فلسفه دین یا نگاه عقلانی به دین (1)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
«فلسفه دین»، عنوانى است که در آن، «فلسفه» به سوى «دین» اضافه شده است و لذا به آن «فلسفه مضاف» مىگویند؛ در مقابل فلسفه که به صورت مطلق و عارى از پسوند به کار مىرود.
از آنجا که موضوع لحث و بررسى در این نشست، «فلسفههاى مضاف» است، اینجانب، «فلسفه دین» را برگزیدم تا به نوعى درباره آن سخن بگویم. گفتوگو درباره «فلسفه دین» مفصل و گسترده است؛ ولى تا مفهوم مضاف (فلسفه) و مضافالیه (دین) روشن نشود، نمىتوان درباره آن به روشنى سخن گفت.
از نظر قرآن، از جانب خدا، فقط یک «دین» فرو فرستاده شده است و تمام رسولان، مأمور تبلیغ آن گردیدهاند؛ زیرا دین نوح، همان دین ابراهیم و دین او، دین پیامبران بعدى، حتى دین خاتم پیامبران است، چنان که مىفرماید: «إنّ الدّینَ عند اللّهِ الإسلام(2)»: «دین در نزد خدا، همان اسلام است» و مقصود از اسلام تسلیم گشتن و سر فرود آوردن در برابر خداست، زیرا به حکم اینکه جهان، یک آفریدگار و یک کردگار بیش ندارد، و بشر آفریده اوست، باید سر به فرمان او بگذارد و تسلیم مقام منیع او گردد. و این اصل، حلقه مشترکى میان تمام شرایع آسمانى است که از طرف آفریدگار، به وسیله پیامبران به مردم ابلاغ شده است.
امیرمؤمنان على علیهالسلام در سخن کوتاه خود مىفرماید:
«لا نسبنّ الاسلامَ نَسْبةً لَمْ یَنْسِبها أحدٌ مِنْ قَبلى ألا و إنّ الاسلامَ هُو التّسلیمُ(3)».
در حالى که از طرف خداوند دین واحدى بر تمام بشر عرضه شده، ولى تکالیف بندگان در زمانهاى گوناگون، مختلف بوده است و پیامبران با دین واحد ولى با شرایع گوناگون براى هدایت مردم اعزام شدهاند و قرآن در عین تأکید بر وحدت دین، بر تعدد شرایع تصریح مىکند آنجا که مىفرماید:
«...لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکم شِرْعَةً و مِنْهاجا...(4)»: «براى هرکدام از شما آیین و طریقى قرار دادیم».
در لغت عرب، «شرعة» به راهى گفته مىشود که انسان از طریق آن، به آب دسترسى پیدا مىکند. گاهى نیز آن را «شریعة» مىنامند. تو گویى آیین الهى نهر فیّاضى است که همه پیامبران از آن بهرهمند مىگردند؛ ولى هر کدام از راهى و طریقهاى که با شرایط زمان و مکان و استعدادهاى امتهاى خود مناسب است، وارد آن مىشوند.
با توجه به این پیشگفتار، یادآور مىشویم که مقصود ما از لفظ «دین» در عبارت «فلسفه دین»، دین الهى در قالب شریعت محمدى؛ یعنى شریعت خاتم است و مقصود از «فلسفه»، نگاه عقلانى به دین و شریعت؛ و در این بحث و بررسى به دنبال این هستیم که رابطه دین محمدى را با عقلانیّت کشف کنیم و یکى از این دو احتمال را معیّن سازیم:
آیا آیین خاتم در اصول و معارف، و احکام و ارزشها، سراپا تعبّدى است و باید به آن ایمان آورد و نباید درباره آن اندیشید و فکر کرد و هر نوع خردورزى و تحلیل اصول و فروع از طریق خرد ممنوع است؟
2. آیین خاتم با عقلانیّت رابطه صمیمى دارد و اصول و معارف و احکام فردى و اجتماعى و اخلاقى آن در بسیارى از موارد، با برهان و دلیل عقلى قابل تفسیر است و در یک کلمه کوتاه، «دین محمدى» با حکم عقل و خرد، عجین گردید و در مواردى که خرد، حق قضاوت و داورى دارد، کوچکترین تفکیکى میان آن دو نیست.
بر فرض نخست، بحث درباره «فلسفه دین» بىمعنى خواهد بود؛ زیرا مقصود از «فلسفه» نگاه عقلانى به دین است و فرض این است، میان این دو رابطهاى وجود ندارد، ولى بر فرض دوم باید درباره فلسفه دین و عقلانیت تعالیم الهى سخن گفت و این دانش نوبنیاد را درباره آیین محمدى به حد کمال رساند.
عقلانیت دین، شعار پیامبران است
موضوع سخن ما، هر چند آیین «محمدى» است ولى با توجه به مناظرات پیامبران با امتهاى خویش، روشن مىشود که عقلانیت، شعار تمام آنها بوده است:
«أمِ اتَّخَذوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرهانَکُم هذا ذِکْرُ مَنْ مَعى و ذِکْرُ مَنْ قَبلى بلْ أکثرُهُمْ لا یعلمونَ الحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ(5)».
«آیا آنها خدایانى جز خدا اتخاذ کردهاند؟ بگو دلیلتان را بیاورید، این، سخن کسانى است که با من هستند و سخن کسانى (پیامبرانى) است که پیش از من بودند؛ اما بیشتر آنها (بتپرستان) حق را نمىدانند و به همین دلیل از آن روى گردانند».
همسویى دین با علم و دانش
در گذشته، مسأله تفکیک دین به صورت جدایى دین از عقل و خرد و یا فلسفه و حکمت مطرح مىشد، پس از نهضت صنعتى در غرب، این مسأله به صورت تفکیک دین از علم مطرح گردید، در حالىکه آیین محمدى این طرز تفکر را رد مىکند حتى در نقد عقیده مشرکان که بتهاى خود را با خدا یکسان مىشمردند، مىفرماید:
«...اُئْتُونى بِکتابٍ مِنْ قَبلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلمٍ إنْ کُنتُم صادِقِینَ(6)».
«اگر در ادعاى خود راستگو هستید، کتابى را که قبل از قرآن نازل گردیده و یا دانشى از گذشتگان بیاورید که بر گفتارتان گواهى دهد، اگر راستگو هستید».
چگونه مىتوان میان دین و دانش جدایى افکند در حالىکه قرآن در موارد زیادى بر علم و دانش تکیه مىکند، و کافى است بدانیم که «علم» با تمام مشتقّاتش، 779 بار، و ماده «عقل»، 47 بار و ماده «فکر»، 18 بار و ماده «لُبّ»، 16 بار و «نذیر»، 4 بار در قرآن وارد شدهاند. با این وصف چگونه مىتوان خردورزى و علمگرایى آخرین آیین الهى را انکار کرد.
طرح معارف همراه با دلیل
گواه روشن بر پیوند دین با عقلانیت، آیاتى است که در آنها، معارف الهى، با دقیقترین و در عین حال استوارترین دلایل مطرح گردیده است. اینک به نحو گذار برخى از اینگونه آیات را مطرح کرده و از تقریر براهین وارده، خوددارى مىکنیم:
1. «أمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَىءٍ أَمْ هُمُ الخالِقونَ* أمْ خَلَقُوا السَّمواتِ و الأرضَ بَلْ لا یُوقِنُونَ(7)».
«آیا آنان بدون آفریننده آفریدهاند یا خود، خالق خویشند، آیا آنها آسمانها و زمین را آفریدهاند؟ آنان جویاى یقین نیستند».
در واقع پیام این آیه شریفه این است که درباره هر پدیده، از جمله خود «مشرکان»، یکى از سه حالت وجود دارد و از آنها بیرون نیست:
1. بدون خالق و آفریننده، پدید آمدهاند: «أم خلقوا من غیر شىءٍ».
2. خود، خالق خویش مىباشند: «أم هم الخالقون».
3. خالقى، آنان را پدید آورده است: (نظریه قرآن»)
مشرکان از خود بگذرند و درباره نظام جهان بالا بیندیشند؛ این سه حالت در آنها هم حاکم و جارى است چنانکه مىفرماید: «أم خلقوا السموات و الارض»: «آیا آنها آسمانها و زمین را آفریدهاند و...».
طرح توحید در خالقیت و ربوبیت با برهان فلسفى
توحید در «خالقیت» جدا از توحید در «ربوبیت» است، محور سخن در مورد نخست، درباره آفریدگارى و در دومى، کردگارى است و به تعبیر دیگر: در یگانگى خالق، محور سخن این است که جهان هستى، جز یک خالق و آفریننده بیش ندارد، و در یگانگى مدیر و مدبّر، محور سخن این است که جهان یک گرداننده بیش ندارد. قرآن در دو آیه، هر دو را همراه برهان و دلیل مطرح کرده و متکلّمان، برهان تمانع و غیره را از این دو استخراج کردهاند.
در مورد توحید در خالقیت مىفرماید:
«ماَ اتَّخَذَاللّهُ مِنْ وَلَدٍ و ما کانَ مَعَهُ مِنْ إلهٍ إذا لَذَهَبَ کُلُّ إلهٍ بِما خَلَقَ و لَعَلا بَعْضُهُمْ على بَعْضٍ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ(8)».
«خدا هرگز فرزندى براى خود اتخاذ نکرده و خداى دیگر با او نیست، اگر چنین مىشد، هر یک به اراده مخلوق خود مىپرداخت و بعضى بر بعضى برترى مىجستند، منزه است خدا از آنچه آنان توصیف مىکنند».
آیه مبارکه از وجود هماهنگى در جهان آفرینش بر وحدت آفریننده استدلال مىکند و بحث ما گنجایش بیان آن را ندارد. علاقهمندان به تفسیر المیزان مراجعه فرمایند(9).
در مورد توحید در ربوبیت و تدبیر جهان، قرآن برهانى شبیه برهان پیش دارد آنجا که مىفرماید:
«لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إلاّاللّهُ لَفَسَدَتا سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا یَصِفُونَ(10)».
«بگو اگر خدایانى در آسمان و زمین بودند، نظام هستى از هم مىگسست، منزه است خداودن صاحب عرش از آنچه توصیف مىکنند».
مفسران در تفسیر لفظ «اله» اقوال متعددى را مطرح کردهاند که همگى دور از واقعبینى است. ذلاً این اقوال را مورد نقد و بررسى قرار مىدهیم:
1. «اله» مشتق از «الوهیت» به معنى عبادت و پرستش است.
2. «اله» مشتق از «ألْوَلْه» به معنى «تحیر» است. اگر به خدا «اله» مىگویند، به خاطر این است که خرد در درک کنه وجود او متحیر و سرگردان است.
3. «اله» مشتق از «اَلِهَ» به معنى «فزع» و إله به معنى کسى است که انسانها در مشکلات به او پناه مىبرند(11).
یادآور مىشویم که این مفاهیم سهگانه، معنى واقعى «اله» نیست، بلکه از لوازم معنى واقعى آن است و حق این است که «اله» به معنى «خدا» است، تفاوت آن با «اللّه» در کلى بودن اله و علم بودن اللّه است. مشرکان عصر رسالت در عین اعتقاد به «اللّه»(12) بتهاى خود را «آلهه» مىخواندند(13).
تفسیر درست این آیات فقط در صورتى امکانپذیر است که «اله» را به معنى «خدا» بگیریم؛ یعنى موجود باکمال و با علم و قدرت که توان خالقیت و تدبیر و سرنوشت انسان در دست اوست و «اله» به این معنى در نظر موحدان یک مصداق بیش ندارد و آن را «اللّه» مىنامند؛ ولى در نظر مشرکان، مصادیق متعدد یا زمان مختلف دارد، و آلهه مشرکان در عین اینکه مخلوق «اللّه» هستند، ولى از توان و تدبیر و کردگارى برخوردارند و لااقل در سرنوشت انسان، تأثیر به سزایى دارند.
اگر «آلهه» را در آیات یادشده -که متضمّن برهان بر توحید در خالقیت و ربوبیت است- به معنى خدا بگیریم مفاد آیهها روشن خواهد بود و اگر به یکى از معانى سهگانه و بالأخص «معبود» بگیریم، دچار مشکل خواهیم شد؛ زیرا آیات اصرار دارند که وجود الهه مایه فساد در نظام خلقت است و این در صورتى متصوّر است که «آلهه» به معنى خدایان توانا بر افرینش و کردگار باشد نه به معنى معبود؛ زیرا تعدد معبود هیچگاه مایه فساد نبوده و زمین مکّه مملو از آنها بوده و هماکنون شرق آسیا موزه چنین معبودهایى است و اصلاً فسادى در نظام خلقت پدید نیامده است.
دعوت بر خردورزى در روایات
این، تنها کتاب آسمانى نیست که انسان را به اندیشیدن دعوت مىکند، بلکه روایات مأثور از پسشوایان معصوم نیز، در این قلمرو با قرآن، همسو است:
1. امام باقر علیهالسلام مىفرماید:
«إنّما یُداقُّ اللّهُ العبادَ فِى الحِسابِ یومَ القیامةِ على قَدْرِ ما آتاهُم مِنَ العُقولِ فِى الدُّنیا(14)».
«حسابرسى خدا در روز رستاخیز در مورد بندگان در حد خردى است که به آنان داده است؛ یعنى هرکس که خرد او بیشتر، مسؤولیت او بزرگتر است».
2. امام صادق علیهالسلام مىفرماید:
«بِالتَّعَقُّلِ عَرِفَ العِبادُ خالقَهُم و انّهم مَخلوقونَ إنّه المُدَبِّر لهم و إنّهم المدبَّرون(15)».
«مردم با اندیشیدن آفریننده، خود را شناخته و دانستهاند که آنان مخلوق خدا مىباشند و اوست مدبّر جهان و آنها تحت تدبیر او هستند».
این دو حدیث را به عنوان نمونه یادآور شدیم؛ زیرا کافى است که توجه کنیم: مرحوم کلینى (متوفاى 329 هـ.ق) در کتاب کافى، باب مفصّلى در مورد عقل باز کرده و احادیثى را گردآورده که همگى حاکى از عقلانیت آیین محمدى است.
الهیّات نهجالبلاغه و کتاب توحید شیخ صدوق همگى حاکى از هماهنگى عقل و دین، و ارزش کتاب توحید شیخ صدوق در صورتى معلوم مىشود که آن را در کنار کتاب توحید «ابن خزیمه»(متوفاى 311 هـ.ق) بگذاریم و توحید صدوق نماینده مکتب تنزیه خدا از تشبیه و تجسیم و دیگرى نماینده مکتب تجسیم و جبر است.
ولى جاى تأسف است که در زمان ما، در ایام حج، توحید ابن خزیمه به صورت رایگان به زائران هدیه مىشود، تا احادیث اسراییلى و مسیحى و مجوسى را به آخرین نقطه جهان منتقل کند.
مطالعه کتاب احتجاج و مناظرات حضرات معصومین، روشنترین گواه بر عقلانیت روش اهلبیت است.
عقلانیت آیین محمدى، به قلمروى معارف و اصول عقاید منحصر نیست، بلکه اساس فروع آن را نیز تشکیل مىدهد که به برخى از آنها در آیات قرآن تصریح شده است:
«...أقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرى(16)»: «نماز را براى یاد من به پا دار».
«...أقِمِ الصلاة إنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ و الْمُنکَر وَ لَذِکرُ اللّهِ أَکْبَرُ...(17)».
«نماز را بهپا دار، نماز از زشتىها و گناه باز مىدارد و یاد خدا بزرگ است».
«إنّما یُریدُ الشَّیْطانُ اَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِى الخَمْرِ وَ المَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ(18)».
«همانا شیطان مىخواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد. پس آیا شما دست برمىدارید»؟
________________________________________
1. سخنرانى حضرت آیتاللّه سبحانى در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، در تاریخ 3/9/84، قم.
2. آلعمران: 19.
3. نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 2.
4. مائده: 48.
5. انبیاء: 24.
6. احقاف: 4.
7. طور: 36-35.
8. مؤمنون: 91.
9. المیزان، ج 15، ص 67-64.
10. انبیاء: 22.
11. مجمعالبیان، ج 1، ص 19، طبع صیدا.
12. «و لئن سألتهم مَن خلقهم لیقولنّ اللّه فأنّى یؤفکون»: اگر از آنان بپرسى آنان را چه کسى آفریده؟ مىگویند ما را «اللّه» آفریده است. (زخرف: 78).
13. «أجعل الآلهةَ اِلها واحدا إنَّ هذا لشىءٌ عُجابٌ»: آیا چند خدا را یک خدا قرار داده است؟ این کار شگفتاست. (ص: 5).
14. کافى: ج 1، ص 11.
15. کافى: ج 1، ص 29.
16. طه: 14.
17. عنکبوت: 45.
18. مائده: 91.
از آنجا که موضوع لحث و بررسى در این نشست، «فلسفههاى مضاف» است، اینجانب، «فلسفه دین» را برگزیدم تا به نوعى درباره آن سخن بگویم. گفتوگو درباره «فلسفه دین» مفصل و گسترده است؛ ولى تا مفهوم مضاف (فلسفه) و مضافالیه (دین) روشن نشود، نمىتوان درباره آن به روشنى سخن گفت.
از نظر قرآن، از جانب خدا، فقط یک «دین» فرو فرستاده شده است و تمام رسولان، مأمور تبلیغ آن گردیدهاند؛ زیرا دین نوح، همان دین ابراهیم و دین او، دین پیامبران بعدى، حتى دین خاتم پیامبران است، چنان که مىفرماید: «إنّ الدّینَ عند اللّهِ الإسلام(2)»: «دین در نزد خدا، همان اسلام است» و مقصود از اسلام تسلیم گشتن و سر فرود آوردن در برابر خداست، زیرا به حکم اینکه جهان، یک آفریدگار و یک کردگار بیش ندارد، و بشر آفریده اوست، باید سر به فرمان او بگذارد و تسلیم مقام منیع او گردد. و این اصل، حلقه مشترکى میان تمام شرایع آسمانى است که از طرف آفریدگار، به وسیله پیامبران به مردم ابلاغ شده است.
امیرمؤمنان على علیهالسلام در سخن کوتاه خود مىفرماید:
«لا نسبنّ الاسلامَ نَسْبةً لَمْ یَنْسِبها أحدٌ مِنْ قَبلى ألا و إنّ الاسلامَ هُو التّسلیمُ(3)».
در حالى که از طرف خداوند دین واحدى بر تمام بشر عرضه شده، ولى تکالیف بندگان در زمانهاى گوناگون، مختلف بوده است و پیامبران با دین واحد ولى با شرایع گوناگون براى هدایت مردم اعزام شدهاند و قرآن در عین تأکید بر وحدت دین، بر تعدد شرایع تصریح مىکند آنجا که مىفرماید:
«...لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکم شِرْعَةً و مِنْهاجا...(4)»: «براى هرکدام از شما آیین و طریقى قرار دادیم».
در لغت عرب، «شرعة» به راهى گفته مىشود که انسان از طریق آن، به آب دسترسى پیدا مىکند. گاهى نیز آن را «شریعة» مىنامند. تو گویى آیین الهى نهر فیّاضى است که همه پیامبران از آن بهرهمند مىگردند؛ ولى هر کدام از راهى و طریقهاى که با شرایط زمان و مکان و استعدادهاى امتهاى خود مناسب است، وارد آن مىشوند.
با توجه به این پیشگفتار، یادآور مىشویم که مقصود ما از لفظ «دین» در عبارت «فلسفه دین»، دین الهى در قالب شریعت محمدى؛ یعنى شریعت خاتم است و مقصود از «فلسفه»، نگاه عقلانى به دین و شریعت؛ و در این بحث و بررسى به دنبال این هستیم که رابطه دین محمدى را با عقلانیّت کشف کنیم و یکى از این دو احتمال را معیّن سازیم:
آیا آیین خاتم در اصول و معارف، و احکام و ارزشها، سراپا تعبّدى است و باید به آن ایمان آورد و نباید درباره آن اندیشید و فکر کرد و هر نوع خردورزى و تحلیل اصول و فروع از طریق خرد ممنوع است؟
2. آیین خاتم با عقلانیّت رابطه صمیمى دارد و اصول و معارف و احکام فردى و اجتماعى و اخلاقى آن در بسیارى از موارد، با برهان و دلیل عقلى قابل تفسیر است و در یک کلمه کوتاه، «دین محمدى» با حکم عقل و خرد، عجین گردید و در مواردى که خرد، حق قضاوت و داورى دارد، کوچکترین تفکیکى میان آن دو نیست.
بر فرض نخست، بحث درباره «فلسفه دین» بىمعنى خواهد بود؛ زیرا مقصود از «فلسفه» نگاه عقلانى به دین است و فرض این است، میان این دو رابطهاى وجود ندارد، ولى بر فرض دوم باید درباره فلسفه دین و عقلانیت تعالیم الهى سخن گفت و این دانش نوبنیاد را درباره آیین محمدى به حد کمال رساند.
عقلانیت دین، شعار پیامبران است
موضوع سخن ما، هر چند آیین «محمدى» است ولى با توجه به مناظرات پیامبران با امتهاى خویش، روشن مىشود که عقلانیت، شعار تمام آنها بوده است:
«أمِ اتَّخَذوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرهانَکُم هذا ذِکْرُ مَنْ مَعى و ذِکْرُ مَنْ قَبلى بلْ أکثرُهُمْ لا یعلمونَ الحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ(5)».
«آیا آنها خدایانى جز خدا اتخاذ کردهاند؟ بگو دلیلتان را بیاورید، این، سخن کسانى است که با من هستند و سخن کسانى (پیامبرانى) است که پیش از من بودند؛ اما بیشتر آنها (بتپرستان) حق را نمىدانند و به همین دلیل از آن روى گردانند».
همسویى دین با علم و دانش
در گذشته، مسأله تفکیک دین به صورت جدایى دین از عقل و خرد و یا فلسفه و حکمت مطرح مىشد، پس از نهضت صنعتى در غرب، این مسأله به صورت تفکیک دین از علم مطرح گردید، در حالىکه آیین محمدى این طرز تفکر را رد مىکند حتى در نقد عقیده مشرکان که بتهاى خود را با خدا یکسان مىشمردند، مىفرماید:
«...اُئْتُونى بِکتابٍ مِنْ قَبلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلمٍ إنْ کُنتُم صادِقِینَ(6)».
«اگر در ادعاى خود راستگو هستید، کتابى را که قبل از قرآن نازل گردیده و یا دانشى از گذشتگان بیاورید که بر گفتارتان گواهى دهد، اگر راستگو هستید».
چگونه مىتوان میان دین و دانش جدایى افکند در حالىکه قرآن در موارد زیادى بر علم و دانش تکیه مىکند، و کافى است بدانیم که «علم» با تمام مشتقّاتش، 779 بار، و ماده «عقل»، 47 بار و ماده «فکر»، 18 بار و ماده «لُبّ»، 16 بار و «نذیر»، 4 بار در قرآن وارد شدهاند. با این وصف چگونه مىتوان خردورزى و علمگرایى آخرین آیین الهى را انکار کرد.
طرح معارف همراه با دلیل
گواه روشن بر پیوند دین با عقلانیت، آیاتى است که در آنها، معارف الهى، با دقیقترین و در عین حال استوارترین دلایل مطرح گردیده است. اینک به نحو گذار برخى از اینگونه آیات را مطرح کرده و از تقریر براهین وارده، خوددارى مىکنیم:
1. «أمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَىءٍ أَمْ هُمُ الخالِقونَ* أمْ خَلَقُوا السَّمواتِ و الأرضَ بَلْ لا یُوقِنُونَ(7)».
«آیا آنان بدون آفریننده آفریدهاند یا خود، خالق خویشند، آیا آنها آسمانها و زمین را آفریدهاند؟ آنان جویاى یقین نیستند».
در واقع پیام این آیه شریفه این است که درباره هر پدیده، از جمله خود «مشرکان»، یکى از سه حالت وجود دارد و از آنها بیرون نیست:
1. بدون خالق و آفریننده، پدید آمدهاند: «أم خلقوا من غیر شىءٍ».
2. خود، خالق خویش مىباشند: «أم هم الخالقون».
3. خالقى، آنان را پدید آورده است: (نظریه قرآن»)
مشرکان از خود بگذرند و درباره نظام جهان بالا بیندیشند؛ این سه حالت در آنها هم حاکم و جارى است چنانکه مىفرماید: «أم خلقوا السموات و الارض»: «آیا آنها آسمانها و زمین را آفریدهاند و...».
طرح توحید در خالقیت و ربوبیت با برهان فلسفى
توحید در «خالقیت» جدا از توحید در «ربوبیت» است، محور سخن در مورد نخست، درباره آفریدگارى و در دومى، کردگارى است و به تعبیر دیگر: در یگانگى خالق، محور سخن این است که جهان هستى، جز یک خالق و آفریننده بیش ندارد، و در یگانگى مدیر و مدبّر، محور سخن این است که جهان یک گرداننده بیش ندارد. قرآن در دو آیه، هر دو را همراه برهان و دلیل مطرح کرده و متکلّمان، برهان تمانع و غیره را از این دو استخراج کردهاند.
در مورد توحید در خالقیت مىفرماید:
«ماَ اتَّخَذَاللّهُ مِنْ وَلَدٍ و ما کانَ مَعَهُ مِنْ إلهٍ إذا لَذَهَبَ کُلُّ إلهٍ بِما خَلَقَ و لَعَلا بَعْضُهُمْ على بَعْضٍ سُبْحانَ اللّهِ عَمّا یَصِفُونَ(8)».
«خدا هرگز فرزندى براى خود اتخاذ نکرده و خداى دیگر با او نیست، اگر چنین مىشد، هر یک به اراده مخلوق خود مىپرداخت و بعضى بر بعضى برترى مىجستند، منزه است خدا از آنچه آنان توصیف مىکنند».
آیه مبارکه از وجود هماهنگى در جهان آفرینش بر وحدت آفریننده استدلال مىکند و بحث ما گنجایش بیان آن را ندارد. علاقهمندان به تفسیر المیزان مراجعه فرمایند(9).
در مورد توحید در ربوبیت و تدبیر جهان، قرآن برهانى شبیه برهان پیش دارد آنجا که مىفرماید:
«لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إلاّاللّهُ لَفَسَدَتا سُبْحانَ اللّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا یَصِفُونَ(10)».
«بگو اگر خدایانى در آسمان و زمین بودند، نظام هستى از هم مىگسست، منزه است خداودن صاحب عرش از آنچه توصیف مىکنند».
مفسران در تفسیر لفظ «اله» اقوال متعددى را مطرح کردهاند که همگى دور از واقعبینى است. ذلاً این اقوال را مورد نقد و بررسى قرار مىدهیم:
1. «اله» مشتق از «الوهیت» به معنى عبادت و پرستش است.
2. «اله» مشتق از «ألْوَلْه» به معنى «تحیر» است. اگر به خدا «اله» مىگویند، به خاطر این است که خرد در درک کنه وجود او متحیر و سرگردان است.
3. «اله» مشتق از «اَلِهَ» به معنى «فزع» و إله به معنى کسى است که انسانها در مشکلات به او پناه مىبرند(11).
یادآور مىشویم که این مفاهیم سهگانه، معنى واقعى «اله» نیست، بلکه از لوازم معنى واقعى آن است و حق این است که «اله» به معنى «خدا» است، تفاوت آن با «اللّه» در کلى بودن اله و علم بودن اللّه است. مشرکان عصر رسالت در عین اعتقاد به «اللّه»(12) بتهاى خود را «آلهه» مىخواندند(13).
تفسیر درست این آیات فقط در صورتى امکانپذیر است که «اله» را به معنى «خدا» بگیریم؛ یعنى موجود باکمال و با علم و قدرت که توان خالقیت و تدبیر و سرنوشت انسان در دست اوست و «اله» به این معنى در نظر موحدان یک مصداق بیش ندارد و آن را «اللّه» مىنامند؛ ولى در نظر مشرکان، مصادیق متعدد یا زمان مختلف دارد، و آلهه مشرکان در عین اینکه مخلوق «اللّه» هستند، ولى از توان و تدبیر و کردگارى برخوردارند و لااقل در سرنوشت انسان، تأثیر به سزایى دارند.
اگر «آلهه» را در آیات یادشده -که متضمّن برهان بر توحید در خالقیت و ربوبیت است- به معنى خدا بگیریم مفاد آیهها روشن خواهد بود و اگر به یکى از معانى سهگانه و بالأخص «معبود» بگیریم، دچار مشکل خواهیم شد؛ زیرا آیات اصرار دارند که وجود الهه مایه فساد در نظام خلقت است و این در صورتى متصوّر است که «آلهه» به معنى خدایان توانا بر افرینش و کردگار باشد نه به معنى معبود؛ زیرا تعدد معبود هیچگاه مایه فساد نبوده و زمین مکّه مملو از آنها بوده و هماکنون شرق آسیا موزه چنین معبودهایى است و اصلاً فسادى در نظام خلقت پدید نیامده است.
دعوت بر خردورزى در روایات
این، تنها کتاب آسمانى نیست که انسان را به اندیشیدن دعوت مىکند، بلکه روایات مأثور از پسشوایان معصوم نیز، در این قلمرو با قرآن، همسو است:
1. امام باقر علیهالسلام مىفرماید:
«إنّما یُداقُّ اللّهُ العبادَ فِى الحِسابِ یومَ القیامةِ على قَدْرِ ما آتاهُم مِنَ العُقولِ فِى الدُّنیا(14)».
«حسابرسى خدا در روز رستاخیز در مورد بندگان در حد خردى است که به آنان داده است؛ یعنى هرکس که خرد او بیشتر، مسؤولیت او بزرگتر است».
2. امام صادق علیهالسلام مىفرماید:
«بِالتَّعَقُّلِ عَرِفَ العِبادُ خالقَهُم و انّهم مَخلوقونَ إنّه المُدَبِّر لهم و إنّهم المدبَّرون(15)».
«مردم با اندیشیدن آفریننده، خود را شناخته و دانستهاند که آنان مخلوق خدا مىباشند و اوست مدبّر جهان و آنها تحت تدبیر او هستند».
این دو حدیث را به عنوان نمونه یادآور شدیم؛ زیرا کافى است که توجه کنیم: مرحوم کلینى (متوفاى 329 هـ.ق) در کتاب کافى، باب مفصّلى در مورد عقل باز کرده و احادیثى را گردآورده که همگى حاکى از عقلانیت آیین محمدى است.
الهیّات نهجالبلاغه و کتاب توحید شیخ صدوق همگى حاکى از هماهنگى عقل و دین، و ارزش کتاب توحید شیخ صدوق در صورتى معلوم مىشود که آن را در کنار کتاب توحید «ابن خزیمه»(متوفاى 311 هـ.ق) بگذاریم و توحید صدوق نماینده مکتب تنزیه خدا از تشبیه و تجسیم و دیگرى نماینده مکتب تجسیم و جبر است.
ولى جاى تأسف است که در زمان ما، در ایام حج، توحید ابن خزیمه به صورت رایگان به زائران هدیه مىشود، تا احادیث اسراییلى و مسیحى و مجوسى را به آخرین نقطه جهان منتقل کند.
مطالعه کتاب احتجاج و مناظرات حضرات معصومین، روشنترین گواه بر عقلانیت روش اهلبیت است.
عقلانیت آیین محمدى، به قلمروى معارف و اصول عقاید منحصر نیست، بلکه اساس فروع آن را نیز تشکیل مىدهد که به برخى از آنها در آیات قرآن تصریح شده است:
«...أقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرى(16)»: «نماز را براى یاد من به پا دار».
«...أقِمِ الصلاة إنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ و الْمُنکَر وَ لَذِکرُ اللّهِ أَکْبَرُ...(17)».
«نماز را بهپا دار، نماز از زشتىها و گناه باز مىدارد و یاد خدا بزرگ است».
«إنّما یُریدُ الشَّیْطانُ اَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِى الخَمْرِ وَ المَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّهِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ(18)».
«همانا شیطان مىخواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد. پس آیا شما دست برمىدارید»؟
________________________________________
1. سخنرانى حضرت آیتاللّه سبحانى در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، در تاریخ 3/9/84، قم.
2. آلعمران: 19.
3. نهجالبلاغه، کلمات قصار، شماره 2.
4. مائده: 48.
5. انبیاء: 24.
6. احقاف: 4.
7. طور: 36-35.
8. مؤمنون: 91.
9. المیزان، ج 15، ص 67-64.
10. انبیاء: 22.
11. مجمعالبیان، ج 1، ص 19، طبع صیدا.
12. «و لئن سألتهم مَن خلقهم لیقولنّ اللّه فأنّى یؤفکون»: اگر از آنان بپرسى آنان را چه کسى آفریده؟ مىگویند ما را «اللّه» آفریده است. (زخرف: 78).
13. «أجعل الآلهةَ اِلها واحدا إنَّ هذا لشىءٌ عُجابٌ»: آیا چند خدا را یک خدا قرار داده است؟ این کار شگفتاست. (ص: 5).
14. کافى: ج 1، ص 11.
15. کافى: ج 1، ص 29.
16. طه: 14.
17. عنکبوت: 45.
18. مائده: 91.