تأملی بر دو نقد پیرامون «دیدگاه فریقین درباره اهل ذکر» (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
اشاره
در شماره هفتم فصلنامه طلوع، مقاله ای تحت عنوان «نقد و بررسی دیدگاه فریقین دربارة اهل ذکر» به قلم جناب آقای محمدیعقوب بشوی درج شده است وی در چکیدة مقالة خود مینویسد:
«ذکر در لغت، حفظ شیء و خلاف نسیان است. از این جهت مشترک لفظی است و با قرینه میتوان معانی مورد نظر را به دست آورد. اضافة «اهل» به «الذکر» معنای منحصری را افاده میکند. روایات شیعه «اهل ذکر» را در اهل بیت(ع) منحصر می کنند و در این زمینه متواتر یا حداقل متظافرند. در منابع اهل سنت درباره اهل ذکر پانزده نظریه مطرح شده است که آنها را میتوان در سه نظریه عمده خلاصه کرد: «اهل کتاب به طور اعم با اخص»، «اهل قرآن»،«اهل بیت» روایات اهل سنت به دو گروه تقسیم شده است: سند گروه اول از صحابه و تابعین است و سند گروه دوم به شخص پیامبر(ص) و اهلبیتش همچون امام علی(ع)، امام باقر(ع) و امام صادق(ع) میرسد. لذا گروه دوم از حیث سند و متن قویتر و صحیحتر به نظر میرسد و با دیدگاه شیعه کاملاً انطباق دارد.»1
در هر حال نویسندة محترم در این مقاله نتیجه میگیرد که مقصود از اهل الذکر در آیة «فاسألو اهل الذکر ان کنتم لاتعلمون» منحصراً اهل بیت عصمتند نه علمای یهود و نصارا و نه دیگران.
در شمارة 9و8 همین فصلنامه، مقالة دیگری تحت عنوان «نقد مقالة نقد و بررسی دیدگاه فریقین در بارة اهل ذکر» به قلم جناب آقای سیدمحمدجعفر نوری به چاپ رسیده است.2
در این نقد نویسندة محترم، پس از اشاره به عمدة استدلالات نویسندة اصل مقاله درباره اینکه آیة «فاسألو اهل الذکر...» اختصاص به اهل بیت دارد، مقدمهای را دربارة نبوت و شرایط نبیّ و اینکه اساس بحث آیة شریفه دربارة چیست و علت ارجاع دادن مشرکان به آنها چه بوده است بیان میدارند و گویا میخواهند چنین نتیجه بگیرند که تنها عذر و بهانه یا یکی از عذرها و بهانههای مشرکان در ایمان نیاوردنشان به رسول مکرم این بود که تصور میکردند (و یا سران مشرک برای اینکه موقیعت و جایگاه اجتماعی و سیاسیشان به خطر نیفتد اینچنین القا میکردند) که پیامبر باید فرشته و موجودی فرازمینی باشد و مثل محمد«ص» که میخورد و میآشامد و...، نمیتواند واسطة بین خلق و خالق باشد از طرفی اثبات بطلان این توهّم کار آسانی بود، چون علمای اهل کتاب مورد وثوق و اعتماد مشرکان بودند و آنان بر اساس آیات متعددی از قرآن پیامبر را به خوبی، بلکه همانند فرزندان خود می شناختند و میدانستند او پیامبر است. لذا در قبال مشرکان که آن بهانه و یا عذر را مطرح میساحتند خداوند متعال به آنها خطاب میکند که اگر قبول ندارید بشر هم میتواند پیامبر باشد، از اهل ذکر و آنها که در نگاه شما آگاهند سؤال کنید.
نویسنده برای اثبات اینکه مقصود از اهل الذکر در آیة محل بحث نمیتواند اهل بیت پیامبر باشد، سه دلیل ذکر میکند آن گاه به آیاتی که در آن صریحاً پیامبر مأمور به سوال از اهل کتاب میشود اشاره میکند و میگوید وقتی پیامبر ملزم به سؤال از آنها باشد به طریق اولی بر امت او نیز رواست، و لو از باب قاعدة الزام، از اهل کتاب چیزهایی را سؤال کنند.
سپس روایاتی را مطرح میسازد که به رجوع به غیر مسلمانان برای حکمت آموزی امر میکند. آن گاه نه ویژگی و مزیت برای اهل کتاب بیان میدارد و معتقد است آنها میتوانند بهتر از دیگران اهلذکر و آگاهی باشند و اطلاق «اهل الذکر» بر آنها دور از انتظار نیست.
نویسنده در پایان به عام بودن روح آیه و اینکه خاص بودن شأن نزول یک آیه باعث سقوط آن از جریان و سریان در طول زمان نمی شود اشاره میکند و سیزده تفسیر از تفاسیری که اهلالذکر را ناظر به اهل کتاب میدانند و با ناقد محترم هم رأی و هم نظر هستند بر میشمرد.
ما ضمن اینکه به حساسیت نویسنده محترم اصل مقاله و عشق و غیرت والای او ارج مینهیم و برای او اجر جزیل و همراهی و همنشینی با آن ذوات مقدس را طلب میکنیم و نیز ضمن تقدیر و تشکر فراوان از ناقد محترم که بحث تاریخی جذاب و روشنگری را مطرح ساختند و تتبع وافر و مفیدی را درباره مجسم ساختن فضای نزول آیه و ویژگیهای دو گروه مشرکان و اهل کتاب متقبّل شدند، نکاتی را درباره هر کدام از دو مقاله مطرح میسازیم.
تأملی درباره نقد مقاله
1. ناقد محترم نیز همانند نویسندة اصل مقاله به ثنائی بودن آیة «فسألو اهل الذکر...» هیج اشارهای نکرده است، با آنکه اگر به آن اشاره میکرد و توجه میداد که این آیه در سوره انبیاء که شکی در مکی بودن همة آیات آن نیست نیز تکرار شده، پذیرش نکاتی که درباره شأن نزول مطرح ساخته آسانتر میشد.
2. در صفحة اول از مقالة نقد، پنج نکته به عنوان عمدة استدلالات نویسنده اصل مقاله ذکر شده و به روایات فراوانی که نویسنده مقاله به آن استدلال کرده، هیچ اشارهای نشده است، در حالی که عمدهترین استدلال ایشان برای اثبات اینکه مقصود از اهلالذکر تنها اهل بیت(ع) هستند همین روایات حاصره است و جالب است که ناقد محترم تا پایان نقد خود هیچ اشارهای به آن نکرده و هیچ پاسخی به این روایات نداده است.
3. ناقد محترم قبل از ورود در اصل بحث و پاسخ دادن به ادله مقابل، مقدمهای را به عنوان بحث اساسی مطرح ساخته است که پیوند آن با مباحث بعد و نتیجهای که میخواهد بگیرد روشن نیست و به نحو شفّاف بیان نشده و معلوم نیست که این مقدمه کجا پایان میپذیرد. گویا این مقدمه که از صفحه دوم مقاله(306) شروع میشود تا چهار صفحه (یعنی تا پایان صفحة(309) ادامه مییابد و گویا نتیجة مورد نظر همان است که در گزارش مختصری که از این مقاله داده شد گذشت؛ یعنی اولاً تنها عذر یا یکی از عذرهای مشرکان در عدم ایمان، این تصور بود که پیامبر باید موجودی فرا زمینی باشد و ثانیاً علمای اهل کتاب مقبول مشرکان بودند پس میتوان با ارجاع آنها به اهل کتاب عذر و بهانه را از دستشان گرفت.
4. در صفحة سوم از مقالة نقد(307) آمده است: «مشرکان مکه به علل و دلایل بسیاری سعی داشتند تا پیامبر را موجودی فرا زمینی معرفی کنند. میتوان حدس زد که یکی از دلایل و انگیزههای مشرکان از حجّیت انداختن کردار پیامبر...» این بیان این نکته را در ذهن خواننده القا میکند که مثل اینکه اشکال ملک بودن پیامبر و اینکه بشر نمیتواند واسطة خلق و خالق باشد، اشکالی جدی نبود، بلکه جنبة سیاسی داشت، در حالی که ظاهر «فاسألو اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» این است که این اشکال به نحو جد برای آنها مطرح بود، به گونهای که اگر میرفتند و از اهل کتاب می پرسیدند چیز جدیدی برای آنها کشف میشد و شبهه مرتفع میگشت.
5. درموارد متعددی از مقاله، تشویشها و ابهاماتی به وجود آمده که گویا بعضی از واژههای پیوندی حذف شده و یا تقطیعاتی صورت گرفته که اگر به ناقد محترم عرضه شود ممکن است در جواب همین را بگوید، یعنی گناه را به عهدة هیأت تحریریه و یا ویراستار بگذارد؛ از جمله:
الف: در صفحة چهارم(صفحة 308) پاراگراف چهارم. تا قبل از این پاراگراف، مسئله مربوط است به توقع مشرکان از پیامبر و برخوردی که آن حضرت در مقابل این توقع داشت. ولی پیوند پاراگراف چهارم(که مسئله آسان بودن اثبات نبوت پیامبر برای مشرکان است) با مطلب فوق روشن نیست مگر با تقریری که گذشت.
ب: در صفحة پنجم(309) پس از نقل بیانات تفسیر منهج الصادقین و تفسیر گازر آمده است: «در این میان مشرکان به نبوت اعتقاد داشتند....» هیچ معلوم نیست که استخدام واژة پیوندی «در این میان» در چنین جایگاهی چه وجهی دارد؟!
ج: در صفحة ششم(310) سطر هفتم آمده است: «اهل بیت(ع) یهودی یا مسیحی نیستند تا گزارش آنها از پیشینیان مورد قبول مشرکان باشد چرا که احوال هر خانهای را باید از صاحب آن خانه پرسید» اوّلاً تعبیر به «اهل بیت یهودی یا مسیحی...» زننده است؛ ثانیاً ارتباط این مثل (احوال هر خانه...) با مدعا روشن نیست.
د: در صفحة دهم (314) از تفسیر القرآن و العقل مطلبی نقل شده که هیچ دخالتی در موضوع بحثندارد.
هـ: در صفحة دهم (314) در سطور پایانی صفحه آمده است: «اما این سخن که اهل ذکر در شأن مشرکان نازل شده، به هیچ وجه به این معنا نیست که خداوند مسلمانان حقیقی و مؤمن را به اهل کتاب ارجاع داده است، زیرا گفته شد مخاطب آیه مشرکانند نه مسلمانان و بعد از اینکه به آنها ثابت شد که انسان هم میتواند پیامبر شود و اخبار پیامبر در کتابهای یهود و نصارا هست، دیگر دلیلی برای ارجاع به آنها وجود ندارد.» هیچ معلوم نیست مقصود از این عبارات چه میباشد؟ گویا مقصود ناقد بیان این نکته است که «مورد، مخصص نیست» و نباید بین مفهوم آیه و مصداق آن خلط کرد؛ مصداق خاص است، ولی مفهوم عام میباشد.
تأملی در اصل مقاله
1. نویسندة محترم این مقاله هیچ اشارهای به متعدد بودن آیه محل بحث (وما ارسلنا من قبلک الا رجالاً توحی الیهم فاسألوا اهل الذکر ان کنتم تعلمون) نکرده است. این آیه هم در سوره نحل(آیه43) و هم در سوره انبیا(آیه7) آمده و تنها تفاوت در کلمه «من» است که در دومی نیامده است. این در حالی است که سوره انبیا بالاتفاق مکی است و تنها در مکی بودن بعضی از آیات نحل، بحث و اختلاف است و سیاق حاکم بر هر یک، غیر از سیاق حاکم بر دیگری است. در نتیجه بسیاری از مطالب نویسنده محترم(که ظاهراً و به قرینه اشارهای که به آیه 35 سوره نحل دارد، تنها ناظر به آیه اول است) درباره آیه دوم (7سوره انبیا) صادق نیست.
2. در اصل مقاله، درباره معنای لغوی ذکر چند نکته گفتنی است:
اولاً: روشن نیست که بالاخره «ذکر» در آیه محل بحث (فاسألوا اهل الذکر) به چه معنی از معانی هفتگانه است.
ثانیاً: به قرینه تناسب حکم و موضوع و سؤال و جواب، واژه ذکر در آیه محل بحث میتواند به معنای علم و آگاهی و خبرویت باشد. چون فرض بر این است که مشرکان ناآگاه مکه و یا هر گروه دیگر از کفار یا مسلمانان میبایست سؤالاتی را درباره ویژگیهای انبیای سلف مطرح سازند و فرقی نمیکند که مورد سؤال، بشر بودن پیامبر باشد و یا قضیه پرستش غیرخدا و تحریم حلالها. آیه میخواهد بگوید: شما که خبر ندارید و آگاه نیستید، از کسانی که آگاهی دارند و در اینگونه مسائل خبرهاند سؤال کنید. مشرکان مکه یا هر گروه دیگری که مأمور به سؤال شدهاند، اینگونه نبودند که چیزی را فراموش کرده باشند تا از کسانی که فراموش نکردهاند و به یاد دارند سؤال کنند تا به یادشان بیاورند. پس تکیه روی معنای یادآوری و «حفظالشیء» در مقابل «نسیان» در اینجا (آنگونه که در مطلع مقاله مشاهده میشود) ناصواب است، بلکه این واژه در چنین مواردی به معنای اعلام و آگاهی دادن است. شکی نیست که یکی از لوازم یادآوری، آگاهی دادن است و استعمال یک واژه در لازمه معنای اصلی، امری رایج و شایع است و اتفاقاً درلغت نیز به این معنا تصریح شده است؛ در المعجم البسیط آمده است: «ذکر الشیء له= أعلمه به».
ثالثاً: با آنکه نویسنده محترم عبارت مفردات را نسبتاً مفصل نقل کرده، اما به مختار خود راغب درباره ذکر در آیه محل بحث اشارهای نکرده است.
رابعاً: لازمه بیان مصادیق متعدد برای یک واژه در تمام موارد، این نیست که آن واژه مشترک لفظی باشد؛ خصوصاً وقتی مبنای کسانی چون صاحب التحقیق فی کلمات القرآن الکریم را بپذیریم که مدعی است اساساً در قرآن یک واژه هم نیامده است که دو مفهوم مختلف و متضاد از آن اراده شده باشد. پس باید تأمل کرد و آن معنای جامع را یافت؛ معنای جامعی که در همه آن مصادیق هفتگانه حضور دارد؛ چنانکه صاحب التحقیق چنین کرده است.3 مضافاً نویسنده از صاحب التحقیق معنای اصیلی را که در همه مصادیق ساری و جاری است نقل کرده، اما به چگونگی این سریان و جریان که خود التحقیق به خوبی آن را تشریح کرده، عنایتی ننموده است.
3. از اصول مسلّم عقلا در محاورات و برای فهم مراد متکلم، ملاحظه سیاق کلام است؛ یعنی اصل اولی بر این است و در همه جای قرآن نیز از آین قاعده استفاده میشود مگر اینکه ادله محکمی قائم شود که فلان جمله یا آیه، آن هم بر اساس حکمتی خاص، از قبیل جمله معترضه است؛ چنانکه درباره آیه تطهیر و اکمال ممکن است مسئله چنین باشد. پس اینکه در مقاله آمده است: «سیاق آیه برای تفسیر آن، قرینه است نه دلیل و در همه جای قرآن نیز از سیاق استفاده نمیشود» مشکلی را در آیه محل بحث و نظر مرحوم علامه(ره) به وجود نمیآورد.
4. اگر چه معتقدیم که آیات قرآن دارای بطن است و بطن آن نیز بطن و یا بطونی دارد که مخاطبان اصلی قرآن از آن باخبرند، اما این بدان معنا نیست که ظهر و ظاهر قرآن، جملات و فقرات ناهماهنگی بوده باشد و هیچ انسجام و هماهنگی بین صدر و ذیل یک آیه وجود نداشته باشد که اگر چنین باشد باید فاتحه اعجاز قرآن در بعد فصاحت و بلاغت خوانده شود.
بر همین اساس باید در روایتی که نویسنده گرامی برای تأیید نظر خودش نقل کرده، یعنی «ان الایة لتکون اولها فی شیء و آخرها فی شیء و هو کلام متصل یتصرف علی وجوه» بسیار تأمل نمود که بالاخره مقصود امام باقر(ع) از این بیان چیست؟ اصولاً متصل بودن کلام، اگر به همان معنای انسجام و هماهنگی ظاهری آیات باشد، چگونه با «اولها فی شیء و آخرها فی شیء» و با «لتصرف علی وجوه» سازگار است؟ آیا نمیتوان گفت که این روایت میخواهد بگوید: آیات قرآنی در عین حال که از ظهر و تنزیلی برخوردار است که هیچ اختلاف و ناهماهنگی بین صدر و ذیل آن در این مرحله وجود ندارد (بلکه به گونهای انسجام و وزن دارد که شیوایی و رسایی واژهها و فقرات آن خود، یکی از جلوههای اعجاز است)، در عین حال از بطون و تأویلات و مصادیق و تطبیقاتی برخوردار است که ممکن است هیچ گونه تشابهی بین آن مصادیق نباشد؛ به گونهای که صدق میکند گفته شود: «اولها فی شیء و آخرها فی شیء... لتصرف علی وجوه.»
اتفاقاً در صدر روایت و سؤال جناب جابر و جوابی که امام داده است قرائنی وجود دارد که این معنا را تایید میکند. وقتی جابر به امام (ع) میگوید: جعلت فداک: در این مسئله پاسخی به من دادهای که با پاسخ روز قبل شما تفاوت دارد، حضرت مسئله ذوبطون بودن قرآن را مطرح میسازد( یا جابر ان للقرآن بطناً و للبطن بطن...) و به دور بودن عقول مردم از تفسیر قرآن اشاره میفرماید(ولیس شیء ابعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن). شکی نیست که اگر مقصود از «تفسیر»، بیان ظاهر قرآن باشد و اینکه مردم از ظاهر قرآن چیزی نمیفهمند، دیگر فصاحت و بلاغت و معجزه بودن زیباییهای بیانی قرآن برای آشنایان با لسان مفهومی ندارد. این نکته نشان آن است که مقصود امام(ع) از واژه «تفسیر» پرداختن به بطون و بالاخره مرحلهای بالاتر از مرحله ظاهر است، نه آنچه ما امروز از این واژه اراده میکنیم.
5. مؤلف محترم در ادامه مینویسد: «سیاق آیه لرزان است، خداوند یهود و نصارا را اهل کتاب خطاب کرده است و نه اهل ذکر، اهل ذکر را اهل کتاب دانستن به دلیل نیازمند است و چنین دلیلی موجود نیست.»
مطالب فوق نیز، ناتمام و از قبیل «مصادره به مطلوب» است، زیرا:
اولاً: نویسنده محترم پذیرفته که مقتضای سیاق هماهنگ با نظر مرحوم علامه است و به آن و قرینیت آن اعتراف کرده است و تنها در دلیل بودن آن مناقشه دارد. با توجه به این امر نمیفهمیم مقصود ایشان از «لرزان» بودن چیست.
ثانیاً: اگر مراد از کتاب در عنوان «اهل کتاب» تورات و انجیل است و بدین سبب به علمای یهود و نصارا اهل کتاب میگویند که اهل تورات و انجیل هستند و از طرفی قرآن صریحاً از تورات به «ذکر» یاد کرده است(و لقد آتینا موسی و هارون الغرفان و ضیاء و ذکراً للمتقین)، پس باید بر آنان «اهل ذکر» نیز صادق باشد. تعبیر نویسندة محترم: «در این آیه ذکر صفت تورات است نه خود تورات»4، از عجایب است، زیرا چه فرقی میکند که «ذکر» صفت تورات باشد یا خود تورات و اسم تورات؟! مگر در صورتی که گفتیم مراد از ذکر در بعضی از آیات، قرآن یا پیامبر است، «ذکر» صفت برای قرآن یا پیامبر نیست؟!
6. مضافاً ایشان در ادامه به روایاتی تمسک میکند که هیچ نشانی از ارتباط به ظهر و تنزیل قرآن ندارد، بلکه میتواند مربوط به تأویل و بطن باشد. حصر آن نیز اضافی است، یعنی امام صادق(ع) به اصحاب خود میفرماید: مصداق فعلی اهل ذکر ما هستیم نه اهل کتاب و نه صاحبان رأی و قیاسو....
7. مهمترین نکته قابل توجه این است که باید روشن ساخت اولاً: این دو آیه(آیه 7 سوره انبیا و 43سوره نحل) مکی هستند یا مدنی، و ثانیاً: «مسئولعنه» در این دو آیه چه چیزی است و این دو آیه درباره چه چیزی امر به سؤال میکنند؟، و ثالثاً: «مخاطب» چه کسانی هستند؟
درباره سؤال اول میگوییم: شکی نیست که آیه هفت سوره انبیا: «وما ارسلنا قبلک الا رجالاً نوحی الیهم فسئلوا اهل الذکر ان کنتم لاتعملون» مکی است، چون همه مفسران اتفاقنظر دارند که سوره انبیا مکی است، لذا بحث را متمرکز روی همین آیه (7 انبیا) میکنیم و آیه 43 سوره نحل را که مکی بودن آن مورد اختلاف است، در درجه دوم بحث قرار میدهیم.
درباره سؤال دوم نیز میگوییم: خصوصاً به قرینه آیه بعد(وما جعلناهم جسداً لایأکلون الطعام و ما کانوا خالدین)، شکی نیست که سؤال، مربوط به رجال بودن و بشر عادی بودن انبیای گذشته است. این نیز در مقابل تصور مشرکان بود که میگفتند: چرا پیامبر مجهز به یک نیروی فوقالعاده نیست که ما را مجبور به ترک کارهایمان بنماید و یا چرا خداوند فرشتهای را برای ابلاغ رسالت نازل نکرده است؟ فرشتهای که عمر جاودان داشته باشد.
قرآن در رد تصور آنان میفرماید: برای اینکه الگو بودن پیامبر حفظ شود، او باید از جنس خودشان باشد و از همان عواطف و غرائز برخوردار باشد؛ اگر قبول ندارید از کسانی که نزد شما از آگاهان هستند سؤال کنید. قابل توجه است که مشرکان، علمای اهل کتاب را قبول داشتند و هدایت یافتهتر از مؤمنان میدانستند و میگفتند: «هؤلاء اهدی من الذین آمنوا سبیلاً».
درباره سؤال سوم نیز باید گفت: مخاطب «فاسألوا» مسلّماً کسانی هستند که بشر عادی بودن پیامبر یا عدم تجهیز او به نیروی فوقالعاده را قبول نداشتند.
پس از پاسخ به سه سؤال مزبور، اکنون به خوبی روشن میشود که مقصود از اهل ذکر در ظهر و تنزیل آیه علما و اهل کتاباند و اساساً غیر این معقول نیست؛ چون معنا ندارد مخاطبان «فاسألوا» مسلمانان اندک مکه باشند که به رسول و حقانیت او و آیاتش ایمان آوردهاند. چنانکه معنا ندارد آنها مأمور شوند از اهل بیت عصمت که تنها در امیرمؤمنان مصداق داشت، یک مسئله اعتقادی و کلامی واضح را بپرسند. همچنین با توجه به «فاء» نتیجه در «فاسألوا» که نشان میدهد مسئولعنه چیزی مرتبط با رجال بودن انبیاست، و با توجه به آیه بعد، معنا ندارد مورد سؤال امر دیگری بوده باشد.
با توجه به این قرینه قطعی عقلی و لفظی، روایاتی که در ذیل این دو آیه وارد شده، نظیر روایت منقول از امام رضا(ع) در مجلس مأمون که به تعبیر آن مقصود از اهل ذکر در ظهر آیه نیز ائمهاند ـبا صرفنظر از ضعف سندی آن ـ یا باید توجیه شود و یا به اهلش واگذار گردد. حصر در روایات حاصره نیز باید به حصر اضافی حمل گردد که توضیحش خواهد آمد.
اما درباره آیه 43 سوره انبیا میگوییم: اگر فرضاً بپذیریم که این آیه مدنی است و مورد سؤال آن نیز به قرینه آیه 35 مربوط به بشر عادی بودن پیامبران نیست، بلکه به این ارتباط دارد که انبیا فقط مأمور ابلاغ بودند و کسی را مجبور به پذیرش دعوت خودشان نمیکردند و سنت خدا نیز بر این نیست که از قدرت لایزال خویش برای هدایت انسانها استفاده کند ـ اگر چنین چیزی را بپذیریم ـ در جواب گفته میشود: چنین بیانی مشکلی را برای نویسنده محترم حل نمیکند، چون در هر حال چنانکه ایشان اعتراف دارند، مخاطب در «فسألوا...»مشرکاناند و در این صورت با توجه به اینکه مصداق اهل بیت که در زمان پیامبر، حضور داشت و قابل اعتنا و توجه بود، علی(ع) بود، چگونه مشرکانی که اساساً علی(ع) را قبول ندارند مأمور میشوند که از او سؤال کنند و از او مطلب بپذیرند.
8. به نظر میرسد که نگارنده محترم مقاله، حصر اضافی را با حصر حقیقی اشتباه گرفته و به این نکته عنایت نکردهاند که روایاتی که لسانش حصر «اهل ذکر» در اهل بیت است، قریب به اتفاق مربوط به عصر صادقین(ع) است؛ زمانی که در مقابل آن دو بزرگوار، کسان دیگری داعیة علم و آگاهی و ذکر داشتند و خودشان را به عنوان مصداق تأویلی آیه مطرح میساختند و نیز جاهلانی بودند که فکر میکردند مصداق تأویلی آیه در آن زمان نیز همانند زمان نزول، علمای یهودند و در نتیجه مؤمنان و مسلمانان، در مشکلات فرهنگیشان باید به آنها رجوع کنند.
در چنین فضایی آن همه روایات حاصره، صادر شده که طبعاً حصر در آن اضافی است نه حقیقی. در این روایات ائمه میگویند مصادیق فعلی «اهل الذکر» ما هستیم نه ابوحنیفه و... و نه علمای فعلی یهود.
همچنین است روایتی که منسوب به امیرمؤمنان است، چرا که تنها ناظر به کسانی است که حق آن بزرگوار را غصب کردند و او را به انزوا کشاندند. اتفاقاً در نامه طولانی امام صادق(ع) (که نویسنده محترم فقراتی از آن را نقل کردهاند) تعبیراتی وارد شده که دقیقاً اضافی بودن حصر و اینکه امام صادق(ع) ناظر به مصادیق تأویلی عصر خود است را تأیید میکند. این تعبیر «وجعل للقرآن و تعلم القرآن اهلاً لا یسع اهل علم القرآن الذین آتاهم الله علمه ان یأخذوا فیه بهوی ولارأی ولامقایس» از آن جمله است. اینگونه تعبیرات به خوبی نشان میدهد که حضرت میخواهد بفرماید: در عصر فعلی(عصر امام صادق) اهل ذکر کسانی هستند که به سراغ رأی و قیاس نمیروند.
9. به هر حال ظاهراً بین ظهر و بطن، تأویل و تنزیل و مفهوم و مصداق خلط شده است؛ لذا تصور شده است که اگر گفتیم مراد از «اهل ذکر» اهل کتاب هستند، یا لازم میآید که این آیه در طول زمان مربوط به اهل کتاب باشد و در نتیجه «خداوند جامعه اسلامی را به اهل کتاب سپرده باشد»5 و یا لازم میآید که «این آیه محدود به همان زمان نزول باشد و این با حیات جاودانی قرآن سازگار نیست.»6
با آنکه مدعا این است که مفهوم «اهل الذکر» مفهوم عامی است که میتواند در طول زمان و بستر دوران، مصادیق فراوانی برای خود داشته باشد و اگر تنها مصداق تنزیلی «اهل ذکر» را اهل کتاب دانستیم، این سبب محدود شدن مفهوم «اهل الذکر» نمیشود؛ چنانکه اگر مصداق تنزیلی «فاسألوا» را مشرکان دانستیم، لازمهاش این نیست که باطن و لبّ و مغز آیه شامل هر جاهل و ناآگاه به امور در طول زمان نشود؛ چرا که روح این آیه«رجوع جاهل به عالم و اهل خبره» است و نباید بین ظاهر و باطن، پوسته و مغز، تنزیل و تأویل و مصداق و مفهوم خلط کرد.
به هر حال شکی نیست که مخاطب تنزیلی جمله «فاسألوا» (لااقل در آیه 7 انبیا) مشرکان مکهاند، چنانکه مصداق تنزیلی «الذکر» کتابی مثل کتاب تورات است که اتفاقاً ـ چنانکه گذشت ـ در خود قرآن به آن «ذکر» اطلاق شده است (ولقد آتینا موسی و هارون الفرقان و ضیاء و ذکراً للمتقین). پس مصداق تنزیلی «اهل الذکر» میتواند اهل کتاب و صاحبان کتابهای آسمانی خصوصاً توارت باشد، ولی این بدان معنا نیست که آیه از مفهوم جامعی برخوردار نباشد. طبعاً در این صورت، آیه در بستر زمان مصادیق فراوان تأویلی و بطنی خواهد داشت که شامل همه عالمان و خبرگان و در رأس همه، ائمه اهل بیت خواهد شد. البته حتی اگر چارچوب لفظی آیه خاص باشد، بازهم لبّ و مغز و روح و مناط آیه در بستر زمان جری و تطبیق دارد.
تکرار میشود که چه معنا دارد بگوییم: مشرکان مکه مخاطب شدند که از علی(ع) درباره ویژگیهای انبیای سلف پرسوجو کنند، با آنکه آنها اساساً اهل ذکر بودن علی(ع) را قبول ندارند؟ همچنین چه معنا دارد مخاطب «فاسألوا» مسلمانان باشند و مؤمنان و پیروان پیامبر در مکه مأمور شده باشند که از علی(ع) درباره انبیای سلف سؤال کنند؟ آنها نیازی به چنین سؤالی نداشتند، چون آیات مربوط به ویژگیهای انبیای سلف برای مؤمنان به قرآن، ابهامی در ارتباط با بشر بودن انبیا و یا مسائلی مشابه به آن باقی نگذاشته بود؛ خصوصاً با توجه به اینکه از جهت ترتیب نزول، دو سوره نحل و انبیا بعد از دو سوره کهف و فصّلت نازل شدهاند7 که در هر یک از آن دو سوره این آیه وارد شده است: «قل انما انا بشر قبلکم یوحی الیّ...» و مومنان، صبح و شام این سورهها را تلاوت میکردند و از بشر عادی بودن پیامبر و سایر انبیا آگاهی داشتند.
10. گویا در تدوین مقاله اصل، تفسیر المیزان به دقت ملاحظه نشده است. در المیزان،ج 2، ص285(صفحه دوم از بحث روایی) و تفسیر نمونه، ج 11، ص 244ـ245 و نیز المیزان، ج14، ص256(صفحه دوم از بحث روایی) به خوبی توضیح داده شده است:
الف: اگر پذیرفتیم که سیاق آیه مربوط به مشرکانی است که نبوت و رسالت محمد(ص) را محال میدانستند(چنانکه نویسنده محترم آن را پذیرفت و خصوصاً در آیه 7 انبیا باید چنین باشد)، مشرکانی که از خود پیامبر چیزی را قبول نمیکردند و قرآن را حق نمیدانستند، چگونه به پیروان پیامبر و اهل القرآن ارجاع داده میشوند؟!
ب: با قطعنظر از خصوصیت مورد و شأن نزول (که مخصّص نخواهد بود)، آیه از سه حیثیت «سائل» و «مسئول» و «مسئولعنه» عام است؛ «سائل» همه کسانی هستند که به معارف حقیقیه و مسائل فرعی جاهلاند و «مسئولعنه» جمیع معارف و مسائل است و «مسئول» نیز از حیث مفهوم عام است و شامل همه کسانی میشود که آگاه به معارف و مسائل باشند.
مرحوم علامه در ص 259 از ج 12 المیزان نیز تصریح میکند که این آیه، ارشاد به یک اصل کلی عقلایی است که همان وجوب رجوع جاهل به اهل خبره باشد. در تفسیر نمونه نیز درباره روایت امام رضا(ع) (اگر ما به علمای یهود و نصارا مراجعه کنیم مسلّماً ما را به مذهب خود دعوت میکنند) آمده است:
امام این سخن را به کسانی میگوید که آیه را منحصراً به معنای مراجعه به علمای اهل کتاب در هر عصر و زمان تفسیر کرده بودند، در حالی که مسلّماً چنین نیست. در عصر و زمانی همچون عصر و زمان امام علیبنموسی الرضا(ع) هرگز مردم مؤظف نبودند که برای درک حقایق به علمای یهود و نصارا مراجعه کنند. در این گونه اعصار، مرجع، علمای اسلام بودند که در رأس آن اهلبیت قرار داشتند.
یادآوری پایانی
در پایان خاضعانه یادآور میشوم که باید مراقب باشیم عشق دفاع از حریم ولایت و ثقل اصغر، سبب غفلت از ثقل اکبر و اخراج آن از کارآمدی و حضور فعال در طول زمان و بستر تاریخ نشود. آیه «فاسألوا اهل الذکر...» که در طول تاریخ فقه و اصول، روشناییبخش فقها و اصولیون و همه مقلدان بوده است، با حصر آن در اهل بیت عصمت، به تصور دفاع از حریم آن ذوات مقدس، نقش کلیدی و قاعدهای خود را از دست میدهد. گمانمان بر این نباشد که ولایت و ارادت ما وقتی به اوج خود میرسد که بگوییم: تنها مصداق این آیه برای همیشه تاریخ، اهل بیت عصمتاند و اصرار بورزیم که این آیه با آنکه مکی است و سیاق و فضایش اختصاص به مشرکان دارد (لااقل در مورد آیه سوره انبیا)، در ارتباط با علی و آل علی ـ علیهم آلاف التحیة والثناء و ارواحنا و ارواح العالمین لهم الفداءـ نازل شده است.
پینوشتها
1. فصلنامه طلوع، شمارة 7، ص 58.
2. همان، شمارة 9 ـ 8، ص 305.
3. رک: التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، مادّه «ذکر».
4. مجله طلوع، شماره 7، ص 67.
5. رک: همان، ص 65.
6. همان.
7. رک: التمهید، ج 1، ص 136ـ137.
* عضو هیأت علمی مدرسه عالی امام خمینی(ره).