آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

«فلسفه دین»، عنوانى است که در آن، «فلسفه» به سوى «دین» اضافه شده است و لذا به آن «فلسفه مضاف» مى‏گویند؛ در مقابل فلسفه که به صورت مطلق و عارى از پسوند به کار مى‏رود.
از آنجا که موضوع لحث و بررسى در این نشست، «فلسفه‏هاى مضاف» است، اینجانب، «فلسفه دین» را برگزیدم تا به نوعى درباره آن سخن بگویم. گفت‏وگو درباره «فلسفه دین» مفصل و گسترده است؛ ولى تا مفهوم مضاف (فلسفه) و مضاف‏الیه (دین) روشن نشود، نمى‏توان درباره آن به روشنى سخن گفت.
از نظر قرآن، از جانب خدا، فقط یک «دین» فرو فرستاده شده است و تمام رسولان، مأمور تبلیغ آن گردیده‏اند؛ زیرا دین نوح، همان دین ابراهیم و دین او، دین پیامبران بعدى، حتى دین خاتم پیامبران است، چنان که مى‏فرماید: «إنّ الدّینَ عند اللّه‏ِ الإسلام(2)»: «دین در نزد خدا، همان اسلام است» و مقصود از اسلام تسلیم گشتن و سر فرود آوردن در برابر خداست، زیرا به حکم این‏که جهان، یک آفریدگار و یک کردگار بیش ندارد، و بشر آفریده اوست، باید سر به فرمان او بگذارد و تسلیم مقام منیع او گردد. و این اصل، حلقه مشترکى میان تمام شرایع آسمانى است که از طرف آفریدگار، به وسیله پیامبران به مردم ابلاغ شده است.
امیرمؤمنان على علیه‏السلام در سخن کوتاه خود مى‏فرماید:
«لا نسبنّ الاسلامَ نَسْبةً لَمْ یَنْسِبها أحدٌ مِنْ قَبلى ألا و إنّ الاسلامَ هُو التّسلیمُ(3)».
در حالى که از طرف خداوند دین واحدى بر تمام بشر عرضه شده، ولى تکالیف بندگان در زمان‏هاى گوناگون، مختلف بوده است و پیامبران با دین واحد ولى با شرایع گوناگون براى هدایت مردم اعزام شده‏اند و قرآن در عین تأکید بر وحدت دین، بر تعدد شرایع تصریح مى‏کند آنجا که مى‏فرماید:
«...لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکم شِرْعَةً و مِنْهاجا...(4)»: «براى هرکدام از شما آیین و طریقى قرار دادیم».
در لغت عرب، «شرعة» به راهى گفته مى‏شود که انسان از طریق آن، به آب دسترسى پیدا مى‏کند. گاهى نیز آن را «شریعة» مى‏نامند. تو گویى آیین الهى نهر فیّاضى است که همه پیامبران از آن بهره‏مند مى‏گردند؛ ولى هر کدام از راهى و طریقه‏اى که با شرایط زمان و مکان و استعدادهاى امت‏هاى خود مناسب است، وارد آن مى‏شوند.
با توجه به این پیش‏گفتار، یادآور مى‏شویم که مقصود ما از لفظ «دین» در عبارت «فلسفه دین»، دین الهى در قالب شریعت محمدى؛ یعنى شریعت خاتم است و مقصود از «فلسفه»، نگاه عقلانى به دین و شریعت؛ و در این بحث و بررسى به دنبال این هستیم که رابطه دین محمدى را با عقلانیّت کشف کنیم و یکى از این دو احتمال را معیّن سازیم:
آیا آیین خاتم در اصول و معارف، و احکام و ارزش‏ها، سراپا تعبّدى است و باید به آن ایمان آورد و نباید درباره آن اندیشید و فکر کرد و هر نوع خردورزى و تحلیل اصول و فروع از طریق خرد ممنوع است؟
2. آیین خاتم با عقلانیّت رابطه صمیمى دارد و اصول و معارف و احکام فردى و اجتماعى و اخلاقى آن در بسیارى از موارد، با برهان و دلیل عقلى قابل تفسیر است و در یک کلمه کوتاه، «دین محمدى» با حکم عقل و خرد، عجین گردید و در مواردى که خرد، حق قضاوت و داورى دارد، کوچک‏ترین تفکیکى میان آن دو نیست.
بر فرض نخست، بحث درباره «فلسفه دین» بى‏معنى خواهد بود؛ زیرا مقصود از «فلسفه» نگاه عقلانى به دین است و فرض این است، میان این دو رابطه‏اى وجود ندارد، ولى بر فرض دوم باید درباره فلسفه دین و عقلانیت تعالیم الهى سخن گفت و این دانش نوبنیاد را درباره آیین محمدى به حد کمال رساند.
عقلانیت دین، شعار پیامبران است
موضوع سخن ما، هر چند آیین «محمدى» است ولى با توجه به مناظرات پیامبران با امت‏هاى خویش، روشن مى‏شود که عقلانیت، شعار تمام آنها بوده است:
«أمِ اتَّخَذوا مِنْ دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هاتُوا بُرهانَکُم هذا ذِکْرُ مَنْ مَعى و ذِکْرُ مَنْ قَبلى بلْ أکثرُهُمْ لا یعلمونَ الحَقَّ فَهُمْ مُعْرِضُونَ(5)».
«آیا آنها خدایانى جز خدا اتخاذ کرده‏اند؟ بگو دلیلتان را بیاورید، این، سخن کسانى است که با من هستند و سخن کسانى (پیامبرانى) است که پیش از من بودند؛ اما بیشتر آنها (بت‏پرستان) حق را نمى‏دانند و به همین دلیل از آن روى گردانند».
همسویى دین با علم و دانش
در گذشته، مسأله تفکیک دین به صورت جدایى دین از عقل و خرد و یا فلسفه و حکمت مطرح مى‏شد، پس از نهضت صنعتى در غرب، این مسأله به صورت تفکیک دین از علم مطرح گردید، در حالى‏که آیین محمدى این طرز تفکر را رد مى‏کند حتى در نقد عقیده مشرکان که بت‏هاى خود را با خدا یکسان مى‏شمردند، مى‏فرماید:
«...اُئْتُونى بِکتابٍ مِنْ قَبلِ هذا أَوْ أَثارَةٍ مِنْ عِلمٍ إنْ کُنتُم صادِقِینَ(6)».
«اگر در ادعاى خود راستگو هستید، کتابى را که قبل از قرآن نازل گردیده و یا دانشى از گذشتگان بیاورید که بر گفتارتان گواهى دهد، اگر راستگو هستید».
چگونه مى‏توان میان دین و دانش جدایى افکند در حالى‏که قرآن در موارد زیادى بر علم و دانش تکیه مى‏کند، و کافى است بدانیم که «علم» با تمام مشتقّاتش، 779 بار، و ماده «عقل»، 47 بار و ماده «فکر»، 18 بار و ماده «لُبّ»، 16 بار و «نذیر»، 4 بار در قرآن وارد شده‏اند. با این وصف چگونه مى‏توان خردورزى و علم‏گرایى آخرین آیین الهى را انکار کرد.
طرح معارف همراه با دلیل
گواه روشن بر پیوند دین با عقلانیت، آیاتى است که در آنها، معارف الهى، با دقیق‏ترین و در عین حال استوارترین دلایل مطرح گردیده است. اینک به نحو گذار برخى از این‏گونه آیات را مطرح کرده و از تقریر براهین وارده، خوددارى مى‏کنیم:
1. «أمْ خُلِقُوا مِنْ غَیرِ شَى‏ءٍ أَمْ هُمُ الخالِقونَ* أمْ خَلَقُوا السَّمواتِ و الأرضَ بَلْ لا یُوقِنُونَ(7)».
«آیا آنان بدون آفریننده آفریده‏اند یا خود، خالق خویشند، آیا آنها آسمان‏ها و زمین را آفریده‏اند؟ آنان جویاى یقین نیستند».
در واقع پیام این آیه شریفه این است که درباره هر پدیده، از جمله خود «مشرکان»، یکى از سه حالت وجود دارد و از آن‏ها بیرون نیست:
1. بدون خالق و آفریننده، پدید آمده‏اند: «أم خلقوا من غیر شى‏ءٍ».
2. خود، خالق خویش مى‏باشند: «أم هم الخالقون».
3. خالقى، آنان را پدید آورده است: (نظریه قرآن»)
مشرکان از خود بگذرند و درباره نظام جهان بالا بیندیشند؛ این سه حالت در آن‏ها هم حاکم و جارى است چنان‏که مى‏فرماید: «أم خلقوا السموات و الارض»: «آیا آنها آسمان‏ها و زمین را آفریده‏اند و...».
طرح توحید در خالقیت و ربوبیت با برهان فلسفى
توحید در «خالقیت» جدا از توحید در «ربوبیت» است، محور سخن در مورد نخست، درباره آفریدگارى و در دومى، کردگارى است و به تعبیر دیگر: در یگانگى خالق، محور سخن این است که جهان هستى، جز یک خالق و آفریننده بیش ندارد، و در یگانگى مدیر و مدبّر، محور سخن این است که جهان یک گرداننده بیش ندارد. قرآن در دو آیه، هر دو را همراه برهان و دلیل مطرح کرده و متکلّمان، برهان تمانع و غیره را از این دو استخراج کرده‏اند.
در مورد توحید در خالقیت مى‏فرماید:
«ماَ اتَّخَذَاللّهُ مِنْ وَلَدٍ و ما کانَ مَعَهُ مِنْ إلهٍ إذا لَذَهَبَ کُلُّ إلهٍ بِما خَلَقَ و لَعَلا بَعْضُهُمْ على بَعْضٍ سُبْحانَ اللّه‏ِ عَمّا یَصِفُونَ(8)».
«خدا هرگز فرزندى براى خود اتخاذ نکرده و خداى دیگر با او نیست، اگر چنین مى‏شد، هر یک به اراده مخلوق خود مى‏پرداخت و بعضى بر بعضى برترى مى‏جستند، منزه است خدا از آنچه آنان توصیف مى‏کنند».
آیه مبارکه از وجود هماهنگى در جهان آفرینش بر وحدت آفریننده استدلال مى‏کند و بحث ما گنجایش بیان آن را ندارد. علاقه‏مندان به تفسیر المیزان مراجعه فرمایند(9).
در مورد توحید در ربوبیت و تدبیر جهان، قرآن برهانى شبیه برهان پیش دارد آنجا که مى‏فرماید:
«لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إلاّاللّه‏ُ لَفَسَدَتا سُبْحانَ اللّه‏ِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمّا یَصِفُونَ(10)».
«بگو اگر خدایانى در آسمان و زمین بودند، نظام هستى از هم مى‏گسست، منزه است خداودن صاحب عرش از آن‏چه توصیف مى‏کنند».
مفسران در تفسیر لفظ «اله» اقوال متعددى را مطرح کرده‏اند که همگى دور از واقع‏بینى است. ذلاً این اقوال را مورد نقد و بررسى قرار مى‏دهیم:
1. «اله» مشتق از «الوهیت» به معنى عبادت و پرستش است.
2. «اله» مشتق از «ألْوَلْه» به معنى «تحیر» است. اگر به خدا «اله» مى‏گویند، به خاطر این است که خرد در درک کنه وجود او متحیر و سرگردان است.
3. «اله» مشتق از «اَلِهَ» به معنى «فزع» و إله به معنى کسى است که انسان‏ها در مشکلات به او پناه مى‏برند(11).
یادآور مى‏شویم که این مفاهیم سه‏گانه، معنى واقعى «اله» نیست، بلکه از لوازم معنى واقعى آن است و حق این است که «اله» به معنى «خدا» است، تفاوت آن با «اللّه‏» در کلى بودن اله و علم بودن اللّه‏ است. مشرکان عصر رسالت در عین اعتقاد به «اللّه‏»(12) بت‏هاى خود را «آلهه» مى‏خواندند(13).
تفسیر درست این آیات فقط در صورتى امکان‏پذیر است که «اله» را به معنى «خدا» بگیریم؛ یعنى موجود باکمال و با علم و قدرت که توان خالقیت و تدبیر و سرنوشت انسان در دست اوست و «اله» به این معنى در نظر موحدان یک مصداق بیش ندارد و آن را «اللّه‏» مى‏نامند؛ ولى در نظر مشرکان، مصادیق متعدد یا زمان مختلف دارد، و آلهه مشرکان در عین این‏که مخلوق «اللّه‏» هستند، ولى از توان و تدبیر و کردگارى برخوردارند و لااقل در سرنوشت انسان، تأثیر به سزایى دارند.
اگر «آلهه» را در آیات یادشده -که متضمّن برهان بر توحید در خالقیت و ربوبیت است- به معنى خدا بگیریم مفاد آیه‏ها روشن خواهد بود و اگر به یکى از معانى سه‏گانه و بالأخص «معبود» بگیریم، دچار مشکل خواهیم شد؛ زیرا آیات اصرار دارند که وجود الهه مایه فساد در نظام خلقت است و این در صورتى متصوّر است که «آلهه» به معنى خدایان توانا بر افرینش و کردگار باشد نه به معنى معبود؛ زیرا تعدد معبود هیچ‏گاه مایه فساد نبوده و زمین مکّه مملو از آنها بوده و هم‏اکنون شرق آسیا موزه چنین معبودهایى است و اصلاً فسادى در نظام خلقت پدید نیامده است.
دعوت بر خردورزى در روایات
این، تنها کتاب آسمانى نیست که انسان را به اندیشیدن دعوت مى‏کند، بلکه روایات مأثور از پسشوایان معصوم نیز، در این قلمرو با قرآن، همسو است:
1. امام باقر علیه‏السلام مى‏فرماید:
«إنّما یُداقُّ اللّه‏ُ العبادَ فِى الحِسابِ یومَ القیامةِ على قَدْرِ ما آتاهُم مِنَ العُقولِ فِى الدُّنیا(14)».
«حساب‏رسى خدا در روز رستاخیز در مورد بندگان در حد خردى است که به آنان داده است؛ یعنى هرکس که خرد او بیشتر، مسؤولیت او بزرگ‏تر است».
2. امام صادق علیه‏السلام مى‏فرماید:
«بِالتَّعَقُّلِ عَرِفَ العِبادُ خالقَهُم و انّهم مَخلوقونَ إنّه المُدَبِّر لهم و إنّهم المدبَّرون(15)».
«مردم با اندیشیدن آفریننده، خود را شناخته و دانسته‏اند که آنان مخلوق خدا مى‏باشند و اوست مدبّر جهان و آنها تحت تدبیر او هستند».
این دو حدیث را به عنوان نمونه یادآور شدیم؛ زیرا کافى است که توجه کنیم: مرحوم کلینى (متوفاى 329 هـ.ق) در کتاب کافى، باب مفصّلى در مورد عقل باز کرده و احادیثى را گردآورده که همگى حاکى از عقلانیت آیین محمدى است.
الهیّات نهج‏البلاغه و کتاب توحید شیخ صدوق همگى حاکى از هماهنگى عقل و دین، و ارزش کتاب توحید شیخ صدوق در صورتى معلوم مى‏شود که آن را در کنار کتاب توحید «ابن خزیمه»(متوفاى 311 هـ.ق) بگذاریم و توحید صدوق نماینده مکتب تنزیه خدا از تشبیه و تجسیم و دیگرى نماینده مکتب تجسیم و جبر است.
ولى جاى تأسف است که در زمان ما، در ایام حج، توحید ابن خزیمه به صورت رایگان به زائران هدیه مى‏شود، تا احادیث اسراییلى و مسیحى و مجوسى را به آخرین نقطه جهان منتقل کند.
مطالعه کتاب احتجاج و مناظرات حضرات معصومین، روشن‏ترین گواه بر عقلانیت روش اهل‏بیت است.
عقلانیت آیین محمدى، به قلمروى معارف و اصول عقاید منحصر نیست، بلکه اساس فروع آن را نیز تشکیل مى‏دهد که به برخى از آن‏ها در آیات قرآن تصریح شده است:
«...أقِمِ الصَّلاةَ لِذِکْرى(16)»: «نماز را براى یاد من به پا دار».
«...أقِمِ الصلاة إنَّ الصَّلاةَ تَنْهى عَنِ الفَحْشاءِ و الْمُنکَر وَ لَذِکرُ اللّه‏ِ أَکْبَرُ...(17)».
«نماز را به‏پا دار، نماز از زشتى‏ها و گناه باز مى‏دارد و یاد خدا بزرگ است».
«إنّما یُریدُ الشَّیْطانُ اَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةَ وَ الْبَغْضاءَ فِى الخَمْرِ وَ المَیْسِرِ وَ یَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللّه‏ِ وَ عَنِ الصَّلاةِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ(18)».
«همانا شیطان مى‏خواهد با شراب و قمار، میان شما دشمنى و کینه ایجاد کند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد. پس آیا شما دست برمى‏دارید»؟

________________________________________
1. سخنرانى حضرت آیت‏اللّه‏ سبحانى در پژوهش‏گاه فرهنگ و اندیشه اسلامى، در تاریخ 3/9/84، قم.
2. آل‏عمران: 19.
3. نهج‏البلاغه، کلمات قصار، شماره 2.
4. مائده: 48.
5. انبیاء: 24.
6. احقاف: 4.
7. طور: 36-35.
8. مؤمنون: 91.
9. المیزان، ج 15، ص 67-64.
10. انبیاء: 22.
11. مجمع‏البیان، ج 1، ص 19، طبع صیدا.
12. «و لئن سألتهم مَن خلقهم لیقولنّ اللّه‏ فأنّى یؤفکون»: اگر از آنان بپرسى آنان را چه کسى آفریده؟ مى‏گویند ما را «اللّه‏» آفریده است. (زخرف: 78).
13. «أجعل الآلهةَ اِلها واحدا إنَّ هذا لشى‏ءٌ عُجابٌ»: آیا چند خدا را یک خدا قرار داده است؟ این کار شگفت‏است. (ص: 5).
14. کافى: ج 1، ص 11.
15. کافى: ج 1، ص 29.
16. طه: 14.
17. عنکبوت: 45.
18. مائده: 91.

تبلیغات