زن و خردورزان و خردورزى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
آیا از نظر فیلسوفان و تفکر فلسفى زن و مرد برابرند یا با هم متفاوتند؟ در این مقاله در صدد پاسخگویى به سؤال فوق هستیم که در نظر فیلسوفان با توجه به مبانى فلسفى: آیا زنان با مردان برابرند یا خیر؟ براى پاسخ به این سؤال مىگوییم: از نظر عقلى در اصل کمال میان زن و مرد تفاوتى نیست. زیرا فیلسوفان وقتى به تعریف انسان مىپردازند او را به حیوان ناطق تعریف مىکنند که حیوان جنس انسان و ناطق فصل اوست در واقع ناطق مقوّم انسان است و اگر از مذکر بودن، مرد و مؤنث بودن زن سخن به میان مىآید، مذکر بودن و مؤنث بودن انسان را به دو صنف تقسیم مىکند نه به دو نوع. بنابراین وقتى ذات انسان یعنى انسانیت انسان تمام شده و به نصاب خود رسید مسئله ذکورت و انوثت مطرح مىشود.
تشخیص ذاتى و عرضى و نشانههاى آن دو نیز از همین راه صورت مىگیرد یعنى ذاتیات انسان حیوانیت و ناطقیت است که در کتب فلسفه از آن بحث مىشود. عدم تأثیر ذکورت و انوثت در فعلیّت انسان از نظر فلسفى موجودات مادى مرکب از ماده و صورتاند، ماده جنبه قوه موجود مادى است و صورت جنبه فعلیت شىء است و شىء بودن هر موجودى به صورت اوست نه به ماده او. ماده هر شىء مشترک است و مىتواند به صورتهاى دیگر درآید از باب مثال، خاک ماده براى صورتهاى گوناگون است و مىتواند به شکل درخت،معدن،حبّهها و صورت انسان یا حیوانهاى متفاوت درآید اما تا به صورت خاصى درنیاید فعلیت خاصى پیدا نمىکند. بزرگان اهل حکمت، مذکر و مؤنث بودن را از شؤون ماده شىء مىدانند نه از شؤون صورت آن، یعنى ذکورت و انوثت در بخش صورت و فعلیت بى اثر است. نشانه این که مرد و زن بودن مربوط به ماده است و نه صورت او، این است که نر و ماده بودن اختصاص به انسان ندارد بلکه در حیوان و گیاه نیز زوجیت و نر و ماده داشتن راه دارد. حیوانها اگر کمالاتى داشته باشند مربوط به ذکورت و انوثت آنها نیست بلکه هر حیوانى براى خود فعلیت و صورتى دارد که کمالات وى به آن مربوط است. نر و ماده بودن حیوان، شاید در قدرتهاى بدنى اثر داشته باشد اما در کمال حقیقى آنها بى اثر است و زوجیت در مرتبه نازل و پایینتر در گیاهان نیز راه دارد. بنابراین نر و مادگى و مذکر و مؤنث بودن از ذاتیات انسان نیست افزون بر آن به لحاظ این که انسانیت او به روح اوست و روح از عالم قدس است به خدا نسبت پیدا مىکند و چیزى که به اضافه تشریفى به خدا اسناد داده شود منزّه از ذکورت و انوثت است. قرآن کریم نیز مىگوید: انسانى که مىمیرد، ذات اقدس الهى همه روح او را توفى و دریافت مىکند و اگر بدن انسان از دست برود. باز همه حقیقت او محفوظ است و این نشان مىدهد که بدن عین ذات یا جزو ذات یا لازم ذات نیست بلکه ابزار ذات است .
چنان که مجموع حیوانیت و ناطقیت تمام ذات انسان و ناطق بودن جزو ذات انسان و تعجّب از لوازم ذات انسان است و بدن هیچ کدام آن نیست از این رو گاهى از بدن به مرکب روح یاد مىکنند و مرکب غیر از راکب است. یگانگى علل بیرونى زن و مرد در فلسفه وقتى از علل وجود اشیاء سخن به میان مىآید علل بیرونى آن را مبدأ فاعلى و غایت تشکیل مىدهد و علل درونى او را ماده و صورت تشکیل مىدهد. بر این اساس، علل بیرونى زن و مرد یعنى مبدأ فاعلى و مبدأ غایى آن یکى است. مبدأ فاعلى زن و مرد خدا است و مبدأ غایى آنها نیز خداست و چون مبدأ فاعلى و غایى انسان یکى است، آن چه او را به مال مىرساند یعنى دین نیز واحد است و چون دینى که براى تربیت او در جهت کمال است یکى است پاداشى که نتیجه عمل اوست نیز یکى است چنان که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «ان الرّب واحد والاب واحد و انّ الدین واحد، لیست العربیة لاحدکم بابٍ و امّ وانما هى اللسان»(1) پروردگار یکى است، پدر یکى است، دین یکى است، عربى بودن فقط زبان است یعنى نژاد و قومیّت، زمان و زبان زمینه امتیاز را فراهم نمىکند. اما در مورد علل درونى ممکن است بین زن و مرد تفاوتهاى مختصرى باشد، اما این تفاوتها سبب نمىشود که در خصوصیات اساسى و تقسیم فضائل، یکى بر دیگرى برترى داشته باشد زیرا مدار، روح و جان است نه جسم و عوامل بیرونى و روح نیز از مذکر بودن و مؤنث بودن منزه است ناگفته نماند: اصل تفاوت بین زن و مرد ضرورت دارد چنان که تفاوت استعدادها بین انسانها ضرورى است زیرا اگر همه انسانها در یک سطح از استعداد و قدرت بودند، نظام هستى متلاشى مىشد و براى این که تلاش و فروپاشى تحقق پیدا نکند استعدادهاى گوناگون لازم است و اگر برخى انسانها زن و برخى مردند براى این است که نسل انسان تداوم پیدا کند، اگر مرد نباشد زن به تنهایى نمىتواند مبدأ پیدایش نسل باشد و اگر زن نباشد مرد به تنهایى نمىتواند منشأ پیدایش نسل باشد و زن و مرد هر دو رکن نظام انسانى هستند و چون اصل تفاوت ضرورت دارد هیچ کدام از زن و مرد نمىتوانند، بگویند که به او ظلم شده است یا به پندارند که یکى بر دیگرى فضیلت و برترى دارد.
قرآن کریم و رهنمود تفاوت موجودات از نظر قرآن کریم درباره تفاوت موجودات مىفرماید اولاً باید زندگى به بهترین وجه اداره شود و ثانیاً تسخیر متقابل موجودات و هماهنگى میان طبقات متفاوت موجب اداره نظام به بهترین وجه است «اهم یقیمون رحمة ربّک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضاً سخریا و رحمة ربک خیر مما یجمعون»(2) آیا آنها رحمت خدا را تقسیم مىکنند در حالى که ما روزى آنها در حیات دنیا تقسیم کردهایم و برخى را بر برخى برترى دادیم تا بعض مردم بعض دیگر را تسخیر کنند به خدمت گیرند و رحمت خدا بسى بهتر است از آن چه جمع مىکنند. همان طور که اختلاف طبقات، استعدادها، گرایشها، جذب و دفعها هیچ یک معیار فضیلت نیست و ابزار لازم براى تحقق تسخیر متقابل و دو جانبه است. اختلاف زن و مرد هم چنین است یعنى استعداد برتر انسانها نشانه فضیلت معنوى و تقرّب به خدا نیست، هر کس بتواند از این استعداد برتر فایدهاى بهتر ببرد و خالصانهتر کار کند به مرتبه بالاترى از تقوا مىرسد و از این جهت به کمال محض نزدیکتر خواهد شد بنابراین، تفاوتها براى تسخیر متقابل و دو جانبه و بهره مندى از یکدیگر است و هیچ کس حق ندارد به سبب داشتن قدرت و امکانات یک جانبه دیگران را تسخیر کند بلکه باید تسخیر متقابل و خدمت متقابل باشد تا نظام به بهترین وجه اداره شود. عقل از ویژگىهاى انسان یکى از ویژگىهاى انسان عقل است همه انسانها داراى عقل هستند و همگى دعوت به تعقّل شدند از این رو در قرآن کریم، ارزش انسان به تعقّل او است در غیر این صورت او از بدترین جنبندگان خواهد بود: «انّ شرّ الدّواب عند اللّه الصم البکم الذین لایعقلون»(3) بدترین جانوران نزد خدا کسانى هستند که کر و لالند و اصلاً تعقل نمىکنند. عقل در فرهنگ قرآن و دین چیزى است که انسان با آن حق را مىفهمد و بدان عمل مىکند بنابراین فاقد درک صحیح عاقل نیست چنان که عالم صحیح اندیش ولى بى عمل عاقل نیست. امام صادق(ع) فرمود: «العقل ما عبد به الرحمن و الکتسب به الجنان».(4)
عقل آن است که خدا عبادت شود و بهشت کسب گردد. بنابراین انسانى که خدا را عبادت نکند یا عملى انجام ندهد که کسب بهشت کند از عقل بهرهاى ندارد. در واقع حقیقت عقل، جزم و عزم است یعنى اگر انسان با برهان نظرى به مقام جزم و یقین رسید و بر اثر قدرت عقل عملى به مقام عزم نائل گردید، عاقل است. عقل مطبوع و عقل سموع از یک نظر عقل را به مطبوع و مسموع تقسیم کردهاند و مراد از عقل مطبوع آن سرمایه اولى است که خداى سبحان به هر انسانى مىدهد و عقل مسموع پرورش آن عقل مطبوع است یعنى عقلى که از طریق علم و عمل رشد مىیابد. از باب مثال وقتى در قرآن تقلید کورکورانه از پدران و نیاکان را نکوهش مىکند و مىفرماید: «واذا قیل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ماالقینا علیه آبائنا اولو کان آبائهم لایعقلون شیئاً ولایهتدون»(5) وقتى به ایشان گفته شود از آن چه خدا نازل کرده است پیروى کنید، مىگویند: بلکه از آن چه که پدرانمان را بر آن یافتیم پیروى مىنمائیم، آیا اگر چه پدرانشان چیزى را تعقل نکرده و هدایت نیافته باشند. در این آیه مراد از تعقّل نکردن عقل مسموع و اکتسابى است و امام صادق(ع) خطاب به مفضل فرمود:«لا یفلح من لایعقل و لایعقل من لایعلم»(6) کسى که عقل ندارد به رستگارى نمىرسد و کسى که علم نداشته باشد عقل ندارد از این روایت نیز مقصود عقل اکتسابى است که با علم در انسان رشد مىیابد. عقل معاش و عقل معاد در یک تقسیم دیگر عقل را به عقل معاش و عقل معاد تقسیم کردهاند یعنى عقلى که با آن امور زندگى را تدبیر مىکنند عقل معاش، و عقلى که با آن سعادت اخروى تأمین مىشود، عقل معاد مىگویند. حضرت امیر(ع) فرمود: «افضل الناس عقلاً احسنهم تقدیراً لمعایشه و اشدّهم اهتماماً باصلاح معاده»(7) برترین مردم در عقل کسى است که نیکوترین برنامهریزى را براى زندگى و محکمترین همت را براى اصلاح معادش داشته باشد. بر اساس این روایت عقل معاش براى برنامه ریزى از زندگى دنیاست و عقل معاد براى اصلاح امور معاد است که نیازمند به اهتمام شدید است. زن و عقل بر اساس مطالبى که تاکنون گفته شد، روشن مىشود از نظر فیلسوفان و با توجه به مبانى فلسفى خردورزى زن و مرد در اصل انسانیت با هم برابرند و هر دو از عقل و خرد برخوردارند از نظر متون دینى نیز به لحاظ این که زن و مرد انسانند و امتیاز انسان بر جانوران دیگر در خردورزى است، پس زن و مرد از امتیاز خردورزى بهرهمندند اما نکتهاى که جاى گفتگو دارد آن است که در نهج البلاغه از حضرت على(ع) نقل شده است که آن حضرت در دوجا از نقص و ضعف عقل زن سخن گفته است یکى در خطبه 80 آمده است که مىفرماید: «معاشر الناس ان النساء...نواقص العقول...و اما نقصان عقلهنّ فشهادة امرأتین کشهادة الرجل الواحد.»(8) اى مردم زنان از موهبت عقل کاستى هایى دارند و کاستى عقل آنان به این است که شهادت دو نفر از آنان همچون شهادت یک مرد است. و در نامه 14 نیز خطاب به لشکریانش در صفین فرمود: «ولاتهیجو النساء باذى و ان شتمن اعراضکم و سببن امرائکم فانهن ضعیفات القوى و الانفس و العقول.»(9) با اذیت و آزار زنان را به هیجان نیاورید گرچه آنها به شما دشنام دهند و متعرض آبروى شما گردند و به سرانتان بدگویى کنند زیرا نیروى تحمّل آنان کمتر است و به همین دلیل زودتر تحت تأثیر واقع مىشوند و به هیجان مىآیند و خردشان دستخوش ضعف و ناتوانى است.
با توجه به این که در این دو بیان زنان به نقص و ضعف عقل وصف شدهاند، با مطالب گذشته که از برخوردارى زن و مرد از عقل و خرد به میان آمده است آیا با هم ناسازگار نیستند و بالأخره دیدگاه ها در رابطه با این احادیث چیست؟ دیدگاهها در رابطه با این حدیث از آنجایى که این حدیث در دسترس افراد و شارحان نهج البلاغه بوده است دیدگاههاى گوناگونى در این رابطه ارائه شده است: برخى این حدیث را به صورت مطلق پذیرفتهاند و همین احادیث را مبناى شناخت مقام زن و تعامل با زنان قرار دادهاند و برخى چنین سخنانى را ستمى بر زن و ظلمى در حق او تلقى کردهاند و با تشکیک در سند، این گونه سخنان را نفى کردهاند و برخى با پذیرش این احادیث به تأویل و توجیه آن دست زدهاند و تلاش کردهاند تا با ارائه معناى معقول آن احادیث را قابل پذیرش بدانند زیرا از یک سو نسبت دادن ظاهر این سخنان را به حضرت على(ع) روا نمىدانستند و از سویى او را برتر از این مىدانستند که او ناعادلانه بر زن بتازد و چنین سخنانى را بیان کند که قابل توجیه نباشد. عدّهاى آن را به دورهاى از زمان اختصاص داده و بر این باورند که منظور زنانى است که مردان به تربیت و تعلیم آنان همت نکردهاند و گرنه زنان در عرصههاى علمى و اجتماعى کمتر از مردان حاضر نشدهاند و برخى نیز گفتهاند امام على(ع) این سخنان را به عنوان یک قضیه خارجیه مطرح کرده است نه قضیه حقیقیه یعنى مورد این سخنان زن خاصى در زمان خاصى یعنى زنى بوده است که وى سردمدارى جنگ صفین را برعهده داشته است و برخى نیز گفتهاند: ممکن است این سخنان تحریف شده باشد و ما باید براى کشف درستى و نادرستى آن به قرآن مراجعه کنیم و با توجه به این که قرآن نخستین منبع دینشناسى است در رابطه با کاستى عقل زن سخنى به میان نیاورده است و در عین حال در قرآن حدود دویست آیه در رابطه با زن و چگونگى ارتباط او با مرد سخن گفته است ولى از این نکته سخنى نگفته است با این که معصومین فرمودند: گفتههاى نقل شده از ما را بر قرآن عرضه دارید و اگر مغایرت داشت آن را کنار بگذارید.(10) برخى نیز گفتهاند باید توجه داشت که واژه عقل در احادیث و روایات معانى گوناگونى دارد و با در نظر گرفتن آن معانى در تبیین این روایتها اقدام کرد. صاحب وسایل الشیعه مىنویسد:
عقل در کلام دانشمندان و حکما معانى گوناگونى دارد و در روایات به سه معنا به کار رفته است. 1- نیروى درک خیر و شر و تمیز آنها از یکدیگر و این مناط و ملاک تکلیف است. 2- ملکهاى درونى که انسان را به گزینش خوبىها و رها کردن بدىها فرا مىخواند. 3- تعقل و دانش و به این سبب است که مىبینیم در روایات عقل در برابر جهل به کار رفته است.(11) و حضرت امیر(ع) فرمود: «العقل، عقلان عقل الطبع و عقل التجربه و کلا هما یؤدى الى المنفعة»(12) عقل دوتاست، طبیعى و اکتسابى و هر دو به سود راه مىبرند. بر این اساس برخى گفتهاند:این طور نیست که خداى سبحان سرمایه عقلانى کمترى به زن داده باشد و او از قدرت درک ضعیفترى برخوردار باشد یا زن در کسب عقل مسموع از مرد عقبتر باشد زیرا قدرت فراگیرى و علم آموزى زنان به صورت عمومى و کلى اگر از مردان بیشتر نباشد کمتر نیست و مراد از عقل، در این گونه احادیث، عقل عملى است که زنها در میدان عمل به خاطر حاکمیت عواطف بر آنان، عاطفى رفتار مىکنند. توضیح مسئله آن که عقل و رفتار انسان از گرایشها و تمایلات مختلفى سرچشمه مىگیرد که امورى چون عقل، شهوت، غضب و وراثت، عادات و آداب و رسوم، عاطفه و مهر و محبت، اجتماع و دوستان از آن جمله است، عقل همیشه بازیادهخواهى و انحرافات دیگر عوامل مثل شهوت و غضب مخالف است و اگر آدمى با حاکم کردن عقل توانست قوا و تمایلات را فرمان بردار عقل قرار دهد به کمال مىرسد در غیر این صورت دچار سقوط مىشود و از آنجا که زن داراى مهر و عاطفه بالاترى نسبت به مرد است ممکن است بر اثر حاکم شدن عواطف زمام کار را در دست بگیرد و عقل را در تصمیمگیرى دخالت ندهد، ناگفته نماند این قوه عواطف و احساسات نقص زن نیست بلکه به حکم لزوم تفاوت در خلقت و آفرینش موجودات از جمله زن شدن یکى و مرد شدن دیگرى و با توجه به این که یکى از وظایف مهم زن تربیت نسل اعم از دختران و پسران در محیطى آرام و گرم و صمیمى و بدور از انحرافات و خشونتها، و پشتیبانى عاطفى از مرد و ایجاد آرامش در اوست، سرمایه عمدهاى که در این میدان مورد نیاز است عطوفت و ظرافت و مهر و محبت در حدّ بالاست که اگر نباشد این مهم انجام نخواهد شد پس به یقین باید از این جهت از این امتیاز یعنى عواطف قوى برخوردار باشد تا آن وظیفه مهم به انجام رسد. نتیجه بحث آن که زن و مرد در نگاه خرد و خردورزى گرچه متفاوتند اما این تفاوت دلیل بر نقص و نارسایى در هیچکدام از آنها نیست.
پىنوشتها:
1. معالم الحکومة، ص 404. 2. سوره زخرف، آیه 32. 3. سوره انفال، آیه 21. 4. کافى، ج 1، ص 11. 5. سوره بقره، آیه 170. 6. کافى، ج 1، ص 26. 7. غررالحکم، ج 2، ص 272. 8. نهج البلاغه، خطبه 80. 9. همان، نامه 14. 10. بحار، ج 2، ص 227 وسایل انسیه، ج 11، ص 388. 11. وسایل الشیعه، ج 15، ص 208. 12. بحار، ج 75، ص 6.
تشخیص ذاتى و عرضى و نشانههاى آن دو نیز از همین راه صورت مىگیرد یعنى ذاتیات انسان حیوانیت و ناطقیت است که در کتب فلسفه از آن بحث مىشود. عدم تأثیر ذکورت و انوثت در فعلیّت انسان از نظر فلسفى موجودات مادى مرکب از ماده و صورتاند، ماده جنبه قوه موجود مادى است و صورت جنبه فعلیت شىء است و شىء بودن هر موجودى به صورت اوست نه به ماده او. ماده هر شىء مشترک است و مىتواند به صورتهاى دیگر درآید از باب مثال، خاک ماده براى صورتهاى گوناگون است و مىتواند به شکل درخت،معدن،حبّهها و صورت انسان یا حیوانهاى متفاوت درآید اما تا به صورت خاصى درنیاید فعلیت خاصى پیدا نمىکند. بزرگان اهل حکمت، مذکر و مؤنث بودن را از شؤون ماده شىء مىدانند نه از شؤون صورت آن، یعنى ذکورت و انوثت در بخش صورت و فعلیت بى اثر است. نشانه این که مرد و زن بودن مربوط به ماده است و نه صورت او، این است که نر و ماده بودن اختصاص به انسان ندارد بلکه در حیوان و گیاه نیز زوجیت و نر و ماده داشتن راه دارد. حیوانها اگر کمالاتى داشته باشند مربوط به ذکورت و انوثت آنها نیست بلکه هر حیوانى براى خود فعلیت و صورتى دارد که کمالات وى به آن مربوط است. نر و ماده بودن حیوان، شاید در قدرتهاى بدنى اثر داشته باشد اما در کمال حقیقى آنها بى اثر است و زوجیت در مرتبه نازل و پایینتر در گیاهان نیز راه دارد. بنابراین نر و مادگى و مذکر و مؤنث بودن از ذاتیات انسان نیست افزون بر آن به لحاظ این که انسانیت او به روح اوست و روح از عالم قدس است به خدا نسبت پیدا مىکند و چیزى که به اضافه تشریفى به خدا اسناد داده شود منزّه از ذکورت و انوثت است. قرآن کریم نیز مىگوید: انسانى که مىمیرد، ذات اقدس الهى همه روح او را توفى و دریافت مىکند و اگر بدن انسان از دست برود. باز همه حقیقت او محفوظ است و این نشان مىدهد که بدن عین ذات یا جزو ذات یا لازم ذات نیست بلکه ابزار ذات است .
چنان که مجموع حیوانیت و ناطقیت تمام ذات انسان و ناطق بودن جزو ذات انسان و تعجّب از لوازم ذات انسان است و بدن هیچ کدام آن نیست از این رو گاهى از بدن به مرکب روح یاد مىکنند و مرکب غیر از راکب است. یگانگى علل بیرونى زن و مرد در فلسفه وقتى از علل وجود اشیاء سخن به میان مىآید علل بیرونى آن را مبدأ فاعلى و غایت تشکیل مىدهد و علل درونى او را ماده و صورت تشکیل مىدهد. بر این اساس، علل بیرونى زن و مرد یعنى مبدأ فاعلى و مبدأ غایى آن یکى است. مبدأ فاعلى زن و مرد خدا است و مبدأ غایى آنها نیز خداست و چون مبدأ فاعلى و غایى انسان یکى است، آن چه او را به مال مىرساند یعنى دین نیز واحد است و چون دینى که براى تربیت او در جهت کمال است یکى است پاداشى که نتیجه عمل اوست نیز یکى است چنان که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «ان الرّب واحد والاب واحد و انّ الدین واحد، لیست العربیة لاحدکم بابٍ و امّ وانما هى اللسان»(1) پروردگار یکى است، پدر یکى است، دین یکى است، عربى بودن فقط زبان است یعنى نژاد و قومیّت، زمان و زبان زمینه امتیاز را فراهم نمىکند. اما در مورد علل درونى ممکن است بین زن و مرد تفاوتهاى مختصرى باشد، اما این تفاوتها سبب نمىشود که در خصوصیات اساسى و تقسیم فضائل، یکى بر دیگرى برترى داشته باشد زیرا مدار، روح و جان است نه جسم و عوامل بیرونى و روح نیز از مذکر بودن و مؤنث بودن منزه است ناگفته نماند: اصل تفاوت بین زن و مرد ضرورت دارد چنان که تفاوت استعدادها بین انسانها ضرورى است زیرا اگر همه انسانها در یک سطح از استعداد و قدرت بودند، نظام هستى متلاشى مىشد و براى این که تلاش و فروپاشى تحقق پیدا نکند استعدادهاى گوناگون لازم است و اگر برخى انسانها زن و برخى مردند براى این است که نسل انسان تداوم پیدا کند، اگر مرد نباشد زن به تنهایى نمىتواند مبدأ پیدایش نسل باشد و اگر زن نباشد مرد به تنهایى نمىتواند منشأ پیدایش نسل باشد و زن و مرد هر دو رکن نظام انسانى هستند و چون اصل تفاوت ضرورت دارد هیچ کدام از زن و مرد نمىتوانند، بگویند که به او ظلم شده است یا به پندارند که یکى بر دیگرى فضیلت و برترى دارد.
قرآن کریم و رهنمود تفاوت موجودات از نظر قرآن کریم درباره تفاوت موجودات مىفرماید اولاً باید زندگى به بهترین وجه اداره شود و ثانیاً تسخیر متقابل موجودات و هماهنگى میان طبقات متفاوت موجب اداره نظام به بهترین وجه است «اهم یقیمون رحمة ربّک نحن قسمنا بینهم معیشتهم فى الحیاة الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضاً سخریا و رحمة ربک خیر مما یجمعون»(2) آیا آنها رحمت خدا را تقسیم مىکنند در حالى که ما روزى آنها در حیات دنیا تقسیم کردهایم و برخى را بر برخى برترى دادیم تا بعض مردم بعض دیگر را تسخیر کنند به خدمت گیرند و رحمت خدا بسى بهتر است از آن چه جمع مىکنند. همان طور که اختلاف طبقات، استعدادها، گرایشها، جذب و دفعها هیچ یک معیار فضیلت نیست و ابزار لازم براى تحقق تسخیر متقابل و دو جانبه است. اختلاف زن و مرد هم چنین است یعنى استعداد برتر انسانها نشانه فضیلت معنوى و تقرّب به خدا نیست، هر کس بتواند از این استعداد برتر فایدهاى بهتر ببرد و خالصانهتر کار کند به مرتبه بالاترى از تقوا مىرسد و از این جهت به کمال محض نزدیکتر خواهد شد بنابراین، تفاوتها براى تسخیر متقابل و دو جانبه و بهره مندى از یکدیگر است و هیچ کس حق ندارد به سبب داشتن قدرت و امکانات یک جانبه دیگران را تسخیر کند بلکه باید تسخیر متقابل و خدمت متقابل باشد تا نظام به بهترین وجه اداره شود. عقل از ویژگىهاى انسان یکى از ویژگىهاى انسان عقل است همه انسانها داراى عقل هستند و همگى دعوت به تعقّل شدند از این رو در قرآن کریم، ارزش انسان به تعقّل او است در غیر این صورت او از بدترین جنبندگان خواهد بود: «انّ شرّ الدّواب عند اللّه الصم البکم الذین لایعقلون»(3) بدترین جانوران نزد خدا کسانى هستند که کر و لالند و اصلاً تعقل نمىکنند. عقل در فرهنگ قرآن و دین چیزى است که انسان با آن حق را مىفهمد و بدان عمل مىکند بنابراین فاقد درک صحیح عاقل نیست چنان که عالم صحیح اندیش ولى بى عمل عاقل نیست. امام صادق(ع) فرمود: «العقل ما عبد به الرحمن و الکتسب به الجنان».(4)
عقل آن است که خدا عبادت شود و بهشت کسب گردد. بنابراین انسانى که خدا را عبادت نکند یا عملى انجام ندهد که کسب بهشت کند از عقل بهرهاى ندارد. در واقع حقیقت عقل، جزم و عزم است یعنى اگر انسان با برهان نظرى به مقام جزم و یقین رسید و بر اثر قدرت عقل عملى به مقام عزم نائل گردید، عاقل است. عقل مطبوع و عقل سموع از یک نظر عقل را به مطبوع و مسموع تقسیم کردهاند و مراد از عقل مطبوع آن سرمایه اولى است که خداى سبحان به هر انسانى مىدهد و عقل مسموع پرورش آن عقل مطبوع است یعنى عقلى که از طریق علم و عمل رشد مىیابد. از باب مثال وقتى در قرآن تقلید کورکورانه از پدران و نیاکان را نکوهش مىکند و مىفرماید: «واذا قیل لهم اتبعوا ما انزل اللّه قالوا بل نتبع ماالقینا علیه آبائنا اولو کان آبائهم لایعقلون شیئاً ولایهتدون»(5) وقتى به ایشان گفته شود از آن چه خدا نازل کرده است پیروى کنید، مىگویند: بلکه از آن چه که پدرانمان را بر آن یافتیم پیروى مىنمائیم، آیا اگر چه پدرانشان چیزى را تعقل نکرده و هدایت نیافته باشند. در این آیه مراد از تعقّل نکردن عقل مسموع و اکتسابى است و امام صادق(ع) خطاب به مفضل فرمود:«لا یفلح من لایعقل و لایعقل من لایعلم»(6) کسى که عقل ندارد به رستگارى نمىرسد و کسى که علم نداشته باشد عقل ندارد از این روایت نیز مقصود عقل اکتسابى است که با علم در انسان رشد مىیابد. عقل معاش و عقل معاد در یک تقسیم دیگر عقل را به عقل معاش و عقل معاد تقسیم کردهاند یعنى عقلى که با آن امور زندگى را تدبیر مىکنند عقل معاش، و عقلى که با آن سعادت اخروى تأمین مىشود، عقل معاد مىگویند. حضرت امیر(ع) فرمود: «افضل الناس عقلاً احسنهم تقدیراً لمعایشه و اشدّهم اهتماماً باصلاح معاده»(7) برترین مردم در عقل کسى است که نیکوترین برنامهریزى را براى زندگى و محکمترین همت را براى اصلاح معادش داشته باشد. بر اساس این روایت عقل معاش براى برنامه ریزى از زندگى دنیاست و عقل معاد براى اصلاح امور معاد است که نیازمند به اهتمام شدید است. زن و عقل بر اساس مطالبى که تاکنون گفته شد، روشن مىشود از نظر فیلسوفان و با توجه به مبانى فلسفى خردورزى زن و مرد در اصل انسانیت با هم برابرند و هر دو از عقل و خرد برخوردارند از نظر متون دینى نیز به لحاظ این که زن و مرد انسانند و امتیاز انسان بر جانوران دیگر در خردورزى است، پس زن و مرد از امتیاز خردورزى بهرهمندند اما نکتهاى که جاى گفتگو دارد آن است که در نهج البلاغه از حضرت على(ع) نقل شده است که آن حضرت در دوجا از نقص و ضعف عقل زن سخن گفته است یکى در خطبه 80 آمده است که مىفرماید: «معاشر الناس ان النساء...نواقص العقول...و اما نقصان عقلهنّ فشهادة امرأتین کشهادة الرجل الواحد.»(8) اى مردم زنان از موهبت عقل کاستى هایى دارند و کاستى عقل آنان به این است که شهادت دو نفر از آنان همچون شهادت یک مرد است. و در نامه 14 نیز خطاب به لشکریانش در صفین فرمود: «ولاتهیجو النساء باذى و ان شتمن اعراضکم و سببن امرائکم فانهن ضعیفات القوى و الانفس و العقول.»(9) با اذیت و آزار زنان را به هیجان نیاورید گرچه آنها به شما دشنام دهند و متعرض آبروى شما گردند و به سرانتان بدگویى کنند زیرا نیروى تحمّل آنان کمتر است و به همین دلیل زودتر تحت تأثیر واقع مىشوند و به هیجان مىآیند و خردشان دستخوش ضعف و ناتوانى است.
با توجه به این که در این دو بیان زنان به نقص و ضعف عقل وصف شدهاند، با مطالب گذشته که از برخوردارى زن و مرد از عقل و خرد به میان آمده است آیا با هم ناسازگار نیستند و بالأخره دیدگاه ها در رابطه با این احادیث چیست؟ دیدگاهها در رابطه با این حدیث از آنجایى که این حدیث در دسترس افراد و شارحان نهج البلاغه بوده است دیدگاههاى گوناگونى در این رابطه ارائه شده است: برخى این حدیث را به صورت مطلق پذیرفتهاند و همین احادیث را مبناى شناخت مقام زن و تعامل با زنان قرار دادهاند و برخى چنین سخنانى را ستمى بر زن و ظلمى در حق او تلقى کردهاند و با تشکیک در سند، این گونه سخنان را نفى کردهاند و برخى با پذیرش این احادیث به تأویل و توجیه آن دست زدهاند و تلاش کردهاند تا با ارائه معناى معقول آن احادیث را قابل پذیرش بدانند زیرا از یک سو نسبت دادن ظاهر این سخنان را به حضرت على(ع) روا نمىدانستند و از سویى او را برتر از این مىدانستند که او ناعادلانه بر زن بتازد و چنین سخنانى را بیان کند که قابل توجیه نباشد. عدّهاى آن را به دورهاى از زمان اختصاص داده و بر این باورند که منظور زنانى است که مردان به تربیت و تعلیم آنان همت نکردهاند و گرنه زنان در عرصههاى علمى و اجتماعى کمتر از مردان حاضر نشدهاند و برخى نیز گفتهاند امام على(ع) این سخنان را به عنوان یک قضیه خارجیه مطرح کرده است نه قضیه حقیقیه یعنى مورد این سخنان زن خاصى در زمان خاصى یعنى زنى بوده است که وى سردمدارى جنگ صفین را برعهده داشته است و برخى نیز گفتهاند: ممکن است این سخنان تحریف شده باشد و ما باید براى کشف درستى و نادرستى آن به قرآن مراجعه کنیم و با توجه به این که قرآن نخستین منبع دینشناسى است در رابطه با کاستى عقل زن سخنى به میان نیاورده است و در عین حال در قرآن حدود دویست آیه در رابطه با زن و چگونگى ارتباط او با مرد سخن گفته است ولى از این نکته سخنى نگفته است با این که معصومین فرمودند: گفتههاى نقل شده از ما را بر قرآن عرضه دارید و اگر مغایرت داشت آن را کنار بگذارید.(10) برخى نیز گفتهاند باید توجه داشت که واژه عقل در احادیث و روایات معانى گوناگونى دارد و با در نظر گرفتن آن معانى در تبیین این روایتها اقدام کرد. صاحب وسایل الشیعه مىنویسد:
عقل در کلام دانشمندان و حکما معانى گوناگونى دارد و در روایات به سه معنا به کار رفته است. 1- نیروى درک خیر و شر و تمیز آنها از یکدیگر و این مناط و ملاک تکلیف است. 2- ملکهاى درونى که انسان را به گزینش خوبىها و رها کردن بدىها فرا مىخواند. 3- تعقل و دانش و به این سبب است که مىبینیم در روایات عقل در برابر جهل به کار رفته است.(11) و حضرت امیر(ع) فرمود: «العقل، عقلان عقل الطبع و عقل التجربه و کلا هما یؤدى الى المنفعة»(12) عقل دوتاست، طبیعى و اکتسابى و هر دو به سود راه مىبرند. بر این اساس برخى گفتهاند:این طور نیست که خداى سبحان سرمایه عقلانى کمترى به زن داده باشد و او از قدرت درک ضعیفترى برخوردار باشد یا زن در کسب عقل مسموع از مرد عقبتر باشد زیرا قدرت فراگیرى و علم آموزى زنان به صورت عمومى و کلى اگر از مردان بیشتر نباشد کمتر نیست و مراد از عقل، در این گونه احادیث، عقل عملى است که زنها در میدان عمل به خاطر حاکمیت عواطف بر آنان، عاطفى رفتار مىکنند. توضیح مسئله آن که عقل و رفتار انسان از گرایشها و تمایلات مختلفى سرچشمه مىگیرد که امورى چون عقل، شهوت، غضب و وراثت، عادات و آداب و رسوم، عاطفه و مهر و محبت، اجتماع و دوستان از آن جمله است، عقل همیشه بازیادهخواهى و انحرافات دیگر عوامل مثل شهوت و غضب مخالف است و اگر آدمى با حاکم کردن عقل توانست قوا و تمایلات را فرمان بردار عقل قرار دهد به کمال مىرسد در غیر این صورت دچار سقوط مىشود و از آنجا که زن داراى مهر و عاطفه بالاترى نسبت به مرد است ممکن است بر اثر حاکم شدن عواطف زمام کار را در دست بگیرد و عقل را در تصمیمگیرى دخالت ندهد، ناگفته نماند این قوه عواطف و احساسات نقص زن نیست بلکه به حکم لزوم تفاوت در خلقت و آفرینش موجودات از جمله زن شدن یکى و مرد شدن دیگرى و با توجه به این که یکى از وظایف مهم زن تربیت نسل اعم از دختران و پسران در محیطى آرام و گرم و صمیمى و بدور از انحرافات و خشونتها، و پشتیبانى عاطفى از مرد و ایجاد آرامش در اوست، سرمایه عمدهاى که در این میدان مورد نیاز است عطوفت و ظرافت و مهر و محبت در حدّ بالاست که اگر نباشد این مهم انجام نخواهد شد پس به یقین باید از این جهت از این امتیاز یعنى عواطف قوى برخوردار باشد تا آن وظیفه مهم به انجام رسد. نتیجه بحث آن که زن و مرد در نگاه خرد و خردورزى گرچه متفاوتند اما این تفاوت دلیل بر نقص و نارسایى در هیچکدام از آنها نیست.
پىنوشتها:
1. معالم الحکومة، ص 404. 2. سوره زخرف، آیه 32. 3. سوره انفال، آیه 21. 4. کافى، ج 1، ص 11. 5. سوره بقره، آیه 170. 6. کافى، ج 1، ص 26. 7. غررالحکم، ج 2، ص 272. 8. نهج البلاغه، خطبه 80. 9. همان، نامه 14. 10. بحار، ج 2، ص 227 وسایل انسیه، ج 11، ص 388. 11. وسایل الشیعه، ج 15، ص 208. 12. بحار، ج 75، ص 6.