علل و عوامل سیاسى و کلامى پیدایش فرقههاى شیعه
آرشیو
چکیده
پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله جامعه اسلامى دچار تشتت شد. معتقدان به وصایت و انتخاب امام و جانشین پیامبر صلىاللهعلیهوآله از جانب خود ایشان، این جانشینى را منحصرا در امام على علیهالسلام مىدیدند و آنها هسته اولیه شیعه را شکل دادند. گرچه تشیع در دوران خلافت امام على علیهالسلام نهادینه و در قرن اول هجرى به سازمان و گروه منسجم و متشکل دینى و سیاسى تبدیل شد. موضوع انحصار امامت در خاندان و اهلبیت نبوت یا به عبارت دیگر، در نسل فاطمه علیهاالسلام و نیز ارادت به آن خاندان، محورى استراتژیک بود که تمام اندیشهها و نحلههاى فکرى پراکنده شیعه را در ابتدا متحد مىکرد، اما با پیدایش علم کلام و نیز پس از شهادت امام حسین علیهالسلام و یارانش و همچنین قیامهایى که به منظور خونخواهى آن شهیدان صورت گرفت، این اتحاد استراتژیک به تبع پراکندگىها و انشقاق ایجاد شده در جامعه اسلامى قرن اول و دوم هجرى خدشهدار گردید و در نهایت به ظهور فرقههاى مختلف منجر شد. نوشتار حاضر به بازشناسى عوامل دینى و سیاسى ایجاد فرقههاى شیعه مىپردازد و درصدد پاسخ به این سؤال است که چرا تشیع دچار چنین پراکندگى در تاریخ شد. فرضیه این تحقیق این است که «پیدایش علم کلام و عدم دستیابى شیعه به حاکمیت سیاسى باعث پراکندگى و ایجاد فرقهها و عدم اتحاد در جامعه شیعه شد».متن
مقدمه
وحدت و اتحاد مسلمانان اندکى پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله دچار تزلزل شد و تنها پس از تلاشهاى فراوان اوضاع تا حدودى تثبیت و در ظاهر اتحاد و همدلى بین مسلمانان برقرار گردید. اما شبه جزیره، بهویژه تا نیمه قرن اول هجرى آبستن حوادث زیادى شد که پیامد آن پیدایش نحلهها و مذاهب فکرى جدید بود که هر یک در پى هدفى گرد آمده بودند. برخى از آنها برخاسته از ساختار سیاسى نظام قبیلهاى و ارزشهاى آن در عصر جاهلیت بودند، برخى دستمایههاى کلامى و اعتقادى داشتتند و برخى نیز نشئت یافته از اندیشههاى سطحىنگر و تأویلات ظاهرى و بىاساس از قرآن و حدیث بودند. در واقع مىتوان گفت که پیشبینى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله مبنى بر اینکه «امت من، پس از من به 73 فرقه تقسیم خواهند شد»، یکى دو قرن پس از رحلت ایشان تحقق یافت.(1)
بدیهى است تشیع نیز در این مسیر از این امر مستشنا نبود. اگر چه ویژگىهاى کلى، همه فرقههاى شیعه پدید آمده را از لحاظ استراتژى با یکدیگر متحد مىساخت، اما به لحاظ تاکتیک، هر یک راه جداگانهاى در پیش گرفته و رویه خاصى را اتخاذ کردند. اصلىترین اختلاف برخى از این فرقههاى شیعه، بحثهاى کلامى و پس از آن، اختلافات سیاسى بود. محبت به اهلبیت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و اعتقاد به جانشینى خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله از بنىهاشم و فرزندان امام على علیهالسلام از محورهاى استراتژیک و پیوند دهنده فرقههاى شیعى و در مقابلِ اعتقاداتى مانند نص و جانشینى منصوص، عصمت، امامتِ موروثى، از نسل حضرت فاطمه علیهاالسلام ، رجعت، بداء، امامت بلاواسطه و بلا انقطاع، افضلیت امام، امامت واحد، امامت صامت و ناطق، امامت مستودع و مستقر، امامت بالسیف، الوهیت امام و قدرت فوق بشرى ائمه، مهدویت، علم امام، مرجعیت دینى، وقوف در امامت، وجوب امامت و ... بود. بهطور کلى اینها از مباحث اختلاف برانگیزى بود که به ایجاد فرقهها و نحلههاى فکرى جدیدى با عنوان شیعه زیدیه، کیسانیه، امامیه، واقفیه، اسماعیلیه، غلات، نصیریه، اهل حق، جارودیه، ابتریه، افطحیه و دهها فرقه دیگر انجامید که عامل بیشتر این اختلافات مباحث کلامى بود.
الف ) عوامل سیاسى و سیر تاریخى تشیع در سده اول هجرى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . امام المنصور باللّه، کتاب الاساس لقائد الماکیاس، ص 207 .
--------------------------------------------------------------------------------
در مکتب تشیع از آغاز پیدایش، حاکمیت و اندیشه سیاسى تعریفى خاص داشته که با آنچه در جامعه آن عصر و در میان بیشتر مسلمانان، بهویژه زمامداران جامعه رواج داشته، کاملاً متمایز و متفاوت بوده است. اندیشه سیاسى در آیین تشیع پیش از آنکه سیاسى باشد، دینى و کلامى است و از منظر ایدئولوژى تعریف شده است. از این رو، مقوله امامت در میان تشیع با حاکمیت و خلافت تفاوت ماهوى داشت. همین تفکر، نخستین تفاوتها را در اندیشه سیاسى و حاکمیت در جامعه تشیع و فراتر از آن در جامعه اسلامى پدید آورد. امامت از نظر تشیع، ادامه نبوت و رسالت در قالبى دیگر بود و تنها کسانى مىتوانستند در آن جایگاه قرار گیرند که ویژگىهاى یکى نبى را داشته باشند. تنها تفاوت، ارتباط مستقیم نبى با خداوند از طریق وحى و نزول جبرئیل بود. همه گروههاى شیعه، صرف نظر از اختلافات جزئى، در بحث امامت اتفاق نظر داشتند. البته در ضرورت امامت و وجوب آن، بین همه مذاهب اسلامى اشتراک و اتحاد نظر وجود دارد با این تفاوت که وجوب آن از منظر شیعه، عقلى و از نظر اهلسنت نقلى است، و بالاتر آنکه در نظر شیعه از اصول مذهب و در منظر اهلسنت از فروع مذهب است.(1) البته در نوع ضرورت امامت و وجوب آن در میان فرقههاى شیعه اختلاف است؛ برخى آن را ضرورت دینى و الهى و برخى نیز ضرورت سیاسى مىدانند و برخى نیز معتقد به هر دو هستند.(2)
جامعه پس از پیامبر صلىاللهعلیهوآله ـ صرف نظر از تعداد محدودى که در قالب شیعیان و پیروان امام على علیهالسلام قابل تعریف هستند ـ در شورایى به نام سقیفه بنىساعده، جانشینى پس از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله را با اصحاب حل و عقد رقم زدند. بعدها نیز در تفکر و اندیشه سیاسى اهلسنت، انتخاب اصحاب حل و عقد یکى از راههاى تعیین خلیفه و امام در جامعه شد.(3) اما پیروان امام على علیهالسلام که معتقد بودند حاکمیت و جانشینى پس از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله باید در خاندان او باشد و نیز بر اساس انتخاب ایشان صورت گیرد، به مسئله «نص» و انتخاب «منصوص» و نیز
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابوحامد غزالى، الاقتصاد فى الاعتقاد، ص 236 .
2 . شیخ طوسى، تمهید الاصول، ص 248 .
3 . همان، ص 178 .
--------------------------------------------------------------------------------
وصایت از طرف پیامبر صلىاللهعلیهوآله که آن هم از طرف خداوند اعلام شد و پیامبر صلىاللهعلیهوآله آن را در مقاطع مختلف، بهویژه غدیر خم ابلاغ فرمود، اشاره و تأکید مىکردند. آنها به این نوع انتخاب در سقیفه معترض شدند و از آن روى برتافتند. مىتوان ادعا کرد که هسته اصلى و سیاسى تشیع از همین زمان شکل گرفته است. آنان بیعت با خلیفه وقت را بر این اساس نپذیرفتند، زیرا معتقد بودند که اولاً: على علیهالسلام از همه بیشتر صلاحیت و شایستگى به این امر را دارد، ثانیا: پیامبر صلىاللهعلیهوآله او را وصى خود قرار داده است. وصى به معناى کارگزار، امین، مأمور، اختیاردار و ولىّ است و آنان در سخنان خود در اعتراض به مسئله انتخاب خلیفه، بحث وصایت که معناى جانشینى و ولایت را دارد، مطرح ساختند تا روشن کنند مردم در انتخاب جانشین رسول خدا صلىاللهعلیهوآله اختیارى ندارند، چنانکه قیس بن سعد بن عباده در سقیفه، خطاب به پدرش بر حقانیت امام على علیهالسلام به جانشینى، از زبان رسول خدا صلىاللهعلیهوآله تأکید(1) و در اشعارش به انتخاب منصوص امام على(ع) در غدیر خم از طرف رسول خدا صلىاللهعلیهوآله اشاره مىکند.(2) همینطور حسان بن ثابت که در اشعارش به منصوص بودن ولایت امام على علیهالسلام از طریق وصایت اشاره دارد.(3) در اشعار فضل بن عباس(4) و سخنان ابوذر، عمار بن یاسر، سلمان فارسى،(5) مقداد بن اسود، عبداللّه بن مسعود،(6) خالد بن سعید بن عاص،(7) عبداللّه بن عباس،(8) ابى بن کعب،(9)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن ابى الحدید، شرح نهجالبلاغه، ص 44-46 .
2 . سبط بن جوزى، تذکرة الامه فى معرفة الائمه، ص 20.
علىّ امامنا و امام لسوانا اتى به التنزیل
یوم قال النبى من کنت مولاه فهذا على مولاه خطب جلیل
ان ما قال النبى على الامه حتمٌ ما فیه قال و لاقیل
3 . تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 107 و ابن بکار، الاخبار الموفقیات، ص 596 .
و ناداهم یوم الغدیر بنبیهم بخم و اسمع بالرسول منادیا
«مسلمانان را پیامبرشان در روز غدیرخم چنین ندا کرد، این سخن را از رسو صلىاللهعلیهوآله که منادى آن بود بشنو، آن روزى که فرمود: هر کس را که من مولاى اویم، على مولاى اوست. او از بین نیکان على را برگزید و گفت: اى على برخیز که من از تو راضىام که پس از من امام و هادى امت باشى. خدایا هر که او را دوست دارد دوست بدار و هرکه دشمن مىدارد دشمنش بدار».
4 . تاریخ الطبرى، ج 3، ص 449.
الا ان خیر الانس بعد محمد وصى النبى المصطفى عند ذى ذکر
و اول من صلى مع بنیه و اول من اردى الغواة لدى البدر
5 . شیخ صدوق، الخصال، ج 2، ص 544-547 .
6 . طبرسى، الاحتجاج،، ج 2، ص 211 و مجلسى، بحارالانوار،، ج 28، ص 212 .
--------------------------------------------------------------------------------
ابوالهیثم تیهان(1) و نیز اشعار نعمان بن عجلان(2) بر این مسئله تأکید شده و همگى علاوه بر ذکر صلاحیت و شایستگىهاى امام على علیهالسلام ، به انتخاب ایشان از طرف رسول خدا صلىاللهعلیهوآله در دوران حیات خود، یعنى مسئله وصایت و نص، اشاره دارند. این اعتقاد نه تنها در میان برخى از انصار و مهاجر در مدینه، بلکه در خارج از مدینه، یعنى در یمن نیز رواج داشت و به صراحت مطرح شد، از جمله عرفجة بن عبداللّه بجلى در منطقه یمن در اعتراض به انتخاب ابوبکر در سقیفه توسط انصار و مهاجر، مىگوید: «مهاجران و انصار نسبت به امت از پیامبرشان بیناتر نیستند».(3) همچنین یکى از بزرگان بنىتمیم در یمن مىگوید: در قلب من قابل قبول نیست که پیامبر صلىاللهعلیهوآله از دنیا رفته باشد و براى مردم کسى را برنگزیده باشد تا از او پیروى کنند.(4) این سخنان، تصریحى بر مسئله نص و تأکید بر آن است. بسیارى دیگر از افراد در محاجهها و گفتهها یا سرودههاى خویش دقیقا از کلمه وصى و وصایت براى امام على علیهالسلام بهره بردهاند که ذکر آن باعث تطویل کلام است.(5)
بنابراین، آنچه در آن دوران، هسته اولیه تشیع را پیرامون یک محور متحد مىکرد، امامت منصوص از طرف پیامبر صلىاللهعلیهوآله براى امام على علیهالسلام بود و اندک یاران امام از این طریق بر حقانیت و شایستگى ایشان به جانشینى پیامبر صلىاللهعلیهوآله تأکید مىکردند که مىتوان آنان را شیعیان مذهبى نامید. در برابر، برخى دیگر از یاران امام على علیهالسلام که بر شایستگىهاى ایشان، نه بر اساس وصایت و نص، بلکه از طریق طرح سبقت در اسلام، قرابت با رسول خدا صلىاللهعلیهوآله ،
--------------------------------------------------------------------------------
1 . شیخ صدوق، همان، ج 2، ص 543 .
2 . قندوزى حنفى، ینابیع الموده، ص 122 .
3 . طبرسى، همان، ج 2، ص 218 .
4 . شیخ صدوق، همان، ج 2، ص 547 .
5 . ابن بکار، همان، ص 593.
ان علیا کان اخلق بالأمر و کان هوانا فى علىّ و انه
لاهل لها یا عمرو من حیث لا تدرک فذاک یعون اللّه یدعوا الى الهدى
و ینهى عن الفحشاء و المنکر و الکفر وصى النبى المصطفى و ابن عمه
6 . ابن اعثم کوفى، الفتوح، ج 1، ص 61 .
7 . همان .
8 . ابن بکار، همان، ص 593 .
--------------------------------------------------------------------------------
بنىهاشمى و قریشى بودن و ... تأکید مىکردند، و بدیهى بود که پذیرش بیعت با کسى از خاندانهاى کوچک قریش، مثل تیم بن مره براى آنان ناگوار بود. این دسته را مىتوان شیعه سیاسى نامید. کسانى چون خاندان عباس، زبیر، اشعث بن قیس و دیگران از این دسته هستند. در دوران سه خلیفه، تحول عمدهاى در این اعتقاد پدید نیامد و پیروان امام على علیهالسلام همواره در مواضع سیاسى به پیشوایشان اقتدا مىکردند تا اینکه امر خلافت با استقبال عمومى جامعه اسلامى به امام على علیهالسلام واگذار شد.
پس از جنگ جمل، مرکز خلافت به کوفه انتقال یافت. این شهر که پایگاه و اردوگاه نظامى بود در عصر خلیفه دوم به شهر تبدیل شده بود. عمده ساکنان کوفه، اهل یمن و اعراب جنوب بودند. از دیرباز اعراب جنوبى اختلافات و کینههاى عمیقى به اعراب شمالى یا عدنانى داشتند. در دوره خلافت امام على علیهالسلام جبهه عراق در برابر جبهه شام قرارگرفت که تحت حاکمیت بنىامیه از اعراب عدنانى بود. علت اصلى این رویارویى نیز عدم تبعیت معاویه از امام على علیهالسلام بود.
از این پس اختلاف و شکاف بین شیعیان سیاسى و مذهبى امام على علیهالسلام آغاز شد. شیعیان سیاسى بهرغم آنکه امام على علیهالسلام را خلیفه مشروع مىدانستند، اعتقادى به نص و جانشینى ایشان از طرف پیامبر صلىاللهعلیهوآله و نیز به تبع آن از طرف خداوند نداشتند. این دسته تنها زمانى در کنار امام على علیهالسلام قرارمىگرفتند که جنگى با جبهه شام و در حقیقت، اعراب عدنانى در مىگرفت. بنابراین، با بالا رفتن قرآنها بر سر نیزه در جنگ صفین و مطرح شدن حکمیت، شکاف و اختلافى میان یاران امام پدید آمد که ابعاد آن پس از حکمیت و اعلام حکم داوران مبنى بر عزل امام على علیهالسلام و نصب معاویه و در حقیقت، پیروزى ظاهرى جبهه شام در برابر عراق، وسیعتر و عمیقتر شد. شیعیان سیاسى و شیعیان مذهبى با دیدگاههایى کاملاً متفاوت و متمایز، هستههاى اصلى جریانها و فرقههاى سیاسى شیعى را شکل دادند. جدایى خوارج از جرگه پیروان امام على علیهالسلام که نمىپسندیدند عراق تحت حاکمیت شام و معاویه درآید، و نیز پناه آوردن برخى از یاران سست ایمان امام على(ع) به معاویه، به پالایش و ریزش شیعیان و پیروان امام على علیهالسلام منجر شد و غربال تبعیت از امام، پیروان ناخالص سیاسى را از مذهبیون جدا کرد. پیروان سیاسى و مذهبى امام على علیهالسلام و در حقیقت، تشیع پس از شهادت امام نیز چنین آزمونى را تجربه کردند. موضوع تندادن امام حسن علیهالسلام به صلح با معاویه که اعتراض
--------------------------------------------------------------------------------
بسیارى از شیعیان سیاسى و سطحىنگر را در پى داشت، بهویژه تلاشهاى معاویه براى فریب دادن و تطمیع آنان، باز هم باعث پالایش و ریزش شیعیان سیاسى و ناخالص شد و تنها اندکى از یاران وفادار مذهبى و مکتبى، مثل قیس بن سعد بن عباده در کنار امام حسن علیهالسلام باقى ماندند. همین امر در تبعیت از امام حسین علیهالسلام و موضوع قیام کربلا رخ داد.
شیعه سیاسى تا این عصر دچار آلودگىها و انحرافات زیادى شده بود و با آنکه هنوز دوستدار اهلبیت و امام على علیهمالسلام و دو فرزندش بودند، عملکرد و استراتژى آنها بهرهبردارى از این محبت در راستاى اهداف سیاسى خود بود. شیعیان سیاسى در کوفه که سالها حقارت و ذلت در پناه حاکمیت بنىامیه را تحمل کرده بودند، امید و آرزویى جز دعوت امام حسین علیهالسلام براى رهایى از این وضع موجود براى خود ندیدند. از این رو با فرستادن صدها نامه، آن حضرت را به قیام فراخواندند. امام حسین علیهالسلام نیز بر اساس این دعوت از مدینه به سمت کوفه حرکت کرد، اما همان دعوت کنندگان، راه را بر امام بستند. در این میان، شیعیان مذهبى و خلّص که بعدها نهضت توابین را به راه انداختند به علت تدابیر شدید امنیتى یا ترس از جان، توان همراهى با امام را نیافتند. از سوى دیگر، بسیارى از یاران سیاسى کوفه و عراق، خود براى سرکوبى امام علیهالسلام حرکت کردند. چنانکه مىدانیم، در میان سپاهیان عبیداللّه بن زیاد و سرکوب کنندگان قیام امام حسین علیهالسلام ، حتى یک نفر از مردم شام حضور نداشتند، بلکه همه از مردم عراق بودند که در ظاهر، دل با اهلبیت داشتند و در باطن، دل با معاویه و به گفته محمد بن حنفیه که به امام حسین علیهالسلام گوشزد کرد: «قلوبهم معک و سیوفهم مع بنىامیه». از جمله آنها مىتوان به کسانى چون شمر بن ذىالجوشن که در جنگهاى عصر امام على علیهالسلام از فرماندهان نظامى ایشان بود، اشاره داشت.
پس از شهادت امام حسین علیهالسلام ، شیعیان مذهبى عراق به علت اهمال و کوتاهى خود دچار عذاب وجدان شدند، از این رو، براى جبران مافات، دست به قیام زدند و بهرغم دعوت یکى از شیعیان سیاسى اهلبیت، یعنى مختار که انگیزه سیاسى او بیش از انگیزه دینى بود، خالصانه براى رسیدن به شهادت و گرفتن انتقام خون شهیدان کربلا به جنبش درآمدند. قیام توابین ـ چنانکه از نامش پیداست ـ باهدف پاک شدن از گناه عظیم یارى نکردن و تنها گذاشتن امام حسین علیهالسلام ، امام عصر خویش، صورت گرفت. در این قیام، چهار هزارنفر شرکت یافتند که بیشتر آنها در رویارویى با عبیداللّه بن زیاد به شهادت رسیدند.(1)
--------------------------------------------------------------------------------
از این پس بیشتر کسانى که به گونهاى در پى رهایى از ظلم و ستم بنىامیه بودند تحت لواى انتقام از خون امام حسین(ع) جنبشهایى را برپا کردند و سرتاسر سرزمینهاى اسلامى را به حرکت در آوردند. قیام مختار از آن جمله بود که اولین اختلاف و شکاف را نیز در تاریخ تشیع ایجاد کرد. مختار با شعار خونخواهى قیام امام حسین علیهالسلام موفق شد بخش عمدهاى از شیعیان سیاسى و مذهبى اهلبیت، بهویژه ایرانیان را پیرامون خود گرد آورد و در نهایت، انتقام خون شهیدان کربلا را از مرتکبان آن بگیرد. اما دعوت مختار به نام محمد بن على معروف به محمد حنفیه آغاز شد. اگر بپذیریم کیسان، نام مختار یا غلام او و یا محمد بن حنفیه بوده است، در این هنگام نخستین فرقه شیعه، یعنى کیسانیه در تاریخ تشیع شکل گرفت. این فرقه با عقاید کلامى جدید و با پشتوانه مهدویت، آن هم در شخص محمد بن حنفیه که هم نام پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود، فعالیت خویش را آغاز کرد. کیسانیه به امامت فرزند امام حسین علیهالسلام ، یعنى امام سجاد علیهالسلام اعتقادى نداشتند، بلکه به برادر امام حسین علیهالسلام ، یعنى محمد بن حنفیه روى آوردند.(1) آنها او را مهدى موعود دانستند، به گونهاى که پس از مرگ محمد بن حنفیه، قائل به جاودانگى و رجعت او شدند. آنان حتى مىگفتند که او نمرده، بلکه در کوه رضوى پنهان شده است و زمانى که خداوند بخواهد او باز خواهد گشت و جهان را پر از عدل و داد خواهد کرد.(2)
کیسانیه برخلاف امامیه که امامت را از نسل امام حسین علیهالسلام مىدانستند، نخستین افتراق را در تشیع پدید آوردند، اما کار به اینجا ختم نشد. پس از چندى فرزند امام سجاد علیهالسلام ، یعنى زید بن على و سپس یحیى بن زید قیام کردند. یارانشان شرط امامت را قیام به سیف و امر به معروف و نهى از منکر دانستند. آنان حدیثى از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نقل کردند که «من امر بالمعروف و نهى عن المنکر من ذریتى فهو خلیفة اللّه فى ارضه و خلیفة رسوله و خلیفة کتابه»(3) و بر این اعتقاد تأکید کردند که یکى از شرایط ضرورىِ امامت، قیام است.(4) بنابراین،
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ر.ک: حسین جعفرى، تشیع در مسیر تاریخ، ص 200-207 .
2 . حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ص 27 .
3 . همان، ص 31 .
4 . احمد بن على طوسى، المنیر على مذهب الامام الهادى الى الحق، ص 99 .
5 . همان، ص 193 .
--------------------------------------------------------------------------------
پس از امام سجاد علیهالسلام این فرقه جدید به زیدیه معروف شد. عقاید کلامى و سیاسى زیدیه بر شکافها و اختلافات میان شیعیان افزود. با شهادت زید و فرزندش، طرفداران و پیروان آنها امامت را در هر یک از فرزندان و نوادگان امام حسن علیهالسلام یا امام حسین علیهالسلام که با شمشیر قیام کنند جایز و مشروع دانستند، از جمله پس از امام سجاد علیهالسلام به امامت زید، سپس یحیى و آنگاه محمد نفس زکیه که از نسل امام حسن علیهالسلام بود و نیز برادرش ابراهیم و سپس حسین بن على شهید فخ و ... تن دادند.(1)
فرقه زیدیه خود به هشت فرقه دیگر تقسیم شد که بیشتر اختلافات آنها در مباحث کلامى و اعتقادى بود.(2) پذیرش و مشروعیت داشتن خلافت ابوبکر و عمر در دیدگاه زید بن على نیز از دیگر عوامل مهم در ایجاد شکاف در جامعه شیعه بود. آنانى که عقیده زید را مبنى بر پذیرش امامت مفضول بر فاضل برنتافتند، از زید جدا شدند و این کلام وى «رفضتمونى؛ مرا ترک کردید» باعث شد تا از آن پس امامیه نزد زیدیه و نیز اهلسنت به رافضى معروف شوند. آنان در مخالفت با امامیه تا آنجا پیش رفتند که گفتند زید به ایشان (یاران جدا شده) که از عقوبت هشام ترسیده بودند و از وى کناره گرفتند، گفت: «اللهم اجعل لعنتک و لعنت ابایى من قبلى و لعنتى على هؤلاء الروافض الذین رفضتمونى، اللهم انى استحل دماءهم کما استحل امیرالمؤمنین دماء الخوارج، الذین خرجوا علیه یوم نهروان»(3) که البته به نظر مىرسد این حدیث، ساخته و پرداخته تندروان زیدیه باشد، زیرا از شخصیتى متقى و زاهدى چون زید بعید است که خون شیعیان و دوستداران اهلبیت را، اگر چه وى را قبول نداشته باشند، حلال بداند. فرقه زیدیه پس از چندى توانستند در منطقه یمن به حکومت دست یابند که تا چندى پیش نیز بر اریکه قدرت در آن دیار قرار داشتند.
حدود یک دهه پس از شهادت زید و یحیى و با قیام عباسیان، بیشتر گروههاى شیعى و نیز ایرانیان که از ستم یک سده و تحقیر بنىامیه به ستوه آمده بودند و در پى گریزگاهى از وضع موجود مىگشتند، آمال و آرزوهاى خود را زیر پرچمهاى سیاه عباسیان و ابومسلم دیدند. شعار «الرضا من آل محمد» که رنگ و لعابى شیعى و علوى داشت به محورى براى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همان .
2 . حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ص 53-54 .
3 . احمد بن على طوسى، همان، ص 277 .
--------------------------------------------------------------------------------
تجمیع بیشتر گروههاى شیعى با همه سلائق تبدیل شد. اما استفاده ابزارى عباسیان از این شعار، چندان طول نکشید و آنها خیلى زود چهره واقعى خود را نمایاندند. شایان گفتن است در این دوران که مصادف با امامت امام صادق علیهالسلام بود یا قبل از آن در دوران امامت امام باقر و امام سجاد علیهماالسلام ائمه شیعه هیچگونه نقشى در این قیامها نداشتند. آنها شرایط را براى قیام فراهم نمىدیدند و با آن که از آن قیامها بهویژه قیام مختار، زید، یحیى و محمد نفس زکیه خشنود بودند با آنها همراهى نکردند.
فوت اسماعیل فرزند امام صادق علیهالسلام نیز شکاف دیگرى در پیکره تشیع پدید آورد و گروهى معروف به اسماعیلیه در دو فرقه خطابیه و مبارکیه سربرافراشتند و در نهایت با عقاید و دیدگاههاى کلامى جدید، از امامیه اثناعشرى جدا شدند. اسماعیلیه که بعدها قرامطه از دل آنان بیرون آمدند، موفق شدند در اعصار بعدى به حکومت و خلافت دست یابند. فاطمیان در افریقا و مصر، و اسماعیلیه در هند و ایران هر یک به دهها شعبه و فرقه تقسیم شدند. در حال حاضر نیز اسماعیلیان در قالب آقاخانیه و بهرهها در هند و پاکستان و ایران جمعیتى قابل توجه دارند.
ب ) عوامل اعتقادى و دینى
1 . امامت و ویژگىهاى آن
چنانکه گفته شد یکى از محورهاى اتحاد استراتژیک شیعیان موضوع امامت بود. عموم شیعیان و حتى اهلسنت بر این مسئله، یعنى ضرورت وجود امام اتفاق نظر دارند با این تفاوت که اهلسنت امامت را در معناى خلافت، امرى شرعى و الهى مىدانند و امام جامعه را به دلیل جانشینى پیامبر صلىاللهعلیهوآله که البته از طریق اجماع اصحاب حل و عقد انتخاب مىشود، خلیفه واجب الاطاعه مىدانند.(1) اما در منظر شیعه امامیه انتخاب مردم در آن راهى ندارد و در سایر فرقههاى شعیه نیز انتخاب مردم، پس از امامت امام على و حسنین علیهمالسلام جایز شمرده مىشود. در دیدگاه کلامى شیعه در خصوص ویژگىها و ماهیت امامت، اختلافات جدى و اساسى بروز یافت. در واقع، در بحث امامت به عنوان یک ضرورت سیاسى، اختلافى وجود نداشت، اما امامت به عنوان یک ضرورت دینى و الهى، بسیار بحثانگیز بود. بهطور مسلم
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ماوردى، الاحکام السلطانیه، ص 34 .
--------------------------------------------------------------------------------
امامت، رهبرى عمومى جامعه اسلامى در امور دینى و دنیوى است که ناظر به هر دو وجه سیاسى و معنوى است: «الامامة ریاسة عامة فى امور الدین و الدنیا».(1) امام رضا علیهالسلام در این باره مىفرمایند:
امامت، متولى دین، مایه انتظام مسلمانان، صلاح دنیا و عزت مؤمنان است. امامت، بنیاد و اساس استوار و فرع نمایان اسلام است. به واسطه امام، نماز، زکات، روزه، حج و جهاد تکمیل مىشود، همه نیازمندان از سرمایههاى عمومى بهره مىبرند، حدود و احکام الهى اجرا و مرزها و سرحدات کشور اسلامى از تهاجم دشمنان حفظ مىشود. امام حلال خداوند را حلال و حرام او را حرام مىشمارد و حدود الهى را برپا مىدارد و از دین دفاع مىکند و با حکمت و موعظه پسندیده و حجت قوى و رسا مردم را به سوى پروردگار فرا مىخواند.(2)
آنچه از کلام امام برمىآید، وظایف الهى امام در دو بعد سیاسى و دینى است که در میان فرقههاى شیعى نیز در این خصوص اختلافى وجود ندارد. تنها موضوع اختلاف، نوع ضرورت امامت است. تفکرات زید بن على و پیروانش در خصوص قیام به شمشیر و نیز اجراى امر به معروف و نهى از منکر به عنوان یکى از وظایف اصلى امام، ضرورت دستیابى به حکومت و نیز امامت بر اساس شمشیر را مورد تأکید قرار مىدهد،(3) زیرا امر به معروف و نهى از منکر با ابزارهاى حکومتى و سیاسى به طور کامل اجرا مىشوند. از این رو، ضرورت امامت نزد آنان، ضرورت سیاسى است نه ضرورت دینى. زیدیه با چنین تفکرى نخستین اختلاف را در اندیشه سیاسى و کلامى شیعه پدید آوردند. بر اساس این تعریف، امام براى اجراى امر به معروف باید با شمشیر قیام کند و حکومت را به دست گیرد. بدیهى است امامى که دست به قیام نزند در منظر آنان از امامت ساقط است؛ آنگونه که ائمه شیعه امامیه علیهمالسلام پس از امام سجاد علیهالسلام هیچ یک شرط ضرورى امامت را از دیدگاه آنان نداشتند. در مقابل، اندیشه سیاسى شیعه امامیه، ضرورت امامت را ضرورت دینى و نه سیاسى مىدانست، هر چند اجرا و دخالت در امور و شئون سیاسى نیز از وظایف امام بود.(4)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . شیح طوسى، همان، ص 248 .
2 . کلینى، اصول کافى، ج 1، کتاب الحجه .
3 . احمد بن على طوسى، همان، ص 99 .
--------------------------------------------------------------------------------
2 . اعتقاد به نص و امامت منصوص
نص در اعتقاد شیعه به معناى تأکید صریح بر امامت فردى از طرف خداوند، پیامبر صلىاللهعلیهوآله یا امام قبلى است. از نظر شیعه، مقام امامت، تالى مقام نبوت، جزئى از آن و به عبارتى، تداوم بخش نبوت و علل مبقیه رسالت است، و همانگونه که رسول از جانب خداوند تعیین مىشود، امام نیز باید از سوى خدا تعیین و بر آن تصریح شود. در قرآن کریم به بسیارى از انبیا، از جمله ابراهیم، اسحاق و یعقوب اشاره شده که علاوه بر مقام نبوت، مقام امامت نیز داشتهاند.(1) در دیدگاه سیاسى شیعه امامیه، امامت باید از طرف خداوند تعیین شود و پیامبر صلىاللهعلیهوآله باید آن را معرفى کند و امر انتخاب امام را نمىتوان برعهده مردم گذاشت، زیرا به گفته امام رضا علیهالسلام مقام امامت برتر، بزرگتر و عمیقتر از آن است که عقول بشر آن را درک کند و به اراده آنان سپرده و با گزینش آنان تعیین شود. خداوند مقام امامت را که نزد رسولخدا بود از جانب ایشان به على علیهالسلام سپرد و این مقام در پاکان و برگزیدگان از فرزندان او باقى است و تا قیامت ادامه خواهد داشت، زیرا پیامبرى از این پس برانگیخته نمىشود.(2) در حقیقت، همانگونه که هدف ارسال پیامبران هدایت بشر است، هدف از امامت نیز هدایت باطنى و معنوى انسانهاست که باید از طرف حق تعیین شود. این یک ضرورت عقلى است که اختیار انتخاب امام همچون پیامبران از عهده مردم سلب شود، زیرا تعیین معصوم براى انسانها ممکن نیست و تنها خداوند بر عصمت بندگانش آگاه است.(3)
ابوسهل نوبختى بر لزوم وجود امام منصوص و عالم به کتاب و سنت که واجبالاطاعه است و نیز بر وجود عقلى نص از سوى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و امام مؤمنان اشاره مىکند. او شخص امام را حجت خداوند تلقى مىکند که بهواسطه وجود اوست که شرایع خداوند پایدار مىماند.(4) این کار در غدیرخم توسط پیامبر صلىاللهعلیهوآله در خصوص معرفى على علیهالسلام به امامت مسلمانان با
--------------------------------------------------------------------------------
1 . شیخ طوسى، همان، ص 248 .
2 . بقره (2) آیه 124 و انبیاء (21) آیه 73: «وجعلنا ائمة یهدون بأمرنا».
3 . کلینى، همان، ج 1، ص 154 .
4 . سیدمرتضى، الفصول ،ص 120 .
5 . ابوسهل نوبختى، التنبیه، ص 95 .
--------------------------------------------------------------------------------
عبارت «من کنت مولاه فهذا على مولاه» صورت پذیرفت. بسیارى از یاران امام على علیهالسلام پس از رحلت رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و انتخاب خلیفه اول در سقیفه در مدینه و پیرامون آن، بهویژه در یمن، به انتخاب مردم در سقیفه بنىساعده اعتراض کردند که در مبحث قبل به آن اشاره کردیم. این نص بر اساس اعتقاد امامیه در دوازده امام از طریق رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و امام قبلى و وصیت او بر جانشین تداوم مىیابد.(1) البته این نص باید با علائمى چون مشاهده علم و فضل امام همراه باشد.(2)
اما اصل نص و انتخاب امام از طریق پیامبر و امام قبلى با ارائه اندیشه سیاسى جدیدى توسط زید بن على، یعنى احراز امامت از طریق قیام با شمشیر، دچار اختلاف و شکاف شد و پیروان زید از این اندیشه روى برتافتند و خود را از جامعه شیعه جدا ساختند. به اعتقاد زیدیه، مسئله نص به صورت خفى و آن هم براى امام على و حسنین علیهمالسلام بود،(3) زیرا پیامبر صلىاللهعلیهوآله بنا بر مصالحى راز امامت على علیهالسلام را پنهانى به خواص و بعضى اصحاب فرمودند.(4) اما پس از آنان هر یک از فرزندان ایشان و فرزندان فرزندان ایشان چه از نسل حسن علیهالسلام و چه از نسل حسین علیهالسلام ، یعنى از نسل فاطمه در صورت قیام علیه حکومتِ ظالم مىتوانستند مقام امامت را احراز کنند.(5) در حقیقت، انتخاب امام قبلى و نص از طرف او در دیدگاه زیدیه معنا و مفهومى نیافت. از آنجا که در تفکر زیدیه مهمترین رکن دینى و اعتقادى امر به معروف و نهى از منکر بود، امامت نیز تابعى از آن به شمار مىرفت.(6) از این رو، آنان به اهلسنت نزدیکترند تا به شیعه امامیه، زیرا امامت نزد آنان ضرورت اجتماعى ـ سیاسى تلقى مىشود تا دینى، بنابر این، بحث امامت منصوص در میان آنان معنا و مفهومى نمىیابد، بلکه معتقدند امام، مشروعیت خود را نه از خداوند، بلکه از اجماع امت مىگیرد.
در واقع، زیدیه در بحث امامت، انتخاب را بر نص، و شورا را بر وصایت ترجیح مىدهند و
--------------------------------------------------------------------------------
1 . صفار، بصائر الدرجات، ص 470 .
2 . کلینى، همان، ج 1، ص 285 .
3 . امام هادى بن ابراهیم الوزیر، نهایة التنویه فى الازهاق التمویه، ص 102 .
4 . احمد بن على طوسى، همان، ص 36 و 193 و الهادى الى الحق، الاحکام فى الحلال و الحرام، ج 2، ص 465 .
5 . ابن مرتضى، البحر الزخار، ج 1، ص 91 .
6 . الهادى الى الحق، همان، ج 2، ص 462 .
--------------------------------------------------------------------------------
انتخاب از طریق شورا و اجماع مردم یا خبرگان امت نزد ایشان مشروعیت مىیابد. با این حال، این اجماع و انتخاب باید از نسل فاطمه علیهاالسلام چه امام حسن علیهالسلام و چه امام حسین علیهالسلام باشد نه از میان سایر نسلها.(1) در مجموع، پذیرش مردم و مقبولیت عام براى امام از تفکرات برجسته زیدیه است. در باور آنان امام شخصى نبود که از پیش تعیین شده باشد و امت تنها مکلف به پذیرش امامت او باشند، بلکه پذیرش امت نقشى اساسى دارد.(2) در مقابل، در تفکر امامیه و اسماعیلیه، امامت، منصبى الهى است و از جانب خداوند تعیین مىشود. آنان امامت را برترین ارکان دین مىدانند و معتقدند امام على علیهالسلام به امر الهى و با نص پیامبر صلىاللهعلیهوآله در زمان حیاتش برگزیده شد و امامت به صورت موروثى در نسل على علیهالسلام و فاطمه علیهاالسلام از طریق حسین علیهالسلام ادامه مىیابد و جانشین امام بعدى از طریق نص امام قبلى صورت مىگیرد.
3 . عصمت امام
امامت در دیدگاه شیعه، ادامه نبوت است، لذا امام باید صفات یک نبى را نیز داشته باشد. مقوله عصمت و دورى از خطا و گناه عمدى و سهوى امام، از اعتقادات منحصر به فرد شیعه امامیه است. امام باید معصوم باشد تا در بیان احکام الهى که از سوى رسول خدا صلىاللهعلیهوآله به وى واگذار شده، و در هدایت جامعه در مقام جانشین پیامبر صلىاللهعلیهوآله به راه خطا نرود. همچنین براى جلوگیرى از تحریف و تبدیل احکام شریعت و نیز تشخیص حق از باطل، معصوم بودن امام از ضروریات است.(3) این امام معصوم که حضورش در هر عصرى ضرورى است باید عالمترین مردم به تفسیر شریعت و حلال و حرام و تشخیص حق از باطل باشد، زیرا حفظ شریعت برعهده اوست.(4)
در دیدگاه امامیه، مقام عصمت تنها به ائمه شیعه تعلق دارد که سکاندار هدایت جامعه هستند و در قرآن کریم از آنان به عنوان «اولى الأمر» یاد شده است و تبعیت از آنها همانند خداوند و رسولش واجب است. در حدیثى از امام رضا علیهالسلام آمده است:
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همان، ج 1، ص 36 و ابن مرتضى، همان، ج 1، ص 91 .
2 . اربعة کتب اسماعیلیه، ص 96 .
3 . صفار، همان، ص 387 و کلینى، همان، ج 1، ص 285 .
4 . خیاط، الانتصار، ص 205 و 234 .
--------------------------------------------------------------------------------
الامام المطهر من الذنوب و المبرأ من العیوب ... فهو معصوم مؤید، موفق مسدد، قد أمن من الخطایا و الزلل و العثار، یخصه اللّه بذلک لیکون حجته على عباده و شاهده على خلقه.(1)
اما زید عصمت ائمه را فقط در پنج نفر، یعنى اصحاب کساء پذیرفت و اظهار داشت که جز آنان بقیه از ما اهلبیت همانند مردم گناه مىکنند و نیکى مىکنند؛ نیکو کار ما چند برابر اجر دارد و گناهکار ما چند برابر عقاب.(2) در این دیدگاه، عصمت مقامى است اکتسابى، اما با این تفاوت که اگرچه آنان معصوم نیستند، ولى تقدیر خداوند براى آنان رسیدن به مقام عصمت را رقم زده است.(3) اما برحسب آیه «انما یرید اللّه لیذهب عنکم الرجس»، پنج تن آلعبا عصمت ذاتى دارند و امام على و حسنین علیهمالسلام علاوه بر عصمت، ایمان و عدالت (دو شرط قطعى) را دارند که از شروط امامت است.(4) اسماعیلیه بر خلاف زیدیه نسبت به مقام عصمت ائمه نظر خلافى ارائه کردند. آنان امام را بر اساس حدیث معروف سفینه، عامل نجات مردم از ضلالت و گمراهى مىدانستند که هر کسى که سوار آن کشتى نشود در دامان بدعت و ضلالت مىافتد و غرق مىشود و مادامى که به ولایت ائمه استوار باشد و بر فرامین و نواهى آنان عمل کند، نجات مىیابد و کسى که چنین نکند یا در عصمت آنان شک کند و توبه ننماید در طوفان گمراهى، هلاک خواهد شد و به عذابى دردناک دچار مىگردد.(5) البته آنان در عصمت ائمه فقط تا امام صادق علیهالسلام با شیعه امامیه هم اعتقاد هستند.
4 . افضلیت امام
یکى دیگر از مباحثى که باعث بروز اختلافاتى در میان تشیع شد، موضوع افضلیت امام در مقایسه با دیگران بود. از منظر امامیه امام باید افضل زمان خود باشد. بنابراین تا زمانى که چنین شخصى در جامعه وجود داشته باشد ـ که یقینا وجود دارد و هیچگاه جهان خالى از چنین افضلى به عنوان حجت نیست ـ اگر کسى به اقتضاى زمان و شرایطى استثنایى به امامت و
--------------------------------------------------------------------------------
1 . کلینى، همان، ج 1، ص 154 .
2 . احمد بن على طوسى، همان، ص 296 و امام هادى بن ابراهیم الوزیر، همان، ص 102 .
3 . امام هادى بن ابراهیم الوزیر، همان، ص 102 .
4 . امام منصور باللّه، همان، ص 155 .
5 . اربعه کتب اسماعیلیه، ص 32-33 .
--------------------------------------------------------------------------------
زعامت مسلمانان دست یافت، خلافت و زعامت او نامشروع است. بر این اساس، خلافت مفضول بر افضل و یا فاضل در هیچ شرایطى جایز نیست و با وجود امام على علیهالسلام پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله که افضل صحابه است، خلافت دیگران جایز نبود. اما این دیدگاه از سوى زید بن على علیهالسلام خدشهدار شد و وى خلافت خلیفه اول و دوم را اگر چه به مفضول بودن آنان در مقایسه با امام على علیهالسلام اقرار داشت، مشروع مىدانست.(1) زید، خلافت مفضول بر فاضل را در شرایط خاصى مجاز دانست و به هیچ وجه در برابر اعتراضات شیعیان (اثناعشرى) و ملامت او به سبب این اندیشه، عقبنشینى نکرد. بسیارى از شیعیان مخالف این اندیشه، از زید جدا شدند. این دسته ابتدا از سوى زیدیه به «رافضه» معروف شدند،(2) زیرا زید خطاب به آنان گفت: «رفضتمونى؛ مرا ترک کردید».(3) بعدها اهلسنت از این عبارت به نفع خود براى تحقیر شیعیان اثناعشرى بهره برده و آنان را «روافض» خواندند. البته در مبحث قبل به گفته زید در این خصوص اشاره کردیم.
به سبب مشروع دانستن خلافت خلیفه اول و دوم از جانب زید، بسیارى از اهلسنت به این قیام پیوستند و علماى آنان نیز قیام او را تأیید کردند. از این رو، زیدیه در میان شیعه، طبقهاى یا گروهى محافظه کار به شمار مىروند. با این حال، زیدیه هرگز براى چنین مطلبى به جز موارد استثنایى اعتقاد ندارند و در شرایط عادى آن را جایز نمىدانند؛ یعنى عقلاً ترجیح امامت مفضول را بر فاضل نمىپذیرند و حتى بر اعتقادات معتزله خرده مىگیرند که چرا آنان مىگویند با این که على علیهالسلام افضل صحابه بود، با مفضول خود، یعنى خلفاى پیشین بیعت کرد. آنان این گفته را علاوه بر عقل، بر اساس کتاب و سنت نیز باطل مىدانند، زیرا مىگویند خداوند طاعت فاضل را بر مفضول جایز و واجب کرده است و اگر فاضل بخواهد از مفضول تبعیت کند صحیح نیست، زیرا مفضول به امر و نهى خدا جاهل است و فاضل به احکام شریعت در مقایسه با او عالم، و عقلاً اطاعت فاضل از مفضول محال است.(4) آنان به روایتى از رسول خدا صلىاللهعلیهوآله استناد مىجویند که مىفرمود:
--------------------------------------------------------------------------------
1 . امام هادى بن ابراهیم الوزیر، همان، ص 102 .
2 . ابوحاتم رازى، کتاب الزینه، ص 17 .
3 . شهرستانى، الملل و النحل، ص 154 .
4 . احمد بن على طوسى، همان، ص 155 .
--------------------------------------------------------------------------------
من تقدّم علیه قدم من المسلمین، یرى انّ فیهم من هو افضل منه، فقد خان اللّه و رسوله و المسلمین؛(1) هر کسى بر زعامت مسلمانان پیشقدم شد در حالى که در میان آنان فردى افضل وجود داشته باشد، به خدا، رسول و مسلمانان خیانت کرده است.
شایان ذکر است که امامیه براى همه دوازده امام خویش چنین تفکر و اعتقادى دارند، ولى زیدیه فقط براى امام على و حسنین علیهمالسلام و آن گاه همگى اهلبیت از فرزندان حضرت فاطمه علیهاالسلام (2) البته هنگامى که با سیف و امر به معروف و نهى از منکر قیام کنند.
موضوع افضلیت امام هم البته مورد توجه برخى از علماى اهلسنت نیز قرار گرفت. به عنوان مثال، قاضى ابوبکر باقلانى (م403 ق) با استناد به حدیث یاد شده اذعان مىدارد که هرگاه افضلیت در امام جماعت براى نماز مطلوب باشد، در پیشوایى جامعه اسلامى به طریق اولى مطلوب خواهد بود.(3)
5 . اعلمیت و مرجعیت علمى و دینى
موضوع علم امام و میزان و حد و حدود آن، همواره از دیگر بحثهاى کلامى در جامعه تشیع بوده است. امام براى هدایت و رهبرى جامعه باید به احکام شریعت و مصالح و مفاسد مسلمانان آگاه و از علم کافى براى تحقیق هدف امامت برخوردار باشد. از این رو او باید در مقایسه با همگنان و هم عصران خود عالمتر و به عبارتى، اعلم باشد. اعلمیت یکى از صفات امامت در شیعه است و آن هم از صفات ضرورى و شرایط عقلى نزد امامیه. امام رضا علیهالسلام در این باره مىفرمایند:
امام دانایى است که نادانى در او راه ندارد. رهبر و نگهبانى است که ضعف و سستى در او نیست. سرچشمه قدس، پاکى، زهد، پارسایى، علم و عبادت است. دانشش فراوان و حلمش کامل و خبره امامت و داناى سیاست است.(4)
بنا بر نظر امامیه، امام عالمترین کس از خاندان پیامبر صلىاللهعلیهوآله است که تفسیر شریعت و تعلیم
--------------------------------------------------------------------------------
1 . طوسى، تمهید الاوایل، ص 472 .
2 . امام المنصورباللّه، همان، ص 154 و 169 .
3 . کلینى، همان، ج 1،ص 321 و شیخ مفید، الارشاد، ص 317 .
4 . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 74 .
--------------------------------------------------------------------------------
حلال و حرام و تشخیص حق از باطل و حفظ شریعت از تحریفات و بدعتها و تضمین اصالت آن را برعهده دارد.(1) از این رو نقش امام در مرجعیت دینى جامعه در مقایسه با نقش سیاسى او اهمیت بیشترى مىیابد. در میان امامیه نیز در میزان علم امام اختلافاتى وجود دارد و دیدگاههاى مختلفى ارائه شده است؛ برخى علم امام را اکتسابى و برخى ذاتى و لدنّى دانستهاند و در سرچشمه آن نیز به مباحثى پرداختهاند. آنان که علم امام را ذاتى مىدانند، معتقدند چون علم پیامبر صلىاللهعلیهوآله که نبى و رهبر امت است ذاتى و از جانب خداوند است، پس علم امام و جانشین او هم باید غیر اکتسابى باشد. امامان، معارف و علوم دین را از طریق الهامهاى غیبى و ربوبى دریافت کردهاند و بخشى از آن نیز از طریق رسول خدا صلىاللهعلیهوآله و امام على علیهالسلام به آنان رسیده است.(2) آنها تا آنجا پیش رفتند که گفتند کودکان در قنداق از خاندان آل محمد صلىاللهعلیهوآله در دانش و بینش همانند پیامبر خدا صلىاللهعلیهوآله هستند، زیرا هیچ یک از ایشان به آموختن از کسى نیازى ندارد و خداوند همه علوم را به آنان آموخته است.(3)
در قرن سوم، جریانى تحت عنوان غالیان شکل گرفت که برخى از آموزههاى آنان در میان امامیه نیز وارد شد که از آن جریان با عنوان «مفوضه» یاد شده است. آنان معتقد بودند که علم امام لدنّى است و از طریق وحى الهى کسب مىشود. آنان به ائمه، علم غیب و قدرت فوق بشرى و خلق رزق مردم را از طریق آنان، به ایشان نسبت دادند که علمایى چون طبرسى، شیخ طوسى و کشى کوشیدند این باورها را تکذیب کنند.(4) زیدیه هم به شدت آن را انکار و حتى حدیثى از امام صادق علیهالسلام نقل مىکردند که ایشان از خداوند نسبت به کسانى که به او و سایر امامان نسبت دانستن علم غیب مىدادند، بیزارى مىجستند.(5) زیدیه این دیدگاه را که امامان عالم به دنیا مىآیند بهشدت رد مىکنند،(6) اما در این میان، اسماعیلیه هم مانند غالیان و برخى از امامیه به این امر معتقد شدند که خداوند ائمه را از نیات خلق و آنچه در
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همان، ص 295 .
2 . خیاط، همان، ص 205 .
3 . حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ص 54 .
4 . ابوسهل نوبختى، التنبیه، همان، ص 96 و شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 75 .
5 . احمد بن على طوسى، همان، ص 298 .
6 . همان .
--------------------------------------------------------------------------------
قلبهاى آنان مىگذرد آگاه کرده است. کسى حرکت نمىکند و ساکن نمىشود مگر آنکه آنان خبر دارند، چون همه آنها از جدشان این علم را گرفتهاند.(1) اسماعیلیه در این تفکر با غالیان نزدیکاند. اما در میان امامیه هم برخى نظریه معتدلترى در خصوص علم ائمه و اکتسابى بودن آن ارائه دادند. آنان معتقد بودند امام صرفا عالم به کتاب خدا و سنت است، از جمله شیخ مفید معتقد است امامان در مقام جانشینان پیامبر صلىاللهعلیهوآله براى تنفیذ احکام و برپا داشتن حدود الهى و پاسدارى از شرایع تربیت شدهاند.(2) به گفته صفار، امامان بر اساس توراث، کتابهایى از امامان قبلى در اختیار دارند که مسائل مستحدثه در هر عصر را بر اساس قواعد و کلیات یادشده در این کتابها از طریق استنباط فروع از اصول استخراج مىکنند.(3)
6 . حجت و استمرار امامت
استمرار امامت و در حقیقت بلافصل بودن آن و اینکه زمین هیچگاه نباید از حجت خالى باشد، از جمله موضوعاتى است که کمتر در باره آن اختلاف شده است و در آن، زمینه اجماع نسبى در میان فرقههاى شیعه وجود دارد، البته با اندکى تفاوت. امامیه معتقد است چون امامت، استمرار نبوت است و هیچگاه بشر از وجود هادى و راهنما بىنیاز نبوده و همیشه خداوند بهطور دائم براى مخلوقات خود نبى و راهنما فرستاده است، در موضوع امامت نیز چنین فرضى وجود دارد. در حقیقت، امامیه با وجود اینکه به ختم نبوت پس از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله معتقد است حفظ و استمرار شریعت و دین خداوند را جز از طریق وجود مستمر «حجت» امکانپذیر نمىداند. در تداوم این سنت، وجود حجت در زمین تا برپایى قیام، ضرورت عقلى و دینى است و این بر اساس قاعده لطف خداوند در حق بندگانش است که چنین تقدیرى را براى بشریت رقم زده است تا هیچگاه زمین از حجت خالى نباشد و مردم به انحراف میل نکنند و به هدایت رهنمون شوند. در حقیقت، شخص امام حجت خداوند تلقى مىشود و بهواسطه وجود اوست که شرایع خداوند، زنده و پایدار مىماند و در صورت نبودن امام و حجت در زمین، شریعت خداوند تعطیل مىگردد. وجود تکلیف براى مردم، عقلاً
--------------------------------------------------------------------------------
1 . اربعة کتب اسماعیلیه، ص 116 .
2 . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 46 .
3 . صفار، همان، ص 387 و ابوسهل نوبختى، التنبیه، ص 96 .
--------------------------------------------------------------------------------
ضرورت وجود استمرار و همیشگى بودن حضور امام را از جانب خداوند واجب مىسازد. بر این اساس، تصرف امام در امت، لطف است و مصلحت دینىِ آنان را در بردارد.(1) اعتقاد به لطف از موضوعات منحصر به فرد در عقاید کلامى امامیه است. اسماعیلیه هم در این میان بر اساس نظر امامیه معتقدند که امامت تا ابد ادامه دارد و جهان هستى بدون وجود امام استمرار نمىیابد و بدون وجود او جهان نابود مىشود.(2)
7 . توارث و امامت مستقر و مستودع
بر اساس روایات نقل شده از پیامبر صلىاللهعلیهوآله در مورد ائمه دوازدهگانه یا به عبارت راویان اهلسنت، «نقباى دوازدهگانه» که در نسل امام على علیهالسلام و امام حسین علیهالسلام قرار دارند، ناخودآگاه بحث توراث در فرزندان ذکور ائمه به میان مىآید. اگر چه موضوع نص در تفکر امامیه و اثناعشرى فى نفسه به معناى توارث نیست (زیرا امامت در میان فرزندان ائمه محقق مىشود نه در برادرانشان، به استثناى امامت امام حسن و امام حسین علیهماالسلام )، اما در میان جامعه تشیع، موروثى بودن نیز اهمیت مىیابد، البته نه اینکه اصل در امامت باشد؛ یعنى امام بعدى باید از فرزندان ذکور امام قبلى انتخاب و معرفى شود.
موضوع امامت پس از شهادت امام صادق(ع) دچار چنین چالشى شد. فطحیه معتقد به انتقال امامت به برادر (مشابه انتقال امامت از امام حسن علیهالسلام به امام حسین علیهالسلام ) شدند و برخلاف امامیه، امامت را در موسى بن جعفر ندیدند و به عبداللّه افطح برادر ایشان گرایش یافتند. هنگام فوت اسماعیل، فرزند امام صادق علیهالسلام نیز برخى از طرفداران اسماعیل به فرزندش محمد گرایش یافتند و تفکر و اندیشه جدید و منحصر به فردى با عنوان امامت «مستقر و مستودع» ارائه کردند.(3) بر اساس این تفکر، امامت مىتواند به عنوان ودیعه در برادر قرار گیرد و سپس به فرزندان برادر که امام مستقر هستند منتقل شود. آنان در تأیید این تفکر، امامت امام حسن علیهالسلام را مثال مىزنند که امامت در ایشان ودیعه بود و امام مستقر، برادرشان امام حسین علیهالسلام بودند، لذا امام حسن علیهالسلام این ودیعه را به برادر سپرد تا او پس از خود در
--------------------------------------------------------------------------------
1 . شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 46 .
2 . قاضى نعمان، دعائم الاسلام، ص 2 و اربعة کتب اسماعیلیه، ص 49 .
3 . اربعة کتب اسماعیلیه، ص 49 .
--------------------------------------------------------------------------------
فرزندانش مستقر سازد. بر این اساس، فرزندان امام حسن حق امامت ندارند، زیرا امامت در پدرشان ودیعه است و او نمىتواند آن را به فرزندانش منتقل کند.(1) آنان معتقدند ولایت مستقر همیشگى نیست مگر آن مستقرى که خداوند او را از زمانى که آدمیان را آفرید، او را خلق کرد. البته رتبه و جایگاه هر مستودعى در برابر جایگاه مستقر همیشگى است.(2)
همچنین ادعاى امامت توسط جعفر بن على علیهالسلام ، برادر امام عسکرى که نزد امامیه به «جعفر کذاب» معروف شد، بخشى از جامعه تشیع را دچار پراکندگى کرد. پیروان جعفر تأکید مىکردند که موروثى بودن امامت الزامى نیست، چنان که امامت در دو برادر، یعنى حسن و حسین علیهماالسلام قرار گرفت. در مقابل، امامیه بر این امر تأکید کردند که امامت در فرزندان ذکور ائمه قرار دارد و آن هم قبلاً از جانب رسولخدا صلىاللهعلیهوآله معین شده است و اگر امام قبلى جز یک فرزند خردسال نداشته باشد، امامت در او متعین مىشود نه در برادر یا در عمو و ... . زیدیه هم اصل توارث در امامت را جز در امام على علیهالسلام تا یحیى بن زید بیشتر نپذیرفتند و هر یک از اهلبیت را که شمشیر به دست گیرد و براى امر به معروف اقدام کند، امام خود دانستند.
8 . مهدویت
یکى از موضوعات بسیار بحثانگیز در جامعه تشیع که باعث ایجاد تفکرات و اندیشههاى مختلفى شد، موضوع مهدویت و ظهور منجى براى اقامه قسط و عدل و حکومت جهانى است. این موضوع همواره دغدغه اصلى جریانهاى مذهبى و سیاسى تشیع و حتى اهلسنت بوده است. از آنجا که بنیادهاى حکومت و خلافت بنىامیه برظلم و جور، بهویژه برترى قائل شدن براى نژاد عرب بوده است، تودههاى ستم کشیده و تحقیر شده به محض یافتن روزنههایى از امید براى خلاصى از وضع موجود، دست به قیام مىزدند و با کسى که مدعى مهدویت بود، همراه مىشدند. اما قاطبه جامعه شیعى در آن عصر، تعریف مشخصى از بحث مهدویت نداشتند و فقط به این سخن رسول خدا صلىاللهعلیهوآله استناد مىکردند که «فردى از نسل من که هم نام و کنیه من است ظهور خواهد کرد تا جهان را پس از آنکه پر از ظلم و ستم شده
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همان .
2 . حسن بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ص 33 و اربعة کتب اسماعیلیه، ص 49 .
--------------------------------------------------------------------------------
است، پر از عدل و داد کند». بنابراین، در هر دورهاى کسى که براى مقابله با ظلم و ستم قیام مىکرد، بهویژه اگر نام او محمد و از خاندان اهلبیت و رسالت بود، با استقبال جامعه شیعى و حتى غیر شیعى روبهرو مىشد. بدین ترتیب، جامعه تشیع در هر دورهاى بر این مبنا دچار تشتت و اختلاف مىشد و هر از گاهى شیعیان گرد یک فرد که ادعاى مهدویت مىکرد و او را مهدى مىدانستند، جمع مىشدند و دست به قیام مىزدند.
نخستین کسى که از عنوان مهدویت براى محمد بن حنفیه فرزند امام على علیهالسلام استفاده کرد و موفق شد تودههاى ستم کشیده، بهویژه شیعیان و ایرانیان را گرد خود جمع کند، مختار بن ابوعبیده ثقفى بود. او قیام خود را با نام محمد بن حنفیه که هم نام پیامبر صلىاللهعلیهوآله و نیز از خاندان رسالت بود، آغاز کرد. بعدها پیروان محمد بن حنفیه اعتقادات خاصى در مورد شخصیت او یافتند. برخى گفتند او زنده است و در کوه رضوى پنهان شده است و هرگاه خداوند بخواهد، ظهور خواهد کرد و امام قائم و امام عصر است و «هیچ کس را از خاندان او نسزد که با وى از درِ ناسازگارى درآید و از امامت او بیرون شود و بىدستور وى شمشیر برکشد، زیرا حسن بن على علیهالسلام به فرمان وى به جنگ معاویه رفت و به دستور او صلح کرد و با وى از درِ دوستى در آمد. حسین بن على علیهالسلام نیز به دستور او آهنگ کوشش و نبرد با یزید کرد. اگر آن دو بىفرمان وى به این کار دست مىزدند، هر آینه گمراه و تباهکار مىشدند. پس هر که با محمد حنفیه راه خلاف پیش گیرد، کافر و مشرک است».(1) آنان معتقد بودند که محمد حنفیه، مختار را پس از شهادت امام حسین علیهالسلام بر عراقین حکومت داد و او را به خونخواهى وى امر کرد. این فرقه در تاریخ به «کیسانیه» معروف شدند، زیرا برخى آن را لقب مختار که مردى زیرک و با کیاست بود و برخى لقب غلام او و حتى برخى لقب محمد حنفیه دانستهاند.
بعد از مرگ محمد بن حنفیه، پیروان او به چند دسته تقسیم شدند: دستهاى گفتند او مهدى موعود است و على علیهالسلام او را بدین نام خوانده و او نمرده و نخواهد مرد و شایسته مرگ نیست، بلکه پنهان شده است و به زودى باز مىگردد و بر جهان سلطه مىیابد، امامى پس از او نمىآید مگر آنکه او خود باز گردد. این گروه که پیرو ابنکرب بودند به «کربیه» معروف شدند. عدهاى دیگر که از حمزة بن عماره بربرى پیروى مىکردند مىگفتند که محمد بن
--------------------------------------------------------------------------------
1 . حسن بن موسى نوبختى، همان، ص 29 .
--------------------------------------------------------------------------------
حنفیه خداوندگار بزرگ والاست و حمزه، امام است و به وسیله هفت چیز که از آسمان بر وى فرود آید، زمین را بگشاید و جهان از آن او گردد. امام صادق علیهالسلام حمزة بن عمار را لعنت مىکرد. گروهى نیز گفتند محمد بن حنفیه مرده است و پس از وى امامت به پسرش ابوهاشم عبداللّه رسیده است. این عده را «هاشمیه» گویند.(1) گروهى دیگر معتقد بودند مهدى قائم، ابوهاشم فرزند محمد حنفیه است و بر آفریدگان ولایت یابد و باز گردد و به کارهاى مردم رسیدگى کند و جهان از آن او شود و جانشین پس از وى نباشد. فرقههاى دیگرى نیز از دل کیسانیه بیرون آمدند، مثل بیانیه، صائویه، حادثیه، منصوریه و ... که هر یک در باره مهدویت نظر خاصى داشتند.
اما پس از چندى فردى از نوادگان امام حسن علیهالسلام به نام محمد بن عبداللّه بن حسن بن حسن علیهالسلام معروف به «محمد نفس زکیه» علیه حکومت عباسیان قیام کرد. اگر چه او به طور مستقیم ادعاى مهدویت نکرد، اما یارانش او را که همنام پیامبر صلىاللهعلیهوآله و ملقب به نفس زکیه بود، مهدى موعود دانستند و علیه ظلم و ستم عباسیان شوریدند و سرانجام شمار زیادى از آنان همراه محمد نفس زکیه به شهادت رسیدند. پیروان محمد معتقد بودند که او نمرده و نخواهد مرد و در کوهى به نام «علمیه» بر سر راه مکه زندگى مىکند. او همان مهدى است که همنام پیامبر است و بر اساس گفته آن حضرت «نام او نام من و نام پدرش نیز نام من» است. بنابراین، محمد بن عبداللّه محض پس از محمد حنفیه، دومین کسى است که عدهاى قائل به مهدویت او شدند. دیرى نپایید که محمد دیگرى ظهور کرد و او را مهدى موعود دانستند.(2) او فرزند اسماعیل پسر امام صادق علیهالسلام بود. پس از آنکه اسماعیل در زمان حیات امام صادق علیهالسلام از دنیا رفت، عدهاى که معتقد بودند وى جانشین امام صادق علیهالسلام بوده است به امامت فرزندش محمد بن اسماعیل معتقد شدند و پنداشتند وى نمرده و زنده است و در شهرهاى روم زندگى مىکند. او همان قائم و مهدى موعود است. آنها حتى تا آنجا پیش رفتند که او را از پیامبران اولوالعزم دانستند و گفتند او دین محمد را نسخ خواهد کرد و به این سخن پیامبر صلىاللهعلیهوآله استناد جستند که «لوقام قائمنا علمتهم القرآن جدیدا؛(3) اگر قائم ما برخیز قرآن را تازه خواهید یافت».
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همان .
2 . همان، ص 57 .
3 . همان، ص 65 ر.ک: هاجسن، فرقه اسماعیلیه .
--------------------------------------------------------------------------------
آنان برداشتى بسیار سطحى از این روایت داشتند و اندیشههاى جدیدى را عرضه کردند و مقامى بسیار شامخ در حد نبوت براى محمد بن اسماعیل قائل شدند.
در این زمان گروهى دیگر، امام کاظم علیهالسلام را مهدى موعود دانستند و وفات ایشان را در زندان باور نکردند و گفتند او نمىمیرد تا اینکه شرق و غرب زمین از آنِ او گردد و گیتى پر از ستم را از داد پر کند. او روزى از زندان بیرون رفت و کسى او را ندید و از کار وى آگاه نشد، اما خلیفه و یاران او به نیرنگ و دروغ، وانمود کردند او از دنیا رفته، حال آنکه وى زنده است. عدهاى نیز گفتند امام کاظم علیهالسلام امام قائم است که از نظرها پنهان شده و با خواص خود ارتباط برقرار مىکند. برخى دیگر گفتند که خداوند او را نزد خود به آسمان برده و هنگام قیام دوباره برمىگردد.(1) اینان در مجموع به «واقفه» معروف شدند، زیرا بر امامت موسى بن جعفر توقف کردند.
پس از شهادت امام حسن عسکرى علیهالسلام یاران ایشان به چهارده دسته تقسیم شدند: برخى از آنان معتقد به زنده بودن و مهدى قائم بودن امام حسن عسکرى علیهالسلام شدند و حتى گفتند او پسرى نداشت که غایب شود و خود زنده است. برخى وفات امام حسن علیهالسلام را پذیرفتند، اما گفتند پس از مرگ، زندگى را از سرگرفت و او مهدى قائم است. ولى امامیه و اثناعشریه به مهدویت فرزندش مهدى نظر دارند که در پنج سالگى از نظرها غیب شد. او زنده است و هرگز نمىمیرد تا آنکه قیام کند و جهان را پر از عدل و داد گرداند.
نتیجهگیرى
جامعه تشیع به رغم اتحاد استراتژیک، در برخى مقولههاى سیاسى و دینى، در قرنهاى اول و دوم هجرى، از درون با چالشهاى جدى روبهرو و دچار پراکندگىهایى شد که این چالشها تا عصر حاضر نیز استمرار یافته است. علل و عواملى را که مىتوان در یک تجزیه و تحلیل تاریخى در چنین روىدادى مطرح کرد، در دو قالب سیاسى و مذهبى است. در محور اول، اندیشه سیاسى، بحث حاکمیت سیاسى و دستیابى به قدرت سیاسى، مهمترین عامل جدایى در جامعه تشیع بوده است. در محور دوم، باید به پیدایش علم کلام و برداشتهاى ظاهرى و باطنى از قرآن و حدیث اشاره کرد که هر چند باعث رشد و بالندگى اندیشهها و
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همان، ص 71 .
--------------------------------------------------------------------------------
عقول شد، اما در ایجاد پراکندگىها نیز بسیار مؤثر بود. در محور اول، دو تفکر قابل طرح بود: یکى، ضرورت سیاسى و دیگرى، ضرورت دینى وجود امامت. در تفکرى که بعدها زیدیه از درون آن پدیدار شد، امامت، ضرورت سیاسى براى اجراى امر به معروف و نهى از منکر تلقى مىشد که لزوما براى اجراى آن باید به حکومت دست یافت و براى دستیابى به آن چارهاى جز قیام به شمشیر نبود. بر این اساس، امامت نه تنها ضرورتى سیاسى است، بلکه شرط آن نیز قیام است. این اولین افتراق در جامعه تشیع بود که زیدیه امامت را در زید بن على و فرزندانش دید، در صورتى که امامیه (اثناعشریه) آن را ضرورتى دینى تلقى مىکرد.
در مباحث کلامى و محور دوم، مهمترین بحثهاى چالش برانگیز، از قبیل نص و انتخاب منصوص امام بود که برخى چون کیسانیه معتقد بودند این نص فقط در امام على علیهالسلام قرار یافته است و در مورد امامان بعدى صدق نمىکند. زیدیه هم آن را منحصرا در امام على علیهالسلام و حسنین دانستند. اسماعیلیه نیز چنین اعتقادى را تا زمان امام صادق علیهالسلام ترویج دادند و خود را از جامعه تشیع جدا ساختند و بعد امامیه آن را منحصر در نسل امام حسین تا دوازدهمین امام که از طریق امام قبلى معین خواهد شد، دیدند. بحث عصمت امام، علم و اعلمیت مرجعیت دینى و علمى امام، مسائلى چون افضلیت و اعتقادات دیگرى چون رجعت، بدا، مهدویت و ... نیز باعث افتراقاتى در جامعه تشیع شد. علاوه بر این، نگرش خاصى چون اولوهیت نسبت به مقام ائمه و غلو در حق آنان نیز که حتى این تفکرات، آن گروهها را از دایره اسلام خارج ساخت، بسیارى از متفکران شیعه امامیه و سایر فرقهها را به چالش جدى کشانید. رگههاى این تفکر در فرقههایى چون دروزیه، نصیریه، اهلحق (یارسان)، على اللهىها و... بروز یافت که اقلیت قابل توجهى را در کشورهاى اسلامى تشکیل مىدهند.
اما این اختلاف دیدگاهى و کلامى از یک طرف باعث عدم اتحاد و انسجام درون شیعه شد و تشیع هرگز نتوانست به رغم این اختلافات، در برابر اندیشه غالب و اکثریت، به اتحادى استراتژیک برسد و در نتیجه، معارضانشان، بهویژه حاکمیت بنىامیه و بنىعباس توانستند به راحتى از این افتراق بهره برده، آنان را سرکوب و کنترل و دست ایشان را از حاکمیت سیاسى کوتاه نمایند و گروههایى از آنان را که دست به قیام زدند از طریق برخورد نظامى سرکوب کنند. از سوى دیگر نیز این افتراقات باعث گسترش و بسط علم کلام و شکوفایى اندیشهها در میان جامعه تشیع شد و دستاوردهاى قابل توجه علمى را در این زمینه براى آنان فراهم آورد. ارائه
--------------------------------------------------------------------------------
دهها و شاید صدها متن علمى و کلامى براى تشریح این عقاید و اندیشهها توسط اندیشمندان شیعى براى تقابل با اندیشههاى مخالف و معارض در همه فرقههاى شیعى، از جمله میراث کهن و ماندگار کلامى شیعه است. در نهایت به نظر مىرسد اگر جامعه تشیع به حاکمیت سیاسى دست مىیافت و از قدرت دور نمىشد، افتراق و انشقاق در درون آن نیز پدیدار نمىگردید. بر این اساس، یکى از مهمترین دلایل ایجاد افتراق و پیدایش فرقههاى مختلف شیعه، عدم حاکمیت سیاسى تشیع است و دیگرى نیز که البته برخاسته از همین عامل نخستین است، پیدایش علم کلام در جامعه اسلامى است که آن را دچار تشتت و پراکندگى ساخت و شیعه نیز از این امر مستثنا نشد.
--------------------------------------------------------------------------------
فهرست منابع
135 . ابن ابىالحدید، عزالدین ابوحامد عبدالحمید، شرح نهجالبلاغه، تحقیق ابوالفضل ابراهیم، قاهره، داراحیاء الکتب العربیه، 1378ق .
136 . ابناعثم کوفى، احمد بن محمد، الفتوح، حیدر آباد دکن، دائرة المعارف العثمانیه، 1388 .
137 . ابن بکار، ابوعبداللّه زید بن عبداللّه، الاخبار الموفقیات، تحقیق سامى کلى عانى، بغداد، مطبعة العانى، 1972م .
138 . ابنجوزى، یوسف بن حسام الدین(سبط)، تذکرة خواص الأمه فى معرفة الأئمه، تهران، چاپ سنگى، 1285ق .
139 . ابنمرتضى، احمد، البحر الزخار، به کوشش عبداللّه بن عبدالکریم جرافى، بیروت، دارالمطبوعات، 1394ق .
140 . ابنندیم، ابوالفرج محمد بن اسحاق، الفهرست، مصر، مکتبه التجاریه، 1348ق .
141 .اربعة کتب اسماعیلیه، تصحیح اشتر و تمان، گوتینگن، افست بغداد، مکتبة المثنى، [بىتا] .
142 . امام المنصور باللّه قاسم بن محمد بن على، کتاب الاساس لقائد الاکیاس فى معرفة رب العالمین و عدله فى المخلوقین و ما یتصل بذلک من اصول الدین، تعلیق محمد قاسم عبداللّه هاشمى، یمن ـ صعده، مکتبة التراث الاسلامى، 1415ق .
143 . امام هادى بن ابراهیم الوزیر، نهایة التنویه فى الازهاق التمویه، تحقیق احمد بن درهم بن عبداللّه، یمن ـ صعده، مرکز الدراسات الاسلامیه، 1421ق .
144 . جعفرى، حسین، تشیع در مسیر تاریخ ، ترجمه محمدتقى آیتاللهى، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، 1363 .
145 . خیاط، عبدالرحمن، الانتصار، به کوشش نیبرگ، قاهره، [بىنا]، 1925م .
146 . رازى، ابوحاتم احمد، الزینه، بغداد، [بىنا]، 1394ق .
147 . رازى، ابوحاتم احمد، الزینه، ترجمه على آقانورى، قم، مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و
مذاهب، 1382 .
148 . سیدمرتضى، (شریف مرتضى)، الفصول المختاره، قم، 1413ق .
149 . شهرستانى، محمد، الملل و النحل، به کوشش محمد گیلانى، بیروت، 1395ق .
150 . صدوق، ابوجعفر محمد، خصال، ترجمه و تصحیح سیداحمد فهرسى، [بىجا، بىنا، بىتا] .
151 . صفار، محمد، بصائر الدرجات، تبریز، [بىنا]، 1381ق .
152 . طبرسى، ابو منصور احمد بن على، الاحتجاج على اهل اللجاج، محمد حسین خلف، رمضانعلى کاشانى، تهران، چاپ سنگى، دارالطباعه، 1302ق .
153 . طبرى، محمد بن جریر، تاریخ الطبرى، قاهره، مطبعة الاستقامه، 1357ق .
154 . طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن، تمهید الاصول، به کوشش عبدالمحسن مشکوة الدینى، تهران، 1362 .
155 . طوسى، ابوجعفر محمد بن حسن، تمهید الاوایل ، بیروت، دارالفکر، 1408ق .
156 . طوسى، احمد بن على طوسى، المنیر على مذهب الامام الهادى الى الحق یحیى بن الحسین، تحقیق على سراج الدین عدمان، یمن ـ صعده، 1421ق .
157 . غزالى، ابوحامد محمد، الاقتصاد فى الاعتقاد، بیروت، دارالفکر، 1408ق .
158 . قاضى نعمان، دعائم الاسلام، به کوشش آصف بن على اصغر فیضى، قاهره، 1383ق .
159 . قندوزى حنفى، ینابیع الموده، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، 1405ق .
160 . کلینى، محمد، الکافى، به کوشش على اکبر غفارى، تهران، 1377ق .
161 . ماوردى، ابویعلى، الاحکام السلطانیه، قاهره، دارالتعارف، 1409ق .
162 . مجلسى، محمدباقر، بحارالأنوار، تهران، 1388ق .
163 . مفید، محمد بن نعمان، الارشاد، تصحیح کاظم موسوى میاموى، بیروت، دارالکتب الاسلامیه، 1377ق .
164 . مفید، محمد بن نعمان، اوائل المقالات، به کوشش واعظ چرندابى، تبریز، 1363ق .
165 . نوبختى، ابوسهل اسماعیل، التنبیه، حاشیه اکمال الدین شیخ صدوق، به کوشش حسین اعلمى، بیروت، 1412ق .
166 . نوبختى، حسن بن موسى، فرق الشیعه، ترجمه محمد جواد مشکور، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1381 .
167 . هاجسن، مارشال. گ. س، فرقه اسماعیلیه، ترجمه فریدون بدرهاى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1378 .
168 . هادى الى الحق (حسین بن على)، الاحکام فى الحلال و الحرام، یمن ـ صعده، 1410ق .
169 . یعقوبى، احمد بن ابى یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، نجف، مکتبة المرتضویه، 1358ق .