نقش مرد
آرشیو
چکیده
متن
یکی از شخصیتهای قصه های قرآن،مردان هستند.مردان در این قصهها فراوان رخ نمودند.
برخی از آنان همچون آدم،نوح، هود، صالح، ابراهیم،اسماعیل،اسحاق، یعقوب، شعیب، لوط، موسی، زکریا، یحیی و ایوب،رسولان و پیامبرانند.برخی مانند فرعون،هامان، آزر ،لقمان،عزیر،پسر نوح و برادران و همبندیهای یوسف(ع) افراد عادی یا پادشاهان و وزیرانند.همه این مردان در یک ویژگی شریک هستند و آن،عبارت است از:ذکر نشدن مشخصههای محسوس و فیزیکی آنان،از قبیل قد و رنگ و علامتهای چهره و این،از آن جهت میباشد که ویژگیهای یاد شده تأثیری در معرفی شخصیتها به تناسب نقششان در قصه نداشته؛و این،خود از وجوه تمایز قصههای قرآنی و بشری است.در قصههای بشری،بر شخصیت پردازی از رهگذر اوصاف ظاهری و محسوس تکیه میشود.
البته یادآوری می کنیم که این،به خودی خود،نه جزء بدیهای قصههای بشری و نه جزء خوبیهای آن به شمار میرود و باید به تفاوت پیامدها و اهداف و کارکردهای قصه توجه نمود.ولی یک نکته را میتوان در این میان برداشت کرد:پرداخت شخصیت قصه از طریق صفتهای ظاهری فقط هنگامی لازم و مفید است که نه به عنوان یک اصل،بلکه در خدمت عرضه مفاهیم و شناساندن چهره حقیقی آن شخصیت باشد.
شخصیت پردازی کنایی
خوب است،از یک نکته ظریف یاد کنیم.در قصههای قرآن،گاه به ویژگیهای اشخاص،به شیوهای «کنایی و بلاغی»، اشاره شده است،این دو پرداخت،یکی از زبان خود موسی(ع) و دیگری با اقتباس از سخن فرعون که با توجه به قرائن قصه راست مینماید،از یک ویژگی گفتاری در موسی(ع)،در آن لحظه خاص،پرده بر میدارند:
«واحلل عقدة من لسانی؛و گره از زبان من بگشا!».(سوره طه،ایه 27)
در باب ذکر دیگر ویژگیهای این اشخاص نیز اصل کلی همین میباشد که هرگاه ذکر یک ویژگی، مانند نام،نقشی در انتقال پیام قصه داشته،آن ویژگی در قصه نمود پیدا کرده است.در حقیقت در داستانهای قرآنی،شخصیتها در پرتو حوادث تاریخی تمایز مییابند و با نقشی که در یک حادثه ایفا میکنند،برجسته می شوند.از این رو، پرداختن به مشخصات آنها در دایرهای محدود،ضرورت مییابد.به عبارت دیگر،با بررسی حادثه،میتوان به مشخصات افراد رهنمون گشت.برای نمونه،شخصیت یوسف(ع) را میتوان چنین بازشناخت:
یوسف در آغاز،کودکی کم سن و سال است؛زیرا به اقتضای این دوران نزد پدرش مینشیند و خواب خویش را برای او باز میگوید.مورد حسد برادران خویش قرار دارد؛ چرا که پدرش،پس از شنیدن خواب وی،از او میخواهد آن را برای برادرانش باز نگوید.او دارای توان و نفوذ اجتماعی است؛زیرا پس از حضور در جامعه شهری،در خانه «پادشاه آن سرزمین» پذیرفته میشود و این،در مورد هر کسی اتفاق نمیافتد.خلق و خویی آمیخته با ادب و متانت دارد که هم توجه افراد برجسته را برمیانگیزد و هم میتواند تضادهای طبقاتی و اجتماعی را که میان نوع زندگی پیشین و شرایط کنونی پیش آمده است،بدون چالش و درگیری هضم کند و خود را با وضع نو سازگار سازد و دیگران هم تحملش کنند.
یوسف(ع) شکیبا و ملایم است؛ چرا که در صحنه ها و حالات بسیار سخت و حیرت افزا،لب به گلایه نمیگشاید و همواره،افق فرا پیش را،امیدوارنه انتظار میکشد،در زیبایی و خوش سیمایی،تا اندازهای کم مانند است که زنی از طبقه برین،در او طمع میکند و همه زنان ارزشمند زمانش نیز،با دیدن او اختیارشان را از دست میدهند.او جوانی پاکدامن و عفیف و وفا پیشه است که دامن از گناه باز میدارد و نیز به پناه دهنده خویش خیانت نمیورزد.با اینکه بارها صحنه فریب دهندگیهای آن زن تکرار میشود.ایشان،همچنان جانب راستی و تقوا را نگه میدارند و زندان را بر ننگ خیانت و گناه ترجیح میدهند.او مرد خداست،به طوری که خداوند او را شایسته برخورداری از دانش و حکمت و علم تعبیر خواب میداند،همچنین مردی امانتدار و مدیر میباشد،هنگامی یوسف از بند آزاد میشود، «عزیز» که پادشاه گردیده بوده است،سمت خزانهداری کل کشور را به او میدهد و او هم در سایه آن،کشور را از مصائب اقتصادی وا میرهاند.
یوسف تیزهوش و فرصت شمار است؛چنانچه وقتی بردارانش برای تهیه آذوقه به نزد او میایند،آنها را میشناسد،بیآن که آنها او را بشناسند،آن گاه با نقشهای حکیمانه،پدر و خانوادهاش را از شام به مصر میکشاند؛تا روزگار فراق سرانجام یابد.یوسف(ع) قدردان و وظیفه شناس است.و زمانی که پدر و مادرش را،پس از روزگاری دراز،نزد خود می یابد،با وجود آن که شوکت و حشمتی دارد،نزدشان فروتنی میورزد و آن دو را بر تخت مینشاند و سپاس خداوند را به جایی میآورد.
آری!همه این ویژگیها و بسیاری از ویژگیهای دیگر در یوسف نهفته اند،اما قرآن به هیچ یک از آنها تصریح نمیکند،لیکن صحنه را به گونهای میآراید که هر کس،به فراخور فهم خویش،بهرهای از آنها برگیرد و هرچه،ژرفتر قصه را بکاود، اوصافی فراتر و دقیق تر را دریابد که این نیز،خود،از رموز جاودانگی و شکوه قرآن است.
مردان بی نام و نشان
از جمله عناصر سازنده داستان، مشخصات آدمها و ویژگیهای جسمی و روحی و عقلی آنان میباشد.آدمهای قصه باید برای مخاطب به خوبی ملموس و زنده و دارای وجودی حقیقی و متمایز از دیگران باشند.گاه،برای این منظور ذکر همان ویژگیها کفایت میکند و نیازی به ذکر نام فرد باقی نمیماند.به عنوان نمونه،گفته میشود: راننده،کارگر،یکی از مسافران.ولی گاهی ذکر نام و مشخصات جزئیتر نیاز است، و این، تابع نقش یک شخص در قصه و نوع و میزان حوادث مربوط به او میباشد. در قصههای بشری که بیشتر زاییده خیالند،خیلی از آدمها آفریده شده ذهن قصه ساز هستند و از این رو،بسیار پیش میاید که به نام شخص اشاره نمیشود،بلکه بر ویژگیهای شخصیتی او؛یعنی همان ویژگیهایی که بر اشخاص دیگر،با همان«تیپ»،قابل تطبیق است تاکید میشود،اما در قصههای قرآن که سراسر لبریز از واقعیت هستند هر شخص از یک وجود خارجی برخوردار میباشد ـ خواه به حافظه تاریخ سپرده شده و خواه از یادها رفته باشد ـ از این رو،نام بسیاری از پیامبران آسمانی و نیز مبارزه جویان با دعوت پیامبران،همچون هامان و سامری و جالوت در میان آمده است.
اشخاصی که نام یا ویژگی هایشان در قصههای قرآن یاد شده،ارتباطی ژرف و محکم با رویدادهای هر قصه دارند و نزد مخاطب،از وحدت کامل با حوادث برخوردارند.در عین حال،اشخاصی که،تنها کارکردشان در قصه مطرح میباشد،مانند همراه موسی(ع)، مؤمن قوم فرعون و همراه سلیمان(ع) که او را نزد ملکه سبا برد،با نام مورد اشاره قرار نمیگیرند.
اکنون،به قصه یوسف(ع) نظر افکنید.در یکی از بخشهای این قصه،بحران آغاز میشود؛همسر «عزیز مصر»،در یوسف جوان نشانههای زیبایی و شادابی و ادب کریمانه را می نگرد و به او دل میبندد. یوسف(ع) که از چشمه «تقوا» سیراب است،حیا میورزد و دامن عفت را از کف نمینهد،در عین حال، جوانمردیاش نیز او را فرمان میدهد که در برابر اعتماد و لطف «عزیز»، خیانت و فریب روا ندارد. سرانجام،زن خلوتی میسازد تا به کام دل خویش برسد،اما این پسر زیبا نجات خود را در گریز از این کانون آتش مییابد.در همان حال که وی قصد بیرون آمدن دارد، «عزیز» به آستانه در میرسد و پیراهن دریده او را می نگرد؛پیراهنی که همسر عزیز لحظهای پیش و به هنگام گریز،آن را دریده بود.در این جاست که زن او را به خیانت متهم میکند و یوسف(ع)،بی گناه روانه زندان میشود.سالها میگذرد و سرانجام او نه تنها از زندان رهایی مییابد،بلکه خزانه دار پادشاه مصر نیز میشود.
در این بخش،شخصیت یوسف(ع) همان است که هست.به طوری که اگر صد بار آن را بخوانیم،به شخصیتی تازه دست نمی یابیم.نحوه روایت قصه،آن چنان صادقانه است که بازخوانیش ما را به ژرفا و دقت بیشتر هدایت میکند،اما این،سبب نمیشود که دیدگاهی متفاوت درباره یوسف(ع) پیدا کنیم.این از آن جهت میباشد که ما هرگز احساس نمیکنیم،این شخصیت،خلق شده قصه گو یا ویژگیها و حالات ترسیم شده اش تابع اختیار و هدایت قصه ساز است.در حقیقت،از مشخصات قصههایبشری این است که به تناسب خواست و خلق قصه پرداز،حالات و صفات اشخاص رنگ و دگرگونی میپذیرد،اما در قصه قرآنی، مخاطب با شخصیتی کاملاً منطبق با صفات و حالات واقعیاش روبه روست،که پا به پای قصه،دگرگونی و تغییر غیر طبیعی نمیپذیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طه / 37.
2. الفن القصصی فی القرآن الکریم، ص283.
برخی از آنان همچون آدم،نوح، هود، صالح، ابراهیم،اسماعیل،اسحاق، یعقوب، شعیب، لوط، موسی، زکریا، یحیی و ایوب،رسولان و پیامبرانند.برخی مانند فرعون،هامان، آزر ،لقمان،عزیر،پسر نوح و برادران و همبندیهای یوسف(ع) افراد عادی یا پادشاهان و وزیرانند.همه این مردان در یک ویژگی شریک هستند و آن،عبارت است از:ذکر نشدن مشخصههای محسوس و فیزیکی آنان،از قبیل قد و رنگ و علامتهای چهره و این،از آن جهت میباشد که ویژگیهای یاد شده تأثیری در معرفی شخصیتها به تناسب نقششان در قصه نداشته؛و این،خود از وجوه تمایز قصههای قرآنی و بشری است.در قصههای بشری،بر شخصیت پردازی از رهگذر اوصاف ظاهری و محسوس تکیه میشود.
البته یادآوری می کنیم که این،به خودی خود،نه جزء بدیهای قصههای بشری و نه جزء خوبیهای آن به شمار میرود و باید به تفاوت پیامدها و اهداف و کارکردهای قصه توجه نمود.ولی یک نکته را میتوان در این میان برداشت کرد:پرداخت شخصیت قصه از طریق صفتهای ظاهری فقط هنگامی لازم و مفید است که نه به عنوان یک اصل،بلکه در خدمت عرضه مفاهیم و شناساندن چهره حقیقی آن شخصیت باشد.
شخصیت پردازی کنایی
خوب است،از یک نکته ظریف یاد کنیم.در قصههای قرآن،گاه به ویژگیهای اشخاص،به شیوهای «کنایی و بلاغی»، اشاره شده است،این دو پرداخت،یکی از زبان خود موسی(ع) و دیگری با اقتباس از سخن فرعون که با توجه به قرائن قصه راست مینماید،از یک ویژگی گفتاری در موسی(ع)،در آن لحظه خاص،پرده بر میدارند:
«واحلل عقدة من لسانی؛و گره از زبان من بگشا!».(سوره طه،ایه 27)
در باب ذکر دیگر ویژگیهای این اشخاص نیز اصل کلی همین میباشد که هرگاه ذکر یک ویژگی، مانند نام،نقشی در انتقال پیام قصه داشته،آن ویژگی در قصه نمود پیدا کرده است.در حقیقت در داستانهای قرآنی،شخصیتها در پرتو حوادث تاریخی تمایز مییابند و با نقشی که در یک حادثه ایفا میکنند،برجسته می شوند.از این رو، پرداختن به مشخصات آنها در دایرهای محدود،ضرورت مییابد.به عبارت دیگر،با بررسی حادثه،میتوان به مشخصات افراد رهنمون گشت.برای نمونه،شخصیت یوسف(ع) را میتوان چنین بازشناخت:
یوسف در آغاز،کودکی کم سن و سال است؛زیرا به اقتضای این دوران نزد پدرش مینشیند و خواب خویش را برای او باز میگوید.مورد حسد برادران خویش قرار دارد؛ چرا که پدرش،پس از شنیدن خواب وی،از او میخواهد آن را برای برادرانش باز نگوید.او دارای توان و نفوذ اجتماعی است؛زیرا پس از حضور در جامعه شهری،در خانه «پادشاه آن سرزمین» پذیرفته میشود و این،در مورد هر کسی اتفاق نمیافتد.خلق و خویی آمیخته با ادب و متانت دارد که هم توجه افراد برجسته را برمیانگیزد و هم میتواند تضادهای طبقاتی و اجتماعی را که میان نوع زندگی پیشین و شرایط کنونی پیش آمده است،بدون چالش و درگیری هضم کند و خود را با وضع نو سازگار سازد و دیگران هم تحملش کنند.
یوسف(ع) شکیبا و ملایم است؛ چرا که در صحنه ها و حالات بسیار سخت و حیرت افزا،لب به گلایه نمیگشاید و همواره،افق فرا پیش را،امیدوارنه انتظار میکشد،در زیبایی و خوش سیمایی،تا اندازهای کم مانند است که زنی از طبقه برین،در او طمع میکند و همه زنان ارزشمند زمانش نیز،با دیدن او اختیارشان را از دست میدهند.او جوانی پاکدامن و عفیف و وفا پیشه است که دامن از گناه باز میدارد و نیز به پناه دهنده خویش خیانت نمیورزد.با اینکه بارها صحنه فریب دهندگیهای آن زن تکرار میشود.ایشان،همچنان جانب راستی و تقوا را نگه میدارند و زندان را بر ننگ خیانت و گناه ترجیح میدهند.او مرد خداست،به طوری که خداوند او را شایسته برخورداری از دانش و حکمت و علم تعبیر خواب میداند،همچنین مردی امانتدار و مدیر میباشد،هنگامی یوسف از بند آزاد میشود، «عزیز» که پادشاه گردیده بوده است،سمت خزانهداری کل کشور را به او میدهد و او هم در سایه آن،کشور را از مصائب اقتصادی وا میرهاند.
یوسف تیزهوش و فرصت شمار است؛چنانچه وقتی بردارانش برای تهیه آذوقه به نزد او میایند،آنها را میشناسد،بیآن که آنها او را بشناسند،آن گاه با نقشهای حکیمانه،پدر و خانوادهاش را از شام به مصر میکشاند؛تا روزگار فراق سرانجام یابد.یوسف(ع) قدردان و وظیفه شناس است.و زمانی که پدر و مادرش را،پس از روزگاری دراز،نزد خود می یابد،با وجود آن که شوکت و حشمتی دارد،نزدشان فروتنی میورزد و آن دو را بر تخت مینشاند و سپاس خداوند را به جایی میآورد.
آری!همه این ویژگیها و بسیاری از ویژگیهای دیگر در یوسف نهفته اند،اما قرآن به هیچ یک از آنها تصریح نمیکند،لیکن صحنه را به گونهای میآراید که هر کس،به فراخور فهم خویش،بهرهای از آنها برگیرد و هرچه،ژرفتر قصه را بکاود، اوصافی فراتر و دقیق تر را دریابد که این نیز،خود،از رموز جاودانگی و شکوه قرآن است.
مردان بی نام و نشان
از جمله عناصر سازنده داستان، مشخصات آدمها و ویژگیهای جسمی و روحی و عقلی آنان میباشد.آدمهای قصه باید برای مخاطب به خوبی ملموس و زنده و دارای وجودی حقیقی و متمایز از دیگران باشند.گاه،برای این منظور ذکر همان ویژگیها کفایت میکند و نیازی به ذکر نام فرد باقی نمیماند.به عنوان نمونه،گفته میشود: راننده،کارگر،یکی از مسافران.ولی گاهی ذکر نام و مشخصات جزئیتر نیاز است، و این، تابع نقش یک شخص در قصه و نوع و میزان حوادث مربوط به او میباشد. در قصههای بشری که بیشتر زاییده خیالند،خیلی از آدمها آفریده شده ذهن قصه ساز هستند و از این رو،بسیار پیش میاید که به نام شخص اشاره نمیشود،بلکه بر ویژگیهای شخصیتی او؛یعنی همان ویژگیهایی که بر اشخاص دیگر،با همان«تیپ»،قابل تطبیق است تاکید میشود،اما در قصههای قرآن که سراسر لبریز از واقعیت هستند هر شخص از یک وجود خارجی برخوردار میباشد ـ خواه به حافظه تاریخ سپرده شده و خواه از یادها رفته باشد ـ از این رو،نام بسیاری از پیامبران آسمانی و نیز مبارزه جویان با دعوت پیامبران،همچون هامان و سامری و جالوت در میان آمده است.
اشخاصی که نام یا ویژگی هایشان در قصههای قرآن یاد شده،ارتباطی ژرف و محکم با رویدادهای هر قصه دارند و نزد مخاطب،از وحدت کامل با حوادث برخوردارند.در عین حال،اشخاصی که،تنها کارکردشان در قصه مطرح میباشد،مانند همراه موسی(ع)، مؤمن قوم فرعون و همراه سلیمان(ع) که او را نزد ملکه سبا برد،با نام مورد اشاره قرار نمیگیرند.
اکنون،به قصه یوسف(ع) نظر افکنید.در یکی از بخشهای این قصه،بحران آغاز میشود؛همسر «عزیز مصر»،در یوسف جوان نشانههای زیبایی و شادابی و ادب کریمانه را می نگرد و به او دل میبندد. یوسف(ع) که از چشمه «تقوا» سیراب است،حیا میورزد و دامن عفت را از کف نمینهد،در عین حال، جوانمردیاش نیز او را فرمان میدهد که در برابر اعتماد و لطف «عزیز»، خیانت و فریب روا ندارد. سرانجام،زن خلوتی میسازد تا به کام دل خویش برسد،اما این پسر زیبا نجات خود را در گریز از این کانون آتش مییابد.در همان حال که وی قصد بیرون آمدن دارد، «عزیز» به آستانه در میرسد و پیراهن دریده او را می نگرد؛پیراهنی که همسر عزیز لحظهای پیش و به هنگام گریز،آن را دریده بود.در این جاست که زن او را به خیانت متهم میکند و یوسف(ع)،بی گناه روانه زندان میشود.سالها میگذرد و سرانجام او نه تنها از زندان رهایی مییابد،بلکه خزانه دار پادشاه مصر نیز میشود.
در این بخش،شخصیت یوسف(ع) همان است که هست.به طوری که اگر صد بار آن را بخوانیم،به شخصیتی تازه دست نمی یابیم.نحوه روایت قصه،آن چنان صادقانه است که بازخوانیش ما را به ژرفا و دقت بیشتر هدایت میکند،اما این،سبب نمیشود که دیدگاهی متفاوت درباره یوسف(ع) پیدا کنیم.این از آن جهت میباشد که ما هرگز احساس نمیکنیم،این شخصیت،خلق شده قصه گو یا ویژگیها و حالات ترسیم شده اش تابع اختیار و هدایت قصه ساز است.در حقیقت،از مشخصات قصههایبشری این است که به تناسب خواست و خلق قصه پرداز،حالات و صفات اشخاص رنگ و دگرگونی میپذیرد،اما در قصه قرآنی، مخاطب با شخصیتی کاملاً منطبق با صفات و حالات واقعیاش روبه روست،که پا به پای قصه،دگرگونی و تغییر غیر طبیعی نمیپذیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
1. طه / 37.
2. الفن القصصی فی القرآن الکریم، ص283.