روابط بازرگانی مسلمانان و هندوستان1
آرشیو
چکیده
متن
سرزمینهای عربی را سه جهت دریا در بر میگیرد. بیشتر این سرزمین یا دشتهای بیآب و علف است یا کوههای برهنه و بیگیاه. دیگر مناطق آن زمینهای کمحاصل است. با توجه به این مقدمه، لزوم تجارت برای مردم این مناطق محرز بود و خوشبختانه در چهار سوی سرزمینهای عربی، کشورهایی بزرگ، آبادان و سرسبز ]از جمله[ عراق، شام، مصر، افریقیه قرار دارد. علاوه بر این با هندوستان و ایران نیز همسایگی داشت.
میان کشورها و مناطق عربی از دیرباز روابط مستقیمی برقرار بوده است، اما موضوع مورد بحث ما روابطی است که میان آنها و هند در زمینة تجارت وجود داشت.
بحرین، عمان، حضرموت، یمن و حجاز که بر ساحل دریای سرخ، دریای هند
]اقیانوس هند[ و خلیج فارس قرار داشتند، برای تجارتِ دریایی محیط مناسبتری بودند. کشتیهای مسلمانانی که از هند بازمیگشت، در سواحل یمن لنگر میانداخت و کالاها بهوسیله کاروانهای شتر از خشکی کنارة دریای سرخ به شام و مصر منتقل میشد و از آنجا از طریق دریای مدیترانه به اروپا میرفت.
از سپیدهدم تاریخ، اعراب را مردمی تاجرپیشه مییابیم که کاروانهایشان در مسیر شام به مصر، در رفت و آمد بوده است. تورات، قدیمترین تاریخ جهانیِ عالم، از حضور این کاروانها در دو نسل پس از ابراهیم پیامبر خبر میدهد. یکی از این کاروانها، کاروانی بود که حضرت یوسف را ]به عنوان برده[ به مصر برد.2
مورخان یونانی نیز از این مسیر تجاری یاد کردهاند و حاصل اینکه، تجارت دریایی با هند، از روزگار حضرت یوسف تا زمان مارکوپولو و واسکودوگاما در دست اعراب ]و دیگر مسلمانان[ بود.3
هنگامی که مقدونیان ]به فرماندهی اسکندر[ بر مصر غلبه یافتند، راه تجاری ]هند[ به دست آنان افتاد، زیرا برای آنان راه مصر به شام ناامن بود. به این ترتیب، تجارت اعراب و هند، بخشی از رونق خود را از دست داد.
در دایرةالمعارف بریتانیا آمده است: «دلیل رونق ]تجارت در[ سرزمینهای عربی در جنوب غربی آسیای آن روزگار، برقراری تجارت مستقیم میان هند و مصر بود، زیرا کشتیهایی که از هندوستان میآمد، در این سواحل لنگر میانداخت و ]با کاروانهای شتر[ کالاها به ساحل غربی مدیترانه منتقل میشد. سپس مسیر تجارت تغییر کرد؛ زیرا که بطلمیوسیان4 راهی مستقیم میان هند و اسکندریه برقرار کرده بودند5».
شاید یونانیان ]= مقدونیان[ به دلایل تجاری جزیره سکوترا را تصرف کرده بودند. آنان در سکوترا6 مهاجرنشینی تأسیس نموده بودند که بعدها بازرگانان مسلمان ویرانههای آن را دیده ]و توصیف نمودهاند7[. قراین نشان میدهد که تجارت دریایی منحصر به یکباره از دست عرب به دست مقدونیان نیفتاد، چنانکه آگاثرشیدس ]مورخ یونانی[ که در قرن پیش از میلاد میزیست، ]چنین[ گزارش میدهد:« کشتیها از سواحل هندوستان به سباء ]ـ یمن[ میآیند و به سوی مصر میروند8».
همچنین آرتی میدروس که یک قرن پیش از میلاد میزیست، مینویسد: «مردم سبأ کالاهای بازرگانی را از همسایگان خود میخریدند و به دیگران میفروختند. این کالاها دست به دست شده، تا شام و جزیره در شمال عراق میرفت9».
از نوشتههای دیگری نیز بر میآید که بازرگانی اعراب در آن روزگار به طور کامل متوقف نشد، بلکه در کنار تجارت دریایی مقدونیان به حیات خود ادامه داد.10
یکی از راههایی که سرزمینهای عربی و هند را به هم متصل میساخت، خلیج فارس بود که همواره، برای اعراب ]و دیگر مسلمانان[ گشوده ماند. ساکنان سواحل خلیج فارس، اعم از ایرانی و عرب، همواره به بازرگانی دریایی و زمینی میپرداختند. اینان در مسیر هندوستان از جزایر اقیانوس هند عبور میکردند و در راه چین، از بنگال و آسام نیز میگذشتند. راه بازگشت از چین و هندوستان، همین راه بود.
همواره راه هندوستان به اروپا اهمیتی به سزا داشته و موجب دگرگونیهای مهمی در تاریخ بوده است. این مسیر در دست اعراب بود. سپس مقدونیان پس از اشغال مصر، حدود سال 300قم بر ایران راه سلطه یافتند. با ظهور اسلام در قرن هفتم میلادی و با اعتلای قدرت مسلمانان، مصر تا اسپانیا زیر سلطة مسلمانان قرار گرفت. این مطلب در مورد دریای مدیترانه و جزایر مهمی چون قبرس و کرت صدق میکرد. به این ترتیب، شاهراه بازرگانی جهانی به مدت چند قرن، در دست مسلمانان بود. دولتهای اروپایی در قرن 17 میلادی کوشیدند تا مسلمانان را از اروپا برانند و درست هنگامی که اروپاییان به تدریج بر مسلمانان در اسپانیا و آفریقای شمالی پیروز میشدند، ترکان ]عثمانی[ در آسیای صغیر ظهور کردند و از این رو، راه دریای مدیترانه در دست مسلمانان باقی ماند. بنابراین برای دولتهای اروپایی، کشف راه دیگری به سوی هند، ضروری مینمود. آنها با دور زدن جنوب افریقا در کار خود موفق شدند و در این راه، هم هلندیان و هم پرتغالیان هر دو سهیم بودند و سپس انگلیس و فرانسه به آنها پیوستند و به تدریج حضور آنها باعث ایجاد اخلال در بازرگانی اعراب شد و چون اروپاییان خواستار کوتاه کردن دست مسلمانان از تجارت هندوستان بودند، جنگهای دریایی خونینی میان شرق و غرب به راه افتاد که نتیجه آن، شکست شرق بود و این، سرآغازی بود برای شکستهای بعدی آنان. در این جنگها، ناوگان مصری و عربی با ناوهای هندوان و مسلمانان جنوب هند، متحد شدند، اما در تلاش برای پیروزی ناکام ماندند. یکی از پیامدهای این شکست، انحصار تجارت هند در دست اروپاییان بود که تا امروز (زمان نگارش مقاله 1950م) ادامه دارد. تاجران مسلمانِ مدراس که موبلا نامیده میشدند، تجارت جنوب هند و جزایر آن را از دست دادند.
با وجود این، غربیان قانع نمیشدند و همواره میکوشیدند تا بر راه نزدیک دریای مدیترانه ] به هند[ دست یابند. آنان در این زمینه نیز موفق شدند. غربیان برای نزدیک کردن مسیر اروپا به هند، در فاصلة خشکی میان دریاهای سرخ و مدیترانه، کانال سوئز را حفر کردند و مصر را تحت سلطه درآوردند تا امنیت این مسیر تأمین گردد.
در کتابهایی که در مورد تاریخ هند نوشته شده، از حوادثی که در روابط تجاری دولتهای اروپایی با هندوستان و جزایر آن رخ داده، فراوان یاد شده است. این کتابها به دوران متمادی روابط تجاری مسلمانان و هندیان نیز توجه دارند.
پیش از این گفتیم که راه بازرگانی میان هندوستان و سرزمینهای عربی، خلیج فارس بود که همچنان در دست اعراب باقی ماند، اما دگرگونیهای سیاسی در عمان، حضرموت و عراق و همچنین آبادی و ویران شدن بندرها موجب میشد که در هر مدتی، یک شهر به عنوان مرکز تجاری منطقه قلمداد گردد.
بندر اُبلّه
اعراب به سال 14ق بر عراق چیره شدند. پیش از آن در روزگار سامانیان، اُبّله بزرگترین و مشهورترین بندر خلیج فارس برای تجارت با هند بود که در نزدیکی بصره قرار داشت. تجارت اُبلّه با هند چنان رونقی یافته بود که اعراب آنجا را تکهای از خاک هندوستان میشمردند. کشتیهایی که از هند و چین میآمد، در ابله ]برای تهیه آذوقه[ پهلو میگرفت و از اینجا بود که کشتیها به سوی هند و چین به راه میافتاد.11
دیدگاه اعراب در مورد تجارت با هند و محصولات آن چه بود؟ پاسخ این پرسش را جهانگردی عرب هنگام توضیح اوضاع هند برای عمربنخطاب(رض) داده است. پاسخ این جهانگرد که در نهایت شیوایی است، چنین است:« دریای آنجا گوهر است و کوهش، یاقوت و درختانش عطر».12
عمر میخواست پس از فتح عراق، ابله را نیز تصرف کند، بنابراین به فرماندهان سپاه خود نوشت که« آن شهر را منطقهای برای تجارت مسلمانان قرار دهید».13 بندر ابله تا زمان قیام زنگیان در 256ق همچنان آباد ماند.14 و در این ماجرا ویران شد.
بصره
بصره مرز دیگر عراق، بود که اعراب آن را در سال 14ق بنیاد نهادند، اما نتوانستند به مرکزیت تجاری ابله خاتمه دهند، شاید بدان سبب که بصره بهجای آن که شهری تجاری باشد، به مرکزی سیاسی و نظامی مبدل شد، با این وصف، به تدریج بصره پایگاه تجارت با چین و هند شد. و با وجود دگرگونیهای سیاسی که بر آن میگذشت، رو به آبادانی و رونق میرفت، بهویژه در اواخر قرن اول هجری که اعراب بر سند حکومت یافتند، بصره به بازاری برای تجارت با هندوستان تبدیل شد و مکوس ]عوارض گمرکی کالای تجارتی[ که بر کشتیها مقرر میشد، چنان فزونی گرفت که از منابع مهم درآمد خزانه خلیفه به شمار میرفت، اما مقدار این درآمد، به تدریج کاهش یافت تا اینکه در زمان المقتدر باالله، خلیفة عباسی در سال 306ق به 22575 دینار رسید.
سیراف
این بندر بر ساحل خلیج فارس واقع بود و پس از ابلّه بزرگترین بندر محسوب میشد و تا بصره هفت روز راه فاصله داشت. سیراف که بخشی از سرزمین ایران بود، در قرن سوم هجری به اوج عظمت خود رسید. صاحبان کشتیهای بزرگ و بازرگانان بزرگ دریایی، آنجا را به عنوان پایگاهی برای خود برگزیدند. در نتیجه، کشتیها از سیراف به مقصد چین و هند حرکت میکردند یا از آنجا میآمدند و در سیراف لنگر میانداختند. ابوزید ]جغرافیدان مسلمان[ که در قرن سوم هجری از سیراف دیدن کرده بود، در مورد آبادانی آنجا چنین نوشته است:« بندر ایرانی بزرگی است با ساکنان بسیار، سراهایش تا آنجا که دیده تواند دید، ادامه دارد. در اطرافش کشتزاری نیست و آذوقهاش از اطراف تأمین میگردد.»15
بشاری مقدسی ]جغرافیدان و جهانگرد مسلمان[ که در قرن چهارم از سیراف دیدن کرده، آنجا را اینگونه توصیف میکند: «در جهان اسلام بناهایی زیباتر از بناهای سیراف ندیدم؛ بناهایی بلند که آن را با آجر و چوب درختان ساجی(آبنوس) برآوردهاند و بهای هر خانه در آن بیش از صد هزار درهم است».16
اصطخری که پس از مقدسی از سیراف دیدن کرده است، مینویسد:«سیراف در عظمت و وسعت به شیراز ماند، بناهایش از چوب ساجی (آبنوس) است که از افریقای زنگی ]زنگبار[ میآید. مردمان سیراف مبالغی هنگفت صرف بنای سراهای خود میکردند، چنانکه بازرگانی در آنجا سرایی به سیهزار دینار ساخت. در هر سرای سیراف باغی است که جوی آبی از کوه به پای آن کشاندهاند».17
بشاری مقدسی مینویسد که سیراف به دلیل دگرگونیای که در حکومت دیلمیان(آل بویه) پدید آمد و همچنین به دلیل زلزلة سال 366ق ویران شد و گرچه دوباره تصمیم به تجدید عمارتش گرفتند18 و سیراف دو باره بازسازی شد، اما آبادانی آن چندان نپایید، چنانکه یاقوت حموی در اواخر قرن 6 ق سیراف را چنین توصیف میکند:« در سیراف چیزی جز ویرانههایی که تهیدستان در آن میزیند، نیست. سبب ویرانی آنجا این است که ابنعمیره، جزیرة کیش را آباد کرد و رونق بخشید که این خود اهمیت سیراف را نابود کرد.
کیش
قیس یا کیش جزیرهای است در خلیج فارس و در نزدیکی عمان. رونق کیش، بر اهمیت تجاری سیراف اثر گذاشت، تا آنجا که کیش انحصار تجارت چین و هند را به دست آورد. کیش تحت تابعیت شاه عمان بود.19 یاقوت که در قرن 6 ق از کیش عبور کرده بود، نوشته است که با وجود محدودیت خاک جزیره، آنجا سرسبز، باشکوه و آباد بود. دلیل این همه رونق، تجارت کیش با هندوستان و چین بود و تمام کشتیهایی که از هند میآمدند، درآنجا لنگر میانداختند، نتیجة این رونق تجاری کیش، چنانکه یاقوت ]حموی[ مینویسد، هویداست:« منزلت حاکم عرب ]= مسلمان[ جزیرة کیش نزد شاهان هندوستان بسیار بیشتر شد، زیرا او مالک کشتیهای بسیاری بود».20
قزوینی ]سال 686 ق[ مینویسد:« جزیرة کیش بازاری است برای تجارت هند و لنگرگاهی است برای کشتیهای هند و ارزشمندترین و گرانبهاترین کالاهای هند به اینجا میآید».21
بندرهای هندوستان
مسلمانان از قرن اول هجری با نامهای بنادر هندوستان آشنا شدند، تا قرن سوم هجری تعداد این بنادر رو به افزایش رفت. این بنادر تا امروز ماندهاند. اما از نظر دریانوردان عرب اولین بندر هند، تیز (تیس) در بلوچستان بود.22 بنادر دیگر هند عبارت بودند از: دیبل در منطقة سند؛ بنادر تهانه، کهمبات، سوباره و صیمور در گجرات، بندر کولمملی در مدراس و بندرهای ملیبار و راسکماری(قماری).23
بازرگانان مسلمان پس از عبور از این بنادر، به جزایر هند و بنگال و سپس به قامرون ( قامروب = کامروب) که از قسمتهای مهاجرنشین منطقة آسام هند بود و از آنجا به چین میرفتند. این اسامی در کتابهای جغرافیای اسلامی آمده است، چنانکه ابنحوقل در قرن دهم میلادی(چهارم هجری) در مورد دیبل واقع در سند مینویسد: «آنجا بازار تجاری بزرگی است که بازرگانان معاملههای گوناگونی در آن انجام میدهند».24
راههای تجاری دریایی
سلیمان تاجر، این راهها را به ترتیب زیر ذکر کرده است:« کالاها از بصره و عمان به سیراف میرود. آنجا کالاها را در کشتیها بار میزنند. کشتیها از سیراف، آب شیرین برای نوشیدن به همراه میبرند و حرکت میکنند، مدتی در مسقط لنگر میافکنند و دوباره آب شرب تهیه میکنند و به سوی هندوستان تغییر جهت میدهند و پس از یک ماه به بندر«کولمملی» میرسند. و از آنجا به چین میروند. در بندر کولمملی کارخانه و تعمیرگاهی برای کشتیها وجود دارد. کشتیهای چین، ده هزار درهم و کشتیهای دیگر یک تا ده دینار میگیرند.25
ابوزید سیرافی به فاصلة بیست و پنج سال پس از سلیمان26 تاجر مینویسد:« کشتیها به سلامت از راه هند به عمان و عدن و از آنجا به جدّه یا الجار در ساحل شام و سپس به ]بندر قلزم[ میروند. در اینجا دریا به پایان میرسد، سپس کشتیها سواحل بربر ]شمال شرقی افریقا[ را دور میزنند و به حبشه میروند. کشتیهای سیراف از جده بیشتر نمیرفتند، زیرا کشتیهایی که به مصر میرفت، در آنجا ]منتظر[ و آمادة حرکت بودند. بنابراین کالاها به کشتیهای مصری منتقل میگردید. این کشتیها کالا را در طول دریای سرخ تا قلزم میبردند. بازرگانان سیرافی (اهل سیراف) دریاهای هند و چین را کاملاً میشناختند و آگاه بودند که سودهای حاصل از تجارت دریایی هند و چین بسیار بیشتر از سود حاصل از تجارت دریای سرخ است.27
ابنخردادبه ]جغرافیدان ایرانی[ که در اوایل قرن سوم هجری میزیست، در مورد تجارت در جده مینویسد:« در اینجا محصولات هندوستان، سند، زنگبار، حبشه و فارس (= ایران) را میتوان یافت.»28
وی همچنین مسافتهای راه تجاری هند به بصره را چنین تعیین کرده است:
« از جزیرة لاوان تا جزیرة ایروان هفت فرسنگ،
از جزیرة ایروان تا جزیرة خبن هفت فرسنگ،
از جزیرة خبن تا جزیرة کیش هفت فرسنگ،
از جزیرة کیش تا جزیرة ابنکاوان ]= ابرکاوان= جزیره قشم[ هجده فرسنگ،
از جزیرة ابرکاوان تا جزیرة هرمز هفت فرسخ،
از جزیرة هرمز تا جزیرة ثارا به مدت هفت روز راه است».
وی در ادامه مینویسد که جزیرة ثارا، هند را از ایران جدا میکند و از اینجا کشتیها به بندر دیبل میروند.
« از ثارا تا دیبل هشت روز راه است،
از دیبل تا مصب رود سند دو فرسنگ است،
از سند تا اوتغین چهار روز راه است».
ابنخردادبه مینویسد: از همین اوتغین، قلمرو هند آغاز میگردد.
« از اوتغین تا کولی دو فرسخ راه است،
از کولی تا سندان پنج روز و هفده فرسنگ است،
از سندان تا ملی پنج روز راه است،
از ملی تا بلین دو روز راه است».
از بلین راهها از هم جدا میشوند و کشتیهایی که در مجاورت ساحل، راه را ادامه میدهند، به بابتن میرسند که دو روز از بلین فاصله دارد.
« از بابتن تا سنجلی و کبشکان یک روز راه است،
و از اینجا تا مصب رودخانة گودآوری29 سه فرسنگ است،
و از اینجا تا مصب کیلکان دو روز راه است،
و از اینجا تا دریا ده فرسنگ است،
و از اینجا تا أورنشین دوازده فرسنگ راه است».
اما کشتیهایی که مسیر دیگر را انتخاب کرده بودند، از بلین به سراندیب سپس به جاوه و برخی از آنها مستقیماً به چین میرفتند.30
راههای تجاری اروپا به هند در امپراطوری عربی ]= اسلامی[
استیلای عرب بر کشورهای مصر، شام، عراق، فارس (ایران)، دریای مدیترانه، دریای سرخ و اقیانوس هند، مانع تجارت شرق و غرب نشد، زیرا بازرگانان مسلمان وارد اروپا نمیشدند و همچنین بازرگانان اروپایی به سرزمینهای اسلامی قدم نمینهادند، بلکه به دو دلیل بازرگانان یهود بودند که نقش واسطه را بازی میکردند، اولاً: مسلمانان آنها را اهل الکتاب میدانستند ]و اجازة رفت و آمد به سرزمینهای اسلامی را به آنان میدادند[ ثانیاً یهودیان از دوران قدیم با راههای اروپا آشنایی داشتند. شهر طرابوزان بر ساحل دریای سیاه و بر مرزهای آسیای صغیر و روسیه، محلی بود که تاجران مسلمان و مسیحی با هم تماس مییافتند31 و هیچ یک از آن فراتر نمیرفتند، ولی تاجران یهودی به آسانی در هر دو قلمروی اسلامی و مسیحی تجارت میکردند. طرابوزان آخرین نقطهای بود که تاجران مسیحی ]در شرق[ به آن قدم میگذاشتند. طبق نوشتة ابنخردادبه: «بازرگانان یهود با زبانهای عربی، فارسی، لاتین، فرنگی ]= فرانک[، اسپانیولی و اسلاوی آشنایی داشتند. آنان از راه خشکی و دریا به شرق و غرب سفر میکردند و بردگان، کنیزان، پارچههای ابریشمی دیبا و حریر، پوست سمور، چرم و شمشیر را داد و ستد میکردند. بازرگانان یهود، از سرزمین فرنگ ]اروپا[ بر کشتی سوار شده، تا ساحل جنوبی مدیترانه (مصر) میرفتند و از آنجا کالای تجاری خود را بر پشت چهارپایان به قلزم در دریای سرخ منتقل میکردند، سپس به کشتی نشسته، تا جده و سند و هند و چین میرفتند. در راه بازگشت نیز از همین مسیر میآمدند. راه دیگری نیز وجود داشت که از فرنگ تا انطاکیه را با کشتی میپیمودند و از آنجا از راه خشکی به جابیه (درعراق) میرفتند و از طریق رود فرات با کشتی به بغداد و از آنجا به دجله و بندر اُبلّه میرفتند و سفر خود را به عمان، سند، هندوستان و چین ادامه میدادند.32
تاجران روس
ابنخردادبه، از تاجران روس که خود را مسیحی دانسته و از راه دریا و خشکی سفر میکردند، درکنار بازرگانان یهود یاد کرده است. روسها در قرن دهم میلادی مسیحی شده بودند و طبق نوشتة ابنخردادبه اینان از بازرگانان صقالبه (اسلاوها) بودند. بازرگانان روس از وطن خود به دریای مدیترانه میرفتند. در آنجا امپراطور بیزانس عوارضی ده یک از آنان میگرفت. ]در مسیرهای تجاری روسیه به عراق[ آنان بر ساحل دریای گرگان( دریای سبز = بحرالاخضر33) لنگر میانداختند و با کاروانهای شتر ]از راه آذربایجان[ به بغداد میرفتند و به سبب اینکه خود را مسیحی معرفی میکردند، جزیه میپرداختند. روسها بیشتر، راه خشکی میپیمودند. چنانکه ]در مسیری که به جنوب اروپا و از آنجا به شمال آفریقا میرفت[، از اسپانیا یا فرانسه به سوس الاقصی در افریقای شمالی و از آنجا به طنجه، سپس به الجزایر و تونس و طرابلس غربی ]در مراکش[ و مصر میرفتند. آنها ]در مسیری دیگر[ از راه رمله در شام به دمشق میرفتند و از کوفه، بغداد و اهواز و سپس فارس و کرمان و بلوچستان میگذشتند تا به سند و هندوستان و چین برسند. ]و با خرید و فروش کالا در هر یک از این مناطق به سود سرشاری میرسیدند[34
]راه[ هند به خراسان
مسعودی که حدود سال 305ق از راه بلخ و هرات به هندوستان مسافرت کرده بود، مینویسد: «یک راه زمینی وجود دارد که از خراسان به چین میرود. هندوستان از همسایگان خراسان محسوب میشود، در یک سویِ سند، مولتان قرار داشت و در سویی دیگر منصوره حرکت کاروانها میان خراسان و سند و هند مداوم است. این سه سرزمین در زابلستان35 در افغانستان به هم میپیوست».36
ابنحوقل که پنجاه سال پیش از سلطان محمود غزنوی میزیست، نوشته است:« کابل و غزنین از بازارهای تجارت هند میباشد»37 و همچنین:« أسیوان که عرب آن را عسیفان میخواند، منطقهای هندینشین در پنجاب بود که تاجران مسلمان نیز در آنجا حضور داشتند».38
فصلهای مسافرت دریایی به سوی هند
مسعودی تقویمی برای جزر و مد و طوفان در دریای هند و ماههای ]مناسب برای[ تردد کشتیها در کتاب خود39 آورده است. او مینویسد:« فصل سفر به هند نزد ما ]مسعودی ساکن بغداد بود[ متفاوت است. بازرگانان ما در تابستان حرکت میکنند تا زمستان را آنجا سپری کنند. کشتیهایی که در ماه ژوئن(تیر ماه) به هند میروند، بسیار معدودند. چنین کشتیهایی که کشتیهای تیرماهی نامیده میشوند، معمولاً بارهای سبک وزنی را حمل میکنند».40
کلمات هندی در زبان عربی
رفت و آمد اعراب به سواحل هندوستان موجب ورود کلماتی هندی، مربوط به امر دریانوردی، به سفرنامهها و کتابهای جغرافیایی آنان شد. این واژهها چنان رایج گردید که ورد زبان دریانوردان تازی و ایرانی شد. از جملة این واژهها«البارجه» ]به معنای ناوِ جنگی[ است که ابوریحان بیرونی میگوید کلمهای هندی است که معرب واژه «بیره» میباشد (زیرا حرف هاء در عربی به جیم تبدیل میشود) و بهصورت «بوارج»جمع بسته میشود. اعراب، راهزنان دریایی هند را نیز «البوارج»41 مینامیدند، همچنان که دزدان دریایی مدیترانه را «القرصان» مینامند. اما امروز در زبان عربی واژة البوارج به معنای کشتیهای بزرگ جنگی است.
واژة « دونیج» که در زبان عربی با «دوانیج» جمع بسته میشود،42 سرنوشتی مشابه داشت؛ ریشة آن، از واژة هندی «دونگی» بود. واژة «هوری» که تا امروز اهالی بمبئی آن را به کار میبرند، نیز وارد زبان عرب شد.
سه واژة دیگر هندی نیز به تدریج وارد زبان عربی شده است که ریشههای آن دانسته نیست: «بلیج» ، «جوش» و «کنیر» که به ترتیب به معنای سقف کشتی طناب کشتی، و طنابی که از جنس الیاف نارگیل ساخته شده و برای بستن کشتی به اسکله یا متصل کردن چوبها به یکدیگر به کار میرود.43 واژة هندی دیگری وجود دارد که تمام تاریخ تجارت دریایی شرق را در آن روزگار نشان میدهد و آن، همان است که در عربی «ناخوذه» و جمع آن «نواخذه» تلفظ میشود، اما در هندوستان شکل فارسی آن آشناتر است: واژة ناخدا. این واژه، مرکب است از دو واژة «ناو»، یعنی کشتی که ]واژهای[ هندی است.44 و «خدا» به معنای مالک و صاحب کشتی که واژهای فارسی است. چنانکه خواجه حافظ شیرازی میفرماید:«ما خدا داریم، ما را ناخدا در کار نیست».
تجارت و محصولات هند
اعراب چه کالاهایی را از هندوستان و جزایر مجاور آن، به سرزمین خود میبردند؟ پاسخ این پرسش را از عبارت کوتاه و روشنی که جهانگردی عرب به خلیفه عمربنخطاب ـ رضیالله عنه ـ داد، میتوان دریافت:«دریای هند گوهر است و کوههایش یاقوت و درختانش دارو و عطر است». بنابراین، دانستیم که بازرگانان تازی در سدة ششم میلادی مروارید، سنگهای گرانبها و مواد معطر را از هند وارد میکردند. در سدة نهم میلادی کشتیهای سیراف که تا دریای سرخ در غرب پیش میرفتند، برای بازگشت، راه جده به سوی هندوستان را بر ادامة راه از دریای سرخ تا مصر، ترجیح میدادند. دلیل این امر را جهانگردی مسلمان در آن روزگار، چنین نوشته است:« در دریای هند و چین، مروارید و عنبر، در کوهستانهای آن، سنگهای گرانبها و معادن طلا، در دهان حیوانات آنجا، عاج و در کارگاههای آن چوب ساج و نی خیزران و عود و کافور و گیاه نیلوفر و پرنیان45 و جوزبواو بقم و چوب صندل و مواد خوشبوی دیگر، در میان پرندگانش طاووس و طوطی و در رستنیهای زمینش مشک و زباد46 وجود دارد».
ابنخردادبه در سال 350ق ]احتمالاً 250ق صحیح است[ محصولاتی را از هند ذکر کرده است که به عراق و سرزمینهای عربی دیگر صادر میشد. وی مینویسد: «چوبهای خوشبو، صندل، کافور، گیاه نیلوفر، جوزبوا، کبابة چینی،47 نارگیل، پارچههای کتان، پنبهای و ابریشمی و عاج...» و از منطقة سراندیب نیز انواع یاقوت، مروارید، بلور و سنبادههایی که برای تعمیر ]و تراش[ جواهرات به کار میرفت، صادر میشد. از ملیبار فلفلسیاه، از گجرات سرب، از دکن (در جنوب هندوستان) پرنیان و گیاه الداذی (دادی)48 و از سند نوعی دارو (به نام) کت، نی و خیزران صادر میگردید.49
مسعودی ]در سال 303ق[ و بشاری مقدسی (در 730ق) در وصف کفشهای ]منطقة[ کهنبات (کاتهیوار) که به خارج صادر میشد.50 بسیار سخن گفتهاند. شهر تهانه (بمبئی) نیز به پارچههای خود یا پارچههایی که برای صدور به خارج، به آنجا میآمد، مشهور بود. این کالاها نیز به نام پارچة تهانه مشهور بود.51
مسعربن مهلهل که در سال 331ق سفری به هند داشته و سراسر جنوب هند را گردش کرده در مورد شهرکولم (واقع در تراونکورـ مدراس) چنین نوشته است: «در اینجا همان ظروف سفالینِ معروف به «غضائر»52 ساخته میشوند. این ظروف را هموطنان ما میخرند و میپندارند که از چین آمده است، در حالی که چنین نیست، زیرا گل چین سختتر از گل کولم است و احتیاج به آتش بیشتری برای پختن دارد، اما رنگ گل کولم کدر است ]تیره است[ در حالی که گل چین کاملاً سفید است، البته گاهی رنگهای دیگری نیز دارد. همچنین در کولم درختان آبنوس بلندتر است و گاه به صد ذراع میرسد. در زمین اینجا گیاه پرنیان، نیخیزران و چوبی که برای ]ساخت[ نیزه به کار میرود، ریواس چینی53 و گیاه ساذج هندی که داروی چشمی کمیابی است، میروید. بازرگانان مسلمان از شهر کولم، عود، کافور و مواد معدنی تهیه میکنند.54
همچنین نوعی سم (زهر) از هند وارد میشد که ]زکریای[ قزوینی ]در کتاب آثارالبلاد و مرصادالعباد[ آن را «بیش» نامیده است و این همان واژة هندی «بس» به معنای «زهر» است.55
دانة هل
دانستن وجه تسمیة دانة هل، مانند خود دانة هل، مطبوع و جالب است. در میانة راه کارومندل تا ملیبار56 دماغهای به نام «رأس الهیل»57 وجود داشت که خاستگاه هل به شمار میرفت. و چنانکه روشن است، هل در زبان سانسکریت «ایل» و در فارسی «هِل» نامیده میشود. وجه تسمیة نام «دماغه هیلی ]نیز چنین[ میباشد. و از این رو است که هل به زبان اردو «إلائچی» خوانده میشود. همین سرنوشت نیز برای ]گیاه خوشبوی[ عود اتفاق افتاد و چون اعرابِ بازرگان آن را از کارومندل تهیه میکردند، به «مندل» معروف شد.58
مسعودی در اواخر قرن چهارم ق، دهم میلادی، مینویسد:« بازرگانان از منطقة الدیب (مالدیو و سنغلدیب ]سنگل دیب[ و جزایر دیگر هند) نارگیل، چوب گیاه پرنیان، خیزران و طلا وارد میکردند».59 همو در وصف ثروت جزایر مهراج مینویسد: « در آنجا مواد خوشبو بسیار است و تاجران، کافور، عود، نیلوفر، جائفل، کبابة چینی و پرپین و نوعی هل دانه درشت و غیره از آنجا تهیه میکنند».60 برخی از مردم این جزایر، کشتیهای کوچکی داشتند که تنها از تنة یک درخت ساخته شده بود. بدینگونه که تنة درخت را گود کرده و آن را به جای قایق به کار میگرفتند. اینان نارگیل، نیشکر، موز، شیر نارگیل را به هندوستان) میبردند و آنرا با آهن مبادله مینمودند.61
ابنفقیه همدانی (330ق) مینویسد: « خداوند به سرزمین هند و سند نعمتهایی چون انواع مواد خوشبو، گوهرهایی چون یاقوت و الماس،(حیواناتی) چون کرگدن، فیل و طاووس و نیز عود، عنبر، نیلوفر، گیاه سنبل، خولان62، دارچین، نارگیل، هل، توتیا، پرنیان، نیخیزران، چوب صندل، ساج و فلفل سیاه ارزانی کرده است.63
شواهدی ]از[ زبان عربی
زبان عربی به تنهایی به ما میگوید که اعراب چه چیزهایی را از هند وارد میکردهاند. شمشیرهای هندی که در زبان عربی به «الهندی» ، «المهنّد» معروف است، یکی از نمونههای آن است. بسیاری از واژههای هندی که اکثراً نام ادویه، عطرها و داروهاست، وارد زبان عربی شده است که برخی از آنها را (در زیر) ذکر مینماییم:
عربی ترجمة فارسی هندی تلفظ هندی
الصندل چوب صندل چندن Chandan
المسک مشک موشکا Moshka
الکافور کافور کپور Kapur
التنبول گیاه تنبول64 تامبول Tambol
القرنفل گیاه نیلوفر کنکپهل KankphaL
الفلفل فلفل پپلی پپلا piplipipIa
الفوفل فوفل65 کوبل kobal
الزنجبیل زنجبیل زونجابیرا SunjaBera
نیلوفر گل نیلوفر نیلوپهل Nilophal
الهیل دانة هل ایل Ael
نام هندی ادویههایی که وارد زبان عربی شد
عربی ترجمة فارسی هندی تلفظ هندی
جائفل داروی جائفل جائیپهل Jaiphal
الاطریفل معجون هلیله 66 تریپهل Triphal
الشخیره شخیره67 شکهر shakhar
البلیلج بلیله(دارویگری) بهیطرا Bahera
الهلیلج هلیله (دارویسردی) هره Harh
البلادر بلادر68 بهلاتکه Bhalataka
در مورد کلماتی چون عود هندی، قسط (نوعی دارو و بخور شبیه به عود) و ساذج و زردچوبه و تمرهندی احتیاجی به معرفی ریشة آنها نیست. اعراب چون عود را از منطقة کارومندل تهیه میکردند، نام آن را به واژة «مندل» مخفف کردند.69
نام هندی پارچههایی که وارد زبان عربی شد
عربی ترجمة فارسی هندی تلفظ هندی
قرفس کرباس کرپاس kirpas
الشیت چیت چهینت chint
الفوطه پارچةلنگ پط pat
نام هندی رنگهایی که وارد زبان عربی شد
عربی ترجمة فارسی هندی تلفظ هندی
النیلج نیلی نیل Niel
القرمز قرمز کرمچ Kirmich
نام هندی محصولاتی که وارد زبان عربی شد
عربی ترجمة فارسی هندی تلفظ هندی
الموز موز موشه Mosha
النارجیل نارگیل ناریل Nareal
الانبج أنبه آم Am
اللیمون لیمو لیمو Lemu
سه کلمة هندی که در قرآن آمده است:
پیشتر، دانشمندان در مورد وجود کلماتی غیر عربی در قرآن با یکدیگر اختلاف نظر داشتند. اما امروزه نظریة وجود کلمات غیرعربی در آن ثابت شده است. این واژهها که «عربی شده» میباشند را حافظان قرآنی چون ابنحجر عسقلانی و سیوطی جمعآوری کردهاند. ما هندیان باید افتخار کنیم که واژههایی هندی در این کتاب مقدسِ پاک جای دارد. البته برخی کلمات در قرآن وجود دارند که به اشتباه به هندی نسبت داده شدهاند، مانند واژة «إبلعی» ]به معنای فروببر[ که آن را واژهای هندی و به معنای بنوش آوردهاند یا واژة طوبی که سعیدبنجبیر آن را هندی پنداشته است.70 اما میدانیم که این سخنی بیاساس است. اما بیشک سه واژة «المسک» ]مشک[، الزنجبیل ]زنجبیل[ و الکافور ]کافور[ که در قرآن آمدهاند، ریشة هندی دارد.
گواهی تورات دربارة قدمت تجارت اعراب با هندیان
تورات از بازرگانان عربی ]سامی[ یاد میکند که حدود 2000 سال قبل از میلاد کالاهایی، چون چوب بلسان و صنوبر را از هند به مصر منتقل میکردند.71 در همین تورات آمده است که ملکة یمن هدیهای برای حضرت سلیمان فرستاد که شامل انواع عطرها، مقدار زیادی طلا و سنگهای گرانبها بود.72
در زمان حزقیالنبی (528 ق م) تاجران عرب ]سامی[، فولاد، گیاه ساذج هندی و ادویه را از اوزال (=یمن) به شام میبردند. چنانکه حزقیال میگوید: «از اوزال به سوی بازار تو حرکت میکنند تا در آنجا فولادی درخشان، ساذج هندی و ادویه را بفروشند».73 و درست است که مواد و گیاهان خوشبو در یمن یافت میشد، اما زادگاه فولاد درخشان (شمشیر) و مواد معدنی و ادویه از گذشته تا به حال، سرزمین هند بوده است. این مطلب آشکارا نشان میدهد که سابقة روابط تجاری اعراب و هند، دستکم به دوهزار سال پیش از میلاد مسیح باز میگردد.
محصولات و تجارت هند از نگاه جهانگردان مسلمان
اولین محصولی که مسلمانان را به خود جلب کرد، نارگیل بود. ابوزید سیرافی در قرن 3 ق/9م مینویسد: «بازرگانان عمان به نقاطی از هند میروند که در آن نارگیل بسیار است. ایشان ابزارهای نجاری به همراه میبرند، درختان نارگیل را خریداری و قطع میکنند و رها میکنند تا خشک شوند، سپس آن را به تختههایی تقسیم میکنند و از پوست این درختان ]و الیاف آن[ طنابهایی میسازند. و با آن طنابها، الوارها را درهم میبندند و از آن، یک کرجی میسازند و نیز از جنس همان نیز بادبانی بر فرازش میافرازند، سپس نارگیل را بر آن بار میزنند و به عمان برده، سود سر شاری به دست میآورند».74
علاوه بر نارگیل، انبه و لیمو موجب اعجاب و شگفتی بازرگانان مسلمان شد. ابنحوقل (350ق) در هنگام توصیف سند مینویسد: «در این سرزمین میوهای به اندازة سیب و بسیار ترشمزه یافت میشود که آن را لیمو نامند. میوة دیگری نیز شبیه به هلو و با طعمی نزدیک به آن وجود دارد که آن را انبه گویند».75
همچنین مسعودی مینویسد: «نارنج و لیمو از میوههای خاص هند هستند که در قرن سوم هجری ابتدا به عمان و سپس به عراق و شام رفت. و کشت درخت آن، چنان رایج شد که تمام شهرهای ساحل شام و سرزمین مصر را در بر گرفت. با وجود این، طعم این میوهها در هندوستان چیز دیگری بود».76
ابنحوقل محصولات و کالای تجاری سند و گجرات را این گونه ذکر کرده است: «در منصوره که در گذشته برهمنآباد نامیده میشد، لیمو، انبه و نیشکر یافت میشود. در آنجا قیمتها ارزان و طلا و نقره بسیار است».
«آلور که از لحاظ وسعت با مولتان برابری میکند، حصاری دارد و بر کران رود سند است. آلور سرزمینی سرسبز، حاصلخیز و بازاری تجاری است».
«دیبل: که در شرق رود سند و بر ساحل دریا قرار دارد، بازار بزرگی با انواع تجارتخانههاست. اینجا بندر سند محسوب میشود و تمامی رونق آن وابسته به تجارت است».
«کامهل: از کامهل تا مکران که مسکن بودائیان و میدیان77 است، شترهایی دوکوهانه یافت میشود که مردم فارس و خراسان به دلیل نجابت و نژادِ برتر آنها، در قیمتگذاری بر آنها غلو میکنند».
«قدابیل (قندابیل) : شهر تجاریِ بودائیان است و خانههای آنجا کلبههایی بیش نیست».
«صیمور و کهنبات (گجرات و کاتهیوار) برنج و عسل فراوانی دارد».
در کلوان بذرهای مختلف، حیوانات و دام بسیاری وجود دارد، اما میوه اندک است».
«در کیزکانان ]جوز جانان؟[78 (پایتخت قصدار) ارزانی فراگیر و انگور و انار و محصولات سردسیری فراوان است، اما محصولاتی چون خرما در آنجا پرورش نمییابد».
«قنجبور: بزرگترین شهر مکران است که در آن، نیشکر، خرما و نوعی شیرینی به نام فانیذ به دست میآید که به تمام عالم صادر میشود».
مقدسی (375) بیش از ابنحوقل شهرهای هند را توصیف کرده است، چنانکه مینویسد:
«ویهند شهری است بسیار پاکیزه و وسیعتر از منصوره، در آنجا میوههای خوشمزه و درختان بلند، بسیار است. و قیمتها چنان ارزان است که سه من عسل ]منِ عربی، وزنی اندک است[ به درهمی فروشند. شیر و نان از این ارزانتر است. در ویهند درختان هلو و گردوی بسیاری ]نیز[ میروید».
«قنوج : در نزدیکی مولتان، شهری بزرگ با حصار است. در اینجا باغهای پرمیوه و بازاری پررونق وجود دارد. گوشت و موز بسیار ارزان است، اما گندم در این زمین اندک میروید. از این رو غذای اصلی مردمان، برنج است».
«مولتان : از نظر وسعت با منصوره برابری میکند، میوههایش کمتر از منصوره، ولی نرخهایش ارزانتر است، چنانکه سیمن نان به یک درهم و سهمن شیرینی فانیذ را به درهمی فروشند. تاجران همه راستگوی و تجارتش پررونق و پرسود است».
«شیرینی فانیذ از منطقة طوران و برنج و پارچه از سند به خارج صادر میگردد. در سراسر سند فرشهای زیبا بافته میشود و پارچههای نازک و ]همچنین[ نارگیل کفشهای کهنبات از شهر منصوره، فیل و عاج و جواهرات و ادویة مرغوب از سند به خارج صادر میشود، اما دو محصول، ویژة سند میباشد: یکی لیمو و دیگری انبه که بسیار خوشطعماند. علاوه بر این، هر چه شتر بختی در شرق ایران و فارس یافت میشود، اصل آن از سند است. این شتران دوکوهانة سندی، الفالج نامیده میشوند و بسیار گرانبهایند و در کشورهای دیگر ]غیر از هند[ فقط پادشاهان قدرت خرید آن را دارند و همچنین است دربارة کفشهای گرانقیمت کهنبات».79
مسعودی طاووس هندوستان را بسیار ستوده و نوشته است: «ابتدا طاووس را از هند به عراق و دیگر مناطق بردند و از آن، جوجهکشی کردند، اما طاووس هندی از نظر قامت و ظاهر از این نوع طاووسها بسیار زیباتر است».80
پارچههای نرم و نازک هندی از دیرباز، بسیار مورد علاقة خارجیان بود. چنانکه همة ملل اتفاقنظر داشتند که تنها هندیان پارچههای لطیف میبافند. گفتهاند که پارچههای به کار رفته در مومیایی اجساد مصریان باستان بافت هند بوده است، اما این سخن ادعایی بیدلیل است، ولی جهانگردی عرب در قرن هشتم میلادی(دوم هجری) در مورد هند و چین مینویسد:
«پارچههای بافت هند در دنیا بینظیر است. این پارچه چنان نازک است که اگر یک لباس کامل از آن به خوبی به هم پیچانده شود، میتوان آن را از حلقة یک انگشتر عبور داد! این نوع پارچه پنبهای است و من ]= جهانگرد عرب[ به چشم دیدهام».81
بازرگانان مسلمان، شاخ کرگدن را از هند به چین میبردند. و در آنجا با ایجاد تصاویری برجسته از این شاخها کمربندهایی گرانبها ساخته میشد که قیمت هر یک به دو یا سه هزار دینار میرسید.82.
در هند از تعرق بدن نوعی حیوان، عطری به دست میآید که بازرگانان مسلمان آن را به مراکش میبردند.83 مادهای به نام نمک سیاه نیز از هند صادر میشد.84
از میان مورخان مسلمان مسعودی مفصلاً گیاه تنبول را در نُه قرن پیش توصیف نموده است: «در خاک هندوستان گیاهی به نام تنبول میروید که اگر به آن فوفل و آهک ]یا گج[ افزوده و بجوند، رنگ دندانها مانند دانههای انار به سرخی میگراید و دهان خوشبو و دل انسان شاد میشود. هندیان دندانهای سفیدی که با رنگ سرخ گیاه تنبول رنگین نشده بود، را نمیپسندیدند».
در روزگاران گذشته، تنبول به سرزمینهای اسلامی نمیرسید. با وجود این در 305ق مسعودی مینویسد: «در این زمان مردمان یمن و حجاز و مکه فوفل بسیاری در غذای خود به کار میبرند».85
عودی که از دماغة کماری ]در جنوب هندوستان[ وارد میشد، نزد عرب شهرت بسیار داشت86 و چون این دماغه را «قماری» مینامیدند، این عود نیز «العود القماری» شهرت یافته بود. اعراب مشک را از تبّت87 و الماس را از کوههای کشمیر تهیه میکردند.88و89
واردات هندوستان
صادرات هندوستان در بالا ذکر گردید، اما بازرگانان مسلمان چه کالاهایی را به هند وارد مینمودند؟
بومیان جزایر اقیانوس هند کالاهای مورد نیاز خود، از جمله پارچه را از بازرگانان مسلمان میخریدند، اما ]برخی[ مورخان مسلمان نوشتهاند که مردمِ بعضی از جزایر آنجا برهنه میزیستند و احتیاجی به پارچه نداشتند در حالی که به خرید آهن علاقة بسیاری نشان میدادند]![90
در قرن سوم هجری(نهم میلادی) سکههای طلای سند خواهان زیادی داشت، چنانکه هر دینار سندی با سه دینار هندی مبادله میشد. انگشترهای زبرجد در صندوقچههای زیبا نیز به هندوستان وارد میشد. علاوه بر این، هندیان به مرجان و نوعی سنگ ارزانقیمت معمولی به نام «دهنج» علاقه وافری داشتند.91و92 شراب از مصر،93 پارچههای ابریشمی، پوست سمور، انواع پوستینها و شمشیر از بیزانس94 و آسیای صغیر، گلاب از فارس ]= ایران[ (که در هندوستان بسیار شهرت داشت)95 به هندوستان و خرمای بصره96 به دیبل در سند و اسب عربی به کارومندل صادر میشد.97و98
هندیان و دریانوردی
در هیچ یک از کتابهای تاریخ، جغرافیا و سفرنامهها، از یونان باستان گرفته تا روزگار دریانوردی مسلمانان، در آنجا که از تجارت دریایی و زمینی یاد میشود، نامی از دریانوردان و بازرگانان هندوستان نیامده است و تنها به نام یونانیان، رومیان و مسلمانان (عرب) بسنده شده است. حتی سفرنامة مارکوپولو در این مورد مطلبی ندارد.99 از این رو به نظر الفستون و نویسندگان دیگر انگلیسی ]که دربارة تاریخ هند پژوهش نمودهاند[ کشتیهای هندیان تنها در حوزة رودهای سند و گنگ و در سواحل هندوستان، آن هم از بندری تا بندری دیگر حرکت میکردهاند و هندیان جرأت پیمودن دریاهای بزرگ را نداشتهاند. اینان مینویسند حتی اسکندر مقدونی در لشکرکشی به هندوستان، در رودخانة سند کشتیهای بزرگ و دریانوردان باتجربه نیافت و تنها به قایقهای کوچک ماهیگیری و مانند آن برخورد کرد. اهالی کارومندل دریانورد بوده و بیشک تا جزایر جاوه نیز دریانوردی کردهاند.100
ما با گفتة این نویسندگان مخالفیم، بلکه معتقدیم که اگرچه همه هندیان با دریانوردی آشنا نبودهاند، ولی دستکم ساکنان سند و گجرات با دریانوردی آشنا بوده و در آن تجربه داشتهاند، ]چنانکه[ مانو101 که نویسنده یکی از قدیمترین کتب سنسکریت است، اشارهای به دریانوردی هندیان نموده است. او مینویسد: «دریانوردانی که سلامتی خود را به خطر انداختهاند، عمر خود را در دریا مصرف کرده، به دوردستها رفته و بهدنبال هدفی بودهاند، هر مقدار کالای وارداتی را قیمتگذاری کنند، مشروع و شایسته است».102
آرین (Arrian) ]نیکومدی[ مورخ یونانی در کتاب اسکندر کبیر مینویسد: « اسکندر ]در هند[ مجبور بود برای خود کشتیهایی بسازد»، اما همو تصریح مینماید که طبقة چهارم ]در نظام کاستی هندوستان[ کسانی بودهاند که کشتیساز و دریانورد بودهاند».103 از نوشتههای آرین برمیآید که «در دهانة دریای سرخ جزیرهای وجود داشت که شاید همان جزیرة سکوترای امروز باشد، در آنجا در کنار مهاجرتنشینهای یونانی و عرب سامی یک مهاجرنشین هندی نیز وجود داشت»104
بیشک، بسیاری از ساکنان مالدیو، سیلان و جزایر مالایا را هندیان تشکیل میدادند، بهطوری که حتی عادات، آداب و رسوم، ادیان و زبانهای مردم این جزایر ریشة هندی دارد. و از این روست که جهانگردان و بازرگانان مسلمان، این جزایر را بخشی از خاک هندوستان و تابع آنجا دانستهاند. ابوزید، از جهانگردان قرن سوم هجری(نهم میلادی) مینویسد: «دماغة کماری را پادشاه جاوه تصرف کرده است».105 و جالب این است که اعراب همواره از پادشاه جاوه با لقب « مهراج» ]مهاراجا[ که ]لقبی هندی است[ و قلمرواش را «مملکت مهراج» مینامیدند.
ابوزید در ادامه مینویسد:« هندیان طبق عادتی همگانی، همه در یک ظرف غذا نمیخورند». وی میافزاید:« آنان، گاه در دستههای صد نفری یا بیشتر به سیراف (مرز عراق)106 ]برای کار[ میآمدند و هنگامی که تاجران عرب آنان را برای غذا فرامیخواندند، در پیش هر کدام طبق غذا مینهادند».107
از این مطالب، آشکار میشود که هندیان، دست کم از عهد سلطة مسلمانان، به طور وسیعی تا حدود عراق سفر میکردند. مسلمانان نوشتهاند که هندیان از کشمیر جنوبی (پنجاب) تا سند را با کشتی سفر میکردند.108
دلیل مهمتر بر ]رونق[ دریانوردی هندیان، نوشتههای ]ناخدا[ بزرگبنشهریار ]رامهرمزی[، ناخدای ]ایرانی[ در کتاب «عجایب الهند» است. وی در این کتاب، کلمة «بانانیه» را که به معنای تاجران دریانورد هندی است، بسیار به کار برده تا میان آنان تفاوت قائل شود. وی در همان کتاب، بازرگانان عرب را با کلمة «التاجر» یاد کرده است و از این طریق، میان دریانوردان عرب و هندی تمییز قائل شده است. امروزه نیز در کشورهای عربی بازرگانان هندی را «بانیه» و جمع آنرا «بانانیه» میگویند109 و هم اکنون نیز (زمان نگارش مقاله در 1950م) با عراق، بحرین، عمان، سودان، مصوع،110 پورت سعید و قاهره به تجارت مشغولاند. معلوم نیست که از چه زمانی این بازرگانان از سند و گجرات و مولتان به اینجا در رفت و آمد بودهاند، زیرا بر اساس نوشتههای مورخان در سال 300ق هندیان در کشتیهای اعراب در نزدیکی عدن دیده شدهاند.111
کشتیهای دریای هند
ناوگان دریایی هند با ناوگان دریایی مدیترانه متفاوت بود. در کشتیهای دریای مدیترانه چوبها با میخ آهنی، و در کشتیهای دریای هند، چوبها با طنابهای نازکی از جنس الیاف، به هم متصل میگردید.112و113 این کشتیها بسیار بزرگ، دو طبقه، مجهز به اتاق مسافران، خدمه و انبار کالا و مخازن آب شیرین بود. تعداد کارگران و ملوانان و گارد محافظ مسلح به تیر و کمان، به هزار نفر میرسید.114
حال ادامة حکایت را از زبان ناخدا بزرگ در 306ق بشنویم:
« با یک کشتی به سوی هند حرکت کردم و دو کشتی عبداللهبنجنید و السیاح ما را همراهی میکردند. این سه کشتی بزرگ و وسیع، دریانوردان و ناخدایانی مشهور داشتند. تعداد بازرگانان، ملوانان، غلامان و دیگران به 1200نفر میرسید. کشتی علاوه بر این، بارهای بسیاری را در خود جای داده بود، چندان که تعیین مقدار آن مشکل بود. این کشتیهای تندرو پس از یازده روز به بندر بمبئی رسیدند».115
با توجه به مطالب یاد شده میتوان به عظمت این کشتیها پی برد. این کشتیها میتوانست افزون بر بار، ملوانان و سربازان یاد شده، چهارصد مسافر و وسایل راحتی آنان را در خود جای دهد. اما کشتیهایی که به مقصد چین میرفت، بزرگتر و حجیمتر بود تا جایی که تنها تعداد خدمة آن به هزار نفر میرسید. از این میان 600 تن ملوان و 400 نفر گارد محافظ تیرانداز و نفتانداز بودند.116 هر کدام از این کشتیها مجهز به سه قایق نجات برای حوادث ناگهانی بود. و از آنچه گذشت، میتوان حدس زد که تعداد مسافران هر کشتی چند نفر بوده است.117
سود تجارت دریایی
سود حاصل از تجارت دریایی را میتوان از نوشتههای برخی جهانگردان ارزیابی کرد، چنان که شهر ولبههرائی (در هندوستان) به دلیل ثروت فراوان، به شهر طلا معروف بود. تعداد دکانها در پایتخت مهراج (جزیرة جاوه) خارج از حد و حصر بود تا آنجا که حجرههای صرافان به تنهایی به 800 میرسید.118
در عمان یک بازرگان مروارید بود که به طور تصادفی بر دو مروارید کمیاب دست یافت که خلیفة بغداد آنها را به صد هزار درهم از او خرید.119
یکی از ناخدایان نوشته است:« در سال 317ق کالاهای تجاری را از «کله» (در هندوستان) به عمان بردم که حاکم عمان 600 هزار دینار(1) بهعنوان مکوس ]مالیات راهداری[ بر آن مقرر کرد و این به جز صدهزار دیناری بود که یا حاکم از روی مروت بر من بخشید و یا مالیات کالاهایی بود که خدمة ]کشتی[ از او مخفی کرده بودند و او از وجود آن بیاطلاع بود».120
در همان سال، یک کشتی از سراندیب رسید و بیش از 600 هزار دینار مکوس پرداخت کرد.121 در عمان یک دلال (سمسار) یهودی به نام اسحاق میزیست که با یهودی دیگری اختلاف پیدا کرد، از اینرو به هند و سپس به چین ]رفت[. وی در آنجا چنان ثروتی اندوخت که یکی از کشتی داران شد. وی پس از سی سال، در سال 300ق به عمان بازگشت و به حاکم آنجا 100هزار درهم رشوه داد تا کالای درون کشتیاش را بازرسی نکند. او مقدار زیادی مشک به همراه آورده بود، چندان که 100هزار مثقال از آن را به یک تاجر فروخت و ارزش مقدار مشکی که به دیگران فروخت، به 60هزار دینار میرسید.122
در حکایت دیگری آمده است که مردی عمانی به سبب فقر شدید، ترک وطن کرد و در هنگام بازگشت آنقدر ثروتمند شده بود که کشتی بزرگی سرمایة او را حمل میکرد. این اموال، شامل محمولة مشکی به ارزش یک میلیون دینار و به همین مبلغ پارچة حریر و سنگهای گرانبها بود. وی بابت این کالاها نیم میلیون دینار مکوس پرداخت کرد.123
پادشاهان سواحل هند نیز از تجارت دریایی مسلمانان، درآمد زیادی به دست میآوردند، از این رو مسلمانان را بسیار احترام میکردند.124 به گفته ابنبطوطه که مرزهای (بندرهای) جنوبی هند را دیده بود، شاهان هند بازرگانان مسلمان را بسیار گرامی میداشتند، زیرا رونق سرزمین آنان به این تجارت بستگی داشت. شاهان «کالی کُت» ]کالیکوت[ و « کارومندل» نیز از قبال این تجارت دریایی به ثروتهای فراوانی رسیده بودند، چنانکه یکی از شاهان کارومندل هنگام مرگ، آنقدر ثروت داشت که کارگزار مسلمان او برای جابهجا کردن طلا و جواهرات ارباب خود، به هفت هزار گاو نرِ ارابهکش نیازمند شد.125
هنگامی که «مَلک کافور» (از سرداران سلطانعلاءالدین خلجی) کارومندل را فتح کرد، در خزانة شاهی آنجا غیر از دیگر اشیا 96هزار من طلا126 پانصد من مروارید127 و سنگهای گرانبها یافت و اگر از ارزش مروارید و جواهرات صرفنظر کنیم، تنها 96هزار من طلایی که او در آنجا یافت ]با توجه به اینکه[ هر من در زمان علاءالدین 28 رطل128 بود، 2688000هزار رطل طلا بود.
شایان ذکر است که بیشترین حجم تجارت کارومندل با سواحل کشورهای مسلمان، عراق و ایران بود.
راهیابی مسلمانان از دریای مدیترانه به هندوستان
چنانکه میدانیم پرتغالیان از طریق دور زدن افریقا به راه هند دست یافتند و بیشتر مردم میپندارند که کشف این راه دریایی، نتیجه تلاش دریانوردان پرتغالی است اما مردم شگفتزده خواهند شد اگر بدانند که قرنها پیش از پرتغالیان، دریانوردان مسلمان که در اقیانوس هند تردد میکردند، کاشفان این راه بودند. ما تفاوت میان ساخت کشتیهای اقیانوس هند و کشتیهای مدیترانه را پیش از این گفتیم و نوشتیم که در کشتیهای مدیترانه، چوبها به وسیلة میخ آهنی، و در کشتیهای اقیانوس هند، به وسیلة طنابهایی ظریف از الیاف نخ یا درخت نارگیل متصل میشد. از سوی دیگر سلیمان تاجر که در سال 237ق میزیست و در این مقاله ما از او بسیار سخن گفتیم، در سفرنامة خود نوشته است:
«از جمله چیزهایی که در روزگار ما مردم از آن اطلاع یافتند و پیشینیان بدان آگاه نبودند و حتی تصور آن را هم نمیکردند، این است که دریایی که چین و هند در آن قرار دارند، راهی به دریای شام (مدیترانه) دارد. در روزگار ما این اتفاق افتاد که چند کشتیِ ساختِ اعراب در اقیانوس هند، شکسته و غرق شدند، اما چوب این کشتیها از طریق بحرالاخضر به دریای مدیترانه رسید و این امر مشخص شد که اقیانوس هند پس از این که چین را دور بزند، به بحرالروم (= مدیترانه) میرسد، زیرا کشتیهایی که چوب آنها با طناب به هم دوخته شده باشند، تنها ]در هندوستان[ و سیراف ساخته میشد و اینگونه کشتی در مدیترانه مرسوم نبود.129
چگونگی دستیابی واسکودوگاما به راه هند
از قرار معلوم، دریانوردان پرتغالی پس از این که افریقا را دور زدند، به اقیانوس هند رسیدند. با وجود این، راه هندوستان را نیافتند. چنان که پرتغالیان خود معترفاند و نیز به گفتة مسلمانان کسی که پرتغالیها را به هند رساند، دریانوردی به نام «ابنماجد» ملقب به «أسدالبحر» (شیر دریا) بود. وی کتابهایی در مورد اقیانوس هند نوشته بود که چند نسخه از کتابهای او امروزه در کتابخانة پاریس است و مسیو بال جاثنر (ناشر کتابهای شرقی در پاریس) آن را در سه جلد منتشر کرده است. در جلد سوم این کتاب، توضیح مفصلی در مورد فن دریانوردی اعراب و ابزارها و کشتیهای آنها وجود دارد. در همین جلد، به نقل از کتاب البرق الیمانی فیالفتح العثمانی130 که از کتابهای تاریخی معاصر با ابنماجد بوده، شرح چگونگی رسیدن دریانوردان پرتغالی به اقیانوس هند، حکایت سرگردانی آنها در جست وجوی راه هند و چگونگی فریب دادن ابنماجد و اینکه در هنگام مستی از وی اطلاعاتی در مورد راه هند گرفتند، آمده است.
فلفل سیاه و اروپا
اولین بازرگانان اروپایی که در قرن 17م به اقیانوس هند میآمدند، به خرید فلفل سیاه علاقهمند بودند و آنرا به کشورشان میبردند. زکریای قزوینی ]نویسندة ایرانی کتاب آثار البلاد و اخبار العباد[ جغرافیدان عربینویس قرن 13م(هفتم هجری) از قول نویسندهای قدیمیتر در مورد اوضاع ملیبار مینویسد:
«فلفل سیاه از دورترین نقاط شرقی به غربیترین نقاط صادر میشد. و بیشترین علاقهمندان آن فرنگیان بودند که آنرا از ساحل شام به غربیترین نقاط میبردند».131
ظاهراً ترکان عثمانی با استیلا بر قسطنطنیه و دریای مدیترانه، اروپاییان را از فلفل سیاه هندی محروم کردند، اما علاقة آنان به این نوع ادویه، موجب شد تا خود را به خطر انداخته و از راهی دیگر به هند دست یابند تا این کالا را به کشور خود ببرند.
سرود ملی هند به زبان عربی
برای حسن ختام، شعری عربی را که یک هندی در مدح سرزمین خود و محصولات آن سروده است، در ادامه میآوریم. این شعر در پاسخ شاعری سروده شده که به هند رفته و از آنجا عیبجویی کرده بود. ]شایان ذکر است که[ این شاعر هندی که ابوالضلع سندی نام دارد در 686 ق و شاید در زمانی بسیار دورتر (قرن 3 یا 4 هجری) میزیست، زیرا سیطرة عرب بر سند در همان زمان برقرار گردید.
]ترجمه فارسی شعر چنین است:[
« ـ دوستان من، برتریِ ما را انکار کردهاند و این کاری نیکو نیست که هند و سرنیزههای براّن هندی را که در همة جنگها دیده میشوند، نکوهش کنی.
ـ به جانم سوگند که هند سرزمینی است که وقتی باران در آنجا میبارد، قطرات آب به مروارید و یاقوت تبدیل میشود تا تهیدستان به نوا برسند.
ـ مشک و کافور و عنبر و عود و انواع عطرها از هند است. این عطرهایی است که برای خوشبو کردن تن به کار آید.
ـ همه گونه دارو ]ادویه[ و گردوی خوب و گیاه ناردین، از سرزمین هند است و همچنین عاج و آبنوس و عود و صندل.
ـ کوههای هند از جنس توتیاست و حیواناتی چون ببر و پلنگ و فیل و بچه فیلهای زیبا در آن میخرامند.
ـ کبک و طوطی و طاووس و کبوتربچه و گیاهانی چون درخت رابخ و آبنوس سیاه و فلفل از هندوستان است.
ـ شمشیرهای بینظیری که نیازمند صیقل و سوهان نیست و نیزههایی که ارتشهای انبوه را به لرزه درمیآورد، از هند است».
آیا این همه برتری را جز عیبجویان انکار توانند کرد؟!
پی نوشت ها
1 . مقاله حاضر ترجمهای است از: سلیمان ندوی «العلاقات التجاریه بین العرب و الهند» ثقافةالهند، یونیو 1950، ص 101ـ 135. لازم به توضیح است که ماهنامة ثقافة الهند از سوی مجلس روابط فرهنگی هندوستان منتشر میشد. دربارة عنوان مقاله نیز ترجمة دقیق آن چنین است: «روابط تجاری اعراب و هندوستان»، اما از آنجا که مؤلف محترم حتی ساکنان جزایری چون کیش و هرمز را عرب دانسته است، بهتر آن دیدیم که عنوان جامعتر و صحیحتر «مسلمانان» را به جای «اعراب» به کار گیریم و در هر جای متن کلمة مسلمانان به جای اعراب ترجمه شود، با ستارهای در بالای آن یادآوری میشود.(مترجم)
2 . کتاب التخلیق(25:37).(مترجم)
3 . الفستون، تاریخ الهند، باب 10، تجارت. (مترجم)
4 . بطلمیوس نام یکی از افسران ارتش اسکندر مقدونی بود که پس از مرگ وی، سالها بر مصر حکومت نمود و جانشینان او در مصر، به نام بطالسه یا بطلمیوسیان مشهورند. (مترجم)
5 . الفستون، تاریخ الهند، ج2، ص264. (مترجم)
6 . جزیرة سکوترا در آبهای جنوب یمن و در مجاورت اتیوپی ( حبشه) در اقیانوس قرار دارد. اطلس کامل گیتاشناسی(چاپ دهم: تهران، گیتاشناسی، 1369) ص 8 ـ27. (مترجم)
7 . رحلة ابیزید، چاپ پاریس، ص134. (مترجم)
8 . الفستون، تاریخ الهند، ج1، ص182. (مترجم)
9. Dunckers History of Antiquities, vol.I.p.310_312
10 . الفستون، تاریخ الهند، ج1، ص182. (مترجم)
11 . دربارة اوضاع بندر ابله رک: ابیحنیفه دینوری، اخبار الطوال(لیدن) ص133(سال 228ق) و یاقوت حموی، معجم البلدان، ج1، ص88 و ج2، ص196. ونعمان اظمی، تاریخ البصره، ص11(حاشیه قسمت بغداد). (مترجم)
12 . دینوری، اخبارالطوال، ص226. (مترجم)
13 . یاقوت حموی، همان، ج2(چاپ مصر) ص196. (مترجم)
14 . العظمی، تاریخ البصره، حاشیة صفحة 11. (مترجم)
15 . یاقوت حموی، همان، ج5، ص193. (مترجم)
16 . بشاری، احسن التقاسیم، ص426. (مترجم)
17 . یاقوت حموی، همان، ج5، ص193. (مترجم)
18 . احسن التقاسیم، ص464. (مترجم)
19 . شاخهای از خاندان ملوک هرمز پس از خاندان ایرانی بنیقیصر که در کیش حکومت میکردند، در آنجا به قدرت رسیدند، چنانکه یکی از ملوک هرمز به نام میرشهابالدین، معاصر با اوایل حملة مغول برادرزادة خود به نام سیفالدین را در کیش به حکومت رسانید. در آن روزگار، بحرین و بخشهایی از عمان نیز تحت نظارت ملوک هرمز اداره میشد. برتولد اشپولر، تاریخ مغول در ایران، ترجمة محمود میرآفتاب، (چاپ ششم: تهران، علمی و فرهنگی، 1376) ص 153. (مترجم)
20 . یاقوت، حموی، همان، ج7، ص126 و ج5، ص193. (مترجم)
21 . قزوینی، آثار البلاد، چاپ اروپا، ص161. (مترجم)
22 . البته باید یادآوری کرد بندر تیس همواره تحت حاکمیت ملوک نیمروز (سیستان) و دولتهای ایرانی بوده است. (مترجم)
23 . رأس کماری دماغهای است در شبهقاره و مجاورت اقیانوس هند. اصولاً اعراب دماغه را در جغرافیا «رأس» مینامند. (مترجم)
24 . رحلة ابن حوقل، چاپ اروپا، ص230. (مترجم)
25 . رحلة سلیمان التاجر، (چاپ پاریس 1811م)، ص15. (مترجم)
26 . سلیمان سیرافی از تاجران دریانورد ایرانی در سدههای میانی و نویسندة کتابهایی در زمینة دریانوردی است. بندر جار در ساحل شرقی دریای سرخ، نزدیک مدینه در شبهجزیرة عربی است و با شام (سوریه) ارتباطی ندارد. (مترجم)
27 . رحلة ابیزید، ص136. (مترجم)
28 . ابن خرداد به، کتاب المسالک و الممالک (لیدن)، ص61. (مترجم)
29 . رودخانة گودآوری از رودهای شبهقارة هند است که در شرق هند به اقیانوس هند میریزد.(مترجم)
30 . ابن خرداد به، کتاب المسالک، ص66ـ61. (مترجم)
31 . صوفی دمشقی، نخبه الدهر فی عجایب البر و البحر، ص146. (مترجم)
32 . ابن خرداد به، ص153 ـ 154.
33 . حمدالله مستوفیقزوینی در کتاب نزهة القلوب، بحرالاخضر را همان بحر هند میداند البته در متن عربی مقالة حاضر، دریای اخضر را همان دریای گرگان (دریای خزر) نامیده است. بنابراین، بحرالاخضر شاید تصحیفی از دریای خزر باشد. از سوی دیگر، سفر بازرگانان روس، همانند سایر بازرگانان به آن همه نقاطِ پراکنده، مشکلی از سیاحت را داشته است و نه رفت و آمد مکرر میان دو نقطة معین به عنوان شاهد رجوع شود به حکایت سعدی و بازرگانِ اهلِ کیش در کلیات سعدی. (مترجم)
34 . ابن خرداد به، ص153 ـ 154. (مترجم)
35 . باید یادآوری کرد که زابلستان( زادگاه رستم) بخشی از استان نیمروز(سیستان) در ایران بوده و از روزگار ناصرالدین شاه قاجار بخشهایی از آن جدا شده است. (مترجم)
36 . مسعودی مروج الذهب. (مترجم)
37 . ابن حوقل، همان، ص328. (مترجم)
38 . بلاذری، فتوح البلدان (چاپ لیون) ص446. (مترجم)
39 . منظور، کتاب مروج الذهب و معادن الجاهر است. (مترجم)
40 . مسعودی، مروج الذهب. (مترجم)
41 . بیرونی، کتاب الهند، (لیدن) ص102. و برزک، عجایب البحر (پاریس)، ص114. احتمالاً منظور بزرگ شهریار رامهرمزی، عجایب الهند، بوده است. (مترجم)
42 . یاقوت حموی، معجم البلدان، ج7، کلمه قیس. و برزک، عجایب البحر (بریل ـ لیدن) ص69. (مترجم)
43 . رک: آرنلد، سواء السبیل فی المولد و الدخیل. (مترجم)
44 . البته زبان هندی با فارسی از یک ریشهاند و مصطلح شدن واژة ناو در زبان هندی و فارسی به معنای آن است که این واژهای قدیمی است که در روزگاری پیش از مهاجرت و جداشدن آریاها به کار میرفته است. آنتونی آرلایتو، درآمدی بر زبانشناسی تاریخی، ترجمة یحیی مدرسی(تهران، پژوهشگاه، 1373، ص148. (مترجم)
45 . در متن عربی «البقم» آمده است: محمودبنعمر زمخشریخوارزمی، مقدمه الادب (پیشرو ادب)، تصحیح سیدمحمدکاظم امام(تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1342) مادةالبقم.(مترجم).
46 . زباد مادهای خوشبو است که از تعرق بدن نوعی حیوان به دست میآید. ابوزید سیرافی، (پاریس، 1811م) ص135. (مترجم)
47 . کبابه چینی که اعراب آن را حبالعروس نیز مینامند، دارویی است گرم و خشک که در جاوه و چین به دست میآید. ابن حلف تبریزی، برهان قاطع ج3، به اهتمام محمدمعین(تهران، امیرکبیر، 1357) مادة کبابة چینی. (مترجم)
48 . دانة تلخی است، از جو کوچکتر و باریکتر، برای درمان بواصیر، مفید بوده است. تبریزی، برهان قاطع، ج2، مادة «داذی».
49 . ابن خردادبه، کتاب المسالک و الممالک (لیدن) ص71. (مترجم)
50 . مسعودی، مروج الذهب، ج1، ص353، و بشاری، احسن التقاسیم (لیدن) ص482. (مترجم)
51 . ابی الفداء، تقویم البلدان، ص309. (مترجم)
52 . مفردش غضاره به معنی گِلی خوشبو است، رک: یاقوت حموی، معجمالبلدان، ج8، ص348، کلمه نهروان. (مترجم)
53 . در متن عربی مقالة حاضر، «راوند» آمده است که ریشة ریواس تلخ مزه است. برخی انواع آن در کشمیر میروید. ابوریحان بیرونی، کتاب الصیدنة فیالطب، تصحیح دکتر عباس زریابخوئی(تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1370) ص 299 ـ300. (مترجم)
54 . قزوینی، آثارالبلاد، ص70. (مترجم)
55 . همان. (مترجم)
56 . منطقة ملیبار یا مالابار سراسر ساحل غربی شبه قارة هند را در برمیگرفت و بندر کالیکوت (کلکته) مرکز مهم تجاری آن به شمار میرفت. کارومندل نیز ناحیهای در جنوب ساحل شرقی شبه قارة هند بوده است. (مترجم)
Stephan f.Dale Hadrami sayyids: the diaspora ofsacred merchants Cambridge uIlustrated History of the Islamic world Cambrige: Cambridge university press,1996.p.85.
57 . ابن بطوطه، ج2 و ابی الفداء تقویمالبلدان، ص354. (مترجم)
58 . قزوینی، آثار البلاد، ص86 . (مترجم)
59 . مسعودی، مروج الذهب، باب 16. (مترجم)
60 . همان. (مترجم)
61 . سلیمان التاجر، ص18. (مترجم)
62 . خولان، دوایی است که عربی آن را حضض نیز مینامند و آن عصارة گیاهی است، تبریزی، برهان قاطع، ج2، مادة خولان. (مترجم)
63 . ابن فقیه همدانی، کتاب البلدان، (لیدن)، ص251. (مترجم)
64 . تنبول برگ گیاهی است که در هندوستان آن را با آهک و فوفل میخورند، تبریزی، برهان قاطع، ج1، مادة تنبول. (مترجم)
65 . فوفل گیاهی بود که میوهاش برای خوشبو کردن غذا به کار میرفت و نوعی ادویه بود. (مترجم)
66 . داروی شکمران، نیرودهندة شکم، زمخشری، مقدمه الادب (پیشرو ادب)، ص 237. (مترجم)
67 . شخیره یا قلیا که صابونپزان برای شستن صابون از آن استفاده میکردند. تبریزی، برهان قاطع، ج3، مادة شخیره. (مترجم)
68 . میوة درخت دارویی که نام یونانی آن انقردیا بود و برای معالجة سالک خوب است. تبریزی، برهان قاطع، ج1، مادة بلادر. (مترجم)
69 . قزوینی، آثارالبلاد، ص82. (مترجم)
70 . ر.ک: الاتقان فی علوم القرآن، (نوع 38). (مترجم)
71 . کتاب التخلیق، 37: 26. منظور سفر پیدایش از اسفار تورات است. (مترجم)
72 . تورات، الأیام، 9:9. (مترجم)
73 . حزقیال، 27:19. (مترجم)
74 . ابوزید، همان، ص131. (مترجم)
75 . ابن حوقل، همان، ص228. (مترجم)
76 . مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص438. (مترجم)
77 . به نظر میرسد که میدیان فرقهای بتپرستان هندی باشد که متأسفانه اطلاعات بیشتری از آنها در منابع یافت نشده است. (مترجم)
78 . نقشة شمارة چهار در جلد چهارم کمبریج، جوزجانان را پایتخت قصدار نشان میدهد، ر.ن.فرای، تاریخ ایران، کمبریج، ج4، ترجمة حسن انوشه(چاپ سوم: تهران، امیرکبیر، 1379) نقشة شمارة چهار. (مترجم)
79 . بشاری مقدسی، احسن التقاسیم فی معرفة الاقالیم، ص 474ـ482. از کتاب الورع اثر امام احمد بن حنبل(متوفای 541ق) که به تازگی در مصر چاپ شده است، کفشهای سندی در نهایت در کیفیت و زیبایی بوده است. از اینرو پرهیزگاران این کفشها را برای خود نمیپسندیدند. (و چنین پنداشته میشده که) این کفشها شایستة شاهزدگان و امیران است (باب البس السندیه: باب لباسهای سندی، ص101). (مترجم)
80 . مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص438. (مترجم)
81 . رحلة سلیمانالتاجر، ص30. (مترجم)
82. . همان. (مترجم)
83 . ابی حامد غرناطی، تحفه الاحباب، ص49. (مترجم)
84 . خوارزمی، مفاتیح العلوم (چاپ لیدن) ص71. (مترجم)
85 . مسعودی، مروج الذهب، ج2، ص84. (مترجم)
86 . رحلة سلیمان و ابیزید، ص135. (مترجم)
87 . همان، ص11. (مترجم)
88 . بزرک عجایب الهند، ص128.
89 . روی گنزاله کلاویخو، سفرنامة کلاویخو، ترجمة مسعودرجبنیا(چاپ اول: تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344) ص168. دربارة محصولاتی که از هندوستان به قلمرو امیر تیمور گورکانی وارد میشده، اطلاعات جالبی دارد. (مترجم)
90 . رحلة سلیمان و ابی زید، ص9. (مترجم)
91 . همان.
92 . موارد استفادة این سنگ در متن عربی ذکر نشده است. (مترجم)
93 . ابن حوقل، همان، ص231. (مترجم)
94. ابن خردادبه، همان، ص153. (مترجم)
95 . ابن حوقل، همان، ص213. (مترجم)
96 . ابی الفداء، تقویم البلدان،ص349. (مترجم)
97 . همان، ص355.
98 . ابن بطوطه در سفرنامة خود، توجه خاصی به تجارت اسب در هندوستان مبذول داشته است. وی علاوه بر اسبهای ترکی که از آسیای صغیر به هندوستان صادر میشد تا در ردة سواره نظام در پوششی از زره به جنگ برده شوند، از اسبهای گرانبهای یمنی، عمانی و ایرانی که برای مسابقه و تند تاختن به کار میرفت، نام برده است. ابنبطوطه، سفرنامة ابنبطوطه (رحلة ابنبطوطه)، ج 1، ترجمه دکتر محمدعلی موحد(تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1348) ص 366ـ368. (مترجم)
99 . البته مورخان رومی، همچون مگاستنوس دربارة تشکیل نیروی دریایی هند در روزگار چاندراگوپتا (در زمان سلسلة مائوری) اطلاعاتی دارند. (مترجم)
Chakravati Naval warfare in ancient India
The Indian tlistorical Quartery http:sino- sv3. Sino. Unihedlberg. deFULLTExT/ SR- ENG/cha.htm
100 . الفستون، تاریخ الهند، باب10(التجاره). (مترجم)
101 . کتاب شریعت مانوManou شامل تعلیمات برهمائیان و اطلاعاتی دربارة شهرنشینان آریایی بود که به تازگی وارد جلگة گنگ شده بودند، المنجد فیالادب و العلوم، فردیناند توتل(چاپ پنجم: بیروت، دارالمشرق،1927) مادة مانو. (مترجم)
102 . کتاب مانو شاستر. (مترجم)
103 . الفستون، ج1، ص182. (مترجم)
104 . همان. (مترجم)
105 . ابوزید، همان، ص97. (مترجم)
106 . ناگفته پیداست که بندر شیلاو (تلفظ پهلوی ساسانی)، سیراف که همان بندر طاهری کنونی است، همواره در مرکز سواحل جنوبی ایران بوده و ارتباطی به عراق ندارد. (مترجم)
107 . ابوزید، همان، ص146. (مترجم)
108 . عجایب الهند، ص104. (مترجم)
109 . همان، ص165. (مترجم)
110 . مصوع بندری است در سواحل حبشه در دریای سرخ، المنجد فی الاعلام، نقشة خاورمیانه ص19 و نیز نقشة عربستان، ص 11.
111 . عجایب الهند، ص147. (مترجم)
112 . در کلاویخو، سفرنامة کلاویخو، ص 169. نیز شیوة ساخت و اتصالات این کشتیها آمده است.
113 . رحلة سلیمان، ص88. (مترجم)
114 . رحلة ابن بطوطه، ج2، السیاحة فی الصین. (مترجم)
115 . عجایب الهند، ص137. (مترجم)
116 . گلولهای پارچهای که با نفت میآغشتهاند و آتش میزدند و به سوی کشتی دشمن پرتاب میکردند. (مترجم)
117 . رحلة ابن بطوطه، ج2(فی بیان کالی کت). (مترجم)
118 . عجایب الهند، ص137. (مترجم)
119 . همان، ص136. (مترجم)
120 . همان، ص130. (مترجم)
121 . همان، ص158. (مترجم)
122 . عجایبالهند، ص108. (مترجم)
123 . یاقوت حموی، معجمالبلدان، کلمة قیس. (مترجم)
124 . همان. (مترجم)
125 . این سخن در جامع التواریخ و تاریخ وصاف آمده است: جامع التواریخ، ج1، ص69و70 و تاریخ الوصاف، ج2، ص32و53. (مترجم)
126 . تاریخ ضیاء برنی، ص333. (مترجم)
127 . امیر خسرو، خزائن الفتوح، ص178. (مترجم)
128 . هر رطل طلا 2564 گرم است. المنجد فی اللغه(چاپ سی و سوم: بیروت، دارالمشرق، 1992م) مادة رطل. (مترجم)
129 . رحلة سلیمان، ص88. (مترجم)
130 . این کتاب تألیف قطبالدین محمدبناحمد نهروالی هندی است (شهر نهرواله در ایالت گجرات است). قطبالدین از مهاجران هندی مکه بود. وی در مکه ناظر مدرسهای بود که سلاطین گجرات در آنجا ساخته بودند. قطبالدین در 988ق در مکه وفات یافت. وی کتاب مذکور را به سلطان سلیمان قانونی عثمانی هدیه کرده بود. متنی که در این کتاب در مورد مطالب بالاست، چنین است: «در اوایل قرن دهم هجری یکی از حوادث نادر رخ داد و آن ورود پرتغالیان... از فرنگ... به دیار هند بود. گروهی از آنان از زقاق سبه حرکت میکردند و از وسط دریای ظلمات میگذشتند و از پشت جبال القمر و... میگذشتند و به شرق میرسیدند. و در تنگهای به ساحل، نزدیک میشدند که در یک طرف آن کوهی وجود داشت و در سوی دیگر بحرالظلمات (اقیانوس اطلس) بود. در اینجا همیشه امواجی سهمگین بود که کشتیها را درهم میشکست. پرتغالیان بارها آمدند و در این تنگه، نابود شدند تا اینکه کسی از آنان به اقیانوس هند راه یافت. پرتغالیان همواره تلاش میکردند تا راه هند را باز شناسند تا اینکه دریانوردی ماهر به نام ابنماجد راه هند را به آنان نشان داد. رئیس فرنگیان دریانورد که «هلندی» نام داشت، با ابنماجد دوستی برقرار کرد و هنگام مستی اطلاعات راه هند را از زبان ابنماجد بیرون کشید. ابنماجد حین مستی به آنها گفته بود که از آنجا (شرق آفریقا) راه ساحل را در پیش گیرند و مدتها ادامه دهند تا به هند برسند. راه بازگشت از هند نیز همین راه بود. به این ترتیب آنان و کشتیهایشان اسیر موج و طوفان نمیشدند و از این رو پرتغالیان در اقیانوس هند بسیار شدند و چنانکه ابنماجد در کتابهای خود نسب خود را ذکر کرده است؛ شهابالدین احمدبنماجدبنمحمدبنعمربنالفضلبندریکبنیوسفبنحسنبنحسینبنمعلق السعدیبنابیرکائب نجدی است و همانطور که از کتابهایش برمیآید، در جلفار عمان تقریباً در سال 845 ق به دنیا آمده و به احتمال زیاد در 901ق وفات یافته است. (مترجم)
131 . قزوینی، آثارالبلاد، ج3، ص82. (مترجم)