سیری در حدیثشناسی، فقه، فلسفه و عرفان امام خمینی(س)
آرشیو
چکیده
متن
امام که لحظهلحظه حیاتش، بما راه و رسم چگونه بودن را میآموزد، کلامش بمثابه ابزاری است برای پی بردن به راز خلقت و شناخت جهانبینی اسلام، و عرفانش خط بطلانی است بر اندیشهها و پندارهای صوفی مآبانه و... براستی که سخن در برابر عظمت آرمانها و اندیشههای والای این مرد بزرگ تاریخ و تحلیل و بررسی مجموعه دیدگاههای معظمله کاریست بس دشوار.
و ما به بهانه نوشیدن جرعهای از این چشمه جوشان علم و معرفت هر از چندگانه نشستی با اساتید حوزه، صاحب نظران و شاگردان و رهروان طریقش، ترتیب داده و در ارتباط با ابعاد مختلف علوم و معارف این اندیشمند بزرگ اسلام به بحث و برسی میپردازیم.
در اینشماره با استاد محمد حسن احمدی یزدی پیرامون تألیفات امام گفتگویی ترتیب دادیم. که در ادامه مشروح آن از نظرتان میگذرد.
بطور کلی کسی که میخواهد اسلام را شناخته و ابعاد گوناگون آن را در جهات مختلف اجتماعی، سیاسی و انسانشناسی تعقیب کند، باید علومی که در این رابطه مطرح شده یا احیاناً با آن تماس دارد را بررسی نموده و به آنها توجه داشته باشد. حضرت امام رضواناللهتعالیعلیه بدلیل آنکه نظرات بسیاری در این رابطه داشتهاند و در حقیقت میتوان گفت یک فقیه کامل و اسلامشناس عالی بودهاند تمام علوم مربوط به اسلام را یا در حد تخصص در آن علوم و یا به نحو گذرا مورد بررسی قرار داده بودند، آنکه عرض میکنم در حد تخصص یا گذرا به این دلیل است که کسب اطلاعات گذرا در برخی علوم مرتبط با اسلام و اسلامشناسی کافی میباشد و نیازی به تخصص آنچنانی نیست اما بعضی از علوم نیز وجود دارد که انسان میباید علاوه بر اطلاع در زمینه آنها تخصص کامل نیز داشته باشد. فرض کنید ریاضیات یک علمی است که ابعاد مختلف و اقسام گوناگونش از حساب و هندسه و هیئت و موسیقی و جهات دیگر گرفته تا لگاریتم و جبر تا حدودی با اسلامشناسی مرتبط میشود. و اتفاقاً یکی از مسایل بسیار جالب این است که حضرت امام (رضواناللهتعالیعلیه) علیرغم اینکه عده زیادی به این بخش توجه کمتری دارند، آثاری در زمینه ریاضی دارند در مباحث فقهی نظیر قبله، مسایل ماه، ماهشناسی (تشخیص اویل ماه در ماه مبارک رمضان و شوال و... ) افقشناسی و وقتشناسی که به مباحث ریاضی و علیالخصوص هیئت، در هیئت اصطلاحی راجع به ستارهشناسی وجود دارد که احیاناً ستاره را علامت قبلهشناسی قرار میدادند. مرحوم ایةاللهالعظمی بروجردی اعلیاللهمقامه یک علامتی را بعنوان قبلهشناسی ذکر کردهاند. حضرت امام(ره) از مرحوم ایةاللهالعظمی حاج سید ابوالحسن رفیعی قزوینی که استاد هیئت و بلکه معقول بوده و در فقه نیز استاد بودهاند و عالم جامعی بشمار میآمدند. (بر عروه هم حاشیهای دارند) در بعضی جهات استفادههایی کرده بودند. ایشان با دست خط خودشان خطاب به مرحوم رفیعی قزوینی(ره) اول میفرمایند: «الی حضرت الاستاد العلامه الرفیعی...» و بعد میفرمایند وجهی را که مرحوم آقای بروجردی(ره) در اینجا مورد فتوی قرار دادهاند و این را بعنوان یکی از علایم قبلهشناسی منظور فرمودند وجهش چیست. مرحوم ایةاللهالعظمی رفیعی قزوینی(ره) پاسخ میدهند که چرا به این صورت است و عللش چیست.
منظور بنده این بود که به برخی از علوم هم که بطور مستقیم با اسلامشناسی مرتبط نیست اما غیر مستقیم در بعضی جهات ربط پیدا میکند، همه علماء بزرگ تحصیل میکردند و احیانا تدرسی هم میفرمودند و در بعضی موارد رساله و کتبی را تدوین مینمودند. در همین رابطه حضرت امام(ره) هم توجه کافی داشتند و از ایشان دستخطهایی هم موجود است. مخوصاً بعضی قسمتها را با دایرههایی ترسیم کردند. این یکسری علوم که میبینیم به هیات و بلکه برخی اقسام ریاضیات که در این رابطه مطرح بوده ایشان عنایت تام و کافی داشتند، اما برخی از علوم وجود دارند که دارای ارتباط تنگاتنگ و مستقیمی با اسلامشناسی است. فرض کنید قرآنشناسی، تفسیر قرآن، حدیثشناسی، رجال و درایه و اصول، اینها
یکسری علومی هستند که با اسلامشناسی ارتباط مستقیم دارند. بلکه به یک تعبیر، اسلام عین این علوم است. یعنی اسلام با این علوم عینیت دارد. این دسته از علوم احتیاج به بررسی کاملتری حتی در حد تخصص دارند. اینجاست که زوایایی در وجود حضرت امام(ره) دیده میشود که بنظر من خیلیها به آن توجه نکردهاند. ما در گذشته و حال فقهایی داشتیم که علیرغم تسلط کافی در فقه احیاناً بنظر میاید در بعضی از علومی که مستقیماً مربوط به فقه میشده تخصص کافی نداشتند. ولی در سابق فقهاء متبحری بودهاند که در سایر علوم غیر از فقه هم تسلط کافی داشتهاند.
باز شرح احادیثی را که ما میبینیم، کتاب اربعین (حدیث) ایشان در درجه اول کتاب حدیثشناسی است اما زوایای مختلفی دارد. ابعاد فقهی، عرفانی و حدیثی در آن نهفته است. کسی که در ابتدا اجازات حدیث را میبیند متوجه میشود ایشان بعنوان یک محدث و راوی این کتاب را تألیف کردهاند. مرحوم آقا شیخعباسیقمی(ره) صاحب مفاتیحالجنان و کتب متعدد دیگر از جمله منتهیالامال نیز از مشایخ حدیث معظمله هستند. حضرت امام(ره) واصلالی الحق مانند یک محدث خالص در ابتدا وارد حدیث میشوند میبینید جهات فقهی و اصولی دارد، من یک وقتی عرض کردم که این اربعین حدیث باید 40 کتاب بشود. در واقع هر حدیثش در حکم کتاب مستقلی است. بخشهای مختلفی چون عرفان – فقه – فلسفه – و جهات دیگر به هر حال زمانی تعبیر کرده بودم، و بر اثبات آن دلایل و شواهد گویا هم هست که این کتاب یک دایرةالمعارف حدیثی است. یعنی دایرةالمعارفی است که مجموعه بسیاری از مطالب حدیثی در این کتاب ارزنده هست.
در کنار حدیث، علمی است بنام درایه. این علم حدیثشناسی است و علم دیگری هم در کنار حدیث مطرح میشود که علم رجال نام دارد این علم راجع به راویان حدیث است. و از کارهای مهم معظمله حضرتامامرضواناللهتعالیعلیه در باب حدیث این است که میبینم آن اصطلاحات درایه که شاید به خیال بسیاری اصطلاحات خشک و بیمعنی باشند را چنان در رابطه و بستر مباحث فقهی در جریان میاندازند که برای انسان آن دید تخصصی فقه امام فوقالعاده روشن میشود.
یک وقتی این تعبیر را عرض میکردم: در باب علم رجال، انسان اگر اشخاص را یک به یک ذکر بکند کار مهمی انجام نداده این کار را کامپیوتر هم میتواند انجام دهد و عرضه کند. مطلب مهم آن نکتهسنجیها است که این راوی در عصر خود چگونه حدیث را نقل کرده؟ و آن راوی دیگر به چه صورت؟ تا در باب تعارض و حل روایات این مطالب نقش مستقیم داشته باشد. و من به اثبات رساندهام – و باز هم اگر فرصتی باشد برای تحقیق و گفتار در این زمینه بیشتر مطالبی عرض میکنم – که ایشان راجع به رجال چنین کاری کردهاند یعنی رجالی را که ایشان دارند در آن نکتهسنجیهای رجال را بیان کردهاند یا آن نکاتی را که در درایه هست، و حتی در قرآنشناسی که بحمدالله ایشان بحثی مربوط به تفسیر سوره حمد مطرح فرمودند. تذکر این نکته ضروری است که یک عدهای به جای اینکه ایشان را نسبت به ادامه بحث تشویق و ترغیب بنمایند این سوال در ذهنشان میآمد که چرا ایشان آن مطالب را که تا آن اندازه عمیق هست، در مقابل دوربین تلویزیون که جهت پخش در سیما فیلمبرداری میکرد بیان میدارند. (البته من در آن درسها و بحثهای تفسیر در محضرشان بودم) من همانجا در محضر ایشان هنگام درس تفسیر که نشسته بودم این مطلب به ذهنم آمد: گویی ایشان میخواهند بفرمایند اگر چه نهضتی در بعد سیاسی اجتماعی انجام شده با این وجود نهضتی در بعد علمی و علوم قرآنی نیز لازم است. معذلک همانطور که بنده در جائی تعبیر کردم در همان چند درس، بیش از سیصد مسئله فقهی، عرفانی، فلسفی بلکه مسائل سیاسی و جهات دیگری را هم در آن مثالها بیان کردند و آنها خیلی عالی است. مثلاً در باب ارتباط عالم به حق متعال مطالب را خیلی زیبا عنوان فرمودند. چون این مسئله یک مسئله بسیار مهمی است و خیلیها متوجه نیستند.
شنیدم فردی ادعاهایی داشته است. معظمله 3 مسئله را از او سوال فرمودند (این را من مستقیم از حضرت امام(ره) نشنیدم ولی با واسطه نقل کردند) که رابطه حادث و قدیم چیست و مسایلی راجع به ایمانشان، منظور این جهت است که جهان بعنوان «حادث» چگونه ارتباطی با خداوند «قدیم» پیدا میکند (ربط حادث به قدیم) این ارتباط عالم و مخلوقات با خداوند یکی از مسایل مهم قرآنی، حدیثی، عرفانی و فلسفی است. یعنی در ایات قرآن بصورتی مطرح شده، در روایات عنوان شده، و عرفا نیز آن را بیان نمودهاند، حکما و فلاسفه به آن پرداختهاند. حتی یه یک معنی در فقه هم بحث میشود و این مسئله بسیار مهمی است. آنجا ایشان با بیانی ساده و در عین حال فوقالعاده عمیق راجع به دریا و جهات دیگر مسئله را بیان کردند. معالاسف در همین کتبی که چاپ شده اغلاط زیادی وجود دارد. حتی کتابی که یک مرکز مهم آنرا به چاپ رسانده، دارای اغلاطی میباشد فرضاً ایشان فرموده بودند بین عالم و خداوند تغایری نیست آنها تمایل خواندهاند. تمایل با تغایر وفق نمیکند. یا در جای دیگری از ایشان راجع به میقات حضرت موسی سلاماللهعلیه با خداوند که از مسایل بسیار مهم است نقل شده و سفارش زیادی شده که در شبهای ذیحجه ایه شریفه 142 سوره مبارکه اعراف خوانده شود، که میقات حضرت موسی چه بود؟ در آنجا که خداوند میفرمایند «کلمّه ربّه»، مراد از تکلم خداوند با حضرت موسی چه بود؟ این یک مسئله بسیار مهمی است. مسئله مهم دیگر آنجاست که خداوند به موسی فرمود «لن ترانی» و حضرت موسی درخواست رؤیت میکرد.
این مسئله را من از خود حضرت امام(ره) دارم و البته بعد بیانی هم در ذهنم آمد. در واقع چگونه ممکن است پیامبری اولیالعزم درخواست دیدن خداوند (تعالی) را بکند. برای ما پر واضح است اگر خداوند (تعالی) مثل اجسام دیدنی بشود دیگر خدا نیست. اگر قرار باشد خداوند را با چشم همانند اجسام ببینیم (نعوذبالله) آن دیگر خدا نیست مخلوقی مانند خود ما است. پس چطور شد حضرت موسی سلامالله علیه میفرمایند «رب ارنی انظر الیک» تو خودت را به من بنما تا من به تو نگاه کنم و نظر بیافکنم و بعد جواب آمد «لن ترانی» هرگز مرا نخواهی دید. این را همه میخوانند ولی چنین سوالی به این شکل نمیشود راجع به یک پیامبر باشد. حضرت امام(ره) یک تفسیر بسیار لطیفی داشتند که نمیشود پیامبر اولیالعزمی چنین معنایی را با این بیان سوال بکند و لذا حقیقت بالاتری در کار است. آن رویت واقعی مطلوب بوده است. و دلیل ایشان این بود که خود قرآن در ادامه میفرماید «فسوف ترانی» زود باشد که من را ببینی. البته ایشان بیانی داشتند و میفرمودند. یا موسی تا موسی هستی و با این تعلقات ارتباط داری من را نخواهی دید ولی وقتی از آن موسی و خودیت و انانیت جدا شدی «سوف ترانی». این بیان ایشان بود آنطور که من حضوراً در ذهنم هست. ولی بنده یک بیان دیگری هم داشتم. شاید اینطور بوده که چون قوم (کسانی که با حضرت بودهاند) گفتند... ارنی... ای موسی خدا را به ما نشان بده، حضرت موسی سلامالله علیه هم عدهای از قومش را به آنجا بردند. و اختار موسی قومه سبعین رجلاً لمیقاتنا 155-7 هفتاد نفر به نمایندگی دیگران رفتند که آنجا خدا را ببینند. حضرت موسی سلامالله علیه آنجا درخواست قوم را مطرح کرد. حالا ببینید این وجه را میپسندید یا نه؟ خداوند فرمود «لن ترانی یا موسی» یعنی ای موسی به همراه این قوم هرگز مرا نخواهی دید، برای اینکه این قوم قابلیت ندارند، اینها هنوز آن مراتب کمال و آن تهذیب نفس و آن سلسله مراتب را پیدا نکردهاند، و اینها نمیتوانند لذا فرمود لن
ترانی، اما وقتی که خود موسی سلاماللهعلیه با آن درجات عالی و مقام رفیع تنها هست و وقتی خودش بود فرمود: «سوف ترانی» و لذا «کلمه ربّه» خداوند با او سخن گفت: «سوف ترانی» مرا میبینی.
البته این رویت حسّی که نبوده آن رویت باطنی و واقعی بوده، و خداوند هم با او کلام فرمود «کلمه ربّه» این معنایش این است که حضرت موسی درجات عالی داشته که خداوند در رابطه با او «سوف ترانی» را فرموده و «لن ترانی» بنظر بنده در رابطه با قوم است. یعنی اینهایی که با تو هستند قابلیت تکلم را ندارند. نه به این معنی که بیاعتنایی باشد، بلکه برای این است که سیر نکردند و درجهشان به آن حد نبوده، اینها نمیتوانند طرف تکلم الهی باشند. طرف تکلم الهی قرار گرفتن احتیاج به مقدمات و سیر و سلوک دارد، آنها هنوز اسیر قدم ابتدایی بودند. چون موسی سلاماللهعلیه که آن سیر و سلوک کامل را داشت خداوند میفرماید. «سوف ترانی» و کلمه ربه تکلم هم فرمود. بعد در آن ایه خداوند میفرماید که «من تو را برای رسالتم برگزیدم» و آن مقام صعق، اینجاست که ما میبینیم جریان حضرت موسی در سورههای متعدد قرآن کریم ذکر شده، سوره انبیا، طه و اعراف متعدد آمده است. لابد حکمتی بوده که خداوند این داستان را متعدد ذکر نموده است. البته خیلیها را دیده بودیم که اگر داستانهای دیگر را بعنوان قصص قرآن مطرح میکردند این داستان را به آن صورت تعقیب نکردهاند ولی میبینیم حضرت امام(رض) یا یک تیزبینی و عنایت خاصی، ریزهکاریها و سرنخ این مسایل را بدست آورده و ریشهیابی فرموده. و بنظر من این از اختصاصات حضرت امام است که در زمینه قرآنشناسی مطرح است. البته در روایات بسیار دقیق این مسئله مطرح شده که ما میبینیم ایشان با آن دیدگاه خودشان آن مسایل را طرح نمودهاند و انسان متوجه میشود که یک دستگاه خاصی در خداشناسی و جهانبینی و ارتباط عالم با حق و این مطالب دارند. و از آن جمله مقام «صعق فصعق لجلاله» خیلیها صعق را به معنای بیهوشی معنی کردهاند. در صورتیکه صعق به این معنا نیست مدهوش شدن است. لذا ایشان آن مناجات شعبانیه را در بیاناتشان کراراً نقل میفرمودند که ما فعلاً در این عالم داریم میرویم و چیزی نفهمیدیم، مقام صعق چه هست؟ ولی معذلک در همین تفسیر وقتی که ایشان فرمودند میقات موسی چون یک میقاتی در باب حج داریم که جای احرام است و همه خیال میکنند این یک مقامی یا مکانی است ولی میقات حقیقی که این حرفها نیست. خداوند میفرماید «فتم میقات ربه» با «و واعدنا موسی ثلثین لیلة» ما با موسی به مدت سی شبانه روز مواعده گذاشتیم. گویی سی روز کم بوده میفرماید واتممناها بعشر» خدا میگوید این 10 روز را هم ما متمم قرار دادیم» «فتم میقات ربه» میقات الهی چهل شبانهروز «این میقات چلهنشینی که بعضی میگویند در اینجاها ریشه دارد) این میقات یک مواعده الهی است. وعدهگاه با خداست. خیلی عظمت دارد و جهات دیگر در قرآن هم هست کسی که نوار این بحث را گذاشته گوشش نشنیده یا شاید حضوراً هم بوده اما میقات را نقاط شنیده و نوشته نقاط که حضرت موسی داشت. نقاط دیگر چیست؟ حضرت امام امت واصل الی الحق رضواناللهتعالیعلیه بر میقات اصرار داشتند. ایشان مصر بودند که این میقات موضوعیت دارد، چون میقات طرفش مواعده الهی است. ولی ملاحظه میفرمائید بعضی آنرا به «نقاط» تبدیل کردند در هر صورت بگذریم. در همین بخشهای قرآنی، این سوره حمد را اخیراً بیان فرمودند، یا در کتب اسرارالصلوة معراجالسالکین یا در آدابالصلاة یا در همین اربعین بعنوان تفسیر برخی از ایات بیان فرمودند. اینها مقدماتی مهم در علوم قرآنی است و من مقداری از این کار را انجام دادهام تا حدودی اداء حق ایشان (که واقعاً قطع نظر از حق ایشان نسبت به جامعه و اجتماع، به جهت شخص خودمان خیلی لطف و عنایت داشتند) کرده باشم، و اگر دیده باشید در کتاب تفسیر صافی بنظرم 12 مقدمه راجع به ورود به قرآن ذکر کرده و من حدود 30 الی 40 مقدمه از فرمایشات حضرت امام(ره) برای قرآنشناسی استخراج کردم که انشاءالله در موقع مناسبی اینها را در معرض عموم قرار خواهیم داد که اساساً قرآن شناختن شرایطش چیست؟ وادی و موضوعاتش چه میباشد. بنابراین این هم بعدی در باب قرآنشناسی و حدیثشناسی ایشان که ذکر شد. حال میخواهیم راجع به فقه و اصول که بنظر میرسد از بعد دیگری مهمتر هست مقداری عرض بکنم تا بابی برای مسایل بعدی ما باشد. میدانید که علم اصول در واقع کلید و راه فهم فقه است و میتوان گفت (علم) استنباط است. یعنی طریق استنباط را بدست میدهد. هر علمی یک کلید دارد و علم اصول فقه کلید فقه است. چون فکر میکنم همه اطلاع نداشته باشند من این نکته را عرض میکنم که حضرت امام در اوایل عنایت فراوانی به فلسفه و عرفان و فقه داشتند و بعداً یکباره بحث فقهی را بیشتر تعقیب نمودند. نظر ایشان این بوده که علم اصول کلید فقه است. میگفتند میخواهم در فقه کار بکنم. الان هم همین است. باید در فقه که در واقع استنتاج از ایات و روایات است، فعالیت، کار و تحقیق کرد. ایشان معتقد به فقه و عرفان و فلسفه بودند،
مرحوم علامه ایةالله استاد شهید مطهری روزی در دیداری که داشتیم میگفت: چون ما دیدیم امام خیلی دقیقالنظر است به اصرار معظمله را وادار کردیم که برای ما اصول بگوید. آقای مطهری میگفتند: من بودم و یکی دو نفر دیگر که نام هم برد ما دو سه نفر پیش ایشان اصول میخواندیم، ما با اصرار این درس را به عهده ایشان گذاشتیم، آقای مطهری میفرمود که من میگفتم طلبهها از این درس اطلاع ندارند، اگر خبر داشتند برای استفاده هجوم میآوردند و بعد آقای مطهری را خدا رحمت کند (من عین لفظش را نقل میکنم) میفرمود: «درس اصولی را که همین چند نفر پایهگذاری کردیم بعدها دیدید که چه درسی شد که بالغ بر 700 – الی 800 نفر این اواخر در آن شرکت میکردند چه درسی شد و پایهگذارش ما بودیم. ایشان این امر را بعنوان یکی از کارهای مهم زندگی خودش با افتخار نقل میکرد. رحمت و رضوان خدا به روح او باد. در هر صورت علم اصول را ایشان با یک دید جدیدی تدریس کردند. خدا عقلش بدهد یک آقایی را. امثال ایشان وقتی علم اصول، علوم اسلامی و حتی علوم را میبینند تصور میکنند هر کس هر چه را که دیگران گفتهاند نقل و بلکه منتشر کند، عالم میشود. در صورتیکه عالم آن است که ابتکار داشته باشد. آن آقا گفته بود مبانی ایشان با آقایان دیگر فرق، میکند فرض کنید با آنچه در «معالم» هست. البته معالم کتاب بسیار خوبی است. یا با آنچه در «کفایه» آمده خیلی فرق دارد. بنظر بنده شاهکار و کار مهمی که ایشان عرضه کردند این است که علم اصول را از حالتی که دیگران بعنوان قواعدی خشک یعنی قواعدی که نمیدانند کجا بکار بیاندازند بیرون آورد.
من وقتی این را عرض میکردم کسی که ابزاری داشته باشد. مکانیکی که ابزار تیز و ظریف داشته باشد هر روز هم بیاید و آنها را براق نماید و به آنها جلای خاصی بدهد معذالک هنگام اصلاح یک اتومبیل نداند این ابزار در کجا بکار میرود فایدهای ندارد. علم ابزار هست اما محل اجرا و جریانش را نمیداند. عرض کردم علم اصول علم ابزاری است. یعنی ابزار و آلت فقه است. ایشان ممکن است مطالب اصول را بعضی جاها خیلی تعقیب نکرده باشند. علیالخصوص این امر در دورههای بعدی تدریس چه بسا دیده شده که در دورههای بعد مختصرتر کرده بودند. ولی حقیقت امر آن است که آن را بیشتر در فقه جریان دادند. درست دقت بفرمایید: هنر شخص این است (فرضاً همان مکانیک) که با ابزار کم هم بتواند خوب اصلاح کند. فردی ممکن است ابزاری زیادی داشته باشد. مانند برخی که میبینیم چند جعبه ابزار میآورند ولی هنگام انجام کار آن را ناقص انجام میدهند. ولی هستند کسانی که با ابزار مختصر و ساده به این معنی که ظاهرش جلایی ندارد. با همان ابزار بسیار دقیق کار را اصلاح مینماید. این مهم است. بنظر ما جلای علم اصول در فقه است یعنی تجلی آن در فقه بسیار مهم است. ظهور آن در فقه اهمیت دارد، این از جمله کارهای مهم و اساسی حضرت امام(ره) بود
تذکر این مطلب نیز لازم است که فلسفه را که در اصول آمده ایشان بنحو خاصی مورد تجزیه و تحلیل قرار دادهاند مثلا باب اقسام ماهیت را که مسئلهای است فلسفی بسیار دقیق آوردهاند و فرمودهاند این در متن خارج بوده، و در متن مسایل فقهی میباید که اینها را باید پیدا کنیم.
اگر کسی بخواهد علم اصول را خوب شرح دهد نقش مهم او این است که میدان عملی و ظهور عینی اصول را در فقه نشان دهد این مسئله بسیار مهم است. یا قاعده لاضرر. قاعده لاضرر را نوع اصولیین و فقها در چیزهای فرعی مطرح میکردند مثلا درختی از خانه همسایه به منزل همسایه دیگر آمده است، ایا اجازه قطع کردن این درخت را دارد یاخیر. من نمیگویم اینها از موارد قاعده لاضرر نیست که نباید به دیگران ضرر برسد، ولی این بحث بستر وسیعتر و عرصه گستردهتری دارد. این قاعده لاضرر را که دیگران به آن توجه نکردهاند از نظر ایشان یک قاعده حکومتی است یعنی در مبنای حکومت همه جا میاید.
مثلا مسایلی در باب ولایت فقیه، مالیات، حقوق اجتماعی و حقوق مستضعفین میاید که در همه اینها لاضرر اهمیت دارد. امام میبینیم لاضرر را آقایان بعنوان یک قاعده اصولی در یک جای علم اصول آنهم در آخر برائت به تناسبی ذکر کردهاند. ولی حضرت امام(ره) آن را گسترش دادند و بصورت رساله خاص و مبانی ویژهای، مستقلش نمودند و کتابی مستقل با سبکی خاص در باب لاضرر مینویسند.
یا مثلا اجتهاد و تقلید را که یک سلسله مسایلی به عنوان آخر دوره اصول مینوشتند ایشان به عنوان وسیع ذکر کرده و شئون ولایت فقیه را مطرح کردند.
در هر صورت منظور بنده این بود که وسعت دادن این مسئله مهم اصول در باب فقه و عینیت دادن در حد مسایل مورد ابتلا این خیلی مهم است. خواه در بعد سیاست، اجتماع، احکام فرعی و فقهی در همه اینها این ابزار را چگونه بکار میبرند که آن مشکلات حل بشود. مثلاً مثل همان مکانیکی که مثال زدیم بعضی ابزار فقط برای اتومبیل به درد میخورد ولی زمانی یک ابزاری ساخته شده (این را دقت کنید) که هم بدرد کارهای الکتریکی و هم بدرد کارهای ماشین آلات و اتومبیل میخورد و... کار امام(ره) این است که به علم وسعت زیادی دادند. وسعت علمی و فنی معنایش این است که در فقه اجتماعی، فقه سیاسی، فقه فردی، فقه عبادی و فقه معاملهای در همه جا چگونه بکار ببریم.
در واقع به عنوان کلید ورود به تمام این بحثها. این کار بسیار مهمی و قابل توجهی است که ایشان انجام دادند و همان رساله موضوع علم اصول در این جهت نقش بسیاری دارد که به فرصت مناسب موکول مینمائیم. در باب فقه. اگر چه ایشان همان بیع و مکاسب و امثالهم را نوشتند ولی میبینیم دقیقاً آن مسایل مورد ابتلا را به بهترین وجه حل کردند. من یک وقت عرض میکردم این کتب فقهی ایشان به مثابه دایرةالمعارف فقهی است. فرضاً در باب طهارت، راجع به اینکه ملاک نجاست و طهارت چیست؟ خیلیها معتقد بودند «کافر نجس است» یا فرض کنید «خون نجس است» قابل جمع است. هر دو نجس است امام معیار نجاست چیست؟ ایشان میفرمایند: «لیس بملاک واحد» نجاست کافر به ملاک سیاسی است و آنها به ملاک دیگری است. در مجسهسازی باب وسیعی دارد. در باب ولایت فقیه و در مسایل فقهی بابهای جدیدی است. بطوری که مسایل مورد ابتلا اجتماعی و سیاسی و عبادی را حل کردند که خود از جمله کارهای مهم معظمله بوده است. یعنی همان نقش زمان و مکان و بصورت کلی و خلاصه میتوان گفت امام واصل الی الحق حقیقتاً وادی وسیعی را در باب فقه باز کردهاند. و نیز نکتهای که خیلی مورد نظر است این است که حضرت امام رضوان ا... تعالی علیه را میتوان بعنوان یک متخصص حدیث یعنی یک حدیثشناس کامل معرفی کرد. محدث کامل. یک مفسر، مفسر قرآن بعنوان یک قرآنشناس و باز در رجال بعنوان شخسی که تخصص دارد یا در درایه که اینها جزئیاتی است که من کمتر دیدم دیگران به این نکات توجه داشته باشند، و حالا بعضی قسمتهایش ذکر شد. در ارتباط با فلسفه و عرفان. البته مشی حضرت امام در حقیقت مشی عرفانی خاصی است. در فلسفه و عرفان در عین اینکه حضرت امام رضوان ا... تعالی علیه یک فرد حکیم صاحب نظر در فلسفه بودند که اسفار، اشارات و جهات دیگر را تدریس میکردند ولی ذوق عرفانی قوی داشتند.
تعبیر بنده این بود در زمان حیات ملکی خود حضرت امام هم این را مکرر عرض کردم ایشان فلسفه را در استخدام عرفان قرار دادند یعنی برای عرفانشناسی و عرفان الهی فلسفه را به استخدام در آوردند.
در باب فلسفه مشاء میگویند مشی عقل در نظرشان بوده یعنی راهی که عقل پیش میبرد مانند بوعلی و امثال او که مشی عقلی داشتند.
اما در باب عرفان و فلسفه اشراق میتوان گفت به هم بسیار نزدیک هستند با این تفاوت که شاید فلسفه اشراق خیلی مقید به شرع نیست و معتقد است آنچه ضوابط فلسفی اقتضا کرد مهم است، امام عرفان مقید به شرع بوده و عقیده دارد آنچه را که ضوابط و دستورات شرعی بیان نموده و بر مسیر شرع میباید سیر نمود تا اشراق بر قلب او بشود. در این رابطه کلام نیز هست. که علم کلام نیز از راه عقل بر مبنای شرع پیش میرود. بعبارت دیگر حقایق شرعی را با دید عقل بررسی مینماید. این دید کلامی است. خدا رحمت کند یکی از اساتیدمان مرحوم علامه کبیر شعرانی، رضوان ا... تعالی علیه ایشان تقریباً این تقسیم را کرده بود که بنده این نکته را از ایشان دارم: یعنی اشخاصی که در مسایل جهانشناسی مثلاً جهانبینی سیر میکردند چهار دستهاند:
بعضی قطع نظر از شرع راه عقل را پیش میگرفتند که حکمای مشاء بودند این حکما جهانشناسی را بر اساس راه عقل تعقیب مینمودند. و دسته دیگر حکمای اشراق بر اساس تهذیب نفس تعقیب میکردند از راه عقل. اگر مطابق با شرع مقدس در آمد که بسیار خوب اگر هم نشد که هیچ. اما دو دسته هستند که بر اساس شرع تعقیب میکنند یکی عرفا که ر اساس تهذیب نفس بر معیار شرع پیش میروند و یکی هم متکلمین و اهل کلام که شرع را بر اساس عقل برهان میآورند. حالا پر واضح است که بین این اقسام عرفان، که هم مشتمل بر تهذیب نفس و هم منطبق بر روش شرع است. یعنی بر اساس ریزه کاریهای شرع تعقیب میشود بسیار مورد تأثیر است. که دقیقاً عرفان و فلسفه ایشان آنچه را که در شرع رسیده بر مبنای تهذیب نفس و عقل برهانی کردهاند و کتابهای مصباحالهدایه و شرح دعای سحر از این جمله است. مصباحالهدایه بیشتر این مشی را داشته و عمدتاً جنبه عرفانی دارد.