ضرورت بازسازى هندسه علوم حوزوى (1)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
طرح مسأله
اگر نگوییم بحث در باره بازسازى هندسه علوم حوزوى یکى از مهمترین بحثهاى تحول در حوزه است، بىشک یکى از مهمترین موارد مىباشد؛ زیرا نخستین و مهمترین رسالت نهادهاى علمى، پاسدارى از میراثهاى علمى و توسعه مرزهاى دانش است، و انجام مطلوب این مهم هنگامى میسر است که هندسه علومِ نهاد مورد نظر درست طراحى شده باشد.
به عنوان مثال، اگر در طراحى هندسه علوم یک نظام علمى، برخى رشتهها مورد غفلت قرارگیرد، بىشک هم دستآوردهاى کهن آن علم به تدریج از حافظه نظام علمى مفروض پاک خواهد شد و هم از رشد و توسعه طبیعى و تاریخى خود باز خواهد ماند: «رکود علمى!». حال اگر فرض کنیم که آن علم یا رشته فراموششده، یکى از اعضاى بسیار مهم مجموعه علومِ نظام علمى مفروض است و نقشى بنیادین در فهم سایر علوم دارد، مىتوان حدس زد که علاوه بر رکود علمى چه فاجعهاى در نظام علمى مورد نظر رخ خواهد داد: «کجاندیشى!». و باز اگر فرض کنیم که آن علمِ فراموششده، علاوه بر نقش معرفتى، داراى کارکرد مهم اجتماعى نیز است، با فاجعهاى سهبعدى مواجه خواهیم شد: رکود علمى، کجاندیشى و آسیب اجتماعى!!
آنچه گذشت، مربوط به ضرورت حضور همه علوم مورد نیاز (به عنوان نخستین مرحله طراحى هندسه علوم) در نظامهاى علمى بود. اما نکته دیگرى که باید در طراحى هندسه علوم یک نظام یا نهاد علمى لازم است مورد توجه قرارگیرد، تعیین جایگاه هر یک از علوم در مجموعه مورد نظر و تبیین ربط منطقى مجموعه علوم با یکدیگر است. به عبارت دیگر، ممکن است مجموعه علوم یک نظام علمى، کامل باشد؛ اما جایگاه و ربط منطقى آنها به سامان نباشد. در این صورت نیز خطر رکود، کجاندیشى و آسیب اجتماعى ـ البته به نوعى دیگر ـ در کمین خواهد بود.
بنابراین، در طراحى هندسه علوم ـ اعم از حوزوى و غیرحوزوى ـ باید دو نکته بسیار مهم مورد توجه مهندسان نظامها و نهادهاى علمى قرارگیرد:
الف) استقراى تام علوم مورد نیاز؛
ب) تعیین جایگاه و ربط منطقى هر یک از علوم با یکدیگر.
اما با کمال تأسف باید گفت که عدم توجه به این دو نکته بسیار ساده و ابتدایى و در عین حال بسیار مهم و بنیادین، موجب شده است تا اثربخشى و کارآیى مطلوب و آرمانى حوزههاى مقدس علمیه، به ویژه در طول چند سده اخیر، به شدت کاهش یابد.
اینک براى درک هرچه عمیقتر اهمیت و ضرورت توجه جدى به بازسازى هندسه علوم حوزوى، علاوه بر توضیح نظرى بالا، به برخى از نمونههاى تاریخى و معاصر نیز اشاره مىشود.
نمونههایى از علوم غفلتشده و پىآمدهاى آن
1. غفلت از فلسفه(2) در چند سده اخیر(3) و پىآمدهاى آن
یکى از علوم غفلتشده، دانش فلسفه بود. غیبت فلسفه از مجموعه علوم حوزوى، علاوه بر عوارض دینشناختى(4)، داراى آسیبهاى اجتماعى گستردهاى از قبیل خودباختگى بخش کثیرى از قشرهاى فکرى جهان اسلام در برابر ایسمهاى شرقى و غربى، نیز بوده است.
با توجه به این نکته که بررسى گسترده و همهجانبه عوارض ناشى از حذف فلسفه از هندسه علوم حوزوى در چند سده اخیر، نیاز به یک طرح تحقیقاتى دارد، لذا در این مقاله تنها به ذکر مختصر برخى از عوارض مهم بسنده مىشود:
1.1. کاهش نیروى دفاعى جهان اسلام در برابر تهاجم شاخه الحادى فلسفه جدید: یکى از ویژگىهاى برجسته دوره پس از رنسانس و عصر جدید این است که عقل به جاى دین نشسته و تعبد(5) به نفع تعقل عقبنشینى کرده است. هرچند نجات گوهر عقلانیت از سیاهچال دیانت ممسوخ و منسوخ قرون وسطا و تعبد قرون وسطایى، حاکى از بلوغ انسان غربى بوده و در پرتو فضاى بازِ پس از رنسانس، فرصتى فراهم شد تا ذهنهاى جست و جوگر، پرسشهاى تاریخى خود را آزادانه مطرح کنند، اما این بلوغ تاریخى، عوارضى را نیز در پى داشت. یکى از آن عوارض، ظهور شبهه «خودبسندگى عقل» یا «عقلگرایى افراطى» (Rationalism) است، که هنوز هم دامنگیر بخش کثیرى از نظام اندیشه غربى مىباشد. ظهور این شبهه و شبهاتى از این دست، که اصل دین و گستره رسالت آن را به چالش طلبیده بود، منجر به بروز دوباره یک سلسله مکاتب الحادى و سکولار شد.
همزمانى توسعه مکاتب الحادى و سکولار با ظهور تمدن جدید، ورود غرب به عصر تکاپوهاى استعمارى، عقبماندگى کشورهاى اسلامى، به علاوه گسترش روزافزون روابط شرق و غرب، سبب شد تا در جریان اخذ ابعاد مثبت تمدن جدید، حجم عظیم و گسترده شبهات فکرى و فلسفى غرب نیز به سوى جهان اسلام سرازیر شود. آنچه مىتوانست در برابر این هجوم سیلآساى تفکر الحادى و سکولاریستى مقاومت کند، فلسفه اسلامى بود؛ زیرا در جایى که اصل دین و پایههاى آن، از جمله غیب و حضرت غیبالغیوب، در معرض نفى و انکار قرار گرفته، بدیهى است که نمىتوان با تکیه بر استدلالهاى دروندینى به دفاع از ارزشهاى الهى پرداخت. در این شرایط، چارهاى نیست جز تمسک به روش ابراهیمى (که در واقع نمودى از استدلالهاى بروندینى و فلسفى است)؛ یعنى پاسداران حریم دین باید با مبنا قرار دادن عقل محض به عنوان داورِ مورد قبول طرفین، علاوه بر هویدا کردن خطاهاى فلسفه الحادى و سکولاریستى، حقانیت فلسفه الهى و دِسکولاریستى را اثبات کنند.
توضیح این که: با ظهور دانشمندانى چون کپرنیک (70 =1543-1473م)، براهه (55 =1601-1546م)، کپلر (59 =1630-1571م) و گالیله (81 =1642-1561م)، شکافى عظیم در کاخ جهانشناسى قرون وسطا ایجاد شد؛ ابطال نجوم بطلمیوسى، مقدمه شک در تمامى ارکان معرفتى کهن شد، و با ظهور دکارت (54 =1650-1596م) و طرح نظریه «شک دستورى»، تمامى آموزهها و باورهاى کهن (اعم از عقلانى، علمانى، عرفانى و وحیانى) یکباره به چالش گرفته شد.
هرچند دکارت، خود یک فیلسوف الهى بوده و شک دستورى او نه تنها ضرورتاً به ماتریالیسم و الحاد منجر نمىشد، حتى مىتوانست مقدمه پالایش آموزهها و باورهاى باطل قرون وسطا قرار گرفته و راه را براى توسعه کمى و کیفى الهیات راستین بگشاید، اما تب حسگرایى و اعتماد بیش از حد به یافتههاى علوم تجربى به قدرى شدید بود که راه را براى ظهور و شیوع «پوزیتیویسم افراطى» هموار کرد. به عنوان نمونه، آگوست کنت (59 =1857-1798) با طرح نظریه «ادوار سهگانه معرفت»، مدعى شد:
هر رشته از معلومات انسان به مرور زمان سه مرحله را مىپیماید: 1. مرحله ربانى (Etat Theologique) که تخیلى] موهوم[ است؛ 2. مرحله فلسفى (Etat metaphysique) که تعقلى] استدلالى و غیریقینى [است؛ 3. مرحله علمى (Etat positive ou scientifque) که تحققى] تجربى و یقینى [است.(6)
طرح این دیدگاه و دیدگاههایى از این دست، همگام با دستآوردهاى روزافزون علمى و تکنولوژیک، زمینهاى را براى عدهاى فراهم کرد که در نهایت، تنها معیار ارزیابى صحت و سقم همه گزارهها، از جمله گزارههاى دینى، آزمونپذیرى تجربى و اثباتپذیرى حسى تلقى شد؛ تا آنجا که برخى از روى مزاح یا گزافه، مدعى شدند که تا خداوند متعال را ـ نعوذ بالله ـ زیر چاقوى جراحى خود تشریح نکنند، وجودش را باور نخواهند کرد. غرور ناشى از پوزیتیویسم و مستى ناشى از فنآورى مدرن، کار را به جایى رساند که «یورى گاگارین» ـ نخستین فضانورد روسى که بر کره ماه قدم گذاشت ـ در پیام خود از ماه به زمین اظهار داشت که در آنجا نیز از خدا خبرى نیست!
هرچند نمىتوان توهمات راسیونالیستى و پوزیتیویستىِ معرفتشناختىِ فلسفه جدید را علت تامه رشد الحاد و سکولاریسم در جهان مدرن دانست، اما این توهمات، بىشک بخش مهمى از علل گرایش به مادىگرى جهان معاصر را تشکیل مىدهد.
ظهور و گسترش مبانى معرفتشناختى جدید (که عمدتاً ماتریالیستى و سکولاریستى است)، همزمان با ظهور حکمت متعالیه صدرایى (که یک مکتب فلسفى ضد ماتریالیستى و دِسکولاریستى است) مىباشد. به عبارت دیگر، گویى پادزهر اندیشه ماتریالیستى و سکولاریستى غرب، همزمان در شرق تولید مىشود؛ اما به علت مخالفت با فلسفه و برجستهترین چهره فلسفى چند سده اخیر، یعنى مرحوم صدرالمتألهین(ره)، نه تنها از این پادزهر براى واکسینه کردن جهان اسلام و جلوگیرى از رشد روزافزون الحاد و سکولاریسم در غرب استفاده نمىشود، بلکه سازنده و طرفداران آن در معرض بىمهرى قرار مىگیرند.
2.1. رکود فلسفه اسلامى: بیرونکردن فلسفه از هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر، نه تنها موجب بروز عوارض حاد و بعضاً شکنندهاى براى جهان اسلام و حتى غرب شده، بلکه خود فلسفه اسلامى نیز از رشد طبیعى بازمانده است. امروزه پس از گذشت حدود چهار قرن از عمر حکمت صدرایى هنوز در عصر تعلیم و شرح و حاشیهنویسى آن به سر مىبریم. در حالى که اگر فرآیند تعلیم و تعلم، و شرح و حاشیهنویسى فلسفه صدرایى در یک فضاى باز و آزاد علمى طى مىشد، به احتمال قوى، چه بسا امروز، جهان اسلام و بشریت شاهد ظهور مکتبى برتر و کاملتر از مکتب صدرایى بود.
به عبارت دیگر، بىشک نه حکمت صدرایى نقطه اوج و ختم تفکر فلسفه الهى است و نه خود مرحوم ملاصدرا مدعى خاتمیت فلسفى بود؛ اگر هم چنین ادعایى داشت، از او پذیرفته نبود. چراکه اساساً ماهیت دستآوردهاى علمى، ماهیتى متکامل است نه کامل؛ چنان که در قرآن کریم نیز خطاب به شخصیتى چون پیامبر گرامى اسلام(ص) مىفرماید: قل رَبِّ زِدنى علماً(7)
فلسفههاى ماتریالیستى و سکولاریستى جدید، به علت تنفس در فضاى آزاد علمى غرب، پیوسته در حال تحولِ تکاملى بوده است. در واقع همان گونه که فلسفه الهى در راستاى دستیابى به حقیقت مىتواند طریق کمالطلبى را طى کند، فلسفههاى مادى و سکولاریستى نیز در راستاى دورشدن از حق و مقابله با برهانهاى فلسفه الهى مىتوانند به شبههها و ابزارهاى شبهبرهانى قوىتر و فریبندهترى مجهز شوند؛ چنان که امروزه پوزیتیویسم ساده و تجربى سدههاى نخست تاریخ معاصر، جاى خود را به پوزیتیویسم پیچیده و منطقى قرن بیستم داده است.
به عنوان مثال، اگر تا دیروز طرفداران فلسفه الهى و مادى مىتوانستند از یک موضع مساوى در باره بود و نبود خدا بحث کنند، امروزه با طرح بحث معنىدارى از جانب پوزیتیویستهاى منطقى، این موضع برابر به نفع ماتریالیستهایى که مبتکر بحث معنىدارى هستند، از دست رفته است؛ لذا طرفداران فلسفه الهى، نخست باید از سد شبهه معنىدارىِ گزاره «خدا وجود دارد» عبور کنند، تا نوبت به بحث در باره صدق و کذب آن برسد!(8)
هرچند پس از پیروزى انقلاب مقدس اسلامى و روىکرد جدید و نسبتاً گسترده حوزههاى مقدس علمیه به فلسفه تطبیقى (اسلام و غرب)، گامهایى در راستاى پاسخ به شبهههاى جدید فلسفى برداشته شده است، اما بىشک نمىتوان در طول دو دهه، عقبماندگى چهار سده را جبران کرد.
3.1. رکود دوچندان بخش معرفتشناسى فلسفه اسلامى: علاوه بر عوارض یادشده، عارضه دیگرى متوجه فلسفه اسلامى شده است و آن، تکیه بر مسایل هستىشناختى و کمتوجهى به مباحث معرفتشناختى مىباشد.
توضیح این که: یکى از مشخصههاى فلسفه جدید غرب، تکیه و تأکید بسیار بر مسایل معرفتشناختى و نگاه درجه دوم به مباحث هستىشناختى است؛ در حالى که در فلسفه اسلامى، همواره، بیشترین تأکید بر مقولههاى هستىشناختى بوده است. هرچند شناخت هستى، اصل و غایت فلسفه است، اما از دو نکته نباید غافل بود: یکى این که هستىشناسى مطلوب، تابعى از متغیر معرفتشناسى مطلوب است؛ و دیگر آن که مهمترین مسأله فلسفى انسان معاصر، به ویژه انسان غربى و به تبع آن همه حوزههاى فلسفه معاصر، حل معضل شناخت و پاسخ به پرسشهاى نوظهور این حوزه است.
به عبارت دیگر، تا زمانى که مبانى معرفتشناختى انسان امروز به مرز جامعیت نرسد، ناگفته پیدا است که در حوزه هستىشناسى نیز نمىتوان در انتظار روزنى به غیب بود.(9) نتیجه این غفلت و کمتوجهى به مباحث معرفتشناختى در حوزه فلسفه اسلامى سبب شده است که در طول چند سده اخیر، همواره جهان اسلام در رویارویى با فلسفه جدید غرب و امواج آن، که سراسر اندیشه جهان اسلام را درنوردیده، دچار حالت انفعالى باشد. حتى امروز هم که سخن از «فلسفه پست مدرن» به میان آمده و کفه مباحث معرفتشناسى نوین به نفع دیدگاههاى معرفتشناسى فلسفه اسلامى است، باز هم به علت همان غفلت کهن، قادر به حضور فعال و بهروز در حوزه مسایل فلسفه هزاره سوم نیستیم.(10) (البته این ناتوانى، اولاً نسبى است نه مطلق، و ثانیاً بالفعل است نه بالقوه؛ لذا مىتوان با کمى تلاش و برنامهریزى صحیح و مدیریت درست، دستکم، بخشى از عرصه تفکر فلسفىِ فرا جدید را متوجه دیدگاههاى بلند فلسفه اسلامى کرد.)
2. غفلت از کلام در چند سده اخیر، و پىآمدهاى آن
2. یکى دیگر از علوم دینى، دانش کلام اسلامى است که در طول چند سده اخیر از هندسه علوم حوزوى حذف شده است. مرحوم حضرت آیت الله علامه شعرانى(رض) در این باره مىفرماید:
در این زمان آشفته، اهل حق تنها مانده، از هر سوى گردباد فتنه آنان را درهم مىپیچد و امید نجات ندارند. درس اصول دین منسوخ شده و نسخ آن مندرس گشته و از هم پاشیده است. مردم به جهل افتخار مىکنند و به ندانستن معارف الهى مباهات مىنمایند. حطام دنیا به نظر آنها امرى محقق و معلوم است و غیر آنچه تعلق به دنیا دارد ناچیز و موهوم. حرص دنیا در انتخاب علوم نیز تأثیر کرده و آن علمى را مىپسندند که بیشتر مال از آن به دست آید، و هر علم لازم و واجبى که فایده دنیایى ندارد، متروک مانده است... فقه، علم فروع است و حاجت مسلمانان بدان بسیار است، اما پس از مسلمان بودن...، ما علم دیگرى ـ غیر علم فقه، یعنى علم فروع ـ لازم داریم که اهل شک و تردید را در دین راسخ کند و مسلمانان سست را در مسلمانى قوى گرداند؛ وگرنه کسانى بودند در علم فروع، کامل، تا در محیط دینداران بودند، دیندار مىنمودند و چون از آن محیط و جامعه خارج شدند، فقه را همراه خود آوردند؛ در حالتى که به عالم غیب، آخرت، خدا، ملایکه و هر چیز نادیده اعتقاد نداشتند و مانند ملاحده مادى، روح و عقاب و ثواب اخروى را موهوم مىپنداشتند؛ با آن که مسایل فروع فقه را با کمال دقت و استدلال مىدانستند. بسیارى از چنین اشخاصى را خود دیدم.
من یقین دارم اگر راسخان در عقاید و معتقدان عالم غیب از محیط اسلامى خارج مىشدند و شصت سال در کفرستان زندگى مىکردند، هرگز خللى در اعتقاد آنها به بقاى روح و ثواب و عقاب آخرت پیدا نمىشد؛ چون به عالم غیب عقیده داشتند، و اهل ظاهر به عالم غیب عقیده ندارند. و شرط اول ایمان، الذین یؤمنون بالغیب است.(11)
غفلت از دانش کلام و غیبت آن از هندسه علوم حوزوى نیز در طول چند سده اخیر داراى عوارض منفى بسیارى براى جهان اسلام بوده است که به برخى از مهمترین موارد آن اشاره مىشود:
1.2. رکود کلام اسلامى: با توجه به رسالتهاى سهگانه دانش کلام که عبارتاند از: تبیین برهانى معارف دینى، پاسخ مستدل به پرسشهاى نوظهور دینى، دفاع برهانى از دین در برابر شبهههاى جدید و هم چنین با توجه به ضرورت بهروز بودن این رسالتهاى سهگانه و دگرگونى دوران و انسان امروزى مىتوان گفت که غفلت از دانش کلام در طول چند سده اخیر، سبب شده است تا هم تبیینِ روزآمد دین، و هم پاسخ به پرسشهاى نوظهور، و نیز دفاع از دین در برابر شبهههاى جدید، به هیچ وجه متناسب با شأن والاى معارف بلند اسلامى و مقتضیات دوران و انسان امروزى نباشد.
بله، همواره علماى بزرگى چون علامه طباطبایى، شهید مطهرى، شهید صدر، شهید بهشتى، شهید باهنر، شهید مفتح، و... بودهاند که در پرتو بصیرت و اخلاص، توفیق درک ضرورتهاى عصر و نسل را یافته، و یک تنه در صحنه تحقیق، تعلیم و تبلیغِ روزآمد دین قیام کردهاند؛ اما این قیامهاى فردى یا جمعىِ محدود، به هیچ وجه نه رافع مسؤولیت صنف روحانیت و نظام حوزوى بوده، و نه قادر به تأمین همهجانبه نیازهاى فکرى عصرها و نسلها مىباشد. همین عدم توجه به رسالت صنفى در حوزه دانش کلام، سبب آن شده است که هم روند رو به رشد تبیین معارف دینى راکد شود و هم حوزههاى مقدس علمیه در برابر پرسشها و شبهههاى جدید، متهم به عدم کارآمدى و ضعف شوند.
2.2. ورود غیرکارشناسى روشنفکران دینى به حوزه معارف دینى و ظهور جریانهاى التقاطى و انحرافى: برخى روشنفکران دینى در این خلأ نسبى کلامى، با انگیزه بازشناسى و تبلیغ روزآمد دین، وارد گودى مىشوند که تخصص لازم را ندارند. نتیجه چنین اقدامى نیز پیشاپیش روشن است؛ چنان که پیامبر گرامى اسلام(ص) در باره این گونه اقدامات مىفرماید:
مَن أفتى الناسَ بغیر علمٍ، کانَ ما یُفسِدُه أکثر ممّا یُصلِحُه.(12)
البته کوتاهى نظام روحانیت در این زمینه، به هیچ وجه نمىتواند توجیهى براى فتواىِ غیر عالمانه روشنفکران دینى باشد؛ چرا که بر اساس حکم عقل، تکلیف هر انسانى در هنگامه جهل، توقف است؛ چنان که خداوند متعال نیز در تأیید این حکم فطرى و تأکید بر آن مىفرماید: لاتقفُ ما لیسَ لکَ به علمٌ.(13)
بىتوجهى عدم توجه به مباحث کلام جدید در طول چند سده اخیر، که در واقع دوران غیبت دانش کلام از هندسه علوم حوزوى است، بستر مناسبى را براى ورود غیرمتخصصان به حوزه دینشناسى و تعلیم و تبلیغ دین فراهم کرد که نتیجه آن، بهرغم برخى دستآوردهاى مثبت (از قبیلِ توجه به ابعاد علمى و اجتماعى دین، و جلب و جذب جوانان به دین)، ظهور جریانهاى التقاطى و انحرافى است.
به عبارت دیگر، بخش کثیرى از آنچه که امروز تحت عنوان قرائتهاى گوناگون یا دگراندیشى دینى مطرح است، محصول غفلت حوزههاى مقدس علمیه از مباحث جدید کلامى است؛ زیرا دین مبین اسلام به عنوان بهترین و آخرین دین، حاوى معارف بلندى در حوزههاى گوناگون معرفتى است که درک کامل آن، تابعى از متغیر رشد تاریخى انسان است. اما تلاش کلامى حوزهها در طول چند سده اخیر (که در واقع عصر تحولات گسترده و عمیق فکرى در ابعاد گوناگون، از جمله مباحث کلامى است) همگام با تحولات دوران و انسان امروزى نبوده است. بنابراین، غفلت حوزهها از مباحث نوظهور کلامى از یک سو، و ورود غیرعلمى برخى روشنفکران دینى به وادى مسایل جدید کلامى از سوى دیگر، زمینهساز ظهور التقاط و انحراف در حوزه اندیشه اسلامى شده است.
3.2. برخورد تکفیرى به جاى برخورد علمى: در برابر کسانى که براى مقابله با مبانى و دستآوردهاى الحادى و سکولاریستى عصر جدید به حربه تکفیر و تفسیق متوسل شدهاند، به کسانى چون مرحوم حضرت علامه طباطبایى(رض) شهید مطهرى(رض) و شهید صدر(رض) برمىخوریم که به جاى تکیه بر سلاح تکفیر، به خردورزى و عقلانیت فلسفى و کلامى روى آورده و پاسخ پرسشها و شبهههاى جدید فلسفى و کلامى را با خرد نابِ مبتنى بر مبانى فطرى دادهاند. به راستى کدام یک از این دو رهیافت، در مرزبانى از هویت فرهنگى و دینى جامعه و امت اسلامى اثربخش بوده است؟
مرحوم حضرت علامه طباطبایى(رض) در پرتو بصیرت و شناختى که نسبت به تحولات فکرى جهان معاصر داشت، در تشخیص تکلیف خود به عنوان یک مرزبان دینى به این نتیجه رسید که براى مقابله با فلسفههاى سوسیال ـ ماتریال و لیبرال ـ سکولار، چارهاى جز روىکرد به آموزههاى بلند و عمیق فلسفه اسلامى نیست؛ لذا از پیمودن طریق مرجعیت فقهى منصرف شد(14) و به مرجعیت فلسفى روى آورد. این خطمشى علمىِ حضرت علامه، در واقع به معناى فراخوان دانش فلسفه به حوزه علوم دینى و اسلامى بود. اما دورى این فرزند (یعنى فلسفه اسلامى) از خانواده خود (یعنى علوم دینى) به قدرى طولانى شده بود که بازگشت مجدد آن با مقاومتهایى مواجه بود. به راستى اگر اصرار حضرت علامه(رض) در ضرورت بازگشت فلسفه به هندسه علوم حوزوى و مقاومت آن فیلسوف الهى متعبد در برابر مخالفان نبود، حوزه چگونه مىتوانست پاسخگوى مسایل نوظهور فکرى عصر خود باشد؟ روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
3. غفلت از قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و پىآمدهاى آن
قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) یکى دیگر از علوم با ارزش و گرانسنگ دینى و حوزوى، بلکه باارزشترین علوم دینى است که در طول چند سده اخیر، سرنوشتى چون فلسفه و کلام داشته است. مرحوم علامه شعرانى(رض) در این باره مىفرمایند:
مردم دنیا یکدیگر را منع مىکنند از خواندن تفسیر قرآن که اعتبار و شهرت انسان را زیان دارد، و هر که مشهور شود به دانستن تفسیر، بلکه حدیث و سیره پیغمبر و ائمه(ع)، میان علما قدر و منزلت ندارد؛ و آن علم، قدر و منزلت دارد ـ مانند علم اصول فقه ـ ، که هر کس در آن تفوق یابد، جاه و مال او افزون شود.(15)
مقام معظم رهبرى هم در این باره فرمود:
من بارها این نکته را در اجتماعات خودمان گفتهام که در نظام درسى ما متاسفانه قرآن جایى ندارد. یعنى در نظام حوزهاى این طور نیست که هیچ درسى از درسهاى ما ـ درسهاى رسمى حوزه ـ متوقف بر مراجعه به قرآن و حدیث باشد. اصلاً نظام درسى ما احتیاج به قرآن ندارد و بىنیاز از قرآن و جداى از آن طراحى شده است. طلبه از اولِ «بدان ایدک الله» تا آن وقتى که ورقه اجتهادش را از دست استاد خود مىگیرد، حتى یک بار اتفاق نمىافتد که براى کار علمى و تحقیق علمى، مجبور گردد از زمین بلند شود و از تاقچه قرآن را بردارد و باز کند و به آن مراجعه نماید.(16) در گذشته، فرضاً اگر کسى مىخواست در حوزه مقام علمى پیدا کند، نباید تفسیر قرآن مىکرد. قبلاً اگر یک آقاى ملاّى محترم عالمى اهل تفسیر بود و مردم از تفسیر او استفاده مىکردند، این درس موجب مىشد در حوزه مشهور به بىسوادى شود؛ لذا این درس را ترک مىکرد. آیا به نظر شما این فاجعه نیست؟! درحالى که باید عکس این موضوع باشد. باید بگویید متخصص در تفسیر است. استاد تفسیر باید یک عنوان محترمى در حوزه باشد.(17)
به راستى، حوزهاى که اساساً موجودیت و فلسفه وجودى خود را مرهون قرآن کریم است، چگونه مىتواند بدون توجه به این منبع گرانسنگ معرفتى و قدسى در راستاى اهداف بلند خود گام بردارد؟ آیا نمىتوان گفت که ریشه همه، یا دستکم، بسیارى از نابهسامانىهاى حوزههاى علمیه و جهان اسلام در طول چند سده اخیر، ناشى از عدم توجه جدى و اساسى به این کتاب هدایت الهى است؟ چه زیبا و عمیق است رهنمود با ارزش و گرانسنگ حضرت امام خمینى(ره) در راستاى بازگرداندن قرآن مجید به هندسه علوم حوزوى، آنجا که مىفرماید:
هان! اى حوزههاى علمیه و دانشگاههاى اهل تحقیق، به پا خیزید و قرآن کریم را از شر جاهلان متنسک و عالمان متهتک که از روى علم و عمد به قرآن تاخته و مىتازند، نجات دهید. و اینجانب از روى جد، نه تعارف معمولى مىگویم: از عمر به باد رفته خود در راه اشتباه و جهالت تأسف دارم. و شما اى فرزندان برومند اسلام، حوزهها و دانشگاهها را از توجه به شؤونات قرآن و ابعاد بسیار مختلف آن بیدار کنید. تدریس قرآن در هر رشتهاى از آن را محطّ نظر و مقصد اعلاى خود قرار دهید. مبادا خداى ناخواسته در آخر عمر که ضعف پیرى بر شما هجوم کرد، از کردهها پشیمان، و تأسف بر ایام جوانى بخورید؛ هم چون نویسنده.(18)
البته این که کس یا کسانى حوزوى از روى علم و عمد به قرآن کریم بتازند یا تاخته باشند، بسیار بعید است و غیرقابل باور؛ اما به هر حال، نوع برخورد نظام حوزه و اکثر حوزویان با گوهرى چون قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، که حیات، دوام، بقا و نشاط حوزهها در گرو نورانیت آن است، کمتر از حمله عالمانه و عامدانه به این گوهر گرانسنگ و کتاب هدایت و فلاح نیست.
غفلت از قرآن و حدیث، داراى پىآمدهاى منفى گسترده و عمیقى بوده است که به اختصار به برخى موارد آن اشاره مىشود:
1.3. افول جامعیت علمى حوزهها: با توجه به این نکته بسیار مهم که قرآن کریم کتابى جامع و متناسب با همه جایگاههاى مادى و معنوى انسانها و جوامع است، لذا غفلت از آن موجب شد تا به تدریج از جامعیت علمى حوزههاى قرون اولیه (که بیشتر با قرآن و حدیث محشور بودند) کاسته شود.
2.3. کمرنگ شدن نورانیت و معنویت حوزهها: یکى دیگر از آفتهاى غفلت از قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) یا کمتوجهى به این دو منبع گرانسنگ، کاهش بار و فضاى معنوى حاکم بر حوزههاى کهن است. به راستى آیا حال و هواى روحى و معنوى طلبهاى که یک عمر با منابعى از نور، چون قرآن و حدیث (که سراسر تبشیر و انذار الهى و تازیانه سلوک است) حشر و نشر داشته، با طلبهاى که سراسر عمر خود را وقف فهم سخنان ابجدخوانان(19) مکتب قرآن و اهل بیت(ع) مىکند، یکسان است؟!
4. غفلت از اخلاق و عرفان(20) و پىآمدهاى آن:
غفلت از اخلاق و عرفان، دو نمونه دیگر از غیبت علوم دینى از هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر مىباشد. با آن که هدف اصلى ادیان الهى، عموماً، و دین مبین اسلام، خصوصاً، انسانسازى و رشد و تعالى ابعاد معنوى انسان است: انّما بُعثتُ لأتمّم مکارم الأخلاق(21) و بخش مهمى از تحقق این هدف در گرو آشنایى و تبعیت از آموزههاى بلند اخلاق و عرفان اسلامى مىباشد، اما با کمال تأسف، جاى این دو دانش گرانسنگ در میان علوم رسمى حوزوى خالى بوده است.
غفلت از اخلاق و عرفان، داراى پىآمدهاى بسیار حوزوى و فراحوزوى بوده است که به برخى از مهمترین موارد آن اشاره مىشود:
1.4. بازماندن حوزه از درجات عالىتر معنویت: با آن که حوزههاى مقدس علمیه همواره مظهر معنویت و روحانیت بودهاند، اما با توجه به این نکته که درجات معنوى نیز مانند مراتب علمى، داراى مراتب و تشکیک است، لذا توجه جدى و رسمى به دو دانش اخلاق و عرفان مىتوانست استعداد معنوى حوزویان را بیش از آنچه که تا کنون به فعلیت رسیده است، رشد دهد. اما به عللى چنین نشده است؛ از جمله این که:
در حوزهها درس اخلاق نبود. با این که طلبهها واقعاً همیشه دلهاى پاک و صافى داشتند و غالباً در یک فضاى اخلاقى خوب بار مىآمدند...، اما در عین حال، ما طلبهها که مىخواستیم براى دیگران معلم اخلاق باشیم، احتیاج داشتیم که خودمان معلم اخلاق و مربى داشته باشیم؛ ولى اینها نبود.(22)
امید آن که خداوند متعال در پرتو رحمت رحمانیه و رحیمیه خود، قلم عفو بر خطاهاى این عمر بربادرفته بکشد. و باز در پرتو همان رحمت بىکران خود، همه ما را سرمست از شراب طهورى کند که ساقى آن اهل بیت عصمت و طهارت(ع) هستند.
2.4. بازماندن حوزه از درجات عالىتر معارف بلند الهى: مىتوان گفت، حوزهاى که فاقد درس رسمى اخلاق و عرفان باشد، به همان میزان از دستیابى به مراتب عالىتر معارف بلند الهى محروم خواهد ماند.
بله، در این میان، تنها کسانى از این خسارت معنوى رستهاند که یا طریق انقطاع و توسل پیمودهاند، یا به حوزههاى اخلاق و عرفان غیررسمى علماى ربانى، پناه بردهاند.
3.4. محرومیت جامعه از آموزههاى عمیق علمى و معنوى: عقبماندگى معنوى و اخلاقىِ نظام رسمى حوزههاى مقدس علمیه، که در واقع رهبر معنوى و اخلاقى جامعه مىباشد، موجب عقبماندگى معنوى و اخلاقى جامعه شده است. در حالى که ورود حضرت امام خمینى(رض) به صحنه انقلاب و دفاع مقدس نشان داد که چه ظرفیت معنوى گستردهاى در جامعه، به ویژه در نسل جوان وجود دارد که اگر درست هدایت شود، مىتواند ره صدساله را یکشبه بپیماید:
نهضت اسلامى به برکت اسلام، چنان تحولى در نفوس زن و مرد جامعه به وجود آورده که ره صدساله را یکشبه طى نموده است.(23)
امروزه نیز اگر بخواهیم در برابر شبیخون فرهنگى استکبار جهانى مقاومت کنیم و امانت بزرگ انقلاب مقدس اسلامى را به سلامت به دست صاحب اصلىاش، حضرت بقیه الله الاعظم(عج) برسانیم، چارهاى جز مسلّح شدن به سلاح معنویت و اخلاق و عرفان ناب اسلامى نیست. آنچه که امروز مىتواند سحر سامرى را باطل کند، چشاندن قطرهاى، بلکه ذرهاى از شهد معنویت به این جوانان پاک و مستعد سیر و سلوک الهى است. ناگفته پیدا است که اگر کام جوانان خود را با شهد معنویت آشنا نکنیم، این سامرى زمان است که کام ایشان را با زهر مادیت مسموم خواهد کرد.
4.4. آسیبپذیرى مسؤولان جامعه اسلامى: یکى دیگر از خسارتهاى ناشى از عدم رسوخ در عوالم اخلاقى و عرفانى، آسیبپذیرى شدید کسانى است که در مسند قدرت قرار مىگیرند. ناگفته پیدا است کسى که حلاوت انس با خداوند متعال و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) را نچشیده، بسیار آسیبپذیرتر از کسى است که با لذایذ معنوى آشنا است:
الهى من ذا الذى ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلاً، و من ذا الذى أنس بقربک فابتغى عنک حولاً(24)
و چنین است که حضرت امام خمینى(ره) خطاب به مسؤولان و همه دستاندرکاران نظام مقدس جمهورى اسلامى ایران مىفرماید:
از معنویت نباید غافل بود که کلید همه دردها است.(25)
5. غفلت از فقه سیاسى و پىآمدهاى آن
غفلت از فقه سیاسى و غور در فقه عبادى به معناى خاص، یکى دیگر از جلوههاى نامیمون نقص در هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر است که موجب خسارتهاى گسترده و عمیق براى جهان اسلام، بلکه بشریت شده است:
وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان، غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد ـ و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست دخالت نماید ـ حماقت روحانى در معاشرت با مردم، فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانى قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپاى وجودش ببارد، و الاّ عالِم سیّاس و روحانى کاردان و زیرک، کاسهاى زیر نیم کاسه داشت. و این از مسایل رایج حوزهها بود که هر کس کج راه مىرفت، متدینتر بود.(26)
غفلت از فقه سیاسى، به ویژه در طول چند سده اخیر، که دوران رویارویى با ایسمها و مکتبهاى گوناگون مدعى اصلاحات اجتماعى است، موجب ظهور و بروز آفتهاى بنیانسوزى براى جهان اسلام و اعتقادات مردم مسلمان، به ویژه تحصیلکردگانشان شده است:
تبلیغ کردند که اسلام دین جامعى نیست؛ دین زندگى نیست؛ براى جامعه نظامات و قوانین ندارد... اسلام فقط احکام حیض و نفاس است... تبلیغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصیلکرده، چه دانشگاهى و چه بسیارى از محصلین روحانى، اسلام را درست نفهمیدهاند و از آن تصور خطایى دارند. همان طور که مردم افراد غریب را نمىشناسند، اسلام را هم نمىشناسند.(27)
6. غفلت از فقه توسعه(28) و پىآمدهاى آن
غفلت از فقه سیاسى سبب شده بود تا رهبرى مبارزه با استبداد و استعمار در اختیار جریانهاى بیگانه با اسلام و متأثر از ایسمهاى شرقى و غربى قرارگیرد؛ که خوشبختانه با ورود فعال و تعیینکننده حضرت امام خمینى(ره) به صحنه سیاست و احیا و بازسازى نظریه مترقى ولایت مطلقه فقیه، و پیروزى انقلاب مقدس اسلامى، این کمبود تا حدودى جبران شد.
اما ایرانِ پس از انقلاب، به شدت از پىآمدهاى غفلت از فقه توسعه رنج مىبرد؛ زیرا طرح شعار اصولى «نه شرقى، نه غربى»، بیانگر این واقعیت است که نه الگوى توسعه غرب و نه الگوى توسعه شرق، هیچیک، تحققبخش مدینه فاضله اسلامى و جامعه مدنى نبوى و علوى نیست. اما این که در بعد ایجابى و اثباتى، الگوى توسعه اسلامى چگونه الگویى است، با کمال تأسف باید گفت که این الگوى آرمانى و موردنظر نیز به علت غفلت حوزههاى مقدس علمیه از فقه توسعه تا کنون به صورت یک طرح کلان، جامع و دقیق، از منابع دینى، استحصال و استخراج نشده است. و ناگفته پیدا است وقتى چنین خلأى وجود داشته باشد، زمینه مناسبى براى بازگشت الگوهاى توسعه شرقى و غربى فراهم خواهد شد ـ چنان که از نخستین روزهاى پیروزى انقلاب تا کنون به صورتهاى گوناگون، از تدوین قانون اساسى گرفته تا برنامههاى توسعه، شاهد چنین روندى بودهایم ـ و این نیست مگر به خاطر آن که جاى دانش توسعه اسلامى (فقه توسعه) در هندسه علوم حوزوى، همواره خالى بوده است.
فقدان الگوى نظرى و برنامهریزى شده توسعه اسلامى، بزرگترین آفتى است که آرمانهاى انقلاب مقدس اسلامى و نظام برخاسته از آن (جمهورى اسلامى ایران) را تهدید مىکند؛ چرا که اگر ضرورتهاى نظام اجرایى و توسعهاى براساس آموزههاى دینى پاسخ داده نشود، بستر مناسبى براى بازگشت به سکولاریزم فراهم خواهد شد؛ چنان که امروزه بخشى از نیروهاى انقلاب و حتى روحانى به این سمت و سو گرایش پیدا کردهاند.(29)
7. غفلت از علوم تجربى و پىآمدهاى آن(30)
یکى دیگر از خطاها که گریبانگیر حوزههاى علمیه شده، غفلت روحانیت از جایگاه علوم تجربى در هندسه علوم دینى، نقش آن در استنطاق آیات و احادیث و تأثیر گسترده و عمیق آن بر سرنوشت جوامع اسلامى است؛ با آن که علماى دین در عصر جامعیت علمى حوزههاى علمیه جهان اسلام، خود سرآمد علوم تجربى بودند و حتى دانشمندان بزرگ امروز غرب، رشد علمى خود را وامدار میراث علمى تمدن اسلامى مىدانند:
یونانیان تنظیم کردند، تعمیم دادند و نظریهپردازى کردند؛ اما راههاى جسورانه پژوهش، جمعآورى دانش مثبت، روشهاى دقیق علم، مشاهده مفصل و طولانى و کاوش تجربى، براى خوى یونانى بیگانه بود. چیزى که ما علم مىنامیم، در اروپا نشأت گرفت و آن هم نتیجه روحیه جدید کاوش، روشهاى جدید تحقیق، روش تجربى، مشاهده، اندازهگیرى و توسعه ریاضیات به شکلى ناشناخته براى یونانیان بود. آن روحیه و آن روشها به وسیله اعراب به اروپاییان معرفى شد. علم جدید، مهمترین سهم تمدن اسلامى است.(31)
اما پس از ورود به عصر افول، امروزه وضع علوم تجربى در حوزهها به قدرى اسفبار است که گویى اساساً هیچ ربطى میان حوزههاى علمى امروز و حوزههاى علمى پیشین وجود ندارد:
مسلمانان از دنیاى قدیم چیزى را نجات دادند که ارسطو علیرغم نبوغش کاملاً در آن ناقص بود: علم ریاضى و مکانیکى. آنها دانش ریاضى و طبى یونانیان را جذب کردند؛ چیزى که مورد تحقیر رومیان و بىتوجهى مسیحیان بود. آنها صبورانه به یک فرآیند طولانى توسعه تدریجى و تطبیق عملى که یونانیان آن را در بهترین شرایط خود محقر شمرده بودند، پرداختند. آنان از هند، علامتگذارى ضرورى «عربى» و صورتبندى جبرى را که بدون آن متجددین نمىتوانستند بر کار یونانیان بیفزایند گرفتند و در اسپانیاى قرن دهم، تمدنى را به وجود آوردند که دانش صرف نبود؛ بلکه در مورد هنرها و فنون حیات علمى به کار گرفته مىشد. به طور خلاصه، آنان در قرون وسطى نوعى تفکر علمى و حیات علمى ـ صنعتى را که ما به آلمان جدید نسبت مىدهیم، دارا بودند. به نظر مىرسد آنان برخلاف یونانیان، آزمایشگاه و آزمایشگرىِ صبورانه را تحقیر نکردند و در طب، مکانیک، و در واقع، تمامى هنرها، علم را در خدمت بدون واسطه زندگى قرار دادند؛ به جاى این که آن را به عنوان یک هدف نهایى حفظ کنند. اروپا از آنها چیزى را که ما دوست داریم «روحیه بیکنى» بنامیم، به میراث برد؛ روحیهاى که در مقام توسعهدادن کرانههاى امپراتورى انسان بر طبیعت است.(32)
با آن که بخش عظیمى از آیات و احادیث، ناظر به مقولههایى است که ارتباط مستقیم و تنگاتنگ با علوم طبیعى و انسانى دارد، اما حوزههاى علمیه براى درک علمى آن مقولهها پا را از دایره تنگ پژوهشهاى لغوى، فراتر نگذاشتهاند.
به هر حال با توجه به این نکته که بخش زیادى از آیات و احادیث، ناظر به مقولههاى طبیعى است، آشنایى با علوم تجربى براى حوزویان یک ضرورت اجتنابناپذیر است؛ تا آنجا که مقام معظم رهبرى نیز در این باره معتقد است:
قم و همه حوزههاى دیگر نبایستى از تحولات عالم برکنار بمانند. کسانى که تدبیر امور حوزه را به دست خواهند داشت باید فکرى بکنند و ترتیبى بدهند که طلاب در جریان مسایل عالم قرار بگیرند. اینطور نباشد که اینها از پیشرفتها و حوادث عالم و از موضوعات علمى و اکتشافات جدید در زمینههاى مختلف ـ چه در زمینههاى علوم طبیعى، چه به خصوص در زمینههاى علوم انسانى ـ برکنار و دور باشند. چرا؟ به خاطر این که یک رکن مهم براى فتوا، اطلاع از موضوع است. اگر فقیه موضوع را نشناسد، نخواهد توانست ـ کما هو حقه ـ از دلیل شرعى، حکم الهى را استنباط کند.(33)
البته کاربرد علوم تجربى و انسانى، منحصر به تشخیص موضوعات فقهى و حوزه استنباط احکام الهى نیست؛ بلکه داراى دایرهاى گسترده مىباشد؛ که لازم است برنامهریزان حوزه، پس از بررسى گستره ربط این علوم با متون اصیل دینى (کتاب و سنت)، جایگاه مناسب آن را در هندسه علوم حوزوى ترسیم نمایند.
روىکرد علماى دین به علوم تجربى و انسانى، منحصر به روحانیت اسلام نیست؛ بلکه علماى سایر ادیان، از جمله مسیحیت نیز سالها است که به این ضرورت پىبرده و در این مسیر برنامههاى قابل توجهى نیز پیاده کردهاند؛ به عنوان نمونه:
جهان مسیحیت متوجه خسارتهایى شده است که روى قضیه گالیله و امثالش داد؛ بنابراین، جداً دارد کار مىکند. خود پاپ هر سال یک هفته را با علما خلوت مىکند که مسایل روز را به او بگویند؛ مشکلاتى را که علم یا تکنولوژى و غیره متوجه دین کرده با او مطرح بکنند. او در محل اقامت تابستانىاش یک هفته با اینها صحبت مىکند. او یک آکادمى علوم پاپى دارد که بعضى از برجستگان علم عضوش هستند. گاهى هم آدمهاى ملحدى آنجا مىنشینند و اینها با هم مبادله افکار مىکنند.
به هر حال، جهان مسیحیت از این جهت متوجه شده و همچنین دارد بین فرقههاى خودش مثل پروتستان و ارتودکس و کاتولیک، تقارب ایجاد مىکند؛ براى این که احساس مىکند در مقابل جبهه بزرگ الحاد قرار دارد.(34)
بىشک یکى از علل غربزدگى ایران اسلامى در طول چهارصد سال اخیر را باید در عقبماندگى از کاروان پرشتاب و پرتحول علم و فنآورى جدید دانست.
البته این سخن، بدان معنا نیست که حوزه در زمینه علوم، حرفى براى گفتن ندارد و تنها باید به سنتِ اخذ و اقتباس از کشورهاى پیشرفته علمى روى آورد؛ به هیچ وجه؛ زیرا هنوز که هنوز است در لابهلاى دستآوردهاى علمىِ کهنِ حوزههاى مقدس علمیه (علاوه بر آیات و احادیث بسیارى که مىتواند موضوع و راهنماى پژوهشهاى تجربى قرارگیرد)، ایدههاى بسیار باارزش علمى وجود دارد که مىتواند نقش رهبرىِ علمى در برخى از حوزههاى علوم جدید، بهویژه علوم انسانى را عهدهدار شود؛ به عنوان نمونه:
بنده خودم از یک فیلسوف آمریکایى شنیدم و هم در مقاله او دیدم که مىگفت: «اگر کیهانشناسى معاصر را از حالا بگیریم و به طرف عقب برویم، از هاکینگ که به طرف ابن سینا مىرویم، از آشفتگى به طرف وضوح مىرویم». و به من در آمریکا مىگفت: «به ملاها بگو که ابن سینا را ترجمه کنند». و مىگفت: «وقتى من مقایسه مىکنم وضعیت فعلى را با وضعیت تامس آکویناس، بعد تامس را مقایسه مىکنم با ابن سینا، مىبینم هر چه به طرف عقب مىرویم، وضوح، بیشتر و بیشتر مىشود. الآن عمقى که باید باشد، نیست.(35)
براى توانایى بالقوه حوزه و روحانیت در زمینه علوم تجربى و انسانى، مىتوان نمونههاى بسیارى را ارائه داد که خود این موضوع مىتواند به عنوان یک طرح مستقل پژوهشى مطرح شود.
یکى از نکاتى که مىتواند حوزههاى مقدس علمیه را نسبت به ضرورت اجتنابناپذیر روىکرد به علوم تجربى، بیش از پیش توجیه کند، توجه به گستره کاربردهاى دینى علوم روز است، که به عنوان نمونه به برخى از موارد آن اشاره مىشود:
1. کاربرد کلامى علوم روز: یکى از برهانهاى اثبات وجود خداوند متعال، برهان گویا و همهفهمِ نظم است. با توجه به این واقعیت که اکثر مخاطبان حوزه و روحانیت، نسل تحصیلکرده و جوان هستند، و چون در پرتو علومى از قبیل فیزیک، شیمى و زیست شناسى، بهخوبى مىتوان به توضیح و تبیین این برهان پرداخت، لذا مىتوان گفت: آشنایى با علومى از این دست براى حوزویان عزیز، یک ضرورت، بلکه تکلیف الهى و دینى است؛ چرا که براساس منطق عقلى و نقلىِ تبلیغ، یکى از شرطهاى اصلى تبلیغات اثربخش، همزبانى مبلّغ با مخاطب است؛ چنان که خداوند متعال نیز مىفرماید: و ما ارسلنا من رسولٍ الاّ بلسان قومه.(36) خوشبختانه عده زیادى از شخصیتهاى برجسته علمى و تبلیغى معاصر، با توجه به همین نکته ضرورى، در بسیارى از آثار کلامىِ خود به سراغ علوم روز رفته و با زبان نسل جدید که زبانِ علم (Science)است، به ارشاد آنها پرداخته و در پرتو همین همزبانى توانستهاند نقش مؤثرى در جذب و هدایت نسل جوان به سوى حقایق و ارزشهاى بلند الهى ایفا کنند. حتى امروز نیز بخشهاى بسیارى از بحث اثبات وجود خداوند متعال در کتابهاى تعلیمات دینىِ نظام تعلیم و تربیتِ ما، مبتنى بر برهان نظم و شواهد علوم تجربى است.
هرچند این مقدار آشنایى با علوم روز براى حوزویان، به عنوان کمترین نیاز آنان لازم است، اما کافى نیست؛ زیرا ظرفیت ارشادى دستآوردهاى علوم روز خیلى بیشتر از آن است که تا کنون علماى بزرگوار حوزههاى مقدس علمیه از آن استفاده کردهاند، و واقعاً حیف است؛ بلکه چهبسا حاکى از ناشکرى و قدرناشناسى باشد که از این همه امکانات هدایتى که در دسترس حوزه امام صادق(ع) قرار دارد، بهرهبردارى کامل نشود.
بىشک براى رسیدن به این درجه از بهرهبردارى از علوم روز، لازم است رشتههایى از این علوم، به صورت منظم در برنامه درسى طلاب و فضلاى گرانقدر گنجانده شود.
2. کاربرد تفسیرى علوم روز: یکى دیگر از کاربردهاى علوم روز، مربوط به حوزه تفسیر است. البته ممکن است در ابتداى امر، این شبهه به ذهن برخى خطور کند که تفسیر علمىِ (Scientific) آیات الهى یا احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، ممکن است به علت تحولپذیرى و عدم ثبات نظریههاى علمى، منجر به ضعف اعتقادى مردم شود! در حالى که اگر در نوع استفاده از علوم روز، دچار افراط و علمزدگى نشویم، به هیچ وجه چنین آفتى در پى نخواهد بود؛ زیرا: اولاً، علم تفسیر نیز مانند سایر علوم دینى، داراى تحولى رو به رشد است؛ لذا از این جهت، هیچ تفاوتى میان تفسیر ادبى، تفسیر قرآنى، تفسیر روایى، تفسیر فلسفى، تفسیر عرفانى و سایر انواع تفسیر قرآن مجید با تفسیر علمى (Scientific)وجود ندارد؛ یعنى همان گونه که همه انواع تفسیر، پیوسته در حال تحول است، تفسیر علمى (Scientific)نیز مىتواند متحول باشد.
ثانیاً، تحول علوم بر دو نوع است: تحول ابطالى و تحول استکمالى. به عبارت دیگر، آنچه که مىتواند مورد مناقشه باشد، تحولات ابطالى علوم است که مربوط به فرضیههاى احتمالى است؛ نه دستآوردهاى قطعى متکامل. در واقع همه دستآوردهاى علوم روز، محکوم به تحول ابطالى نیست؛ لذا در تفسیر علمى قرآن مجید و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) مىتوان به آن بخش از دستآوردهاى علمى استناد جست که از قطعیت 100% برخوردار است. اما این که برخى گمان کردهاند که مىتوان با استناد به نظریه نسبیت انیشتین، اعتبار دستآوردهاى قطعى علوم روز را مخدوش کرد، توهمى بیش نیست؛ زیرا نظریه نسبیت، بیانگر این نکته است که در صورت تغییر شرایط، از جمله شرط سرعت، همه قوانین دچار تحول خواهد شد. البته این سخنى کاملاً معقول و مبرهن است؛ اما نتیجه آن، این نیست که در شرایط موجود نیز، قوانین علمى فاقد اعتبار است؛ و حال آن که ما در این شرایط زندگى مىکنیم و قرآن مجید نیز براى نظام موجود و در نظام موجود، نازل شده است.
تنها اشکالى که مىتوان بیان کرد این است که بگوییم: در صورت تحول نظام این عالم به آخرت، قوانین این عالم، در آن عالم اعتبارى نخواهد داشت. البته این نیز سخن درستى است؛ چرا که با تحول نظام فعلى (دنیا) و ورود به نظام جدید (آخرت)، کاملاً طبیعى و بدیهى است که قانونمندىها نیز عوض شود.
بنابراین، اگر حوزههاى مقدس علمیه دور از افراط و علمزدگى، درصدد شناخت صحیح علوم و دستآوردهاى آن و ارزش علمى هر یک از دستآوردها برآیند و به صورت معقول و متین و متناسب، از علوم روز در تفسیر آیات و احادیثى که به معارف طبیعى مىپردازد استفاده کنند، مىتوانند قدمى مثبت در جهت فهم و معرفى بهتر کتاب و سنت بردارند.
3. کاربرد فقهى علوم روز: یکى دیگر از حوزههاى قابل بهرهبردارى از علوم روز، مربوط به مباحث فقهى است، که برخى از نمونههاى آن را مىتوان در تشخیص موضوعات فقهى مشاهده کرد.
البته چنان که پیش از این نیز گذشت، کاربرد دینى علوم روز، منحصر به موارد یادشده نیست؛ لذا لازم است که برنامهریزان حوزه، پس از پژوهش در باره گستره ربط علوم روز به مباحث دینى، درصدد برنامهاى جامع براى آشنایى و بهرهبردارى صحیح و هرچه بیشتر حوزویان از علوم روز برآیند.
خلاصه، با توجه به این نکته که بخش عظیمى از آیات و احادیث، به مقولههاى طبیعى مىپردازد، و نیز با اطمینان به منشأ قدسى و خطاناپذیر آیات و احادیث، بىشک، ورود حوزه به طرح و تبیین علمى این مقولهها، هم مىتواند راهى نو به سوى توسعه علوم و گسترش مرزهاى دانش بگشاید، و هم بر باور و اعتقاد دینى نسلى که گرفتار پوزیتویسم کور و بىمنطق هستند، بیفزاید.
البته در اینجا ممکن است برخى نگرانِ تحولات ناشى از پیشرفتهاى علوم تجربى و تعارض احتمالى آنها با متون دینى باشند. هر چند رفع نگرانى این گروه، نیاز به فرصت و مقالى دیگر دارد، اما به طور بسیار خلاصه به چند نکته اشاره مىشود:
1. هرچند یافتههاى علمى، امورى متحولاند، اما تحولپذیرى، ضرورتاً به معناى ابطالپذیرى نیست؛ بلکه نوع دیگر تحولپذیرى، اثباتپذیرىِ تکاملى است. همین امر سبب مىشود تا علوم بشرى، امورى متکامل باشند نه کامل. بنابراین، علوم به این معنا، نسبى هستند؛ و نسبیت به این معنا، با نسبیت مطلق که منجر به شک مطلق (Skepticism) شود، کاملاً متفاوت، بلکه متعارض است.
2. برخى هم که قائل به نسبیت مطلق علوم هستند، ممکن است به نظریه نسبیت انیشتین متوسل شوند، و حال آن که این نظریه نیز اگر درست و دقیق فهمیده شود، نه تنها مؤید نسبیتگرایان و شکگرایان مطلق نیست، بلکه تأییدى بر نظریه متکامل بودن علوم است؛ که البته توضیح و اثبات این ادعا نیاز به فرصت و مقال خاص خود دارد.
3. مقولههایى چون اثباتپذیرى و ابطالپذیرى، امورى هستند که در حوزه علومِ به اصطلاح دینى، از قبیل اصول فقه و فقه نیز کاملاً سارى و جارى است و اساساً باز بودن باب اجتهاد، معنایى جز این ندارد؛ چراکه دستآوردهاى پژوهشى فقهاى عظام نیز، یا مؤید نظریههاى فقهى و اصولى پیشین است (اثباتپذیرى) یا ناقض یافتههاى گذشته (ابطالپذیرى)، و یا تکاملبخش نظریه پیشین است. در کل، تلاشهاى فقاهتى نوین، همواره موجب تحول تکاملى دانشهایى چون فقه و اصول مىشود. بنابراین، همان گونه که تحولپذیرى دانشهایى چون فقه و اصول، نه تنها موجب نگرانى حوزویان و مانعى در راه بررسى فقهى و اصولى متون دینى نبوده است، بلکه پیوسته مشوق آنها براى دستیابى به افقهاى تازهتر بوده است. تحولپذیرى علوم تجربى نیز نباید موجب نگرانى، یا مانعى در راه پژوهشهاى علمى متون دینى باشد.
جمعبندى و نتیجهگیرى
در طراحى هندسه علوم، باید دو نکته مورد توجه قرارگیرد: یکى علوم مورد نیاز، و دیگرى جایگاه هر علم در مجموعه خانواده علوم و ربط منطقى اعضاى خانواده با یکدیگر.
هر گاه عضوى از اعضاى خانواده غایب شود، علاوه بر آن که رشد آن عضو با رکود مواجه خواهد شد، به علت نقش معرفتى علوم نسبت به یکدیگر، فهم درست سایر علوم نیز با آفت کجاندیشى مواجه خواهد شد. و نیز اگر عضو غایب داراى کارکرد اجتماعى باشد، علاوه بر رکود و کجاندیشى، آفت اجتماعى هم رخ خواهد داد.
به نمونههایى از غیبت علوم اسلامى از هندسه علوم حوزوى، و برخى پىآمدهاى غیبت هر یک اشاره شد؛ اما علومى که در طول تاریخ حوزهها، به ویژه حوزههاى چند سده اخیر مورد غفلت واقع شده، بیش از نمونههاى یادشده مىباشد، که نیاز به بررسى تفصیلى دارد.
بحثى که باقى مىماند، مربوط به بررسى ربط منطقى و ساختار علوم حوزوى است که به علت طولانى شدن بحث و کوتاهى فرصت، به وقتى دیگر موکول مىشود؛ ان شاء الله تبارک و تعالى.
پىنوشتها:
________________________________________
1. بازسازى هندسه علوم حوزوى، موضوع بسیار گسترده، عمیق، پیچیده و مهمى است که بررسى همهجانبه آن در یک یا چند مقاله نمىگنجد. لذا در این نوشتار تنها به ذکر برخى نکات بسنده شده است. امید آن که بررسى همهجانبه و عمیق این موضوع بسیار مهم و سرنوشتساز به صورت فورى و در قالب طرحهاى پژوهشى جدى در دستور کار تصمیمگیران حوزه قرار گیرد؛ ان شاء الله.
2. براى توجیه مخالفان فلسفه، اشاره به این نکته ضرورى است که حقیقت فلسفه، چیزى جز یک تلاش عقلانى براى دستیابى به حقیقت نیست. بنابراین، آنچه به عنوان مکاتب فلسفى مطرح است، در واقع دستآوردهاى فلسفى است، نه خود فلسفه. لذا مىتوان گفت که متعلق مخالفت مخالفان فلسفه، خود فلسفه نیست؛ بلکه دستآوردهاى فلسفى است. ناگفته پیدا است که این نوع مخالفت، نه تنها هیچ ضررى به حقیقت فلسفه نمىرساند ،بلکه خود عین فلسفهسازى و تولید مکتب فلسفى است.
3. منظور از چند سده اخیر، فاصله زمانى ظهور مکتب صدرایى تا مقاومت مرحوم علامه طباطبایى(رض) در برابر امواج ضد فلسفى است.
4. از آنجا که اشاره به عوارض دینشناختى غفلت از فلسفه، نیاز به مباحث دقیق علمى دارد و از حوصله بحث حاضر خارج است، لذا از آوردن این نوع نمونهها صرفنظر شده است.
5. لازم به یادآورى است که مراد از تعبد، تعبد عامیانه و کورکورانه است؛ و الاّ تعبد حقیقى و راستین، خود مبتنى بر تعقل است؛ چنان که پیامبر اکرم(ص) در حدیث شریف و گرانسنگى مىفرماید: انما یدرک الخیر کلّه بالعقل، و لا دین لمن لا عقل له (الحیاة، ج 1، ص 43). و حتى نهایت تعبد نیز ـ چنان که حضرتش فرموده است ـ چیزى جز عقل نیست: لکل شىء غایه و غایه العبادة العقل (الحیاة، ج 1، ص 43).
6. تى بى باتومور، جامعهشناسى، ص 283.
7. طه، آیه 114.
8. بحث تفصیلى در این مورد، نیاز به فرصت و مقالى دیگر دارد.
9. توجه به این نکته نیز بسیار مهم است که علاوه بر دیدگاه فلسفى که رابطهاى نزدیک میان مبانى معرفتشناختى و هستىشناختى را ترسیم مىکند، از دیدگاه جامعهشناختى نیز رابطهاى تنگاتنگ میان مبانى معرفتشناختى جوامع و نوع ساخت آنها وجود دارد؛ لذا پرداختن به مباحث معرفتى، علاوه بر دستآوردهاى هستىشناختى و فلسفى داراى بازتابهاى جامعهشناختى و اجتماعى نیز مىباشد. (براى اطلاعات بیشتر، ر.ک: نظریههاى جامعهشناسى، دکتر غلامعباس توسلى) خلاصه آن که «نوعى پیوستگى ضرورى یا منطقى بین وضع شناختها و سازمان اجتماعى وجود دارد». (منبع یادشده، چ: هفتم، ص 59)
10. بحث در باره هندسه مسایل فلسفه اسلامى و ضرورت بازسازى آن، نکتهاى است که نیاز به گفتارى دیگر دارد. امید آن که برخى از اساتید و فضلایى که در حوزه فلسفه اسلامى کار مىکنند، بخشى از عمر و استعداد و امکانات حوزه و دانشگاه را صرف بازسازى و بهروز کردن هندسه مسایل فلسفى کنند. بىشک، غفلت از این نکته مىتواند حوزههاى ما را در معرض انفعالى جدید که مربوط به مسایل فلسفى عصر پست مدرن است بنماید؛ چنان که در عصر مدرن دچار انفعالى از نوع مسایل آن عصر بودیم و هنوز هم از عوارض آن رنج مىبریم.
11. کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد، متن از: خواجه نصیرالدین محمد طوسى(ره)، متوفى 673 هجرى، شرح از: جمال الدین علامه حلى(ره)، متوفى 726 هجرى ترجمه و شرح فارسى، به قلم مرحوم آیت الله آقاى حاج شیخ ابوالحسن شعرانى، (طاب ثراه)، کتابفروشى اسلامیه، چ: دوم، 1398 هجرى، ص 7 و 8.
12. مستدرک الوسائل، ج 17، ص 248.
13. اسراء، آیه 36.
14. بىشک انصراف از مرجعیت فقهى به معناى عدم نیاز جامعه به فقه و مرجعیت فقهاى عظام نبوده و نیست ـ چنان که به معناى عدم نیل حضرت علامه به مقام فقاهت نیز نمىباشد ـ بلکه بدان معنا است که چون اصل ارزشها و باورهاى الهى در معرض تهدید بود، لذا اولویت نخست، مرزبانى از اصل مبانى دینى بود.
15. کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد، همان.
16. همان، ص 323 ـ 325.
17. مجله حوزه، ش 46، ص 28.
18. همان، ش 4.
19. نه تنها علماى بزرگ اسلام را بزرگ و گرامى مىشماریم، بلکه خاک پاى طلاب جوانى هم که به عشق تفقه در دین خدا، از خانه و کاشانه خود به سوى حوزههاى مقدس علمیه هجرت کرده و مىکنند را باید سرمه چشم خود ساخت. اما این تکریم و تعظیم به هیچ وجه نباید موجب توهم خروج علماى حوزه از افتخار ابجدخوانى قرآن کریم و علوم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و حذف محوریت ثقلین از کانون مطالعات و پژوهشها و تعلیمات حوزوى شود. امید آن که در پرتو بیدارى جدید اسلامى، حوزههاى مقدس علمیه به اصل خود بازگردند و چونان حوزههاى صدر اسلام بر محور و مدار دو گوهر گرانسنگ به یادگار مانده از وجود مقدس و مطهر حضرت ختمى مرتبت(ص) طواف کنند و از باده ناب معارف الهى سیراب شوند.
20. یادآورى دو نکته مفید به نظر مىرسد: یکى این که شایسته بود بحث اخلاق و عرفان، هر یک به صورت مستقل مورد بررسى قرار مىگرفت، اما به علت ضرورت خلاصهنویسى، یکجا ارائه شد؛ و نکته دیگر آن که: دانش عرفان نیز مانند فلسفه، در طول تاریخ حیاتش مبتلا به سوءتفاهم بوده است. هرچند رفع این سوءتفاهم نیاز به پژوهشى مستقل و گسترده دارد، اما به طور خلاصه مىتوان گفت که حقیقت عرفان نیز مانند حقیقت فلسفه (که فراتر از مکتبهاى فلسفى است)، چیزى غیر از مکتبهاى عرفانى مىباشد. توضیح این که: گوهر عرفان، چیزى جز یک تلاش نظرى و عملى خالصانه براى دستیابى به معرفت ناب نیست؛ تنها با این تفاوت که معیار معرفت ناب در عرفان، نیل به ادراکات قلبى، ازجمله کشف و شهود است نه برهان و استدلال عقلى. لذا کسى که قائل به تجرد روح و مقامات روحانى است، چگونه مىتواند منکر امکان کشف و شهود یا سایر ادراکهاى قلبى شود؟
21. بحارالانوار، ج 16، ص 210.
22. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج2، ص198.
23. صحیفه امام، ج12، ص275.
24. امام سجاد(ع)، مفاتیح الجنان، مناجات المحبین.
25. صحیفه امام، ج5، ص437 .
26. امام خمینى(ره)، صحیفه نور، ج21، ص91.
27. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص4و5.
28. منظور از فقه توسعه، تلاش اجتهادى و فقاهتى در راستاى دستیابى به یک الگوى اجتماعى کلان، جامع و دقیق است؛ الگویى که بیانگر تصویرى شفاف از آرمان مدینه فاضله اسلامى و راه دستیابى به آن باشد..
29. تفصیل این آفت را مىتوانید در پژوهشى تحت عنوان «درآمدى بر آسیبشناسى نظام مهندسى اجتماعى جمهورى اسلامى ایران» (که امید است به زودى از طرف سازمان مدیریت و برنامهریزى چاپ و منتشر شود) ملاحظه فرمایید.
30. البته بحث در باره رابطه علم و دین، مقولهاى مستقل است که باید در جاى خود به آن پرداخت؛ اما آنچه که در این مقاله یادآورى آن ضرورى است این که: سه الگوى اصلى نسبت به رابطه علم و دین مىتوان تصور کرد: یکى این که علم و دین را دو حوزه کاملاً مستقل و جدا از هم تلقى کنیم، و حتى مواردى از آموزههاى دینى را که با صراحت تمام ناظر به مقولههاى علمى است، با توجیهات گوناگون، از قبیل توسل به مباحثى که در حوزه زبان علم و دین مطرح است، توجیه کنیم (نظریه تباین مطلق علم و دین)؛ دیگر آن که همه آموزههاى دینى را سعى کنیم با توسل به دستآوردهاى علمى توجیه و تبیین کنیم. (نظریه تطابق کامل علم و دین) نگاه سوم، این که بدون افراط و تفریطى که تا کنون شاهد آن بودهایم، هر یک از حوزههاى معرفتى دین را با تکیه بر مبانى معرفتشناختى خاص خود تبیین کنیم. (نظریه تعاضد نسبى علم و دین)
31. M. Iqbal, The Reconstruction of Religious Thought in Islam, (Lahore: Ashraf Press,1960) pp. 130-131.به نقل از : علم سکولار تا علم دینى، مهدى گلشنى، ص93 و 94.
32. J.H. Randall, The Naking of the Modern Mind, (New York: Columbia University Press, 1976)
pp. 520-783به نقل از: علم سکولار تا علم دینى، مهدى گلشنى، ص94.
33. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج1، ص212 و 213.
34. گلشنى. مهدى، دینپژوهى (1)، (موانع، تنگناها و بایستهها)، جستارهایى...، تهیه و تنظیم: دبیرخانه دینپژوهان کشور، ص131 و 132.
35. گلشنى. مهدى، دینپژوهى (1)، (موانع، تنگناها و بایستهها)، جستارهایى...، تهیه و تنظیم: دبیرخانه دینپژوهان کشور/ ص134.
36. ابراهیم، آیه 4.
اگر نگوییم بحث در باره بازسازى هندسه علوم حوزوى یکى از مهمترین بحثهاى تحول در حوزه است، بىشک یکى از مهمترین موارد مىباشد؛ زیرا نخستین و مهمترین رسالت نهادهاى علمى، پاسدارى از میراثهاى علمى و توسعه مرزهاى دانش است، و انجام مطلوب این مهم هنگامى میسر است که هندسه علومِ نهاد مورد نظر درست طراحى شده باشد.
به عنوان مثال، اگر در طراحى هندسه علوم یک نظام علمى، برخى رشتهها مورد غفلت قرارگیرد، بىشک هم دستآوردهاى کهن آن علم به تدریج از حافظه نظام علمى مفروض پاک خواهد شد و هم از رشد و توسعه طبیعى و تاریخى خود باز خواهد ماند: «رکود علمى!». حال اگر فرض کنیم که آن علم یا رشته فراموششده، یکى از اعضاى بسیار مهم مجموعه علومِ نظام علمى مفروض است و نقشى بنیادین در فهم سایر علوم دارد، مىتوان حدس زد که علاوه بر رکود علمى چه فاجعهاى در نظام علمى مورد نظر رخ خواهد داد: «کجاندیشى!». و باز اگر فرض کنیم که آن علمِ فراموششده، علاوه بر نقش معرفتى، داراى کارکرد مهم اجتماعى نیز است، با فاجعهاى سهبعدى مواجه خواهیم شد: رکود علمى، کجاندیشى و آسیب اجتماعى!!
آنچه گذشت، مربوط به ضرورت حضور همه علوم مورد نیاز (به عنوان نخستین مرحله طراحى هندسه علوم) در نظامهاى علمى بود. اما نکته دیگرى که باید در طراحى هندسه علوم یک نظام یا نهاد علمى لازم است مورد توجه قرارگیرد، تعیین جایگاه هر یک از علوم در مجموعه مورد نظر و تبیین ربط منطقى مجموعه علوم با یکدیگر است. به عبارت دیگر، ممکن است مجموعه علوم یک نظام علمى، کامل باشد؛ اما جایگاه و ربط منطقى آنها به سامان نباشد. در این صورت نیز خطر رکود، کجاندیشى و آسیب اجتماعى ـ البته به نوعى دیگر ـ در کمین خواهد بود.
بنابراین، در طراحى هندسه علوم ـ اعم از حوزوى و غیرحوزوى ـ باید دو نکته بسیار مهم مورد توجه مهندسان نظامها و نهادهاى علمى قرارگیرد:
الف) استقراى تام علوم مورد نیاز؛
ب) تعیین جایگاه و ربط منطقى هر یک از علوم با یکدیگر.
اما با کمال تأسف باید گفت که عدم توجه به این دو نکته بسیار ساده و ابتدایى و در عین حال بسیار مهم و بنیادین، موجب شده است تا اثربخشى و کارآیى مطلوب و آرمانى حوزههاى مقدس علمیه، به ویژه در طول چند سده اخیر، به شدت کاهش یابد.
اینک براى درک هرچه عمیقتر اهمیت و ضرورت توجه جدى به بازسازى هندسه علوم حوزوى، علاوه بر توضیح نظرى بالا، به برخى از نمونههاى تاریخى و معاصر نیز اشاره مىشود.
نمونههایى از علوم غفلتشده و پىآمدهاى آن
1. غفلت از فلسفه(2) در چند سده اخیر(3) و پىآمدهاى آن
یکى از علوم غفلتشده، دانش فلسفه بود. غیبت فلسفه از مجموعه علوم حوزوى، علاوه بر عوارض دینشناختى(4)، داراى آسیبهاى اجتماعى گستردهاى از قبیل خودباختگى بخش کثیرى از قشرهاى فکرى جهان اسلام در برابر ایسمهاى شرقى و غربى، نیز بوده است.
با توجه به این نکته که بررسى گسترده و همهجانبه عوارض ناشى از حذف فلسفه از هندسه علوم حوزوى در چند سده اخیر، نیاز به یک طرح تحقیقاتى دارد، لذا در این مقاله تنها به ذکر مختصر برخى از عوارض مهم بسنده مىشود:
1.1. کاهش نیروى دفاعى جهان اسلام در برابر تهاجم شاخه الحادى فلسفه جدید: یکى از ویژگىهاى برجسته دوره پس از رنسانس و عصر جدید این است که عقل به جاى دین نشسته و تعبد(5) به نفع تعقل عقبنشینى کرده است. هرچند نجات گوهر عقلانیت از سیاهچال دیانت ممسوخ و منسوخ قرون وسطا و تعبد قرون وسطایى، حاکى از بلوغ انسان غربى بوده و در پرتو فضاى بازِ پس از رنسانس، فرصتى فراهم شد تا ذهنهاى جست و جوگر، پرسشهاى تاریخى خود را آزادانه مطرح کنند، اما این بلوغ تاریخى، عوارضى را نیز در پى داشت. یکى از آن عوارض، ظهور شبهه «خودبسندگى عقل» یا «عقلگرایى افراطى» (Rationalism) است، که هنوز هم دامنگیر بخش کثیرى از نظام اندیشه غربى مىباشد. ظهور این شبهه و شبهاتى از این دست، که اصل دین و گستره رسالت آن را به چالش طلبیده بود، منجر به بروز دوباره یک سلسله مکاتب الحادى و سکولار شد.
همزمانى توسعه مکاتب الحادى و سکولار با ظهور تمدن جدید، ورود غرب به عصر تکاپوهاى استعمارى، عقبماندگى کشورهاى اسلامى، به علاوه گسترش روزافزون روابط شرق و غرب، سبب شد تا در جریان اخذ ابعاد مثبت تمدن جدید، حجم عظیم و گسترده شبهات فکرى و فلسفى غرب نیز به سوى جهان اسلام سرازیر شود. آنچه مىتوانست در برابر این هجوم سیلآساى تفکر الحادى و سکولاریستى مقاومت کند، فلسفه اسلامى بود؛ زیرا در جایى که اصل دین و پایههاى آن، از جمله غیب و حضرت غیبالغیوب، در معرض نفى و انکار قرار گرفته، بدیهى است که نمىتوان با تکیه بر استدلالهاى دروندینى به دفاع از ارزشهاى الهى پرداخت. در این شرایط، چارهاى نیست جز تمسک به روش ابراهیمى (که در واقع نمودى از استدلالهاى بروندینى و فلسفى است)؛ یعنى پاسداران حریم دین باید با مبنا قرار دادن عقل محض به عنوان داورِ مورد قبول طرفین، علاوه بر هویدا کردن خطاهاى فلسفه الحادى و سکولاریستى، حقانیت فلسفه الهى و دِسکولاریستى را اثبات کنند.
توضیح این که: با ظهور دانشمندانى چون کپرنیک (70 =1543-1473م)، براهه (55 =1601-1546م)، کپلر (59 =1630-1571م) و گالیله (81 =1642-1561م)، شکافى عظیم در کاخ جهانشناسى قرون وسطا ایجاد شد؛ ابطال نجوم بطلمیوسى، مقدمه شک در تمامى ارکان معرفتى کهن شد، و با ظهور دکارت (54 =1650-1596م) و طرح نظریه «شک دستورى»، تمامى آموزهها و باورهاى کهن (اعم از عقلانى، علمانى، عرفانى و وحیانى) یکباره به چالش گرفته شد.
هرچند دکارت، خود یک فیلسوف الهى بوده و شک دستورى او نه تنها ضرورتاً به ماتریالیسم و الحاد منجر نمىشد، حتى مىتوانست مقدمه پالایش آموزهها و باورهاى باطل قرون وسطا قرار گرفته و راه را براى توسعه کمى و کیفى الهیات راستین بگشاید، اما تب حسگرایى و اعتماد بیش از حد به یافتههاى علوم تجربى به قدرى شدید بود که راه را براى ظهور و شیوع «پوزیتیویسم افراطى» هموار کرد. به عنوان نمونه، آگوست کنت (59 =1857-1798) با طرح نظریه «ادوار سهگانه معرفت»، مدعى شد:
هر رشته از معلومات انسان به مرور زمان سه مرحله را مىپیماید: 1. مرحله ربانى (Etat Theologique) که تخیلى] موهوم[ است؛ 2. مرحله فلسفى (Etat metaphysique) که تعقلى] استدلالى و غیریقینى [است؛ 3. مرحله علمى (Etat positive ou scientifque) که تحققى] تجربى و یقینى [است.(6)
طرح این دیدگاه و دیدگاههایى از این دست، همگام با دستآوردهاى روزافزون علمى و تکنولوژیک، زمینهاى را براى عدهاى فراهم کرد که در نهایت، تنها معیار ارزیابى صحت و سقم همه گزارهها، از جمله گزارههاى دینى، آزمونپذیرى تجربى و اثباتپذیرى حسى تلقى شد؛ تا آنجا که برخى از روى مزاح یا گزافه، مدعى شدند که تا خداوند متعال را ـ نعوذ بالله ـ زیر چاقوى جراحى خود تشریح نکنند، وجودش را باور نخواهند کرد. غرور ناشى از پوزیتیویسم و مستى ناشى از فنآورى مدرن، کار را به جایى رساند که «یورى گاگارین» ـ نخستین فضانورد روسى که بر کره ماه قدم گذاشت ـ در پیام خود از ماه به زمین اظهار داشت که در آنجا نیز از خدا خبرى نیست!
هرچند نمىتوان توهمات راسیونالیستى و پوزیتیویستىِ معرفتشناختىِ فلسفه جدید را علت تامه رشد الحاد و سکولاریسم در جهان مدرن دانست، اما این توهمات، بىشک بخش مهمى از علل گرایش به مادىگرى جهان معاصر را تشکیل مىدهد.
ظهور و گسترش مبانى معرفتشناختى جدید (که عمدتاً ماتریالیستى و سکولاریستى است)، همزمان با ظهور حکمت متعالیه صدرایى (که یک مکتب فلسفى ضد ماتریالیستى و دِسکولاریستى است) مىباشد. به عبارت دیگر، گویى پادزهر اندیشه ماتریالیستى و سکولاریستى غرب، همزمان در شرق تولید مىشود؛ اما به علت مخالفت با فلسفه و برجستهترین چهره فلسفى چند سده اخیر، یعنى مرحوم صدرالمتألهین(ره)، نه تنها از این پادزهر براى واکسینه کردن جهان اسلام و جلوگیرى از رشد روزافزون الحاد و سکولاریسم در غرب استفاده نمىشود، بلکه سازنده و طرفداران آن در معرض بىمهرى قرار مىگیرند.
2.1. رکود فلسفه اسلامى: بیرونکردن فلسفه از هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر، نه تنها موجب بروز عوارض حاد و بعضاً شکنندهاى براى جهان اسلام و حتى غرب شده، بلکه خود فلسفه اسلامى نیز از رشد طبیعى بازمانده است. امروزه پس از گذشت حدود چهار قرن از عمر حکمت صدرایى هنوز در عصر تعلیم و شرح و حاشیهنویسى آن به سر مىبریم. در حالى که اگر فرآیند تعلیم و تعلم، و شرح و حاشیهنویسى فلسفه صدرایى در یک فضاى باز و آزاد علمى طى مىشد، به احتمال قوى، چه بسا امروز، جهان اسلام و بشریت شاهد ظهور مکتبى برتر و کاملتر از مکتب صدرایى بود.
به عبارت دیگر، بىشک نه حکمت صدرایى نقطه اوج و ختم تفکر فلسفه الهى است و نه خود مرحوم ملاصدرا مدعى خاتمیت فلسفى بود؛ اگر هم چنین ادعایى داشت، از او پذیرفته نبود. چراکه اساساً ماهیت دستآوردهاى علمى، ماهیتى متکامل است نه کامل؛ چنان که در قرآن کریم نیز خطاب به شخصیتى چون پیامبر گرامى اسلام(ص) مىفرماید: قل رَبِّ زِدنى علماً(7)
فلسفههاى ماتریالیستى و سکولاریستى جدید، به علت تنفس در فضاى آزاد علمى غرب، پیوسته در حال تحولِ تکاملى بوده است. در واقع همان گونه که فلسفه الهى در راستاى دستیابى به حقیقت مىتواند طریق کمالطلبى را طى کند، فلسفههاى مادى و سکولاریستى نیز در راستاى دورشدن از حق و مقابله با برهانهاى فلسفه الهى مىتوانند به شبههها و ابزارهاى شبهبرهانى قوىتر و فریبندهترى مجهز شوند؛ چنان که امروزه پوزیتیویسم ساده و تجربى سدههاى نخست تاریخ معاصر، جاى خود را به پوزیتیویسم پیچیده و منطقى قرن بیستم داده است.
به عنوان مثال، اگر تا دیروز طرفداران فلسفه الهى و مادى مىتوانستند از یک موضع مساوى در باره بود و نبود خدا بحث کنند، امروزه با طرح بحث معنىدارى از جانب پوزیتیویستهاى منطقى، این موضع برابر به نفع ماتریالیستهایى که مبتکر بحث معنىدارى هستند، از دست رفته است؛ لذا طرفداران فلسفه الهى، نخست باید از سد شبهه معنىدارىِ گزاره «خدا وجود دارد» عبور کنند، تا نوبت به بحث در باره صدق و کذب آن برسد!(8)
هرچند پس از پیروزى انقلاب مقدس اسلامى و روىکرد جدید و نسبتاً گسترده حوزههاى مقدس علمیه به فلسفه تطبیقى (اسلام و غرب)، گامهایى در راستاى پاسخ به شبهههاى جدید فلسفى برداشته شده است، اما بىشک نمىتوان در طول دو دهه، عقبماندگى چهار سده را جبران کرد.
3.1. رکود دوچندان بخش معرفتشناسى فلسفه اسلامى: علاوه بر عوارض یادشده، عارضه دیگرى متوجه فلسفه اسلامى شده است و آن، تکیه بر مسایل هستىشناختى و کمتوجهى به مباحث معرفتشناختى مىباشد.
توضیح این که: یکى از مشخصههاى فلسفه جدید غرب، تکیه و تأکید بسیار بر مسایل معرفتشناختى و نگاه درجه دوم به مباحث هستىشناختى است؛ در حالى که در فلسفه اسلامى، همواره، بیشترین تأکید بر مقولههاى هستىشناختى بوده است. هرچند شناخت هستى، اصل و غایت فلسفه است، اما از دو نکته نباید غافل بود: یکى این که هستىشناسى مطلوب، تابعى از متغیر معرفتشناسى مطلوب است؛ و دیگر آن که مهمترین مسأله فلسفى انسان معاصر، به ویژه انسان غربى و به تبع آن همه حوزههاى فلسفه معاصر، حل معضل شناخت و پاسخ به پرسشهاى نوظهور این حوزه است.
به عبارت دیگر، تا زمانى که مبانى معرفتشناختى انسان امروز به مرز جامعیت نرسد، ناگفته پیدا است که در حوزه هستىشناسى نیز نمىتوان در انتظار روزنى به غیب بود.(9) نتیجه این غفلت و کمتوجهى به مباحث معرفتشناختى در حوزه فلسفه اسلامى سبب شده است که در طول چند سده اخیر، همواره جهان اسلام در رویارویى با فلسفه جدید غرب و امواج آن، که سراسر اندیشه جهان اسلام را درنوردیده، دچار حالت انفعالى باشد. حتى امروز هم که سخن از «فلسفه پست مدرن» به میان آمده و کفه مباحث معرفتشناسى نوین به نفع دیدگاههاى معرفتشناسى فلسفه اسلامى است، باز هم به علت همان غفلت کهن، قادر به حضور فعال و بهروز در حوزه مسایل فلسفه هزاره سوم نیستیم.(10) (البته این ناتوانى، اولاً نسبى است نه مطلق، و ثانیاً بالفعل است نه بالقوه؛ لذا مىتوان با کمى تلاش و برنامهریزى صحیح و مدیریت درست، دستکم، بخشى از عرصه تفکر فلسفىِ فرا جدید را متوجه دیدگاههاى بلند فلسفه اسلامى کرد.)
2. غفلت از کلام در چند سده اخیر، و پىآمدهاى آن
2. یکى دیگر از علوم دینى، دانش کلام اسلامى است که در طول چند سده اخیر از هندسه علوم حوزوى حذف شده است. مرحوم حضرت آیت الله علامه شعرانى(رض) در این باره مىفرماید:
در این زمان آشفته، اهل حق تنها مانده، از هر سوى گردباد فتنه آنان را درهم مىپیچد و امید نجات ندارند. درس اصول دین منسوخ شده و نسخ آن مندرس گشته و از هم پاشیده است. مردم به جهل افتخار مىکنند و به ندانستن معارف الهى مباهات مىنمایند. حطام دنیا به نظر آنها امرى محقق و معلوم است و غیر آنچه تعلق به دنیا دارد ناچیز و موهوم. حرص دنیا در انتخاب علوم نیز تأثیر کرده و آن علمى را مىپسندند که بیشتر مال از آن به دست آید، و هر علم لازم و واجبى که فایده دنیایى ندارد، متروک مانده است... فقه، علم فروع است و حاجت مسلمانان بدان بسیار است، اما پس از مسلمان بودن...، ما علم دیگرى ـ غیر علم فقه، یعنى علم فروع ـ لازم داریم که اهل شک و تردید را در دین راسخ کند و مسلمانان سست را در مسلمانى قوى گرداند؛ وگرنه کسانى بودند در علم فروع، کامل، تا در محیط دینداران بودند، دیندار مىنمودند و چون از آن محیط و جامعه خارج شدند، فقه را همراه خود آوردند؛ در حالتى که به عالم غیب، آخرت، خدا، ملایکه و هر چیز نادیده اعتقاد نداشتند و مانند ملاحده مادى، روح و عقاب و ثواب اخروى را موهوم مىپنداشتند؛ با آن که مسایل فروع فقه را با کمال دقت و استدلال مىدانستند. بسیارى از چنین اشخاصى را خود دیدم.
من یقین دارم اگر راسخان در عقاید و معتقدان عالم غیب از محیط اسلامى خارج مىشدند و شصت سال در کفرستان زندگى مىکردند، هرگز خللى در اعتقاد آنها به بقاى روح و ثواب و عقاب آخرت پیدا نمىشد؛ چون به عالم غیب عقیده داشتند، و اهل ظاهر به عالم غیب عقیده ندارند. و شرط اول ایمان، الذین یؤمنون بالغیب است.(11)
غفلت از دانش کلام و غیبت آن از هندسه علوم حوزوى نیز در طول چند سده اخیر داراى عوارض منفى بسیارى براى جهان اسلام بوده است که به برخى از مهمترین موارد آن اشاره مىشود:
1.2. رکود کلام اسلامى: با توجه به رسالتهاى سهگانه دانش کلام که عبارتاند از: تبیین برهانى معارف دینى، پاسخ مستدل به پرسشهاى نوظهور دینى، دفاع برهانى از دین در برابر شبهههاى جدید و هم چنین با توجه به ضرورت بهروز بودن این رسالتهاى سهگانه و دگرگونى دوران و انسان امروزى مىتوان گفت که غفلت از دانش کلام در طول چند سده اخیر، سبب شده است تا هم تبیینِ روزآمد دین، و هم پاسخ به پرسشهاى نوظهور، و نیز دفاع از دین در برابر شبهههاى جدید، به هیچ وجه متناسب با شأن والاى معارف بلند اسلامى و مقتضیات دوران و انسان امروزى نباشد.
بله، همواره علماى بزرگى چون علامه طباطبایى، شهید مطهرى، شهید صدر، شهید بهشتى، شهید باهنر، شهید مفتح، و... بودهاند که در پرتو بصیرت و اخلاص، توفیق درک ضرورتهاى عصر و نسل را یافته، و یک تنه در صحنه تحقیق، تعلیم و تبلیغِ روزآمد دین قیام کردهاند؛ اما این قیامهاى فردى یا جمعىِ محدود، به هیچ وجه نه رافع مسؤولیت صنف روحانیت و نظام حوزوى بوده، و نه قادر به تأمین همهجانبه نیازهاى فکرى عصرها و نسلها مىباشد. همین عدم توجه به رسالت صنفى در حوزه دانش کلام، سبب آن شده است که هم روند رو به رشد تبیین معارف دینى راکد شود و هم حوزههاى مقدس علمیه در برابر پرسشها و شبهههاى جدید، متهم به عدم کارآمدى و ضعف شوند.
2.2. ورود غیرکارشناسى روشنفکران دینى به حوزه معارف دینى و ظهور جریانهاى التقاطى و انحرافى: برخى روشنفکران دینى در این خلأ نسبى کلامى، با انگیزه بازشناسى و تبلیغ روزآمد دین، وارد گودى مىشوند که تخصص لازم را ندارند. نتیجه چنین اقدامى نیز پیشاپیش روشن است؛ چنان که پیامبر گرامى اسلام(ص) در باره این گونه اقدامات مىفرماید:
مَن أفتى الناسَ بغیر علمٍ، کانَ ما یُفسِدُه أکثر ممّا یُصلِحُه.(12)
البته کوتاهى نظام روحانیت در این زمینه، به هیچ وجه نمىتواند توجیهى براى فتواىِ غیر عالمانه روشنفکران دینى باشد؛ چرا که بر اساس حکم عقل، تکلیف هر انسانى در هنگامه جهل، توقف است؛ چنان که خداوند متعال نیز در تأیید این حکم فطرى و تأکید بر آن مىفرماید: لاتقفُ ما لیسَ لکَ به علمٌ.(13)
بىتوجهى عدم توجه به مباحث کلام جدید در طول چند سده اخیر، که در واقع دوران غیبت دانش کلام از هندسه علوم حوزوى است، بستر مناسبى را براى ورود غیرمتخصصان به حوزه دینشناسى و تعلیم و تبلیغ دین فراهم کرد که نتیجه آن، بهرغم برخى دستآوردهاى مثبت (از قبیلِ توجه به ابعاد علمى و اجتماعى دین، و جلب و جذب جوانان به دین)، ظهور جریانهاى التقاطى و انحرافى است.
به عبارت دیگر، بخش کثیرى از آنچه که امروز تحت عنوان قرائتهاى گوناگون یا دگراندیشى دینى مطرح است، محصول غفلت حوزههاى مقدس علمیه از مباحث جدید کلامى است؛ زیرا دین مبین اسلام به عنوان بهترین و آخرین دین، حاوى معارف بلندى در حوزههاى گوناگون معرفتى است که درک کامل آن، تابعى از متغیر رشد تاریخى انسان است. اما تلاش کلامى حوزهها در طول چند سده اخیر (که در واقع عصر تحولات گسترده و عمیق فکرى در ابعاد گوناگون، از جمله مباحث کلامى است) همگام با تحولات دوران و انسان امروزى نبوده است. بنابراین، غفلت حوزهها از مباحث نوظهور کلامى از یک سو، و ورود غیرعلمى برخى روشنفکران دینى به وادى مسایل جدید کلامى از سوى دیگر، زمینهساز ظهور التقاط و انحراف در حوزه اندیشه اسلامى شده است.
3.2. برخورد تکفیرى به جاى برخورد علمى: در برابر کسانى که براى مقابله با مبانى و دستآوردهاى الحادى و سکولاریستى عصر جدید به حربه تکفیر و تفسیق متوسل شدهاند، به کسانى چون مرحوم حضرت علامه طباطبایى(رض) شهید مطهرى(رض) و شهید صدر(رض) برمىخوریم که به جاى تکیه بر سلاح تکفیر، به خردورزى و عقلانیت فلسفى و کلامى روى آورده و پاسخ پرسشها و شبهههاى جدید فلسفى و کلامى را با خرد نابِ مبتنى بر مبانى فطرى دادهاند. به راستى کدام یک از این دو رهیافت، در مرزبانى از هویت فرهنگى و دینى جامعه و امت اسلامى اثربخش بوده است؟
مرحوم حضرت علامه طباطبایى(رض) در پرتو بصیرت و شناختى که نسبت به تحولات فکرى جهان معاصر داشت، در تشخیص تکلیف خود به عنوان یک مرزبان دینى به این نتیجه رسید که براى مقابله با فلسفههاى سوسیال ـ ماتریال و لیبرال ـ سکولار، چارهاى جز روىکرد به آموزههاى بلند و عمیق فلسفه اسلامى نیست؛ لذا از پیمودن طریق مرجعیت فقهى منصرف شد(14) و به مرجعیت فلسفى روى آورد. این خطمشى علمىِ حضرت علامه، در واقع به معناى فراخوان دانش فلسفه به حوزه علوم دینى و اسلامى بود. اما دورى این فرزند (یعنى فلسفه اسلامى) از خانواده خود (یعنى علوم دینى) به قدرى طولانى شده بود که بازگشت مجدد آن با مقاومتهایى مواجه بود. به راستى اگر اصرار حضرت علامه(رض) در ضرورت بازگشت فلسفه به هندسه علوم حوزوى و مقاومت آن فیلسوف الهى متعبد در برابر مخالفان نبود، حوزه چگونه مىتوانست پاسخگوى مسایل نوظهور فکرى عصر خود باشد؟ روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
3. غفلت از قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و پىآمدهاى آن
قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) یکى دیگر از علوم با ارزش و گرانسنگ دینى و حوزوى، بلکه باارزشترین علوم دینى است که در طول چند سده اخیر، سرنوشتى چون فلسفه و کلام داشته است. مرحوم علامه شعرانى(رض) در این باره مىفرمایند:
مردم دنیا یکدیگر را منع مىکنند از خواندن تفسیر قرآن که اعتبار و شهرت انسان را زیان دارد، و هر که مشهور شود به دانستن تفسیر، بلکه حدیث و سیره پیغمبر و ائمه(ع)، میان علما قدر و منزلت ندارد؛ و آن علم، قدر و منزلت دارد ـ مانند علم اصول فقه ـ ، که هر کس در آن تفوق یابد، جاه و مال او افزون شود.(15)
مقام معظم رهبرى هم در این باره فرمود:
من بارها این نکته را در اجتماعات خودمان گفتهام که در نظام درسى ما متاسفانه قرآن جایى ندارد. یعنى در نظام حوزهاى این طور نیست که هیچ درسى از درسهاى ما ـ درسهاى رسمى حوزه ـ متوقف بر مراجعه به قرآن و حدیث باشد. اصلاً نظام درسى ما احتیاج به قرآن ندارد و بىنیاز از قرآن و جداى از آن طراحى شده است. طلبه از اولِ «بدان ایدک الله» تا آن وقتى که ورقه اجتهادش را از دست استاد خود مىگیرد، حتى یک بار اتفاق نمىافتد که براى کار علمى و تحقیق علمى، مجبور گردد از زمین بلند شود و از تاقچه قرآن را بردارد و باز کند و به آن مراجعه نماید.(16) در گذشته، فرضاً اگر کسى مىخواست در حوزه مقام علمى پیدا کند، نباید تفسیر قرآن مىکرد. قبلاً اگر یک آقاى ملاّى محترم عالمى اهل تفسیر بود و مردم از تفسیر او استفاده مىکردند، این درس موجب مىشد در حوزه مشهور به بىسوادى شود؛ لذا این درس را ترک مىکرد. آیا به نظر شما این فاجعه نیست؟! درحالى که باید عکس این موضوع باشد. باید بگویید متخصص در تفسیر است. استاد تفسیر باید یک عنوان محترمى در حوزه باشد.(17)
به راستى، حوزهاى که اساساً موجودیت و فلسفه وجودى خود را مرهون قرآن کریم است، چگونه مىتواند بدون توجه به این منبع گرانسنگ معرفتى و قدسى در راستاى اهداف بلند خود گام بردارد؟ آیا نمىتوان گفت که ریشه همه، یا دستکم، بسیارى از نابهسامانىهاى حوزههاى علمیه و جهان اسلام در طول چند سده اخیر، ناشى از عدم توجه جدى و اساسى به این کتاب هدایت الهى است؟ چه زیبا و عمیق است رهنمود با ارزش و گرانسنگ حضرت امام خمینى(ره) در راستاى بازگرداندن قرآن مجید به هندسه علوم حوزوى، آنجا که مىفرماید:
هان! اى حوزههاى علمیه و دانشگاههاى اهل تحقیق، به پا خیزید و قرآن کریم را از شر جاهلان متنسک و عالمان متهتک که از روى علم و عمد به قرآن تاخته و مىتازند، نجات دهید. و اینجانب از روى جد، نه تعارف معمولى مىگویم: از عمر به باد رفته خود در راه اشتباه و جهالت تأسف دارم. و شما اى فرزندان برومند اسلام، حوزهها و دانشگاهها را از توجه به شؤونات قرآن و ابعاد بسیار مختلف آن بیدار کنید. تدریس قرآن در هر رشتهاى از آن را محطّ نظر و مقصد اعلاى خود قرار دهید. مبادا خداى ناخواسته در آخر عمر که ضعف پیرى بر شما هجوم کرد، از کردهها پشیمان، و تأسف بر ایام جوانى بخورید؛ هم چون نویسنده.(18)
البته این که کس یا کسانى حوزوى از روى علم و عمد به قرآن کریم بتازند یا تاخته باشند، بسیار بعید است و غیرقابل باور؛ اما به هر حال، نوع برخورد نظام حوزه و اکثر حوزویان با گوهرى چون قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، که حیات، دوام، بقا و نشاط حوزهها در گرو نورانیت آن است، کمتر از حمله عالمانه و عامدانه به این گوهر گرانسنگ و کتاب هدایت و فلاح نیست.
غفلت از قرآن و حدیث، داراى پىآمدهاى منفى گسترده و عمیقى بوده است که به اختصار به برخى موارد آن اشاره مىشود:
1.3. افول جامعیت علمى حوزهها: با توجه به این نکته بسیار مهم که قرآن کریم کتابى جامع و متناسب با همه جایگاههاى مادى و معنوى انسانها و جوامع است، لذا غفلت از آن موجب شد تا به تدریج از جامعیت علمى حوزههاى قرون اولیه (که بیشتر با قرآن و حدیث محشور بودند) کاسته شود.
2.3. کمرنگ شدن نورانیت و معنویت حوزهها: یکى دیگر از آفتهاى غفلت از قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) یا کمتوجهى به این دو منبع گرانسنگ، کاهش بار و فضاى معنوى حاکم بر حوزههاى کهن است. به راستى آیا حال و هواى روحى و معنوى طلبهاى که یک عمر با منابعى از نور، چون قرآن و حدیث (که سراسر تبشیر و انذار الهى و تازیانه سلوک است) حشر و نشر داشته، با طلبهاى که سراسر عمر خود را وقف فهم سخنان ابجدخوانان(19) مکتب قرآن و اهل بیت(ع) مىکند، یکسان است؟!
4. غفلت از اخلاق و عرفان(20) و پىآمدهاى آن:
غفلت از اخلاق و عرفان، دو نمونه دیگر از غیبت علوم دینى از هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر مىباشد. با آن که هدف اصلى ادیان الهى، عموماً، و دین مبین اسلام، خصوصاً، انسانسازى و رشد و تعالى ابعاد معنوى انسان است: انّما بُعثتُ لأتمّم مکارم الأخلاق(21) و بخش مهمى از تحقق این هدف در گرو آشنایى و تبعیت از آموزههاى بلند اخلاق و عرفان اسلامى مىباشد، اما با کمال تأسف، جاى این دو دانش گرانسنگ در میان علوم رسمى حوزوى خالى بوده است.
غفلت از اخلاق و عرفان، داراى پىآمدهاى بسیار حوزوى و فراحوزوى بوده است که به برخى از مهمترین موارد آن اشاره مىشود:
1.4. بازماندن حوزه از درجات عالىتر معنویت: با آن که حوزههاى مقدس علمیه همواره مظهر معنویت و روحانیت بودهاند، اما با توجه به این نکته که درجات معنوى نیز مانند مراتب علمى، داراى مراتب و تشکیک است، لذا توجه جدى و رسمى به دو دانش اخلاق و عرفان مىتوانست استعداد معنوى حوزویان را بیش از آنچه که تا کنون به فعلیت رسیده است، رشد دهد. اما به عللى چنین نشده است؛ از جمله این که:
در حوزهها درس اخلاق نبود. با این که طلبهها واقعاً همیشه دلهاى پاک و صافى داشتند و غالباً در یک فضاى اخلاقى خوب بار مىآمدند...، اما در عین حال، ما طلبهها که مىخواستیم براى دیگران معلم اخلاق باشیم، احتیاج داشتیم که خودمان معلم اخلاق و مربى داشته باشیم؛ ولى اینها نبود.(22)
امید آن که خداوند متعال در پرتو رحمت رحمانیه و رحیمیه خود، قلم عفو بر خطاهاى این عمر بربادرفته بکشد. و باز در پرتو همان رحمت بىکران خود، همه ما را سرمست از شراب طهورى کند که ساقى آن اهل بیت عصمت و طهارت(ع) هستند.
2.4. بازماندن حوزه از درجات عالىتر معارف بلند الهى: مىتوان گفت، حوزهاى که فاقد درس رسمى اخلاق و عرفان باشد، به همان میزان از دستیابى به مراتب عالىتر معارف بلند الهى محروم خواهد ماند.
بله، در این میان، تنها کسانى از این خسارت معنوى رستهاند که یا طریق انقطاع و توسل پیمودهاند، یا به حوزههاى اخلاق و عرفان غیررسمى علماى ربانى، پناه بردهاند.
3.4. محرومیت جامعه از آموزههاى عمیق علمى و معنوى: عقبماندگى معنوى و اخلاقىِ نظام رسمى حوزههاى مقدس علمیه، که در واقع رهبر معنوى و اخلاقى جامعه مىباشد، موجب عقبماندگى معنوى و اخلاقى جامعه شده است. در حالى که ورود حضرت امام خمینى(رض) به صحنه انقلاب و دفاع مقدس نشان داد که چه ظرفیت معنوى گستردهاى در جامعه، به ویژه در نسل جوان وجود دارد که اگر درست هدایت شود، مىتواند ره صدساله را یکشبه بپیماید:
نهضت اسلامى به برکت اسلام، چنان تحولى در نفوس زن و مرد جامعه به وجود آورده که ره صدساله را یکشبه طى نموده است.(23)
امروزه نیز اگر بخواهیم در برابر شبیخون فرهنگى استکبار جهانى مقاومت کنیم و امانت بزرگ انقلاب مقدس اسلامى را به سلامت به دست صاحب اصلىاش، حضرت بقیه الله الاعظم(عج) برسانیم، چارهاى جز مسلّح شدن به سلاح معنویت و اخلاق و عرفان ناب اسلامى نیست. آنچه که امروز مىتواند سحر سامرى را باطل کند، چشاندن قطرهاى، بلکه ذرهاى از شهد معنویت به این جوانان پاک و مستعد سیر و سلوک الهى است. ناگفته پیدا است که اگر کام جوانان خود را با شهد معنویت آشنا نکنیم، این سامرى زمان است که کام ایشان را با زهر مادیت مسموم خواهد کرد.
4.4. آسیبپذیرى مسؤولان جامعه اسلامى: یکى دیگر از خسارتهاى ناشى از عدم رسوخ در عوالم اخلاقى و عرفانى، آسیبپذیرى شدید کسانى است که در مسند قدرت قرار مىگیرند. ناگفته پیدا است کسى که حلاوت انس با خداوند متعال و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) را نچشیده، بسیار آسیبپذیرتر از کسى است که با لذایذ معنوى آشنا است:
الهى من ذا الذى ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلاً، و من ذا الذى أنس بقربک فابتغى عنک حولاً(24)
و چنین است که حضرت امام خمینى(ره) خطاب به مسؤولان و همه دستاندرکاران نظام مقدس جمهورى اسلامى ایران مىفرماید:
از معنویت نباید غافل بود که کلید همه دردها است.(25)
5. غفلت از فقه سیاسى و پىآمدهاى آن
غفلت از فقه سیاسى و غور در فقه عبادى به معناى خاص، یکى دیگر از جلوههاى نامیمون نقص در هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر است که موجب خسارتهاى گسترده و عمیق براى جهان اسلام، بلکه بشریت شده است:
وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان، غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد ـ و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست دخالت نماید ـ حماقت روحانى در معاشرت با مردم، فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانى قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپاى وجودش ببارد، و الاّ عالِم سیّاس و روحانى کاردان و زیرک، کاسهاى زیر نیم کاسه داشت. و این از مسایل رایج حوزهها بود که هر کس کج راه مىرفت، متدینتر بود.(26)
غفلت از فقه سیاسى، به ویژه در طول چند سده اخیر، که دوران رویارویى با ایسمها و مکتبهاى گوناگون مدعى اصلاحات اجتماعى است، موجب ظهور و بروز آفتهاى بنیانسوزى براى جهان اسلام و اعتقادات مردم مسلمان، به ویژه تحصیلکردگانشان شده است:
تبلیغ کردند که اسلام دین جامعى نیست؛ دین زندگى نیست؛ براى جامعه نظامات و قوانین ندارد... اسلام فقط احکام حیض و نفاس است... تبلیغات سوء آنها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصیلکرده، چه دانشگاهى و چه بسیارى از محصلین روحانى، اسلام را درست نفهمیدهاند و از آن تصور خطایى دارند. همان طور که مردم افراد غریب را نمىشناسند، اسلام را هم نمىشناسند.(27)
6. غفلت از فقه توسعه(28) و پىآمدهاى آن
غفلت از فقه سیاسى سبب شده بود تا رهبرى مبارزه با استبداد و استعمار در اختیار جریانهاى بیگانه با اسلام و متأثر از ایسمهاى شرقى و غربى قرارگیرد؛ که خوشبختانه با ورود فعال و تعیینکننده حضرت امام خمینى(ره) به صحنه سیاست و احیا و بازسازى نظریه مترقى ولایت مطلقه فقیه، و پیروزى انقلاب مقدس اسلامى، این کمبود تا حدودى جبران شد.
اما ایرانِ پس از انقلاب، به شدت از پىآمدهاى غفلت از فقه توسعه رنج مىبرد؛ زیرا طرح شعار اصولى «نه شرقى، نه غربى»، بیانگر این واقعیت است که نه الگوى توسعه غرب و نه الگوى توسعه شرق، هیچیک، تحققبخش مدینه فاضله اسلامى و جامعه مدنى نبوى و علوى نیست. اما این که در بعد ایجابى و اثباتى، الگوى توسعه اسلامى چگونه الگویى است، با کمال تأسف باید گفت که این الگوى آرمانى و موردنظر نیز به علت غفلت حوزههاى مقدس علمیه از فقه توسعه تا کنون به صورت یک طرح کلان، جامع و دقیق، از منابع دینى، استحصال و استخراج نشده است. و ناگفته پیدا است وقتى چنین خلأى وجود داشته باشد، زمینه مناسبى براى بازگشت الگوهاى توسعه شرقى و غربى فراهم خواهد شد ـ چنان که از نخستین روزهاى پیروزى انقلاب تا کنون به صورتهاى گوناگون، از تدوین قانون اساسى گرفته تا برنامههاى توسعه، شاهد چنین روندى بودهایم ـ و این نیست مگر به خاطر آن که جاى دانش توسعه اسلامى (فقه توسعه) در هندسه علوم حوزوى، همواره خالى بوده است.
فقدان الگوى نظرى و برنامهریزى شده توسعه اسلامى، بزرگترین آفتى است که آرمانهاى انقلاب مقدس اسلامى و نظام برخاسته از آن (جمهورى اسلامى ایران) را تهدید مىکند؛ چرا که اگر ضرورتهاى نظام اجرایى و توسعهاى براساس آموزههاى دینى پاسخ داده نشود، بستر مناسبى براى بازگشت به سکولاریزم فراهم خواهد شد؛ چنان که امروزه بخشى از نیروهاى انقلاب و حتى روحانى به این سمت و سو گرایش پیدا کردهاند.(29)
7. غفلت از علوم تجربى و پىآمدهاى آن(30)
یکى دیگر از خطاها که گریبانگیر حوزههاى علمیه شده، غفلت روحانیت از جایگاه علوم تجربى در هندسه علوم دینى، نقش آن در استنطاق آیات و احادیث و تأثیر گسترده و عمیق آن بر سرنوشت جوامع اسلامى است؛ با آن که علماى دین در عصر جامعیت علمى حوزههاى علمیه جهان اسلام، خود سرآمد علوم تجربى بودند و حتى دانشمندان بزرگ امروز غرب، رشد علمى خود را وامدار میراث علمى تمدن اسلامى مىدانند:
یونانیان تنظیم کردند، تعمیم دادند و نظریهپردازى کردند؛ اما راههاى جسورانه پژوهش، جمعآورى دانش مثبت، روشهاى دقیق علم، مشاهده مفصل و طولانى و کاوش تجربى، براى خوى یونانى بیگانه بود. چیزى که ما علم مىنامیم، در اروپا نشأت گرفت و آن هم نتیجه روحیه جدید کاوش، روشهاى جدید تحقیق، روش تجربى، مشاهده، اندازهگیرى و توسعه ریاضیات به شکلى ناشناخته براى یونانیان بود. آن روحیه و آن روشها به وسیله اعراب به اروپاییان معرفى شد. علم جدید، مهمترین سهم تمدن اسلامى است.(31)
اما پس از ورود به عصر افول، امروزه وضع علوم تجربى در حوزهها به قدرى اسفبار است که گویى اساساً هیچ ربطى میان حوزههاى علمى امروز و حوزههاى علمى پیشین وجود ندارد:
مسلمانان از دنیاى قدیم چیزى را نجات دادند که ارسطو علیرغم نبوغش کاملاً در آن ناقص بود: علم ریاضى و مکانیکى. آنها دانش ریاضى و طبى یونانیان را جذب کردند؛ چیزى که مورد تحقیر رومیان و بىتوجهى مسیحیان بود. آنها صبورانه به یک فرآیند طولانى توسعه تدریجى و تطبیق عملى که یونانیان آن را در بهترین شرایط خود محقر شمرده بودند، پرداختند. آنان از هند، علامتگذارى ضرورى «عربى» و صورتبندى جبرى را که بدون آن متجددین نمىتوانستند بر کار یونانیان بیفزایند گرفتند و در اسپانیاى قرن دهم، تمدنى را به وجود آوردند که دانش صرف نبود؛ بلکه در مورد هنرها و فنون حیات علمى به کار گرفته مىشد. به طور خلاصه، آنان در قرون وسطى نوعى تفکر علمى و حیات علمى ـ صنعتى را که ما به آلمان جدید نسبت مىدهیم، دارا بودند. به نظر مىرسد آنان برخلاف یونانیان، آزمایشگاه و آزمایشگرىِ صبورانه را تحقیر نکردند و در طب، مکانیک، و در واقع، تمامى هنرها، علم را در خدمت بدون واسطه زندگى قرار دادند؛ به جاى این که آن را به عنوان یک هدف نهایى حفظ کنند. اروپا از آنها چیزى را که ما دوست داریم «روحیه بیکنى» بنامیم، به میراث برد؛ روحیهاى که در مقام توسعهدادن کرانههاى امپراتورى انسان بر طبیعت است.(32)
با آن که بخش عظیمى از آیات و احادیث، ناظر به مقولههایى است که ارتباط مستقیم و تنگاتنگ با علوم طبیعى و انسانى دارد، اما حوزههاى علمیه براى درک علمى آن مقولهها پا را از دایره تنگ پژوهشهاى لغوى، فراتر نگذاشتهاند.
به هر حال با توجه به این نکته که بخش زیادى از آیات و احادیث، ناظر به مقولههاى طبیعى است، آشنایى با علوم تجربى براى حوزویان یک ضرورت اجتنابناپذیر است؛ تا آنجا که مقام معظم رهبرى نیز در این باره معتقد است:
قم و همه حوزههاى دیگر نبایستى از تحولات عالم برکنار بمانند. کسانى که تدبیر امور حوزه را به دست خواهند داشت باید فکرى بکنند و ترتیبى بدهند که طلاب در جریان مسایل عالم قرار بگیرند. اینطور نباشد که اینها از پیشرفتها و حوادث عالم و از موضوعات علمى و اکتشافات جدید در زمینههاى مختلف ـ چه در زمینههاى علوم طبیعى، چه به خصوص در زمینههاى علوم انسانى ـ برکنار و دور باشند. چرا؟ به خاطر این که یک رکن مهم براى فتوا، اطلاع از موضوع است. اگر فقیه موضوع را نشناسد، نخواهد توانست ـ کما هو حقه ـ از دلیل شرعى، حکم الهى را استنباط کند.(33)
البته کاربرد علوم تجربى و انسانى، منحصر به تشخیص موضوعات فقهى و حوزه استنباط احکام الهى نیست؛ بلکه داراى دایرهاى گسترده مىباشد؛ که لازم است برنامهریزان حوزه، پس از بررسى گستره ربط این علوم با متون اصیل دینى (کتاب و سنت)، جایگاه مناسب آن را در هندسه علوم حوزوى ترسیم نمایند.
روىکرد علماى دین به علوم تجربى و انسانى، منحصر به روحانیت اسلام نیست؛ بلکه علماى سایر ادیان، از جمله مسیحیت نیز سالها است که به این ضرورت پىبرده و در این مسیر برنامههاى قابل توجهى نیز پیاده کردهاند؛ به عنوان نمونه:
جهان مسیحیت متوجه خسارتهایى شده است که روى قضیه گالیله و امثالش داد؛ بنابراین، جداً دارد کار مىکند. خود پاپ هر سال یک هفته را با علما خلوت مىکند که مسایل روز را به او بگویند؛ مشکلاتى را که علم یا تکنولوژى و غیره متوجه دین کرده با او مطرح بکنند. او در محل اقامت تابستانىاش یک هفته با اینها صحبت مىکند. او یک آکادمى علوم پاپى دارد که بعضى از برجستگان علم عضوش هستند. گاهى هم آدمهاى ملحدى آنجا مىنشینند و اینها با هم مبادله افکار مىکنند.
به هر حال، جهان مسیحیت از این جهت متوجه شده و همچنین دارد بین فرقههاى خودش مثل پروتستان و ارتودکس و کاتولیک، تقارب ایجاد مىکند؛ براى این که احساس مىکند در مقابل جبهه بزرگ الحاد قرار دارد.(34)
بىشک یکى از علل غربزدگى ایران اسلامى در طول چهارصد سال اخیر را باید در عقبماندگى از کاروان پرشتاب و پرتحول علم و فنآورى جدید دانست.
البته این سخن، بدان معنا نیست که حوزه در زمینه علوم، حرفى براى گفتن ندارد و تنها باید به سنتِ اخذ و اقتباس از کشورهاى پیشرفته علمى روى آورد؛ به هیچ وجه؛ زیرا هنوز که هنوز است در لابهلاى دستآوردهاى علمىِ کهنِ حوزههاى مقدس علمیه (علاوه بر آیات و احادیث بسیارى که مىتواند موضوع و راهنماى پژوهشهاى تجربى قرارگیرد)، ایدههاى بسیار باارزش علمى وجود دارد که مىتواند نقش رهبرىِ علمى در برخى از حوزههاى علوم جدید، بهویژه علوم انسانى را عهدهدار شود؛ به عنوان نمونه:
بنده خودم از یک فیلسوف آمریکایى شنیدم و هم در مقاله او دیدم که مىگفت: «اگر کیهانشناسى معاصر را از حالا بگیریم و به طرف عقب برویم، از هاکینگ که به طرف ابن سینا مىرویم، از آشفتگى به طرف وضوح مىرویم». و به من در آمریکا مىگفت: «به ملاها بگو که ابن سینا را ترجمه کنند». و مىگفت: «وقتى من مقایسه مىکنم وضعیت فعلى را با وضعیت تامس آکویناس، بعد تامس را مقایسه مىکنم با ابن سینا، مىبینم هر چه به طرف عقب مىرویم، وضوح، بیشتر و بیشتر مىشود. الآن عمقى که باید باشد، نیست.(35)
براى توانایى بالقوه حوزه و روحانیت در زمینه علوم تجربى و انسانى، مىتوان نمونههاى بسیارى را ارائه داد که خود این موضوع مىتواند به عنوان یک طرح مستقل پژوهشى مطرح شود.
یکى از نکاتى که مىتواند حوزههاى مقدس علمیه را نسبت به ضرورت اجتنابناپذیر روىکرد به علوم تجربى، بیش از پیش توجیه کند، توجه به گستره کاربردهاى دینى علوم روز است، که به عنوان نمونه به برخى از موارد آن اشاره مىشود:
1. کاربرد کلامى علوم روز: یکى از برهانهاى اثبات وجود خداوند متعال، برهان گویا و همهفهمِ نظم است. با توجه به این واقعیت که اکثر مخاطبان حوزه و روحانیت، نسل تحصیلکرده و جوان هستند، و چون در پرتو علومى از قبیل فیزیک، شیمى و زیست شناسى، بهخوبى مىتوان به توضیح و تبیین این برهان پرداخت، لذا مىتوان گفت: آشنایى با علومى از این دست براى حوزویان عزیز، یک ضرورت، بلکه تکلیف الهى و دینى است؛ چرا که براساس منطق عقلى و نقلىِ تبلیغ، یکى از شرطهاى اصلى تبلیغات اثربخش، همزبانى مبلّغ با مخاطب است؛ چنان که خداوند متعال نیز مىفرماید: و ما ارسلنا من رسولٍ الاّ بلسان قومه.(36) خوشبختانه عده زیادى از شخصیتهاى برجسته علمى و تبلیغى معاصر، با توجه به همین نکته ضرورى، در بسیارى از آثار کلامىِ خود به سراغ علوم روز رفته و با زبان نسل جدید که زبانِ علم (Science)است، به ارشاد آنها پرداخته و در پرتو همین همزبانى توانستهاند نقش مؤثرى در جذب و هدایت نسل جوان به سوى حقایق و ارزشهاى بلند الهى ایفا کنند. حتى امروز نیز بخشهاى بسیارى از بحث اثبات وجود خداوند متعال در کتابهاى تعلیمات دینىِ نظام تعلیم و تربیتِ ما، مبتنى بر برهان نظم و شواهد علوم تجربى است.
هرچند این مقدار آشنایى با علوم روز براى حوزویان، به عنوان کمترین نیاز آنان لازم است، اما کافى نیست؛ زیرا ظرفیت ارشادى دستآوردهاى علوم روز خیلى بیشتر از آن است که تا کنون علماى بزرگوار حوزههاى مقدس علمیه از آن استفاده کردهاند، و واقعاً حیف است؛ بلکه چهبسا حاکى از ناشکرى و قدرناشناسى باشد که از این همه امکانات هدایتى که در دسترس حوزه امام صادق(ع) قرار دارد، بهرهبردارى کامل نشود.
بىشک براى رسیدن به این درجه از بهرهبردارى از علوم روز، لازم است رشتههایى از این علوم، به صورت منظم در برنامه درسى طلاب و فضلاى گرانقدر گنجانده شود.
2. کاربرد تفسیرى علوم روز: یکى دیگر از کاربردهاى علوم روز، مربوط به حوزه تفسیر است. البته ممکن است در ابتداى امر، این شبهه به ذهن برخى خطور کند که تفسیر علمىِ (Scientific) آیات الهى یا احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، ممکن است به علت تحولپذیرى و عدم ثبات نظریههاى علمى، منجر به ضعف اعتقادى مردم شود! در حالى که اگر در نوع استفاده از علوم روز، دچار افراط و علمزدگى نشویم، به هیچ وجه چنین آفتى در پى نخواهد بود؛ زیرا: اولاً، علم تفسیر نیز مانند سایر علوم دینى، داراى تحولى رو به رشد است؛ لذا از این جهت، هیچ تفاوتى میان تفسیر ادبى، تفسیر قرآنى، تفسیر روایى، تفسیر فلسفى، تفسیر عرفانى و سایر انواع تفسیر قرآن مجید با تفسیر علمى (Scientific)وجود ندارد؛ یعنى همان گونه که همه انواع تفسیر، پیوسته در حال تحول است، تفسیر علمى (Scientific)نیز مىتواند متحول باشد.
ثانیاً، تحول علوم بر دو نوع است: تحول ابطالى و تحول استکمالى. به عبارت دیگر، آنچه که مىتواند مورد مناقشه باشد، تحولات ابطالى علوم است که مربوط به فرضیههاى احتمالى است؛ نه دستآوردهاى قطعى متکامل. در واقع همه دستآوردهاى علوم روز، محکوم به تحول ابطالى نیست؛ لذا در تفسیر علمى قرآن مجید و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) مىتوان به آن بخش از دستآوردهاى علمى استناد جست که از قطعیت 100% برخوردار است. اما این که برخى گمان کردهاند که مىتوان با استناد به نظریه نسبیت انیشتین، اعتبار دستآوردهاى قطعى علوم روز را مخدوش کرد، توهمى بیش نیست؛ زیرا نظریه نسبیت، بیانگر این نکته است که در صورت تغییر شرایط، از جمله شرط سرعت، همه قوانین دچار تحول خواهد شد. البته این سخنى کاملاً معقول و مبرهن است؛ اما نتیجه آن، این نیست که در شرایط موجود نیز، قوانین علمى فاقد اعتبار است؛ و حال آن که ما در این شرایط زندگى مىکنیم و قرآن مجید نیز براى نظام موجود و در نظام موجود، نازل شده است.
تنها اشکالى که مىتوان بیان کرد این است که بگوییم: در صورت تحول نظام این عالم به آخرت، قوانین این عالم، در آن عالم اعتبارى نخواهد داشت. البته این نیز سخن درستى است؛ چرا که با تحول نظام فعلى (دنیا) و ورود به نظام جدید (آخرت)، کاملاً طبیعى و بدیهى است که قانونمندىها نیز عوض شود.
بنابراین، اگر حوزههاى مقدس علمیه دور از افراط و علمزدگى، درصدد شناخت صحیح علوم و دستآوردهاى آن و ارزش علمى هر یک از دستآوردها برآیند و به صورت معقول و متین و متناسب، از علوم روز در تفسیر آیات و احادیثى که به معارف طبیعى مىپردازد استفاده کنند، مىتوانند قدمى مثبت در جهت فهم و معرفى بهتر کتاب و سنت بردارند.
3. کاربرد فقهى علوم روز: یکى دیگر از حوزههاى قابل بهرهبردارى از علوم روز، مربوط به مباحث فقهى است، که برخى از نمونههاى آن را مىتوان در تشخیص موضوعات فقهى مشاهده کرد.
البته چنان که پیش از این نیز گذشت، کاربرد دینى علوم روز، منحصر به موارد یادشده نیست؛ لذا لازم است که برنامهریزان حوزه، پس از پژوهش در باره گستره ربط علوم روز به مباحث دینى، درصدد برنامهاى جامع براى آشنایى و بهرهبردارى صحیح و هرچه بیشتر حوزویان از علوم روز برآیند.
خلاصه، با توجه به این نکته که بخش عظیمى از آیات و احادیث، به مقولههاى طبیعى مىپردازد، و نیز با اطمینان به منشأ قدسى و خطاناپذیر آیات و احادیث، بىشک، ورود حوزه به طرح و تبیین علمى این مقولهها، هم مىتواند راهى نو به سوى توسعه علوم و گسترش مرزهاى دانش بگشاید، و هم بر باور و اعتقاد دینى نسلى که گرفتار پوزیتویسم کور و بىمنطق هستند، بیفزاید.
البته در اینجا ممکن است برخى نگرانِ تحولات ناشى از پیشرفتهاى علوم تجربى و تعارض احتمالى آنها با متون دینى باشند. هر چند رفع نگرانى این گروه، نیاز به فرصت و مقالى دیگر دارد، اما به طور بسیار خلاصه به چند نکته اشاره مىشود:
1. هرچند یافتههاى علمى، امورى متحولاند، اما تحولپذیرى، ضرورتاً به معناى ابطالپذیرى نیست؛ بلکه نوع دیگر تحولپذیرى، اثباتپذیرىِ تکاملى است. همین امر سبب مىشود تا علوم بشرى، امورى متکامل باشند نه کامل. بنابراین، علوم به این معنا، نسبى هستند؛ و نسبیت به این معنا، با نسبیت مطلق که منجر به شک مطلق (Skepticism) شود، کاملاً متفاوت، بلکه متعارض است.
2. برخى هم که قائل به نسبیت مطلق علوم هستند، ممکن است به نظریه نسبیت انیشتین متوسل شوند، و حال آن که این نظریه نیز اگر درست و دقیق فهمیده شود، نه تنها مؤید نسبیتگرایان و شکگرایان مطلق نیست، بلکه تأییدى بر نظریه متکامل بودن علوم است؛ که البته توضیح و اثبات این ادعا نیاز به فرصت و مقال خاص خود دارد.
3. مقولههایى چون اثباتپذیرى و ابطالپذیرى، امورى هستند که در حوزه علومِ به اصطلاح دینى، از قبیل اصول فقه و فقه نیز کاملاً سارى و جارى است و اساساً باز بودن باب اجتهاد، معنایى جز این ندارد؛ چراکه دستآوردهاى پژوهشى فقهاى عظام نیز، یا مؤید نظریههاى فقهى و اصولى پیشین است (اثباتپذیرى) یا ناقض یافتههاى گذشته (ابطالپذیرى)، و یا تکاملبخش نظریه پیشین است. در کل، تلاشهاى فقاهتى نوین، همواره موجب تحول تکاملى دانشهایى چون فقه و اصول مىشود. بنابراین، همان گونه که تحولپذیرى دانشهایى چون فقه و اصول، نه تنها موجب نگرانى حوزویان و مانعى در راه بررسى فقهى و اصولى متون دینى نبوده است، بلکه پیوسته مشوق آنها براى دستیابى به افقهاى تازهتر بوده است. تحولپذیرى علوم تجربى نیز نباید موجب نگرانى، یا مانعى در راه پژوهشهاى علمى متون دینى باشد.
جمعبندى و نتیجهگیرى
در طراحى هندسه علوم، باید دو نکته مورد توجه قرارگیرد: یکى علوم مورد نیاز، و دیگرى جایگاه هر علم در مجموعه خانواده علوم و ربط منطقى اعضاى خانواده با یکدیگر.
هر گاه عضوى از اعضاى خانواده غایب شود، علاوه بر آن که رشد آن عضو با رکود مواجه خواهد شد، به علت نقش معرفتى علوم نسبت به یکدیگر، فهم درست سایر علوم نیز با آفت کجاندیشى مواجه خواهد شد. و نیز اگر عضو غایب داراى کارکرد اجتماعى باشد، علاوه بر رکود و کجاندیشى، آفت اجتماعى هم رخ خواهد داد.
به نمونههایى از غیبت علوم اسلامى از هندسه علوم حوزوى، و برخى پىآمدهاى غیبت هر یک اشاره شد؛ اما علومى که در طول تاریخ حوزهها، به ویژه حوزههاى چند سده اخیر مورد غفلت واقع شده، بیش از نمونههاى یادشده مىباشد، که نیاز به بررسى تفصیلى دارد.
بحثى که باقى مىماند، مربوط به بررسى ربط منطقى و ساختار علوم حوزوى است که به علت طولانى شدن بحث و کوتاهى فرصت، به وقتى دیگر موکول مىشود؛ ان شاء الله تبارک و تعالى.
پىنوشتها:
________________________________________
1. بازسازى هندسه علوم حوزوى، موضوع بسیار گسترده، عمیق، پیچیده و مهمى است که بررسى همهجانبه آن در یک یا چند مقاله نمىگنجد. لذا در این نوشتار تنها به ذکر برخى نکات بسنده شده است. امید آن که بررسى همهجانبه و عمیق این موضوع بسیار مهم و سرنوشتساز به صورت فورى و در قالب طرحهاى پژوهشى جدى در دستور کار تصمیمگیران حوزه قرار گیرد؛ ان شاء الله.
2. براى توجیه مخالفان فلسفه، اشاره به این نکته ضرورى است که حقیقت فلسفه، چیزى جز یک تلاش عقلانى براى دستیابى به حقیقت نیست. بنابراین، آنچه به عنوان مکاتب فلسفى مطرح است، در واقع دستآوردهاى فلسفى است، نه خود فلسفه. لذا مىتوان گفت که متعلق مخالفت مخالفان فلسفه، خود فلسفه نیست؛ بلکه دستآوردهاى فلسفى است. ناگفته پیدا است که این نوع مخالفت، نه تنها هیچ ضررى به حقیقت فلسفه نمىرساند ،بلکه خود عین فلسفهسازى و تولید مکتب فلسفى است.
3. منظور از چند سده اخیر، فاصله زمانى ظهور مکتب صدرایى تا مقاومت مرحوم علامه طباطبایى(رض) در برابر امواج ضد فلسفى است.
4. از آنجا که اشاره به عوارض دینشناختى غفلت از فلسفه، نیاز به مباحث دقیق علمى دارد و از حوصله بحث حاضر خارج است، لذا از آوردن این نوع نمونهها صرفنظر شده است.
5. لازم به یادآورى است که مراد از تعبد، تعبد عامیانه و کورکورانه است؛ و الاّ تعبد حقیقى و راستین، خود مبتنى بر تعقل است؛ چنان که پیامبر اکرم(ص) در حدیث شریف و گرانسنگى مىفرماید: انما یدرک الخیر کلّه بالعقل، و لا دین لمن لا عقل له (الحیاة، ج 1، ص 43). و حتى نهایت تعبد نیز ـ چنان که حضرتش فرموده است ـ چیزى جز عقل نیست: لکل شىء غایه و غایه العبادة العقل (الحیاة، ج 1، ص 43).
6. تى بى باتومور، جامعهشناسى، ص 283.
7. طه، آیه 114.
8. بحث تفصیلى در این مورد، نیاز به فرصت و مقالى دیگر دارد.
9. توجه به این نکته نیز بسیار مهم است که علاوه بر دیدگاه فلسفى که رابطهاى نزدیک میان مبانى معرفتشناختى و هستىشناختى را ترسیم مىکند، از دیدگاه جامعهشناختى نیز رابطهاى تنگاتنگ میان مبانى معرفتشناختى جوامع و نوع ساخت آنها وجود دارد؛ لذا پرداختن به مباحث معرفتى، علاوه بر دستآوردهاى هستىشناختى و فلسفى داراى بازتابهاى جامعهشناختى و اجتماعى نیز مىباشد. (براى اطلاعات بیشتر، ر.ک: نظریههاى جامعهشناسى، دکتر غلامعباس توسلى) خلاصه آن که «نوعى پیوستگى ضرورى یا منطقى بین وضع شناختها و سازمان اجتماعى وجود دارد». (منبع یادشده، چ: هفتم، ص 59)
10. بحث در باره هندسه مسایل فلسفه اسلامى و ضرورت بازسازى آن، نکتهاى است که نیاز به گفتارى دیگر دارد. امید آن که برخى از اساتید و فضلایى که در حوزه فلسفه اسلامى کار مىکنند، بخشى از عمر و استعداد و امکانات حوزه و دانشگاه را صرف بازسازى و بهروز کردن هندسه مسایل فلسفى کنند. بىشک، غفلت از این نکته مىتواند حوزههاى ما را در معرض انفعالى جدید که مربوط به مسایل فلسفى عصر پست مدرن است بنماید؛ چنان که در عصر مدرن دچار انفعالى از نوع مسایل آن عصر بودیم و هنوز هم از عوارض آن رنج مىبریم.
11. کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد، متن از: خواجه نصیرالدین محمد طوسى(ره)، متوفى 673 هجرى، شرح از: جمال الدین علامه حلى(ره)، متوفى 726 هجرى ترجمه و شرح فارسى، به قلم مرحوم آیت الله آقاى حاج شیخ ابوالحسن شعرانى، (طاب ثراه)، کتابفروشى اسلامیه، چ: دوم، 1398 هجرى، ص 7 و 8.
12. مستدرک الوسائل، ج 17، ص 248.
13. اسراء، آیه 36.
14. بىشک انصراف از مرجعیت فقهى به معناى عدم نیاز جامعه به فقه و مرجعیت فقهاى عظام نبوده و نیست ـ چنان که به معناى عدم نیل حضرت علامه به مقام فقاهت نیز نمىباشد ـ بلکه بدان معنا است که چون اصل ارزشها و باورهاى الهى در معرض تهدید بود، لذا اولویت نخست، مرزبانى از اصل مبانى دینى بود.
15. کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد، همان.
16. همان، ص 323 ـ 325.
17. مجله حوزه، ش 46، ص 28.
18. همان، ش 4.
19. نه تنها علماى بزرگ اسلام را بزرگ و گرامى مىشماریم، بلکه خاک پاى طلاب جوانى هم که به عشق تفقه در دین خدا، از خانه و کاشانه خود به سوى حوزههاى مقدس علمیه هجرت کرده و مىکنند را باید سرمه چشم خود ساخت. اما این تکریم و تعظیم به هیچ وجه نباید موجب توهم خروج علماى حوزه از افتخار ابجدخوانى قرآن کریم و علوم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و حذف محوریت ثقلین از کانون مطالعات و پژوهشها و تعلیمات حوزوى شود. امید آن که در پرتو بیدارى جدید اسلامى، حوزههاى مقدس علمیه به اصل خود بازگردند و چونان حوزههاى صدر اسلام بر محور و مدار دو گوهر گرانسنگ به یادگار مانده از وجود مقدس و مطهر حضرت ختمى مرتبت(ص) طواف کنند و از باده ناب معارف الهى سیراب شوند.
20. یادآورى دو نکته مفید به نظر مىرسد: یکى این که شایسته بود بحث اخلاق و عرفان، هر یک به صورت مستقل مورد بررسى قرار مىگرفت، اما به علت ضرورت خلاصهنویسى، یکجا ارائه شد؛ و نکته دیگر آن که: دانش عرفان نیز مانند فلسفه، در طول تاریخ حیاتش مبتلا به سوءتفاهم بوده است. هرچند رفع این سوءتفاهم نیاز به پژوهشى مستقل و گسترده دارد، اما به طور خلاصه مىتوان گفت که حقیقت عرفان نیز مانند حقیقت فلسفه (که فراتر از مکتبهاى فلسفى است)، چیزى غیر از مکتبهاى عرفانى مىباشد. توضیح این که: گوهر عرفان، چیزى جز یک تلاش نظرى و عملى خالصانه براى دستیابى به معرفت ناب نیست؛ تنها با این تفاوت که معیار معرفت ناب در عرفان، نیل به ادراکات قلبى، ازجمله کشف و شهود است نه برهان و استدلال عقلى. لذا کسى که قائل به تجرد روح و مقامات روحانى است، چگونه مىتواند منکر امکان کشف و شهود یا سایر ادراکهاى قلبى شود؟
21. بحارالانوار، ج 16، ص 210.
22. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج2، ص198.
23. صحیفه امام، ج12، ص275.
24. امام سجاد(ع)، مفاتیح الجنان، مناجات المحبین.
25. صحیفه امام، ج5، ص437 .
26. امام خمینى(ره)، صحیفه نور، ج21، ص91.
27. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص4و5.
28. منظور از فقه توسعه، تلاش اجتهادى و فقاهتى در راستاى دستیابى به یک الگوى اجتماعى کلان، جامع و دقیق است؛ الگویى که بیانگر تصویرى شفاف از آرمان مدینه فاضله اسلامى و راه دستیابى به آن باشد..
29. تفصیل این آفت را مىتوانید در پژوهشى تحت عنوان «درآمدى بر آسیبشناسى نظام مهندسى اجتماعى جمهورى اسلامى ایران» (که امید است به زودى از طرف سازمان مدیریت و برنامهریزى چاپ و منتشر شود) ملاحظه فرمایید.
30. البته بحث در باره رابطه علم و دین، مقولهاى مستقل است که باید در جاى خود به آن پرداخت؛ اما آنچه که در این مقاله یادآورى آن ضرورى است این که: سه الگوى اصلى نسبت به رابطه علم و دین مىتوان تصور کرد: یکى این که علم و دین را دو حوزه کاملاً مستقل و جدا از هم تلقى کنیم، و حتى مواردى از آموزههاى دینى را که با صراحت تمام ناظر به مقولههاى علمى است، با توجیهات گوناگون، از قبیل توسل به مباحثى که در حوزه زبان علم و دین مطرح است، توجیه کنیم (نظریه تباین مطلق علم و دین)؛ دیگر آن که همه آموزههاى دینى را سعى کنیم با توسل به دستآوردهاى علمى توجیه و تبیین کنیم. (نظریه تطابق کامل علم و دین) نگاه سوم، این که بدون افراط و تفریطى که تا کنون شاهد آن بودهایم، هر یک از حوزههاى معرفتى دین را با تکیه بر مبانى معرفتشناختى خاص خود تبیین کنیم. (نظریه تعاضد نسبى علم و دین)
31. M. Iqbal, The Reconstruction of Religious Thought in Islam, (Lahore: Ashraf Press,1960) pp. 130-131.به نقل از : علم سکولار تا علم دینى، مهدى گلشنى، ص93 و 94.
32. J.H. Randall, The Naking of the Modern Mind, (New York: Columbia University Press, 1976)
pp. 520-783به نقل از: علم سکولار تا علم دینى، مهدى گلشنى، ص94.
33. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج1، ص212 و 213.
34. گلشنى. مهدى، دینپژوهى (1)، (موانع، تنگناها و بایستهها)، جستارهایى...، تهیه و تنظیم: دبیرخانه دینپژوهان کشور، ص131 و 132.
35. گلشنى. مهدى، دینپژوهى (1)، (موانع، تنگناها و بایستهها)، جستارهایى...، تهیه و تنظیم: دبیرخانه دینپژوهان کشور/ ص134.
36. ابراهیم، آیه 4.