آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

غرض اصلى در این تحقیق، علاوه بر آشنا ساختن خوانندگان محترم با مهم‏ترین عقاید و افکار صوفیان، تبیین ِ میزان دخل و تصرف و اعتماد یا عدم اعتمادى است که صوفیان به احادیث منقول از معصومین(ع) داشته و دارند.
این پایان‏نامه از پنج فصل و یک مقدمه و یک نتیجه‏گیرى تشکیل یافته است که چکیده و خلاصه آن به طور اختصار به شرح ذیل است.
فصل اوّل به تعریف صوفى و تصوف، تاریخچه‏اى از ظهور تصوف، علل پیدایش آن و مهم‏ترین فرقه‏هاى صوفیه پرداخته شده و نیز بزرگان مشایخ آنان و شرح حالِ اجمالى هر یک از آنان معرفى شده است. ضمنا پاره‏اى از عقاید و گفتار برخى از این مشایخ هم در ضمن ترجمه احوال آنان آمده است.
فصل دوّم به نقد و بررسى احادیثى پرداخته شده که متصوفه نقل کرده و یا به عبارتى جعل نموده‏اند. در این قسمت حدود سى حدیث در موضوعات مختلف نقد و تحلیل شده و موضوع و مجعول بودن آن‏ها را در حد توان اثبات کرده‏ایم.
صوفیه جهت مشروعیت بخشیدن به مبانى فکرى و عقیدتى خود و اثبات حقانیت اعتقاداتشان، احادیثى از رسول خدا(ص) و ائمه(ع) مخصوصا على(ع) نقل کرده‏اند، مبنى بر این که مکتب تصوف از سوى آن بزرگواران مورد تأیید بوده و حتى مردم را به تصوف تشویق مى‏کرده‏اند. ولى ما همه این احادیث را تک به تک نقل و تحلیل کرده‏ایم. و در این جا دو نمونه از آن احادیث را ذکر مى‏کنیم:
نقل کرده‏اند که رسول خدا(ص) فرموده است: «من اراد اَن یجلس مع اللّه‏ فلیجلس مع اهل التصوف؛(1) هر کس بخواهد با خداوند مجالست داشته باشد باید با متصوفه مجالست و مؤانست کند.»
از على(ع) نقل نموده‏اند که فرمود: «التصوف مشتق من الصوف و هو ثلاثة احرف (صاد، واو و فاء) فالصاد: صبرٌ و صدق و صفاء، و الواو: ودّ و وردٌ و وفا، والفاء: فقر و فردٌ و فنا؛(2) تصوف مشتق از «صوف» است و آن سه حرف است که هر حرفى از آن دلیل سه صفت از صفات و فضایل انسانى است، مانند صبر و راستى و صفاى دل داشتن و غیره...»
اما ایراداتى که ما به این احادیث و احادیث مشابه وارد ساخته‏ایم به شرح ذیل است:
اولاً: بنا به تصریح اکثر دانشمندان و علماى اسلامى و حتى بعضى از صوفیه، واژه‏هاى صوفى و تصوف از اواخر قرن دوّم هجرى مصطلح گشته‏اند و در زمان رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) این واژه‏ها اصلاً رایج و مرسوم نبوده است.(3)
ثانیا: عده‏اى از خود صوفیه، مانند دکتر اسداللّه‏ خاورى نیز که از طرفداران سرسخت سلسله معروف ذهبیه است، جعلى بودن این احادیث را تصدیق نموده‏اند.(4)
ثالثا: کتاب‏هاى «عوالى اللئالى» و «المجلى» تألیف ابن ابى جمهور احسائى که این احادیث را نقل نموده‏اند اعتبار چندانى ندارندو اشخاص و علماى بزرگى هم چون علامه مجلسى(رض) نویسنده این کتاب‏ها را به صوفى‏گرى متهم ساخته‏اند.(5) حتى دکتر خاورى نیز متن این کتاب‏ها را معتبر نمى‏داند.(6)
رابعا: اگر این احادیث صحت داشت، در کتاب‏هاى معتبر حدیثى فریقین مى‏آمد. وانگهى با وجود این احادیث صحیح معتبر! ائمه هدى(ع) که فرزندان خلف آن دو بزرگوارند و در حکم «کلهم نور واحد» هستند به هیچ وجه بر خلاف دستورهاى آنان سخنى بر زبان نمى‏راندند. در حالى که احادیث قابل توجهى از طرف ائمه(ع) در مذمت صوفیه و تصوف و مخترع آن «ابوهاشم کوفى» وارد شده است که ما در آخر این چکیده به بعضى از آن‏ها اشاره خواهیم کرد.
خامسا: در بعضى از کتاب‏هاى صوفیان سخنانى از مشایخ آنان نقل شده است که شباهت بسیار زیادى به احادیث فوق از ائمه(ع) دارند.(7) این مسئله این احتمال را تقویت مى‏کند که چه بسا احادیث منقول از معصومین(ع) نیز، از بزرگان خود آنان است که بعدا و به تدریج به پیامبر خدا(ص) و على(ع) نسبت داده شده‏اند.
سادسا: به نظر بعضى از علما در نقل بعضى از این احادیث نوعى تحریف صورت گرفته است؛ بدین معنا که واژه‏ها را تغییر داده‏اند؛ مثلاً واژه «اهل الصفه» را به «اهل التصوف» تبدیل کرده‏اند.(8) جهت آشنایى بیشتر با دیگر احادیث از این باب و نیز احادیث دیگرى که در موضوعات گوناگون جعل و نقل شده است باید به فصل اوّل از پایان‏نامه مراجعه کرد.
فصل سوم به توجیهات و تأویلات نادرست احادیث توسط متصوفه پرداخته شده است. بدین معنا که صوفیان جهت سرپوش نهادن به اعمال خلاف شرع خود، دست به دامان احادیث متشابه و یا ضعیفى شده‏اند که اگر چه مى‏توان وجه صحیحى براى آن‏ها یافت و توضیحى معقول و خردمندانه از آن‏ها به دست داد، ولى آنان به دنبال دست یافتن به مقاصد خود به تأویلاتى روى آورده‏اند که نه مورد قبول آیات کلام اللّه‏ مجید مى‏باشد و نه با احادیثى که از ائمه(ع) نقل شده است، قابل تطبیق است؛ بلکه هیچ سنخیتى با اصول مسلم و صحیح اسلامى ندارد.
در این قسمت تقریبا حدود دوازده حدیث نقد و تحلیل شده و مخدوش بودن آن‏ها مسلّم گشته است. ما جهت اختصار و امتناع از تطویل کلام فقط به یک حدیث اشاره کرده و آن را نقد مى‏کنیم.
از کتاب «فقه الرضا» نقل کرده‏اند که در وقت تکبیرة‏الاحرام؛ «تذکّر رسول اللّه‏(ص) واجعل واحدا من الائمة نصب عینیک؛ رسول خدا(ص) را به یاد آر و یکى از ائمه(ع) را نصب العین خود قرار ده.»
بیشتر صوفیه مى‏گویند غرض از نصب العین قرار دادن یکى از ائمه(ع)، در نظر گرفتن و حاضر ساختن صورت مرشد است در دل، تا از تفرقه و وسوسه شیطان خلاصى یافته شود.(9)
ایرادهایى که ما به این حدیث و تأویل آن وارد کرده‏ایم به شرح ذیل است:
اولاً: صحّتِ انتساب این کتاب به امام رضا(ع) مخدوش و مورد تردید جدى است. چون عده‏اى از علما با توجه به قرائن و شواهد به کار رفته در این کتاب، معتقدند که این کتاب نمى‏تواند از امام(ع) باشد. علاوه بر این در این کتاب به پاره‏اى از احکام فقهى اشاره شده است که با فقه مذهب تشیع هیچ‏گونه هم آهنگى ندارد.(10)
ثانیا: علامه مجلسى(رض) درباره این حدیث مى‏فرماید: «لم یذکر ذلک فى خبر آخر» و مصحح بحارالانوار در پاورقى همان صفحه مى‏نویسد: «این جمله از افزوده‏هاى ابن ابى العزاقر الشلمغانى است که از اصحاب حلول و اتحاد بوده است».(11)
ثالثا: این حدیث با آن چه در متن «فقه الرضا» آمده است متناقض است، چون در صفحه 102 همان کتاب حدیث چنین روایت شده است: «واقبل على اللّه‏ بجمیع القلب و بوجهک حتى یقبل اللّه‏ علیک».
رابعا: حاج شیخ حسین نهاوندى غروى مى‏نویسد: شیخ حر عاملى «فقه الرضا» را از کتب مجعوله و موضوعه و در «وسائل الشیعه» ابدا از آن خبرى ذکر نکرده است. هم‏چنین مرحوم صدوق در «عیون» و کلینى در «کافى» دانسته، اسمى از فقه الرضا نبرده‏اند. و به فرض تسلیم، مراد به آن کلام این است که به برکت ولایت و محبت آن بزرگواران امید قبول شدن نماز داشته باشد!(12)
خامسا: مرحوم میزراى قمى پس از اقامه ادلّه فراوان در نفى و طرد این موضوع مى‏نویسد: هیچ دلیل عقلى و نقلى قائم نشده که چنین کارى (در نظر آوردن صورت مرشد) منشأ استکمال شود بلکه از عقل و نقل هر دو، دلیل بر خلاف آن قائم است.(13)
سادسا: روایات صحیحى در دست است که تصریح دارد به این که نباید در حال نماز و عبادت متوجه غیرخدا بود و اصلاً اگر غیر از این باشد شرک محسوب مى‏شود.(14)
سابعا: با صرف‏نظر از صحت یا عدم صحت انتساب این کتاب به امام(ع) و نیز با قطع نظر از این که این عبارت از افزوده‏هاى متصوفه است یا نه، با کمى دقت و تأمل در مضمون حدیث به روشنى مى‏توان فهمید که غرض از نصب العین قراردادن ائمه(ع) پیروى از اعمال و کردار آن بزرگواران است. و به ما سفارش شده است که علاوه بر شفیع قرار دادن آنان در عبادت، سعى کنیم عبادتمان نیز شبیه عبادت آنان باشد.
فصل چهارم پاره‏اى از مهم‏ترین عقاید، افکار، اعمال و بدعت‏هاى صوفیه را تبیین کرده است. عقاید و اعمالى که احادیث قابل توجهى از معصومین(ع) در ردِّ آن‏ها نقل شده ولى از طرف متصوفه نسبت به آن‏ها بى‏مهرى شده است. به همین علت عنوان فصل چهارم را «ردِّ احادیث صحیحه توسط صوفیه» گذاشته‏ایم، چرا که نادیده انگاشتن این روایات و اصرار و پافشارى به ادامه بدعت‏ها و عقاید خلاف دین، در حقیقت نوعى بى‏توجهى به دستورهاى بزرگان دین و ردّ احادیثى تلقى مى‏شود که از آنان منقول است. به طور خیلى فشرده مى‏توان گفت که صوفیه با روى آوردن به پاره‏اى از عقاید و بدعت‏هاى نابه‏جا و غیرشرعى از قبیل: تناسخ، حلول و اتحاد، اعتقاد به امامت نوعیه، سرّ مگو، صلح کل، ذکر و فکر، اباحه‏گرى، خانقاه‏سازى، چله‏نشینى، خرقه‏پوشى، وجد و سماع، شطح‏گویى و... به طرد احادیث صحیح مبادرت ورزیده‏اند که ما جهت اختصار به بیان یکى از آن‏ها اکتفا مى‏کنیم.
صلح کل
یکى از اعتقادات مهم صوفیان «صلح کل» است بدین معنا که آنان هیچ دین و مذهب و آئینى را غلط نمى‏شمارند و هیچ کدام را بر دیگرى امتیاز نمى‏دهند در نظر آنان دیانت اسلام با بت‏پرستى یکى است و کعبه و میخانه و صمد و صنم یکى است و صوفى پخته، هیچ وقت ناظر به این نیست که انسان پیرو چه مذهبى است یا صورت عبادت او چیست؟
آن‏ها اختلاف مذاهب را اختلاف در رنگ و صورت مى‏شمارند و معتقدند که وابستگى به مذهبى خاص، مانع و حائل در راه وصول به حق است لذا مى‏گویند: صوفى موحد باشد و ابن الوقت و موحّد و لامذهب و قلندر یک معنا است. یا مى‏گویند: صوفى موحد است، موحد غیر محدد است، مذهب در حدّ است و او رو به بى‏حدى است پس در مذهب نباشد!(15)
به نظر ما اشکالات فراوانى به این نوع نگرش و طرز تفکر وارد است؛ زیرا چنین اعتقادى هم با آیاتى از قرآن مجید مخالفت دارد و هم با بسیارى از احادیث منقول از ائمه(ع) منافات دارد.
اگر هر گونه دین و مذهبى موجه محسوب شود و دیانت اسلام با بت پرستى یکى باشد و لازم نباشد که انسان پاى بند دین و مذهب خاصّى باشد و تنها موحّد بودن و وصول به حقیقت کافى باشد، پس تکلیف این همه عبادات و تکالیف شرعى که در دین اسلام مقرّر گشته است و سرباز زدن از آن‏ها مساوى با داخل شدن در عذاب الهى است چه مى‏شود؟ و یا تکلیف این آیه که مى‏فرماید: «ان الدّین عند اللّه‏ الاسلام»(16) و آیه دیگر که مى‏فرماید: «و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یُقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرین»(17) چه مى‏شود؟ اگر اعتقادات همگان از خداپرست و بت‏پرست، مشرک و متدین یکى است و هیچ تفاوتى با یک دیگر ندارند و معتقدان هر دین و مذهبى باید محترم شمرده شوند و باید با همه صلح کل باشیم، پس غرض از ارسال رسل و انزال کتب چه بوده است؟ و آیاتى که دستور قتال با مشرکان را داده است، چگونه توجیه مى‏شوند؟ به نظر ما خداوند متعال صلح کل‏طلبى را در آیات زیادى مردود اعلام کرده و در آیه‏اى فرموده است: «وقاتلوهم حتى لا تکون فتنة و یکون الدین کله للّه‏»(18)
این که گفتیم چنین اعتقادى با احادیثى از معصومین(ع) نیز منافات دارد و گرایش به این نوع تفکر در حقیقت مطرود ساختن این روایات محسوب مى‏شود؛ به دلیل این است که رسول خدا(ص) در حدیثى مى‏فرمایند: «انى اخاف علیکم استخفافا بالدین؛(19) بر شما مى‏ترسم از این که دین (منتخب) الهى را سبک شمرده و خوار بدارید.»
امیرالمؤمنین على(ع) (در این که راه راست یکى است) مى‏فرمایند: «ما اختلفت دعوتان الاّ کانت احدیهما ضلالة؛(20) آن گاه که دو نفر در برابر هم به تبلیغ پرداختند به طور حتم یکى از آنان گمراه است.»
با این وصف آیا مى‏توان گفت هر کس در هر مذهب و مکتبى که باشد و با هر اعتقادى که زندگى کند در راه راست قدم برمى‏دارد و از اهل نجات خواهد بود؟
على(ع) از کسى که سر مویى از حق تخلف کند به تنگ آمده مى‏فرماید: «ولعمرى ما علىَّ من قتال من خالف الحق و خابط الغىّ من ادهان و لا ایهان؛(21) به جان خودم سوگند که در جنگیدن با کسى که مخالفت حق کرده و در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است مسامحه و سستى نمى‏کنم.»
واقعا ما نمى‏دانیم صوفیان على رغم این که خود را از پیروان واقعى آن حضرت مى‏شمارند، چگونه دم از صلح کل بودن مى‏زنند در حالى که آن بزرگوار و فرزندان گرامى‏اش لحظه‏اى حاضر به پذیرفتن حکومت ناحق نبودند و با زبان و قلمشان و در صورت امکان با جان‏هایشان علیه حاکمان گمراه متظاهر به اسلام مبارزه مى‏کردند.
به هر حال بنا به اعتقاد صوفیان امام حسین(ع) نباید با جرثومه فساد که ظاهرا خلیفه مسلمین هم بود به مخالفت برمى‏خاست؛ چرا که اسلام، صلح کل است و عقیده هر گمراهى را محترم مى‏شمارد! البته چنین اعتقادى از کسانى که لعن یزید و ابلیس را جایز نمى‏دانند(22) دور از انتظار نیست.
فصل پنجم نگاهى اجمالى به دیدگاه‏هاى ائمه معصومین(ع) و احادیث منقول از آن بزرگواران درباره تصوف و صوفیان دارد که جهت اختصار و حسن ختام این چکیده را به دو کلام از سخنان آنان مزیّن مى‏کنیم:
1. از بزنطى نقل کرده‏اند که گفت: شخصى از اصحاب ما به امام صادق(ع) عرض کرد: در این زمان قومى پدید آمده‏اند که به آن‏ها «صوفیه» گفته مى‏شود، نظر شما درباره آنان چیست؟ امام(ع) فرمود:
«آنان دشمنان ما هستند. پس هر کس به آن‏ها تمایل پیدا کند از ایشان بوده و با آن‏ها محشور مى‏شود. به زودى کسانى پیدا مى‏شوند که ادعاى محبّت و دوستى ما مى‏کنند ولى تمایل به آن‏ها کرده و خود را شبیه آنان مى‏کنند و لقب آن‏ها را بر خود مى‏گذارند و گفتار (نادرست) آنان را تأویل مى‏کنند (تا با دین هماهنگ سازند). آگاه باشید که هر کس به آن‏ها تمایل پیدا کند از ما نیست و ما از او بیزاریم و هر کس آن‏ها را انکار کرده و ردّشان کند، مانند کسى است که در کنار رسول خدا(ص) با کفار جهاد کرده باشد.(23)»
2. امام رضا(ع) فرمودند: «لا یقول بالتصوف احدٌ الاّ لخدعةٍ او ضلالةٍ او حماقة؛(24) کسى قائل به تصوف نمى‏شود مگر براى فریب دادن (مردم) یا از جهت ضلالت و گمراهى یا از روى حماقت و نادانى.»

________________________________________
1 . گنابادى، رساله رفع شبهات، ص 60؛ طرائق الحقائق، ج 1، ص 194.
2 . ابن ابى جمهور احسائى، عوالى اللئالى، ج 4، ص 105.
3 . ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ص 199؛ الرسالة القشیریه، ص 34؛ دکتر غنى، تاریخ تصوف در اسلام، ج 1، ص 24.
4 . دکتر خاورى، ذهبیه، ج 1، ص 43.
5 . بحارالانوار، ج 1، مقدمه دوّم، ص 150.
6 . خاورى، همان، ج 1، ص 43؛ مکارم شیرازى، جلوه حق، ص 79.
7 . ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج 10، ص 385.
8 . محلاتى، کشف التهمه، ص 61.
9 . طرائق الحقائق، ج 1، ص 431؛ گنابادى، مجمع السعادات، ص 121 و 122.
10 . رک: الفقه المنسوب، مقدمه، ص 34 به بعد.
11 . بحارالانوار، ج 84، ص 217.
12 . تنبیه الغافلین، ص 30.
13 . جامع الشتات (چاپ سنگى) ص 804.
14 . رک: بحارالانوار، ج 4، ص 166.
15 . رک: تاریخ تصوّف در اسلام، ص 429 ـ 427 و نیز صالحیه، حقیقة، ص 306 و 311.
16 . سوره آل عمران، آیه 19.
17 . همان، آیه 85.
18 . سوره انفال، آیه 39.
19 . بحارالانوار، ج 69، ص 227 و ج 22، ص 452.
20 . نهج البلاغه، حکمت 174.
21 . همان، خطبه 24.
22 . رک: غزالى، احیاء علوم الدین، ج 3، ص 1573؛ ابن ابى الحدید، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 107.
23 . مقدس اردبیلى، حدیقة الشیعة، ص 562؛ سفینة البحار، ج 5، ص 197.
24 . سفینة البحار، ج 5، ص 200؛ اثنى عشریه، ص 30؛ حدیقة الشیعه، ص 605.

تبلیغات