چکیده

نوشته حاضر، نقدى است بر چهار تن از بزرگان اندیشه در حوزه فلسفه تاریخ با محوریت دو موضوع مهم و کلیدى در بحث روش‏شناسى و فلسفه علم تاریخ؛ یعنى روایت و واقعیت. به‏طور خلاصه در این بحث، ساختار روایت به‏عنوان محورى‏ترین عنصر در تاریخ‏نگارى و ارتباطش با واقعیت و نیز این که چگونه روایت مى‏خواهد واقعیت تاریخى را براى خواننده تبیین نماید و این‏که آیا ساختار روایتىِ روش تاریخ‏نگارى فعلى مى‏تواند تمامى هستى تاریخ را منتقل کند یا خیر، به اجمال بررسى شده است. ضمن این مبحث، آفت‏هایى که بر عنصر روایت در روش تاریخ‏نگارى روایى مترتب است نیز ارزیابى شده است و در نهایت، این پرسش را در برابر ذهن خواننده قرار مى‏دهد که چه روش جامعى را مى‏توان براى ثبت و ضبط کامل وقایع تاریخ، تدارک دید و ابداع نمود تا بتوان کوچک‏ترین وقایع تاریخ را در جایگاه خودشان ثبت کرد.

متن

روایت و واقعیت

    فهم ما از تاریخ هماره براساس شنیده‏هاى روایى ما از تاریخ است؛ به عبارتى شیوه تاریخ فهمى ما بر مبناى تاریخ شنوى روایى است. عنصر روایت در این‏تاریخ، چنان فربه است که شنونده اساسا داستان را با واقعیت، اشتباه مى‏گیرد و نویسنده در آن که همان روایت کننده (تاریخ نویس) است در محاق پندار و توهمى که از واقعیت براى شنونده ایجاد شده است قرار مى‏گیرد. به‏طور مثال، وقتى شما روایتى را از کتاب تاریخ طبرى مى‏خوانید یا مى‏شنوید، بى‏آن‏که در وهله اول طبرى را به عنوان روایت‏گر در آن متن ببینید، بى‏درنگ آن داستان یا روایت را واقعى مى‏انگارید، حال آن‏که چگونه شما به واقعى بودن آن داستان یقین پیدا کرده‏اید، جاى سؤال دارد. این امر مى‏تواند دو حالت داشته باشد؛ یا آن روایت را بدون تحقیق در مستندات طبرى، واقعى تلقى مى‏کنید (که این ناشى از اطمینان غیر عقلانى شما به روایت کننده است) یا با کمى تحقیق بیشتر به واقعى بودن آن روایت پى مى‏برید. در هر دو حالت، ما واقعى بودن یک واقعه را از منظر روایتِ یک راوى مى‏شنویم. البته درصورتى که ناگزیر از تفسیر و تأویل مى‏شویم مسئله پیچیده‏تر مى‏شود؛ آن‏گاه واقعه را چنان با حدس و گمان در مى‏آمیزیم و چنان فربهش مى‏کنیم که خواننده یا شنونده دیگر جرأت نمى‏کنند در اصالت واقعه و واقعى بودن آن شک کنند. این اطمینان و یقینى که به روایت‏ها داریم از کجا ناشى مى‏شود؟ چرا تاریخى که به شکل روایت به ما مى‏رسد این مقدار نزد ما واقعى تلقى مى‏شود؟ چرا گزارش تاریخى با داستان در آمیخته است؟ چرا ما راوى را مورخ قلمداد مى‏کنیم و اساسا چرا روایت، تاریخ قلمداد مى‏شود؟ این‏که شما اکنون نوشته‏هاى یک راوى را در یک کتاب، عین واقعیتِ تاریخ قلمداد مى‏کنید از همین ذهنیت مخطط ناشى مى‏شود. آیا تاریخ، روایت است یا روایت، تاریخ است؟ و آیا اساسا روشى دیگر براى انتقال گزارش واقعه‏ها در تاریخ نیست که واقعى بودن آن واقعه را بتوان از آن گزارش استنباط کرد؟

    روایت‏ها به گونه‏اى است که آفت‏هاى بسیارى برآن‏ها مترتب است، از جمله تخیّل نویسنده یا همان راوى که در نمایاندن واقعه مؤثر است، زیرا آن‏جا که مورخ، در حرفه‏اى‏ترین شکل آن، به اسناد معتبر و شواهد کافى دست‏رسى ندارد، ناگزیر از حدس و گمان و تخیّل است. دیگر این‏که صبغه‏هاى ادبى یک روایت که بى‏شک، گزارش‏هاى روایىِ تاریخ از این آرایه‏ها مستثنا نیستند، نوعا قطعیت وقوع واقعه را نیز زیر سؤال مى‏برد؛ یعنى روایت و داستان که به لحاظ ساختارى نمى‏تواند از آرایه‏هاى ادبى برخوردار نباشد قطعیت وقوع روایت را تحت‏الشعاع قرار مى‏دهد. دیگر این‏که از هر یک از آرایه‏هاى ادبى که مورخ یا راوى براى پردازش واقعه تاریخى به صورت ادبى استفاده مى‏کند مى‏توان معانى متعدد یا تفاسیر مختلفى برداشت کرد که تعداد تفاسیر و تأویل‏ها از یک روایت، باز اصالت واقعه و قطعیت وقوع واقعه را در نظر خواننده مورد شک و تردید قرار مى‏دهد. راوى روایت‏ها در بیان واقعه تاریخى، گرفتار آرایه‏هاى ادبى، تخیّل خود در بیان واقعه، عدم حضور خود راوى (به عنوان نویسنده) هنگام خوانش خواننده از روایت واقعه، تفاسیر مفسران متعدد از روایت راوى، معانى متعدد از فحواى کلام و متن روایت، و آفت‏هاى بسیار دیگرى است.

    این‏که باید روشى ابداع کرد تا از میان همین روایت‏هاى آمیخته، اصل واقعه را استخراج کرد و نیز باید روشى را یافت که بتوان قطعیت واقعه را فهمید به جاى خود محفوظ است، اما روشى را هم باید یافت تا اولاً : درگزارش تاریخى، مجبور نباشیم اصالت واقعه را تفسیر کنیم و ثانیا : هنگام گزارش، قطعیت وقوع واقعه براى خواننده زیر سؤال نباشد. البته باید حق تفسیر

(67)

--------------------------------------------------------------------------------
را براى خواننده، محفوظ نگاه داشت، لکن تا آن‏جا که ممکن است باید بتوان متن یا گزارش واقعه را به گونه‏اى ثبت کرد و انتقال داد که کمترین تفسیر یا تأویلى برآن مترتب شود. هم‏چنین این حق را نیز باید براى مورخ قائل بود که بخواهد به روش خود، واقعیتِ واقعه‏ها را انتقال دهد، گرچه این روش اکنون در بیشتر گزارش‏هاى مورخان به روش روایى است.

    انتظارى که خواننده از روایت‏ها دارد این است که از راه خوانش آن روایت‏ها به معناى مشخص و دقیقى از اصل واقعه پى ببرد، در حالى که که مشکلاتى که بیان شد این مسئله بزرگ را براى خواننده، هم‏چنان باقى مى‏گذارد که معناى گذشته را چگونه درک کند و اساسا آیا امکان دارد بتواند معرفتى نسبتا دقیق به اصل واقعه بیابد؟

    مسئله معنا در علم تاریخ و فلسفه علم تاریخ، مقوله‏اى بس پیچیده است که البته دانشمندان زیادى بدان نپرداخته‏اند، در حالى که هماره آنانى که با تاریخ سروکار دارند در مسئله معناى واقعه‏ها و واقعیت آن‏ها دچار مشکل معرفت‏شاختى بوده‏اند. اما گمان مى‏رود که نتوان به اصل دقیق واقعه از راه روایت‏ها پى‏برد. روایت‏هاى داستان‏گونه، براى یک واقعه، مقدمه و مؤخره‏اى قائل هستند، اما آیا واقعیت هم،چنین است؟ به عبارت دیگر، آن‏گونه که در روایت‏ها بیان مى‏شود آیا خود واقعه‏ها نیز در اصل، ابتدا و انتهایى دارند؟ واقعه‏ها چنان پیچیده و در هم تنیده هستند و از تعامل بى‏نهایت واقعیت با یکدیگر رخ مى‏دهند که از این منظر، گاه چنان حس مى‏شود که به هیچ وجه نمى‏توان آن‏ها را در ادراک انسانى مهار کرد تا به فهم و درک در آیند. آیا هیچ روایتى مى‏تواند مدعى این امر شود و بگوید مثلاً فلان واقعه از تعامل چند یا کدامین واقعیت‏ها با یکدیگر رخ داده است، آن‏گونه که چنان احساس شود که ما بر تمامى زوایاى یک واقعه اشراف یافته‏ایم؟ مفسر وقتى مى‏تواند مدعى شود که تفسیرش درباره واقعه، دقیق، متقن‏و درست است که از چگونگى وقوع واقعه مطلع بوده و تمامى آن واقعیت‏ها را در تفسیرش لحاظ کرده باشد، هم‏چنین خواننده وقتى مى‏تواند مدعى شود که نسبت به واقعه، درک و فهم درستى یافته است که به تمامى واقعیت‏هاى دخیل در وقوع واقعه، اشراف داشته باشد.

    نکته دیگر این است که چگونه آن‏چه در معناى یک واقعه در گذشته، نهفته است در گزارش روایى انتقال مى‏یابد؟ آیا جز این است که راوى «معناى واقعه» را ناگزیر براساس تخیل خود نقل مى‏کند؟ این وضع نابسامان در انتقال اصل و معناى واقعه آن‏جایى بیشتر مى‏شود که مورخ یا راوى تلاش مى‏کند تفکر و نیت موجود در پشت واقعه را تبیین کند و انتقال دهد. مورخ چگونه مى‏تواند از آرزوها و امیدها، نیت‏ها، اعتقادها، افکار درونى، تخیل‏ها، منظورها و ایده‏هایى که مبناى بسیارى از اعمال انسانى است در گزارش واقعه، سخن بگوید. ممکن است بگوییم که این کار مورخ نیست. آرى در تاریخ‏نگارى روایى این، کار مورخ نقال

(68)

--------------------------------------------------------------------------------
نیست و اساسا مشکل از همین‏جا آغاز مى‏شود. شیوه تاریخ‏نگارى و هم‏چنین تاریخ فهمى ما نمى‏تواند این مبناهایى را که در وقوع واقعه، اصل قرار گرفته‏اند، به روش روایى فهم کند، زیرا در روش روایى، مجبور هستیم آن‏ها را حدس بزنیم یا پس از هزاران تأویل و تفسیر، به شکل نامطمئن و غیر متیقن فهم کنیم.

    مقوله دیگر در روش‏شناسى تاریخى، مقوله جزء و کل است. هماره در بحث تاریخ‏نگارى به شیوه روایى از این مسئله دفاع مى‏شود که روایت‏ها متضمن جزئیاتى هستند که از مجموع آن‏ها مى‏توان به یک کل به هم پیوسته در تاریخ دست یافت و کلیتى منسجم را فهم کرد. اما این مسئله، مورد مناقشه ماست، چرا که اساسا هم به لحاظ ساختارى و هم به لحاظ معرفت‏شناختى، روایت‏ها نمى‏توانند متضمن تمامى اجزاى واقعه باشند که بتوان از درهم آمیختن اجزا، یک کلى را که همانا واقعیت واقعه است، فهمید. ساختار یک روایت در تاریخ به دلیل آن‏که حادثه محور است با بیانى خبرى، گزارشى از واقعه را انتقال مى‏دهد که ناخودآگاه تمامى واقعیت‏هاى متعامل در واقعه را پوشش نمى‏دهد. بنابراین، حادثه روایت شده در گزارش روایى، کلیتى مخدوش است که تمامى جزئیات را در خود ندارد.

    در این‏جا یادآور مى‏شوم که حادثه از منظر معرفت‏شناسى تاریخى با واقعه، متفاوت است. تقریبا تمامى تاریخ‏هایى که به شکل روایى به دست ما رسیده‏اند حادثه محور هستند، نه واقعه محور. هیچ واقعه‏اى در تاریخ یک کل منحصر بسته‏اى نیست که بتوان تمامى اجزاى آن‏را تحت قالب یک کل فراهم ساخت و به همین سادگى به شیوه روایى فهم کرد و تشخیص داد.

    تاریخ‏نگارى روایى در بیان تاریخ دچار نوعى تسلسل روایى است؛ به تعبیر دیگر، ذهنیتى را در خواننده به‏وجود مى‏آورد که خواننده در مطالعه آن‏گونه تاریخ دچار فهم «روایت در روایت» مى‏شود؛ یعنى تصویرى از واقعه‏ها به خواننده مى‏دهد که وقوع واقعه را به وقوع واقعه‏اى در قبال، منوط مى‏کند و آن را زمینه‏ساز واقعه بعدى نمایش مى‏دهد و خواننده را تا منتهى‏الیه تاریخ عقب مى‏برد، در نتیجه، این تصور را پیش مى‏آورد که ضرورتا واقعه‏اى زمینه واقعه دیگرى در آینده است، در حالى‏که ممکن است چنین نباشد.

    خواننده در این شیوه، بایستى چنان در تاریخ به عقب بازگردد تا بتواند واقعه‏اى را بیابد که علت العلل تمامى واقعه‏ها در این کل به هم پیوسته است. البته شیوه روایىِ بیان تاریخ، این امکان را در اختیار خواننده و پژوهنده تاریخ قرار نمى‏دهد؛ یعنى شیوه روایى، فلسفه‏اى را در خوانش تاریخ به خواننده القا مى‏کند که عملاً هیچ فلسفه، ابزار و امکانى را در اختیار خواننده قرار نمى‏دهد تا واقعه‏ها را بر مبناى آن دنبال کند. مثلاً شما بایستى طبق این شیوه، براى درک و فهم واقعه مشروطه ایران تا ابتداى تاریخ، یعنى انفجار اولیه عقب بروید. این امر ظاهرا نوعى طنز روش‏شناختى است، اما همین نکته، اساس و بنیاد تاریخ فهمى به شیوه

(69)

--------------------------------------------------------------------------------
روایى است. بایستى در این‏جا اذعان کرد که تاریخ‏نگارى روایى یکى از نتایج تصور حرکت خطى تاریخ است.

    گفتنى است که به هم پیوستگى تاریخ یا به تعبیرى دانستن تاریخ به مثابه یک کل به هم پیوسته، از جانب برخى فیلسوفان، مانند فوکو مورد مناقشه است؛ یعنى تاریخ را آن‏چنان که روایات القا مى‏کنند نبایستى یک کل به‏هم پیوسته دانست.

    البته نقد شیوه تاریخ‏نگارى روایى از این منظر به مثابه تأیید نقاط ضعف روش‏هاى دیگر، مانند روش تبیین‏هاى علمى بر مبناى علیت، چه از نوع اقتصادى و چه از نوع جمعیت‏شناختى نیست. و نیز آن دفاعى که از روش‏هاى روایى مى‏شود مبنى بر این‏که تاریخ نویسى روایى، شیوه‏اى مناسب براى سازمان‏دهى مطالب براساس نظم زمان متوالى و متمرکز ساختن محتوا بریک داستان منسجم واحد،(1) نافى این نقد مبنا شناختى ما نمى‏باشد. مدافعان تاریخ‏نگارى روایى بر این باورند که با این روش، موضوعات تاریخ از تمرکز بر ساختارهاى اجتماعى به سمت تمرکز بر احساسات، عواطف، ارزش‏ها، هنجارها و الگوهاى رفتارى حرکت خواهند کرد.(2) آن‏ها این نکته را جنبه مثبت این روش مى‏دانند، لکن همین امر، نقطه ضعف تبیین تاریخ به شیوه روایى است، زیرا همین احساسات، راوى را دچار تعصبات یا تخیلات خودش مى‏نماید و خواننده را از درک منطقى و غیر جانب‏دارانه تاریخ، عاجز مى‏کند. اعتقاد من براین است که ضرورت رجوع به اصل و واقعِ وقایع تاریخى که بهترین راه براى درک و فهم و تبیین تاریخ است ما را نبایستى در دام شیوه تاریخ‏نگارى روایى بیندازد و گمان کنیم تنها روایت است که فکت‏هاى تاریخ را براى ما تبیین مى‏کند. اندکى تأمل، ما را متوجه نواقص شیوه تاریخ‏نگارى روایى مى‏نماید. وقایع و واقعیت آن‏ها و رسیدن به اصل آن‏ها در تاریخ تنها هدف والاى محقق تاریخ باید باشد؛ یعنى وقایع تنها و تنها هدفى است که ما در مطالعه و تحقیق و ثبت تاریخ، آن را دنبال مى‏کنیم. این اشتباه است اگر گمان کنیم تاریخ در نازل‏ترین شکل خود با وقایع سروکار دارد.(3) خیر، تاریخ در والاترین شکل خود با وقایع سرو کار دارد، اما این‏که بیان کنیم تاریخ در تمامى اَشکال خود به عرصه روایت تعلق دارد،(4) اشتباهى معرفت‏شناسانه است. تاریخ در هیچ شکل خود نمى‏تواند صرفا به روایت و روایت‏پردازى تعلق داشته باشد، زیرا به شیوه تاریخ‏نگارى روایى، نقدهاى جدى وارد است.


--------------------------------------------------------------------------------

1 . شارتیه روژه، تاریخ فرهنگى، رابطه فلسفه و تاریخ، ص 396.

2 . همان، ص 397.

3 . همان .

4 . همان .

(70)

--------------------------------------------------------------------------------

    به نظر مى‏رسد بایستى شیوه نگاه خود به تاریخ و تعریف خود را از تاریخ، تغییر دهیم. تاریخ فقط عرصه بازى‏گرى انسان‏ها نمى‏باشد که بخواهیم با داستان‏پردازى و روایت‏گویى از زندگى آنان تبیینى واقعى از تاریخ به‏دست دهیم، بلکه تاریخ، عرصه تعامل بى‏نهایت واقعیت درهم تنیده‏اى است که واقعه را شکل مى‏دهند. عین وقایع براى هر محقق و خواننده‏اى در خواندن تاریخ اهمیت بسیار دارد، اما آیا این منطقى است که بگوییم تاریخ نویسى حقیقى از طریق کاربرد فرمول‏هاى مشترک آن با عرصه روایت یا زمینه‏پردازى ساخته شده است؟(1) روایت‏ها ساختارهایى محدود و داستان‏زده هستند که با هیچ فرمولى نمى‏توان آن‏ها را به‏طور قطع و یقین به واقعیت نزدیک دانست. مورخ یا محقق و یا فیلسوفِ تاریخ البته هیچ‏گاه نباید فراموش کند که ذهن آدمى تا چه اندازه براى برقرارى ارتباط با واقعیت تاریخى، داستان‏پرداز و روایت‏زده است. به هر ترتیب، این واقعیتى است که ذهن خواننده از داستان بیشتر خوشش مى‏آید تا تبیین‏هاى علمىِ مبتنى بر روش‏شناسى منطقى و معقول، هر چند که مملو از واقعیت باشد.

    اگر متن روایىِ گزارش تاریخى، تلاش دارد گذشته واقعا موجود را تا سرحد امکان بازسازى کند، این مدعایى است که دیگر روش‏هاى تاریخ‏نگارى نیز آن را ادعا مى‏کنند. نکته این‏جاست که تاریخ را به هر شیوه‏اى که بخواهیم به صورت متن در آوریم، چه به شیوه روایى، چه به شیوه تفسیرى و چه به شیوه تبیینى و علّى و چه به روش‏هاى دیگر، اساسا نیاز به واقعیت‏هایى داریم که اکنون هیچ روش منطقى یا معقولى براى ثبت و ضبط و مهار تمامى آن‏ها در دست نداریم تا در اختیار مورخ قرار دهیم و آن‏گاه او به هر روشى که توانایى دارد و اصولى‏تر است اقدام به پردازش آن‏ها کند. سؤال اساسى این است که فکت‏هاى تاریخى ـ با این نگرش که از بین رفتنى نیستند و مهار مى‏شوند ـ چگونه مهار شدنى هستند و قابلیت تبدیل به گزاره‏هاى تاریخى دارند؟ این کاستى، در روش‏هاى تاریخ‏نگارى کاملاً احساس مى‏شود.

    خواننده در شیوه تاریخ‏نگارى روایى با چالش بزرگى روبه‏روست که همانا صدق و کذب راویت یا صادق و کاذب بودن راوى است. ما براى اثبات صدق و کذب روایت، و صادق و کاذب بودن راوى چه کارى باید انجام دهیم؟ آیا جز این است که به هر گونه‏اى که شده باید به اسناد و گزاره‏ها و واقعیت‏هایى غیر روایى دست یابیم تا صدق و کذب خبر و صاحب خبر را دریابیم. پس این چه چالش پر مخاطره‏اى است که ما از ابتدا بدان تن دهیم تا پس از طى مسیرى پر پیچ و خم، تازه به این نقطه ابتدایى برسیم که «روایت صحیح است و راوى صادق».

    پس دریافتیم که در تاریخ‏نگارى، دو مشکل اساسى گریبان‏گیر ماست: یکى مهار تمامى

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان .

(71)

--------------------------------------------------------------------------------
واقعیت‏ها و دیگرى شیوه انتقال این واقعیت‏ها به خواننده. براى این دو باید روشى را ابداع کرد و این روش باید بربنیان تعریفى دقیق از تاریخ و واقعیت تاریخى باشد.

    شیوه‏هاى تاریخ‏نگارى که پر سابقه‏ترین و پر مدافع‏ترین آن‏ها شیوه روایى است همگى مدعى بازسازى گذشته تاریخى هستند. و اگر دقت شود همگى آن‏ها بر کوچک‏ترین اجزاى تاریخ، یعنى واقعه‏ها، و در واقعه‏ها به اجزاى آن‏ها، یعنى واقعیت‏ها تکیه مى‏کنند.(1) لکن سخن ما از همین جا آغاز مى‏شود که بر چه اسلوب یا مبنایى ما قادر به شناخت واقعیت‏ها و واقعه‏هاى تاریخى مى‏باشیم؟ کدام یک از این روش‏ها مى‏تواند ادعا کند که واقعیت‏ها بیشتر در مهار من است؟

    استناد یک روایت به اشخاص متعدد که سلسله‏وار پشت سر هم قرار مى‏گیرند تا روایتى را براى خواننده مستند کنند وقوع واقعى یک واقعه را آن‏طور که راوى بیان مى‏کند تضمین نمى‏کنند. در شیوه روایى، عینى بودن یا حقیقى بودن و یا به تعبیرى، صدق و کذب گزاره‏هاى تاریخى را به این شیوه اثبات مى‏کنند که اولاً: گزاره باید به گونه‏اى باشد که نتوان آن، را انکار کرد یا انکار آن، صادق نباشد و ثانیا: آن گزاره با گزاره‏هاى هم‏زمان و قبل و بعد خود، ناسازگار نباشد.(2) اما سؤال این است که همین عدم امکان انکار گزاره‏ها و نیز تشخیص سازگارى گزاره‏اى با گزاره‏هاى دیگر براى اثبات امکان حدوث آن واقعه، از چه راهى باید براى محقق یا مورخ حاصل شود؟ خواننده چگونه مى‏تواند بین گزاره‏هاى تاریخى سازگارى‏اى را فهم کند تا نتواند حدوث واقعه‏اى را انکار کند؟ این معضل اساسى ماست.

    این بحث، متکفل آن نیست که در گزاره‏هاى تاریخ تردید جدى وارد آورد، چرا که علم تاریخ را کما کان مى‏توان جزء علوم تلقى کرد و تاریخ، قابلیت آن را دارد که به عقل و علم و ادراک آدمى در آید، چنان‏که اتکینسون مى‏گوید: به زعم برخى، تاریخ را به سختى مى‏توان به عنوان پیکره‏اى از دانش دانست، زیرا اگر درباره گزاره‏هاى آن به طور زیربنایى از نظر واقعیت، تردید جدى شود، در آن صورت بایستى فاتحه تمام تاریخ را خواند.(3)

    مورخ یک انسان است گرچه او یک انسان عالم است، اما مشمول همه قواعد انسانى و از جمله، این نکته فلسفى که انسان‏ها فقط درباره خودشان شناخت و معرفت مستقیم دارند نیز مى‏شود.(4) بنابراین، مورخان که خود جزء مردم‏اند به‏طور تصورى و ذهنى مى‏توانند خود را با مردمان گذشته یکى سازند و در افکار و اعتقادات آنان و انگیزه‏ها و نیات و حتى احساسات

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، ص 399 .

2 . همان، ص 400 .

3 . آر.اف اتکینسون، نگاهى به دیدگاه‏هاى رایج در فلسفه، ص 28.

4 . همان، ص 31 .

(72)

--------------------------------------------------------------------------------
آنان سهیم و دخیل باشند.(1) اما آیا مورخان مى‏توانند یا اساسا به‏لحاظ اصول علمى اجازه دارند که مستقل از روال گردآورى و ارزیابى مدارک به یک «بصیرت تخیلى» قائل شوند و به آن استناد کنند؟ یک مورخ به عنوان انسان عالم از همین نقطه، دچار معضل بیان روایى تاریخ و ذهنیت زدگى نوشتار تاریخ مى‏شود. این نباید براى مورخان مبنایى شود که تاریخ را به صرف نوعى همزاد پندارى آن با آدمیانى که با واقعه تاریخى تعامل دارند، بدون استناد و مدارک متیقن و تنها بر مبناى تخیل و احساسات خود بنگارند.

    طبق نظر اتکینسون توصیف گزینشى تاریخ نمى‏تواند عینى به معناى مطابق با واقع باشد، زیرا متضمن فصل ممیزه‏هایى در پیکره‏اى از مدار صدق است که تمام آن‏ها به‏طور یک‏سان مطابق با واقعیت به‏شمار مى‏رود، اما این توصیف گزینشى در معناى دیگرى از عینیت به معناى اثبات‏پذیرى و قابل تصدیق بودن، عینى محسوب مى‏شود.(2) نکته مهم این است که مورخان که تاریخ را ناچار به صورت روایى ثبت مى‏کنند اساسا به هیچ روى نمى‏توانند تاریخى را بیان کنند که مطابق با واقع یا به تعبیرى عینى باشد. اتکینسون در جاى دیگر، اذعان مى‏دارد: مورخان هنگام خلق روایت‏هاى گزینشى در دخالت تعصبات و پیش‏داورى‏هاى شخصى و طبقاتى و دیدگاه‏ها و نقطه نظرهاى اخلاقى، سیاسى و دینى خود راه افراط در پیش خواهند گرفت. گرچه گذشته را نمى‏توان تغییر داد، ولى نکته این است که کتاب‏هاى تاریخى دائما این کار را مى‏کنند.(3) اتکینسون این معضل را معضل اخلاقى یا سیاسى جلوه مى‏دهد، در حالى‏که مورخان در این باره گرفتار معضل معرفت‏شناختى هستند، و مادامى که تاریخ را به شیوه روایى انتقال مى‏دهند، ناچار از آن و ناگزیر بر آن هستند.

    اما در باب بیان و تبیین عینیت که برخى مدعى شده‏اند آن را نمى‏توان به طور عینى و صریح بیان کرد،(4) باید گفت که «نمى‏توانیم» یک مقوله‏اى است، اما این‏که این امر شدنى است یا خیر، مسئله دیگرى است. نمى‏توانیم، چون اطلاعات ما راجع به جزئیات یا فکت‏ها و واقعیت‏ها که تعاملشان امر واقع را شکل مى‏دهد ناقص است، اما اگر روش دیگرى را غیر از روش روایى براى انتقال امر واقع در تاریخ انتخاب کنیم شاید بتوان نسبت به کل عینیت، تبیینى دقیق ارائه داد. پس این کار با تغییر در روش، شدنى است.گر چه گزینش به زعم اتکینسون به عینیت لطمه وارد مى‏کند، اما در اندیشه پوپر و والش گزینش‏هایى که هماهنگ با وقایع و رخ‏دادها صورت مى‏گیرند به عینیت لطمه‏اى وارد نمى‏کنند و گزینش‏هایى را که در

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان .

2 . همان، ص 32 .

3 . همان .

4 . همان، ص 41 .

(73)

--------------------------------------------------------------------------------
ارتباط با اهداف خاص تحقیق یا پرسش‏هاى مطرح شده صورت مى‏گیرند مى‏توان عینى دانست. البته مسئله ما تطابق با واقعیت وقایع انتقال داده شده توسط این گزینش‏ها نیست، چرا که روش انتخاب شده در شیوه تاریخ‏نگارى روایى نمى‏تواند عینیت را پشتیبانى کند. گزینش، این مشکل را حل نمى‏کند، زیرا «عین وقایع»، یعنى کل واقعیت‏هاى دخیل در شکل‏گیرى امر واقع بدون هیچ‏گونه گزینش یا انتخاب.

    ما به عنوان مورخ اصولاً نبایستى هدفى خاص را در انتقال امر واقع داشته باشیم، اما اگر فیلسوف یا تحلیل‏گر یا تبیین‏گر بودیم، این حق براى ما محفوظ بود. بگذریم از این‏که ادعاى این نوشته، این است که اگر چگونگى امر واقع به‏طور کامل انتقال یابد، به تحلیل یا تبیین و چون و چراهاى عقلانى نیازى نخواهد بود.

    طرف‏داران روش گزینش در انتقال واقعه‏هاى تاریخى، تعریف درستى از تاریخ ندارند، لذا مفهوم تاریخ را آن‏چنان که تمامى ملاحظات ممکن را در برگیرد، عبث و بیهوده تلقى مى‏کنند. اینان میان مفهوم تاریخ با مفهوم تاریخ‏نگارى، خلط نموده و تمایزى قائل نیستند. تاریخ چه بخواهیم چه نخواهیم شامل تمامى ممکنات زمان‏مند مى‏شود؛ یعنى هر آن‏چه مى‏توان نام واقعیت را بر آن نهاد و آن‏گونه که این واقعیت در شکل‏گیرى امر واقع سهیم مى‏شود.

    اما اکنون باید روشى را براى تبیین و انتقال امر واقع، تدبیر کرد به‏گونه‏اى که هر آن‏چه در شکل‏گیرى امر واقع دخیل بوده است را در برگیرد، و این امر شدنى است، مثل این‏که مى‏توان تاریخ را گروهى و به شیوه تخصصى ثبت کرد.

    به هر حال، این‏که در روش تاریخ‏نگارىِ روایى تصور کنیم که بیان روایت‏هاى قبلى، روایت فعلى را از واقعه، عینى مى‏کنند تصور اشتباهى است. این روش روایت در روایت انتقال تاریخ، نمى‏تواند هیچ واقع نمایى را در گزارش تاریخ تضمین کند، زیرا اشکال در ساختار خود روایت و روایت کننده است، نه این‏که تعدد روایات یا به تعبیرى انباشت روایات، عینیت یا تطابق با واقعیت را به ذهن خواننده متبادر سازد و آن را تضمین کند. در این روش، ما تنها خواننده را با روایات متعددى روبه‏رو ساخته‏ایم که هر روایت آن به تنهایى اشکال ساختارى و ماهوى دارد و خواننده ماهر، این اشکال را آشکارا مى‏بیند و به هیچ‏کدام از روایات بیان شده اعتبارى نمى‏نهد. به بیان دیگر ـ همان‏گونه که اشاره شد ـ تسلسل در بیان روایات، عینیت در روایت متأخر را تبیین نمى‏کند، زیرا همین که شاکله هر روایت به صورت گزینشى تبیین و منتقل شده است با عینیت فاصله زیادى مى‏یابد.

    در جهان جدید به لحاظ علمى، موضوعات اصلىِ مورد مطالعه تاریخ، چنان بسط و گسترش یافته است که بسیارى از موضوعات را دربرمى‏گیرد و این خود، نشان دهنده آن‏است که نمى‏توان تنها از دریچه روایت، تمامى آن‏چه در وقوع واقعه‏اى دخیل بوده است را ثبت کرد

(74)

--------------------------------------------------------------------------------
و انتقال داد. اما این‏که به دلیل این معضل، از روش روایى به روش تحلیلى یا تفسیرى روى آوریم نیز جاى تأمل و بررسى دارد، زیرا معلوم نیست آن روش‏ها نیز توان انتقال عینت وقایع را به‏طور کامل داشته باشند.

    مقوله ارزش‏ها در بیان تاریخ نیز به‏طور مستقیم با بحث حاضر درگیر است. این‏گونه ادعا مى‏شود که ارزش‏ها در تاریخ، تطابق آن را با واقعیت، مخدوش مى‏کند. این امر، موافق نظر ما نیست، زیرا ارزش‏ها خود جزئى از واقعیت‏هاى متعامل و دخیل در وقوع امر واقع هستند. آن‏چه مهم است این است که ارزش‏ها و پیش داورى‏هاىِ حاکم بر ذهن و زبان راوى است که سبب مى‏شود تمامى عینیت امرِ واقع در نگاشته او منتقل نشود و تاریخ، به‏صورت گزینشى، روایت شود و این به صورت بنیادى، شیوه روایى را مورد انتقاد قرار مى‏دهد و نه ارزش‏هایى را که در تاریخ، خود جزئى از امر واقع مى‏باشند.

    نکته مهم دیگرى که باید به آن توجه داشت این است که تبیین تاریخ به شیوه روایى به سبب آن‏که بر روایت‏هایى از اعمال، رفتار و حوادث و سیر یک داستان مبتنى است نمى‏تواند مبین ساختارهاى موجود در تاریخ باشد. در این‏جا محققِ تاریخ، ناگزیر دست به تأویل مى‏زند و در آن صورت، احتمال دارد از واقعیت دور شود. ساختارها را در تاریخ مى‏توان به عنوان نظام‏هاى قواعد، نقش‏ها، روابط و نمادهاى اجتماعى دانست که وقایع، کنش‏ها، اعمال و رفتار و اعتقادات در بستر آن‏ها رخ مى‏دهند و شکل مى‏گیرند و حیات در آن‏ها به سیر خود ادامه مى‏دهد.(1) گرچه وقایع به لحاظ هستى‏شناسى به ساختارها وابسته‏اند و در بستر آن‏ها رخ مى‏دهند، لکن ساختارها نیز هستى و وجود خود را به وقایع وابسته‏اند و بدین لحاظ هر کدام کاملاً به دیگرى وجود مى‏یابند. به عبارت دیگر، ساختارها دائما باید از طریق اعمال و رفتارها و باورها باز تولید شوند.(2)

    تاریخى را که بر روایت و داستان سرایى از واقعه‏ها مبتنى است به لحاظ این‏که تبیین‏گر ساختارهاى موجود در جوامع نیست، نمى‏توان تاریخ واقعى قلمداد نمود. گرچه واقعه، اهمیت به‏سزایى در شکل‏گیرى ساختارهاى اجتماعى دارد، اما در مقام تبیین نمى‏توان آن را به روش روایى به‏طور دقیق و صحیح انتقال داد. لوید در این باره مى‏گوید: به هر صورت، شیوه روایى به لحاظ ماهیت زمان‏مند و مستمر وقایع از آن‏رو که در جریان متناوب و نامنظم و در عین حال به هم پیوسته زمان به‏دنبال وقایع و کنش‏هاى بعدى رخ مى‏دهند، براى تمامى مورخان شیوه‏اى ناگزیر و اجتناب‏ناپذیر است،(3) ولى این ناچارى بدان لحاظ است که اولاً: ساده‏ترین

--------------------------------------------------------------------------------

1 . لوید کریستوفر، تبیین تاریخ، ساختارهاى اقتصادى و اجتماعى رابطه اقتصاد و تاریخ، ص 326.

2 . همان، ص 326 .

3 . همان .

توضیح : کلیه مقالات از کتاب ذیل استفاده شده‏است: فلسفه تاریخ، روش‏شناسى و تاریخ نگارى، تدوین و ترجمه حسینعلى نوذرى، چاپ اول: 1378.

(75)

--------------------------------------------------------------------------------
روش براى ثبت وقایع، شیوه روایى است و ثانیا : این‏که براى بیان ساختارهایى که در پسِ این وقایع مى‏باشند تخصصى جامع لازم است که از عهده هر نویسنده‏اى برنمى‏آید. به هر حال، هر مورخى چه روایت پرداز و چه ساختاراندیش تاریخ، هر دو فى‏الحال ناگزیر از توصیف روایى تاریخ مى‏باشند.

    به نظر مى‏آید با این حکم بتوان از این منظر به موضوع پرداخت که با توجه به این‏که نوعى رابطه هستى‏شناسانه میان وقایع و ساختارهاى موجود در جامعه و تاریخ وجود دارد، شیوه روایى که صرفا به توصیف گزیده‏اى از وقایع مى‏پردازد نمى‏تواند متکفل تبیین تاریخى مبتنى بر واقعیت باشد. بنابراین، براى تبیین عینیت وقایع باید به دنبال شیوه و تبیین دیگر بود؛ تبیینى که هم تمام وقایع را در برگیرد و هم ساختارهایى را که با وقایع، رابطه هستى‏شناسانه متقابل دارند. ساختارها و تبیین آن‏ها این ارزش را دارند که آن دسته از واقعیت‏هایى را که در تبیین وقایع تاریخى مغفول مى‏مانند، آشکار سازند و مورخ متخصص را متوجه آن کنند که بدین ترتیب مى‏توانیم از ثبت تمامى واقعیت‏ها توسط متخصص، مطمئن شویم.

(76)

تبلیغات