نقد و تحلیل دیدگاههاى متصوفه درباره حدیث
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
غرض اصلى در این تحقیق، علاوه بر آشنا ساختن خوانندگان محترم با مهمترین عقاید و افکار صوفیان، تبیین ِ میزان دخل و تصرف و اعتماد یا عدم اعتمادى است که صوفیان به احادیث منقول از معصومین(ع) داشته و دارند.
این پایاننامه از پنج فصل و یک مقدمه و یک نتیجهگیرى تشکیل یافته است که چکیده و خلاصه آن به طور اختصار به شرح ذیل است.
فصل اوّل به تعریف صوفى و تصوف، تاریخچهاى از ظهور تصوف، علل پیدایش آن و مهمترین فرقههاى صوفیه پرداخته شده و نیز بزرگان مشایخ آنان و شرح حالِ اجمالى هر یک از آنان معرفى شده است. ضمنا پارهاى از عقاید و گفتار برخى از این مشایخ هم در ضمن ترجمه احوال آنان آمده است.
فصل دوّم به نقد و بررسى احادیثى پرداخته شده که متصوفه نقل کرده و یا به عبارتى جعل نمودهاند. در این قسمت حدود سى حدیث در موضوعات مختلف نقد و تحلیل شده و موضوع و مجعول بودن آنها را در حد توان اثبات کردهایم.
صوفیه جهت مشروعیت بخشیدن به مبانى فکرى و عقیدتى خود و اثبات حقانیت اعتقاداتشان، احادیثى از رسول خدا(ص) و ائمه(ع) مخصوصا على(ع) نقل کردهاند، مبنى بر این که مکتب تصوف از سوى آن بزرگواران مورد تأیید بوده و حتى مردم را به تصوف تشویق مىکردهاند. ولى ما همه این احادیث را تک به تک نقل و تحلیل کردهایم. و در این جا دو نمونه از آن احادیث را ذکر مىکنیم:
نقل کردهاند که رسول خدا(ص) فرموده است: «من اراد اَن یجلس مع اللّه فلیجلس مع اهل التصوف؛(1) هر کس بخواهد با خداوند مجالست داشته باشد باید با متصوفه مجالست و مؤانست کند.»
از على(ع) نقل نمودهاند که فرمود: «التصوف مشتق من الصوف و هو ثلاثة احرف (صاد، واو و فاء) فالصاد: صبرٌ و صدق و صفاء، و الواو: ودّ و وردٌ و وفا، والفاء: فقر و فردٌ و فنا؛(2) تصوف مشتق از «صوف» است و آن سه حرف است که هر حرفى از آن دلیل سه صفت از صفات و فضایل انسانى است، مانند صبر و راستى و صفاى دل داشتن و غیره...»
اما ایراداتى که ما به این احادیث و احادیث مشابه وارد ساختهایم به شرح ذیل است:
اولاً: بنا به تصریح اکثر دانشمندان و علماى اسلامى و حتى بعضى از صوفیه، واژههاى صوفى و تصوف از اواخر قرن دوّم هجرى مصطلح گشتهاند و در زمان رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) این واژهها اصلاً رایج و مرسوم نبوده است.(3)
ثانیا: عدهاى از خود صوفیه، مانند دکتر اسداللّه خاورى نیز که از طرفداران سرسخت سلسله معروف ذهبیه است، جعلى بودن این احادیث را تصدیق نمودهاند.(4)
ثالثا: کتابهاى «عوالى اللئالى» و «المجلى» تألیف ابن ابى جمهور احسائى که این احادیث را نقل نمودهاند اعتبار چندانى ندارندو اشخاص و علماى بزرگى هم چون علامه مجلسى(رض) نویسنده این کتابها را به صوفىگرى متهم ساختهاند.(5) حتى دکتر خاورى نیز متن این کتابها را معتبر نمىداند.(6)
رابعا: اگر این احادیث صحت داشت، در کتابهاى معتبر حدیثى فریقین مىآمد. وانگهى با وجود این احادیث صحیح معتبر! ائمه هدى(ع) که فرزندان خلف آن دو بزرگوارند و در حکم «کلهم نور واحد» هستند به هیچ وجه بر خلاف دستورهاى آنان سخنى بر زبان نمىراندند. در حالى که احادیث قابل توجهى از طرف ائمه(ع) در مذمت صوفیه و تصوف و مخترع آن «ابوهاشم کوفى» وارد شده است که ما در آخر این چکیده به بعضى از آنها اشاره خواهیم کرد.
خامسا: در بعضى از کتابهاى صوفیان سخنانى از مشایخ آنان نقل شده است که شباهت بسیار زیادى به احادیث فوق از ائمه(ع) دارند.(7) این مسئله این احتمال را تقویت مىکند که چه بسا احادیث منقول از معصومین(ع) نیز، از بزرگان خود آنان است که بعدا و به تدریج به پیامبر خدا(ص) و على(ع) نسبت داده شدهاند.
سادسا: به نظر بعضى از علما در نقل بعضى از این احادیث نوعى تحریف صورت گرفته است؛ بدین معنا که واژهها را تغییر دادهاند؛ مثلاً واژه «اهل الصفه» را به «اهل التصوف» تبدیل کردهاند.(8) جهت آشنایى بیشتر با دیگر احادیث از این باب و نیز احادیث دیگرى که در موضوعات گوناگون جعل و نقل شده است باید به فصل اوّل از پایاننامه مراجعه کرد.
فصل سوم به توجیهات و تأویلات نادرست احادیث توسط متصوفه پرداخته شده است. بدین معنا که صوفیان جهت سرپوش نهادن به اعمال خلاف شرع خود، دست به دامان احادیث متشابه و یا ضعیفى شدهاند که اگر چه مىتوان وجه صحیحى براى آنها یافت و توضیحى معقول و خردمندانه از آنها به دست داد، ولى آنان به دنبال دست یافتن به مقاصد خود به تأویلاتى روى آوردهاند که نه مورد قبول آیات کلام اللّه مجید مىباشد و نه با احادیثى که از ائمه(ع) نقل شده است، قابل تطبیق است؛ بلکه هیچ سنخیتى با اصول مسلم و صحیح اسلامى ندارد.
در این قسمت تقریبا حدود دوازده حدیث نقد و تحلیل شده و مخدوش بودن آنها مسلّم گشته است. ما جهت اختصار و امتناع از تطویل کلام فقط به یک حدیث اشاره کرده و آن را نقد مىکنیم.
از کتاب «فقه الرضا» نقل کردهاند که در وقت تکبیرةالاحرام؛ «تذکّر رسول اللّه(ص) واجعل واحدا من الائمة نصب عینیک؛ رسول خدا(ص) را به یاد آر و یکى از ائمه(ع) را نصب العین خود قرار ده.»
بیشتر صوفیه مىگویند غرض از نصب العین قرار دادن یکى از ائمه(ع)، در نظر گرفتن و حاضر ساختن صورت مرشد است در دل، تا از تفرقه و وسوسه شیطان خلاصى یافته شود.(9)
ایرادهایى که ما به این حدیث و تأویل آن وارد کردهایم به شرح ذیل است:
اولاً: صحّتِ انتساب این کتاب به امام رضا(ع) مخدوش و مورد تردید جدى است. چون عدهاى از علما با توجه به قرائن و شواهد به کار رفته در این کتاب، معتقدند که این کتاب نمىتواند از امام(ع) باشد. علاوه بر این در این کتاب به پارهاى از احکام فقهى اشاره شده است که با فقه مذهب تشیع هیچگونه هم آهنگى ندارد.(10)
ثانیا: علامه مجلسى(رض) درباره این حدیث مىفرماید: «لم یذکر ذلک فى خبر آخر» و مصحح بحارالانوار در پاورقى همان صفحه مىنویسد: «این جمله از افزودههاى ابن ابى العزاقر الشلمغانى است که از اصحاب حلول و اتحاد بوده است».(11)
ثالثا: این حدیث با آن چه در متن «فقه الرضا» آمده است متناقض است، چون در صفحه 102 همان کتاب حدیث چنین روایت شده است: «واقبل على اللّه بجمیع القلب و بوجهک حتى یقبل اللّه علیک».
رابعا: حاج شیخ حسین نهاوندى غروى مىنویسد: شیخ حر عاملى «فقه الرضا» را از کتب مجعوله و موضوعه و در «وسائل الشیعه» ابدا از آن خبرى ذکر نکرده است. همچنین مرحوم صدوق در «عیون» و کلینى در «کافى» دانسته، اسمى از فقه الرضا نبردهاند. و به فرض تسلیم، مراد به آن کلام این است که به برکت ولایت و محبت آن بزرگواران امید قبول شدن نماز داشته باشد!(12)
خامسا: مرحوم میزراى قمى پس از اقامه ادلّه فراوان در نفى و طرد این موضوع مىنویسد: هیچ دلیل عقلى و نقلى قائم نشده که چنین کارى (در نظر آوردن صورت مرشد) منشأ استکمال شود بلکه از عقل و نقل هر دو، دلیل بر خلاف آن قائم است.(13)
سادسا: روایات صحیحى در دست است که تصریح دارد به این که نباید در حال نماز و عبادت متوجه غیرخدا بود و اصلاً اگر غیر از این باشد شرک محسوب مىشود.(14)
سابعا: با صرفنظر از صحت یا عدم صحت انتساب این کتاب به امام(ع) و نیز با قطع نظر از این که این عبارت از افزودههاى متصوفه است یا نه، با کمى دقت و تأمل در مضمون حدیث به روشنى مىتوان فهمید که غرض از نصب العین قراردادن ائمه(ع) پیروى از اعمال و کردار آن بزرگواران است. و به ما سفارش شده است که علاوه بر شفیع قرار دادن آنان در عبادت، سعى کنیم عبادتمان نیز شبیه عبادت آنان باشد.
فصل چهارم پارهاى از مهمترین عقاید، افکار، اعمال و بدعتهاى صوفیه را تبیین کرده است. عقاید و اعمالى که احادیث قابل توجهى از معصومین(ع) در ردِّ آنها نقل شده ولى از طرف متصوفه نسبت به آنها بىمهرى شده است. به همین علت عنوان فصل چهارم را «ردِّ احادیث صحیحه توسط صوفیه» گذاشتهایم، چرا که نادیده انگاشتن این روایات و اصرار و پافشارى به ادامه بدعتها و عقاید خلاف دین، در حقیقت نوعى بىتوجهى به دستورهاى بزرگان دین و ردّ احادیثى تلقى مىشود که از آنان منقول است. به طور خیلى فشرده مىتوان گفت که صوفیه با روى آوردن به پارهاى از عقاید و بدعتهاى نابهجا و غیرشرعى از قبیل: تناسخ، حلول و اتحاد، اعتقاد به امامت نوعیه، سرّ مگو، صلح کل، ذکر و فکر، اباحهگرى، خانقاهسازى، چلهنشینى، خرقهپوشى، وجد و سماع، شطحگویى و... به طرد احادیث صحیح مبادرت ورزیدهاند که ما جهت اختصار به بیان یکى از آنها اکتفا مىکنیم.
صلح کل
یکى از اعتقادات مهم صوفیان «صلح کل» است بدین معنا که آنان هیچ دین و مذهب و آئینى را غلط نمىشمارند و هیچ کدام را بر دیگرى امتیاز نمىدهند در نظر آنان دیانت اسلام با بتپرستى یکى است و کعبه و میخانه و صمد و صنم یکى است و صوفى پخته، هیچ وقت ناظر به این نیست که انسان پیرو چه مذهبى است یا صورت عبادت او چیست؟
آنها اختلاف مذاهب را اختلاف در رنگ و صورت مىشمارند و معتقدند که وابستگى به مذهبى خاص، مانع و حائل در راه وصول به حق است لذا مىگویند: صوفى موحد باشد و ابن الوقت و موحّد و لامذهب و قلندر یک معنا است. یا مىگویند: صوفى موحد است، موحد غیر محدد است، مذهب در حدّ است و او رو به بىحدى است پس در مذهب نباشد!(15)
به نظر ما اشکالات فراوانى به این نوع نگرش و طرز تفکر وارد است؛ زیرا چنین اعتقادى هم با آیاتى از قرآن مجید مخالفت دارد و هم با بسیارى از احادیث منقول از ائمه(ع) منافات دارد.
اگر هر گونه دین و مذهبى موجه محسوب شود و دیانت اسلام با بت پرستى یکى باشد و لازم نباشد که انسان پاى بند دین و مذهب خاصّى باشد و تنها موحّد بودن و وصول به حقیقت کافى باشد، پس تکلیف این همه عبادات و تکالیف شرعى که در دین اسلام مقرّر گشته است و سرباز زدن از آنها مساوى با داخل شدن در عذاب الهى است چه مىشود؟ و یا تکلیف این آیه که مىفرماید: «ان الدّین عند اللّه الاسلام»(16) و آیه دیگر که مىفرماید: «و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یُقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرین»(17) چه مىشود؟ اگر اعتقادات همگان از خداپرست و بتپرست، مشرک و متدین یکى است و هیچ تفاوتى با یک دیگر ندارند و معتقدان هر دین و مذهبى باید محترم شمرده شوند و باید با همه صلح کل باشیم، پس غرض از ارسال رسل و انزال کتب چه بوده است؟ و آیاتى که دستور قتال با مشرکان را داده است، چگونه توجیه مىشوند؟ به نظر ما خداوند متعال صلح کلطلبى را در آیات زیادى مردود اعلام کرده و در آیهاى فرموده است: «وقاتلوهم حتى لا تکون فتنة و یکون الدین کله للّه»(18)
این که گفتیم چنین اعتقادى با احادیثى از معصومین(ع) نیز منافات دارد و گرایش به این نوع تفکر در حقیقت مطرود ساختن این روایات محسوب مىشود؛ به دلیل این است که رسول خدا(ص) در حدیثى مىفرمایند: «انى اخاف علیکم استخفافا بالدین؛(19) بر شما مىترسم از این که دین (منتخب) الهى را سبک شمرده و خوار بدارید.»
امیرالمؤمنین على(ع) (در این که راه راست یکى است) مىفرمایند: «ما اختلفت دعوتان الاّ کانت احدیهما ضلالة؛(20) آن گاه که دو نفر در برابر هم به تبلیغ پرداختند به طور حتم یکى از آنان گمراه است.»
با این وصف آیا مىتوان گفت هر کس در هر مذهب و مکتبى که باشد و با هر اعتقادى که زندگى کند در راه راست قدم برمىدارد و از اهل نجات خواهد بود؟
على(ع) از کسى که سر مویى از حق تخلف کند به تنگ آمده مىفرماید: «ولعمرى ما علىَّ من قتال من خالف الحق و خابط الغىّ من ادهان و لا ایهان؛(21) به جان خودم سوگند که در جنگیدن با کسى که مخالفت حق کرده و در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است مسامحه و سستى نمىکنم.»
واقعا ما نمىدانیم صوفیان على رغم این که خود را از پیروان واقعى آن حضرت مىشمارند، چگونه دم از صلح کل بودن مىزنند در حالى که آن بزرگوار و فرزندان گرامىاش لحظهاى حاضر به پذیرفتن حکومت ناحق نبودند و با زبان و قلمشان و در صورت امکان با جانهایشان علیه حاکمان گمراه متظاهر به اسلام مبارزه مىکردند.
به هر حال بنا به اعتقاد صوفیان امام حسین(ع) نباید با جرثومه فساد که ظاهرا خلیفه مسلمین هم بود به مخالفت برمىخاست؛ چرا که اسلام، صلح کل است و عقیده هر گمراهى را محترم مىشمارد! البته چنین اعتقادى از کسانى که لعن یزید و ابلیس را جایز نمىدانند(22) دور از انتظار نیست.
فصل پنجم نگاهى اجمالى به دیدگاههاى ائمه معصومین(ع) و احادیث منقول از آن بزرگواران درباره تصوف و صوفیان دارد که جهت اختصار و حسن ختام این چکیده را به دو کلام از سخنان آنان مزیّن مىکنیم:
1. از بزنطى نقل کردهاند که گفت: شخصى از اصحاب ما به امام صادق(ع) عرض کرد: در این زمان قومى پدید آمدهاند که به آنها «صوفیه» گفته مىشود، نظر شما درباره آنان چیست؟ امام(ع) فرمود:
«آنان دشمنان ما هستند. پس هر کس به آنها تمایل پیدا کند از ایشان بوده و با آنها محشور مىشود. به زودى کسانى پیدا مىشوند که ادعاى محبّت و دوستى ما مىکنند ولى تمایل به آنها کرده و خود را شبیه آنان مىکنند و لقب آنها را بر خود مىگذارند و گفتار (نادرست) آنان را تأویل مىکنند (تا با دین هماهنگ سازند). آگاه باشید که هر کس به آنها تمایل پیدا کند از ما نیست و ما از او بیزاریم و هر کس آنها را انکار کرده و ردّشان کند، مانند کسى است که در کنار رسول خدا(ص) با کفار جهاد کرده باشد.(23)»
2. امام رضا(ع) فرمودند: «لا یقول بالتصوف احدٌ الاّ لخدعةٍ او ضلالةٍ او حماقة؛(24) کسى قائل به تصوف نمىشود مگر براى فریب دادن (مردم) یا از جهت ضلالت و گمراهى یا از روى حماقت و نادانى.»
________________________________________
1 . گنابادى، رساله رفع شبهات، ص 60؛ طرائق الحقائق، ج 1، ص 194.
2 . ابن ابى جمهور احسائى، عوالى اللئالى، ج 4، ص 105.
3 . ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ص 199؛ الرسالة القشیریه، ص 34؛ دکتر غنى، تاریخ تصوف در اسلام، ج 1، ص 24.
4 . دکتر خاورى، ذهبیه، ج 1، ص 43.
5 . بحارالانوار، ج 1، مقدمه دوّم، ص 150.
6 . خاورى، همان، ج 1، ص 43؛ مکارم شیرازى، جلوه حق، ص 79.
7 . ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج 10، ص 385.
8 . محلاتى، کشف التهمه، ص 61.
9 . طرائق الحقائق، ج 1، ص 431؛ گنابادى، مجمع السعادات، ص 121 و 122.
10 . رک: الفقه المنسوب، مقدمه، ص 34 به بعد.
11 . بحارالانوار، ج 84، ص 217.
12 . تنبیه الغافلین، ص 30.
13 . جامع الشتات (چاپ سنگى) ص 804.
14 . رک: بحارالانوار، ج 4، ص 166.
15 . رک: تاریخ تصوّف در اسلام، ص 429 ـ 427 و نیز صالحیه، حقیقة، ص 306 و 311.
16 . سوره آل عمران، آیه 19.
17 . همان، آیه 85.
18 . سوره انفال، آیه 39.
19 . بحارالانوار، ج 69، ص 227 و ج 22، ص 452.
20 . نهج البلاغه، حکمت 174.
21 . همان، خطبه 24.
22 . رک: غزالى، احیاء علوم الدین، ج 3، ص 1573؛ ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 107.
23 . مقدس اردبیلى، حدیقة الشیعة، ص 562؛ سفینة البحار، ج 5، ص 197.
24 . سفینة البحار، ج 5، ص 200؛ اثنى عشریه، ص 30؛ حدیقة الشیعه، ص 605.
این پایاننامه از پنج فصل و یک مقدمه و یک نتیجهگیرى تشکیل یافته است که چکیده و خلاصه آن به طور اختصار به شرح ذیل است.
فصل اوّل به تعریف صوفى و تصوف، تاریخچهاى از ظهور تصوف، علل پیدایش آن و مهمترین فرقههاى صوفیه پرداخته شده و نیز بزرگان مشایخ آنان و شرح حالِ اجمالى هر یک از آنان معرفى شده است. ضمنا پارهاى از عقاید و گفتار برخى از این مشایخ هم در ضمن ترجمه احوال آنان آمده است.
فصل دوّم به نقد و بررسى احادیثى پرداخته شده که متصوفه نقل کرده و یا به عبارتى جعل نمودهاند. در این قسمت حدود سى حدیث در موضوعات مختلف نقد و تحلیل شده و موضوع و مجعول بودن آنها را در حد توان اثبات کردهایم.
صوفیه جهت مشروعیت بخشیدن به مبانى فکرى و عقیدتى خود و اثبات حقانیت اعتقاداتشان، احادیثى از رسول خدا(ص) و ائمه(ع) مخصوصا على(ع) نقل کردهاند، مبنى بر این که مکتب تصوف از سوى آن بزرگواران مورد تأیید بوده و حتى مردم را به تصوف تشویق مىکردهاند. ولى ما همه این احادیث را تک به تک نقل و تحلیل کردهایم. و در این جا دو نمونه از آن احادیث را ذکر مىکنیم:
نقل کردهاند که رسول خدا(ص) فرموده است: «من اراد اَن یجلس مع اللّه فلیجلس مع اهل التصوف؛(1) هر کس بخواهد با خداوند مجالست داشته باشد باید با متصوفه مجالست و مؤانست کند.»
از على(ع) نقل نمودهاند که فرمود: «التصوف مشتق من الصوف و هو ثلاثة احرف (صاد، واو و فاء) فالصاد: صبرٌ و صدق و صفاء، و الواو: ودّ و وردٌ و وفا، والفاء: فقر و فردٌ و فنا؛(2) تصوف مشتق از «صوف» است و آن سه حرف است که هر حرفى از آن دلیل سه صفت از صفات و فضایل انسانى است، مانند صبر و راستى و صفاى دل داشتن و غیره...»
اما ایراداتى که ما به این احادیث و احادیث مشابه وارد ساختهایم به شرح ذیل است:
اولاً: بنا به تصریح اکثر دانشمندان و علماى اسلامى و حتى بعضى از صوفیه، واژههاى صوفى و تصوف از اواخر قرن دوّم هجرى مصطلح گشتهاند و در زمان رسول خدا(ص) و امیرالمؤمنین(ع) این واژهها اصلاً رایج و مرسوم نبوده است.(3)
ثانیا: عدهاى از خود صوفیه، مانند دکتر اسداللّه خاورى نیز که از طرفداران سرسخت سلسله معروف ذهبیه است، جعلى بودن این احادیث را تصدیق نمودهاند.(4)
ثالثا: کتابهاى «عوالى اللئالى» و «المجلى» تألیف ابن ابى جمهور احسائى که این احادیث را نقل نمودهاند اعتبار چندانى ندارندو اشخاص و علماى بزرگى هم چون علامه مجلسى(رض) نویسنده این کتابها را به صوفىگرى متهم ساختهاند.(5) حتى دکتر خاورى نیز متن این کتابها را معتبر نمىداند.(6)
رابعا: اگر این احادیث صحت داشت، در کتابهاى معتبر حدیثى فریقین مىآمد. وانگهى با وجود این احادیث صحیح معتبر! ائمه هدى(ع) که فرزندان خلف آن دو بزرگوارند و در حکم «کلهم نور واحد» هستند به هیچ وجه بر خلاف دستورهاى آنان سخنى بر زبان نمىراندند. در حالى که احادیث قابل توجهى از طرف ائمه(ع) در مذمت صوفیه و تصوف و مخترع آن «ابوهاشم کوفى» وارد شده است که ما در آخر این چکیده به بعضى از آنها اشاره خواهیم کرد.
خامسا: در بعضى از کتابهاى صوفیان سخنانى از مشایخ آنان نقل شده است که شباهت بسیار زیادى به احادیث فوق از ائمه(ع) دارند.(7) این مسئله این احتمال را تقویت مىکند که چه بسا احادیث منقول از معصومین(ع) نیز، از بزرگان خود آنان است که بعدا و به تدریج به پیامبر خدا(ص) و على(ع) نسبت داده شدهاند.
سادسا: به نظر بعضى از علما در نقل بعضى از این احادیث نوعى تحریف صورت گرفته است؛ بدین معنا که واژهها را تغییر دادهاند؛ مثلاً واژه «اهل الصفه» را به «اهل التصوف» تبدیل کردهاند.(8) جهت آشنایى بیشتر با دیگر احادیث از این باب و نیز احادیث دیگرى که در موضوعات گوناگون جعل و نقل شده است باید به فصل اوّل از پایاننامه مراجعه کرد.
فصل سوم به توجیهات و تأویلات نادرست احادیث توسط متصوفه پرداخته شده است. بدین معنا که صوفیان جهت سرپوش نهادن به اعمال خلاف شرع خود، دست به دامان احادیث متشابه و یا ضعیفى شدهاند که اگر چه مىتوان وجه صحیحى براى آنها یافت و توضیحى معقول و خردمندانه از آنها به دست داد، ولى آنان به دنبال دست یافتن به مقاصد خود به تأویلاتى روى آوردهاند که نه مورد قبول آیات کلام اللّه مجید مىباشد و نه با احادیثى که از ائمه(ع) نقل شده است، قابل تطبیق است؛ بلکه هیچ سنخیتى با اصول مسلم و صحیح اسلامى ندارد.
در این قسمت تقریبا حدود دوازده حدیث نقد و تحلیل شده و مخدوش بودن آنها مسلّم گشته است. ما جهت اختصار و امتناع از تطویل کلام فقط به یک حدیث اشاره کرده و آن را نقد مىکنیم.
از کتاب «فقه الرضا» نقل کردهاند که در وقت تکبیرةالاحرام؛ «تذکّر رسول اللّه(ص) واجعل واحدا من الائمة نصب عینیک؛ رسول خدا(ص) را به یاد آر و یکى از ائمه(ع) را نصب العین خود قرار ده.»
بیشتر صوفیه مىگویند غرض از نصب العین قرار دادن یکى از ائمه(ع)، در نظر گرفتن و حاضر ساختن صورت مرشد است در دل، تا از تفرقه و وسوسه شیطان خلاصى یافته شود.(9)
ایرادهایى که ما به این حدیث و تأویل آن وارد کردهایم به شرح ذیل است:
اولاً: صحّتِ انتساب این کتاب به امام رضا(ع) مخدوش و مورد تردید جدى است. چون عدهاى از علما با توجه به قرائن و شواهد به کار رفته در این کتاب، معتقدند که این کتاب نمىتواند از امام(ع) باشد. علاوه بر این در این کتاب به پارهاى از احکام فقهى اشاره شده است که با فقه مذهب تشیع هیچگونه هم آهنگى ندارد.(10)
ثانیا: علامه مجلسى(رض) درباره این حدیث مىفرماید: «لم یذکر ذلک فى خبر آخر» و مصحح بحارالانوار در پاورقى همان صفحه مىنویسد: «این جمله از افزودههاى ابن ابى العزاقر الشلمغانى است که از اصحاب حلول و اتحاد بوده است».(11)
ثالثا: این حدیث با آن چه در متن «فقه الرضا» آمده است متناقض است، چون در صفحه 102 همان کتاب حدیث چنین روایت شده است: «واقبل على اللّه بجمیع القلب و بوجهک حتى یقبل اللّه علیک».
رابعا: حاج شیخ حسین نهاوندى غروى مىنویسد: شیخ حر عاملى «فقه الرضا» را از کتب مجعوله و موضوعه و در «وسائل الشیعه» ابدا از آن خبرى ذکر نکرده است. همچنین مرحوم صدوق در «عیون» و کلینى در «کافى» دانسته، اسمى از فقه الرضا نبردهاند. و به فرض تسلیم، مراد به آن کلام این است که به برکت ولایت و محبت آن بزرگواران امید قبول شدن نماز داشته باشد!(12)
خامسا: مرحوم میزراى قمى پس از اقامه ادلّه فراوان در نفى و طرد این موضوع مىنویسد: هیچ دلیل عقلى و نقلى قائم نشده که چنین کارى (در نظر آوردن صورت مرشد) منشأ استکمال شود بلکه از عقل و نقل هر دو، دلیل بر خلاف آن قائم است.(13)
سادسا: روایات صحیحى در دست است که تصریح دارد به این که نباید در حال نماز و عبادت متوجه غیرخدا بود و اصلاً اگر غیر از این باشد شرک محسوب مىشود.(14)
سابعا: با صرفنظر از صحت یا عدم صحت انتساب این کتاب به امام(ع) و نیز با قطع نظر از این که این عبارت از افزودههاى متصوفه است یا نه، با کمى دقت و تأمل در مضمون حدیث به روشنى مىتوان فهمید که غرض از نصب العین قراردادن ائمه(ع) پیروى از اعمال و کردار آن بزرگواران است. و به ما سفارش شده است که علاوه بر شفیع قرار دادن آنان در عبادت، سعى کنیم عبادتمان نیز شبیه عبادت آنان باشد.
فصل چهارم پارهاى از مهمترین عقاید، افکار، اعمال و بدعتهاى صوفیه را تبیین کرده است. عقاید و اعمالى که احادیث قابل توجهى از معصومین(ع) در ردِّ آنها نقل شده ولى از طرف متصوفه نسبت به آنها بىمهرى شده است. به همین علت عنوان فصل چهارم را «ردِّ احادیث صحیحه توسط صوفیه» گذاشتهایم، چرا که نادیده انگاشتن این روایات و اصرار و پافشارى به ادامه بدعتها و عقاید خلاف دین، در حقیقت نوعى بىتوجهى به دستورهاى بزرگان دین و ردّ احادیثى تلقى مىشود که از آنان منقول است. به طور خیلى فشرده مىتوان گفت که صوفیه با روى آوردن به پارهاى از عقاید و بدعتهاى نابهجا و غیرشرعى از قبیل: تناسخ، حلول و اتحاد، اعتقاد به امامت نوعیه، سرّ مگو، صلح کل، ذکر و فکر، اباحهگرى، خانقاهسازى، چلهنشینى، خرقهپوشى، وجد و سماع، شطحگویى و... به طرد احادیث صحیح مبادرت ورزیدهاند که ما جهت اختصار به بیان یکى از آنها اکتفا مىکنیم.
صلح کل
یکى از اعتقادات مهم صوفیان «صلح کل» است بدین معنا که آنان هیچ دین و مذهب و آئینى را غلط نمىشمارند و هیچ کدام را بر دیگرى امتیاز نمىدهند در نظر آنان دیانت اسلام با بتپرستى یکى است و کعبه و میخانه و صمد و صنم یکى است و صوفى پخته، هیچ وقت ناظر به این نیست که انسان پیرو چه مذهبى است یا صورت عبادت او چیست؟
آنها اختلاف مذاهب را اختلاف در رنگ و صورت مىشمارند و معتقدند که وابستگى به مذهبى خاص، مانع و حائل در راه وصول به حق است لذا مىگویند: صوفى موحد باشد و ابن الوقت و موحّد و لامذهب و قلندر یک معنا است. یا مىگویند: صوفى موحد است، موحد غیر محدد است، مذهب در حدّ است و او رو به بىحدى است پس در مذهب نباشد!(15)
به نظر ما اشکالات فراوانى به این نوع نگرش و طرز تفکر وارد است؛ زیرا چنین اعتقادى هم با آیاتى از قرآن مجید مخالفت دارد و هم با بسیارى از احادیث منقول از ائمه(ع) منافات دارد.
اگر هر گونه دین و مذهبى موجه محسوب شود و دیانت اسلام با بت پرستى یکى باشد و لازم نباشد که انسان پاى بند دین و مذهب خاصّى باشد و تنها موحّد بودن و وصول به حقیقت کافى باشد، پس تکلیف این همه عبادات و تکالیف شرعى که در دین اسلام مقرّر گشته است و سرباز زدن از آنها مساوى با داخل شدن در عذاب الهى است چه مىشود؟ و یا تکلیف این آیه که مىفرماید: «ان الدّین عند اللّه الاسلام»(16) و آیه دیگر که مىفرماید: «و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یُقبل منه و هو فى الاخرة من الخاسرین»(17) چه مىشود؟ اگر اعتقادات همگان از خداپرست و بتپرست، مشرک و متدین یکى است و هیچ تفاوتى با یک دیگر ندارند و معتقدان هر دین و مذهبى باید محترم شمرده شوند و باید با همه صلح کل باشیم، پس غرض از ارسال رسل و انزال کتب چه بوده است؟ و آیاتى که دستور قتال با مشرکان را داده است، چگونه توجیه مىشوند؟ به نظر ما خداوند متعال صلح کلطلبى را در آیات زیادى مردود اعلام کرده و در آیهاى فرموده است: «وقاتلوهم حتى لا تکون فتنة و یکون الدین کله للّه»(18)
این که گفتیم چنین اعتقادى با احادیثى از معصومین(ع) نیز منافات دارد و گرایش به این نوع تفکر در حقیقت مطرود ساختن این روایات محسوب مىشود؛ به دلیل این است که رسول خدا(ص) در حدیثى مىفرمایند: «انى اخاف علیکم استخفافا بالدین؛(19) بر شما مىترسم از این که دین (منتخب) الهى را سبک شمرده و خوار بدارید.»
امیرالمؤمنین على(ع) (در این که راه راست یکى است) مىفرمایند: «ما اختلفت دعوتان الاّ کانت احدیهما ضلالة؛(20) آن گاه که دو نفر در برابر هم به تبلیغ پرداختند به طور حتم یکى از آنان گمراه است.»
با این وصف آیا مىتوان گفت هر کس در هر مذهب و مکتبى که باشد و با هر اعتقادى که زندگى کند در راه راست قدم برمىدارد و از اهل نجات خواهد بود؟
على(ع) از کسى که سر مویى از حق تخلف کند به تنگ آمده مىفرماید: «ولعمرى ما علىَّ من قتال من خالف الحق و خابط الغىّ من ادهان و لا ایهان؛(21) به جان خودم سوگند که در جنگیدن با کسى که مخالفت حق کرده و در راه ضلالت و گمراهى قدم نهاده است مسامحه و سستى نمىکنم.»
واقعا ما نمىدانیم صوفیان على رغم این که خود را از پیروان واقعى آن حضرت مىشمارند، چگونه دم از صلح کل بودن مىزنند در حالى که آن بزرگوار و فرزندان گرامىاش لحظهاى حاضر به پذیرفتن حکومت ناحق نبودند و با زبان و قلمشان و در صورت امکان با جانهایشان علیه حاکمان گمراه متظاهر به اسلام مبارزه مىکردند.
به هر حال بنا به اعتقاد صوفیان امام حسین(ع) نباید با جرثومه فساد که ظاهرا خلیفه مسلمین هم بود به مخالفت برمىخاست؛ چرا که اسلام، صلح کل است و عقیده هر گمراهى را محترم مىشمارد! البته چنین اعتقادى از کسانى که لعن یزید و ابلیس را جایز نمىدانند(22) دور از انتظار نیست.
فصل پنجم نگاهى اجمالى به دیدگاههاى ائمه معصومین(ع) و احادیث منقول از آن بزرگواران درباره تصوف و صوفیان دارد که جهت اختصار و حسن ختام این چکیده را به دو کلام از سخنان آنان مزیّن مىکنیم:
1. از بزنطى نقل کردهاند که گفت: شخصى از اصحاب ما به امام صادق(ع) عرض کرد: در این زمان قومى پدید آمدهاند که به آنها «صوفیه» گفته مىشود، نظر شما درباره آنان چیست؟ امام(ع) فرمود:
«آنان دشمنان ما هستند. پس هر کس به آنها تمایل پیدا کند از ایشان بوده و با آنها محشور مىشود. به زودى کسانى پیدا مىشوند که ادعاى محبّت و دوستى ما مىکنند ولى تمایل به آنها کرده و خود را شبیه آنان مىکنند و لقب آنها را بر خود مىگذارند و گفتار (نادرست) آنان را تأویل مىکنند (تا با دین هماهنگ سازند). آگاه باشید که هر کس به آنها تمایل پیدا کند از ما نیست و ما از او بیزاریم و هر کس آنها را انکار کرده و ردّشان کند، مانند کسى است که در کنار رسول خدا(ص) با کفار جهاد کرده باشد.(23)»
2. امام رضا(ع) فرمودند: «لا یقول بالتصوف احدٌ الاّ لخدعةٍ او ضلالةٍ او حماقة؛(24) کسى قائل به تصوف نمىشود مگر براى فریب دادن (مردم) یا از جهت ضلالت و گمراهى یا از روى حماقت و نادانى.»
________________________________________
1 . گنابادى، رساله رفع شبهات، ص 60؛ طرائق الحقائق، ج 1، ص 194.
2 . ابن ابى جمهور احسائى، عوالى اللئالى، ج 4، ص 105.
3 . ابن جوزى، تلبیس ابلیس، ص 199؛ الرسالة القشیریه، ص 34؛ دکتر غنى، تاریخ تصوف در اسلام، ج 1، ص 24.
4 . دکتر خاورى، ذهبیه، ج 1، ص 43.
5 . بحارالانوار، ج 1، مقدمه دوّم، ص 150.
6 . خاورى، همان، ج 1، ص 43؛ مکارم شیرازى، جلوه حق، ص 79.
7 . ابونعیم اصفهانى، حلیة الاولیاء، ج 10، ص 385.
8 . محلاتى، کشف التهمه، ص 61.
9 . طرائق الحقائق، ج 1، ص 431؛ گنابادى، مجمع السعادات، ص 121 و 122.
10 . رک: الفقه المنسوب، مقدمه، ص 34 به بعد.
11 . بحارالانوار، ج 84، ص 217.
12 . تنبیه الغافلین، ص 30.
13 . جامع الشتات (چاپ سنگى) ص 804.
14 . رک: بحارالانوار، ج 4، ص 166.
15 . رک: تاریخ تصوّف در اسلام، ص 429 ـ 427 و نیز صالحیه، حقیقة، ص 306 و 311.
16 . سوره آل عمران، آیه 19.
17 . همان، آیه 85.
18 . سوره انفال، آیه 39.
19 . بحارالانوار، ج 69، ص 227 و ج 22، ص 452.
20 . نهج البلاغه، حکمت 174.
21 . همان، خطبه 24.
22 . رک: غزالى، احیاء علوم الدین، ج 3، ص 1573؛ ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 107.
23 . مقدس اردبیلى، حدیقة الشیعة، ص 562؛ سفینة البحار، ج 5، ص 197.
24 . سفینة البحار، ج 5، ص 200؛ اثنى عشریه، ص 30؛ حدیقة الشیعه، ص 605.