طرحى در باب مفاهیم و مضامین روان شناختى اسلام (مقاله ترویجی حوزه)
درجه علمی: علمی-ترویجی (حوزوی)
آرشیو
چکیده
متن
بىشک علوم روان شناختى، وقتى نسبتى با معارف دینى پیدا مىکند، جاى تحقیقات و کارهاى فراوانى پیدا مىکند، خارج از این بحث که علم انسانى اسلامى داریم یا نه؟ و اگر داریم چه توجیهى براى آن داریم؟ عرض مىکنم که در قلمرو مسایل روان شناختى و مفاهیم دینى که با این مسایل ارتباط پیدا مىکند، جاى تحقیقات واقعا دامنهدار و گستردهاى وجود دارد . یکى از بزرگترین زمینههاى تحقیقى که در مقایسه مسایل روانشناسى با مفاهیم اسلامى پیدا مىشود، این است که مفاهیم اسلامى در حوزه مسایل روان شناختى را تحقیق و مناسبات اینها را با مفاهیم متناظر روانشناسى تبیین کنیم . این سنجش هم با ما کمک مىدهد که مفاهیم و مضامین روانشناختى اسلام را بهتر بشناسیم و پایهاى مىشود براى بسیارى از پژوهشهاى دیگر در همین قلمرو، پیشنهاد ما در این طرح بیان مصداقى از همین بحث است و سؤالى که در این طرح در جستجوى پاسخى به آن هستیم این است که عجب، کبر و مفاهیمى از این دست، چه مناسبتى با «احساس ارزش» و ««احساس منزلت اجتماعى» دارد؟
در توضیح این پرسش باید گفت: تقریبا مکاتب، در شاخهها و گرایش مختلف روانشناسى اختلاف نظرى در اصل این دو نیازى که به آن اشاره خواهم کرد، ندارند . این دو نیاز عبارتاند از: 1 - احساس ارزش و رضایت از خویش; 2 - احساس شان و منزلت اجتماعى . تقریبا تردیدى نیست که یک شخصیتسالم و متکامل، شخصیتى است که این دو نیاز را پاسخ داده باشد و در یک حد قابل قبولى، هم در روان خود احساس ارزش و احساس شخصیت و رضایت از خویشتن کند، و هم در ارتباطات اجتماعى و در مناسباتى که با دیگران برقرار مىکند، احساس شان و منزلت اجتماعى و کرامت اجتماعى بنماید . فرق یان دو نیاز هم، روشن است، نیاز اول، جنبه نفسانى و شخصى و درونى دارد و نیاز دوم، در مناسبات اجتماعى معنى پیدا مىکند .
این دو احساس که خیلى به هم نزدیک هم هستند، یکى در عالم درون و دیگرى در مناسبات اجتماعى تحقق مىیابد . اولى براى انسان جدا و مجزاى از جامعه هم نیاز است ولى دوم براى انسان در میان جمع نیاز است . البته همان طور که نیز مستحضر هستید در جزئیات و ریزه کارىهاى این نیازها، دیدگاهها و نظریههاى مختلفى وجود دارد .
ولى در اصل وجود این دو نیاز و احساس و این که سلامت روانى آدمى در گرو تامین اینهاست، یکى وفاقى میان روان شناسات هست تجارب شخصى ما هم، مؤید آن است و هم در ادیان الهى و هم در تفکرات فلسفى فیلسوفان در مباحث علم النفس و هم به نحوى در تفکرات عرفانى مطرح و مورد توجه و تایید بوده و بر این نکته هم تاکید ورزیده شده است که تامین اینها بر سلامت روانى مؤثر است و از سوى دیگر، وجود این دو احساس نشانه سلامت روانى است و انسان سالم کسى است که این دو احساس مثبت را دارد .
اکنون با توجه به بحثى که طرح شد، جاى این پرسش هست که در آموزههاى دینى با این دو احساس نیاز ضرورى بشر و آن نقشى که در سلامت روانى دارند، چه برخوردى و چگونه با آن عمل شده است؟ به عبارت دیگر، رویکرد دین و اسلام به این دو نیاز مهم بدن در سلامت روان چه رویکردى است؟
براى بررسى و پاسخ به این پرسش بایستى به مفاهیم مرتبط با این مبحث مراجعه کنیم: مجموعه مفاهیمى را که با این بحث نزدیکى و ارتباط دارند، مىتوان به دو بخش تقسیم کرد: یک دسته از مفاهیمى که کم و بیش این دو احساس را تایید و تقویت مىکند مفاهیم عزت نفس، غناى نفس، کرامت انسان، حرمت انسان مؤمن و انسان به طور کلى، ضرورت حفظ آبرو، پرهیز از مواضع تهمت و مفاهیمى از این دستبه شکل برجستهاى هم سوى با این تلقى است که الان در روانشناسى وجود دارد . در واقع، این مفاهیم، این مفاهیم، سابقه این بحث را در منابع اسلامى و تفکر دینى نشان مىدهد و بخشى از آنها در بحثهاى فقهى عنوان شده است و بخشى از آنها در بحثهاى اخلاقى و بخشى هم در مباحث عرفانى و یک مجموعه واقعا ارزشمندى است .
دسته دوم مفاهیمى است که ممکن استبه ظاهر با این دو احساس اساسى انسان ناسازگار و معارض جلوه کند;
دسته اول را که به نحو مؤید و همسو است رها مىکنیم و مورد بحث فعلى ما نیست، و به گروه دوم از مفاهیم مىپردازیم، و ابتدا در هر یک از آنها توضیحى و تحلیلى از آن مفهوم ارائه مىدهیم و نهایتا بررسى مىکنیم که آیا آن مفهوم نفى مىکند احساس رضایت از خویشتن و احساس شان و منزلت اجتماعى را که نیاز انسان استیانه؟
این مفاهیم، حدود 10 عنوان است که فکر مىکنم به 4 - 3 عنوان مهمتر اشارهاى بکنیم .
عجب
اولین مفهومى که ممکن است در این جا نوعى ناسازگارى و معارضه را به ذهن بیاورد «عجب» است، مفهومى که در اخلاق اسلامى، فوق العاده مورد توجه قرار گفته است و در روایات و دعاها و مناجات فوق العاده روى آن تاکید شده است . و انسان از این که دچار عجب بشود بر حذر داشته شده است . پرسش مهم این است که «عجب» با دو نیاز پیشین چه نسبتى دارد آیا آن را نفى با تایید مىکند یا برخوردى ندارد یا مکمل آن است؟
براى دستیابى به پاسخ مناسب است در آغاز تحلیلى از مفهوم عجب و ماهیت و حقیقت آن و نیز عوامل وآثارش داشته باشیم .
«عجب» را با دو نگاه مىتوان تحلیل کرد اول: تحلیل آن با قطع نظر از نگاه دینى و با یک نگاه روانشناسى و انسانى; دوم: تحلیل آن با نگاه الهى و دینى . در تحلیل با نگاه عادى به عجب مىتوان گفت: حقیقت عجب این است که انسان به یکى از این چند دلیل از جایگاه واقعى، ارج و منزلت واقعى خود غافل مىشود . این دلیلها به این ترتیب است:
عامل اول: غفلت انسان، از نقاط ضعف و آسیب خود . آدمى به دلیل «حب ذات» غالبا امتیازها خوبىهاى خود را بهتر مىبیند، حب ذات ما را مىبرد به سمت این که نقاط قوت و برجستگى خود را ملاحظه و از نقاط ضعف خود غافل باشیم .
عامل دوم: انسان که به د لیل حب ذات از نقاط قوت وامتیاز دیگران غفلت مىورزد .
عامل سوم: سرمایهها و نقاط وقتخود را پیش از حد واقعى آن پنداشتن و یا ارزش گذاشتن، عامل مهم دیگر است و از همان علت پیشین .
عامل چهارم: انسان از هدفهاى عالىتر در روابط اجتماعى خودش غفلتبورزد و سطح اهداف آگاهانه خودش را به یک سطح خیلى پایین تنزیل بدهد .
عامل پنجم: انسان از پیچیدگى آن فعل و انفعالات روانى و ظرافتهایى که باید انسان در روح خودش طى کند تا به یک شخصیت کامل و سالم برسد، غافل باشد . بنابراین، غفلت از این پنج عامل پایه آمدن نوعى خود بزرگبینى، خود بزرگ باورى و خود پسندى خواهد شد; و هر انسانى ممکن استبه این مرض روحى و غفلت از این پنج عامل گرفتار در اثر این نگاه غافلانه و جاهلانه به خود، به عجب مبتلا شود .
اکنون به تحلیل نوع دوم و با نجگاه دینى مىپردازیم؟ در نگاه و تحلیل دینى همه آنچه در بحث پیشین مورد پذیرش است . یعنى اسلام قبول دارد که براى این که عجب پدید نیاید، غفلت از آسیبها و ضعفهاى خود نباید کرد و از امتیازهاى دیگران و هدفهاى بلند و از پیچیدگىهاى قواعد روانى در وصول به هدف هم نباید غافل باشیم . منتهى اسلام مىگوید همه نعمتها و دارایىها و توانایىهاى آدمى از آن خداست و از منبع الهى و غیبى نشات مىگیرد و حقیقت آدمى، فقر است و بدون عنایات الهى چیزى نیست "بى عنایات خدا هیچایم هیچ" . بنابراین، از دیدگاه الهى غفلت از وابستگى و پیوستگى سرمایهاى انسان به خداوند، عامل دیگرى است که منشا عجب مىشود . دین آن عوامل پنچ گانه را قبول دارد; اما در مفهوم دینى «عجب» دقیقتر است، ممکن است کسى با نگاه عادى و طبیعى گرفتار عجب نباشد . یعنى از عوامل پنچ گانه فارغ شده باشد، اما توجه به انتساب امور به خدا، ندارد، این عجب است در یک سطح بالاترى . بنابراین، عجب در منطق دینى با عجب در منطق روانشناسى وضعیت اقل و اکثر دارند . دو مفهوم متباین نیستند . در منطق روانشناسى عجب ناشى از آن پنچ عامل است و در اسلام علاوه بر آنها بر یک عامل بالاترى هم تاکید مىشود . البته در بیانان دینى بیشتر روى عامل ششم تکیه مىشود، ضمن این که آنها هم نفى نمىشوند .
غزالى در احیاء العلوم مىگوید: «العجب: اعظام النعمه مع نسیان نسبتها الى الخالق» یعنى عجب عبارت است از: «بزرگ دانستن نعمت و غفلت از انتساب و وابستگى آن به خداوند» .
اگر بخواهیم در منطق دینى تعریف جامعى ارائه کنیم باید بگوییم، عجب عبارت است از خود بزرگ بینى و خود بزرگ باورى ناشى از غفلت از امور شش گانه پیشین .
در متون دینى عجب مودر تندترین و سختترین نکوهشها قرار گرفته است تا آن جا که روایت مىگوید خداوند گاهى بندگاه خوب خودش را رها مىکند و آنان به بعضى لغزشها دچار مىشوند تا از عجب تهى شوند . گاهى نیز جلو توفیق ویژه مؤمن گرفته مىشود تا در درون وى غوغاى غافلانه عجب بر پا نشود . در روایت دیگرى آمده است: گناهى که تو را به توجه پشیمانى وا دارد، از نیکى اى که تو را به عجب وا دارد، بهتر است . اسلام حساس است که انسان نسبتبه خویشتن داراى نگاه واقع بینانه و غیر غافلانه باشد . این همه تاکید براى این است که عجب منشا بسیارى از گناهان مىشود، لغزشها مىآورد، و انسان را به حالت تنهایى و وحشت مىبرد . عجب، احساس تنهایى و وحشت روحى مىآفریند وآفت عقل واندیشه مانع رشد و کمال انسان است، و موجب برانگیختگى خشم دیگران مىشود .
اینک ببینیم عجب باتحلیلى آن از آن به عمل آمد با احساس رضایت مثبت چه نسبتى دارد؟ آیا دین مىخواهد بگوید آن رضایت مثبت که پایه شخصیت متعادل و متکامل و سالم است، درست نیست؟ پاسخ این است که این دو با هم منافاتى ندارند، احساس رضایت مثبت از خویش، یعنى آگاهى و اعتماد واقع بینانه بر سرمایههایى که انسان دارد و نکوهش عجب در وقاع مکمل آن است و به این نکته اشاره دارد که در کنار آن آگاهى و اعتماد بر خویشتن، از ضعفهاى خود، امتیازات دیگران و ارتباط همه نعمتها به خداوند، نباید غفلت ورزید، چرا که غفلت از امور پنچ گانه پیشین که همه واقعیات موجب مىشود که احساس رضایت از خویشتن از حد واقع بینانه به سطح غیر واقع بینانه و غافلانه و جاهلانهاى که مخرب کل شخصیت مىشود، فرو افتد . بنابراین، «احساس رضایت مثبت» آن است که با توجه، عنایت ودر نظر گرفتن آن پنچ عامل و روحى و روانى باشد و «احساس رضایت مثبت» که ما درمفاهیم دینى به آن عجب مىگوییم، این است که رضایت از خویشتن همگام بشود یا غفلت از آن پنچ نکته، این دو نه تنها با هم تنافى ندارند، بلکه دو روى یک سکه و مکمل یکدیگرند .
به عبارت دیگر، احساس رضایت از خویش آن گاه منفى است که با غفلت از یکى از آن پنج امر در آیند و اگر این غفلتها را انسان کنار گذاشت و جایگاه، منزلت و اندازه واقعى خود را پیدا کرد، احساس رضایت مثبت پدید مىآید .
اکنون با توجه به این تحلیل مناسب است نگاهى به روایات داشته باشیم . اتفاقا در کنار آن همه روایاتى که مىگوید عجب نداشته باش، و عجب را نکوهش مىکند، گروهى از روایات وجود دارد که نشان مىدهد که عجب، مضاد با آن احساس رضایت اثر خویش نیست . پارهاى از روایات دلالت مىکند که اگر انسانى براى کار خوبى که انجام داده شادمان باشد و احساس نشاط کند، چیز بدى نخواهد بود . بدى در حدیثى قدسى آمده است: «یا عیسى افرح بالحسنة فانها لى رضا .»
«پیامبرم، به کار نیکى که انجام مىدهى، خوشحال باش; چون آن موجب خوشنودى من مىشود .» یعنى نفى نشده که انسان وقتى شخصیتخوبى دارد یا کار نیکى انجام داده است، رضایت از خودش نداشته باشد . خدا مىگوید خوشحال باش، نشاط داشته باش که این کار را انجام دادهاى . منتهى میان عجب واحساس خوشحالى مرز حساسى است، اگر این نشاط و انجام کار نیک، با آن پنج عامل و غفلت همراه نشود، چیز خوبى خواهد بود . و اگر با آن غفلتها همراه شود، سم مهلک خواهد بود و مرز این دو خیلى باریک است .
در روایت دیگر آمده است
«العباد الذین اذا احسنوا، استبشروا .»
«بندگان نیک کسانى اند که وقتى کار نیک انجام دهند، خوشحال مىشوند .»
«یا من سرته حسنته و سائته السیئته، فهو مؤمن .»
«کسى که کار خوب در او خوشحالى بیافریند و کار بد او را ناراحت کند، مؤمن است .
پس این خوشحالى و احساس رضایت مذمت نشده است .
«سئلته عن الرجل، بعمل شئیا من الخیر فیراه فیسره ذلک .»
از امام باقر - علیه السلام - پرسیدند: یک آدمى، کار خوبى انجام مىدهد، و چون دیگرى آن را مىبیند، او خوشحال مىشود، آیا این بد است؟ حضرت فرمودند: «لا باس، ما من احد الا و هو یحب ان یظهر له . . . .»
«باکى نیست، چون هر کس دوست دارد که دیگران او را به نیکى بشناسند . یعنى داشتن این احساس ارزش، و منزلت اجتماعى و نگاه مثبت دیگران، نیست . بد آن است که کار را براى این انجام بدهد . فقط انگیزهاش همین باشد . این چیز بدى است .
کبر
مفهوم دیگرى که در اخلاق اسلامى بر آن تاکید شده است، کبر است . کبر غیر از تکبر و عجب است . فرق کبر باعجب در این است که عجب خودپسندى و خود بزرگ بینى و خود بزرگ باورى است اما کبر خود برتر بینى است . عجب حالتى است درونى و سبتبه خود انسان است . اما کبر در سنجش انسان با دیگران است، یعنى برترى خود نسبتبه دیگران دیدن و تکبر اظهار کبر است . خود برتر بینى را وقتى که در عمل اظهار کنیم، مىشود تکبر . تکبر در واقع برترى جویى است . فرد در مقام اعمال برترى خویش بر آید و آن را بر دیگران تحمیل بکند، تکبر آمیخته با تحقیر دیگران است . در تعریف کبر گفتهاند: «رکون النفس الى رؤیتا فوق الغیر، یوجب الفرح و السرور» ، «خود برتر دین از دیکارن به جگونهاى که باعثخوشحالى و سرور بشود .»
تحلیل آن، این است که از دیدگاه عرفى و روانشناسى پدید آمدن کبر باعث عبور از مرز شخصیتسالم است; چون در مقام سنجش خود با دیگران دچار اشتباه و غفلت مىشود و از دیدگاه دینى نیز، کبر غفلت از نسبت واقعى خود با دیگران است منتهى با توجه به نکتهها و نگاه توحیدى . در این نگاه باید توجه داشت که اگر من دارم از خداست و اگر دیگرى ندارد احتمالا سرمایهها و نعمت هایى دیگرى دارد که ممکن است کمبود ظاهرى او را جبران کند و بعید نیست که آن کسى که من او را کوچکتر مىبینم، واقعا برتر باشد . در روایات تاکید شده که درباره این نسبتها با سادگى قضاوت نکنید . هر چقدر نقاط قوت و خوبى داشته باشید، ولى باز ساده مپنداریدو بدانید که فلسفه خلقت انسان راز و رمز برترى دارد و ممکن استشما با همه کمالاتى که دارید، از یک فردى که به ظاهر هیچ مزیتى هم ندارد، پایینتر باشید .
روایات ما را به سه نکته توجه داده و بر آن تاکید ورزیدهاند:
1 - همه چیز از آن خداست ;
2 - در آن ارزش گذارىهاى معنوى و اصلى انسانى، ممکن استشخصیت مقابل که به ظاهر چیز کمى هم دارد، یک راز و رمز و اسرارى داشته باشد که بر همه سرمایههاى تو غالب و مخفى باشد .
3 - توجه بر این که بر نقاط ضعف خودت همواره توجه داشته باش و بدان، نقاط ضعف زیادى دارى . در این جاها است که منطق الهى برجستگى ویژهاى پیدا مىکند . در منطق عادى انسان باید ضعفهاى خودش را بداند، امتیازهاى دیگران را هم بداند، دقیق باشد و ساده انگار نباشد، ولى فرض کنیم به جایى رسیدیم که واقعا او کمتر دارد و توجه هم بیشتر دارى، آیا این دلیل بر این مىشود که تو خود را برتر ببینى؟ این جاست که منطق مادى و عرفى نمىتواند بر کبر و تکبر غلبه کند ولى منطق الهى مىتواند غالب باشد . از دو جهتیکى از این جهت که ضوابط ارزش گذارىهاى معنوى فوق العاده پیجیده است و نمىتوان بر آن به طور کامل وقوف و احاطه یافت . این قاعده انسان را متواضع مىکند و آدمى حد خود را مىداند و ارزش و منزلت دیگران را به سادگى زیر پا نمىگذارد . از جهتدوم منطق الهى مىگوید بر فرض اساس ملاکهاى واقعى فردى برتر از دیگرى اما این دلیل خود برتر بینى نمىشود; زیرا در نگاه توحیدى همه امتیازها ونعمتها از خداست و در هر حال، دیگران هم خلق خدا و جلوهاى از جلوههاى الهى اند و تحقیر آنان معنى ندارد . بنا بر تحلیلى که از کبر به عمل آمد مىبینیم که کبر با احساس رضایت از خویشتن برخوردى ندارد; در رضایت از خویشتن، هنگامى مثبت و مایه شکوفایى است که با این غفلتهاى که مورد اشاره آمیخته نشود و اگر با آنها آمیخته شد، دیگر مثبت نیست .
در مفهوم تکبر هم داستان همین است، معنى تکبر این نیست که من براى خودم منزلت اجتماعى اى احساس کنم، بلکه تکبر این است که بخواهم منزلت دیگران را زیر پا یگذارم . اگر به روایات مراجعه کنیم، بحث روشنتر مىشود; ابوذر نقل مىکند که رسول گرامى - صلى الله علیه و آله - فرمود: «من مات و فى قلبله مثقال ذرة من کبر، لم یجد رائحة الجنه، الا یتوب قبل ذلک .»
کسى که بمیرد در حالى که در دل او ذرهاى از کبر و برترى جویى و برترى خواهى وجود داشته باشد، بوى بهشت را نمىشنود مگر این که توبه بکند . ابوذر مىگوید من احساس مىکنم آراستگى ظاهر دارم، مرتب هستم آیا این همان کبر است که به آن اشاره کردید؟ رسول خدا - صلى الله علیه و آله - بهشکل خیلى زیبایى به او جواب داد . گفت: ابوذز، کیف تجد قلبک» به قلب خودت مراجعه کن، ببین چطور مىبینى؟ چه مىیابى؟ آیا در درون خود احساس برترى بر دیگران مىکنى؟ فخرى بر دیگران مىفروشى؟ ابوذر مىگوید: «اجده عارفا بالحق، مطمئنا الیه .» یعنى: قلبم آگاه، متوجه و مطمئن به حق مىیابم و اینها موجب فخر فروشى و تحقیر دیگران نیست . و همه را از خدا مىبینم . حضرت مىفرمایند: اگر این معرفت قلبى بخ حق و نگاه واقع بینانه بخ خویشتن دارى، این کبر نیست . این روایتبه خوبى مرز احساس رضایت از خویشتن و کبر را نشان داده است، احساس منزلت و شان اجتماعى و آراستگى ظاهر کبر نیست . بعد مىفرماید: «ولکن الکبر ان تترک الحق و تتجاوز الى غیره» یعنى تکبر این است که دیگران را کوجک بشمارى و حق را حاکم نبینى .
بنابراین که احساس رضایت از خویشتنباعجب و کبر تنافى نداشت، احساس منزلت اجتماعى هم با تکبر برخوردى نداشت . این بحث در نتیجه با آیه: «اما بنعمت ربک فحدث» همخوانى دارد آیه مىگوید: نعمتهاى الهى را بیان کن اما به عنوان نعمت الهى .
در جمع بندى نهایى مىتوان گفت: مفاهیمى مانند «عجب» و «کبر» و «تکبر» بر خوردى با آن احساس رضایت از خویشتن و احساس منزلت اجتماعى ندارد، بلکه مکمل آنهاست و مرز آنها هم تبیین شد . اسلام، احساس رضایت از خویشتن را نفى نمىکند، منتهى چون یک کشش طغیانآمیز درونى در ما براى عبور از این مرز هست و خطر فرو افتادن در احساس رضایت از خویشتن منفى و احساس برترى جویى وجود دارد، نکوهش عجب و کبر و لجام زدن بر طغیان درونى در روایات بیشتر مورد تاکید قرار گرفته است . روایات بر این امر تاکید کرده است که تکبر، ریا، سمعه، حب شهرت، حب ریاست، تزکیه المرء بنفسه و مانند آن به شدت مذموم است; چون در طبع ما یک نوع میل به عبور از مرز خط قرمز وجود دارد . لذا از این رو، حضرت امیر - علیه السلام - در نهج البلاغه هر جا از مناقب خود تعریف مىکند خیلى براى حضرت سخت استبا این که خدا مىفرماید و اما به نعمت ربک فحدث ولى چون خیلى مشکل است که انسان از آن حد معقول عبور نکند و به مبالغهها در نیفتد و اغراقها در او ظهور و رسوخ نکند و به دلیلى که خود این گفتن یک آسیب هایى در درون ما ایجاد مىکند بدون توجه و ذکر این که از خدا است، از این رو است که براى حضرت على - علیه السلام - سخت است .
نکته دیگرى هم که در پایان باید گفت این است که در وراى غلبه غرور، کبر و تکبر، نوعى احساس «خود شکوفایى» جدیدى پیدا مىشود که فرفانى و متعالىتر است و در آن وادى عرفانى هر قدر شخص جلو برود، احساس شکوفایى، بهجت و سرور مىکند . واقعا عارف این طور است ولى این احساس، متعالىاى است که آن آسیبهاى اولیه را ندارد .