چکیده

یکى از حوادث مهم تاریخ اسلام جنگ جمل مى‏باشد. آثار و نتایج این جنگ در ابعاد سیاسى ـ اجتماعى و نظامى، مهم و در جهان اسلام تأثیر گذار بوده است. دلیل اهمیت این جنگ، بدیع بودن آن است، زیرا براى اولین بار دو گروه از مسلمانان در مقابل هم صف آرایى کردند. و به همین سبب گروهى از مسلمانان مدعى شدند که توانایى تشخیص بر حق بودن هر یک از دو گروه متخاصم را نداشته، در نتیجه از هر دو گروه کناره‏گیرى کردند. اما آنان با عملکرد خود ـ خواسته یا ناخواسته ـ پایه‏گذار تفکرات جدیدى در جامعه اسلامى شدند که در تاریخ از آنان به عنوان گروه «قاعدین» یاد مى‏شود. هدف پژوهش حاضر بررسى شرایط سیاسى ـ اجتماعى جامعه اسلامى در شش ماهه اول حاکمیت امیرالمؤمنین علیه‏السلام ، به‏ویژه هنگام وقوع جنگ جمل است. اگر چه براى تکمیل مباحث، گریز مختصرى به قبل و بعد از این جنگ، به‏ویژه نبرد صفین هم صورت خواهد گرفت. از این رو، تحقیق حاضر، ضمن معرفى شخصیت‏هاى مهم گروه قاعدین، در پى شناسایى علل و انگیزه‏هاى گوشه‏نشینى و انزواى آنان در زمان نبردهاى داخلى دوران على علیه‏السلام است.

متن

مقدمه

    قتل عثمان باعث ایجاد اختلاف در جامعه اسلامى و منشأ حوادث بسیار ناگوارى در جهان اسلام شد.(1) مسلمانان بعد از قتل خلیفه سوم به سه گروه عمده تقسیم شدند: گروهى به جانب‏دارى از على علیه‏السلام برخاسته، شیعه علوى نامیده شدند، دسته‏اى ادعاى خون‏خواهى عثمان را داشته، شیعه عثمانیه را به وجود آوردند،(2) و عده‏اى هم اعلام بى‏طرفى کرده گروه قاعدین را تشکیل دادند.

    شیعه علوى، مطیع على علیه‏السلام بوده، در جنگ‏هاى داخلى آن حضرت حضور فعال داشتند و آنان امام را نمادى از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دانسته، از او اطاعت مى‏کردند.

    دسته دوم، عقیده داشتند که خلیفه سوم مظلومانه کشته شده، از این رو به فکر انتقام و خون‏خواهى عثمان بودند. این گروه على علیه‏السلام را به «سکوت» و «کناره‏گیرى» هنگام شورش علیه عثمان متهم مى‏کردند، و حتى گاهى پا را فراتر گذاشته، آن حضرت را به دست داشتن در شورش و رهبرى شورشیان متهم مى‏کردند.(3) البته با نگاه منصفانه به ماجراى شورش علیه عثمان مشخص خواهد شد که امام نه تنها در قتل خلیفه مقتول هیچ نقشى نداشت، بلکه تلاش فراوانى کرد تا مانع این اتفاق شود.

    لازم به ذکر است که شیعیان عثمان خود به دو گروه «بصرى» و «شامى» تقسیم مى‏شدند. مهم‏ترین وجه اشتراک آنان ادعاى «خون‏خواهى» عثمان بود.

    اولین برخورد دو تفکر شیعه علوى و عثمانى در جنگ جمل بود. اگر چه این نبرد با پیروزى سپاه على علیه‏السلام خاتمه یافت، اما یکى از پیامدهاى آن، گرایش بصریان به عثمانیان بود.

    دومین و مهم‏ترین تقابل دو گرایش پیش‏گفته، جنگ صفین بود. امتیاز عثمانیه شام در مقایسه با همتایان بصرى خود، قرابت نسبى شامیان با خلیفه مقتول بود. لذا آنان نه تنها

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . شمس الدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 11، ص 236 .

2 . در باره شیعه عثمانیه، ر.ک: محمدرضا هدایت‏پناه، بازتاب تفکر عثمانى در حادثه کربلا .

3 . شیخ مفید، نبرد جمل(الجمل)، ص 122-131 .

--------------------------------------------------------------------------------
ادعاى خون‏خواهى عثمان را داشتند، بلکه مدعى جانشینى او نیز بودند. در واقع، مى‏توان جنگ صفین را تثبیت کننده تفکر شیعه عثمانیه، به‏ویژه در شام دانست.

    گروه سوم، قاعدین بودند. قعود در لغت به معناى «ضد قیام» است.(1) در قرآن این کلمه در مقابل «جهاد» و به معناى «نشستگان»، «نشینندگان» یا «بازنشستگان» به کار رفته است.(2)

    قاعدین در صدر اسلام به دو دسته عمده تقسیم مى‏شدند: گروه اول، کسانى بودند که به دلایل ناتوانى جسمى و روحى، زن و کودک بودن و ... توان شرکت در جنگ را نداشته، لذا عذر آنان موجّه بود.(3)

    گروه دوم، افرادى بودند که توانایى جنگیدن را داشتند، اما به دلایلى از جهاد خوددارى مى‏کردند. این گروه خود به دو دسته تقسیم مى‏شدند: دسته اول، کسانى که به دلیل «عافیت‏طلبى» و «پرهیز از خطر» از شرکت در جنگ خوددارى مى‏کردند. این گروه به بهانه‏هاى مختلف از شرکت در جنگ‏هاى صدر اسلام سرباز مى‏زدند یا معرکه جنگ را به دلیل ترس از کشته شدن ترک مى‏کردند.(4)

    دسته دوم، افرادى که به نظر مى‏رسد «عافیت‏طلب» و «ترسو» نبودند، حتى برخى از آنان مردان جنگى و فرماندهان لایقى نیز بودند، اما با توجه به شرایط سیاسى ـ اجتماعى آن زمان از شرکت در جنگ خوددارى کردند.

    مهم‏ترین و مشهورترین گروه در تاریخ صدر اسلام که با تفکرات پیش گفته، حاضر به جنگ نشدند، یقینا گروه قاعدین بودند که از شرکت در نبردهاى داخلى به رهبرى على علیه‏السلام خوددارى کردند. افرادى مثل سعد بن ابى‏وقاص و اسامة بن زید از نظر جنگاورى، پیشینه درخشانى داشتند، از این رو آنان از جنگیدن و مرگ هراسى نداشتند، بلکه به نظر مى‏رسد کناره‏گیرى و گوشه‏نشینى آن‏ها، صرفا به دلایل سیاسى ـ اجتماعى بوده است.


--------------------------------------------------------------------------------

1 . عبدالرحیم صفى‏پور، منتهى الارب فى لغة العرب، ج 3، ص 1041 .

2 . نساء(4) آیه 95 .

3 . علامه حلّى، تبصرة المتعلمین فى احکام الدین، ص 87 .

4 . در باره جنگ‏هاى صدر اسلام، ر.ک: واقدى، مغازى .

--------------------------------------------------------------------------------

    عملکرد قاعدین در زمان على علیه‏السلام را مى‏توان نقد و بررسى کرد، از جمله به نظر مى‏رسد که آنان با گوشه‏نشینى و انزواطلبى و نیز عدم همراهى خلیفه جدید در جنگ‏هاى داخلى باعث تضعیف حاکمیت او شدند.

    با توجه به موارد پیش گفته، على علیه‏السلام عملکرد آنان را نقد کرده و قاعدین را افرادى مى‏داند که «حق را خوار کردند و باطل را یار نشدند».(1) در واقع از سخنان على علیه‏السلام این طور استنباط مى‏شود که قاعدین اگر چه باطل را یارى نکردند، اما بدیهى است که با عملکرد خود باعث تضعیف حقانیت آن حضرت و در نهایت، شکست ایشان شدند. به نظر مى‏رسد به همین دلیل گروهى اعمال قاعدین را نپسندیده، حتى کارشان را «تقبیح» کرده‏اند.(2) اما نکته جالب توجه این که به رغم عملکرد منفى قاعدین، على علیه‏السلام کوچک‏ترین برخورد و بى‏احترامى با آنان نداشت و حتى به یاران خود هم اجازه نمى‏داد که کسى به آنان بى‏حرمتى کند.

    از موارد جالب توجه در مورد سه نفر از قاعدین (سعد بن ابى‏وقاص، عبداللّه‏ بن عمر و محمد بن مسلمه انصارى) این است که آن‏ها در جنگ صفین، به‏رغم این که از سپاه على علیه‏السلام کناره‏گیرى کرده بودند، اما به دعوت معاویه هم جواب رد داده، حتى او را «هواپرست» و «دنیاطلب» خواندند، ضمن این که هر سه نفر در نامه‏هاى جداگانه به معاویه، على علیه‏السلام را «برحق» دانستند.(3) اما با وجود این، از یارى سپاه حق امتناع ورزیدند که دلایل این امر ضمن نقد و بررسى به تفصیل بیان خواهد شد.

    قاعدین گروهى منظم و متشکل، مثل دو گروه پیش گفته نبودند، اما به نظر مى‏رسد همه آنان به‏رغم تفرق و تفاوت در نگرش، در یک موضوع وجه اشتراک داشتند و آن ساده اندیشى و سطحى‏نگرى آنان است. به نظر مى‏رسد در راستاى همین فرضیه است که برخى از نویسندگان شیعه همه قاعدین را افرادى «متحجر» و «قشرى‏نگر» مى‏دانند.(4) بعید نیست که اصرار و پافشارى آنان براى عدم تشخیص جبهه حق از باطل، ناشى از همین تفکر و اندیشه بوده است.


--------------------------------------------------------------------------------

1 . شریف رضى، محمد بن احمد حسنى، نهج البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، ص 363 .

2 . ابن ابى الحدید، جلوه تاریخ در شرح نهج‏البلاغه، ج 4، ص 395 .

3 . نصر بن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ص 105-112 .

4 . ابن ابى الحدید، همان، ج 4، ص 395 .

--------------------------------------------------------------------------------

    در این بخش تحقیق ضمن معرفى شخصیت‏هاى مهم قاعدین، سعى مى‏شود که رفتار آنان در زمان خلافت على علیه‏السلام ، به‏ویژه در زمان وقوع جنگ جمل، نقد و بررسى شود.


1 . سعد بن ابى‏وقاص(31-55ق)

    سعد بن ابى وقاص از پیشگامان و سابقون در اسلام بود.(1) وى در تاریخ صدر اسلام نقش‏هاى مهمى در زمینه‏هاى سیاسى ـ اجتماعى و نظامى داشت.(2) با پیروزى در نبرد قادسیه(3) به عنوان فرمانده سپاه خلیفه دوم، مشهور به «سردار فاتح» شد، هم‏چنان که با انتخاب او توسط عمر به عنوان عضوى از اعضاى «شوراى تعیین خلیفه» به یک هویت مهم سیاسى ـ اجتماعى دست یافت.

    سعد در شوراى پیش گفته، حق رأى خویش را به دلیل قرابت نسبى و نیز احترامى که به عبدالرحمن بن عوف داشت، به او واگذار کرد.(4) نکته‏اى که عبداللّه‏ بن عباس از آن بیم داشت و على علیه‏السلام نیز به آن واقف بود، تبانى اعضاى شورا به نفع عثمان بود. از این رو، على علیه‏السلام براى جلوگیرى از این امر با ابن ابى‏وقاص به رأى زنى پرداخته، او را از این کار نهى کرد.(5) اما در نهایت، این امر اتفاق افتاد و على علیه‏السلام از خلافت دور ماند.

    به‏رغم این که سعد به فضایل امام معترف بود ـ حتى او از جمله افرادى است که حدیث «غدیر» را گواهى داده است ـ (6) اما عملکرد وى در شوراى عمر و نیز بعد از خلافت على علیه‏السلام به گونه‏اى است که مى‏توان استنباط کرد که او تمایل چندانى به خلافت على علیه‏السلام نداشت. به گفته برخى مورخان، یکى از دلایل این امر کشته شدن دایى‏هاى سعد در جنگ‏هاى صدر اسلام

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . سعد مدعى است که او سومین ایمان آورنده به اسلام است (ر.ک: صحیح بخارى، ج 3، ص 1178) .

2 . ر.ک: ابن قتیبه دینورى، المعارف، ص 241 و طاهر مقدسى، آفرینش و تاریخ، ج 4، ص 782 و ابن اثیر، اسدالغابه فى معرفة الصحابه، ج 2، ص 307

3 . در باره نبرد قادسیه، ر.ک: بلاذرى، فتوح البلدان، ص 363 .

4 . ر.ک: ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 85 .

5 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 6، ص 126 و شهاب‏الدین نویرى، نهایة الارب فى فنون الادب ، ج 4، ص 323 .

6 . ابن منظور، مختصر تاریخ دمشق، ج 17، ص 332-333 .

--------------------------------------------------------------------------------
توسط على علیه‏السلام بود.(1) از این رو سعد با نگرش عشیره‏اى به قضیه، از على علیه‏السلام کینه به دل گرفته، مایل نبود که امام به خلافت برسد، چنان‏که خود حضرت على علیه‏السلام نیز در خطبه شقشقیه فرموده است: «مردى از اعضاى شورا به سبب کینه خود، از من روى‏گردان شد».(2) اگرچه گروهى عقیده دارند که منظور على علیه‏السلام طلحه است، اما شواهد و قراین تاریخى مبین این مدعاست که طلحه هنگام رأى‏گیرى براى تجارت به شام رفته و در مدینه حضور نداشت.(3) بنابراین به احتمال قریب به یقین، فرد مورد نظر سعد مى‏باشد.

    یکى از نکات مهم در باره ابن ابى‏وقاص آن است که او در ماجراى شورش علیه خلیفه سوم دخالتى نداشت، اما به نفع عثمان هم اقدامى نکرد. اگرچه ابن ابى‏الحدید عقیده دارد که او قصد داشت به همراه عده‏اى به نفع عثمان وارد عمل شود، اما خلیفه آنان را از این کار بازداشت.(4) جالب این که خود سعد در نامه‏اش به عمرو بن عاص اعتراف مى‏کند که به‏رغم توانایى دفاع از عثمان، از این کار خوددارى کرده است.(5)

    به نظر مى‏رسد یکى از انگیزه‏هاى عدم همراهى سعد با خلیفه مقتول، مسئله خلافت بود، زیرا او در این زمان به همراه على علیه‏السلام ، طلحه و زبیر یکى از بازماندگان شوراى تعیین خلافت عمر بود، در نتیجه براى انتخاب خلیفه جدید او هم جزء مدعیان خلافت قرار مى‏گرفت. جالب این که شیخ مفید این موضوع را تأیید کرده، عقیده دارد که سعد به مقام خلافت «چشم طمع» داشت.(6) از طرفى او خود را به دلیل پیشینه‏اش در اسلام «لایق» این مقام هم مى‏دانست.(7) اما در نهایت بعد از ماجراى قتل عثمان برخلاف نظر او و دیگر مدعیان، على علیه‏السلام از طرف مردم به خلافت برگزیده شد.

    بعد از انتخاب على علیه‏السلام به خلافت، ابن ابى‏وقاص ابتدا از بیعت با آن حضرت خوددارى

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . مادر سعد، حمیه بنت سفیان بن امیه بن عبد شمس است. برادران حمیه در نبردهاى صدر اسلام توسط على علیه‏السلام به قتل رسیدند (ر.ک: ابن ابى‏الحدید، همان، ج 1، ص 87).

2 . نهج‏البلاغه، خطبه 3 .

3 . ابن قتبیه دینورى، المعارف، ص 228 و ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج 7، ص 74 .

4 . ابن ابى‏الحدید، همان، ج 1، ص 281-289 .

5 . ابن قتیبه دینورى، الامامه و السیاسه، ج 1، ص 48 .

6 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 52 .

7 . ابن سعد، محمد، الطبقات الکبرى، ج 3، ص 143 .

--------------------------------------------------------------------------------
کرده و گفت: «بیعت نمى‏کنم تا همه مردم بیعت کنند».(1) على علیه‏السلام براى او چگونگى حکومتش را تشریح کرده، تأکید نمود که بر اساس قرآن و سنت رسول‏اللّه‏ صلى‏الله‏علیه‏و‏آله عمل خواهد کرد. در نتیجه از سعد خواست در صورت تمایل با او بیعت کند، و گرنه مى‏تواند آزادانه در خانه بنشیند و کسى هم متعرض او نخواهد شد.(2) سعد در پاسخ امام على علیه‏السلام گفت: «از سوى من کارى که خوش نداشته باشى نخواهى یافت.»(3) به همین دلیل على علیه‏السلام دستور داد که او را به حال خود رها کنند. از این رو گروهى عقیده دارند که ابن ابى‏وقاص اصلاً با على علیه‏السلام بیعت نکرده است.(4) در صورتى که شیخ مفید مى‏نویسد: او بعد از مدتى با امام بیعت نمود، اما چون در جنگ‏هاى آن حضرت شرکت نکرد، این شائبه پیش آمده که ابن ابى‏وقاص هیچ وقت با امیرالمؤمنین بیعت نکرده است.(5)

    نکته حائز اهمیت در باره بیعت سعد ـ صرف نظر از درستى هر یک از دو روایت پیش‏گفته ـ این است که سیره على علیه‏السلام در برخورد با او، دقیقا مغایر با ادعاهاى افرادى مثل طلحه و زبیر مبنى بر اجبارى بودن بیعت على علیه‏السلام مى‏باشد.

    بعد از اعلام تمرد سپاه جمل و عزیمت آنان به سوى بصره، على علیه‏السلام از صحابه دعوت نمود تا او را در مقابله با فتنه آنان یارى کنند. از جمله این افراد، سعد بن ابى‏وقاص بود، حضور سعد به دلیل تجارب نظامى ارزنده‏اش مى‏توانست مفید و گره‏گشا باشد، چون او اهل جنگ و فرمانده‏اى شجاع و نترس بود و در نبردهاى صدر اسلام حضور فعال داشته تا حدى که خودش مدعى بود که او اولین کسى است که در راه اسلام به طرف دشمن تیر انداخته است.(6) ضمن این که در نبردهاى بدر، احد، خیبر و نیز صلح حدیبیه شرکت داشت. در غزوه احد هنگامى که بسیارى از مسلمانان از صحنه نبرد گریختند، او از جمله معدود افرادى بود که تا آخرین لحظه در کنار پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله پایدارى کرده، به مبارزه ادامه داد. به همین دلیل گروهى از

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابى جعفر محمد بن جریر طبرى، تاریخ طبرى، ج 6، ص 2329 .

2 . ابن اعثم کوفى، الفتوح، ص 396 .

3 . ابن ابى الحدید، همان، ج 2، ص 180 .

4 . ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الأمم ، ج 5، ص 64 .

5 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 50 .

6 . این ماجرا در سریه عبید بن حارث اتفاق افتاد (ر.ک: واقدى، همان، ج 1، ص 7) .

--------------------------------------------------------------------------------
نویسندگان عقیده دارند که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به او فرموده‏اند: «پدر و مادرم فداى تو باد».(1) در فتح مکه این افتخار را داشت که به همراه على علیه‏السلام و زبیر به عنوان پرچم‏دار گروه مهاجران سپاه اسلام باشد.(2) از طرفى ـ همان طور که اشاره شد ـ با پیروزى بر ایرانیان در نبرد قادسیه به عنوان سردار فاتح مشهور شد. طبیعى است که حضور سعد بن ابى‏وقاص با این پشتوانه نظامى در جنگ جمل، مى‏توانست توان نظامى سپاه على علیه‏السلام را افزایش دهد.

    سعد بن ابى‏وقاص ضمن رد درخواست امام، مدعى شد چون تقابل با بصریان جنگ بین دو گروه از مسلمانان است، از این رو وى نمى‏تواند جبهه حق را از باطل تشخیص داده، بهترین شیوه، کناره‏گیرى از هر دو گروه متخاصم مى‏باشد. سعد با تَمثّل جستن به تمثیلى به على علیه‏السلام گفت:

من خوش ندارم در این جنگ شرکت کنم که مى‏ترسم مبادا مؤمنى را بکشم و اگر به من شمشیرى بدهى که مؤمن را از کافر باز شناسد، همراه تو جنگ خواهم کرد.(3)

    به نظر مى‏رسد مهم‏ترین انگیزه عدم شرکت سعد در نبردهاى على علیه‏السلام ، «کینه» و «حسادت» او به على علیه‏السلام بود، چنان‏که شیخ مفید که دلیل عدم همراهى او را «حسد» مى‏داند،(4) هم‏چنین على علیه‏السلام در سخنان خود، او را «رشک برنده» توصیف کرده است.(5) نیز خود سعد دلیل عدم همراهى على علیه‏السلام را «بخیلى» نفس خویش عنوان کرده است.(6)

    ابن ابى‏وقاص در نبرد صفین نیز از همراهى سپاه على علیه‏السلام خوددارى کرد. معاویه از این موقعیت استفاده کرده، به سعد نامه نوشت و درصدد جذب او و دیگر قاعدین مشهور برآمد. معاویه ضمن تعریف و تمجید از سعد، او را صحابه خاص قریش دانسته، از این رو از وى درخواست کرد به منظور خون‏خواهى عثمان به سپاه شام ملحق شود.(7) سعد با آگاهى از نیت

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن‏عثمان عمرو بن بحرجاحظ، العثمانیه، ص 56 و ابى‏القاسم حسین بن محمد راغب اصفهانى، محاضرات الأدباء (و محاورات الشعراء و البلغاء)، ص 479 .

2 . واقدى، همان، ج 3، ص 611 .

3 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 50 .

4 . همان، ص 52 .

5 . ابوجعفر اسکافى، المعیار و الموازنه، ص 100 .

6 . نصربن مزاحم منقرى، پیکار صفین، ص 747 .

7 . همان، ص 108-109 و ابن اعثم، همان، ص 482 .

--------------------------------------------------------------------------------
معاویه ضمن رد پیشنهادش، به او هم جواب مشابه على علیه‏السلام را داد و نوشت:

مرا شمشیرى برّان بده که خود، دشمن را از دوست باز شناسد.

    هم‏چنین در قالب شعر به معاویه نوشت:

آیا طمع به کسى بسته‏اى که حتى دعوت على را نپذیرفت و او را رنجیده کرد؟ (بدان) در آن چه طمع کرده‏اى نیستى و نابودى نهفته است.(1)

    ضمن این که به معاویه یاد آورى نمود:

اگر مى‏خواستم دستى در این کار داشته باشم البته هم‏دست على مى‏شدم.(2)

    از طرف دیگر، سعد سال‏هاى بعد در پاسخ به حارث بن ثعلبه دلیل عدم همراهى با معاویه را در جنگ صفین، فضایل على علیه‏السلام دانست و اقرار کرد که طبق حدیثى که از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله شنیده است، آن حضرت فرموده‏اند: کسانى که به مقابله با على علیه‏السلام برخیزند گمراه شده و از راه یافتگان نیستند.(3) از این رو به سپاه معاویه نپیوستم.

    در سخنان و نوشته‏هاى سعد چند نکته حائز اهمیت وجود دارد:


--------------------------------------------------------------------------------

1 . نصر بن مزاحم، همان، ص 745-746 .

2 . همان .

3 . شیخ مفید، امالى، ص 68 .

--------------------------------------------------------------------------------

    اولاً: وى اقرار مى‏کند که على علیه‏السلام را رنجانده است، ثانیا: با استناد به حدیث پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله که خودش راوى آن است، کسانى را که به مقابله با على علیه‏السلام برخیزند، گمراه مى‏شمارد.

    اما سؤالى که مطرح مى‏شود این است که چرا او به‏رغم اعتراف به اشتباه خود، درصدد جبران مافات برنیامده است؟ هم‏چنین وقتى که او قبول دارد حاکم اسلامى مشغول مقابله با گروهى گمراه مى‏باشد، چرا او را یارى نکرد؟ در واقع، سعد بن ابى‏وقاص به‏رغم این که على علیه‏السلام را در نبرد با معاویه بر حق مى‏دانست، هم‏چون گذشته در موضع بى‏طرفى باقى ماند. به عقیده نگارنده، تنها انگیزه‏اى که مى‏توان از گفتار و رفتار سعد استنباط کرد، همان موضوع پیش گفته، یعنى «حسد» و «کینه» او به على علیه‏السلام مى‏باشد. از طرفى چون ابن ابى‏وقاص جزء سابقون در اسلام بود و در نبرد قادسیه نیز به شهرت رسیده بود و از همه مهم‏تر با حضور در شوراى تعیین خلافت عمر به یک هویت مهم سیاسى ـ اجتماعى دست یافته بود، در نتیجه خود را هم سطح با على علیه‏السلام مى‏دانست. به نظر مى‏رسد، سعد بن ابى‏وقاص با سکوت و کناره‏گیرى خود، به حکومت على علیه‏السلام ضربه وارد کرد.


2 . عبداللّه‏ بن عمر (10-73ق)

    عبداللّه‏ بن عمر در تاریخ اسلام به دو دلیل مورد توجه است: اولاً: او صحابه‏اى است که در سنین نوجوانى ایمان آورد و چون عمر طولانى داشت، از این رو احادیث زیادى نقل کرده است،(1) ثانیا: چون عبداللّه‏ فرزند خلیفه دوم بوده و عمر هم محبوبیت خاصى در جامعه اسلامى داشت، به تبع آن، ابن‏عمر هم مورد توجه قرار گرفته، از احترام زیادى نزد مسلمانان برخوردار بود تا حدى که امروزه هم تفکرات و شخصیت علمى و سیاسى او نزد اهل‏سنت جایگاه خاصى دارد، چنان‏که سیاست «سکوت» او در آثار فقهى و نیز مناقشه‏ها و افکار سیاسى ـ اجتماعى این گروه از مسلمانان نیز تأثیر گذاشته است.(2)

    ابن‏عمر به‏رغم داشتن این فاکتورها، از نظر اجرایى قدرت چندانى نداشت، به همین دلیل حتى در زمان خلافت پدرش هم هیچ نقش اجرایى به او واگذار نشد. عدم توانایى او باعث شد که وقتى از عمر در حالت احتضار خواسته شد که عبداللّه‏ را به عنوان جانشین خویش انتخاب کند، او به خلافت فرزندش نظر مثبت نداشته و گفت: او توانایى طلاق دادن همسرش را هم ندارد، چه رسد به این که عهده‏دار حکومت باشد.(3) جالب این که عمر به‏رغم چنین نگرشى، فرزند خود را به عنوان «مشاور» در شوراى تعیین خلافت انتخاب کرد.(4) اگر چه مشاور یک مقام اجرایى نیست، اما با توجه به این که خلیفه دوم، عبداللّه‏ را براى امر خلافت، فرد «بى‏کفایتى» مى‏دانست، از این رو، انتخاب او به عنوان مشاور در این مقام خطیر، جاى بحث و تأمل دارد.

    در دوره عثمان رابطه عبداللّه‏ و خلیفه حسنه بود، اما به‏رغم این موضوع او در شورش علیه

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . از عبداللّه‏ بن عمر، 2630 حدیث، روایت شده است (ر.ک: خیر الدین زرکلى، الاعلام قاموس تراجم، ج 4، ص 108).

2 . رسول جعفریان، تاریخ تحول دولت و خلافت، ص 222-223 .

3 . ابن ابى‏الحدید، همان، ج 1، ص 88 .

4 . شهاب الدین نویرى، نهایة الارب فى فنون الادب، ج 4، ص 319 .

--------------------------------------------------------------------------------
عثمان از او دفاع نکرد. همین امر باعث شد که بعدها معاویه او را به دلیل یارى نکردن خلیفه سوم سرزنش کند.(1) تنها حضور پررنگ ابن‏عمر در شورش علیه عثمان، هنگام امضاى صلح‏نامه میان شورشیان و خلیفه سوم بود که او به عنوان میانجى حضور داشت،(2) ضمن این که بعد از عدم پاى‏بندى عثمان به صلح‏نامه مذکور که باعث شورش مجدد مردم شد، عبداللّه‏ از جمله افرادى بود که عثمان را به پایدارى در برابر شورشیان تشویق نموده، تأکید کرد حتى به قیمت از دست‏دادن جانش هم نباید استعفا دهد.(3)

    بعد از انتخاب على علیه‏السلام براى خلافت، عبداللّه‏ با آن حضرت بیعت نکرده، در این راه تعلل نمود و استدلالى شبیه سعد بن ابى‏وقاص بیان کرد:

بعد از این که همه مردم با شما بیعت نمودند، من هم بیعت خواهم کرد.

    على علیه‏السلام از او براى خارج نشدن از مدینه ضمانت خواست، چون ابن‏عمر ضامنى ارائه نکرد، على علیه‏السلام خود ضمانت او را بر عهده گرفت.(4) بدیهى است که على علیه‏السلام همواره سعى مى‏کرد که در جامعه اسلامى تنش ایجاد نشود. البته او بعد از مدتى با امام بیعت کرد، اما ابوجعفر اسکافى عقیده دارد که ابن‏عمر هیچ وقت با على علیه‏السلام بیعت نکرد.(5) به نظر مى‏رسد چون عبداللّه‏ در نبردهاى على علیه‏السلام شرکت نکرد، از این رو، این شائبه مثل سعد بن ابى‏وقاص، در مورد او هم به وجود آمد که اصلاً با على علیه‏السلام بیعت نکرده است. عبداللّه‏ بن عمر سه روز بعد از انتخاب خلیفه جدید تصمیم گرفت به مکه برود. على علیه‏السلام بعد از آگاهى از سفر او، عده‏اى را براى بازگرداندن عبداللّه‏ به دنبالش فرستاد. در همین اثنا ام‏کلثوم دختر آن حضرت که با عبداللّه‏ قرابت سببى(6) داشت نزد پدرش آمده، تأکید کرد که او به نیت زیارت عازم مکه شده

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن اعثم کوفى، همان، ص 362 .

2 . همان، ص 360 .

3 . طبرى، همان، ج 6، ص 2351 .

4 . ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 180 .

5 . ابوجعفر اسکافى، همان، ص 31 .

6 . یکى از موارد اختلاف شیعه و سنى مربوط به ازدواج ام‏کلثوم و خلیفه دوم است. در حالى که تقریبا تمام نویسندگان سنى عقیده دارند که او همسر عمر بوده و از خلیفه دوم صاحب دو فرزند به نام‏هاى زید و رقیه شده است، اما اکثر نویسندگان شیعه این موضوع را به طور کلى رد کرده، بر این باورند که اهل‏سنت براى توجیه رفتار عمر با على علیه‏السلام و خانواده‏اش چنین داستان‏هایى را ساخته و پرداخته‏اند. البته نکته قابل تأمل این است که برخى از نویسندگان شیعه این موضوع را به نوعى پذیرفته‏اند، با این تفاوت که آنان عقیده دارند که ام‏کلثوم مورد بحث، فرزند حضرت فاطمه علیهاالسلام نبوده و از همسر دیگر حضرت على علیه‏السلام بوده است (براى تفصیل بیشتر. ر.ک: شیخ طوسى، الاقتصاد الى طریق الرشاد، ص 370-371؛ اصغر قائدان، تحلیلى بر مواضع سیاسى على بن ابى طالب علیه‏السلام ، ص 117 و نهلا غروى نائینى، محدثات شیعه، ص 93) .

 

--------------------------------------------------------------------------------
است و قصد تمرد و توطئه ندارد. على علیه‏السلام نیز شفاعت دخترش را پذیرفت و دستور داد نیروهایش باز گردند.(1)

    در زمان تدارک براى جنگ جمل، هر دو گروه متخاصم تلاش زیادى کردند تا عبداللّه‏ را به طرف خود جذب کنند. به نظر مى‏رسد جایگاه وى و احترام زیاد او نزد مردم، مهم‏ترین انگیزه دو گروه بود. از این رو بعد از ورود ابن‏عمر به مکه، طلحه و زبیر به ملاقات او رفته، سعى کردند عبداللّه‏ را به همراهى با سپاه جمل متقاعد کنند. جالب این که براى جلب رضایت او پیشنهاد کردند که در صورت غلبه بر على علیه‏السلام وى را به خلافت خواهند رساند.(2) اما عبداللّه‏ بن عمر نه تنها پیشنهاد آن‏ها را نپذیرفت، بلکه به خواهرش، حفصه که تمایل داشت همراه با عایشه، هم‏سفر شورشیان شود نیز اجازه همراهى نداد.

    به نظر مى‏رسد مهم‏ترین انگیزه عبداللّه‏ از عدم همراهى شورشیان این بود که او از سوءنیت آنان آگاهى داشته، مى‏دانست شورشیان صرفا به دلیل جایگاه خانواده عمر در جامعه، چنین پیشنهادى را مطرح مى‏کنند. از طرفى على علیه‏السلام از عبداللّه‏ دعوت کرد ایشان را در سفر به بصره همراهى کند. اگر چه ابن‏عمر از نظر نظامى، هم در صدر اسلام و هم در این زمان، مهره شاخصى نبود، اما به نظر مى‏رسد، نفوذ معنوى او مى‏توانست نقش مؤثرى در جذب نیرو براى على علیه‏السلام داشته باشد، ابن‏عمر این درخواست على علیه‏السلام را نیز نپذیرفت و به ایشان گفت: «ترا سوگند مى‏دهم که مرا به چیزى که آن را نمى‏شناسم وارد مکن.»(3) در عین حال به سپاه جمل نیز وارد نشد.

    مهم‏ترین انگیزه ابن‏عمر در رد خواست‏هاى هر دو گروه، این بود که او جنگ جمل را

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن ابى الحدید، ج 1، ص 180 .

2 . ابوحنیفه دینورى، اخبار الطوال، ص 791؛ سید محسن امین، اعیان الشیعه، ج 3، (قسمت دوم) ص 21 .

3 . همان .

--------------------------------------------------------------------------------
«فتنه» مى‏دانست، از این رو از آن بیزارى جسته، عقیده داشت:

ما جنگ کردیم تا آن که دین خدا استوار شد و فتنه‏اى باقى نماند و اکنون شما مى‏جنگید تا دین براى غیر خدا استوار شود و فتنه مستقر گردد.(1)

    حتى عمار بن یاسر و ام‏کلثوم، به‏رغم مخالفت على علیه‏السلام ، به ملاقات عبداللّه‏ رفتند اما آن‏ها هم نتوانستند او را براى شرکت در جنگ جمل متقاعد کنند.(2) به این ترتیب، او از شرکت در جنگ امتناع کرده و به جمع قاعدین پیوست.

    در مورد گفتار و رفتار ابن‏عمر یادآورى چند نکته، لازم است:

    نخست این‏که او جنگ بین دو گروه از مسلمانان را «فتنه» مى‏شمرد، از این رو کناره‏گیرى از آن را واجب مى‏دانست به طورى که عقیده داشت حتى اگر در جنگ داخلى معلوم هم باشد که حق باکدام یک از دو گروه متخاصم است، در آن صورت نیز مى‏بایست از آن خوددارى نمود.(3)

    دوم این‏که عبداللّه‏ بن عمر هر دو گروه متخاصم را به استوار کردن دین غیر خدا متهم کرده است.

    سؤالى که مطرح مى‏شود این است که آیا در شرایطى که عده‏اى از خلیفه مسلمانان تمرد کرده و «باغى» شده‏اند، خلیفه نمى‏بایست به مقابله با آنان برخیزد؟ در حالى که طبق آیات و روایات که تمام فرقه‏هاى اسلامى نیز آن را مى‏پذیرند، در صورت تمرد گروهى از مسلمانان، آنان «اهل بغى» شمرده شده، در نتیجه نبرد با «باغیان» بر خلیفه مسلمانان واجب مى‏باشد.(4) طبیعى است که اگر این موضوع را بپذیریم، در نتیجه، عدم شرکت عبداللّه‏ بن عمر در جنگ‏هاى على علیه‏السلام هیچ توجیه منطقى و فقهى ندارد، چنان‏که خود او نیز بعدها از این که على علیه‏السلام را در نبردهاى داخلى با گروه «باغى» همراهى نکرد، اظهار تأسف و پشیمانى مى‏کرد.(5)

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن سعد، همان، ج 4، ص 151 .

2 . ابوجعفر اسکافى، همان، ص 99 و ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، ج 3، ص 72 .

3 . علامه امینى، الغدیر فى الکتاب و السنه و الأدب، ج 10، ص 46 .

4 . ر.ک: حجرات(49) آیات 9-10؛ شیخ مفید، نبرد جمل، ص 30-33؛ قاضى عبدالجبار، المغنى فى ابواب التوحید و العدل، ج 20 (قسمت دوم)، ص 82 و ابى منصور عبدالقاهر بغدادى، الفرق بین الفرق، ص 212 .

5 . سید مرتضى فیروزآبادى، فضائل الخمسه، ج 2، ص 394 .

--------------------------------------------------------------------------------
    سوم این‏که على علیه‏السلام از ابتداى تصمیم به لشکرکشى تا شروع جنگ و حتى بعد از نبرد، از جنگ جمل به عنوان «جهاد» یاد مى‏کرد و هدف از مقابله با اصحاب جمل را رضاى خداوند مى‏دانست.(1) بنابراین، آن حضرت نه تنها براى استوارى دین غیر خدا تلاش نمى‏کرد، بلکه تمام تلاش ایشان استحکام دین خدا و نیز استوارى حاکمیت اسلامى بود.

    یکى از موارد قابل نقد عملکرد عبداللّه‏ بن عمر موضع او در جنگ صفین است. پیش از وقوع این جنگ، معاویه سعى کرد ابن‏عمر را به طرف خود جذب کند، از این رو به او نامه نوشت و پیشنهاد کرد براى خون‏خواهى خلیفه مقتول به سپاه شام ملحق شود. جالب این که معاویه هم از ترفند طلحه و زبیر استفاده کرده، به ابن‏عمر نوشت: در صورتى که بر على بن ابى‏طالب پیروز شود، او را به مقام خلافت خواهد رساند و اگر هم او موافق این امر نباشد، خلافت را مثل عمر به شورا واگذار خواهد کرد.(2) در واقع، معاویه مى‏خواست به هر طریق ممکن عبداللّه‏ بن عمر را به طرف خود جذب کند و به نظر مى‏رسد هدف او صرفا بهره‏بردارى از موقعیت اجتماعى ابن‏عمر بود. اما عبداللّه‏ از اظهار نظر و درخواست معاویه تعجب کرده، ضمن رد پیشنهادش، او را به دنیاطلبى متهم کرد، و به معاویه نوشت:

گمان مى‏برى که من جانب على را فرو گذارم و به نزد تو آیم و اطاعت تو کنم. هیهات خیالى باطل نموده‏اى.(3)

او دلیل این اصل را مقام و منزلت على علیه‏السلام نزد پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله عنوان نمود. بدیهى است که این امر، نشان دهنده این است که صحابه در متن وقایع و اتفاقات صدر اسلام بوده و از جایگاه معنوى امام على علیه‏السلام نزد پیامبر با خبر بودند.


--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوالحسن على بن حسین مسعودى، مروج الذهب و معاون الجوهر، ج 2، ص 400 .

2 . نصر بن مزاحم منقرى، همان، ص 106 و ابن‏اعثم کوفى، همان، ص 482 .

3 . ابن‏اعثم کوفى، همان، ص 483 .

--------------------------------------------------------------------------------

    با توجه به این که عبداللّه‏ پیشنهاد معاویه را رد کرد و او را به دنیاطلبى متهم نمود، و از طرفى مقام و جایگاه على علیه‏السلام را نیز نزد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رفیع دانست، از این رو انتظار مى‏رفت که او این بار برخلاف جنگ جمل، على علیه‏السلام را در نبرد با باغیان همراهى کند، اما در کمال تعجب بر مواضع قبلى اصرار داشته، نبرد صفین را نیز «فتنه» دانست و از شرکت در آن خوددارى نمود، در حالى که به نظر مى‏رسد وقتى او على علیه‏السلام را در تقابل با معاویه برحق مى‏دانست، مى‏بایست خلیفه «مُحِق» را در جدال با معاویه دنیاطلب و ناحق، یارى مى‏کرد.

    با مرور زندگى سیاسى ـ اجتماعى عبداللّه‏ بن عمر، انگیزه‏هاى کناره‏گیرى او از نبردهاى على علیه‏السلام را مى‏توان دلایل ذیل دانست:

    1ـ او ذاتا انسان آرام و محافظه‏کارى بود تا حدى که همواره سعى مى‏کرد خود را از مناقشات سیاسى ـ اجتماعى کنار بکشد، از این رو سعى مى‏کرد با همه گروه‏ها و افراد مختلف مماشات کند. رفتن ابن‏عمر از مکه به مدینه در شرایط بحرانى بعد از قتل عثمان، عدم همراهى شورشیان بصره، مانع شدن خواهرش حفصه براى همراهى اصحاب جمل، کناره‏گیرى از نبردهاى داخلى على علیه‏السلام ، پاسخ منفى به پیشنهاد معاویه و ...، دقیقا در راستاى همین تفکر بود.

    2ـ هر چه سن ابن‏عمر افزایش مى‏یافت، مماشات او نیز بیشتر مى‏شد، به‏طورى که با حکومت یزید به راحتى کنار آمد و حتى حاضر شد با حالت تحقیرآمیز با حجاج بن یوسف ثقفى بیعت کند،(1) ضمن این که پشت سر حجاج نماز خواند و استدلال او این بود که هر کس به من بگوید به سوى نماز و رستگارى بشتاب، به او پاسخ مثبت خواهم داد.(2) با توجه به همین روحیه مماشات گرایانه‏اش، گروهى او را به «نادانى»، «کم‏خردى» و «سست‏رأیى» متهم کرده‏اند.(3)

    3ـ به دلیل بروز مشکلات فراوان بین على علیه‏السلام و عمر بعد از ماجراى سقیفه، رابطه آن‏ها چندان حسنه نبود، بر این اساس، عبداللّه‏ بن عمر به دلیل قرابت بیش از اندازه به پدرش، از او تأثیر فراوان گرفته، نسبت به على علیه‏السلام دیدگاه مثبتى نداشت، از این رو سعى مى‏کرد همواره مقام و جایگاه پدرش را نزد پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، مهم‏تر از على علیه‏السلام جلوه دهد. به همین دلیل، احادیث متعددى در فضیلت عمر و حتى ابوبکر و عثمان در مقایسه با خلیفه چهارم روایت کرده است.(4)

--------------------------------------------------------------------------------

1 . حجاج بن یوسف ثقفى در حالى که خوابیده بود، پایش را از تشک بیرون آورد و عبداللّه‏ باپاى او به نیت عبدالملک بن مروان بیعت نمود (ر.ک: ابن سعد، همان،ج 4، ص 169) .

2 . همان .

3 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 153 و علامه امینى، همان، ج 10، ص 5 .

4 . ر.ک: ابى عبداللّه‏ بخارى، صحیح بخارى، ج 3، ص 1125و1137 و ابوجعفر اسکافى، همان، ص 27 .

--------------------------------------------------------------------------------
به نظر مى‏رسد هدف او از نقل چنین احادیثى، تنزل بخشیدن جایگاه على علیه‏السلام در جامعه بوده است.

    از طرفى به نظر مى‏رسد که یکى دیگر از عواملى که موجب شد ابن‏عمر رابطه حسنه‏اى با على علیه‏السلام نداشته باشد، موضع‏گیرى امام در برابر برادرش، عبیداللّه‏ بن عمر است. عبیداللّه‏ بعد از قتل پدرش به دست فیروز ابولؤلؤ، خودسرانه و از روى احساس، هرمزان و فردى مسیحى به نام «جُفینه» و نیز دختر خردسال ابولؤلؤ را به قتل رساند.(1) عثمان بعد از رسیدن به خلافت با استدلال واهى مبنى بر این که قتل در زمان خلافت او اتفاق نیفتاده است، از قصاص عبیداللّه‏ صرف نظر کرده، فقط به پرداخت دیه به خانواده مقتولان اکتفا کرد،(2) اما على علیه‏السلام اصرار زیادى داشت که عبیداللّه‏ بن عمر مجازات شود. همین امر باعث شد خانواده عمر به على علیه‏السلام بیش از پیش بدگمان‏تر شده، از او دل چرکین شوند. این اندیشه منفى نزد عبداللّه‏ بیش از دیگران وجود داشت.(3)

    بعد از خلافت على علیه‏السلام ، عبداللّه‏ بن عمر از ترس اجراى عدالت توسط على علیه‏السلام ، بلافاصله برادرش را از مدینه فرارى داد. عبیداللّه‏ به شام نزد معاویه گریخت و در جنگ صفین در رکاب او بود.(4) با فرار عبیداللّه‏ بن عمر، على علیه‏السلام او را «مهدور الدم» دانست.(5) این حکم باعث تیره‏تر شدن روابط خانواده عمر با على علیه‏السلام شد. کشته شدن عبیداللّه‏ در نبرد صفین، نه تنها باعث تداوم این تیرگى شد، بلکه موجب «کینه» این خانواده به خلیفه جدید شد.

    به نظر مى‏رسد به دلایل پیش گفته، به‏رغم اظهار ندامت عبداللّه‏ از این که على علیه‏السلام را در

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . شهاب الدین نویرى، همان، ج 4، ص 334 .

2 . ابن اثیر، الکامل، ج 3، ص 39 .

3 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 54 .

4 . نصربن مزاحم منقرى، همان، ص 119-120 .

5 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 53 .

--------------------------------------------------------------------------------
نبرد با گروهى باغى همراهى نکرد، اما او از على علیه‏السلام دل چرکین بوده، از این رو به گونه‏هاى مختلف، از جمله روایت احادیث، سعى مى‏کرد شأن و مقام ایشان را پایین بیاورد. اما نکته قابل تأمل این است که على علیه‏السلام هیچ گاه علیه او جبهه نگرفت و همواره به او احترام مى‏گذاشت.

3 . اسامة بن زید (7-54ق)

    اسامة بن زید صحابه‏اى بود که بعد از رحلت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله سعى کرد به دور از جار و جنجال‏هاى سیاسى ـ اجتماعى زندگى کند. با توجه به همین نگرش، او در شورش علیه عثمان نه تنها هیچ نقشى نداشت، بلکه خود را از ماجرا کنار کشید و حتى به على علیه‏السلام نیز توصیه کرد براى این که در آینده به فتنه انگیزى متهم نشود، بهتر است که از مدینه خارج شود.(1) جالب این که بعدها نظریه او درست از آب در آمده، خون‏خواهان عثمان، على علیه‏السلام را به شوراندن مردم علیه خلیفه سوم متهم کردند. بعد از بیعت عمومى با على علیه‏السلام او از جمله افرادى بود که در ابتدا از بیعت با آن حضرت خوددارى نمود، اما بعد از مدتى با امام بیعت کرد.(2)

    بعد از تحرکات سپاه جمل در مکه و حرکت آنان به سوى بصره، على علیه‏السلام از اسامه براى شرکت در جنگ جمل دعوت نمود. حضور او در جمع سپاه على علیه‏السلام به دو دلیل حائز اهمیت بود:

    1ـ اسامه از نظر نظامى به دلیل شرکت در جنگ‏هاى صدر اسلام، تجارب ارزنده نظامى داشت، به‏طورى که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله او را در نوزده سالگى و به‏رغم حضور بزرگانى، مثل ابوبکر و عمر، به عنوان فرمانده سپاه اسلام در لشکرکشى به روم انتخاب کرد.(3)

    2ـ اسامه به دلیل قرابت با پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مورد علاقه شدید آن حضرت بود(4) تا حدى که پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در باره او فرمود: «اسامه نزد من از همه مردم دوست داشتنى‏تر است».(5) از این رو، همراهى او در نبرد جمل، غیر از بُعد نظامى، از نظر معنوى نیز در جهت جذب نیرو تأثیر زیادى داشت. اما اسامه درخواست على علیه‏السلام را نپذیرفته، از شرکت در جنگ امتناع کرد.

    مهم‏ترین دلیل او براى عدم شرکت در نبرد جمل، حادثه‏اى بود که در یکى از سریّه‏ها برایش اتفاق افتاده بود. و آن این که او یک نفر از مشرکان را بعد از گفتن «لا اله الا اللّه‏» به قتل رساند، اما بعد از نبرد، پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را مؤاخذه کرد، به همین دلیل، اسامه قسم یاد کرد دیگر

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن‏اعثم کوفى، همان، ص 377 .

2 . ابومحمد حسین بن موسى نوبختى، فرق الشیعه، ص 9 .

3 . واقدى، همان، ج 3، ص 804 .

4 . زید بن حارثة بن‏کلبى، پسرخوانده پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود. به دلیل تعلق خاطر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به زید، فرزندش نیز مورد لطف و محبت نبى‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود(ر.ک: واقدى، همان، ج3، ص 860-861) .

5 . ابن اثیر، اسد الغابه، ج 1، ص 75-76 .

--------------------------------------------------------------------------------
با کسى که «شهادتین» بگوید، مبارزه نخواهد کرد.(1) به عقیده او چون جنگ جمل نبرد با یک گروه از مسلمانان است، از این رو حاضر به شرکت در آن نیست. جالب این که اسامه به على علیه‏السلام گفت:

اگر شما در کام شیر [هم] بروید دوست مى‏دارم همراه شما باشم، اما این کارى که مى‏خواهید انجام دهید اعتقادى به آن ندارم.(2)

    در حالى این استدلال از جانب اسامه مطرح مى‏شود که او بعد از رحلت نبى‏اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله و در ماجراى «اهل رده» به عنوان فرمانده سپاه خلیفه اول به جنگ با مرتدان رفت.(3) بنابراین، اگر بپذیریم که مرتدان نیز قبلاً مسلمان بوده‏اند، در نتیجه این کار او نیز با اشکال مواجه خواهد شد.

    مهم‏تر از آن، این‏که خداوند در قرآن کریم دستور جهاد با گروه «باغى» را صادر کرد،(4) هم‏چنین به بندگان خویش اجازه داده است که«هر که به ستم دست دراز کند به قدر ستمى که به شما رسیده، او را از پاى درآورید».(5) با توجه به این که باغیان و برخى از ستم‏گران مسلمان مى‏باشند، طبیعى است که در صورت لزوم مى‏بایست با آنان مقابله شود. در نتیجه، استدلال اسامه براى کناره‏گیرى از جنگ‏هاى داخلى به نفع خلیفه مسلمانان به هیچ عنوان منطقى به نظر نمى‏رسد.

    برخلاف سران شورشیان و دیگر قاعدین، بین اسامه و على علیه‏السلام ، کدورت و مشکل خاصى وجود نداشت، از این رو عدم شرکت او در جنگ‏هاى داخلى على علیه‏السلام سؤال برانگیز است. استنباط نگارنده این است که او به عنوان یکى از صحابه مورد علاقه پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، در این مقطع زمانى خود را یکى از صاحب‏نظران جامعه اسلامى در تمام زمینه‏ها شمرده، هم‏چنان که به نظر مى‏رسد او خود را هم‏سطح با على علیه‏السلام مى‏دانست، از این رو، فرمانبردارى از امام را دشوار مى‏دانست.


--------------------------------------------------------------------------------

1 . بلاذرى، انساب الاشراف، ج 2، ص 116 .

2 . ابن سعد، همان، ج 4، ص 71 .

3 . شهاب الدین نویرى، همان، ج 4، ص 42 .

4 . حجرات (49) آیات 9-10 .

5 . بقره(2) آیه 193 .

--------------------------------------------------------------------------------

    یکى از مشکلات عمده و اساسى على علیه‏السلام این بود که آن حضرت برخلاف پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله ، ابوبکر و عمر، دشمنان داخلى داشت. به نظر مى‏رسد منشأ این مسئله، دو عامل بوده است:

    1ـ در طول حیات على علیه‏السلام برخى افراد با نگرش و عقاید گوناگون به ایشان «حسادت» داشته، نمى‏توانستند برترى و فضایل او را بپذیرند.

    2ـ شرایط سنى ایشان در دو مقطع، عامل چنین تفکرى شد: نخست، در ماجراى سقیفه به دلیل این که سن کمى داشت، در نتیجه، صحابه مسن‏تر حاضر به واگذارى خلافت به او نشدند که شاید این امر، متأثر از تفکر «شیخوخیت» به جاى مانده از عصر جاهلى بود. مرحله بعد در زمان خلافت ایشان بود، چون در این زمان اکثر قریب به اتفاق صحابه تقریبا هم‏سن امام بودند، از این رو ـ خواسته یا ناخواسته ـ نمى‏توانستند وى را به عنوان یک شخصیت «کاریزما» بپذیرند.

    نکته قابل تأمل این که وقتى خلیفه مسلمانان با استناد به آیات قرآن، جنگ با گروه باغى را واجب مى‏دانست، بدیهى است که اسامه به عنوان یکى از مسلمانان حاکمیت اسلامى مى‏بایست فرمان خلیفه مسلمانان را مى‏پذیرفت، این در حالى است که او استنباطى غیر از برداشت خلیفه مسلمانان داشت؛ اسامه برداشت على علیه‏السلام را نه به عنوان خلیفه مسلمانان، بلکه به‏عنوان نگرش فردىِ على بن ابى‏طالب مى‏دانست، لذا پذیرش آن را واجب تلقى نکرد و خود را ملزم به اطاعت از آن ندانست.

    اسامه نه تنها همراه على علیه‏السلام به نبرد با اصحاب جمل نرفت، بلکه در یک مورد به نفع شورشیان بصره نیز کار کرد و آن زمانى بود که شورشیان بعد از ورود به بصره مدعى شدند که طلحه و زبیر در شرایط اجبار با على علیه‏السلام بیعت کرده‏اند. از این رو قرار شد کعب بن سور از طرف عامل على علیه‏السلام در بصره (عثمان بن حنیف) و شورشیان به مدینه اعزام شده تا در باره صحت و سقم آن تحقیق کند. بعد از ورود کعب به مدینه، اسامه تنها کسى بود که در ابتدا ادعاى مدعیان را تأیید نمود. این کار او با واکنش تند سهل بن حنیف و گروهى از مردم روبه‏رو شد؛ آنان به طرف اسامه حمله‏ور شده تا او را به دلیل دروغ‏گویى بکشند. در این زمان صهیب رومى، ابوایوب انصارى و گروهى از صحابه به دفاع از اسامة بن زید برخاسته، صرفا به منظور

--------------------------------------------------------------------------------
حفظ جان او، سخنانش را تأیید کردند.(1) گفتنى است به‏رغم این که اسامه با سخنان خلاف واقعیت، علیه على علیه‏السلام موضع‏گیرى کرد، اما آن حضرت کوچک‏ترین واکنشى نسبت به او از خود نشان نداد.

    با توجه به این که اسامه خود در ابتدا از بیعت با على علیه‏السلام خوددارى کرده و کسى متعرض او نشده بود، از این رو انگیزه وى از تأیید ادعاى خلاف واقع طلحه و زبیر بسیار مبهم است، چون ـ همان طور که اشاره شد ـ بین او و على علیه‏السلام مشکل خاصى وجود نداشت. خشم مردم در ماجراى پیش‏گفته، نشانه شهادت دروغ اسامه است که توأم با واکنش تند آنان شد.


4 . ابوموسى اشعرى (21-44ق)

    عبداللّه‏ بن قیس، مشهور به ابوموسى اشعرى در زمان بعثت ایمان آورد، اما چون تا زمان فتح خیبر از مسلمانان دور بود، لذا هیچ نقشى در تاریخ صدر اسلام نداشت.(2) بعد از ورود به مدینه به مرور پا به عرصه سیاسى ـ اجتماعى گذاشت و از زمان خلیفه دوم نقش او پررنگ‏تر شد. در زمان على علیه‏السلام نیز نقش‏هاى مختلفى را بر عهده گرفت. نکته جالب این که او در نقش‏هایى که در زمان خلافت امام على علیه‏السلام بر عهده داشت و تصمیماتى که گرفت، بر تمام تاریخ اسلام اثر گذاشت و حتى مى‏توان مدعى شد، اقدامات ابوموسى اشعرى مسیر تاریخ اسلام را نیز تغییر داد. ابوموسى در زمان عثمان عهده‏دار حکومت کوفه بود که شورش علیه خلیفه اتفاق افتاد.(3) عثمان از او تقاضاى کمک کرد و ابوموسى هم قعقاع بن عمرو را به یارى

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . شهاب الدین نویرى، همان، ج 5، ص 122-123 .

2 . ابوموسى اشعرى در مکه ایمان آورد، آن گاه نزد قوم خود بنى‏اشعر از قبیله بنى قحطان رفت. عده‏اى عقیده دارند که او جزء مهاجران به حبشه بوده است. دلیل این ادعا این است که او در زمان فتح خیبر به همراه جعفر بن ابى طالب به محضر پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله رسید. اما گروهى این قول را قبول نداشته، مى‏نویسند: ابوموسى هم زمان با جعفر و مهاجران وارد مدینه شد، از این رو به اشتباه او را جزء مهاجران به حبشه مى‏دانند (ر.ک: ابن سعد، همان، ج 4، ص 105؛ ابن ابى الحدید، همان، ج 5، ص 400 و ابن جوزى، صفوة الصفوه، ج 1، ص 556) .

3 . ابوموسى در زمان عمر عهده دار حکومت بصره بود، به تأیید و سفارش خلیفه دوم، عثمان او را در این پست ابقا نمود. بعد از مدتى او را از حکومت بصره عزل، به حاکمیت کوفه گماشت (ر.ک: بلاذرى، فتوح البلدان، ص 365 و طبرى، همان، ج 6، ص 2207) .

--------------------------------------------------------------------------------
خلیفه سوم فرستاد.(1)

    اولین اقدام على علیه‏السلام بعد از پذیرش خلافت، عزل عاملان و کارگزاران فاسد عثمان بود. ابوموسى تنها کارگزار عثمان بود که به پیشنهاد مالک اشتر توسط امام على علیه‏السلام ابقا شد.(2) با توجه به روحیه حق‏مدارى على علیه‏السلام ، یقینا ابوموسى در کوفه، بى‏حکمت نبوده است. به نظر مى‏رسد غیر از پیشنهاد مالک اشتر، بیعت گرفتن او از مردم کوفه براى على علیه‏السلام در ابقاى ابوموسى تأثیر داشته است. هم‏چنین یکى از عوامل مهم شورش علیه عثمان، اعمال و اقدامات حاکمان او بود. اما شورشیان برخلاف عبداللّه‏ بن ابى‏سَرح، عبداللّه‏ بن عامر، یَعلى بن مُنیَه و دیگر کارگزاران و عاملان عثمان، از ابوموسى اشعرى شکایت خاصى نداشتند. احتمالاً عوامل یاد شده در ابقاى ابوموسى نقش اساسى داشت.

    نکته جالب توجه این که هم زمان با تغییر عامل عثمان، عبداللّه‏ بن عباس و مغیرة بن شعبه نیز به امام پیشنهاد دادند که براى تثبیت حاکمیت او فعلاً معاویه در شام ابقا شده و در زمان مناسب، عزل شود، اما على علیه‏السلام این پیشنهاد را نپذیرفت.(3) حال سؤالى که مطرح مى‏شود این است که چرا امام پیشنهاد مشابه مالک را پذیرفت، اما پیشنهاد دو نفر پیش گفته را رد کرد؟ به نظر مى‏رسد انگیزه رفتار دوگانه امام این بود که معاویه بعد از خلافت آن حضرت عملاً اعلام تمرد نمود، اما ابوموسى برخلاف معاویه، نه تنها علیه ایشان موضع نگرفت، بلکه با اعلام وفادارى، از مردم کوفه نیز براى على علیه‏السلام بیعت گرفت. از سوى دیگر، امکان مقابله معاویه با على علیه‏السلام وجود داشت، در حالى که ابوموسى از چنین شرایطى برخوردار نبود. البته ابقاى ابوموسى با هر اندیشه‏اى که صورت گرفته باشد، در آینده به ضرر حاکمیت على علیه‏السلام تمام شد.

    بعد از لشکر کشى سپاه جمل به طرف بصره، على علیه‏السلام براى مقابله احتمالى با آنان، نیاز مبرم به نیروى نظامى داشت. به دلیل رابطه خوب امام با کوفیان، آنان مى‏توانستند نیاز على علیه‏السلام را برآورده کنند، از این رو، امام نامه‏اى به کوفیان و نیز کارگزار خود، ابوموسى اشعرى

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 280

2 . على علیه‏السلام بعد از اصلاحات سیاسى به‏رغم میل باطنى و صرفا به پیشنهاد مالک اشتر، ابوموسى را در حکومت کوفه ابقا نمود (ر.ک: احمد بن ابى یعقوبى، تاریخ الیعقوبى، ج 2، ص 179 و ابن اثیر، اسدالغابه، ج 5، ص 111) .

3 . طبرى، همان، ج 6، ص 2343 و على ملکى میانجى، «ناکثین»، دانشنامه امام على علیه‏السلام ، ج 9، ص 57 .

--------------------------------------------------------------------------------
نوشت و از آنان تقاضاى کمک نظامى کرد. برخلاف معمول، کارگزار على علیه‏السلام از فرمان او تمرد کرده، نه تنها به نامه و پیک‏هاى ایشان توجهى نکرد، بلکه تمام توان خود را به کار بست تا مانع پیوستن کوفیان به سپاه على علیه‏السلام شود. ابوموسى چون نبرد جمل را جنگ بین دو گروه از مسلمانان مى‏دانست، آن را «فتنه» مى‏شمرد، در نتیجه، کناره‏گیرى از هر دو گروه متخاصم را به عنوان بهترین روش انتخاب کرد. ابوموسى براى توجیه عملکرد خویش به حدیثى از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله استناد مى‏کرد که آن حضرت فرموده‏اند:

به زودى فتنه‏اى [در بین شما] صورت مى‏گیرد که در آن، نشسته بهتر از ایستاده، و ایستاده بهتر از رونده، و رونده پیاده بهتر از سواره است.(1)

    به همین دلیل، ابوموسى کوفیان را به کناره‏گیرى از جنگ تشویق مى‏کرد. او به مردم مى‏گفت: «راه آخرت این است که در خانه‏هایتان بنشینید، و راه دنیا آن است که با هر کس که مى‏خواهید بروید»،(2) اما اگر وارد این کارزار شوید، مطمئنا «دین و دنیایتان» بر باد خواهد رفت.(3)

    در مورد رفتار و سخنان ابوموسى چند نکته قابل توجه وجود دارد:

    1ـ او به‏عنوان کارگزار خلیفه، از فرمان مافوقش تمرد کرده است، در حالى که در زمان خلیفه دوم، وقتى عمر طى نامه‏اى از او خواست نیرو فراهم کرده، عازم فتح اهواز شود، ابوموسى بدون چون و چرا فرمان خلیفه را پذیرفت.(4) اما این بار اطاعت از خلیفه را بر خود واجب ندانست؟!

    2ـ على علیه‏السلام به عنوان خلیفه مسلمانان، جنگ با شورشیان بصره را به منزله «جهاد» مى‏دانست و مردم را به شرکت در آن فرا مى‏خواند، اما ابوموسى به عنوان عامل خلیفه، مردم را به کناره‏گیرى از جنگ و جهاد ترغیب مى‏کرد.

    3ـ ابوموسى اشعرى به عنوان حاکم اسلامى، به جاى آن که مردم را به «عاقبت اندیشى»

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . شهاب‏الدین نویرى، همان، ج 5، ص 130 .

2 . ابن قتیبه دینورى، الامامه و السیاسیه، ج 1، ص 62 .

3 . طبرى، همان، ج 6، ص 2403 .

4 . ابن‏اعثم کوفى، همان، ج ص 209-210 .

--------------------------------------------------------------------------------
و «عافیت‏طلبى» تشویق و ترغیب کند، آنان را به «دنیاطلبى» توصیه مى‏کرد.

    بعد از کشمکش‏هاى فراوان بین پیک‏هاى امام على علیه‏السلام و ابوموسى اشعرى، سرانجام به دستور خلیفه، مالک اشتر که عامل ابقاى او بود عازم کوفه شده و با «قوه قهریه»، ابوموسى را از حکومت آن شهر عزل نمود.(1)

    اگرچه ابوموسى هر دو گروه متخاصم را به تفرقه‏افکنى در بین مسلمانان متهم مى‏کرد،(2) اما با تأمّل در سخنان، رفتار و کردار او مى‏توان فهمید که اعمال او، دقیقا در جهت تضعیف لشکر على علیه‏السلام بود. به نظر مى‏رسد اگر او چاره‏اى داشت، حتى به شورشیان بصره نیز کمک مى‏کرد، اما چون مردم را به کناره‏گیرى از جنگ تشویق مى‏کرد، دیگر نمى‏توانست مستقیما به نفع شورشیان وارد عمل شود. البته با اقدامات هم‏سو با اصحاب جمل، کمک شایانى به آنان کرد.

    سران شورشیان و نیز خود ابوموسى اشعرى از علاقه کوفیان به على علیه‏السلام آگاه بودند، به همین دلیل، او با ایجاد تنش، سعى کرد مانع از ملحق شدن مردم کوفه به سپاه امام شود. عایشه نیز هم زمان، طى نامه‏اى او و کوفیان را به کناره‏گیرى ازجنگ تشویق مى‏کرد.(3) عوامل پیش‏گفته، مبین این مدعاست که اعمال او هم‏سو با تفکرات شورشیان بود.

    اگرچه ابوموسى با عملکرد خود به گروه قاعدین پیوست، اما یک تفاوت اساسى بین او و سایر قاعدین وجود دارد و آن این که دیگر قاعدین با کناره‏گیرى خود، صرفا باعث تضعیف سپاه على علیه‏السلام شدند، اما ابوموسى با عملکرد خود نه تنها موجب اختلال در روند حرکت سپاه آن حضرت شد، بلکه باعث تثبیت موقعیت شورشیان در بصره گردید. از طرف دیگر، سایر قاعدین هیچ کدام مسئولیت و مقامى در حکومت على علیه‏السلام نداشتند، اما او به عنوان عامل و کارگزار حکومت، بیشترین ضربه را به خلیفه وارد کرد.

    استنباط نگارنده این است که ابوموسى به‏رغم این که مورد محبت امام قرار گرفته و در حکومت کوفه ابقا شده بود، از همان اول نه تنها دل در گرو على علیه‏السلام نداشت، بلکه مخالف

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن‏اثیر، الکامل، ج 3، ص 118 .

2 . شهاب الدین نویرى، همان، ج 5، ص 130 .

3 . طبرى، همان، ج 6، ص 267 .

--------------------------------------------------------------------------------
ایشان نیز بود، چنان‏که ابن ابى‏الحدید او را «دشمن» على علیه‏السلام مى‏داند.(1) بعد از گذشت یک سال از کنار گذاشتن ابوموسى از ساختار حکومتى على علیه‏السلام ، تفکرات «عشیره‏اى» باعث شد که او دوباره در حساس‏ترین زمان جنگ صفین (حکمیت) وارد صحنه سیاسى شود. البته على علیه‏السلام به‏رغم میل باطنى و در شرایط اجبار با حکمیت او موافقت نمود.(2)

    ابوموسى حکمیت را بهترین فرصت براى انتقام‏گیرى از على علیه‏السلام دانست. برخلاف تصور گروهى که عقیده دارند که ابوموسى با «حماقت» از «عمرو بن عاص» فریب خورد، اما به نظر مى‏رسد که او با آگاهى کامل و از روى دشمنى و کینه، على علیه‏السلام را از خلافت عزل نمود تا به این وسیله انتقام خود را از آن حضرت بگیرد. به همین دلیل است که على علیه‏السلام او را در قنوت نمازش «نفرین» مى‏کرد.(3)

    اقدامات ابوموسى در دوران خلافت على علیه‏السلام به‏ویژه در ماجراى حکمیت، قابل قیاس با اقدام طلحه، زبیر و عایشه در جنگ جمل نیست، چون او با تصمیم‏گیرى مغرضانه خود، بزرگ‏ترین ضربه را به حکومت على علیه‏السلام وارد کرد. او ـ خواسته یا ناخواسته ـ باعث تغییر مسیر تاریخ اسلام شد تا حدى که مى‏توان پدید آمدن خوارج و حاکمیت امویان را نتیجه عمل او در دومة الجندل(4) دانست.


5 . محمد بن مَسلَمه انصارى(35-43ق)

    محمد بن مسلمه انصارى در مدینه و قبل از هجرت پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به مدینه، توسط مصعب بن عمیر ایمان آورد.(5) او در تاریخ صدر اسلام عهده‏دار نقش‏هاى متعددى بود. در جریان

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن ابى الحدید، همان، ج 2،ص 267 .

2 . على علیه‏السلام تمایل داشت ابن‏عباس یا مالک اشتر را به عنوان حکم انتخاب کند، اما کوفیان به دلیل مسائل عشیره‏اى با پیشنهاد ایشان مخالفت کردند و ابوموسى را که یک یمانى (قحطانى) بود به امام تحمیل کردند (ر.ک: طبرى، همان، ج 6، ص 2567؛ نصر بن مزاحم منقرى، همان، ص 689-690؛ ابن سعد، همان، ج 3، ص 32 و ابوالمعالى محمد حسینى علوى، بیان الادیان در شرح ادیان و مذاهب جاهلى و اسلامى، ص 61).

3 . ابن ابى‏الحدید، ج 2، ص 247 و ج 5، ص 402 .

4 . مکانى است که در سیزده منزلى مدینه، ده منزلى کوفه و ده منزلى دمشق قرار دارد (ر.ک: ابن رسته، الاعلاق النفیسه، ص 207).

5 . ابن سعد، همان، ج 3، ص 443 .

--------------------------------------------------------------------------------
سقیفه از جمله افرادى بود که به حمایت از ابوبکر برخاسته، به همراه طرف‏داران ابوبکر و در معیت عمر به اجتماع کنندگان منزل حضرت فاطمه علیهاالسلام هجوم آورده و با دستور عمر، شمشیر زبیر را به زور از دستش گرفت و آن را شکست.(1) این امر نشان دهنده آن است که بین او و على علیه‏السلام از همان ابتداى مناقشات سیاسى ـ اجتماعى، رابطه دوستانه‏اى وجود نداشت.

    محمد بن مسلمه در زمان سه خلیفه اول، از ارج و قرب زیادى برخوردار بود، به‏ویژه در زمان خلیفه سوم که رابطه آن‏ها بسیار صمیمانه بود تا حدى که او مورد اعتماد و وثوق عثمان به شمار مى‏آمد. محمد با این پیشینه در ماجراى شورش علیه عثمان به طرف‏دارى از او برخاسته، تلاش فراوانى کرد تا بین شورشیان و عثمان صلح و آشتى برقرار کند، مخصوصا در شورش اول که به اتفاق امام على علیه‏السلام نزد مصریان رفته، آنان را متقاعد کردند که به مصر بازگردند.(2) هم‏چنین بعد از ماجراى کشف نامه توسط مصریان که به شورش مجدد آنان علیه عثمان منجر شد، ابن‏مسلمه تنها کسى بود که وقتى خلیفه قسم یاد کرد که از ماجراى نامه مطلع نبوده، ادعاى او را تصدیق نمود.(3)

    بعد از قتل عثمان، از بیعت با على علیه‏السلام خوددارى کرده، در ملاقات با آن حضرت دلیل این امر را توصیه و سفارش پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله براى عزلت گزینى هنگام مناقشات بین مسلمانان ذکر کرد.(4) البته او بعدا با امام بیعت نمود، اما در جنگ‏هاى آن حضرت شرکت نکرد. استدلال ابن‏مسلمه در رد درخواست على علیه‏السلام براى همراهى در جنگ جمل، استناد به حدیثى از پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود که وى مدعى بود حضرت رسول این حدیث را براى من روایت کرده است:

هنگامى که بین مردم اختلاف پیش آید، شمشیرت را به سنگ‏هاى کوه احد بزن و آن را

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 226 .

2 . طبرى، همان، ج 6، ص 2241 .

3 . ابن ابى الحدید، همان، ج 1، ص 284 .

4 . همان، ص 180 .

--------------------------------------------------------------------------------
بشکن.(1)

    على علیه‏السلام وقتى مشاهده کرد تلاش او براى جذب ابن‏مسلمه ثمرى ندارد، از وى صرف نظر کرد. اما عمار بن یاسر به‏رغم میل باطنى على علیه‏السلام به ملاقات محمد رفت تا شاید او را متقاعد به شرکت در نبرد جمل نماید. محمد ابتدا به فضایل على علیه‏السلام اعتراف کرده و گفت:

اگر همه مسلمانان را به سویى ببرند و على در سوى دیگر قرار گیرد، بى‏شک من همراه على خواهم بود.(2)

    اما به نظر مى‏رسد رفتار او، دقیقا مغایر این ادعا باشد. نکته جالب این که عمار بن یاسر حدیث پیش‏گفته را به دلیل این که فقط محمد بن مسلمه روایت کرده است، اصلاً قبول نداشت.(3) اما محمد در موضع خود پافشارى نموده و از شرکت در جنگ جمل امتناع کرد.

    نکته حائز اهمیت در رفتار ابن‏مسلمه این است که او اولاً: «تمایلات عثمانى» داشت،(4) ثانیا: از على علیه‏السلام به دلیل کشتن مَرحَب یهودى در فتح خیبر، دل‏چرکین بود.(5)

    اما سؤالى که مطرح مى‏شود این است که چرا به‏رغم این مسائل، او به خون‏خواهان عثمان نپیوست؟ به نظر مى‏رسد محمد بن مسلمه به‏رغم این که تمایل فراوانى داشت که انتقام خلیفه مقتول گرفته شود، اما در عین حال از نیت سران سپاه جمل نیز به خوبى آگاه بود. از سوى دیگر، او به خوبى مى‏دانست که در ماجراى قتل عثمان، طلحه و زبیر نقش غیرقابل انکارى داشته‏اند، از این رو، در جنگ جمل موضع انفعالى گرفت. به نظر مى‏رسد دلیل این امر این بود که او به نوعى با هر دو گروه متخاصم مشکل داشت.

    معاویه در جنگ صفین هم زمان با سعد بن ابى‏وقاص و عبداللّه‏ بن عمر به ابن‏مسلمه هم نامه نوشت،(6) اما برعکس آن دو نفر، از محمد براى پیوستن به سپاه شام رسما دعوت نکرد،

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابن سعد، همان، ج 4، ص 372؛ شمس الدین ذهبى، سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 371؛ ابن اثیر، اسدالغابه، ج 4، ص 84 و سید محسن امین، همان، ج 3(قسمت دوم)، ص 7 .

2 . ابوجعفر اسکافى، همان، ص 99 .

3 . همان .

4 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 53 .

5 . در جنگ خیبر «مَرحَب» قهرمان یهودى، محمود برادر محمد بن مسلمه را به قتل رساند. محمد به منظور گرفتن انتقام، از رسول اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اجازه‏ى مبارزه با مرحب را گرفت و موفق شد او را شکست دهد و پاهایش را قطع کند. محمد قصد داشت مرحب را با همان حال رها کرده، تا با زجر بیشترى کشته شود، اما على علیه‏السلام مانع این کار شده، مرحب را کشت. این کار على علیه‏السلام باعث دل آزرده شدن ابن‏مسلمه و در نهایت باعث کینه او از امام شد (ر.ک: واقدى، همان، ج 2، ص 500 و ابوجعفر اسکافى، همان، ص 99).

6 . نصر بن مزاحم منقرى، همان، ص 111 و ابن‏اعثم کوفى، همان، ص 484 .

--------------------------------------------------------------------------------
بلکه سعى کرد احساسات او را جریحه‏دار کرده تا به این وسیله او را به طرف خود جذب کند. معاویه، ابن‏مسلمه را به دلیل کناره‏گیرى از عثمان هنگام درگیرى و سهل‏انگارى در قتل خلیفه مقتول متهم کرده، او را مورد شماتت قرار داد. به نظر مى‏رسد معاویه با این ترفند مى‏خواست او را به خون‏خواهى عثمان ترغیب کند. طبیعى است چون در این زمان معاویه مهم‏ترین خون‏خواه عثمان به حساب مى‏آمد، اگر محمد بن مسلمه به فکر انتقام عثمان مى‏افتاد، مى‏بایست به سپاه شام ملحق مى‏شد.

    محمد با آگاهى از نیت معاویه، ضمن متهم کردن او به «دنیاطلبى» و «هواپرستى» در جوابش نوشت:

جز دنیا نخواهى و جز از فرمان هوا پیروى نکنى، اینک به امدادگرى مرده عثمان برخاسته‏اى در حالى که زنده او را فرو گذاشتى.(1)

    به‏رغم این که او معاویه را به دنیاطلبى و نیز به عدم کمک رسانى به عثمان در زمان محاصره منزل خلیفه مقتول متهم کرده و هدف معاویه را صرفا استفاده ابزارى از خون‏خواهى عثمان مى‏دانست، با وجود این، در جنگ صفین نیز به سپاه على علیه‏السلام نپیوست؟!

    استنباط نگارنده این است که اولاً: او تمایلات عثمانى داشت و به تبع آن، اندیشه‏هاى ابن‏مسلمه مغایر با حاکمیت علوى بود، ثانیا: همان‏طور که اشاره شد، چون او قبلاً به کناره‏گیرى از مناقشات داخلى تأکید کرده بود، از این رو، اگر در جنگ صفین شرکت مى‏کرد، خود به خود ادعاى خویش مبنى بر سفارش پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله براى کناره‏گیرى از درگیرى داخلى را نقض مى‏کرد.


--------------------------------------------------------------------------------

1 . نصر بن مزاحم منقرى، همان، ص 112 .

--------------------------------------------------------------------------------


6 . حسان بن ثابت (م50ق)

    شاعر بلند آوازه اهل مدینه، در صدر اسلام به دلیل سروده‏هایش در دفاع از دین شهرت یافت.(1) اما حسان همانند برخى از شاعران، در زندگى رویه ثابتى نداشت و در گفتار و کردارش تضاد و تناقض زیادى وجود دارد، از جمله به‏رغم این که در وصف پیامبراکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله اشعار زیادى سرود،(2) اما در ماجراى «اِفک»(3) با سرودن اشعارى که در آن صفوان بن معطل را فردى «بى سرو پا» و «فرومایه» خواند ـ خواسته یا ناخواسته ـ باعث ترویج تهمت به عایشه شد.(4) به همین دلیل بعد از اعلام بى‏گناهى عایشه، او به همراه سایر مروجان این داستان تازیانه خورد.(5)

    حسان در مقاطع مختلف و با توجه به روحیه پیش‏گفته، با على علیه‏السلام نیز رابطه متناقضى داشت، از جمله او بعد از حدیث مشهور «غدیر» در باره جانشینى على علیه‏السلام چنین شعرى سرود:

 یُنادیِهِمُ یَوْمَ الْغَدیرِ نَبیُّهُمْ   بِخُمٍّ وَ أسمِعْ بالنبىِّ مُنادیا 
 وَ قالَ فَمنْ مَوْلا کُمُ وَ وَلیُّکُمْ   فَقالُوا وَلَمْ یُبْدُوا هُناک التَعامیا(6) 


--------------------------------------------------------------------------------

1 . حسان اهل مدینه و از قوم بنى نجار بود (ر.ک: بلاذرى، انساب الاشراف، ج 3، ص 164؛ شمس الدین ذهبى، همان، ج 2، ص 512؛ ابن حجر عسقلانى، الاصابه فى تمییز الصحابه، ج 5، ص 55 و ابن اثیر، اسدالغابه، ج 2، ص 7) .

2 . ابومحمد عبدالملک بن هشام، السیرة النبویه، ج 4، ص 260-264 و دیوان حسان بن ثابت الانصارى، ص 54، 57، 59 و 92 ـ 93 .

3 . اِفک به معناى دروغ و بهتان است و آن ماجراى تهمت زنا به عایشه با صفوان بن معطل سلمى در جریان جنگ بنى المصطلق مى‏باشد (براى تفصیل بیشتر، ر.ک: ابن هشام، همان، ج 3، ص 254؛ بخارى، همان، ج 3، ص 1260-1265 و واقدى، همان، ج 2، ص 317-329) .

4 . واقدى، همان، ج 2، ص 325 و ابوالفتوح رازى، روض الجنان، ج 14، ص 109 .

5 . شیخ مفید، نبرد جمل،، ج ص 131 .
  6 . «پیامبر مسلمانان، روز عید غدیر در محل غدیر آنان را ندا داد و نداى پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله را باید شنید؛ فرمود: مولا و ولىّ شماکیست؟ بدون این که خود را به نادانى بزنند. گفتند: پروردگار تو مولاى ماست و تو خود ولى مایى و در این گفتار میان ما هیچ منکر و سرکشى نیست. پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله به على فرمود: اى على! برخیز که من پس از خود، تو را براى امامت و هدایت پسندیدم، هر کس که من ولىّ اویم، تو ولىّ او خواهى بود و اى مردم! براى او دوستان و یاران واقعى باشید. و در این هنگام پیامبر دعا کرد و چنین عرضه داشت که پروردگارا ! دوست على را دوست بدار و با آن کس که با او ستیزه کند، ستیزه کن» (ر.ک: أخطب خوارزم، المناقب، ص 80-81 ؛ شیخ مفید، نبرد جمل، ص 132 و سید محسن امین، همان، ج 2، ص 417). 

--------------------------------------------------------------------------------
    هم چنین او در ماجراى سقیفه به دلیل این که جزء انصار بود، از آنان و نیز على علیه‏السلام حمایت کرده و شعرى در وصف على علیه‏السلام سرود:

 جزى اللّه‏ خیرا و الجزاء بکفّه   أبا حَسَنٍ عنّا و من کأبى حسن 
 سبقتَ قریشا بالّذى أنتَ أهلُهُ   فصَدُرَک مشروُحٌ و قلبکَ ممتحَن(1) 
    اما به‏رغم این مواضع، او به مرور ایام و بر اساس مقتضیات زمان از امام على علیه‏السلام فاصله گرفت.

    حسان در زمان خلیفه سوم از مقربان و نزدیکان او بود. شیخ مفید در باره دلایل قرابت و نزدیکى آن‏ها مى‏نویسد:

عثمان بر حسان، حق نعمت و احسان داشت، و حسان سپاس‏گزار نعمت او بود.(2)

    به همین دلیل او در ماجراى شورش علیه عثمان از حامیان و مدافعان سرسخت خلیفه بود، تلاش زیادى نمود تا مانع شورش و قتل عثمان شود. بعد از قتل خلیفه، حسان با سرودن اشعارى انصار را به دلیل تنها گذاشتن خلیفه مقتول سرزنش کرد:

هنگامى که مرگش در رسید انصار او را یارى نکردند در صورتى که این جا ولایت انصار بود.(3)

    هم‏چنین او طلحه، زبیر، محمد بن ابوبکر و عمار بن یاسر را متهمان اصلى قتل خلیفه مى‏دانست،(4) اما با توجه به همان روحیه پیش گفته، با طعنه و در قالب شعر، على علیه‏السلام را نیز به قتل عثمان متهم نمود:

اى کاش مى‏دانستم و کاش پرنده به من خبر مى‏داد که میان على و پسر عفان چه چیزى

 

--------------------------------------------------------------------------------
 1 . «خداى که پاداش به دست اوست، ابوالحسن را از ما پاداش نیک دهد و کیست مانند ابوالحسن؟ به آن چه تواهل آن هستى بر قریش پیشى گرفتى، پس سینه‏ات گشاده و دلت آزموده است...». (ر.ک: یعقوبى، همان، ج 2، ص 128).
2 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 134 .

3 . ابوالحسن مسعودى، همان، ج 2، ص 383 .

4 . همان .

--------------------------------------------------------------------------------
بوده است.(1)

    در حالى او چنین ادعایى در باره على علیه‏السلام مطرح مى‏کرد که به دلیل قرابت زیاد به عثمان به خوبى از تمام مسائل حکومتى، به‏ویژه در زمان شورش و محاصره منزل خلیفه آگاهى داشت. مطمئنا اگر بین شورشیان و على علیه‏السلام ارتباطى وجود داشت، با توجه به صراحت لهجه‏اى که از او سراغ داریم، نام امام را نیز همانند افراد پیش‏گفته، در اشعارش بیان مى‏کرد.

    حسان بن ثابت از قتل عثمان بسیار اندوهگین بود، به همین دلیل در رثاى خلیفه مقتول اشعار زیادى سرود.(2) به نظر مى‏رسد او سعى مى‏کرد در اشعارش با ظرافت خاص، مردم را به خون‏خواهى عثمان تحریک و تشویق کند، از جمله در باره قاتلان عثمان مى‏گفت: به‏زودى در سرزمین‏هاى خود، فریاد اللّه‏اکبر خون‏خواهى عثمان را خواهند شنید».(3) در واقع، حسان بن ثابت را مى‏توان از پیشگامان خون‏خواهى عثمان دانست.

    بعد از خلافت على علیه‏السلام ، او از بیعت با آن حضرت خوددارى کرد.(4) على علیه‏السلام بدون هیچ مشکل و واکنش خاصى در باره عدم بیعت او فرمود: «ما را به کسى که نیازى ندارد، نیازى نیست».(5) بدیهى است کسى که حاضر به بیعت با خلیفه جدید نمى‏شود، در نبردهاى او نیز شرکت نخواهد کرد. اما نکته جالب این است که او به‏رغم خون‏خواهى عثمان، به شورشیان بصره هم نپیوست. به نظر مى‏رسد که او به خوبى مى‏دانست که شورشیان بصره خون‏خواهى عثمان را دستاویز خود قرار داده‏اند تا به مقاصد خود برسند، در نتیجه به آن‏ها هم نپیوست.

    بانگاهى به سیر زندگى این شاعر، تناقض و بى‏ثباتى را مى‏توان در گفتار و کردار او به خوبى مشاهده کرد. از یک طرف، او مداح پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله بود، از طرف دیگر ـ همان طور که اشاره شد ـ با نشر شایعات باعث رنجش خاطر او گردید. هم‏چنین در یک زمان على علیه‏السلام را به خاطر حدیث غدیر ستایش کرده، و نیز از او در سقیفه حمایت نمود، اما در زمان دیگر، از بیعت با ایشان اجتناب کرد. از طرفى در هنگامه شورش علیه عثمان، خود شاهد و ناظر اقدامات بازدارنده على علیه‏السلام علیه خلیفه سوم بود، اما بعد ازقتل عثمان، على علیه‏السلام را هم‏ردیف طلحه و زبیر به قتل عثمان متهم کرد. مجموع عوامل یاد شده، نشانه این مدعاست که او رویه بى‏ثباتى داشت.


نتیجه

    قتل عثمان باعث بروز اختلافات شدید بین مسلمانان شد. اگرچه به نظر مى‏رسد این اختلافات، پیشینه تاریخى در جزیرة‏العرب داشت، از جمله اختلافات شدید بین «عبد شمس»

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 131 .

2 . ر.ک: دیوان حسان بن ثابت الانصارى، ص 16، 61، 118، 248 .

3 . شیخ مفید، نبرد جمل، ص 131 .

4 . طبرى، همان، ج 6، ص 2330 و ابن‏اثیر، الکامل، ج 3، ص 98 .

5 . ابن‏ابى الحدید، همان، ج 2، ص 181 .

و «عبدالدار» و نیز تقابل دو تیره اعراب عدنانى (شمالى) و قحطانى (جنوبى) که همواره معضلى در شبه جزیره بود، اما با ظهور اسلام این اختلافات براى مدتى متوقف شد، آن‏گاه با رحلت پیامبر اکرم صلى‏الله‏علیه‏و‏آله دو باره و این بار با شکل و شمایل جدید که رنگ و بوى اسلامى هم گرفته بود، بروز کرد. یکى از موارد اختلاف برانگیز در جامعه اسلامى، قتل خلیفه سوم بود. قتل عثمان باعث شد که گروهى با تمسّک به آن، جنگ جمل را به راه اندازند. این جنگ اگرچه از نظر زمانى و مکانى محدود بود، اما تبعات مهم و تأثیر گذارى در پى داشت که یکى از پیامدهاى آن، ظهور گروه قاعدین بود.

    قاعدین افراد برجسته‏اى بودند که در زمان پیامبر و سه خلیفه نخست، خدمات ارزنده‏اى براى سر بلندى اسلام انجام داده بودند. هر کدام از آنان بعد از خلافت على علیه‏السلام بنا به علل خاصى از شرکت در جنگ‏هاى داخلى به نفع خلیفه جدید مسلمانان خوددارى کردند. اگرچه آنان مهم‏ترین انگیزه خود را استناد به احادیث نبوى مى‏دانستند، اما به نظر مى‏رسد گوشه‏نشینى قاعدین تحت تأثیر عوامل سیاسى ـ اجتماعى آن عصر بوده است. از طرفى به نظر مى‏رسد که نتیجه عزلت‏نشینى وانزواى آنان به نفع مخالفان خلیفه جدید انجامید تا حدى که مى‏توان مدعى شد عملکرد این گروه، تخریبى و در جهت تضعیف حاکمیت على علیه‏السلام بود. هم‏چنین به نظر مى‏رسد که کناره‏گیرى این گروه باعث دوام و قوام مخالفان آن حضرت شد.

    در تحقیق حاضر اگرچه قاعدین یک گروه معرفى شده‏اند، اما به نظر مى‏رسد آنان از نظر آرا و عقاید با هم اختلافات شدیدى داشتند. اما آن‏چه باعث شده است که ما آنان را یک گروه بنامیم، وحدت رویّه قاعدین است؛ آنان با تفسیر به رأى از احادیث نبوى، عزلت‏نشینى اختیار کردند، اما ـ همان طور که اشاره شد ـ آیات خداوند متعال و نیز فرمان خلیفه مسلمانان که آنان را به مقابله با گروه باغیان فرا مى‏خواند، نادیده انگاشتند. به نظر مى‏رسد عواملى، مثل تعصّبات قومى ـ قبیله‏اى، کینه و حسادت برخى از قاعدین به امیرالمؤمنین، خود بزرگ بینى آنان و از همه مهم‏تر عدم «کاریزماى» امام نزد قاعدین باعث شد که این گروه شکل‏گیرد.

    آن‏چه از عملکرد این گروه مى‏توان برداشت کرد، این است که قاعدین در جامعه اسلامى صرفا یک حرکت سیاسى ـ اجتماعى انجام ندادند، بلکه زمینه‏ساز به وجود آمدن اندیشه‏هاى معتزله سیاسى و به تبع آن، معتزله کلامى در جهان اسلام شدند.

    نکته مهم‏تر این که اقدامات تخریبى این گروه، بعضا از اقدامات عملیاتى سه گروه «ناکثین»، «قاسطین» و «مارقین» نیز تأثیرگذارتر بوده است. در پایان، نگارنده عقیده دارد که حاکمیت بنى‏امیه و نیز استحکام این سلسله مدیون و مرهون عملکرد قاعدین بود.

    نکته آخر این که به‏رغم عملکرد نامناسب قاعدین در دوره خلافت على علیه‏السلام و تنها گذاشتن ایشان در نبردهاى داخلى که در نهایت به زیان آن حضرت و به نفع دشمنانش تمام شد، او کوچک‏ترین برخورد منفى با آنان نداشت. بدیهى است که سیره و روش آن حضرت مى‏بایست سرمشق و الگوى شیعیان باشد.

    البته طبیعى است که مى‏توان رفتار قاعدین را بدون حب و بغض و صرفا با دیدگاه علمى مورد نقد، تجزیه و تحلیل قرار داد، اما آن‏چه مهم است این که قاعدین خدمات ارزنده‏اى براى سربلندى اسلام انجام داده‏اند، از این رو به نظر مى‏رسد که با الگوبردارى از امیرالمؤمنین نمى‏بایست تحت هیچ شرایطى به آنان بى‏احترامى و توهین کرد.

 

 


فهرست منابع


26 . قرآن مجید .

27 . نهج‏البلاغه، ترجمه سیدجعفر شهیدى، چاپ دهم: تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، 1376 .

28 . ابن ابى‏الحدید، عبدالحمید هبة‏اللّه‏، جلوه تاریخ در شرح نهج البلاغه، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1379 .

29 . ابن‏اثیر، ابوالحسن على بن الکرم (عزالدین على)، اسد الغابه فى معرفة الصحابه، تحقیق مأمون شیخا، بیروت، دارالمعرفه، 1418ق .

30 . ـــــــــــــــــــــــــــــ ، الکامل فى التاریخ، چاپ ششم: بیروت، دارالکتاب العربى، [بى‏تا] .

31 . ابن‏اعثم کوفى، ابومحمد احمد بن على، الفتوح، تصحیح غلامرضا طباطبایى مجد، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى، چاپ سوم: تهران، شرکت انتشارات علمى و فرهنگى، 1380 .

32 . ابن‏جوزى، ابى‏الفرج عبدالرحمن، المنتظم (فى تاریخ الملوک و الأمم)، تحقیق محمد عبدالقاهر عطا و مصطفى عبدالقادر، بیروت، دارالمکتب العلمیه، 1412ق .

33 . ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، صفة الصفوه، تحقیق عبدالسلام محمد هارون، بیروت، مؤسسة الکتاب الثقافیه، 1412ق .

34 . ابن‏حجر عسقلانى، احمد بن على، الاصابه فى تمییز الصحابه، تحقیق عادل احمد عبدالموجود و على محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1415ق .

35 . ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفیسه، ترجمه و تعلیق حسین قره‏چانلو، چاپ دوم: تهران، انتشارات امیرکبیر .

36 . ابن‏سعد، محمد، الطبقات الکبرى، بیروت، دارصادر، 1405ق .

37 . ابن‏عساکر، ابوالقاسم على بن حسن، تاریخ مدینة دمشق (تهذیب تاریخ ابن عساکر)، تصحیح عبدالقادر بدران، دمشق، المکتبه العربى، [بى‏تا] .

38 . ابن‏قتیبه دینورى، ابو محمد عبداللّه‏، الامامه و السیاسیه، تحقیق طه محمد زینى حلبى و شراکاه، [بى‏تا] .

39 . ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ، المعارف، انتشارات شریف رضى، 1415ق .

40 . ابن‏منظور، محمد بن مکرم، مختصر تاریخ دمشق ابن عساکر، تحقیق احمد راتب محوس و محمد ناجى عمر، دمشق، دارالفکر، 1409ق .

41 . ابن‏هشام، ابومحمد عبدالملک، السیرة النبویه، شرح و تحقیق احمد شمس الدین، بیروت، منشورات دار و مکتبه الهلال، 1998م .

42 . ابوالمعاملى، محمد بن عبیداللّه‏، بیان الادیان، تصحیح عباس اقبال آشتیانى و محمد نقى دانش‏پژوه، به اهتمام محمد دبیر سیاقى، تهران، روزانه، 1380 .

43 . اسکافى، ابوجعفر محمد بن عبداللّه‏، المعیار و الموازنه، تصحیح محمدباقر محمودى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1379 .

44 . ام مالک خالدى، حسین بن فرحان، بیعة على بن ابى‏طالب فى ضوء الروایات الصحیحه، مکتبة التوبه، 1418ق .

45 . امین، سیدمحسن، اعیان الشیعه، تحقیق حسن امین، بیروت مطبعة الانصاف، 1379ق .

46 . امینى، عبدالحسین، الغدیر فى الکتاب و السنه و الأدب، چاپ ششم: تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374 .

47 . اخطب خوارزم، ابوالمؤید موفق بن احمد، المناقب للخوارزم، تحقیق محمدرضا موسوى، تهران، مکتبة نینوى الحدیث، [بى‏تا] .

48 . بخارى، ابى‏عبداللّه‏ محمد، صحیح بخارى، تحقیق محمد على قطب و هشام بخارى، بیروت المکتبة العصریه، 1420ق .

49 . بغدادى، ابومنصور عبدالقاهر، الفرق بین الفرق، تحقیق محمد زاهد بن حسن کوثرى، مصر، مکتب نشر الثقافة الاسلامیه، 1376ق .

50 . بلاذرى، احمد بن یحیى، انساب الاشراف، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلى، بیروت، دارالکفر، 1417ق .

51 . ـــــــــــــــــــــــــــــ ، فتوح البلدان، ترجمه محمد توکل، چاپ دوم: تهران، نشر نقره، 1370 .

52 . بلعمى، ابوعلى، تاریخنامه طبرى، تصحیح محمد روشن، چاپ دوم: تهران، نشر نو، 1368 .

53 . جاحظ، ابى عمرو بن بحر، العثمانیه، تحقیق عبدالاسلام محمد هارون، مصر، دارالکتاب العربى، 1347ق .

54 . جعفریان، رسول، تاریخ تحول دولت و خلافت، چاپ دوم: قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى، 1377 ..

55 . جوهرى، ابى بکر احمد بن عبدالعزیز، السقیفه و فدک، تحقیق محمدهادى امینى، تهران، مکتبة نینوى الحدیثه، [بى‏تا] .

56 . حلى، حسن بن یوسف مطهر(علامه حلى)، تبصرة المتعلمین فى احکام الدین، تحقیق محمدهادى یوسفى غروى، تهران، انتشارات وزارت ارشاد اسلامى، 1411ق .

57 . دینورى، ابوحنیفه، اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، چاپ چهارم: تهران، نشر نى، 1371 .

58 . دیوان حسان بن ثابت الانصارى، بیروت، دار صادر، 1381ق .

59 . ذهبى، شمس الدین محمد بن احمد، سیر اعلام النبلاء، تحقیق شعب ارنؤوط، بیروت، مؤسسة الرساله، 1402ق .

60 . رازى، ابوالفتوح، روض الجنان و روح الجنان فى تفسیر القرآن، تصحیح محمد جعفر یاحقى و محمد مهدى ناصح، مشهد، بنیاد پژوهشهاى اسلامى(آستان قدس)، 1369 .

61 . راغب اصفهانى، ابى‏القاسم حسین، محاضرات الأدباء (و محاورات الشعراء و البلغاء)، منشورات المکتبه الحیاه، [بى‏تا] .

62 . زرکلى، خیرالدین، الاعلام قاموس تراجم، چاپ دهم: بیروت، دارالعلم الملایین، 1992م .

63 . صفى‏پور طاب‏نژاد، عبدالرحیم بن عبدالکریم، منتهى الارب فى لغة العرب، تهران، چاپ اسلامیه، 1377ق .

64 . طبرى، ابى‏جعفر محمد بن جریر، تاریخ طبرى، ترجمه القاسم پاینده، چاپ دوم: تهران، اساطیر، 1362 .

65 . طوسى، ابى‏جعفر محمد بن حسن، الاقتصاد الى طریق الرشاد، ترجمه عبدالحسین مشکوه الدینى، تهران، بنیاد فرهنگى امام رضا علیه‏السلام مسجد ارگ، 1360 .

66 . عبدالجبار، ابوالحسن(قاضى عبدالجبار)، المغنى فى ابواب التوحید و العدل، تحقیق محمود محمد قاسم، [بى‏جا، بى‏نا، بى‏تا] .

67 . غروى نائینى، نهلا، محدثات شیعه، تهران، دانشگاه تربیت مدرس، 1375 .

68 . فیروز آبادى، سیدمرتضى، فضائل الخمسه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1366 .

69 . قائدان، اصغر، تحلیلى بر مواضع سیاسى على‏بن ابى‏طالب علیه‏السلام ، چاپ چهارم: تهران، امیرکبیر، 1380 .

70 . مسعودى، ابوالحسن على بن حسین، مروج الذهب و معادن الجوهر، تحقیق و تصحیح محمد

قمیحه، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1406ق .

71 . مفید، ابوعبداللّه‏ محمد بن محمد بن نعمان، امالى، ترجمه حسین استاد ولى، مشهد، بنیاد پژوهش‏هاى اسلامى(آستان قدس)، 1364 .

72 . ــــــــــــــــــــــــــــــــــ ، نبرد جمل(الجمل)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نى، 1376 .

73 . مقدسى، مطهر بن طاهر، آفرینش و تاریخ، ترجمه محمدرضا شفیعى کدکنى، تهران، نشر آگه، 1374 .

74 . ملکى میانجى، على، «ناکثین»، دانشنامه امام على علیه‏السلام ، ج 9، زیر نظر على‏اکبر رشاد، تهران، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، 1380 .

75 . منقرى، نصر بن مزاج، پیکار صفین، تصحیح عبدالسلام محمد هارون، ترجمه پرویز اتابکى، چاپ سوم: تهران، شرکت انتشاراتى علمى و فرهنگى، 1375 .

76 . نوبختى، ابومحمد حسین بن موسى، فرق الشیعه، ترجمه محمدجواد مشکور، بنیاد فرهنگ ایران، 1353 .

77 . نویرى، شهاب الدین احمد، نهایة الارب فى فنون الادب، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، امیرکبیر، 1364 .

78 . واقدى، محمد بن عمر، مغازى، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، چاپ دوم: تهران، مرکز نشر دانشگاهى، 1369 .

79 . هدایت پناه، محمدرضا، بازتاب تفکر عثمانى در حادثه کربلا ، آدرس اینترنتى ذیل:

.www. Arabic. islamicw eh.com/shia/ashura/htm.

80 . یعقوبى، ابن واضح احمد بن ابى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، بیروت، [بى‏تا] .

 

تبلیغات