لازم با صبر و پایدارى در اجراء آن برنامه، به انجام وظیفه بپردازد. با توجه به دوران زمامدارى ویژه امیرمؤمنان که یک دگرگونى معنوى، فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و عقیدتى که میراث خلفاء گذشته بود و بر جامعه دینى آن عصر حاکم بود. ایجاد زمینههاى هدایت، نیاز فورى به اصلاح جامعه در همه ابعاد ذکر شده احساس مىشد. تا اینکه از یک سو جامعه را اصلاح کرده از سوى دیگر خلأهاى موجود را پر نموده و نیز جبران خسارتهاى مادى و معنوى و عقب ماندگیهاى گذشته را کرده و علاوه بر اینها مىبایست جهان اسلام را در برابر خطر بزرگ و جدى، که از جانب دشمنان داخلى و خارجى تهدید مىشد، حفظ و تقویت نماید. بر مبناى عوامل ذکر شده امام بزرگوار بر اساس یک وظیفه الهى بر آن شدند که دست به یک سرى اصلاحات اساسى و گسترده بزنند. بنابراین امام ابتدا(چه در دوران سکوت و بردبارى و چه در دوران حکومتش) به رفع موانع هدایت پرداختند. و به طور طبیعى در این راستا موانع بزرگ و کوچک چون، شعله ور شدن احقاد بدریه، خیبریّه.. و جنگهاى داخلى و خانگى، جمل و صفین و نهروان و اعتراض به تقسیم بیت المال و شیوه تقسیم عادلانه و ندادن امتیازهاى طبقاتى که در زمان خلفاى گذشته رایج بود، سد راه اصلاحات مولاى متقیان بود اما امام مقتدر على رغم وجود همه این مشکلات به راه خود ادامه دادند هرچند مشکلات موجود و مشکلات ساختگى مانع روند سریع اصلاحات شدند اما آن حضرت توانستند به یارى خداوند بزرگ و یاران دلسوز که کارگزاران و عمال حکومتى ایشان بودند جامعه را به سوى یک آرامش نسبى و رفاه ابتدایى برسانند و تا آنجا پیش رفتند که با اطمینان خاطر مىفرمودند: «اکنون در سرزمینهاى تحت نفوذ من همه اقشار مردم از یک نان گندم مطلوب استفاده مىکنند. شاهد بر ادعاى امام کسانى بودند که با پاى برهنه و جان بازى، پاى رکاب حضرتش شمشیر مىزدند و امضاء سند افتخارآمیز حکومت علوى زمانى بود که محرومان و کودکان فقیر، بى سرپرست با جامهاى شیر (که سهم خودشان بود) به صف انتظار پشت در خانه امیرمؤمنان جمع شده بودند. آنها یگانه مدافع حقوق بشر را به خوبى شناخته بودند، آنها خلیفه مسلمین را بر کنار سفره تهى از نان روزانه مشاهده کرده بودند، آنها همکارى و مشاوره على (ع) را در دوران سکوت و بردبارى شنیده بودند که چگونه براى احقاق حق و احیاء اسلام نوپا با خلفا همکارى مىکرد تا اینکه آنها از عهده اداره امور مسلمین برآیند. آنها شنیده بودند که مولاى متقیان مىفرماید: «تا زمانیکه تنها به من ستم شده باشد تحمّل مىکند و دم برنمىآورد. تا اینکه دشمنان اسلام دندان طمع براى بلعیدن اسلام تیز ننمایند.» آنها دیده بودند حکومت علوى زمانى تشکیل شد که حوزه اعتقادى و فرهنگى دین دستخوش انحراف و استحاله فرهنگى بود. و در رأس امور دینى «احکام دینى» کعب الاحبارها و تیم دارها و...اسلام برگرفته از تورات تحریف شده به مسلمانان نسل جدید و نسل حاضر تعلیم مىدادند. حال امام چگونه و به چه روشى باید این موانع را از سر راه بردارد تا اینکه دست مردم به سرچشمه نور برسد؟ الف - رفع جهالت و غفلت در مورد برچیده شدن عوامل و موانع هدایت ابتدا باید به جهالت مردم اشاره نمود. که دراثر نهادینه نشدن ایمان و عدم شناخت صحیح از مبانى اسلام و نگرش تک بعدى به اسلام از جنبه (عبادى و جهادى) فرهنگ اجتماعى و سیاسى مردم آن عصر نه تنها رشد نیافته بود، بلکه در حد نیاز آن روز مردم نیز نبود. بنابراین امام بزرگوار با ایراد خطابههاى هشدار دهنده و روشنگرانه مردم را متوجه شناخت وجود انسان و حقوق انسانى خود کردند و با آموزش حدود حق و باطل مردم را براى احقاق حق دعوت نمود و خود پیشاپیش مردم و بلکه در اکثر موارد جلوتر از مردم حرکت کردند. از آنجا که بر اثر انحراف از مسیر اصلى اسلام مردم، دوباره به عهد جاهلیت بازگشته بودند و آداب و رسوم قومى و قبیلهاى در میان آنان شایع شده بود. مىفرمودند:
«آگاه باشید شما از ریسمان طاعت و پیروى که همان ریسمان نجات است، دست کشیدید و قلعه محکم و استوارى را که خداوند به دور شما کشیده بود، با بازگشت به ارزشهاى جاهلیت گسستید. هیچ ارتباطى با اسلام نداشته، از ایمان بهرهاى نبردهاید وجز نامى از آن نمىشناسید.»(6) دورى از اسلام ناب تا به آنجا رسیده بود که (مالک بن انس) از قول عموى خویش و او از پدرش نقل مىکنند که مىگفت: «بین آنچه امروز انجام مىدهند با آنچه در صدر اسلام انجام مىگرفت هیچ شباهتى نمىبینم مگر در اذان نماز!»(7) «حسن بصرى» مىگوید: «اگر اصحاب رسول خدا امروز در جمع ما حاضر شوند هیچ یک از رفتارهاى ما را مطابق موازین اسلام نخواهند یافت، مگر قبله را.»(8) امام با بصیرت الهى خود مشعل هدایت را در حال افول مىدیدند و افقهاى دور و نزدیک را مه آلود مشاهده مىنمودند بنابراین اولین گام اساسى در راستاى هدایت را توجه و آگاهى مردم از معارف دین مىدانستند بر این امر تأکید فراوان داشته و همت گماشتند که شخنان گهربار ایشان در نهج البلاغه و سایر کتب حدیثى نقل شده از اهل سنت و تشیع، شاهد گویاى این مطلب است. بعد از آگاهى و اطلاع رسانى امکان تشخیص حق و باطل و عدالت و تبعیض و... در میان مردم رو به فزونى نهاد. بطوریکه مردم در کمال امنیت اعتراض خود را آشکارا بیان مىنمودند و از عملکرد ناقص و معیوب کارگزاران حکومتى به خلیفه مسلمین شکایت مىنمودند. در عصرى که مردم به سوى جهالت کشانده شده بودند وجود افراد آگاه انگشتشمارى نظیر (ابن مسعود،سلمان و ابوذرها) در مقابل تهدید و شکنجه و تبعید. نمىتوانستند یاراى مقابله داشته باشند. جوّ حاکم سبب شده بود که تنها در موارد ویژه از وجود پر برکت امیرمؤمنان براى رفع گرفتارى امور حکومت و اجراى حدود الهى، استفاده گردد. اینگونه بود که زمینه حکومت «معاویهها» فراهم گشت و مردم شام جز اسلام (معاویهاى) را نمىشناختند و به همین علت براى جنگ با پسر پیامبرشان صفآرایى کردند. بنابر نقل تاریخ «تا زمانیکه اسراء اهل بیت» پیامبر خدا(ص) وارد شام شدند و راز بنى امیه را فاش کردند مردان فرهیخته شامى اعتراف کردند به اینکه: «تاکنون ما نمىدانستیم پیامبر خدا به غیر از بنى امیه وارثى هم دارد.»(9) با توجه به مطالب ذکر شده تنها راه بازگشت مردم به سوى اسلام ناب شناخت عالمانه و محققانه توسط یگانه رهبر فرزانه شان بود. هنگامى که اندک اندک افقهاى روشن به روى مردم گشوده شد و مردم قدرت درک و فهم پیدا کردند از آن حضرت سؤال کردند: «چرا امور کشور براى خلیفه اول و دوم هموار بود. ولى براى شما چنین نیست؟ آن حضرت در جواب فرمودند: (براى اینکه آنها براى افرادى نظیر من حکومت مىکردند که مصلحت اسلام را در نظر داشتم و آرزوى جهانى شدن اسلام را و براى همین منظور تمام سختیها و مظلومیت را تحمل مىکدرم. و بى عدالتى را در حق خودم و خانوادهام دیده و دم برنیاوردم اما شما اینها را نمىدانستید.) براى همین امور براى آنها هموار بود. ولى من براى افرادى نظیر تو حکومت مىکنم. لذا همه چیز بهم ریخته و مضطرب است.»(10) جهالت مردم به حدى رسیده بود که با وجود مشاهده امیرمؤمنان در پیشاپیش لشکر براى مقابله با دنیا گرایان فریب خورده، در کمال شگفتى از امام سؤال کرد: اگر اینان به دعوت صلح تو راضى نشوند چه خواهى کرد. امام فرمودند: جنگ، مرد شیعه با ناباورى گفت: مگر ممکن است طلحه و زبیر باطل باشند و حضرت پاسخ دادند: «تو مرد را به حق مىشناسى یا حق را به مرد. (حق) خود ملاکى است که باید آنرا شناخت و رجال را با آن سنجید.»(11)
پىنوشتها:
1. تفسیر نمونه، ذیل آیه 67 سوره مائده. 2. همان، آیه 3 سوره مائده. 3. همان. 4. همان. 5. سوره مائده، آیه 3. 6. آموزش عقاید جمعى از نویسندگان، ج 2، ص 351. 7. همان، ص 352. 8. همان. 9. قیام حسین علیه السلام، دکتر جعفر شهیدى، ص 95. 10. همراه با راستگویان دکتر محمد تیجانى سماوى، ترجمه سید محمد جواد مهرى، ص 191. 11. ناکثین، قاسطین، مارقین، دکتر شریعتى، ص 206.
خورشید از خط نصف النهار گذشت، صداى مؤذّن پیامبر خدا براى دعوت به نماز بلند شد، مردم به سرعت آماده نماز شدند و هوا به قدرى داغ بود که بعضى مجبور بودند، قسمتى از عباى خود را بر زیر پاى خود پهن نمایند. نه سایبانى به چشم مىخورد و نه سبزه و گیاهى. نماز ظهر به اتمام رسید، مسلمانان براى مهیا کردن خیمه گاهى جهت پناه گرفتن از حرارت آفتاب بپا خاستند اما دستور توقف دوباره رسید. دلها در التهاب بود. و دیدگان منتظر، همه متعجب از این دستور ناگهانى. آیا امر مهمى اتفاق افتاده است که رسولخدا، چنین مردم را در هواى گرم و طاقتفرسا به توقف امر نمودهاند سرانجام انتظار به پایان رسید. جهاز شتران به روى هم انباشته شد تا منبرى درست شود. یگانه سفیر الهى بر فراز منبر رفتند وزبان به حمد و ثناى پروردگار گشودند ناگهان خبرى بند از دلها پاره کرد: «به همین زودى من دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مىروم. من مسؤولم، شما هم مسؤولید. (اى مردم) شما درباره من چگونه شهادت مىدهید! مردم یکصدا بلند گفتند:
«نشهد انّک قد بلّغت و نصحت و جهدت فجزاک اللّه خیراً.»(1) ما گواهى مىدهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیرخواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، و خداوند ترا جزاى خیر دهد.» فرمود: «خداوندا گواه باش»!... اى مردم! صداى مرا مىشنوید؟...گفتند: آرى و به دنبال آن سکوت سراسر بیابان را فرا گرفت جز صداى زمزمه باد چیزى شنیده نمىشد، فرمود: «اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مىگذارم چه خواهید کرد؟»(2) سؤال شد کدام دو چیز گرانمایه یا رسول اللّه؟ حضرت فرمود: «اول ثقل اکبر (کتاب خدا)ثقل دوم خاندان منند، خداوند به من خبر داده، که این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپیوندند.»(3) کم کم همهمه در میان مردم بلند شد، چگونه این امر مهم مىباشد! که مىباید در میان این صحراى سوزان و... باید به شنیدن آن گوش جان بسپاریم. ناگهان مردم دیدند پیامبر خدا(ص) به اطراف خود نگاه کرد. گویا کسى را جستجو مىکند و همینکه چشمش به على(ع) افتاد خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد. این جا بود که تعجب همگان افزون گشت. سفیر الهى با صداى رساتر و بلندتر فرمود:
«ایّها الناس من اولى الناس بالمؤمنین من انفسهم؛ چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آنها سزاوارتر است؟!» گفتند: خدا و پیامبر او داناترند. فرمود:خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آنها از خودشان سزاوارترم و سپس فرمود: «فمن کنت مولاه فعلى مولاه» این سخن را سه بار تکرار فرمود و فرمود: «اللّهم وال من والاه و عاد من عاداه...» و سفارش فرمود که حاضرین به غائبین برسانند. آنچه را که امروز دیده و شنیدهاند.(4) هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که آیه اکمال دین از سوى خداوند نازل شد «الیوم اکملت لکم دینکم...»(5) امروز دین شما کامل شد. دینى که نوید جهانى و ابدى دارد مىبایست ضمانت اجرایى داشته باشد. مجرى ملکوتى براى اجراى قوانین الهى داشته باشد. تا اینکه دین خاتم به اقصى نقاط جهان برسد، بنابراین آیهاى دیگر خبر از استحکام دین به همراه یأس کافرین را براى امت نوید داد. «الیوم یئس الّذین کفروا من دینکم». غوغایى در میان مردم به پا شد، بسیارى غرق شادى شدند و براى عرض تبریک خدمت مولاى متقیان هجوم آوردند، در این میان عدّهاى با کوله بار غم چهره خود را مجبور به شادى کردند و تبریک گفتند.
اما بعد از رحلت رسول مکرم اسلام، تاریخ در مورد این افراد به قضاوت نشست ما نیز در این نوشتار کوتاه دعوت به نظاره و قضاوت مىنمائیم. که چرا مىباید امیرمؤمنان براى رهبرى آینده جهان اسلام انتصاب و انتخاب مىشد در این نوشتار بحث از کلام و سایر استدلالهاى رایج نیست. بلکه سخن از شایستگى و توانمندى، مدیریت ممتاز، رهبرى مدبرانه و... مىباشد. تاکنون کسان بسیارى در جهان داعیه حقوق بشر بوده و در این راه تلاش نمودهاند، اما تئورى آنها نه تنها در عصر خویش نهادینه نشد و بلکه با رفتن آنها، تئورى نظرى و عملى آنها نیز به بایگانى تاریخ سپرده شد. چرا که آنها نه بشر را مىشناختند و نه حقوق بشر را. به دلیل آنکه، آنان سازندگان روح و جسم بشر نبودهاند و از طرفى خود نیز در چنگال مادیات گرفتار بودند و هستند. وابستگىها و دلبستگىهاى مادى نیز فراتر از آن است که مجال شناخت انسان و حقوق انسانى را به آنان بدهد. علاوه بر اینها آن افراد نمىتوانند درک کنند که هدف از خلقت انسان چه بوده آنها معناى بلند و عمیق «خلیفة اللهى» بودن را درک نمىکنند. شناخت انسان، شخصیتى ملکوتى مىطلبد که به جز خدا وابستگى و دلبستگى نداشته باشد تا بتواند مردم و خواستههاى روحى و جسمى آنان را بهتر بشناسد و درک کند. رویکرد اسلامى امت جسم و پیکر واحدى است که رهبر باید همه اعضاى آنرا آنطور که لازم است نگهدارى کند تا همگان در سلامت و امنیت ملى، فردى، اجتماعى و رفاه نسبى بسر ببرند، تنها چنین اندیشهاى مىتواند جامعه توحیدى را استوار و متحد بر حول محور دیندارى بچرخاند و با برپایى ارکان عدالت در همه زمینهها، با برنامهریزى منظم و منسجم و سازماندهى معقول و مطلوب جامعه را در جهت اصلاح و رفاه و سعادت پیش ببرد و براى عمران و آبادانى در جامعه دینى انگیزش لازم و کافى را در قلوب مردم ایجاد نماید. هدف نهایى از انتصاب مولاى متقیان در رأس امور مسلمانان دستیابى به اهداف نهایى مورد نظر الهى بود. که امیرمؤمنان با شناخت دقیق و کامل از سرشت انسانها و با توجه عمیق به نیاز فردى و اجتماعى آنها زمینه ساز رسیدن امت به آن اهداف متعالى باشد. در این راستا عملکرد بىنظیر امیرمؤمنان نشانگر و گویاى شفاف این هدف عالى بود که در سنین میان سالى «نان خشک را با زانوى خود مىشکست و میل مىکرد» بدین گونه شایستگى و بایستگى رهبرى خود را به مردم القا مىنمود. که رهبر مىباید در ردیف فقیرترین آحاد جامعه و به شیوه آنها زندگى کند تا اینکه هم مایه قوت قلب آنها بوده و هم تکیه گاه آنها باشد. بنابراین عقیده بود که امام متقین به ایجاد زمینههاى هدایت و رفع موانع هدایت پرداختند و به اصلاحات بنیادین همت گماشتند.
براى شناخت کافى از سیره علوى باید با امیرمؤمنان زندگى کرد، باید على را درک نمود، باید با او در شبهاى تاریک نخلستان هم آواز شد، تا فهمید که او چه مىگوید و چه مىکند. هر روز که مىگذرد چشمان بى فروغ و کم سوء دلهاى مالامال از غم و اندوه، پیکرهاى نحیف از ستم زور مداران، شخصیتهاى ترور شده انسانى، هویت تاراج رفته، کرامتهاى مسخ شده و همه یکصدا، خسته از «ایسم ونیسم»هاى پرطمطراق و سازمانهاى عریض و طویل حقوق بشرى، عدالت علوى را مىطلبد. در این نگارش به دو محور رفع موانع و ایجاد زمینه هدایت که جزو اساس حقوق بشر در هر عصر مىباشد، پرداخته مىشود. به امید آنکه راه گشاى مدیریت نسل جوان باشد. 1- برچیدن موانع اجراى عدالت اجتماعى براى رهبرى جامعه، آنهم در قلمرویى به وسعت تمامى جهان، علاوه بر ایمان و تقوا، اخلاق و رفتار شایسته،به یک برنامهریزى کارشناسى شده، منظم و جامع نیازمند است که توأم با آگاهى و تخصص و تعهد لازم با صبر و پایدارى در اجراء آن برنامه، به انجام وظیفه بپردازد. با توجه به دوران زمامدارى ویژه امیرمؤمنان که یک دگرگونى معنوى، فرهنگى، اجتماعى، سیاسى و عقیدتى که میراث خلفاء گذشته بود و بر جامعه دینى آن عصر حاکم بود. ایجاد زمینههاى هدایت، نیاز فورى به اصلاح جامعه در همه ابعاد ذکر شده احساس مىشد. تا اینکه از یک سو جامعه را اصلاح کرده از سوى دیگر خلأهاى موجود را پر نموده و نیز جبران خسارتهاى مادى و معنوى و عقب ماندگیهاى گذشته را کرده و علاوه بر اینها مىبایست جهان اسلام را در برابر خطر بزرگ و جدى، که از جانب دشمنان داخلى و خارجى تهدید مىشد، حفظ و تقویت نماید. بر مبناى عوامل ذکر شده امام بزرگوار بر اساس یک وظیفه الهى بر آن شدند که دست به یک سرى اصلاحات اساسى و گسترده بزنند. بنابراین امام ابتدا(چه در دوران سکوت و بردبارى و چه در دوران حکومتش) به رفع موانع هدایت پرداختند. و به طور طبیعى در این راستا موانع بزرگ و کوچک چون، شعله ور شدن احقاد بدریه، خیبریّه.. و جنگهاى داخلى و خانگى، جمل و صفین و نهروان و اعتراض به تقسیم بیت المال و شیوه تقسیم عادلانه و ندادن امتیازهاى طبقاتى که در زمان خلفاى گذشته رایج بود، سد راه اصلاحات مولاى متقیان بود اما امام مقتدر على رغم وجود همه این مشکلات به راه خود ادامه دادند هرچند مشکلات موجود و مشکلات ساختگى مانع روند سریع اصلاحات شدند اما آن حضرت توانستند به یارى خداوند بزرگ و یاران دلسوز که کارگزاران و عمال حکومتى ایشان بودند جامعه را به سوى یک آرامش نسبى و رفاه ابتدایى برسانند و تا آنجا پیش رفتند که با اطمینان خاطر مىفرمودند: «اکنون در سرزمینهاى تحت نفوذ من همه اقشار مردم از یک نان گندم مطلوب استفاده مىکنند. شاهد بر ادعاى امام کسانى بودند که با پاى برهنه و جان بازى، پاى رکاب حضرتش شمشیر مىزدند و امضاء سند افتخارآمیز حکومت علوى زمانى بود که محرومان و کودکان فقیر، بى سرپرست با جامهاى شیر (که سهم خودشان بود) به صف انتظار پشت در خانه امیرمؤمنان جمع شده بودند. آنها یگانه مدافع حقوق بشر را به خوبى شناخته بودند، آنها خلیفه مسلمین را بر کنار سفره تهى از نان روزانه مشاهده کرده بودند، آنها همکارى و مشاوره على (ع) را در دوران سکوت و بردبارى شنیده بودند که چگونه براى احقاق حق و احیاء اسلام نوپا با خلفا همکارى مىکرد تا اینکه آنها از عهده اداره امور مسلمین برآیند. آنها شنیده بودند که مولاى متقیان مىفرماید: «تا زمانیکه تنها به من ستم شده باشد تحمّل مىکند و دم برنمىآورد. تا اینکه دشمنان اسلام دندان طمع براى بلعیدن اسلام تیز ننمایند.» آنها دیده بودند حکومت علوى زمانى تشکیل شد که حوزه اعتقادى و فرهنگى دین دستخوش انحراف و استحاله فرهنگى بود. و در رأس امور دینى «احکام دینى» کعب الاحبارها و تیم دارها و...اسلام برگرفته از تورات تحریف شده به مسلمانان نسل جدید و نسل حاضر تعلیم مىدادند. حال امام چگونه و به چه روشى باید این موانع را از سر راه بردارد تا اینکه دست مردم به سرچشمه نور برسد؟ الف - رفع جهالت و غفلت در مورد برچیده شدن عوامل و موانع هدایت ابتدا باید به جهالت مردم اشاره نمود. که دراثر نهادینه نشدن ایمان و عدم شناخت صحیح از مبانى اسلام و نگرش تک بعدى به اسلام از جنبه (عبادى و جهادى) فرهنگ اجتماعى و سیاسى مردم آن عصر نه تنها رشد نیافته بود، بلکه در حد نیاز آن روز مردم نیز نبود. بنابراین امام بزرگوار با ایراد خطابههاى هشدار دهنده و روشنگرانه مردم را متوجه شناخت وجود انسان و حقوق انسانى خود کردند و با آموزش حدود حق و باطل مردم را براى احقاق حق دعوت نمود و خود پیشاپیش مردم و بلکه در اکثر موارد جلوتر از مردم حرکت کردند. از آنجا که بر اثر انحراف از مسیر اصلى اسلام مردم، دوباره به عهد جاهلیت بازگشته بودند و آداب و رسوم قومى و قبیلهاى در میان آنان شایع شده بود. مىفرمودند:
«آگاه باشید شما از ریسمان طاعت و پیروى که همان ریسمان نجات است، دست کشیدید و قلعه محکم و استوارى را که خداوند به دور شما کشیده بود، با بازگشت به ارزشهاى جاهلیت گسستید. هیچ ارتباطى با اسلام نداشته، از ایمان بهرهاى نبردهاید وجز نامى از آن نمىشناسید.»(6) دورى از اسلام ناب تا به آنجا رسیده بود که (مالک بن انس) از قول عموى خویش و او از پدرش نقل مىکنند که مىگفت: «بین آنچه امروز انجام مىدهند با آنچه در صدر اسلام انجام مىگرفت هیچ شباهتى نمىبینم مگر در اذان نماز!»(7) «حسن بصرى» مىگوید: «اگر اصحاب رسول خدا امروز در جمع ما حاضر شوند هیچ یک از رفتارهاى ما را مطابق موازین اسلام نخواهند یافت، مگر قبله را.»(8) امام با بصیرت الهى خود مشعل هدایت را در حال افول مىدیدند و افقهاى دور و نزدیک را مه آلود مشاهده مىنمودند بنابراین اولین گام اساسى در راستاى هدایت را توجه و آگاهى مردم از معارف دین مىدانستند بر این امر تأکید فراوان داشته و همت گماشتند که شخنان گهربار ایشان در نهج البلاغه و سایر کتب حدیثى نقل شده از اهل سنت و تشیع، شاهد گویاى این مطلب است. بعد از آگاهى و اطلاع رسانى امکان تشخیص حق و باطل و عدالت و تبعیض و... در میان مردم رو به فزونى نهاد. بطوریکه مردم در کمال امنیت اعتراض خود را آشکارا بیان مىنمودند و از عملکرد ناقص و معیوب کارگزاران حکومتى به خلیفه مسلمین شکایت مىنمودند. در عصرى که مردم به سوى جهالت کشانده شده بودند وجود افراد آگاه انگشتشمارى نظیر (ابن مسعود،سلمان و ابوذرها) در مقابل تهدید و شکنجه و تبعید. نمىتوانستند یاراى مقابله داشته باشند. جوّ حاکم سبب شده بود که تنها در موارد ویژه از وجود پر برکت امیرمؤمنان براى رفع گرفتارى امور حکومت و اجراى حدود الهى، استفاده گردد. اینگونه بود که زمینه حکومت «معاویهها» فراهم گشت و مردم شام جز اسلام (معاویهاى) را نمىشناختند و به همین علت براى جنگ با پسر پیامبرشان صفآرایى کردند. بنابر نقل تاریخ «تا زمانیکه اسراء اهل بیت» پیامبر خدا(ص) وارد شام شدند و راز بنى امیه را فاش کردند مردان فرهیخته شامى اعتراف کردند به اینکه: «تاکنون ما نمىدانستیم پیامبر خدا به غیر از بنى امیه وارثى هم دارد.»(9) با توجه به مطالب ذکر شده تنها راه بازگشت مردم به سوى اسلام ناب شناخت عالمانه و محققانه توسط یگانه رهبر فرزانه شان بود. هنگامى که اندک اندک افقهاى روشن به روى مردم گشوده شد و مردم قدرت درک و فهم پیدا کردند از آن حضرت سؤال کردند: «چرا امور کشور براى خلیفه اول و دوم هموار بود. ولى براى شما چنین نیست؟ آن حضرت در جواب فرمودند: (براى اینکه آنها براى افرادى نظیر من حکومت مىکردند که مصلحت اسلام را در نظر داشتم و آرزوى جهانى شدن اسلام را و براى همین منظور تمام سختیها و مظلومیت را تحمل مىکدرم. و بى عدالتى را در حق خودم و خانوادهام دیده و دم برنیاوردم اما شما اینها را نمىدانستید.) براى همین امور براى آنها هموار بود. ولى من براى افرادى نظیر تو حکومت مىکنم. لذا همه چیز بهم ریخته و مضطرب است.»(10) جهالت مردم به حدى رسیده بود که با وجود مشاهده امیرمؤمنان در پیشاپیش لشکر براى مقابله با دنیا گرایان فریب خورده، در کمال شگفتى از امام سؤال کرد: اگر اینان به دعوت صلح تو راضى نشوند چه خواهى کرد. امام فرمودند: جنگ، مرد شیعه با ناباورى گفت: مگر ممکن است طلحه و زبیر باطل باشند و حضرت پاسخ دادند: «تو مرد را به حق مىشناسى یا حق را به مرد. (حق) خود ملاکى است که باید آنرا شناخت و رجال را با آن سنجید.»(11)
پىنوشتها:
1. تفسیر نمونه، ذیل آیه 67 سوره مائده. 2. همان، آیه 3 سوره مائده. 3. همان. 4. همان. 5. سوره مائده، آیه 3. 6. آموزش عقاید جمعى از نویسندگان، ج 2، ص 351. 7. همان، ص 352. 8. همان. 9. قیام حسین علیه السلام، دکتر جعفر شهیدى، ص 95. 10. همراه با راستگویان دکتر محمد تیجانى سماوى، ترجمه سید محمد جواد مهرى، ص 191. 11. ناکثین، قاسطین، مارقین، دکتر شریعتى، ص 206.