چکیده

جدال صفویه و ازبکان در خراسان طى دوره شاه عباس اول وارد مرحله جدى‏ترى شد. تجاوزهاى مکرر ازبکان به رهبرى عبداللّه‏ و فرزندش عبدالمؤمن به شهرهاى خراسان که تحت حاکمیت دولت ایران بود شاه عباس را واداشت براى جلوگیرى از این دست‏اندازى‏ها لشکرکشى‏هایى ترتیب دهد. وى در مدت یازده سال، یعنى از 995-1006 ق پنج بار به آن‏جا لشکر کشید، این در حالى بود که هم‏زمان گرفتار مشکلات داخلى و مهم‏تر از آن، تجاوزات عثمانى به مرزهاى غربى بود. طى جنگ‏هاى ازبکان و صفویه، نامه‏هاى متعددى میان شاه عباس و عبدالمؤمن خان ازبک رد و بدل شد که دو طرف در آن‏ها انتظارات، خواسته‏ها و دیدگاه‏هاى خود را مطرح مى‏ساختند. نویسنده مقاله با بررسى منابع دوره صفوى و تطبیق آن‏ها با نامه‏هاى مزبور، چنین نتیجه مى‏گیرد که شاه عباس برخلاف گزارش‏هاى وقایع نویسان رسمىِ دربار که او را همواره ستوده‏اند در غلبه بر ازبکان و دفع قطعى تجاوزات ایشان چندان موفق نبوده است.

متن

  
--------------------------------------------------------------------------------

1 اصل این مقاله با عنوان: the War of words between Abdol - mumin and shah Abdas در نشریه Central Asaiatic Journal شماره 39 سال 1995م به چاپ رسیده است. از استاد ارجمند جناب آقاى دکتر منصور صفت گل که متن انگلیسى را در اختیارم قرار داد سپاسگزارم.

یاد آورى : ترجمه عنوان اصلى مقاله «جنگ لفظى عبدالمؤمن و شاه‏عباس» است، اما عنوانى که در این‏جا درج شده، طبق نظر شوراى سردبیرى است که با عنایت به متن مقاله انتخاب شده است.

2 اودرى بارتون (Audery burton) استاد بخش مطالعات روسى و اسلونى در دانشگاه لیدز و مرکز تحقیقات آسیاى میانه دانشگاه لندن (SOAS) است. وى تاکنون آثار زیادى درباره تاریخ و فرهنگ آسیاى میانه به رشته تحریر در آورده است. از جمله این آثار مى‏توان به موارد زیر اشاره کرد:

    - Bukhara Trade, 1558-1716, 1993.

    - The Bukharans: A Dynastic, Diplomatic and commercial history, 1550-1702, New York 1997.

    - The Accession of Iskandar khan, Iran, journal of the British Institute of persian studies, Vol.32.

    - Abbas II and The Rullers of Bukhara and Balkh, The Third international Round table on Safavid Persia, 1998.

3 کارشناس ارشد تاریخ، دانشگاه تهران.

(3)

--------------------------------------------------------------------------------

     
[مقدمه ]

    سال‏هاى آغازین پادشاهى شاه عباس مقارن با پیشروى گسترده اقوام ازبک در ایالت ایرانى خراسان بود. شاه جوان قادر نبود آن‏ها را متوقف نماید از طرفى هم نمى‏خواست خراسان را از دست بدهد، زیرا وى بخش مهمى از دوران زندگى خود را در این منطقه سپرى کرده بود. علاوه بر آن، خراسان به دلیل واقع شدن درمسیر تجارتى هند یکى از ایالات زرخیز ایران محسوب مى‏شد. وى در مدت یازده سال، پنج بار به آن جا لشکر کشید. در شهرهاى مهم ایالت، حاکمان جدید نصب یا جایگزین کرد. اگرچه توفیق چندانى در مطیع ساختن آن‏ها نصیب وى نگردید، با این حال به لطف گزارش‏هاى وقایع‏نگار رسمى شاه عباس، اسکندر بیگ منشى، و نامه‏هایى که توسط او به حاکمان هند، عثمانى، مسکو و خانات بخارا (ماوراءالنهر) نوشته شده، شاه عباس در نظر آیندگان به عنوان شخصى که مشتاق عملیات جنگى بود و توفیق زیادى در این راه کسب کرد جلوه‏گر مى‏شود. اما اگر شاه عباس به جاى عقب‏نشینى، با دشمن نیرومند خود (که در ماوراءالنهر استوار مانده بود و خود را براى جنگ رودرو مهیا مى‏ساخت) مصاف مى‏کرد، موفقیتش بیشتر مى‏شد.

    با بررسى دقیق مدارک و اسناد موجود، از جمله نامه‏هاى متعددى که شاه از 1000-1003ق/1592-1595م با عبدالمؤمن، شاهزاده ازبک مبادله کرده، این سخن [توفیق شاه در غلبه بر ازبکان] نادرست مى‏نماید. در خصوص نامه‏ها قبلاً مطالعه عمیقى صورت نگرفته است. آن‏ها غالبا بدون تاریخ‏اند و میان بسیارى از آن‏ها شباهت فوق العاده وجود دارد. البته وقایع مندرج در نامه‏هاى یاد شده، این امکان را فراهم مى‏سازد که آن‏ها را در نظم و ترتیب صحیح خود قرار داد. این مسئله از طریق اطلاعات گزارش‏هاى مورخان هم عصر بررسى شده، از تطبیق آن‏ها نتیجه جالبى به دست آمد.

(4)

--------------------------------------------------------------------------------

    قبل از بررسى نامه‏ها بهتر است مطالبى راجع به جغرافیاى خراسان و زمینه تاریخى کشمکش ذکر شود.


[زمینه تاریخى کشمکش]

    خراسان ناحیه‏اى کوهستانى و وسیع است که زمانى از جاجرم در جنوب شرقى دریاى خزر تا آمودریا و کوه‏هاى هندوکش در شرق امتداد داشت. این سرزمین از 873-912ق/1469-1506م تحت حاکمیت شاهزاده تیمورى، حسین بایقرا قرار داشت و هرات پایتخت آن بود. هنگامى که وى در جنگ کشته شد، محمد شیبانى، حاکم ازبک ماوراء النهر(1) که نسب به جوجى پسر چنگیزخان مى‏رساند خراسان را فتح کرد، اما طولى نکشید که در 916ق/1510م کشته شد.

    شاه اسماعیل اول، حاکم صفوى تبریز و بغداد پس از شکست شیبانى و قتل وى خراسان را ضمیمه قلمرو خود ساخت. این کار براى خویشاوندان نزدیک محمد شیبانى پذیرفتنى نبود، به همین دلیل، لشکر کشى‏هاى متعددى با هدف فتح مجدد خراسان سازمان‏دهى شد که اغلب آن‏ها موفقیت‏آمیز بود، به‏ویژه هنگامى که امیرى جوان و نیرومند به نام عبداللّه‏ از سال 930-946ق/1524-1540م رهبرى آن‏ها را بر عهده داشت. در هر صورت، اگر چه هرات بیش از یکبار به تصرف آن‏ها درآمد، اما قادر به نگهدارى آن نشدند ولى بخش شرقى ایالت بین مناطق پیرامونى شهر بلخ و آن چه در سال 930ق/1524م مجددا فتح کردند، تحت سلطه آن باقى ماند.

    تا زمان به سلطنت رسیدن شاه عباس در سال 996ق/1587م ایالت بلخ که از شرق با بدخشان، از جنوب با غرجستان، از غرب با رودهاى مرغاب و هریرود هم مرز بود، به ترتیب تحت حاکمیت چهار تن از خویشاوندان محمد شیبانى قرار گرفته بود. این شاهزاده‏هاى «ابوالخیرى» عبارت بودند از: کیستن قرا،(2) فاتح بلخ که آن را از 930ق/1524م تا زمان مرگش

 

--------------------------------------------------------------------------------


     1. Cambridge History of Iran Vol.6, The Timurid and safavid period, pp 121-122,124.

از این پس به اختصار CHI خواهد آمد.


    2. Bacque - Grammont.J.L, ''Une liste ottomane de Princes et d'apponages Abul- Khayrides'' pp.423-453 in cahiers du monde russe et sorietique (1970 Vol. ×I-3).

صلاح الدین [salahetdinova] در حافظ تانیش بن میر محمد بخارى «شرف نامه شاهى» مى‏گوید که دوران حکومتش چند سال زدوتر از 1544م پایان پذیرفت.

(5)

--------------------------------------------------------------------------------
در 954ق/1547م در اختیار داشت، دیگرى برادرش پیر محمد اول (955-975ق/1548-1567م)، برادر زاده‏اش دین محمد (975-981ق/1567-1573م)(1) و برادرزاده بزرگش، عبدالمؤمن که حکومت وى در 990ق/1582م شروع شد. این ایالت از 981-990ق/1573-1582م به وسیله گماشته رسمى عبداللّه‏ دوم به‏نام نظربى [نظربیگ[ اداره مى‏شد.

    صفویان در شمال خراسان نیز کنترل خود را بر سرزمین‏هایى که شامل شهرهاى مرو، ابیورد، فسا و درون مى‏شد از دست داده بودند. این بخش در سال 930-931ق/1524-1525م ضمیمه قلمرو خویشاوندان دور ابوالخیریان شد که بر خانات شمال خوارزم، منطقه‏اى واقع در ساحل چپ آمودریا بین هزاراسب و دریاى آرال، حکم مى‏راندند. این امیران، دشمنان دیرینه ابوالخیریان بودند. خصومت دو طرفه آن‏ها هنگامى آغاز شد که برکه سلطان، شخصى که ابوالخیر او را چون فرزند خود مى‏پنداشت،(2) از مرگ آن مرد کهن‏سال [ابو الخیر] استفاده کرده، در سال 872 ق/1468م اردوى او را تاراج نمود. نوه ابوالخیر، محمد شیبانى با حمله به برکه سلطان و کشتن‏اش و متعاقب آن تصرف همه اموال و دارایى‏هاى پسران او انتقام گرفت. با کشته شدن محمد شیبانى خانات خوارزم که وى در سال 911ق/1505م به قهر و غلبه از سلطان حسین بایقرا گرفته بود به تصرف صفویه درآمد و مدتى بعد به وسیله یادگاریان، یعنى نوادگان و جانشینان یادگارخان، پدر برکه، اشغال شد، اما ابوالخیریان درصدد فتح خراسان بودند. در سال 944ق/1538م عبیداللّه‏ توانست شهر اورگنج را که از آن پس پایتخت خوارزم شد تصرف کند و فرزندش را حاکم آن‏جا قرار دهد، اما این وضع چندان نپایید. شاهزاده یادگارى حاجیم خان سپاه بخارا را شکست داد و زمینه بازگشت آن دسته از خوارزمیان را که در بخارا اسیر بودند فراهم نمود.(3) چند سال بعد، حاجیم خان حاکم

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . وى فرزند پیر محمد اول بود.

2 . ابوالغازى بهادر خان، شجره ترک، ص 1.

    Histoire des Mogols et des tatres par Aboul-Ghazi Behadour khan, cstp., 1871-1872,tr. p 198.

3 . ابوالغازى، همان، ص 209، 216 و 240-245.

(6)

--------------------------------------------------------------------------------
خوارزم شد. او در مدت سلطنت طولانى خود همواره دشمن امیران ماوراء النهر و به آن‏ها بدگمان بود.(1)


[شاه عباس و ازبکان]

    اما باز گردیم به مشاجره ویژه شاه عباس و عبدالمؤمن. در سال 995ق/1587م عبداللّه‏ دوم، حاکم ماوراء النهر در رأس لشکرى عظیم که عبدالمؤمن، پسر و ولیعهد او و حاکم بلخ نیز در آن حضور داشت عازم فتح خراسان شد. آن‏ها ابتدا به هرات لشکر کشیدند و پس از حدود ده ماه محاصره، شهر را تصرف نمودند. سال بعد، دیگر شهر بزرگ ایالت، مشهد، همراه چند شهر مجاور خود، از جمله نیشابور که در قرن سوم ق/نهم م پایتخت خراسان بود به دست آن‏ها افتاد. عبدالمؤمن پس از آن در سال 999ق/1591م هم زمان با دسته‏هاى دیگر سربازان بخارایى که به‏کار تصرف ایالت ایرانى قهستان مشغول بودند، اسفراین، سبزوار و شهرهاى دیگر غرب خراسان را تصرف کرد. اوضاع بسیار حساس بود از این‏رو شاه عباس در 1000ق/1592م تصمیم گرفت خود براى فتح مجدد ایالت، عازم خراسان شود. تلاش‏هاى قبلى او براى مداخله در خراسان با شکست روبه رو شده بود. اولین بار او این ناحیه را در سال 993ق/1585م اندکى پس از جلوس بر تخت سلطنت، یعنى زمانى که هفده ساله بود، به تصرف در آورد، اما نتیجه چندانى عایدش نشد. هنگامى که در پاییز به این ایالت رسید، زمان براى نجات هرات دیر شده بود و با این‏که مدتى بعد عبداللّه‏ و عبدالمؤمن شهر را ترک کرده، به خانات بازگشتند او هیچ کوششى براى بازپس‏گیرى شهر نکرد. به استناد زندگى‏نامه‏نویس او اسکندر بیگ، نگرانى شاه عباس این بود که اگر محاصره، طولانى و خسته کننده شود، ذخیره مواد غذایى و آذوقه سربازان کفایت نخواهد کرد و ممکن است عبدالمؤمن قبل از به نتیجه رسیدن محاصره با نیرویى تازه به خراسان بازگردد. علاوه بر این، او امکانات و تجهیزات کافى براى محاصره دراختیار نداشت.(2) نیز پس از رسیدن به خراسان اخبارى دریافت کرد مبنى بر

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، ص 272 و 294. او به مدت 45 سال از سال اسب 965، یعنى 965-966 ق / 1558-1559م تا پایان سال ببر 1010-1011ق، یعنى مارس 1603 حکومت کرد.


     2. Pamyatniki diplomaticheskikh itorgovykh sinoshenii moskovskoi rusis persiei, ed Veselovoskii N.I., in trudy Vostochnago otdeleniya Imperatorskayo Russkago arkheologicheskago obshchestva, ××-××III , stp., 1890-1808, xx, p 110.

    پس از این به اختصار pamyatniki خواهد آمد.

    سفیر مسکو، گریگورى بوریسیویچ واسیلچیکف گفته بود شاه سعى کرد آن جا را محاصره کند، اما چون وى در مقابل حریف بخارایى که مجهز به تفنگ و توپ و شمخال بود، فاقد سلاخ آتشین بود در این امر ناکام ماند.

(7)

--------------------------------------------------------------------------------
این که ارتش عثمانى به ایران لشکر کشى کرده، قراباغ را درشمال همراه با همدان و نهاوند در مرکز ایران تصرف کرده است. این بود که شاه عباس با درک وخامت اوضاع بلافاصله پس از این که حاکمى جدید در مشهد قرار داد و ناچار شد مقامات محلى را بازداشت کند به ایران بازگشت. اقدام وى در بازداشت صاحب منصبان احتمالاً به این دلیل بود که از پیمان شکنى و خیانت آن‏ها بیمناک بود یا به این دلیل که آن‏ها با مرشد قلى‏خان، لله و محافظ جاه‏طلب سابق‏اش که نقشه قتل‏اش را در مسیر منتهى به خراسان طرح ریزى کرد، رابطه داشتند.

    تلاش دوم شاه عباس براى مداخله در امور خراسان به سال 997ق/1589م، حتى از تلاش اول وى نیز موفقیت کمترى به همراه داشت. اگر چه او در پاسخ به استمدادهاى مشهد ظاهرا وقت کمى را تلف کرد ـ به قول اسکندر بیگ «به یکباره حرکت کرد» ـ اما قاضى احمد مى‏گوید که وى بعد از دومین تقاضاى کمک، رهسپار شد.(1) با این همه، او در اولین مرحله لشکرکشى خود، در تهران بیمار شد. زمانى که سلامتى خود را بازیافت مشهد سقوط کرده، حاکم آن کشته و پادگانش منهدم شده بود، بنابراین از ادامه لشکرکشى صرف نظر کرد و درایران ماند. تصمیم شاه عباس بسیارى از کارگزاران ایرانى را که هنوز در بیرون خراسان پراکنده و مصمم به آزاد سازى شهر بودند سخت مأیوس کرد. سلیمان خلیفه هم که شاه او را نامزد حکومت مشهد کرده بود مثل آن‏ها مأیوس شده بود. او که مى‏دانست بدون کمک شاه نمى‏تواند شهر را فتح کند از پسر عم دوم شاه عباس، رستم میرزا، حاکم زمین داور، خواست تا قواى بخارا را از زمین داور بیرون کرده، ایالت را تصرف کند. رستم میرزا که شخصى جاه‏طلب بود و به زمین داور قانع نبود(2) با کمال میل به پیشنهاد کمک، جواب مثبت داد، اما اندکى بعد

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . اسکندربیگ، تاریخ عالم آراى عباسى، ص 412 و قاضى احمد ابراهیم حسینى قمى میرمنشى شرف الدین، خلاصة التواریخ، ص 49.

2 . اسکندر بیگ، همان، ص 408. او قبل از لشکر کشى عبدالمؤمن برشاهزاده پیش دستى کرد. در مورد رستم میرزا ر.ک: عبدالرزاق صمصام الدوله شاه نوازخان / عبدالحق بن شاه نواز، مآثر الامر، ص434-435.

(8)

--------------------------------------------------------------------------------
به جاى مشهد به هرات و شهرهاى دیگرخراسان حمله برد، در سیستان و قهستان با سپاه بخارا جنگید و سپس به زمین داور بازگشت.(1) سلیمان خلیفه با توجه به شکست اخیر خود تصمیم گرفت به دست خود، خراسان را براى شاه فتح کند، امام امراى عزل شده قهستان که وى آن‏ها را به نیروى خود الحاق کرده بود او را متقاعد ساختند تا قبل از هر اقدامى ابتدا به ایشان در قهستان یارى رساند.

    زمانى که این حوادث در جریان بود شاه عباس سعى داشت اقتدار داخلى خود را تحکیم بخشد و دراین راستا در 998ق/ مارس 1590 با عثمانى صلح کرد. شرایط صلح دشوار بود، اما او مى‏خواست باآسودگى خاطر (بدون این که بیم حمله از پشت را داشته باشد، چنان‏که در 996ق/1588م رخ داد) با نیروهاى خانات وارد نبرد شود. حتى ارزش این را داشت که سلطان برادرزاده‏اش حیدر میرزا را به عنوان گرودگان در اختیار عثمانى قرار دهد. ایلچى ایران در مسکو توضیح میدهد که «وى این کار را آن هنگام که با حاکم بخارا کارزار مى‏کرد و در خارج از قزوین بود به منظور حفظ قلمروش انجام داد».(2) براى شاه ضرورى بود تا اقتدارش را بر سراسر ایران تحکیم بخشد، زیرا در زمان حکومت پدرش، امراى قزلباش تا حد زیادى مستقل و خود محور شده بودند. او مصمم شد قدرتشان را درهم شکند و وادارشان کند تا از وى بیم داشته باشند و مطیعش شوند. شاه عباس بین سال‏هاى 1000-1002ق/ 1592-1594م شورش‏هاى اصفهان، فارس، کرمان، آذربایجان و لرستان را سرکوب کرده، دست‏نشانده خود، خان گیلان را مجبور ساخت تا شورشیان ایرانى را تسلیم وى سازد، ولى او همه آن‏ها را به همراه بستگانشان عرضه تیغ بى‏دریغ نمود. در پى این حادثه که باعث شد خان گیلان تابعیت خود را به سلطان عثمانى اظهار دارد و دارایى‏هاى خود را به آن‏ها تقدیم کند، نیرومندترین فرمانده خود، فرهاد خان را براى فتح گیلان فرستاد.

    هیچ شکى نیست که شاه عباس تصمیم داشت زمانى به خراسان لشکرکشى کند. در سال

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . اسکندربیگ، همان، ص 414-416 و 481-482. ملک شاه حسین بن ملک غیاث الدین محمد، احیاء الملوک، ص 471-473. میرزا بیگ بن حسن حسینى جنابادى، روضه صفویه، BL or 3388، برگ b228.


     2 . Pamyatniki, ××, pp 185-186.

(9)

--------------------------------------------------------------------------------
997-999ق/1590-1591م نماینده‏اى به هند فرستاد تا اکبر شاه را از تصمیم خود مطلع سازد و از امپراطور بخواهد که به وى کمک مادى کند یا دست‏کم از او حمایت معنوى به عمل آورد. از طرف دیگردر 1000ق / مارس 1592به مقامات مسکو اعلام شد که هرات و مشهد به وسیله فرهادخان پس گرفته شده است. اگرچه امیر درسال 999ق/1591م نیشابور را محاصره کرده بود، ولى با شنیدن حرکت عبدالمؤمن به طرف خراسان از ادامه مأموریت سرباز زد.(1)

    هم‏چنین شاه عباس نامه‏اى به عبداللّه‏ نوشت. در این نامه که کاملاً عارى از مقدمات دربارى رایج بود بیان داشت طى سال‏هایى که او مشغول کارزار با یاغیان در ایران بوده، این امر مانع از آن شده تا آن گونه که بایسته است به امورخراسان عنایت داشته باشد، اما اکنون مصمم است تا در این ایالت دست به اقداماتى بزند و قصد دارد این کار را با آرامش و صلح جویانه؛ بدون این که ویرانى و خرابى در پى داشته باشد، انجام دهد. او خواهان جنگ نیست، زیرا جنگ پیامدهاى مصیبت بارى به همراه دارد، وى مى‏خواهد مملکت را آباد کند. اگر عبداللّه‏ از تسلیم خراسان امتناع ورزد، خود به تنهایى مسئول ویرانى خراسان خواهد بود که او چنین وضعیتى را پدید آورده است. نامه با هشدارى بدین مضمون خاتمه یافته که شاه عباس آماده براى جنگ است و هیچ بیمى از چند ازبک جنایت کار به خود راه نمى‏دهد.(2)

    آیا شاه واقعا امیدوار بود که عبداللّه‏ با این نامه گستاخانه و صریح، خراسان را به وى تسلیم کند؟ شاید نه، اما این اقدام تلاشى ارزند بود، زیرا عبداللّه‏ نزدیک به شصت سال سن داشت و احتمالاً براى رویارویى با یک فرمانرواى جوان و جاه طلب تمایل چندانى نداشت. در هر صورت، عبداللّه‏ در خفا تدارک لشکرکشى به خراسان را مى‏دید. او به تازگى رهسپار خوارزم جنوبى شده بود و با تصرف مرو خود را براى فتوحات بیشترى آماده مى‏کرد. بعید به نظر مى‏رسید او از این لشکرکشى‏ها به‏منظور رویارویى با ارتش نیرومند و با اراده ایران صرف‏نظر کند، اما به هر حال با شنیدن حرکت شاه عباس به سمت خراسان، یکباره مرو را رها کرده، به خانات بازگشت. او سپس عبدالمؤمن را فرستاد تا از خراسان دفاع کند و به مبارزه‏طلبى شاه

--------------------------------------------------------------------------------

1 . اسکندربیگ، همان، ص 444 و Pamyatniki, ××, pp 161-182.

2 . ابوالقاسم حیدر اوغلى، نسخه جامع مراسلات اولوالألباب، BLAdd. 7688 برگ‏هاى a-b232.

(10)

--------------------------------------------------------------------------------
پاسخ گوید. این‏که شاه عباس برتنفر خود از ویرانى ناشى از جنگ تأکید کرده بود کار به‏جایى بود. این در موقع خود کمک مى‏کرد تا آبرویش را حفظ کند، زیرا او در حقیقت امر، به رویارویى با سپاه بخارا تمایلى نداشت.

    عبدالمؤمن نزدیک دریاى خزر به قراپالچیق هجوم برد تا از پیشرفت شاه اطلاعاتى به‏دست آورد. آن‏گاه به مشهد رفت و هنگامى که خود را براى محاصره شهر آماده مى‏ساخت دو نامه به شاه نوشت. اولین نامه دقیقا همانند نامه‏اى که از شاه عباس دریافت کرده بود کوتاه بود. عبدالمؤمن به شاه متذکر شد که براى هر دو صورت، جنگ یا صلح آماده است و پیشنهاد کرد اگر شاه به‏دنبال صلح است باید از ادعایش نسبت به خراسان صرف‏نظر کند و به ایران باز گردد. قرارداد صلح باید براساس توافق‏نامه تاریخى باشد که در قرن نهم هجرى / پانزدهم‏میلادى بین حاکم ترکمان آذربایجان، اوزون حسن و شاهزاده تیمورى، حسین میرزا منعقد شده است. اشاره عبدالمؤمن به تصمیم جد شاه، اوزون حسن بود که تمام خراسان را از بلخ تا نقطه غربى استرآباد به تیموریان واگذار کرد؛(1) یعنى سرزمینى بزرگ‏تر از آن‏چه بعدها ازبک‏ها در اختیار گرفتند و عبدالمؤمن بى‏تردید به فتح آن امید بسته بود. اشاره ضمنى‏اش به این‏که او وارث شاهزاده تیمورى است صحت نداشت، زیرا هیچ خویشاوندى بین آن‏ها وجود نداشت، هم‏چنان‏که شاه عباس نیز در پاسخ خود، آن را مطرح کرد. اگر چه ابوالخیریان در زمان محمد شیبانى جانشین حکام تیمورى خراسان و ماوراءالنهر شدند و پس از تصرف ایالت توسط شاه اسماعیل از 916ق/1510م نیز از ادعایشان برخراسان صرف‏نظر نکردند، با این حال، حق و حقوق آن‏ها نسبت به خراسان و ماوراءالنهر بر زور متکى بود نه ارث.(2)

    نامه دوم عبدالمؤمن در مقایسه با نامه قبلى کامل‏تر بود. این نامه، مقدمه‏اى طولانى مملو از تعارفات و تمجید از شاه عباس داشت، با این حال، عبدالمؤمن هنوز در نامیدن شاه به عباس میرزا اصرار داشت؛ گویى که او هنوز یک شاهزاده است و به عنوان شاه ایران اعلام نشده است. سپس عبدالمؤمن به شاه توصیه کرد به شاهزادگان خوارزمى که غیرقابل اعتمادند

--------------------------------------------------------------------------------


    1. CHI, p 122.

2 . براى متن این نامه ر.ک: ابوالقاسم حیدر اوغلى، همان، برگ a237. هم چنین راجع به این نامه ر.ک: برگ‏هاى b237 و b236 که آن را اسکندربیگ در صفحه 452 تاریخ خود آورده است.

(11)

--------------------------------------------------------------------------------
و ایل گرایلى ساکن استرآباد که دزد و راهزن‏اند، تکیه نکند. او پیشنهاد کرد مسیر بین سرزمین‏هایشان همانند روزگار حسین بایقرا براى بهره‏مند شدن از سود حاصل از تجار و زوّار، باز نگه داشته شود. در پایان، خاطر نشان کرد که براى تحیکم توافق و اتحاد، نسخه‏اى از قرآن کریم را به همراه سفیرى به‏نام پیر محمود قنقرات نزد وى مى‏فرستند.(1)

    دلایل تغییر لحن حیرت آور عبدالمؤمن پیچیده بود. نامه اولش که به زبان ترکى بود واکنش عجولانه و خشمگینى به نامه‏اى تند بود که در آن، سربازان و فرماندهان هم وطن‏اش را به تحقیر، ازبک‏هاى جنایت‏کار مى‏نامید. وى در نامه دوم پس از بیان اعتراض خود و عنوان کردن این‏که خراسان را تسلیم شاه نخواهد کرد دوباره به روش متعارف دیپلماسى شرقى بازگشت و جالب توجه این‏که این بار، نامه را به زبان فارسى نوشت. به هر تقدیر، فکر مى‏کرد استفاده از روش «هویج و چماق» احتمالاً به نتیجه خواهد رسید. نیز مى‏دانست که شاه ارتش بزرگى به همراه خود دارد که به راحتى نمى‏توان از پس آن برآمد. بنابراین، آرام کردن اوضاع اهمیت داشت. به همان اندازه نیز لازم بود مانع از تشکیل اتحادى ایرانى ـ خوارزمى شود، زیرا عبدالمؤمن مى‏دانست پدرش در آینده‏اى نزدیک قصد فتح خوارزم را دارد. هم‏چنین مى‏دانست که حاجیم خان براى باز پس‏گیرى خراسان پیشنهاد کمک کرده بود و حتى سال پیش در محاصره بى‏فرجام نیشابور توسط فرهادخان شرکت داشت. نکته آخر این‏که هدف عبدالمؤمن از اتهام زدن به گرایلى‏ها نشان دادن حسن نیت خودش بود، زیرا گرایلى‏ها به عنوان قبیله‏اى مهاجم و مستقل که سرزمین‏هاى مجاور استرآباد را در اختیار داشتند مزاحم تجارت بودند. البته بعید به نظر مى‏رسید که آن‏ها از شاهزاده‏هاى خوارزم برضد عبدالمؤمن و پدرش حمایت کنند.

    شاه عباس که این نامه‏ها را در بسطام دریافت نمود(2) در پاسخ دادن به آن‏ها عجله نکرد و لشکرکشى خود را به خوارزم ادامه داد که نتیجه آن، پیشروى موفقیت‏آمیزى بود. ابتدا ساکنان مزینان، شهر مجاور سبزوار، با شنیدن خبر نزدیک شدن شاه، سر به شورش برداشتند و پس

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوالقاسم حیدراوغلى، همان، برگ‏هاى b235 - a236.

2 . این مطلب در پاسخ نهایى او اظهار شده است (همان، برگ a236).

(12)

--------------------------------------------------------------------------------
از کشتن حاکم بخارایى آن، کنترل شهر را به‏دست گرفتند. حاکمان ازبکِ شهرهاى نزدیک از ترس این‏که مردم تحت فرمانشان از رفتار مردم مزینان پیروى کنند وحشت کرده پا به فرار گذاشتند. شاه عباس به بازدید شهرهاى تازه آزاد شده جاجرم، سبزوار و اسفراین رفت و بخشى از سپاهیانش را براى بازپس‏گیرى نیشابور فرستاد، حال آن‏که حاکم ازبکى آن‏جا نیز با سراسیمگى گریخته بود. بخت، کاملاً با شاه یار بود، زیرا بخشى اعظم ایالت را بدون توسل به جنگ باز پس گرفته بود. حدود یک‏ماه بعد، شاه پس از این‏که رفتار مردم مزینان را با بخشش مالیات آن‏ها پاداش داد و نمایندگانى از سوى خود در شهرهاى فتح شده نصب کرد، خراسان را به مقصد ایران ترک نمود. این بار هم براى بازپس‏گیرى مشهد هیچ کوششى نکرد.

    اسکندربیگ مى‏کوشد علت این امر را مناسب نبودن فصل و تمایل شاه براى حفظ جان سربازانش و دور نگه‏داشتن شهر مقدس مشهد از آسیب بیان کند. هم‏چنین او ذکر مى‏کند که شاه اخبارى دریافت کرد مبنى بر این‏که نیروى قابل توجهى از ازبکان در اطراف مشهد با امکانات کافى و مقاوم در برابر محاصره، متمرکز شده‏اند و همین امر مسلما در تصمیم شاه براى واگذاشتن شهر مقدس مشهد نقش تعیین کننده‏اى داشته است. هم‏چنین او مى‏گوید شاه از جاجرم به عبدالمؤمن پاسخ داد که یا خراسان را تسلیم کند یا جنگ بین آن‏ها قطعى خواهد بود و نیز مى‏گوید که عبدالمؤمن پس از نبرد شاه عباس در جام، واقع در جنوب مشهد به بلخ گریخت.(1) اما حقیقت امر بسیار پیچیده‏تر است.

    شاه در جواب نامه دوم عبدالمؤمن دو نامه نوشت. در نامه اولى که ظاهرا کمى بعد از 29 ذى قعده / ششم سپتامبر از جاجرم فرستاد از اقدامات اخیر خود یاد کرد که هدف از آن، سرزنش عبدالمؤمن به دلیل فرار از میدان نبرد بود. شاه با شنیدن حضور عبدالمؤمن در قراپالچیق بلافاصله اردوگاه تابستانى خود را ترک کرد و با شتاب عازم بسطام شد، امام به وى خبر رسید که شاهزاده از مشهد گریخته است. او پس از پذیرفتن فرستاده عبدالمؤمن که نسخه‏اى از قرآن کریم را نیز تسلیم وى کرد، براى سر و سامان دادن به اوضاع استرآباد مدتى در این سرزمین ماند. اندکى بعد در تدارک بازگرداندن ایلچى عبدالمؤمن بود که به وى خبر

--------------------------------------------------------------------------------

1 . اسکندربیگ، همان، ص 452-453.

(13)

--------------------------------------------------------------------------------
رسید عبدالمؤمن از مشهد بازگشته است. این بود که به محض شنیدن این خبر با امید به این‏که اخبار ورود سپاه وى موجب بازگشت عبدالمؤمن و رودر رویى با او شود با عجله به طرف جاجرم حرکت کرد.

    شاه عباس در نامه‏اش به این نکته اشاره کرده که عبدالمؤمن هیچ نسبت و خویشاوندى نه با حسین بایقرا و نه با اوزون حسن ندارد و این تلویحا به معناى آن بود که توافقنامه میان آن دو هیچ ارتباطى به وى ندارد. اما از نظر وى قرارداد نسبتا جدیدترى که بین شاه طهماسب، پدر بزرگ شاه عباس و دو عموى بزرگ عبدالمؤمن، کیستن‏قرا و پیرمحمد امضا شده بود کفایت مى‏کرد. شاه در ادامه افزوده است که در این قرار داد خراسان بخشى از قلمرو و موروثى سلاطین ایران قلمداد شده و ماوراءالنهر هم به امراى چنگیزى (ابوالخیرى) واگذار گردیده است.(1)

    این موضوع صحت نداشت، زیرا اگر چه کیستن‏قرا بلخ را از صفویان باز پس گرفته بود، اما نمى‏توانسته قرارداد صلح را از سوى ابوالخیریان امضا کرده باشد، چون او حاکم خانات نبود. اگر واقعا قراردادى امضا شده باشد همان است که بین کوچکونجى‏خان و شاه منعقد شده است. از این گذشته، قرارداد تصریح مى‏کرد که بلخ به ماوراءالنهر واگذار شده، در حالى‏که شاه عباس هیچ سخنى از بلخ در این رابطه به میان نیاورد. بنابراین، منظور او به صراحت استرداد بلخ بود، اگر چه به‏خوبى مى‏دانست که عبدالمؤمن هرگز با آن موافقت نخواهد کرد، به‏طورى‏که 68 سال بعد نیز بلخ ضمیمه قلمرو ابوالخیریان بود. در ادامه نامه، او از عبدالمؤمن با لحنى بى‏تعارف خواسته است که یا خراسان را پس دهد یا میدان جنگ را انتخاب کند و در آن‏جا تکلیف خراسان به اراده خداوند مشخص خواهد شد. شاه با یادآورى مؤکد این نکته که هزاران نفر از بندگان خدا و مسلمانان در چنین جنگى کشته خواهند شد نامه را به پایان برده و بدین‏وسیله او تلویحا گوشزد کرده است که عبدالمؤمن مسئول مرگ آن‏ها خواهد بود.

    شاه در نامه دوم که حتمالاً باید از اسفراین فرستاده شده باشد به گونه‏اى مشروح‏تر به موضوعات مختلفِ مطرح شده در نامه عبدالمؤمن پرداخته است.(2) او پس از یک آغاز

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوالقاسم حیدراوغلى، همان، برگ a-b237 و اسکندر بیگ، همان، ص 453.

2 . ابوالقاسم حیدراوغلى، همان، برگ‏هاى a236 -a237.

(14)

--------------------------------------------------------------------------------
احترام‏آمیز که در آن به خاندان برجسته شاهزاده اشاره داشته و او را یک خیرخواه نامیده، دیدگاهش را در مورد روابط صفویه و خوارزم که او آن را دوستانه توصیف کرده، شرح داده است. او گفته است که بسیارى از امراى خوارزم در ملازمت اجداد وى بوده و مدت زیادى را در دربار ایران سپرى کرده‏اند، مانند دین محمدخان که در سال 959ق/1552م از دنیا رفت. این سخن در حالى بود که همین امیر و برادرش على بارها به ایران حمله کرده و جنگ‏ها نموده بودند.(1) هم‏چنین شاه یادآورى کرده که محمدقلى پسر حاجیم خان، در شمار غلامان و چاکران وى بوده است، ولى به این نکته اشاره نکرده که همین امیر در سال 997ق/1589م به تلافى لشکرکشى اجبارى سال پیش خود به خراسان که از آن هیچ طرفى نبسته بود به استرآباد هجوم برده است.(2)

    شاه عباس با اشاره به گرایلى‏ها و جلوگیرى آن‏ها از تسهیل رفت و آمد زوّار و بازرگانان به عبدالمؤمن هشدار داده است که آن‏ها تحت الحمایه صفویان هستند و در صورت تعرض، او مقابله به مثل خواهد کرد. او پیشنهاد نموده که جست وجوى راه حل صلح‏آمیز به نفع دو طرف است و احتمالاً منظورش از این سخن اشاره به انعقاد قرارداد با گرایلى‏ها بود که براساس آن به آن‏ها باج راهدارى یا عوارض گمرکى پرداخت گردد.

    سپس به موضوع استناد عبدالمؤمن به توافق نامه میان حسین بایقرا و اوزون حسن بازگشته و مجددا آن را به عنوان موضوعى بى‏ربط رد مى‏کند با این تفاوت که این بار به خود زحمت داده با گفتن این‏که «سال‏هاى بى‏شمارى از آن گذشته» لحنش را ملایم‏تر کرده است. شاه با مطرح ساختن توافق نامه اظهار شده میان پدر بزرگ خود و عموهاى عبدالمؤمن، و ترسیم آن به صورت تابلویى بى‏پیرایه از دوستى که نتیجه آن، اتحاد میان دو طرف و تبادل سفرا بینشان بود سعى کرده حمایت وى را براى این توافق‏نامه به‏دست آورد. در ادامه افزوده است:

    «دست از خراسان بردارید، زیرا آن سرزمین بخشى از ملک موروثى من است و

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوالغازى بهادرخان، همان، ص 229-230، 254-255 و 260-264 و حسن بیگ روملو، احسن التواریخ، ص 336، 370، 387، 402، 403، 413، 418، 421 و 429.


    2. Pamyatniki, ××. p 111.

(15)

--------------------------------------------------------------------------------
ماوراءالنهر متعلق به شماست». اما یکباره شدت و تندى لحن این سخن به وصفى رمانتیک به صلح‏طلبى تنزل کرده؛ بدین شرح که صلح به نفع هر دو طرف است، به‏ویژه براى زوّار که در سایه این صلح خواهند توانست به زیارت کعبه و اماکن مقدس بروند و در نتیجه، هر دوى آن‏ها [شاه عباس و عبدالمؤمن] اجر اخروى خواهند یافت.

    شاه پس از این سخنان وجدآمیز، دلایل تأخیرش در فرستادن پیرمحمد قنقرات را توضیح مى‏دهد و براین نکته تأکید کرده که او مشتاق رویارویى با عبدالمؤمن بوده و به همان میزان عبدالمؤمن از چنین رویارویى پرهیز کرده است. شاه عباس خواست سفیر را از بسطام بازگرداند، اما پس از آگاهى از این‏که در این زمان از قضا عبدالمؤمن براى مصاف با وى به اسفراین آمده تا به هر نحو کشمکش را فیصله دهد، از همان‏جا با سفیر و سپاه خود به آن‏جا حمله برد. بى‏معناست که تصور کنیم شاه فکر نمى‏کرد عبدالمؤمن موقعیت خود را در مشهد، واقع در جنوب رها نمى‏کند و براى رویارویى حتمى راهى شمال نمى‏شود؛ سرزمینى که کاملاً توسط ارتش ایران اشغال شده بود. به هر تقدیر، اگر شاه عباس واقعا مى‏خواست با عبدالمؤمن در میدانِ نبرد رودررو شود دعوت‏نامه جنگ و نامه‏اش را از سبزوار که به مشهد نزدیک‏تر بود مى‏فرستاد، زیرا او اندکى قبل از این‏که به اسفراین برود آن‏جا بود. با وجود این، به شیوه‏اى که سعى داشت عبدالمؤمن را ترسو جلوه دهد چنین ادامه داده است که به محض ورود به اسفراین به او خبر رسیده که عبدالمؤمن به سوى پدرش (یعنى به سوى خانات) بازگشته است. در نتیجه، پیر محمد قنقرات را با پیام‏هایى مرخص نموده تا به عبدالمؤمن بگوید در عین حال که آماده نبرد است ولى به دلیل حفظ منافع مسلمانان مى‏خواهد صلح کند.(1) پیرمحمد قنقرات با نماینده شاه عباس، امام قلى بهادر که حامل پیام شفاهى براى شاهزاده بود همراهى مى‏شد.

    عبدالمؤمن به خانات نرفته بود. او که براى زیر نظر داشتن اوضاع، به شهر جام حدود 100میلى جنوب مشهد عقب نشسته بود. با رسیدن سربازان ایرانى به نیشابور سراسیمه به مشهد نزدیک شد. غرض اصلى نامه جوابیه او که به نثرى مؤدبانه و صلح جویانه، اگر چه دو

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوالقاسم حیدراوغلى، همان، برگ‏هاى b236 - a237.

(16)

--------------------------------------------------------------------------------
پهلو، نوشته شده بود این بود که بدون توسل به نیروى نظامى، شاه عباس را به ترک خراسان تشویق کند و او را به بخش اعظم ایالت که توانسته بود مجددا تحت تصرف خود در آورد قانع سازد. در این نامه سوم بود که عبدالمؤمن براى اولین بار شاه را به گونه‏اى مؤدبانه «شاه عباس» خطاب کرده و در سراسر نامه، او را «برادر» نامیده است. او پس از یک مقدمه طولانى که در آن، شاه به ماه و ستارگان تشبیه شده، با شاه قرار گذاشته که در آینده، زمان بیشترى را در مشهد سپرى خواهد کرد، زیرا پدر بزرگش شهر جام را فتح کرده و مقابر و اماکن مقدس زیادى که او مایل به زیارت آن‏هاست در این سرزمین وجود دارد. در ادامه متذکر شده است: «محض اطلاع (شاه)».

    سپس عبدالمؤمن ناگهان موضوع را تغییر داده و گفته است: همان‏گونه که شاه آگاه است خود وى [عبدالمؤمن] همواره مشکلاتى با خویشاوندانش داشته است. احتمالاً این تذکر، اشاره‏اى بوده است به پسر عموى عبدالمؤمن، دین محمد که هنگام حوادث قهستان به استمداد وى رغبتى نشان نداد و هدف از آن این بوده است که وانمود کند تسلط‏اش بر ایالت، ضعیف است و آماده مصالحه با شاه است. او بیان داشته که براى حفظ مصالح عمومى، نیروى بسیار کمى در مشهد مستقر کرده است و خراسان نیز به‏طور کامل در دست ایرانیان مى‏باشد و بسیار امیدوار است تا با شاه ملاقات کند.(1)

    این نامه به‏وسیله میرزا خواجه در 14ذى قعده/21سپتامبر تسلیم شاه شد. شاه عباس تنها دو هفته در خراسان ماند. اندکى بعد خراسان را به مقصد بسطام ترک نمود و براى دریافت جواب نامه‏اى که توسط پیرمحمد قنقرات فرستاده و در آن عبدالمؤمن را به جنگ یا صلح دعوت کرده بود، منتظر نماند. بعد از آن همواره بیم آن وجود داشت که عبدالمؤمن جنگ را شروع کند و میدان جنگ مناسب‏ترى براى مصاف با او پیدا کند. به یقین، شاه عباس نمى‏خواست با رویارویى نظامى، خود را به مخاطره افکند. اگر چه او به دلیل وجود سربازان انبوه ازبکى در این ناحیه، تصمیم نداشت مشهد را محاصره کند با این حال، نامه‏اى از بسطام نوشت و اظهار داشت که تصمیم او در این مورد بر ضمانت عبدالمؤمن مبنى بر این‏که نیروى

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، برگ a-b235.

(17)

--------------------------------------------------------------------------------
کمى در مشهد مستقر کرده متکى بوده است.(1) حقیقت این است که او اطلاعات دست اولى از اوضاع داشت، زیرا قبل از حرکت به سمت بسطام(2) براى بررسى این‏که آیا شهر به‏راستى در وضعیتى قرار دارد که عبدالمؤمن‏ادعا مى‏کند یا نه، به سوى مشهد، واقع در جنوب رفته بود.

    دو روز بعد، شاه عباس از بسطام نامه دیگرى در جواب نامه سوم عبدالمؤمن نوشت و شاهزاده را به دلیل بى‏نتیجه ماندن نبرد، سرزنش نمود. نامه‏اش با یک مقدمه متعارف در باب تکلیف شاهزادگان در برقرارى صلح و رفاه در سرزمین‏هاى تحت حاکمیتشان، شروع شده، آن‏گاه یادآورى کرده است که اجداد وى تاکنون بسیارى از شاهزادگان را یارى رسانده‏اند، از جمله فرزندان حسین بایقرا، همایون امپراطور مغول هند و سلاطین مختلف خوارزم. [هم‏چنین] خود نیز به همه کسانى که به سرزمین وى پناه آورند کمک خواهد کرد و در برابر هر کس که اهداف خصمانه در پیش بگیرد، از جمله عبدالمؤمن به جدیت تمام مقابله خواهد کرد. سپس به نامه عبدالمؤمن مى‏پردازد که در آن عبدالمؤمن از وى انتظار داشته بتواند به زیارت اماکن مقدس در جام برود، و پاسخ مى‏دهد که او قصد داشته به آن‏جا لشکر کشد، اما با شنیدن این خبر که عبدالمؤمن شهر را ترک نموده و مشخص شدن این که شاهزاده آن اندازه قوى نیست تا با وى وارد جنگ شود و نیازى به لشکرکشى نیست، از این کار صرف‏نظر کرده است. در مورد مشهد یکبار دیگر توضیح داده که به سخن شاهزاده که در نامه‏اش گفته بود «بنابر مصلحت» تعداد سربازانى را که در آن جا مستقر ساخته محدود است اعتماد داشته، قصد نداشته است شهر را محاصره کند. او منتظر دریافت جواب آخرین نامه‏اش که توسط مرشد قلى آقا قرامانلو فرستاده است مى‏ماند تا طبق لحن عبدالمؤمن پاسخ مناسب را که جنگ یا دوستى و اتحاد است بدهد.

    شاه عباس وعده داد نامه‏اى را که با میرزا خواجه فرستاده شده و مضمونش درباره «صلح و صداقت و خوارى دشمنان» بود پس از بازگشت سالمِ امام قلى بیگ جواب بدهد.(3) این جمله

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، برگ b238. این مطلب در این جا نیامده، بلکه در نامه بعدى سلطان ذکر و تشریح شده است.

2 . اسنکدر بیگ، همان، ص 454. او مى‏گوید که وى از راه سلطان میدانى، که در آن جا پس از بازجویى از اسراى ازبک فهمید تمامى نیروهاى ازبکى منطقه در نزدیکى مشهد متمرکز شده‏اند عقب‏نشینى کرد.

3 . ابوالقاسم حیدراوغلى، همان، برگ‏هاى b237- a238.

(18)

--------------------------------------------------------------------------------
باید عبدالمؤمن را متعجب کرده باشد، زیرا شاه خود به همه نکته‏هایى که در نامه مطرح شده، پاسخ‏داده بود. آیا ممکن است که میرزا خواجه بیش از یک نامه تسلیم کرده باشد و حقیقتا نامه دیگرى در کار بوده است؟! چنان‏که قاضى احمد مورخ گفته است آن نامه «آن قدر وقیحانه و متکبرانه بود که شاه تصیمم یه جنگ گرفت» قاضى احمد مى‏افزاید: در نتیجه، شاه «یکى از قورچیان اصلى خود به‏نام نورعلى بیگ را همراه سفیر باز فرستاد و در جواب نامه نوشت که مناسب‏ترین راه حل، جنگ است. به یارى خدا پس از نوروز، بیرق فتح در خراسان به اهتزاز در خواهد آمد و (شاه) دستور جنگ را صادر خواهد کرد و (شاهزاده) فرصت فرار نخواهد داشت».(1)

    در هر صورت، معلوم نیست که این پاسخ از سوى شاه نوشته و فرستاده شده است یا نه، اما از آن‏جا که شاه عباس در گزافه‏گویى چیره دست بود بعید نیست چنین دستورهایى را که گویاى بى‏باکى و جرأت عمل او باشد و با هزینه کمتر افتخار فراوان نصیبش کند، به نورعلى بیگ داده باشد. به همین ترتیب، دولتمردان مسکو نیز در 1000ق/دسامبر1592 مطلع شدند که هرات و مشهد از بخاراییان پس گرفته شد و پسر حاکم بخارا از مشهد پا به فرار گذاشته است.(2)

    تا پایان سال 1000ق/1592م دو نامه دیگر رد و بدل شد. هدف نامه عبدالمؤمن منصرف ساختن شاه از ماندن در خراسان بوده و احتمالاً این نامه را زمانى نوشته که هنوز خبردار نبود شاه، خراسان را ترک کرده است. اگر چه در بیشتر موارد حالت چاپلوسانه داشته، اما بالاتر از همه، مرموزانه و محافظه‏کارانه بوده و مطمنا شاه را خشمگین کرده است. عبدالمؤمن چنین توضیح داده که زمان زیادى طول کشیده تا نامه شاه به‏دست او برسد، چون نامه ازیک راه

--------------------------------------------------------------------------------

1 . قاضى احمد، همان، ص 97. قاضى احمد در مورد لشکرکشى شاه به خراسان در 1592م سخنى به میان نمى‏آورد. او مى‏گوید که فرهاد خان در آغاز محرم سال 1000/19اکتبر 1591 براى منصرف کردن شاه از رفتن‏به خراسان، به نیشابور رفت. اونیشابور را محاصره و تصرف کرد. همین باعث شد عبدالمؤمن در مشهد بماند و از رفتن به خارج شهر خوددارى کند. بنابراین، شاه به فرهاد خان دستور داد به ایران باز گردد. وى در جولاى 1592 به قزوین بازگشت و در ذى حجه1000/سپتامبر 1592، میرزا خواجه، نامه عبدالمؤمن را تسلیم شاه کرد.


     2 . Pamyatniki, ××, p 174.

(19)

--------------------------------------------------------------------------------
فرعى، از طریق نیشابور و هرات فرستاده شده بود.(1) و افزوده است از این رو پس از اطلاع از چگونگى امر توانسته آن را به شاه گزارش دهد.

    شاهزاده راجع به قزاق‏هایى که همراه نیروهاى وى در خراسان مستقر بودند دوباره به شاه اطمینان خاطر داده که آن‏ها از تاشکند و دشت قبچاق آمده و قصد اقامت دایمى در هرات را ندارند و اموال و احشام خود را بدان جا نیاورده‏اند. در لفافه اضافه کرده که آن‏ها بدون دردسر از طریق (هرات) و جام به طرف خراسان در حال حرکت‏اند و تا زمانى که فرماندهان شاه براى آن‏ها مزاحتمى ایجاد نکنند هیچ مشکلى درست نخواهند کرد. هیچ نیازى نیست شاه شخصا (براى گوشمال دادن آن‏ها) به مشهد برود. بدین ترتیب، عبدالمؤمن براى این‏که به سربازان قزاقش در خراسان اختیار عمل بدهد به شاه توصیه کرده سپاهیانش را به تون و قائن نفرستد. او گفته است که این کار، اشتباه و خطایى تاکتیکى است. چندان به «مصلحت» شاه نیست که سربازان خود را به صورت متمرکز در یک نقطه نگه دارد. شاهزاده به پیغمبر خدا سوگند خورد که این نصیحت کاملاً بى‏غرضانه است. واقع امر این بود که سپاهیان خانات ازمشکلات جدى در این منطقه برخوردار بودند و حکّام محلى براى اخراج آن‏ها از قهستان باهم متحد شده، همکارى مى‏کردند. عبدالمؤمن نامه خود را با این سخن که صمیمانه آرزومند است حکومت شاه عباس سال‏هاى زیادى تداوم یابد، خاتمه داده است.

    این نامه مى‏تواند سخنان ریاکارانه و مزورانه به حساب آید، اما پاسخى که شاه عباس توسط على‏بیگ شعبان اوغلى به او فرستاد از نظر مبالغه‏گویى نه تنها با آن همسان، بلکه برآن پیشى داشت. شاه پس از عرض تعارفات و درودها به عبدالمؤمن، از او به خاطر نامه پر از وعده‏هاى صلح و دوستى، تشکر کرده است. او توصیه شاهزاده را در مورد تاکتیک‏ها و قزاق‏ها نادیده گرفته و عامدانه، جمله عبدالمؤمن را در مورد این‏که نیروهایش از طریق جام به خراسان مى‏روند را به غلط چنین تفسیر کرده است که شاهزاده و نیروهایش مى‏خواهند از طریق هرات به جام بروند؛ یعنى این‏که مى‏خواهند به خانات عقب نشینى کنند. او به خاطر تضمین‏هاى عبدالمؤمن مبنى بر این‏که آن تعداد از سربازانى که در مشهد باقى مانده بودند

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوالقاسم حیدراوغلى، همان، برگ b238.

(20)

--------------------------------------------------------------------------------
براى حفظ مصلحت، و بدون این‏که آسیبى به احدى برسانند آن‏جا را ترک کرده‏اند، رضایت و امتنان خود را ابراز کرده است در نتیجه، دیگر به تصرف شهر نیازى ندیده است. او به اظهارات پى‏درپى عبدالمؤمن که خراسان متعلق به وى است اعتماد کرده، دستور داده علیه سربازان ازبک در هرات و مشهد تعرضى صورت نگیرد و هیچ کوششى نیز براى محاصره این دو شهر نکرده است. بدین ترتیب، شاه پس از موجّه ساختن دلایل ناکامى‏اش در استیلاى قدرت خود در خراسان، نامه را با لحن تهدیدآمیزى به پایان برده است: اگر عبدالمؤمن خراسان را پس دهد بین آن‏ها دوستى حکم‏فرما خواهد شد و مسلمانان خواهند توانست با امنیت و سلامت بدان‏جا سفر کنند. و اگر این کار را نکند ممکن است جنگ درگیرد و در این صورت از تمام امکانات لازم براى فتح خراسان استفاده خواهد کرد.(1)

    پس از این نامه به مدت چند سال مکاتبه متوقف شد. طى این مدت عبدالمؤمن و پدرش، خوارزم را فتح کردند. عبدالمؤمن دوباره نیشابور را تصرف کرد و شورشى را نیز در بدخشان فرونشاند. پسر عموهاى او دین محمد و باقى محمد یکبار دیگر بر قسمت علیاى قهستان تسلط یافته و به فتح حوالى سیستان که حکامش تابع شاه بودند مشغول شدند. ظاهرا این خطر، وجود داشت که شعله‏هاى جنگ، عبدالمؤمن را نیز فراگیرد از این‏رو در سال 1003ق/1595م برآن شد تا با تمام قدرت یکبار دیگر بر خراسان مسلط شود. شاه عباس نیز تدارک لشکرکشى بزرگى را به خراسان مى‏دید. هم‏چنین او از سوى تزار توکل، فرمانده قزاق و نیز شاهزاده‏هاى خوارزم که به دربار ایران پناهنده شده بودند تشویق به جنگ مى‏شد. تزار از عبداللّه‏ بیزار بود، زیرا عبداللّه‏ از کوچم، دشمن وى و فرمانرواى سیبریا حمایت مى‏کرد. توکل نسبت به عبداللّه‏ که در نظرش شخصى لئیم و حریص بود کینه مى‏ورزید(2) و امراى خوارزم

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، برگ a-b239.


     2 . Pamyatniki, ××, p236. Kazakhsko - ru - sskie Otnosheniya, ×VI-×VIII Vekakh, ed, Kireer F.n., Alma-Ata, 1961, pp 3-5.

    حافظ تنش بن میر محمد بخارى، شرف نامه شاهى یا عبداللّه‏ نامه، BL or 397، برگ a203.

    «عبداللّه‏ به استثناى توکل، به کسانى که دو شاهزاده شورشى را اسیر کرده بودند، پاداش داد.» اگر این جمله با صفحه‏گذارى تداخل داشته باشد (به خاطرتکرار صفحه35 نیاز به ترتیب بندى مجدد دارد) آیا مى‏توان اولین جمله را به برگ a203 برد؟».

(21)

--------------------------------------------------------------------------------
فکر مى‏کردند یک لشکرکشى موفقیت‏آمیز به خوارزم، شاه را بر آن خواهد داشت تا وعده‏هایى را که به آن‏ها داده است فراموش نکند و آن‏ها را در بازپس‏گیرى میهنشان یارى نماید.(1)

    پیش از آغاز لشکر کشى 1002ق/1595م جنگ لفظى بین عبدالمؤمن و شاه دوباره از سرگرفته شد. احتمالاً در پاییز 1002ق/1594م در حالى که سربازان خانات در کاشمر مى‏جنگیدند(2) عبدالمؤمن به شاه نامه‏اى نوشت. شاهزاده در یک نامه پرخاش‏جویانه که در آن، بار دیگر شاه را «عباس میرزا» خطاب مى‏کرد در صدد بود از خود چهره‏اى موجه و معقول ارائه داده و شاه را به بد عهدى متهم کند. او شوق وافر خود را به بسط حکومت عدل و رحمت اسلامى اظهار داشته و مى‏افزاید که تمام نگرانى‏اش تحقق عدالت است. سپس گفته است: به عنایت و الطاف خداوندى، دشت قبچاق، کاشغر، بدخشان و خوارزم و خراسان همه تحت اداره و کنترل بخارا قرار دارند.(3) او آن‏گاه توضیح مى‏دهد که تاکنون همواره مصمم به حفظ همبستگى و رابطه خوب بوده است و دلیل روشن آن این است که به شایعات دشمن که سال پیش علیه او دامن مى‏زد، کاملاً بى‏اعتنا بوده است، اما در مقابل، شاه به خراسان لشکر کشى کرده است و بر نیروهاى بخارایى مستقر در آن‏جا تلفاتى وارد آورده که چندان سودى هم در پى‏نداشته است.

    عبدالمؤمن پس از این اشاره کوتاه به لشکرکشى کوچک و کم اعتبار شاه عباس به شهر «تپه»(4) (که به گفته سفیر روس، فتح آن، زمانى صورت گرفت که عبداللّه‏ مشغول تصرف خوارزم بود)(5) به موضوع امراى خوارزمى که در دربار شاه اقامت داشتند اشاره کرده است. او گفته است که آن‏ها قصد دارند روابط خوب بین او و شاه را بر هم بزنند. اگر شاه براى این رابطه، ارزش قائل باشد باید حکّام را دست‏گیر کرده نزد او (عبدالمؤمن) فرستد و اگر این‏کار را

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . اسکندر بیگ، همان، ص 468.

2 . درباره تاریخ لشکرکشى به کاشغر ر.ک: میرزا محمود بن میرزا فاضل خوراس، تاریخ میرزا شاه محمود خوراس،ص 137 و 171.

3 . این آرزو در مورد کاشغر صدق مى‏کند و به همین دلیل، تصور مى‏شود که نامه در بین لشکرکشى به کاشغر فرستاده شده است.


     4 . Tepe.


     5 . Pamyatniki. ××, p 286.

(22)

--------------------------------------------------------------------------------
نکند عبدالمؤمن وى را دشمن خود خواهد شناخت.

    سرانجام عبدالمؤمن از شاه درخواست کرده است تا صلح را در سمنان حفظ کند، زیرا این شهر نزدیک مرز خراسان است و مسافران و زائران هر دو مملکت در آن‏جا همواره آمد و شد مى‏کنند. باید دستورهاى مؤکدى که حتى مبنى بر کشتن یا دست‏گیرى افرادى چند یا تصرف بخشى از این سرزمین باشد، فرستاده شود تا از هر گونه اغتشاش جلوگیرى گردد تا بدین وسیله مردم ساکن منطقه بتوانند در صلح و صفا زندگى کنند. عبدالمؤمن پس از این تهدیدِ غیر مستقیم و پنهانى که به منظور برقرارى صلح یا جلوگیرى از وخامت اوضاع خوارزم ممکن است در سمنان عملى کند، نامه را با این مطلب که او یارعلى بیگ، نماینده شاه را باز مى‏فرستند خاتمه داده است.(1)

    شگفت‏انگیز نیست که شاه عباس از این نامه ناراحت شده باشد. او به تفصیل بدان پاسخ گفت و به عبدالمؤمن هشدار داد که چنین نامه‏هایى جز بدنامى نتیجه‏اى ندارد. اگر عبدالمؤمن خودش را یک پادشاه تلقى مى‏کرد باید خردمندى و تدبیر خود را نشان مى‏داد. اگر خود را جنگ‏جو مى‏پنداشت باید رفتارهاى درخورى از خود بروز مى‏داد.(2) شاه عباس سرزمین‏هاى تحت سلطه‏اش را باز شمرده و از این‏که در سال قبل، فرصت رویارویى با عبدالمؤمن را که اشتیاق زیادى براى آن داشته، پیدا نکرده(3) اظهار تأسف نموده است. او یک به یک تمام حوادثى را که به فتح گیلان منجر شده، همین‏طور چگونگى عملکردش در برابر شورشیان مازندران، بسطام و استرآباد را ذکر کرده، سپس گزارش کاملى از حوادث 1000ق/1592م که حاکى از شجاعت و دلاورى‏اش در برابر عبدالمؤمن ترسو و بى صداقت بود، بیان کرده است. او با شنیدن خبر حرکت عبدالمؤمن از نیشابور به اسفراین بدان‏جا حمله کرد. با این‏که ارتش وى به اندازه کافى بزرگ نبود، اما به محض آگاهى از این‏که شاهزاده با اطلاع یافتن از نزدیک شدن او محل را ترک کرده و از نیشابور راهى مشهد شده، براى تعقیب وى به سوى مشهد

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوالقاسم حیدراوغلى، همان، برگ b232-a234 و حاجى میر محمد سلیم، سلسلة السلاطین، برگ b150-b151.

2 . آداب.

3 . یعنى بین مارس 1593 و مارس 1594.

(23)

--------------------------------------------------------------------------------
روان شد. اما عبدالمؤمن آن‏جا نمانده، از راه جام به بلخ رفته بود. در این وهله چون [شاه‏عباس] نامه‏اى آکنده از حسن نیت از شاهزاده دریافت مى‏کند به ایران بازگشته (و از تعقیب بیشتر او خوددارى مى‏نماید).

    به هر حال، در این زمان او از شاهزاده انتظار داشت در قلمروش بماند و منتظر وى شود، زیرا اگر عبدالمؤمن مى‏خواهد شاه شود نباید از دشمن فرار کند. شاه عباس اضافه مى‏کند که امسال (در صورت لزوم) در بلخ با عبدالمؤمن روبه‏رو خواهد شد و مى‏گوید که تمام این سرزمین متعلق به اوست، زیرا نسب وى به محمد صلى‏الله‏علیه‏و‏آله مى‏رسد و هرکس با او خصومت ورزد در دنیا و آخرت مغبون خواهد شد. این تهدیدهاى ضمنى با جمله‏هایى مبنى بر اعلان حمایت جدى وى از شاهزادگان خوارزمى ادامه یافت؛ بدین‏گونه که تلاش خواهد کرد تا آن‏ها را دوباره برتخت سلطنت بازگرداند. اگر عبدالمؤمن از همکارى با شاه اجتناب ورزد شاه سى‏هزار تن به یارى آن‏ها خواهد فرستاد. هم‏چنین آن‏هاشاهزادگان، زنان و فرزندان وى را اسیر کرده و این سرزمین را چنان ویران خواهند کرد که تا قیامت بر سرزبان‏ها بماند. تنها راه نجات شاهزاده، تسلیم شدن به اراده شاه است. او نباید از پیروزى‏هاى مختصرى که در برابر سپاهیان شاه ـ که در موقعیت دشوارى به سر مى‏بردند ـ کسب کرده، غره شود.(1)

    شاه عباس تنها به تهدید شاهزاده اکتفا نکرد، او سر ازبکانى را که در سال 1001ق/1593م در خراسان کشته شده بودند نزد اکبر فرستاد و به او نوشت دست از حمایت آن‏ها بردارد. هم‏چنین فرهادخان را به دامغان و سمنان که در مجاورت خراسان قرار داشت فرستاد تا این ناحیه را از حملات بعدى ازبکان حفظ کند.(2)

    همین‏که فرهادخان در 7شعبان 1003 / 17 آوریل 1595 براى تصدى پست جدید خود روانه شد شاه عباس به فرستاده تزار، اندرى زونیگارودسکى(3) گفت او «هم اکنون فرهاد را به جنگ با دشمنش عبداللّه‏ خان» مى‏فرستد و خود نیز به محض مرخص شدن سفیر، در پى او

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوالقاسم حیدراوغلى، همان، برگ a234-a235. این نامه با اندکى اختلاف در حاجى‏میر نیز آمده است (ر.ک: همان، برگ‏هاى b151-a154). در این‏جا شاه مى‏گوید که بیست هزار نفر (به جاى سى‏هزار به کمک حاجیم خان (نه نور محمدخان) خواهد فرستاد.

2 . ریاض الاسلام، اسناد روابط ایران و هند (1500ـ1702)، ص 122.


     3 . Zvenigorodski.

(24)

--------------------------------------------------------------------------------
خواهد رفت.(1) هم‏چنین به مسکو توضیح داد که چگونه در سال 1000ق/1592م حاکم بخارا در محلى که شاه براى مصاف تعیین کرده بود حاضر نشد و با شنیدن خبر نزدیک شدن او آن‏جا را ترک کرده، به کشورش فرار مى‏کند.

    شاه عباس برخلاف آن‏چه به زونیگارودسکى گفته بود در انجام این کار شتاب نکرد و فرهاد نیز دستورى مبنى برحمله به خراسان دریافت ننمود. بدین ترتیب، امیر که در قومس مستقر بود اردوگاه تابستانى‏اش را در فیروزکوه، حدود 25مایلى شمال غربى سمنان برپا کرد و شاه در قزوین ماند. او تا ماه ژوئن، هنگامى که فرهادخان به او خبر داد عبدالمؤمن احتمالاً قصد محاصره اسفراین را دارد، آن‏جا بود.(2) شاه در این ماه به یکباره فرمان بسیج عمومى را صادر کرد، لکن خود در قزوین ماند و قبل از این‏که براى پیوستن به فرهادخان راهىِ فیروزکوه شود یک ماه کامل منتظر ماند. سپس به اتفاق هم به بسطام لشکرکشى کردند. او اندکى پس از ترک بسطام نامه‏اى به عبدالمؤمن نوشت.

    شاه عباس نامه را با یک مقدمه طولانى و درهم و برهم شروع نموده، سپس به سال‏هاى طولانى جنگ میان دو قوم اشاره کرده، او را مستقیما مورد حمله قرار داده و متذکر شده است که پیروزى‏هایى که عبدالمؤمن در دو لشکرکشى اول خود به خراسان به‏دست آورده کاملاً تصادفى و اتفاقى بوده است. [همین طور] ضعف و ناتوانى و خیانت برخى افسران شاه باعث تقویت و یارى شاهزاده شده و حقیقت امر این بوده که شاه به همراه ارتش خود در غرب درگیر جنگ با عثمانى بوده است. از این رو، عبدالمؤمن به فتح برخى شهرها موفق شده است. اما وقتى [شاه] به شورش قزلباش‏ها در قلمرو خود خاتمه داده و با عثمانى صلح کرده و به خراسان لشکر کشید، عبدالمؤمن از رویارویى با او اجتناب کرده، به بلخ بازگشته است. علاوه براین، چون خراسان براى اقامت زمستانى مناسب نبوده، شاه به مقصد ایران روانه شده است. آخرین دفعه که شاه براى جنگ به خراسان آمده بود عبدالمؤمن به محض شنیدن خبر نزدیک شدن وى، بلافاصله آن‏جا را ترک نموده بود. در این زمان به شاه خبر رسید که

 

--------------------------------------------------------------------------------


     1 . Pamyatniki, ××, p 277.

2 . اسکندر بیگ، همان، ص 507 . تا دو یا سه ماه پس از نوروز، یعنى بین بیست و یکم مه و بیست و یکم جولاى در این‏جا ماند.

(25)

--------------------------------------------------------------------------------
عبدالمؤمن اسفراین را محاصره کرده است. این خبر باعث شد اشتیاق وى براى نبرد با شاهزاده بیشتر شود. او منتظر جمع‏آورى لشکر نشد و با اندک سربازانى که همراه داشت حرکت کرد و در مدت تنها بیست روز (از راه قزوین) به بسطام رسید. در آغاز روز دوشنبه ماه ذى‏حجه /هفتم آگوست به منظور مصاف با عبدالمؤمن ـ بدون این که در انتظار رسیدن قشون خود بماند ـ بسطام را ترک کرد. بر شاهزاده واجب بود به‏عنوان نواده چنگیز در جاى خود بایستد و منتظر او بماند. او نباید همچون سال پیش (1000ق/1592م) محل خود را ترک کند. آن‏ها مى‏بایست رودروى هم مى‏جنگیدند و در این رویارویى، پیروزى نصیب کسى مى‏شد که خداوند مقرر کرده بود.

    نامه با یک تهدید و هشدار پایان یافته است. اگر شاهزاده رؤیاى حکومت بر جهان را داشت باید آماده پیکار مى‏شد و با قزلباشان نبرد مى‏کرد، اما اگر همان رفتار گذشته (1000ق/1592م) را مى‏خواست انجام دهد، مى‏بایست بدون این‏که در فکر نیکنامى باشد این رؤیا را از سر خود بیرون کند.(1)

    هم‏چنین شاه عباس به حاکم اسفراین نامه‏اى نوشته قول داد تا پایان هفته او را از محاصره نجات دهد، و اگر سخن اسکندربیگ را بپذیریم حاکم اسفراین، عبدالمؤمن را به پذیرش آتش بس هفت روزه متقاعد کرد تا شاید در این فرصت، شاه برسد و کارها سامان یابد. اسکندربیگ مى‏افزاید: هنگامى که شاهزاده، نامه شاه را دریافت کرد در اعتبار و صحت آن تردید نمود و این موضوع را با فرماندهانش مطرح کرد. آن‏ها طبیعتا نباید با یک نامه ساختگى موافقت کرده باشند. آنانى که مى‏پنداشتند نامه به وسیله فرهادخان به منظور ترساندن آن‏ها فرستاده شده، شاهزاده را مجبور کردند تا آورنده نامه را به دلیل دست‏داشتن در این خدعه به قتل رساند. در پایان، تصمیم گرفته شد جاسوسانى بفرستند تا مسیر حرکت شاه را پیدا کنند. بیشتر آن‏ها در درگیرى کوچکى که رخ داد کشته شدند، لکن چند نفرى که جان بدر برده بودند گزارش دادند که شاه با یک ارتش بزرگ به پنجاه مایلى جاجرم رسیده است. در نتیجه، عبدالمؤمن به مشهد گریخت. در این میان، فرهادخان شاه را از

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوالقاسم حیدراوغلى، همان،برگ‏هاى b239 -a240 و اسکندر بیگ، همان، ص 507-508.

(26)

--------------------------------------------------------------------------------
لشکرکشى به مشهد منصرف کرد، زیرا هدف اصلى لشکرکشى، دفع محاصره اسفراین بود که انجام یافته بود. از طرفى چون ممکن بود عبدالمؤمن قبل از ترک مشهد شهر را غارت کرده به آزار و اذیت مردم بپردازد به همین دلیل، شاه به ایران بازگشت.(1)

    گزارش اسکندر بیگ از وقایع، بسیار مفصل است. طبق معمول او سعى مى‏کند تا آن‏جا که ممکن است شخص مورد حمایت خود را به بهترین صفات نشان دهد. اما دو گزارشى که در بالا ارائه مى‏کند زیاد قانع کننده نیست، به‏ویژه در مورد سخن شاه در آخرین نامه‏اش که بسیار مشتاق به جنگ با شاهزاده است و هشدار قبلى‏اش در این مورد که در صورت لزوم عبدالمؤمن را تا بلخ تعقیب خواهد کرد. بحث دیگرى که راجع به فرهادخان عنوان شد و در عبارت‏هاى اسکندر بیگ منشى به اجمال ذکر گردید هدفش این بود که مقام واهى شاه را بیشتر جلوه داده باشد. این بود که یک پیشروى به طرف مشهد مى‏توانست سرنوشت‏ساز باشد. با وجود این، مهم‏ترین مسئله شاید همان چیزى است که در نامه عبدالمؤمن ذکر شد که به نظر مى‏رسد این نامه یا بر نامه شاه پیشى داشته و یا قبل از این‏که [شاهزاده] بداند که شاه در راه خراسان و با تجهیزات کافى مهیاى جنگى سه ساله است فرستاده شده است. عبدالمؤمن در این نامه، گزارش مختصرى از لشکر کشى 1000ق/1592م ارائه داده و سعى کرده با تمام توان، خود شاه را زیر فشار قرار دهد. پس از یک مقدمه مختصر چنین بیان داشته که بعد از گرفتن شهرهاى مختلف خوارزم در سال 1000ق/1592م براى شکار به قراپالچیق رفته بود. در آن‏جا به وى خبر دادند شاه با ارتش خود در راه خراسان است. چون سربازى در اختیار نداشت مشهد را ترک کرده تا براى تدارک محاصره به جمع‏آورى نیرو بپردازد. در این موقع، شاه پیش از این‏که عبدالمؤمن تجدید نیرو کند روانه ایران مى‏شود. چون زمستان نزدیک بود عبدالمؤمن هیچ اقدامى صورت نداد. وى سال بعد به خراسان نرفت، زیرا عبداللّه‏ لشکریان خود را به جنگ کاشغر فرستاده بود و خودش نیز مشغول فرونشاندن شورش‏هاى بدخشان و کابل بود. اما در این سال او و پدرش با تجهیزات کافى رهسپار جنگى شدند که سه سال طول کشید. پدرش در اردوگاه زمستانى خود در مرو مستقر شد و خودش در مشهد ماند.

--------------------------------------------------------------------------------

1 . اسکندربیگ، همان، ص 508-510.

(27)

--------------------------------------------------------------------------------
او در مسیر خراسان فهمید که شاه در حال عزیمت به آن‏جاست، بنابراین، منتظرش ماند. اگر شاه مى‏خواست در حد فرمانروا و جنگ‏جویى با شرافت و بزرگ باشد باید راه پرافتخار جنگ را انتخاب مى‏کرد اگر این کار را نمى‏کرد و به ایران باز مى‏گشت (مانند سال 1000ق/1592م) عبدالمؤمن با ارتش خود، او را تا داخل مملکتش تعقیب مى‏نمود.(1)

    این نامه که به‏وسیله یک ایلچى ایرانى به نام امام على بیگ (که عبدالمؤمن او را از سال 1000ق/1592م در خدمت خود داشت) تسلیم شاه شد، احتمالاً شاه را نگران کرد و به عقب‏نشینى آبرومندانه‏اى قانع ساخت. اما راجع به عبدالمؤمن این‏که او پس از فرستادن نامه خود دریافت که شاه به‏راستى با ارتش بزرگ خود در راه است.(2) مسئله جدى بود، زیرا او در موقعیت خوبى قرار نداشت و نمى‏توانست به نیروهاى خود تکیه زیادى کند. پدرش با یک ارتش نیرومند رهسپار خراسان شده بود که پس از مدتى خبر رسید حکّام خوارزم، پادگان کوچک بخارا را قتل عام کرده و کنترل شهر را به‏دست گرفته‏اند، به همین دلیل، مسیر خود را تغییر داده به‏جاى آن، راه خوارزم را در پیش گرفت. او به آسانى بیشتر امراى محلى را شکست داد و آن‏ها به ایران گریختند، اما یکى از آن‏ها هنوز در هزار اسب بر سر قدرت بود و عبداللّه‏ تصمیم داشت تا زمانى که او را تسلیم کند درخوارزم بماند.(3) بعید بود کمکى از سوى پسر عمویش، دین محمد که در قهستان بود، هم‏چنین از پدرش که ظاهرا از ورود به خراسان امتناع مى‏کرد به عبدالمؤمن برسد. به یارى حاکم هرات، یعنى قل باباکو کلتاش نیز که همواره با وى در اختلاف بود نمى‏توانست اعتماد کند. در واقع، طبق گفته اسکندربیگ، عبداللّه‏ فرماندهان و افسران خود را از یارى کردن پسرش منع کرده بود، زیرا عبدالمؤمن به تازگى خواستار خلع پدرش از قدرت یا دست‏کم، کناره‏گیرى قل‏بابا از مقام و مسئولیت خود در هرات

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوالقاسم حیدراوغلى، همان، برگ b240.

2 . اسکندر بیگ، همان، ص 507 . وى مى‏گوید که سلطان بیست هزار نفر همراه خود داشت بااین‏حال، در نامه‏اش بسیار تأکید کرد که تنها تعداد کمى سرباز را که در اردو حضور داشته‏اند با خود همراه کرده است.

3 . ابوالغازى بهادرخان، همان، ص 269 و 271.

    شاهزاده در سؤال او جواب داد بابا سلطان. اسکندر بیگ در صفحه 523 به اشتباه مى‏گوید که وى آخرین اردوگاه خود را در وازر بر پا نمود، اما طبق گفته ابوالغازى اگر چه عبداللّه‏ وازر را محاصره کرد ولى این، دو سال زودتر از آن تاریخ بود و بابا سلطان در شهر نبود.

(28)

--------------------------------------------------------------------------------
بود.(1) شرایط طورى بود که عبدالمؤمن قادر نبود با ارتش بزرگى به جنگ شاه رود بنابراین، چاره‏اى جز ترک اسفراین و عقب‏نشینى به مشهد نداشت.

    خبر فرار عبدالمؤمن، شاه را خوشحال کرد. او یک روز پس از عزیمت عبدالمؤمن وارد اسفراین شد و بعد از ده روز به ایران بازگشت. او هیچ احتمال نمى‏داد که شاهزاده ممکن است پس از تجدید قوا باز گردد. هنوز راه زیادى به طرف استرآباد طى نکرده بود که به شاه خبر دادند عبدالمؤمن سبزوار را محاصره کرده است. فرصت کافى وجود داشت تا برگردد و با دشمن در حالِ گریز وارد جنگ شود، اما این کار را نکرد. این‏بار اسکندربیگ درمى‏یابد که به دشوارى مى‏تواند از رفتار ناشایست شاه ستایش کند. او توضیح مى‏دهد که فرماندهان اصلى شاه با تجهیزات جنگى به جلو فرستاده شده بودند و تنها آن دسته‏اى که اسبانشان از کار افتاده و توانایى نداشتند، باقى مانده بودند، و بدین ترتیب، سعى مى‏کند تقصیر را به گردن همراهان و مشاوران شاه بیندازد. نظر آن‏ها [فرماندهان] این بود که به صلاح شاه نیست تا به سبزوار لشکرکشى کند، زیرا بیشتر سربازان ارتش جلوتر بودند و عبدالمؤمن نیز نیروهایش را تقویت کرده بود. شاه به توصیه آن‏ها عمل کرد، اما کمى بعد باشنیدن اخبارى مبنى بر این‏که سبزوار سقوط کرده و بسیارى از مردمِ شهر قتل عام شده‏اند و این‏که حاکم آن‏جا هنوز قلعه را در کنترل خود دارد و مقاومت مى‏کند در تصمیم خود تجدید نظر کرد و تصمیم گرفت به یارى پادگان این شهر روانه آن‏جا شود و به گفته اسکندربیگ با نیروى اندک به‏آن‏جا حمله برد. البته سایر مورخان ایرانى مى‏گویند شاه با سى‏هزار سرباز به سبزوار رفت. به احتمال زیاد، وى هنگامى که این تصمیم را گرفت نفرات زیادى همراه خود داشته است.(2) به هر حال، هنگامى که شاه عباس به سبزوار رسید تنها فرصت تدفین مردگان را داشت، عبدالمؤمن آن‏جا را ترک کرده و به گفته اسکندربیگ به بلخ گریخته بود. شاه سعى کرد نیشابور را پس گیرد، اما در این مرحله، یک‏بار دیگر فرارسیدن زمستان و فقدان آذوقه و تدارکات در این ناحیه، بهانه‏اى شد تا شاه از محاصره شهر اجتناب کرده، به ایران باز گردد.(3)

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ملک شاه، همان، ص 358 و 550.

2 . قاضى احمد، همان، برگ a-b278.

3 . اسکندر بیگ، همان، ص 510-512.

(29)

--------------------------------------------------------------------------------
    لشکرکشى براى طرفین، حاصل چندانى نداشت. عبدالمؤمن در تصرف دوباره اسفراین ناکام ماند و با این‏که سبزوار را گرفت و مجازات وحشیانه‏اى برساکنان آن تحمیل کرد، شهر پس از عزیمت وى به شاه مسترد شد. این بار، شاه کمتر احساس غرور مى‏کرد. او در یک جنگ تمام عیار که وعده‏اش را داده بود حضور نیافته بود و اگرچه اسفراین و سبزوار در تملک ایران باقى ماندند، اما هر دو شهر، به‏ویژه سبزوار وضعیت رقت‏بارى پیدا کرده بود. به هرحال، شاه عباس مصمم شد دست کم یک پیروزى معنوى براى خود کسب کند و تمایلش را به جنگ نشان دهد. بنابراین، قبل از این‏که به ایران بازگردد به عبدالمؤمن نامه‏اى نوشته، او را به جنگ طلبید. در این نامه، وى گلایه کرد که نامه عبدالمؤمن که آن‏را در اسفراین دریافت کرد،(1) پاسخ هیچ یک از مواردى را که در نامه‏اش مطرح کرده بود نداده است. او دلایل شاهزاده را مبنى براین‏که در 1000ق/1592م نتوانسته با وى رودررو شود نمى‏پذیرد و این عذرها در شأن کسى که مى‏خواهد یک پادشاه باشد نیست، زیرا چنین شخصى مى‏بایست سرجایش مى‏ماند و هر لحظه در آرزوى رویارویى با دشمن خود در میدان جنگ مى‏بود. او توضیح داد این بار که فرهادخان را به جلو فرستاده بود تا با شاهزاده در اسفراین نبرد کند به محض این‏که شاهزاده دریافته بود جاسوسانش که نزد شاه عنوان پیشقراول یافته بودند، از پیشقراولِ فرهادخان شکست خورده‏اند، گریخته است. او به دروغ، این‏گونه ادامه داد که وى به خاطر زیارت اماکن مقدس و نبرد با عبدالمؤمن شتابان به سوى مشهد حرکت مى‏کند و آماده است در هر میدانى که شاهزاده بپسندد بجنگد و در صورت فرار، او را تعقیب خواهد کرد. شاه با یادآورى حوادث لشکرکشى سال، تأکید کرد سال قبل تنها در پاسخ به مبارزه‏طلبى شاهزاده به خراسان آمده و نیز نامه‏اى توسط على یاربیگ فرستاده است. ابتدا قصد نداشته تمام مدت سال را در سفر باشد اما با رسیدن خبر حمله شاهزاده به اسفراین، منتظر گردآورى نیرو نشده و تعدادى سرباز را که آماده و دم‏دست بودند با خود همراه کرده در مدت 25 روز به آن‏جا رسیده است. عذرهاى عبدالمؤمن سست و بى‏اساس بود. شایسته بود آن‏ها اختلافات خود را در یک جنگ خاتمه

--------------------------------------------------------------------------------

1 . تاریخى که براى آن ذکر شده پنجشنبه پنجم ذى‏حجه است، اما در واقع پنجم آن ماه، روز جمعه بوده‏است. بنابراین، این رویداد مى‏تواند هم روز جمعه 5 ذى‏حجه، یعنى یازدهم آگوست و هم پنجشنبه نهم ذى‏حجه، یعنى پانزدهم آگوست در نظر گرفته شود.

(30)

--------------------------------------------------------------------------------
مى‏دادند. پس از مدتى دو کشور سرانجام دست از جنگ کشیدند، زیرا توان هر دو طرف در اثر درگیرى مداومِ نیروهایشان در سراسر منطقه، تحلیل رفته بود.(1)

    بدین ترتیب، جنگ لفظى خاتمه پیدا کرد و مى‏رفت که دیگر شروع نشود. شاه عباس تصمیم گرفت خراسان را فراموش کند. مطمئنا امکان نداشت تا زمانى که عبداللّه‏ زنده است بتواند خراسان را تصرف کند مگر این‏که بعد از مرگ او این کار را انجام دهد و این امر بسیار دور از انتظار نبود، زیرا عبداللّه‏ 62 سال داشت. به هر تقدیر، این شانس وجود داشت که اختلاف روز افزون عبداللّه‏ با پسرش امکان تسلط ازبکان را برخراسان کمتر کند و حتى موجب شود عبداللّه‏ به جاى یارى کردن پسرش ایالت را تسلیم شاه کند. این‏که قل‏باباکوکلتاش کمى پس از لشکرکشى 1003ق/1595م نمایندگانى نزد شاه فرستاد صحت این نظر را تقویت مى‏کند. شاه عباس که مشتاقانه در انتظار پیشرفت‏هایى بود در این گیرودار پاسخ گرمى به سفیران قل‏بابا داد.(2)

    سه سال بعد شاه عباس یک بار دیگر، نامه‏اى به عبدالمؤمن نوشت. این، آخرین نامه به شاهزاده تلقى مى‏شود. لحن نامه اهانت‏آمیزتر از گذشته بود. دلیل انتخاب آن لحن، تحریک شاهزاده به جنگ نبود، بلکه به دلیل این بود که شاه خود را در موضع قدرت حس مى‏کرد. او مى‏دانست که عبداللّه‏ مرده است و شاهزاده، دیگر آن محبوبیت عمومى را که تاکنون در خانات داشته، ندارد. از این گذشته، شاه خود را در خراسان و در راه جاجرم بود. هم‏چنین شاه عباس مطمئن بود که مى‏تواند ایالت را دوباره فتح کند، زیرا هیچ کس از هیچ موقع و مقامى از شهرهاى مهم دفاع نمى‏کرد و حاکم هرات، قل‏باباکوکلتاش نیز به قتل رسیده بود. دین محمدخان، پسر عم عبدالمؤمن نیز پیشنهاد اتحاد به شاه داده بود.(3)

    در این نامه، شاه عباس عبدالمؤمن را به حمله هر ساله به خراسان (درست زمانى که او درگیر مشکلات داخلى بود) متهم کرد و [هم‏چنین به وى گوشزد نمود که] هر وقت به ایالت خراسان لشکرکشى کرده به بهانه این‏که پدرش به وى اجازه جنگ با حاکم ایرانى را نمى‏دهد

--------------------------------------------------------------------------------

1 . ابوالقاسم حیدراوغلى، همان، برگ‏هاى b240 ـ b241.

2 . اسکندر بیگ، همان، ص 515، 529 و 547-548.

3 . همان، ص 555، 559 و 564-565.

(31)

--------------------------------------------------------------------------------
فرار نموده است. با این حال، شاه عباس بلند همتى خود را نشان داد و به‏خاطر تأمین منافع مردم خراسان که از لشکرکشى‏هاى ازبکان متحمل سختى‏ها و خسارت‏هاى زیادى شده بودند، پذیرفت که برگردد و اعلان آتش بس دهد و حتى به عبدالمؤمن کمک کند تا قدرتش را در ماوراءالنهر تحکیم نماید. [هم‏چنین شاه عباس او را یاد آور نمود که] اگر به پیشنهاد صلح جواب رد دهد به‏راحتى جان به در نخواهد برد، زیرا شاه عباس او را تا بخارا تعقیب مى‏کند.(1)

    عبدالمؤمن از قرار معلوم این‏نامه را دریافت نکرد، چون در میان راه خراسان به قتل رسید. این‏بار، بعید نبود به تهدید شاه پاسخ خوبى بدهد. او با آمادگى کامل و با یک ارتش کارآزموده بزرگ به سوى این ایالت مى‏رفت، اما مجبور بود در برابر نیروهاى متحد شاه و دین محمدخان از خراسان دفاع کند و عاقبت چنین لشکرکشى معلوم نیست چه مى‏شد. در هر حال، شاه عباس خراسان را بدون محاصره هرات و مشهد دوباره تصرف کرد. او دین محمد را که پس از مرگ عبدالمؤمن خراسان را تصاحب کرده بود با وعده تأمین جانش به ترک هرات فریفت و با نیرویى کاملاً ناآزموده، نزدیک رباط پریان با او روبه‏رو شد. دین محمد با رشادت تمام جنگید، ولى بالأخره سپاهیانش مغلوب شده و هرات و مشهد پس از فرار سربازان وى، دروازه‏هاى خود را به روى شاه عباس گشودند.


[ نتیجه ]

    مرگ غیر منتظره عبدالمؤمن این جدال را به نفع شاه عباس پایان داد، اما تقریبا چندان شکى وجود ندارد که در سراسر این مسابقه زورآزمویى، کردار ناچیز شاه عباس با گفتارش مطابقت نداشت. او هیچ تلاشى در تعقیب عبدالمؤمن و وادار کردن او به جنگ صورت نداد. بعید به نظر مى‏رسد وى قصد محاصره هرات و مشهد را داشته، چرا که یک محاصره مى‏توانست او را از ایران که به‏طور کامل تحت کنترل نبود دور نگه‏دارد. علاوه براین، تاکتیک وى براى محاصره تا زمانى که ارتش‏اش پس از 1006ق/1598م توسط برادران شرلى تجدید سازمان شد، مناسب نبود. وى امیدوار بود این شهرها را حتى‏الامکان بدون جنگ،

 

--------------------------------------------------------------------------------

1 . همان، ص 565-566.

(32)

--------------------------------------------------------------------------------
باز پس‏گیرد، آن‏گونه که بسیارى از شهرهاى خراسان را به این طریق گشود یا اگر این روش میسر نشود ازبکان را در نتیجه جنگى پیروزمندانه، شکست دهد. از آن‏جا که عبدالمؤمن هرگز قوایى هم سطح با ارتش رقیب خود تدارک ندید این فرصت را در اختیار شاه قرار داد. نامه‏هاى آمیخته به چاپلوسى و گزافه‏گویى عبدالمؤمن، هدف اصلى ایشان را که ترغیب شاه به بیرون رفتن از خراسان بود محقق کرد.

    شاه عباس چهار سال پس از مرگ عبدالمؤمن به بلخ لشکر کشید. تا آن زمان یکى از امراى دست‏نشانده عبدالمؤمن به مدت چهار سال در آن‏جا حکم رانده بود. شاه با مأموران زیادى که این‏سو آن‏سو فرستاده بود به‏خوبى مى‏دانست آن‏چه انتظارش را مى‏کشیده در راه است. اما آن لشکرکشى که او بارها خبرش را داده بود یک فاجعه تمام عیار و تکرار نشدنى از کار درآمد.

    اگر چه او سرانجام به شاه عباس کبیر شهرت یافت با این‏حال، وى این لقب را مدیون موفقیت‏هایش در برابر عثمانى و مغولان هند، و نه هر گونه موفقیتى در برابر حاکمان بخاراست.

 

(33)

--------------------------------------------------------------------------------

 

 

 

فهرست منابع


    1 . بهادرخان، ابوالغازى، شجره ترک، ترجمه و تصحیح دسمایسن (desmaison) .

    2 . حاجى میر محمد سلیم، سلسلة السلاطین (نسخه خطى) .

    3 . حافظ تانیش بن میر محمد بخارى، شرف نامه شاهى، مسکو، 1989م .

    4 . حسینى جنابادى، میرزا بیک بن حسن، روضه صفویه (نسخه خطى).

    5 . حسینى قمى بن منشى قمى، قاضى احمد ابراهیم، خلاصة التواریخ، ترجمه و تصحیح، ح. مولر، ویسبادن، 1964م .

    6 . حیدراوغلى، ابوالقاسم، نسخه جامعه مراسلات اولوالالباب، (نسخه خطى) .

    7 . روملو، حسن بیگ، احسن التواریخ، ترجمه و تصحیح سدون. س. ن. (seddon C.N) .

    8 . ریاض الاسلام، اسناد روابط ایران و هند (1500-1702م)، تهران، 1979 .

    9 . شاه نوازخان عبدالرزاق صمصام الدوله و عبدالرزاق بن شاه نواز، مآثر الامرا، تصحیح مولوى عبدالرحیم و مولوى میرزا اشرف على، کلکته، 1888-1898م .

    10 . غیاث الدین محمد، ملک شاه حسین بن ملک، احیاء الملوک، تصحیح م. ستوده، تهران 1344 .

    11 . فاضل خوراس، میرزا محمود بن میرزا، تاریخ میرزا شاه محمود خوراس، ترجمه و تصحیح آکیموشکین او. ف، مسکو، 1976م .

    12 . منشى، اسکندر بیگ، تاریخ عالم آراى عباسى، (نسخه خطى) .


    13 . Bacque - Grammount. J.L., "Une liste Ottomane de princes et d' apponages abul - khayrids" hn cahiers du munde russe et sovietique (1970 Vol . ×I 3).

(34)

--------------------------------------------------------------------------------

    14 . Cambridge History of Iran, Vol. 6, The Timurid and Safavid period.

    15 . Kazakhsko-russkie otnosheniye ×VI-×VIII vekakh, ed Kireer F.n., Alma ate, 1961.

    16 . pamyatniki diplomaticheskikh itorgovykh snoshenii moskovskoi rusis persiei,ed.VeselovskiiN.I.intrudyvostochnagootdeleniya Imperatorskago Russkago arkheologicheskago Obshchestva, ××-××III - stp,. 1890-1898.


(35)

تبلیغات