قاعدین دلایل، انگیزهها و نتایج عملکرد آنان در زمان خلافت على علیهالسلام
آرشیو
چکیده
یکى از حوادث مهم تاریخ اسلام جنگ جمل مىباشد. آثار و نتایج این جنگ در ابعاد سیاسى ـ اجتماعى و نظامى، مهم و در جهان اسلام تأثیر گذار بوده است. دلیل اهمیت این جنگ، بدیع بودن آن است، زیرا براى اولین بار دو گروه از مسلمانان در مقابل هم صف آرایى کردند. و به همین سبب گروهى از مسلمانان مدعى شدند که توانایى تشخیص بر حق بودن هر یک از دو گروه متخاصم را نداشته، در نتیجه از هر دو گروه کنارهگیرى کردند. اما آنان با عملکرد خود ـ خواسته یا ناخواسته ـ پایهگذار تفکرات جدیدى در جامعه اسلامى شدند که در تاریخ از آنان به عنوان گروه «قاعدین» یاد مىشود. هدف پژوهش حاضر بررسى شرایط سیاسى ـ اجتماعى جامعه اسلامى در شش ماهه اول حاکمیت امیرالمؤمنین علیهالسلام ، بهویژه هنگام وقوع جنگ جمل است. اگر چه براى تکمیل مباحث، گریز مختصرى به قبل و بعد از این جنگ، بهویژه نبرد صفین هم صورت خواهد گرفت. از این رو، تحقیق حاضر، ضمن معرفى شخصیتهاى مهم گروه قاعدین، در پى شناسایى علل و انگیزههاى گوشهنشینى و انزواى آنان در زمان نبردهاى داخلى دوران على علیهالسلام است.متن
مقدمه
قتل عثمان باعث ایجاد اختلاف در جامعه اسلامى و منشأ حوادث بسیار ناگوارى در جهان اسلام شد.(1) مسلمانان بعد از قتل خلیفه سوم به سه گروه عمده تقسیم شدند: گروهى به جانبدارى از على علیهالسلام برخاسته، شیعه علوى نامیده شدند، دستهاى ادعاى خونخواهى عثمان را داشته، شیعه عثمانیه را به وجود آوردند،(2) و عدهاى هم اعلام بىطرفى کرده گروه قاعدین را تشکیل دادند.
شیعه علوى، مطیع على علیهالسلام بوده، در جنگهاى داخلى آن حضرت حضور فعال داشتند و آنان امام را نمادى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله دانسته، از او اطاعت مىکردند.
دسته دوم، عقیده داشتند که خلیفه سوم مظلومانه کشته شده، از این رو به فکر انتقام و خونخواهى عثمان بودند. این گروه على علیهالسلام را به «سکوت» و «کنارهگیرى» هنگام شورش علیه عثمان متهم مىکردند، و حتى گاهى پا را فراتر گذاشته، آن حضرت را به دست داشتن در شورش و رهبرى شورشیان متهم مىکردند.(3) البته با نگاه منصفانه به ماجراى شورش علیه عثمان مشخص خواهد شد که امام نه تنها در قتل خلیفه مقتول هیچ نقشى نداشت، بلکه تلاش فراوانى کرد تا مانع این اتفاق شود.
لازم به ذکر است که شیعیان عثمان خود به دو گروه «بصرى» و «شامى» تقسیم مىشدند. مهمترین وجه اشتراک آنان ادعاى «خونخواهى» عثمان بود.
اولین برخورد دو تفکر شیعه علوى و عثمانى در جنگ جمل بود. اگر چه این نبرد با پیروزى سپاه على علیهالسلام خاتمه یافت، اما یکى از پیامدهاى آن، گرایش بصریان به عثمانیان بود.
دومین و مهمترین تقابل دو گرایش پیشگفته، جنگ صفین بود. امتیاز عثمانیه شام در مقایسه با همتایان بصرى خود، قرابت نسبى شامیان با خلیفه مقتول بود. لذا آنان نه تنها
--------------------------------------------------------------------------------
1 . شمس الدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 236 .
2 . در باره شیعه عثمانیه، ر.ک: محمدرضا هدایتپناه، بازتاب تفکر عثمانى در حادثه کربلا .
3 . شیخ مفید، نبرد جمل(الجمل)، ص 122-131 .
--------------------------------------------------------------------------------
ادعاى خونخواهى عثمان را داشتند، بلکه مدعى جانشینى او نیز بودند. در واقع، مىتوان جنگ صفین را تثبیت کننده تفکر شیعه عثمانیه، بهویژه در شام دانست.
گروه سوم، قاعدین بودند. قعود در لغت به معناى «ضد قیام» است.(1) در قرآن این کلمه در مقابل «جهاد» و به معناى «نشستگان»، «نشینندگان» یا «بازنشستگان» به کار رفته است.(2)
قاعدین در صدر اسلام به دو دسته عمده تقسیم مىشدند: گروه اول، کسانى بودند که به دلایل ناتوانى جسمى و روحى، زن و کودک بودن و ... توان شرکت در جنگ را نداشته، لذا عذر آنان موجّه بود.(3)
گروه دوم، افرادى بودند که توانایى جنگیدن را داشتند، اما به دلایلى از جهاد خوددارى مىکردند. این گروه خود به دو دسته تقسیم مىشدند: دسته اول، کسانى که به دلیل «عافیتطلبى» و «پرهیز از خطر» از شرکت در جنگ خوددارى مىکردند. این گروه به بهانههاى مختلف از شرکت در جنگهاى صدر اسلام سرباز مىزدند یا معرکه جنگ را به دلیل ترس از کشته شدن ترک مىکردند.(4)
دسته دوم، افرادى که به نظر مىرسد «عافیتطلب» و «ترسو» نبودند، حتى برخى از آنان مردان جنگى و فرماندهان لایقى نیز بودند، اما با توجه به شرایط سیاسى ـ اجتماعى آن زمان از شرکت در جنگ خوددارى کردند.
مهمترین و مشهورترین گروه در تاریخ صدر اسلام که با تفکرات پیش گفته، حاضر به جنگ نشدند، یقینا گروه قاعدین بودند که از شرکت در نبردهاى داخلى به رهبرى على علیهالسلام خوددارى کردند. افرادى مثل سعد بن ابىوقاص و اسامة بن زید از نظر جنگاورى، پیشینه درخشانى داشتند، از این رو آنان از جنگیدن و مرگ هراسى نداشتند، بلکه به نظر مىرسد کنارهگیرى و گوشهنشینى آنها، صرفا به دلایل سیاسى ـ اجتماعى بوده است.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . عبدالرحیم صفىپور، منتهى الارب فى لغة العرب، ج 3، ص 1041 .
2 . نساء(4) آیه 95 .
3 . علامه حلّى، تبصرة المتعلمین فى احکام الدین، ص 87 .
4 . در باره جنگهاى صدر اسلام، ر.ک: واقدى، مغازى .
--------------------------------------------------------------------------------
عملکرد قاعدین در زمان على علیهالسلام را مىتوان نقد و بررسى کرد، از جمله به نظر مىرسد که آنان با گوشهنشینى و انزواطلبى و نیز عدم همراهى خلیفه جدید در جنگهاى داخلى باعث تضعیف حاکمیت او شدند.
با توجه به موارد پیش گفته، على علیهالسلام عملکرد آنان را نقد کرده و قاعدین را افرادى مىداند که «حق را خوار کردند و باطل را یار نشدند».(1) در واقع از سخنان على علیهالسلام این طور استنباط مىشود که قاعدین اگر چه باطل را یارى نکردند، اما بدیهى است که با عملکرد خود باعث تضعیف حقانیت آن حضرت و در نهایت، شکست ایشان شدند. به نظر مىرسد به همین دلیل گروهى اعمال قاعدین را نپسندیده، حتى کارشان را «تقبیح» کردهاند.(2) اما نکته جالب توجه این که به رغم عملکرد منفى قاعدین، على علیهالسلام کوچکترین برخورد و بىاحترامى با آنان نداشت و حتى به یاران خود هم اجازه نمىداد که کسى به آنان بىحرمتى کند.
از موارد جالب توجه در مورد سه نفر از قاعدین (سعد بن ابىوقاص، عبداللّه بن عمر و محمد بن مسلمه انصارى) این است که آنها در جنگ صفین، بهرغم این که از سپاه على علیهالسلام کنارهگیرى کرده بودند، اما به دعوت معاویه هم جواب رد داده، حتى او را «هواپرست» و «دنیاطلب» خواندند، ضمن این که هر سه نفر در نامههاى جداگانه به معاویه، على علیهالسلام را «برحق» دانستند.(3) اما با وجود این، از یارى سپاه حق امتناع ورزیدند که دلایل این امر ضمن نقد و بررسى به تفصیل بیان خواهد شد.
قاعدین گروهى منظم و متشکل، مثل دو گروه پیش گفته نبودند، اما به نظر مىرسد همه آنان بهرغم تفرق و تفاوت در نگرش، در یک موضوع وجه اشتراک داشتند و آن ساده اندیشى و سطحىنگرى آنان است. به نظر مىرسد در راستاى همین فرضیه است که برخى از نویسندگان شیعه همه قاعدین را افرادى «متحجر» و «قشرىنگر» مىدانند.(4) بعید نیست که اصرار و پافشارى آنان براى عدم تشخیص جبهه حق از باطل، ناشى از همین تفکر و اندیشه بوده است.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . شریف رضى، محمد بن احمد حسنى، نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، ص 363 .
2 . ابن ابى الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهجالبلاغه، ج 4، ص 395 .
3 . نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ص 105-112 .
4 . ابن ابى الحدید، همان، ج 4، ص 395 .
--------------------------------------------------------------------------------
در این بخش تحقیق ضمن معرفى شخصیتهاى مهم قاعدین، سعى مىشود که رفتار آنان در زمان خلافت على علیهالسلام ، بهویژه در زمان وقوع جنگ جمل، نقد و بررسى شود.
1 . سعد بن ابىوقاص(31-55ق)
سعد بن ابى وقاص از پیشگامان و سابقون در اسلام بود.(1) وى در تاریخ صدر اسلام نقشهاى مهمى در زمینههاى سیاسى ـ اجتماعى و نظامى داشت.(2) با پیروزى در نبرد قادسیه(3) به عنوان فرمانده سپاه خلیفه دوم، مشهور به «سردار فاتح» شد، همچنان که با انتخاب او توسط عمر به عنوان عضوى از اعضاى «شوراى تعیین خلیفه» به یک هویت مهم سیاسى ـ اجتماعى دست یافت.
سعد در شوراى پیش گفته، حق رأى خویش را به دلیل قرابت نسبى و نیز احترامى که به عبدالرحمن بن عوف داشت، به او واگذار کرد.(4) نکتهاى که عبداللّه بن عباس از آن بیم داشت و على علیهالسلام نیز به آن واقف بود، تبانى اعضاى شورا به نفع عثمان بود. از این رو، على علیهالسلام براى جلوگیرى از این امر با ابن ابىوقاص به رأى زنى پرداخته، او را از این کار نهى کرد.(5) اما در نهایت، این امر اتفاق افتاد و على علیهالسلام از خلافت دور ماند.
بهرغم این که سعد به فضایل امام معترف بود ـ حتى او از جمله افرادى است که حدیث «غدیر» را گواهى داده است ـ (6) اما عملکرد وى در شوراى عمر و نیز بعد از خلافت على علیهالسلام به گونهاى است که مىتوان استنباط کرد که او تمایل چندانى به خلافت على علیهالسلام نداشت. به گفته برخى مورخان، یکى از دلایل این امر کشته شدن دایىهاى سعد در جنگهاى صدر اسلام
--------------------------------------------------------------------------------
1 . سعد مدعى است که او سومین ایمان آورنده به اسلام است (ر.ک: صحیح بخارى، ج 3، ص 1178) .
2 . ر.ک: ابن قتیبه دینورى، المعارف، ص 241 و طاهر مقدسى، آفرینش و تاریخ، ج 4، ص 782 و ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، ج 2، ص 307
3 . در باره نبرد قادسیه، ر.ک: بلاذرى، فتوح البلدان، ص 363 .
4 . ر.ک: ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 85 .
5 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 126 و شهابالدین نویرى، نهایة الارب فى فنون الادب ، ج 4، ص 323 .
6 . ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 332-333 .
--------------------------------------------------------------------------------
توسط على علیهالسلام بود.(1) از این رو سعد با نگرش عشیرهاى به قضیه، از على علیهالسلام کینه به دل گرفته، مایل نبود که امام به خلافت برسد، چنانکه خود حضرت على علیهالسلام نیز در خطبه شقشقیه فرموده است: «مردى از اعضاى شورا به سبب کینه خود، از من روىگردان شد».(2) اگرچه گروهى عقیده دارند که منظور على علیهالسلام طلحه است، اما شواهد و قراین تاریخى مبین این مدعاست که طلحه هنگام رأىگیرى براى تجارت به شام رفته و در مدینه حضور نداشت.(3) بنابراین به احتمال قریب به یقین، فرد مورد نظر سعد مىباشد.
یکى از نکات مهم در باره ابن ابىوقاص آن است که او در ماجراى شورش علیه خلیفه سوم دخالتى نداشت، اما به نفع عثمان هم اقدامى نکرد. اگرچه ابن ابىالحدید عقیده دارد که او قصد داشت به همراه عدهاى به نفع عثمان وارد عمل شود، اما خلیفه آنان را از این کار بازداشت.(4) جالب این که خود سعد در نامهاش به عمرو بن عاص اعتراف مىکند که بهرغم توانایى دفاع از عثمان، از این کار خوددارى کرده است.(5)
به نظر مىرسد یکى از انگیزههاى عدم همراهى سعد با خلیفه مقتول، مسئله خلافت بود، زیرا او در این زمان به همراه على علیهالسلام ، طلحه و زبیر یکى از بازماندگان شوراى تعیین خلافت عمر بود، در نتیجه براى انتخاب خلیفه جدید او هم جزء مدعیان خلافت قرار مىگرفت. جالب این که شیخ مفید این موضوع را تأیید کرده، عقیده دارد که سعد به مقام خلافت «چشم طمع» داشت.(6) از طرفى او خود را به دلیل پیشینهاش در اسلام «لایق» این مقام هم مىدانست.(7) اما در نهایت بعد از ماجراى قتل عثمان برخلاف نظر او و دیگر مدعیان، على علیهالسلام از طرف مردم به خلافت برگزیده شد.
بعد از انتخاب على علیهالسلام به خلافت، ابن ابىوقاص ابتدا از بیعت با آن حضرت خوددارى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . مادر سعد، حمیه بنت سفیان بن امیه بن عبد شمس است. برادران حمیه در نبردهاى صدر اسلام توسط على علیهالسلام به قتل رسیدند (ر.ک: ابن ابىالحدید، همان، ج 1، ص 87).
2 . نهجالبلاغه، خطبه 3 .
3 . ابن قتبیه دینورى، المعارف، ص 228 و ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 7، ص 74 .
4 . ابن ابىالحدید، همان، ج 1، ص 281-289 .
5 . ابن قتیبه دینورى، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 48 .
6 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 52 .
7 . ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 143 .
--------------------------------------------------------------------------------
کرده و گفت: «بیعت نمىکنم تا همه مردم بیعت کنند».(1) على علیهالسلام براى او چگونگى حکومتش را تشریح کرده، تأکید نمود که بر اساس قرآن و سنت رسولاللّه صلىاللهعلیهوآله عمل خواهد کرد. در نتیجه از سعد خواست در صورت تمایل با او بیعت کند، و گرنه مىتواند آزادانه در خانه بنشیند و کسى هم متعرض او نخواهد شد.(2) سعد در پاسخ امام على علیهالسلام گفت: «از سوى من کارى که خوش نداشته باشى نخواهى یافت.»(3) به همین دلیل على علیهالسلام دستور داد که او را به حال خود رها کنند. از این رو گروهى عقیده دارند که ابن ابىوقاص اصلاً با على علیهالسلام بیعت نکرده است.(4) در صورتى که شیخ مفید مىنویسد: او بعد از مدتى با امام بیعت نمود، اما چون در جنگهاى آن حضرت شرکت نکرد، این شائبه پیش آمده که ابن ابىوقاص هیچ وقت با امیرالمؤمنین بیعت نکرده است.(5)
نکته حائز اهمیت در باره بیعت سعد ـ صرف نظر از درستى هر یک از دو روایت پیشگفته ـ این است که سیره على علیهالسلام در برخورد با او، دقیقا مغایر با ادعاهاى افرادى مثل طلحه و زبیر مبنى بر اجبارى بودن بیعت على علیهالسلام مىباشد.
بعد از اعلام تمرد سپاه جمل و عزیمت آنان به سوى بصره، على علیهالسلام از صحابه دعوت نمود تا او را در مقابله با فتنه آنان یارى کنند. از جمله این افراد، سعد بن ابىوقاص بود، حضور سعد به دلیل تجارب نظامى ارزندهاش مىتوانست مفید و گرهگشا باشد، چون او اهل جنگ و فرماندهاى شجاع و نترس بود و در نبردهاى صدر اسلام حضور فعال داشته تا حدى که خودش مدعى بود که او اولین کسى است که در راه اسلام به طرف دشمن تیر انداخته است.(6) ضمن این که در نبردهاى بدر، احد، خیبر و نیز صلح حدیبیه شرکت داشت. در غزوه احد هنگامى که بسیارى از مسلمانان از صحنه نبرد گریختند، او از جمله معدود افرادى بود که تا آخرین لحظه در کنار پیامبر صلىاللهعلیهوآله پایدارى کرده، به مبارزه ادامه داد. به همین دلیل گروهى از
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابى جعفر محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 6، ص 2329 .
2 . ابن اعثم کوفى، الفتوح، ص 396 .
3 . ابن ابى الحدید، همان، ج 2، ص 180 .
4 . ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الأمم ، ج 5، ص 64 .
5 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 50 .
6 . این ماجرا در سریه عبید بن حارث اتفاق افتاد (ر.ک: واقدى، همان، ج 1، ص 7) .
--------------------------------------------------------------------------------
نویسندگان عقیده دارند که پیامبر صلىاللهعلیهوآله به او فرمودهاند: «پدر و مادرم فداى تو باد».(1) در فتح مکه این افتخار را داشت که به همراه على علیهالسلام و زبیر به عنوان پرچمدار گروه مهاجران سپاه اسلام باشد.(2) از طرفى ـ همان طور که اشاره شد ـ با پیروزى بر ایرانیان در نبرد قادسیه به عنوان سردار فاتح مشهور شد. طبیعى است که حضور سعد بن ابىوقاص با این پشتوانه نظامى در جنگ جمل، مىتوانست توان نظامى سپاه على علیهالسلام را افزایش دهد.
سعد بن ابىوقاص ضمن رد درخواست امام، مدعى شد چون تقابل با بصریان جنگ بین دو گروه از مسلمانان است، از این رو وى نمىتواند جبهه حق را از باطل تشخیص داده، بهترین شیوه، کنارهگیرى از هر دو گروه متخاصم مىباشد. سعد با تَمثّل جستن به تمثیلى به على علیهالسلام گفت:
من خوش ندارم در این جنگ شرکت کنم که مىترسم مبادا مؤمنى را بکشم و اگر به من شمشیرى بدهى که مؤمن را از کافر باز شناسد، همراه تو جنگ خواهم کرد.(3)
به نظر مىرسد مهمترین انگیزه عدم شرکت سعد در نبردهاى على علیهالسلام ، «کینه» و «حسادت» او به على علیهالسلام بود، چنانکه شیخ مفید که دلیل عدم همراهى او را «حسد» مىداند،(4) همچنین على علیهالسلام در سخنان خود، او را «رشک برنده» توصیف کرده است.(5) نیز خود سعد دلیل عدم همراهى على علیهالسلام را «بخیلى» نفس خویش عنوان کرده است.(6)
ابن ابىوقاص در نبرد صفین نیز از همراهى سپاه على علیهالسلام خوددارى کرد. معاویه از این موقعیت استفاده کرده، به سعد نامه نوشت و درصدد جذب او و دیگر قاعدین مشهور برآمد. معاویه ضمن تعریف و تمجید از سعد، او را صحابه خاص قریش دانسته، از این رو از وى درخواست کرد به منظور خونخواهى عثمان به سپاه شام ملحق شود.(7) سعد با آگاهى از نیت
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابنعثمان عمرو بن بحرجاحظ، العثمانیه، ص 56 و ابىالقاسم حسین بن محمد راغب اصفهانى، محاضرات الأدباء (و محاورات الشعراء و البلغاء)، ص 479 .
2 . واقدى، همان، ج 3، ص 611 .
3 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 50 .
4 . همان، ص 52 .
5 . ابوجعفر اسکافى، المعیار و الموازنه، ص 100 .
6 . نصربن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ص 747 .
7 . همان، ص 108-109 و ابن اعثم، همان، ص 482 .
--------------------------------------------------------------------------------
معاویه ضمن رد پیشنهادش، به او هم جواب مشابه على علیهالسلام را داد و نوشت:
مرا شمشیرى برّان بده که خود، دشمن را از دوست باز شناسد.
همچنین در قالب شعر به معاویه نوشت:
آیا طمع به کسى بستهاى که حتى دعوت على را نپذیرفت و او را رنجیده کرد؟ (بدان) در آن چه طمع کردهاى نیستى و نابودى نهفته است.(1)
ضمن این که به معاویه یاد آورى نمود:
اگر مىخواستم دستى در این کار داشته باشم البته همدست على مىشدم.(2)
از طرف دیگر، سعد سالهاى بعد در پاسخ به حارث بن ثعلبه دلیل عدم همراهى با معاویه را در جنگ صفین، فضایل على علیهالسلام دانست و اقرار کرد که طبق حدیثى که از پیامبر صلىاللهعلیهوآله شنیده است، آن حضرت فرمودهاند: کسانى که به مقابله با على علیهالسلام برخیزند گمراه شده و از راه یافتگان نیستند.(3) از این رو به سپاه معاویه نپیوستم.
در سخنان و نوشتههاى سعد چند نکته حائز اهمیت وجود دارد:
--------------------------------------------------------------------------------
1 . نصر بن مزاحم، همان، ص 745-746 .
2 . همان .
3 . شیخ مفید، امالى، ص 68 .
--------------------------------------------------------------------------------
اولاً: وى اقرار مىکند که على علیهالسلام را رنجانده است، ثانیا: با استناد به حدیث پیامبر صلىاللهعلیهوآله که خودش راوى آن است، کسانى را که به مقابله با على علیهالسلام برخیزند، گمراه مىشمارد.
اما سؤالى که مطرح مىشود این است که چرا او بهرغم اعتراف به اشتباه خود، درصدد جبران مافات برنیامده است؟ همچنین وقتى که او قبول دارد حاکم اسلامى مشغول مقابله با گروهى گمراه مىباشد، چرا او را یارى نکرد؟ در واقع، سعد بن ابىوقاص بهرغم این که على علیهالسلام را در نبرد با معاویه بر حق مىدانست، همچون گذشته در موضع بىطرفى باقى ماند. به عقیده نگارنده، تنها انگیزهاى که مىتوان از گفتار و رفتار سعد استنباط کرد، همان موضوع پیش گفته، یعنى «حسد» و «کینه» او به على علیهالسلام مىباشد. از طرفى چون ابن ابىوقاص جزء سابقون در اسلام بود و در نبرد قادسیه نیز به شهرت رسیده بود و از همه مهمتر با حضور در شوراى تعیین خلافت عمر به یک هویت مهم سیاسى ـ اجتماعى دست یافته بود، در نتیجه خود را هم سطح با على علیهالسلام مىدانست. به نظر مىرسد، سعد بن ابىوقاص با سکوت و کنارهگیرى خود، به حکومت على علیهالسلام ضربه وارد کرد.
2 . عبداللّه بن عمر (10-73ق)
عبداللّه بن عمر در تاریخ اسلام به دو دلیل مورد توجه است: اولاً: او صحابهاى است که در سنین نوجوانى ایمان آورد و چون عمر طولانى داشت، از این رو احادیث زیادى نقل کرده است،(1) ثانیا: چون عبداللّه فرزند خلیفه دوم بوده و عمر هم محبوبیت خاصى در جامعه اسلامى داشت، به تبع آن، ابنعمر هم مورد توجه قرار گرفته، از احترام زیادى نزد مسلمانان برخوردار بود تا حدى که امروزه هم تفکرات و شخصیت علمى و سیاسى او نزد اهلسنت جایگاه خاصى دارد، چنانکه سیاست «سکوت» او در آثار فقهى و نیز مناقشهها و افکار سیاسى ـ اجتماعى این گروه از مسلمانان نیز تأثیر گذاشته است.(2)
ابنعمر بهرغم داشتن این فاکتورها، از نظر اجرایى قدرت چندانى نداشت، به همین دلیل حتى در زمان خلافت پدرش هم هیچ نقش اجرایى به او واگذار نشد. عدم توانایى او باعث شد که وقتى از عمر در حالت احتضار خواسته شد که عبداللّه را به عنوان جانشین خویش انتخاب کند، او به خلافت فرزندش نظر مثبت نداشته و گفت: او توانایى طلاق دادن همسرش را هم ندارد، چه رسد به این که عهدهدار حکومت باشد.(3) جالب این که عمر بهرغم چنین نگرشى، فرزند خود را به عنوان «مشاور» در شوراى تعیین خلافت انتخاب کرد.(4) اگر چه مشاور یک مقام اجرایى نیست، اما با توجه به این که خلیفه دوم، عبداللّه را براى امر خلافت، فرد «بىکفایتى» مىدانست، از این رو، انتخاب او به عنوان مشاور در این مقام خطیر، جاى بحث و تأمل دارد.
در دوره عثمان رابطه عبداللّه و خلیفه حسنه بود، اما بهرغم این موضوع او در شورش علیه
--------------------------------------------------------------------------------
1 . از عبداللّه بن عمر، 2630 حدیث، روایت شده است (ر.ک: خیر الدین زرکلى، الاعلام قاموس تراجم، ج 4، ص 108).
2 . رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص 222-223 .
3 . ابن ابىالحدید، همان، ج 1، ص 88 .
4 . شهاب الدین نویرى، نهایة الارب فى فنون الادب، ج 4، ص 319 .
--------------------------------------------------------------------------------
عثمان از او دفاع نکرد. همین امر باعث شد که بعدها معاویه او را به دلیل یارى نکردن خلیفه سوم سرزنش کند.(1) تنها حضور پررنگ ابنعمر در شورش علیه عثمان، هنگام امضاى صلحنامه میان شورشیان و خلیفه سوم بود که او به عنوان میانجى حضور داشت،(2) ضمن این که بعد از عدم پاىبندى عثمان به صلحنامه مذکور که باعث شورش مجدد مردم شد، عبداللّه از جمله افرادى بود که عثمان را به پایدارى در برابر شورشیان تشویق نموده، تأکید کرد حتى به قیمت از دستدادن جانش هم نباید استعفا دهد.(3)
بعد از انتخاب على علیهالسلام براى خلافت، عبداللّه با آن حضرت بیعت نکرده، در این راه تعلل نمود و استدلالى شبیه سعد بن ابىوقاص بیان کرد:
بعد از این که همه مردم با شما بیعت نمودند، من هم بیعت خواهم کرد.
على علیهالسلام از او براى خارج نشدن از مدینه ضمانت خواست، چون ابنعمر ضامنى ارائه نکرد، على علیهالسلام خود ضمانت او را بر عهده گرفت.(4) بدیهى است که على علیهالسلام همواره سعى مىکرد که در جامعه اسلامى تنش ایجاد نشود. البته او بعد از مدتى با امام بیعت کرد، اما ابوجعفر اسکافى عقیده دارد که ابنعمر هیچ وقت با على علیهالسلام بیعت نکرد.(5) به نظر مىرسد چون عبداللّه در نبردهاى على علیهالسلام شرکت نکرد، از این رو، این شائبه مثل سعد بن ابىوقاص، در مورد او هم به وجود آمد که اصلاً با على علیهالسلام بیعت نکرده است. عبداللّه بن عمر سه روز بعد از انتخاب خلیفه جدید تصمیم گرفت به مکه برود. على علیهالسلام بعد از آگاهى از سفر او، عدهاى را براى بازگرداندن عبداللّه به دنبالش فرستاد. در همین اثنا امکلثوم دختر آن حضرت که با عبداللّه قرابت سببى(6) داشت نزد پدرش آمده، تأکید کرد که او به نیت زیارت عازم مکه شده
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن اعثم کوفى، همان، ص 362 .
2 . همان، ص 360 .
3 . طبرى، همان، ج 6، ص 2351 .
4 . ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 180 .
5 . ابوجعفر اسکافى، همان، ص 31 .
6 . یکى از موارد اختلاف شیعه و سنى مربوط به ازدواج امکلثوم و خلیفه دوم است. در حالى که تقریبا تمام نویسندگان سنى عقیده دارند که او همسر عمر بوده و از خلیفه دوم صاحب دو فرزند به نامهاى زید و رقیه شده است، اما اکثر نویسندگان شیعه این موضوع را به طور کلى رد کرده، بر این باورند که اهلسنت براى توجیه رفتار عمر با على علیهالسلام و خانوادهاش چنین داستانهایى را ساخته و پرداختهاند. البته نکته قابل تأمل این است که برخى از نویسندگان شیعه این موضوع را به نوعى پذیرفتهاند، با این تفاوت که آنان عقیده دارند که امکلثوم مورد بحث، فرزند حضرت فاطمه علیهاالسلام نبوده و از همسر دیگر حضرت على علیهالسلام بوده است (براى تفصیل بیشتر. ر.ک: شیخ طوسى، الاقتصاد الى طریق الرشاد، ص 370-371؛ اصغر قائدان، تحلیلى بر مواضع سیاسى على بن ابى طالب علیهالسلام ، ص 117 و نهلا غروى نائینى، محدثات شیعه، ص 93) .
--------------------------------------------------------------------------------
است و قصد تمرد و توطئه ندارد. على علیهالسلام نیز شفاعت دخترش را پذیرفت و دستور داد نیروهایش باز گردند.(1)
در زمان تدارک براى جنگ جمل، هر دو گروه متخاصم تلاش زیادى کردند تا عبداللّه را به طرف خود جذب کنند. به نظر مىرسد جایگاه وى و احترام زیاد او نزد مردم، مهمترین انگیزه دو گروه بود. از این رو بعد از ورود ابنعمر به مکه، طلحه و زبیر به ملاقات او رفته، سعى کردند عبداللّه را به همراهى با سپاه جمل متقاعد کنند. جالب این که براى جلب رضایت او پیشنهاد کردند که در صورت غلبه بر على علیهالسلام وى را به خلافت خواهند رساند.(2) اما عبداللّه بن عمر نه تنها پیشنهاد آنها را نپذیرفت، بلکه به خواهرش، حفصه که تمایل داشت همراه با عایشه، همسفر شورشیان شود نیز اجازه همراهى نداد.
به نظر مىرسد مهمترین انگیزه عبداللّه از عدم همراهى شورشیان این بود که او از سوءنیت آنان آگاهى داشته، مىدانست شورشیان صرفا به دلیل جایگاه خانواده عمر در جامعه، چنین پیشنهادى را مطرح مىکنند. از طرفى على علیهالسلام از عبداللّه دعوت کرد ایشان را در سفر به بصره همراهى کند. اگر چه ابنعمر از نظر نظامى، هم در صدر اسلام و هم در این زمان، مهره شاخصى نبود، اما به نظر مىرسد، نفوذ معنوى او مىتوانست نقش مؤثرى در جذب نیرو براى على علیهالسلام داشته باشد، ابنعمر این درخواست على علیهالسلام را نیز نپذیرفت و به ایشان گفت: «ترا سوگند مىدهم که مرا به چیزى که آن را نمىشناسم وارد مکن.»(3) در عین حال به سپاه جمل نیز وارد نشد.
مهمترین انگیزه ابنعمر در رد خواستهاى هر دو گروه، این بود که او جنگ جمل را
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن ابى الحدید، ج 1، ص 180 .
2 . ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص 791؛ سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 3، (قسمت دوم) ص 21 .
3 . همان .
--------------------------------------------------------------------------------
«فتنه» مىدانست، از این رو از آن بیزارى جسته، عقیده داشت:
ما جنگ کردیم تا آن که دین خدا استوار شد و فتنهاى باقى نماند و اکنون شما مىجنگید تا دین براى غیر خدا استوار شود و فتنه مستقر گردد.(1)
حتى عمار بن یاسر و امکلثوم، بهرغم مخالفت على علیهالسلام ، به ملاقات عبداللّه رفتند اما آنها هم نتوانستند او را براى شرکت در جنگ جمل متقاعد کنند.(2) به این ترتیب، او از شرکت در جنگ امتناع کرده و به جمع قاعدین پیوست.
در مورد گفتار و رفتار ابنعمر یادآورى چند نکته، لازم است:
نخست اینکه او جنگ بین دو گروه از مسلمانان را «فتنه» مىشمرد، از این رو کنارهگیرى از آن را واجب مىدانست به طورى که عقیده داشت حتى اگر در جنگ داخلى معلوم هم باشد که حق باکدام یک از دو گروه متخاصم است، در آن صورت نیز مىبایست از آن خوددارى نمود.(3)
دوم اینکه عبداللّه بن عمر هر دو گروه متخاصم را به استوار کردن دین غیر خدا متهم کرده است.
سؤالى که مطرح مىشود این است که آیا در شرایطى که عدهاى از خلیفه مسلمانان تمرد کرده و «باغى» شدهاند، خلیفه نمىبایست به مقابله با آنان برخیزد؟ در حالى که طبق آیات و روایات که تمام فرقههاى اسلامى نیز آن را مىپذیرند، در صورت تمرد گروهى از مسلمانان، آنان «اهل بغى» شمرده شده، در نتیجه نبرد با «باغیان» بر خلیفه مسلمانان واجب مىباشد.(4) طبیعى است که اگر این موضوع را بپذیریم، در نتیجه، عدم شرکت عبداللّه بن عمر در جنگهاى على علیهالسلام هیچ توجیه منطقى و فقهى ندارد، چنانکه خود او نیز بعدها از این که على علیهالسلام را در نبردهاى داخلى با گروه «باغى» همراهى نکرد، اظهار تأسف و پشیمانى مىکرد.(5)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن سعد، همان، ج 4، ص 151 .
2 . ابوجعفر اسکافى، همان، ص 99 و ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 72 .
3 . علامه امینى، الغدیر فى الکتاب و السنه و الأدب، ج 10، ص 46 .
4 . ر.ک: حجرات(49) آیات 9-10؛ شیخ مفید، نبرد جمل، ص 30-33؛ قاضى عبدالجبار، المغنى فى ابواب التوحید و العدل، ج 20 (قسمت دوم)، ص 82 و ابى منصور عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ص 212 .
5 . سید مرتضى فیروزآبادى، فضائل الخمسه، ج 2، ص 394 .
--------------------------------------------------------------------------------
سوم اینکه على علیهالسلام از ابتداى تصمیم به لشکرکشى تا شروع جنگ و حتى بعد از نبرد، از جنگ جمل به عنوان «جهاد» یاد مىکرد و هدف از مقابله با اصحاب جمل را رضاى خداوند مىدانست.(1) بنابراین، آن حضرت نه تنها براى استوارى دین غیر خدا تلاش نمىکرد، بلکه تمام تلاش ایشان استحکام دین خدا و نیز استوارى حاکمیت اسلامى بود.
یکى از موارد قابل نقد عملکرد عبداللّه بن عمر موضع او در جنگ صفین است. پیش از وقوع این جنگ، معاویه سعى کرد ابنعمر را به طرف خود جذب کند، از این رو به او نامه نوشت و پیشنهاد کرد براى خونخواهى خلیفه مقتول به سپاه شام ملحق شود. جالب این که معاویه هم از ترفند طلحه و زبیر استفاده کرده، به ابنعمر نوشت: در صورتى که بر على بن ابىطالب پیروز شود، او را به مقام خلافت خواهد رساند و اگر هم او موافق این امر نباشد، خلافت را مثل عمر به شورا واگذار خواهد کرد.(2) در واقع، معاویه مىخواست به هر طریق ممکن عبداللّه بن عمر را به طرف خود جذب کند و به نظر مىرسد هدف او صرفا بهرهبردارى از موقعیت اجتماعى ابنعمر بود. اما عبداللّه از اظهار نظر و درخواست معاویه تعجب کرده، ضمن رد پیشنهادش، او را به دنیاطلبى متهم کرد، و به معاویه نوشت:
گمان مىبرى که من جانب على را فرو گذارم و به نزد تو آیم و اطاعت تو کنم. هیهات خیالى باطل نمودهاى.(3)
او دلیل این اصل را مقام و منزلت على علیهالسلام نزد پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله عنوان نمود. بدیهى است که این امر، نشان دهنده این است که صحابه در متن وقایع و اتفاقات صدر اسلام بوده و از جایگاه معنوى امام على علیهالسلام نزد پیامبر با خبر بودند.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معاون الجوهر، ج 2، ص 400 .
2 . نصر بن مزاحم منقرى، همان، ص 106 و ابناعثم کوفى، همان، ص 482 .
3 . ابناعثم کوفى، همان، ص 483 .
--------------------------------------------------------------------------------
با توجه به این که عبداللّه پیشنهاد معاویه را رد کرد و او را به دنیاطلبى متهم نمود، و از طرفى مقام و جایگاه على علیهالسلام را نیز نزد پیامبر صلىاللهعلیهوآله رفیع دانست، از این رو انتظار مىرفت که او این بار برخلاف جنگ جمل، على علیهالسلام را در نبرد با باغیان همراهى کند، اما در کمال تعجب بر مواضع قبلى اصرار داشته، نبرد صفین را نیز «فتنه» دانست و از شرکت در آن خوددارى نمود، در حالى که به نظر مىرسد وقتى او على علیهالسلام را در تقابل با معاویه برحق مىدانست، مىبایست خلیفه «مُحِق» را در جدال با معاویه دنیاطلب و ناحق، یارى مىکرد.
با مرور زندگى سیاسى ـ اجتماعى عبداللّه بن عمر، انگیزههاى کنارهگیرى او از نبردهاى على علیهالسلام را مىتوان دلایل ذیل دانست:
1ـ او ذاتا انسان آرام و محافظهکارى بود تا حدى که همواره سعى مىکرد خود را از مناقشات سیاسى ـ اجتماعى کنار بکشد، از این رو سعى مىکرد با همه گروهها و افراد مختلف مماشات کند. رفتن ابنعمر از مکه به مدینه در شرایط بحرانى بعد از قتل عثمان، عدم همراهى شورشیان بصره، مانع شدن خواهرش حفصه براى همراهى اصحاب جمل، کنارهگیرى از نبردهاى داخلى على علیهالسلام ، پاسخ منفى به پیشنهاد معاویه و ...، دقیقا در راستاى همین تفکر بود.
2ـ هر چه سن ابنعمر افزایش مىیافت، مماشات او نیز بیشتر مىشد، بهطورى که با حکومت یزید به راحتى کنار آمد و حتى حاضر شد با حالت تحقیرآمیز با حجاج بن یوسف ثقفى بیعت کند،(1) ضمن این که پشت سر حجاج نماز خواند و استدلال او این بود که هر کس به من بگوید به سوى نماز و رستگارى بشتاب، به او پاسخ مثبت خواهم داد.(2) با توجه به همین روحیه مماشات گرایانهاش، گروهى او را به «نادانى»، «کمخردى» و «سسترأیى» متهم کردهاند.(3)
3ـ به دلیل بروز مشکلات فراوان بین على علیهالسلام و عمر بعد از ماجراى سقیفه، رابطه آنها چندان حسنه نبود، بر این اساس، عبداللّه بن عمر به دلیل قرابت بیش از اندازه به پدرش، از او تأثیر فراوان گرفته، نسبت به على علیهالسلام دیدگاه مثبتى نداشت، از این رو سعى مىکرد همواره مقام و جایگاه پدرش را نزد پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، مهمتر از على علیهالسلام جلوه دهد. به همین دلیل، احادیث متعددى در فضیلت عمر و حتى ابوبکر و عثمان در مقایسه با خلیفه چهارم روایت کرده است.(4)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . حجاج بن یوسف ثقفى در حالى که خوابیده بود، پایش را از تشک بیرون آورد و عبداللّه باپاى او به نیت عبدالملک بن مروان بیعت نمود (ر.ک: ابن سعد، همان،ج 4، ص 169) .
2 . همان .
3 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 153 و علامه امینى، همان، ج 10، ص 5 .
4 . ر.ک: ابى عبداللّه بخارى، صحیح بخارى، ج 3، ص 1125و1137 و ابوجعفر اسکافى، همان، ص 27 .
--------------------------------------------------------------------------------
به نظر مىرسد هدف او از نقل چنین احادیثى، تنزل بخشیدن جایگاه على علیهالسلام در جامعه بوده است.
از طرفى به نظر مىرسد که یکى دیگر از عواملى که موجب شد ابنعمر رابطه حسنهاى با على علیهالسلام نداشته باشد، موضعگیرى امام در برابر برادرش، عبیداللّه بن عمر است. عبیداللّه بعد از قتل پدرش به دست فیروز ابولؤلؤ، خودسرانه و از روى احساس، هرمزان و فردى مسیحى به نام «جُفینه» و نیز دختر خردسال ابولؤلؤ را به قتل رساند.(1) عثمان بعد از رسیدن به خلافت با استدلال واهى مبنى بر این که قتل در زمان خلافت او اتفاق نیفتاده است، از قصاص عبیداللّه صرف نظر کرده، فقط به پرداخت دیه به خانواده مقتولان اکتفا کرد،(2) اما على علیهالسلام اصرار زیادى داشت که عبیداللّه بن عمر مجازات شود. همین امر باعث شد خانواده عمر به على علیهالسلام بیش از پیش بدگمانتر شده، از او دل چرکین شوند. این اندیشه منفى نزد عبداللّه بیش از دیگران وجود داشت.(3)
بعد از خلافت على علیهالسلام ، عبداللّه بن عمر از ترس اجراى عدالت توسط على علیهالسلام ، بلافاصله برادرش را از مدینه فرارى داد. عبیداللّه به شام نزد معاویه گریخت و در جنگ صفین در رکاب او بود.(4) با فرار عبیداللّه بن عمر، على علیهالسلام او را «مهدور الدم» دانست.(5) این حکم باعث تیرهتر شدن روابط خانواده عمر با على علیهالسلام شد. کشته شدن عبیداللّه در نبرد صفین، نه تنها باعث تداوم این تیرگى شد، بلکه موجب «کینه» این خانواده به خلیفه جدید شد.
به نظر مىرسد به دلایل پیش گفته، بهرغم اظهار ندامت عبداللّه از این که على علیهالسلام را در
--------------------------------------------------------------------------------
1 . شهاب الدین نویرى، همان، ج 4، ص 334 .
2 . ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 39 .
3 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 54 .
4 . نصربن مزاحم منقرى، همان، ص 119-120 .
5 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 53 .
--------------------------------------------------------------------------------
نبرد با گروهى باغى همراهى نکرد، اما او از على علیهالسلام دل چرکین بوده، از این رو به گونههاى مختلف، از جمله روایت احادیث، سعى مىکرد شأن و مقام ایشان را پایین بیاورد. اما نکته قابل تأمل این است که على علیهالسلام هیچ گاه علیه او جبهه نگرفت و همواره به او احترام مىگذاشت.
3 . اسامة بن زید (7-54ق)
اسامة بن زید صحابهاى بود که بعد از رحلت پیامبر صلىاللهعلیهوآله سعى کرد به دور از جار و جنجالهاى سیاسى ـ اجتماعى زندگى کند. با توجه به همین نگرش، او در شورش علیه عثمان نه تنها هیچ نقشى نداشت، بلکه خود را از ماجرا کنار کشید و حتى به على علیهالسلام نیز توصیه کرد براى این که در آینده به فتنه انگیزى متهم نشود، بهتر است که از مدینه خارج شود.(1) جالب این که بعدها نظریه او درست از آب در آمده، خونخواهان عثمان، على علیهالسلام را به شوراندن مردم علیه خلیفه سوم متهم کردند. بعد از بیعت عمومى با على علیهالسلام او از جمله افرادى بود که در ابتدا از بیعت با آن حضرت خوددارى نمود، اما بعد از مدتى با امام بیعت کرد.(2)
بعد از تحرکات سپاه جمل در مکه و حرکت آنان به سوى بصره، على علیهالسلام از اسامه براى شرکت در جنگ جمل دعوت نمود. حضور او در جمع سپاه على علیهالسلام به دو دلیل حائز اهمیت بود:
1ـ اسامه از نظر نظامى به دلیل شرکت در جنگهاى صدر اسلام، تجارب ارزنده نظامى داشت، بهطورى که پیامبر صلىاللهعلیهوآله او را در نوزده سالگى و بهرغم حضور بزرگانى، مثل ابوبکر و عمر، به عنوان فرمانده سپاه اسلام در لشکرکشى به روم انتخاب کرد.(3)
2ـ اسامه به دلیل قرابت با پیامبر صلىاللهعلیهوآله مورد علاقه شدید آن حضرت بود(4) تا حدى که پیامبر صلىاللهعلیهوآله در باره او فرمود: «اسامه نزد من از همه مردم دوست داشتنىتر است».(5) از این رو، همراهى او در نبرد جمل، غیر از بُعد نظامى، از نظر معنوى نیز در جهت جذب نیرو تأثیر زیادى داشت. اما اسامه درخواست على علیهالسلام را نپذیرفته، از شرکت در جنگ امتناع کرد.
مهمترین دلیل او براى عدم شرکت در نبرد جمل، حادثهاى بود که در یکى از سریّهها برایش اتفاق افتاده بود. و آن این که او یک نفر از مشرکان را بعد از گفتن «لا اله الا اللّه» به قتل رساند، اما بعد از نبرد، پیامبر صلىاللهعلیهوآله را مؤاخذه کرد، به همین دلیل، اسامه قسم یاد کرد دیگر
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابناعثم کوفى، همان، ص 377 .
2 . ابومحمد حسین بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ص 9 .
3 . واقدى، همان، ج 3، ص 804 .
4 . زید بن حارثة بنکلبى، پسرخوانده پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود. به دلیل تعلق خاطر پیامبر صلىاللهعلیهوآله به زید، فرزندش نیز مورد لطف و محبت نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله بود(ر.ک: واقدى، همان، ج3، ص 860-861) .
5 . ابن اثیر، اسد الغابه، ج 1، ص 75-76 .
--------------------------------------------------------------------------------
با کسى که «شهادتین» بگوید، مبارزه نخواهد کرد.(1) به عقیده او چون جنگ جمل نبرد با یک گروه از مسلمانان است، از این رو حاضر به شرکت در آن نیست. جالب این که اسامه به على علیهالسلام گفت:
اگر شما در کام شیر [هم] بروید دوست مىدارم همراه شما باشم، اما این کارى که مىخواهید انجام دهید اعتقادى به آن ندارم.(2)
در حالى این استدلال از جانب اسامه مطرح مىشود که او بعد از رحلت نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله و در ماجراى «اهل رده» به عنوان فرمانده سپاه خلیفه اول به جنگ با مرتدان رفت.(3) بنابراین، اگر بپذیریم که مرتدان نیز قبلاً مسلمان بودهاند، در نتیجه این کار او نیز با اشکال مواجه خواهد شد.
مهمتر از آن، اینکه خداوند در قرآن کریم دستور جهاد با گروه «باغى» را صادر کرد،(4) همچنین به بندگان خویش اجازه داده است که«هر که به ستم دست دراز کند به قدر ستمى که به شما رسیده، او را از پاى درآورید».(5) با توجه به این که باغیان و برخى از ستمگران مسلمان مىباشند، طبیعى است که در صورت لزوم مىبایست با آنان مقابله شود. در نتیجه، استدلال اسامه براى کنارهگیرى از جنگهاى داخلى به نفع خلیفه مسلمانان به هیچ عنوان منطقى به نظر نمىرسد.
برخلاف سران شورشیان و دیگر قاعدین، بین اسامه و على علیهالسلام ، کدورت و مشکل خاصى وجود نداشت، از این رو عدم شرکت او در جنگهاى داخلى على علیهالسلام سؤال برانگیز است. استنباط نگارنده این است که او به عنوان یکى از صحابه مورد علاقه پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، در این مقطع زمانى خود را یکى از صاحبنظران جامعه اسلامى در تمام زمینهها شمرده، همچنان که به نظر مىرسد او خود را همسطح با على علیهالسلام مىدانست، از این رو، فرمانبردارى از امام را دشوار مىدانست.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 116 .
2 . ابن سعد، همان، ج 4، ص 71 .
3 . شهاب الدین نویرى، همان، ج 4، ص 42 .
4 . حجرات (49) آیات 9-10 .
5 . بقره(2) آیه 193 .
--------------------------------------------------------------------------------
یکى از مشکلات عمده و اساسى على علیهالسلام این بود که آن حضرت برخلاف پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، ابوبکر و عمر، دشمنان داخلى داشت. به نظر مىرسد منشأ این مسئله، دو عامل بوده است:
1ـ در طول حیات على علیهالسلام برخى افراد با نگرش و عقاید گوناگون به ایشان «حسادت» داشته، نمىتوانستند برترى و فضایل او را بپذیرند.
2ـ شرایط سنى ایشان در دو مقطع، عامل چنین تفکرى شد: نخست، در ماجراى سقیفه به دلیل این که سن کمى داشت، در نتیجه، صحابه مسنتر حاضر به واگذارى خلافت به او نشدند که شاید این امر، متأثر از تفکر «شیخوخیت» به جاى مانده از عصر جاهلى بود. مرحله بعد در زمان خلافت ایشان بود، چون در این زمان اکثر قریب به اتفاق صحابه تقریبا همسن امام بودند، از این رو ـ خواسته یا ناخواسته ـ نمىتوانستند وى را به عنوان یک شخصیت «کاریزما» بپذیرند.
نکته قابل تأمل این که وقتى خلیفه مسلمانان با استناد به آیات قرآن، جنگ با گروه باغى را واجب مىدانست، بدیهى است که اسامه به عنوان یکى از مسلمانان حاکمیت اسلامى مىبایست فرمان خلیفه مسلمانان را مىپذیرفت، این در حالى است که او استنباطى غیر از برداشت خلیفه مسلمانان داشت؛ اسامه برداشت على علیهالسلام را نه به عنوان خلیفه مسلمانان، بلکه بهعنوان نگرش فردىِ على بن ابىطالب مىدانست، لذا پذیرش آن را واجب تلقى نکرد و خود را ملزم به اطاعت از آن ندانست.
اسامه نه تنها همراه على علیهالسلام به نبرد با اصحاب جمل نرفت، بلکه در یک مورد به نفع شورشیان بصره نیز کار کرد و آن زمانى بود که شورشیان بعد از ورود به بصره مدعى شدند که طلحه و زبیر در شرایط اجبار با على علیهالسلام بیعت کردهاند. از این رو قرار شد کعب بن سور از طرف عامل على علیهالسلام در بصره (عثمان بن حنیف) و شورشیان به مدینه اعزام شده تا در باره صحت و سقم آن تحقیق کند. بعد از ورود کعب به مدینه، اسامه تنها کسى بود که در ابتدا ادعاى مدعیان را تأیید نمود. این کار او با واکنش تند سهل بن حنیف و گروهى از مردم روبهرو شد؛ آنان به طرف اسامه حملهور شده تا او را به دلیل دروغگویى بکشند. در این زمان صهیب رومى، ابوایوب انصارى و گروهى از صحابه به دفاع از اسامة بن زید برخاسته، صرفا به منظور
--------------------------------------------------------------------------------
حفظ جان او، سخنانش را تأیید کردند.(1) گفتنى است بهرغم این که اسامه با سخنان خلاف واقعیت، علیه على علیهالسلام موضعگیرى کرد، اما آن حضرت کوچکترین واکنشى نسبت به او از خود نشان نداد.
با توجه به این که اسامه خود در ابتدا از بیعت با على علیهالسلام خوددارى کرده و کسى متعرض او نشده بود، از این رو انگیزه وى از تأیید ادعاى خلاف واقع طلحه و زبیر بسیار مبهم است، چون ـ همان طور که اشاره شد ـ بین او و على علیهالسلام مشکل خاصى وجود نداشت. خشم مردم در ماجراى پیشگفته، نشانه شهادت دروغ اسامه است که توأم با واکنش تند آنان شد.
4 . ابوموسى اشعرى (21-44ق)
عبداللّه بن قیس، مشهور به ابوموسى اشعرى در زمان بعثت ایمان آورد، اما چون تا زمان فتح خیبر از مسلمانان دور بود، لذا هیچ نقشى در تاریخ صدر اسلام نداشت.(2) بعد از ورود به مدینه به مرور پا به عرصه سیاسى ـ اجتماعى گذاشت و از زمان خلیفه دوم نقش او پررنگتر شد. در زمان على علیهالسلام نیز نقشهاى مختلفى را بر عهده گرفت. نکته جالب این که او در نقشهایى که در زمان خلافت امام على علیهالسلام بر عهده داشت و تصمیماتى که گرفت، بر تمام تاریخ اسلام اثر گذاشت و حتى مىتوان مدعى شد، اقدامات ابوموسى اشعرى مسیر تاریخ اسلام را نیز تغییر داد. ابوموسى در زمان عثمان عهدهدار حکومت کوفه بود که شورش علیه خلیفه اتفاق افتاد.(3) عثمان از او تقاضاى کمک کرد و ابوموسى هم قعقاع بن عمرو را به یارى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . شهاب الدین نویرى، همان، ج 5، ص 122-123 .
2 . ابوموسى اشعرى در مکه ایمان آورد، آن گاه نزد قوم خود بنىاشعر از قبیله بنى قحطان رفت. عدهاى عقیده دارند که او جزء مهاجران به حبشه بوده است. دلیل این ادعا این است که او در زمان فتح خیبر به همراه جعفر بن ابى طالب به محضر پیامبر صلىاللهعلیهوآله رسید. اما گروهى این قول را قبول نداشته، مىنویسند: ابوموسى هم زمان با جعفر و مهاجران وارد مدینه شد، از این رو به اشتباه او را جزء مهاجران به حبشه مىدانند (ر.ک: ابن سعد، همان، ج 4، ص 105؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 5، ص 400 و ابن جوزى، صفوة الصفوه، ج 1، ص 556) .
3 . ابوموسى در زمان عمر عهده دار حکومت بصره بود، به تأیید و سفارش خلیفه دوم، عثمان او را در این پست ابقا نمود. بعد از مدتى او را از حکومت بصره عزل، به حاکمیت کوفه گماشت (ر.ک: بلاذرى، فتوح البلدان، ص 365 و طبرى، همان، ج 6، ص 2207) .
--------------------------------------------------------------------------------
خلیفه سوم فرستاد.(1)
اولین اقدام على علیهالسلام بعد از پذیرش خلافت، عزل عاملان و کارگزاران فاسد عثمان بود. ابوموسى تنها کارگزار عثمان بود که به پیشنهاد مالک اشتر توسط امام على علیهالسلام ابقا شد.(2) با توجه به روحیه حقمدارى على علیهالسلام ، یقینا ابوموسى در کوفه، بىحکمت نبوده است. به نظر مىرسد غیر از پیشنهاد مالک اشتر، بیعت گرفتن او از مردم کوفه براى على علیهالسلام در ابقاى ابوموسى تأثیر داشته است. همچنین یکى از عوامل مهم شورش علیه عثمان، اعمال و اقدامات حاکمان او بود. اما شورشیان برخلاف عبداللّه بن ابىسَرح، عبداللّه بن عامر، یَعلى بن مُنیَه و دیگر کارگزاران و عاملان عثمان، از ابوموسى اشعرى شکایت خاصى نداشتند. احتمالاً عوامل یاد شده در ابقاى ابوموسى نقش اساسى داشت.
نکته جالب توجه این که هم زمان با تغییر عامل عثمان، عبداللّه بن عباس و مغیرة بن شعبه نیز به امام پیشنهاد دادند که براى تثبیت حاکمیت او فعلاً معاویه در شام ابقا شده و در زمان مناسب، عزل شود، اما على علیهالسلام این پیشنهاد را نپذیرفت.(3) حال سؤالى که مطرح مىشود این است که چرا امام پیشنهاد مشابه مالک را پذیرفت، اما پیشنهاد دو نفر پیش گفته را رد کرد؟ به نظر مىرسد انگیزه رفتار دوگانه امام این بود که معاویه بعد از خلافت آن حضرت عملاً اعلام تمرد نمود، اما ابوموسى برخلاف معاویه، نه تنها علیه ایشان موضع نگرفت، بلکه با اعلام وفادارى، از مردم کوفه نیز براى على علیهالسلام بیعت گرفت. از سوى دیگر، امکان مقابله معاویه با على علیهالسلام وجود داشت، در حالى که ابوموسى از چنین شرایطى برخوردار نبود. البته ابقاى ابوموسى با هر اندیشهاى که صورت گرفته باشد، در آینده به ضرر حاکمیت على علیهالسلام تمام شد.
بعد از لشکر کشى سپاه جمل به طرف بصره، على علیهالسلام براى مقابله احتمالى با آنان، نیاز مبرم به نیروى نظامى داشت. به دلیل رابطه خوب امام با کوفیان، آنان مىتوانستند نیاز على علیهالسلام را برآورده کنند، از این رو، امام نامهاى به کوفیان و نیز کارگزار خود، ابوموسى اشعرى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 280
2 . على علیهالسلام بعد از اصلاحات سیاسى بهرغم میل باطنى و صرفا به پیشنهاد مالک اشتر، ابوموسى را در حکومت کوفه ابقا نمود (ر.ک: احمد بن ابى یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 179 و ابن اثیر، اسدالغابه، ج 5، ص 111) .
3 . طبرى، همان، ج 6، ص 2343 و على ملکى میانجى، «ناکثین»، دانشنامه امام على علیهالسلام ، ج 9، ص 57 .
--------------------------------------------------------------------------------
نوشت و از آنان تقاضاى کمک نظامى کرد. برخلاف معمول، کارگزار على علیهالسلام از فرمان او تمرد کرده، نه تنها به نامه و پیکهاى ایشان توجهى نکرد، بلکه تمام توان خود را به کار بست تا مانع پیوستن کوفیان به سپاه على علیهالسلام شود. ابوموسى چون نبرد جمل را جنگ بین دو گروه از مسلمانان مىدانست، آن را «فتنه» مىشمرد، در نتیجه، کنارهگیرى از هر دو گروه متخاصم را به عنوان بهترین روش انتخاب کرد. ابوموسى براى توجیه عملکرد خویش به حدیثى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله استناد مىکرد که آن حضرت فرمودهاند:
به زودى فتنهاى [در بین شما] صورت مىگیرد که در آن، نشسته بهتر از ایستاده، و ایستاده بهتر از رونده، و رونده پیاده بهتر از سواره است.(1)
به همین دلیل، ابوموسى کوفیان را به کنارهگیرى از جنگ تشویق مىکرد. او به مردم مىگفت: «راه آخرت این است که در خانههایتان بنشینید، و راه دنیا آن است که با هر کس که مىخواهید بروید»،(2) اما اگر وارد این کارزار شوید، مطمئنا «دین و دنیایتان» بر باد خواهد رفت.(3)
در مورد رفتار و سخنان ابوموسى چند نکته قابل توجه وجود دارد:
1ـ او بهعنوان کارگزار خلیفه، از فرمان مافوقش تمرد کرده است، در حالى که در زمان خلیفه دوم، وقتى عمر طى نامهاى از او خواست نیرو فراهم کرده، عازم فتح اهواز شود، ابوموسى بدون چون و چرا فرمان خلیفه را پذیرفت.(4) اما این بار اطاعت از خلیفه را بر خود واجب ندانست؟!
2ـ على علیهالسلام به عنوان خلیفه مسلمانان، جنگ با شورشیان بصره را به منزله «جهاد» مىدانست و مردم را به شرکت در آن فرا مىخواند، اما ابوموسى به عنوان عامل خلیفه، مردم را به کنارهگیرى از جنگ و جهاد ترغیب مىکرد.
3ـ ابوموسى اشعرى به عنوان حاکم اسلامى، به جاى آن که مردم را به «عاقبت اندیشى»
--------------------------------------------------------------------------------
1 . شهابالدین نویرى، همان، ج 5، ص 130 .
2 . ابن قتیبه دینورى، الامامه و السیاسیه، ج 1، ص 62 .
3 . طبرى، همان، ج 6، ص 2403 .
4 . ابناعثم کوفى، همان، ج ص 209-210 .
--------------------------------------------------------------------------------
و «عافیتطلبى» تشویق و ترغیب کند، آنان را به «دنیاطلبى» توصیه مىکرد.
بعد از کشمکشهاى فراوان بین پیکهاى امام على علیهالسلام و ابوموسى اشعرى، سرانجام به دستور خلیفه، مالک اشتر که عامل ابقاى او بود عازم کوفه شده و با «قوه قهریه»، ابوموسى را از حکومت آن شهر عزل نمود.(1)
اگرچه ابوموسى هر دو گروه متخاصم را به تفرقهافکنى در بین مسلمانان متهم مىکرد،(2) اما با تأمّل در سخنان، رفتار و کردار او مىتوان فهمید که اعمال او، دقیقا در جهت تضعیف لشکر على علیهالسلام بود. به نظر مىرسد اگر او چارهاى داشت، حتى به شورشیان بصره نیز کمک مىکرد، اما چون مردم را به کنارهگیرى از جنگ تشویق مىکرد، دیگر نمىتوانست مستقیما به نفع شورشیان وارد عمل شود. البته با اقدامات همسو با اصحاب جمل، کمک شایانى به آنان کرد.
سران شورشیان و نیز خود ابوموسى اشعرى از علاقه کوفیان به على علیهالسلام آگاه بودند، به همین دلیل، او با ایجاد تنش، سعى کرد مانع از ملحق شدن مردم کوفه به سپاه امام شود. عایشه نیز هم زمان، طى نامهاى او و کوفیان را به کنارهگیرى ازجنگ تشویق مىکرد.(3) عوامل پیشگفته، مبین این مدعاست که اعمال او همسو با تفکرات شورشیان بود.
اگرچه ابوموسى با عملکرد خود به گروه قاعدین پیوست، اما یک تفاوت اساسى بین او و سایر قاعدین وجود دارد و آن این که دیگر قاعدین با کنارهگیرى خود، صرفا باعث تضعیف سپاه على علیهالسلام شدند، اما ابوموسى با عملکرد خود نه تنها موجب اختلال در روند حرکت سپاه آن حضرت شد، بلکه باعث تثبیت موقعیت شورشیان در بصره گردید. از طرف دیگر، سایر قاعدین هیچ کدام مسئولیت و مقامى در حکومت على علیهالسلام نداشتند، اما او به عنوان عامل و کارگزار حکومت، بیشترین ضربه را به خلیفه وارد کرد.
استنباط نگارنده این است که ابوموسى بهرغم این که مورد محبت امام قرار گرفته و در حکومت کوفه ابقا شده بود، از همان اول نه تنها دل در گرو على علیهالسلام نداشت، بلکه مخالف
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابناثیر، الکامل، ج 3، ص 118 .
2 . شهاب الدین نویرى، همان، ج 5، ص 130 .
3 . طبرى، همان، ج 6، ص 267 .
--------------------------------------------------------------------------------
ایشان نیز بود، چنانکه ابن ابىالحدید او را «دشمن» على علیهالسلام مىداند.(1) بعد از گذشت یک سال از کنار گذاشتن ابوموسى از ساختار حکومتى على علیهالسلام ، تفکرات «عشیرهاى» باعث شد که او دوباره در حساسترین زمان جنگ صفین (حکمیت) وارد صحنه سیاسى شود. البته على علیهالسلام بهرغم میل باطنى و در شرایط اجبار با حکمیت او موافقت نمود.(2)
ابوموسى حکمیت را بهترین فرصت براى انتقامگیرى از على علیهالسلام دانست. برخلاف تصور گروهى که عقیده دارند که ابوموسى با «حماقت» از «عمرو بن عاص» فریب خورد، اما به نظر مىرسد که او با آگاهى کامل و از روى دشمنى و کینه، على علیهالسلام را از خلافت عزل نمود تا به این وسیله انتقام خود را از آن حضرت بگیرد. به همین دلیل است که على علیهالسلام او را در قنوت نمازش «نفرین» مىکرد.(3)
اقدامات ابوموسى در دوران خلافت على علیهالسلام بهویژه در ماجراى حکمیت، قابل قیاس با اقدام طلحه، زبیر و عایشه در جنگ جمل نیست، چون او با تصمیمگیرى مغرضانه خود، بزرگترین ضربه را به حکومت على علیهالسلام وارد کرد. او ـ خواسته یا ناخواسته ـ باعث تغییر مسیر تاریخ اسلام شد تا حدى که مىتوان پدید آمدن خوارج و حاکمیت امویان را نتیجه عمل او در دومة الجندل(4) دانست.
5 . محمد بن مَسلَمه انصارى(35-43ق)
محمد بن مسلمه انصارى در مدینه و قبل از هجرت پیامبر صلىاللهعلیهوآله به مدینه، توسط مصعب بن عمیر ایمان آورد.(5) او در تاریخ صدر اسلام عهدهدار نقشهاى متعددى بود. در جریان
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن ابى الحدید، همان، ج 2،ص 267 .
2 . على علیهالسلام تمایل داشت ابنعباس یا مالک اشتر را به عنوان حکم انتخاب کند، اما کوفیان به دلیل مسائل عشیرهاى با پیشنهاد ایشان مخالفت کردند و ابوموسى را که یک یمانى (قحطانى) بود به امام تحمیل کردند (ر.ک: طبرى، همان، ج 6، ص 2567؛ نصر بن مزاحم منقرى، همان، ص 689-690؛ ابن سعد، همان، ج 3، ص 32 و ابوالمعالى محمد حسینى علوى، بیان الادیان در شرح ادیان و مذاهب جاهلى و اسلامى، ص 61).
3 . ابن ابىالحدید، ج 2، ص 247 و ج 5، ص 402 .
4 . مکانى است که در سیزده منزلى مدینه، ده منزلى کوفه و ده منزلى دمشق قرار دارد (ر.ک: ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ص 207).
5 . ابن سعد، همان، ج 3، ص 443 .
--------------------------------------------------------------------------------
سقیفه از جمله افرادى بود که به حمایت از ابوبکر برخاسته، به همراه طرفداران ابوبکر و در معیت عمر به اجتماع کنندگان منزل حضرت فاطمه علیهاالسلام هجوم آورده و با دستور عمر، شمشیر زبیر را به زور از دستش گرفت و آن را شکست.(1) این امر نشان دهنده آن است که بین او و على علیهالسلام از همان ابتداى مناقشات سیاسى ـ اجتماعى، رابطه دوستانهاى وجود نداشت.
محمد بن مسلمه در زمان سه خلیفه اول، از ارج و قرب زیادى برخوردار بود، بهویژه در زمان خلیفه سوم که رابطه آنها بسیار صمیمانه بود تا حدى که او مورد اعتماد و وثوق عثمان به شمار مىآمد. محمد با این پیشینه در ماجراى شورش علیه عثمان به طرفدارى از او برخاسته، تلاش فراوانى کرد تا بین شورشیان و عثمان صلح و آشتى برقرار کند، مخصوصا در شورش اول که به اتفاق امام على علیهالسلام نزد مصریان رفته، آنان را متقاعد کردند که به مصر بازگردند.(2) همچنین بعد از ماجراى کشف نامه توسط مصریان که به شورش مجدد آنان علیه عثمان منجر شد، ابنمسلمه تنها کسى بود که وقتى خلیفه قسم یاد کرد که از ماجراى نامه مطلع نبوده، ادعاى او را تصدیق نمود.(3)
بعد از قتل عثمان، از بیعت با على علیهالسلام خوددارى کرده، در ملاقات با آن حضرت دلیل این امر را توصیه و سفارش پیامبر صلىاللهعلیهوآله براى عزلت گزینى هنگام مناقشات بین مسلمانان ذکر کرد.(4) البته او بعدا با امام بیعت نمود، اما در جنگهاى آن حضرت شرکت نکرد. استدلال ابنمسلمه در رد درخواست على علیهالسلام براى همراهى در جنگ جمل، استناد به حدیثى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود که وى مدعى بود حضرت رسول این حدیث را براى من روایت کرده است:
هنگامى که بین مردم اختلاف پیش آید، شمشیرت را به سنگهاى کوه احد بزن و آن را
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 226 .
2 . طبرى، همان، ج 6، ص 2241 .
3 . ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 284 .
4 . همان، ص 180 .
--------------------------------------------------------------------------------
بشکن.(1)
على علیهالسلام وقتى مشاهده کرد تلاش او براى جذب ابنمسلمه ثمرى ندارد، از وى صرف نظر کرد. اما عمار بن یاسر بهرغم میل باطنى على علیهالسلام به ملاقات محمد رفت تا شاید او را متقاعد به شرکت در نبرد جمل نماید. محمد ابتدا به فضایل على علیهالسلام اعتراف کرده و گفت:
اگر همه مسلمانان را به سویى ببرند و على در سوى دیگر قرار گیرد، بىشک من همراه على خواهم بود.(2)
اما به نظر مىرسد رفتار او، دقیقا مغایر این ادعا باشد. نکته جالب این که عمار بن یاسر حدیث پیشگفته را به دلیل این که فقط محمد بن مسلمه روایت کرده است، اصلاً قبول نداشت.(3) اما محمد در موضع خود پافشارى نموده و از شرکت در جنگ جمل امتناع کرد.
نکته حائز اهمیت در رفتار ابنمسلمه این است که او اولاً: «تمایلات عثمانى» داشت،(4) ثانیا: از على علیهالسلام به دلیل کشتن مَرحَب یهودى در فتح خیبر، دلچرکین بود.(5)
اما سؤالى که مطرح مىشود این است که چرا بهرغم این مسائل، او به خونخواهان عثمان نپیوست؟ به نظر مىرسد محمد بن مسلمه بهرغم این که تمایل فراوانى داشت که انتقام خلیفه مقتول گرفته شود، اما در عین حال از نیت سران سپاه جمل نیز به خوبى آگاه بود. از سوى دیگر، او به خوبى مىدانست که در ماجراى قتل عثمان، طلحه و زبیر نقش غیرقابل انکارى داشتهاند، از این رو، در جنگ جمل موضع انفعالى گرفت. به نظر مىرسد دلیل این امر این بود که او به نوعى با هر دو گروه متخاصم مشکل داشت.
معاویه در جنگ صفین هم زمان با سعد بن ابىوقاص و عبداللّه بن عمر به ابنمسلمه هم نامه نوشت،(6) اما برعکس آن دو نفر، از محمد براى پیوستن به سپاه شام رسما دعوت نکرد،
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ابن سعد، همان، ج 4، ص 372؛ شمس الدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 371؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج 4، ص 84 و سید محسن امین، همان، ج 3(قسمت دوم)، ص 7 .
2 . ابوجعفر اسکافى، همان، ص 99 .
3 . همان .
4 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 53 .
5 . در جنگ خیبر «مَرحَب» قهرمان یهودى، محمود برادر محمد بن مسلمه را به قتل رساند. محمد به منظور گرفتن انتقام، از رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله اجازهى مبارزه با مرحب را گرفت و موفق شد او را شکست دهد و پاهایش را قطع کند. محمد قصد داشت مرحب را با همان حال رها کرده، تا با زجر بیشترى کشته شود، اما على علیهالسلام مانع این کار شده، مرحب را کشت. این کار على علیهالسلام باعث دل آزرده شدن ابنمسلمه و در نهایت باعث کینه او از امام شد (ر.ک: واقدى، همان، ج 2، ص 500 و ابوجعفر اسکافى، همان، ص 99).
6 . نصر بن مزاحم منقرى، همان، ص 111 و ابناعثم کوفى، همان، ص 484 .
--------------------------------------------------------------------------------
بلکه سعى کرد احساسات او را جریحهدار کرده تا به این وسیله او را به طرف خود جذب کند. معاویه، ابنمسلمه را به دلیل کنارهگیرى از عثمان هنگام درگیرى و سهلانگارى در قتل خلیفه مقتول متهم کرده، او را مورد شماتت قرار داد. به نظر مىرسد معاویه با این ترفند مىخواست او را به خونخواهى عثمان ترغیب کند. طبیعى است چون در این زمان معاویه مهمترین خونخواه عثمان به حساب مىآمد، اگر محمد بن مسلمه به فکر انتقام عثمان مىافتاد، مىبایست به سپاه شام ملحق مىشد.
محمد با آگاهى از نیت معاویه، ضمن متهم کردن او به «دنیاطلبى» و «هواپرستى» در جوابش نوشت:
جز دنیا نخواهى و جز از فرمان هوا پیروى نکنى، اینک به امدادگرى مرده عثمان برخاستهاى در حالى که زنده او را فرو گذاشتى.(1)
بهرغم این که او معاویه را به دنیاطلبى و نیز به عدم کمک رسانى به عثمان در زمان محاصره منزل خلیفه مقتول متهم کرده و هدف معاویه را صرفا استفاده ابزارى از خونخواهى عثمان مىدانست، با وجود این، در جنگ صفین نیز به سپاه على علیهالسلام نپیوست؟!
استنباط نگارنده این است که اولاً: او تمایلات عثمانى داشت و به تبع آن، اندیشههاى ابنمسلمه مغایر با حاکمیت علوى بود، ثانیا: همانطور که اشاره شد، چون او قبلاً به کنارهگیرى از مناقشات داخلى تأکید کرده بود، از این رو، اگر در جنگ صفین شرکت مىکرد، خود به خود ادعاى خویش مبنى بر سفارش پیامبر صلىاللهعلیهوآله براى کنارهگیرى از درگیرى داخلى را نقض مىکرد.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . نصر بن مزاحم منقرى، همان، ص 112 .
--------------------------------------------------------------------------------
6 . حسان بن ثابت (م50ق)
شاعر بلند آوازه اهل مدینه، در صدر اسلام به دلیل سرودههایش در دفاع از دین شهرت یافت.(1) اما حسان همانند برخى از شاعران، در زندگى رویه ثابتى نداشت و در گفتار و کردارش تضاد و تناقض زیادى وجود دارد، از جمله بهرغم این که در وصف پیامبراکرم صلىاللهعلیهوآله اشعار زیادى سرود،(2) اما در ماجراى «اِفک»(3) با سرودن اشعارى که در آن صفوان بن معطل را فردى «بى سرو پا» و «فرومایه» خواند ـ خواسته یا ناخواسته ـ باعث ترویج تهمت به عایشه شد.(4) به همین دلیل بعد از اعلام بىگناهى عایشه، او به همراه سایر مروجان این داستان تازیانه خورد.(5)
حسان در مقاطع مختلف و با توجه به روحیه پیشگفته، با على علیهالسلام نیز رابطه متناقضى داشت، از جمله او بعد از حدیث مشهور «غدیر» در باره جانشینى على علیهالسلام چنین شعرى سرود:
یُنادیِهِمُ یَوْمَ الْغَدیرِ نَبیُّهُمْ بِخُمٍّ وَ أسمِعْ بالنبىِّ مُنادیا
وَ قالَ فَمنْ مَوْلا کُمُ وَ وَلیُّکُمْ فَقالُوا وَلَمْ یُبْدُوا هُناک التَعامیا(6)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . حسان اهل مدینه و از قوم بنى نجار بود (ر.ک: بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 164؛ شمس الدین ذهبى، همان، ج 2، ص 512؛ ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، ج 5، ص 55 و ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 7) .
2 . ابومحمد عبدالملک بن هشام، السیرة النبویه، ج 4، ص 260-264 و دیوان حسان بن ثابت الانصارى، ص 54، 57، 59 و 92 ـ 93 .
3 . اِفک به معناى دروغ و بهتان است و آن ماجراى تهمت زنا به عایشه با صفوان بن معطل سلمى در جریان جنگ بنى المصطلق مىباشد (براى تفصیل بیشتر، ر.ک: ابن هشام، همان، ج 3، ص 254؛ بخارى، همان، ج 3، ص 1260-1265 و واقدى، همان، ج 2، ص 317-329) .
4 . واقدى، همان، ج 2، ص 325 و ابوالفتوح رازى، روض الجنان، ج 14، ص 109 .
5 . شیخ مفید، نبرد جمل،، ج ص 131 .
6 . «پیامبر مسلمانان، روز عید غدیر در محل غدیر آنان را ندا داد و نداى پیامبر صلىاللهعلیهوآله را باید شنید؛ فرمود: مولا و ولىّ شماکیست؟ بدون این که خود را به نادانى بزنند. گفتند: پروردگار تو مولاى ماست و تو خود ولى مایى و در این گفتار میان ما هیچ منکر و سرکشى نیست. پیامبر صلىاللهعلیهوآله به على فرمود: اى على! برخیز که من پس از خود، تو را براى امامت و هدایت پسندیدم، هر کس که من ولىّ اویم، تو ولىّ او خواهى بود و اى مردم! براى او دوستان و یاران واقعى باشید. و در این هنگام پیامبر دعا کرد و چنین عرضه داشت که پروردگارا ! دوست على را دوست بدار و با آن کس که با او ستیزه کند، ستیزه کن» (ر.ک: أخطب خوارزم، المناقب، ص 80-81 ؛ شیخ مفید، نبرد جمل، ص 132 و سید محسن امین، همان، ج 2، ص 417).
--------------------------------------------------------------------------------
هم چنین او در ماجراى سقیفه به دلیل این که جزء انصار بود، از آنان و نیز على علیهالسلام حمایت کرده و شعرى در وصف على علیهالسلام سرود:
جزى اللّه خیرا و الجزاء بکفّه أبا حَسَنٍ عنّا و من کأبى حسن
سبقتَ قریشا بالّذى أنتَ أهلُهُ فصَدُرَک مشروُحٌ و قلبکَ ممتحَن(1)
اما بهرغم این مواضع، او به مرور ایام و بر اساس مقتضیات زمان از امام على علیهالسلام فاصله گرفت.
حسان در زمان خلیفه سوم از مقربان و نزدیکان او بود. شیخ مفید در باره دلایل قرابت و نزدیکى آنها مىنویسد:
عثمان بر حسان، حق نعمت و احسان داشت، و حسان سپاسگزار نعمت او بود.(2)
به همین دلیل او در ماجراى شورش علیه عثمان از حامیان و مدافعان سرسخت خلیفه بود، تلاش زیادى نمود تا مانع شورش و قتل عثمان شود. بعد از قتل خلیفه، حسان با سرودن اشعارى انصار را به دلیل تنها گذاشتن خلیفه مقتول سرزنش کرد:
هنگامى که مرگش در رسید انصار او را یارى نکردند در صورتى که این جا ولایت انصار بود.(3)
همچنین او طلحه، زبیر، محمد بن ابوبکر و عمار بن یاسر را متهمان اصلى قتل خلیفه مىدانست،(4) اما با توجه به همان روحیه پیش گفته، با طعنه و در قالب شعر، على علیهالسلام را نیز به قتل عثمان متهم نمود:
اى کاش مىدانستم و کاش پرنده به من خبر مىداد که میان على و پسر عفان چه چیزى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . «خداى که پاداش به دست اوست، ابوالحسن را از ما پاداش نیک دهد و کیست مانند ابوالحسن؟ به آن چه تواهل آن هستى بر قریش پیشى گرفتى، پس سینهات گشاده و دلت آزموده است...». (ر.ک: یعقوبى، همان، ج 2، ص 128).
2 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 134 .
3 . ابوالحسن مسعودى، همان، ج 2، ص 383 .
4 . همان .
--------------------------------------------------------------------------------
بوده است.(1)
در حالى او چنین ادعایى در باره على علیهالسلام مطرح مىکرد که به دلیل قرابت زیاد به عثمان به خوبى از تمام مسائل حکومتى، بهویژه در زمان شورش و محاصره منزل خلیفه آگاهى داشت. مطمئنا اگر بین شورشیان و على علیهالسلام ارتباطى وجود داشت، با توجه به صراحت لهجهاى که از او سراغ داریم، نام امام را نیز همانند افراد پیشگفته، در اشعارش بیان مىکرد.
حسان بن ثابت از قتل عثمان بسیار اندوهگین بود، به همین دلیل در رثاى خلیفه مقتول اشعار زیادى سرود.(2) به نظر مىرسد او سعى مىکرد در اشعارش با ظرافت خاص، مردم را به خونخواهى عثمان تحریک و تشویق کند، از جمله در باره قاتلان عثمان مىگفت: بهزودى در سرزمینهاى خود، فریاد اللّهاکبر خونخواهى عثمان را خواهند شنید».(3) در واقع، حسان بن ثابت را مىتوان از پیشگامان خونخواهى عثمان دانست.
بعد از خلافت على علیهالسلام ، او از بیعت با آن حضرت خوددارى کرد.(4) على علیهالسلام بدون هیچ مشکل و واکنش خاصى در باره عدم بیعت او فرمود: «ما را به کسى که نیازى ندارد، نیازى نیست».(5) بدیهى است کسى که حاضر به بیعت با خلیفه جدید نمىشود، در نبردهاى او نیز شرکت نخواهد کرد. اما نکته جالب این است که او بهرغم خونخواهى عثمان، به شورشیان بصره هم نپیوست. به نظر مىرسد که او به خوبى مىدانست که شورشیان بصره خونخواهى عثمان را دستاویز خود قرار دادهاند تا به مقاصد خود برسند، در نتیجه به آنها هم نپیوست.
بانگاهى به سیر زندگى این شاعر، تناقض و بىثباتى را مىتوان در گفتار و کردار او به خوبى مشاهده کرد. از یک طرف، او مداح پیامبر صلىاللهعلیهوآله بود، از طرف دیگر ـ همان طور که اشاره شد ـ با نشر شایعات باعث رنجش خاطر او گردید. همچنین در یک زمان على علیهالسلام را به خاطر حدیث غدیر ستایش کرده، و نیز از او در سقیفه حمایت نمود، اما در زمان دیگر، از بیعت با ایشان اجتناب کرد. از طرفى در هنگامه شورش علیه عثمان، خود شاهد و ناظر اقدامات بازدارنده على علیهالسلام علیه خلیفه سوم بود، اما بعد ازقتل عثمان، على علیهالسلام را همردیف طلحه و زبیر به قتل عثمان متهم کرد. مجموع عوامل یاد شده، نشانه این مدعاست که او رویه بىثباتى داشت.
نتیجه
قتل عثمان باعث بروز اختلافات شدید بین مسلمانان شد. اگرچه به نظر مىرسد این اختلافات، پیشینه تاریخى در جزیرةالعرب داشت، از جمله اختلافات شدید بین «عبد شمس»
--------------------------------------------------------------------------------
1 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 131 .
2 . ر.ک: دیوان حسان بن ثابت الانصارى، ص 16، 61، 118، 248 .
3 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 131 .
4 . طبرى، همان، ج 6، ص 2330 و ابناثیر، الکامل، ج 3، ص 98 .
5 . ابنابى الحدید، همان، ج 2، ص 181 .
و «عبدالدار» و نیز تقابل دو تیره اعراب عدنانى (شمالى) و قحطانى (جنوبى) که همواره معضلى در شبه جزیره بود، اما با ظهور اسلام این اختلافات براى مدتى متوقف شد، آنگاه با رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله دو باره و این بار با شکل و شمایل جدید که رنگ و بوى اسلامى هم گرفته بود، بروز کرد. یکى از موارد اختلاف برانگیز در جامعه اسلامى، قتل خلیفه سوم بود. قتل عثمان باعث شد که گروهى با تمسّک به آن، جنگ جمل را به راه اندازند. این جنگ اگرچه از نظر زمانى و مکانى محدود بود، اما تبعات مهم و تأثیر گذارى در پى داشت که یکى از پیامدهاى آن، ظهور گروه قاعدین بود.
قاعدین افراد برجستهاى بودند که در زمان پیامبر و سه خلیفه نخست، خدمات ارزندهاى براى سر بلندى اسلام انجام داده بودند. هر کدام از آنان بعد از خلافت على علیهالسلام بنا به علل خاصى از شرکت در جنگهاى داخلى به نفع خلیفه جدید مسلمانان خوددارى کردند. اگرچه آنان مهمترین انگیزه خود را استناد به احادیث نبوى مىدانستند، اما به نظر مىرسد گوشهنشینى قاعدین تحت تأثیر عوامل سیاسى ـ اجتماعى آن عصر بوده است. از طرفى به نظر مىرسد که نتیجه عزلتنشینى وانزواى آنان به نفع مخالفان خلیفه جدید انجامید تا حدى که مىتوان مدعى شد عملکرد این گروه، تخریبى و در جهت تضعیف حاکمیت على علیهالسلام بود. همچنین به نظر مىرسد که کنارهگیرى این گروه باعث دوام و قوام مخالفان آن حضرت شد.
در تحقیق حاضر اگرچه قاعدین یک گروه معرفى شدهاند، اما به نظر مىرسد آنان از نظر آرا و عقاید با هم اختلافات شدیدى داشتند. اما آنچه باعث شده است که ما آنان را یک گروه بنامیم، وحدت رویّه قاعدین است؛ آنان با تفسیر به رأى از احادیث نبوى، عزلتنشینى اختیار کردند، اما ـ همان طور که اشاره شد ـ آیات خداوند متعال و نیز فرمان خلیفه مسلمانان که آنان را به مقابله با گروه باغیان فرا مىخواند، نادیده انگاشتند. به نظر مىرسد عواملى، مثل تعصّبات قومى ـ قبیلهاى، کینه و حسادت برخى از قاعدین به امیرالمؤمنین، خود بزرگ بینى آنان و از همه مهمتر عدم «کاریزماى» امام نزد قاعدین باعث شد که این گروه شکلگیرد.
آنچه از عملکرد این گروه مىتوان برداشت کرد، این است که قاعدین در جامعه اسلامى صرفا یک حرکت سیاسى ـ اجتماعى انجام ندادند، بلکه زمینهساز به وجود آمدن اندیشههاى معتزله سیاسى و به تبع آن، معتزله کلامى در جهان اسلام شدند.
نکته مهمتر این که اقدامات تخریبى این گروه، بعضا از اقدامات عملیاتى سه گروه «ناکثین»، «قاسطین» و «مارقین» نیز تأثیرگذارتر بوده است. در پایان، نگارنده عقیده دارد که حاکمیت بنىامیه و نیز استحکام این سلسله مدیون و مرهون عملکرد قاعدین بود.
نکته آخر این که بهرغم عملکرد نامناسب قاعدین در دوره خلافت على علیهالسلام و تنها گذاشتن ایشان در نبردهاى داخلى که در نهایت به زیان آن حضرت و به نفع دشمنانش تمام شد، او کوچکترین برخورد منفى با آنان نداشت. بدیهى است که سیره و روش آن حضرت مىبایست سرمشق و الگوى شیعیان باشد.
البته طبیعى است که مىتوان رفتار قاعدین را بدون حب و بغض و صرفا با دیدگاه علمى مورد نقد، تجزیه و تحلیل قرار داد، اما آنچه مهم است این که قاعدین خدمات ارزندهاى براى سربلندى اسلام انجام دادهاند، از این رو به نظر مىرسد که با الگوبردارى از امیرالمؤمنین نمىبایست تحت هیچ شرایطى به آنان بىاحترامى و توهین کرد.
فهرست منابع
26 . قرآن مجید .
27 . نهجالبلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، چاپ دهم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1376 .
28 . ابن ابىالحدید، عبدالحمید هبةاللّه، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1379 .
29 . ابناثیر، ابوالحسن على بن الکرم (عزالدین على)، اسد الغابه فى معرفة الصحابه، تحقیق مأمون شیخا، بیروت، دارالمعرفه، 1418ق .
30 . ـــــــــــــــــــــــــــــ ، الکامل فى التاریخ، چاپ ششم: بیروت، دارالکتاب العربى، [بىتا] .
31 . ابناعثم کوفى، ابومحمد احمد بن على، الفتوح، تصحیح غلامرضا طباطبایى مجد، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، چاپ سوم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1380 .
32 . ابنجوزى، ابىالفرج عبدالرحمن، المنتظم (فى تاریخ الملوک و الأمم)، تحقیق محمد عبدالقاهر عطا و مصطفى عبدالقادر، بیروت، دارالمکتب العلمیه، 1412ق .
33 . ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، صفة الصفوه، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، بیروت، مؤسسة الکتاب الثقافیه، 1412ق .
34 . ابنحجر عسقلانى، احمد بن على، الاصابه فى تمییز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق .
35 . ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفیسه، ترجمه و تعلیق حسین قرهچانلو، چاپ دوم: تهران، انتشارات امیرکبیر .
36 . ابنسعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، 1405ق .
37 . ابنعساکر، ابوالقاسم على بن حسن، تاریخ مدینة دمشق (تهذیب تاریخ ابن عساکر)، تصحیح عبدالقادر بدران، دمشق، المکتبه العربى، [بىتا] .
38 . ابنقتیبه دینورى، ابو محمد عبداللّه، الامامه و السیاسیه، تحقیق طه محمد زینى حلبى و شراکاه، [بىتا] .
39 . ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، المعارف، انتشارات شریف رضى، 1415ق .
40 . ابنمنظور، محمد بن مکرم، مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر، تحقیق احمد راتب محوس و محمد ناجى عمر، دمشق، دارالفکر، 1409ق .
41 . ابنهشام، ابومحمد عبدالملک، السیرة النبویه، شرح و تحقیق احمد شمس الدین، بیروت، منشورات دار و مکتبه الهلال، 1998م .
42 . ابوالمعاملى، محمد بن عبیداللّه، بیان الادیان، تصحیح عباس اقبال آشتیانى و محمد نقى دانشپژوه، به اهتمام محمد دبیر سیاقى، تهران، روزانه، 1380 .
43 . اسکافى، ابوجعفر محمد بن عبداللّه، المعیار و الموازنه، تصحیح محمدباقر محمودى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1379 .
44 . ام مالک خالدى، حسین بن فرحان، بیعة على بن ابىطالب فى ضوء الروایات الصحیحه، مکتبة التوبه، 1418ق .
45 . امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، تحقیق حسن امین، بیروت مطبعة الانصاف، 1379ق .
46 . امینى، عبدالحسین، الغدیر فى الکتاب و السنه و الأدب، چاپ ششم: تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374 .
47 . اخطب خوارزم، ابوالمؤید موفق بن احمد، المناقب للخوارزم، تحقیق محمدرضا موسوى، تهران، مکتبة نینوى الحدیث، [بىتا] .
48 . بخارى، ابىعبداللّه محمد، صحیح بخارى، تحقیق محمد على قطب و هشام بخارى، بیروت المکتبة العصریه، 1420ق .
49 . بغدادى، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، تحقیق محمد زاهد بن حسن کوثرى، مصر، مکتب نشر الثقافة الاسلامیه، 1376ق .
50 . بلاذرى، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالکفر، 1417ق .
51 . ـــــــــــــــــــــــــــــ ، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، چاپ دوم: تهران، نشر نقره، 1370 .
52 . بلعمى، ابوعلى، تاریخنامه طبرى، تصحیح محمد روشن، چاپ دوم: تهران، نشر نو، 1368 .
53 . جاحظ، ابى عمرو بن بحر، العثمانیه، تحقیق عبدالاسلام محمد هارون، مصر، دارالکتاب العربى، 1347ق .
54 . جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، چاپ دوم: قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1377 ..
55 . جوهرى، ابى بکر احمد بن عبدالعزیز، السقیفه و فدک، تحقیق محمدهادى امینى، تهران، مکتبة نینوى الحدیثه، [بىتا] .
56 . حلى، حسن بن یوسف مطهر(علامه حلى)، تبصرة المتعلمین فى احکام الدین، تحقیق محمدهادى یوسفى غروى، تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، 1411ق .
57 . دینورى، ابوحنیفه، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، چاپ چهارم: تهران، نشر نى، 1371 .
58 . دیوان حسان بن ثابت الانصارى، بیروت، دار صادر، 1381ق .
59 . ذهبى، شمس الدین محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعب ارنؤوط، بیروت، مؤسسة الرساله، 1402ق .
60 . رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن، تصحیح محمد جعفر یاحقى و محمد مهدى ناصح، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى(آستان قدس)، 1369 .
61 . راغب اصفهانى، ابىالقاسم حسین، محاضرات الأدباء (و محاورات الشعراء و البلغاء)، منشورات المکتبه الحیاه، [بىتا] .
62 . زرکلى، خیرالدین، الاعلام قاموس تراجم، چاپ دهم: بیروت، دارالعلم الملایین، 1992م .
63 . صفىپور طابنژاد، عبدالرحیم بن عبدالکریم، منتهى الارب فى لغة العرب، تهران، چاپ اسلامیه، 1377ق .
64 . طبرى، ابىجعفر محمد بن جریر، تاریخ طبرى، ترجمه القاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، اساطیر، 1362 .
65 . طوسى، ابىجعفر محمد بن حسن، الاقتصاد الى طریق الرشاد، ترجمه عبدالحسین مشکوه الدینى، تهران، بنیاد فرهنگى امام رضا علیهالسلام مسجد ارگ، 1360 .
66 . عبدالجبار، ابوالحسن(قاضى عبدالجبار)، المغنى فى ابواب التوحید و العدل، تحقیق محمود محمد قاسم، [بىجا، بىنا، بىتا] .
67 . غروى نائینى، نهلا، محدثات شیعه، تهران، دانشگاه تربیت مدرس، 1375 .
68 . فیروز آبادى، سیدمرتضى، فضائل الخمسه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1366 .
69 . قائدان، اصغر، تحلیلى بر مواضع سیاسى علىبن ابىطالب علیهالسلام ، چاپ چهارم: تهران، امیرکبیر، 1380 .
70 . مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق و تصحیح محمد
قمیحه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406ق .
71 . مفید، ابوعبداللّه محمد بن محمد بن نعمان، امالى، ترجمه حسین استاد ولى، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى(آستان قدس)، 1364 .
72 . ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، نبرد جمل(الجمل)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1376 .
73 . مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران، نشر آگه، 1374 .
74 . ملکى میانجى، على، «ناکثین»، دانشنامه امام على علیهالسلام ، ج 9، زیر نظر علىاکبر رشاد، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1380 .
75 . منقرى، نصر بن مزاج، پیکار صفین، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابکى، چاپ سوم: تهران، شرکت انتشاراتى علمى و فرهنگى، 1375 .
76 . نوبختى، ابومحمد حسین بن موسى، فرق الشیعه، ترجمه محمدجواد مشکور، بنیاد فرهنگ ایران، 1353 .
77 . نویرى، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، امیرکبیر، 1364 .
78 . واقدى، محمد بن عمر، مغازى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، چاپ دوم: تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1369 .
79 . هدایت پناه، محمدرضا، بازتاب تفکر عثمانى در حادثه کربلا ، آدرس اینترنتى ذیل:
.www. Arabic. islamicw eh.com/shia/ashura/htm.
80 . یعقوبى، ابن واضح احمد بن ابى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، بیروت، [بىتا] .