چکیده

این مقاله، ترجمه فصل نهم کتاب تاریخ‏نگارى نوین اثر میشل بنتلى است. وى در این کتاب کوشیده است سیر تحول تاریخ‏نگارى غربى را از عهد روشن‏گرى تا روزگار ما به اختصار بررسى کند.(3) در این فرایند، مقوله روش و روش‏شناسى، نقطه عطف بزرگى است که در پى حرفه‏اى شدن رشته تاریخ و بروز تحولات اجتماعى ـ اقتصادى در سطح‏جهان و در واکنش به علم گرایى و رشد علوم دقیقه مطرح شد. البته مسئله روش در پژوهش‏هاى تاریخى، پیش از این در عهد روشن‏گرى و با ظهور مورخان و متفکرانى، چون هیوم و با دفاع از روش‏هاى پوزیتیویستى (روش تجربه‏گرایانه علوم دقیقه) مطرح شده بود، اما اکنون اعتبار این روش با گسترش تفکر ایده‏آلیستى به حوزه علوم انسانى و به‏ویژه تاریخ، زیر سؤال رفته است. در نتیجه، متفکران تاریخ به تمایز و تفکیک روش علوم انسانى و تاریخى از روش‏هاى علوم تجربى پرداختند و از یک معرفت‏شناسى جدید و متفاوت سخن گفتند. پیشگام و پیشتاز این جریان، متفکران آلمانى و در رأس آن‏ها ویلهلم دیلتاى بود که بعدها شخصیت‏هایى چون ویندلبند، لامپرشت، ریکرت، ماکس وبر، کالینگ وود و ... راه او را ادامه دادند و نگرش تاریخى را متحول ساختند

متن

  رویکردهاى ریشه‏اى به تاریخ، تا حدى به روند رو به رشد حرفه‏اى شدن این رشته بستگى داشت، زیرا درک نظامند محتویات منابع، کمک مى‏کرد تا سؤال‏هاى جدیدى درباره کاربردها و محدودیت‏هاى آن‏ها مطرح شود. اما رخ‏دادهاى بزرگ‏تر نیز نقش خود را ایفا کردند، از جمله رشد و تمرکز نوین جمعیت در شهرها، میزان مهاجرت‏ها، به‏ویژه به ایالات متحده، حرکت در مسیر صنعتى شدن در امریکاى شمالى و اروپاى غربى پس از 1850م، و کوچک شدن جهان در زمان و مکان.(1) این‏هانشانه‏هایى است که یک جامعه توده‏اى در دوره‏اى از آشفتگى تکنیکى به آن گرفتار مى‏شود و مورخان در جست‏وجوى مسیرهاى جذاب تفکر درباره گذشته، نمى‏توانند از آن فرار کنند. این زمینه جدید نشان مى‏داد که مسائل اقتصادى براى مدت طولانى در حاشیه تحقیق قرار گرفته‏اند، اما این سؤال مطرح بود که تاریخ اقتصادها و گروه‏بندى‏هاى اجتماعى که با آن تعامل دارند چگونه باید نوشته شود. این موضوع با سؤال‏هایى که عهد روشن‏گرى درباره رابطه تاریخ و علوم اجتماعى مطرح ساخت، تقویت شد. حتى مورخان نیاز داشتند ابتدا تمام سؤال‏هایشان را در چارچوب مشخصى طرح کنند. از نیمه دوم قرن نوزدهم تنور استدلال درباب نظریه اجتماعى چنان داغ شد که حتى اگر مورخان کلمه‏اى از مارکس، دیلتاى،(2) پاراتو،(3) دورکیم یا وبر نمى‏خواندند و حتى اگر آن‏ها به «روش‏هاى»(4) ناخوشایند گذشته‏شان ـ که مباحث تاریخى آلمان را در دهه 1890م مخدوش ساخت ـ باز مى‏گشتند نیز به دشوارى مى‏توانستند از گسترش جریان خودآگاهى و انتقاد از خود در امان بمانند؛ امرى که بیشتر حوزه‏هاى تحقیق روشنفکرى را درگیر ساخته بود.(5) این موضوع به آخرین نسل جهان‏گرایانِ انزوا طلب که انتظار داشتند براى مطالعه در باب آخرین پیشرفت‏ها در زیست‏شناسى، زمین‏شناسى، پزشکى و فلسفه فرصتى بیابند و طرح‏هاى تاریخى‏شان را ادامه دهند، کمکى نمى‏کرد، زیرا این پیشرفت‏ها به‏سرعت فراگیر شد.

    باید بپرسیم در 1896م چرا ناظر حساسى چون لامپرشت(6) متقاعد شده بود که بیشتر به

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . براى برآوردى مقدماتى در این موضوع ر.ک:

Kern , The Culture of Time and Space.


     2 Dilthey.


     3 . Pareto.


     4 . Methodenstreit.


     5 . Hughes, Consciousness and Society: The Reorientation of European Social Thought, 1890-1930.


     6 . Lamprecht.

(19)

--------------------------------------------------------------------------------
مسئله روش بپردازد تا به تصور یا چشم‏انداز گسترده‏ترى که مورخان را به دو اردوگاه تقسیم کرده بود؟ از یک سو، این مسئله، بازگشتى به نیم قرن قبل و نقشى بود که ایده‏آلیسم آلمان در نگارش تاریخى ایفا کرده بود، و از دیگر سو، واکنشى در برابر ادعاهاى علم بود که به‏ویژه صدایش در فرانسه بلند بود. در پى طرح مباحث هواداران داروین در میان نظریه‏پردازان اجتماعى و هم‏چنین پیشرفت‏هاى داخلى در خود علوم دقیقه بود که ادعاهاى بعدى در دهه‏هاى 1870 و 1880م میدان وسیعى یافتند. شاید رویکردهاى علمى، اغلب با یک شیوه ادبى، بیان نمى‏شوند و گذشته در این‏باره، تجارب و شواهد اندکى ارائه مى‏کند. اما نیاز به طبقه‏بندى، تنظم و مهم‏تر از همه، تقلیل فوق‏العاده در فرهنگى که به‏واسطه وسعت خود دست‏خوش سردرگمى شده بود، بیشتر احساس مى‏شد. این کاهش یا کوچک شدن، برخى از قالب‏هاى علمى را فراگرفت اما یک در بیشتر آن‏ها وجود داشت و آن این بود که گذشته به گونه‏اى که در پاریس قرن هجدهم مورد توجه بود به مثابه مجموعه‏اى از مراحل انتقال و قابل پیش‏بینى نگریسته شود و به روش‏هاى ویکو یا کندرسه که آن را به صورت چند دوره محدود در نظر مى‏گرفتند، کمتر توجه مى‏شد. در عوض، گذشته به عنوان مراحل پیشرفت از یک وضعیت فکرى به وضعیت فکرى دیگر در نظر گرفته مى‏شد. از نظر سرهنرى ماین که قانون باستان وى به سال 1861م در بریتانیا با استقبال گسترده‏اى روبه‏رو شد، سفر به زمان گذشته، گواه انتقال از جامعه مبتنى بر وضع طبیعى به جامعه‏اى مبتنى بر قرارداد بود.(1) از نظر هربرت اسپنسر، معاصر ماین، زمان گذشته به عنوان یک موضوع زیستى یا غیر زیستى، همچون دانه‏اى جهانى نگریسته مى‏شد که مستلزم شرایطى متجانس و متغیر بود تا همواره خود را طى زمان در یک شرایط نامتجانس پیچیده‏تر و ماندگار به صورت متفاوت نشان دهد و این فرایند در هر چیزى از تکامل تدریجى کهکشان تا سازمان فکرى (مغز بشر) و تقسیم کار اجتماعى، امرى ذاتى به نظر مى‏رسید.(2) از نظر تونیس، جامعه‏شناس آلمانى، سفر به

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ماین مفصل‏ترین فصل را در این گزارش در باب «تاریخ آغاز قرار داد» آورده است، ر.ک:

    Maine, Ancient Law, p.252-304.

2 . در باب ایده‏هاى هربرت اسپنسر ر.ک:

    Spencer , Social statics.

و در میان مفسران معاصر ر.ک:

    Peel, Herbert Spencer ; Andreski , Herbert Spencer.

و در باب موضوعات گسترده‏تر در تئورى اجتماعى ر.ک:

    Taylor , Men Versus the State.

(20)

--------------------------------------------------------------------------------
گذشته براى همه جوامع از یک چشم انداز، مسیر پرپیچ و خمى است که همواره تحت سیطره معیارهاى فکرى «جمعیت»(1)از یک سو و «جامعه»(2) از سوى دیگر قرار دارد، و ایجاد کننده دوگانگى‏هاى قدرت‏مندتر بعدى است.(3) و البته هر یک از این پیشرفت‏هاى انجام یافته یا مورد انتظار در برخى مسیرهاى مشهورتر صورت مى‏گرفت، اما مارکس به صورت فاجعه‏آمیزترى این مراحل انتقال را ترسیم کرد.

    این مسئله که مارکس نظریه‏پردازى است که بیش از همه معاصرانش اندیشه تاریخى را شکل داده است، تناقض‏آمیز به نظر مى‏رسد، زیرا او هرگز هیچ اثر جدى تاریخى جز کتاب سرمایه(4) (کاپیتال) را ننوشت (اثرى که به سال 1868 در آلمان انتشار یافت و در 1887م به انگلیسى ترجمه شد) که باید آن را به مثابه تاریخ جامعه صنعتى تلقى کرد. ما کتاب «هجدهم برومرلوئى بناپارت» او را به عنوان نمونه‏اى از این سبک و به مثابه مجموعه‏اى از قیاس‏هاى منطقى قوى و تئوریکى در دیباچه کتاب نقد اقتصاد سیاسى(5) در 1859م در دست داریم. هنوز هم مهم‏ترین بخش نظریه تغییر تاریخى مارکس یاد آور یک ساخت ناظر به گذشته است که باعث دل‏مشغولى علماى الهیات و منتقدان او شده است.(6) او با اصرار بر دیالکتیک هگلى به عنوان تبیین تغییرات بنیادین و تعبیر آن به «زیر بنا» از طریق زمینى کردن دیالکتیک در

 

--------------------------------------------------------------------------------


     1 . Gemeinschaft.


     2 . Gesellschaft.

3 . فردیناند تونیس حجم قابل ملاحظه‏اى از یک متن را نگاشت که بیش از همه برایده‏هاى تاریخى و جمعیت و جامعه اشاره داشت.

Tonnies, Gemeinschaft und Gesellschaft; Tonnie, Einfuhrung in die Soziologie; Bickel, Ferdinand Tonnies: Soziologie als skeptische Aufklarung zwischen Historismus und Rationalismus.


     4 . Kapital.


     5 . Critique of Political Economy.

6 . در باب ارزیابى جدید ر.ک:

Rigby , Marxism and History: A Critical Introduction; Cohen , Karl Marx's Theory of History: A Defence.

دکتر ریجباى برخورد مارکسیسم با تاریخ‏نگارى متأخر را در کتاب بنتلى بررسى کرده است ر.ک:

    Bentley, Companion to Historiography, Ch . 36.


(21)

--------------------------------------------------------------------------------
اصطکاک و انطباق بین نیروهاى تولید و روابط تولید، راه جدیدى براى درک چگونگى کار کرد جوامع ارائه مى‏دهد:

در تولید اجتماعى است که بشر وارد مناسبات مشخصى مى‏شود که حتمى و مستقل از اراده اوست و این روابطِ تولید با مرحله معینى از توسعه توان‏مندى‏هاى تولید مادى بشر منطبق مى‏گردد. حاصل جمع این مناسبات تولیدى، ساختار اقتصادى جامعه را شکل مى‏دهد؛ یعنى بنیانى واقعى که روبناهاى سیاسى و قانونى را پدید مى‏آورد و با قالب‏هاى مشخصِ آگاهى اجتماعى انطباق مى‏یابد. روش تولید در زندگى مادى، ویژگى‏هاى کلى فرایندهاى سیاسى ـ اجتماعى و معنوى حیات را مشخص مى‏سازد.

    بدیهى است در چنین تصویرى از تغییر اجتماعى، مى‏توان همان نظریه فرایندهاى تاریخى را دید که تقریبا نوعى برنامه‏ریزى براى گذشته است:

هرگز قبل از همه نیروهاى تولید، هیچ نظم اجتماعى از میان نمى‏رود، زیرا فضاى کافى و ... براى آن، وجود دارد و آن قبلاً توسعه یافته است و روابط تولیدى جدید و بزرگ‏تر نیز هرگز قبل از شرایط مادى و ماهوى‏شان آشکار نمى‏شوند مگر آن‏که در زهدان جامعه کهن به حد کمال رسیده باشند.

    عبارت‏هایى چون «نظم اجتماعى» حکایت‏گر یک جهت‏یابى تازه و ریشه‏اى براى آن دسته از مورخانى است که به دلایلى این مسیر را مطالعه کرده و به سوى آن رهنمون شده‏اند تا اهمیت اساسى آن را اثبات کنند. بى‏دلیل نیست که این تأکید جدید هنگامى آشکار مى‏شود که «جامعه»، خود به یک واحد تحلیل، تبدیل مى‏شود نه یک اسم جمع براى افرادى که آن را تشکیل داده‏اند (یعنى تاکنون تاریخ همه جوامع موجود، تاریخ مبارزات طبقاتى است).(1) دیدگاه مارکس به مراتب، عمیق‏تر است؛ ادعاى او این است که افراد به هیچ وجه جوامع را نمى‏سازند، بلکه جوامع، سازنده افرادند، زیرا چارچوبه‏اى فراهم مى‏آورند که به افراد معنا مى‏بخشد. در واقع یکى از بارزترین اندیشه‏ها در مجموعه نوشته‏هاى مارکس ـ و مطمئنا یکى از مجادله آمیزترین موارد در روش متعارف تاریخى ـ در این رک‏گویى او نهفته است که «جامعه مرکب از افراد نیست». این جمله، بیان‏گر چکیده پیوندها و روابطى است که افراد در آن استقرار یافته‏اند.(2) این ایده به یک مفهوم، سازمان دهنده براى چند نسل از نظریه‏هاى

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همه این مواد نیز از نخستین جمله مشهور مانیفست کمونیست در 1848م است (تأکید از من است).

2 . از کتاب کوهن نقل شده است ر.ک:

Cohen, Karl Marx's Theory of Histoty: A Defence, p. 37.

(22)

--------------------------------------------------------------------------------
اجتماعى در اواخر قرن نوزدهم بود و به نقطه آغازى براى عزیمتى جدید به سوى یک تاریخ اجتماعى موثق در قرن بیستم تبدیل شد.

    هیچ کس زودتر از جامعه‏شناس فرانسوى امیل دورکیم (1858-1917م) متوجه این مفهوم نشد که در طرح یک نظریه اجتماعى، پیوند مارکس با «کل‏نگرى اجتماعى» یا «واقع‏گرایى اجتماعى» بازتاب مى‏یابد. ممکن است خاستگاه مارکس از یک خانواده یهودى با سنت طولانى خاخامى، حساسیت وى را به جوامع به عنوان ارگانیسم‏هاى زنده‏اى که قدرت تحمیل بر افراد یا اندیشه‏ها را داشته‏اند، افزایش داده باشد. او مطمئنا از چنان قدرتى برخوردار بود که معاصرانش راه او را ادامه دهند و به‏ویژه روند پیشرفت او را از بوردیوکس(1) تا پاریس در سال 1902م ببینند؛ جایى که او نفوذ هراس انگیزش را برنسلى از پژوهشگران اعمال مى‏کرد و همه کسانى را که او از مجاب نمودنشان ناتوان بود، وحشت زده مى‏ساخت. مکتب فکرى رقیب وى، یعنى دورکیم و برگسون(2) دانشجویان پاریس را در سال‏هاى قبل از جنگ جهانى اول، مفتون خویش ساخته و هر یک موجب پیدایى کار تاریخى با زبانى متمایز شده بودند. دورکیم همانند مارکس، مورخ نبود، اما به زعم خود، «جامعه‏شناس» بود که شهرتش هنگام بیان متغیرهاى اجتماعى ـ و معروف‏تر از همه، مسئله خودکشى در دهه 1890م و پس از آن، بحث مجادله‏انگیز مذهب ـ به اوج خود رسید.(3) باوجود این، او با باز تعریف روش کار مورخان مشابه با روش کار خود، کوشید شیوه آن‏ها را قاعده سازى کند. دورکیم در مباحثه با سینوبو،(4) مورخ فرانسوى، به گونه‏اى تمسخرآمیزى تند زبانى کرد. وى کسى بود که به همراه نویسنده دیگر، دست نوشته‏اى کم اهمیت درباره روش تاریخى در عصر جدید نوشته بود. دورکیم در برابر هر تلاشى که قصد داشت تاریخ و جامعه‏شناسى را در دو دسته‏بندى متضاد نشان دهد،

 

--------------------------------------------------------------------------------


     1 . Bordeaux.


     2 . Bergson.

3 . اشکال اولیه حیات مذهبى که در 1912م پدیدار شد، این نظریه را معرفى کرد که مذهب مى‏بایست به مثابه سیستمى از ایده‏هاى اصلى فهمیده شود که افراد با کمک آن خود را به جامعه‏اى که از اعضاى آن هستند معرفى مى‏کنند و این امرى مبهم است، اما روابطى را که آن‏ها با آن دارند، معنا مى‏دهد. براى آگاهى از نقدى مدرلان و فوق‏العاده از برخى اشارات مورخان ر.ک:

Bossy , Some elementary forms of Durkheim', past and Present , 95: 3-18.


     4 . Seignobos.

(23)

--------------------------------------------------------------------------------
چنان‏که گویى دو رشته متفاوت‏اند و از روش‏هاى مختلف بهره مى‏گیرند، مخالف بود.(1) به اعتقاد او مورخان باید تاریخ جامعه را با همان روشى که جامعه‏شناسان، وضعیت موجود آن را تحلیل مى‏کنند، بررسى کنند؛ یعنى براساس برش‏هاى بزرگى که در طول آن، صورت‏بندى‏هاى اجتماعى نیز مى‏تواند مطالعه شود. در این‏جا دورکیم، ملاحظات مارکس را درباره ساخت اجتماعى، آن‏گونه که مشاهده‏گر «واقعا» قدرت داشته باشد تا درباره آن، همانند نسبت‏هاى فیزیکى سخن بگوید زیر سؤال مى‏برد؛ یعنى درست همان‏گونه که فیزیک‏دان ممکن است درباره گنجایش ظرف آزمایشگاهى، ازجمله حجم و غلظت آن و توان ملکول‏ها در انتقال انرژى به یکدیگر سخن بگوید، درباره مسائل اجتماعى نمى‏توان سخن گفت. این نسبت‏ها و نسبت‏هاى دیگر بر روى هم، تحلیل‏گران را قادر ساخت تا سؤال‏هایى در باب «چرایى» آن مطرح کنند که به مطالبه اطلاعاتى درباره مبدأها تبدیل شد و به سوى «چگونگى» آن‏ها نیز چرخش یافت. سؤال‏هایى که مى‏بایست «کارکرد» متغیرها را در متن نظام اجتماعى معینى آشکار سازند تا به ترتیب، فهم رضایت بخش‏ترى از آن‏چه هست و جوامع را به تغییر وامى‏دارد ارائه شود و دلیل این‏که چرا مراحل انتقال جامعه به صورت امرى ارادى دیده نمى‏شود، مطرح گردد. براى آشکار شدن این کارکردها، مورخ مى‏بایست عناصر «اجبار» آن را در جامعه‏اى تحلیل کند که نظارت و تعریف آشکارى برافراد، اعمال مى‏کنند. دورکیم از 1898م به چنین عناصرى به عنوان «تصویرهاى جمعى» رجوع کرد و دانشجویان را به جست‏وجوى آن‏ها در زبان، آداب و رسوم گروهى، قانون‏گذارى، آثار هنرى و ادبیات واداشت و افق‏هاى بیشترى به سوى آینده روش تاریخى در حالت انتزاعى و آمارى و به دور از نگرش‏هاى جانب‏دارانه گشود.(2)

    پیکره ایده‏هاى دورکیم هنوز کاربردى تاریخى دارند. در آلمان این وضعیت، پیچیده‏تر بود، زیرا تئورى و عمل در مسیرى قرار داشتند که گاه از یکدیگر جدا مى‏شدند، اما تصادفا به هم مى‏رسیدند. این به آن معنا نبود که آلمان‏ها فاقد نگرش‏هاى مکتبى براى صدور احکام تئوریکى از ره‏گذر موضوعات تاریخى‏اند، بلکه دورکیم جوان برخى از بینش‏هاى خود را از

--------------------------------------------------------------------------------

1 . به نقل از: R. N. Bellah, in Chanman and Boskoff, 1964 , 86.

لانگلویى و سینوبر در ترجمه انگلیسى، مقدمه‏اى به قلم یورک پاول دارد.

2 . لیوکس، این جنبه‏هاى نگاه دورکیم را به صورت روشن، معرفى کرده است ر.ک:

Lukes, Emile Durkheim: His Life and Work.

(24)

--------------------------------------------------------------------------------
نوشته‏هاى گسترده روان‏شناس پیشگام خود، ویلهلم ونت آلمانى(1) (1832-1920م) به‏دست آورده بود. ونت گفته بود که «هر چیزى به صورت مکانیکى رخ مى‏دهد»،(2) و با این نگرش جبرگرایانه، پیروان بسیارى یافته بود. اما بیشتر متفکران و پژوهشگران در جست‏وجوى مسیرى متفاوت بودند که به هیچ وجه کم اهمیت نبودند و ما در استدلاهاى آن‏ها آغاز جدال بر سر روش در علوم انسانى را مى‏یابیم که در آلمان یک نسل، دنباله رو این تفکر بودند. در این رویکرد، کشور آلمان به‏گونه خاصى متمایز مى‏گردد و ما را ترغیب مى‏کند تا دو بستر اصلى را در حیات روشنفکرى آلمان شرح دهیم: نخست، موج بزرگ اقتصادى که ویژگى بارز سال‏هاى پس از 1870م است و به ایجاد سبکى از تاریخ اقتصادى منجر شد که نمونه‏هاى مشابه آن، از جمله مکتب انگلیسى ویلیام کانینگهام(3) و دبلیوجى آشلى(4) در آن راه توفیقى نیافتند، دوم، یورش «علم‏گرایى» به حوزه روش بود که به صورت مستقیم، نفوذ خود را در اغلب مؤسسات نیرومند فلسفى اروپا اعمال مى‏کرد و هم‏چنان میراث ایده‏آلیستى آن را مى‏شکافت. اگر آن‏ها را به صورت نظم واژگونه در نظر بگیریم ما را در فهم کرونولوژى و منطق این مسائل یارى خواهد داد.

    با توجه به گستره بى‏همتاى استقبال از ایده‏هاى کانتى و هگلى در آلمان، این ایده‏ها به رغم تهاجم فرضیات و روش‏شناسى‏هاى پس از 1860م استوار باقى ماندند. در ایالات متحده به جز موارد معدودى، این امر هرگز تجربه نشد؛ در بریتانیا این ایده‏ها بیشتر در فلسفه دانشگاهى نقش ایفا کرد تا در تاریخ‏نگارى‏هاى آن‏ها؛ ایتالیایى‏ها ویژگى‏هاى مهم آن را حفظ کردند، اما بعدها با آینده ویژه‏اى از تمایلات مارکسیستى و ناسیونالیستى خود، هر چه بیشتر، آن را از مسیر اصلى منحرف ساختند و سرانجام فرانسه نیز تا حد زیادى از این رهیافت‏ها دورى جست. بنابراین، هنگامى که ویلهلم دیلتاى کرسى فلسفه دانشگاه لوتز برلین را از 1882م به‏دست آورد، باید با مخاطبانى که دامنه آن‏ها بسیار بیشتر و بزرگ‏تر از این دانشگاه بودند و با یک هیئت مؤسساتى که بیرون از مرزهاى آلمان با او مخالفت کرده بودند، سخن مى‏گفت. دیلتاى در فاصله سال‏هاى 1882 تا زمان مرگش در 1911م، نقدى بر روش علمى و

 

--------------------------------------------------------------------------------


     1 . Wilhelm Wundt.

2 . به نقل از : Lukes, Ibid, p .91.


    3 . William Cunningham.


     4 . W . J. Ashley.

(25)

--------------------------------------------------------------------------------
کاربرد آن در علوم انسانى نگاشت که آن را نیز تنها اخیرا به صورت کامل کشف کرده‏ایم. همانند ویکو(1) او مى‏بایست یک قرن به انتظار بنشیند تا مطالعه‏اى که او آرزوى آن را در سر داشت صورت پذیرد. او مانند ویکو به دلیل ارائه چند نظریه، در نسل‏هاى بعدى به مثابه پدر نگریسته مى‏شود، زیرا او، اولاً: علاقه ویژه‏اى به «هم‏دلى» در اندیشه تاریخى داشت، ثانیا: ایده‏هایش به زمان خاصى اختصاص نداشت و مقطعى نبود.

    دستاورد دیلتاى قالب ویژه‏اى از تجربه‏اى داخلى بود که وى آن را «رخ‏داد» مى‏نامید. در نخستین روزهاى فعالیت دیلتاى، وى تحت تأثیر سمینار رانکه(2) و بوکل(3) قرار گرفت و متقاعد شد که تاریخ براساس قانون، حرکت مى‏کند و هنگامى که زندگى افراد را برپایه روان‏شناسى آن‏ها بسنجیم کمتر قابل تبیین است. این نظریه‏اى بود که وى تا حدود 1894م به آن وفادار ماند. تحول بزرگ در فهم او از این باور نشأت مى‏گرفت که روان‏شناسى نمى‏تواند علت این مسئله را که چگونه افراد «خود» اصلى‏شان را در طول زمان نشان مى‏دهند، ارائه کند، بنابراین، روان‏شناسى واقعى همان تاریخ است. اما در تاریخ نیز نمى‏توان پژوهشى قاعده‏پذیر یا مبتنى بر قانون ارائه کرد که فرد بتواند دوباره با آن روبه‏رو شود. این امر مطمئنا نیازمند ایده‏نگارى و اندیشه‏شناسى براساس فرهنگ‏نامه «ویندلبند»(4) بود. اما علوم انسانى مى‏بایست به مثابه پدیده‏اى با نظمى درونى نگریسته شود که فرضیه‏ها و فنون خاص خود را دارند. علوم انسانى نمى‏بایست براساس قانون مبتنى بر «تبیین» که لازمه علم تجربى است جست‏وجو گردد، بلکه با قالبى از تفسیر جست‏وجو شود که دیلتاى قصد نداشت آن را «تفهیم» صرف بنامد، بلکه مى‏خواست آن را مجموعه‏اى از رویه‏ها براى دست‏یابى به علوم انسانى بنامد. یکى از این موارد، تأکید براستفاده از احساس تجربه زندگى شخصى افراد در کشف و شناخت شخصیت‏هاى گذشته بود؛ یعنى «قراردادن خود به جاى شخص مورد مطالعه». این، معناى «هم دردى تاریخى» است که در انگلیسى به «هم‏دلى» ترجمه شده و اکنون بیشترین کاربرد را دارد و درباره کاربردها و مفاهیم آن در آموزش مدرن تاریخ، سخن‏هاى بسیارى مى‏بایست گفته شود. ما مى‏دانیم که دیلتاى گفته است:


--------------------------------------------------------------------------------


     1 . Vico.


     2 . Ranke.


     3 . Buckle.


     4 . Windelband.

(26)

--------------------------------------------------------------------------------

هنگامى که غبار گذشته را مى‏روبیم و از ژرفاى وجودمان به آن، حیات و نفسِ دوباره مى‏بخشیم ...، حالت کلى و روان‏شناسانه گذشته این است که همواره در تخیل ما حضور دارد. اما فهم کاملِ تحول تاریخى هنگامى حاصل مى‏شود که مسیر تاریخ ابتدا در قوه تخیل و در عمیق‏ترین نقاطى بازسازى شود که در آن حرکت به جلو صورت مى‏پذیرد.(1)

    آخرین قضیه‏اى که همه در آن ابهام دارند، دنباله روى از قواعد دیلتاى است، اما به نظر مى‏رسد حکایت‏گر این امر است که مى‏توان از دیدگاه‏هاى سودمند یک مورخ استفاده کرد؛ مورخى که تغییر شکل‏هاى نامشهود را به معاصران نشان داد. از نگاه او رخ‏دادها مى‏توانند در یک پیوستگى کلى قرار بگیرند؛ بخش‏هایى از یک داستان در متن یک مجموعه که به‏تدریج روشن‏تر مى‏شود معناى بیشترى مى‏دهد، زیرا این بخش‏ها بهتر شناخته مى‏شوند. و این مجموعه نیز به ترتیب، چشم‏انداز گسترده‏اى ارائه مى‏دهد و آن هم به ترتیب، بخش‏هاى دیگر را روشن مى‏سازد و این چرخه، ادامه مى‏یابد. بدین ترتیب، دیلتاى یک راه دیالکتیکىِ اندیشه را ابداع کرد که موضوع آن درباره چگونگى نزدیک شدن و نگریستن به تاریخ است. این موضوع، علت انسان‏شناسانه‏اى عمیق داشت ـ تاریخ قلمروى که «زندگى را به چنگ و به فهم در مى‏آورد»(2) که متفکر ایدآلیست انگلیسى چون کالینگ وود(3) به آن واکنش نشان داده است. این امر، راهى به مورخان نشان داد تا درباره عمل بشر به عنوان عمل مختارانه بیندیشند، هر چند حتى خود دیلتاى نیز هرگز درباره «نقد عقل تاریخى» کانت که مى‏رفت تا این اندیشه‏ها را در مسیرى روش‏مند استقرار بخشد، چیزى ننوشت.(4)

    اگر چنین عقایدى یک سبک و روشى را در «علوم انسانى» تداعى کند پس مکتب تاریخ

--------------------------------------------------------------------------------

1 . به نقل از :

Plantinga , Historical Understanding in the Thought of Wilhelm Dilthey.


     2 . Dilthey, Wilhelm Dilthey: Selected writing; Rickman , Wilkelm Dilthey: Pioneer of the Human Studies.


     3 .Collingwood.

4 . میشل ارمارت در این باره و به طور کلى در مورد دیلتاى، مطالعه ارزش‏مندى دارد ر.ک:

Ermarth, Wilhelm Dilthey: The Critique of Historical Reason.

هم‏چنین در این باره، گزارش متأخرى نیز توسط اونسبى وجود دارد ر.ک:

Owensbi, Dilthey and the Narrative of History.

(27)

--------------------------------------------------------------------------------
اقتصادى که با کنیس،(1) روشر(2) و اشمولر(3) پیوند داشت قبلاً سبک بسیار متفاوتى را به خدمت گرفته بود. به خاطر استفاده از مدل‏هاى اقتصادى و انتزاعى بودن تئورى‏هاى اقتصادى، نه تنها به روش دیلتاى در این مسئله، توجه شد، بلکه آن‏ها تاریخ را به عنوان یک شاخه کامل تمام عیار در نظر گرفتند. فردریک تنبروک نیز دقیقا به فاصله بین رشته‏اى که مبتنى بر احیاى تجربه درونى عوامل فردى است و شخص جدیدى که به چنین احیاگرى‏هایى دست مى‏زند، اشاره مى‏کند. به اعتقاد او حتى اگر این مسئله شدنى باشد در برابر این طرح، بى‏قاعده به نظر مى‏رسد. او مى‏نویسد :

توده‏هاى عظیم و بى‏شکل داده‏ها با روش‏هاى سنتى، نظم‏پذیر نمى‏شدند، زیرا آن‏چه در این موضوع وجود دارد پیوند با حالت‏هاى کلى است که در برابر این عمل‏ها قرار مى‏گیرند. بنابراین، رویه‏هایى توسعه یافته‏اند که با «مراحل تکامل تدریجى» یا حتى «قوانین تکامل تدریجى» پیوند داشته‏اند و سبب نظم بخشیدن به کثرت داده‏هاى فردى و پراکنده شده‏اند.(4)

    در برخى موارد، فاصله میان علوم انسانى و علوم تجربى بسیار زیاد به نظر مى‏رسد، زیرا تمایز میان علم (به عنوان محیطى که در آن سخن گفتن از قواعد و قوانین معنا پیدا مى‏کند) و رفتار انسان (که اگر صرفا به علت آزادى اراده باشد همواره نیازمند استدلال منطقى است) مشخص نیست. در حقیقت، آن‏چه «روش‏مندى» نامیده مى‏شود، با گفت‏وگوهاى میان گستاواشمولر و کارل‏منگر آغاز شد و بر مسئله دقیقى متمرکز گردید. در حلقه‏هاى روشنفکرى، غالبا یک‏رخ‏داد جزئى به نقشه‏اى براى طرح ایده‏هاى بزرگ و در حال انتشار تبدیل مى‏شود، اما همین رخ‏داد به گونه مبهمى مطرح مى‏گردد. احتمالاً برخى از این نوع پیشرفت‏هاى پیش‏بینى نشده، سخنرانى ویلهلم ویندلبند را تحت تأثیر قرار داده بود؛ کسى که در مباحثات سال 1894م خود، رابطه «تاریخ و علوم طبیعى» را تفسیر کرد. تفکیک در موضوعات مورد مطالعه علوم انسانى هم در آن حوزه‏هایى که رفتار از طریق تکنیک‏هاى علمى قابل بررسى بود و هم در حوزه‏هایى که تا یک دهه تحت سیطره این مباحث قرار نداشتند، صورت گرفت.

--------------------------------------------------------------------------------


     1 . Knies.


     2 . Rosher.


     3 . Schmoller.


     4 . Tenbruck , Max Weber and Eduard Meyer, in Mommsen and Osterhammel.

(28)

--------------------------------------------------------------------------------
لکن ویندلبند در مسیر این تفکیک‏ها، واژگان جدیدى ابداع کرد و با همین عمل، جاودانه شد. او تمایزى که بین جنبه‏هاى «قانون‏مند» واقعیت (آن‏هایى که تابع اجراى قوانین و قواعد هستند) و حوزه‏هاى «ایده نگارى» (جایى که قوانین را نمى‏توان اعمال کرد) قائل شد، وارد زبان دانشگاهى شده است. این سخنرانى ویندلبند بود که همکار دانشگاهى او در لایپزیک، یعنى کارل لامپرشت را تحت تأثیر قرار داد، یعنى زمانى که لامپرشت در برابر انتقادهاى ویندلبند در 1896م مسیر خود را تغییر داد و از آن پس، انگیزه و تحمل لازم را براى بازنگرى‏هاى جدى‏تر یافت و پنج جلد اول تاریخ آلمان ـ از مجموعه تاریخ‏نگاران نئوکانتى ـ را بازنگرى کرد.(1) این حرکت، ترکیبى از نگرش‏هاى ویندلبند و دیلتاى بود که هنریش ریکرت در 1902م در دفاع از تاریخ ایده‏آلیستى و در برابر حمله علم نیز به انجام آن همت گماشت.

ریکرت(2) به عنوان استاد فلسفه در فریبورگ،(3) در سراسر دهه 1890م از تهاجم «علم» به آثار تاریخى هراس داشت، همان‏گونه که یک دهه بعد، خودش خاطرنشان مى‏سازد که از این موضوع، هم‏ترسید و هم شگفت زده شد:

من در این روزها ... ملاحظه کرده‏ام که کمترین امر ممکن از همه امور ممکن، این است که حتى در حوزه‏هاى تاریخى، ایده کهن «تکامل رشته تاریخ به عنوان یک علم» به معناى روش علوم طبیعى به‏زودى آشکار خواهد شد و قابلیت و اهمیت خود را اثبات خواهد کرد، زیرا در این روزگار به اعتقاد بوکل و متفکران مرتبط با او به نظر مى‏رسد قلمرو علم تاریخ به طور کلى اعتبار خود را از دست داده است و تنها نقش یک فلسفه طبیعت‏گرا حفظ شده است. با وجود این، امروز تفکرات قدیمىِ عهد روشن‏گرى، همانند بیشتر دستاوردهاى بدیع و مهم تاریخ مورد بحث قرار گرفته‏اند. به این دلیل، من فکر مى‏کنم در بروز این آشفتگى‏هاى فکرى، ضرورتى وجود دارد که در پایه و اساس این نظریه‏ها نهفته است... .(4)

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . متن این مباحثه را چیکرینگ به صورت بسیار کامل‏تر آورده است ر.ک:

Chickering , Karl Lamprecht: A German Academic Life (1856-1915) , p 146 - 253.

را فائل لیوتز آن‏ها را به صورت خطوط موازى و عریض دیده است ر.ک:

Lutz, Lamprecht - Streit Und französischer Methodenstreit: der Jahrhundertwende in Vergleichender Perspektive, Historische Zeitschrift, 251: 325-363.


     2 . Rickert.


     3 . Freiburg.


     4 . Prefact to Rickert, The Limits of Concept Formation in Natural Science: A Logical Introduction to the Historical Sciences, ed.

(29)

--------------------------------------------------------------------------------
    «هم مرز شدن با علوم طبیعى» عنوان غیر جذابى بود که توسط ریکرت وضع شد و نثر او نیز از شیوایى کمترى برخورد بود، شاید همین عوامل، بلنداى صدایى را که او مى‏بایست در این برخورد داشته باشد خاموش مى‏ساخت، زیرا این مباحثات بسیار قدرت‏مندانه و مغلوب کننده بودند. او مفاهیم را به مثابه ساخت‏هاى انتزاعى مى‏نگریست که هیچ پایه‏اى در واقعیت نداشتند؛ رخ‏دادهاى فردى چنین ساخت‏هایى را ایجاد نمى‏کردند؛ در سطح تحلیل فردى این مسئله مطرح بود که این مفاهیم در علمى بازگو مى‏شود که نمى‏تواند به رخ‏دادها و اعمال فردى دست‏رسى پیدا کند و آن‏ها را تبیین نماید. بنابراین، آن‏چه او یک «نقیصه غیرمعقول» بین مفهوم و واقعیت مى‏نامید در این‏جا وجود داشت و به صورت ضرورت غیر قابل ارتباط، نمود پیدا کرده بود. این نظریه‏ها برخى از جنبه‏هاى نگاه کانتى به جهان را بازتاب مى‏داد و مهم بودن علت شخصى را نشان مى‏داد، اما آن‏ها نیز یک نگاه خاص را مهم مى‏شمردند. در دوره رشدِ این ایده‏ها، همکار ریکرت در فریبورگ، اقتصاددان جوانى به نام ماکس وبر بود که نقد ریکرت از «علم گرایى»، قاطعانه ضعف نظریه‏هاى دوران جوانى وبر را اثبات کرده و ذهن او متوجه شکل‏دادن به سنتزى از دو گرایش مزبور ساخته بود که ما آن‏ها را ملاحظه کرده‏ایم. در واقع، مسئله دشوار این جریان دیالکتیکى قرار گرفتن بین دو قطب استدلالى است که تا حدى بر تدارک چارچوبه‏اى مناسب تأکید دارد که در آن، اهمیت و نقش وبر فهمیده شود.

    در 1904م هنگامى که وبر وارد دوره دو ساله تفکر مجدانه‏اش درباره مسائل روش‏شناسى شد وى لگام اسب‏هایى را که در دو جهت مخالف، حرکت مى‏کردند در دست گرفت. یکى از این اسب‏ها به سوى نظریه‏اى از «علوم اجتماعى» مى‏تاخت که بسیار کمتر بر الگوسازى و تکرارپذیرى رفتار انسان تأکید داشت، اما اسب دیگر به سوى شکلى از فردگرایى پیش مى‏رفت که موقعیت‏هاى نئوکانتى ریکرت را درباره شناخت ناپذیرى جهان، به طور اعم و مزاج افراد به طور اخص پذیرفته بود؛ موقعیتى که مى‏بایست همواره شکاف میان پژوهشگرى که سعى دارد رفتار اجتماعى را معنا کند و نامشخص بودن انتخاب و ادراک فردى را که به ایجاد آن رفتار کمک مى‏کند، باقى بگذارد.(1) در رویارویى با این تنشى که در اندیشه او ایجاد

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . رابطه بین وبروریکرت به صورت مجاب کننده‏اى توسط بورگر تحلیل شده است ( Burger, Max Webers Theory of Concept Formation). اگر چه بسیارى از مطالعات دیگر نیز از زمان بورگر در این باره انجام یافته اما مطالعه وى عموما از یک حالت فلسفى و جامعه‏شناسانه برخوردار است. من مطالعه بورگر را از زمانى که وى تلاش روشنى براى مشخص ساختن اندیشه و بر در متن زمان و مکان انجام داد، براى مورخان بسیار کمک کننده یافته‏ام.

(30)

--------------------------------------------------------------------------------
شد وى مباحثات ویژه‏اى را درباره روش اقتصادى، تاریخ اقتصادى، فلسفه «ارزش» و نقش تحقیق تاریخى طرح کرد و تفکر آلمانى را در دهه 1890م متأثر ساخت، در نتیجه، وبر به سوى جایگاهى حرکت کرد که این تنش به‏جاى آن‏که رفع شود باقى ماند و او را در موقعیتى قرار داد که به لحاظ زمانى براى او همچون هر نویسنده دیگرى کاملاً محدود بود. او با نویسندگان دیگر، هیچ مشکل بعدى پیدا نکرد. هیچ کس فکر نمى‏کرد که لامپرشت یا شمیل یا ریکرت را بتوان در آن سوى پارادایم‏هاى روزگارشان فهمید. اما وبر آن‏ها را فهمیده بود؛ او تا حدى با بلندپروازى شخصى‏اش بر متن فائق آمد و به پیامبرى کوچک و سخن‏گوى همه اعصار تبدیل شد و چهره‏اى فرا تاریخى یافت، به‏گونه‏اى که منتقدان بعدى، تقصیر خود را به گردن پاسخ‏هاى وبر مى‏انداختند بدون آن‏که از مسائلى که عمدتا او در مراحل اولیه با آن دست به گریبان بود، فهم شایسته‏اى داشته باشند.

    او مى‏خواست، هم از دیلتاى و هم از ریکرت فراتر رود. دیلتاى به‏خاطر نظریه «تفهم»اش به نظر نمى‏رسید ضعیف‏تر از وبر است. فعالیت توصیفى او برپایه شهود بى‏واسطه فردى مبتنى بود که اغلب مى‏بایست زیبایى‏شناسى ساده را اثبات کند. بى‏تردید، نظریه هم‏دلى دیلتاى به مدد مورخان شتافت، اما هم‏دلى یک تبیین نبود. ریکرت نیز به صورت ارزش‏مندى مسلمات علمى را کم رنگ جلوه‏گر ساخت و نشان داد چرا یک مفهوم کلى و قانون‏مند درباره رفتار اجتماعى، کارایى لازم را نخواهد داشت. اما با رهاشدن این مباحث، تحقیق اجتماعى به سوى قالبى از تاریخ‏گرایى گرایش یافت که در آن، پدیده‏هاى تاریخى با تشریح دقیق جزئیات صورت مى‏گرفت و این قابلیت‏ها را کاهش مى‏داد. تحلیل او که در فاصله بین 1906م و نگارش کتاب اقتصاد و جامعه در پایان جنگ جهانى اصلاح و بازنگرى شد بر اهمیت مفاهیم در اندیشه اجتماعى (و به دنبال آن، تاریخ) تأکید داشت. اغلب ناظران، توافق داشتند که پژوهشگران مى‏بایست ویژه‏گى‏هاى مشترک و مشخص را در پدیده‏هاى مورد مطالعه جست‏وجو کنند و بکوشند آن‏ها را براساس استنباط‏شان طبقه‏بندى نمایند. این‏ها مفاهیمى از یک جنس بودند، لکن یک اسم عام یا کلى نبودند، آن‏ها در پى شناخت مخرج مشترک بودند،

(31)

--------------------------------------------------------------------------------
ولى در فهم وجود و معنا کمکى نمى‏کردند. به منظور شکل‏دادن به نظریه‏اى در باب جهان، شخص مى‏بایست فراتر از شرحى که خود جهان از امور جزئى مى‏دهد حرکت کند؛ یعنى شخص به معناى قوى‏ترى از این مفهوم، نیاز دارد و تنها این مشاهده‏گر است که مى‏تواند به آن چارچوب بدهد. این مفهوم، بسیار پربار بود و از قوت سازمان‏دهى و تعمیم یابندگى برخوردار بود که وبر آن را «تیپ ایده‏آل» مى‏نامید؛ تیپى که از آن زمان تاکنون در فهم آلمان‏ها، به‏ویژه در هم‏نسلان او ماهیتى مبهم داشته است. نظریه وبر در بردارنده عناصرى از هر دو معناى کانتى ایده‏آل است، زیرا نه تنها یک وضعیت ذهنى را در پیچیدگى تشبیه‏ناپذیر جهان بیرونى‏نشان مى‏دهد، بلکه نشانه معنایى اتوپیایى از این دوره است، زیرا تیپ‏هاى ایده‏آل، فهمى از وضعیت افراد خاص ارائه مى‏کنند که گروه‏ها یا تشکیلات اجتماعى مى‏بایست در دنیاى ایده‏آلى که در آن، منطق و عقلانیت حاکم است، رفتار کنند. وبر نهایتا در حل مشکلات مربوط به درک روابط بین مشاهده‏گر و جهان با شکست روبه‏رو شد و این راه‏حل هرگز به‏طور کامل به‏دست نیامد، هر چند بورگر علت آن را با بسیارى از مسائل سفسطه‏آمیز توضیح مى‏دهد.(1) ما براى مقاصد فورى بیشتر نیازمند شناخت چیزى هستیم که وبر ابزار روش شناختى آن را به ارث نهاده است و خود از آن بهره مى‏برد و سعى داشت با ساخت مدلى(2) از پروتستانتیسم مدرن و سرمایه‏دارى اولیه، آن‏ها را با مثال تشریح کند تا چگونگى اجراى آن را بر نمونه‏هاى دیگر نشان دهد.(3) مورخان متأخر نیز آن را به مثابه یک راه ماهرانه و پیچیده یا نادر نگریسته‏اند که فراهم آورنده لنگرگاهى امن در برابر خطر مارکسیسم است.

    در فاصله میان مرگ مارکس در 1883م و مرگ وبر در 1920م جایگاه تاریخ در علوم انسانى دگرگون شده و در علوم انسانى خود را باز تعریف کرده بود. در واقع براى یک مورخ دوره جنگ جهانى به نظر مى‏رسید که وبر و نوع تاریخ او به چیزى کمتر از جامعه‏شناسى

 

--------------------------------------------------------------------------------


    1 . Burger, Ibid, p. 115-130.

2 . این امر نزدیک‏ترین اصطلاحى بود که وبر در ذهن داشت و مى‏خواست به مقاصد کاملاً عمل گرایانه بسنده کند، اما خواننده به‏خاطر دارد که موقعیت معرفت شناسانه وبر کاملاً از آن فاصله دارد و به گونه قابل ملاحظه‏اى عمیق‏تر از آن چیزى است که مستانه توسط بیشتر مورخانى که از آن بهره گرفته‏اند مورد پذیرش قرار گرفته است.


     3 . Weber, The Protestant Ethic and the Philosophy of History.

(32)

--------------------------------------------------------------------------------
تبدیل شده است.(1) اگر برخى مورخان بر الگوهاى کهن‏ترِ اندیشه تأکید مى‏کردند، در 1914م ناگزیر حالتى تدافعى گرفتند. سایرین به احتمال بیشتر مى‏پرسیدند لامپرشت چگونه در 1896م شگفتى آفرید؛ یعنى در زمانه‏اى که جنبش‏هاى جدید این موضوع را تسخیر کرده بودند.(2) برخى از این جنبش‏ها از لامپرشت پیشى گرفته و همواره در صدد بودند از وى عبور کنند. این جریان‏ها بالأخره مى‏بایست تاریخ‏نگارى غربى را به همان مسیرهایى بکشانند که به‏طور مشخص در امریکا و فرانسه طى شد و ممکن بود حوزه پژوهش تاریخى را در همان مسیرهایى گسترش دهند که دو دهه قبل، حرکتى انقلابى و حتى محرمانه به نظر مى‏رسیده است. بازنگرى آن‏ها از فاصله تقریبا یک قرنى، این نگرش را آسان‏تر مى‏سازد، زیرا این موج‏هاى تند، اهمیت و نفوذ خاص خود را داشته‏اند، اما هم‏چنان درگیر جذر و مدهاى قوى‏تر بوده‏اند.


--------------------------------------------------------------------------------


     1 . Antoni, From History to Sociology.


     2 . Lamprecht, Alte und neue Richtungen in der Geschichtswissenschaft.

(33)

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

فهرست منابع


    22 . Andreski, S. (ed.) Herbert Spencer, London, 1971.

    23 . Bickel, C, Ferdinand Tönnies: Soziologie als skeptische Aufklarung zwischen Historismus und Rationalismus, Opladen , 1991.

    24 . Bently. (ed.) , Companion to Historiography, London, 1997.

    25 . Bossy, J, `Some elementary forms of Durkheim', Past and Present 95: 3-18 , 1982.

    26 . Burger, T, Max Weber's Theory of Concept Formation, Durham, NC, 1979.

    27 . Chickering, R, Karl Lamprecht: AGerman Academic Life (1856-1915), Atlantic Highlands, NJ, 1993.

    28 . Cohen, G. A, Karl Marx's Theory of History: A Defence , Oxford, 1979.

    29 . Ermarth, M, Wilhelm Dilthey: The Critique of Historical Reason, Chicago, 1978.

    30 . Hughes, H. S, Consciousness and Society: The Reorientation of European Social Thought 1890-1930, New York, 1959.

    31 . Kern, S. The Culture of Time and Space 1880-1920, London , 1983.

    32 . Lamprecht, Alte und neue Richtungen in der Geschichtswissenschaft, 2 vols, Berhn, 1896.

    33 . Langlois, C. V. and Seignobos, C, Introduction to the Study of History, London, 1898.

    34 . Lukes , S, Emile Durkheim: His Life and Work , London, 1973.

    35 . Lutz, R, `Lamprecht - Streit und französischer Methodenstreit: der Jahrhundertwende in vergleichender Perspektive', Historische Zeitschrift 251: 325-63 , 1990.

    36 . Maine, H. J. S. Ancient Law, London, 1867.

    37 . Owensby, J, Dilthey and the Narrative of History, Ithaca, NY , 1994.

(34)

--------------------------------------------------------------------------------

    38 . Peel, J. D. Y, Herbert Spencer, London, 1971.

    39 . Plantinga, T, Historical Understanding in the Thought of Wilhelm Dilthey, Toronto , 1980.

    40 . Rickert, H, The Limits of Concept Formation in Natural Science: A Logical Introduction to the Historical Sciences, ed. G. Oakes, Cambridge. , [1896] , 1986.

    41 . Rickman, H. P, Wilhelm Dilthey: Pioneer of the Human Studies, London, 1979.

    42 . Rigby, S. H, Marxism and History: A Critical Introduction , Manchester, 1987.

    43 . Spencer, H. Social Statics , London, 1855.

    44 . Spencer, H. Autobiography, 2 vols, London, 1904.

    45 . Tönnies, F. Gemeincschaft und Gesellschaft, 7 th edn, Berlin, 1929.

    46 . Tönnies, F. Einfuhrung in die Soziologie , Stuttgart, 1931.

    47 . Taylor, M. Menversus the State , Oxford, 1992.

    48 . Tenbruck, F. H. `Max Weber and Eduard Meyer', in Mommsen and Osterhammel, 1987.

 

(35)

تبلیغات