اجتهاد موجود و اجتهاد مطلوب
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اجتهاد کارآمد و تفقه روزآمد عبارت است از: «فهم فطرت نمون و خردمندانه متون دینى در بستر شرایط»؛ به تعبیر دیگر تفقه یعنى «وحى و سنت» به اضافه «خردورزى متمحض» به اضافه «زمان آگاهى»؛ آن گاه که نصوص دینى به ساحت خرد و زمان آگاهى عرضه شود، اجتهاد روى مىدهد؛ زیرا آن گاه که عقل پا به عرصه دین فهمى مىنهد، کارآمدى دین تضمین مىشود، و وقتى زمان آگاهى وارد فهم دین مىشود، روزآمدى آموزههاى دینى تأمین مىگردد. اصولاً اگر خردورزى و زمان آگاهى را در مقام فهم و تطبیق دین شرط نکنیم، اجتهاد و تفقه معنا نخواهد داشت، و حذف این دو عنصر در مقام فهم دین برابر است با تحجر و تجمد؛ تحمیل این دو عنصر بر متن دینى نیز برابر است با التقاط و تجدد؛ (به تعبیر قرآنى تَحریفُ الکَلِم عن مواضِعِه)، طى چند سده اخیر دین همواره از یکى از این دو رویکرد یعنى تجمد و تجدد ضربه خورده است.
مشهورترین و استوارترین دلیل نقلى جواز یا لزوم اجتهاد، آیه «نفر» است فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لَیَتَفَقَّهُوا فِى الدّینِ وَ لِیُنْذِروُا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَیْهِمْ، لَعَلَّهُمْ یَحْذَروُنَ(1) این آیه به ما مىگوید: باید گروهى با اهتمام و تضلع، به تفقه در دین و دین فهمى بپردازند و با ارائه یافتههاى علمى دینى، مردم را انذار کنند تا آنها نیز از خلاف و خطا در دین باورى و دین دارى بر حذر بمانند. «تفقه» به معناى فهم کردن است و منظور از «دین» نیز تمام دین است نه بخش خاصى از آن مانند «احکام». «انذار» نیز با طرح همه اضلاع و زوایاى آموزهها و آوردههاى دینى اتفاق مىافتد. انذار فقط با ارائه احکام رخ نمىدهد، بلکه تناسب عقاید با انذار بیشتر است تا احکام!، چه بسا انذار، تنها با ارائه حقایقى که باید آنها را درک و باور کرد یعنى عقاید تحقق یابد. فهم صفات جلال الهى از آگاهى به احکام طهارت دو چندان انذارآورتر است، معاد صدچندان بیشتر از آشنایى با طهارت و صوم و صلات موجب انذار است، و همچنین اگر احکام موجب انذار باشد، اخلاق کمتر از احکام منشأ انذار نیست. دست کم، تحذیر و پرهیختن به القا و ارائه آموزههاى بایستى دین ـ یعنى احکام ـ منحصر نیست، چرا که آموزههاى ارزشى و رفتارى دین یعنى اخلاق و تربیت نیز از جهتى داراى کارکردى مشابه کارکرد احکام است و بىتردید، و قطعا عقاید بیش از احکام و اخلاق و تربیت کارکرد انذارى دارد.
کارکردهاى اساسى اجتهاد
«رسالت»، اوّلین حلقه سلسله هدایتگران الهى است؛ «امامت» دومین حلقه آن و «فقاهت» و اجتهاد ـ به معناى عام آن ـ سومین حلقه و امتداد امامت است.
اجتهاد، به معناى عام به طور خلاصه، داراى چهار کارکرد اساسى است
1. تخریج و تنسیق معرفت دینى
نخستین کارکرد اجتهاد، به معناى عام، استنباط گزارهها (عقاید)، آموزههاى بایستى (احکام) و آموزههاى ارزشى (اخلاق) و سازماندهى این سه حوزه است.
2. تصحیح و تنقیح معرفت دینى
کارکرد دیگر اجتهاد، سنجش و آسیبشناسى، بازپژوهى و بازپیرایى و تصحیح و تنقیح معرفت دینى است. یعنى اگر در فهم دین خطا رخ داده باشد با منطق اجتهاد، صواب و سراب را از هم باز مىشناسیم و خطاها را منع، و فهممان را از دین تصحیح مىکنیم.
3. تعمیم و توسعه معارف دین
کشف زوایاى نامکشوف دین و بسط معارف آن، با اجتهاد میسر مىشود. آراى جدید، نظرهاى نوظهور با اجتهاد صورت مىبندد، بالندگى و گسترش دین، به موازات توسعه معارف و مسائل بشر، با اجتهاد تضمین مىشود، اصولاً امامت و اجتهاد، مبرر و توجیهگر خاتمیت است.
4. تطبیق و نوآمد سازى دین
با تفقه و اجتهاد (به معناى عام آن)، دین نو مىشود. انطباق احکام و اخلاق دینى بر شرایط متغیر حیات آدمى به عهده اجتهاد است و نو کردن زبان دین و تازه کردن ادبیات دینى، با اجتهاد صورت مىپذیرد. شکستن تجمد و تصلب با منطق اجتهاد میسر است.
این کارکردهاى اجتهاد است و این تلقىاى است که ما از اجتهاد داریم. امّا آیا در روزگار مااین تلقى از اجتهاد، جریان دارد؟ به نظر ما اجتهاد و معرفت دینى ما، امروز نیازمند آسیبشناسى دقیق و جامعى است، زیرا اجتهاد انسداد شکن، امروز خود دچار انسداد و انعطال شده است!
رکود و رکون سدگانى در دین پژوهى
سدهها است که در قلمرو مباحث کلامى، گرفتار رکود و رکون شدهایم، طى چند قرن گذشته، از قلههاى مکتوب در قلمرو الهیات، تنها تجریدالاعتقاد خواجه را مىشناسیم که دهها شرح و تعلیقه نیز بر آن نگاشته شده است و شوارق هم قله دیگرى است که در دیدرس ماست. امّا پیشتر که مىآییم، هرچه افق را نگاه مىکنیم جز چند مورد انگشت شمار، کار برجستهاى به چشم نمىخورد، تا این که در روزگار ما، فرزند بروند و آبرومند حوزه، استاد شهید مطهرى با عرضه مجموعه رسالههاى جهان بینى اسلامى و رسالهها و مقالههاى دیگر، «کلام نو» ایران را بنیان نهاد. (نمىگویم «کلام جدید»، چون از این تعبیر، تلقىهاى متفاوت بلکه متعارضى در اذهان تداعى مىشود).
فلسفه نیز ـ از روزگار صدرالمتألهین تا عهد علامه طباطبایى سه قرن تعلیقه نگارى و تکرار بر تعالیم صدرا و اصرار بر طرح غیرکاربردى حکمت را پشت سرنهاد تا مردى از حوزه برخاست و در همین قم مقدس، رکود و رکون را شکست و فلسفه اسلامى را نو کرد. مرحوم علامه طباطبایى با نگاشتن اصول فلسفه و روش رئالیسم، فلسفه نوصدرایى را بنا نهاد و رکود در قلمرو فلسفه را شکست؛ به رغم آن که هر آن چه پیش از او نوشته مىشد، تعلیقه و تحشیه، ذیل و شرح بر متون پیشین به ویژه فلسفه صدرایى بود، و کسى سخنى معتنابه عرضه نمىکرد.
طى قرون، در فقه و اصول، افت و خیز بسیار بوده است و از نقش و سهم بزرگانى چون آخوند در اصول و شیخ اعظم در اصول و فقه و صاحب جواهر در فقه که بگذریم، وضع چندان مطلوب نیست. به خصوص از زمانى که امواج مدرنیسم، مرزهاى جهان اسلام را در مىنوردد و حیات مدرن به صورت ناقص الخلقه خود را بر مناسبات مسلمانان تحمیل مىکند، نیازهاى جدید و مسائل نو پدید بىشمارى، خود را برابر فقه مىنهد، و چندان پاسخ در خور دریافت نمىکند، فقه به نحو مضاعف از زمان فاصله مىگیرد.
به قلمرو اخلاق اشاره نمىکنم، که رکود در بحثهاى نظرى در حوزه دانشهاى اخلاقى دو چندان بوده است. به رغم این که منابع ما آکنده از مفاهیم بلند و دقیق و ارزشمندى است، در مسائل اساسى و بنیانى اخلاق کار درخورى نکردهایم. حتى نمىتوان از گذشتههاى دور هم مصادیق بر جسته متعددى را که بتوان گفت کارى است کارستان، نام برد.
تربیت پژوهى نیز که رکن چهارم معرفت دینى است مطلقا مغفول مانده است، رسالت اساسى دین، فردسازى و جامعهپردازى است و بدون آن دین به غایت مطلوب خود نمىرسد.
آسیبشناسى اجتهاد و تفقه رایج
مشکل کجاست؟ مشکل آن جاست که ما اوّلاً؛ معناى اجتهاد را محدود ساختهایم، اجتهاد در نفس «اجتهاد» فراموش شده است، ثانیا؛ قلمرو آن را محصور کردهایم و ثالثا؛ اسفبارتر این که خود اجتهاد، تقلیدى شده است.
از نگاه ما شیعه، همه دین باید ـ به معنى عام و به طور نسبى ـ اجتهادى درک شود، به ویژه اصول عقاید که ذاتا تقلید بردار نیست؛ یعنى اعتقاد، در مقام ثبوت هم تقلیدپذیر نیست؛ زیرا نمىتوان گفت که چون فلانى چنین و چنان مىاندیشد یا مىگوید، در من حالت ایمان پدید مىآید. اصولاً ایمان که «عقد انفسى» است مبتنى بر تفکر و تعقل است؛ از این رو در عقاید، همه باید اجتهاد بورزند و اصول گزارههاى دینى را مجتهدانه و با منطق بپذیرند؛ حتى کسى نمىتواند بگوید: چون امام صادق(ع) فرموده است «خدا یکى است»، پس خدا یکى است. پذیرش کلام معصوم نیز پشتوانه عقلانى دارد و ما براساس استدلالهاى عقلى حجیت کلام و کردار معصوم را پذیرفتهایم، هرچند پس از پذیرش حجیّت و یقینآورى، کلام معصوم مىتواند حتما کبراى قیاسى قرار گیرد. لزوم تقلید در احکام را عامه مردم براساس تعقل و اجتهاد اجمالى پذیرفتهاند. اوّلین مسألهاى که در رسالههاى علمیه ذکر مىشود، مگر جز این است؟ امّا ما امروز چه اندازه در بخش عقاید اجتهاد مىکنیم؟ گویى عقاید از دایره اجتهاد بیرون است!
در حوزه اخلاق و تربیت چند اثر اجتهادى ارائه کردهایم؟ مگر نباید اخلاق و تربیت دینى را هم ازمنابع استنباط کرد؟ مگر نباید چهار کارکرد اجتهاد را در حوزه اخلاق و تربیت نیز به کار بست و از مواهب تفقه در این حوزه نیز سود برد؟ اما کدام مجتهد ارجمندى، امروز در اندیشه اجتهاد در حوزه اخلاق و تربیت است؟ و اگر هستند کماند من تنها یک مجتهد را در این روزگار سراغ دارم که دست به چنین کارى زده است. مجتهد اخلاقى فراوان داریم، اما مجتهداخلاق نداریم. شاید کسانى هستند، اما من آنها را نمىشناسم.
تا ظهور انقلاب اسلامى، اکثر ابواب و آموزههاى حُکمى و خُلقى و به ویژه آن بخش (که به فعل جمعى مکلفین مربوط مىشد) متروک بود. هنوز هم سیاسیات و اجتماعیات در فقه به کنارى نهاده شده است و به نحو در خور بدان پرداخته نمىشود و نوعا در تحصیل، تدریس و تحقیق فقهى به فقه فردى و عبادیات اهتمام و اکتفا مىشود. اگر آمارى از دروس اصلى و رسمى حوزه قویم و غنىما تهیه شود خواهیم دید که اغلب مدرسان برجسته که سیره و سخن آنها حجت و نظرشان گره گشا است، به تحقیق و تدریس فقه فردى اشتغال دارند؛ طهارت، صلات، صوم و... . براى من دشوار است که این تعبیر تند را به زبان برانم که گویى ما، به طور تلویحى اذعان کردهایم فقه ما فقه سکولار است! فقه بىطرف، فقه در حاشیه و فقه غیرسیاسى و غیر اجتماعى، فقه سکولار است زیرا سکولاریته ذو مراتب و ذو وجوه است، از جمله وجوه و مراتب آن، فردى انگاشتن آموزههاى دینى است.
این فقه سیاسى و اجتماعى است که مظان «حوادث واقعه» است و اجتهاد مىطلبد. دیریست که در فقه فردى و عبادات، راه پیموده و کوبیده طى مىکنیم. تدریس باب طهارت و صلات کار دشوارى نیست. آن قدر گفتهاند و نوشتهاند که تدریس و تحقیق در آنها چندان پژوهش و صرف وقت و حتى توان علمى نمىطلبد؛ علاوه برآن که مسائل مستحدث نوعا در حوزه اجتماعیات و سیاسیات و معاملات و عقود و ایقاعات واقع مىشود. در باب طهارت و صوم و صلات، هر چند سال، مگر چند مورد ممکن است مسأله و موضوع جدید پیدا شود؟ امّا اگر مثلاً به حوزه معاملات نظر بیفکنیم، مىبینیم، مسائل نوظهور پیچیده و موضوعات جدید فراوانى با تعاریف خاص خود، امروز در دنیا ظهور کرده که فقه ما اصلاً بدانها نپرداخته است. نگویید چنین مسائلى چه ربطى به زندگى مسلمانان دارد؟ زیرا اکنون اگر در آن سوى کره زمین تحولى در سیاست و اقتصاد و معاملات اتفاق بیفتد، زندگى ما از آن متأثر مىشود. مسائلنو و بىپیشینه در اجتماعیات و سیاسیات و اقتصادیات بسیار است و اینها، مصادیق «مسائل مستحدثه» و «حوادث واقعه» هستند.
حقیقت تلختر این که به جهت رواج «فقه سینه به سینه» و نسل به نسل، اجتهاد تقلیدى شده و برخى فقه پژوهان ما در همین فقه فردى هم، به معناى دقیق و حقیقى اجتهاد نمىورزند، هر شاگردى، ناخودآگاه مقلد استاد خویش است! زیرا نوعا درس شاگرد، تقریر درس استاد است! این نوع اجتهاد حتى در فقه فردى هم کاربرد ندارد، زیرا این اجتهاد نیست، بازخوانى و بازگویى استنباطات فقیه پیشین است. خلاصه این که
1. دایره اجتهاد، امروز محدود شده و نوعا منطق اجتهاد تنها در فقه به کار مىرود، اخلاق و عقاید و نیز خود فن اجتهاد از قلمرو فعل اجتهادى خارج شده است.
2. در فقه نیز، فقه سیاسیات و اجتماعیات که مورد ابتلاى مردم و میدان اصلى ظهور مسائل مستحدث و نیازمند اجتهاد و ابداع است متروک مانده است.
3. در فقه فردى نیز راه طى شده پیموده مىشود و این همان انعطال و انسداد اجتهاد است.
بایستههاى هشت گانه دین پژوهى
امروز هشت بایستگى و ضرورت، دین پژوهى حوزه علمیه ما را احاطه کرده است که درد آشنایان و دغدغهمندان باید بدانها بپردازند.
1. اجتهاد در اجتهاد: خود اجتهاد نباید از موضوع خود، خارج انگاشته شود. امروز با همان منطق اجتهاد باید خود منطق اجتهاد و روش استنباط دین، به خصوص از جهت کشف روش نظامپردازى و طراحى نظامات اجتماعى، مورد بازنگرى قرار گیرد. فقیهان و متفکرانى چونان شهید محمد باقر صدر، شهید مرتضى مطهرى و حضرت امام(ره) راه نوى را پیش روى ما گشودند، اما پى گرفته نشد. امام(ره) با تخطئه اجتهاد مصطلح متعارف و وارد کردن اصل «لحاظ ظرف متعلق حکم» (زمان و مکان) در استنباط و افتا، و نیز حکومت را فلسفه عملى فقه خواندن، روزنى گشود اما نه چندان روشن.
2. احیا و بازآورى علوم متروک: الآن در حوزه ما چند علم به نحو فراگیر و رسمى مورد تدریس و تدرس و تعلیم و تعلم است؟ آیا عدد علوم متداول در حوزه به عدد انگشتان دست مىرسد؟ این حوزه با عظمت، به اندازه یک دانشکده هم تنوع علمى ندارد! هر چند که دانشگاههاى ما وضع اسف بارترى دارند. کمیت بسیار است، اما کیفیت اندک. از بزرگى نقل شد که فرموده بود: «دانشگاه ما اقیانوسى است به عمق یک وجب»! دانشگاهها نیز باید اصلاح بشود واین مسؤولیت بر ذمه شوراى انقلاب فرهنگى است که متأسفانه تا سطح شوراى عالى ادارى یک وزارتخانه تنزل کرده است. رسالتى که امام بر دوش این نهاد نهاد، هرگز به منزل نرسید. دانشگاهها و این شورا بحث خاص خود را دارد و در جاى خود باید بدان پرداخته شود.
این بسیار مایه تأسف است که از تفسیر قرآن، کلام و... به عنوان دروس جنبى تعبیر شده است! مگر قرآن اساس کلام، فقه، اخلاق و تربیت نیست؟ چطور تفسیر آن درس جنبى است؟ چرا علم السنه، علم الحدیث، سیرهشناسى، قواعد فقه و بسیارى دانشهاى ضرور دیگر متروک است؟ فخر رازى کتابى به نام جامع العلوم یا حدائق الانوار فى حقائق الاسرار(2) (معروف به ستینى) دارد که در آن شصت علم را که در گذشته در میان مسلمانان دارج و رایج بوده فهرست کرده و یکایک آنها را تعریف و قلمرویشان را تبیین مىکند که اکثر آنها امروز جزو علوم متروک و دیریاب است، در حالىکه در گذشته اغلب آنها در حوزههاى علوم دینى مورد تدریس و تحقیق بوده است. تا دانشگاهها نبودند و نظام آموزشى مدرن، وارد جهان اسلام نشده بود، حوزهها کانون همه علوم بودند؛ حتى طب، ریاضى، نجوم و هیأت در حوزهها تدریس و تحقیق مىشد.
3. نقادى و بازپژوهى علوم متعارف و متداول کنونى: دانشهاى موجود و متون معتبر آن باید مورد نقادى روششناختى، ساختارى و محتوایى قرار گیرد و در پارهاى مدعیات و مطالب آنها بازنگرى و اصلاح صورت بندد.
4. تنقیح و بازپیرایى علوم و متون رایج: خلط میان علوم فراوان است و زوائد در علوم و متون بسیار راه یافته است. باید با پیراستن آنها در جهت تصفیه و تنقیح دانشهاى دینى کوشش شود. این ضرورت را بیشتر توضیح خواهم داد.
5. تنسیق و بازآرایى پارهاى از علوم دینى: بعضى بلکه اکثر علوم به دلایلى از جمله ظهور دانشهاى جدید و لزوم تأسیس دانشهاى جدید دیگر، باید از نو آراسته شوند و نظم و نسق جدیدى پیدا کنند. غایت و قلمرو آنان نیز مجددا تعریف شود. یکى از ضرورتهاى کنونى، علاوه بر بازآرایى و نظم دهى مجدد هر یک از علوم دینى، سازمان دهى و تقسیم کلان و مجدد این علوم است که با فرصت به طرح و شرح این نکته باید پرداخته شود.
6. ابداع و نوآورى: امروز مهمترین مسأله و نیاز جهان اسلام و بزرگترین رسالت حوزه، نوآورى و ابتکار علمى است. نوآورى به لحاظ اهمیت، ذومراتب و مقول به تشکیک است. پرداختن به موضوعات نو، استخدام زبانى نو در باز گفت اندیشه دینى، به کارگیرى روش نو در طرح مباحث، ارائه تقریرى تازه در یک مسأله، طراحى ساختار نو براى یک بحث، طرح نکتهاى جدید، ارائه راهکار یا راهبردى تازه، ارائه نظریه جدید، تأسیس دانش نو، طراحى دستگاه معرفتى جدید، همه و همه مصادیق نوآورى است و ما بدانها محتاجیم.
7. تأسیس و بنیانگذارى برخى از دانشهاى جدید: یک سلسله دانشهایى را در حوزه دینپژوهى که امروز در مواجهه با افکار و علوم در جهان به آنها نیازمندیم باید بنیانگذارى کنیم. هر چند این ضرورت، ذکر خاص بعد از عام (ابداع) است، امّا از اهمیت مضاعفى برخوردار است؛ لذا آن را مستقلاً مطرح کردم.
8. ایجاد نظام آموزشى و پژوهشى که در آن تحصیل و تحقیق، تخصصى؛ اما استنباط و همچنین افتا، بینا رشتهاى باشد: بشر معاصر، ضرورت تخصص و تمحّض در همه رشتهها و رستهها را، به عنوان امرى عقلانى و عقلایى پذیرفته و در عین حال به بایستگى مطالعات بینا رشتهاى نیز تن در داده است؛ کما این که در جهان اسلام نیز بر اثر بسط حکمت و معرفت اسلامى، رفته رفته معارف دینى به دانشهاى مستقل گوناگونى تجزیه شده است، آن چنان که امروز لزوما هر فقیهى مفسر متخصص نیست و هر مفسرى فقیه جامع، همچنین هر متکلمى، فقیه و مفسر نیست و بالعکس و هکذا سایر تخصصها، بایستگى تجزى و تخصصى کردن معرفت به حوزههاى چهارگانه دین به صورت شاخههاى فرعى در هر رشته در مقام تعلیم و تحقیق، و جمعى کردن (با مشارکت مجتهدان شاخههاى مرتبط و در فقه اجتماعى سیاسى با مشاورت کارشناسان موضوع شناس) و نیز مطالعه تطبیقى (میان مذاهب و مکاتب، البته عنداللزوم) و بینا رشتهاى نگریستن (با لحاظ دانشهاى مرتبط) در هنگام استنباط، از بدیهیات روزگار ماست که دیر یا زود باید بدان تن در دهیم.
بسط بایستهها:
در بحث کوتاه، مجال طرح و شرح همه بایستگىها نیست، از این رو این جا تنها به شرح و بسط پارهاى از آنها مىپردازیم:
اجتهاد در اجتهاد
«اجتهاد در اجتهاد» بزرگترین ضرورت امروز حوزه است. تاریخ و ادوار فقه ما گواه است که مفهوم و عمل اجتهاد به طور تدریجى، در مقاطع مختلف، دگرگون شده و لهذا فقه مفهوما و مصداقا در برخى مقاطع، متحول گشته و قلمرو آن، جا به جا شده است. کما این که در گذشته، فقه (فقه اکبر)، شامل کلام و حوزه بینشى دین هم مىشد، امّا الآن فقه عملاً علمى است که فقط به قلمرو افعال مکلفین محدود شده و معلوم نیست از کجاى واژه و ادلّه اجتهاد این حصر برمىآید؟ بسط کاربرد اجتهاد و مفهوم فقاهت، سهم گزارى افزونتر منبع عقل در اجتهاد را مىطلبد و این کار، موجب دقیقتر و حقیقىتر شدن معناى اجتهاد و تفقه مىشود. توسعه در منابع (مدارک)، اصول، ضوابط و قواعد استنباط دینى، امرى ممکن است. اجتهاد گروهى متقنتر و مطمئنتر است، کار فردى، همخوان و سازگار با منطق زمانه نیست. چه مانعى دارد که حوزه به سازماندهى و راه اندازى حلقات علمى ـ فکرى ممحض و متخصص، در علوم فقهى، پیرافقهى و فرافقهى بپردازد. تا آنها تفکر و تأمل، شور و غور کنند و چه بسا بتوانند براى استنباط معارف دینى، علاوه بر ذخایر فخیم کنونى، روشهاى نوى تعریف کنند و ضوابط تازهاى تبیین و قواعد جدیدى تأسیس نمایند؟ مگر در تاریخ علوم اسلامى، چنین چیزى اتفاق نیفتاده است؟ مگر افادات مشایخ ما به ظهور آثار فقهى و اصولى متعدد نیانجامیده، مگر عدة الاصول به معالم الاصول و معالم الاصول ما به کفایة الاصول منتهى نشده است؟ مگر اصول از حالت هویت مقدمه و ضمیمه علم فقه بودن، در نیامده و فربه و موسع نشده است؟ آن چنان که اکنون یک دوره تدریس آن، گاه بیست سال به درازا مىکشد! مگر مکتب فقهى بسیط و مختصر ما به موسوعههاى مبسوط و مفصل تبدیل نیافته است؟ به نظر ما هنوز و همچنان امکان و میدان تأسیس و توسعه وجود دارد، مگر استعداد اهل نظر به نهایت رسیده یا دین از پویش و زایش باز ایستاده است؟
در رشتهها و حوزههاى گوناگون علوم، امروز مسائل نو، روشهاى تازه و ابزارهاى معرفتى جدیدى ابداع و ارائه شده است، پرسشها و موضوعهاى بدیع و بکر بسیارى خود را در برابر معرفت دینى نهادهاند و پاسخ مىطلبند. تحول و تکامل در علم اصول از ضرورتهاى ایجاد امکان پاسخ گویى به آنهاست.
فهم پرسشهاى ناشى از شرایط جدید، پارهاى ضرورتها را بر ما تحمیل مىکند. اصولاً نمىشود بى آن که پرسشى خطور کند، پاسخى خلق شود. مگر ممکن است بى آن که موضوع شناخته شود، حکمى بر آن صادر کرد؟ موضوعات به سه دسته «شرعى»، «عرفى» و «علمى» قابل تقسیم است؛ موضوعات عرفیه تابع تشخیص عرف است، اما موضوعات شرعیه و هم چنین موضوعات علمى، (موضوعاتى که علوم به حسب مورد، باید آنها را تعریف کنند)، به عهده مجتهد و تخصصهاى فرافقهى و پیرافقهى است.
امروز حتى خود موضوعشناسى، نیازمند اجتهاد ـ به معناى عام ـ است. اگر فقیه ما زمانه را نشناسد، یعنى به حیات مدرن و لوازم آن آگاهى نداشته باشد، هندسه معرفتى جهان جدید را درک نکند، با موضوعات نو آشنا نباشد، مسألههاى نوظهور را نیابد، پرسشهاى روزگار را نداند، فقه ما تحول و توسعه پیدا نمىکند. و این جز با توسعه مفهوم و مصداق منطق اجتهاد و تشکیل حلقات کارشناسى که در هاله و حاشیه هر فقیه فحلى یارى رسان او در تحقیق و تدقیق باشند، فرا چنگ نخواهد افتاد و اگر این تحول و توسعه روى ندهد، اجتهاد ما کارآمد و دین ما روز آمد نخواهد شد. یک فقیه فرد، به فرض که به تنهایى، موضوعات شرعیه را بشناسد، که مىشناسد؛ با موضوعات علمى و عرفى چه خواهد کرد، در حالى که دایره عرف، امروز توسعه یافته است و چنان و چندان نیست که یک فرد بتواند به سادگى و سهولت، فهم عرفى جامع تحصیل کند. موضوعات، معاملات و انواع عقود عرفى، در قیاس با گذشته گسترش یافته است. فهم موضوعات عرفى در پشت درهاى بسته حجرهها به دست نمىآید. مگر یک نفر چه قدر قدرت و دقت دارد؟ من نمىگویم موضوعشناسى مطلقا وظیفه فقیه است، اما مدعى هستم اگر موضوع فهم نشود، مسأله درک نشده و اگر پرسش درک نشود، پاسخ میسر نیست یا پاسخ کارآمد نیست. موضوعشناسى هم در استنباط و هم در اجراى حدود الهى نقشآفرین است.
دانشهاى دینى ما باید به فتح عرصههاى جدید بپردازد. اگر عرصههاى نو و ناگشوده در حوزه الهیات و بینش، اخلاق و منش، احکام و کنش دینى شمارش شود، مثنوى هفتاد من کاغذ خواهد شد. تعریف و تنسیق مباحث و مسائل مغفول در سه قلمرو دین، مىتواند خود، موضوع یک تحقیق اساسى باشد. از باب مثال من این جا به بعضى از مسائل، آن هم صرفا در قلمرو فقه و از زاویه مطالعه فقهى اشاره مىکنم ـ در عین این که بعضى از این موضوعات مىتواند و باید در قلمرو فلسفه، کلام و اخلاق نیز مورد بررسى و پژوهش قرار گیرد ـ دین ما اگر دین روزآمد و کارآمد، خاتَم و خاتِم، جامع و جاویدان، پویا و پایا است که هست و اگر اسلام دینى است که قافله بشر را تا نقطه فرجام و قله فرج پیش خواهد برد، باید پاسخگوى همه مسائل همه نسلها و عصرها باشد. اما آیا اکنون بالفعل پاسخ همه پرسشها در مشت اصحاب دین و ارباب دین پژوهى است؟ عیب از فقه، کلام یا فلسفه و اخلاق اسلام نیست. عیب از ماست، باید امروز اصحاب فلسفه و کلام و ارباب فقه و اهالى مباحث نظرى اخلاق نقد بشوند.
فقه پویا، فقه سنتى
بعضى، از سر جهل یا جهد، مىگویند دو گونه فقه داریم: فقه پویا و فقه سنتى! در گذشته حوزه از آفت تحجر و تجمد رنج مىبرد، امروز علاوه بر آن از آفت بنیان برانداز غرب زدگى و تجدد نیز به شدت در رنج است. کسانى به نام نواندیشى و نوآورى درکلام و فقه که قطعا یک ضرورت است، به جاى اجتهاد، در ورطه آفاتى چون شاذگرایى، اصرار بر تکثر آرا و ایجاد تحیر در مردم، آنارشیسم علمى و بىمبالاتى در اظهار نظرها، اباحىگرى، مسیحیت زدگى، سنى زدگى، سیاست زدگى، دین اصطیادى، دین ترجمهاى، عوام زدگى، ژورنالیسم کلامى و فقهى یا کلام و فقه ژورنالى در افتادهاند. به نظر مىرسد خطر چنین کسانى بسى بیشتر از خطر جریان متحجر متجمدى است که دین پژوهى و دیندارى را دچار حالت اختناق کرده است. زیرا این کسان با روش غلط خود اندیشى، نو اندیشى حقیقى در دین پژوهى را به خطر مىاندازند، به جنبش اصلاحى حوزه لطمه مىزنند و موجب تثبیت و تداوم جریان متجمد مىگردند...!
عبارت «فقه ناپویا» تعبیر «خود متناقض» و پارادوکسیکالى است. فقه حاصل تفقه و اجتهاد است و اجتهاد شالوده شکن و سنت زدا، ابداعگر و بدعت ستیز است. اجتهاد مىتواند «متروک» بشود، اما نمىتواند «مندرس» گردد. فقه مىتواند متوقف بشود، اما نمىتواند سنتى باشد، و اگر فقه و اجتهاد مندرس و سنتى شد، آن گاه دیگر فقه و اجتهاد نیست. مقوله اجتهاد بالذات از اندراس و سنتى شدن ابا دارد؛ اگر حکمى، حتى هزار سال پیش، با منطق اجتهاد استنباط و بر موضوعى بار شده باشد، هنوز نسبت به همان موضوع و آن موقع، جدید است. فقه سنتى و فقه مدرن یعنى چه؟ فقه همیشه مدرن است؛ فقه، یعنى نوآورى ولى فقه زنده و بالنده و به تعبیر حضرت امام(ره) «فقه جواهرى» باید به استقبال مسائل مستحدث برود، و باید بپذیریم که ما تفقه را متوقف و اجتهاد را زمینگیر کردهایم!
فریضههاى فقه
این جا از باب ارائه نمونه، به پارهاى از مسائل مهم در حوزه فقه، که بدان نپرداختهایم یا اصولى و عمیق، در خور و فراخور کار نکردهایم، اشاره مىکنم:
کدام فقیه و فاضلى تا کنون به «فقه توسعه» پرداخته است، اگر فقیه فحل و اهلى باشد، به اندازه یک جواهر مىتوان و باید در فقه توسعه نگاشت. هزار مسأله و مقوله در ابعاد فکر، فرهنگ، فناورى، اقتصاد، مناسبات و هنجارهاى جدید که توسعه و مدرنیته بر حیات و زندگى بشر و از جمله مسلمانان تحمیل کرده، مطرح است و از فقه پاسخ مىطلبد، اما آیا ما حتى یک جزوه هم در این باب عرضه کردهایم؟!
مگر پدیده جهانىسازى، مسأله اساسى بشر امروز نیست؟ و آیا امروز «حادثه واقعه»اى مهمتر از آن پیش روى مسلمانان قرار دارد؟ آیا جهانىسازى هیچ تلاقىاى با دین ندارد؟ هیچ نسبت مثبت یا منفىاى با اسلام ندارد؟ هر گونه نسبتى که جهانى شدن با دین و دیندارى داشته باشد، اسلام باید موضع خود را با آن روشن کند. قطعا جهانى شدن که مسأله کوچکى نیست، آیا اسلام آن چنان کوچک است و قلمرو آن محدود که با مسأله مستحدثه و واقعه عظیمى چون جهانى سازى اصطکاک و تماس ندارد؟ این که اهانتى بزرگ به اسلام است. پروسه جهانى شدن (یا پروژه جهانى سازى) هزار مسأله و مقوله دارد و مسلمانان خواه ناخواه با آنها دست به گریبانند و یا درگیر خواهند شد، هر چند اکنون از آن غافلند. البته این مقوله، هم بحثهاى فلسفى و کلامى دارد و هم مباحث اخلاقى و فقهى.
فقه تکنولوژى، فقه جَوْ و هوانوردى، فقه دریا و دریانوردى، فقه معادن بزرگ و ثروتهاى طبیعى و انفال، فقه محیط زیست، فقه تجارت خارجى، گمرک، مالیات، عوارض و جرایم، فقه تولید، توزیع، مصرف، فقه بانکدارى و پول، معاملات مدرن، ابزارهاى مالى و اوراق بهادار، بیمه، تأمین اجتماعى و بازنشستگى و دهها مسأله دیگر، حوزههاى گستردهاى است که ما هنوز به نحو درخور بدانها نپرداختهایم. برخى فکر مىکنند بانک صندوق امانات است و پول کنونى هم همان درهم و دینار سنتى است! احکامى که باید بر پول حمل شود همان احکام درهم و دینارى است که خود ارزش حقیقى ذاتى داشت، ما باید بدانیم توسعه چیست؟ جهانى سازى چیست؟ کارکردهاى پول جدید کدام است؟ بانکدارى چیست؟ امروز این مقولات با زندگى مردم ما گره خورده است، و مردم نادانسته و ناخواسته در معرض صدها معصیتاند!، مردم بابت روش بانکدارى جارى کشور چقدر مبتلا و مرتکب نقض حدود الهى مىشوند؟ هر چند نظام، وزارت اقتصاد و دارایى و سیستم بانکى مسؤول است، اما ما طلبهها هم مسؤولیم؛ زیرا بسیارى از معصیتها به علت بىخبرى مردم از احکام الهى است.
فقه رسانه، اقیانوسى است بىکران. تلویزیون، رادیو، سینما، اینترنت و مطبوعات که هر روز، ساعتها همه آحاد مردم، عالى و دانى، عالم و جاهل، با آنها سر و کار دارند، هر یک مشمول و مشتمل هزار حکم و قاعده است که براى اکثر مردم مبهم و مجهول است! آیا خبرگزارى و خبرنگارى در اسلام حکم ندارد؟ حوزه ما حتى یک جلد فقه خبرگزارى و خبرنگارى و روزنامهنگارى نوشته است؟! مگر مطبوعات فقه ندارد؟! آیا بیش از صد سال نیست که مردم با این مقوله سر و کار دارند؟ نباید ما یک رساله و جزوهاى به عنوان احکام مطبوعات و نرم افزارهاى الکترونیکى، و حقوق معنوى اثر منتشر کنیم؟! فقه اینترنت مورد نیاز مردم نیست؟ امروز مگر بشر مىتواند زنده باشد و از تأثیر و نفوذ این اعجوبه روزگار در امان بماند؟
آیا در این حوزه عزیز و عظیم، حتى یک نفر به نحو تخصصى و فراگیر به فقه هنر پرداخته است؟ آیا هنر کم مسألهاى است و مقولههاى گوناگون هنرى، مسائل کمى دارد؟ مىگوییم: پیکرتراشى و صورت گرى حرام است؛ موسیقى و غنا حرام است؛ جامعه از حوزه سؤال مىکند ـ از حوزه که سؤال مىکند، از در و دیوار حوزه نمىپرسد، از بنده و شماى طلبه سؤال مىکند ـ آیا اصلاً موسیقى مباح نداریم؟ اگر نداریم اعلام کنید و در آن صورت نباید صدا و سیماى جمهورى اسلامى هیچ گونه موسیقىاى را پخش کند و مردم را در معرض معصیت قرار بدهد. اگر موسیقى مباح داریم، چیست؟ مرزش را دقیق مشخص کنید. کلىگویى نکنید؛ کلىگویى که مشکل مردم را حل نمىکند، مردم را به خودشان ارجاع ندهیم.
رمان نگارى، داستانپردازى، فیلم، تئاتر، کاریکاتور، طنز و فکاهى، پیکر تراشى و صورت گرى، آیا با زندگى مردم سر و کار ندارد آیا این همه، در اسلام حکم ندارد؟!
فقه سیاست و حکومت، فقه قدرت، مشارکت و مردم سالارى، پارلمان، ارزش افکار عمومى، ارزش آراى تودهاى، تحزب، نافرمانى مدنى، حقوق اقلیت مغلوب یا مخالفت درانتخابات، بغى و برانداز و حوزهها و موضوعات سیاسى بسیار دیگر از این دست، نیازمند تفقه و اجتهادى در خور است. «نظارت خودانگیخته» (امر به معروف و نهى از منکر) امروز مسأله مهمى است، من به عنوان یک شاگرد کوچک، متواضعانه و خاضعانه، از محضر فقهاى کرام و مراجع عظام تقاضا مىکنم، بحث امر به معروف و نهى از منکر را، رضى العامه را، حق الرعیه را موضوع درسشان قرار بدهند، تا معلوم شود که اسلام مردم را چگونه و با چه ساز و کار و وظیفه و اختیارى به صحنه سیاست و تدبیر اجتماع مىآورد و اسلام چه نقشى براى توده مردم تعریف کرده است. بسط این بحث، بخشى از مبانى فقهى و مواضع اجرایى حکومت دینى را تکمیل و مشخص مىکند.
مهندسى زاد و ولد، ژنتیک، اصلاح نژاد، مشابه سازى انسان، تغییر جنسیت، الآن در دنیا مسائل بسیار پیچیدهاى را پدید آورده است. مسیحیت فقه ندارد، ولى پاپ به نام هنجارهاى اخلاقى در مقابل بعضى از مطالعات و اقدامات در این زمینهها موضع مىگیرد و اعلام نظر مىکند. نباید حوزه ما در این موارد اعلام نظر و موضع کند؟!
فقه روابط بینالملل، سازمانها و کنوانسیونهاى جهانى بر زمین مانده است! یک فقیه فحل لایق مىباید و مىارزد که ده، بیست سال، یکسره همه همت و حوصله خود را به فقه دیپلماسى و روابط خارجى و معاهدات جهانى اختصاص بدهد. وزارت خارجه با هزار مسأله فقهى رو به رو است اما رسالهها را که باز مىکند پاسخى براى آنها نمىیابد. البته انتظار نداریم در رساله عملیه عمومى بتوان همه مسائل را گنجاند؛ اما باید و مىتوان براى این مسائل رسالههاى اختصاصى نگاشت. پارهاى از مقولات و مفاهیم جدید و موضوعات نوى که امروزه نظام ما در دنیا با آنها سر و کار دارد، نیازمند تدوین رسالههاى مستقلى است.سازمان ملل، شوراى امنیت، مجامع جهانى، مرزهاى مدرن، کشور و کشوردارى مبتنى بر «دولت ـ ملت» احکام فراوانى دارد؛ و چه بسا امروز لازم باشد که راجع به تعاریف اصناف کفار و مسائل مربوط به آنها بازنگرى کنیم. امروز محارب به چه معناست؟ و ذمى به چه معناست؟ معاهد به چه معناست؟ کافران بىطرف مقیم کشورهاى دیگر چه حکمى دارند؟ این مباحث به عنوان مباحث زنده و محل چالش باید وارد حوزههاى درسى و بحثى ما بشود.
ضرورت نقد و نوآورى
باید به طور جدى و بىمداهنه به نقادى و بازپژوهى علوم دینى رایج، از لحاظ روششناسى، ساختار و مبادى تصورى و تصدیقى بپردازیم. در روزگار ما، کارى که مرحوم علامه طباطبایى در فلسفه کرد، کارى بس ارزنده بود، این راه باید ادامه پیدا کند. او در بدایة الحکمة و نهایة الحکمة فلسفه را منقح کرد، در اصول فلسفه، فلسفه را بازآرایى و نوسازى کرد و به جاى این که مباحث را از هستىشناسى که یک مبحث نه چندان کاربردى است آغاز کند، از معرفتشناسى شروع کرد. اما هنوز فلسفه و منطق ما هزار عیب و نقص دارد. امام در فقه طرحى نو درافکند و تعریف اجتهاد را تغییر داد. اگر بنشینیم و پیرامون آن بیندیشیم: «حکومت، فلسفه عملى فقه است» این عبارت مفهوم عمیقى دارد، این یعنى چه؟ مگر چه نسبتى بین فقه و حکومت است؟ اجتماعى و حکومتى اندیشیدن چه نقشى در استنباطات و رویکرد فقهى و ساختار فقه دارد؟ باید تأمل شود.
فقه ما باید متوازن و تکمیل بشود؛ از سویى در فقه بخشهاى متورم و فربهاى پدید آمده که چندان مبتلا به نیست، اما از دیگر سو نواقص و نقایص آن به لحاظ کمى و کیفى بسى بیش از فقه موجود است و یا دست کم اگر به مسائل جدید بپردازیم، کمتر از حجم فقه فعلى نمىتواند باشد.
در زمینه ضرورت نقادى علوم دینى و دانشهاى دین پژوهى، از میان علوم موجود، اصول فقه را از باب مثال مورد بحث اجمالى قرار مىدهم.
اصول فقه، بزرگترین خدمت را به معرفت اسلامى کرده است. اصول در هماوردى با اخبارىگرى و قشرنگرى دینى و تک منبع انگاشتن دین (خبر را تنها منبع دین پنداشتن)، قهرمانانه ایستاد و تشیع را از تجمد و تحجر رها کرد و موجب بالندگى دین فهمى، دین باورى و دین دارى شد. روشمند و نوآمد ساختن معرفت دینى دستاورد مهم و منحصر اصول است. با این همه، اصول، از چهار جهت یعنى از نظر «روشى» از حیث «ساختارى» از جهت «محتوا و مضمون» (یعنى بعضى مدعیات آن) و از حیث «کاربرد و قلمرو»، باید مورد نقادى و بازسازى قرار بگیرد.
اصول فقه ما چون تدریجى بسط یافته، رفته رفته دچار عدم توازن و تناسب در ساختار، عدم انسجام در فصول و کثرت استطراد شده است. نباید مباحث زبان شناختى جزء اصول و در بخش الفاظ طرح شود. بخش الفاظ اصول باید خیلى کوتاه و کوچک بشود، و اطالات و لاطایل حذف و خلط بلاحایل میان علوم رفع شود.
پارهاى از مسائل و مطالب مبحث الفاظ یا به علم اصول ارتباطى ندارد و قبل از علم اصول باید طرح و حل شود، یا کاربردى در استنباط ندارد. در حوزه باید واحدهاى درسى به عنوان «زبانشناسى» پیش بینى بشود که طلاب با مباحث مورد نیاز و به عنوان پیش نیاز اصول آشنا بشوند. همان طور که صرف و نحو و بلاغت مىخوانند، زبانشناسى نیز در حد واحدهاى ضرور بخوانند. کاربرد زبانشناسى در فهم متن، کمتر از کاربرد صرف و نحو و بلاغت نیست. مبحث «طلب و اراده» تا چه حد و با چند واسطه به علم اصول مربوط مىشود؟! مىگویند: «امر» به معناى «طلب» است، طلب نیز چهار قسم یا مرتبه دارد: حقیقى (نفسى)، انشایى(لفظى)، ذهنى و معنوى، چنان که اراده نیز به همین چهار قسم مربوط تقسیم مىشوند، (البته حضرت امام(ره) در رساله طلب و اراده این را نقد کردهاند) عدهاى از جمله اشعریان تصور کردهاند اراده عبارت است از طلب نفسى اما طلب لفظى همان طلب مصطلحى است که معناى امر است. طرح مسأله تغایر یا اتحاد اراده و طلب، اصولیون ما را سوق داده به طرح یک سلسله مباحث فلسفى، علم النفسى، کلامى غیر ضرور از قبیل حقیقت اراده و طلب چیست؟ آیا مقدمات اراده اختیارى است؟ تفاوت اراده الهى و انسان کدام است؟ و همچنین آنان را واداشته به بازگفت و بازنوشت نزاعهاى کهن اشعریان و اعتزالیان و امامیان در زمینه حقیقت و نسبت ذات و صفات، جبر و تفویض، معناى کلام نفسى و... سایر مطالب غیر مربوط به استنباط احکام و خارج از ماهیت علم اصول!!
وقتى فلسفه و کلام به حد کفایت تدریس نمىشود، وقتى فلسفه تفقه و علم فقه جایگاهى در نظام آموزشى ما ندارد، وقتى روششناسى علوم وفن تحقیق در حوزه ما مغفول و متروک است ظهور چنین آفاتى طبیعى است!
چرا به جاى این نوع بحثها به طرح مباحث کاربردى و ضرورى چون معنا و مبنا و اقسام و کاربرد سیره معصومین و سیره متشرعه و سیره عقلا، عرف، مصلحت، نمىپردازیم؟ چرا نسبت فقه و فطرت را طرح و بحث نمىکنیم؟
تصلب بر قواعد و ضوابط متعارف و محدود و غفلت از مباحث ضرور بسیار، نقص دیگر اصول است. اصول فقه ما نیازمند توسعه اصول و قواعد استنباط به ویژه براى اجتهاد اجتماعیات و سیاسیات است.در اصول فقه کنونى، سهم مباحث مربوط به کتاب به عنوان مهمترین مدرک استنباط و نیز مباحث راجع به عقل، به رغم نقش تعیین کنندهاى که در فن اجتهاد و فهم دین دارد بسیار بسیار اندک است و باید به حد در خور، توسعه و تعمیق یابد.
آیات الاحکام یعنى آیاتى که به یکى از دلالات سهگانه مىتواند در خدمت استنباط احکام و حدود الهى درآید ـ بر خلاف آن چه مشهور شده ـ افزون بر یک سوم قرآن را در بر مىگیرد؛ کارکردهاى عقل در دین پژوهى از جمله استخراج احکام مىتواند بسى بیشتر از حدى باشد که در مقام بحث بدان اذعان مىکنیم.(3)
مباحثى چون معنا و مبنا و نسبت و مناسبات فقه و عقل، فقه و فطرت، فقه و سیره، فقه و مصلحت، فقه و عرف و روششناسى علم فقه از سنخ مباحث فلسفه فقه است و امروز، بدون فلسفه فقه و فلسفه اجتهاد، نمىتوان فقه کارساز و کارآمدى عرضه کرد. مبانى هستى شناختى و معرفت شناختى و انسان شناختى و دین شناختى و روش شناختى و دلیل شناختى فقه و اصول و نیز مباحث حکم شناختى، موضوع شناختى و همچنین آسیبشناسى استنباط، باید به صورت درسى مدون و منسجم مورد تعلیم و تعلم قرار گیرد. ما باید یک بار مباحثى را که در اصول فقه، منطق، و علم التفسیر، مناهج التفسیر، علم الحدیث و به طور کلى در علوم روشگانى حوزه دینشناسى مطرح است، بازنگرى و اصول، ضوابط، قواعد، رویکردها و روشهاى فهم دین، آسیبشناسى منهاج التفسیر، استنباط و شیوههاى بازشناخت سره از ناسره در استنباطات دینى را استخراج و به صورت یک دانش و بلکه رشتهاى مستقل تنسیق، تکمیل و عرضه کنیم.
در باب فهم دین، امروز پرسشها و شبهات بسیارى مطرح است: آیا دین فهمپذیر است؟ اگر فهمپذیر است آیا روشمند است؟ اگر منطقمند است، علت تطورات و تنوعات چیست؟ آیا دین قرائتپذیر است؟ اگر قرائتپذیر نیست، تفاوت قرائت پذیرى با تنوع در آراى دینى چیست؟ چگونه مىتوانیم فهم درست از نادرست را بازبشناسیم؟ این سؤالها نیازمند تأسیس یک دانش است که مىتوان آن را «منطق فهم دین» نام نهاد. البته مدت مدیدى است، به عنوان مشغله و دغدغه اصلى خود به این مسأله پرداختهام. طرح نسبتا مفصل و دقیقى به عنوان «دانش منطق فهم دین» تهیه کردهام که به اشکال گوناگون در بین حوزویان و دانشگاهیان و اهل فن و فضل آن را مطرح مىکنم و به بحث و نقد مىگذارم و امیدوارم سامان یافته و نهایى آن را به زودى عرضه کنم.
در محور ضرورت ابداع و نوآورى، عرض کردم، اهتمام بر «تأسیس دانشهاى نو» ذکر الخاص بعدالعام است؛ اما این خاص مهمتر از عام است. امروز ما در زمینه معرفتشناسى و فلسفه معرفت و فلسفه فهم (هرمنوتیک) در معرض و مصب تهاجم هستیم. مباحث معرفت شناختى، فهم شناختى و ذهن شناختى در جاى جاى فلسفه ما، کلام ما و عرفان ما، به طور پراکنده بسیار آمده است، اما به طور مستقل و مدون به نظریه معرفت و فلسفه فهم و فلسفه ذهن نپرداختهایم، در حالى که امروز فلسفه به دهها شاخه تخصصى و مضاف تقسیم شده است ـ که یکى از آنها که به نظر بنده مهمترین نیز مىباشد فلسفه معرفت است ـ ما با اهتمامى ویژه باید بدان بپردازیم. دانشها یا مباحثى چون فلسفه خلقت، فلسفه حیات، فلسفه نفس، فلسفه تربیت، فلسفه علم، فلسفه فهم، فلسفه منطق، فلسفه معرفت، فلسفه فلسفه، فلسفه دین، فلسفه علم کلام، فلسفه علم فقه، فلسفه اصول فقه، فلسفه اخلاق، فلسفه عرفان، فلسفه سیاست، فلسفه اقتصاد، فلسفه هنر، فلسفه اجتماع، فلسفه تاریخ و... دانشها یا مقولههاى بسیار مهمىاند و باید مورد توجه خاص حوزه قرار گیرند. فلسفه دین و زیر شاخههاى آن، امروز ضرورت و خطورت مضاعف یافته است. بعضى به خطا کلام جدید و فلسفه دین را یکى مىانگارند. به نظر ما فلسفه دین غیر از کلام جدید است. البته فلسفه دین را مىتوان به معنایى ارجاع داد که فلسفههاى عقاید، اخلاق، احکام، سیاست و تربیت دینى و بسیارى از فلسفههاى مضاف و تخصصى اسلامى (مطالعه عقلانى علوم و مقولات دینى با رویکرد اسلامى) را شامل شود و جزو فلسفه دین قرار گیرد.
علوم انسانى، دانشگاه و رسالت حوزه
آیا باید علوم انسانى ـ اسلامى را دانشگاهیان استنباط و تأسیس کنند یا حوزویان؟ با کدام مبانى فلسفى و کلامى؟ با کدام منطق و روش؟ چنین کار سترگى فقط از حوزههاى علمیه و فرزندان حوزه توقع مىرود. علوم انسانى ـ اجتماعى کنونى مبتنى بر تعریفى خاص از انسان و اجتماع است، تعریف سکولار و «خودبنیاد» و بریده از خدا و حقیقت هستى. علوم انسانى باید بر اساس دو وجه «خلافت و عبودیت» بشر، بنیاد نهاده شود، ما از انسان تعریفى الهى داریم و او را «خلیفه خدا» و در عین حال «عبد خدا» مىانگاریم، یعنى هر چند گل سرسبد خلقتش مىدانیم، اما محور هستى و حیاتش نمىنامیم و اگر این اصل را در مطالعات اجتماعى علوم انسانى وارد کنیم علوم انسانى اجتماعى، سیرت و سامانه دیگرى خواهد گرفت. این گونه علوم انسانى را چه کسى باید تأسیس و تنسیق کند؟ آیا جز حوزه به مرجع دیگرى مىتوان امید برد؟ و تا زمانى که به علوم انسانى ـ اجتماعى اسلامى پرداخته نشود، امید بردن به اصلاح وضع دانشگاهها خواب خوشى بیش نیست. تا وقتى که ذهن و ضمیر جوان ما را دانشگاهها، مکتبها و منظرهاى سکولار در علوم انسانى ـ اجتماعى شکل مىدهد و استاد ما به ناچار همان مکاتب و مناظر، متون و منابع را تدریس مىکند، نمىتوان امید برد که نسل بعد دانشگاه الهى بار بیاید و مدیریت نظام اسلامى بشود.
البته استدراکا عرض کنم من به شدت به دانشگاهیان خوشبینم، مبادا بعضى این تعبیرها را نقل کنند و بگویند که فلانى علیه دانشگاهیان سخن گفت، خیر. من، برعکس بعضى دیگر، معتقدم دانشگاهى ما امروز به شدن متدین است، ولى دانشگاه ما دینى نیست. به نظر من در تاریخ ایران و کشورهایى که نظام آموزشى مدرن را پذیرفتهاند، هیچ گاه و هیچ جا شرایط مثل حال ایران به وجود نیامده بود که قشر دانشگاهى این همه دیندار و ملتزم باشد. این را از سر بصیرت عرض مىکنم. چون من هم با حوزه حشر و نشر دارم و هم با دانشگاه تنگاتنگ سر و کار دارم. لهذا آگاهانه و با توجه، این مطلب را عرض مىکنم. وقتى در کشور چند هزار استاد و عضو هیأت علمى، عضو بسیجاند، چگونه مىتوان دانشگاهى را متهم به بىدینى کرد؟ کجاى تاریخ ایران و سابقه تاریخى کدام کشور چنین چیزى را نشان داده است؟ اعضاى بسیج دانشجویى افزون بر سیصد هزار نفرند. دانشجو و دانشگاهى متدین است، اگر گاهى افراد عنود یا جهول در گوشه و کنار، مطالبى را خلاف معارف و ارزشهاى دینى طرح مىکنند، نباید آن را به نام دانشگاه و دانشگاهى تمام کنیم. اما حقیقت این است که متدینان دانشگاهى به تعلیم دانشگاه متدین نشدهاند. دانشجوى امروز اگر ناخواسته و ناخودآگاه، به سبب آن چه مىآموزد سکولار بار بیاید، طبیعى است، متدین بار آمدن دانشگاهى با نظام آموزشى و علوم و متون کنونى غیرعادى است و ناشى از لطف خدا.
حسن حوزه
نشانه حسن و حیات یک مجموعه این است که خود را نقادى مىکند. ما باید، خود، مصلحانه و مشفقانه دین پژوهى و نظام حوزه و روحانیت را نقادى کنیم تا مغرضان تخریب و القاى شبهه نکنند. البته باید اعتراف کرد که طى بیست سال اخیر، حوزه به اندازه دویست سال جهش کرده و از گذشته فاصله گرفته است ـ البته با مقیاسهاى زمانى گذشته ـ اما از آن چه که باید باشد بسیار بسیار فاصله دارد و امروز از سازمان حوزه انتظار شتابى صدچندان افزونتر از آن چه روى داده داریم.
لازم مىدانم در پایان، تأکید کنم که قوام دین و دوام دین دارى به عنصر فقاهت و منطق اجتهاد برساخته است. فقها با رنج فراوان گنج بىپایان براى ما به ارث نهادهاند، بنا به برآورد یکى از اساتید، سلف صالح ما بالغ بر چهل هزار فرع فقهى استنباط کردهاند، گله و شکوه من از خلف است!!
اجتهاد، چه به معناى خاص آن یعنى: «تحصیل الحجة على الاحکام الشرعیة الفرعیة) و چه به معناى عام آن یعنى «سعى بر فهم روشمند دین و کشف مضبوط گزارهها و آموزههاى آن»، جوهر مشى و مکتب شیعى است و تمام تحولات برجسته تاریخ اسلام و تشیع، از جمله انقلاب اسلامى تاریخ ساز کنونى، وامدار این عنصر ارجمند است، زیرا اگر امام(ره) فقیه نبود، نمىتوانست (هم به جهت شرعى و هم به لحاظ عملى) انقلاب کند، او به حکم اجتهاد و به قدرت مرجعیت، انقلاب کرد و بر قدرتهاى قاهر عصرش فایق آمد، محرک و مجوز او در این اقدام سترگ، فقاهت و اجتهاد او بود و مقبولیت او نیز که ضامن کامیابى وى گشت شأن مرجعیت او بود. از این رو نقادى مشفقانه حوزه و فقاهت، علاوه بر تقویت دین و دین دارى، بازسازى و تحکیم اساس انقلاب نیز به شمار مىرود.
در روزگار ما عدهاى مغرضانه و فرصت طلبانه به نقادى حوزه و روحانیت مىپردازند؛ کسانى که با اساس دین و دیندارى سر معارضت دارند و مىدانند حیات دین و ثبات دین دارى در گرو اجتهاد و فقاهت است، ناجوانمردانه و به قصد در هم شکستن دین به این استوانه و پشتوانه یورش آوردهاند. حوزه نیز بین نقادى مغرضانه و انتقاد مشفقانه تفاوت مىگذارد؛ فاصله نقد از درون و از سوى کسى که به فرزندى حوزه مباهات مىکند، با نقد مغرضانه و از برون، به قصد شکستن سطوت و صولت حوزه، فاصلهاى است به عمق فاصله میان عمل صالح به قصد قربت با عمل فاسد به قصد ریا.
حذفىها
فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَهُوا فِى الدّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُم اِذا رَجَعُوا اِلَیْهِمْ، لَعَلَّهُمْ یَحْذَروُنْ.(4)
(5)
یکان یکان اعضاى شورا افرادى محترم و محتشم، خدوم و مخلصاند، اما شورا با حضور جمع آنان به انجمن هزارکارگان کشور بدل شده و این جمع و مجمع هرگز و هرگز نخواهند توانست گامى در جهت تحول و تکامل نظام پژوهش و آموزش عالى کشور بردارند. و من راجع به آنها هم سخن فراوان دارم. اما اکنون روى سخن من با حوزه است.
________________________________________
1. سوره توبه، آیه 122.
2. فهرست علوم طرح شده در کتاب فخر رازى به شرح زیر است:
1. علم الکلام؛ 2. علم اصول الفقه الظاهرة؛ 3. علم الجدل ـ المسائل الظاهرة؛ 4. علم الخلافیات؛ 5. علم المذاهب؛ 6. علم الفرائض؛ 7. علم الوصایا؛ 8. علم التفسیر؛ 9. علم المعانى (علم دلائل الاعجاز)؛ 10. علم القرائة؛ 11. علم الاحادیث؛ 12. علم الاسامى الرجال؛ 13. علم التواریخ؛ 14. علم المغازى؛ 15. علم النحو؛ 16. علم التصرف؛ 17. علم الاشتقاق؛ 18. علم الامثال؛ 19. علم العروض؛ 20. علم القوافى؛ 21. علم بدیع الشعر و النثر؛ 22. علم المنطق؛ 23. علم الطبیعیات؛ 24. علم التعبیر؛ 25. علم الفراسة؛ 26. علم الطب؛ 27. علم التشریح؛ 28. علم الصیدنة؛ 29. علم الخواص (بر نه قسم است)؛ 30. علم الاکسیر و هو علم الاکمیاى؛ 31. علم الجواهر (معرفة الاحجار)؛ 32. علم الطلسمات؛ 33. علم الفلاحة؛ 34. علم قلع الاثار؛ 35. علم البیطرة؛ 36. علم البزاة؛ 37. علم الهندسه؛ 38. علم المساحة؛ 39. علم الاثقال؛ 40. علم آلات الحروب؛ 41. علم الحساب الهند؛ 42. علم الحساب الهواى؛ 43. علم الجبر و المقابلة؛ 44. علم الالة ثماطیقى؛ 45. علم عداد الوافق؛ 46. علم المناظرة؛ 47؛ علم الموسیقى؛ 48. علم الهیئة؛ 49. علم الاحکام النجوم؛ 50. علم الرمل؛ 51. علم العزائم؛ 52. علم الهیات؛ 53. علم مقالات اهل العالم؛ 54. علم الاخلاق؛ 55. علم السیاسیات؛ 56. تدبیر المنزل؛ 57. علم الاخرة؛ 58. علم الدعوات؛ 59. علم آداب الملوک؛ 60. علم شطرنج و انواع بازى.
3. کارکردهاى عقل در قلمرو دین پژوهى، از جهات گوناگون، به اقسام مختلف قابل دسته بندى است، از جمله:
یک. از لحاظ شمول کاربرد عقل به هر سه حوزه (باورها، بایدها و شایدها / عقاید، احکام، اخلاق) یا اختصاص کاربرد آن به حوزهاى خاص که از آن دو، به کارکردهاى «عام» و «خاص» تعبیر مىکنیم:
الف ـ کارکردهاى «عام» و مشترک عقل در دین پژوهى عبارت است از:
1. ادراک پیش انگارههاى دین پذیرى و دین باورى (مانند ضرورت دین، منشأ دین، نبوت عامه و...)؛
2. مبناسازى براى حوزههاى سه گانه؛
3. اثبات امکان فهم دین؛
4. مشارکت در سازمان بخشى به «دانش منطق فهم دین»؛
5. اثبات حجت مدارک دینى دیگر؛
6. استنباط گزارهها و آموزههاى دینى از دیگر مدارک (ابزارها و طرق درک دین)؛
7. ضابطه گذارى و قاعده سازى براى معرفت دینى؛
8. ارزش سنجى مدارک و ادلّه فهم دین و رفع تعارض میان آنها؛
9. ارزیابى و سنجش صواب و سراب معرفت دینى؛
10. آسیبشناسى و علاج خطا در معرفت دینى.
ب. کارکردهاى «خاص» عقل ـ که بر حسب کاربرد آن در هر یک از حوزههاى سه گانه دین، به سه گروه تقسیم مىشود ـ عبارت است از:
1. در حوزه باورها (عقاید):
1.1. ادراک استقلالى اصول عقاید، (مانند وجود واجب، توحید، و...)؛
2.1. ادراک بسیارى از گزارههاى دینى.
2. در حوزه بایدها (احکام):
1.2. ادراک استقلالى پارهاى از علل و حکم احکام دینى؛
2.2. واداشت به التزام اوامر شرعى و بازداشت از نواهى شرعى؛
3.2. تشخیص صغریات و مصادیق احکام کلى شرعى (حکم شناسى)؛
4.2. تعیین موضوعات علمى احکام (موضوعشناسى)؛
5.2. ادراک مصالح و مفاسد مترتب بر احکام در مقام تحقق و نیز تشخیص اولویتها و رفع تزاحم میان احکام؛
6.2.ترخیص و تأمین (یا تقنین) در مباحات (مالانص فیه. منطقة الفراغ)؛
7.2. تعیین ساز و کار تحقق احکام اجتماعى دین (برنامه، سازمان، روش).
3. در حوزه ارزشها (اخلاق):
1.3. ادراک حسن و قبح ذاتى افعال؛
2.3. ادراک استقلالى پارهاى از قضایاى اخلاقى؛
3.3. تشخیص صغریات و مصادیق قضایاى اخلاقى؛
4.3. تشخیص مفاسد و مصالح مترتب بر احکام اخلاقى در مقام عمل، و ادراک اولویتها و رفع تزاحم میان آنها.
5.3. ترخیص (یا جعل حکم اخلاقى) در موارد خلأ؛
6.3. تحریک به فعل و کسب فضایل و دفع و ترک رذایل؛
7.3. تعیین ساز و کار تحقق اخلاق دینى.
دو. (تقسیم دوم) بر اساس کاربرد عقل در قلمرو هر یک از اطراف پنجگانه «واقعه فهم» به شرح زیر است:
الف. کارکرد عقل درباره مبدأ دین (ماتن = شارع، معصوم، عقل و فطرت)
ب. کارکرد عقل در قلمرو مدارک دین (ابزارها و مجارى درک دین = متن به معنى عام)
ج. کارکرد عقل درباره مدرک دین (مفسر = مخاطب دین)
د. کارکرد عقل درباره مدرک (معنا = پیام دین)
ه. کارکرد عقل در قلمرو منطق ادراک دین (متدولوژى)
سه. از حیث نحوه کاربرد عقل در حوزههاى سه گانه که به دو نوع «استقلالى» و «آلى» تقسیم مىشود نیز مىتوان کارکرد عقل را تقسیم کرد.
چهار. همچنین از نظر «وساطت» در درک دین یا «مباشرت» در فهم دین نیز، کارکردهاى عقل به دو گروه قابل تقسیم است.
پنج. مىتوان کارکردهاى عقل را از جهت کاربردهاى آن «درباره دین» یا «در دین» نیز تقسیم کرد.
شش. به تبع تقسیم عقل به نظرى و عملى، کارکرد عقل در حوزه دین نیز مىتواند به دو دسته تقسیم شود.
مبانى و معانى تقسیمات و مصادیق اقسام، نیازمند شرح و بسط کافى است که باید در مجالى مناسب بدان پرداخته شود، در منطق فهم دین به اجمال ما آنها را توضیح دادهایم.
4. توبه (9): 122.
5. مطلب بالا ویراسته سخنرانى است که در تاریخ 2/7/1381 برابر با 16 رجب 1423 در کانون جهاد و اجتهاد، مدرسه فیضیه، ایراد شده است.
مشهورترین و استوارترین دلیل نقلى جواز یا لزوم اجتهاد، آیه «نفر» است فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لَیَتَفَقَّهُوا فِى الدّینِ وَ لِیُنْذِروُا قَوْمَهُمْ اِذا رَجَعُوا اِلَیْهِمْ، لَعَلَّهُمْ یَحْذَروُنَ(1) این آیه به ما مىگوید: باید گروهى با اهتمام و تضلع، به تفقه در دین و دین فهمى بپردازند و با ارائه یافتههاى علمى دینى، مردم را انذار کنند تا آنها نیز از خلاف و خطا در دین باورى و دین دارى بر حذر بمانند. «تفقه» به معناى فهم کردن است و منظور از «دین» نیز تمام دین است نه بخش خاصى از آن مانند «احکام». «انذار» نیز با طرح همه اضلاع و زوایاى آموزهها و آوردههاى دینى اتفاق مىافتد. انذار فقط با ارائه احکام رخ نمىدهد، بلکه تناسب عقاید با انذار بیشتر است تا احکام!، چه بسا انذار، تنها با ارائه حقایقى که باید آنها را درک و باور کرد یعنى عقاید تحقق یابد. فهم صفات جلال الهى از آگاهى به احکام طهارت دو چندان انذارآورتر است، معاد صدچندان بیشتر از آشنایى با طهارت و صوم و صلات موجب انذار است، و همچنین اگر احکام موجب انذار باشد، اخلاق کمتر از احکام منشأ انذار نیست. دست کم، تحذیر و پرهیختن به القا و ارائه آموزههاى بایستى دین ـ یعنى احکام ـ منحصر نیست، چرا که آموزههاى ارزشى و رفتارى دین یعنى اخلاق و تربیت نیز از جهتى داراى کارکردى مشابه کارکرد احکام است و بىتردید، و قطعا عقاید بیش از احکام و اخلاق و تربیت کارکرد انذارى دارد.
کارکردهاى اساسى اجتهاد
«رسالت»، اوّلین حلقه سلسله هدایتگران الهى است؛ «امامت» دومین حلقه آن و «فقاهت» و اجتهاد ـ به معناى عام آن ـ سومین حلقه و امتداد امامت است.
اجتهاد، به معناى عام به طور خلاصه، داراى چهار کارکرد اساسى است
1. تخریج و تنسیق معرفت دینى
نخستین کارکرد اجتهاد، به معناى عام، استنباط گزارهها (عقاید)، آموزههاى بایستى (احکام) و آموزههاى ارزشى (اخلاق) و سازماندهى این سه حوزه است.
2. تصحیح و تنقیح معرفت دینى
کارکرد دیگر اجتهاد، سنجش و آسیبشناسى، بازپژوهى و بازپیرایى و تصحیح و تنقیح معرفت دینى است. یعنى اگر در فهم دین خطا رخ داده باشد با منطق اجتهاد، صواب و سراب را از هم باز مىشناسیم و خطاها را منع، و فهممان را از دین تصحیح مىکنیم.
3. تعمیم و توسعه معارف دین
کشف زوایاى نامکشوف دین و بسط معارف آن، با اجتهاد میسر مىشود. آراى جدید، نظرهاى نوظهور با اجتهاد صورت مىبندد، بالندگى و گسترش دین، به موازات توسعه معارف و مسائل بشر، با اجتهاد تضمین مىشود، اصولاً امامت و اجتهاد، مبرر و توجیهگر خاتمیت است.
4. تطبیق و نوآمد سازى دین
با تفقه و اجتهاد (به معناى عام آن)، دین نو مىشود. انطباق احکام و اخلاق دینى بر شرایط متغیر حیات آدمى به عهده اجتهاد است و نو کردن زبان دین و تازه کردن ادبیات دینى، با اجتهاد صورت مىپذیرد. شکستن تجمد و تصلب با منطق اجتهاد میسر است.
این کارکردهاى اجتهاد است و این تلقىاى است که ما از اجتهاد داریم. امّا آیا در روزگار مااین تلقى از اجتهاد، جریان دارد؟ به نظر ما اجتهاد و معرفت دینى ما، امروز نیازمند آسیبشناسى دقیق و جامعى است، زیرا اجتهاد انسداد شکن، امروز خود دچار انسداد و انعطال شده است!
رکود و رکون سدگانى در دین پژوهى
سدهها است که در قلمرو مباحث کلامى، گرفتار رکود و رکون شدهایم، طى چند قرن گذشته، از قلههاى مکتوب در قلمرو الهیات، تنها تجریدالاعتقاد خواجه را مىشناسیم که دهها شرح و تعلیقه نیز بر آن نگاشته شده است و شوارق هم قله دیگرى است که در دیدرس ماست. امّا پیشتر که مىآییم، هرچه افق را نگاه مىکنیم جز چند مورد انگشت شمار، کار برجستهاى به چشم نمىخورد، تا این که در روزگار ما، فرزند بروند و آبرومند حوزه، استاد شهید مطهرى با عرضه مجموعه رسالههاى جهان بینى اسلامى و رسالهها و مقالههاى دیگر، «کلام نو» ایران را بنیان نهاد. (نمىگویم «کلام جدید»، چون از این تعبیر، تلقىهاى متفاوت بلکه متعارضى در اذهان تداعى مىشود).
فلسفه نیز ـ از روزگار صدرالمتألهین تا عهد علامه طباطبایى سه قرن تعلیقه نگارى و تکرار بر تعالیم صدرا و اصرار بر طرح غیرکاربردى حکمت را پشت سرنهاد تا مردى از حوزه برخاست و در همین قم مقدس، رکود و رکون را شکست و فلسفه اسلامى را نو کرد. مرحوم علامه طباطبایى با نگاشتن اصول فلسفه و روش رئالیسم، فلسفه نوصدرایى را بنا نهاد و رکود در قلمرو فلسفه را شکست؛ به رغم آن که هر آن چه پیش از او نوشته مىشد، تعلیقه و تحشیه، ذیل و شرح بر متون پیشین به ویژه فلسفه صدرایى بود، و کسى سخنى معتنابه عرضه نمىکرد.
طى قرون، در فقه و اصول، افت و خیز بسیار بوده است و از نقش و سهم بزرگانى چون آخوند در اصول و شیخ اعظم در اصول و فقه و صاحب جواهر در فقه که بگذریم، وضع چندان مطلوب نیست. به خصوص از زمانى که امواج مدرنیسم، مرزهاى جهان اسلام را در مىنوردد و حیات مدرن به صورت ناقص الخلقه خود را بر مناسبات مسلمانان تحمیل مىکند، نیازهاى جدید و مسائل نو پدید بىشمارى، خود را برابر فقه مىنهد، و چندان پاسخ در خور دریافت نمىکند، فقه به نحو مضاعف از زمان فاصله مىگیرد.
به قلمرو اخلاق اشاره نمىکنم، که رکود در بحثهاى نظرى در حوزه دانشهاى اخلاقى دو چندان بوده است. به رغم این که منابع ما آکنده از مفاهیم بلند و دقیق و ارزشمندى است، در مسائل اساسى و بنیانى اخلاق کار درخورى نکردهایم. حتى نمىتوان از گذشتههاى دور هم مصادیق بر جسته متعددى را که بتوان گفت کارى است کارستان، نام برد.
تربیت پژوهى نیز که رکن چهارم معرفت دینى است مطلقا مغفول مانده است، رسالت اساسى دین، فردسازى و جامعهپردازى است و بدون آن دین به غایت مطلوب خود نمىرسد.
آسیبشناسى اجتهاد و تفقه رایج
مشکل کجاست؟ مشکل آن جاست که ما اوّلاً؛ معناى اجتهاد را محدود ساختهایم، اجتهاد در نفس «اجتهاد» فراموش شده است، ثانیا؛ قلمرو آن را محصور کردهایم و ثالثا؛ اسفبارتر این که خود اجتهاد، تقلیدى شده است.
از نگاه ما شیعه، همه دین باید ـ به معنى عام و به طور نسبى ـ اجتهادى درک شود، به ویژه اصول عقاید که ذاتا تقلید بردار نیست؛ یعنى اعتقاد، در مقام ثبوت هم تقلیدپذیر نیست؛ زیرا نمىتوان گفت که چون فلانى چنین و چنان مىاندیشد یا مىگوید، در من حالت ایمان پدید مىآید. اصولاً ایمان که «عقد انفسى» است مبتنى بر تفکر و تعقل است؛ از این رو در عقاید، همه باید اجتهاد بورزند و اصول گزارههاى دینى را مجتهدانه و با منطق بپذیرند؛ حتى کسى نمىتواند بگوید: چون امام صادق(ع) فرموده است «خدا یکى است»، پس خدا یکى است. پذیرش کلام معصوم نیز پشتوانه عقلانى دارد و ما براساس استدلالهاى عقلى حجیت کلام و کردار معصوم را پذیرفتهایم، هرچند پس از پذیرش حجیّت و یقینآورى، کلام معصوم مىتواند حتما کبراى قیاسى قرار گیرد. لزوم تقلید در احکام را عامه مردم براساس تعقل و اجتهاد اجمالى پذیرفتهاند. اوّلین مسألهاى که در رسالههاى علمیه ذکر مىشود، مگر جز این است؟ امّا ما امروز چه اندازه در بخش عقاید اجتهاد مىکنیم؟ گویى عقاید از دایره اجتهاد بیرون است!
در حوزه اخلاق و تربیت چند اثر اجتهادى ارائه کردهایم؟ مگر نباید اخلاق و تربیت دینى را هم ازمنابع استنباط کرد؟ مگر نباید چهار کارکرد اجتهاد را در حوزه اخلاق و تربیت نیز به کار بست و از مواهب تفقه در این حوزه نیز سود برد؟ اما کدام مجتهد ارجمندى، امروز در اندیشه اجتهاد در حوزه اخلاق و تربیت است؟ و اگر هستند کماند من تنها یک مجتهد را در این روزگار سراغ دارم که دست به چنین کارى زده است. مجتهد اخلاقى فراوان داریم، اما مجتهداخلاق نداریم. شاید کسانى هستند، اما من آنها را نمىشناسم.
تا ظهور انقلاب اسلامى، اکثر ابواب و آموزههاى حُکمى و خُلقى و به ویژه آن بخش (که به فعل جمعى مکلفین مربوط مىشد) متروک بود. هنوز هم سیاسیات و اجتماعیات در فقه به کنارى نهاده شده است و به نحو در خور بدان پرداخته نمىشود و نوعا در تحصیل، تدریس و تحقیق فقهى به فقه فردى و عبادیات اهتمام و اکتفا مىشود. اگر آمارى از دروس اصلى و رسمى حوزه قویم و غنىما تهیه شود خواهیم دید که اغلب مدرسان برجسته که سیره و سخن آنها حجت و نظرشان گره گشا است، به تحقیق و تدریس فقه فردى اشتغال دارند؛ طهارت، صلات، صوم و... . براى من دشوار است که این تعبیر تند را به زبان برانم که گویى ما، به طور تلویحى اذعان کردهایم فقه ما فقه سکولار است! فقه بىطرف، فقه در حاشیه و فقه غیرسیاسى و غیر اجتماعى، فقه سکولار است زیرا سکولاریته ذو مراتب و ذو وجوه است، از جمله وجوه و مراتب آن، فردى انگاشتن آموزههاى دینى است.
این فقه سیاسى و اجتماعى است که مظان «حوادث واقعه» است و اجتهاد مىطلبد. دیریست که در فقه فردى و عبادات، راه پیموده و کوبیده طى مىکنیم. تدریس باب طهارت و صلات کار دشوارى نیست. آن قدر گفتهاند و نوشتهاند که تدریس و تحقیق در آنها چندان پژوهش و صرف وقت و حتى توان علمى نمىطلبد؛ علاوه برآن که مسائل مستحدث نوعا در حوزه اجتماعیات و سیاسیات و معاملات و عقود و ایقاعات واقع مىشود. در باب طهارت و صوم و صلات، هر چند سال، مگر چند مورد ممکن است مسأله و موضوع جدید پیدا شود؟ امّا اگر مثلاً به حوزه معاملات نظر بیفکنیم، مىبینیم، مسائل نوظهور پیچیده و موضوعات جدید فراوانى با تعاریف خاص خود، امروز در دنیا ظهور کرده که فقه ما اصلاً بدانها نپرداخته است. نگویید چنین مسائلى چه ربطى به زندگى مسلمانان دارد؟ زیرا اکنون اگر در آن سوى کره زمین تحولى در سیاست و اقتصاد و معاملات اتفاق بیفتد، زندگى ما از آن متأثر مىشود. مسائلنو و بىپیشینه در اجتماعیات و سیاسیات و اقتصادیات بسیار است و اینها، مصادیق «مسائل مستحدثه» و «حوادث واقعه» هستند.
حقیقت تلختر این که به جهت رواج «فقه سینه به سینه» و نسل به نسل، اجتهاد تقلیدى شده و برخى فقه پژوهان ما در همین فقه فردى هم، به معناى دقیق و حقیقى اجتهاد نمىورزند، هر شاگردى، ناخودآگاه مقلد استاد خویش است! زیرا نوعا درس شاگرد، تقریر درس استاد است! این نوع اجتهاد حتى در فقه فردى هم کاربرد ندارد، زیرا این اجتهاد نیست، بازخوانى و بازگویى استنباطات فقیه پیشین است. خلاصه این که
1. دایره اجتهاد، امروز محدود شده و نوعا منطق اجتهاد تنها در فقه به کار مىرود، اخلاق و عقاید و نیز خود فن اجتهاد از قلمرو فعل اجتهادى خارج شده است.
2. در فقه نیز، فقه سیاسیات و اجتماعیات که مورد ابتلاى مردم و میدان اصلى ظهور مسائل مستحدث و نیازمند اجتهاد و ابداع است متروک مانده است.
3. در فقه فردى نیز راه طى شده پیموده مىشود و این همان انعطال و انسداد اجتهاد است.
بایستههاى هشت گانه دین پژوهى
امروز هشت بایستگى و ضرورت، دین پژوهى حوزه علمیه ما را احاطه کرده است که درد آشنایان و دغدغهمندان باید بدانها بپردازند.
1. اجتهاد در اجتهاد: خود اجتهاد نباید از موضوع خود، خارج انگاشته شود. امروز با همان منطق اجتهاد باید خود منطق اجتهاد و روش استنباط دین، به خصوص از جهت کشف روش نظامپردازى و طراحى نظامات اجتماعى، مورد بازنگرى قرار گیرد. فقیهان و متفکرانى چونان شهید محمد باقر صدر، شهید مرتضى مطهرى و حضرت امام(ره) راه نوى را پیش روى ما گشودند، اما پى گرفته نشد. امام(ره) با تخطئه اجتهاد مصطلح متعارف و وارد کردن اصل «لحاظ ظرف متعلق حکم» (زمان و مکان) در استنباط و افتا، و نیز حکومت را فلسفه عملى فقه خواندن، روزنى گشود اما نه چندان روشن.
2. احیا و بازآورى علوم متروک: الآن در حوزه ما چند علم به نحو فراگیر و رسمى مورد تدریس و تدرس و تعلیم و تعلم است؟ آیا عدد علوم متداول در حوزه به عدد انگشتان دست مىرسد؟ این حوزه با عظمت، به اندازه یک دانشکده هم تنوع علمى ندارد! هر چند که دانشگاههاى ما وضع اسف بارترى دارند. کمیت بسیار است، اما کیفیت اندک. از بزرگى نقل شد که فرموده بود: «دانشگاه ما اقیانوسى است به عمق یک وجب»! دانشگاهها نیز باید اصلاح بشود واین مسؤولیت بر ذمه شوراى انقلاب فرهنگى است که متأسفانه تا سطح شوراى عالى ادارى یک وزارتخانه تنزل کرده است. رسالتى که امام بر دوش این نهاد نهاد، هرگز به منزل نرسید. دانشگاهها و این شورا بحث خاص خود را دارد و در جاى خود باید بدان پرداخته شود.
این بسیار مایه تأسف است که از تفسیر قرآن، کلام و... به عنوان دروس جنبى تعبیر شده است! مگر قرآن اساس کلام، فقه، اخلاق و تربیت نیست؟ چطور تفسیر آن درس جنبى است؟ چرا علم السنه، علم الحدیث، سیرهشناسى، قواعد فقه و بسیارى دانشهاى ضرور دیگر متروک است؟ فخر رازى کتابى به نام جامع العلوم یا حدائق الانوار فى حقائق الاسرار(2) (معروف به ستینى) دارد که در آن شصت علم را که در گذشته در میان مسلمانان دارج و رایج بوده فهرست کرده و یکایک آنها را تعریف و قلمرویشان را تبیین مىکند که اکثر آنها امروز جزو علوم متروک و دیریاب است، در حالىکه در گذشته اغلب آنها در حوزههاى علوم دینى مورد تدریس و تحقیق بوده است. تا دانشگاهها نبودند و نظام آموزشى مدرن، وارد جهان اسلام نشده بود، حوزهها کانون همه علوم بودند؛ حتى طب، ریاضى، نجوم و هیأت در حوزهها تدریس و تحقیق مىشد.
3. نقادى و بازپژوهى علوم متعارف و متداول کنونى: دانشهاى موجود و متون معتبر آن باید مورد نقادى روششناختى، ساختارى و محتوایى قرار گیرد و در پارهاى مدعیات و مطالب آنها بازنگرى و اصلاح صورت بندد.
4. تنقیح و بازپیرایى علوم و متون رایج: خلط میان علوم فراوان است و زوائد در علوم و متون بسیار راه یافته است. باید با پیراستن آنها در جهت تصفیه و تنقیح دانشهاى دینى کوشش شود. این ضرورت را بیشتر توضیح خواهم داد.
5. تنسیق و بازآرایى پارهاى از علوم دینى: بعضى بلکه اکثر علوم به دلایلى از جمله ظهور دانشهاى جدید و لزوم تأسیس دانشهاى جدید دیگر، باید از نو آراسته شوند و نظم و نسق جدیدى پیدا کنند. غایت و قلمرو آنان نیز مجددا تعریف شود. یکى از ضرورتهاى کنونى، علاوه بر بازآرایى و نظم دهى مجدد هر یک از علوم دینى، سازمان دهى و تقسیم کلان و مجدد این علوم است که با فرصت به طرح و شرح این نکته باید پرداخته شود.
6. ابداع و نوآورى: امروز مهمترین مسأله و نیاز جهان اسلام و بزرگترین رسالت حوزه، نوآورى و ابتکار علمى است. نوآورى به لحاظ اهمیت، ذومراتب و مقول به تشکیک است. پرداختن به موضوعات نو، استخدام زبانى نو در باز گفت اندیشه دینى، به کارگیرى روش نو در طرح مباحث، ارائه تقریرى تازه در یک مسأله، طراحى ساختار نو براى یک بحث، طرح نکتهاى جدید، ارائه راهکار یا راهبردى تازه، ارائه نظریه جدید، تأسیس دانش نو، طراحى دستگاه معرفتى جدید، همه و همه مصادیق نوآورى است و ما بدانها محتاجیم.
7. تأسیس و بنیانگذارى برخى از دانشهاى جدید: یک سلسله دانشهایى را در حوزه دینپژوهى که امروز در مواجهه با افکار و علوم در جهان به آنها نیازمندیم باید بنیانگذارى کنیم. هر چند این ضرورت، ذکر خاص بعد از عام (ابداع) است، امّا از اهمیت مضاعفى برخوردار است؛ لذا آن را مستقلاً مطرح کردم.
8. ایجاد نظام آموزشى و پژوهشى که در آن تحصیل و تحقیق، تخصصى؛ اما استنباط و همچنین افتا، بینا رشتهاى باشد: بشر معاصر، ضرورت تخصص و تمحّض در همه رشتهها و رستهها را، به عنوان امرى عقلانى و عقلایى پذیرفته و در عین حال به بایستگى مطالعات بینا رشتهاى نیز تن در داده است؛ کما این که در جهان اسلام نیز بر اثر بسط حکمت و معرفت اسلامى، رفته رفته معارف دینى به دانشهاى مستقل گوناگونى تجزیه شده است، آن چنان که امروز لزوما هر فقیهى مفسر متخصص نیست و هر مفسرى فقیه جامع، همچنین هر متکلمى، فقیه و مفسر نیست و بالعکس و هکذا سایر تخصصها، بایستگى تجزى و تخصصى کردن معرفت به حوزههاى چهارگانه دین به صورت شاخههاى فرعى در هر رشته در مقام تعلیم و تحقیق، و جمعى کردن (با مشارکت مجتهدان شاخههاى مرتبط و در فقه اجتماعى سیاسى با مشاورت کارشناسان موضوع شناس) و نیز مطالعه تطبیقى (میان مذاهب و مکاتب، البته عنداللزوم) و بینا رشتهاى نگریستن (با لحاظ دانشهاى مرتبط) در هنگام استنباط، از بدیهیات روزگار ماست که دیر یا زود باید بدان تن در دهیم.
بسط بایستهها:
در بحث کوتاه، مجال طرح و شرح همه بایستگىها نیست، از این رو این جا تنها به شرح و بسط پارهاى از آنها مىپردازیم:
اجتهاد در اجتهاد
«اجتهاد در اجتهاد» بزرگترین ضرورت امروز حوزه است. تاریخ و ادوار فقه ما گواه است که مفهوم و عمل اجتهاد به طور تدریجى، در مقاطع مختلف، دگرگون شده و لهذا فقه مفهوما و مصداقا در برخى مقاطع، متحول گشته و قلمرو آن، جا به جا شده است. کما این که در گذشته، فقه (فقه اکبر)، شامل کلام و حوزه بینشى دین هم مىشد، امّا الآن فقه عملاً علمى است که فقط به قلمرو افعال مکلفین محدود شده و معلوم نیست از کجاى واژه و ادلّه اجتهاد این حصر برمىآید؟ بسط کاربرد اجتهاد و مفهوم فقاهت، سهم گزارى افزونتر منبع عقل در اجتهاد را مىطلبد و این کار، موجب دقیقتر و حقیقىتر شدن معناى اجتهاد و تفقه مىشود. توسعه در منابع (مدارک)، اصول، ضوابط و قواعد استنباط دینى، امرى ممکن است. اجتهاد گروهى متقنتر و مطمئنتر است، کار فردى، همخوان و سازگار با منطق زمانه نیست. چه مانعى دارد که حوزه به سازماندهى و راه اندازى حلقات علمى ـ فکرى ممحض و متخصص، در علوم فقهى، پیرافقهى و فرافقهى بپردازد. تا آنها تفکر و تأمل، شور و غور کنند و چه بسا بتوانند براى استنباط معارف دینى، علاوه بر ذخایر فخیم کنونى، روشهاى نوى تعریف کنند و ضوابط تازهاى تبیین و قواعد جدیدى تأسیس نمایند؟ مگر در تاریخ علوم اسلامى، چنین چیزى اتفاق نیفتاده است؟ مگر افادات مشایخ ما به ظهور آثار فقهى و اصولى متعدد نیانجامیده، مگر عدة الاصول به معالم الاصول و معالم الاصول ما به کفایة الاصول منتهى نشده است؟ مگر اصول از حالت هویت مقدمه و ضمیمه علم فقه بودن، در نیامده و فربه و موسع نشده است؟ آن چنان که اکنون یک دوره تدریس آن، گاه بیست سال به درازا مىکشد! مگر مکتب فقهى بسیط و مختصر ما به موسوعههاى مبسوط و مفصل تبدیل نیافته است؟ به نظر ما هنوز و همچنان امکان و میدان تأسیس و توسعه وجود دارد، مگر استعداد اهل نظر به نهایت رسیده یا دین از پویش و زایش باز ایستاده است؟
در رشتهها و حوزههاى گوناگون علوم، امروز مسائل نو، روشهاى تازه و ابزارهاى معرفتى جدیدى ابداع و ارائه شده است، پرسشها و موضوعهاى بدیع و بکر بسیارى خود را در برابر معرفت دینى نهادهاند و پاسخ مىطلبند. تحول و تکامل در علم اصول از ضرورتهاى ایجاد امکان پاسخ گویى به آنهاست.
فهم پرسشهاى ناشى از شرایط جدید، پارهاى ضرورتها را بر ما تحمیل مىکند. اصولاً نمىشود بى آن که پرسشى خطور کند، پاسخى خلق شود. مگر ممکن است بى آن که موضوع شناخته شود، حکمى بر آن صادر کرد؟ موضوعات به سه دسته «شرعى»، «عرفى» و «علمى» قابل تقسیم است؛ موضوعات عرفیه تابع تشخیص عرف است، اما موضوعات شرعیه و هم چنین موضوعات علمى، (موضوعاتى که علوم به حسب مورد، باید آنها را تعریف کنند)، به عهده مجتهد و تخصصهاى فرافقهى و پیرافقهى است.
امروز حتى خود موضوعشناسى، نیازمند اجتهاد ـ به معناى عام ـ است. اگر فقیه ما زمانه را نشناسد، یعنى به حیات مدرن و لوازم آن آگاهى نداشته باشد، هندسه معرفتى جهان جدید را درک نکند، با موضوعات نو آشنا نباشد، مسألههاى نوظهور را نیابد، پرسشهاى روزگار را نداند، فقه ما تحول و توسعه پیدا نمىکند. و این جز با توسعه مفهوم و مصداق منطق اجتهاد و تشکیل حلقات کارشناسى که در هاله و حاشیه هر فقیه فحلى یارى رسان او در تحقیق و تدقیق باشند، فرا چنگ نخواهد افتاد و اگر این تحول و توسعه روى ندهد، اجتهاد ما کارآمد و دین ما روز آمد نخواهد شد. یک فقیه فرد، به فرض که به تنهایى، موضوعات شرعیه را بشناسد، که مىشناسد؛ با موضوعات علمى و عرفى چه خواهد کرد، در حالى که دایره عرف، امروز توسعه یافته است و چنان و چندان نیست که یک فرد بتواند به سادگى و سهولت، فهم عرفى جامع تحصیل کند. موضوعات، معاملات و انواع عقود عرفى، در قیاس با گذشته گسترش یافته است. فهم موضوعات عرفى در پشت درهاى بسته حجرهها به دست نمىآید. مگر یک نفر چه قدر قدرت و دقت دارد؟ من نمىگویم موضوعشناسى مطلقا وظیفه فقیه است، اما مدعى هستم اگر موضوع فهم نشود، مسأله درک نشده و اگر پرسش درک نشود، پاسخ میسر نیست یا پاسخ کارآمد نیست. موضوعشناسى هم در استنباط و هم در اجراى حدود الهى نقشآفرین است.
دانشهاى دینى ما باید به فتح عرصههاى جدید بپردازد. اگر عرصههاى نو و ناگشوده در حوزه الهیات و بینش، اخلاق و منش، احکام و کنش دینى شمارش شود، مثنوى هفتاد من کاغذ خواهد شد. تعریف و تنسیق مباحث و مسائل مغفول در سه قلمرو دین، مىتواند خود، موضوع یک تحقیق اساسى باشد. از باب مثال من این جا به بعضى از مسائل، آن هم صرفا در قلمرو فقه و از زاویه مطالعه فقهى اشاره مىکنم ـ در عین این که بعضى از این موضوعات مىتواند و باید در قلمرو فلسفه، کلام و اخلاق نیز مورد بررسى و پژوهش قرار گیرد ـ دین ما اگر دین روزآمد و کارآمد، خاتَم و خاتِم، جامع و جاویدان، پویا و پایا است که هست و اگر اسلام دینى است که قافله بشر را تا نقطه فرجام و قله فرج پیش خواهد برد، باید پاسخگوى همه مسائل همه نسلها و عصرها باشد. اما آیا اکنون بالفعل پاسخ همه پرسشها در مشت اصحاب دین و ارباب دین پژوهى است؟ عیب از فقه، کلام یا فلسفه و اخلاق اسلام نیست. عیب از ماست، باید امروز اصحاب فلسفه و کلام و ارباب فقه و اهالى مباحث نظرى اخلاق نقد بشوند.
فقه پویا، فقه سنتى
بعضى، از سر جهل یا جهد، مىگویند دو گونه فقه داریم: فقه پویا و فقه سنتى! در گذشته حوزه از آفت تحجر و تجمد رنج مىبرد، امروز علاوه بر آن از آفت بنیان برانداز غرب زدگى و تجدد نیز به شدت در رنج است. کسانى به نام نواندیشى و نوآورى درکلام و فقه که قطعا یک ضرورت است، به جاى اجتهاد، در ورطه آفاتى چون شاذگرایى، اصرار بر تکثر آرا و ایجاد تحیر در مردم، آنارشیسم علمى و بىمبالاتى در اظهار نظرها، اباحىگرى، مسیحیت زدگى، سنى زدگى، سیاست زدگى، دین اصطیادى، دین ترجمهاى، عوام زدگى، ژورنالیسم کلامى و فقهى یا کلام و فقه ژورنالى در افتادهاند. به نظر مىرسد خطر چنین کسانى بسى بیشتر از خطر جریان متحجر متجمدى است که دین پژوهى و دیندارى را دچار حالت اختناق کرده است. زیرا این کسان با روش غلط خود اندیشى، نو اندیشى حقیقى در دین پژوهى را به خطر مىاندازند، به جنبش اصلاحى حوزه لطمه مىزنند و موجب تثبیت و تداوم جریان متجمد مىگردند...!
عبارت «فقه ناپویا» تعبیر «خود متناقض» و پارادوکسیکالى است. فقه حاصل تفقه و اجتهاد است و اجتهاد شالوده شکن و سنت زدا، ابداعگر و بدعت ستیز است. اجتهاد مىتواند «متروک» بشود، اما نمىتواند «مندرس» گردد. فقه مىتواند متوقف بشود، اما نمىتواند سنتى باشد، و اگر فقه و اجتهاد مندرس و سنتى شد، آن گاه دیگر فقه و اجتهاد نیست. مقوله اجتهاد بالذات از اندراس و سنتى شدن ابا دارد؛ اگر حکمى، حتى هزار سال پیش، با منطق اجتهاد استنباط و بر موضوعى بار شده باشد، هنوز نسبت به همان موضوع و آن موقع، جدید است. فقه سنتى و فقه مدرن یعنى چه؟ فقه همیشه مدرن است؛ فقه، یعنى نوآورى ولى فقه زنده و بالنده و به تعبیر حضرت امام(ره) «فقه جواهرى» باید به استقبال مسائل مستحدث برود، و باید بپذیریم که ما تفقه را متوقف و اجتهاد را زمینگیر کردهایم!
فریضههاى فقه
این جا از باب ارائه نمونه، به پارهاى از مسائل مهم در حوزه فقه، که بدان نپرداختهایم یا اصولى و عمیق، در خور و فراخور کار نکردهایم، اشاره مىکنم:
کدام فقیه و فاضلى تا کنون به «فقه توسعه» پرداخته است، اگر فقیه فحل و اهلى باشد، به اندازه یک جواهر مىتوان و باید در فقه توسعه نگاشت. هزار مسأله و مقوله در ابعاد فکر، فرهنگ، فناورى، اقتصاد، مناسبات و هنجارهاى جدید که توسعه و مدرنیته بر حیات و زندگى بشر و از جمله مسلمانان تحمیل کرده، مطرح است و از فقه پاسخ مىطلبد، اما آیا ما حتى یک جزوه هم در این باب عرضه کردهایم؟!
مگر پدیده جهانىسازى، مسأله اساسى بشر امروز نیست؟ و آیا امروز «حادثه واقعه»اى مهمتر از آن پیش روى مسلمانان قرار دارد؟ آیا جهانىسازى هیچ تلاقىاى با دین ندارد؟ هیچ نسبت مثبت یا منفىاى با اسلام ندارد؟ هر گونه نسبتى که جهانى شدن با دین و دیندارى داشته باشد، اسلام باید موضع خود را با آن روشن کند. قطعا جهانى شدن که مسأله کوچکى نیست، آیا اسلام آن چنان کوچک است و قلمرو آن محدود که با مسأله مستحدثه و واقعه عظیمى چون جهانى سازى اصطکاک و تماس ندارد؟ این که اهانتى بزرگ به اسلام است. پروسه جهانى شدن (یا پروژه جهانى سازى) هزار مسأله و مقوله دارد و مسلمانان خواه ناخواه با آنها دست به گریبانند و یا درگیر خواهند شد، هر چند اکنون از آن غافلند. البته این مقوله، هم بحثهاى فلسفى و کلامى دارد و هم مباحث اخلاقى و فقهى.
فقه تکنولوژى، فقه جَوْ و هوانوردى، فقه دریا و دریانوردى، فقه معادن بزرگ و ثروتهاى طبیعى و انفال، فقه محیط زیست، فقه تجارت خارجى، گمرک، مالیات، عوارض و جرایم، فقه تولید، توزیع، مصرف، فقه بانکدارى و پول، معاملات مدرن، ابزارهاى مالى و اوراق بهادار، بیمه، تأمین اجتماعى و بازنشستگى و دهها مسأله دیگر، حوزههاى گستردهاى است که ما هنوز به نحو درخور بدانها نپرداختهایم. برخى فکر مىکنند بانک صندوق امانات است و پول کنونى هم همان درهم و دینار سنتى است! احکامى که باید بر پول حمل شود همان احکام درهم و دینارى است که خود ارزش حقیقى ذاتى داشت، ما باید بدانیم توسعه چیست؟ جهانى سازى چیست؟ کارکردهاى پول جدید کدام است؟ بانکدارى چیست؟ امروز این مقولات با زندگى مردم ما گره خورده است، و مردم نادانسته و ناخواسته در معرض صدها معصیتاند!، مردم بابت روش بانکدارى جارى کشور چقدر مبتلا و مرتکب نقض حدود الهى مىشوند؟ هر چند نظام، وزارت اقتصاد و دارایى و سیستم بانکى مسؤول است، اما ما طلبهها هم مسؤولیم؛ زیرا بسیارى از معصیتها به علت بىخبرى مردم از احکام الهى است.
فقه رسانه، اقیانوسى است بىکران. تلویزیون، رادیو، سینما، اینترنت و مطبوعات که هر روز، ساعتها همه آحاد مردم، عالى و دانى، عالم و جاهل، با آنها سر و کار دارند، هر یک مشمول و مشتمل هزار حکم و قاعده است که براى اکثر مردم مبهم و مجهول است! آیا خبرگزارى و خبرنگارى در اسلام حکم ندارد؟ حوزه ما حتى یک جلد فقه خبرگزارى و خبرنگارى و روزنامهنگارى نوشته است؟! مگر مطبوعات فقه ندارد؟! آیا بیش از صد سال نیست که مردم با این مقوله سر و کار دارند؟ نباید ما یک رساله و جزوهاى به عنوان احکام مطبوعات و نرم افزارهاى الکترونیکى، و حقوق معنوى اثر منتشر کنیم؟! فقه اینترنت مورد نیاز مردم نیست؟ امروز مگر بشر مىتواند زنده باشد و از تأثیر و نفوذ این اعجوبه روزگار در امان بماند؟
آیا در این حوزه عزیز و عظیم، حتى یک نفر به نحو تخصصى و فراگیر به فقه هنر پرداخته است؟ آیا هنر کم مسألهاى است و مقولههاى گوناگون هنرى، مسائل کمى دارد؟ مىگوییم: پیکرتراشى و صورت گرى حرام است؛ موسیقى و غنا حرام است؛ جامعه از حوزه سؤال مىکند ـ از حوزه که سؤال مىکند، از در و دیوار حوزه نمىپرسد، از بنده و شماى طلبه سؤال مىکند ـ آیا اصلاً موسیقى مباح نداریم؟ اگر نداریم اعلام کنید و در آن صورت نباید صدا و سیماى جمهورى اسلامى هیچ گونه موسیقىاى را پخش کند و مردم را در معرض معصیت قرار بدهد. اگر موسیقى مباح داریم، چیست؟ مرزش را دقیق مشخص کنید. کلىگویى نکنید؛ کلىگویى که مشکل مردم را حل نمىکند، مردم را به خودشان ارجاع ندهیم.
رمان نگارى، داستانپردازى، فیلم، تئاتر، کاریکاتور، طنز و فکاهى، پیکر تراشى و صورت گرى، آیا با زندگى مردم سر و کار ندارد آیا این همه، در اسلام حکم ندارد؟!
فقه سیاست و حکومت، فقه قدرت، مشارکت و مردم سالارى، پارلمان، ارزش افکار عمومى، ارزش آراى تودهاى، تحزب، نافرمانى مدنى، حقوق اقلیت مغلوب یا مخالفت درانتخابات، بغى و برانداز و حوزهها و موضوعات سیاسى بسیار دیگر از این دست، نیازمند تفقه و اجتهادى در خور است. «نظارت خودانگیخته» (امر به معروف و نهى از منکر) امروز مسأله مهمى است، من به عنوان یک شاگرد کوچک، متواضعانه و خاضعانه، از محضر فقهاى کرام و مراجع عظام تقاضا مىکنم، بحث امر به معروف و نهى از منکر را، رضى العامه را، حق الرعیه را موضوع درسشان قرار بدهند، تا معلوم شود که اسلام مردم را چگونه و با چه ساز و کار و وظیفه و اختیارى به صحنه سیاست و تدبیر اجتماع مىآورد و اسلام چه نقشى براى توده مردم تعریف کرده است. بسط این بحث، بخشى از مبانى فقهى و مواضع اجرایى حکومت دینى را تکمیل و مشخص مىکند.
مهندسى زاد و ولد، ژنتیک، اصلاح نژاد، مشابه سازى انسان، تغییر جنسیت، الآن در دنیا مسائل بسیار پیچیدهاى را پدید آورده است. مسیحیت فقه ندارد، ولى پاپ به نام هنجارهاى اخلاقى در مقابل بعضى از مطالعات و اقدامات در این زمینهها موضع مىگیرد و اعلام نظر مىکند. نباید حوزه ما در این موارد اعلام نظر و موضع کند؟!
فقه روابط بینالملل، سازمانها و کنوانسیونهاى جهانى بر زمین مانده است! یک فقیه فحل لایق مىباید و مىارزد که ده، بیست سال، یکسره همه همت و حوصله خود را به فقه دیپلماسى و روابط خارجى و معاهدات جهانى اختصاص بدهد. وزارت خارجه با هزار مسأله فقهى رو به رو است اما رسالهها را که باز مىکند پاسخى براى آنها نمىیابد. البته انتظار نداریم در رساله عملیه عمومى بتوان همه مسائل را گنجاند؛ اما باید و مىتوان براى این مسائل رسالههاى اختصاصى نگاشت. پارهاى از مقولات و مفاهیم جدید و موضوعات نوى که امروزه نظام ما در دنیا با آنها سر و کار دارد، نیازمند تدوین رسالههاى مستقلى است.سازمان ملل، شوراى امنیت، مجامع جهانى، مرزهاى مدرن، کشور و کشوردارى مبتنى بر «دولت ـ ملت» احکام فراوانى دارد؛ و چه بسا امروز لازم باشد که راجع به تعاریف اصناف کفار و مسائل مربوط به آنها بازنگرى کنیم. امروز محارب به چه معناست؟ و ذمى به چه معناست؟ معاهد به چه معناست؟ کافران بىطرف مقیم کشورهاى دیگر چه حکمى دارند؟ این مباحث به عنوان مباحث زنده و محل چالش باید وارد حوزههاى درسى و بحثى ما بشود.
ضرورت نقد و نوآورى
باید به طور جدى و بىمداهنه به نقادى و بازپژوهى علوم دینى رایج، از لحاظ روششناسى، ساختار و مبادى تصورى و تصدیقى بپردازیم. در روزگار ما، کارى که مرحوم علامه طباطبایى در فلسفه کرد، کارى بس ارزنده بود، این راه باید ادامه پیدا کند. او در بدایة الحکمة و نهایة الحکمة فلسفه را منقح کرد، در اصول فلسفه، فلسفه را بازآرایى و نوسازى کرد و به جاى این که مباحث را از هستىشناسى که یک مبحث نه چندان کاربردى است آغاز کند، از معرفتشناسى شروع کرد. اما هنوز فلسفه و منطق ما هزار عیب و نقص دارد. امام در فقه طرحى نو درافکند و تعریف اجتهاد را تغییر داد. اگر بنشینیم و پیرامون آن بیندیشیم: «حکومت، فلسفه عملى فقه است» این عبارت مفهوم عمیقى دارد، این یعنى چه؟ مگر چه نسبتى بین فقه و حکومت است؟ اجتماعى و حکومتى اندیشیدن چه نقشى در استنباطات و رویکرد فقهى و ساختار فقه دارد؟ باید تأمل شود.
فقه ما باید متوازن و تکمیل بشود؛ از سویى در فقه بخشهاى متورم و فربهاى پدید آمده که چندان مبتلا به نیست، اما از دیگر سو نواقص و نقایص آن به لحاظ کمى و کیفى بسى بیش از فقه موجود است و یا دست کم اگر به مسائل جدید بپردازیم، کمتر از حجم فقه فعلى نمىتواند باشد.
در زمینه ضرورت نقادى علوم دینى و دانشهاى دین پژوهى، از میان علوم موجود، اصول فقه را از باب مثال مورد بحث اجمالى قرار مىدهم.
اصول فقه، بزرگترین خدمت را به معرفت اسلامى کرده است. اصول در هماوردى با اخبارىگرى و قشرنگرى دینى و تک منبع انگاشتن دین (خبر را تنها منبع دین پنداشتن)، قهرمانانه ایستاد و تشیع را از تجمد و تحجر رها کرد و موجب بالندگى دین فهمى، دین باورى و دین دارى شد. روشمند و نوآمد ساختن معرفت دینى دستاورد مهم و منحصر اصول است. با این همه، اصول، از چهار جهت یعنى از نظر «روشى» از حیث «ساختارى» از جهت «محتوا و مضمون» (یعنى بعضى مدعیات آن) و از حیث «کاربرد و قلمرو»، باید مورد نقادى و بازسازى قرار بگیرد.
اصول فقه ما چون تدریجى بسط یافته، رفته رفته دچار عدم توازن و تناسب در ساختار، عدم انسجام در فصول و کثرت استطراد شده است. نباید مباحث زبان شناختى جزء اصول و در بخش الفاظ طرح شود. بخش الفاظ اصول باید خیلى کوتاه و کوچک بشود، و اطالات و لاطایل حذف و خلط بلاحایل میان علوم رفع شود.
پارهاى از مسائل و مطالب مبحث الفاظ یا به علم اصول ارتباطى ندارد و قبل از علم اصول باید طرح و حل شود، یا کاربردى در استنباط ندارد. در حوزه باید واحدهاى درسى به عنوان «زبانشناسى» پیش بینى بشود که طلاب با مباحث مورد نیاز و به عنوان پیش نیاز اصول آشنا بشوند. همان طور که صرف و نحو و بلاغت مىخوانند، زبانشناسى نیز در حد واحدهاى ضرور بخوانند. کاربرد زبانشناسى در فهم متن، کمتر از کاربرد صرف و نحو و بلاغت نیست. مبحث «طلب و اراده» تا چه حد و با چند واسطه به علم اصول مربوط مىشود؟! مىگویند: «امر» به معناى «طلب» است، طلب نیز چهار قسم یا مرتبه دارد: حقیقى (نفسى)، انشایى(لفظى)، ذهنى و معنوى، چنان که اراده نیز به همین چهار قسم مربوط تقسیم مىشوند، (البته حضرت امام(ره) در رساله طلب و اراده این را نقد کردهاند) عدهاى از جمله اشعریان تصور کردهاند اراده عبارت است از طلب نفسى اما طلب لفظى همان طلب مصطلحى است که معناى امر است. طرح مسأله تغایر یا اتحاد اراده و طلب، اصولیون ما را سوق داده به طرح یک سلسله مباحث فلسفى، علم النفسى، کلامى غیر ضرور از قبیل حقیقت اراده و طلب چیست؟ آیا مقدمات اراده اختیارى است؟ تفاوت اراده الهى و انسان کدام است؟ و همچنین آنان را واداشته به بازگفت و بازنوشت نزاعهاى کهن اشعریان و اعتزالیان و امامیان در زمینه حقیقت و نسبت ذات و صفات، جبر و تفویض، معناى کلام نفسى و... سایر مطالب غیر مربوط به استنباط احکام و خارج از ماهیت علم اصول!!
وقتى فلسفه و کلام به حد کفایت تدریس نمىشود، وقتى فلسفه تفقه و علم فقه جایگاهى در نظام آموزشى ما ندارد، وقتى روششناسى علوم وفن تحقیق در حوزه ما مغفول و متروک است ظهور چنین آفاتى طبیعى است!
چرا به جاى این نوع بحثها به طرح مباحث کاربردى و ضرورى چون معنا و مبنا و اقسام و کاربرد سیره معصومین و سیره متشرعه و سیره عقلا، عرف، مصلحت، نمىپردازیم؟ چرا نسبت فقه و فطرت را طرح و بحث نمىکنیم؟
تصلب بر قواعد و ضوابط متعارف و محدود و غفلت از مباحث ضرور بسیار، نقص دیگر اصول است. اصول فقه ما نیازمند توسعه اصول و قواعد استنباط به ویژه براى اجتهاد اجتماعیات و سیاسیات است.در اصول فقه کنونى، سهم مباحث مربوط به کتاب به عنوان مهمترین مدرک استنباط و نیز مباحث راجع به عقل، به رغم نقش تعیین کنندهاى که در فن اجتهاد و فهم دین دارد بسیار بسیار اندک است و باید به حد در خور، توسعه و تعمیق یابد.
آیات الاحکام یعنى آیاتى که به یکى از دلالات سهگانه مىتواند در خدمت استنباط احکام و حدود الهى درآید ـ بر خلاف آن چه مشهور شده ـ افزون بر یک سوم قرآن را در بر مىگیرد؛ کارکردهاى عقل در دین پژوهى از جمله استخراج احکام مىتواند بسى بیشتر از حدى باشد که در مقام بحث بدان اذعان مىکنیم.(3)
مباحثى چون معنا و مبنا و نسبت و مناسبات فقه و عقل، فقه و فطرت، فقه و سیره، فقه و مصلحت، فقه و عرف و روششناسى علم فقه از سنخ مباحث فلسفه فقه است و امروز، بدون فلسفه فقه و فلسفه اجتهاد، نمىتوان فقه کارساز و کارآمدى عرضه کرد. مبانى هستى شناختى و معرفت شناختى و انسان شناختى و دین شناختى و روش شناختى و دلیل شناختى فقه و اصول و نیز مباحث حکم شناختى، موضوع شناختى و همچنین آسیبشناسى استنباط، باید به صورت درسى مدون و منسجم مورد تعلیم و تعلم قرار گیرد. ما باید یک بار مباحثى را که در اصول فقه، منطق، و علم التفسیر، مناهج التفسیر، علم الحدیث و به طور کلى در علوم روشگانى حوزه دینشناسى مطرح است، بازنگرى و اصول، ضوابط، قواعد، رویکردها و روشهاى فهم دین، آسیبشناسى منهاج التفسیر، استنباط و شیوههاى بازشناخت سره از ناسره در استنباطات دینى را استخراج و به صورت یک دانش و بلکه رشتهاى مستقل تنسیق، تکمیل و عرضه کنیم.
در باب فهم دین، امروز پرسشها و شبهات بسیارى مطرح است: آیا دین فهمپذیر است؟ اگر فهمپذیر است آیا روشمند است؟ اگر منطقمند است، علت تطورات و تنوعات چیست؟ آیا دین قرائتپذیر است؟ اگر قرائتپذیر نیست، تفاوت قرائت پذیرى با تنوع در آراى دینى چیست؟ چگونه مىتوانیم فهم درست از نادرست را بازبشناسیم؟ این سؤالها نیازمند تأسیس یک دانش است که مىتوان آن را «منطق فهم دین» نام نهاد. البته مدت مدیدى است، به عنوان مشغله و دغدغه اصلى خود به این مسأله پرداختهام. طرح نسبتا مفصل و دقیقى به عنوان «دانش منطق فهم دین» تهیه کردهام که به اشکال گوناگون در بین حوزویان و دانشگاهیان و اهل فن و فضل آن را مطرح مىکنم و به بحث و نقد مىگذارم و امیدوارم سامان یافته و نهایى آن را به زودى عرضه کنم.
در محور ضرورت ابداع و نوآورى، عرض کردم، اهتمام بر «تأسیس دانشهاى نو» ذکر الخاص بعدالعام است؛ اما این خاص مهمتر از عام است. امروز ما در زمینه معرفتشناسى و فلسفه معرفت و فلسفه فهم (هرمنوتیک) در معرض و مصب تهاجم هستیم. مباحث معرفت شناختى، فهم شناختى و ذهن شناختى در جاى جاى فلسفه ما، کلام ما و عرفان ما، به طور پراکنده بسیار آمده است، اما به طور مستقل و مدون به نظریه معرفت و فلسفه فهم و فلسفه ذهن نپرداختهایم، در حالى که امروز فلسفه به دهها شاخه تخصصى و مضاف تقسیم شده است ـ که یکى از آنها که به نظر بنده مهمترین نیز مىباشد فلسفه معرفت است ـ ما با اهتمامى ویژه باید بدان بپردازیم. دانشها یا مباحثى چون فلسفه خلقت، فلسفه حیات، فلسفه نفس، فلسفه تربیت، فلسفه علم، فلسفه فهم، فلسفه منطق، فلسفه معرفت، فلسفه فلسفه، فلسفه دین، فلسفه علم کلام، فلسفه علم فقه، فلسفه اصول فقه، فلسفه اخلاق، فلسفه عرفان، فلسفه سیاست، فلسفه اقتصاد، فلسفه هنر، فلسفه اجتماع، فلسفه تاریخ و... دانشها یا مقولههاى بسیار مهمىاند و باید مورد توجه خاص حوزه قرار گیرند. فلسفه دین و زیر شاخههاى آن، امروز ضرورت و خطورت مضاعف یافته است. بعضى به خطا کلام جدید و فلسفه دین را یکى مىانگارند. به نظر ما فلسفه دین غیر از کلام جدید است. البته فلسفه دین را مىتوان به معنایى ارجاع داد که فلسفههاى عقاید، اخلاق، احکام، سیاست و تربیت دینى و بسیارى از فلسفههاى مضاف و تخصصى اسلامى (مطالعه عقلانى علوم و مقولات دینى با رویکرد اسلامى) را شامل شود و جزو فلسفه دین قرار گیرد.
علوم انسانى، دانشگاه و رسالت حوزه
آیا باید علوم انسانى ـ اسلامى را دانشگاهیان استنباط و تأسیس کنند یا حوزویان؟ با کدام مبانى فلسفى و کلامى؟ با کدام منطق و روش؟ چنین کار سترگى فقط از حوزههاى علمیه و فرزندان حوزه توقع مىرود. علوم انسانى ـ اجتماعى کنونى مبتنى بر تعریفى خاص از انسان و اجتماع است، تعریف سکولار و «خودبنیاد» و بریده از خدا و حقیقت هستى. علوم انسانى باید بر اساس دو وجه «خلافت و عبودیت» بشر، بنیاد نهاده شود، ما از انسان تعریفى الهى داریم و او را «خلیفه خدا» و در عین حال «عبد خدا» مىانگاریم، یعنى هر چند گل سرسبد خلقتش مىدانیم، اما محور هستى و حیاتش نمىنامیم و اگر این اصل را در مطالعات اجتماعى علوم انسانى وارد کنیم علوم انسانى اجتماعى، سیرت و سامانه دیگرى خواهد گرفت. این گونه علوم انسانى را چه کسى باید تأسیس و تنسیق کند؟ آیا جز حوزه به مرجع دیگرى مىتوان امید برد؟ و تا زمانى که به علوم انسانى ـ اجتماعى اسلامى پرداخته نشود، امید بردن به اصلاح وضع دانشگاهها خواب خوشى بیش نیست. تا وقتى که ذهن و ضمیر جوان ما را دانشگاهها، مکتبها و منظرهاى سکولار در علوم انسانى ـ اجتماعى شکل مىدهد و استاد ما به ناچار همان مکاتب و مناظر، متون و منابع را تدریس مىکند، نمىتوان امید برد که نسل بعد دانشگاه الهى بار بیاید و مدیریت نظام اسلامى بشود.
البته استدراکا عرض کنم من به شدت به دانشگاهیان خوشبینم، مبادا بعضى این تعبیرها را نقل کنند و بگویند که فلانى علیه دانشگاهیان سخن گفت، خیر. من، برعکس بعضى دیگر، معتقدم دانشگاهى ما امروز به شدن متدین است، ولى دانشگاه ما دینى نیست. به نظر من در تاریخ ایران و کشورهایى که نظام آموزشى مدرن را پذیرفتهاند، هیچ گاه و هیچ جا شرایط مثل حال ایران به وجود نیامده بود که قشر دانشگاهى این همه دیندار و ملتزم باشد. این را از سر بصیرت عرض مىکنم. چون من هم با حوزه حشر و نشر دارم و هم با دانشگاه تنگاتنگ سر و کار دارم. لهذا آگاهانه و با توجه، این مطلب را عرض مىکنم. وقتى در کشور چند هزار استاد و عضو هیأت علمى، عضو بسیجاند، چگونه مىتوان دانشگاهى را متهم به بىدینى کرد؟ کجاى تاریخ ایران و سابقه تاریخى کدام کشور چنین چیزى را نشان داده است؟ اعضاى بسیج دانشجویى افزون بر سیصد هزار نفرند. دانشجو و دانشگاهى متدین است، اگر گاهى افراد عنود یا جهول در گوشه و کنار، مطالبى را خلاف معارف و ارزشهاى دینى طرح مىکنند، نباید آن را به نام دانشگاه و دانشگاهى تمام کنیم. اما حقیقت این است که متدینان دانشگاهى به تعلیم دانشگاه متدین نشدهاند. دانشجوى امروز اگر ناخواسته و ناخودآگاه، به سبب آن چه مىآموزد سکولار بار بیاید، طبیعى است، متدین بار آمدن دانشگاهى با نظام آموزشى و علوم و متون کنونى غیرعادى است و ناشى از لطف خدا.
حسن حوزه
نشانه حسن و حیات یک مجموعه این است که خود را نقادى مىکند. ما باید، خود، مصلحانه و مشفقانه دین پژوهى و نظام حوزه و روحانیت را نقادى کنیم تا مغرضان تخریب و القاى شبهه نکنند. البته باید اعتراف کرد که طى بیست سال اخیر، حوزه به اندازه دویست سال جهش کرده و از گذشته فاصله گرفته است ـ البته با مقیاسهاى زمانى گذشته ـ اما از آن چه که باید باشد بسیار بسیار فاصله دارد و امروز از سازمان حوزه انتظار شتابى صدچندان افزونتر از آن چه روى داده داریم.
لازم مىدانم در پایان، تأکید کنم که قوام دین و دوام دین دارى به عنصر فقاهت و منطق اجتهاد برساخته است. فقها با رنج فراوان گنج بىپایان براى ما به ارث نهادهاند، بنا به برآورد یکى از اساتید، سلف صالح ما بالغ بر چهل هزار فرع فقهى استنباط کردهاند، گله و شکوه من از خلف است!!
اجتهاد، چه به معناى خاص آن یعنى: «تحصیل الحجة على الاحکام الشرعیة الفرعیة) و چه به معناى عام آن یعنى «سعى بر فهم روشمند دین و کشف مضبوط گزارهها و آموزههاى آن»، جوهر مشى و مکتب شیعى است و تمام تحولات برجسته تاریخ اسلام و تشیع، از جمله انقلاب اسلامى تاریخ ساز کنونى، وامدار این عنصر ارجمند است، زیرا اگر امام(ره) فقیه نبود، نمىتوانست (هم به جهت شرعى و هم به لحاظ عملى) انقلاب کند، او به حکم اجتهاد و به قدرت مرجعیت، انقلاب کرد و بر قدرتهاى قاهر عصرش فایق آمد، محرک و مجوز او در این اقدام سترگ، فقاهت و اجتهاد او بود و مقبولیت او نیز که ضامن کامیابى وى گشت شأن مرجعیت او بود. از این رو نقادى مشفقانه حوزه و فقاهت، علاوه بر تقویت دین و دین دارى، بازسازى و تحکیم اساس انقلاب نیز به شمار مىرود.
در روزگار ما عدهاى مغرضانه و فرصت طلبانه به نقادى حوزه و روحانیت مىپردازند؛ کسانى که با اساس دین و دیندارى سر معارضت دارند و مىدانند حیات دین و ثبات دین دارى در گرو اجتهاد و فقاهت است، ناجوانمردانه و به قصد در هم شکستن دین به این استوانه و پشتوانه یورش آوردهاند. حوزه نیز بین نقادى مغرضانه و انتقاد مشفقانه تفاوت مىگذارد؛ فاصله نقد از درون و از سوى کسى که به فرزندى حوزه مباهات مىکند، با نقد مغرضانه و از برون، به قصد شکستن سطوت و صولت حوزه، فاصلهاى است به عمق فاصله میان عمل صالح به قصد قربت با عمل فاسد به قصد ریا.
حذفىها
فَلَوْلا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طائِفَةٌ لِیَتَفَقَهُوا فِى الدّینِ وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُم اِذا رَجَعُوا اِلَیْهِمْ، لَعَلَّهُمْ یَحْذَروُنْ.(4)
(5)
یکان یکان اعضاى شورا افرادى محترم و محتشم، خدوم و مخلصاند، اما شورا با حضور جمع آنان به انجمن هزارکارگان کشور بدل شده و این جمع و مجمع هرگز و هرگز نخواهند توانست گامى در جهت تحول و تکامل نظام پژوهش و آموزش عالى کشور بردارند. و من راجع به آنها هم سخن فراوان دارم. اما اکنون روى سخن من با حوزه است.
________________________________________
1. سوره توبه، آیه 122.
2. فهرست علوم طرح شده در کتاب فخر رازى به شرح زیر است:
1. علم الکلام؛ 2. علم اصول الفقه الظاهرة؛ 3. علم الجدل ـ المسائل الظاهرة؛ 4. علم الخلافیات؛ 5. علم المذاهب؛ 6. علم الفرائض؛ 7. علم الوصایا؛ 8. علم التفسیر؛ 9. علم المعانى (علم دلائل الاعجاز)؛ 10. علم القرائة؛ 11. علم الاحادیث؛ 12. علم الاسامى الرجال؛ 13. علم التواریخ؛ 14. علم المغازى؛ 15. علم النحو؛ 16. علم التصرف؛ 17. علم الاشتقاق؛ 18. علم الامثال؛ 19. علم العروض؛ 20. علم القوافى؛ 21. علم بدیع الشعر و النثر؛ 22. علم المنطق؛ 23. علم الطبیعیات؛ 24. علم التعبیر؛ 25. علم الفراسة؛ 26. علم الطب؛ 27. علم التشریح؛ 28. علم الصیدنة؛ 29. علم الخواص (بر نه قسم است)؛ 30. علم الاکسیر و هو علم الاکمیاى؛ 31. علم الجواهر (معرفة الاحجار)؛ 32. علم الطلسمات؛ 33. علم الفلاحة؛ 34. علم قلع الاثار؛ 35. علم البیطرة؛ 36. علم البزاة؛ 37. علم الهندسه؛ 38. علم المساحة؛ 39. علم الاثقال؛ 40. علم آلات الحروب؛ 41. علم الحساب الهند؛ 42. علم الحساب الهواى؛ 43. علم الجبر و المقابلة؛ 44. علم الالة ثماطیقى؛ 45. علم عداد الوافق؛ 46. علم المناظرة؛ 47؛ علم الموسیقى؛ 48. علم الهیئة؛ 49. علم الاحکام النجوم؛ 50. علم الرمل؛ 51. علم العزائم؛ 52. علم الهیات؛ 53. علم مقالات اهل العالم؛ 54. علم الاخلاق؛ 55. علم السیاسیات؛ 56. تدبیر المنزل؛ 57. علم الاخرة؛ 58. علم الدعوات؛ 59. علم آداب الملوک؛ 60. علم شطرنج و انواع بازى.
3. کارکردهاى عقل در قلمرو دین پژوهى، از جهات گوناگون، به اقسام مختلف قابل دسته بندى است، از جمله:
یک. از لحاظ شمول کاربرد عقل به هر سه حوزه (باورها، بایدها و شایدها / عقاید، احکام، اخلاق) یا اختصاص کاربرد آن به حوزهاى خاص که از آن دو، به کارکردهاى «عام» و «خاص» تعبیر مىکنیم:
الف ـ کارکردهاى «عام» و مشترک عقل در دین پژوهى عبارت است از:
1. ادراک پیش انگارههاى دین پذیرى و دین باورى (مانند ضرورت دین، منشأ دین، نبوت عامه و...)؛
2. مبناسازى براى حوزههاى سه گانه؛
3. اثبات امکان فهم دین؛
4. مشارکت در سازمان بخشى به «دانش منطق فهم دین»؛
5. اثبات حجت مدارک دینى دیگر؛
6. استنباط گزارهها و آموزههاى دینى از دیگر مدارک (ابزارها و طرق درک دین)؛
7. ضابطه گذارى و قاعده سازى براى معرفت دینى؛
8. ارزش سنجى مدارک و ادلّه فهم دین و رفع تعارض میان آنها؛
9. ارزیابى و سنجش صواب و سراب معرفت دینى؛
10. آسیبشناسى و علاج خطا در معرفت دینى.
ب. کارکردهاى «خاص» عقل ـ که بر حسب کاربرد آن در هر یک از حوزههاى سه گانه دین، به سه گروه تقسیم مىشود ـ عبارت است از:
1. در حوزه باورها (عقاید):
1.1. ادراک استقلالى اصول عقاید، (مانند وجود واجب، توحید، و...)؛
2.1. ادراک بسیارى از گزارههاى دینى.
2. در حوزه بایدها (احکام):
1.2. ادراک استقلالى پارهاى از علل و حکم احکام دینى؛
2.2. واداشت به التزام اوامر شرعى و بازداشت از نواهى شرعى؛
3.2. تشخیص صغریات و مصادیق احکام کلى شرعى (حکم شناسى)؛
4.2. تعیین موضوعات علمى احکام (موضوعشناسى)؛
5.2. ادراک مصالح و مفاسد مترتب بر احکام در مقام تحقق و نیز تشخیص اولویتها و رفع تزاحم میان احکام؛
6.2.ترخیص و تأمین (یا تقنین) در مباحات (مالانص فیه. منطقة الفراغ)؛
7.2. تعیین ساز و کار تحقق احکام اجتماعى دین (برنامه، سازمان، روش).
3. در حوزه ارزشها (اخلاق):
1.3. ادراک حسن و قبح ذاتى افعال؛
2.3. ادراک استقلالى پارهاى از قضایاى اخلاقى؛
3.3. تشخیص صغریات و مصادیق قضایاى اخلاقى؛
4.3. تشخیص مفاسد و مصالح مترتب بر احکام اخلاقى در مقام عمل، و ادراک اولویتها و رفع تزاحم میان آنها.
5.3. ترخیص (یا جعل حکم اخلاقى) در موارد خلأ؛
6.3. تحریک به فعل و کسب فضایل و دفع و ترک رذایل؛
7.3. تعیین ساز و کار تحقق اخلاق دینى.
دو. (تقسیم دوم) بر اساس کاربرد عقل در قلمرو هر یک از اطراف پنجگانه «واقعه فهم» به شرح زیر است:
الف. کارکرد عقل درباره مبدأ دین (ماتن = شارع، معصوم، عقل و فطرت)
ب. کارکرد عقل در قلمرو مدارک دین (ابزارها و مجارى درک دین = متن به معنى عام)
ج. کارکرد عقل درباره مدرک دین (مفسر = مخاطب دین)
د. کارکرد عقل درباره مدرک (معنا = پیام دین)
ه. کارکرد عقل در قلمرو منطق ادراک دین (متدولوژى)
سه. از حیث نحوه کاربرد عقل در حوزههاى سه گانه که به دو نوع «استقلالى» و «آلى» تقسیم مىشود نیز مىتوان کارکرد عقل را تقسیم کرد.
چهار. همچنین از نظر «وساطت» در درک دین یا «مباشرت» در فهم دین نیز، کارکردهاى عقل به دو گروه قابل تقسیم است.
پنج. مىتوان کارکردهاى عقل را از جهت کاربردهاى آن «درباره دین» یا «در دین» نیز تقسیم کرد.
شش. به تبع تقسیم عقل به نظرى و عملى، کارکرد عقل در حوزه دین نیز مىتواند به دو دسته تقسیم شود.
مبانى و معانى تقسیمات و مصادیق اقسام، نیازمند شرح و بسط کافى است که باید در مجالى مناسب بدان پرداخته شود، در منطق فهم دین به اجمال ما آنها را توضیح دادهایم.
4. توبه (9): 122.
5. مطلب بالا ویراسته سخنرانى است که در تاریخ 2/7/1381 برابر با 16 رجب 1423 در کانون جهاد و اجتهاد، مدرسه فیضیه، ایراد شده است.