بحران در روش
آرشیو
چکیده
این مقاله، ترجمه فصل نهم کتاب تاریخنگارى نوین اثر میشل بنتلى است. وى در این کتاب کوشیده است سیر تحول تاریخنگارى غربى را از عهد روشنگرى تا روزگار ما به اختصار بررسى کند.(3) در این فرایند، مقوله روش و روششناسى، نقطه عطف بزرگى است که در پى حرفهاى شدن رشته تاریخ و بروز تحولات اجتماعى ـ اقتصادى در سطحجهان و در واکنش به علم گرایى و رشد علوم دقیقه مطرح شد. البته مسئله روش در پژوهشهاى تاریخى، پیش از این در عهد روشنگرى و با ظهور مورخان و متفکرانى، چون هیوم و با دفاع از روشهاى پوزیتیویستى (روش تجربهگرایانه علوم دقیقه) مطرح شده بود، اما اکنون اعتبار این روش با گسترش تفکر ایدهآلیستى به حوزه علوم انسانى و بهویژه تاریخ، زیر سؤال رفته است. در نتیجه، متفکران تاریخ به تمایز و تفکیک روش علوم انسانى و تاریخى از روشهاى علوم تجربى پرداختند و از یک معرفتشناسى جدید و متفاوت سخن گفتند. پیشگام و پیشتاز این جریان، متفکران آلمانى و در رأس آنها ویلهلم دیلتاى بود که بعدها شخصیتهایى چون ویندلبند، لامپرشت، ریکرت، ماکس وبر، کالینگ وود و ... راه او را ادامه دادند و نگرش تاریخى را متحول ساختندمتن
رویکردهاى ریشهاى به تاریخ، تا حدى به روند رو به رشد حرفهاى شدن این رشته بستگى داشت، زیرا درک نظامند محتویات منابع، کمک مىکرد تا سؤالهاى جدیدى درباره کاربردها و محدودیتهاى آنها مطرح شود. اما رخدادهاى بزرگتر نیز نقش خود را ایفا کردند، از جمله رشد و تمرکز نوین جمعیت در شهرها، میزان مهاجرتها، بهویژه به ایالات متحده، حرکت در مسیر صنعتى شدن در امریکاى شمالى و اروپاى غربى پس از 1850م، و کوچک شدن جهان در زمان و مکان.(1) اینهانشانههایى است که یک جامعه تودهاى در دورهاى از آشفتگى تکنیکى به آن گرفتار مىشود و مورخان در جستوجوى مسیرهاى جذاب تفکر درباره گذشته، نمىتوانند از آن فرار کنند. این زمینه جدید نشان مىداد که مسائل اقتصادى براى مدت طولانى در حاشیه تحقیق قرار گرفتهاند، اما این سؤال مطرح بود که تاریخ اقتصادها و گروهبندىهاى اجتماعى که با آن تعامل دارند چگونه باید نوشته شود. این موضوع با سؤالهایى که عهد روشنگرى درباره رابطه تاریخ و علوم اجتماعى مطرح ساخت، تقویت شد. حتى مورخان نیاز داشتند ابتدا تمام سؤالهایشان را در چارچوب مشخصى طرح کنند. از نیمه دوم قرن نوزدهم تنور استدلال درباب نظریه اجتماعى چنان داغ شد که حتى اگر مورخان کلمهاى از مارکس، دیلتاى،(2) پاراتو،(3) دورکیم یا وبر نمىخواندند و حتى اگر آنها به «روشهاى»(4) ناخوشایند گذشتهشان ـ که مباحث تاریخى آلمان را در دهه 1890م مخدوش ساخت ـ باز مىگشتند نیز به دشوارى مىتوانستند از گسترش جریان خودآگاهى و انتقاد از خود در امان بمانند؛ امرى که بیشتر حوزههاى تحقیق روشنفکرى را درگیر ساخته بود.(5) این موضوع به آخرین نسل جهانگرایانِ انزوا طلب که انتظار داشتند براى مطالعه در باب آخرین پیشرفتها در زیستشناسى، زمینشناسى، پزشکى و فلسفه فرصتى بیابند و طرحهاى تاریخىشان را ادامه دهند، کمکى نمىکرد، زیرا این پیشرفتها بهسرعت فراگیر شد.
باید بپرسیم در 1896م چرا ناظر حساسى چون لامپرشت(6) متقاعد شده بود که بیشتر به
--------------------------------------------------------------------------------
1 . براى برآوردى مقدماتى در این موضوع ر.ک:
Kern , The Culture of Time and Space.
2 Dilthey.
3 . Pareto.
4 . Methodenstreit.
5 . Hughes, Consciousness and Society: The Reorientation of European Social Thought, 1890-1930.
6 . Lamprecht.
(19)
--------------------------------------------------------------------------------
مسئله روش بپردازد تا به تصور یا چشمانداز گستردهترى که مورخان را به دو اردوگاه تقسیم کرده بود؟ از یک سو، این مسئله، بازگشتى به نیم قرن قبل و نقشى بود که ایدهآلیسم آلمان در نگارش تاریخى ایفا کرده بود، و از دیگر سو، واکنشى در برابر ادعاهاى علم بود که بهویژه صدایش در فرانسه بلند بود. در پى طرح مباحث هواداران داروین در میان نظریهپردازان اجتماعى و همچنین پیشرفتهاى داخلى در خود علوم دقیقه بود که ادعاهاى بعدى در دهههاى 1870 و 1880م میدان وسیعى یافتند. شاید رویکردهاى علمى، اغلب با یک شیوه ادبى، بیان نمىشوند و گذشته در اینباره، تجارب و شواهد اندکى ارائه مىکند. اما نیاز به طبقهبندى، تنظم و مهمتر از همه، تقلیل فوقالعاده در فرهنگى که بهواسطه وسعت خود دستخوش سردرگمى شده بود، بیشتر احساس مىشد. این کاهش یا کوچک شدن، برخى از قالبهاى علمى را فراگرفت اما یک در بیشتر آنها وجود داشت و آن این بود که گذشته به گونهاى که در پاریس قرن هجدهم مورد توجه بود به مثابه مجموعهاى از مراحل انتقال و قابل پیشبینى نگریسته شود و به روشهاى ویکو یا کندرسه که آن را به صورت چند دوره محدود در نظر مىگرفتند، کمتر توجه مىشد. در عوض، گذشته به عنوان مراحل پیشرفت از یک وضعیت فکرى به وضعیت فکرى دیگر در نظر گرفته مىشد. از نظر سرهنرى ماین که قانون باستان وى به سال 1861م در بریتانیا با استقبال گستردهاى روبهرو شد، سفر به زمان گذشته، گواه انتقال از جامعه مبتنى بر وضع طبیعى به جامعهاى مبتنى بر قرارداد بود.(1) از نظر هربرت اسپنسر، معاصر ماین، زمان گذشته به عنوان یک موضوع زیستى یا غیر زیستى، همچون دانهاى جهانى نگریسته مىشد که مستلزم شرایطى متجانس و متغیر بود تا همواره خود را طى زمان در یک شرایط نامتجانس پیچیدهتر و ماندگار به صورت متفاوت نشان دهد و این فرایند در هر چیزى از تکامل تدریجى کهکشان تا سازمان فکرى (مغز بشر) و تقسیم کار اجتماعى، امرى ذاتى به نظر مىرسید.(2) از نظر تونیس، جامعهشناس آلمانى، سفر به
--------------------------------------------------------------------------------
1 . ماین مفصلترین فصل را در این گزارش در باب «تاریخ آغاز قرار داد» آورده است، ر.ک:
Maine, Ancient Law, p.252-304.
2 . در باب ایدههاى هربرت اسپنسر ر.ک:
Spencer , Social statics.
و در میان مفسران معاصر ر.ک:
Peel, Herbert Spencer ; Andreski , Herbert Spencer.
و در باب موضوعات گستردهتر در تئورى اجتماعى ر.ک:
Taylor , Men Versus the State.
(20)
--------------------------------------------------------------------------------
گذشته براى همه جوامع از یک چشم انداز، مسیر پرپیچ و خمى است که همواره تحت سیطره معیارهاى فکرى «جمعیت»(1)از یک سو و «جامعه»(2) از سوى دیگر قرار دارد، و ایجاد کننده دوگانگىهاى قدرتمندتر بعدى است.(3) و البته هر یک از این پیشرفتهاى انجام یافته یا مورد انتظار در برخى مسیرهاى مشهورتر صورت مىگرفت، اما مارکس به صورت فاجعهآمیزترى این مراحل انتقال را ترسیم کرد.
این مسئله که مارکس نظریهپردازى است که بیش از همه معاصرانش اندیشه تاریخى را شکل داده است، تناقضآمیز به نظر مىرسد، زیرا او هرگز هیچ اثر جدى تاریخى جز کتاب سرمایه(4) (کاپیتال) را ننوشت (اثرى که به سال 1868 در آلمان انتشار یافت و در 1887م به انگلیسى ترجمه شد) که باید آن را به مثابه تاریخ جامعه صنعتى تلقى کرد. ما کتاب «هجدهم برومرلوئى بناپارت» او را به عنوان نمونهاى از این سبک و به مثابه مجموعهاى از قیاسهاى منطقى قوى و تئوریکى در دیباچه کتاب نقد اقتصاد سیاسى(5) در 1859م در دست داریم. هنوز هم مهمترین بخش نظریه تغییر تاریخى مارکس یاد آور یک ساخت ناظر به گذشته است که باعث دلمشغولى علماى الهیات و منتقدان او شده است.(6) او با اصرار بر دیالکتیک هگلى به عنوان تبیین تغییرات بنیادین و تعبیر آن به «زیر بنا» از طریق زمینى کردن دیالکتیک در
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Gemeinschaft.
2 . Gesellschaft.
3 . فردیناند تونیس حجم قابل ملاحظهاى از یک متن را نگاشت که بیش از همه برایدههاى تاریخى و جمعیت و جامعه اشاره داشت.
Tonnies, Gemeinschaft und Gesellschaft; Tonnie, Einfuhrung in die Soziologie; Bickel, Ferdinand Tonnies: Soziologie als skeptische Aufklarung zwischen Historismus und Rationalismus.
4 . Kapital.
5 . Critique of Political Economy.
6 . در باب ارزیابى جدید ر.ک:
Rigby , Marxism and History: A Critical Introduction; Cohen , Karl Marx's Theory of History: A Defence.
دکتر ریجباى برخورد مارکسیسم با تاریخنگارى متأخر را در کتاب بنتلى بررسى کرده است ر.ک:
Bentley, Companion to Historiography, Ch . 36.
(21)
--------------------------------------------------------------------------------
اصطکاک و انطباق بین نیروهاى تولید و روابط تولید، راه جدیدى براى درک چگونگى کار کرد جوامع ارائه مىدهد:
در تولید اجتماعى است که بشر وارد مناسبات مشخصى مىشود که حتمى و مستقل از اراده اوست و این روابطِ تولید با مرحله معینى از توسعه توانمندىهاى تولید مادى بشر منطبق مىگردد. حاصل جمع این مناسبات تولیدى، ساختار اقتصادى جامعه را شکل مىدهد؛ یعنى بنیانى واقعى که روبناهاى سیاسى و قانونى را پدید مىآورد و با قالبهاى مشخصِ آگاهى اجتماعى انطباق مىیابد. روش تولید در زندگى مادى، ویژگىهاى کلى فرایندهاى سیاسى ـ اجتماعى و معنوى حیات را مشخص مىسازد.
بدیهى است در چنین تصویرى از تغییر اجتماعى، مىتوان همان نظریه فرایندهاى تاریخى را دید که تقریبا نوعى برنامهریزى براى گذشته است:
هرگز قبل از همه نیروهاى تولید، هیچ نظم اجتماعى از میان نمىرود، زیرا فضاى کافى و ... براى آن، وجود دارد و آن قبلاً توسعه یافته است و روابط تولیدى جدید و بزرگتر نیز هرگز قبل از شرایط مادى و ماهوىشان آشکار نمىشوند مگر آنکه در زهدان جامعه کهن به حد کمال رسیده باشند.
عبارتهایى چون «نظم اجتماعى» حکایتگر یک جهتیابى تازه و ریشهاى براى آن دسته از مورخانى است که به دلایلى این مسیر را مطالعه کرده و به سوى آن رهنمون شدهاند تا اهمیت اساسى آن را اثبات کنند. بىدلیل نیست که این تأکید جدید هنگامى آشکار مىشود که «جامعه»، خود به یک واحد تحلیل، تبدیل مىشود نه یک اسم جمع براى افرادى که آن را تشکیل دادهاند (یعنى تاکنون تاریخ همه جوامع موجود، تاریخ مبارزات طبقاتى است).(1) دیدگاه مارکس به مراتب، عمیقتر است؛ ادعاى او این است که افراد به هیچ وجه جوامع را نمىسازند، بلکه جوامع، سازنده افرادند، زیرا چارچوبهاى فراهم مىآورند که به افراد معنا مىبخشد. در واقع یکى از بارزترین اندیشهها در مجموعه نوشتههاى مارکس ـ و مطمئنا یکى از مجادله آمیزترین موارد در روش متعارف تاریخى ـ در این رکگویى او نهفته است که «جامعه مرکب از افراد نیست». این جمله، بیانگر چکیده پیوندها و روابطى است که افراد در آن استقرار یافتهاند.(2) این ایده به یک مفهوم، سازمان دهنده براى چند نسل از نظریههاى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . همه این مواد نیز از نخستین جمله مشهور مانیفست کمونیست در 1848م است (تأکید از من است).
2 . از کتاب کوهن نقل شده است ر.ک:
Cohen, Karl Marx's Theory of Histoty: A Defence, p. 37.
(22)
--------------------------------------------------------------------------------
اجتماعى در اواخر قرن نوزدهم بود و به نقطه آغازى براى عزیمتى جدید به سوى یک تاریخ اجتماعى موثق در قرن بیستم تبدیل شد.
هیچ کس زودتر از جامعهشناس فرانسوى امیل دورکیم (1858-1917م) متوجه این مفهوم نشد که در طرح یک نظریه اجتماعى، پیوند مارکس با «کلنگرى اجتماعى» یا «واقعگرایى اجتماعى» بازتاب مىیابد. ممکن است خاستگاه مارکس از یک خانواده یهودى با سنت طولانى خاخامى، حساسیت وى را به جوامع به عنوان ارگانیسمهاى زندهاى که قدرت تحمیل بر افراد یا اندیشهها را داشتهاند، افزایش داده باشد. او مطمئنا از چنان قدرتى برخوردار بود که معاصرانش راه او را ادامه دهند و بهویژه روند پیشرفت او را از بوردیوکس(1) تا پاریس در سال 1902م ببینند؛ جایى که او نفوذ هراس انگیزش را برنسلى از پژوهشگران اعمال مىکرد و همه کسانى را که او از مجاب نمودنشان ناتوان بود، وحشت زده مىساخت. مکتب فکرى رقیب وى، یعنى دورکیم و برگسون(2) دانشجویان پاریس را در سالهاى قبل از جنگ جهانى اول، مفتون خویش ساخته و هر یک موجب پیدایى کار تاریخى با زبانى متمایز شده بودند. دورکیم همانند مارکس، مورخ نبود، اما به زعم خود، «جامعهشناس» بود که شهرتش هنگام بیان متغیرهاى اجتماعى ـ و معروفتر از همه، مسئله خودکشى در دهه 1890م و پس از آن، بحث مجادلهانگیز مذهب ـ به اوج خود رسید.(3) باوجود این، او با باز تعریف روش کار مورخان مشابه با روش کار خود، کوشید شیوه آنها را قاعده سازى کند. دورکیم در مباحثه با سینوبو،(4) مورخ فرانسوى، به گونهاى تمسخرآمیزى تند زبانى کرد. وى کسى بود که به همراه نویسنده دیگر، دست نوشتهاى کم اهمیت درباره روش تاریخى در عصر جدید نوشته بود. دورکیم در برابر هر تلاشى که قصد داشت تاریخ و جامعهشناسى را در دو دستهبندى متضاد نشان دهد،
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Bordeaux.
2 . Bergson.
3 . اشکال اولیه حیات مذهبى که در 1912م پدیدار شد، این نظریه را معرفى کرد که مذهب مىبایست به مثابه سیستمى از ایدههاى اصلى فهمیده شود که افراد با کمک آن خود را به جامعهاى که از اعضاى آن هستند معرفى مىکنند و این امرى مبهم است، اما روابطى را که آنها با آن دارند، معنا مىدهد. براى آگاهى از نقدى مدرلان و فوقالعاده از برخى اشارات مورخان ر.ک:
Bossy , Some elementary forms of Durkheim', past and Present , 95: 3-18.
4 . Seignobos.
(23)
--------------------------------------------------------------------------------
چنانکه گویى دو رشته متفاوتاند و از روشهاى مختلف بهره مىگیرند، مخالف بود.(1) به اعتقاد او مورخان باید تاریخ جامعه را با همان روشى که جامعهشناسان، وضعیت موجود آن را تحلیل مىکنند، بررسى کنند؛ یعنى براساس برشهاى بزرگى که در طول آن، صورتبندىهاى اجتماعى نیز مىتواند مطالعه شود. در اینجا دورکیم، ملاحظات مارکس را درباره ساخت اجتماعى، آنگونه که مشاهدهگر «واقعا» قدرت داشته باشد تا درباره آن، همانند نسبتهاى فیزیکى سخن بگوید زیر سؤال مىبرد؛ یعنى درست همانگونه که فیزیکدان ممکن است درباره گنجایش ظرف آزمایشگاهى، ازجمله حجم و غلظت آن و توان ملکولها در انتقال انرژى به یکدیگر سخن بگوید، درباره مسائل اجتماعى نمىتوان سخن گفت. این نسبتها و نسبتهاى دیگر بر روى هم، تحلیلگران را قادر ساخت تا سؤالهایى در باب «چرایى» آن مطرح کنند که به مطالبه اطلاعاتى درباره مبدأها تبدیل شد و به سوى «چگونگى» آنها نیز چرخش یافت. سؤالهایى که مىبایست «کارکرد» متغیرها را در متن نظام اجتماعى معینى آشکار سازند تا به ترتیب، فهم رضایت بخشترى از آنچه هست و جوامع را به تغییر وامىدارد ارائه شود و دلیل اینکه چرا مراحل انتقال جامعه به صورت امرى ارادى دیده نمىشود، مطرح گردد. براى آشکار شدن این کارکردها، مورخ مىبایست عناصر «اجبار» آن را در جامعهاى تحلیل کند که نظارت و تعریف آشکارى برافراد، اعمال مىکنند. دورکیم از 1898م به چنین عناصرى به عنوان «تصویرهاى جمعى» رجوع کرد و دانشجویان را به جستوجوى آنها در زبان، آداب و رسوم گروهى، قانونگذارى، آثار هنرى و ادبیات واداشت و افقهاى بیشترى به سوى آینده روش تاریخى در حالت انتزاعى و آمارى و به دور از نگرشهاى جانبدارانه گشود.(2)
پیکره ایدههاى دورکیم هنوز کاربردى تاریخى دارند. در آلمان این وضعیت، پیچیدهتر بود، زیرا تئورى و عمل در مسیرى قرار داشتند که گاه از یکدیگر جدا مىشدند، اما تصادفا به هم مىرسیدند. این به آن معنا نبود که آلمانها فاقد نگرشهاى مکتبى براى صدور احکام تئوریکى از رهگذر موضوعات تاریخىاند، بلکه دورکیم جوان برخى از بینشهاى خود را از
--------------------------------------------------------------------------------
1 . به نقل از: R. N. Bellah, in Chanman and Boskoff, 1964 , 86.
لانگلویى و سینوبر در ترجمه انگلیسى، مقدمهاى به قلم یورک پاول دارد.
2 . لیوکس، این جنبههاى نگاه دورکیم را به صورت روشن، معرفى کرده است ر.ک:
Lukes, Emile Durkheim: His Life and Work.
(24)
--------------------------------------------------------------------------------
نوشتههاى گسترده روانشناس پیشگام خود، ویلهلم ونت آلمانى(1) (1832-1920م) بهدست آورده بود. ونت گفته بود که «هر چیزى به صورت مکانیکى رخ مىدهد»،(2) و با این نگرش جبرگرایانه، پیروان بسیارى یافته بود. اما بیشتر متفکران و پژوهشگران در جستوجوى مسیرى متفاوت بودند که به هیچ وجه کم اهمیت نبودند و ما در استدلاهاى آنها آغاز جدال بر سر روش در علوم انسانى را مىیابیم که در آلمان یک نسل، دنباله رو این تفکر بودند. در این رویکرد، کشور آلمان بهگونه خاصى متمایز مىگردد و ما را ترغیب مىکند تا دو بستر اصلى را در حیات روشنفکرى آلمان شرح دهیم: نخست، موج بزرگ اقتصادى که ویژگى بارز سالهاى پس از 1870م است و به ایجاد سبکى از تاریخ اقتصادى منجر شد که نمونههاى مشابه آن، از جمله مکتب انگلیسى ویلیام کانینگهام(3) و دبلیوجى آشلى(4) در آن راه توفیقى نیافتند، دوم، یورش «علمگرایى» به حوزه روش بود که به صورت مستقیم، نفوذ خود را در اغلب مؤسسات نیرومند فلسفى اروپا اعمال مىکرد و همچنان میراث ایدهآلیستى آن را مىشکافت. اگر آنها را به صورت نظم واژگونه در نظر بگیریم ما را در فهم کرونولوژى و منطق این مسائل یارى خواهد داد.
با توجه به گستره بىهمتاى استقبال از ایدههاى کانتى و هگلى در آلمان، این ایدهها به رغم تهاجم فرضیات و روششناسىهاى پس از 1860م استوار باقى ماندند. در ایالات متحده به جز موارد معدودى، این امر هرگز تجربه نشد؛ در بریتانیا این ایدهها بیشتر در فلسفه دانشگاهى نقش ایفا کرد تا در تاریخنگارىهاى آنها؛ ایتالیایىها ویژگىهاى مهم آن را حفظ کردند، اما بعدها با آینده ویژهاى از تمایلات مارکسیستى و ناسیونالیستى خود، هر چه بیشتر، آن را از مسیر اصلى منحرف ساختند و سرانجام فرانسه نیز تا حد زیادى از این رهیافتها دورى جست. بنابراین، هنگامى که ویلهلم دیلتاى کرسى فلسفه دانشگاه لوتز برلین را از 1882م بهدست آورد، باید با مخاطبانى که دامنه آنها بسیار بیشتر و بزرگتر از این دانشگاه بودند و با یک هیئت مؤسساتى که بیرون از مرزهاى آلمان با او مخالفت کرده بودند، سخن مىگفت. دیلتاى در فاصله سالهاى 1882 تا زمان مرگش در 1911م، نقدى بر روش علمى و
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Wilhelm Wundt.
2 . به نقل از : Lukes, Ibid, p .91.
3 . William Cunningham.
4 . W . J. Ashley.
(25)
--------------------------------------------------------------------------------
کاربرد آن در علوم انسانى نگاشت که آن را نیز تنها اخیرا به صورت کامل کشف کردهایم. همانند ویکو(1) او مىبایست یک قرن به انتظار بنشیند تا مطالعهاى که او آرزوى آن را در سر داشت صورت پذیرد. او مانند ویکو به دلیل ارائه چند نظریه، در نسلهاى بعدى به مثابه پدر نگریسته مىشود، زیرا او، اولاً: علاقه ویژهاى به «همدلى» در اندیشه تاریخى داشت، ثانیا: ایدههایش به زمان خاصى اختصاص نداشت و مقطعى نبود.
دستاورد دیلتاى قالب ویژهاى از تجربهاى داخلى بود که وى آن را «رخداد» مىنامید. در نخستین روزهاى فعالیت دیلتاى، وى تحت تأثیر سمینار رانکه(2) و بوکل(3) قرار گرفت و متقاعد شد که تاریخ براساس قانون، حرکت مىکند و هنگامى که زندگى افراد را برپایه روانشناسى آنها بسنجیم کمتر قابل تبیین است. این نظریهاى بود که وى تا حدود 1894م به آن وفادار ماند. تحول بزرگ در فهم او از این باور نشأت مىگرفت که روانشناسى نمىتواند علت این مسئله را که چگونه افراد «خود» اصلىشان را در طول زمان نشان مىدهند، ارائه کند، بنابراین، روانشناسى واقعى همان تاریخ است. اما در تاریخ نیز نمىتوان پژوهشى قاعدهپذیر یا مبتنى بر قانون ارائه کرد که فرد بتواند دوباره با آن روبهرو شود. این امر مطمئنا نیازمند ایدهنگارى و اندیشهشناسى براساس فرهنگنامه «ویندلبند»(4) بود. اما علوم انسانى مىبایست به مثابه پدیدهاى با نظمى درونى نگریسته شود که فرضیهها و فنون خاص خود را دارند. علوم انسانى نمىبایست براساس قانون مبتنى بر «تبیین» که لازمه علم تجربى است جستوجو گردد، بلکه با قالبى از تفسیر جستوجو شود که دیلتاى قصد نداشت آن را «تفهیم» صرف بنامد، بلکه مىخواست آن را مجموعهاى از رویهها براى دستیابى به علوم انسانى بنامد. یکى از این موارد، تأکید براستفاده از احساس تجربه زندگى شخصى افراد در کشف و شناخت شخصیتهاى گذشته بود؛ یعنى «قراردادن خود به جاى شخص مورد مطالعه». این، معناى «هم دردى تاریخى» است که در انگلیسى به «همدلى» ترجمه شده و اکنون بیشترین کاربرد را دارد و درباره کاربردها و مفاهیم آن در آموزش مدرن تاریخ، سخنهاى بسیارى مىبایست گفته شود. ما مىدانیم که دیلتاى گفته است:
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Vico.
2 . Ranke.
3 . Buckle.
4 . Windelband.
(26)
--------------------------------------------------------------------------------
هنگامى که غبار گذشته را مىروبیم و از ژرفاى وجودمان به آن، حیات و نفسِ دوباره مىبخشیم ...، حالت کلى و روانشناسانه گذشته این است که همواره در تخیل ما حضور دارد. اما فهم کاملِ تحول تاریخى هنگامى حاصل مىشود که مسیر تاریخ ابتدا در قوه تخیل و در عمیقترین نقاطى بازسازى شود که در آن حرکت به جلو صورت مىپذیرد.(1)
آخرین قضیهاى که همه در آن ابهام دارند، دنباله روى از قواعد دیلتاى است، اما به نظر مىرسد حکایتگر این امر است که مىتوان از دیدگاههاى سودمند یک مورخ استفاده کرد؛ مورخى که تغییر شکلهاى نامشهود را به معاصران نشان داد. از نگاه او رخدادها مىتوانند در یک پیوستگى کلى قرار بگیرند؛ بخشهایى از یک داستان در متن یک مجموعه که بهتدریج روشنتر مىشود معناى بیشترى مىدهد، زیرا این بخشها بهتر شناخته مىشوند. و این مجموعه نیز به ترتیب، چشمانداز گستردهاى ارائه مىدهد و آن هم به ترتیب، بخشهاى دیگر را روشن مىسازد و این چرخه، ادامه مىیابد. بدین ترتیب، دیلتاى یک راه دیالکتیکىِ اندیشه را ابداع کرد که موضوع آن درباره چگونگى نزدیک شدن و نگریستن به تاریخ است. این موضوع، علت انسانشناسانهاى عمیق داشت ـ تاریخ قلمروى که «زندگى را به چنگ و به فهم در مىآورد»(2) که متفکر ایدآلیست انگلیسى چون کالینگ وود(3) به آن واکنش نشان داده است. این امر، راهى به مورخان نشان داد تا درباره عمل بشر به عنوان عمل مختارانه بیندیشند، هر چند حتى خود دیلتاى نیز هرگز درباره «نقد عقل تاریخى» کانت که مىرفت تا این اندیشهها را در مسیرى روشمند استقرار بخشد، چیزى ننوشت.(4)
اگر چنین عقایدى یک سبک و روشى را در «علوم انسانى» تداعى کند پس مکتب تاریخ
--------------------------------------------------------------------------------
1 . به نقل از :
Plantinga , Historical Understanding in the Thought of Wilhelm Dilthey.
2 . Dilthey, Wilhelm Dilthey: Selected writing; Rickman , Wilkelm Dilthey: Pioneer of the Human Studies.
3 .Collingwood.
4 . میشل ارمارت در این باره و به طور کلى در مورد دیلتاى، مطالعه ارزشمندى دارد ر.ک:
Ermarth, Wilhelm Dilthey: The Critique of Historical Reason.
همچنین در این باره، گزارش متأخرى نیز توسط اونسبى وجود دارد ر.ک:
Owensbi, Dilthey and the Narrative of History.
(27)
--------------------------------------------------------------------------------
اقتصادى که با کنیس،(1) روشر(2) و اشمولر(3) پیوند داشت قبلاً سبک بسیار متفاوتى را به خدمت گرفته بود. به خاطر استفاده از مدلهاى اقتصادى و انتزاعى بودن تئورىهاى اقتصادى، نه تنها به روش دیلتاى در این مسئله، توجه شد، بلکه آنها تاریخ را به عنوان یک شاخه کامل تمام عیار در نظر گرفتند. فردریک تنبروک نیز دقیقا به فاصله بین رشتهاى که مبتنى بر احیاى تجربه درونى عوامل فردى است و شخص جدیدى که به چنین احیاگرىهایى دست مىزند، اشاره مىکند. به اعتقاد او حتى اگر این مسئله شدنى باشد در برابر این طرح، بىقاعده به نظر مىرسد. او مىنویسد :
تودههاى عظیم و بىشکل دادهها با روشهاى سنتى، نظمپذیر نمىشدند، زیرا آنچه در این موضوع وجود دارد پیوند با حالتهاى کلى است که در برابر این عملها قرار مىگیرند. بنابراین، رویههایى توسعه یافتهاند که با «مراحل تکامل تدریجى» یا حتى «قوانین تکامل تدریجى» پیوند داشتهاند و سبب نظم بخشیدن به کثرت دادههاى فردى و پراکنده شدهاند.(4)
در برخى موارد، فاصله میان علوم انسانى و علوم تجربى بسیار زیاد به نظر مىرسد، زیرا تمایز میان علم (به عنوان محیطى که در آن سخن گفتن از قواعد و قوانین معنا پیدا مىکند) و رفتار انسان (که اگر صرفا به علت آزادى اراده باشد همواره نیازمند استدلال منطقى است) مشخص نیست. در حقیقت، آنچه «روشمندى» نامیده مىشود، با گفتوگوهاى میان گستاواشمولر و کارلمنگر آغاز شد و بر مسئله دقیقى متمرکز گردید. در حلقههاى روشنفکرى، غالبا یکرخداد جزئى به نقشهاى براى طرح ایدههاى بزرگ و در حال انتشار تبدیل مىشود، اما همین رخداد به گونه مبهمى مطرح مىگردد. احتمالاً برخى از این نوع پیشرفتهاى پیشبینى نشده، سخنرانى ویلهلم ویندلبند را تحت تأثیر قرار داده بود؛ کسى که در مباحثات سال 1894م خود، رابطه «تاریخ و علوم طبیعى» را تفسیر کرد. تفکیک در موضوعات مورد مطالعه علوم انسانى هم در آن حوزههایى که رفتار از طریق تکنیکهاى علمى قابل بررسى بود و هم در حوزههایى که تا یک دهه تحت سیطره این مباحث قرار نداشتند، صورت گرفت.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Knies.
2 . Rosher.
3 . Schmoller.
4 . Tenbruck , Max Weber and Eduard Meyer, in Mommsen and Osterhammel.
(28)
--------------------------------------------------------------------------------
لکن ویندلبند در مسیر این تفکیکها، واژگان جدیدى ابداع کرد و با همین عمل، جاودانه شد. او تمایزى که بین جنبههاى «قانونمند» واقعیت (آنهایى که تابع اجراى قوانین و قواعد هستند) و حوزههاى «ایده نگارى» (جایى که قوانین را نمىتوان اعمال کرد) قائل شد، وارد زبان دانشگاهى شده است. این سخنرانى ویندلبند بود که همکار دانشگاهى او در لایپزیک، یعنى کارل لامپرشت را تحت تأثیر قرار داد، یعنى زمانى که لامپرشت در برابر انتقادهاى ویندلبند در 1896م مسیر خود را تغییر داد و از آن پس، انگیزه و تحمل لازم را براى بازنگرىهاى جدىتر یافت و پنج جلد اول تاریخ آلمان ـ از مجموعه تاریخنگاران نئوکانتى ـ را بازنگرى کرد.(1) این حرکت، ترکیبى از نگرشهاى ویندلبند و دیلتاى بود که هنریش ریکرت در 1902م در دفاع از تاریخ ایدهآلیستى و در برابر حمله علم نیز به انجام آن همت گماشت.
ریکرت(2) به عنوان استاد فلسفه در فریبورگ،(3) در سراسر دهه 1890م از تهاجم «علم» به آثار تاریخى هراس داشت، همانگونه که یک دهه بعد، خودش خاطرنشان مىسازد که از این موضوع، همترسید و هم شگفت زده شد:
من در این روزها ... ملاحظه کردهام که کمترین امر ممکن از همه امور ممکن، این است که حتى در حوزههاى تاریخى، ایده کهن «تکامل رشته تاریخ به عنوان یک علم» به معناى روش علوم طبیعى بهزودى آشکار خواهد شد و قابلیت و اهمیت خود را اثبات خواهد کرد، زیرا در این روزگار به اعتقاد بوکل و متفکران مرتبط با او به نظر مىرسد قلمرو علم تاریخ به طور کلى اعتبار خود را از دست داده است و تنها نقش یک فلسفه طبیعتگرا حفظ شده است. با وجود این، امروز تفکرات قدیمىِ عهد روشنگرى، همانند بیشتر دستاوردهاى بدیع و مهم تاریخ مورد بحث قرار گرفتهاند. به این دلیل، من فکر مىکنم در بروز این آشفتگىهاى فکرى، ضرورتى وجود دارد که در پایه و اساس این نظریهها نهفته است... .(4)
--------------------------------------------------------------------------------
1 . متن این مباحثه را چیکرینگ به صورت بسیار کاملتر آورده است ر.ک:
Chickering , Karl Lamprecht: A German Academic Life (1856-1915) , p 146 - 253.
را فائل لیوتز آنها را به صورت خطوط موازى و عریض دیده است ر.ک:
Lutz, Lamprecht - Streit Und französischer Methodenstreit: der Jahrhundertwende in Vergleichender Perspektive, Historische Zeitschrift, 251: 325-363.
2 . Rickert.
3 . Freiburg.
4 . Prefact to Rickert, The Limits of Concept Formation in Natural Science: A Logical Introduction to the Historical Sciences, ed.
(29)
--------------------------------------------------------------------------------
«هم مرز شدن با علوم طبیعى» عنوان غیر جذابى بود که توسط ریکرت وضع شد و نثر او نیز از شیوایى کمترى برخورد بود، شاید همین عوامل، بلنداى صدایى را که او مىبایست در این برخورد داشته باشد خاموش مىساخت، زیرا این مباحثات بسیار قدرتمندانه و مغلوب کننده بودند. او مفاهیم را به مثابه ساختهاى انتزاعى مىنگریست که هیچ پایهاى در واقعیت نداشتند؛ رخدادهاى فردى چنین ساختهایى را ایجاد نمىکردند؛ در سطح تحلیل فردى این مسئله مطرح بود که این مفاهیم در علمى بازگو مىشود که نمىتواند به رخدادها و اعمال فردى دسترسى پیدا کند و آنها را تبیین نماید. بنابراین، آنچه او یک «نقیصه غیرمعقول» بین مفهوم و واقعیت مىنامید در اینجا وجود داشت و به صورت ضرورت غیر قابل ارتباط، نمود پیدا کرده بود. این نظریهها برخى از جنبههاى نگاه کانتى به جهان را بازتاب مىداد و مهم بودن علت شخصى را نشان مىداد، اما آنها نیز یک نگاه خاص را مهم مىشمردند. در دوره رشدِ این ایدهها، همکار ریکرت در فریبورگ، اقتصاددان جوانى به نام ماکس وبر بود که نقد ریکرت از «علم گرایى»، قاطعانه ضعف نظریههاى دوران جوانى وبر را اثبات کرده و ذهن او متوجه شکلدادن به سنتزى از دو گرایش مزبور ساخته بود که ما آنها را ملاحظه کردهایم. در واقع، مسئله دشوار این جریان دیالکتیکى قرار گرفتن بین دو قطب استدلالى است که تا حدى بر تدارک چارچوبهاى مناسب تأکید دارد که در آن، اهمیت و نقش وبر فهمیده شود.
در 1904م هنگامى که وبر وارد دوره دو ساله تفکر مجدانهاش درباره مسائل روششناسى شد وى لگام اسبهایى را که در دو جهت مخالف، حرکت مىکردند در دست گرفت. یکى از این اسبها به سوى نظریهاى از «علوم اجتماعى» مىتاخت که بسیار کمتر بر الگوسازى و تکرارپذیرى رفتار انسان تأکید داشت، اما اسب دیگر به سوى شکلى از فردگرایى پیش مىرفت که موقعیتهاى نئوکانتى ریکرت را درباره شناخت ناپذیرى جهان، به طور اعم و مزاج افراد به طور اخص پذیرفته بود؛ موقعیتى که مىبایست همواره شکاف میان پژوهشگرى که سعى دارد رفتار اجتماعى را معنا کند و نامشخص بودن انتخاب و ادراک فردى را که به ایجاد آن رفتار کمک مىکند، باقى بگذارد.(1) در رویارویى با این تنشى که در اندیشه او ایجاد
--------------------------------------------------------------------------------
1 . رابطه بین وبروریکرت به صورت مجاب کنندهاى توسط بورگر تحلیل شده است ( Burger, Max Webers Theory of Concept Formation). اگر چه بسیارى از مطالعات دیگر نیز از زمان بورگر در این باره انجام یافته اما مطالعه وى عموما از یک حالت فلسفى و جامعهشناسانه برخوردار است. من مطالعه بورگر را از زمانى که وى تلاش روشنى براى مشخص ساختن اندیشه و بر در متن زمان و مکان انجام داد، براى مورخان بسیار کمک کننده یافتهام.
(30)
--------------------------------------------------------------------------------
شد وى مباحثات ویژهاى را درباره روش اقتصادى، تاریخ اقتصادى، فلسفه «ارزش» و نقش تحقیق تاریخى طرح کرد و تفکر آلمانى را در دهه 1890م متأثر ساخت، در نتیجه، وبر به سوى جایگاهى حرکت کرد که این تنش بهجاى آنکه رفع شود باقى ماند و او را در موقعیتى قرار داد که به لحاظ زمانى براى او همچون هر نویسنده دیگرى کاملاً محدود بود. او با نویسندگان دیگر، هیچ مشکل بعدى پیدا نکرد. هیچ کس فکر نمىکرد که لامپرشت یا شمیل یا ریکرت را بتوان در آن سوى پارادایمهاى روزگارشان فهمید. اما وبر آنها را فهمیده بود؛ او تا حدى با بلندپروازى شخصىاش بر متن فائق آمد و به پیامبرى کوچک و سخنگوى همه اعصار تبدیل شد و چهرهاى فرا تاریخى یافت، بهگونهاى که منتقدان بعدى، تقصیر خود را به گردن پاسخهاى وبر مىانداختند بدون آنکه از مسائلى که عمدتا او در مراحل اولیه با آن دست به گریبان بود، فهم شایستهاى داشته باشند.
او مىخواست، هم از دیلتاى و هم از ریکرت فراتر رود. دیلتاى بهخاطر نظریه «تفهم»اش به نظر نمىرسید ضعیفتر از وبر است. فعالیت توصیفى او برپایه شهود بىواسطه فردى مبتنى بود که اغلب مىبایست زیبایىشناسى ساده را اثبات کند. بىتردید، نظریه همدلى دیلتاى به مدد مورخان شتافت، اما همدلى یک تبیین نبود. ریکرت نیز به صورت ارزشمندى مسلمات علمى را کم رنگ جلوهگر ساخت و نشان داد چرا یک مفهوم کلى و قانونمند درباره رفتار اجتماعى، کارایى لازم را نخواهد داشت. اما با رهاشدن این مباحث، تحقیق اجتماعى به سوى قالبى از تاریخگرایى گرایش یافت که در آن، پدیدههاى تاریخى با تشریح دقیق جزئیات صورت مىگرفت و این قابلیتها را کاهش مىداد. تحلیل او که در فاصله بین 1906م و نگارش کتاب اقتصاد و جامعه در پایان جنگ جهانى اصلاح و بازنگرى شد بر اهمیت مفاهیم در اندیشه اجتماعى (و به دنبال آن، تاریخ) تأکید داشت. اغلب ناظران، توافق داشتند که پژوهشگران مىبایست ویژهگىهاى مشترک و مشخص را در پدیدههاى مورد مطالعه جستوجو کنند و بکوشند آنها را براساس استنباطشان طبقهبندى نمایند. اینها مفاهیمى از یک جنس بودند، لکن یک اسم عام یا کلى نبودند، آنها در پى شناخت مخرج مشترک بودند،
(31)
--------------------------------------------------------------------------------
ولى در فهم وجود و معنا کمکى نمىکردند. به منظور شکلدادن به نظریهاى در باب جهان، شخص مىبایست فراتر از شرحى که خود جهان از امور جزئى مىدهد حرکت کند؛ یعنى شخص به معناى قوىترى از این مفهوم، نیاز دارد و تنها این مشاهدهگر است که مىتواند به آن چارچوب بدهد. این مفهوم، بسیار پربار بود و از قوت سازماندهى و تعمیم یابندگى برخوردار بود که وبر آن را «تیپ ایدهآل» مىنامید؛ تیپى که از آن زمان تاکنون در فهم آلمانها، بهویژه در همنسلان او ماهیتى مبهم داشته است. نظریه وبر در بردارنده عناصرى از هر دو معناى کانتى ایدهآل است، زیرا نه تنها یک وضعیت ذهنى را در پیچیدگى تشبیهناپذیر جهان بیرونىنشان مىدهد، بلکه نشانه معنایى اتوپیایى از این دوره است، زیرا تیپهاى ایدهآل، فهمى از وضعیت افراد خاص ارائه مىکنند که گروهها یا تشکیلات اجتماعى مىبایست در دنیاى ایدهآلى که در آن، منطق و عقلانیت حاکم است، رفتار کنند. وبر نهایتا در حل مشکلات مربوط به درک روابط بین مشاهدهگر و جهان با شکست روبهرو شد و این راهحل هرگز بهطور کامل بهدست نیامد، هر چند بورگر علت آن را با بسیارى از مسائل سفسطهآمیز توضیح مىدهد.(1) ما براى مقاصد فورى بیشتر نیازمند شناخت چیزى هستیم که وبر ابزار روش شناختى آن را به ارث نهاده است و خود از آن بهره مىبرد و سعى داشت با ساخت مدلى(2) از پروتستانتیسم مدرن و سرمایهدارى اولیه، آنها را با مثال تشریح کند تا چگونگى اجراى آن را بر نمونههاى دیگر نشان دهد.(3) مورخان متأخر نیز آن را به مثابه یک راه ماهرانه و پیچیده یا نادر نگریستهاند که فراهم آورنده لنگرگاهى امن در برابر خطر مارکسیسم است.
در فاصله میان مرگ مارکس در 1883م و مرگ وبر در 1920م جایگاه تاریخ در علوم انسانى دگرگون شده و در علوم انسانى خود را باز تعریف کرده بود. در واقع براى یک مورخ دوره جنگ جهانى به نظر مىرسید که وبر و نوع تاریخ او به چیزى کمتر از جامعهشناسى
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Burger, Ibid, p. 115-130.
2 . این امر نزدیکترین اصطلاحى بود که وبر در ذهن داشت و مىخواست به مقاصد کاملاً عمل گرایانه بسنده کند، اما خواننده بهخاطر دارد که موقعیت معرفت شناسانه وبر کاملاً از آن فاصله دارد و به گونه قابل ملاحظهاى عمیقتر از آن چیزى است که مستانه توسط بیشتر مورخانى که از آن بهره گرفتهاند مورد پذیرش قرار گرفته است.
3 . Weber, The Protestant Ethic and the Philosophy of History.
(32)
--------------------------------------------------------------------------------
تبدیل شده است.(1) اگر برخى مورخان بر الگوهاى کهنترِ اندیشه تأکید مىکردند، در 1914م ناگزیر حالتى تدافعى گرفتند. سایرین به احتمال بیشتر مىپرسیدند لامپرشت چگونه در 1896م شگفتى آفرید؛ یعنى در زمانهاى که جنبشهاى جدید این موضوع را تسخیر کرده بودند.(2) برخى از این جنبشها از لامپرشت پیشى گرفته و همواره در صدد بودند از وى عبور کنند. این جریانها بالأخره مىبایست تاریخنگارى غربى را به همان مسیرهایى بکشانند که بهطور مشخص در امریکا و فرانسه طى شد و ممکن بود حوزه پژوهش تاریخى را در همان مسیرهایى گسترش دهند که دو دهه قبل، حرکتى انقلابى و حتى محرمانه به نظر مىرسیده است. بازنگرى آنها از فاصله تقریبا یک قرنى، این نگرش را آسانتر مىسازد، زیرا این موجهاى تند، اهمیت و نفوذ خاص خود را داشتهاند، اما همچنان درگیر جذر و مدهاى قوىتر بودهاند.
--------------------------------------------------------------------------------
1 . Antoni, From History to Sociology.
2 . Lamprecht, Alte und neue Richtungen in der Geschichtswissenschaft.
(33)
--------------------------------------------------------------------------------
فهرست منابع
22 . Andreski, S. (ed.) Herbert Spencer, London, 1971.
23 . Bickel, C, Ferdinand Tönnies: Soziologie als skeptische Aufklarung zwischen Historismus und Rationalismus, Opladen , 1991.
24 . Bently. (ed.) , Companion to Historiography, London, 1997.
25 . Bossy, J, `Some elementary forms of Durkheim', Past and Present 95: 3-18 , 1982.
26 . Burger, T, Max Weber's Theory of Concept Formation, Durham, NC, 1979.
27 . Chickering, R, Karl Lamprecht: AGerman Academic Life (1856-1915), Atlantic Highlands, NJ, 1993.
28 . Cohen, G. A, Karl Marx's Theory of History: A Defence , Oxford, 1979.
29 . Ermarth, M, Wilhelm Dilthey: The Critique of Historical Reason, Chicago, 1978.
30 . Hughes, H. S, Consciousness and Society: The Reorientation of European Social Thought 1890-1930, New York, 1959.
31 . Kern, S. The Culture of Time and Space 1880-1920, London , 1983.
32 . Lamprecht, Alte und neue Richtungen in der Geschichtswissenschaft, 2 vols, Berhn, 1896.
33 . Langlois, C. V. and Seignobos, C, Introduction to the Study of History, London, 1898.
34 . Lukes , S, Emile Durkheim: His Life and Work , London, 1973.
35 . Lutz, R, `Lamprecht - Streit und französischer Methodenstreit: der Jahrhundertwende in vergleichender Perspektive', Historische Zeitschrift 251: 325-63 , 1990.
36 . Maine, H. J. S. Ancient Law, London, 1867.
37 . Owensby, J, Dilthey and the Narrative of History, Ithaca, NY , 1994.
(34)
--------------------------------------------------------------------------------
38 . Peel, J. D. Y, Herbert Spencer, London, 1971.
39 . Plantinga, T, Historical Understanding in the Thought of Wilhelm Dilthey, Toronto , 1980.
40 . Rickert, H, The Limits of Concept Formation in Natural Science: A Logical Introduction to the Historical Sciences, ed. G. Oakes, Cambridge. , [1896] , 1986.
41 . Rickman, H. P, Wilhelm Dilthey: Pioneer of the Human Studies, London, 1979.
42 . Rigby, S. H, Marxism and History: A Critical Introduction , Manchester, 1987.
43 . Spencer, H. Social Statics , London, 1855.
44 . Spencer, H. Autobiography, 2 vols, London, 1904.
45 . Tönnies, F. Gemeincschaft und Gesellschaft, 7 th edn, Berlin, 1929.
46 . Tönnies, F. Einfuhrung in die Soziologie , Stuttgart, 1931.
47 . Taylor, M. Menversus the State , Oxford, 1992.
48 . Tenbruck, F. H. `Max Weber and Eduard Meyer', in Mommsen and Osterhammel, 1987.
(35)