مصاحبه با دکتر شیخالاسلام عرفان امام، تجلی معنویت
آرشیو
چکیده
متن
سخن در باب شخصیت عرفانی امام خمینی(س) نیاز به شناختی وسیع از این دریای معرفت داشته و بحث در این مقال، مجالی گسترده و تفحصی عمیق را میطلبد.
و ما برای آنکه کلید ورود به این چشمه جوشان علم و معرفت را بیابیم هراز چندگاه با اساتید فن، صاحبنظران و محققین به بحث در ابعاد عرفانی امام مینشینیم تا شاید از لابلای محتوای کلام این عالمان راهی و طریقهای برای شناخت عرفان امام بیابیم و در نهایت راه رسیدن به کمال معنویت را – انشاءالله
و در ادامه یک چنین اندیشهای، گفتگویی با دکتر شیخالاسلامی رئیس دانشگاه تربیتمعلم ترتیب دادیم، که امیدواریم مفید واقع گردد.
توضیح اینکه مطلب حاضر پارهای از گفتاری است که در مباحث عرفان و امام از زبان ایشان مطرح گردیده است.
حضور: لطفاً ارتباط میان عرفان و فلسفه را بفرمایید؟
ج – البته عرفان را در بعد نظر نوعی فلسفه خواندهاند و چنانکه میدانید فلسفه را «علم به احوال موجود مطلق از آن جهت که موجود مطلق است» تعریف کرده و هدف و فایده آن را نیل به سعادت حقیقی و اتصال نفس انسانی به عمل فعال دانسته و مقاصد علم الهی را در «امور عامه»، «جواهر و اعراض» و «الهیات به معنی اخص» خلاصه کردهاند و حکمت عملی را نیز به «اخلاق» و «تدبیر منزل» و «سیاست مدن» تقسیم کردهاند، به عبارت دیگر بحثهای نظری فلسفه متوجه مباحثی است که در اختیار انسان نیست چه انسان باشد و چه نباشد وجود آن حقایق محفوظ است و اگر چه کمال انسان در شناسایی آنهاست اما وجود آنها از حوزه اختیار انسان خارج است و حکمت عملی درباره مسائلی بحث میکند که با وجود انسان مطرح میشوند مثل تزکیه و تهذیب نفوس، تربیت جان و روح آدمی، کیفیت تنظیم و اداره امور خانواده، چگونگی مدیریت و حکومت جامعه و...
بدیهی است همه این مباحث بستگی به وجود انسان دارد.
و بالاخره همه مسائل فلسفه بر دو محور «الله» و «آدم» میچرخد که اگر ما به تعریف عرفان ناب اسلامی نیز توجه کنیم به پیوند عمیق و ناگسستنی فلسفه و عرفان میرسیم. حاصل تعاریفی که از عرفان اسلامی کردهاند این است که عرفان در معنای اسلامی آن عبارتست از «العلم بالله من حیث اسمائه و صفاته – و العمل بمقتضاه» یعنی شناخت خدا از راه اسماء و صفات و مظاهر و مجالی وی به کار گرفتن این دانستهها برای رجوع و اتصال به مبداء اعلی و اتصاف به مجرد و مطلق. در اینجا هم «تذکری» لازم است و هم «تأملی» آن تذکر این است که «عرفان» از دیدگاه اهل آن در مرتبه برتر و بالاتری از فلسفه و حکمت در معنای اصطلاحی آن قرار میگیرد و بر تفکر فلسفی و کلامی ترجیح دارد زیرا عرفان معرفتی است که حاصل تجارب باطنی از راه کشف و شهود است و تنها راهی است که انسان مستقیماً به ساحت حقیقت راه مییابد و «صاحب علم حضوری میشود» حال آنکه در فلسفه گرایش به مبادی و مسائلی است که «واسطه» ادراک حقیقتند و بدیهی است با درد اعتمادی که از آن وصول بیواسطه به حقیقت حاصل میشود با آنچه از طریق این علم حصولی بدست میاید قابل قیاس نیست. به بیانی دیگر عارف بافناء و بقاء بالله از سه مرتبه علمالیقین و عینالیقین و حقالیقین به مرتبه پایانی معرفت که همان حقالیقین است میرسد حال آنکه دیگران در مرحله نخست که علمالیقین است میمانند زیرا قوای درونی و عقل آدمی مثل چشم و گوش میدان برد و حوزه شناخت محدودی دارند و نهایت سیر آنها تا «درگاه» است نه در «بارگاه»
هر که شد «محرم» دل در «حرم یار» بماند
آنکه اینکار نداشت در افکار بماند
اگر از پرده برون شد دلی من عیب مکن
شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند
جز دلم کو ز ازل تا به ابد عاشق رفت
«جاودان» کس نشنیدم که در اینکار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که در این گنبد دوار بماند
به تماشا گه زلفش دل حافظ روزی
شد که بازاید و «جاوید» گرفتار بماند
اما «تأمل» لازم این است که بر اساس تعریفی که از عرفان اسلامی بدست دادیم، عارف راه معرفت به حق را منحصر به اسماء و صفات الهی میداند و نهایت سیر عرفانی خویش را همین ساحت میشناسد. به عبارت دیگر در چشمانداز عارف آنچه هم «خلقت» و هم «معرفت» را توجیه و تبیین میکند عالم اسماء و صفات است و هیچکس را بع «ذات الهی» راهی نیست پس نهایت معرفت انسان ساحت اسماء و صفات است زیرا آفرینش نیز از همین ساحت سرچشمه میگیرد. خداوند در مقام «ذات»، غنی علیالاطلاق است و حتی از اسم و صفت هم بینیاز. آنچه دفتر آفرینش و کتاب بینش را میگشاید و رقم میزند «اسم» است و هر دو کتاب تکوین و تدوین با «نام خدا» آغاز میشود. یعنی همانطور که «قرآن» که یک کتاب تدوین و هدایت است با بسماللهالرحمنالرحیم آغاز میشود، کتاب تکوین و خلقت نیز با همین «اسم» گشوده میشود که اقراء «باسم» ربک الذی خلق. یعنی هم «خلق» و هم «علم» هر دو از «اسم رب» مایه میگیرد و با همین اسم خواندنی و دریافتنی است. یعنی که عالم چیزی جز ایجاد از ساحت «اسم» و ارجاع به ساحت «اسم» نیست و حق دائمالظهور در مظاهر و خلق دائم الفناء فیالله و راجع بالله است. کنت کنزاً مخفیاً فاحببت ان اعرف فخلقت الخلق لکی اعرف.
جامی میگوید:
گفت داود با خدای به راز
که مبر از افتقار و نیاز
چیست حکمت در آفرینش خلق
که از آن قاصر است بینش خلق
گفت بودم پر از گهر گنجی
مخفی از چشم هر گهر سنجی
خواستم کان جواهر مکنون
بنمایم ز ذات خود بیرون
آفریدم گهر شناسی چند
تا گشایند از آن گهرهابند
در جای دیگر میسراید:
حق چو بر خویشتن تجلی کرد
یافت خود را دز آن تجلی فرد
دید ذاتی به وصفهای کمال
متصف در حریم غرو جلال
حق چو حسن و کمال اسمادید
آن چنانش نهفته نپسندید
خواست اظهار آن کمال کند
عرضه آن حسن و آن جمال کند
چون ز حق خواست التفات این خواست
فتنه عشق و عاشقی بر خاست
و در او رنگ یوسف و زلیخا اشعاری بسیار زیبا دارد که برخی از ابیات آن چنین است:
در آن خلوت که هستی بینشان بود
به کنج نیستی عالم نهان بود
وجودی بود از نقش دوئی دور
ز گفت و گوی مائی و تویی دور
جمالی مطلق از قید مظاهر
به نور خویش هم بر خویش ظاهر
دلارا شاهدی در حجله غیب
مبرا دامنش از تهمت عیب
نه با آئینه رویش در میانه
نه زلفش را کشیده دست شانه
نگشته با گلش همسایه سنبل
نبسته سبزهاش پیرایه بر گل
نوای دلبری با خویش میساخت
قمار عاشقی با خویش میباخت
ولی زآنجا که حکم خوبرویی است
ز پرده خوبرو در تنگ خویی است
نکو رو تاب مستوری ندارد
ببندی در ز روزن سر برآرد
برون زد خیمه از اقلیم تقدس
تجلی کرد بر آفاق و انفس
ز هر آئینهای بنمود روئی
به هر جا خاست از وی گفتگویی
زنورش تافت بر خورشید یک تاب
برون آورد نیلوفر سر از آب
سه از جیب مه کنعان برآورد
زلیخا داد ما را از جان برآورد
جمال اوست هر جا جلوه کرده
ز معشوقان عالم بسته پرده
ز عشق اوست دل را زندگانی
به عشق اوست جانرا کامرانی
توئی آئینه او آئینه آرا
توئی پوشیده و او آشکارا
چو نیکو بنگری آئینه هم اوست
نه تنها گنج او گنجینه هم اوست
من و تو در میان کاری نداریم
بجز بیهوده پنداری نداریم
حضور: رابطه عرفان با سیاست چیست؟:
ج – پاسخ این سؤال در همان پرسش نخستین و تعریف و تقسیمی که برای عرفان و حکمت کردیم روشن است. یکی از ابعاد حکمت علمی و عرفان اسلامی، سیاست است. اما چون بیشتر داوریها درباره عرفان اسلامی نشأت از تلقی نادرستی میگیرد که از برخی تعلیمات عارفانه دریافت شده است برخی پنداشتهاند عارف را با دنیا و مسئولیتهای مردمی و اجتماعی سروکاری نیست. البته در کنار عرفان الهی افراد ناآگاهی که از مشرب عرفان ناب و وابستگیهای مورد تأکید و توصیه آن دریافت درستی ندارند به بعد منفی، انزوا و مسئولیت گریزی گرائیدهاند که فیالمثل اگر در ریاضت عرفانی بحث از «خلوت» و «عزلت» میشود مقصود تنها نشینی و مردم گریزی است حال آنکه وقتی در عرفان اسلامی از ریاضت بحث میشود و آنرا در چهار بعد «روزهداری»، «شبزندهداری»، «خاموشی» و «خلوت گزینی» خلاصله میکنند ارکان این ریاضت دو بعد مثبت و منفی دارد که از دید عرفان ناب هرگز مراد بعد منفی آن نیست بلکه پرهیز از شکمبارگیها و خفتگیها و هرزه درائیه و مسئولیتپذیریهای دوران پیش از پختگیهای لازم است و وقتی به عمق این سفارشها و دستورالعملهای عارفانه میرسیم در مییابیم که همه این تأکیدها و توصیهها برای پیدایی پختگی و ورزیدگی لازم در اداره زندگی شخصی و شئون اجتماعی یعنی همان سیاست درست و مقبولی است که یکی از جنبههای کمال وجودی عارف و ابعاد شخصیت اوست و تاریخ عرفان ناب اسلامی گواه راستین این واقعیت است که عرفاء برجسته و بنام اسلام همانطور که در امر تزکیه و تهذیب نفس صاحب اثر و دفتراند، درباره تدبیر ممالک و سیاست مدن کتابها نوشتهاند و مگر نه «امام» عارفی است که «سیاست» را عین «دیانت» میداند...
حضور: کدامیک از عرفا در تکوین شخصیت عرفانی امام نقش بسزائی داشتهاند:
ج – برای کسانی که شخصیت عرفانی امام را میشناسند و آثار عرفانی ایشان را خواندهاند و خوب دریافتهاند جای هیچ شک و شبههای باقی نمیماند که امام در حوزه عرفان از محییالدین عربی متاثرند و بر افکار آراء این چهره بنام عرفان اسلامی سخت آگاهی دارند. تعلیقات اما بر «فصوصالحکم» محییالدین و «مصباح الانس» قونوی و ذکر آراء و افکار او در ضمن مباحث عرفانی مصباحالهدایه، و حتی تعابیر و القاب خاصی که برای او بکار میبرند همه و همه حکایت از آگاهی و ارزیابی امام در محییالدین و آثار او دارد. قاضی سعید قمی نیز از چهرههایی است که امام به آراء او نظر دارند. اما از متأخران ایشان شاگرد مستقیم مرحوم ایتالله شاهآبادی چهره شاخص علم و عرفان است.
حضور: ویژگیهای عرفان امام را لطفاً برشمرید.
ج – بیان مختصات عرفان امام بحثی مستوفی میطلبد که کار تحقیق و تتبع در آثار ادبی و عرفانی اما به یکی از آشنایان نزدیک به شخص و شخصیت ایشان واگذار است
عرفان امام تجلی معنویت و شخصیت مذهبی ایشان است و این همان عرفان مقبول و مطلوبی است که همه عارفان حقیقی بر این باورند که منحصراً از راه رعایت شرع و دستورات دین حاصلشدنی است و اصولا عرفان ناب چیزی جز ملازمت دائم بر طاعات و عبادات و ترک مدام معاصی و منهیات شرح نیست. و هرگز نمیتوان سه اصطلاح «شریعت» و «طریقت» و «حقیقت» را مقولههائی جداگانه دانست. البته در تاریخ عرفان درباره این سه اصطلاح و معانی و ساحتهای آن بحثهای فراوانی کردهاند که از حوصله این مصاحبه خارج است اما یادآوری این نکته را بیفایده نمیدانم که در میان عوامل و اسباب بسیاری که بحثهای گوناگونی را در مورد اصطلاحات مذکور برانگیخته است و حتی به برخی از افرادی که اهل اینگونه اصطلاحات نیستند و احاطه و اشرافی به مبادی و مسائل عرفان اسلامی ندارند ذهنیت نادرستی داده است، یک عامل مهم، تمثیلات و تشبیهات شبههانگیزی است که برخی از عرفا در توضیح و توجیه این سه اصطلاح بکار بردهاند بدیهی است که زمینههای بررسی و مقدمات درسی این کار هم فراهم آمده است و امید است در ایندهای نه چندان دور این امر انجام پذیرد و بتوانیم نتیجه دقیق این تتبع و تحقیق را در این بعد بزرگ و برجسته شخصیت اما در اختیار علاقمندان بگذاریم و البته یکی از وظایف اصولی و برنامههای اساسی مؤسسه محترم نشر آثار امام نیز پرداختن بهمین مهم است که قطعاً بدان توجه دارند اما آنچه در فرصت کوتاه مصاحبه در این باره به اجمال و بصورت ناتمام میتوان گفت این است که:
وقتی خود عرفا «شریعت» را به «پوست» و طریقت را به «مغز» و حقیقت را به «روغن» بادام تشبیه میکنند طبعاً معنائی که متبادر به ذهن میشود این است که کسی که در «روغن» را در اخیتار دارد، نیازمند پوست و مغز نیست اما معنای درست این تمثیل این است که روغن را جز از مغزی که تنها و تنها در دل پوسته مخصوص خود به کمال میرسد نمیتوان بدست آورد یعنی حقیقت جز از طریق و طریقتی که شریعت تبیین و تعیین میفرماید، بدست آمدنی نیست. و معنای دقیقتر این است که تنها شریعت است که طریقه رسیدن به حقیقت را بما میآموزد. و حقیقتی جدا و خارج از حوزه شریعت وجود ندارد. بنابر این هر گونه ادعائی نسبت به وصول حقیقت جز از طریقه شرعت دروغ و غرور محض است.
تمثیل دیگری که برخی از عرفا بکار بردهاند آن است که شریعت را «شمع» و طریقت را «راه» و حقیقت را «مقصد» خواندهاند و باز طبیعی است که دیگران چنین دریافتی داشته باشند که پس به مقصد رسیدگان را به «راه» و «چراغ» چه احتیاج. اما اگر این تمثیل را چنین تفسیر کنیم که امکان وصول به مقصد جز از راهی که روشن به شمع و چراغ شریعت است غیر ممکن و محال است در خواهیم یافت که تنها کسانی به شهود شاهد حقیقت نائل میایند که شمع شر را فرا راه خود داشته باشند که انا ارسلناک شاهداً و مبشراً و نذیراً و داعیاً الیالله باذنه و سراجاً منیراً
باری عرفان امام گویای این واقعیت است که عرفان جوهره ایمان و عمل صالح و نتیجه مترتب بر تبعیت از «قرآن» و «عترت» است.
عرفان امام «مسئولانه» و «مردمی» است. میدانیم که بهرحال از توصیههای عرفان «خلوت» و «خودسازی» و کشتن نفس و گذشتن از هوا و هوس است اینگونه توصیهها گهگاه تلقیهای نادرستی هم بهمراه دارد که فیالمثل به خود پرداختن حال و مجالی برای سالک در رسیدن به دیگران باقی نمیگذارد و چه بسا در میان سالکان و راهیان این راه اشخاصی هم بودهاند که از خود بدیگران نپرداخته و از معراج معنوی خود رجوعی نداشتهاند نهایت سفر آنان من الخلق الی الحق بوده است اما عارفان حقیقتی چنین نیستند و سعی میکنند که بگیرند غریق را.
حقیقت نبوت و رسالت و معنای امامت و ولایت نیز همین ارشاد و دستگیری از دیگران است و انبیا و اولیاء شخصیتهای بزرگی هستند که پس از آنکه خود به کمال مطلق میرسند و واصل به حق میشوند برمیگردند تا دیگران را هم با خود ببرند و به کمال برسانند در کتاب احیاء بر فکر دینی در اسلام، علامه اقبال مطلبی را از قول یکی از مشایخ تصوف نقل میکند که وی در جریان معراج پیامبر اکرم(ص) گفته است «بخدا سوگند که اگر من به آن نقطه رسیده بودم هرگز بزمین باز نمیگشتم. اما باید به گوینده این سخن گفت تفاوت میان تو و پیامبر هم در همین است چه بازگشت پیامبر هم برای دستگیری و فریادرسی و به کمال رساندن دیگران است.
در عرفان امام نیز این بعد برجستگی دارد نگاهی به همه پیامها و سخنرانیهای ایشان نشان میدهد که عارف باید رهنمون خلق به سوی خالق باشد و انسانها را برای حیات طیبه دنیا و آخرت خود بسازد و پیراستن نفس و پرداختن به خود به معنای از یاد بردن مردم و فراموش کردن مسئولیت نیست.