درآمدى بر ضرورت بازسازى هندسه علوم حوزوى
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بخش آخر
در شماره نهم فصلنامه گفتیم:
1. نخستین و مهمترین رسالت نهادهاى علمى، اعم از حوزوى و غیر حوزوى، پاسدارى از مواریث علمى و توسعه مرزهاى دانش است.
2. اما انجام مطلوب این رسالت هنگامى میسر مىگردد که هندسه علومِ نهادهاى موردنظر به صورت درست و اصولى طراحى شده باشد.
3. در طراحى هندسه علوم باید دو نکته بسیار مهم مورد توجه مهندسان نهادهاى علمى قرارگیرد:
«استقراى تام علوم مورد نیاز» و «تعیین جایگاه و ربط منطقى علوم با یکدیگر».
4. عدم توجه به این دو نکته ساده، ابتدایى و در عین حال بسیار مهم و بنیادین، مىتواند اثربخشى و کارآیى مطلوب نهادهاى علمى را به شدت کاهش دهد.
5. زیرا هرگاه عضوى از اعضاى خانواده غایب شود، علاوه بر آن که رشد آن عضو با رکود مواجه خواهد شد، به علت نقش معرفتى علوم نسبت به یکدیگر، ممکن است فهم درست سایر علوم نیز در معرض آسیب قرارگیرد.
6. حال اگر عضو غایب داراى کارکرد اجتماعى نیز باشد، علاوه بر آسیبهاى معرفتى، شاهد آسیبهاى اجتماعى نیز خواهیم بود.
7. به نمونههایى از غیبت علوم اسلامى از هندسه علوم حوزوى و پیامدهاى ناشى از آن اشاره شد.
8. اما علومى که در طول تاریخ حوزهها ـ به ویژه حوزههاى چند سده اخیر ـ مورد غفلت واقع شده، بسى بیش از نمونههاى یادشده مىباشد که خود نیاز به مباحث تفصیلى، به ویژه در قالب طرحهاى پژوهشى دارد.
9. بحثى که باقى مانده، مربوط به بررسى ربط منطقى و ساختار علوم حوزوى است که اینک تقدیم مىگردد.
10. لازم به یادآورى است که بحث حاضر نیز مانند بحث پیشین ـ چنان که از عنوان مقاله برمىآید ـ در حد «اجمال» و «درآمد» است؛ آن هم با این انگیزه که در میان علاقهمندانِ بهار تحول حوزه و تصمیمسازان و تصمیمگیران این نهاد مقدس علمى، طرح مسأله نماید. ناگفته پیدا است دستیابى به یک هندسه علمى مطلوب، نیازمند مهندسى خاص خویش مىباشد.
طرح مسأله
فرض کنیم مجموعه علوم مورد نیاز یک نهاد علمى، به صورت کامل استقراء شده و در دستور کار اساتید تحقیق و تعلیم قرارگیرد. مسأله مهم دیگر براى دستیابى به یک هندسه علمى مطلوب، طراحى درست ساختار علوم یا ربط منطقى مجموعه علوم استقراء شده با یکدیگر است. غفلت از این نکته مىتواند عوارضى چون آسیبهاى معرفتى و اجتماعى داشته باشد، زیرا وقتى یک علم از جایگاه اصلى خود جابه جا شود، دو حالت براى آن متصور است:
1. تنزل از مقام و جایگاه اصلى؛ 2. ارتقا نسبت به مقام و جایگاه اصلى.
در هر دو حالت، هم علمى که جایگاه علم دیگر را اشغال کرده و هم علمى که جایگاهش اشغال شده و هم متولیان و مخاطبان آن علوم، در معرض آسیب خواهند بود.
آسیبشناسى هندسه علوم، تنها از ضرورتهاى نظام حوزوى نیست، بلکه دانشگاهها و حتى مدارس نیز، در طول تاریخ ـ به ویژه پس از رنسانس ـ با آن درگیر بودهاند. به عنوان مثال، پس از رنسانس و ورود به عصر جدید، هندسه علوم قرون وسطى که مبتنى بر الهیات بود ـ البته الهیاتى ممسوخ و منسوخ ـ به تدریج با یک تحول اساسى مواجه شد. یکى از شاخصههاى اصلى آن تحول بنیادین این بود که الهیات و اخلاق از ساختار علوم، حذف و یا به منتهىالیه حاشیه نظام علمى مدرن رانده شد. به این ترتیب، علم سکولار تولد یافت و دستاندرکار تغییر در الگوى زندگى انسان گشت.
اکنون، پس از چند سده، شاهد دستاوردهاى یک بعدى و ویرانگر علم مدرن و سکولار هستیم. علمى که توانست به سرعت تبدیل به تکنولوژى شود و فرصتى کمنظیر و شاید بىنظیر براى حل مشکلات تاریخى بشر، همچون جهل و فقر و جنگ و ظلم فراهم کند، به قول «پل تیلیخ»، فیلسوف الهى بزرگ معاصر، از آنجا که سیر مادى انسان مدرن از کنترل و هدایت سیر معنوى او خارج شد نه تنها علم و تکنولوژى در خدمت حل معضلات بشر قرار نگرفت، بلکه در جهت توسعه و تعمیق رنجهاى انسان معاصر نیز سیر کرد.(1)
هرچند ریشه این معضل را باید در مبانى سهگانه معرفتشناختى، نوع جهانبینى و نظام ارزشى انسان مدرن جست، اما یکى از تجلىگاههاى آن مبانى، نوع ساخت و بافت هندسه علوم حاکم بر نظام علمى مدرن است:
علوم پایه؛
فنى ـ مهندسى؛
پزشکى؛
و علوم انسانى.
بهترین مغزها و بیشترین امکانات، معمولاً در سه حوزه «علوم پایه»، «فنى ـ مهندسى» و «پزشکى» به کار گرفته مىشود و نتیجه این سرمایهگذارى غیر اصولى هم کاملاً مشخص است:
تــورم بعد مـادى و حیوانى جـوامع، از یکسو؛
رکود بعد معنوى و انسانى بشریت، از سوى دیگر.
آثار زیانبار این معضل، امروزه به قدرى گسترده و آشکار است که اکثر شخصیتهاى علمى جهان بدان معترف و معترضند:
1. جرج سارتن: علم در بعضى زمینهها ترقیات عظیم و شگفتى کرده است، ولى در زمینههاى دیگر، مثلاً سیاست ملى یا بینالمللى، که مربوط است به روابط افراد انسان با یکدیگر، هنوز خود را ریشخند مىکنیم.(2)
2. ویل دورانت: ضرر و خسرانى که متوجه مدارس و دانشگاههاى ما است بیشتر از نظریه تربیتى اسپنسر است که تربیت را سازگار کردن انسان با محیط خود تعریف کرده است. این تعریف، مرده و مکانیکى است و از فلسفه «برترى مکانیک» برخاسته است و هر ذهن و روح خلاقى از آن متنفر است. نتیجه این شده که مدارس ما از علوم نظرى و مکانیکى پر شده است و از موضوعات ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر که به قول خودشان بىفایده است خالى مانده. تربیتى که فقط علمى باشد، محصولش جز ابزار چیزى نیست؛ شخص را از زیبایى بیگانه مىسازد و او را از حکمت جدا مىکند. براى دنیا بهتر آن بود که اسپنسر کتابى نمىنوشت.(3)
حتى نهادها و سازمانهاى بینالمللى نیز (مانند یونسکو و بخش توسعه سازمان ملل) در مقام چارهجویى براى جلوگیرى از تشدید مشکلات بشرى و حل آن، به دانشى جا به جا شده و حتى فراموششده در هندسه علوم، (مثل اخلاق) که از مهمترین رشتههاى علوم بشرى است، پناهنده شده و «فرایند همبستگى اخلاقى در قالب یک جنبه حیاتى تبادل فکرى»(4) را خواستار گشته و در نهایت به این نتیجه رسیدهاند که:
براى دستیابى به توسعه انسانى پایدار، چارهاى جز رویکرد به یک نظام اخلاقى جدید جهانى نیست.(5)
بنابراین، بحث درباره ضرورت تحول در هندسه علوم و بازسازى آن، بحثى صرفاً حوزوى نیست، بلکه مسألهاى جهانى است و همه نظامهاى علمى ـ اعم از سنتى، مدرن و پست مدرن ـ باید به صورت جدى به آن بیندیشند. البته روشن است که نوع تحول و بازسازى در هر یک از نظامها، به تناسب نوع آسیب و فاصلهاى که با وضع مطلوب دارند، متفاوت خواهد بود.
نمونهاى از ساختار نادرست علوم حوزوى و پیامدهاى آن
بحث درباره ساختار علوم، بسیار پیچیدهتر از بحث درباره علوم مورد نیاز مىباشد، زیرا در بخش نخست، تنها یک کار لازم است صورت گیرد و آن: استقراى تام علوم مورد نیاز، به تناسب الگوى نیازهاى یک جامعه مىباشد. اما در بحث طراحى ساختار علوم، چون سخن از رابطه علوم با یکدیگر است و مقوله رابطه نیز مىتواند داراى اطراف متعدد (از دو به بالا) باشد، لذا هرچه تعداد علوم و رشتههاى مورد نیاز در یک نظام علمى افزایش یابد، طراحى ساختار علوم بسیار پیچیدهتر خواهد شد، زیرا یک خطاى کوچک در این زمینه مىتواند کل ساختار، اثربخشى و نتایج اجتماعى هندسه علوم رابه تدریج در درازمدت و به صورت نامحسوس تحت تأثیر قرار دهد.
در این جا براى جلوگیرى از پیچیده شدن بحث و ارائه تصویرى ساده از این موضوع بسیار پیچیده، و نیز به علت ضیق وقت و لزوم رعایت قالب عرضه بحث، که به صورت مقاله مىباشد، تنها به بررسى یک نمونه از طراحى نادرست علوم حوزوى اکتفا شده است؛ حال آن که نمونههاى قابل عرضه و بحث فراتر از نمونه حاضر مىباشند.
1. تقدم فقه برکلام
فقه، علم فروع است و حاجت مسلمانان بدان بسیار است؛ اما پس از مسلمان بودن، ما علم دیگرى لازم داریم تا اهل شک و تردید را در دین راسخ کند.(6)(علامه شعرانى)
وقتى از «تقدم فقه بر کلام» به عنوان یک «آسیب» یاد مىشود، لزوماً به معناى ضرورت کاستن از تلاشهاى فقهى یا نادیده انگاشتن ارزش جهاد علمى فقهاى عظام نیست، بلکه مراد، توجه به نکات زیر است:
ضرورت تقدم رتبى و عملى کلام بر فقه در سه حوزه پژوهش، آموزش و تبلیغ؛
ضرورت افزودن بر تلاش کلامى حوزه به منظور ایجاد توازن میان رشد فقه و کلام؛
ضرورت ساماندهى شکلى و محتوایى به فرآیند تفقه؛
ضرورت ایجاد تعامل معرفتى میان کلام و فقه.
زیرا یکى از نقاط قوت و مثبت سلوک علمى علماى شیعه، تلاشهاى گسترده، خستگىناپذیر، روشمند و دقیق ایشان در حوزه مباحث فقهى بوده است؛ لذا با جرأت و قاطعیت مىتوان گفت:
هیچ فقهى از فقههاى اسلامى به این استحکام نیست.(7)
اما وقتى فضاى کلى هندسه علوم حوزوى دچار آسیب شود، بدیهى است کم و کیف جریان تفقه نیز متأثر مىگردد و از این رو، پویایى و بالندگى طبیعى و تاریخى فقه و فقاهت نیز با مشکل مواجه مىشود:
فقه موجود شیعى، با تمام مزایا ـ که به گوشههایى از آن اشارت شد ـ داراى نواقص و نارسایىهاى جدى است.(8)
با آن که علم کلام متکفل تبیین مسایلى چون چیستى، ضرورت و مبانى دین است (و تا وقتى که اصول و ریشههاى اعتقادى فرد و جامعه از سلامت و قوام لازم برخوردار نباشد، فروع دین چندان اثربخش نخواهد بود و حتى ممکن است به خاطر تعصبات کورِ ناشى از سطحىنگرى، داراى عوارض منفى نیز باشد)، اما هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر، بر خلاف صدر اسلام و نخستین سدههاى عصر غیبت، به گونهاى درآمده که فرع در جاى اصل نشسته و اصل به حاشیه رانده شده است! به عبارت دیگر:
مرزبانى از هویت اعتقادى جامعه اسلامى و شیعى از اصلىترین رسالتهاى حوزههاى شیعى به شمار مىآمد. شاید بتوان گفت که اولین جوانههاى حوزههاى شیعه از مسایل و مباحث کلامى سربرآورد و خود را نمایان ساخت. شاگردان امامان بزرگوار، چونان هشام بن حکم، مؤمن الطاق و...، پرچمدار و طلایهدار حوزههاى شیعى محسوب مىشوند. بزرگانى که هریک با صبغه کلامى، شاخص و نامدار بودند.(9)
تقدم رتبى و عملى کلام بر فقه، تنها از اختصاصات عصر حضور نیست، بلکه در نخستین سدههاى عصر غیبت نیز چنین بوده است:
در ابتداى عصر غیبت نیز فقیهان شیعه با چهره مرزبانى از عقاید شیعى شناخته مىشدند و سیماى متکلم بودن ایشان از فقاهتشان کمرنگتر دیده نمىشد. بزرگوارانى چون نوبختىها، شیخ مفیدها، سید مرتضىها، شیخ طوسىها و...، از این ویژگى برخوردار بودند و با ارائه مباحثات کلامى و نیز نگاشتههاى اعتقادى، از کیان تشیع به دفاع برمىخاستند و نگاهبان باورها و ایمان جامعه شیعى مىشدند.(10)
بنابراین:
حوزه اسلام و حوزه علمیه اهل بیت، در درجه اول حوزه کلام و بعد حوزه فقه بود و بزرگان فقهاى ما متکلمان بودند.(11)
اما با کمال تأسف:
این شیوه استمرار نیافت و به ویژه در سده اخیر، معارف و عقاید و کلام نقش محورى خود را در حوزهها از دست دادند و چونان تفسیر و حدیث در حاشیه زندگى تحصیلى ـ درسى قرار گرفتند.(12)
این که این جا به جایى از چه وقت و چگونه و به چه دلیل رخ داده، پرسشى است مهم که نیاز به بررسىهاى دقیق و عمیق تاریخى دارد و باید در جاى خود به آن پرداخت، اما آنچه اکنون مورد بررسى قرار مىگیرد، پیامدهاى آن است.
2. پیامدهاى تقدم فقه بر کلام
در شماره نهم فصلنامه، به بعضى از پیامدهاى کمتوجهى به علم کلام، و حتى حذف عملى آن از هندسه علوم حوزوى، اشاره شد. اینک در صدد بررسى پیامدهاى جا به جایى علم کلام در هندسه علوم حوزوى هستیم؛ یعنى به فرض اگر علم کلام در فهرست دروس رسمى حوزه نیز قرارگیرد، صرف بازگشت به صحنه کفایت نمىکند، بلکه جایگاه و کیفیت حضور نیز مهم و تعیینکننده است. پیامدهاى تقدم فقه بر کلام در دو محور قابل بررسى است: «پیامدهاى کلامى»؛ «پیامدهاى فقهى».
الف. پیامدهاى کلامى تقدم فقه بر کلام
پیامدهاى کلامى تقدم فقه را مىتوان در محورهاى زیر خلاصه کرد:
رکود علم کلام؛ رکود بعد کلامى حوزه و حوزویان؛ رکود بعد کلامى جامعه و آسیبهاى دینى ناشى از آن.
رکود علم کلام
اگر:
1) شرافت یک علم به شرافت موضوع و غایت آن است؛ که هست.(13)
2) و هیچ موضوع و غایتى برتر از خداوند متعال نیست؛ که نیست.
3) و علم کلام تنها دانشى است که به تبیین و تشریح تصورات و تصدیقات بنیادین دینى مىپردازد و آنها را اثبات مىکند و از حریم مقدس دین در مقابل شبهات پاسدارى مىکند،(14)
پس «علم کلام اشرف معارف بشرى است»(15) و حتى مانند برخى پیشینیان مىتوان آن را فقه اکبر نامید:
این تعبیر نه تنها از محقق داماد و امثال ایشان است که از الهیات به «فقه اکبر» یاد مىکنند، بلکه مسعود بن عمرو بن عبدالله تفتازانى ـ که در طلیعه قرن هشتم به دنیا آمده بود و در پایان همان قرن رحلت کرد ـ نیز از اقدمینى یاد مىکند که آنها وقتى این علم [دین] را تدوین کردند، مجموعش را فقه نامیدند و بخش الهیاتش را فقه اکبر گفتند.(16)
زیرا به اعتقاد برخى:
اصولاً «فقه» عبارت است از: «معرفه النفس ما لها و ما علیها».(17)
لذا هرچند در هنگامه مباحث نظرى، از «علم کلام» با تعابیرى چون «اشرف علوم» و «فقه اکبر» یاد مىشود؛ اما وقتى در صحنه عمل، علوم دیگر بر آن ترجیح داده شود، نخستین عارضه این ارزشگذارى متناقضِ ذهنى و عینى، گریبانگیر دانش کلام خواهد شد:
ارتقاى دانش کلام در حوزههاى دینى متوقف ماند و سطح تولید حوزه در معارف و کلام در حد و حدود فرآوردههاى سدههاى گذشته آن باقى ماند.(18)
با آن که به برکت شیوع و رواج مباحث جدید کلامى در چند دهه اخیر، قدر و ارزش دانش کلام بیش از پیش رخ نموده، اما هنوز این دانش گرانسنگ و استراتژیک، در جایگاه شایسته و بایسته خود قرار نگرفته است.
رکود بعد کلامى حوزه و حوزویان
ناگفته پیداست که وقتى:
1. برجستهترین استعدادهاى حوزه جذب فقه شوند؛
2. بیشترین بخش عمر فقها صرف سرمایهگذارى در فقه شود؛
3. علم کلام هم دچار رکود شده باشد؛
علاوه بر تداوم و استمرار رکود دانش کلام، بعد کلامى حوزه و حوزویان نیز امکان و فرصتى براى رشد و تعالى نخواهد یافت؛ به عبارت دیگر، با توجه به این نکات که:
ماهیت همه علوم بشرى، ازجمله کلام، ماهیتى متکامل است نه کامل،
و رشد معرفتى فرهیختگان نیز تابعى از متغیر رشد علوم است،
به راحتى مىتوان استنتاج کرد که کمتوجهى به کلام، نقشى مستقیم در رکود فضاى کلامى حوزه و حوزویان داشته است؛ لذا جا به جایى ناخواسته و تدریجىِ جایگاه کلام و فقه در هندسه علوم دینىِ صدر اسلام و نخستین سدههاى عصر غیبت، در مقاطعى از تاریخ حوزهها، سبب شد تا:
فرآوردههاى حوزههاى دین ـ که عمدتاً فقها یا فقهپژوهان بودند ـ چندان دستى در معارف و عقاید دینى نداشته باشند و نهایت آن که در سطح «شرح باب حادىعشر» و یا «کشف المراد» مطالبى را خوانده و یا شنیده باشند.(19)
البته، همواره بوده و هستند عالمانى که بر اساس تشخیص و همت شخصى خود در صدد ارتقاى معارف کلامى، حتى در سطح کلام جهانى، و همسطحسازى آن با بعد فقهى خود بودهاند. اما این اقدامات فردى یا جمعىِ محدود، قادر به بازسازى هندسه علوم حوزوى و رافع کاستىهاى کلامى حوزه نبوده است. به عبارت دیگر:
کسانى از آحاد منتسب به حوزه کارهاى با ارزشى کردهاند و مىکنند. اما این کار، کار حوزه ـ در شکل نظامیافته آن ـ نیست. کارهاى افراد، غیر از کار نظام است. نظام حوزه بایستى جواب بدهد. حالا اگر یک نفر پیدا شد و وارد منطقهاى گردید و کارى کرد و محصولى هم داد، نمىشود این را به حساب حوزه گذاشت. انصافاً حوزه در این زمینه کارى نمىکند.(20)
رکود بعد کلامى جامعه و آسیبهاى دینى ناشى از آن
بدیهى است هرگاه اساس و محور فعالیتهاى پژوهشى و آموزشى حوزه، مبتنى و حتى محصور در فقه شود، خروجى حوزه و نظام تبلیغى آن نیز نمىتواند آنگونه که شایسته است، در راستاى تربیت و ارتقاى بعد کلامى جامعه حرکت کند. همین کمتوجهى به مبانى و ریشهها، منشأ خسارتهاى اعتقادى و آسیبهاى دینى بسیارى خواهد شد:
انفصال حوزه و فقاهت از مسایل عقیدتى ـ کلامى براى حوزه و جامعه خسارتبار بود. از یکسو، ارتقاى دانش کلامى در حوزههاى دینى متوقف ماند و سطح تولید حوزه در معارف و کلام در حد و حدود فرآوردههاى سدههاى گذشته آن باقى ماند؛ روزنههاى جدید کشف نشد؛ شبهات جدید پیگیرى نگردید؛ براى پاسخها و رهیابىهاى نو کندوکاوى صورت نگرفت و... .
از سوى دیگر، جامعه ایمانى خسارات سختى متحمل شد. حوزه که سرچشمه ساختوساز و حفاظت از عقاید دینى مردم بود، کموبیش از مسئولیت خود فاصله گرفت و به مرور، این نقش را کسانى پذیرفتند که از روشهاى متدیک و تجربهشده فقاهت و شیوه دریافت معارف از متون دینى اطلاع کافى نداشتند. در نتیجه، سوءبرداشتها، التقاطها، بیراههروىها، و... معمول و متداول گردید و نسلهایى را که مىتوانستند در خدمت آرمان اسلامى باشند، از جامعه دینى جدا ساخت و در کژراهه ضلالت افکند.(21)
هرچند گستره و عمق آسیبهاى دینى جامعه در حدى نبود که بتواند بنیادهاى اعتقادى و ایمانى تودههاى مسلمان را ویران یا حتى متزلزل کند، اما هجوم رعدآساى حجم عظیم اندیشههاى ماتریالیستى و سکولاریستى در چند سده اخیر به قدرى بود که توانست بخش قابل توجهى از فرهیختگان و اندیشهورزان جوامع اسلامى را به وادى حیرت و ارتداد بکشاند و حتى از آنها مبلغان و سربازانى فدایى به نفع اردوگاه ماتریالیسم و سکولاریسم بسازد:
در دورههایى که ایران مىخواست جامه تمدن اروپایى را به تن کند، نخستین سفارش بسیارى از رهبران ما این بود که خداپرستى مانع ترقى است و اروپاییان مذاهب را مخالف روح تمدن مىدانند؛ یعنى آنجایى که قضایاى ریاضى و اکتشافات علمى پرتو افکند، خدا و آخوند، چون شبحهایى که فقط در تاریکى تجسم مىنمایند، در اثر طلوع علم، یکباره محو و نابود مىشوند.(22)
میرزا آقاخان کرمانى و آخوندزاده، دو نمونه شاخص و برجسته از این نوع رهبران هستند که به شدت تحت تأثیر مبانى فلسفى شاخه الحادى و سکولار مدرنیته قرارگرفته بودند:
ـ در هر هیئت اجتماعى که قوه علم و حکمت زیاده مىشود، به همان درجه از اعتقادات مذهبى ایشان مىکاهد.(23)
ـ ریشه معتقدات دینى «ترس و بیم» بود نسبت به مظاهر طبیعى و ندانستن چگونگى آنها(24)
ـ خدایى مردم را نیافریده، بلکه این مردم خدایى آفریدهاند؛ یعنى خیالى تراشیدهاند.(25)
ـ واقعیت تاریخ این است که دین، خوب یا بد، مدتها است مرده. و تصور این که پیامهاى اقوام سامى در صدها قرن پیش بتواند سعادت آدمى را در عصر ما ضمانت کند، توهمى است ابلهانه.(26)
ـ جهنم و بهشت مسلمانان، هر دو، در شمار لغویات است. در واقع، جهنم، خودِ مجلس وعظ واعظ است.(27)
کسانى که به صورت مستقیم و عمیق با مبانى وآموزههاى بلند و مترقى دین مبین اسلام آشنا هستند، به خوبى مىدانند که آسیبپذیرى دینى افرادى چون میرزا آقاخان و آخوندزاده، ناشى از برترى ذاتى منطق کفر و الحاد بر منطق ایمان و توحید نبوده و نیست؛ بلکه محصول رکود بعد کلامى جامعه ـ به تبع حوزه ـ و ضعف سیستم دفاعى و ایمنى جوامع دینى در برابر پرسشها و شبهات نوظهور کلامى معاصر مىباشد:
ریشه التقاط و وابستگى به مکتبهاى غلط و کمعمق در جامعه ما، آنوقتى رویش پیداکرد که اصول دین و معارف اسلامى در دست غیرفقها قرارگرفت. حرف من این نیست که آن روز فقها معارف اسلامى را مىگفتند و غیرفقها آمدند و خودشان را داخل در معرکه کردند، بلکه الحق و الانصاف باید بگوییم آن روز که تفکرات و فلسفهها و جاذبههاى جدید فکرى به وجود آمد، فقهاى اسلام باید کمر همت مىبستند و در گود استدلال و بحث و انتقاد مىافتادند... تا جاذبههاى دیگر را از مغزها بگیرند و یا کم و ضعیف کنند.(28)
یعنى دقیقاً در شرایطى که سپهر اعتقادى و ایمانى جامعه در معرض هجوم سیلآساى پرسشها و شبهات زهرآگین ماتریالیستى و سکولاریستى بود و مستضعفان فکرى جامعه و ایتام آل محمد(ص)، بیش از هر زمان دیگرى به حضور فعال دینپژوهان آگاه و متعهد در سنگر مباحث کلامى نیازمند بودند، جو غالب فضاى علمى حوزهها، فارغ از شرایط نوظهور فکرى عصر و نسل به راه خود ادامه مىداد:
آن روز فقها و بزرگان دین به این مسایل اصولى کمتر پرداختند و فقه ما که با همان بالندگى و رشد به پیش رفت، معارف اصولى انصافاً از حوزهها خارج شد و دیگران شروع به بیان قرآن و گفتن فلسفه و نوشتن توحید و معاد براى مردم کردند! و به قول شهید مطهرى: توحیدى که استدلالش سادهلوحانه انتخاب شده باشد، توحید اسلامى از آب درنمىآید و در دل عمقى به وجود نمىآورد و در آخر هم با نام خداشناسى از ماتریالیسم تاریخى سر بیرون خواهد آورد.(29)
با آن که پیروزى انقلاب مقدس اسلامى و رأى کمنظیرِ 2/98% مردم مسلمان ایران در 12 فروردین 1358 به یک نظام دینى (جمهورى اسلامى)، از یکسو خط بطلانى بر مجموعه نظریههاى ماتریالیستى و سکولاریستى، و از سوى دیگر نقطه عطف و نخستین برگ از فصل جدید اندیشه انسان پست مدرن بود، اما هنوز فضاى فرهنگى کشور، به ویژه اندیشه نسل سوم انقلاب (نسل شاهد)، به علل خاصى که باید در جاى خود مورد بررسى قرارگیرد، در معرض تهاجمات بازسازىشده و روزآمد جریانهاى انحرافى و التقاطى پیشین قرار دارد:
در حال حاضر یک جبههبندى عظیم فرهنگى که با سیاست و صنعت و پول و انواع و اقسام پشتوانهها همراه است، مثل سیلى راه افتاده تا با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامى نیست؛ ... آثارش هم به گونهاى است که تا به خود بیاییم، گرفتار شدهایم؛ مثل یک بمب شیمیایى، نامحسوس و بدون سروصدا عمل مىکند.(30)
تداوم این وضع ـ به ویژه پس از انتخابات ریاست جمهورى دوم خرداد 1376 ـ که بازار مباحث کلامى را داغتر کرد و پرسشها و شبهات نوظهور و بازسازىشدهاى را در پیش روى دینباوران و حوزویان قرار داد، مىتواند عواقب جبرانناپذیرى در پى داشته باشد؛ زیرا امروزه موجودیت جمهورى اسلامى ایران و گستره نقش دین در اداره آن، در درجه نخست، تابعى از دو متغیر کلامى است:
1. ضرورت دین؛ 2. گستره رسالت دین.
ظهور و شیوع دوباره مباحثى چون سکولاریسم، رابطه علم و دین، رنسانس و پروتستانتیسم اسلامى، اجتهاد و تقلید و... در سطوح و لایههایى از اقشار فکرى جامعه، حاکى از آن است که على رغم تلاشهاى گسترده کمّى و کیفى برخى چهرههاى درخشان حوزوى و نهادهاى دینى، در راستاى پاسخ به پرسشها و شبهات معاصر، هنوز فضاى فکرى کشور نیاز به کارهاى کلامى گستردهتر و عمیقتر دارد.
اگر پرسشها و شبهات جدیدتر از قبیل قبض و بسط تئوریک شریعت، پلورالیسم دینى، رابطه دین و دموکراسى، ولایت مطلقه فقیه و قانون اساسى، دین و آزادى، دین و توسعه، دین و حقوق بشر، و دهها مسأله دیگر را به فهرست پرسشها و شبهات پیشین اضافه کنیم، متوجه خواهیم شد که نه تنها مسئولیت کلامى حوزههاى مقدس علمیه و دینپژوهان دینباور متعهد در قبال مسایل مستحدثه فکرى به پایان نرسیده، بلکه تازه آغاز گشته است.
امروز، شیطان بزرگ تمام لشکر خود را با همه امکانات مادى و معنوىاش، براى مقابله با ایمان مردم پابرهنهاى که با سرنگونى نظام 2500 ساله ستمشاهى، سلطه جهانى او را به چالش طلبیده، بسیج کرده است و نخستین و اصلىترین هدف او در این مقابله، تضعیف مبانى فکرى و اعتقادى فرزندان این مردم غیور است.
بنابراین، پیروزى انقلاب اسلامى، استقرار جمهورى اسلامى، خروج سرفرازانه از هشت سال دفاع مقدس و کسب موفقیتهاى نسبى در حوزه سازندگى، نه تنها به معناى پیروزى نهایى نیست، بلکه مجموعه این توفیقها سبب شده تا شیطان بزرگ، این مار زخمخورده کینهتوز و حیلهگر، با بسیج همه امکانات خود کانون توفیقات امت بزرگ اسلامى، یعنى دین او را هدف قرار دهد؛ لذا امروز:
کیان فرهنگ اسلامى در مخاطرهاى سخت و جدى قرار دارد. بقاى با عزت یا در حاشیه فرهنگهاى منسوخ جهانى زیستن در این نبرد تعیین مىشود. اعتلاى اسلام و مسلمانان یا استمرار زبونى وخوارى در این هماوردى رقم مىخورد.(31)
خلاصه، نگاهى به مجموعه پرسشها و شبهات موجود در فضاى فکرى و فرهنگى کشور حاکى از آن است که هنوز توجه به مباحث کلامى در صدر مسایل دینى جامعه، به ویژه نسل سوم انقلاب قرار دارد و تا زمانى که پایههاى کلامى انقلاب و نظام برخاسته از آن در معرض چالش و تردید باشد، نمىتوان در صحنه اجرا توفیق چندانى به دست آورد؛ زیرا توفیق عملى نیاز به پشتوانه مردمى و عزم ملى دارد و مردم، به ویژه قشر فرهیخته آن، هنگامى پشتیبان و عازم خواهند بود که از نظر فکرى توجیه باشند:
همه دشمنان ما با استفاده از ثروت بىپایان، تجربههاى فراوان و مغزهاى قوى، علاوه بر آنچه تا حالا نوشتهاند، براى القاى شبهه در فکر اسلامى و ایمان اسلامى مردم، هزاران کتاب خواهند نوشت و هزاران مقاله تنظیم خواهند کرد. هزاران شبهه رها خواهند کرد تا در ذهن و مغز و دل مردم بنشیند و جاگیر بشود. در مقابل این تهاجم فرهنگى چه کسى باید ایمان مردم را حفظ و مسلح کند و ذهنشان را مجهز نماید؟ این، وظیفه علماست.(32)
یادآورى این نکته نیز ضرورى است که پرسشها و شبهات کلامى، به هیچ وجه راه حل فقهى (از قبیل تفسیق و تکفیر) ندارد، زیرا تا زمانى که پرسشها به پاسخى منطقى نیانجامند، ذهن پرسشگر به آرامش نخواهد رسید و تا اشتباه شبهات به وضوح تبیین نشوند، به صورت اشکال و با قیافهاى حق به جانب در ذهن افراد مبتلا به شبهه حکومت خواهند کرد. برخوردهاى فقهى مىتواند براى مدتى کوتاه، طرح پرسشها و شبهات را از فضاى باز جامعه به لایههاى پنهان سوق دهد و زمان فراگیرشدن آن را به تأخیر اندازد، اما هیچگاه پاسخى منطقى به پرسش، یا راه حلى اصولى براى شبهه نخواهد بود:
ما معممان و روحانیون در طول تاریخ در تخطئه خودمان به اشتباهات بزرگى دچار شدیم. ما خیال کردیم با طرد و نفى و دعوا و احیاناً تکفیر مىتوان ریشه یک فکر غلط را از جامعه کند؛ در حالى که این خطاست. چرا فرق ضاله ایدههاى غلط و بىمبنایشان همچنان در مغزهاى خیلى از مردم ماند و هنوز هم مانده است؟ علت این است که با آنها برخورد خوب و منطقى و استدلالى نشد؛ ... برخورد چماقى شد. امروز دیگر بس است. این برخورد التقاطى در جامعه ما هست؛ اما جوابش چماق و دعوا و نفى و انکار و تکفیر و تفسیق نیست؛ جوابش کار درست است.(33)
بنابراین:
برخوردهاى تکفیرى، نه تنها حل مشکل نمىکند، بلکه بر مشکلات مىافزاید. به اندیشه مسموم، مظلومیت و معصومیت مىدهد؛ آن را در هالهاى از قدس کاذب فرومىبرد و هواداران ناآگاه براى آن مىآفریند... این نکته، به ویژه در دوره حکومت دینى، تذکرى مضاعف مىنماید... در این برهه، تکفیرها و تفسیقها به سادگى دلیل بىمنطقى حکومت و دیانت تلقى مىشود و دینِ سرشار از حکمت و منطق در چهرهاى زورگویانه و قلدرانه ترسیم مىگردد و موجبات دینزدایى و یا تردید در ارکان دیانت را فراهم مىسازد.(34)
شهید مطهرى(رض) نیز به عنوان یکى از برجستهترین مرزبانان اعتقادى جامعه ـ که درخشش تیغ برهانش چونان تلألؤ خورشید چشم خفاشان شبپرست را مىآزرد و خود شهید تفسیق و تکفیر جهّال شد ـ معتقد بود:
هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبى مردم ـ که مردم در هر حال آنها را نماینده واقعى مذهب تصور مىکنند ـ پوست پلنگ مىپوشند و دندان ببر نشان مىدهند و متوسل به تکفیر و تفسیق مىشوند، مخصوصاً هنگامى که اغراض خصوصى به این صورت درمىآید، بزرگترین ضربه بر پیکر دین و مذهب به سود مادیگرى وارد مىشود.(35)
ب. پیامدهاى فقهى تقدم فقه بر کلام
پیامدهاى فقهى تقدم فقه بر کلام در دو محور مورد بررسى قرار مىگیرد:
«تحول معنایى اصطلاح فقه و پیامدهاى آن» و «رکود فقه و پیامدهاى آن».
تحول معنایى اصطلاح فقه و پیامدهاى آن
با آن که «منطقى را بحث در الفاظ نیست» اما منطقِ «انما یحلل الکلام و یحرم الکلام»(36) دستکم در حوزه معارفى که شناخت درست آنها تابعى از متغیر درک صحیح متن مىباشد (از قبیل آنچه درباره فهم کتاب و سنت لازم است)، منطقى را ضرورتاً به حوزه مباحث لفظى مىکشاند. زیرا درک صحیح آموزههاى دین مبین اسلام، به طور عادى، در درجه نخست به شدت وابسته به شناخت درست معناى واژگان، اصطلاحات و عبارات قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ص) است.
بنابراین، هر نوع خطاى ادراکى در حوزه زبانشناسى دین (یعنى ادبیات کتاب و سنت) آبستن برداشتهاى نادرست، و در نتیجه انحرافات فکرى و عملى مىباشد؛ چنان که تاریخ اسلام پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) با توسلِ برخى دنیاطلبان به یک واژه مشتبه(37) به بیراهه سوق داده شد و آمد بر سر اسلام و مسلمانان و حتى بشریت، آنچه آمد.
اساساً در طول تاریخ اسلام، واژگان و اصطلاحات بسیارى دچار تحول معنایى شده و در تشدید شکاف میان اسلام ناب و آنچه به نام اسلام عرضه مىشود، مؤثر بوده است.(38) یکى از آن موارد، واژه و اصطلاح فقه مىباشد.
درباره معناى دینى این لفظ دیدگاههاى گوناگونى وجود دارد که لازم است در جاى خود مورد بررسى قرارگیرد؛ اما در اینجا جهت طرح مسأله، تنها به سه دیدگاه اشاره مىشود:
1. دیدگاه شایع: الفقه هو العلم بالاحکام الشرعیة الفرعیة عن ادلتها التفصیلیة.
2. غزالى: پنج لفظ است که معناى سابق آن الفاظ، با معنایى که اکنون از آنها متعارف است تفاوت زیادى پیدا کرده است. یکى از آن الفاظ، لفظ «فقه» است... اکنون این لفظ به شناختن فروع غریبه در فتاوى و تجسس از علل دقیقه آنها و حفظ اقوال و مقالات متعلق به آنها تخصیص یافته است؛ به طورى که هر کس را در امور یادشده تعمق بیشتر و اشتغال زیادتر باشد، به حسب متعارف فقیهتر به شمار مىرود.... در حالى که در صدر اسلام، وقتى به طور اطلاق لفظ فقه گفته مىشده، علم به طرق آخرت و معرفت دقایق آفات نفوس و مفسدات اعمال و قوت احاطه به حقارت دنیا و کثرت اطلاع بر نعماء عقبى و شدت استیلاء خوف بر قلب از آن منظور مىبوده است. دلیل بر این مطلب آیه شریفه «لیتفقهوا فى الدین» مىباشد، زیرا آنچه انذار و تخویف بدان حاصل مىشود این فقه است، نه تفریعات طلاق و عتاق و سلف و اجاره و لعان و ظهار؛ بلکه این امور علاوه بر این که موجب انذار نیست، خوض در آنها چه بسا که باعث قساوت قلب و زوال خشیت و خوف نیز بشود.(39)
3. علامه طباطبایى: انّ المراد بالتفقّه تفهّم جمیع المعارف الدینیّة من أصولٍ و فروعٍ؛ لاخصوص الاحکام العملیّةِ و هو الفقه المصطلح عند المتشرّعة والدلیل علیه قوله: «لینذروا قومهم» فانّ ذلک امرٌ انما یتمّ بالتفقه فى جمیع الدین و هو ظاهر.(40)
چنان که ملاحظه مىفرمایید، دستکم سه دیدگاه درباره اصطلاح فقه وجود دارد و پذیرش هر یک از آنها مىتواند نقش بنیادینى در تحول حال و هواى حوزه و جامعه داشته باشد، زیرا بخش قابل توجهى از آموزههاى دینى ما در مقام تبیین مقام و منزلت رفیع فقه و فقها است:
قد فصلنا الآیات لقوم یفقهون(41)
فلولانفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون(42)
پیامبر اکرم(ص): الفقهاء أمناء الرسل(43)
امام على(ع): انّ الفقهاء ورثة الانبیاء(44)
امام على(ع): انّ الفقهاء هم الدعاة الى الجنان و الأدلاّء على الله تبارک و تعالى(45)
امام موسى بن جعفر(ع): انّ المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام(46)
حال، در مقام تطبیق این ارزشها با دینپژوهان، به تناسب برداشتهاى سهگانهاى که از اصطلاح فقه وجود دارد، مىتوان شاهد گرایشهاى خاص حوزویان و مردم بود:
1. اگر مراد از فقه، همان معناى مصطلح معاصر باشد، بىشک استعدادهاى برجسته حوزوى به سمت فروع دین گرایش خواهند یافت و مردم نیز این گروه از علما را بیش از سایر علما تعظیم و تکریم خواهند نمود و بیشترین و مهمترین و برجستهترین نماد دینى ایشان نیز متأثر از حساسیتهاى این گونه علما خواهد بود.
2. اگر مراد از فقه، رویکرد به معارف اعتقادى و اخلاقى باشد، چنان که غزالى مدعى است، ناگفته پیداست که گروه خاصى از علما، یعنى متکلمان، به ویژه علماى اخلاق و بالاخص زهّاد و عبّاد ایشان، مورد توجه و عنایت خاص حوزویان و مردم خواهند بود. همین توجه خاص، سبب خواهد شد تا حال و هواى حوزه و جامعه به شکل دیگرى درآید.
3. اما اگر مراد از فقه، معناى جامع آن باشد، بحث گرایشهاى حوزویان و توجه مردم و حساسیتهاى ایشان، به ویژه در عصر ما که عصر تخصصگرایى و تقسیم آموزههاى دینى به حوزههاى گوناگون است، بسیار پیچیدهتر خواهد شد. البته بهترین حالت آن است که یک نفر بتواند جامع همه آموزههاى دین، آن هم در سطحى بسیار عالى و برجسته باشد، چنان که در عصر حضور و دورههاى ابتدایى غیبت چنین بود؛ ولى امروزه گستره و عمق معارف و حقایق دینى به قدرى وسیع مىنماید که دیگر جزء محالات عادى است که یک نفر غیر معصوم بتواند قلهپیماى همه حقایق و معارف دینى، اعم از کلامى، فقهى، اخلاقى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، و... باشد. لذا به تناسب نظریه فقه جامع و تقسیم کارى که در پى خواهد داشت، مسأله گرایش حوزویان، توجه مردم و حساسیتهاى ایشان تابعى از متغیر الگوى جدید حاکم بر هندسه علوم حوزوى خواهد بود. به عبارت دیگر، همه علماى دین، موصوف به صفت فقاهت خواهند شد، اما هر یک در رشتهاى خاص از دین و اگر چنین فضایى طراحى شود، مجموعه ارزشهایى که در آموزههاى دینى به فقه و فقها نسبت داده شده است، به مجموعه هندسه علوم دینى و عام مجموعى برجستگان علمى حوزه نسبت داده خواهد شد، نه گروه خاصى از ایشان.
البته تسهیم اینارزشگذارى و تقسیم و جهتدهى استعدادهاى حوزه، تابع نظام حاکم بر هندسه علوم دینى خواهد بود که خود بحثى مستقل است و فرصتى دیگر مىطلبد، ولى در ضمن مباحث آتى و به تناسب مطالبى که مطرح خواهد شد، برخى گوشههاى اهم آن رخ خواهد نمود.
رکود فقه و پیامدهاى آن
با آن که در بادى امر به نظر مىرسد صدرنشینى و میداندارى فقه باید موجب رشد و شکوفایى آن شده باشد، اما واقعیت غیر از این است:
1. امام خمینى(رض) : براى این که کمى معلوم شود فرق میان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفى مىشود تا چه حد است شما را توجه مىدهم به تفاوتى که میان قرآن و کتب حدیث با رسالههاى عملیه هست: قرآن و کتابهاى حدیث که منابع احکام و دستورات اسلام است با رسالههاى عملیه که توسط مجتهدین عصر و مراجع نوشته مىشود از لحاظ جامعیت و اثرى که در زندگانى اجتماعى مىتواند داشته باشد، به کلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادى آن از نسبت صد به یک هم بیشتر است! از یک دوره کتاب حدیث که حدود 50 کتاب است و همه احکام اسلام را در بر دارد سه، چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به پروردگار است؛ مقدارى از احکام هم مربوط به اخلاقیات است؛ بقیه همه مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات، حقوق و سیاست و تدبیر جامعه است.(47)
2. شهید مطهرى(رض) : چیزى که نباید کتمان کرد این است که جمود و رکود فکریى که در قرون اخیر بر جهان اسلام حکمفرما شد و مخصوصاً بازایستادن فقه اسلامى از تحرک، و پیدایش روح تمایل و نگرش به گذشته، و پرهیز از مواجهه با روح زمان، یکى از علل این شکست بهشمار مىرود.(48)
3. مقام معظم رهبرى (مد ظله العالى) : فقه که کار اصلى ماست به زمینههاى نوظهور گسترش پیدا نکرده یا خیلى کم گسترش پیدا کرده است. امروز، خیلى از مسایل وجود دارد که فقه باید تکلیف اینها را معلوم کند، ولى معلوم نکرده است. فقه، توانایى دارد؛ لیکن روال کار طورى بوده است که فاضلِ محققِ کارآمد به این قضیه نپرداخته است.(49)
به راستى چرا فقه مصطلح، على رغم آن که در طول چند سده اخیر صدرنشین بود و بهترین استعدادهاى انسانى و بیشترین سرمایههاى مادى و برترین فرصتهاى حوزوى را به خود اختصاص داد، دچار رکود و سکون شد، از اسلام ناب فاصله گرفت و به صورت بالفعل (نه بالقوه) پاسخگوى حوادث واقعه نبود و بیشتر در مقام تکرار مسایل سابقه برآمد؟!
این یک پرسش بسیار مهم و بنیادین است که پاسخ تحقیقى و جامع آن نیاز به پژوهشى مستقل و همهجانبه دارد، اما به نظر مىرسد یکى از پاسخهاى آن این است که فرع (فقه) بر اصل (کلام) تقدم یافت، زیرا اگر بپذیریم:
1. مجموعه حقایق دین در کلیت خود، مانند موجود زنده، یک سیستم کاملاً هماهنگ و مرتبط را تشکیل مىدهد؛
2. فروع دین، مانند تنه و شاخ و برگ یک درخت که بر ریشه استوار است و مىروید، بر اساس و در چارچوب اصول دین موجودیت مىیابد، شکل مىگیرد و به تکامل مىرسد؛
این را نیز باید بپذیریم که:
ـ اجتهاد راستین در فروع، بدون شناخت فقاهتى اصول محال است؛
ـ و تکامل حقیقى فقه بدون تکامل کلام ممکن نیست.
و به عبارت دیگر، همانگونه که حقیقت دین در کلیت خود یک نظام معرفتى چند بعدى و در عین حال مرتبط، هماهنگ و واحد است، دینپژوهى راستین (تفقه به معناى عام) نیز باید یک فرآیند سیستمى، چند بعدى، مرتبط، هماهنگ و واحد باشد.
اما چون دینپژوهى، بر خلاف خود دین که یک حقیقت کامل است، فرآیندى متکامل مىباشد نه کامل، لذا براى آن که نتیجه دینپژوهى، که معرفت دینى است، حتى المقدور بازتاب خود دین باشد، لازم است که تفقه در ابعاد و اجزاى دین، هماهنگ، مرتبط و متناسب با هم باشد اما اگر:
تفقه در اصول، که باید در مرکز باشد، به محیط رانده شود؛
گستره کمى تفقه در فروع، بر اصول غلبه یابد؛
نه تنها چنین روندى به تکامل فقه (فروع دین) نخواهد انجامید، بلکه موجب تورم آن خواهد شد و فرق تورم با تکامل در این است که در تورم، هرچند از نظر ظاهرى بر حجم پژوهشها و دستاوردها افزوده مىشود، اما از نظر محتوایى نه تنها تحولى مثبت رخ نمىدهد و مشکلى از مشکلات فرد و جامعه حل نمىشود، بلکه بر گستره و عمق مشکلات فردى و اجتماعى و در نهایت، اخروى نیز مىافزاید.
به عنوان مثال، اگر فقیهى در حوزه مباحث کلامى به این نتیجه رسیده باشد که:
1. هدف اصلى خلقت و فلسفه غایى بعثت، خودسازى معنوى است (البته با تفصیلى که در اینجا وجود دارد و فعلاً جاى طرح آن نیست)
ـ و ما خلقت الجن و الانس الاّ لیعبدون؛(50)
ـ انّما بُعِثْتُ لاُتَمـّم مکارم الاخلاق؛(51)
2. مجموعه آموزههاى دینى و احکام الهى، حتى در حوزه فقه سیاسى، داراى بازتاب تکوینى ـ معنوى است و داراى نقش مستقیم در تکوین و کم و کیف شکلگیرى حیات طیبه مىباشد:
ـ یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛(52)
بدیهى است که دیگر نمىتواند:
ـ در حوزه تفقه، فارغ از آن زیرساخت کلامى به استنباط و ابلاغ بعد صورى احکام بپردازد، بلکه جسم و جان احکام را به صورت یک موجود زنده و یکپارچه ملاحظه خواهد کرد و ظاهر را مقدمه دستیابى به باطن قرار خواهد داد، نه آن که رسالت خود را در ارائه رساله عملیه پایان یافته تلقى کند. لذا در کنار هر رساله عملیه و حتى مقدم بر آن، چندین رساله علمیه و اخلاقیه و معنویه نیز ارائه خواهد شد تا ظاهر شریعت راه را براى دستیابى به باطن و تکامل تدریجى آن، تا رسیدن به مقام معنوى مورد نظر (هدف غایى)، هموار کند.
ـ تکیه بر ظواهر ادله را تا جایى توسعه دهد که منجر به نقض فلسفه کلى احکام الهى، یعنى خودسازى معنوى شود (مانند آنچه در فتاواى موسوم به حیلههاى شرعى مطرح است).
شهید صدر(رض) از جمله دینپژوهان نواندیشى است که به طور خودآگاه به نقش برخى مباحث کلامى (از قبیلِ نقش و رسالت اجتماعى دین) در فرآیند تفقه تفطن یافت و توانست برخى کاستىها، بلکه اشتباهات فقه موجود را (که به طور ناخودآگاه تحت تأثیر نگرش فردى به نقش و رسالت دین است) کشف و تبیین کند:
یکى از نتایج محدود شدن هدف اجتهاد و اکتفا به جنبه فردى زندگى، ندیده گرفتن جنبه اجتماعى زندگى مسلمانان و توجه به احکام و مسایلى است که به فرد و جنبه فردى او مربوط مىشود. در اینجا فقیه به هنگام استنباط، فرد مسلمان را مد نظر داشت و مىکوشید به سؤالات او پاسخ دهد؛ نه به جامعه مسلمانى که باید سؤالاتش را پاسخ داد و مشکلات اجتماعیش را حل کرد.(53)
او معتقد بود:
اسلام کلیتى تجزیهناپذیر است و عرصه فردى بدون عرصه اجتماعى معنایى ندارد و اجراى قواعد اسلامى در هر عرصه، منوط به اجراى آن در عرصه دیگرى است.(54)
ناگفته پیداست که وقتى نگاه خرد و فردى بر نگرش کلان و اجتماعى در حوزه دینپژوهى غلبه یابد، چه بلایى بر سر جامعه خواهد آمد:
در میان کشورهاى دنیا بهاستثناى بعضى کشورها، کشورهاى اسلامى عقبماندهترین و منحطترین کشورها است. نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم عقب هستند، در اخلاق عقب هستند، در انسانیت و معنویت عقب هستند!!! چرا؟ یا باید بگوییم اسلام (یعنى همان حقیقت اسلام) در مغز و روح این ملتها هست ولى خاصیت اسلام این است که ملتها را عقب مىبرد (دشمنان دین هم، بزرگترین حربه تبلیغى آنها همین انحطاط فعلى مسلمین است)، و یا باید اعتراف کنیم که حقیقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما موجود نیست، بلکه این فکر اغلب، در مغزهاى ما به صورت مسخ شده موجود است.(55)
البته، هرچند این تحلیل، بیشتر ناظر به شرایط قبل از پیروزى انقلاب اسلامى است، اما به هر حال پرسش اساسى این است که:
چرا جهان اسلام، ازجمله ایران اسلامىِ شیعى، در برههاى از تاریخ دچار چنین آسیبى شده است؟
بخشى از پاسخ و شاید مهمترین بخش آن این است که:
سرفصلى چون «گستره رسالت دین»، که یکى از مهمترین مباحث کلامى است، اساساً از حافظه حوزه و حوزویان پاک شده بود؛ یا به صورت ناخودآگاه و غیر علمى، پاسخى به شدت اقلى یافته بود (انغمار در بخش خاصى از دین: فقه مصطلح، آن هم بخش خاصى از فقه مصطلح: فقه عبادى).
اما از هنگامى که برخى فقها (دینپژوهان به معناى عام نه فقه مصطلح)، چون حضرت امام خمینى(رض)، در کنار تلاشهاى فقهى کلاسیک و سنتى خود، با پرسش بنیادینى چون «گستره رسالت دین» مواجه شدند و در مقام پاسخ به آن برآمدند، متوجه شدند که آنچه به نام دین، از جانب مستکبران به آن حمله مىشود ـ و متأسفانه حتى از جانب بخشى از حوزویان نیز عملاً تلقى به قبول شده ـ پوستین وارونهاى بیش نیست:
[مستکبران] تبلیغ کردند که اسلام دین جامعى نیست؛ دین زندگى نیست؛ براى جامعه نظامات و قوانین ندارد...؛ اسلام فقط احکام حیض و نفاس است...؛ تبلیغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصیلکرده، چه دانشگاهى و چه بسیارى از محصلین روحانى، اسلام را درست نفهمیدهاند و از آن تصور خطایى دارند. همان طور که مردم افراد غریب را نمىشناسند، اسلام را هم نمىشناسند.(56)
اما نکته در اینجا است که تبلیغات مسموم دشمنان اسلام هنگامى اثربخش خواهد بود که بستر و فضاى مناسبى در جامعه اسلامى، به ویژه در نهاد روحانیت وجود داشته باشد:
حق هم همین است! آخوندهایى که اصلاً به فکر معرفى نظریات و نظامات و جهانبینى اسلام نیستند و عمده وقتشان را صرف کارى مىکنند که آنها مىگویند و سایر کتابهاى اسلام را فراموش کردهاند، باید مورد چنین اشکالات و حملاتى قرار بگیرند. آنها هم تقصیر دارند؛ مگر خارجىها تنها مقصرند؟!(57)
ناگفته پیداست که هیچ طلبهاى، فضلاً از فقهاى عظام، هیچگاه راضى نبوده و نیست که دین مبین اسلام در معرض آن حملات شکننده قرارگیرد، اما واقعیت این است که چون هندسه علوم حوزوى به صورت علمى و برنامهریزى شده، طراحى و تدوین نشده، لذا یک جا به جایى در ساختار علوم سبب شده تا روند علمى حوزه و رسالت آن در معرض آسیب جدى قرارگیرد. معالاسف هنوز هم حوزه موجود، البته به نوعى دیگر، در معرض آسیبهاى ناشى از طراحى نادرست هندسه علوم قرار دارد.
به عبارت دیگر، حاکمیت نگرش فردگرایانه بر فقیه، یک خطاى کلامى است که مىتواند فرآیند تفقه را به شدت دچار آسیب کند؛ چنان که بخش قابل توجهى از دوران فقه شیعه، بنا به عللى که در جاى خود باید مورد بررسى قرارگیرد، گرفتار آن شد و فقه کلاننگر و اجتماعى شیعه را به یک فقه خرد و فردى تقلیل داده است:
یک عیب کلى در حرکت فقاهت ما وجود داشته است و آن، این بود که آن روزى که فقیه مشغول استنباط احکام اسلامى بود، براى ساختن یک جامعه، براى اداره یک عده مردم یک کشور، براى پاسخگویى به نیازهاى معمولى و روزمره یک مجتمع عظیم درس نمىخواند. این، یک واقعیت است.(58) ... فقه کنونى ما براى روزگارى که بخواهد نظام جامعه را اداره بکند پیشبینى نشده است... این عیب را شما باید برطرف بکنید. شما باید یکبار دیگر از طهارت تا دیات را نگاه کنید و فقهى براى حکومت کردن استنباط کنید... فقه ... براى نظام اجتماعى است که «منه الحکومه»؛ حکومت جزیى از یک نظام اجتماعى است. این را چه کسى مىتواند ادعا کند؟ کدامین از فقها مىتوانند بگویند: ما این را درآوردیم و همهاش تروتازه و شستهورفته است؟(59)
نکته اینجا است که فقیه هنگامى مىتواند فقه را به صورت یک نظام اجتماعى استنباط کند که ابتدا موضع خود را درباره «گستره رسالت دین»، به ویژه در عصر غیبت، مشخص کرده باشد و این، یک مسأله کلامى است.
اما با کمال تأسف، فرآیند تفقه در طول سدههاى پیشین، به علت غفلت از مبانى کلامى، اخلاقى و اجتماعى فقه، به فقهى منجر شد که در صورت رعایت برخى نکات، مىتوانست خیلى بهتر از آنچه که هست باشد. لذا:
امروز جهان اسلام بیش از هر وقت دیگر نیازمند به یک نهضت قانونگذارى است که با یک دید نو و وسیع و همهجانبه از عمق تعلیمات اسلامى ریشه بگیرد تا این ریسمان استعمار فکرى غربى از دست و پاى مسلمانان باز شود.(60)
امروز اگر طلاب و فضلاى جوان حوزه بخواهند با نمودى از این نواندیشى دینى و فقهى آشنا شوند، مىتوانند به آرا و اندیشههاى امام راحل مراجعه کنند:
اسلام براى این انسانى که همه چیز است، یعنى از طبیعت تا ماوراى طبیعت و تا عالم الوهیت مراتب دارد، تز و برنامه دارد. اسلام مىخواهد انسان را یک انسانى بسازد جامع؛ یعنى رشد به آنطور که هست بدهد. از حظ طبیعت دارد، رشد طبیعى به او بدهد. حظ برزخیت دارد، رشد برزخیت به او بدهد. حظ روحانیت دارد، رشد روحانیت به او بدهد. حظ عقلانیت دارد، رشد عقلانیت به او بدهد. حظ الوهیت دارد، رشد الوهیت به او بدهد. همه حظوظى که انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسیده است، ادیان آمدهاند که این میوه نارس را رسیدهاش کنند. این میوه ناقص را کاملش کنند.(61)
دینپژوهىِ حضرت امام(رض) بىشک یکى از بهترین و برترین الگوهاى تفقه دینى است که در طول تاریخ حیات علمى حوزههاى مقدس علمى اسلام و تشیع عینیت یافته و امروز مىتواند به عنوان نقطه عطف دینپژوهى و همگام با ضرورتهاى عصر و نسل، چونان مشعلى فروزان فراراه حوزویان پاکاندیش، روشنضمیر، خداخواه و انساندوست قرارگیرد؛ زیرا فقه آن بزرگوار علاوه بر آن که یک فقه اجتماعى است، مبتنى بر یک منطق معرفت جامع، هستىشناسى عمیق فلسفى ـ عرفانى و متأثر از زلال کوثر الهى (قرآن مجید) و سرمست از جام آموزههاى بلند نبوى و ولوى است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد!
________________________________________
1. تیلیخ، پل، آینده ادیان.
2. سارتن، جرج، شش بال.
3. دورانت، ویل، لذات فلسفه، ص 206.
4. مایور، فدریکو (مدیرکل یونسکو)، گزارش علمى جهان، یونسکو، مترجم: دکتر سعید علوى نائینى، پیشگفتار.
5. گزارش توسعه انسانى 1994، برنامه توسعه سازمان ملل متحد، سازمان برنامه و بودجه، مترجم: قدرت اللّه معمارزاده، ص 32.
6. مقدمه کشف المراد (شرح تجرید الاعتقاد)، ص 7.
7. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 243.
8. همان، ج 2، ص 244.
9. همان، ج 2، ص 285.
10. همان، ج 2، ص 285.
11. همان، ج 2، ص 287 و 288.
12. همان، ج 2، ص 288.
13. اوجبى، على، کلام جدید در گذر اندیشهها، ص 13. مؤسسه فرهنگى اندیشه معاصر، تهران، 1375.
14. همان، ص 13.
15. همان، ص 13.
16. جوادى، عبداللّه، کلام جدید در گذر اندیشهها، ص 19. مؤسسه فرهنگى اندیشه معاصر، تهران، 1375.
17. همان، ص 19.
18. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 243.
19. همان، ج 2، ص 288.
20. همان، ج 2، ص 294.
21. همان، ج 2، ص 288.
22. شصت سال خدمت و مقاومت (خاطرات مهندس مهدى بازرگان در گفت و گو با سرهنگ غلامرضا نجاتى)، ج1، ص 218.
23. آدمیت، فریدون، اندیشههاى میرزا آقاخان کرمانى، ص 140.
24. همان، ص 132.
25. همان، ص 137.
26. همان، ص 196.
27. همان، ص 200.
28. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 289.
29. همان، ج 2، ص 289.
30. همان، ج 2، ص 100.
31. همان، ج 2، ص 98.
32. همان، ج 2، ص 97 و 98.
33. همان، ج 2، ص 134 و 135.
34. همان، ج 2، ص 134 و 135.
35. شهید مطهرى(ره)، علل گرایش به مادیگرى
36. مراد از حلال و حرام در این بحث، اعم از حلال و حرام فقهى است و شامل درست و نادرست نیز مىشود.
37. مراد واژه «ولایت» است که دست کم به دو معناى «محبت» و «زعامت» مىباشد.
38. بررسى این نوع واژهها و اصطلاحات، یکى از موضوعات بسیار مهم پژوهشى است که باید در دستور کار حوزویان قرار گیرد.
39. غزالى، احیاء العلوم، به نقل از: ادوار فقه، محمود شهابى، ج 1، ص 35.
40. علاّمه سیدمحمدحسین طباطبایى(رض)، المیزان، ج 9، ص 404.
41. انعام، آیه 98.
42. توبه، آیه 122.
43. کافى، ج1، ص 46.
44. الفقیه، ج4، ص 384.
45. همان.
46. کافى، ج1، ص 38.
47. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص 5.
48. شهید مطهرى(ره)، ختم نبوت، ص 71.
49. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 245 و 246.
50. ذاریات، آیه 56.
51. بحارالانوار، ج، 16، ص 210.
52. انفال، آیه 24.
53. شهید آیت اللّه سیدمحمدباقر صدر، روىکردهاى آینده حرکت اجتهاد (ترجمه «بحوث اسلامیة و مواضیع اخرى»)، مترجم: سیدحسین اسلامى، چاپ شده در: تأملى در نظام آموزش حوزه، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى (پژوهشگاه)، ص 275.
54. همان، ص 274.
55. شهید مطهرى(ره)، دهگفتار، ص 144.
56. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص 4 و 5.
57. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص 6.
58. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 247.
59. همان، ج 2، ص 252 و 253.
60. شهید مطهرى(ره)، ختم نبوت، ص 71.
61. اسلام ناب در کلام و پیام امام خمینى(ره)، ص 3 و 4.
در شماره نهم فصلنامه گفتیم:
1. نخستین و مهمترین رسالت نهادهاى علمى، اعم از حوزوى و غیر حوزوى، پاسدارى از مواریث علمى و توسعه مرزهاى دانش است.
2. اما انجام مطلوب این رسالت هنگامى میسر مىگردد که هندسه علومِ نهادهاى موردنظر به صورت درست و اصولى طراحى شده باشد.
3. در طراحى هندسه علوم باید دو نکته بسیار مهم مورد توجه مهندسان نهادهاى علمى قرارگیرد:
«استقراى تام علوم مورد نیاز» و «تعیین جایگاه و ربط منطقى علوم با یکدیگر».
4. عدم توجه به این دو نکته ساده، ابتدایى و در عین حال بسیار مهم و بنیادین، مىتواند اثربخشى و کارآیى مطلوب نهادهاى علمى را به شدت کاهش دهد.
5. زیرا هرگاه عضوى از اعضاى خانواده غایب شود، علاوه بر آن که رشد آن عضو با رکود مواجه خواهد شد، به علت نقش معرفتى علوم نسبت به یکدیگر، ممکن است فهم درست سایر علوم نیز در معرض آسیب قرارگیرد.
6. حال اگر عضو غایب داراى کارکرد اجتماعى نیز باشد، علاوه بر آسیبهاى معرفتى، شاهد آسیبهاى اجتماعى نیز خواهیم بود.
7. به نمونههایى از غیبت علوم اسلامى از هندسه علوم حوزوى و پیامدهاى ناشى از آن اشاره شد.
8. اما علومى که در طول تاریخ حوزهها ـ به ویژه حوزههاى چند سده اخیر ـ مورد غفلت واقع شده، بسى بیش از نمونههاى یادشده مىباشد که خود نیاز به مباحث تفصیلى، به ویژه در قالب طرحهاى پژوهشى دارد.
9. بحثى که باقى مانده، مربوط به بررسى ربط منطقى و ساختار علوم حوزوى است که اینک تقدیم مىگردد.
10. لازم به یادآورى است که بحث حاضر نیز مانند بحث پیشین ـ چنان که از عنوان مقاله برمىآید ـ در حد «اجمال» و «درآمد» است؛ آن هم با این انگیزه که در میان علاقهمندانِ بهار تحول حوزه و تصمیمسازان و تصمیمگیران این نهاد مقدس علمى، طرح مسأله نماید. ناگفته پیدا است دستیابى به یک هندسه علمى مطلوب، نیازمند مهندسى خاص خویش مىباشد.
طرح مسأله
فرض کنیم مجموعه علوم مورد نیاز یک نهاد علمى، به صورت کامل استقراء شده و در دستور کار اساتید تحقیق و تعلیم قرارگیرد. مسأله مهم دیگر براى دستیابى به یک هندسه علمى مطلوب، طراحى درست ساختار علوم یا ربط منطقى مجموعه علوم استقراء شده با یکدیگر است. غفلت از این نکته مىتواند عوارضى چون آسیبهاى معرفتى و اجتماعى داشته باشد، زیرا وقتى یک علم از جایگاه اصلى خود جابه جا شود، دو حالت براى آن متصور است:
1. تنزل از مقام و جایگاه اصلى؛ 2. ارتقا نسبت به مقام و جایگاه اصلى.
در هر دو حالت، هم علمى که جایگاه علم دیگر را اشغال کرده و هم علمى که جایگاهش اشغال شده و هم متولیان و مخاطبان آن علوم، در معرض آسیب خواهند بود.
آسیبشناسى هندسه علوم، تنها از ضرورتهاى نظام حوزوى نیست، بلکه دانشگاهها و حتى مدارس نیز، در طول تاریخ ـ به ویژه پس از رنسانس ـ با آن درگیر بودهاند. به عنوان مثال، پس از رنسانس و ورود به عصر جدید، هندسه علوم قرون وسطى که مبتنى بر الهیات بود ـ البته الهیاتى ممسوخ و منسوخ ـ به تدریج با یک تحول اساسى مواجه شد. یکى از شاخصههاى اصلى آن تحول بنیادین این بود که الهیات و اخلاق از ساختار علوم، حذف و یا به منتهىالیه حاشیه نظام علمى مدرن رانده شد. به این ترتیب، علم سکولار تولد یافت و دستاندرکار تغییر در الگوى زندگى انسان گشت.
اکنون، پس از چند سده، شاهد دستاوردهاى یک بعدى و ویرانگر علم مدرن و سکولار هستیم. علمى که توانست به سرعت تبدیل به تکنولوژى شود و فرصتى کمنظیر و شاید بىنظیر براى حل مشکلات تاریخى بشر، همچون جهل و فقر و جنگ و ظلم فراهم کند، به قول «پل تیلیخ»، فیلسوف الهى بزرگ معاصر، از آنجا که سیر مادى انسان مدرن از کنترل و هدایت سیر معنوى او خارج شد نه تنها علم و تکنولوژى در خدمت حل معضلات بشر قرار نگرفت، بلکه در جهت توسعه و تعمیق رنجهاى انسان معاصر نیز سیر کرد.(1)
هرچند ریشه این معضل را باید در مبانى سهگانه معرفتشناختى، نوع جهانبینى و نظام ارزشى انسان مدرن جست، اما یکى از تجلىگاههاى آن مبانى، نوع ساخت و بافت هندسه علوم حاکم بر نظام علمى مدرن است:
علوم پایه؛
فنى ـ مهندسى؛
پزشکى؛
و علوم انسانى.
بهترین مغزها و بیشترین امکانات، معمولاً در سه حوزه «علوم پایه»، «فنى ـ مهندسى» و «پزشکى» به کار گرفته مىشود و نتیجه این سرمایهگذارى غیر اصولى هم کاملاً مشخص است:
تــورم بعد مـادى و حیوانى جـوامع، از یکسو؛
رکود بعد معنوى و انسانى بشریت، از سوى دیگر.
آثار زیانبار این معضل، امروزه به قدرى گسترده و آشکار است که اکثر شخصیتهاى علمى جهان بدان معترف و معترضند:
1. جرج سارتن: علم در بعضى زمینهها ترقیات عظیم و شگفتى کرده است، ولى در زمینههاى دیگر، مثلاً سیاست ملى یا بینالمللى، که مربوط است به روابط افراد انسان با یکدیگر، هنوز خود را ریشخند مىکنیم.(2)
2. ویل دورانت: ضرر و خسرانى که متوجه مدارس و دانشگاههاى ما است بیشتر از نظریه تربیتى اسپنسر است که تربیت را سازگار کردن انسان با محیط خود تعریف کرده است. این تعریف، مرده و مکانیکى است و از فلسفه «برترى مکانیک» برخاسته است و هر ذهن و روح خلاقى از آن متنفر است. نتیجه این شده که مدارس ما از علوم نظرى و مکانیکى پر شده است و از موضوعات ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر که به قول خودشان بىفایده است خالى مانده. تربیتى که فقط علمى باشد، محصولش جز ابزار چیزى نیست؛ شخص را از زیبایى بیگانه مىسازد و او را از حکمت جدا مىکند. براى دنیا بهتر آن بود که اسپنسر کتابى نمىنوشت.(3)
حتى نهادها و سازمانهاى بینالمللى نیز (مانند یونسکو و بخش توسعه سازمان ملل) در مقام چارهجویى براى جلوگیرى از تشدید مشکلات بشرى و حل آن، به دانشى جا به جا شده و حتى فراموششده در هندسه علوم، (مثل اخلاق) که از مهمترین رشتههاى علوم بشرى است، پناهنده شده و «فرایند همبستگى اخلاقى در قالب یک جنبه حیاتى تبادل فکرى»(4) را خواستار گشته و در نهایت به این نتیجه رسیدهاند که:
براى دستیابى به توسعه انسانى پایدار، چارهاى جز رویکرد به یک نظام اخلاقى جدید جهانى نیست.(5)
بنابراین، بحث درباره ضرورت تحول در هندسه علوم و بازسازى آن، بحثى صرفاً حوزوى نیست، بلکه مسألهاى جهانى است و همه نظامهاى علمى ـ اعم از سنتى، مدرن و پست مدرن ـ باید به صورت جدى به آن بیندیشند. البته روشن است که نوع تحول و بازسازى در هر یک از نظامها، به تناسب نوع آسیب و فاصلهاى که با وضع مطلوب دارند، متفاوت خواهد بود.
نمونهاى از ساختار نادرست علوم حوزوى و پیامدهاى آن
بحث درباره ساختار علوم، بسیار پیچیدهتر از بحث درباره علوم مورد نیاز مىباشد، زیرا در بخش نخست، تنها یک کار لازم است صورت گیرد و آن: استقراى تام علوم مورد نیاز، به تناسب الگوى نیازهاى یک جامعه مىباشد. اما در بحث طراحى ساختار علوم، چون سخن از رابطه علوم با یکدیگر است و مقوله رابطه نیز مىتواند داراى اطراف متعدد (از دو به بالا) باشد، لذا هرچه تعداد علوم و رشتههاى مورد نیاز در یک نظام علمى افزایش یابد، طراحى ساختار علوم بسیار پیچیدهتر خواهد شد، زیرا یک خطاى کوچک در این زمینه مىتواند کل ساختار، اثربخشى و نتایج اجتماعى هندسه علوم رابه تدریج در درازمدت و به صورت نامحسوس تحت تأثیر قرار دهد.
در این جا براى جلوگیرى از پیچیده شدن بحث و ارائه تصویرى ساده از این موضوع بسیار پیچیده، و نیز به علت ضیق وقت و لزوم رعایت قالب عرضه بحث، که به صورت مقاله مىباشد، تنها به بررسى یک نمونه از طراحى نادرست علوم حوزوى اکتفا شده است؛ حال آن که نمونههاى قابل عرضه و بحث فراتر از نمونه حاضر مىباشند.
1. تقدم فقه برکلام
فقه، علم فروع است و حاجت مسلمانان بدان بسیار است؛ اما پس از مسلمان بودن، ما علم دیگرى لازم داریم تا اهل شک و تردید را در دین راسخ کند.(6)(علامه شعرانى)
وقتى از «تقدم فقه بر کلام» به عنوان یک «آسیب» یاد مىشود، لزوماً به معناى ضرورت کاستن از تلاشهاى فقهى یا نادیده انگاشتن ارزش جهاد علمى فقهاى عظام نیست، بلکه مراد، توجه به نکات زیر است:
ضرورت تقدم رتبى و عملى کلام بر فقه در سه حوزه پژوهش، آموزش و تبلیغ؛
ضرورت افزودن بر تلاش کلامى حوزه به منظور ایجاد توازن میان رشد فقه و کلام؛
ضرورت ساماندهى شکلى و محتوایى به فرآیند تفقه؛
ضرورت ایجاد تعامل معرفتى میان کلام و فقه.
زیرا یکى از نقاط قوت و مثبت سلوک علمى علماى شیعه، تلاشهاى گسترده، خستگىناپذیر، روشمند و دقیق ایشان در حوزه مباحث فقهى بوده است؛ لذا با جرأت و قاطعیت مىتوان گفت:
هیچ فقهى از فقههاى اسلامى به این استحکام نیست.(7)
اما وقتى فضاى کلى هندسه علوم حوزوى دچار آسیب شود، بدیهى است کم و کیف جریان تفقه نیز متأثر مىگردد و از این رو، پویایى و بالندگى طبیعى و تاریخى فقه و فقاهت نیز با مشکل مواجه مىشود:
فقه موجود شیعى، با تمام مزایا ـ که به گوشههایى از آن اشارت شد ـ داراى نواقص و نارسایىهاى جدى است.(8)
با آن که علم کلام متکفل تبیین مسایلى چون چیستى، ضرورت و مبانى دین است (و تا وقتى که اصول و ریشههاى اعتقادى فرد و جامعه از سلامت و قوام لازم برخوردار نباشد، فروع دین چندان اثربخش نخواهد بود و حتى ممکن است به خاطر تعصبات کورِ ناشى از سطحىنگرى، داراى عوارض منفى نیز باشد)، اما هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر، بر خلاف صدر اسلام و نخستین سدههاى عصر غیبت، به گونهاى درآمده که فرع در جاى اصل نشسته و اصل به حاشیه رانده شده است! به عبارت دیگر:
مرزبانى از هویت اعتقادى جامعه اسلامى و شیعى از اصلىترین رسالتهاى حوزههاى شیعى به شمار مىآمد. شاید بتوان گفت که اولین جوانههاى حوزههاى شیعه از مسایل و مباحث کلامى سربرآورد و خود را نمایان ساخت. شاگردان امامان بزرگوار، چونان هشام بن حکم، مؤمن الطاق و...، پرچمدار و طلایهدار حوزههاى شیعى محسوب مىشوند. بزرگانى که هریک با صبغه کلامى، شاخص و نامدار بودند.(9)
تقدم رتبى و عملى کلام بر فقه، تنها از اختصاصات عصر حضور نیست، بلکه در نخستین سدههاى عصر غیبت نیز چنین بوده است:
در ابتداى عصر غیبت نیز فقیهان شیعه با چهره مرزبانى از عقاید شیعى شناخته مىشدند و سیماى متکلم بودن ایشان از فقاهتشان کمرنگتر دیده نمىشد. بزرگوارانى چون نوبختىها، شیخ مفیدها، سید مرتضىها، شیخ طوسىها و...، از این ویژگى برخوردار بودند و با ارائه مباحثات کلامى و نیز نگاشتههاى اعتقادى، از کیان تشیع به دفاع برمىخاستند و نگاهبان باورها و ایمان جامعه شیعى مىشدند.(10)
بنابراین:
حوزه اسلام و حوزه علمیه اهل بیت، در درجه اول حوزه کلام و بعد حوزه فقه بود و بزرگان فقهاى ما متکلمان بودند.(11)
اما با کمال تأسف:
این شیوه استمرار نیافت و به ویژه در سده اخیر، معارف و عقاید و کلام نقش محورى خود را در حوزهها از دست دادند و چونان تفسیر و حدیث در حاشیه زندگى تحصیلى ـ درسى قرار گرفتند.(12)
این که این جا به جایى از چه وقت و چگونه و به چه دلیل رخ داده، پرسشى است مهم که نیاز به بررسىهاى دقیق و عمیق تاریخى دارد و باید در جاى خود به آن پرداخت، اما آنچه اکنون مورد بررسى قرار مىگیرد، پیامدهاى آن است.
2. پیامدهاى تقدم فقه بر کلام
در شماره نهم فصلنامه، به بعضى از پیامدهاى کمتوجهى به علم کلام، و حتى حذف عملى آن از هندسه علوم حوزوى، اشاره شد. اینک در صدد بررسى پیامدهاى جا به جایى علم کلام در هندسه علوم حوزوى هستیم؛ یعنى به فرض اگر علم کلام در فهرست دروس رسمى حوزه نیز قرارگیرد، صرف بازگشت به صحنه کفایت نمىکند، بلکه جایگاه و کیفیت حضور نیز مهم و تعیینکننده است. پیامدهاى تقدم فقه بر کلام در دو محور قابل بررسى است: «پیامدهاى کلامى»؛ «پیامدهاى فقهى».
الف. پیامدهاى کلامى تقدم فقه بر کلام
پیامدهاى کلامى تقدم فقه را مىتوان در محورهاى زیر خلاصه کرد:
رکود علم کلام؛ رکود بعد کلامى حوزه و حوزویان؛ رکود بعد کلامى جامعه و آسیبهاى دینى ناشى از آن.
رکود علم کلام
اگر:
1) شرافت یک علم به شرافت موضوع و غایت آن است؛ که هست.(13)
2) و هیچ موضوع و غایتى برتر از خداوند متعال نیست؛ که نیست.
3) و علم کلام تنها دانشى است که به تبیین و تشریح تصورات و تصدیقات بنیادین دینى مىپردازد و آنها را اثبات مىکند و از حریم مقدس دین در مقابل شبهات پاسدارى مىکند،(14)
پس «علم کلام اشرف معارف بشرى است»(15) و حتى مانند برخى پیشینیان مىتوان آن را فقه اکبر نامید:
این تعبیر نه تنها از محقق داماد و امثال ایشان است که از الهیات به «فقه اکبر» یاد مىکنند، بلکه مسعود بن عمرو بن عبدالله تفتازانى ـ که در طلیعه قرن هشتم به دنیا آمده بود و در پایان همان قرن رحلت کرد ـ نیز از اقدمینى یاد مىکند که آنها وقتى این علم [دین] را تدوین کردند، مجموعش را فقه نامیدند و بخش الهیاتش را فقه اکبر گفتند.(16)
زیرا به اعتقاد برخى:
اصولاً «فقه» عبارت است از: «معرفه النفس ما لها و ما علیها».(17)
لذا هرچند در هنگامه مباحث نظرى، از «علم کلام» با تعابیرى چون «اشرف علوم» و «فقه اکبر» یاد مىشود؛ اما وقتى در صحنه عمل، علوم دیگر بر آن ترجیح داده شود، نخستین عارضه این ارزشگذارى متناقضِ ذهنى و عینى، گریبانگیر دانش کلام خواهد شد:
ارتقاى دانش کلام در حوزههاى دینى متوقف ماند و سطح تولید حوزه در معارف و کلام در حد و حدود فرآوردههاى سدههاى گذشته آن باقى ماند.(18)
با آن که به برکت شیوع و رواج مباحث جدید کلامى در چند دهه اخیر، قدر و ارزش دانش کلام بیش از پیش رخ نموده، اما هنوز این دانش گرانسنگ و استراتژیک، در جایگاه شایسته و بایسته خود قرار نگرفته است.
رکود بعد کلامى حوزه و حوزویان
ناگفته پیداست که وقتى:
1. برجستهترین استعدادهاى حوزه جذب فقه شوند؛
2. بیشترین بخش عمر فقها صرف سرمایهگذارى در فقه شود؛
3. علم کلام هم دچار رکود شده باشد؛
علاوه بر تداوم و استمرار رکود دانش کلام، بعد کلامى حوزه و حوزویان نیز امکان و فرصتى براى رشد و تعالى نخواهد یافت؛ به عبارت دیگر، با توجه به این نکات که:
ماهیت همه علوم بشرى، ازجمله کلام، ماهیتى متکامل است نه کامل،
و رشد معرفتى فرهیختگان نیز تابعى از متغیر رشد علوم است،
به راحتى مىتوان استنتاج کرد که کمتوجهى به کلام، نقشى مستقیم در رکود فضاى کلامى حوزه و حوزویان داشته است؛ لذا جا به جایى ناخواسته و تدریجىِ جایگاه کلام و فقه در هندسه علوم دینىِ صدر اسلام و نخستین سدههاى عصر غیبت، در مقاطعى از تاریخ حوزهها، سبب شد تا:
فرآوردههاى حوزههاى دین ـ که عمدتاً فقها یا فقهپژوهان بودند ـ چندان دستى در معارف و عقاید دینى نداشته باشند و نهایت آن که در سطح «شرح باب حادىعشر» و یا «کشف المراد» مطالبى را خوانده و یا شنیده باشند.(19)
البته، همواره بوده و هستند عالمانى که بر اساس تشخیص و همت شخصى خود در صدد ارتقاى معارف کلامى، حتى در سطح کلام جهانى، و همسطحسازى آن با بعد فقهى خود بودهاند. اما این اقدامات فردى یا جمعىِ محدود، قادر به بازسازى هندسه علوم حوزوى و رافع کاستىهاى کلامى حوزه نبوده است. به عبارت دیگر:
کسانى از آحاد منتسب به حوزه کارهاى با ارزشى کردهاند و مىکنند. اما این کار، کار حوزه ـ در شکل نظامیافته آن ـ نیست. کارهاى افراد، غیر از کار نظام است. نظام حوزه بایستى جواب بدهد. حالا اگر یک نفر پیدا شد و وارد منطقهاى گردید و کارى کرد و محصولى هم داد، نمىشود این را به حساب حوزه گذاشت. انصافاً حوزه در این زمینه کارى نمىکند.(20)
رکود بعد کلامى جامعه و آسیبهاى دینى ناشى از آن
بدیهى است هرگاه اساس و محور فعالیتهاى پژوهشى و آموزشى حوزه، مبتنى و حتى محصور در فقه شود، خروجى حوزه و نظام تبلیغى آن نیز نمىتواند آنگونه که شایسته است، در راستاى تربیت و ارتقاى بعد کلامى جامعه حرکت کند. همین کمتوجهى به مبانى و ریشهها، منشأ خسارتهاى اعتقادى و آسیبهاى دینى بسیارى خواهد شد:
انفصال حوزه و فقاهت از مسایل عقیدتى ـ کلامى براى حوزه و جامعه خسارتبار بود. از یکسو، ارتقاى دانش کلامى در حوزههاى دینى متوقف ماند و سطح تولید حوزه در معارف و کلام در حد و حدود فرآوردههاى سدههاى گذشته آن باقى ماند؛ روزنههاى جدید کشف نشد؛ شبهات جدید پیگیرى نگردید؛ براى پاسخها و رهیابىهاى نو کندوکاوى صورت نگرفت و... .
از سوى دیگر، جامعه ایمانى خسارات سختى متحمل شد. حوزه که سرچشمه ساختوساز و حفاظت از عقاید دینى مردم بود، کموبیش از مسئولیت خود فاصله گرفت و به مرور، این نقش را کسانى پذیرفتند که از روشهاى متدیک و تجربهشده فقاهت و شیوه دریافت معارف از متون دینى اطلاع کافى نداشتند. در نتیجه، سوءبرداشتها، التقاطها، بیراههروىها، و... معمول و متداول گردید و نسلهایى را که مىتوانستند در خدمت آرمان اسلامى باشند، از جامعه دینى جدا ساخت و در کژراهه ضلالت افکند.(21)
هرچند گستره و عمق آسیبهاى دینى جامعه در حدى نبود که بتواند بنیادهاى اعتقادى و ایمانى تودههاى مسلمان را ویران یا حتى متزلزل کند، اما هجوم رعدآساى حجم عظیم اندیشههاى ماتریالیستى و سکولاریستى در چند سده اخیر به قدرى بود که توانست بخش قابل توجهى از فرهیختگان و اندیشهورزان جوامع اسلامى را به وادى حیرت و ارتداد بکشاند و حتى از آنها مبلغان و سربازانى فدایى به نفع اردوگاه ماتریالیسم و سکولاریسم بسازد:
در دورههایى که ایران مىخواست جامه تمدن اروپایى را به تن کند، نخستین سفارش بسیارى از رهبران ما این بود که خداپرستى مانع ترقى است و اروپاییان مذاهب را مخالف روح تمدن مىدانند؛ یعنى آنجایى که قضایاى ریاضى و اکتشافات علمى پرتو افکند، خدا و آخوند، چون شبحهایى که فقط در تاریکى تجسم مىنمایند، در اثر طلوع علم، یکباره محو و نابود مىشوند.(22)
میرزا آقاخان کرمانى و آخوندزاده، دو نمونه شاخص و برجسته از این نوع رهبران هستند که به شدت تحت تأثیر مبانى فلسفى شاخه الحادى و سکولار مدرنیته قرارگرفته بودند:
ـ در هر هیئت اجتماعى که قوه علم و حکمت زیاده مىشود، به همان درجه از اعتقادات مذهبى ایشان مىکاهد.(23)
ـ ریشه معتقدات دینى «ترس و بیم» بود نسبت به مظاهر طبیعى و ندانستن چگونگى آنها(24)
ـ خدایى مردم را نیافریده، بلکه این مردم خدایى آفریدهاند؛ یعنى خیالى تراشیدهاند.(25)
ـ واقعیت تاریخ این است که دین، خوب یا بد، مدتها است مرده. و تصور این که پیامهاى اقوام سامى در صدها قرن پیش بتواند سعادت آدمى را در عصر ما ضمانت کند، توهمى است ابلهانه.(26)
ـ جهنم و بهشت مسلمانان، هر دو، در شمار لغویات است. در واقع، جهنم، خودِ مجلس وعظ واعظ است.(27)
کسانى که به صورت مستقیم و عمیق با مبانى وآموزههاى بلند و مترقى دین مبین اسلام آشنا هستند، به خوبى مىدانند که آسیبپذیرى دینى افرادى چون میرزا آقاخان و آخوندزاده، ناشى از برترى ذاتى منطق کفر و الحاد بر منطق ایمان و توحید نبوده و نیست؛ بلکه محصول رکود بعد کلامى جامعه ـ به تبع حوزه ـ و ضعف سیستم دفاعى و ایمنى جوامع دینى در برابر پرسشها و شبهات نوظهور کلامى معاصر مىباشد:
ریشه التقاط و وابستگى به مکتبهاى غلط و کمعمق در جامعه ما، آنوقتى رویش پیداکرد که اصول دین و معارف اسلامى در دست غیرفقها قرارگرفت. حرف من این نیست که آن روز فقها معارف اسلامى را مىگفتند و غیرفقها آمدند و خودشان را داخل در معرکه کردند، بلکه الحق و الانصاف باید بگوییم آن روز که تفکرات و فلسفهها و جاذبههاى جدید فکرى به وجود آمد، فقهاى اسلام باید کمر همت مىبستند و در گود استدلال و بحث و انتقاد مىافتادند... تا جاذبههاى دیگر را از مغزها بگیرند و یا کم و ضعیف کنند.(28)
یعنى دقیقاً در شرایطى که سپهر اعتقادى و ایمانى جامعه در معرض هجوم سیلآساى پرسشها و شبهات زهرآگین ماتریالیستى و سکولاریستى بود و مستضعفان فکرى جامعه و ایتام آل محمد(ص)، بیش از هر زمان دیگرى به حضور فعال دینپژوهان آگاه و متعهد در سنگر مباحث کلامى نیازمند بودند، جو غالب فضاى علمى حوزهها، فارغ از شرایط نوظهور فکرى عصر و نسل به راه خود ادامه مىداد:
آن روز فقها و بزرگان دین به این مسایل اصولى کمتر پرداختند و فقه ما که با همان بالندگى و رشد به پیش رفت، معارف اصولى انصافاً از حوزهها خارج شد و دیگران شروع به بیان قرآن و گفتن فلسفه و نوشتن توحید و معاد براى مردم کردند! و به قول شهید مطهرى: توحیدى که استدلالش سادهلوحانه انتخاب شده باشد، توحید اسلامى از آب درنمىآید و در دل عمقى به وجود نمىآورد و در آخر هم با نام خداشناسى از ماتریالیسم تاریخى سر بیرون خواهد آورد.(29)
با آن که پیروزى انقلاب مقدس اسلامى و رأى کمنظیرِ 2/98% مردم مسلمان ایران در 12 فروردین 1358 به یک نظام دینى (جمهورى اسلامى)، از یکسو خط بطلانى بر مجموعه نظریههاى ماتریالیستى و سکولاریستى، و از سوى دیگر نقطه عطف و نخستین برگ از فصل جدید اندیشه انسان پست مدرن بود، اما هنوز فضاى فرهنگى کشور، به ویژه اندیشه نسل سوم انقلاب (نسل شاهد)، به علل خاصى که باید در جاى خود مورد بررسى قرارگیرد، در معرض تهاجمات بازسازىشده و روزآمد جریانهاى انحرافى و التقاطى پیشین قرار دارد:
در حال حاضر یک جبههبندى عظیم فرهنگى که با سیاست و صنعت و پول و انواع و اقسام پشتوانهها همراه است، مثل سیلى راه افتاده تا با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامى نیست؛ ... آثارش هم به گونهاى است که تا به خود بیاییم، گرفتار شدهایم؛ مثل یک بمب شیمیایى، نامحسوس و بدون سروصدا عمل مىکند.(30)
تداوم این وضع ـ به ویژه پس از انتخابات ریاست جمهورى دوم خرداد 1376 ـ که بازار مباحث کلامى را داغتر کرد و پرسشها و شبهات نوظهور و بازسازىشدهاى را در پیش روى دینباوران و حوزویان قرار داد، مىتواند عواقب جبرانناپذیرى در پى داشته باشد؛ زیرا امروزه موجودیت جمهورى اسلامى ایران و گستره نقش دین در اداره آن، در درجه نخست، تابعى از دو متغیر کلامى است:
1. ضرورت دین؛ 2. گستره رسالت دین.
ظهور و شیوع دوباره مباحثى چون سکولاریسم، رابطه علم و دین، رنسانس و پروتستانتیسم اسلامى، اجتهاد و تقلید و... در سطوح و لایههایى از اقشار فکرى جامعه، حاکى از آن است که على رغم تلاشهاى گسترده کمّى و کیفى برخى چهرههاى درخشان حوزوى و نهادهاى دینى، در راستاى پاسخ به پرسشها و شبهات معاصر، هنوز فضاى فکرى کشور نیاز به کارهاى کلامى گستردهتر و عمیقتر دارد.
اگر پرسشها و شبهات جدیدتر از قبیل قبض و بسط تئوریک شریعت، پلورالیسم دینى، رابطه دین و دموکراسى، ولایت مطلقه فقیه و قانون اساسى، دین و آزادى، دین و توسعه، دین و حقوق بشر، و دهها مسأله دیگر را به فهرست پرسشها و شبهات پیشین اضافه کنیم، متوجه خواهیم شد که نه تنها مسئولیت کلامى حوزههاى مقدس علمیه و دینپژوهان دینباور متعهد در قبال مسایل مستحدثه فکرى به پایان نرسیده، بلکه تازه آغاز گشته است.
امروز، شیطان بزرگ تمام لشکر خود را با همه امکانات مادى و معنوىاش، براى مقابله با ایمان مردم پابرهنهاى که با سرنگونى نظام 2500 ساله ستمشاهى، سلطه جهانى او را به چالش طلبیده، بسیج کرده است و نخستین و اصلىترین هدف او در این مقابله، تضعیف مبانى فکرى و اعتقادى فرزندان این مردم غیور است.
بنابراین، پیروزى انقلاب اسلامى، استقرار جمهورى اسلامى، خروج سرفرازانه از هشت سال دفاع مقدس و کسب موفقیتهاى نسبى در حوزه سازندگى، نه تنها به معناى پیروزى نهایى نیست، بلکه مجموعه این توفیقها سبب شده تا شیطان بزرگ، این مار زخمخورده کینهتوز و حیلهگر، با بسیج همه امکانات خود کانون توفیقات امت بزرگ اسلامى، یعنى دین او را هدف قرار دهد؛ لذا امروز:
کیان فرهنگ اسلامى در مخاطرهاى سخت و جدى قرار دارد. بقاى با عزت یا در حاشیه فرهنگهاى منسوخ جهانى زیستن در این نبرد تعیین مىشود. اعتلاى اسلام و مسلمانان یا استمرار زبونى وخوارى در این هماوردى رقم مىخورد.(31)
خلاصه، نگاهى به مجموعه پرسشها و شبهات موجود در فضاى فکرى و فرهنگى کشور حاکى از آن است که هنوز توجه به مباحث کلامى در صدر مسایل دینى جامعه، به ویژه نسل سوم انقلاب قرار دارد و تا زمانى که پایههاى کلامى انقلاب و نظام برخاسته از آن در معرض چالش و تردید باشد، نمىتوان در صحنه اجرا توفیق چندانى به دست آورد؛ زیرا توفیق عملى نیاز به پشتوانه مردمى و عزم ملى دارد و مردم، به ویژه قشر فرهیخته آن، هنگامى پشتیبان و عازم خواهند بود که از نظر فکرى توجیه باشند:
همه دشمنان ما با استفاده از ثروت بىپایان، تجربههاى فراوان و مغزهاى قوى، علاوه بر آنچه تا حالا نوشتهاند، براى القاى شبهه در فکر اسلامى و ایمان اسلامى مردم، هزاران کتاب خواهند نوشت و هزاران مقاله تنظیم خواهند کرد. هزاران شبهه رها خواهند کرد تا در ذهن و مغز و دل مردم بنشیند و جاگیر بشود. در مقابل این تهاجم فرهنگى چه کسى باید ایمان مردم را حفظ و مسلح کند و ذهنشان را مجهز نماید؟ این، وظیفه علماست.(32)
یادآورى این نکته نیز ضرورى است که پرسشها و شبهات کلامى، به هیچ وجه راه حل فقهى (از قبیل تفسیق و تکفیر) ندارد، زیرا تا زمانى که پرسشها به پاسخى منطقى نیانجامند، ذهن پرسشگر به آرامش نخواهد رسید و تا اشتباه شبهات به وضوح تبیین نشوند، به صورت اشکال و با قیافهاى حق به جانب در ذهن افراد مبتلا به شبهه حکومت خواهند کرد. برخوردهاى فقهى مىتواند براى مدتى کوتاه، طرح پرسشها و شبهات را از فضاى باز جامعه به لایههاى پنهان سوق دهد و زمان فراگیرشدن آن را به تأخیر اندازد، اما هیچگاه پاسخى منطقى به پرسش، یا راه حلى اصولى براى شبهه نخواهد بود:
ما معممان و روحانیون در طول تاریخ در تخطئه خودمان به اشتباهات بزرگى دچار شدیم. ما خیال کردیم با طرد و نفى و دعوا و احیاناً تکفیر مىتوان ریشه یک فکر غلط را از جامعه کند؛ در حالى که این خطاست. چرا فرق ضاله ایدههاى غلط و بىمبنایشان همچنان در مغزهاى خیلى از مردم ماند و هنوز هم مانده است؟ علت این است که با آنها برخورد خوب و منطقى و استدلالى نشد؛ ... برخورد چماقى شد. امروز دیگر بس است. این برخورد التقاطى در جامعه ما هست؛ اما جوابش چماق و دعوا و نفى و انکار و تکفیر و تفسیق نیست؛ جوابش کار درست است.(33)
بنابراین:
برخوردهاى تکفیرى، نه تنها حل مشکل نمىکند، بلکه بر مشکلات مىافزاید. به اندیشه مسموم، مظلومیت و معصومیت مىدهد؛ آن را در هالهاى از قدس کاذب فرومىبرد و هواداران ناآگاه براى آن مىآفریند... این نکته، به ویژه در دوره حکومت دینى، تذکرى مضاعف مىنماید... در این برهه، تکفیرها و تفسیقها به سادگى دلیل بىمنطقى حکومت و دیانت تلقى مىشود و دینِ سرشار از حکمت و منطق در چهرهاى زورگویانه و قلدرانه ترسیم مىگردد و موجبات دینزدایى و یا تردید در ارکان دیانت را فراهم مىسازد.(34)
شهید مطهرى(رض) نیز به عنوان یکى از برجستهترین مرزبانان اعتقادى جامعه ـ که درخشش تیغ برهانش چونان تلألؤ خورشید چشم خفاشان شبپرست را مىآزرد و خود شهید تفسیق و تکفیر جهّال شد ـ معتقد بود:
هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبى مردم ـ که مردم در هر حال آنها را نماینده واقعى مذهب تصور مىکنند ـ پوست پلنگ مىپوشند و دندان ببر نشان مىدهند و متوسل به تکفیر و تفسیق مىشوند، مخصوصاً هنگامى که اغراض خصوصى به این صورت درمىآید، بزرگترین ضربه بر پیکر دین و مذهب به سود مادیگرى وارد مىشود.(35)
ب. پیامدهاى فقهى تقدم فقه بر کلام
پیامدهاى فقهى تقدم فقه بر کلام در دو محور مورد بررسى قرار مىگیرد:
«تحول معنایى اصطلاح فقه و پیامدهاى آن» و «رکود فقه و پیامدهاى آن».
تحول معنایى اصطلاح فقه و پیامدهاى آن
با آن که «منطقى را بحث در الفاظ نیست» اما منطقِ «انما یحلل الکلام و یحرم الکلام»(36) دستکم در حوزه معارفى که شناخت درست آنها تابعى از متغیر درک صحیح متن مىباشد (از قبیل آنچه درباره فهم کتاب و سنت لازم است)، منطقى را ضرورتاً به حوزه مباحث لفظى مىکشاند. زیرا درک صحیح آموزههاى دین مبین اسلام، به طور عادى، در درجه نخست به شدت وابسته به شناخت درست معناى واژگان، اصطلاحات و عبارات قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ص) است.
بنابراین، هر نوع خطاى ادراکى در حوزه زبانشناسى دین (یعنى ادبیات کتاب و سنت) آبستن برداشتهاى نادرست، و در نتیجه انحرافات فکرى و عملى مىباشد؛ چنان که تاریخ اسلام پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) با توسلِ برخى دنیاطلبان به یک واژه مشتبه(37) به بیراهه سوق داده شد و آمد بر سر اسلام و مسلمانان و حتى بشریت، آنچه آمد.
اساساً در طول تاریخ اسلام، واژگان و اصطلاحات بسیارى دچار تحول معنایى شده و در تشدید شکاف میان اسلام ناب و آنچه به نام اسلام عرضه مىشود، مؤثر بوده است.(38) یکى از آن موارد، واژه و اصطلاح فقه مىباشد.
درباره معناى دینى این لفظ دیدگاههاى گوناگونى وجود دارد که لازم است در جاى خود مورد بررسى قرارگیرد؛ اما در اینجا جهت طرح مسأله، تنها به سه دیدگاه اشاره مىشود:
1. دیدگاه شایع: الفقه هو العلم بالاحکام الشرعیة الفرعیة عن ادلتها التفصیلیة.
2. غزالى: پنج لفظ است که معناى سابق آن الفاظ، با معنایى که اکنون از آنها متعارف است تفاوت زیادى پیدا کرده است. یکى از آن الفاظ، لفظ «فقه» است... اکنون این لفظ به شناختن فروع غریبه در فتاوى و تجسس از علل دقیقه آنها و حفظ اقوال و مقالات متعلق به آنها تخصیص یافته است؛ به طورى که هر کس را در امور یادشده تعمق بیشتر و اشتغال زیادتر باشد، به حسب متعارف فقیهتر به شمار مىرود.... در حالى که در صدر اسلام، وقتى به طور اطلاق لفظ فقه گفته مىشده، علم به طرق آخرت و معرفت دقایق آفات نفوس و مفسدات اعمال و قوت احاطه به حقارت دنیا و کثرت اطلاع بر نعماء عقبى و شدت استیلاء خوف بر قلب از آن منظور مىبوده است. دلیل بر این مطلب آیه شریفه «لیتفقهوا فى الدین» مىباشد، زیرا آنچه انذار و تخویف بدان حاصل مىشود این فقه است، نه تفریعات طلاق و عتاق و سلف و اجاره و لعان و ظهار؛ بلکه این امور علاوه بر این که موجب انذار نیست، خوض در آنها چه بسا که باعث قساوت قلب و زوال خشیت و خوف نیز بشود.(39)
3. علامه طباطبایى: انّ المراد بالتفقّه تفهّم جمیع المعارف الدینیّة من أصولٍ و فروعٍ؛ لاخصوص الاحکام العملیّةِ و هو الفقه المصطلح عند المتشرّعة والدلیل علیه قوله: «لینذروا قومهم» فانّ ذلک امرٌ انما یتمّ بالتفقه فى جمیع الدین و هو ظاهر.(40)
چنان که ملاحظه مىفرمایید، دستکم سه دیدگاه درباره اصطلاح فقه وجود دارد و پذیرش هر یک از آنها مىتواند نقش بنیادینى در تحول حال و هواى حوزه و جامعه داشته باشد، زیرا بخش قابل توجهى از آموزههاى دینى ما در مقام تبیین مقام و منزلت رفیع فقه و فقها است:
قد فصلنا الآیات لقوم یفقهون(41)
فلولانفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون(42)
پیامبر اکرم(ص): الفقهاء أمناء الرسل(43)
امام على(ع): انّ الفقهاء ورثة الانبیاء(44)
امام على(ع): انّ الفقهاء هم الدعاة الى الجنان و الأدلاّء على الله تبارک و تعالى(45)
امام موسى بن جعفر(ع): انّ المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام(46)
حال، در مقام تطبیق این ارزشها با دینپژوهان، به تناسب برداشتهاى سهگانهاى که از اصطلاح فقه وجود دارد، مىتوان شاهد گرایشهاى خاص حوزویان و مردم بود:
1. اگر مراد از فقه، همان معناى مصطلح معاصر باشد، بىشک استعدادهاى برجسته حوزوى به سمت فروع دین گرایش خواهند یافت و مردم نیز این گروه از علما را بیش از سایر علما تعظیم و تکریم خواهند نمود و بیشترین و مهمترین و برجستهترین نماد دینى ایشان نیز متأثر از حساسیتهاى این گونه علما خواهد بود.
2. اگر مراد از فقه، رویکرد به معارف اعتقادى و اخلاقى باشد، چنان که غزالى مدعى است، ناگفته پیداست که گروه خاصى از علما، یعنى متکلمان، به ویژه علماى اخلاق و بالاخص زهّاد و عبّاد ایشان، مورد توجه و عنایت خاص حوزویان و مردم خواهند بود. همین توجه خاص، سبب خواهد شد تا حال و هواى حوزه و جامعه به شکل دیگرى درآید.
3. اما اگر مراد از فقه، معناى جامع آن باشد، بحث گرایشهاى حوزویان و توجه مردم و حساسیتهاى ایشان، به ویژه در عصر ما که عصر تخصصگرایى و تقسیم آموزههاى دینى به حوزههاى گوناگون است، بسیار پیچیدهتر خواهد شد. البته بهترین حالت آن است که یک نفر بتواند جامع همه آموزههاى دین، آن هم در سطحى بسیار عالى و برجسته باشد، چنان که در عصر حضور و دورههاى ابتدایى غیبت چنین بود؛ ولى امروزه گستره و عمق معارف و حقایق دینى به قدرى وسیع مىنماید که دیگر جزء محالات عادى است که یک نفر غیر معصوم بتواند قلهپیماى همه حقایق و معارف دینى، اعم از کلامى، فقهى، اخلاقى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، و... باشد. لذا به تناسب نظریه فقه جامع و تقسیم کارى که در پى خواهد داشت، مسأله گرایش حوزویان، توجه مردم و حساسیتهاى ایشان تابعى از متغیر الگوى جدید حاکم بر هندسه علوم حوزوى خواهد بود. به عبارت دیگر، همه علماى دین، موصوف به صفت فقاهت خواهند شد، اما هر یک در رشتهاى خاص از دین و اگر چنین فضایى طراحى شود، مجموعه ارزشهایى که در آموزههاى دینى به فقه و فقها نسبت داده شده است، به مجموعه هندسه علوم دینى و عام مجموعى برجستگان علمى حوزه نسبت داده خواهد شد، نه گروه خاصى از ایشان.
البته تسهیم اینارزشگذارى و تقسیم و جهتدهى استعدادهاى حوزه، تابع نظام حاکم بر هندسه علوم دینى خواهد بود که خود بحثى مستقل است و فرصتى دیگر مىطلبد، ولى در ضمن مباحث آتى و به تناسب مطالبى که مطرح خواهد شد، برخى گوشههاى اهم آن رخ خواهد نمود.
رکود فقه و پیامدهاى آن
با آن که در بادى امر به نظر مىرسد صدرنشینى و میداندارى فقه باید موجب رشد و شکوفایى آن شده باشد، اما واقعیت غیر از این است:
1. امام خمینى(رض) : براى این که کمى معلوم شود فرق میان اسلام و آنچه به عنوان اسلام معرفى مىشود تا چه حد است شما را توجه مىدهم به تفاوتى که میان قرآن و کتب حدیث با رسالههاى عملیه هست: قرآن و کتابهاى حدیث که منابع احکام و دستورات اسلام است با رسالههاى عملیه که توسط مجتهدین عصر و مراجع نوشته مىشود از لحاظ جامعیت و اثرى که در زندگانى اجتماعى مىتواند داشته باشد، به کلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادى آن از نسبت صد به یک هم بیشتر است! از یک دوره کتاب حدیث که حدود 50 کتاب است و همه احکام اسلام را در بر دارد سه، چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به پروردگار است؛ مقدارى از احکام هم مربوط به اخلاقیات است؛ بقیه همه مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات، حقوق و سیاست و تدبیر جامعه است.(47)
2. شهید مطهرى(رض) : چیزى که نباید کتمان کرد این است که جمود و رکود فکریى که در قرون اخیر بر جهان اسلام حکمفرما شد و مخصوصاً بازایستادن فقه اسلامى از تحرک، و پیدایش روح تمایل و نگرش به گذشته، و پرهیز از مواجهه با روح زمان، یکى از علل این شکست بهشمار مىرود.(48)
3. مقام معظم رهبرى (مد ظله العالى) : فقه که کار اصلى ماست به زمینههاى نوظهور گسترش پیدا نکرده یا خیلى کم گسترش پیدا کرده است. امروز، خیلى از مسایل وجود دارد که فقه باید تکلیف اینها را معلوم کند، ولى معلوم نکرده است. فقه، توانایى دارد؛ لیکن روال کار طورى بوده است که فاضلِ محققِ کارآمد به این قضیه نپرداخته است.(49)
به راستى چرا فقه مصطلح، على رغم آن که در طول چند سده اخیر صدرنشین بود و بهترین استعدادهاى انسانى و بیشترین سرمایههاى مادى و برترین فرصتهاى حوزوى را به خود اختصاص داد، دچار رکود و سکون شد، از اسلام ناب فاصله گرفت و به صورت بالفعل (نه بالقوه) پاسخگوى حوادث واقعه نبود و بیشتر در مقام تکرار مسایل سابقه برآمد؟!
این یک پرسش بسیار مهم و بنیادین است که پاسخ تحقیقى و جامع آن نیاز به پژوهشى مستقل و همهجانبه دارد، اما به نظر مىرسد یکى از پاسخهاى آن این است که فرع (فقه) بر اصل (کلام) تقدم یافت، زیرا اگر بپذیریم:
1. مجموعه حقایق دین در کلیت خود، مانند موجود زنده، یک سیستم کاملاً هماهنگ و مرتبط را تشکیل مىدهد؛
2. فروع دین، مانند تنه و شاخ و برگ یک درخت که بر ریشه استوار است و مىروید، بر اساس و در چارچوب اصول دین موجودیت مىیابد، شکل مىگیرد و به تکامل مىرسد؛
این را نیز باید بپذیریم که:
ـ اجتهاد راستین در فروع، بدون شناخت فقاهتى اصول محال است؛
ـ و تکامل حقیقى فقه بدون تکامل کلام ممکن نیست.
و به عبارت دیگر، همانگونه که حقیقت دین در کلیت خود یک نظام معرفتى چند بعدى و در عین حال مرتبط، هماهنگ و واحد است، دینپژوهى راستین (تفقه به معناى عام) نیز باید یک فرآیند سیستمى، چند بعدى، مرتبط، هماهنگ و واحد باشد.
اما چون دینپژوهى، بر خلاف خود دین که یک حقیقت کامل است، فرآیندى متکامل مىباشد نه کامل، لذا براى آن که نتیجه دینپژوهى، که معرفت دینى است، حتى المقدور بازتاب خود دین باشد، لازم است که تفقه در ابعاد و اجزاى دین، هماهنگ، مرتبط و متناسب با هم باشد اما اگر:
تفقه در اصول، که باید در مرکز باشد، به محیط رانده شود؛
گستره کمى تفقه در فروع، بر اصول غلبه یابد؛
نه تنها چنین روندى به تکامل فقه (فروع دین) نخواهد انجامید، بلکه موجب تورم آن خواهد شد و فرق تورم با تکامل در این است که در تورم، هرچند از نظر ظاهرى بر حجم پژوهشها و دستاوردها افزوده مىشود، اما از نظر محتوایى نه تنها تحولى مثبت رخ نمىدهد و مشکلى از مشکلات فرد و جامعه حل نمىشود، بلکه بر گستره و عمق مشکلات فردى و اجتماعى و در نهایت، اخروى نیز مىافزاید.
به عنوان مثال، اگر فقیهى در حوزه مباحث کلامى به این نتیجه رسیده باشد که:
1. هدف اصلى خلقت و فلسفه غایى بعثت، خودسازى معنوى است (البته با تفصیلى که در اینجا وجود دارد و فعلاً جاى طرح آن نیست)
ـ و ما خلقت الجن و الانس الاّ لیعبدون؛(50)
ـ انّما بُعِثْتُ لاُتَمـّم مکارم الاخلاق؛(51)
2. مجموعه آموزههاى دینى و احکام الهى، حتى در حوزه فقه سیاسى، داراى بازتاب تکوینى ـ معنوى است و داراى نقش مستقیم در تکوین و کم و کیف شکلگیرى حیات طیبه مىباشد:
ـ یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛(52)
بدیهى است که دیگر نمىتواند:
ـ در حوزه تفقه، فارغ از آن زیرساخت کلامى به استنباط و ابلاغ بعد صورى احکام بپردازد، بلکه جسم و جان احکام را به صورت یک موجود زنده و یکپارچه ملاحظه خواهد کرد و ظاهر را مقدمه دستیابى به باطن قرار خواهد داد، نه آن که رسالت خود را در ارائه رساله عملیه پایان یافته تلقى کند. لذا در کنار هر رساله عملیه و حتى مقدم بر آن، چندین رساله علمیه و اخلاقیه و معنویه نیز ارائه خواهد شد تا ظاهر شریعت راه را براى دستیابى به باطن و تکامل تدریجى آن، تا رسیدن به مقام معنوى مورد نظر (هدف غایى)، هموار کند.
ـ تکیه بر ظواهر ادله را تا جایى توسعه دهد که منجر به نقض فلسفه کلى احکام الهى، یعنى خودسازى معنوى شود (مانند آنچه در فتاواى موسوم به حیلههاى شرعى مطرح است).
شهید صدر(رض) از جمله دینپژوهان نواندیشى است که به طور خودآگاه به نقش برخى مباحث کلامى (از قبیلِ نقش و رسالت اجتماعى دین) در فرآیند تفقه تفطن یافت و توانست برخى کاستىها، بلکه اشتباهات فقه موجود را (که به طور ناخودآگاه تحت تأثیر نگرش فردى به نقش و رسالت دین است) کشف و تبیین کند:
یکى از نتایج محدود شدن هدف اجتهاد و اکتفا به جنبه فردى زندگى، ندیده گرفتن جنبه اجتماعى زندگى مسلمانان و توجه به احکام و مسایلى است که به فرد و جنبه فردى او مربوط مىشود. در اینجا فقیه به هنگام استنباط، فرد مسلمان را مد نظر داشت و مىکوشید به سؤالات او پاسخ دهد؛ نه به جامعه مسلمانى که باید سؤالاتش را پاسخ داد و مشکلات اجتماعیش را حل کرد.(53)
او معتقد بود:
اسلام کلیتى تجزیهناپذیر است و عرصه فردى بدون عرصه اجتماعى معنایى ندارد و اجراى قواعد اسلامى در هر عرصه، منوط به اجراى آن در عرصه دیگرى است.(54)
ناگفته پیداست که وقتى نگاه خرد و فردى بر نگرش کلان و اجتماعى در حوزه دینپژوهى غلبه یابد، چه بلایى بر سر جامعه خواهد آمد:
در میان کشورهاى دنیا بهاستثناى بعضى کشورها، کشورهاى اسلامى عقبماندهترین و منحطترین کشورها است. نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم عقب هستند، در اخلاق عقب هستند، در انسانیت و معنویت عقب هستند!!! چرا؟ یا باید بگوییم اسلام (یعنى همان حقیقت اسلام) در مغز و روح این ملتها هست ولى خاصیت اسلام این است که ملتها را عقب مىبرد (دشمنان دین هم، بزرگترین حربه تبلیغى آنها همین انحطاط فعلى مسلمین است)، و یا باید اعتراف کنیم که حقیقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما موجود نیست، بلکه این فکر اغلب، در مغزهاى ما به صورت مسخ شده موجود است.(55)
البته، هرچند این تحلیل، بیشتر ناظر به شرایط قبل از پیروزى انقلاب اسلامى است، اما به هر حال پرسش اساسى این است که:
چرا جهان اسلام، ازجمله ایران اسلامىِ شیعى، در برههاى از تاریخ دچار چنین آسیبى شده است؟
بخشى از پاسخ و شاید مهمترین بخش آن این است که:
سرفصلى چون «گستره رسالت دین»، که یکى از مهمترین مباحث کلامى است، اساساً از حافظه حوزه و حوزویان پاک شده بود؛ یا به صورت ناخودآگاه و غیر علمى، پاسخى به شدت اقلى یافته بود (انغمار در بخش خاصى از دین: فقه مصطلح، آن هم بخش خاصى از فقه مصطلح: فقه عبادى).
اما از هنگامى که برخى فقها (دینپژوهان به معناى عام نه فقه مصطلح)، چون حضرت امام خمینى(رض)، در کنار تلاشهاى فقهى کلاسیک و سنتى خود، با پرسش بنیادینى چون «گستره رسالت دین» مواجه شدند و در مقام پاسخ به آن برآمدند، متوجه شدند که آنچه به نام دین، از جانب مستکبران به آن حمله مىشود ـ و متأسفانه حتى از جانب بخشى از حوزویان نیز عملاً تلقى به قبول شده ـ پوستین وارونهاى بیش نیست:
[مستکبران] تبلیغ کردند که اسلام دین جامعى نیست؛ دین زندگى نیست؛ براى جامعه نظامات و قوانین ندارد...؛ اسلام فقط احکام حیض و نفاس است...؛ تبلیغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصیلکرده، چه دانشگاهى و چه بسیارى از محصلین روحانى، اسلام را درست نفهمیدهاند و از آن تصور خطایى دارند. همان طور که مردم افراد غریب را نمىشناسند، اسلام را هم نمىشناسند.(56)
اما نکته در اینجا است که تبلیغات مسموم دشمنان اسلام هنگامى اثربخش خواهد بود که بستر و فضاى مناسبى در جامعه اسلامى، به ویژه در نهاد روحانیت وجود داشته باشد:
حق هم همین است! آخوندهایى که اصلاً به فکر معرفى نظریات و نظامات و جهانبینى اسلام نیستند و عمده وقتشان را صرف کارى مىکنند که آنها مىگویند و سایر کتابهاى اسلام را فراموش کردهاند، باید مورد چنین اشکالات و حملاتى قرار بگیرند. آنها هم تقصیر دارند؛ مگر خارجىها تنها مقصرند؟!(57)
ناگفته پیداست که هیچ طلبهاى، فضلاً از فقهاى عظام، هیچگاه راضى نبوده و نیست که دین مبین اسلام در معرض آن حملات شکننده قرارگیرد، اما واقعیت این است که چون هندسه علوم حوزوى به صورت علمى و برنامهریزى شده، طراحى و تدوین نشده، لذا یک جا به جایى در ساختار علوم سبب شده تا روند علمى حوزه و رسالت آن در معرض آسیب جدى قرارگیرد. معالاسف هنوز هم حوزه موجود، البته به نوعى دیگر، در معرض آسیبهاى ناشى از طراحى نادرست هندسه علوم قرار دارد.
به عبارت دیگر، حاکمیت نگرش فردگرایانه بر فقیه، یک خطاى کلامى است که مىتواند فرآیند تفقه را به شدت دچار آسیب کند؛ چنان که بخش قابل توجهى از دوران فقه شیعه، بنا به عللى که در جاى خود باید مورد بررسى قرارگیرد، گرفتار آن شد و فقه کلاننگر و اجتماعى شیعه را به یک فقه خرد و فردى تقلیل داده است:
یک عیب کلى در حرکت فقاهت ما وجود داشته است و آن، این بود که آن روزى که فقیه مشغول استنباط احکام اسلامى بود، براى ساختن یک جامعه، براى اداره یک عده مردم یک کشور، براى پاسخگویى به نیازهاى معمولى و روزمره یک مجتمع عظیم درس نمىخواند. این، یک واقعیت است.(58) ... فقه کنونى ما براى روزگارى که بخواهد نظام جامعه را اداره بکند پیشبینى نشده است... این عیب را شما باید برطرف بکنید. شما باید یکبار دیگر از طهارت تا دیات را نگاه کنید و فقهى براى حکومت کردن استنباط کنید... فقه ... براى نظام اجتماعى است که «منه الحکومه»؛ حکومت جزیى از یک نظام اجتماعى است. این را چه کسى مىتواند ادعا کند؟ کدامین از فقها مىتوانند بگویند: ما این را درآوردیم و همهاش تروتازه و شستهورفته است؟(59)
نکته اینجا است که فقیه هنگامى مىتواند فقه را به صورت یک نظام اجتماعى استنباط کند که ابتدا موضع خود را درباره «گستره رسالت دین»، به ویژه در عصر غیبت، مشخص کرده باشد و این، یک مسأله کلامى است.
اما با کمال تأسف، فرآیند تفقه در طول سدههاى پیشین، به علت غفلت از مبانى کلامى، اخلاقى و اجتماعى فقه، به فقهى منجر شد که در صورت رعایت برخى نکات، مىتوانست خیلى بهتر از آنچه که هست باشد. لذا:
امروز جهان اسلام بیش از هر وقت دیگر نیازمند به یک نهضت قانونگذارى است که با یک دید نو و وسیع و همهجانبه از عمق تعلیمات اسلامى ریشه بگیرد تا این ریسمان استعمار فکرى غربى از دست و پاى مسلمانان باز شود.(60)
امروز اگر طلاب و فضلاى جوان حوزه بخواهند با نمودى از این نواندیشى دینى و فقهى آشنا شوند، مىتوانند به آرا و اندیشههاى امام راحل مراجعه کنند:
اسلام براى این انسانى که همه چیز است، یعنى از طبیعت تا ماوراى طبیعت و تا عالم الوهیت مراتب دارد، تز و برنامه دارد. اسلام مىخواهد انسان را یک انسانى بسازد جامع؛ یعنى رشد به آنطور که هست بدهد. از حظ طبیعت دارد، رشد طبیعى به او بدهد. حظ برزخیت دارد، رشد برزخیت به او بدهد. حظ روحانیت دارد، رشد روحانیت به او بدهد. حظ عقلانیت دارد، رشد عقلانیت به او بدهد. حظ الوهیت دارد، رشد الوهیت به او بدهد. همه حظوظى که انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسیده است، ادیان آمدهاند که این میوه نارس را رسیدهاش کنند. این میوه ناقص را کاملش کنند.(61)
دینپژوهىِ حضرت امام(رض) بىشک یکى از بهترین و برترین الگوهاى تفقه دینى است که در طول تاریخ حیات علمى حوزههاى مقدس علمى اسلام و تشیع عینیت یافته و امروز مىتواند به عنوان نقطه عطف دینپژوهى و همگام با ضرورتهاى عصر و نسل، چونان مشعلى فروزان فراراه حوزویان پاکاندیش، روشنضمیر، خداخواه و انساندوست قرارگیرد؛ زیرا فقه آن بزرگوار علاوه بر آن که یک فقه اجتماعى است، مبتنى بر یک منطق معرفت جامع، هستىشناسى عمیق فلسفى ـ عرفانى و متأثر از زلال کوثر الهى (قرآن مجید) و سرمست از جام آموزههاى بلند نبوى و ولوى است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد!
________________________________________
1. تیلیخ، پل، آینده ادیان.
2. سارتن، جرج، شش بال.
3. دورانت، ویل، لذات فلسفه، ص 206.
4. مایور، فدریکو (مدیرکل یونسکو)، گزارش علمى جهان، یونسکو، مترجم: دکتر سعید علوى نائینى، پیشگفتار.
5. گزارش توسعه انسانى 1994، برنامه توسعه سازمان ملل متحد، سازمان برنامه و بودجه، مترجم: قدرت اللّه معمارزاده، ص 32.
6. مقدمه کشف المراد (شرح تجرید الاعتقاد)، ص 7.
7. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 243.
8. همان، ج 2، ص 244.
9. همان، ج 2، ص 285.
10. همان، ج 2، ص 285.
11. همان، ج 2، ص 287 و 288.
12. همان، ج 2، ص 288.
13. اوجبى، على، کلام جدید در گذر اندیشهها، ص 13. مؤسسه فرهنگى اندیشه معاصر، تهران، 1375.
14. همان، ص 13.
15. همان، ص 13.
16. جوادى، عبداللّه، کلام جدید در گذر اندیشهها، ص 19. مؤسسه فرهنگى اندیشه معاصر، تهران، 1375.
17. همان، ص 19.
18. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 243.
19. همان، ج 2، ص 288.
20. همان، ج 2، ص 294.
21. همان، ج 2، ص 288.
22. شصت سال خدمت و مقاومت (خاطرات مهندس مهدى بازرگان در گفت و گو با سرهنگ غلامرضا نجاتى)، ج1، ص 218.
23. آدمیت، فریدون، اندیشههاى میرزا آقاخان کرمانى، ص 140.
24. همان، ص 132.
25. همان، ص 137.
26. همان، ص 196.
27. همان، ص 200.
28. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 289.
29. همان، ج 2، ص 289.
30. همان، ج 2، ص 100.
31. همان، ج 2، ص 98.
32. همان، ج 2، ص 97 و 98.
33. همان، ج 2، ص 134 و 135.
34. همان، ج 2، ص 134 و 135.
35. شهید مطهرى(ره)، علل گرایش به مادیگرى
36. مراد از حلال و حرام در این بحث، اعم از حلال و حرام فقهى است و شامل درست و نادرست نیز مىشود.
37. مراد واژه «ولایت» است که دست کم به دو معناى «محبت» و «زعامت» مىباشد.
38. بررسى این نوع واژهها و اصطلاحات، یکى از موضوعات بسیار مهم پژوهشى است که باید در دستور کار حوزویان قرار گیرد.
39. غزالى، احیاء العلوم، به نقل از: ادوار فقه، محمود شهابى، ج 1، ص 35.
40. علاّمه سیدمحمدحسین طباطبایى(رض)، المیزان، ج 9، ص 404.
41. انعام، آیه 98.
42. توبه، آیه 122.
43. کافى، ج1، ص 46.
44. الفقیه، ج4، ص 384.
45. همان.
46. کافى، ج1، ص 38.
47. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص 5.
48. شهید مطهرى(ره)، ختم نبوت، ص 71.
49. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 245 و 246.
50. ذاریات، آیه 56.
51. بحارالانوار، ج، 16، ص 210.
52. انفال، آیه 24.
53. شهید آیت اللّه سیدمحمدباقر صدر، روىکردهاى آینده حرکت اجتهاد (ترجمه «بحوث اسلامیة و مواضیع اخرى»)، مترجم: سیدحسین اسلامى، چاپ شده در: تأملى در نظام آموزش حوزه، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى (پژوهشگاه)، ص 275.
54. همان، ص 274.
55. شهید مطهرى(ره)، دهگفتار، ص 144.
56. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص 4 و 5.
57. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص 6.
58. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 247.
59. همان، ج 2، ص 252 و 253.
60. شهید مطهرى(ره)، ختم نبوت، ص 71.
61. اسلام ناب در کلام و پیام امام خمینى(ره)، ص 3 و 4.