اصول اسلامی حاکم بر دیپلماسی با کفار (4)
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
در دیپلماسى اسلامى، بر اساس تعالیم وحى، یک سلسله اصول و قواعد فقهى و حقوقى، بر روابط مسلمانان با کفار حاکم است. در سه بخش گذشته این سلسله بحثها، با اصولى مانند: قاعده نفى سبیل، قاعده ذلّت کفّار، دوست نگرفتن کفار، حفظ مواضع اصولى در برابر کفار، رفتار انسانى با کفار و بحث و گفتگوى منطقى با کفار آشنا شدیم؛ اینک دنباله بحث:
8. قاعده تألیف قلوب
تألیف قلوب، از نظر فقهى عبارت است از: «حمایت اقتصادى مسلمین و یا کفار توسط پیامبر، امام و یا ولىّامر مسلمین به منظور جلب آنان براى جهاد و اسلام و دفاع از آن».
اسلام براى این امر، بودجه خاصى را اختصاص داده است و آن، قسمتى از زکات است که به عنوان مالیات اسلامى، از مردم مسلمان گرفته مىشود. کسانى که مورد کمک و حمایت قرار مىگیرند «مؤلّفة قلوبهم» و یا «مؤلّفة القلوب» نامیده مىشوند. امام خمینى قدسسره در تحریرالوسیلة مىفرمایند:
«مؤلفة قلوبهم، آن عده از کفار هستند که با تألیف قلوب، قصد مىشود که آنان به جنگ و مبارزه با مسلمانان ترغیب نشوند و یا اینکه گرایش پیدا کنند به دین اسلام؛ همینطور آن عده از مسلمانان که عقیده آنان نسبت به اسلام ضعیف است، مشمول تألیف قلوب هستند(1)».
تمامى فقهاى شیعه بر این نظر اتّفاق نظر دارند که حکم «تألیف قلوب» هنوز هم مصداق دارد و باید اجرا شود و بر این نظرند که پس از رحلت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله هم این حکم باید اجرا شود. اما بعضى از فقهاى اهل تسنّن بر این نظرند که این حکم پس از رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله لغو شده و قابل اجرا نیست. اینان دو دلیل براى این نظر خود بیان مىدارند:
1. این که صحابه بر نسخ آن اجماع کردهاند.
2. حکم «تألیف قلوب» به خاطر کمى تعداد مسلمین، در ابتداى کار، مورد نیاز بود و اکنون با انتشار جهانى اسلام، نیازى به مسأله تألیف و جلب حمایت دیگران وجود ندارد.
اما این استدلال، به دو دلیل مردود است:
1. این گروه مىگویند: بعد از رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ، عمر، سهم مؤلفة القلوب را قطع کرد و صحابه نیز از کار او در اینباره نهى و انتقاد نکردند.
اما جواب این است که عمر به این دلیل سهم ایشان را لغو نکرد که حکم تألیف قلوب لغو شده بود؛ بلکه این کار به این دلیل بود که افرادى که سهم تألیف قلوب به آنها تعلّق مىگرفت، مصداق نداشت. از این گذشته، یک حکم شرعى را باید خود پیامبر یا کسى که ولى و نماینده خداست فسخ کند نه صحابه پیامبر.
2. ادعاى این که مسلمین دیگر نیازى به تألیف قلوب ندارند، به سه دلیل نقض مىشود:
الف. چنانکه بعضى از فقهاى مالکى گفتهاند: دادن سهمى از زکات براى تألیف قلوب افراد و اقوام، صرفا به این دلیل نیست که به ما کمک کنند؛ بلکه مقصود از اِعمال تألیف قلوب، ترغیب دیگران به دین اسلام و نجات آنها از ضلالت است.
ب. علّت اقدام به تألیف قلوب، ضعف دین اسلام و یا فقر کسانى نیست که مورد تألیف قرار مىگیرند.
ج. نمىتوان پذیرفت که اسلام اکنون دیگر بىنیاز شده و احتیاجى ندارد، بلکه اکنون که مسلمانان در تنگنا و فشار قرار گرفتهاند، بیش از هر وقت دیگرى به این حکم احتیاج دارند.
در این جا سؤال این است که آیا فقط باید از زکات براى تألیف قلوب استفاده کرد و یا اینکه مىتوان بهطور کلّى از بیتالمال براى این امر استفاده کرد؟
پاسخ این است که منبع اولیّه این امر زکات است، اما با توجه به وجود ولایت امام معصوم در بینش اسلامى شیعى، امام و فقیه، با استفاده از ولایت خود مىتواند درصورت مصلحت به صورت مقتضى اقدام نماید.
9. قاعده تولّى و تبرّى
«تولّى» و «تبرّى» یعنى انسان از لحاظ عاطفى قلب خود را از محبت و علاقه خدا، پیامبران و ائمّه معصومین علیهمالسلام و جانشینان بحق آنها(فقهاء) و مؤمنان پر کند و در عینحال، بغض و کینه دشمنان آنها را به دل بگیرد و از نظر سیاسى و اجتماعى، سرپرستى، رهبرى، دوستى و حکومت الهى را بپذیرد و از حکومت اعداءاللّه و دشمنان اسلام، دورى جوید(2).
از جمله آیات قرآنى در باب تولّى و تبرّى مىتوان به آیه 4 سوره ممتحنه اشاره کرد چنانکه مىفرماید:
«براى شما مؤمنان، ابراهیم و آنان که با او بودند الگو و اسوه نیکویى هستند تا به آنها اقتدا کنید، آنان به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما و آن چه مىپرستید به کلّى برى و بیزاریم. ما مخالف و منکر شما هستیم و همیشه میان ما و شما بغض و کینه و دشمنى، حاکم خواهد بود تا آنگاه که به خداى یگانه و بىهمتا ایمان بیاورید».
البته این بغض، در مقابل افرادى است که ستم کردهاند وگرنه با بىطرفان، اینچنین ناسازگارى و برخوردى نیست. از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که:
«مَن أحبَّ للّه و أبْغَضَ للّهِ و أعطى للّهِ فَهُوَ مِمَّنْ کَمُلَ ایمانُهُ».
«هر کس براى خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد و براى رضاى خدا ببخشد، او از دسته مؤمنانى محسوب مىشود که ایمانشان کامل شده است».
سیاست خارجى دولت اسلامى نسبت به ملل و کشورهاى مسلمان نیز باید با ملاک و میزان نزدیکى آنان به اسلام و میزان تبعیّتشان از قوانین اسلامى تعیین شود، در رابطه با ملل و کشورهاى غیرمسلمان نیز باید دستورالعمل: «کُونا لِلظّالِمِ خَصْما و لِلْمَظْلومِ عَوْنا»، ملاک و مجوّز روابط سیاسى قرار بگیرد. از کشورهایى که داراى خطمشى سیاسى ظالمانه و تجاوزطلبانه و غارتگرانه هستند، با توجه به میزان گرایشهاى ظالمانه آنها باید «تبرّى» شود و کشورهاى مظلوم نیز باید مورد شمول قاعده «تولّى» قرار بگیرند و حکومت اسلامى «عون» و جانبدار آنان باشد.
جبههاى که ستمگران در آنند «جبهه شرّ» و جبههاى که مظلومان و بیچارهگان در آن قرار دارند «جبهه خیر» است. حکومتهایى که سیاست خارجى خود را متوجه جبهه شر مىکنند، به تدریج استحاله پیدا کرده و تبدیل به «شرّ» مىشوند؛ امّا تنظیم روابط با مظلومان و جبهه خیر و جانبدارى از حقوق پایمال شده آنان، عامل رشد و شکوفایى خودِ کشورِ حمایتکننده در سطح جهانى و صحنه بینالمللى خواهد بود.
از آیه 4 سوره ممتحنه که در سطور گذشته یاد کردیم، چنین برمىآید که در طىّ تاریخ، حقّ و باطل و توحید و شرک با همدیگر آشتىناپذیرند و شخص حضرت ابراهیم علیهالسلام الگوى این ستیز سازشناپذیر مىباشد. و از آیه نهم همین سوره برمىآید که آن عده از مسلمانان که با ظالمان و ستمگران طرح دوستى، بریزند منافقاند و جزء ستمگران و ظالمان هستند. مفهوم این آیات، قطع کامل رابطه با کفّار نیست، بلکه قطع رابطه با آن عدّه از کفار است که به مسلمانان ظلم روا دارند و ستم کنند. سیاست خارجى اسلام بر این است که از مسلمانان تحت ظلم دفاع کند.
از آیه 137 و 138 سوره نساء نیز که در زیر مىآید، برمىآید که روابط مسلمانان با کفّار نباید بیشتر از روابطشان با مسلمین باشد و در این صورت این کشورها و چنین مسلمانانى، منافق شناخته خواهند شد:
«به منافقان، عذاب دردناک الهى را مژده بده، همان کسانى که به جاى مؤمنان، کافران را به ولایت و دوستى گرفته و پیش آنان عزّت مىطلبند، امّا تمامى عزّت نزد خداست(3)».
طبق این آیه، کشورهاى اسلامى که بیشتر روابطشان با کشورهاى غیراسلامى غرب یا شرق است و کمتر از پنج درصد روابطشان با مسلمانان است، از این قبیلاند.
اکنون بعضى منحرفان و کجفکران این مسأله را مطرح مىکنند که آمریکایىها، مسیحى یا یهودى و اهل کتاب هستند و ما باید در مقابل شرق ملحد، با آنان دست دوستى بدهیم. در پاسخ به اینها باید بگوییم:
مگر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با یهودیان نجنگید؛ مگر جنگ خیبر با یهودیان نبود؟ و مگر خداوند در قرآن نمىفرماید: «گروهى از اهل کتاب به نام یهودى، شدیدترین کینههاى ممکن را نسبت به اسلام و مسملین دارند»؟
بین انواع مشرکان و کفّار، در تولّى و تبرّى تفاوت هست. موضعگیرى اسلام بستگى دارد به میزان کینه و عدواتى که آنان با اسلام دارند. در واقع شعارِ «نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى» بیانگر این مطلب است. امروزه کینه و عداوتى که از غرب مىبینیم، بیشتر است از کینه و عداوتى که از شرق مىبینیم. فلسطین و افغانستان و عراق، تحت سیطره غربیان است. اما باید به این امر هم بیاندیشیم که روسیه هم اگر مىتوانست، شاید این کار را مىکرد یا هر یک از ابرقدرتهاى شرق. همچنان که امام خمینى قدسسره مىفرمایند:
«آمریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوروى از هر دو بدتر و همه از هم بدتر و همه از هم پلیدتر(4)».
10. قاعده دفاع
هیچ اشکالى نیست در این که براى هر انسانى، در مقابل دشمن محارب؛ یعنى کسى که با او اعلان جنگ داده و دشمن مهاجم و دزد و امثال اینها، حقّ دفاع هست؛ چه دفاع از خود و چه دفاع از حریم خانواده و چه دفاع از اموال شخصى، به جز مقدارى که مىتواند انجام دهد.
اگر دزد یا غیردزد، هجوم آورد در خانه و یا خارج از خانه براى کشتن شخص، واجب است به هر وسیله که ممکن باشد، آن شخص از خود دفاع کند، هرچند که کار به قتل مهاجم منجر شود و جایز نیست تسلیم شدن و تن به ظلم دادن. اگر دشمن هجوم آورد به یکى از بستگان و خویشان شخص، مانند پسر، دختر، پدر، برادر و غیر آنها و حتى خادم مرد و زنش که او را بکشد، جایز است و بلکه واجب است دفاع از آنها، هرچند منجر به قتل مهاجم شود.
اگر به خانواده شخص هجوم کنند، چه همسر او باشد و چه غیر آن و بخواهند تجاوز کنند، بر او واجب است به هر وسیلهاى که ممکن باشد مهاجمان را دفع کند، هرچند کار به قتل و کشتهشدن مهاجم بیانجامد. بلکه ظاهرا دفاع، واجب است، اگر منظور مهاجم چیزى کمتر از تجاوز ناموسى هم باشد اگر هجوم کنند بر مال خانواده او، جایز است دفعش به هر وسیلهاى که ممکن باشد، هرچند به قتل مهاجم منجر شود(5)».
همچنان که دفاع شخصى در برابر تجاوز دیگران واجب است، دفاع عمومى از کشورهاى اسلامى در برابر کشورهاى متجاوز نیز واجب است. هرچند در عصر حضور امام معصوم نباشد. امّا جهاد ابتدایى با کفّار، منوط به حضور و اجازه امام معصوم است.
11. قاعده ذمّه
در اصطلاح فقهى عقد «ذمّه» عبارت است از: قرارداد ویژهاى که میان رهبر و امام مسلمین و یا نایب و جانشینان او و فرد یا جماعتى از کفّار اهل کتاب، منعقد مىگردد و طبق آن، حکومت اسلامى حفظ امنیّت ناموسى، جانى و مالى کفّار را برعهده مىگیرد و در مقابل، کفّار نیز پرداخت مالیات ویژهاى به نام «جزیه» را به بیتالمال مسلمین، متعهّد و ضامن مىشوند که در این صورت آن کفّار را «کفّار ذمّى» مىنامند و گاهى نیز بهطور عمومى از آنان به عنوان «اهل ذمّه» یاد مىشود.
کفار بر سه دسته هستند: اهل ذمّه، کفار هُدْنى و کفار حربى. کفار «هدنى»، کفارى هستند که از طرف مسلمانان با آنها آتشبس و صلح شده است، حال یا در مقابل عوض یا بلاعوض، بستگى به شرایط ضمن عقد هدنى دارد.
کفار حربى بر دو دستهاند: 1. کفار ملحد و بتپرست؛ یعنى کفارى که کتاب آسمانى یا چیزى شبیه به آن ندارند. با این گروه نمىتوان عقد ذمّه بست. یا باید از بتپرستى دست بردارند یا با آنها جنگ شود.
2. آن دسته از کفارى که کتاب آسمانى دارند. این گروه اگر بخواهند، مىتوانند جزء اهل ذمّه قرار گیرند؛ امّا در صورت نقض شرایط ذمّه، آنان نیز کافر حربى محسوب مىشوند. یهود و نصارى و مجوس، از این دسته هستند.
- عقد ذمّه را جز امام و یا جانشین و یا نایب او، نمىتوانند برقرار سازند. کفار ذمّى حق ندارند به مقدّسات مسلمین مانند خدا، پیامبر، ائمّه معصومین و ملائکه توهین کنند.
- کفار ذمّى اگر در مقام جنگ و توطئه مسلّحانه علیه مسلمین برآیند، عقد ذمّه، فسخ مىشود.
- کفار ذمّى اگر کمک نظامى به مشرکان کنند و یا براى کفّار ضدّاسلام و مخالف آن جاسوسى کنند، عقد ذمّه فسخ مىشود.
- در صورتى که کفّار ذمّى، شرایط ضمن عقد را ترک کنند، یا مقدّسات اسلام را سبّ کنند، یا احکام و قوانین جارى مملکت را زیر پا بگذارند، عقد ذمّه فسخ مىشود.
پی نوشتها:
1. تحریرالوسیلة، ج 1، ص 336، مسأله 12.
2. فقه سیاسى اسلام، ابوالفضل شکورى، ص 433.
3. سوره نساء، آیات 138 و 137.
4. سخنرانى امام در 4 آبان سال 1343 به مناسبت ردّ کاپیتولاسیون.
5. تحریرالوسیلة، ج 1، ص 487.
8. قاعده تألیف قلوب
تألیف قلوب، از نظر فقهى عبارت است از: «حمایت اقتصادى مسلمین و یا کفار توسط پیامبر، امام و یا ولىّامر مسلمین به منظور جلب آنان براى جهاد و اسلام و دفاع از آن».
اسلام براى این امر، بودجه خاصى را اختصاص داده است و آن، قسمتى از زکات است که به عنوان مالیات اسلامى، از مردم مسلمان گرفته مىشود. کسانى که مورد کمک و حمایت قرار مىگیرند «مؤلّفة قلوبهم» و یا «مؤلّفة القلوب» نامیده مىشوند. امام خمینى قدسسره در تحریرالوسیلة مىفرمایند:
«مؤلفة قلوبهم، آن عده از کفار هستند که با تألیف قلوب، قصد مىشود که آنان به جنگ و مبارزه با مسلمانان ترغیب نشوند و یا اینکه گرایش پیدا کنند به دین اسلام؛ همینطور آن عده از مسلمانان که عقیده آنان نسبت به اسلام ضعیف است، مشمول تألیف قلوب هستند(1)».
تمامى فقهاى شیعه بر این نظر اتّفاق نظر دارند که حکم «تألیف قلوب» هنوز هم مصداق دارد و باید اجرا شود و بر این نظرند که پس از رحلت رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله هم این حکم باید اجرا شود. اما بعضى از فقهاى اهل تسنّن بر این نظرند که این حکم پس از رسول اکرم صلىاللهعلیهوآله لغو شده و قابل اجرا نیست. اینان دو دلیل براى این نظر خود بیان مىدارند:
1. این که صحابه بر نسخ آن اجماع کردهاند.
2. حکم «تألیف قلوب» به خاطر کمى تعداد مسلمین، در ابتداى کار، مورد نیاز بود و اکنون با انتشار جهانى اسلام، نیازى به مسأله تألیف و جلب حمایت دیگران وجود ندارد.
اما این استدلال، به دو دلیل مردود است:
1. این گروه مىگویند: بعد از رحلت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ، عمر، سهم مؤلفة القلوب را قطع کرد و صحابه نیز از کار او در اینباره نهى و انتقاد نکردند.
اما جواب این است که عمر به این دلیل سهم ایشان را لغو نکرد که حکم تألیف قلوب لغو شده بود؛ بلکه این کار به این دلیل بود که افرادى که سهم تألیف قلوب به آنها تعلّق مىگرفت، مصداق نداشت. از این گذشته، یک حکم شرعى را باید خود پیامبر یا کسى که ولى و نماینده خداست فسخ کند نه صحابه پیامبر.
2. ادعاى این که مسلمین دیگر نیازى به تألیف قلوب ندارند، به سه دلیل نقض مىشود:
الف. چنانکه بعضى از فقهاى مالکى گفتهاند: دادن سهمى از زکات براى تألیف قلوب افراد و اقوام، صرفا به این دلیل نیست که به ما کمک کنند؛ بلکه مقصود از اِعمال تألیف قلوب، ترغیب دیگران به دین اسلام و نجات آنها از ضلالت است.
ب. علّت اقدام به تألیف قلوب، ضعف دین اسلام و یا فقر کسانى نیست که مورد تألیف قرار مىگیرند.
ج. نمىتوان پذیرفت که اسلام اکنون دیگر بىنیاز شده و احتیاجى ندارد، بلکه اکنون که مسلمانان در تنگنا و فشار قرار گرفتهاند، بیش از هر وقت دیگرى به این حکم احتیاج دارند.
در این جا سؤال این است که آیا فقط باید از زکات براى تألیف قلوب استفاده کرد و یا اینکه مىتوان بهطور کلّى از بیتالمال براى این امر استفاده کرد؟
پاسخ این است که منبع اولیّه این امر زکات است، اما با توجه به وجود ولایت امام معصوم در بینش اسلامى شیعى، امام و فقیه، با استفاده از ولایت خود مىتواند درصورت مصلحت به صورت مقتضى اقدام نماید.
9. قاعده تولّى و تبرّى
«تولّى» و «تبرّى» یعنى انسان از لحاظ عاطفى قلب خود را از محبت و علاقه خدا، پیامبران و ائمّه معصومین علیهمالسلام و جانشینان بحق آنها(فقهاء) و مؤمنان پر کند و در عینحال، بغض و کینه دشمنان آنها را به دل بگیرد و از نظر سیاسى و اجتماعى، سرپرستى، رهبرى، دوستى و حکومت الهى را بپذیرد و از حکومت اعداءاللّه و دشمنان اسلام، دورى جوید(2).
از جمله آیات قرآنى در باب تولّى و تبرّى مىتوان به آیه 4 سوره ممتحنه اشاره کرد چنانکه مىفرماید:
«براى شما مؤمنان، ابراهیم و آنان که با او بودند الگو و اسوه نیکویى هستند تا به آنها اقتدا کنید، آنان به قوم مشرک خود گفتند: ما از شما و آن چه مىپرستید به کلّى برى و بیزاریم. ما مخالف و منکر شما هستیم و همیشه میان ما و شما بغض و کینه و دشمنى، حاکم خواهد بود تا آنگاه که به خداى یگانه و بىهمتا ایمان بیاورید».
البته این بغض، در مقابل افرادى است که ستم کردهاند وگرنه با بىطرفان، اینچنین ناسازگارى و برخوردى نیست. از امام صادق علیهالسلام روایت شده است که:
«مَن أحبَّ للّه و أبْغَضَ للّهِ و أعطى للّهِ فَهُوَ مِمَّنْ کَمُلَ ایمانُهُ».
«هر کس براى خدا دوست بدارد و به خاطر خدا دشمن بدارد و براى رضاى خدا ببخشد، او از دسته مؤمنانى محسوب مىشود که ایمانشان کامل شده است».
سیاست خارجى دولت اسلامى نسبت به ملل و کشورهاى مسلمان نیز باید با ملاک و میزان نزدیکى آنان به اسلام و میزان تبعیّتشان از قوانین اسلامى تعیین شود، در رابطه با ملل و کشورهاى غیرمسلمان نیز باید دستورالعمل: «کُونا لِلظّالِمِ خَصْما و لِلْمَظْلومِ عَوْنا»، ملاک و مجوّز روابط سیاسى قرار بگیرد. از کشورهایى که داراى خطمشى سیاسى ظالمانه و تجاوزطلبانه و غارتگرانه هستند، با توجه به میزان گرایشهاى ظالمانه آنها باید «تبرّى» شود و کشورهاى مظلوم نیز باید مورد شمول قاعده «تولّى» قرار بگیرند و حکومت اسلامى «عون» و جانبدار آنان باشد.
جبههاى که ستمگران در آنند «جبهه شرّ» و جبههاى که مظلومان و بیچارهگان در آن قرار دارند «جبهه خیر» است. حکومتهایى که سیاست خارجى خود را متوجه جبهه شر مىکنند، به تدریج استحاله پیدا کرده و تبدیل به «شرّ» مىشوند؛ امّا تنظیم روابط با مظلومان و جبهه خیر و جانبدارى از حقوق پایمال شده آنان، عامل رشد و شکوفایى خودِ کشورِ حمایتکننده در سطح جهانى و صحنه بینالمللى خواهد بود.
از آیه 4 سوره ممتحنه که در سطور گذشته یاد کردیم، چنین برمىآید که در طىّ تاریخ، حقّ و باطل و توحید و شرک با همدیگر آشتىناپذیرند و شخص حضرت ابراهیم علیهالسلام الگوى این ستیز سازشناپذیر مىباشد. و از آیه نهم همین سوره برمىآید که آن عده از مسلمانان که با ظالمان و ستمگران طرح دوستى، بریزند منافقاند و جزء ستمگران و ظالمان هستند. مفهوم این آیات، قطع کامل رابطه با کفّار نیست، بلکه قطع رابطه با آن عدّه از کفار است که به مسلمانان ظلم روا دارند و ستم کنند. سیاست خارجى اسلام بر این است که از مسلمانان تحت ظلم دفاع کند.
از آیه 137 و 138 سوره نساء نیز که در زیر مىآید، برمىآید که روابط مسلمانان با کفّار نباید بیشتر از روابطشان با مسلمین باشد و در این صورت این کشورها و چنین مسلمانانى، منافق شناخته خواهند شد:
«به منافقان، عذاب دردناک الهى را مژده بده، همان کسانى که به جاى مؤمنان، کافران را به ولایت و دوستى گرفته و پیش آنان عزّت مىطلبند، امّا تمامى عزّت نزد خداست(3)».
طبق این آیه، کشورهاى اسلامى که بیشتر روابطشان با کشورهاى غیراسلامى غرب یا شرق است و کمتر از پنج درصد روابطشان با مسلمانان است، از این قبیلاند.
اکنون بعضى منحرفان و کجفکران این مسأله را مطرح مىکنند که آمریکایىها، مسیحى یا یهودى و اهل کتاب هستند و ما باید در مقابل شرق ملحد، با آنان دست دوستى بدهیم. در پاسخ به اینها باید بگوییم:
مگر پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله با یهودیان نجنگید؛ مگر جنگ خیبر با یهودیان نبود؟ و مگر خداوند در قرآن نمىفرماید: «گروهى از اهل کتاب به نام یهودى، شدیدترین کینههاى ممکن را نسبت به اسلام و مسملین دارند»؟
بین انواع مشرکان و کفّار، در تولّى و تبرّى تفاوت هست. موضعگیرى اسلام بستگى دارد به میزان کینه و عدواتى که آنان با اسلام دارند. در واقع شعارِ «نه شرقى، نه غربى، جمهورى اسلامى» بیانگر این مطلب است. امروزه کینه و عداوتى که از غرب مىبینیم، بیشتر است از کینه و عداوتى که از شرق مىبینیم. فلسطین و افغانستان و عراق، تحت سیطره غربیان است. اما باید به این امر هم بیاندیشیم که روسیه هم اگر مىتوانست، شاید این کار را مىکرد یا هر یک از ابرقدرتهاى شرق. همچنان که امام خمینى قدسسره مىفرمایند:
«آمریکا از انگلیس بدتر، انگلیس از آمریکا بدتر، شوروى از هر دو بدتر و همه از هم بدتر و همه از هم پلیدتر(4)».
10. قاعده دفاع
هیچ اشکالى نیست در این که براى هر انسانى، در مقابل دشمن محارب؛ یعنى کسى که با او اعلان جنگ داده و دشمن مهاجم و دزد و امثال اینها، حقّ دفاع هست؛ چه دفاع از خود و چه دفاع از حریم خانواده و چه دفاع از اموال شخصى، به جز مقدارى که مىتواند انجام دهد.
اگر دزد یا غیردزد، هجوم آورد در خانه و یا خارج از خانه براى کشتن شخص، واجب است به هر وسیله که ممکن باشد، آن شخص از خود دفاع کند، هرچند که کار به قتل مهاجم منجر شود و جایز نیست تسلیم شدن و تن به ظلم دادن. اگر دشمن هجوم آورد به یکى از بستگان و خویشان شخص، مانند پسر، دختر، پدر، برادر و غیر آنها و حتى خادم مرد و زنش که او را بکشد، جایز است و بلکه واجب است دفاع از آنها، هرچند منجر به قتل مهاجم شود.
اگر به خانواده شخص هجوم کنند، چه همسر او باشد و چه غیر آن و بخواهند تجاوز کنند، بر او واجب است به هر وسیلهاى که ممکن باشد مهاجمان را دفع کند، هرچند کار به قتل و کشتهشدن مهاجم بیانجامد. بلکه ظاهرا دفاع، واجب است، اگر منظور مهاجم چیزى کمتر از تجاوز ناموسى هم باشد اگر هجوم کنند بر مال خانواده او، جایز است دفعش به هر وسیلهاى که ممکن باشد، هرچند به قتل مهاجم منجر شود(5)».
همچنان که دفاع شخصى در برابر تجاوز دیگران واجب است، دفاع عمومى از کشورهاى اسلامى در برابر کشورهاى متجاوز نیز واجب است. هرچند در عصر حضور امام معصوم نباشد. امّا جهاد ابتدایى با کفّار، منوط به حضور و اجازه امام معصوم است.
11. قاعده ذمّه
در اصطلاح فقهى عقد «ذمّه» عبارت است از: قرارداد ویژهاى که میان رهبر و امام مسلمین و یا نایب و جانشینان او و فرد یا جماعتى از کفّار اهل کتاب، منعقد مىگردد و طبق آن، حکومت اسلامى حفظ امنیّت ناموسى، جانى و مالى کفّار را برعهده مىگیرد و در مقابل، کفّار نیز پرداخت مالیات ویژهاى به نام «جزیه» را به بیتالمال مسلمین، متعهّد و ضامن مىشوند که در این صورت آن کفّار را «کفّار ذمّى» مىنامند و گاهى نیز بهطور عمومى از آنان به عنوان «اهل ذمّه» یاد مىشود.
کفار بر سه دسته هستند: اهل ذمّه، کفار هُدْنى و کفار حربى. کفار «هدنى»، کفارى هستند که از طرف مسلمانان با آنها آتشبس و صلح شده است، حال یا در مقابل عوض یا بلاعوض، بستگى به شرایط ضمن عقد هدنى دارد.
کفار حربى بر دو دستهاند: 1. کفار ملحد و بتپرست؛ یعنى کفارى که کتاب آسمانى یا چیزى شبیه به آن ندارند. با این گروه نمىتوان عقد ذمّه بست. یا باید از بتپرستى دست بردارند یا با آنها جنگ شود.
2. آن دسته از کفارى که کتاب آسمانى دارند. این گروه اگر بخواهند، مىتوانند جزء اهل ذمّه قرار گیرند؛ امّا در صورت نقض شرایط ذمّه، آنان نیز کافر حربى محسوب مىشوند. یهود و نصارى و مجوس، از این دسته هستند.
- عقد ذمّه را جز امام و یا جانشین و یا نایب او، نمىتوانند برقرار سازند. کفار ذمّى حق ندارند به مقدّسات مسلمین مانند خدا، پیامبر، ائمّه معصومین و ملائکه توهین کنند.
- کفار ذمّى اگر در مقام جنگ و توطئه مسلّحانه علیه مسلمین برآیند، عقد ذمّه، فسخ مىشود.
- کفار ذمّى اگر کمک نظامى به مشرکان کنند و یا براى کفّار ضدّاسلام و مخالف آن جاسوسى کنند، عقد ذمّه فسخ مىشود.
- در صورتى که کفّار ذمّى، شرایط ضمن عقد را ترک کنند، یا مقدّسات اسلام را سبّ کنند، یا احکام و قوانین جارى مملکت را زیر پا بگذارند، عقد ذمّه فسخ مىشود.
پی نوشتها:
1. تحریرالوسیلة، ج 1، ص 336، مسأله 12.
2. فقه سیاسى اسلام، ابوالفضل شکورى، ص 433.
3. سوره نساء، آیات 138 و 137.
4. سخنرانى امام در 4 آبان سال 1343 به مناسبت ردّ کاپیتولاسیون.
5. تحریرالوسیلة، ج 1، ص 487.