تربیت فکر و اندیشه از دیدگاه نهجالبلاغه سیاست و شرایع
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
پرداختن به امور سیاسى و اهمّیّت به سرنوشت جامعه، یکى از ضرورىترین آموزشهاى اسلامى است. انسان مسلمان، وظیفه دارد که نسبت به سرنوشت خود و مسیر زندگى اهمّیّت فراوان بدهد. علاوه بر این، وظیفه انسانى و تکلیف یک انسان مسؤول است که در ایجاد و تکوین جامعهاى سالم بکوشد و یک تکلیف الهى که مذهب نیز بر آن تأکید دارد.
اسلام بر خلاف آیین مسیحیّت، هرگز به هیچگونه قدرگرایى و فاتالیسم (Fatalism) اعتقاد ندارد و تعیین سرنوشت انسانها را تنها از مسیر «تغییر ارادهها و تصمیم ملّى» در تغییر جامعه مىداند: «إنّ اللّه لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حتّى یُغَیِّروا ما بِاَنْفُسِهِم(1)».
دقیقا در این دیدگاه اجتماعى است که اطلاع از اوضاع اجتماع و شرایط سیاسى جامعه مسلمین، شرط لازم سیاسى بودن و دخالت در امور سیاسى شمرده مىشود.
اساسا به تعریف ارسطو، انسان، یک حیوان سیاسى است. او با تدبیر و برنامهریزى و دور اندیشى خود، جامعهاش را اداره مىکند و خلاقیّت خود را نشان مىدهد.
جامعههاى ابتدایى
شاید از روزگاران نخستین، حتى در جامعههاى ابتدایى، سخن از تشکیل اجتماع و تشکیل حکومت، یکى از ضرورىترین تمایلات انسان بوده است. گرچه به طور عقلى، تشکیل حکومت، لزوما داراى حکومت دینى داشتن نیست و انسان با تدبیر و عقلانیّت خود، مىتواند جامعه سیاسىاش را تشکیل دهد و به اداره آن بپردازد و در هر حال، بدون انتخاب زمامدار و شکلگیرى ریاست عامه مردم، جامعه دچرا آشفتگى مىگردد(2).
این، مطلبى است که متفکّر اسلامى، «ابن خلدون» در مقدّمه خود، به آن اشاره دارد(3). اما عملاً حکومتهاى موجود در جامعههاى بشرى، یک نوع حکومت ترکیبىِ دینى-عرفى بودهاند؛ یعنى کاهن قبیله در کنار شیخ قبیله بر اداره امور اجتماع پرداخته است. بگذریم از اینکه در جامعههاى باستانى، حکومتها در هند، چین، مصر، ایران باستان و حتى روزگار ساسانیان، یک حکومت مذهبى بودهاند(4).
دوران اسلامى
در دوران اسلامى، پس از تشکیل حکومت در مدینه، به وسیله پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، همواره در سلسله حکومتهاى اسلامى، معمولاً دانشمندى مذهبى، همواره گرهگشاى فقهى و نظرى اجتماع مسلمین بوده است و در کنار خلیفه که غالبا فردى اقتدارگرا بوده است، امور اجتماع مسلمین را به دست گرفته است.
دقیقا، این، یک بحث اجتماعى است، بیش از آنکه یک بحث کلامى و جدال دینى باشد. نگاهى به تاریخ «وزارت در جهان اسلام» به ویژه ایران، این حقیقت را ثابت مىکند. کتابهایى مانند «تاریخ الوزراء و الکُتّاب» جهشیارى، این واقعیّت را مدلّل مىسازد که همواره دانشمندان اسلامى، مصدر امور بوده و اداره جامعه به دست آنها بوده است و بیشتر صدراعظمها به مانند خواجه نظامالملک، حسن بن عمید، خواجه نصیر طوسى، ابنسینا و... مدیریت جامعه را به دست دادهاند.
به علاوه، تحریر اندرزنامهها مانند «قابوسنامه» قابوس وشمگیر، «عهدنامه سیاسى» طاهر بن الحسین (سرسلسله طاهریان) به فرزندش عبداللّه بن طاهر(5) و شریعتنامهها مانند «الاحکام السلطانیّة» ابویعلى وماوردى، از منابعى است که در ادبیّات سیاسى ما و فرهنگ اسلامى موجود است و دلالت بر تعامل دین و سیاست در تمدّن اسلامى دارد. اینها منابعى هستند که از منظر شرع به سیاست و حکومتدارى نگاه مىکنند. اما از نظر عقلانى و فلسفى، حکیمانى مانند فارابى و ابوالحسن عامرى با نوشتن «سیاست مدینه» و «آراء اهل مدینه فاضله» و «اخلاق ناصرى» خواجه نصیر طوسى، از طرح جامعه سالم بحث کرده و با تئورى دیگر، درباره جامعه سالم، حاکمیّت نخبگان دیندار و حکیمان مسلمان سخن گفتهاند.
حالا این سؤال اساسى که چرا فلسفه سیاسى و بحث از حکومتهاى شایسته و روابط امور و رابطه دولت و مردم، در بُعدهاى تاریخ اندیشه اسلامى دنبال نشده و به چه علّت، فلسفه سیاسى بعد از فارابى در میان مسلمانان، عقیم مانده است، سؤالى است که باید آن را در جاى دیگرى مطرح کرده و به تحلیل آن پرداخت. اما اینکه رابطه دولت با مردم و نهادهاى اجتماعى چیست؟ قدرت از چه منشأیى سرچشمه مىگیرد؟ و روابط تفکیک قوا چگونه است و وظایف هریک از آنها کدام است؟ گرچه مرحوم علامه نائینى قدسسره در «تنبیه الامّة» ادعا دارد که در فرهنگ اسلامى وجود داشته و در عهدنامه مالک اشتر، امام على علیهالسلام از آنها سخن گفته است؛ اما بیشتر این مطالب در اندیشه غربى مطرح بوده و از کتاب «روحالقوانین» منتسکیو به عنوان منبع تفصیلى آن یاد شده است. باز چیزى که به جرأت مىتوان بر آن تأکید داشت، این است که حتى بعد از مرحوم نائینى، این اندیشه در میان عالمان دینى، چندان مطرح نبوده است و مسایل بیشتر در ابعاد اجمالى «مکاسب محرّمه» علامه شیخ مرتضى انصارى در بحث «ولایة الجائر» مطرح شده است. قطعا امروزه که حکومت در ایران، حکومت دینداران و عالمان اسلامى است، جاى آن دارد که مسایل سیاسى و... در اسلام مشروحا مورد بحث قرار گیرد.
تمایز جامعه سکولار و دیندار
مىتوان تمایز اصلى جامعه دینى و جامعه سکولار را در «معنىدار بودن زندگى و جهان» در جامعه دینى و «بىمعنى بودن آن» در جامعه سکولار دانست. و به تعبیر اودى (Oadi)، از جامعهشناسان دین: «اساس دین را باید در این واقعیّت جستجو کرد که دین، در واقع، واکنشى است در برابر تهدید به بىمعنایى در زندگى بشرى و کوششى است براى نگریستن به جهان به صورت یک واقعیّت معنىدار(6)». زندگى در نظر انسان دیندار، هدفدار و معنىدار است:
«أفَحَسِبْتُمْ أنّما خَلَقْناکُم عَبَثا(7)».
«آیا گمان دارید که ما شما انسانها را بیهوده و عبث آفریدهایم».
به همین دلیل است که در سیاست و حکومتدارى دینى، ارزشهاى دینى و دنیایى، هر دو مطرح است، بر خلاف جامعه سکولار که تنها تمشیت امور دنیوى را در نظر دارد و اداره ارگانیک جامعه را منظور مىکند.
تعریف سیاست
واژه سیاست که امروزه بکار مىبریم، مختصرشده «سیاست مُدُن» است و کلمه «سیاست» به تنهایى معناى روشنى را به دست نمىدهد. سیاست مدن، برگردان واژه Politics یونانى است. در یونانى، Polic به معنى «شهر» است. واژه «پرسپولیس»، شهر پارسیان، همین معنى را مىرساند. Politics یعنى آیین شهردارى که مسلمانان در ترجمه آثار یونانیان به عربى در برابر آن واژه «سیاست مدن» (جمع مدینه) را نهادهاند.
به هر حال، سیاست در زبان عربى به معنى «تربیت کردن ستوران و چهارپایان» و نیز «پاس داشتن مُلک و حکم و راندن بر ملّت و مُهر کردن و ضبط کردن مردم به ترسانیدن» است.
در قاموس «لسانالعرب» مىگوید:
«السّیاسة بالکسر مصدر ساسَ الوالى الرّعیّة اى امرهم و نُهاهُم».
عرب گوید:
«ساسَ الدّوابّ سیاسة إذا رأضها و ادّبها و ساس السلطان و الوالى الرعیّة تولّى امرها و دبّرها و احسن النظر الیها(8)».
در این تعریف، سیاست نوعى تدبیر و تمرین و تربیتکردن را نیز شامل است و از حالت طبیعى درآوردن مردم و به وضع مطلوب واداشتن آنها در ماده «سیاست» تضمین شده است. اما در تعریف دقیقتر که در فرهنگهاى اسلامى آمده است، سیاست را چنین تعریف کردهاند:
«سیاست به صلاح بازآوردن مردم به وسیله ارشاد ایشان به راه نجاتبخش در دنیا و آخرت است و آن، از سوى انبیا براى خاصّه و عامّه در ظاهر و باطن است و از سوى زمامداران مسلمان در ظاهر امور(9)». اما در تعریف دیگرى که استاد «عبدالوهّاب خلاّف» یکى از دانشمندان مسلمان سورى، ارائه مىدهد، سیاست اسلامى، این طور تعریف شده است:
«إنّ عِلمَ السّیاسة الشّرعیّة یُبْحَث فیه عمّا تدبُرُه الدّولة الإسلامیّة مِنَ القوانین و النّظم الّتى تتّفقُ و اصولَ الإسلام و إن لم یَقُم على کلّ تدبیرٍ دلیلٌ خاصٌّ(10)».
«علم سیاست شرعى، علمى است که در آن، از شؤون و امور دولت اسلامى، از قوانین و نظاماتى که با اصول اسلام موافقت دارد بحث مىکند. اگرچه به هر یک از این نظامات، دلیل خاص و ویژهاى وارد نشود».
ملاک در این تعریف، موافقت اصول اسلام در قوانین و نظامات کشورى است. به طور کلّى توافق محتوایى اسلام با نظامات کشورى، مهمترین رکن در سیاست دولت اسلامى است. اگرچه اجراى جزیى و دقیق آن در همه موارد جدید که چه بسا نفى در مورد آن وارد نشده است، چندان اعتبار ندارد.
ممکن است ما از این تعریف، چنین نتیجه بگیریم که سیاست، تربیت مردم و رعایت قانون کلّى اسلام درباره امور اجتماعى و زندگى روزمرّه مسلمین است. در این سیاست، روابط بینالملل، تنظیم امور اجتماعى که مصالح ملّى را در نظر بگیرند، سیاست دین نیز محسوب مىشود.
سیاست در عرف امروزى
بر خلاف اندیشه و فرهنگ اسلامى، در سیاست و حکومت عرفى، سیاست، توسط حامیان و طرفداران آن، به طور صحیح، تفسیر نمىشود؛ بلکه سیاست، وسیلهاى است براى تحکیم سلطه و حفظ قدرت، گرچه از راه ارعاب و ترس صورت گیرد. در اجراى این نوع سیاست، انواع حیله و دروغ و تزویر جائز است و هدف قطعا وسیله را مباح مىکند. در این سیاست، رعایت عدالت و اجراى مصالح دین، چندان مطرح نیست.
«ماکیاولى»، سیاستمدار معروف ایتالیایى در رساله مشهور خود، «شهریار» چنین مفهومى را ارائه مىدهد و براى حفظ قدرت، همه انواع حیله و تزویر، حتّى قتل و ترور را جائز مىشمارد. اگر کسى به این نوع ابزار مسلّط باشد، او را فردى سیاستمدار، باهوش و پیروزمند سیاسى مىشمارد.
اگر سیاست به این معنا باشد، پیشاپیش در تصویر سیاست از دیدگاه معاویه و روشهاى مزوّرانه او، چنین مفهومى آمده است و على بن ابىطالب علیهالسلام غیرسیاسى و بىتدبیر خوانده شده است تا آنجا که خود آن حضرت فرمود:
«و اللّه ما معاویة باَدْهى منّى ولکنّه یَغْدِرُ و یَفْجُرُ و لولا کراهیّة الغَدرِ لَکُنتُ مِن ادهَى الناس»(11).
«به خدا معاویه باهوشتر از من نیست اما او حیله و تزویر مىکند و مگرنه این است که حیله، امرى نامطلوب و ناخواستنى است، حتما من باهوشترین مردم بودم».
آرى! على علیهالسلام در مشى سیاسى خود، هرگز از جاده حق و عدل منحرف نمىشود و قدرتمند و ضعیف پیش او مساوى است تا آنکه حقّ او را از قدرتمند بستاند. على علیهالسلام مىخواهد به عنوان یک سیاستمدار عادل، راه عدل را براى امّت اسلامى، تنظیم کند. او در این راه هیچگونه انحراف از دین را نمىپذیرد. در دیدگاه او، هرگز تسامح با ظالم و چشمپوشى از انحرافات کجاندیشان جائز نیست. او، در این راه، راهنمایى قرآن را پیش چشم دارد که:
«و لا تَرْکَنوا الى الّذینَ ظَلَموا فَتَمَسَّکُمُ النّار»(هود، 13).
قطعا سیاست و حکومت از منظر شخصیت معصومى که جهان را هدفدار مىبیند و زندگى را جهتدار مىشناسد و اساسا در زبان دینى و تشریع شرایع، تربیت انسان، تحقق عدالت اجتماعى و روش دموکراتیکى در تحکیم سیاست و مشروعیت حکومت، اهداف عمده حکومت علوى است، در خطبهها و بیانات مختلف خود به این حقیقتها اشاره دارد و به آنها پاى مىفشارد حضرتش در خطبه شقشقیه به این اهداف اشاره مىکند و مىگوید:
«اَما والّذى فَلَقَ الحبَّة و النّسمة لولا حُضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذ اللّه على العلماء أن لا یقاروا على کظّة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها...».
«آگاه باشید، سوگند به خدائى که میان دانه حبه را شکافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمىشدند آن جمعیت بسیار(براى بیعت) که حجت تمام شود و نبود عهدى که خدایتعالى از علما و دانایان گرفته، راضى نشوند بر سیرى ظالم از ظلم و گرسنه ماندن مظلوم از ستم او هرآینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مىانداختم و آب مىدادم آخرت خلافت را به کاسه انل آن و فهمیدهاید که این دنیاى شما نزد من خوارتر است از عطسه بز ماده».
(نهجالبلاغه فیض الأسلام، ج1، ص 43).
پی نوشتها:
1. رعد.
2. به تعبیر امام على علیهالسلام : «لابدّ للنّاس مِنْ امیرٍ بِرّ او فاجر».
3. ابن خلدون، العبر و دیوان المبتداء و الخبر، صفحه 73، چاپ بیروت.
4. یوآخیم واچ (juachim wach)، Sociology of Reigion . p.125.
5. مقدمه ابنخلدون، ص 303، چاپ بیروت.
6. ملکم همیلتون، جامعهشناسى دین، صفحه 239، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات تبیان، تهران. 1377.
7. مؤمنون، 115.
8. لسان العرب، فیروزآبادى، ماده «ساس».
9. تهانوى، کشّاف اصطلاحات العلوم و الفنون، ج 1، ص 664.
10. عبدالوهّاب خلاّف، السیاسة الشرعیّة، ص 45، دارالکتاب العربى، بیروت، 1978.
11. نهجالبلاغه دشتى، ص 422، خطبه 200.
اسلام بر خلاف آیین مسیحیّت، هرگز به هیچگونه قدرگرایى و فاتالیسم (Fatalism) اعتقاد ندارد و تعیین سرنوشت انسانها را تنها از مسیر «تغییر ارادهها و تصمیم ملّى» در تغییر جامعه مىداند: «إنّ اللّه لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حتّى یُغَیِّروا ما بِاَنْفُسِهِم(1)».
دقیقا در این دیدگاه اجتماعى است که اطلاع از اوضاع اجتماع و شرایط سیاسى جامعه مسلمین، شرط لازم سیاسى بودن و دخالت در امور سیاسى شمرده مىشود.
اساسا به تعریف ارسطو، انسان، یک حیوان سیاسى است. او با تدبیر و برنامهریزى و دور اندیشى خود، جامعهاش را اداره مىکند و خلاقیّت خود را نشان مىدهد.
جامعههاى ابتدایى
شاید از روزگاران نخستین، حتى در جامعههاى ابتدایى، سخن از تشکیل اجتماع و تشکیل حکومت، یکى از ضرورىترین تمایلات انسان بوده است. گرچه به طور عقلى، تشکیل حکومت، لزوما داراى حکومت دینى داشتن نیست و انسان با تدبیر و عقلانیّت خود، مىتواند جامعه سیاسىاش را تشکیل دهد و به اداره آن بپردازد و در هر حال، بدون انتخاب زمامدار و شکلگیرى ریاست عامه مردم، جامعه دچرا آشفتگى مىگردد(2).
این، مطلبى است که متفکّر اسلامى، «ابن خلدون» در مقدّمه خود، به آن اشاره دارد(3). اما عملاً حکومتهاى موجود در جامعههاى بشرى، یک نوع حکومت ترکیبىِ دینى-عرفى بودهاند؛ یعنى کاهن قبیله در کنار شیخ قبیله بر اداره امور اجتماع پرداخته است. بگذریم از اینکه در جامعههاى باستانى، حکومتها در هند، چین، مصر، ایران باستان و حتى روزگار ساسانیان، یک حکومت مذهبى بودهاند(4).
دوران اسلامى
در دوران اسلامى، پس از تشکیل حکومت در مدینه، به وسیله پیامبر صلىاللهعلیهوآله ، همواره در سلسله حکومتهاى اسلامى، معمولاً دانشمندى مذهبى، همواره گرهگشاى فقهى و نظرى اجتماع مسلمین بوده است و در کنار خلیفه که غالبا فردى اقتدارگرا بوده است، امور اجتماع مسلمین را به دست گرفته است.
دقیقا، این، یک بحث اجتماعى است، بیش از آنکه یک بحث کلامى و جدال دینى باشد. نگاهى به تاریخ «وزارت در جهان اسلام» به ویژه ایران، این حقیقت را ثابت مىکند. کتابهایى مانند «تاریخ الوزراء و الکُتّاب» جهشیارى، این واقعیّت را مدلّل مىسازد که همواره دانشمندان اسلامى، مصدر امور بوده و اداره جامعه به دست آنها بوده است و بیشتر صدراعظمها به مانند خواجه نظامالملک، حسن بن عمید، خواجه نصیر طوسى، ابنسینا و... مدیریت جامعه را به دست دادهاند.
به علاوه، تحریر اندرزنامهها مانند «قابوسنامه» قابوس وشمگیر، «عهدنامه سیاسى» طاهر بن الحسین (سرسلسله طاهریان) به فرزندش عبداللّه بن طاهر(5) و شریعتنامهها مانند «الاحکام السلطانیّة» ابویعلى وماوردى، از منابعى است که در ادبیّات سیاسى ما و فرهنگ اسلامى موجود است و دلالت بر تعامل دین و سیاست در تمدّن اسلامى دارد. اینها منابعى هستند که از منظر شرع به سیاست و حکومتدارى نگاه مىکنند. اما از نظر عقلانى و فلسفى، حکیمانى مانند فارابى و ابوالحسن عامرى با نوشتن «سیاست مدینه» و «آراء اهل مدینه فاضله» و «اخلاق ناصرى» خواجه نصیر طوسى، از طرح جامعه سالم بحث کرده و با تئورى دیگر، درباره جامعه سالم، حاکمیّت نخبگان دیندار و حکیمان مسلمان سخن گفتهاند.
حالا این سؤال اساسى که چرا فلسفه سیاسى و بحث از حکومتهاى شایسته و روابط امور و رابطه دولت و مردم، در بُعدهاى تاریخ اندیشه اسلامى دنبال نشده و به چه علّت، فلسفه سیاسى بعد از فارابى در میان مسلمانان، عقیم مانده است، سؤالى است که باید آن را در جاى دیگرى مطرح کرده و به تحلیل آن پرداخت. اما اینکه رابطه دولت با مردم و نهادهاى اجتماعى چیست؟ قدرت از چه منشأیى سرچشمه مىگیرد؟ و روابط تفکیک قوا چگونه است و وظایف هریک از آنها کدام است؟ گرچه مرحوم علامه نائینى قدسسره در «تنبیه الامّة» ادعا دارد که در فرهنگ اسلامى وجود داشته و در عهدنامه مالک اشتر، امام على علیهالسلام از آنها سخن گفته است؛ اما بیشتر این مطالب در اندیشه غربى مطرح بوده و از کتاب «روحالقوانین» منتسکیو به عنوان منبع تفصیلى آن یاد شده است. باز چیزى که به جرأت مىتوان بر آن تأکید داشت، این است که حتى بعد از مرحوم نائینى، این اندیشه در میان عالمان دینى، چندان مطرح نبوده است و مسایل بیشتر در ابعاد اجمالى «مکاسب محرّمه» علامه شیخ مرتضى انصارى در بحث «ولایة الجائر» مطرح شده است. قطعا امروزه که حکومت در ایران، حکومت دینداران و عالمان اسلامى است، جاى آن دارد که مسایل سیاسى و... در اسلام مشروحا مورد بحث قرار گیرد.
تمایز جامعه سکولار و دیندار
مىتوان تمایز اصلى جامعه دینى و جامعه سکولار را در «معنىدار بودن زندگى و جهان» در جامعه دینى و «بىمعنى بودن آن» در جامعه سکولار دانست. و به تعبیر اودى (Oadi)، از جامعهشناسان دین: «اساس دین را باید در این واقعیّت جستجو کرد که دین، در واقع، واکنشى است در برابر تهدید به بىمعنایى در زندگى بشرى و کوششى است براى نگریستن به جهان به صورت یک واقعیّت معنىدار(6)». زندگى در نظر انسان دیندار، هدفدار و معنىدار است:
«أفَحَسِبْتُمْ أنّما خَلَقْناکُم عَبَثا(7)».
«آیا گمان دارید که ما شما انسانها را بیهوده و عبث آفریدهایم».
به همین دلیل است که در سیاست و حکومتدارى دینى، ارزشهاى دینى و دنیایى، هر دو مطرح است، بر خلاف جامعه سکولار که تنها تمشیت امور دنیوى را در نظر دارد و اداره ارگانیک جامعه را منظور مىکند.
تعریف سیاست
واژه سیاست که امروزه بکار مىبریم، مختصرشده «سیاست مُدُن» است و کلمه «سیاست» به تنهایى معناى روشنى را به دست نمىدهد. سیاست مدن، برگردان واژه Politics یونانى است. در یونانى، Polic به معنى «شهر» است. واژه «پرسپولیس»، شهر پارسیان، همین معنى را مىرساند. Politics یعنى آیین شهردارى که مسلمانان در ترجمه آثار یونانیان به عربى در برابر آن واژه «سیاست مدن» (جمع مدینه) را نهادهاند.
به هر حال، سیاست در زبان عربى به معنى «تربیت کردن ستوران و چهارپایان» و نیز «پاس داشتن مُلک و حکم و راندن بر ملّت و مُهر کردن و ضبط کردن مردم به ترسانیدن» است.
در قاموس «لسانالعرب» مىگوید:
«السّیاسة بالکسر مصدر ساسَ الوالى الرّعیّة اى امرهم و نُهاهُم».
عرب گوید:
«ساسَ الدّوابّ سیاسة إذا رأضها و ادّبها و ساس السلطان و الوالى الرعیّة تولّى امرها و دبّرها و احسن النظر الیها(8)».
در این تعریف، سیاست نوعى تدبیر و تمرین و تربیتکردن را نیز شامل است و از حالت طبیعى درآوردن مردم و به وضع مطلوب واداشتن آنها در ماده «سیاست» تضمین شده است. اما در تعریف دقیقتر که در فرهنگهاى اسلامى آمده است، سیاست را چنین تعریف کردهاند:
«سیاست به صلاح بازآوردن مردم به وسیله ارشاد ایشان به راه نجاتبخش در دنیا و آخرت است و آن، از سوى انبیا براى خاصّه و عامّه در ظاهر و باطن است و از سوى زمامداران مسلمان در ظاهر امور(9)». اما در تعریف دیگرى که استاد «عبدالوهّاب خلاّف» یکى از دانشمندان مسلمان سورى، ارائه مىدهد، سیاست اسلامى، این طور تعریف شده است:
«إنّ عِلمَ السّیاسة الشّرعیّة یُبْحَث فیه عمّا تدبُرُه الدّولة الإسلامیّة مِنَ القوانین و النّظم الّتى تتّفقُ و اصولَ الإسلام و إن لم یَقُم على کلّ تدبیرٍ دلیلٌ خاصٌّ(10)».
«علم سیاست شرعى، علمى است که در آن، از شؤون و امور دولت اسلامى، از قوانین و نظاماتى که با اصول اسلام موافقت دارد بحث مىکند. اگرچه به هر یک از این نظامات، دلیل خاص و ویژهاى وارد نشود».
ملاک در این تعریف، موافقت اصول اسلام در قوانین و نظامات کشورى است. به طور کلّى توافق محتوایى اسلام با نظامات کشورى، مهمترین رکن در سیاست دولت اسلامى است. اگرچه اجراى جزیى و دقیق آن در همه موارد جدید که چه بسا نفى در مورد آن وارد نشده است، چندان اعتبار ندارد.
ممکن است ما از این تعریف، چنین نتیجه بگیریم که سیاست، تربیت مردم و رعایت قانون کلّى اسلام درباره امور اجتماعى و زندگى روزمرّه مسلمین است. در این سیاست، روابط بینالملل، تنظیم امور اجتماعى که مصالح ملّى را در نظر بگیرند، سیاست دین نیز محسوب مىشود.
سیاست در عرف امروزى
بر خلاف اندیشه و فرهنگ اسلامى، در سیاست و حکومت عرفى، سیاست، توسط حامیان و طرفداران آن، به طور صحیح، تفسیر نمىشود؛ بلکه سیاست، وسیلهاى است براى تحکیم سلطه و حفظ قدرت، گرچه از راه ارعاب و ترس صورت گیرد. در اجراى این نوع سیاست، انواع حیله و دروغ و تزویر جائز است و هدف قطعا وسیله را مباح مىکند. در این سیاست، رعایت عدالت و اجراى مصالح دین، چندان مطرح نیست.
«ماکیاولى»، سیاستمدار معروف ایتالیایى در رساله مشهور خود، «شهریار» چنین مفهومى را ارائه مىدهد و براى حفظ قدرت، همه انواع حیله و تزویر، حتّى قتل و ترور را جائز مىشمارد. اگر کسى به این نوع ابزار مسلّط باشد، او را فردى سیاستمدار، باهوش و پیروزمند سیاسى مىشمارد.
اگر سیاست به این معنا باشد، پیشاپیش در تصویر سیاست از دیدگاه معاویه و روشهاى مزوّرانه او، چنین مفهومى آمده است و على بن ابىطالب علیهالسلام غیرسیاسى و بىتدبیر خوانده شده است تا آنجا که خود آن حضرت فرمود:
«و اللّه ما معاویة باَدْهى منّى ولکنّه یَغْدِرُ و یَفْجُرُ و لولا کراهیّة الغَدرِ لَکُنتُ مِن ادهَى الناس»(11).
«به خدا معاویه باهوشتر از من نیست اما او حیله و تزویر مىکند و مگرنه این است که حیله، امرى نامطلوب و ناخواستنى است، حتما من باهوشترین مردم بودم».
آرى! على علیهالسلام در مشى سیاسى خود، هرگز از جاده حق و عدل منحرف نمىشود و قدرتمند و ضعیف پیش او مساوى است تا آنکه حقّ او را از قدرتمند بستاند. على علیهالسلام مىخواهد به عنوان یک سیاستمدار عادل، راه عدل را براى امّت اسلامى، تنظیم کند. او در این راه هیچگونه انحراف از دین را نمىپذیرد. در دیدگاه او، هرگز تسامح با ظالم و چشمپوشى از انحرافات کجاندیشان جائز نیست. او، در این راه، راهنمایى قرآن را پیش چشم دارد که:
«و لا تَرْکَنوا الى الّذینَ ظَلَموا فَتَمَسَّکُمُ النّار»(هود، 13).
قطعا سیاست و حکومت از منظر شخصیت معصومى که جهان را هدفدار مىبیند و زندگى را جهتدار مىشناسد و اساسا در زبان دینى و تشریع شرایع، تربیت انسان، تحقق عدالت اجتماعى و روش دموکراتیکى در تحکیم سیاست و مشروعیت حکومت، اهداف عمده حکومت علوى است، در خطبهها و بیانات مختلف خود به این حقیقتها اشاره دارد و به آنها پاى مىفشارد حضرتش در خطبه شقشقیه به این اهداف اشاره مىکند و مىگوید:
«اَما والّذى فَلَقَ الحبَّة و النّسمة لولا حُضور الحاضر و قیام الحجّة بوجود الناصر و ما اخذ اللّه على العلماء أن لا یقاروا على کظّة ظالم و لا سغب مظلوم لالقیت حبلها على غاربها...».
«آگاه باشید، سوگند به خدائى که میان دانه حبه را شکافت و انسان را خلق نمود اگر حاضر نمىشدند آن جمعیت بسیار(براى بیعت) که حجت تمام شود و نبود عهدى که خدایتعالى از علما و دانایان گرفته، راضى نشوند بر سیرى ظالم از ظلم و گرسنه ماندن مظلوم از ستم او هرآینه ریسمان و مهار شتر خلافت را بر کوهان آن مىانداختم و آب مىدادم آخرت خلافت را به کاسه انل آن و فهمیدهاید که این دنیاى شما نزد من خوارتر است از عطسه بز ماده».
(نهجالبلاغه فیض الأسلام، ج1، ص 43).
پی نوشتها:
1. رعد.
2. به تعبیر امام على علیهالسلام : «لابدّ للنّاس مِنْ امیرٍ بِرّ او فاجر».
3. ابن خلدون، العبر و دیوان المبتداء و الخبر، صفحه 73، چاپ بیروت.
4. یوآخیم واچ (juachim wach)، Sociology of Reigion . p.125.
5. مقدمه ابنخلدون، ص 303، چاپ بیروت.
6. ملکم همیلتون، جامعهشناسى دین، صفحه 239، ترجمه محسن ثلاثى، انتشارات تبیان، تهران. 1377.
7. مؤمنون، 115.
8. لسان العرب، فیروزآبادى، ماده «ساس».
9. تهانوى، کشّاف اصطلاحات العلوم و الفنون، ج 1، ص 664.
10. عبدالوهّاب خلاّف، السیاسة الشرعیّة، ص 45، دارالکتاب العربى، بیروت، 1978.
11. نهجالبلاغه دشتى، ص 422، خطبه 200.