آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۸

چکیده

متن

بى‏تردید در هر جامعه داراى حکومت، قانون از جمله نیازهاى اولیه است و امر قانونگذارى از کار کردهاى اولى هر حکومتى است. جامعه اسلامى نیز از این قاعده مستثنا نیست و از آن‏جا که در چنین جامعه‏اى، شریعت اسلامى مبناى رفتار فردى و جمعى است طبیعتا قانون نیز بر احکام و مقررات دینى قرار دارد.

در میان علوم دینى، علم فقه متکفل بیان شریعت است و با این که معمولا افعال مکلفین را موضوع این علم در نظر گرفته‏اند، اما به نظرمى‏رسد کلیه احکام و مقرراتى که در شریعت آمده است متعلق معرفت فقهى است. (1)

براین اساس در جامعه اسلامى، قانون به نحو بارزى نیازمند فقه است و علم فقه مکانت‏خاصى در عرصه قانونگذارى جامعه اسلامى دارد. با وجود این، تامل در نوع رابطه میان فقه و قانون، سؤالات و نکات قابل توجهى را فرا روى ما مى‏گذارد که در این‏جا به بعضى از آن‏ها به نحو اختصار اشاره مى‏شود:

1. شریعت اسلامى، بیانگر اراده تشریعى خداوند است و فقه نیز با ابزارهاى خود آن را شناسایى مى‏کند. از طرفى قانون، صرف نظر از این که از چه منبعى تغذیه کند امرى است که خواست‏حکومت را بیان مى‏کند و ضمانت اجرایى آن بر عهده حکومت است. بى‏تردید فرد متدین در هر حکومتى زندگى کند، الزامات شرعى را پاس مى‏دارد و مى‏کوشد رفتار خود را بر آن منطبق سازد. اما باید توجه داشت وقتى حکمى شرعى، چهره قانونى هم پیدا مى‏کند مفاد و مفهوم آن این است که حکومت علاوه بر الزام شرعى موجود در آن حکم شرعى، آن را تحت الزام خود نیز در آورده و به عنوان خواست‏حکومت نیز مطرح شده است.

بدین صورت، حکم شرعى از ضمانت اجرایى حکومت‏برخوردار مى‏شود و محاکم قضایى نیز خود را عهده‏دار رعایت آن مى‏دانند و مردم علاوه بر شرع، به لحاظ قانونى نیز باید آن را رعایت کنند. به عبارتى دیگر، علاوه بر الزام شرعى، الزام قانونى که نمونه‏اى از الزام سیاسى است در مورد اجراى این حکم پدید مى‏آید.

به این معنا، قانون و قانونگذارى منافاتى با شریعت ندارد. حکم شرعى و حکم قانونى، هر یک، از مبناى الزام خاصى حکایت مى‏کنند، نهایت این‏که درجامعه اسلامى الزام حکومت نباید با الزام شریعت مغایر باشد.

بر این اساس، مى‏توان گفت قانونگذارى به معنایى که گذشت گرچه درمحتوا کاشف نظر شارع است; اما در ناحیه الزام و صورت‏بندى قانونى و پذیرش لباس قانون، به انشا و الزام حکومت نیاز دارد.

مبناى صحت محتواى قانون در چنین فرضى، انطباق آن با شریعت اسلامى است; اما مشروعیت الزام قانونى آن را نمى‏توان به صرف انطباق با شرع توجیه کرد; زیرا فرض بر این است که حکومت این حکم شرعى را با الزامات خود ضمانت مى‏کند و از ولایت‏خود در به کرسى نشاندن آن حکم سود مى‏جوید و روشن است هر گونه الزامى غیر از الزام صادر از خداوند متعال، به مبدا مشروعیت نیازمند است.

2. در بسیارى از موارد احکام شرعى، بسته به دیدگاه‏هاى مختلف فقهى، گونه‏گون بیان شده است. به عبارتى دیگر فقها در بسیارى از مسائل، اختلاف نظر و فتوا دارند. ما چنین فرض مى‏کنیم که قرار است قانون بر شریعت مبتنى باشد; حال با توجه به وجود آراى متفاوت، دولت اسلامى کدام‏یک را به صورت قانون در مى‏آورد و لباس قانون را بر قامت کدام‏یک از این فتاوا مى‏پوشاند؟ آیا فتواى مشهور فقهاى موجود مبنا قرار مى‏گیرد؟ آیا ملاک، فتواى مطابق با احتیاط است؟ آیا فتواى ساده‏تر را مبنا قرار مى‏دهد؟ آیا فتواى فقیهى که در راس حکومت است ملاک قرار مى‏گیرد؟ آیا فتواى مجتهدانى که دست‏اندرکار تنظیم قانون هستند ملاک عمل است و ده‏ها پرسش دیگر.

در کمتر مساله فقهى است که لااقل درپاره‏اى شرایط و قیود نشانى از اختلاف مشاهده نشود: فقیهى قاتل مقتول صغیر را قابل قصاص نمى‏داند، (2) دیگرى به قصاص حکم مى‏کند. فقیهى معتقد است قاتل اگر کور باشد نباید قصاص شود، (3) فقیه دیگر معتقد مى‏شود که باید قصاص شود. بنابر یک نظر، همسر متوفا از بخشى از اعیان ترکه ارث نمى‏برد، فتواى دیگرى قائل به ارث است. (4) بعضى اذن پدر را در نکاح باکره رشیده لازم نمى‏دانند، عده دیگرى این اذن را لازم مى‏دانند. (5) مطابق بعضى از فتاوا شرط ضمان در ضمن عقد اجاره باطل است، راى دیگرى این شرط را صحیح و نافذ مى‏داند. (6) عده‏اى عقود معاطاتى را جایز و قابل فسخ مى‏دانند و پاره‏اى نیز آن را لازم غیر قابل فسخ مى‏شمارند. (7)

در این موارد، ملاک حجیت و معیار ترجیح براى مقلدین معلوم است; هر فرد در زندگى شخصى خود فتواى مقلد خود را مبناى عمل قرار مى‏دهد. اما آن‏گاه که فتوا صورت قانون پیدا مى‏کند مساله، شکل دیگرى مى‏یابد. در چنین وضعیتى ممکن است گفته شود کلیه امور تابع فتواى فقیهى است که در راس حکومت قرارگرفته است و قوانین باید از تحت نظر و ولایت ایشان گذرانده شود. در این نظر جاى تامل و درنگ است; زیرا لزوم انتساب همه قوانین به ولى فقیه روشن نیست. به علاوه چنین امکانى فراهم نیست که شخص ولى‏فقیه در تک‏تک قوانین اعمال نظر کند بنابراین، عملا اتفاقى که مى‏افتد آن است که از میان فتاواى موجود در هر مساله‏اى، یک نظر و راى مورد قبول حکومت قرار مى‏گیرد و تبدیل به قانون مى‏شود، نهایت این که شکل و رویه انتخاب با نظارت حکومت تدوین مى‏شود. در نظام جمهورى اسلامى عده‏اى از فقها به تشخیص رهبر در شوراى نگهبان بر امر قانونگذارى نظارت مى‏کنند. اما در مورد آن‏ها نیز این سؤال مطرح است که آیا فقهاى شوراى نگهبان بر مبناى نظر خود که همان اکثریت اعضاست در مورد انطباق یا عدم انطباق قوانین با شریعت نظر مى‏دهند و یا این که مى‏توانند صرف‏نظر از آراى فقهى خود، بر مبناى نظریات مشهور و یا فقیه اعلم و یا ولى فقیه اعمال نظر نمایند؟

بنابراین، پرسشى اساسى و مهم در این‏جا مطرح مى‏شود: در صورتى که قانون با نظر پاره‏اى از فقها هماهنگ باشد; اما با نظر اکثر فقیهان شوراى نگهبان در تعارض باشد برخلاف شرع تلقى مى‏شود؟ آیا نمى‏توان نظام قانونى کشور را بر مبناى آراى مختلف فقهى بنا نهاد؟

بى‏تردید نمى‏توان گفت کشف آراى اعضاى شوراى نگهبان نسبت‏به آراى دیگر قوى‏تر است و اماریت و طریقیت‏بیشترى دارد و از این رو آراى این فقیهان به لحاظ قوت کشف از مرجح برخوردار نیست; بلکه امتیاز این آرا نسبت‏به آراى دیگر، صرفا از آن روست که رسمیت و قانونیت دارد و حکومت اسلامى آن را تایید مى‏کند.

بنابراین، شاید بتوان گفت پذیرش آراى فقیهان دیگر از سوى این افراد نیز مى‏تواند از محمل شرعى و قانونى برخوردار باشد.

3. نکته سوم که در این مقام نیاز به تامل دارد آن است که اساسا محدوده قانون شامل چه حوزه‏اى از احکام شریعت و فقه مى‏شود؟ آیا هر حکمى را که در شریعت اسلامى آمده است مى‏توان به قانون تبدیل کرد؟ به عبارتى آیا تمام احکام شرعى تحت ضمانت‏حکومت قرار مى‏گیرند؟ از احکام قضایى، جزائى، معاملات و غیره که معمولا در هر نظامى، در حوزه قانون قرار مى‏گیرد احکام زیادى در شریعت اسلامى موجود است که به حسب طبع آن احکام و به خودى خود، چنین اقتضایى ندارند; اما آیا دولت اسلامى اجراى این دسته از احکام را نیز ضمانت مى‏کند؟ آیا اجراى همه واجبات و محرمات به عهده حکومت است؟ به عبارتى علاوه بر صبغه فقهى، چهره قانونى هم دارند؟ به عنوان مثال: آیا دولت اسلامى حق دارد افراد را ملزم به پرداخت کفارات کند آن چنان که مثلا قاتل را ملزم به پرداخت دیه مى‏کند؟

ممکن است گفته شود لازمه ادله امر به معروف و نهى از منکر و نیز ادله تعزیرات آن است که حکومت موظف به تعقیب اهداف شریعت در تمامى زمینه‏هاست و اختصاصى به احکام اجتماعى دین ندارد و حکومت‏باید مانند اشخاص حقیقى مراتب امر به معروف و نهى از منکر را تا وصول به نتیجه پى‏گیرد و با گذراندن قوانین، اجراى احکام شرعى را حتى در زمینه‏هاى شخصى تضمین نماید.

اما این نکته قابل بحث و تامل است که آیا از ادله امر به معروف و نهى از منکر چنین اختیاراتى براى حکومت اسلامى ثابت مى‏شود یا نه؟ خصوصا این که براى این دو واجب شرعى شرایطى نیز بیان شده است که با چنین اختیارات وسیعى سازگار نیست. (8) اما جواز تعزیر براى ارتکاب هر حرام شرعى به گونه‏اى که در قانون بتوان براى هر ترک وظیفه شرعى و یا ارتکاب حرام شرعى مجازاتى در نظرگرفت، محل تامل است. (9)

4. همان‏طور که گذشت ضامن اجراى قانون حکومت است و بدون شک نگاه حکومت، در چارچوب و بر مبناى اختیاراتى است که براى خود قائل است. از این‏رو بسیارى از روابط که بین اشخاص به عنوان معاملات و روابط خصوصى تلقى مى‏گردد، آن‏گاه که در قانون به ضوابط و شرایط آن پرداخته مى‏شود از منظرى عمومى مورد لحاظ قرار مى‏گیرد.

تجربه چندین ساله قانونگذارى در جمهورى اسلامى نشان مى‏دهد که در موارد زیادى، اختلاف نظر فقیهان با پیشنهاد دهندگان قانون در همین نقطه بوده است. به عنوان مثال: رابطه کارگر و کارفرما از منظر پاره‏اى فقیهان صرفا قراردادى خصوصى و تابع اراده طرفین و در چارچوب عقد و شرایط ضمن آن است; کارگر به عنوان اجیر با حقوق کم‏و بدون مرخصى و امتیاز بیمه و مانند آن تن به قرارداد اجاره با کارفرما (یعنى مستاجر ) سپرده است. قرارداد نیز ظالمانه نیست; زیرا این حق مستاجر است که با هر کس که با اجرت پیشنهادى وى موافق است قرارداد ببندد و اجیر نیز با رضایت پذیرفته است و اضطرار نیز هیچ‏گاه مانع از صحت عقد نیست از این روى نیازى به دخالت دولت نیست تا شرایطى عمومى براى محیط کار و قرار داد استخدام در نظر بگیرد. در مقابل از نگاه حکومت وقتى قرار است دولت اسلامى از حقوق بخش وسیعى از جامعه که فاقد سرمایه بالا هستند و الزاما به عنوان مستخدم دیگران مشغول به کار مى‏شوند دفاع کند; عدالت اجتماعى اقتضا مى‏کند به حمایت از این گروه قوانینى را وضع کند. پس تعیین نظام پرداخت و وضع قواعدى مربوط به نوع و نحوه استفاده از کارگر، در جهت مصالح نوعیه‏اى است که حکومت اسلامى خود را ملزم به رعایت آن مى‏داند.

یا مطابق دیدگاه‏هاى فقهى، مرد مى‏تواند هر زمان که خواست همسر خود را طلاق دهد و نیز مى‏تواند چهار همسر برگزیند و به تعداد دلخواه همسر موقت داشته باشد و با وجود این چه بسا اطلاق این حکم را با توجه به مصالح عمومى جامعه، نتوان مستقیما در متن قانون آورد. پذیرش این که مرد هرگاه خواست طلاق نامه را براى همسر خود بفرستد و زندگى جدیدى را با همسر دیگرى آغاز کند شاید از نگاه فقه فردى، امر ناخوشایند و نامطلوبى نباشد; اما نمى‏توان قانون را پناهگاه چنین آزادى عملى براى مردان قرار داد. از این روست که در گذار از فقه به قانون، عنصر مصلحت عامه و اهداف حکومت اسلامى نقش بسیار مهمى دارند.

بخشى از تفاوت نگاه حقوقدانان با فقیهان معطوف به همین مساله است: حقوق به نظم قانونى و سازگارى نظام حقوقى با مصالح عمومى جامعه توجه دارد در مقابل، فقه، بیشتر متوجه به استنباط حکم اولى است. اما این تفاوت کارکرد نباید مانع از این شود که حقوقدان دغدغه دینى بودن قوانین را کنار بگذارد و یا فقیه توجهى به جنبه عمومى احکام نداشته باشد.

قابلیت تبدیل فتوا به قانون را نمى‏توان در مقام ارزیابى قانون و میزان انطباق آن با شرع و فقه نادیده گرفت. گستره فقه خصوصى در مقابل فقه عمومى این تلقى را به وجود مى‏آورد که فقه موجود کمتر از نگاه عمومى به روابط فردى و احکام توجه دارد; حال آن‏که داعیه حکومت اسلامى ایجاب مى‏کند اهداف و اختیارات حکومت اسلامى و ضوابط و قواعد مربوط به حوزه رفتار دولت‏به صورتى تنگاتنگ در سرتاسر فقه در نظر باشد. بسیارى از آنچه در دوران‏هاى قدیم در حوزه خصوصى، حل و فصل مى‏شده است امروزه در چارچوب کارکرد حتمى دولت قرار دارد. در دنیاى قدیم، روابط اقتصادى و تجارى، مادامى که به نزاع و تخاصم منتهى نمى‏شده است، در حوزه خصوصى قرار داشت و دخالت دولت در روابط معاملاتى و تجارى تقریبا منتفى بود.

مسائلى از قبیل برنامه‏ریزى براى کنترل جمعیت، محیط زیست، منابع عمده زیر زمینى، آموزش و پرورش، که امروزه به صورت جدى نیازمند برنامه‏ریزى و قانونگذارى است، در دوران گذشته به ندرت نیاز به تصمیم‏گیرى دولت داشت. از این رو نمى‏توان در فقه، این‏گونه موارد را نادیده گرفت.

در هر صورت بحث در مورد حیطه نفوذ و اختیارات و قلمرو قانونگذارى و نیز احکام مربوط به حکومت و به تعبیرى «فقه الحکومه‏» مى‏تواند ابعاد جدیدى از مباحث فقهى را مطرح کرده و نوع نگرش به رفتارها و افعال مکلفین را تغییر دهد.

5.قانون در مقام تنظیم روابط موجود در هر جامعه و براساس نیازهاى هردوران به وجود مى‏آید. براین اساس، فقه براى حضور در عرضه قانون و قانونگذارى باید از ظرفیت لازم برخوردار باشد; تولید قواعد فقهى مورد نیاز قانون، اولین و اساسى‏ترین کارکرد فقه در این عرصه است. آنچه در فقه ما تحت عناوین معاملات، جزائیات، مرافعات و احکام آمده است تنها بخشى از نیازهاى یک جامعه را درحوزه قانون مرتفع مى‏کند. گرچه در کتب فقهى ما بسیارى از مباحث‏با دقت فوق‏العاده‏اى بحث و بررسى شده است و چه بسا از لابه‏لاى تدقیقات فقیهان بتوان پاسخ بسیارى از نیازها را فراهم کرد با وجود این به نظر مى‏رسد این مقدار کافى نیست.

گسترش انواع روابط اقتصادى و نهادها و تاسیسات جدید، اقدامات اساسى‏ترى را ایجاب مى‏کند. امروزه بانک به عنوان مرکزى براى تولید و اجراى نهادهاى پولى و اسناد تجارى، ضمانت‏نامه‏ها و... خود باب بسیار وسیعى است که فروعات آن چندین برابر بعضى از ابواب فقهى موجود است. بسیارى از موضوعات مطرح در حوزه تجارت به ندرت مورد بحث‏هاى فقهى قرار گرفته است. انواع شرکت‏ها، مساله سهام، اوراق قرضه، اسناد تجارى و اعتبارى و نیز انواع شخصیت‏هاى حقوقى نیاز به بحث‏هاى فراوانى دارد که کمتر مورد توجه فقه بوده است. در حوزه حقوق اساسى مسائلى از قبیل حقوق مردم در نظام اسلامى، پارلمان، قواى سه‏گانه، انتصابات، شوراها و... از جمله موضوعاتى است که باید در فقه به صورت جدى مورد بحث قرار گیرد.

نظام قضایى، آن‏چنان که در کتب فقهى مانظیر جواهر و کتب مربوط به قضا مورد بحث قرار گرفته است، بیشتر معطوف به سیستم محاکم شرعى است که در آن افراد به مجتهدین مورد اعتماد خود رجوع مى‏کردند اما امروزه عناصر بسیارى در آیین دادرسى مطرح است که فقه ما سلبا و ایجابا داورى قطعى درباره آن‏ها ندارد. البته بسیارى از مسائل مطروحه، در قالب ترتیباتى است که على‏الاصول فقه، متعرض آن‏ها نیست اما درمسائل ماهوى نظیر ادله اثبات دعوى، مرور زمان، تجدید نظر، وحدت رویه، که در نحوه اثبات و نحوه داورى دخالت دارد، نمى‏توان پذیرفت که مورد توجه فقیهان نباشد. در عین حال متاسفانه حتى در کتاب‏هاى فقهى که در سال‏هاى اخیر در محور قضاى اسلامى به رشته تحریر درآمده و نوعا تقریرات دروس خارج حوزوى است کمتر به این‏گونه مسائل پرداخته شده است.

بخش عقود و ایقاعات، که «فقه المعاملات‏» را تشکیل مى‏دهد از نظر منطق و شیوه استدلال و عمق آن از جمله افتخارات فقه اسلامى است. در عین حال در این بخش نیز تحولاتى لازم است از جمله این‏که اولا، فقه المعاملات موجود بیشتر معطوف به عقود معین در دوران‏هاى گذشته است و ثانیا، بسیارى از قواعد عمومى نیاز به بحث مستقل و ترتیب جدید دارد و ثالثا، در ذیل همین مقدار از عقود نیز، امروزه مباحث جدیدترى مطرح است که باید فقها بدان توجه کنند. با وجود این، تاثیر چشمگیر فقه شیعه بر قانون مدنى کشور ما، امرى غیرقابل انکار است و در صورتى که ادبیات مباحث‏حقوقى و ادبیات فقه به یکدیگر نزدیک‏تر شوند و زبان فقیهان و حقوقدانان تا حدى مشترک شود بر غناى مباحث هر دو گروه افزوده خواهد شد.

در هر صورت طرح مباحث نو در قالب مباحث مستحدثه کافى نیست; چرا که باعث مى‏شود اولا، این‏گونه مباحث جنبه حاشیه‏اى پیدا کنند و ثانیا، متون آموزشى فقه ما متعرض آن نشوند.

با وجود این، مجلات فقهى که در سال‏هاى اخیر منتشر مى‏شود حاوى مطالب ارزشمندى است و نشان دهنده تمایل عالمان فقه در طرح مباحث نو و مورد نیاز است.

6. از مباحثى نظیر عبادات، اطعمه و اشربه، نذر و عهد و یمین و کفارات که بگذریم، نوع موضوعات فقهى با مباحث‏حقوقى مشترک است. معاملات به معناى اخص آن، که شامل عقود و بخشى از ایقاعات است و نیز مباحث مرافعات، جزائیات و سیاسات و نیز پاره‏اى از مباحث احکام، نظیر لقطه، غصب، مشترکات عینا درعلم حقوق نیز مطرح است ولذا این دو علم، یعنى فقه و حقوق به لحاظ موضوع در حیطه بسیار وسیعى، از وحدت قلمرو برخوردارند.

صرف نظر از نکاتى که در تفاوت میان این دو علم به لحاظ هدف و نوع وشیوه استدلال مطرح مى‏شود، از آن‏جا که موضوعات بسیار زیادى در قاعده مشترک این دو علم قرار مى‏گیرد وهر دو سعى در پیشنهاد قواعد نظم رفتار جامعه دارند; ارتباط علمى میان دو گروه حقوقدان و آشنایان با فقه مى‏تواند از ثمرات ارزشمندى برخوردار باشد.

گرچه در پاره‏اى مباحث که بیشتر در حوزه مباحث‏شکلى و صورى است ارتباط چندانى با فقه مشاهده نمى‏شود; اما در مباحث ماهوى هم به لحاظ تحلیل و هم در شکل استدلال بهره‏هاى زیادى در ارتباط میان این دو گروه نهفته است. عمیق‏تر شدن پاره‏اى از استدلال‏ها، ابداى احتمالات جدید، توجه بیشتر به بناآت عقلایى، استفاده از ادبیات مشترک و معطوف به اجرا، بهره‏بردن از دکترین‏هاى حقوقى مختلف و حقوق تطبیقى، از فوایدى است که مستقیما بر نوع مباحث فقهى ما تاثیر مى‏گذارد و در مقابل، توجه بیشتر به متون دینى، عمق بخشیدن به استدلال‏ها، بهره‏بردارى از کتب ارزشمند فقهى و نیز سوق پیدا کردن به ادبیات مشترک و همخوان با زبان دینى، از جمله فوایدى است که بیشتر از پیش، مباحث‏حقوقى را تحت تاثیر خود درخواهد آورد.

البته وحدت و اشتراک این دو علم هیچ‏گاه به این نتیجه نمى‏انجامد که در عرصه علم، یکى از این دو به نفع دیگرى کنار رود; چون هر یک از این دو به منظورى شکل گرفته است. قدر مسلم این که در قالب قانونى بخشیدن به دیدگاه‏هاى فقهى، برجستگى توان حقوقدانان قابل انکار نیست کما این که در استخراج حقوق اسلامى از منابع دینى تلاش فقیهان بى‏بدیل است.

پى‏نوشت‏ها

1. بسیارى از احکام شرعى از مقوله حکم وضعى‏اند و همان‏طور که درعلم اصول آمده است متعلق احکام شرعى مى‏تواند اشیا یا اشخاص باشد برخلاف احکام تکلیفى که متعلق آن‏ها الزاما فعل است. بنابراین لازم است در این تعریف مشهور از سر تسامح نگریسته شود و گفته شود: منظور از این‏که فعل مکلف موضوع قرار گرفته است اعم است از این‏که محمول قضایاى فقهى مستقیما بر افعال مترتب شوند و یا این که به طور غیر مستقیم، موجب احکامى در افعال مکلفین شوند.

2. آیة الله العظمى خوئى، تکملة المنهاج، مساله 80.

3. همان، مساله 88.

4. براى دیدن مواضع اختلاف ر.ک: محمد حسن نجفى ، جواهرالکلام، ج‏39، ص‏209; مقدس اردبیلى، مجمع‏الفائدة و البرهان، ج‏11، ص‏422.

5. براى دیدن آراى مختلف ر.ک: سید محمد کاظم طباطبائى، العروة الوثقى، «کتاب النکاح‏»، فصل 12، مساله 1.

6. ر.ک: همان، «کتاب الاجاره‏»، فصل 4، مسالة.

7. همان، فصل 2، مسالة.

8. مثلا امکان ترتیب اثر به عنوان شرط در نظر گرفته شده است که با ضمانت اجرا به مفهوم متعارف آن سازگار نیست.

9. ر.ک: سید عبدالکریم موسوى اردبیلى، فقه الحدود و التعزیرات، ص 60.

 

تبلیغات