آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

بخش آخر
در شماره نهم فصلنامه گفتیم:
1. نخستین و مهم‏ترین رسالت نهادهاى علمى، اعم از حوزوى و غیر حوزوى، پاسدارى از مواریث علمى و توسعه مرزهاى دانش است.
2. اما انجام مطلوب این رسالت هنگامى میسر مى‏گردد که هندسه علومِ نهادهاى موردنظر به صورت درست و اصولى طراحى شده باشد.
3. در طراحى هندسه علوم باید دو نکته بسیار مهم مورد توجه مهندسان نهادهاى علمى قرارگیرد:
«استقراى تام علوم مورد نیاز» و «تعیین جایگاه و ربط منطقى علوم با یکدیگر».
4. عدم توجه به این دو نکته ساده، ابتدایى و در عین حال بسیار مهم و بنیادین، مى‏تواند اثربخشى و کارآیى مطلوب نهادهاى علمى را به شدت کاهش دهد.
5. زیرا هرگاه عضوى از اعضاى خانواده غایب شود، علاوه بر آن که رشد آن عضو با رکود مواجه خواهد شد، به علت نقش معرفتى علوم نسبت به یکدیگر، ممکن است فهم درست سایر علوم نیز در معرض آسیب قرارگیرد.
6. حال اگر عضو غایب داراى کارکرد اجتماعى نیز باشد، علاوه بر آسیب‏هاى معرفتى، شاهد آسیب‏هاى اجتماعى نیز خواهیم بود.
7. به نمونه‏هایى از غیبت علوم اسلامى از هندسه علوم حوزوى و پیامدهاى ناشى از آن اشاره شد.
8. اما علومى که در طول تاریخ حوزه‏ها ـ به ویژه حوزه‏هاى چند سده اخیر ـ مورد غفلت واقع شده، بسى بیش از نمونه‏هاى یادشده مى‏باشد که خود نیاز به مباحث تفصیلى، به ویژه در قالب طرح‏هاى پژوهشى دارد.
9. بحثى که باقى مانده، مربوط به بررسى ربط منطقى و ساختار علوم حوزوى است که اینک تقدیم مى‏گردد.
10. لازم به یادآورى است که بحث حاضر نیز مانند بحث پیشین ـ چنان که از عنوان مقاله برمى‏آید ـ در حد «اجمال» و «درآمد» است؛ آن هم با این انگیزه که در میان علاقه‏مندانِ بهار تحول حوزه و تصمیم‏سازان و تصمیم‏گیران این نهاد مقدس علمى، طرح مسأله نماید. ناگفته پیدا است دست‏یابى به یک هندسه علمى مطلوب، نیازمند مهندسى خاص خویش مى‏باشد.
طرح مسأله
فرض کنیم مجموعه علوم مورد نیاز یک نهاد علمى، به صورت کامل استقراء شده و در دستور کار اساتید تحقیق و تعلیم قرارگیرد. مسأله مهم دیگر براى دست‏یابى به یک هندسه علمى مطلوب، طراحى درست ساختار علوم یا ربط منطقى مجموعه علوم استقراء شده با یکدیگر است. غفلت از این نکته مى‏تواند عوارضى چون آسیب‏هاى معرفتى و اجتماعى داشته باشد، زیرا وقتى یک علم از جایگاه اصلى خود جابه جا شود، دو حالت براى آن متصور است:
1. تنزل از مقام و جایگاه اصلى؛ 2. ارتقا نسبت به مقام و جایگاه اصلى.
در هر دو حالت، هم علمى که جایگاه علم دیگر را اشغال کرده و هم علمى که جایگاهش اشغال شده و هم متولیان و مخاطبان آن علوم، در معرض آسیب خواهند بود.
آسیب‏شناسى هندسه علوم، تنها از ضرورت‏هاى نظام حوزوى نیست، بلکه دانشگاه‏ها و حتى مدارس نیز، در طول تاریخ ـ به ویژه پس از رنسانس ـ با آن درگیر بوده‏اند. به عنوان مثال، پس از رنسانس و ورود به عصر جدید، هندسه علوم قرون وسطى که مبتنى بر الهیات بود ـ البته الهیاتى ممسوخ و منسوخ ـ به تدریج با یک تحول اساسى مواجه شد. یکى از شاخصه‏هاى اصلى آن تحول بنیادین این بود که الهیات و اخلاق از ساختار علوم، حذف و یا به منتهى‏الیه حاشیه نظام علمى مدرن رانده شد. به این ترتیب، علم سکولار تولد یافت و دست‏اندرکار تغییر در الگوى زندگى انسان گشت.
اکنون، پس از چند سده، شاهد دستاوردهاى یک بعدى و ویرانگر علم مدرن و سکولار هستیم. علمى که توانست به سرعت تبدیل به تکنولوژى شود و فرصتى کم‏نظیر و شاید بى‏نظیر براى حل مشکلات تاریخى بشر، هم‏چون جهل و فقر و جنگ و ظلم فراهم کند، به قول «پل تیلیخ»، فیلسوف الهى بزرگ معاصر، از آن‏جا که سیر مادى انسان مدرن از کنترل و هدایت سیر معنوى او خارج شد نه تنها علم و تکنولوژى در خدمت حل معضلات بشر قرار نگرفت، بلکه در جهت توسعه و تعمیق رنج‏هاى انسان معاصر نیز سیر کرد.(1)
هرچند ریشه این معضل را باید در مبانى سه‏گانه معرفت‏شناختى، نوع جهان‏بینى و نظام ارزشى انسان مدرن جست، اما یکى از تجلى‏گاه‏هاى آن مبانى، نوع ساخت و بافت هندسه علوم حاکم بر نظام علمى مدرن است:
علوم پایه؛
فنى ـ مهندسى؛
پزشکى؛
و علوم انسانى.
بهترین مغزها و بیشترین امکانات، معمولاً در سه حوزه «علوم پایه»، «فنى ـ مهندسى» و «پزشکى» به کار گرفته مى‏شود و نتیجه این سرمایه‏گذارى غیر اصولى هم کاملاً مشخص است:
تــورم بعد مـادى و حیوانى جـوامع، از یک‏سو؛
رکود بعد معنوى و انسانى بشریت، از سوى دیگر.
آثار زیانبار این معضل، امروزه به قدرى گسترده و آشکار است که اکثر شخصیت‏هاى علمى جهان بدان معترف و معترضند:
1. جرج سارتن: علم در بعضى زمینه‏ها ترقیات عظیم و شگفتى کرده است، ولى در زمینه‏هاى دیگر، مثلاً سیاست ملى یا بین‏المللى، که مربوط است به روابط افراد انسان با یکدیگر، هنوز خود را ریشخند مى‏کنیم.(2)
2. ویل دورانت: ضرر و خسرانى که متوجه مدارس و دانشگاه‏هاى ما است بیشتر از نظریه تربیتى اسپنسر است که تربیت را سازگار کردن انسان با محیط خود تعریف کرده است. این تعریف، مرده و مکانیکى است و از فلسفه «برترى مکانیک» برخاسته است و هر ذهن و روح خلاقى از آن متنفر است. نتیجه این شده که مدارس ما از علوم نظرى و مکانیکى پر شده است و از موضوعات ادبیات و تاریخ و فلسفه و هنر که به قول خودشان بى‏فایده است خالى مانده. تربیتى که فقط علمى باشد، محصولش جز ابزار چیزى نیست؛ شخص را از زیبایى بیگانه مى‏سازد و او را از حکمت جدا مى‏کند. براى دنیا بهتر آن بود که اسپنسر کتابى نمى‏نوشت.(3)
حتى نهادها و سازمان‏هاى بین‏المللى نیز (مانند یونسکو و بخش توسعه سازمان ملل) در مقام چاره‏جویى براى جلوگیرى از تشدید مشکلات بشرى و حل آن، به دانشى جا به جا شده و حتى فراموش‏شده در هندسه علوم، (مثل اخلاق) که از مهم‏ترین رشته‏هاى علوم بشرى است، پناهنده شده و «فرایند همبستگى اخلاقى در قالب یک جنبه حیاتى تبادل فکرى»(4) را خواستار گشته و در نهایت به این نتیجه رسیده‏اند که:
براى دست‏یابى به توسعه انسانى پایدار، چاره‏اى جز رویکرد به یک نظام اخلاقى جدید جهانى نیست.(5)
بنابراین، بحث درباره ضرورت تحول در هندسه علوم و بازسازى آن، بحثى صرفاً حوزوى نیست، بلکه مسأله‏اى جهانى است و همه نظام‏هاى علمى ـ اعم از سنتى، مدرن و پست مدرن ـ باید به صورت جدى به آن بیندیشند. البته روشن است که نوع تحول و بازسازى در هر یک از نظام‏ها، به تناسب نوع آسیب و فاصله‏اى که با وضع مطلوب دارند، متفاوت خواهد بود.
نمونه‏اى از ساختار نادرست علوم حوزوى و پیامدهاى آن
بحث درباره ساختار علوم، بسیار پیچیده‏تر از بحث درباره علوم مورد نیاز مى‏باشد، زیرا در بخش نخست، تنها یک کار لازم است صورت گیرد و آن: استقراى تام علوم مورد نیاز، به تناسب الگوى نیازهاى یک جامعه مى‏باشد. اما در بحث طراحى ساختار علوم، چون سخن از رابطه علوم با یکدیگر است و مقوله رابطه نیز مى‏تواند داراى اطراف متعدد (از دو به بالا) باشد، لذا هرچه تعداد علوم و رشته‏هاى مورد نیاز در یک نظام علمى افزایش یابد، طراحى ساختار علوم بسیار پیچیده‏تر خواهد شد، زیرا یک خطاى کوچک در این زمینه مى‏تواند کل ساختار، اثربخشى و نتایج اجتماعى هندسه علوم رابه تدریج در درازمدت و به صورت نامحسوس تحت تأثیر قرار دهد.
در این جا براى جلوگیرى از پیچیده شدن بحث و ارائه تصویرى ساده از این موضوع بسیار پیچیده، و نیز به علت ضیق وقت و لزوم رعایت قالب عرضه بحث، که به صورت مقاله مى‏باشد، تنها به بررسى یک نمونه از طراحى نادرست علوم حوزوى اکتفا شده است؛ حال آن که نمونه‏هاى قابل عرضه و بحث فراتر از نمونه حاضر مى‏باشند.
1. تقدم فقه برکلام
فقه، علم فروع است و حاجت مسلمانان بدان بسیار است؛ اما پس از مسلمان بودن، ما علم دیگرى لازم داریم تا اهل شک و تردید را در دین راسخ کند.(6)(علامه شعرانى)
وقتى از «تقدم فقه بر کلام» به عنوان یک «آسیب» یاد مى‏شود، لزوماً به معناى ضرورت کاستن از تلاش‏هاى فقهى یا نادیده انگاشتن ارزش جهاد علمى فقهاى عظام نیست، بلکه مراد، توجه به نکات زیر است:
ضرورت تقدم رتبى و عملى کلام بر فقه در سه حوزه پژوهش، آموزش و تبلیغ؛
ضرورت افزودن بر تلاش کلامى حوزه به منظور ایجاد توازن میان رشد فقه و کلام؛
ضرورت سامان‏دهى شکلى و محتوایى به فرآیند تفقه؛
ضرورت ایجاد تعامل معرفتى میان کلام و فقه.
زیرا یکى از نقاط قوت و مثبت سلوک علمى علماى شیعه، تلاش‏هاى گسترده، خستگى‏ناپذیر، روشمند و دقیق ایشان در حوزه مباحث فقهى بوده است؛ لذا با جرأت و قاطعیت مى‏توان گفت:
هیچ فقهى از فقه‏هاى اسلامى به این استحکام نیست.(7)
اما وقتى فضاى کلى هندسه علوم حوزوى دچار آسیب شود، بدیهى است کم و کیف جریان تفقه نیز متأثر مى‏گردد و از این رو، پویایى و بالندگى طبیعى و تاریخى فقه و فقاهت نیز با مشکل مواجه مى‏شود:
فقه موجود شیعى، با تمام مزایا ـ که به گوشه‏هایى از آن اشارت شد ـ داراى نواقص و نارسایى‏هاى جدى است.(8)
با آن که علم کلام متکفل تبیین مسایلى چون چیستى، ضرورت و مبانى دین است (و تا وقتى که اصول و ریشه‏هاى اعتقادى فرد و جامعه از سلامت و قوام لازم برخوردار نباشد، فروع دین چندان اثربخش نخواهد بود و حتى ممکن است به خاطر تعصبات کورِ ناشى از سطحى‏نگرى، داراى عوارض منفى نیز باشد)، اما هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر، بر خلاف صدر اسلام و نخستین سده‏هاى عصر غیبت، به گونه‏اى درآمده که فرع در جاى اصل نشسته و اصل به حاشیه رانده شده است! به عبارت دیگر:
مرزبانى از هویت اعتقادى جامعه اسلامى و شیعى از اصلى‏ترین رسالت‏هاى حوزه‏هاى شیعى به شمار مى‏آمد. شاید بتوان گفت که اولین جوانه‏هاى حوزه‏هاى شیعه از مسایل و مباحث کلامى سربرآورد و خود را نمایان ساخت. شاگردان امامان بزرگوار، چونان هشام بن حکم، مؤمن الطاق و...، پرچمدار و طلایه‏دار حوزه‏هاى شیعى محسوب مى‏شوند. بزرگانى که هریک با صبغه کلامى، شاخص و نامدار بودند.(9)
تقدم رتبى و عملى کلام بر فقه، تنها از اختصاصات عصر حضور نیست، بلکه در نخستین سده‏هاى عصر غیبت نیز چنین بوده است:
در ابتداى عصر غیبت نیز فقیهان شیعه با چهره مرزبانى از عقاید شیعى شناخته مى‏شدند و سیماى متکلم بودن ایشان از فقاهتشان کمرنگ‏تر دیده نمى‏شد. بزرگوارانى چون نوبختى‏ها، شیخ مفیدها، سید مرتضى‏ها، شیخ طوسى‏ها و...، از این ویژگى برخوردار بودند و با ارائه مباحثات کلامى و نیز نگاشته‏هاى اعتقادى، از کیان تشیع به دفاع برمى‏خاستند و نگاهبان باورها و ایمان جامعه شیعى مى‏شدند.(10)
بنابراین:
حوزه اسلام و حوزه علمیه اهل بیت، در درجه اول حوزه کلام و بعد حوزه فقه بود و بزرگان فقهاى ما متکلمان بودند.(11)
اما با کمال تأسف:
این شیوه استمرار نیافت و به ویژه در سده اخیر، معارف و عقاید و کلام نقش محورى خود را در حوزه‏ها از دست دادند و چونان تفسیر و حدیث در حاشیه زندگى تحصیلى ـ درسى قرار گرفتند.(12)
این که این جا به جایى از چه وقت و چگونه و به چه دلیل رخ داده، پرسشى است مهم که نیاز به بررسى‏هاى دقیق و عمیق تاریخى دارد و باید در جاى خود به آن پرداخت، اما آن‏چه اکنون مورد بررسى قرار مى‏گیرد، پیامدهاى آن است.
2. پیامدهاى تقدم فقه بر کلام
در شماره نهم فصلنامه، به بعضى از پیامدهاى کم‏توجهى به علم کلام، و حتى حذف عملى آن از هندسه علوم حوزوى، اشاره شد. اینک در صدد بررسى پیامدهاى جا به جایى علم کلام در هندسه علوم حوزوى هستیم؛ یعنى به فرض اگر علم کلام در فهرست دروس رسمى حوزه نیز قرارگیرد، صرف بازگشت به صحنه کفایت نمى‏کند، بلکه جایگاه و کیفیت حضور نیز مهم و تعیین‏کننده است. پیامدهاى تقدم فقه بر کلام در دو محور قابل بررسى است: «پیامدهاى کلامى»؛ «پیامدهاى فقهى».
الف. پیامدهاى کلامى تقدم فقه بر کلام
پیامدهاى کلامى تقدم فقه را مى‏توان در محورهاى زیر خلاصه کرد:
رکود علم کلام؛ رکود بعد کلامى حوزه و حوزویان؛ رکود بعد کلامى جامعه و آسیب‏هاى دینى ناشى از آن.
رکود علم کلام
اگر:
1) شرافت یک علم به شرافت موضوع و غایت آن است؛ که هست.(13)
2) و هیچ موضوع و غایتى برتر از خداوند متعال نیست؛ که نیست.
3) و علم کلام تنها دانشى است که به تبیین و تشریح تصورات و تصدیقات بنیادین دینى مى‏پردازد و آن‏ها را اثبات مى‏کند و از حریم مقدس دین در مقابل شبهات پاسدارى مى‏کند،(14)
پس «علم کلام اشرف معارف بشرى است»(15) و حتى مانند برخى پیشینیان مى‏توان آن را فقه اکبر نامید:
این تعبیر نه تنها از محقق داماد و امثال ایشان است که از الهیات به «فقه اکبر» یاد مى‏کنند، بلکه مسعود بن عمرو بن عبدالله تفتازانى ـ که در طلیعه قرن هشتم به دنیا آمده بود و در پایان همان قرن رحلت کرد ـ نیز از اقدمینى یاد مى‏کند که آن‏ها وقتى این علم [دین] را تدوین کردند، مجموعش را فقه نامیدند و بخش الهیاتش را فقه اکبر گفتند.(16)
زیرا به اعتقاد برخى:
اصولاً «فقه» عبارت است از: «معرفه النفس ما لها و ما علیها».(17)
لذا هرچند در هنگامه مباحث نظرى، از «علم کلام» با تعابیرى چون «اشرف علوم» و «فقه اکبر» یاد مى‏شود؛ اما وقتى در صحنه عمل، علوم دیگر بر آن ترجیح داده شود، نخستین عارضه این ارزش‏گذارى متناقضِ ذهنى و عینى، گریبان‏گیر دانش کلام خواهد شد:
ارتقاى دانش کلام در حوزه‏هاى دینى متوقف ماند و سطح تولید حوزه در معارف و کلام در حد و حدود فرآورده‏هاى سده‏هاى گذشته آن باقى ماند.(18)
با آن که به برکت شیوع و رواج مباحث جدید کلامى در چند دهه اخیر، قدر و ارزش دانش کلام بیش از پیش رخ نموده، اما هنوز این دانش گرانسنگ و استراتژیک، در جایگاه شایسته و بایسته خود قرار نگرفته است.
رکود بعد کلامى حوزه و حوزویان
ناگفته پیداست که وقتى:
1. برجسته‏ترین استعدادهاى حوزه جذب فقه شوند؛
2. بیشترین بخش عمر فقها صرف سرمایه‏گذارى در فقه شود؛
3. علم کلام هم دچار رکود شده باشد؛
علاوه بر تداوم و استمرار رکود دانش کلام، بعد کلامى حوزه و حوزویان نیز امکان و فرصتى براى رشد و تعالى نخواهد یافت؛ به عبارت دیگر، با توجه به این نکات که:
ماهیت همه علوم بشرى، ازجمله کلام، ماهیتى متکامل است نه کامل،
و رشد معرفتى فرهیختگان نیز تابعى از متغیر رشد علوم است،
به راحتى مى‏توان استنتاج کرد که کم‏توجهى به کلام، نقشى مستقیم در رکود فضاى کلامى حوزه و حوزویان داشته است؛ لذا جا به جایى ناخواسته و تدریجىِ جایگاه کلام و فقه در هندسه علوم دینىِ صدر اسلام و نخستین سده‏هاى عصر غیبت، در مقاطعى از تاریخ حوزه‏ها، سبب شد تا:
فرآورده‏هاى حوزه‏هاى دین ـ که عمدتاً فقها یا فقه‏پژوهان بودند ـ چندان دستى در معارف و عقاید دینى نداشته باشند و نهایت آن که در سطح «شرح باب حادى‏عشر» و یا «کشف المراد» مطالبى را خوانده و یا شنیده باشند.(19)
البته، همواره بوده و هستند عالمانى که بر اساس تشخیص و همت شخصى خود در صدد ارتقاى معارف کلامى، حتى در سطح کلام جهانى، و هم‏سطح‏سازى آن با بعد فقهى خود بوده‏اند. اما این اقدامات فردى یا جمعىِ محدود، قادر به بازسازى هندسه علوم حوزوى و رافع کاستى‏هاى کلامى حوزه نبوده است. به عبارت دیگر:
کسانى از آحاد منتسب به حوزه کارهاى با ارزشى کرده‏اند و مى‏کنند. اما این کار، کار حوزه ـ در شکل نظام‏یافته آن ـ نیست. کارهاى افراد، غیر از کار نظام است. نظام حوزه بایستى جواب بدهد. حالا اگر یک نفر پیدا شد و وارد منطقه‏اى گردید و کارى کرد و محصولى هم داد، نمى‏شود این را به حساب حوزه گذاشت. انصافاً حوزه در این زمینه کارى نمى‏کند.(20)
رکود بعد کلامى جامعه و آسیب‏هاى دینى ناشى از آن
بدیهى است هرگاه اساس و محور فعالیت‏هاى پژوهشى و آموزشى حوزه، مبتنى و حتى محصور در فقه شود، خروجى حوزه و نظام تبلیغى آن نیز نمى‏تواند آن‏گونه که شایسته است، در راستاى تربیت و ارتقاى بعد کلامى جامعه حرکت کند. همین کم‏توجهى به مبانى و ریشه‏ها، منشأ خسارت‏هاى اعتقادى و آسیب‏هاى دینى بسیارى خواهد شد:
انفصال حوزه و فقاهت از مسایل عقیدتى ـ کلامى براى حوزه و جامعه خسارت‏بار بود. از یک‏سو، ارتقاى دانش کلامى در حوزه‏هاى دینى متوقف ماند و سطح تولید حوزه در معارف و کلام در حد و حدود فرآورده‏هاى سده‏هاى گذشته آن باقى ماند؛ روزنه‏هاى جدید کشف نشد؛ شبهات جدید پیگیرى نگردید؛ براى پاسخ‏ها و رهیابى‏هاى نو کندوکاوى صورت نگرفت و... .
از سوى دیگر، جامعه ایمانى خسارات سختى متحمل شد. حوزه که سرچشمه ساخت‏وساز و حفاظت از عقاید دینى مردم بود، کم‏وبیش از مسئولیت خود فاصله گرفت و به مرور، این نقش را کسانى پذیرفتند که از روش‏هاى متدیک و تجربه‏شده فقاهت و شیوه دریافت معارف از متون دینى اطلاع کافى نداشتند. در نتیجه، سوءبرداشت‏ها، التقاط‏ها، بیراهه‏روى‏ها، و... معمول و متداول گردید و نسل‏هایى را که مى‏توانستند در خدمت آرمان اسلامى باشند، از جامعه دینى جدا ساخت و در کژراهه ضلالت افکند.(21)
هرچند گستره و عمق آسیب‏هاى دینى جامعه در حدى نبود که بتواند بنیادهاى اعتقادى و ایمانى توده‏هاى مسلمان را ویران یا حتى متزلزل کند، اما هجوم رعدآساى حجم عظیم اندیشه‏هاى ماتریالیستى و سکولاریستى در چند سده اخیر به قدرى بود که توانست بخش قابل توجهى از فرهیختگان و اندیشه‏ورزان جوامع اسلامى را به وادى حیرت و ارتداد بکشاند و حتى از آن‏ها مبلغان و سربازانى فدایى به نفع اردوگاه ماتریالیسم و سکولاریسم بسازد:
در دوره‏هایى که ایران مى‏خواست جامه تمدن اروپایى را به تن کند، نخستین سفارش بسیارى از رهبران ما این بود که خداپرستى مانع ترقى است و اروپاییان مذاهب را مخالف روح تمدن مى‏دانند؛ یعنى آن‏جایى که قضایاى ریاضى و اکتشافات علمى پرتو افکند، خدا و آخوند، چون شبح‏هایى که فقط در تاریکى تجسم مى‏نمایند، در اثر طلوع علم، یکباره محو و نابود مى‏شوند.(22)
میرزا آقاخان کرمانى و آخوندزاده، دو نمونه شاخص و برجسته از این نوع رهبران هستند که به شدت تحت تأثیر مبانى فلسفى شاخه الحادى و سکولار مدرنیته قرارگرفته بودند:
ـ در هر هیئت اجتماعى که قوه علم و حکمت زیاده مى‏شود، به همان درجه از اعتقادات مذهبى ایشان مى‏کاهد.(23)
ـ ریشه معتقدات دینى «ترس و بیم» بود نسبت به مظاهر طبیعى و ندانستن چگونگى آن‏ها(24)
ـ خدایى مردم را نیافریده، بلکه این مردم خدایى آفریده‏اند؛ یعنى خیالى تراشیده‏اند.(25)
ـ واقعیت تاریخ این است که دین، خوب یا بد، مدت‏ها است مرده. و تصور این که پیام‏هاى اقوام سامى در صدها قرن پیش بتواند سعادت آدمى را در عصر ما ضمانت کند، توهمى است ابلهانه.(26)
ـ جهنم و بهشت مسلمانان، هر دو، در شمار لغویات است. در واقع، جهنم، خودِ مجلس وعظ واعظ است.(27)
کسانى که به صورت مستقیم و عمیق با مبانى وآموزه‏هاى بلند و مترقى دین مبین اسلام آشنا هستند، به خوبى مى‏دانند که آسیب‏پذیرى دینى افرادى چون میرزا آقاخان و آخوندزاده، ناشى از برترى ذاتى منطق کفر و الحاد بر منطق ایمان و توحید نبوده و نیست؛ بلکه محصول رکود بعد کلامى جامعه ـ به تبع حوزه ـ و ضعف سیستم دفاعى و ایمنى جوامع دینى در برابر پرسش‏ها و شبهات نوظهور کلامى معاصر مى‏باشد:
ریشه التقاط و وابستگى به مکتب‏هاى غلط و کم‏عمق در جامعه ما، آن‏وقتى رویش پیداکرد که اصول دین و معارف اسلامى در دست غیرفقها قرارگرفت. حرف من این نیست که آن روز فقها معارف اسلامى را مى‏گفتند و غیرفقها آمدند و خودشان را داخل در معرکه کردند، بلکه الحق و الانصاف باید بگوییم آن روز که تفکرات و فلسفه‏ها و جاذبه‏هاى جدید فکرى به وجود آمد، فقهاى اسلام باید کمر همت مى‏بستند و در گود استدلال و بحث و انتقاد مى‏افتادند... تا جاذبه‏هاى دیگر را از مغزها بگیرند و یا کم و ضعیف کنند.(28)
یعنى دقیقاً در شرایطى که سپهر اعتقادى و ایمانى جامعه در معرض هجوم سیل‏آساى پرسش‏ها و شبهات زهرآگین ماتریالیستى و سکولاریستى بود و مستضعفان فکرى جامعه و ایتام آل محمد(ص)، بیش از هر زمان دیگرى به حضور فعال دین‏پژوهان آگاه و متعهد در سنگر مباحث کلامى نیازمند بودند، جو غالب فضاى علمى حوزه‏ها، فارغ از شرایط نوظهور فکرى عصر و نسل به راه خود ادامه مى‏داد:
آن روز فقها و بزرگان دین به این مسایل اصولى کمتر پرداختند و فقه ما که با همان بالندگى و رشد به پیش رفت، معارف اصولى انصافاً از حوزه‏ها خارج شد و دیگران شروع به بیان قرآن و گفتن فلسفه و نوشتن توحید و معاد براى مردم کردند! و به قول شهید مطهرى: توحیدى که استدلالش ساده‏لوحانه انتخاب شده باشد، توحید اسلامى از آب درنمى‏آید و در دل عمقى به وجود نمى‏آورد و در آخر هم با نام خداشناسى از ماتریالیسم تاریخى سر بیرون خواهد آورد.(29)
با آن که پیروزى انقلاب مقدس اسلامى و رأى کم‏نظیرِ 2/98% مردم مسلمان ایران در 12 فروردین 1358 به یک نظام دینى (جمهورى اسلامى)، از یک‏سو خط بطلانى بر مجموعه نظریه‏هاى ماتریالیستى و سکولاریستى، و از سوى دیگر نقطه عطف و نخستین برگ از فصل جدید اندیشه انسان پست مدرن بود، اما هنوز فضاى فرهنگى کشور، به ویژه اندیشه نسل سوم انقلاب (نسل شاهد)، به علل خاصى که باید در جاى خود مورد بررسى قرارگیرد، در معرض تهاجمات بازسازى‏شده و روزآمد جریان‏هاى انحرافى و التقاطى پیشین قرار دارد:
در حال حاضر یک جبهه‏بندى عظیم فرهنگى که با سیاست و صنعت و پول و انواع و اقسام پشتوانه‏ها همراه است، مثل سیلى راه افتاده تا با ما بجنگد. جنگ هم جنگ نظامى نیست؛ ... آثارش هم به گونه‏اى است که تا به خود بیاییم، گرفتار شده‏ایم؛ مثل یک بمب شیمیایى، نامحسوس و بدون سروصدا عمل مى‏کند.(30)
تداوم این وضع ـ به ویژه پس از انتخابات ریاست جمهورى دوم خرداد 1376 ـ که بازار مباحث کلامى را داغ‏تر کرد و پرسش‏ها و شبهات نوظهور و بازسازى‏شده‏اى را در پیش روى دین‏باوران و حوزویان قرار داد، مى‏تواند عواقب جبران‏ناپذیرى در پى داشته باشد؛ زیرا امروزه موجودیت جمهورى اسلامى ایران و گستره نقش دین در اداره آن، در درجه نخست، تابعى از دو متغیر کلامى است:
1. ضرورت دین؛ 2. گستره رسالت دین.
ظهور و شیوع دوباره مباحثى چون سکولاریسم، رابطه علم و دین، رنسانس و پروتستانتیسم اسلامى، اجتهاد و تقلید و... در سطوح و لایه‏هایى از اقشار فکرى جامعه، حاکى از آن است که على رغم تلاش‏هاى گسترده کمّى و کیفى برخى چهره‏هاى درخشان حوزوى و نهادهاى دینى، در راستاى پاسخ به پرسش‏ها و شبهات معاصر، هنوز فضاى فکرى کشور نیاز به کارهاى کلامى گسترده‏تر و عمیق‏تر دارد.
اگر پرسش‏ها و شبهات جدیدتر از قبیل قبض و بسط تئوریک شریعت، پلورالیسم دینى، رابطه دین و دموکراسى، ولایت مطلقه فقیه و قانون اساسى، دین و آزادى، دین و توسعه، دین و حقوق بشر، و ده‏ها مسأله دیگر را به فهرست پرسش‏ها و شبهات پیشین اضافه کنیم، متوجه خواهیم شد که نه تنها مسئولیت کلامى حوزه‏هاى مقدس علمیه و دین‏پژوهان دین‏باور متعهد در قبال مسایل مستحدثه فکرى به پایان نرسیده، بلکه تازه آغاز گشته است.
امروز، شیطان بزرگ تمام لشکر خود را با همه امکانات مادى و معنوى‏اش، براى مقابله با ایمان مردم پابرهنه‏اى که با سرنگونى نظام 2500 ساله ستم‏شاهى، سلطه جهانى او را به چالش طلبیده، بسیج کرده است و نخستین و اصلى‏ترین هدف او در این مقابله، تضعیف مبانى فکرى و اعتقادى فرزندان این مردم غیور است.
بنابراین، پیروزى انقلاب اسلامى، استقرار جمهورى اسلامى، خروج سرفرازانه از هشت سال دفاع مقدس و کسب موفقیت‏هاى نسبى در حوزه سازندگى، نه تنها به معناى پیروزى نهایى نیست، بلکه مجموعه این توفیق‏ها سبب شده تا شیطان بزرگ، این مار زخم‏خورده کینه‏توز و حیله‏گر، با بسیج همه امکانات خود کانون توفیقات امت بزرگ اسلامى، یعنى دین او را هدف قرار دهد؛ لذا امروز:
کیان فرهنگ اسلامى در مخاطره‏اى سخت و جدى قرار دارد. بقاى با عزت یا در حاشیه فرهنگ‏هاى منسوخ جهانى زیستن در این نبرد تعیین مى‏شود. اعتلاى اسلام و مسلمانان یا استمرار زبونى وخوارى در این هماوردى رقم مى‏خورد.(31)
خلاصه، نگاهى به مجموعه پرسش‏ها و شبهات موجود در فضاى فکرى و فرهنگى کشور حاکى از آن است که هنوز توجه به مباحث کلامى در صدر مسایل دینى جامعه، به ویژه نسل سوم انقلاب قرار دارد و تا زمانى که پایه‏هاى کلامى انقلاب و نظام برخاسته از آن در معرض چالش و تردید باشد، نمى‏توان در صحنه اجرا توفیق چندانى به دست آورد؛ زیرا توفیق عملى نیاز به پشتوانه مردمى و عزم ملى دارد و مردم، به ویژه قشر فرهیخته آن، هنگامى پشتیبان و عازم خواهند بود که از نظر فکرى توجیه باشند:
همه دشمنان ما با استفاده از ثروت بى‏پایان، تجربه‏هاى فراوان و مغزهاى قوى، علاوه بر آن‏چه تا حالا نوشته‏اند، براى القاى شبهه در فکر اسلامى و ایمان اسلامى مردم، هزاران کتاب خواهند نوشت و هزاران مقاله تنظیم خواهند کرد. هزاران شبهه رها خواهند کرد تا در ذهن و مغز و دل مردم بنشیند و جاگیر بشود. در مقابل این تهاجم فرهنگى چه کسى باید ایمان مردم را حفظ و مسلح کند و ذهنشان را مجهز نماید؟ این، وظیفه علماست.(32)
یادآورى این نکته نیز ضرورى است که پرسش‏ها و شبهات کلامى، به هیچ وجه راه حل فقهى (از قبیل تفسیق و تکفیر) ندارد، زیرا تا زمانى که پرسش‏ها به پاسخى منطقى نیانجامند، ذهن پرسشگر به آرامش نخواهد رسید و تا اشتباه شبهات به وضوح تبیین نشوند، به صورت اشکال و با قیافه‏اى حق به جانب در ذهن افراد مبتلا به شبهه حکومت خواهند کرد. برخوردهاى فقهى مى‏تواند براى مدتى کوتاه، طرح پرسش‏ها و شبهات را از فضاى باز جامعه به لایه‏هاى پنهان سوق دهد و زمان فراگیرشدن آن را به تأخیر اندازد، اما هیچ‏گاه پاسخى منطقى به پرسش، یا راه حلى اصولى براى شبهه نخواهد بود:
ما معممان و روحانیون در طول تاریخ در تخطئه خودمان به اشتباهات بزرگى دچار شدیم. ما خیال کردیم با طرد و نفى و دعوا و احیاناً تکفیر مى‏توان ریشه یک فکر غلط را از جامعه کند؛ در حالى که این خطاست. چرا فرق ضاله ایده‏هاى غلط و بى‏مبنایشان هم‏چنان در مغزهاى خیلى از مردم ماند و هنوز هم مانده است؟ علت این است که با آن‏ها برخورد خوب و منطقى و استدلالى نشد؛ ... برخورد چماقى شد. امروز دیگر بس است. این برخورد التقاطى در جامعه ما هست؛ اما جوابش چماق و دعوا و نفى و انکار و تکفیر و تفسیق نیست؛ جوابش کار درست است.(33)
بنابراین:
برخوردهاى تکفیرى، نه تنها حل مشکل نمى‏کند، بلکه بر مشکلات مى‏افزاید. به اندیشه مسموم، مظلومیت و معصومیت مى‏دهد؛ آن را در هاله‏اى از قدس کاذب فرومى‏برد و هواداران ناآگاه براى آن مى‏آفریند... این نکته، به ویژه در دوره حکومت دینى، تذکرى مضاعف مى‏نماید... در این برهه، تکفیرها و تفسیق‏ها به سادگى دلیل بى‏منطقى حکومت و دیانت تلقى مى‏شود و دینِ سرشار از حکمت و منطق در چهره‏اى زورگویانه و قلدرانه ترسیم مى‏گردد و موجبات دین‏زدایى و یا تردید در ارکان دیانت را فراهم مى‏سازد.(34)
شهید مطهرى(رض) نیز به عنوان یکى از برجسته‏ترین مرزبانان اعتقادى جامعه ـ که درخشش تیغ برهانش چونان تلألؤ خورشید چشم خفاشان شب‏پرست را مى‏آزرد و خود شهید تفسیق و تکفیر جهّال شد ـ معتقد بود:
هر وقت و هر زمان که پیشوایان مذهبى مردم ـ که مردم در هر حال آن‏ها را نماینده واقعى مذهب تصور مى‏کنند ـ پوست پلنگ مى‏پوشند و دندان ببر نشان مى‏دهند و متوسل به تکفیر و تفسیق مى‏شوند، مخصوصاً هنگامى که اغراض خصوصى به این صورت درمى‏آید، بزرگ‏ترین ضربه بر پیکر دین و مذهب به سود مادیگرى وارد مى‏شود.(35)
ب. پیامدهاى فقهى تقدم فقه بر کلام
پیامدهاى فقهى تقدم فقه بر کلام در دو محور مورد بررسى قرار مى‏گیرد:
«تحول معنایى اصطلاح فقه و پیامدهاى آن» و «رکود فقه و پیامدهاى آن».
تحول معنایى اصطلاح فقه و پیامدهاى آن
با آن که «منطقى را بحث در الفاظ نیست» اما منطقِ «انما یحلل الکلام و یحرم الکلام»(36) دست‏کم در حوزه معارفى که شناخت درست آن‏ها تابعى از متغیر درک صحیح متن مى‏باشد (از قبیل آن‏چه درباره فهم کتاب و سنت لازم است)، منطقى را ضرورتاً به حوزه مباحث لفظى مى‏کشاند. زیرا درک صحیح آموزه‏هاى دین مبین اسلام، به طور عادى، در درجه نخست به شدت وابسته به شناخت درست معناى واژگان، اصطلاحات و عبارات قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ص) است.
بنابراین، هر نوع خطاى ادراکى در حوزه زبان‏شناسى دین (یعنى ادبیات کتاب و سنت) آبستن برداشت‏هاى نادرست، و در نتیجه انحرافات فکرى و عملى مى‏باشد؛ چنان که تاریخ اسلام پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) با توسلِ برخى دنیاطلبان به یک واژه مشتبه(37) به بیراهه سوق داده شد و آمد بر سر اسلام و مسلمانان و حتى بشریت، آن‏چه آمد.
اساساً در طول تاریخ اسلام، واژگان و اصطلاحات بسیارى دچار تحول معنایى شده و در تشدید شکاف میان اسلام ناب و آن‏چه به نام اسلام عرضه مى‏شود، مؤثر بوده است.(38) یکى از آن موارد، واژه و اصطلاح فقه مى‏باشد.
درباره معناى دینى این لفظ دیدگاه‏هاى گوناگونى وجود دارد که لازم است در جاى خود مورد بررسى قرارگیرد؛ اما در این‏جا جهت طرح مسأله، تنها به سه دیدگاه اشاره مى‏شود:
1. دیدگاه شایع: الفقه هو العلم بالاحکام الشرعیة الفرعیة عن ادلتها التفصیلیة.
2. غزالى: پنج لفظ است که معناى سابق آن الفاظ، با معنایى که اکنون از آن‏ها متعارف است تفاوت زیادى پیدا کرده است. یکى از آن الفاظ، لفظ «فقه» است... اکنون این لفظ به شناختن فروع غریبه در فتاوى و تجسس از علل دقیقه آن‏ها و حفظ اقوال و مقالات متعلق به آن‏ها تخصیص یافته است؛ به طورى که هر کس را در امور یادشده تعمق بیشتر و اشتغال زیادتر باشد، به حسب متعارف فقیه‏تر به شمار مى‏رود.... در حالى که در صدر اسلام، وقتى به طور اطلاق لفظ فقه گفته مى‏شده، علم به طرق آخرت و معرفت دقایق آفات نفوس و مفسدات اعمال و قوت احاطه به حقارت دنیا و کثرت اطلاع بر نعماء عقبى و شدت استیلاء خوف بر قلب از آن منظور مى‏بوده است. دلیل بر این مطلب آیه شریفه «لیتفقهوا فى الدین» مى‏باشد، زیرا آن‏چه انذار و تخویف بدان حاصل مى‏شود این فقه است، نه تفریعات طلاق و عتاق و سلف و اجاره و لعان و ظهار؛ بلکه این امور علاوه بر این که موجب انذار نیست، خوض در آن‏ها چه بسا که باعث قساوت قلب و زوال خشیت و خوف نیز بشود.(39)
3. علامه طباطبایى: انّ المراد بالتفقّه تفهّم جمیع المعارف الدینیّة من أصولٍ و فروعٍ؛ لاخصوص الاحکام العملیّةِ و هو الفقه المصطلح عند المتشرّعة والدلیل علیه قوله: «لینذروا قومهم» فانّ ذلک امرٌ انما یتمّ بالتفقه فى جمیع الدین و هو ظاهر.(40)
چنان که ملاحظه مى‏فرمایید، دست‏کم سه دیدگاه درباره اصطلاح فقه وجود دارد و پذیرش هر یک از آن‏ها مى‏تواند نقش بنیادینى در تحول حال و هواى حوزه و جامعه داشته باشد، زیرا بخش قابل توجهى از آموزه‏هاى دینى ما در مقام تبیین مقام و منزلت رفیع فقه و فقها است:
قد فصلنا الآیات لقوم یفقهون(41)
فلولانفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا فى الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون(42)
پیامبر اکرم(ص): الفقهاء أمناء الرسل(43)
امام على(ع): انّ الفقهاء ورثة الانبیاء(44)
امام على(ع): انّ الفقهاء هم الدعاة الى الجنان و الأدلاّء على الله تبارک و تعالى(45)
امام موسى بن جعفر(ع): انّ المؤمنین الفقهاء حصون الاسلام(46)
حال، در مقام تطبیق این ارزش‏ها با دین‏پژوهان، به تناسب برداشت‏هاى سه‏گانه‏اى که از اصطلاح فقه وجود دارد، مى‏توان شاهد گرایش‏هاى خاص حوزویان و مردم بود:
1. اگر مراد از فقه، همان معناى مصطلح معاصر باشد، بى‏شک استعدادهاى برجسته حوزوى به سمت فروع دین گرایش خواهند یافت و مردم نیز این گروه از علما را بیش از سایر علما تعظیم و تکریم خواهند نمود و بیشترین و مهم‏ترین و برجسته‏ترین نماد دینى ایشان نیز متأثر از حساسیت‏هاى این گونه علما خواهد بود.
2. اگر مراد از فقه، رویکرد به معارف اعتقادى و اخلاقى باشد، چنان که غزالى مدعى است، ناگفته پیداست که گروه خاصى از علما، یعنى متکلمان، به ویژه علماى اخلاق و بالاخص زهّاد و عبّاد ایشان، مورد توجه و عنایت خاص حوزویان و مردم خواهند بود. همین توجه خاص، سبب خواهد شد تا حال و هواى حوزه و جامعه به شکل دیگرى درآید.
3. اما اگر مراد از فقه، معناى جامع آن باشد، بحث گرایش‏هاى حوزویان و توجه مردم و حساسیت‏هاى ایشان، به ویژه در عصر ما که عصر تخصص‏گرایى و تقسیم آموزه‏هاى دینى به حوزه‏هاى گوناگون است، بسیار پیچیده‏تر خواهد شد. البته بهترین حالت آن است که یک نفر بتواند جامع همه آموزه‏هاى دین، آن هم در سطحى بسیار عالى و برجسته باشد، چنان که در عصر حضور و دوره‏هاى ابتدایى غیبت چنین بود؛ ولى امروزه گستره و عمق معارف و حقایق دینى به قدرى وسیع مى‏نماید که دیگر جزء محالات عادى است که یک نفر غیر معصوم بتواند قله‏پیماى همه حقایق و معارف دینى، اعم از کلامى، فقهى، اخلاقى، اجتماعى، سیاسى، اقتصادى، و... باشد. لذا به تناسب نظریه فقه جامع و تقسیم کارى که در پى خواهد داشت، مسأله گرایش حوزویان، توجه مردم و حساسیت‏هاى ایشان تابعى از متغیر الگوى جدید حاکم بر هندسه علوم حوزوى خواهد بود. به عبارت دیگر، همه علماى دین، موصوف به صفت فقاهت خواهند شد، اما هر یک در رشته‏اى خاص از دین و اگر چنین فضایى طراحى شود، مجموعه ارزش‏هایى که در آموزه‏هاى دینى به فقه و فقها نسبت داده شده است، به مجموعه هندسه علوم دینى و عام مجموعى برجستگان علمى حوزه نسبت داده خواهد شد، نه گروه خاصى از ایشان.
البته تسهیم این‏ارزش‏گذارى و تقسیم و جهت‏دهى استعدادهاى حوزه، تابع نظام حاکم بر هندسه علوم دینى خواهد بود که خود بحثى مستقل است و فرصتى دیگر مى‏طلبد، ولى در ضمن مباحث آتى و به تناسب مطالبى که مطرح خواهد شد، برخى گوشه‏هاى اهم آن رخ خواهد نمود.
رکود فقه و پیامدهاى آن
با آن که در بادى امر به نظر مى‏رسد صدرنشینى و میدان‏دارى فقه باید موجب رشد و شکوفایى آن شده باشد، اما واقعیت غیر از این است:
1. امام خمینى(رض) : براى این که کمى معلوم شود فرق میان اسلام و آن‏چه به عنوان اسلام معرفى مى‏شود تا چه حد است شما را توجه مى‏دهم به تفاوتى که میان قرآن و کتب حدیث با رساله‏هاى عملیه هست: قرآن و کتاب‏هاى حدیث که منابع احکام و دستورات اسلام است با رساله‏هاى عملیه که توسط مجتهدین عصر و مراجع نوشته مى‏شود از لحاظ جامعیت و اثرى که در زندگانى اجتماعى مى‏تواند داشته باشد، به کلى تفاوت دارد. نسبت اجتماعیات قرآن با آیات عبادى آن از نسبت صد به یک هم بیشتر است! از یک دوره کتاب حدیث که حدود 50 کتاب است و همه احکام اسلام را در بر دارد سه، چهار کتاب مربوط به عبادات و وظایف انسان نسبت به پروردگار است؛ مقدارى از احکام هم مربوط به اخلاقیات است؛ بقیه همه مربوط به اجتماعیات، اقتصادیات، حقوق و سیاست و تدبیر جامعه است.(47)
2. شهید مطهرى(رض) : چیزى که نباید کتمان کرد این است که جمود و رکود فکریى که در قرون اخیر بر جهان اسلام حکم‏فرما شد و مخصوصاً بازایستادن فقه اسلامى از تحرک، و پیدایش روح تمایل و نگرش به گذشته، و پرهیز از مواجهه با روح زمان، یکى از علل این شکست به‏شمار مى‏رود.(48)
3. مقام معظم رهبرى (مد ظله العالى) : فقه که کار اصلى ماست به زمینه‏هاى نوظهور گسترش پیدا نکرده یا خیلى کم گسترش پیدا کرده است. امروز، خیلى از مسایل وجود دارد که فقه باید تکلیف این‏ها را معلوم کند، ولى معلوم نکرده است. فقه، توانایى دارد؛ لیکن روال کار طورى بوده است که فاضلِ محققِ کارآمد به این قضیه نپرداخته است.(49)
به راستى چرا فقه مصطلح، على رغم آن که در طول چند سده اخیر صدرنشین بود و بهترین استعدادهاى انسانى و بیشترین سرمایه‏هاى مادى و برترین فرصت‏هاى حوزوى را به خود اختصاص داد، دچار رکود و سکون شد، از اسلام ناب فاصله گرفت و به صورت بالفعل (نه بالقوه) پاسخ‏گوى حوادث واقعه نبود و بیشتر در مقام تکرار مسایل سابقه برآمد؟!
این یک پرسش بسیار مهم و بنیادین است که پاسخ تحقیقى و جامع آن نیاز به پژوهشى مستقل و همه‏جانبه دارد، اما به نظر مى‏رسد یکى از پاسخ‏هاى آن این است که فرع (فقه) بر اصل (کلام) تقدم یافت، زیرا اگر بپذیریم:
1. مجموعه حقایق دین در کلیت خود، مانند موجود زنده، یک سیستم کاملاً هماهنگ و مرتبط را تشکیل مى‏دهد؛
2. فروع دین، مانند تنه و شاخ و برگ یک درخت که بر ریشه استوار است و مى‏روید، بر اساس و در چارچوب اصول دین موجودیت مى‏یابد، شکل مى‏گیرد و به تکامل مى‏رسد؛
این را نیز باید بپذیریم که:
ـ اجتهاد راستین در فروع، بدون شناخت فقاهتى اصول محال است؛
ـ و تکامل حقیقى فقه بدون تکامل کلام ممکن نیست.
و به عبارت دیگر، همان‏گونه که حقیقت دین در کلیت خود یک نظام معرفتى چند بعدى و در عین حال مرتبط، هماهنگ و واحد است، دین‏پژوهى راستین (تفقه به معناى عام) نیز باید یک فرآیند سیستمى، چند بعدى، مرتبط، هماهنگ و واحد باشد.
اما چون دین‏پژوهى، بر خلاف خود دین که یک حقیقت کامل است، فرآیندى متکامل مى‏باشد نه کامل، لذا براى آن که نتیجه دین‏پژوهى، که معرفت دینى است، حتى المقدور بازتاب خود دین باشد، لازم است که تفقه در ابعاد و اجزاى دین، هماهنگ، مرتبط و متناسب با هم باشد اما اگر:
تفقه در اصول، که باید در مرکز باشد، به محیط رانده شود؛
گستره کمى تفقه در فروع، بر اصول غلبه یابد؛
نه تنها چنین روندى به تکامل فقه (فروع دین) نخواهد انجامید، بلکه موجب تورم آن خواهد شد و فرق تورم با تکامل در این است که در تورم، هرچند از نظر ظاهرى بر حجم پژوهش‏ها و دستاوردها افزوده مى‏شود، اما از نظر محتوایى نه تنها تحولى مثبت رخ نمى‏دهد و مشکلى از مشکلات فرد و جامعه حل نمى‏شود، بلکه بر گستره و عمق مشکلات فردى و اجتماعى و در نهایت، اخروى نیز مى‏افزاید.
به عنوان مثال، اگر فقیهى در حوزه مباحث کلامى به این نتیجه رسیده باشد که:
1. هدف اصلى خلقت و فلسفه غایى بعثت، خودسازى معنوى است (البته با تفصیلى که در این‏جا وجود دارد و فعلاً جاى طرح آن نیست)
ـ و ما خلقت الجن و الانس الاّ لیعبدون؛(50)
ـ انّما بُعِثْتُ لاُتَمـّم مکارم الاخلاق؛(51)
2. مجموعه آموزه‏هاى دینى و احکام الهى، حتى در حوزه فقه سیاسى، داراى بازتاب تکوینى ـ معنوى است و داراى نقش مستقیم در تکوین و کم و کیف شکل‏گیرى حیات طیبه مى‏باشد:
ـ یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛(52)
بدیهى است که دیگر نمى‏تواند:
ـ در حوزه تفقه، فارغ از آن زیرساخت کلامى به استنباط و ابلاغ بعد صورى احکام بپردازد، بلکه جسم و جان احکام را به صورت یک موجود زنده و یکپارچه ملاحظه خواهد کرد و ظاهر را مقدمه دست‏یابى به باطن قرار خواهد داد، نه آن که رسالت خود را در ارائه رساله عملیه پایان یافته تلقى کند. لذا در کنار هر رساله عملیه و حتى مقدم بر آن، چندین رساله علمیه و اخلاقیه و معنویه نیز ارائه خواهد شد تا ظاهر شریعت راه را براى دست‏یابى به باطن و تکامل تدریجى آن، تا رسیدن به مقام معنوى مورد نظر (هدف غایى)، هموار کند.
ـ تکیه بر ظواهر ادله را تا جایى توسعه دهد که منجر به نقض فلسفه کلى احکام الهى، یعنى خودسازى معنوى شود (مانند آن‏چه در فتاواى موسوم به حیله‏هاى شرعى مطرح است).
شهید صدر(رض) از جمله دین‏پژوهان نواندیشى است که به طور خودآگاه به نقش برخى مباحث کلامى (از قبیلِ نقش و رسالت اجتماعى دین) در فرآیند تفقه تفطن یافت و توانست برخى کاستى‏ها، بلکه اشتباهات فقه موجود را (که به طور ناخودآگاه تحت تأثیر نگرش فردى به نقش و رسالت دین است) کشف و تبیین کند:
یکى از نتایج محدود شدن هدف اجتهاد و اکتفا به جنبه فردى زندگى، ندیده گرفتن جنبه اجتماعى زندگى مسلمانان و توجه به احکام و مسایلى است که به فرد و جنبه فردى او مربوط مى‏شود. در این‏جا فقیه به هنگام استنباط، فرد مسلمان را مد نظر داشت و مى‏کوشید به سؤالات او پاسخ دهد؛ نه به جامعه مسلمانى که باید سؤالاتش را پاسخ داد و مشکلات اجتماعیش را حل کرد.(53)
او معتقد بود:
اسلام کلیتى تجزیه‏ناپذیر است و عرصه فردى بدون عرصه اجتماعى معنایى ندارد و اجراى قواعد اسلامى در هر عرصه، منوط به اجراى آن در عرصه دیگرى است.(54)
ناگفته پیداست که وقتى نگاه خرد و فردى بر نگرش کلان و اجتماعى در حوزه دین‏پژوهى غلبه یابد، چه بلایى بر سر جامعه خواهد آمد:
در میان کشورهاى دنیا به‏استثناى بعضى کشورها، کشورهاى اسلامى عقب‏مانده‏ترین و منحط‏ترین کشورها است. نه تنها در صنعت عقب هستند، در علم عقب هستند، در اخلاق عقب هستند، در انسانیت و معنویت عقب هستند!!! چرا؟ یا باید بگوییم اسلام (یعنى همان حقیقت اسلام) در مغز و روح این ملت‏ها هست ولى خاصیت اسلام این است که ملت‏ها را عقب مى‏برد (دشمنان دین هم، بزرگ‏ترین حربه تبلیغى آن‏ها همین انحطاط فعلى مسلمین است)، و یا باید اعتراف کنیم که حقیقت اسلام به صورت اصلى در مغز و روح ما موجود نیست، بلکه این فکر اغلب، در مغزهاى ما به صورت مسخ شده موجود است.(55)
البته، هرچند این تحلیل، بیشتر ناظر به شرایط قبل از پیروزى انقلاب اسلامى است، اما به هر حال پرسش اساسى این است که:
چرا جهان اسلام، ازجمله ایران اسلامىِ شیعى، در برهه‏اى از تاریخ دچار چنین آسیبى شده است؟
بخشى از پاسخ و شاید مهم‏ترین بخش آن این است که:
سرفصلى چون «گستره رسالت دین»، که یکى از مهم‏ترین مباحث کلامى است، اساساً از حافظه حوزه و حوزویان پاک شده بود؛ یا به صورت ناخودآگاه و غیر علمى، پاسخى به شدت اقلى یافته بود (انغمار در بخش خاصى از دین: فقه مصطلح، آن هم بخش خاصى از فقه مصطلح: فقه عبادى).
اما از هنگامى که برخى فقها (دین‏پژوهان به معناى عام نه فقه مصطلح)، چون حضرت امام خمینى(رض)، در کنار تلاش‏هاى فقهى کلاسیک و سنتى خود، با پرسش بنیادینى چون «گستره رسالت دین» مواجه شدند و در مقام پاسخ به آن برآمدند، متوجه شدند که آن‏چه به نام دین، از جانب مستکبران به آن حمله مى‏شود ـ و متأسفانه حتى از جانب بخشى از حوزویان نیز عملاً تلقى به قبول شده ـ پوستین وارونه‏اى بیش نیست:
[مستکبران] تبلیغ کردند که اسلام دین جامعى نیست؛ دین زندگى نیست؛ براى جامعه نظامات و قوانین ندارد...؛ اسلام فقط احکام حیض و نفاس است...؛ تبلیغات سوء آن‏ها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصیل‏کرده، چه دانشگاهى و چه بسیارى از محصلین روحانى، اسلام را درست نفهمیده‏اند و از آن تصور خطایى دارند. همان طور که مردم افراد غریب را نمى‏شناسند، اسلام را هم نمى‏شناسند.(56)
اما نکته در این‏جا است که تبلیغات مسموم دشمنان اسلام هنگامى اثربخش خواهد بود که بستر و فضاى مناسبى در جامعه اسلامى، به ویژه در نهاد روحانیت وجود داشته باشد:
حق هم همین است! آخوندهایى که اصلاً به فکر معرفى نظریات و نظامات و جهان‏بینى اسلام نیستند و عمده وقتشان را صرف کارى مى‏کنند که آن‏ها مى‏گویند و سایر کتاب‏هاى اسلام را فراموش کرده‏اند، باید مورد چنین اشکالات و حملاتى قرار بگیرند. آن‏ها هم تقصیر دارند؛ مگر خارجى‏ها تنها مقصرند؟!(57)
ناگفته پیداست که هیچ طلبه‏اى، فضلاً از فقهاى عظام، هیچ‏گاه راضى نبوده و نیست که دین مبین اسلام در معرض آن حملات شکننده قرارگیرد، اما واقعیت این است که چون هندسه علوم حوزوى به صورت علمى و برنامه‏ریزى شده، طراحى و تدوین نشده، لذا یک جا به جایى در ساختار علوم سبب شده تا روند علمى حوزه و رسالت آن در معرض آسیب جدى قرارگیرد. مع‏الاسف هنوز هم حوزه موجود، البته به نوعى دیگر، در معرض آسیب‏هاى ناشى از طراحى نادرست هندسه علوم قرار دارد.
به عبارت دیگر، حاکمیت نگرش فردگرایانه بر فقیه، یک خطاى کلامى است که مى‏تواند فرآیند تفقه را به شدت دچار آسیب کند؛ چنان که بخش قابل توجهى از دوران فقه شیعه، بنا به عللى که در جاى خود باید مورد بررسى قرارگیرد، گرفتار آن شد و فقه کلان‏نگر و اجتماعى شیعه را به یک فقه خرد و فردى تقلیل داده است:
یک عیب کلى در حرکت فقاهت ما وجود داشته است و آن، این بود که آن روزى که فقیه مشغول استنباط احکام اسلامى بود، براى ساختن یک جامعه، براى اداره یک عده مردم یک کشور، براى پاسخ‏گویى به نیازهاى معمولى و روزمره یک مجتمع عظیم درس نمى‏خواند. این، یک واقعیت است.(58) ... فقه کنونى ما براى روزگارى که بخواهد نظام جامعه را اداره بکند پیش‏بینى نشده است... این عیب را شما باید برطرف بکنید. شما باید یکبار دیگر از طهارت تا دیات را نگاه کنید و فقهى براى حکومت کردن استنباط کنید... فقه ... براى نظام اجتماعى است که «منه الحکومه»؛ حکومت جزیى از یک نظام اجتماعى است. این را چه کسى مى‏تواند ادعا کند؟ کدامین از فقها مى‏توانند بگویند: ما این را درآوردیم و همه‏اش تروتازه و شسته‏ورفته است؟(59)
نکته این‏جا است که فقیه هنگامى مى‏تواند فقه را به صورت یک نظام اجتماعى استنباط کند که ابتدا موضع خود را درباره «گستره رسالت دین»، به ویژه در عصر غیبت، مشخص کرده باشد و این، یک مسأله کلامى است.
اما با کمال تأسف، فرآیند تفقه در طول سده‏هاى پیشین، به علت غفلت از مبانى کلامى، اخلاقى و اجتماعى فقه، به فقهى منجر شد که در صورت رعایت برخى نکات، مى‏توانست خیلى بهتر از آن‏چه که هست باشد. لذا:
امروز جهان اسلام بیش از هر وقت دیگر نیازمند به یک نهضت قانونگذارى است که با یک دید نو و وسیع و همه‏جانبه از عمق تعلیمات اسلامى ریشه بگیرد تا این ریسمان استعمار فکرى غربى از دست و پاى مسلمانان باز شود.(60)
امروز اگر طلاب و فضلاى جوان حوزه بخواهند با نمودى از این نواندیشى دینى و فقهى آشنا شوند، مى‏توانند به آرا و اندیشه‏هاى امام راحل مراجعه کنند:
اسلام براى این انسانى که همه چیز است، یعنى از طبیعت تا ماوراى طبیعت و تا عالم الوهیت مراتب دارد، تز و برنامه دارد. اسلام مى‏خواهد انسان را یک انسانى بسازد جامع؛ یعنى رشد به آن‏طور که هست بدهد. از حظ طبیعت دارد، رشد طبیعى به او بدهد. حظ برزخیت دارد، رشد برزخیت به او بدهد. حظ روحانیت دارد، رشد روحانیت به او بدهد. حظ عقلانیت دارد، رشد عقلانیت به او بدهد. حظ الوهیت دارد، رشد الوهیت به او بدهد. همه حظوظى که انسان دارد و به طور نقص است، الآن نرسیده است، ادیان آمده‏اند که این میوه نارس را رسیده‏اش کنند. این میوه ناقص را کاملش کنند.(61)
دین‏پژوهىِ حضرت امام(رض) بى‏شک یکى از بهترین و برترین الگوهاى تفقه دینى است که در طول تاریخ حیات علمى حوزه‏هاى مقدس علمى اسلام و تشیع عینیت یافته و امروز مى‏تواند به عنوان نقطه عطف دین‏پژوهى و همگام با ضرورت‏هاى عصر و نسل، چونان مشعلى فروزان فراراه حوزویان پاک‏اندیش، روشن‏ضمیر، خداخواه و انسان‏دوست قرارگیرد؛ زیرا فقه آن بزرگوار علاوه بر آن که یک فقه اجتماعى است، مبتنى بر یک منطق معرفت جامع، هستى‏شناسى عمیق فلسفى ـ عرفانى و متأثر از زلال کوثر الهى (قرآن مجید) و سرمست از جام آموزه‏هاى بلند نبوى و ولوى است. روحش شاد و راهش پر رهرو باد!

________________________________________
1. تیلیخ، پل، آینده ادیان.
2. سارتن، جرج، شش بال.
3. دورانت، ویل، لذات فلسفه، ص 206.
4. مایور، فدریکو (مدیرکل یونسکو)، گزارش علمى جهان، یونسکو، مترجم: دکتر سعید علوى نائینى، پیشگفتار.
5. گزارش توسعه انسانى 1994، برنامه توسعه سازمان ملل متحد، سازمان برنامه و بودجه، مترجم: قدرت اللّه‏ معمارزاده، ص 32.
6. مقدمه کشف المراد (شرح تجرید الاعتقاد)، ص 7.
7. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 243.
8. همان، ج 2، ص 244.
9. همان، ج 2، ص 285.
10. همان، ج 2، ص 285.
11. همان، ج 2، ص 287 و 288.
12. همان، ج 2، ص 288.
13. اوجبى، على، کلام جدید در گذر اندیشه‏ها، ص 13. مؤسسه فرهنگى اندیشه معاصر، تهران، 1375.
14. همان، ص 13.
15. همان، ص 13.
16. جوادى، عبداللّه‏، کلام جدید در گذر اندیشه‏ها، ص 19. مؤسسه فرهنگى اندیشه معاصر، تهران، 1375.
17. همان، ص 19.
18. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 243.
19. همان، ج 2، ص 288.
20. همان، ج 2، ص 294.
21. همان، ج 2، ص 288.
22. شصت سال خدمت و مقاومت (خاطرات مهندس مهدى بازرگان در گفت و گو با سرهنگ غلامرضا نجاتى)، ج1، ص 218.
23. آدمیت، فریدون، اندیشه‏هاى میرزا آقاخان کرمانى، ص 140.
24. همان، ص 132.
25. همان، ص 137.
26. همان، ص 196.
27. همان، ص 200.
28. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 289.
29. همان، ج 2، ص 289.
30. همان، ج 2، ص 100.
31. همان، ج 2، ص 98.
32. همان، ج 2، ص 97 و 98.
33. همان، ج 2، ص 134 و 135.
34. همان، ج 2، ص 134 و 135.
35. شهید مطهرى(ره)، علل گرایش به مادیگرى
36. مراد از حلال و حرام در این بحث، اعم از حلال و حرام فقهى است و شامل درست و نادرست نیز مى‏شود.
37. مراد واژه «ولایت» است که دست کم به دو معناى «محبت» و «زعامت» مى‏باشد.
38. بررسى این نوع واژه‏ها و اصطلاحات، یکى از موضوعات بسیار مهم پژوهشى است که باید در دستور کار حوزویان قرار گیرد.
39. غزالى، احیاء العلوم، به نقل از: ادوار فقه، محمود شهابى، ج 1، ص 35.
40. علاّمه سیدمحمدحسین طباطبایى(رض)، المیزان، ج 9، ص 404.
41. انعام، آیه 98.
42. توبه، آیه 122.
43. کافى، ج1، ص 46.
44. الفقیه، ج4، ص 384.
45. همان.
46. کافى، ج1، ص 38.
47. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص 5.
48. شهید مطهرى(ره)، ختم نبوت، ص 71.
49. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 245 و 246.
50. ذاریات، آیه 56.
51. بحارالانوار، ج، 16، ص 210.
52. انفال، آیه 24.
53. شهید آیت اللّه‏ سیدمحمدباقر صدر، روى‏کردهاى آینده حرکت اجتهاد (ترجمه «بحوث اسلامیة و مواضیع اخرى»)، مترجم: سیدحسین اسلامى، چاپ شده در: تأملى در نظام آموزش حوزه، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامى (پژوهشگاه)، ص 275.
54. همان، ص 274.
55. شهید مطهرى(ره)، ده‏گفتار، ص 144.
56. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص 4 و 5.
57. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص 6.
58. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج 2، ص 247.
59. همان، ج 2، ص 252 و 253.
60. شهید مطهرى(ره)، ختم نبوت، ص 71.
61. اسلام ناب در کلام و پیام امام خمینى(ره)، ص 3 و 4.

تبلیغات