آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

طرح مسأله
اگر نگوییم بحث در باره بازسازى هندسه علوم حوزوى یکى از مهم‏ترین بحث‏هاى تحول در حوزه است، بى‏شک یکى از مهم‏ترین موارد مى‏باشد؛ زیرا نخستین و مهم‏ترین رسالت نهادهاى علمى، پاسدارى از میراث‏هاى علمى و توسعه مرزهاى دانش است، و انجام مطلوب این مهم هنگامى میسر است که هندسه علومِ نهاد مورد نظر درست طراحى شده باشد.
به عنوان مثال، اگر در طراحى هندسه علوم یک نظام علمى، برخى رشته‏ها مورد غفلت قرارگیرد، بى‏شک هم دست‏آوردهاى کهن آن علم به تدریج از حافظه نظام علمى مفروض پاک خواهد شد و هم از رشد و توسعه طبیعى و تاریخى خود باز خواهد ماند: «رکود علمى!». حال اگر فرض کنیم که آن علم یا رشته فراموش‏شده، یکى از اعضاى بسیار مهم مجموعه علومِ نظام علمى مفروض است و نقشى بنیادین در فهم سایر علوم دارد، مى‏توان حدس زد که علاوه بر رکود علمى چه فاجعه‏اى در نظام علمى مورد نظر رخ خواهد داد: «کج‏اندیشى!». و باز اگر فرض کنیم که آن علمِ فراموش‏شده، علاوه بر نقش معرفتى، داراى کارکرد مهم اجتماعى نیز است، با فاجعه‏اى سه‏بعدى مواجه خواهیم شد: رکود علمى، کج‏اندیشى و آسیب اجتماعى!!
آنچه گذشت، مربوط به ضرورت حضور همه علوم مورد نیاز (به عنوان نخستین مرحله طراحى هندسه علوم) در نظام‏هاى علمى بود. اما نکته دیگرى که باید در طراحى هندسه علوم یک نظام یا نهاد علمى لازم است مورد توجه قرارگیرد، تعیین جایگاه هر یک از علوم در مجموعه مورد نظر و تبیین ربط منطقى مجموعه علوم با یکدیگر است. به عبارت دیگر، ممکن است مجموعه علوم یک نظام علمى، کامل باشد؛ اما جایگاه و ربط منطقى آن‏ها به سامان نباشد. در این صورت نیز خطر رکود، کج‏اندیشى و آسیب اجتماعى ـ البته به نوعى دیگر ـ در کمین خواهد بود.
بنابراین، در طراحى هندسه علوم ـ اعم از حوزوى و غیرحوزوى ـ باید دو نکته بسیار مهم مورد توجه مهندسان نظام‏ها و نهادهاى علمى قرارگیرد:
الف) استقراى تام علوم مورد نیاز؛
ب) تعیین جایگاه و ربط منطقى هر یک از علوم با یکدیگر.
اما با کمال تأسف باید گفت که عدم توجه به این دو نکته بسیار ساده و ابتدایى و در عین حال بسیار مهم و بنیادین، موجب شده است تا اثربخشى و کارآیى مطلوب و آرمانى حوزه‏هاى مقدس علمیه، به ویژه در طول چند سده اخیر، به شدت کاهش یابد.
اینک براى درک هرچه عمیق‏تر اهمیت و ضرورت توجه جدى به بازسازى هندسه علوم حوزوى، علاوه بر توضیح نظرى بالا، به برخى از نمونه‏هاى تاریخى و معاصر نیز اشاره مى‏شود.
نمونه‏هایى از علوم غفلت‏شده و پى‏آمدهاى آن
1. غفلت از فلسفه(2) در چند سده اخیر(3) و پى‏آمدهاى آن
یکى از علوم غفلت‏شده، دانش فلسفه بود. غیبت فلسفه از مجموعه علوم حوزوى، علاوه بر عوارض دین‏شناختى(4)، داراى آسیب‏هاى اجتماعى گسترده‏اى از قبیل خودباختگى بخش کثیرى از قشرهاى فکرى جهان اسلام در برابر ایسم‏هاى شرقى و غربى، نیز بوده است.
با توجه به این نکته که بررسى گسترده و همه‏جانبه عوارض ناشى از حذف فلسفه از هندسه علوم حوزوى در چند سده اخیر، نیاز به یک طرح تحقیقاتى دارد، لذا در این مقاله تنها به ذکر مختصر برخى از عوارض مهم بسنده مى‏شود:
1.1. کاهش نیروى دفاعى جهان اسلام در برابر تهاجم شاخه الحادى فلسفه جدید: یکى از ویژگى‏هاى برجسته دوره پس از رنسانس و عصر جدید این است که عقل به جاى دین نشسته و تعبد(5) به نفع تعقل عقب‏نشینى کرده است. هرچند نجات گوهر عقلانیت از سیاه‏چال دیانت ممسوخ و منسوخ قرون وسطا و تعبد قرون وسطایى، حاکى از بلوغ انسان غربى بوده و در پرتو فضاى بازِ پس از رنسانس، فرصتى فراهم شد تا ذهن‏هاى جست و جوگر، پرسش‏هاى تاریخى خود را آزادانه مطرح کنند، اما این بلوغ تاریخى، عوارضى را نیز در پى داشت. یکى از آن عوارض، ظهور شبهه «خودبسندگى عقل» یا «عقل‏گرایى افراطى» (Rationalism) است، که هنوز هم دامنگیر بخش کثیرى از نظام اندیشه غربى مى‏باشد. ظهور این شبهه و شبهاتى از این دست، که اصل دین و گستره رسالت آن را به چالش طلبیده بود، منجر به بروز دوباره یک سلسله مکاتب الحادى و سکولار شد.
هم‏زمانى توسعه مکاتب الحادى و سکولار با ظهور تمدن جدید، ورود غرب به عصر تکاپوهاى استعمارى، عقب‏ماندگى کشورهاى اسلامى، به علاوه گسترش روزافزون روابط شرق و غرب، سبب شد تا در جریان اخذ ابعاد مثبت تمدن جدید، حجم عظیم و گسترده شبهات فکرى و فلسفى غرب نیز به سوى جهان اسلام سرازیر شود. آنچه مى‏توانست در برابر این هجوم سیل‏آساى تفکر الحادى و سکولاریستى مقاومت کند، فلسفه اسلامى بود؛ زیرا در جایى که اصل دین و پایه‏هاى آن، از جمله غیب و حضرت غیب‏الغیوب، در معرض نفى و انکار قرار گرفته، بدیهى است که نمى‏توان با تکیه بر استدلال‏هاى درون‏دینى به دفاع از ارزش‏هاى الهى پرداخت. در این شرایط، چاره‏اى نیست جز تمسک به روش ابراهیمى (که در واقع نمودى از استدلال‏هاى برون‏دینى و فلسفى است)؛ یعنى پاسداران حریم دین باید با مبنا قرار دادن عقل محض به عنوان داورِ مورد قبول طرفین، علاوه بر هویدا کردن خطاهاى فلسفه الحادى و سکولاریستى، حقانیت فلسفه الهى و دِسکولاریستى را اثبات کنند.
توضیح این که: با ظهور دانشمندانى چون کپرنیک (70 =1543-1473م)، براهه (55 =1601-1546م)، کپلر (59 =1630-1571م) و گالیله (81 =1642-1561م)، شکافى عظیم در کاخ جهان‏شناسى قرون وسطا ایجاد شد؛ ابطال نجوم بطلمیوسى، مقدمه شک در تمامى ارکان معرفتى کهن شد، و با ظهور دکارت (54 =1650-1596م) و طرح نظریه «شک دستورى»، تمامى آموزه‏ها و باورهاى کهن (اعم از عقلانى، علمانى، عرفانى و وحیانى) یک‏باره به چالش گرفته شد.
هرچند دکارت، خود یک فیلسوف الهى بوده و شک دستورى او نه تنها ضرورتاً به ماتریالیسم و الحاد منجر نمى‏شد، حتى مى‏توانست مقدمه پالایش آموزه‏ها و باورهاى باطل قرون وسطا قرار گرفته و راه را براى توسعه کمى و کیفى الهیات راستین بگشاید، اما تب حس‏گرایى و اعتماد بیش از حد به یافته‏هاى علوم تجربى به قدرى شدید بود که راه را براى ظهور و شیوع «پوزیتیویسم افراطى» هموار کرد. به عنوان نمونه، آگوست کنت (59 =1857-1798) با طرح نظریه «ادوار سه‏گانه معرفت»، مدعى شد:
هر رشته از معلومات انسان به مرور زمان سه مرحله را مى‏پیماید: 1. مرحله ربانى (Etat Theologique) که تخیلى] موهوم[ است؛ 2. مرحله فلسفى (Etat metaphysique) که تعقلى] استدلالى و غیریقینى [است؛ 3. مرحله علمى (Etat positive ou scientifque) که تحققى] تجربى و یقینى [است.(6)
طرح این دیدگاه و دیدگاه‏هایى از این دست، همگام با دست‏آوردهاى روزافزون علمى و تکنولوژیک، زمینه‏اى را براى عده‏اى فراهم کرد که در نهایت، تنها معیار ارزیابى صحت و سقم همه گزاره‏ها، از جمله گزاره‏هاى دینى، آزمون‏پذیرى تجربى و اثبات‏پذیرى حسى تلقى شد؛ تا آن‏جا که برخى از روى مزاح یا گزافه، مدعى شدند که تا خداوند متعال را ـ نعوذ بالله ـ زیر چاقوى جراحى خود تشریح نکنند، وجودش را باور نخواهند کرد. غرور ناشى از پوزیتیویسم و مستى ناشى از فن‏آورى مدرن، کار را به جایى رساند که «یورى گاگارین» ـ نخستین فضانورد روسى که بر کره ماه قدم گذاشت ـ در پیام خود از ماه به زمین اظهار داشت که در آن‏جا نیز از خدا خبرى نیست!
هرچند نمى‏توان توهمات راسیونالیستى و پوزیتیویستىِ معرفت‏شناختىِ فلسفه جدید را علت تامه رشد الحاد و سکولاریسم در جهان مدرن دانست، اما این توهمات، بى‏شک بخش مهمى از علل گرایش به مادى‏گرى جهان معاصر را تشکیل مى‏دهد.
ظهور و گسترش مبانى معرفت‏شناختى جدید (که عمدتاً ماتریالیستى و سکولاریستى است)، هم‏زمان با ظهور حکمت متعالیه صدرایى (که یک مکتب فلسفى ضد ماتریالیستى و دِسکولاریستى است) مى‏باشد. به عبارت دیگر، گویى پادزهر اندیشه ماتریالیستى و سکولاریستى غرب، هم‏زمان در شرق تولید مى‏شود؛ اما به علت مخالفت با فلسفه و برجسته‏ترین چهره فلسفى چند سده اخیر، یعنى مرحوم صدرالمتألهین(ره)، نه تنها از این پادزهر براى واکسینه کردن جهان اسلام و جلوگیرى از رشد روزافزون الحاد و سکولاریسم در غرب استفاده نمى‏شود، بلکه سازنده و طرف‏داران آن در معرض بى‏مهرى قرار مى‏گیرند.
2.1. رکود فلسفه اسلامى: بیرون‏کردن فلسفه از هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر، نه تنها موجب بروز عوارض حاد و بعضاً شکننده‏اى براى جهان اسلام و حتى غرب شده، بلکه خود فلسفه اسلامى نیز از رشد طبیعى بازمانده است. امروزه پس از گذشت حدود چهار قرن از عمر حکمت صدرایى هنوز در عصر تعلیم و شرح و حاشیه‏نویسى آن به سر مى‏بریم. در حالى که اگر فرآیند تعلیم و تعلم، و شرح و حاشیه‏نویسى فلسفه صدرایى در یک فضاى باز و آزاد علمى طى مى‏شد، به احتمال قوى، چه بسا امروز، جهان اسلام و بشریت شاهد ظهور مکتبى برتر و کامل‏تر از مکتب صدرایى بود.
به عبارت دیگر، بى‏شک نه حکمت صدرایى نقطه اوج و ختم تفکر فلسفه الهى است و نه خود مرحوم ملاصدرا مدعى خاتمیت فلسفى بود؛ اگر هم چنین ادعایى داشت، از او پذیرفته نبود. چراکه اساساً ماهیت دست‏آوردهاى علمى، ماهیتى متکامل است نه کامل؛ چنان که در قرآن کریم نیز خطاب به شخصیتى چون پیامبر گرامى اسلام(ص) مى‏فرماید: قل رَبِّ زِدنى علماً(7)
فلسفه‏هاى ماتریالیستى و سکولاریستى جدید، به علت تنفس در فضاى آزاد علمى غرب، پیوسته در حال تحولِ تکاملى بوده است. در واقع همان گونه که فلسفه الهى در راستاى دست‏یابى به حقیقت مى‏تواند طریق کمال‏طلبى را طى کند، فلسفه‏هاى مادى و سکولاریستى نیز در راستاى دورشدن از حق و مقابله با برهان‏هاى فلسفه الهى مى‏توانند به شبهه‏ها و ابزارهاى شبه‏برهانى قوى‏تر و فریبنده‏ترى مجهز شوند؛ چنان که امروزه پوزیتیویسم ساده و تجربى سده‏هاى نخست تاریخ معاصر، جاى خود را به پوزیتیویسم پیچیده و منطقى قرن بیستم داده است.
به عنوان مثال، اگر تا دیروز طرف‏داران فلسفه الهى و مادى مى‏توانستند از یک موضع مساوى در باره بود و نبود خدا بحث کنند، امروزه با طرح بحث معنى‏دارى از جانب پوزیتیویست‏هاى منطقى، این موضع برابر به نفع ماتریالیست‏هایى که مبتکر بحث معنى‏دارى هستند، از دست رفته است؛ لذا طرف‏داران فلسفه الهى، نخست باید از سد شبهه معنى‏دارىِ گزاره «خدا وجود دارد» عبور کنند، تا نوبت به بحث در باره صدق و کذب آن برسد!(8)
هرچند پس از پیروزى انقلاب مقدس اسلامى و روى‏کرد جدید و نسبتاً گسترده حوزه‏هاى مقدس علمیه به فلسفه تطبیقى (اسلام و غرب)، گام‏هایى در راستاى پاسخ به شبهه‏هاى جدید فلسفى برداشته شده است، اما بى‏شک نمى‏توان در طول دو دهه، عقب‏ماندگى چهار سده را جبران کرد.
3.1. رکود دوچندان بخش معرفت‏شناسى فلسفه اسلامى: علاوه بر عوارض یادشده، عارضه دیگرى متوجه فلسفه اسلامى شده است و آن، تکیه بر مسایل هستى‏شناختى و کم‏توجهى به مباحث معرفت‏شناختى مى‏باشد.
توضیح این که: یکى از مشخصه‏هاى فلسفه جدید غرب، تکیه و تأکید بسیار بر مسایل معرفت‏شناختى و نگاه درجه دوم به مباحث هستى‏شناختى است؛ در حالى که در فلسفه اسلامى، همواره، بیشترین تأکید بر مقوله‏هاى هستى‏شناختى بوده است. هرچند شناخت هستى، اصل و غایت فلسفه است، اما از دو نکته نباید غافل بود: یکى این که هستى‏شناسى مطلوب، تابعى از متغیر معرفت‏شناسى مطلوب است؛ و دیگر آن که مهم‏ترین مسأله فلسفى انسان معاصر، به ویژه انسان غربى و به تبع آن همه حوزه‏هاى فلسفه معاصر، حل معضل شناخت و پاسخ به پرسش‏هاى نوظهور این حوزه است.
به عبارت دیگر، تا زمانى که مبانى معرفت‏شناختى انسان امروز به مرز جامعیت نرسد، ناگفته پیدا است که در حوزه هستى‏شناسى نیز نمى‏توان در انتظار روزنى به غیب بود.(9) نتیجه این غفلت و کم‏توجهى به مباحث معرفت‏شناختى در حوزه فلسفه اسلامى سبب شده است که در طول چند سده اخیر، همواره جهان اسلام در رویارویى با فلسفه جدید غرب و امواج آن، که سراسر اندیشه جهان اسلام را درنوردیده، دچار حالت انفعالى باشد. حتى امروز هم که سخن از «فلسفه پست مدرن» به میان آمده و کفه مباحث معرفت‏شناسى نوین به نفع دیدگاه‏هاى معرفت‏شناسى فلسفه اسلامى است، باز هم به علت همان غفلت کهن، قادر به حضور فعال و به‏روز در حوزه مسایل فلسفه هزاره سوم نیستیم.(10) (البته این ناتوانى، اولاً نسبى است نه مطلق، و ثانیاً بالفعل است نه بالقوه؛ لذا مى‏توان با کمى تلاش و برنامه‏ریزى صحیح و مدیریت درست، دست‏کم، بخشى از عرصه تفکر فلسفىِ فرا جدید را متوجه دیدگاه‏هاى بلند فلسفه اسلامى کرد.)
2. غفلت از کلام در چند سده اخیر، و پى‏آمدهاى آن
2. یکى دیگر از علوم دینى، دانش کلام اسلامى است که در طول چند سده اخیر از هندسه علوم حوزوى حذف شده است. مرحوم حضرت آیت الله علامه شعرانى(رض) در این باره مى‏فرماید:
در این زمان آشفته، اهل حق تنها مانده، از هر سوى گردباد فتنه آنان را درهم مى‏پیچد و امید نجات ندارند. درس اصول دین منسوخ شده و نسخ آن مندرس گشته و از هم پاشیده است. مردم به جهل افتخار مى‏کنند و به ندانستن معارف الهى مباهات مى‏نمایند. حطام دنیا به نظر آن‏ها امرى محقق و معلوم است و غیر آنچه تعلق به دنیا دارد ناچیز و موهوم. حرص دنیا در انتخاب علوم نیز تأثیر کرده و آن علمى را مى‏پسندند که بیشتر مال از آن به دست آید، و هر علم لازم و واجبى که فایده دنیایى ندارد، متروک مانده است... فقه، علم فروع است و حاجت مسلمانان بدان بسیار است، اما پس از مسلمان بودن...، ما علم دیگرى ـ غیر علم فقه، یعنى علم فروع ـ لازم داریم که اهل شک و تردید را در دین راسخ کند و مسلمانان سست را در مسلمانى قوى گرداند؛ وگرنه کسانى بودند در علم فروع، کامل، تا در محیط دین‏داران بودند، دین‏دار مى‏نمودند و چون از آن محیط و جامعه خارج شدند، فقه را همراه خود آوردند؛ در حالتى که به عالم غیب، آخرت، خدا، ملایکه و هر چیز نادیده اعتقاد نداشتند و مانند ملاحده مادى، روح و عقاب و ثواب اخروى را موهوم مى‏پنداشتند؛ با آن که مسایل فروع فقه را با کمال دقت و استدلال مى‏دانستند. بسیارى از چنین اشخاصى را خود دیدم.
من یقین دارم اگر راسخان در عقاید و معتقدان عالم غیب از محیط اسلامى خارج مى‏شدند و شصت سال در کفرستان زندگى مى‏کردند، هرگز خللى در اعتقاد آن‏ها به بقاى روح و ثواب و عقاب آخرت پیدا نمى‏شد؛ چون به عالم غیب عقیده داشتند، و اهل ظاهر به عالم غیب عقیده ندارند. و شرط اول ایمان، الذین یؤمنون بالغیب است.(11)
غفلت از دانش کلام و غیبت آن از هندسه علوم حوزوى نیز در طول چند سده اخیر داراى عوارض منفى بسیارى براى جهان اسلام بوده است که به برخى از مهم‏ترین موارد آن اشاره مى‏شود:
1.2. رکود کلام اسلامى: با توجه به رسالت‏هاى سه‏گانه دانش کلام که عبارت‏اند از: تبیین برهانى معارف دینى، پاسخ مستدل به پرسش‏هاى نوظهور دینى، دفاع برهانى از دین در برابر شبهه‏هاى جدید و هم چنین با توجه به ضرورت به‏روز بودن این رسالت‏هاى سه‏گانه و دگرگونى دوران و انسان امروزى مى‏توان گفت که غفلت از دانش کلام در طول چند سده اخیر، سبب شده است تا هم تبیینِ روزآمد دین، و هم پاسخ به پرسش‏هاى نوظهور، و نیز دفاع از دین در برابر شبهه‏هاى جدید، به هیچ وجه متناسب با شأن والاى معارف بلند اسلامى و مقتضیات دوران و انسان امروزى نباشد.
بله، همواره علماى بزرگى چون علامه طباطبایى، شهید مطهرى، شهید صدر، شهید بهشتى، شهید باهنر، شهید مفتح، و... بوده‏اند که در پرتو بصیرت و اخلاص، توفیق درک ضرورت‏هاى عصر و نسل را یافته، و یک تنه در صحنه تحقیق، تعلیم و تبلیغِ روزآمد دین قیام کرده‏اند؛ اما این قیام‏هاى فردى یا جمعىِ محدود، به هیچ وجه نه رافع مسؤولیت صنف روحانیت و نظام حوزوى بوده، و نه قادر به تأمین همه‏جانبه نیازهاى فکرى عصرها و نسل‏ها مى‏باشد. همین عدم توجه به رسالت صنفى در حوزه دانش کلام، سبب آن شده است که هم روند رو به رشد تبیین معارف دینى راکد شود و هم حوزه‏هاى مقدس علمیه در برابر پرسش‏ها و شبهه‏هاى جدید، متهم به عدم کارآمدى و ضعف شوند.
2.2. ورود غیرکارشناسى روشن‏فکران دینى به حوزه معارف دینى و ظهور جریان‏هاى التقاطى و انحرافى: برخى روشن‏فکران دینى در این خلأ نسبى کلامى، با انگیزه بازشناسى و تبلیغ روزآمد دین، وارد گودى مى‏شوند که تخصص لازم را ندارند. نتیجه چنین اقدامى نیز پیشاپیش روشن است؛ چنان که پیامبر گرامى اسلام(ص) در باره این گونه اقدامات مى‏فرماید:
مَن أفتى الناسَ بغیر علمٍ، کانَ ما یُفسِدُه أکثر ممّا یُصلِحُه.(12)
البته کوتاهى نظام روحانیت در این زمینه، به هیچ وجه نمى‏تواند توجیهى براى فتواىِ غیر عالمانه روشن‏فکران دینى باشد؛ چرا که بر اساس حکم عقل، تکلیف هر انسانى در هنگامه جهل، توقف است؛ چنان که خداوند متعال نیز در تأیید این حکم فطرى و تأکید بر آن مى‏فرماید: لاتقفُ ما لیسَ لکَ به علمٌ.(13)
بى‏توجهى عدم توجه به مباحث کلام جدید در طول چند سده اخیر، که در واقع دوران غیبت دانش کلام از هندسه علوم حوزوى است، بستر مناسبى را براى ورود غیرمتخصصان به حوزه دین‏شناسى و تعلیم و تبلیغ دین فراهم کرد که نتیجه آن، به‏رغم برخى دست‏آوردهاى مثبت (از قبیلِ توجه به ابعاد علمى و اجتماعى دین، و جلب و جذب جوانان به دین)، ظهور جریان‏هاى التقاطى و انحرافى است.
به عبارت دیگر، بخش کثیرى از آنچه که امروز تحت عنوان قرائت‏هاى گوناگون یا دگراندیشى دینى مطرح است، محصول غفلت حوزه‏هاى مقدس علمیه از مباحث جدید کلامى است؛ زیرا دین مبین اسلام به عنوان بهترین و آخرین دین، حاوى معارف بلندى در حوزه‏هاى گوناگون معرفتى است که درک کامل آن، تابعى از متغیر رشد تاریخى انسان است. اما تلاش کلامى حوزه‏ها در طول چند سده اخیر (که در واقع عصر تحولات گسترده و عمیق فکرى در ابعاد گوناگون، از جمله مباحث کلامى است) همگام با تحولات دوران و انسان امروزى نبوده است. بنابراین، غفلت حوزه‏ها از مباحث نوظهور کلامى از یک سو، و ورود غیرعلمى برخى روشن‏فکران دینى به وادى مسایل جدید کلامى از سوى دیگر، زمینه‏ساز ظهور التقاط و انحراف در حوزه اندیشه اسلامى شده است.
3.2. برخورد تکفیرى به جاى برخورد علمى: در برابر کسانى که براى مقابله با مبانى و دست‏آوردهاى الحادى و سکولاریستى عصر جدید به حربه تکفیر و تفسیق متوسل شده‏اند، به کسانى چون مرحوم حضرت علامه طباطبایى(رض) شهید مطهرى(رض) و شهید صدر(رض) برمى‏خوریم که به جاى تکیه بر سلاح تکفیر، به خردورزى و عقلانیت فلسفى و کلامى روى آورده و پاسخ پرسش‏ها و شبهه‏هاى جدید فلسفى و کلامى را با خرد نابِ مبتنى بر مبانى فطرى داده‏اند. به راستى کدام یک از این دو ره‏یافت، در مرزبانى از هویت فرهنگى و دینى جامعه و امت اسلامى اثربخش بوده است؟
مرحوم حضرت علامه طباطبایى(رض) در پرتو بصیرت و شناختى که نسبت به تحولات فکرى جهان معاصر داشت، در تشخیص تکلیف خود به عنوان یک مرزبان دینى به این نتیجه رسید که براى مقابله با فلسفه‏هاى سوسیال ـ ماتریال و لیبرال ـ سکولار، چاره‏اى جز روى‏کرد به آموزه‏هاى بلند و عمیق فلسفه اسلامى نیست؛ لذا از پیمودن طریق مرجعیت فقهى منصرف شد(14) و به مرجعیت فلسفى روى آورد. این خط‏مشى علمىِ حضرت علامه، در واقع به معناى فراخوان دانش فلسفه به حوزه علوم دینى و اسلامى بود. اما دورى این فرزند (یعنى فلسفه اسلامى) از خانواده خود (یعنى علوم دینى) به قدرى طولانى شده بود که بازگشت مجدد آن با مقاومت‏هایى مواجه بود. به راستى اگر اصرار حضرت علامه(رض) در ضرورت بازگشت فلسفه به هندسه علوم حوزوى و مقاومت آن فیلسوف الهى متعبد در برابر مخالفان نبود، حوزه چگونه مى‏توانست پاسخ‏گوى مسایل نوظهور فکرى عصر خود باشد؟ روحش شاد و راهش پر رهرو باد.
3. غفلت از قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت (ع) و پى‏آمدهاى آن
قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) یکى دیگر از علوم با ارزش و گران‏سنگ دینى و حوزوى، بلکه باارزش‏ترین علوم دینى است که در طول چند سده اخیر، سرنوشتى چون فلسفه و کلام داشته است. مرحوم علامه شعرانى(رض) در این باره مى‏فرمایند:
مردم دنیا یکدیگر را منع مى‏کنند از خواندن تفسیر قرآن که اعتبار و شهرت انسان را زیان دارد، و هر که مشهور شود به دانستن تفسیر، بلکه حدیث و سیره پیغمبر و ائمه(ع)، میان علما قدر و منزلت ندارد؛ و آن علم، قدر و منزلت دارد ـ مانند علم اصول فقه ـ ، که هر کس در آن تفوق یابد، جاه و مال او افزون شود.(15)
مقام معظم رهبرى هم در این باره فرمود:
من بارها این نکته را در اجتماعات خودمان گفته‏ام که در نظام درسى ما متاسفانه قرآن جایى ندارد. یعنى در نظام حوزه‏اى این طور نیست که هیچ درسى از درس‏هاى ما ـ درس‏هاى رسمى حوزه ـ متوقف بر مراجعه به قرآن و حدیث باشد. اصلاً نظام درسى ما احتیاج به قرآن ندارد و بى‏نیاز از قرآن و جداى از آن طراحى شده است. طلبه از اولِ «بدان ایدک الله» تا آن وقتى که ورقه اجتهادش را از دست استاد خود مى‏گیرد، حتى یک بار اتفاق نمى‏افتد که براى کار علمى و تحقیق علمى، مجبور گردد از زمین بلند شود و از تاقچه قرآن را بردارد و باز کند و به آن مراجعه نماید.(16) در گذشته، فرضاً اگر کسى مى‏خواست در حوزه مقام علمى پیدا کند، نباید تفسیر قرآن مى‏کرد. قبلاً اگر یک آقاى ملاّى محترم عالمى اهل تفسیر بود و مردم از تفسیر او استفاده مى‏کردند، این درس موجب مى‏شد در حوزه مشهور به بى‏سوادى شود؛ لذا این درس را ترک مى‏کرد. آیا به نظر شما این فاجعه نیست؟! درحالى که باید عکس این موضوع باشد. باید بگویید متخصص در تفسیر است. استاد تفسیر باید یک عنوان محترمى در حوزه باشد.(17)
به راستى، حوزه‏اى که اساساً موجودیت و فلسفه وجودى خود را مرهون قرآن کریم است، چگونه مى‏تواند بدون توجه به این منبع گران‏سنگ معرفتى و قدسى در راستاى اهداف بلند خود گام بردارد؟ آیا نمى‏توان گفت که ریشه همه، یا دست‏کم، بسیارى از نابه‏سامانى‏هاى حوزه‏هاى علمیه و جهان اسلام در طول چند سده اخیر، ناشى از عدم توجه جدى و اساسى به این کتاب هدایت الهى است؟ چه زیبا و عمیق است رهنمود با ارزش و گران‏سنگ حضرت امام خمینى(ره) در راستاى بازگرداندن قرآن مجید به هندسه علوم حوزوى، آن‏جا که مى‏فرماید:
هان! اى حوزه‏هاى علمیه و دانشگاه‏هاى اهل تحقیق، به پا خیزید و قرآن کریم را از شر جاهلان متنسک و عالمان متهتک که از روى علم و عمد به قرآن تاخته و مى‏تازند، نجات دهید. و این‏جانب از روى جد، نه تعارف معمولى مى‏گویم: از عمر به باد رفته خود در راه اشتباه و جهالت تأسف دارم. و شما اى فرزندان برومند اسلام، حوزه‏ها و دانشگاه‏ها را از توجه به شؤونات قرآن و ابعاد بسیار مختلف آن بیدار کنید. تدریس قرآن در هر رشته‏اى از آن را محطّ نظر و مقصد اعلاى خود قرار دهید. مبادا خداى ناخواسته در آخر عمر که ضعف پیرى بر شما هجوم کرد، از کرده‏ها پشیمان، و تأسف بر ایام جوانى بخورید؛ هم چون نویسنده.(18)
البته این که کس یا کسانى حوزوى از روى علم و عمد به قرآن کریم بتازند یا تاخته باشند، بسیار بعید است و غیرقابل باور؛ اما به هر حال، نوع برخورد نظام حوزه و اکثر حوزویان با گوهرى چون قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، که حیات، دوام، بقا و نشاط حوزه‏ها در گرو نورانیت آن است، کم‏تر از حمله عالمانه و عامدانه به این گوهر گران‏سنگ و کتاب هدایت و فلاح نیست.
غفلت از قرآن و حدیث، داراى پى‏آمدهاى منفى گسترده و عمیقى بوده است که به اختصار به برخى موارد آن اشاره مى‏شود:
1.3. افول جامعیت علمى حوزه‏ها: با توجه به این نکته بسیار مهم که قرآن کریم کتابى جامع و متناسب با همه جایگاه‏هاى مادى و معنوى انسان‏ها و جوامع است، لذا غفلت از آن موجب شد تا به تدریج از جامعیت علمى حوزه‏هاى قرون اولیه (که بیشتر با قرآن و حدیث محشور بودند) کاسته شود.
2.3. کم‏رنگ شدن نورانیت و معنویت حوزه‏ها: یکى دیگر از آفت‏هاى غفلت از قرآن کریم و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) یا کم‏توجهى به این دو منبع گران‏سنگ، کاهش بار و فضاى معنوى حاکم بر حوزه‏هاى کهن است. به راستى آیا حال و هواى روحى و معنوى طلبه‏اى که یک عمر با منابعى از نور، چون قرآن و حدیث (که سراسر تبشیر و انذار الهى و تازیانه سلوک است) حشر و نشر داشته، با طلبه‏اى که سراسر عمر خود را وقف فهم سخنان ابجدخوانان(19) مکتب قرآن و اهل بیت(ع) مى‏کند، یکسان است؟!
4. غفلت از اخلاق و عرفان(20) و پى‏آمدهاى آن:
غفلت از اخلاق و عرفان، دو نمونه دیگر از غیبت علوم دینى از هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر مى‏باشد. با آن که هدف اصلى ادیان الهى، عموماً، و دین مبین اسلام، خصوصاً، انسان‏سازى و رشد و تعالى ابعاد معنوى انسان است: انّما بُعثتُ لأتمّم مکارم الأخلاق(21) و بخش مهمى از تحقق این هدف در گرو آشنایى و تبعیت از آموزه‏هاى بلند اخلاق و عرفان اسلامى مى‏باشد، اما با کمال تأسف، جاى این دو دانش گران‏سنگ در میان علوم رسمى حوزوى خالى بوده است.
غفلت از اخلاق و عرفان، داراى پى‏آمدهاى بسیار حوزوى و فراحوزوى بوده است که به برخى از مهم‏ترین موارد آن اشاره مى‏شود:
1.4. بازماندن حوزه از درجات عالى‏تر معنویت: با آن که حوزه‏هاى مقدس علمیه همواره مظهر معنویت و روحانیت بوده‏اند، اما با توجه به این نکته که درجات معنوى نیز مانند مراتب علمى، داراى مراتب و تشکیک است، لذا توجه جدى و رسمى به دو دانش اخلاق و عرفان مى‏توانست استعداد معنوى حوزویان را بیش از آنچه که تا کنون به فعلیت رسیده است، رشد دهد. اما به عللى چنین نشده است؛ از جمله این که:
در حوزه‏ها درس اخلاق نبود. با این که طلبه‏ها واقعاً همیشه دل‏هاى پاک و صافى داشتند و غالباً در یک فضاى اخلاقى خوب بار مى‏آمدند...، اما در عین حال، ما طلبه‏ها که مى‏خواستیم براى دیگران معلم اخلاق باشیم، احتیاج داشتیم که خودمان معلم اخلاق و مربى داشته باشیم؛ ولى این‏ها نبود.(22)
امید آن که خداوند متعال در پرتو رحمت رحمانیه و رحیمیه خود، قلم عفو بر خطاهاى این عمر بربادرفته بکشد. و باز در پرتو همان رحمت بى‏کران خود، همه ما را سرمست از شراب طهورى کند که ساقى آن اهل بیت عصمت و طهارت(ع) هستند.
2.4. بازماندن حوزه از درجات عالى‏تر معارف بلند الهى: مى‏توان گفت، حوزه‏اى که فاقد درس رسمى اخلاق و عرفان باشد، به همان میزان از دست‏یابى به مراتب عالى‏تر معارف بلند الهى محروم خواهد ماند.
بله، در این میان، تنها کسانى از این خسارت معنوى رسته‏اند که یا طریق انقطاع و توسل پیموده‏اند، یا به حوزه‏هاى اخلاق و عرفان غیررسمى علماى ربانى، پناه برده‏اند.
3.4. محرومیت جامعه از آموزه‏هاى عمیق علمى و معنوى: عقب‏ماندگى معنوى و اخلاقىِ نظام رسمى حوزه‏هاى مقدس علمیه، که در واقع رهبر معنوى و اخلاقى جامعه مى‏باشد، موجب عقب‏ماندگى معنوى و اخلاقى جامعه شده است. در حالى که ورود حضرت امام خمینى(رض) به صحنه انقلاب و دفاع مقدس نشان داد که چه ظرفیت معنوى گسترده‏اى در جامعه، به ویژه در نسل جوان وجود دارد که اگر درست هدایت شود، مى‏تواند ره صدساله را یک‏شبه بپیماید:
نهضت اسلامى به برکت اسلام، چنان تحولى در نفوس زن و مرد جامعه به وجود آورده که ره صدساله را یک‏شبه طى نموده است.(23)
امروزه نیز اگر بخواهیم در برابر شبیخون فرهنگى استکبار جهانى مقاومت کنیم و امانت بزرگ انقلاب مقدس اسلامى را به سلامت به دست صاحب اصلى‏اش، حضرت بقیه الله الاعظم(عج) برسانیم، چاره‏اى جز مسلّح شدن به سلاح معنویت و اخلاق و عرفان ناب اسلامى نیست. آنچه که امروز مى‏تواند سحر سامرى را باطل کند، چشاندن قطره‏اى، بلکه ذره‏اى از شهد معنویت به این جوانان پاک و مستعد سیر و سلوک الهى است. ناگفته پیدا است که اگر کام جوانان خود را با شهد معنویت آشنا نکنیم، این سامرى زمان است که کام ایشان را با زهر مادیت مسموم خواهد کرد.
4.4. آسیب‏پذیرى مسؤولان جامعه اسلامى: یکى دیگر از خسارت‏هاى ناشى از عدم رسوخ در عوالم اخلاقى و عرفانى، آسیب‏پذیرى شدید کسانى است که در مسند قدرت قرار مى‏گیرند. ناگفته پیدا است کسى که حلاوت انس با خداوند متعال و اهل بیت عصمت و طهارت(ع) را نچشیده، بسیار آسیب‏پذیرتر از کسى است که با لذایذ معنوى آشنا است:
الهى من ذا الذى ذاق حلاوة محبتک فرام منک بدلاً، و من ذا الذى أنس بقربک فابتغى عنک حولاً(24)
و چنین است که حضرت امام خمینى(ره) خطاب به مسؤولان و همه دست‏اندرکاران نظام مقدس جمهورى اسلامى ایران مى‏فرماید:
از معنویت نباید غافل بود که کلید همه دردها است.(25)
5. غفلت از فقه سیاسى و پى‏آمدهاى آن
غفلت از فقه سیاسى و غور در فقه عبادى به معناى خاص، یکى دیگر از جلوه‏هاى نامیمون نقص در هندسه علوم حوزوى در طول چند سده اخیر است که موجب خسارت‏هاى گسترده و عمیق براى جهان اسلام، بلکه بشریت شده است:
وقتى شعار جدایى دین از سیاست جا افتاد و فقاهت در منطق ناآگاهان، غرق شدن در احکام فردى و عبادى شد ـ و قهراً فقیه هم مجاز نبود که از این دایره و حصار بیرون رود و در سیاست دخالت نماید ـ حماقت روحانى در معاشرت با مردم، فضیلت شد. به زعم بعض افراد، روحانیت زمانى قابل احترام و تکریم بود که حماقت از سراپاى وجودش ببارد، و الاّ عالِم سیّاس و روحانى کاردان و زیرک، کاسه‏اى زیر نیم کاسه داشت. و این از مسایل رایج حوزه‏ها بود که هر کس کج راه مى‏رفت، متدین‏تر بود.(26)
غفلت از فقه سیاسى، به ویژه در طول چند سده اخیر، که دوران رویارویى با ایسم‏ها و مکتب‏هاى گوناگون مدعى اصلاحات اجتماعى است، موجب ظهور و بروز آفت‏هاى بنیان‏سوزى براى جهان اسلام و اعتقادات مردم مسلمان، به ویژه تحصیل‏کردگان‏شان شده است:
تبلیغ کردند که اسلام دین جامعى نیست؛ دین زندگى نیست؛ براى جامعه نظامات و قوانین ندارد... اسلام فقط احکام حیض و نفاس است... تبلیغات سوء آن‏ها متأسفانه مؤثر واقع شده است. الآن گذشته از عامه مردم، طبقه تحصیل‏کرده، چه دانشگاهى و چه بسیارى از محصلین روحانى، اسلام را درست نفهمیده‏اند و از آن تصور خطایى دارند. همان طور که مردم افراد غریب را نمى‏شناسند، اسلام را هم نمى‏شناسند.(27)
6. غفلت از فقه توسعه(28) و پى‏آمدهاى آن
غفلت از فقه سیاسى سبب شده بود تا رهبرى مبارزه با استبداد و استعمار در اختیار جریان‏هاى بیگانه با اسلام و متأثر از ایسم‏هاى شرقى و غربى قرارگیرد؛ که خوشبختانه با ورود فعال و تعیین‏کننده حضرت امام خمینى(ره) به صحنه سیاست و احیا و بازسازى نظریه مترقى ولایت مطلقه فقیه، و پیروزى انقلاب مقدس اسلامى، این کمبود تا حدودى جبران شد.
اما ایرانِ پس از انقلاب، به شدت از پى‏آمدهاى غفلت از فقه توسعه رنج مى‏برد؛ زیرا طرح شعار اصولى «نه شرقى، نه غربى»، بیان‏گر این واقعیت است که نه الگوى توسعه غرب و نه الگوى توسعه شرق، هیچ‏یک، تحقق‏بخش مدینه فاضله اسلامى و جامعه مدنى نبوى و علوى نیست. اما این که در بعد ایجابى و اثباتى، الگوى توسعه اسلامى چگونه الگویى است، با کمال تأسف باید گفت که این الگوى آرمانى و موردنظر نیز به علت غفلت حوزه‏هاى مقدس علمیه از فقه توسعه تا کنون به صورت یک طرح کلان، جامع و دقیق، از منابع دینى، استحصال و استخراج نشده است. و ناگفته پیدا است وقتى چنین خلأى وجود داشته باشد، زمینه مناسبى براى بازگشت الگوهاى توسعه شرقى و غربى فراهم خواهد شد ـ چنان که از نخستین روزهاى پیروزى انقلاب تا کنون به صورت‏هاى گوناگون، از تدوین قانون اساسى گرفته تا برنامه‏هاى توسعه، شاهد چنین روندى بوده‏ایم ـ و این نیست مگر به خاطر آن که جاى دانش توسعه اسلامى (فقه توسعه) در هندسه علوم حوزوى، همواره خالى بوده است.
فقدان الگوى نظرى و برنامه‏ریزى شده توسعه اسلامى، بزرگ‏ترین آفتى است که آرمان‏هاى انقلاب مقدس اسلامى و نظام برخاسته از آن (جمهورى اسلامى ایران) را تهدید مى‏کند؛ چرا که اگر ضرورت‏هاى نظام اجرایى و توسعه‏اى براساس آموزه‏هاى دینى پاسخ داده نشود، بستر مناسبى براى بازگشت به سکولاریزم فراهم خواهد شد؛ چنان که امروزه بخشى از نیروهاى انقلاب و حتى روحانى به این سمت و سو گرایش پیدا کرده‏اند.(29)
7. غفلت از علوم تجربى و پى‏آمدهاى آن(30)
یکى دیگر از خطاها که گریبان‏گیر حوزه‏هاى علمیه شده، غفلت روحانیت از جایگاه علوم تجربى در هندسه علوم دینى، نقش آن در استنطاق آیات و احادیث و تأثیر گسترده و عمیق آن بر سرنوشت جوامع اسلامى است؛ با آن که علماى دین در عصر جامعیت علمى حوزه‏هاى علمیه جهان اسلام، خود سرآمد علوم تجربى بودند و حتى دانشمندان بزرگ امروز غرب، رشد علمى خود را وام‏دار میراث علمى تمدن اسلامى مى‏دانند:
یونانیان تنظیم کردند، تعمیم دادند و نظریه‏پردازى کردند؛ اما راه‏هاى جسورانه پژوهش، جمع‏آورى دانش مثبت، روش‏هاى دقیق علم، مشاهده مفصل و طولانى و کاوش تجربى، براى خوى یونانى بیگانه بود. چیزى که ما علم مى‏نامیم، در اروپا نشأت گرفت و آن هم نتیجه روحیه جدید کاوش، روش‏هاى جدید تحقیق، روش تجربى، مشاهده، اندازه‏گیرى و توسعه ریاضیات به شکلى ناشناخته براى یونانیان بود. آن روحیه و آن روش‏ها به وسیله اعراب به اروپاییان معرفى شد. علم جدید، مهم‏ترین سهم تمدن اسلامى است.(31)
اما پس از ورود به عصر افول، امروزه وضع علوم تجربى در حوزه‏ها به قدرى اسفبار است که گویى اساساً هیچ ربطى میان حوزه‏هاى علمى امروز و حوزه‏هاى علمى پیشین وجود ندارد:
مسلمانان از دنیاى قدیم چیزى را نجات دادند که ارسطو علیرغم نبوغش کاملاً در آن ناقص بود: علم ریاضى و مکانیکى. آن‏ها دانش ریاضى و طبى یونانیان را جذب کردند؛ چیزى که مورد تحقیر رومیان و بى‏توجهى مسیحیان بود. آن‏ها صبورانه به یک فرآیند طولانى توسعه تدریجى و تطبیق عملى که یونانیان آن را در بهترین شرایط خود محقر شمرده بودند، پرداختند. آنان از هند، علامت‏گذارى ضرورى «عربى» و صورت‏بندى جبرى را که بدون آن متجددین نمى‏توانستند بر کار یونانیان بیفزایند گرفتند و در اسپانیاى قرن دهم، تمدنى را به وجود آوردند که دانش صرف نبود؛ بلکه در مورد هنرها و فنون حیات علمى به کار گرفته مى‏شد. به طور خلاصه، آنان در قرون وسطى نوعى تفکر علمى و حیات علمى ـ صنعتى را که ما به آلمان جدید نسبت مى‏دهیم، دارا بودند. به نظر مى‏رسد آنان برخلاف یونانیان، آزمایشگاه و آزمایشگرىِ صبورانه را تحقیر نکردند و در طب، مکانیک، و در واقع، تمامى هنرها، علم را در خدمت بدون واسطه زندگى قرار دادند؛ به جاى این که آن را به عنوان یک هدف نهایى حفظ کنند. اروپا از آن‏ها چیزى را که ما دوست داریم «روحیه بیکنى» بنامیم، به میراث برد؛ روحیه‏اى که در مقام توسعه‏دادن کرانه‏هاى امپراتورى انسان بر طبیعت است.(32)
با آن که بخش عظیمى از آیات و احادیث، ناظر به مقوله‏هایى است که ارتباط مستقیم و تنگاتنگ با علوم طبیعى و انسانى دارد، اما حوزه‏هاى علمیه براى درک علمى آن مقوله‏ها پا را از دایره تنگ پژوهش‏هاى لغوى، فراتر نگذاشته‏اند.
به هر حال با توجه به این نکته که بخش زیادى از آیات و احادیث، ناظر به مقوله‏هاى طبیعى است، آشنایى با علوم تجربى براى حوزویان یک ضرورت اجتناب‏ناپذیر است؛ تا آن‏جا که مقام معظم رهبرى نیز در این باره معتقد است:
قم و همه حوزه‏هاى دیگر نبایستى از تحولات عالم برکنار بمانند. کسانى که تدبیر امور حوزه را به دست خواهند داشت باید فکرى بکنند و ترتیبى بدهند که طلاب در جریان مسایل عالم قرار بگیرند. این‏طور نباشد که این‏ها از پیشرفت‏ها و حوادث عالم و از موضوعات علمى و اکتشافات جدید در زمینه‏هاى مختلف ـ چه در زمینه‏هاى علوم طبیعى، چه به خصوص در زمینه‏هاى علوم انسانى ـ برکنار و دور باشند. چرا؟ به خاطر این که یک رکن مهم براى فتوا، اطلاع از موضوع است. اگر فقیه موضوع را نشناسد، نخواهد توانست ـ کما هو حقه ـ از دلیل شرعى، حکم الهى را استنباط کند.(33)
البته کاربرد علوم تجربى و انسانى، منحصر به تشخیص موضوعات فقهى و حوزه استنباط احکام الهى نیست؛ بلکه داراى دایره‏اى گسترده مى‏باشد؛ که لازم است برنامه‏ریزان حوزه، پس از بررسى گستره ربط این علوم با متون اصیل دینى (کتاب و سنت)، جایگاه مناسب آن را در هندسه علوم حوزوى ترسیم نمایند.
روى‏کرد علماى دین به علوم تجربى و انسانى، منحصر به روحانیت اسلام نیست؛ بلکه علماى سایر ادیان، از جمله مسیحیت نیز سال‏ها است که به این ضرورت پى‏برده و در این مسیر برنامه‏هاى قابل توجهى نیز پیاده کرده‏اند؛ به عنوان نمونه:
جهان مسیحیت متوجه خسارت‏هایى شده است که روى قضیه گالیله و امثالش داد؛ بنابراین، جداً دارد کار مى‏کند. خود پاپ هر سال یک هفته را با علما خلوت مى‏کند که مسایل روز را به او بگویند؛ مشکلاتى را که علم یا تکنولوژى و غیره متوجه دین کرده با او مطرح بکنند. او در محل اقامت تابستانى‏اش یک هفته با این‏ها صحبت مى‏کند. او یک آکادمى علوم پاپى دارد که بعضى از برجستگان علم عضوش هستند. گاهى هم آدم‏هاى ملحدى آن‏جا مى‏نشینند و این‏ها با هم مبادله افکار مى‏کنند.
به هر حال، جهان مسیحیت از این جهت متوجه شده و هم‏چنین دارد بین فرقه‏هاى خودش مثل پروتستان و ارتودکس و کاتولیک، تقارب ایجاد مى‏کند؛ براى این که احساس مى‏کند در مقابل جبهه بزرگ الحاد قرار دارد.(34)
بى‏شک یکى از علل غرب‏زدگى ایران اسلامى در طول چهارصد سال اخیر را باید در عقب‏ماندگى از کاروان پرشتاب و پرتحول علم و فن‏آورى جدید دانست.
البته این سخن، بدان معنا نیست که حوزه در زمینه علوم، حرفى براى گفتن ندارد و تنها باید به سنتِ اخذ و اقتباس از کشورهاى پیشرفته علمى روى آورد؛ به هیچ وجه؛ زیرا هنوز که هنوز است در لابه‏لاى دست‏آوردهاى علمىِ کهنِ حوزه‏هاى مقدس علمیه (علاوه بر آیات و احادیث بسیارى که مى‏تواند موضوع و راهنماى پژوهش‏هاى تجربى قرارگیرد)، ایده‏هاى بسیار باارزش علمى وجود دارد که مى‏تواند نقش رهبرىِ علمى در برخى از حوزه‏هاى علوم جدید، به‏ویژه علوم انسانى را عهده‏دار شود؛ به عنوان نمونه:
بنده خودم از یک فیلسوف آمریکایى شنیدم و هم در مقاله او دیدم که مى‏گفت: «اگر کیهان‏شناسى معاصر را از حالا بگیریم و به طرف عقب برویم، از هاکینگ که به طرف ابن سینا مى‏رویم، از آشفتگى به طرف وضوح مى‏رویم». و به من در آمریکا مى‏گفت: «به ملاها بگو که ابن سینا را ترجمه کنند». و مى‏گفت: «وقتى من مقایسه مى‏کنم وضعیت فعلى را با وضعیت تامس آکویناس، بعد تامس را مقایسه مى‏کنم با ابن سینا، مى‏بینم هر چه به طرف عقب مى‏رویم، وضوح، بیشتر و بیشتر مى‏شود. الآن عمقى که باید باشد، نیست.(35)
براى توانایى بالقوه حوزه و روحانیت در زمینه علوم تجربى و انسانى، مى‏توان نمونه‏هاى بسیارى را ارائه داد که خود این موضوع مى‏تواند به عنوان یک طرح مستقل پژوهشى مطرح شود.
یکى از نکاتى که مى‏تواند حوزه‏هاى مقدس علمیه را نسبت به ضرورت اجتناب‏ناپذیر روى‏کرد به علوم تجربى، بیش از پیش توجیه کند، توجه به گستره کاربردهاى دینى علوم روز است، که به عنوان نمونه به برخى از موارد آن اشاره مى‏شود:
1. کاربرد کلامى علوم روز: یکى از برهان‏هاى اثبات وجود خداوند متعال، برهان گویا و همه‏فهمِ نظم است. با توجه به این واقعیت که اکثر مخاطبان حوزه و روحانیت، نسل تحصیل‏کرده و جوان هستند، و چون در پرتو علومى از قبیل فیزیک، شیمى و زیست شناسى، به‏خوبى مى‏توان به توضیح و تبیین این برهان پرداخت، لذا مى‏توان گفت: آشنایى با علومى از این دست براى حوزویان عزیز، یک ضرورت، بلکه تکلیف الهى و دینى است؛ چرا که براساس منطق عقلى و نقلىِ تبلیغ، یکى از شرط‏هاى اصلى تبلیغات اثربخش، هم‏زبانى مبلّغ با مخاطب است؛ چنان که خداوند متعال نیز مى‏فرماید: و ما ارسلنا من رسولٍ الاّ بلسان قومه.(36) خوشبختانه عده زیادى از شخصیت‏هاى برجسته علمى و تبلیغى معاصر، با توجه به همین نکته ضرورى، در بسیارى از آثار کلامىِ خود به سراغ علوم روز رفته و با زبان نسل جدید که زبانِ علم (Science)است، به ارشاد آن‏ها پرداخته و در پرتو همین هم‏زبانى توانسته‏اند نقش مؤثرى در جذب و هدایت نسل جوان به سوى حقایق و ارزش‏هاى بلند الهى ایفا کنند. حتى امروز نیز بخش‏هاى بسیارى از بحث اثبات وجود خداوند متعال در کتاب‏هاى تعلیمات دینىِ نظام تعلیم و تربیتِ ما، مبتنى بر برهان نظم و شواهد علوم تجربى است.
هرچند این مقدار آشنایى با علوم روز براى حوزویان، به عنوان کم‏ترین نیاز آنان لازم است، اما کافى نیست؛ زیرا ظرفیت ارشادى دست‏آوردهاى علوم روز خیلى بیشتر از آن است که تا کنون علماى بزرگوار حوزه‏هاى مقدس علمیه از آن استفاده کرده‏اند، و واقعاً حیف است؛ بلکه چه‏بسا حاکى از ناشکرى و قدرناشناسى باشد که از این همه امکانات هدایتى که در دسترس حوزه امام صادق(ع) قرار دارد، بهره‏بردارى کامل نشود.
بى‏شک براى رسیدن به این درجه از بهره‏بردارى از علوم روز، لازم است رشته‏هایى از این علوم، به صورت منظم در برنامه درسى طلاب و فضلاى گران‏قدر گنجانده شود.
2. کاربرد تفسیرى علوم روز: یکى دیگر از کاربردهاى علوم روز، مربوط به حوزه تفسیر است. البته ممکن است در ابتداى امر، این شبهه به ذهن برخى خطور کند که تفسیر علمىِ (Scientific) آیات الهى یا احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع)، ممکن است به علت تحول‏پذیرى و عدم ثبات نظریه‏هاى علمى، منجر به ضعف اعتقادى مردم شود! در حالى که اگر در نوع استفاده از علوم روز، دچار افراط و علم‏زدگى نشویم، به هیچ وجه چنین آفتى در پى نخواهد بود؛ زیرا: اولاً، علم تفسیر نیز مانند سایر علوم دینى، داراى تحولى رو به رشد است؛ لذا از این جهت، هیچ تفاوتى میان تفسیر ادبى، تفسیر قرآنى، تفسیر روایى، تفسیر فلسفى، تفسیر عرفانى و سایر انواع تفسیر قرآن مجید با تفسیر علمى (Scientific)وجود ندارد؛ یعنى همان گونه که همه انواع تفسیر، پیوسته در حال تحول است، تفسیر علمى (Scientific)نیز مى‏تواند متحول باشد.
ثانیاً، تحول علوم بر دو نوع است: تحول ابطالى و تحول استکمالى. به عبارت دیگر، آنچه که مى‏تواند مورد مناقشه باشد، تحولات ابطالى علوم است که مربوط به فرضیه‏هاى احتمالى است؛ نه دست‏آوردهاى قطعى متکامل. در واقع همه دست‏آوردهاى علوم روز، محکوم به تحول ابطالى نیست؛ لذا در تفسیر علمى قرآن مجید و احادیث اهل بیت عصمت و طهارت(ع) مى‏توان به آن بخش از دست‏آوردهاى علمى استناد جست که از قطعیت 100% برخوردار است. اما این که برخى گمان کرده‏اند که مى‏توان با استناد به نظریه نسبیت انیشتین، اعتبار دست‏آوردهاى قطعى علوم روز را مخدوش کرد، توهمى بیش نیست؛ زیرا نظریه نسبیت، بیان‏گر این نکته است که در صورت تغییر شرایط، از جمله شرط سرعت، همه قوانین دچار تحول خواهد شد. البته این سخنى کاملاً معقول و مبرهن است؛ اما نتیجه آن، این نیست که در شرایط موجود نیز، قوانین علمى فاقد اعتبار است؛ و حال آن که ما در این شرایط زندگى مى‏کنیم و قرآن مجید نیز براى نظام موجود و در نظام موجود، نازل شده است.
تنها اشکالى که مى‏توان بیان کرد این است که بگوییم: در صورت تحول نظام این عالم به آخرت، قوانین این عالم، در آن عالم اعتبارى نخواهد داشت. البته این نیز سخن درستى است؛ چرا که با تحول نظام فعلى (دنیا) و ورود به نظام جدید (آخرت)، کاملاً طبیعى و بدیهى است که قانون‏مندى‏ها نیز عوض شود.
بنابراین، اگر حوزه‏هاى مقدس علمیه دور از افراط و علم‏زدگى، درصدد شناخت صحیح علوم و دست‏آوردهاى آن و ارزش علمى هر یک از دست‏آوردها برآیند و به صورت معقول و متین و متناسب، از علوم روز در تفسیر آیات و احادیثى که به معارف طبیعى مى‏پردازد استفاده کنند، مى‏توانند قدمى مثبت در جهت فهم و معرفى بهتر کتاب و سنت بردارند.
3. کاربرد فقهى علوم روز: یکى دیگر از حوزه‏هاى قابل بهره‏بردارى از علوم روز، مربوط به مباحث فقهى است، که برخى از نمونه‏هاى آن را مى‏توان در تشخیص موضوعات فقهى مشاهده کرد.
البته چنان که پیش از این نیز گذشت، کاربرد دینى علوم روز، منحصر به موارد یادشده نیست؛ لذا لازم است که برنامه‏ریزان حوزه، پس از پژوهش در باره گستره ربط علوم روز به مباحث دینى، درصدد برنامه‏اى جامع براى آشنایى و بهره‏بردارى صحیح و هرچه بیشتر حوزویان از علوم روز برآیند.
خلاصه، با توجه به این نکته که بخش عظیمى از آیات و احادیث، به مقوله‏هاى طبیعى مى‏پردازد، و نیز با اطمینان به منشأ قدسى و خطاناپذیر آیات و احادیث، بى‏شک، ورود حوزه به طرح و تبیین علمى این مقوله‏ها، هم مى‏تواند راهى نو به سوى توسعه علوم و گسترش مرزهاى دانش بگشاید، و هم بر باور و اعتقاد دینى نسلى که گرفتار پوزیتویسم کور و بى‏منطق هستند، بیفزاید.
البته در این‏جا ممکن است برخى نگرانِ تحولات ناشى از پیشرفت‏هاى علوم تجربى و تعارض احتمالى آن‏ها با متون دینى باشند. هر چند رفع نگرانى این گروه، نیاز به فرصت و مقالى دیگر دارد، اما به طور بسیار خلاصه به چند نکته اشاره مى‏شود:
1. هرچند یافته‏هاى علمى، امورى متحول‏اند، اما تحول‏پذیرى، ضرورتاً به معناى ابطال‏پذیرى نیست؛ بلکه نوع دیگر تحول‏پذیرى، اثبات‏پذیرىِ تکاملى است. همین امر سبب مى‏شود تا علوم بشرى، امورى متکامل باشند نه کامل. بنابراین، علوم به این معنا، نسبى هستند؛ و نسبیت به این معنا، با نسبیت مطلق که منجر به شک مطلق (Skepticism) شود، کاملاً متفاوت، بلکه متعارض است.
2. برخى هم که قائل به نسبیت مطلق علوم هستند، ممکن است به نظریه نسبیت انیشتین متوسل شوند، و حال آن که این نظریه نیز اگر درست و دقیق فهمیده شود، نه تنها مؤید نسبیت‏گرایان و شک‏گرایان مطلق نیست، بلکه تأییدى بر نظریه متکامل بودن علوم است؛ که البته توضیح و اثبات این ادعا نیاز به فرصت و مقال خاص خود دارد.
3. مقوله‏هایى چون اثبات‏پذیرى و ابطال‏پذیرى، امورى هستند که در حوزه علومِ به اصطلاح دینى، از قبیل اصول فقه و فقه نیز کاملاً سارى و جارى است و اساساً باز بودن باب اجتهاد، معنایى جز این ندارد؛ چراکه دست‏آوردهاى پژوهشى فقهاى عظام نیز، یا مؤید نظریه‏هاى فقهى و اصولى پیشین است (اثبات‏پذیرى) یا ناقض یافته‏هاى گذشته (ابطال‏پذیرى)، و یا تکامل‏بخش نظریه پیشین است. در کل، تلاش‏هاى فقاهتى نوین، همواره موجب تحول تکاملى دانش‏هایى چون فقه و اصول مى‏شود. بنابراین، همان گونه که تحول‏پذیرى دانش‏هایى چون فقه و اصول، نه تنها موجب نگرانى حوزویان و مانعى در راه بررسى فقهى و اصولى متون دینى نبوده است، بلکه پیوسته مشوق آن‏ها براى دست‏یابى به افق‏هاى تازه‏تر بوده است. تحول‏پذیرى علوم تجربى نیز نباید موجب نگرانى، یا مانعى در راه پژوهش‏هاى علمى متون دینى باشد.
جمع‏بندى و نتیجه‏گیرى
در طراحى هندسه علوم، باید دو نکته مورد توجه قرارگیرد: یکى علوم مورد نیاز، و دیگرى جایگاه هر علم در مجموعه خانواده علوم و ربط منطقى اعضاى خانواده با یکدیگر.
هر گاه عضوى از اعضاى خانواده غایب شود، علاوه بر آن که رشد آن عضو با رکود مواجه خواهد شد، به علت نقش معرفتى علوم نسبت به یکدیگر، فهم درست سایر علوم نیز با آفت کج‏اندیشى مواجه خواهد شد. و نیز اگر عضو غایب داراى کارکرد اجتماعى باشد، علاوه بر رکود و کج‏اندیشى، آفت اجتماعى هم رخ خواهد داد.
به نمونه‏هایى از غیبت علوم اسلامى از هندسه علوم حوزوى، و برخى پى‏آمدهاى غیبت هر یک اشاره شد؛ اما علومى که در طول تاریخ حوزه‏ها، به ویژه حوزه‏هاى چند سده اخیر مورد غفلت واقع شده، بیش از نمونه‏هاى یادشده مى‏باشد، که نیاز به بررسى تفصیلى دارد.
بحثى که باقى مى‏ماند، مربوط به بررسى ربط منطقى و ساختار علوم حوزوى است که به علت طولانى شدن بحث و کوتاهى فرصت، به وقتى دیگر موکول مى‏شود؛ ان شاء الله تبارک و تعالى.
پى‏نوشت‏ها:
________________________________________
1. بازسازى هندسه علوم حوزوى، موضوع بسیار گسترده، عمیق، پیچیده و مهمى است که بررسى همه‏جانبه آن در یک یا چند مقاله نمى‏گنجد. لذا در این نوشتار تنها به ذکر برخى نکات بسنده شده است. امید آن که بررسى همه‏جانبه و عمیق این موضوع بسیار مهم و سرنوشت‏ساز به صورت فورى و در قالب طرح‏هاى پژوهشى جدى در دستور کار تصمیم‏گیران حوزه قرار گیرد؛ ان شاء الله.
2. براى توجیه مخالفان فلسفه، اشاره به این نکته ضرورى است که حقیقت فلسفه، چیزى جز یک تلاش عقلانى براى دست‏یابى به حقیقت نیست. بنابراین، آنچه به عنوان مکاتب فلسفى مطرح است، در واقع دست‏آوردهاى فلسفى است، نه خود فلسفه. لذا مى‏توان گفت که متعلق مخالفت مخالفان فلسفه، خود فلسفه نیست؛ بلکه دست‏آوردهاى فلسفى است. ناگفته پیدا است که این نوع مخالفت، نه تنها هیچ ضررى به حقیقت فلسفه نمى‏رساند ،بلکه خود عین فلسفه‏سازى و تولید مکتب فلسفى است.
3. منظور از چند سده اخیر، فاصله زمانى ظهور مکتب صدرایى تا مقاومت مرحوم علامه طباطبایى(رض) در برابر امواج ضد فلسفى است.
4. از آن‏جا که اشاره به عوارض دین‏شناختى غفلت از فلسفه، نیاز به مباحث دقیق علمى دارد و از حوصله بحث حاضر خارج است، لذا از آوردن این نوع نمونه‏ها صرف‏نظر شده است.
5. لازم به یادآورى است که مراد از تعبد، تعبد عامیانه و کورکورانه است؛ و الاّ تعبد حقیقى و راستین، خود مبتنى بر تعقل است؛ چنان که پیامبر اکرم(ص) در حدیث شریف و گران‏سنگى مى‏فرماید: انما یدرک الخیر کلّه بالعقل، و لا دین لمن لا عقل له (الحیاة، ج 1، ص 43). و حتى نهایت تعبد نیز ـ چنان که حضرتش فرموده است ـ چیزى جز عقل نیست: لکل شى‏ء غایه و غایه العبادة العقل (الحیاة، ج 1، ص 43).
6. تى بى باتومور، جامعه‏شناسى، ص 283.
7. طه، آیه 114.
8. بحث تفصیلى در این مورد، نیاز به فرصت و مقالى دیگر دارد.
9. توجه به این نکته نیز بسیار مهم است که علاوه بر دیدگاه فلسفى که رابطه‏اى نزدیک میان مبانى معرفت‏شناختى و هستى‏شناختى را ترسیم مى‏کند، از دیدگاه جامعه‏شناختى نیز رابطه‏اى تنگاتنگ میان مبانى معرفت‏شناختى جوامع و نوع ساخت آن‏ها وجود دارد؛ لذا پرداختن به مباحث معرفتى، علاوه بر دست‏آوردهاى هستى‏شناختى و فلسفى داراى بازتاب‏هاى جامعه‏شناختى و اجتماعى نیز مى‏باشد. (براى اطلاعات بیشتر، ر.ک: نظریه‏هاى جامعه‏شناسى، دکتر غلامعباس توسلى) خلاصه آن که «نوعى پیوستگى ضرورى یا منطقى بین وضع شناخت‏ها و سازمان اجتماعى وجود دارد». (منبع یادشده، چ: هفتم، ص 59)
10. بحث در باره هندسه مسایل فلسفه اسلامى و ضرورت بازسازى آن، نکته‏اى است که نیاز به گفتارى دیگر دارد. امید آن که برخى از اساتید و فضلایى که در حوزه فلسفه اسلامى کار مى‏کنند، بخشى از عمر و استعداد و امکانات حوزه و دانشگاه را صرف بازسازى و به‏روز کردن هندسه مسایل فلسفى کنند. بى‏شک، غفلت از این نکته مى‏تواند حوزه‏هاى ما را در معرض انفعالى جدید که مربوط به مسایل فلسفى عصر پست مدرن است بنماید؛ چنان که در عصر مدرن دچار انفعالى از نوع مسایل آن عصر بودیم و هنوز هم از عوارض آن رنج مى‏بریم.
11. کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد، متن از: خواجه نصیرالدین محمد طوسى(ره)، متوفى 673 هجرى، شرح از: جمال الدین علامه حلى(ره)، متوفى 726 هجرى ترجمه و شرح فارسى، به قلم مرحوم آیت الله آقاى حاج شیخ ابوالحسن شعرانى، (طاب ثراه)، کتاب‏فروشى اسلامیه، چ: دوم، 1398 هجرى، ص 7 و 8.
12. مستدرک الوسائل، ج 17، ص 248.
13. اسراء، آیه 36.
14. بى‏شک انصراف از مرجعیت فقهى به معناى عدم نیاز جامعه به فقه و مرجعیت فقهاى عظام نبوده و نیست ـ چنان که به معناى عدم نیل حضرت علامه به مقام فقاهت نیز نمى‏باشد ـ بلکه بدان معنا است که چون اصل ارزش‏ها و باورهاى الهى در معرض تهدید بود، لذا اولویت نخست، مرزبانى از اصل مبانى دینى بود.
15. کشف المراد، شرح تجرید الاعتقاد، همان.
16. همان، ص 323 ـ 325.
17. مجله حوزه، ش 46، ص 28.
18. همان، ش 4.
19. نه تنها علماى بزرگ اسلام را بزرگ و گرامى مى‏شماریم، بلکه خاک پاى طلاب جوانى هم که به عشق تفقه در دین خدا، از خانه و کاشانه خود به سوى حوزه‏هاى مقدس علمیه هجرت کرده و مى‏کنند را باید سرمه چشم خود ساخت. اما این تکریم و تعظیم به هیچ وجه نباید موجب توهم خروج علماى حوزه از افتخار ابجدخوانى قرآن کریم و علوم اهل بیت عصمت و طهارت(ع) و حذف محوریت ثقلین از کانون مطالعات و پژوهش‏ها و تعلیمات حوزوى شود. امید آن که در پرتو بیدارى جدید اسلامى، حوزه‏هاى مقدس علمیه به اصل خود بازگردند و چونان حوزه‏هاى صدر اسلام بر محور و مدار دو گوهر گران‏سنگ به یادگار مانده از وجود مقدس و مطهر حضرت ختمى مرتبت(ص) طواف کنند و از باده ناب معارف الهى سیراب شوند.
20. یادآورى دو نکته مفید به نظر مى‏رسد: یکى این که شایسته بود بحث اخلاق و عرفان، هر یک به صورت مستقل مورد بررسى قرار مى‏گرفت، اما به علت ضرورت خلاصه‏نویسى، یک‏جا ارائه شد؛ و نکته دیگر آن که: دانش عرفان نیز مانند فلسفه، در طول تاریخ حیاتش مبتلا به سوءتفاهم بوده است. هرچند رفع این سوءتفاهم نیاز به پژوهشى مستقل و گسترده دارد، اما به طور خلاصه مى‏توان گفت که حقیقت عرفان نیز مانند حقیقت فلسفه (که فراتر از مکتب‏هاى فلسفى است)، چیزى غیر از مکتب‏هاى عرفانى مى‏باشد. توضیح این که: گوهر عرفان، چیزى جز یک تلاش نظرى و عملى خالصانه براى دست‏یابى به معرفت ناب نیست؛ تنها با این تفاوت که معیار معرفت ناب در عرفان، نیل به ادراکات قلبى، ازجمله کشف و شهود است نه برهان و استدلال عقلى. لذا کسى که قائل به تجرد روح و مقامات روحانى است، چگونه مى‏تواند منکر امکان کشف و شهود یا سایر ادراک‏هاى قلبى شود؟
21. بحارالانوار، ج 16، ص 210.
22. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج2، ص198.
23. صحیفه امام، ج12، ص275.
24. امام سجاد(ع)، مفاتیح الجنان، مناجات المحبین.
25. صحیفه امام، ج5، ص437 .
26. امام خمینى(ره)، صحیفه نور، ج21، ص91.
27. امام خمینى(ره)، ولایت فقیه، ص4و5.
28. منظور از فقه توسعه، تلاش اجتهادى و فقاهتى در راستاى دست‏یابى به یک الگوى اجتماعى کلان، جامع و دقیق است؛ الگویى که بیان‏گر تصویرى شفاف از آرمان مدینه فاضله اسلامى و راه دست‏یابى به آن باشد..
29. تفصیل این آفت را مى‏توانید در پژوهشى تحت عنوان «درآمدى بر آسیب‏شناسى نظام مهندسى اجتماعى جمهورى اسلامى ایران» (که امید است به زودى از طرف سازمان مدیریت و برنامه‏ریزى چاپ و منتشر شود) ملاحظه فرمایید.
30. البته بحث در باره رابطه علم و دین، مقوله‏اى مستقل است که باید در جاى خود به آن پرداخت؛ اما آنچه که در این مقاله یادآورى آن ضرورى است این که: سه الگوى اصلى نسبت به رابطه علم و دین مى‏توان تصور کرد: یکى این که علم و دین را دو حوزه کاملاً مستقل و جدا از هم تلقى کنیم، و حتى مواردى از آموزه‏هاى دینى را که با صراحت تمام ناظر به مقوله‏هاى علمى است، با توجیهات گوناگون، از قبیل توسل به مباحثى که در حوزه زبان علم و دین مطرح است، توجیه کنیم (نظریه تباین مطلق علم و دین)؛ دیگر آن که همه آموزه‏هاى دینى را سعى کنیم با توسل به دست‏آوردهاى علمى توجیه و تبیین کنیم. (نظریه تطابق کامل علم و دین) نگاه سوم، این که بدون افراط و تفریطى که تا کنون شاهد آن بوده‏ایم، هر یک از حوزه‏هاى معرفتى دین را با تکیه بر مبانى معرفت‏شناختى خاص خود تبیین کنیم. (نظریه تعاضد نسبى علم و دین)
31. M. Iqbal, The Reconstruction of Religious Thought in Islam, (Lahore: Ashraf Press,1960) pp. 130-131.به نقل از : علم سکولار تا علم دینى، مهدى گلشنى، ص93 و 94.
32. J.H. Randall, The Naking of the Modern Mind, (New York: Columbia University Press, 1976)
pp. 520-783به نقل از: علم سکولار تا علم دینى، مهدى گلشنى، ص94.
33. حوزه و روحانیت در آئینه رهنمودهاى مقام معظم رهبرى، ج1، ص212 و 213.
34. گلشنى. مهدى، دین‏پژوهى (1)، (موانع، تنگناها و بایسته‏ها)، جستارهایى...، تهیه و تنظیم: دبیرخانه دین‏پژوهان کشور، ص131 و 132.
35. گلشنى. مهدى، دین‏پژوهى (1)، (موانع، تنگناها و بایسته‏ها)، جستارهایى...، تهیه و تنظیم: دبیرخانه دین‏پژوهان کشور/ ص134.
36. ابراهیم، آیه 4.

تبلیغات