آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۶

چکیده

متن

تحول بزرگی که در نیم قرن اخیر در عرصه مسایل سیاسی، اجتماعی و فرهنگی به وجود آمده است، برخی اندیشمندان را به تجدید نظر در تحلیل‏های تمدنی و شیوه‏های متقابل تمدن‏های خود واداشت. آنان با تأکید بر برخی از عناصر مطرح در جهان، در عرصه روابط اسلام و غرب ـ و به عبارت دیگر، روابط میان مسیحیان و مسلمانان ـ به دو گروه تقسیم شدند؛ گروهی روابط اسلام و غرب را کاملاً تیره و تاریک می‏بینند و گروه دیگر به توافق و امکان هم‏زیستی معتقدند. در نوشتار حاضر ضمن پرداختن به این مسئله، به موارد مشترک فراوانی اشاره شده که می‏تواند مبنای هم‏زیستی و اشتراکات تمدّنی طرفین قرار گیرد.
کلیدواژه‏ها: روابط، تمدن، مسیحیان، مسلمانان، اسلام و غرب، ارزش‏ها و منافع.
در جهان اسلام خیزش اسلامی تمام عیاری وجود دارد که به ویژه در نیم قرن گذشته، تجلی روشن‏تری پیدا کرده و ما برخی نمودهای آن‏را که در عین حال می‏تواند به عنوان عامل گسترش و ریشه دوانی آن هم تلقی شود، شاهد هستیم؛ از جمله: تأسیس نهادهای فراگیری مانند «رابطة العالم الاسلامی» و «سازمان کنفرانس اسلامی» در اواخر دهه شصت (قرن بیستم)، پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، شکست اتحاد شوروی در افغانستان، فراگیر شدن خواست پیاده کردن اسلام در سرتاسر جهان اسلام، بالا گرفتن بدبینی‏ها نسبت به مقاصد غرب در برابر جهان اسلام، گسترش پدیده‏ها و ظواهر اسلامی به ویژه در میان جوانان و ...
این تحول بزرگ، ابرقدرت‏هایی چون آمریکا را به تغییر استراتژی خود و برخی اندیشمندان را به
______________________________
1 دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی.
________________________________________
تجدیدنظر در تحلیل‏های تمدنی و شیوه‏های ارتباط متقابل تمدن‏های خود، واداشت؛ هم‏چنان‏که برخی نظریه پردازان افراطی را به بازگشت به تقسیم نمودن جهان به متمدن و وحشی و از آنجا اعمال قانون جنگل در مورد وحشیان سوق داد.
در این راستا، کارهای تحقیقی ارزشمندی نیز صورت گرفت.(1)
کوشش‏های به عمل آمده برای تبیین این پدیده، بیشتر بر سه عنصر تأکید دارد که عبارت‏اند از:
1ـ مسئله تقسیم جوامع اسلامی به جریان‏های فرهنگی، انقلابی و ارتجاعی و درگیری این جریان‏ها با یک‏دیگر؛
2ـ مسئله تلاش غرب یا دولت‏های طرفدار آن در به حاشیه راندن اسلام و هر گونه نمود اسلامی؛
3ـ استفاده بهینه اندیشمندان اسلامی از شرایط مساعد انسانی و حقوق بشر به قصد برانگیختن احساسات در جهان اسلام.
به این ترتیب، در عرصه روابطی که میان اسلام و غرب باید وجود داشته باشد، آنها به دو گروه تقسیم می‏شوند:
گروه نخست کسانی هستند که معتقدند زمینه مصالحه میان اسلام و غرب کاملاً تیره و تاریک است؛ زیرا اسلام به لحاظ ارزشی، غرب را نفی می‏کند و هم‏زیستی یا هماهنگی با مدرنیسم یا غرب‏گرایی را امکان‏پذیر نمی‏داند. خانم شیرین‏هانتر این دسته را «خاورشناسان جدید» می‏نامد. (هانتر، ص 96) ولی ما آنان را «فیلسوفان یأس تمدنی» می‏نامیم.
از جمله این افراد «مارتین کرامر» است که تساهل و تسامح مخالفانش در موضوع را نکوهش نموده و آنان را «پوزش خواهان» می نامد و معتقد است که روند احیای اسلامی در پایان قرن، موجب نابودی آنها خواهد شد. هم‏چنین «آموس برلموتر» درباره رابطه اسلام و دموکراسی معتقد است: «موضوع، دموکراسی نیست بلکه طبیعت اصلی اسلام است». (واشنگتن پست، 19 ژانویه 1992).
در جهان اسلام نیز کسانی هستند که رابطه اسلام و غرب را رابطه‏ای می‏دانند که به اندازه اسلام و جاهلیت از هم فاصله دارند.
گروه دوم کسانی هستند که امکان هم‏زیستی اسلام و غرب را نشئت گرفته از پویایی اسلام و
______________________________
1ـ از جمله این کارها می‏توان به آثار نوشتاری بسیاری از نویسندگان اسلامی مانند: محمد محمدحسین، عباس محمودالعقاد، محمد حسنین هیکل، شهید مطهری، شهید صدر، ابوالحسن ندوی و نیز نویسندگان غربی چون: جان اسپیزتیو و ب ـ پیسکاتوری، فرانسوا بورگا، گیل کیبیل، ردیکمیجیان، شیرین‏هانتر، براهام برایان و دیگران اشاره کرد.
________________________________________
توان هم‏گامی و هماهنگی آن با تغییرات و دگرگونی‏ها دانسته و معتقدند که ریشه خیزش اسلامی نه در قدرت ذاتی اسلام بلکه در محرومیت‏های اقتصادی، ستم‏های اجتماعی و نابسامانی‏های سیاسی است؛ از جمله مدعیان این دیدگاه فرانسوا بورگات است که ضمن توجه به بعد فرهنگی این حرکت به مثابه کوششی برای استقلال فرهنگی، می‏گوید: «اینک ما شاهد سومین مرحله از زدودن آثار استعمار هستیم. مرحله نخست جنبه سیاسی داشت و به صورت جنبش‏های استقلال طلبانه بود، مرحله دوم، اقتصادی بود (ملی کردن کانال سوئز در مصر و ملی کردن نفت در الجزائر) و سرانجام مرحله سوم که جنبه فرهنگی دارد. (Paris: Editions La Decouverte, 1995, P 107). این گروه طرفدار سیاست برخورد سازنده است و خانم شیرین هانتر، آنان را «جهان سومی» می‏خواند (هانتر، پیشین، ص 98) و ما نام «اندیشمندان توافق» بر آنان می‏نهیم. بسیاری از اندیشمندان اسلامی، در این گروه قرار می‏گیرند.
اگرچه گروه نخست را به خاطر فاصله ای که از فهم طبیعت انعطاف پذیر اسلام و نیز فهم حقیقت نبرد طولانی جهان اسلام با جهان غرب دارند، سرزنش نماییم، اما طرز فکر طرفداران توافق، یعنی گروه دوم، را نیز به این دلیل که ارزش‏های تمدن غرب را اصل می‏دانند و توان اسلام در هماهنگ شدن با این ارزش‏ها را معیاری برای پویایی اسلام قلمداد می‏کنند، نمی‏توانیم بپذیریم.
به عنوان مثال، «براهام برایان» که با ارائه سلسله مقالاتی در این باره در اکونومیست لندن (در سال 1994 م)، به نظر می‏رسد در شمار «اندیشمندان توافق» است و تا حدودی گرایش به معنویات دارد، جهان اسلام را به روی آوردن به همه ارزش‏های غرب فرامی‏خواند و بر این عقیده است که امروزه جهان اسلام، قرن پانزدهم هجری خود را در همان شرایط و وضعی می‏گذراند که غرب، قرن پانزدهم میلادی خود را سپری می‏کرد و همان‏گونه که اسلام عامل خارجی پیدایش رنسانس در غرب بود امروزه نیز غرب باید نقش عامل خارجی موءثر در نهضت و خیزش جهان اسلام را ایفا کند. هم‏چنین خانم شیرین هانتر غرب را به اندکی دین‏داری و گرایش به تدیّن و جهان اسلام را به لائیسم فرامی‏خواند تا مشکل حل گردد. (پیشین).
به نظر می‏رسد تنها دو حالت وجود دارد: یا باید اسلام از ارزش‏های خود عدول کند تا هر دو گروه (هم مأیوسان و هم توافقی‏ها) راضی شوند یا به عنوان دشمن همیشگی تمدن غرب به شمار خواهد رفت. به عبارت دیگر، یا باید ملاک درگیری، ارزش‏ها باشد که در این صورت جای هیچ وجه اشتراکی وجود ندارد و یا ملاک را مصلحت و منافع در نظر گیریم که چشم‏انداز خوبی از هم‏زیستی و همکاری پیدا خواهد شد.
برای این‏که بحث را از رابطه «اسلام با غرب» به رابطه «اسلام با مسیحیت» بکشانیم که هم واقعیت امروزی است و هم کسانی هستند که جهان مسیحیت را معادل جهان غرب می‏دانند، به دو نکته مهم، اشاره می‏کنیم:
نکته نخست:
گاهی آشکارا میان اسلام به عنوان منظومه‏ای از ارزش‏ها، و مسلمانان به مثابه امتی که اسلام آورده است، خلط مبحث می‏شود. واقعیت تطبیقی اسلام و مسیر حرکت امت در بیشتر موارد در عمل نشان‏گر حقیقت ارزش‏های‏اسلامی نیست. به عنوان مثال، ما نمی‏توانیم اقدامات دولتمرد معیّنی را لزوماً برخاسته از فرهنگ اسلامی تلقی کنیم، به ویژه آن‏که دولت اسلامی، درگیر دوره‏های استبداد و دوری از ارزش‏هایی شد که خود مسلمانان نیز از آن دوران، تبرّی می‏جویند؛ هم‏چنان‏که ارزش‏ها و رفتارهای غربیان، ضرورتاً تأیید مسیحیّت را در پی ندارد و حتی تلاش‏هایی (از سوی غرب) صورت می‏گیرد که از خود مسیحیت نیز فاصله گیرند.
ولی اگر بگوییم روح ارزش‏های اسلامی، نیروی محرکه جریان کلی در جهان اسلام است، حتی اگر این جریان لائیک هم فرض شود، چندان از حقیقت دور نشده‏ایم؛ هم‏چنان‏که روح مسیحیت نیز بر کل زندگی غربی تأثیر ریشه‏ای خود را به جای گذاشته و انگ و رنگ خود را بر آن زده است. ولی این دو دین (اسلام و مسیحیت) هم‏چنان به دور از هرگونه انحرافی در جهان (اسلام و غرب) باقی می‏مانند و چیزی از ارزش‏های آنها کاسته نخواهد شد. از این‏جاست که تفاوت در عرصه دیدگاه‏ها یا هم‏زیستی این دو آیین در غرب یا جهان اسلام، کاملاً آشکار می‏گردد، به طوری که چندان تفاوتی میان یک مسلمان و یک ارمنی ایرانی یا یک قبطی یا مسلمان مصری، مشاهده می‏شود؛ به همین دلیل است که معتقدیم گفت‏وگوی اسلام و مسیحیّت، تأثیر بسزایی در پیوندهای میان دو تمدن اسلام و غرب، به جا می‏گذارد.
نکته دوم:
ما خود را در یک زاویه تنگ، آن‏چنان زندانی نمی‏بینیم که طی آن یا باید عرصه را به رویارویی ارزش‏های متناقض (اسلام غرب) و از آن جا نبرد تمدن‏ها واگذار کنیم و یا مصلحت اندیشی کنیم و همه ارزش‏ها را زیر پا نهیم تا هم‏زیستی صورت گرفته باشد. البته کوتاه آمدن نسبت به ارزش‏ها نیز به معنای از خودبیگانگی است. این معادله، در مورد روابط اسلام و غرب و نیز در مورد روابط اسلام و مسیحیّت باطل است؛ زیرا چه بسیار نقاط مشترکی میان اسلام و غرب وجود دارد که می‏توان بدون کوتاه آمدن از ارزش‏ها، در مورد آنها، به توافق و تفاهم رسید؛ ارزش‏های مشترکی چون: حقوق بشر، دموکراسی، صلح، جنگ علیه تروریسم، مقاومت در برابر نژادپرستی، نازیسم، فاشیسم و ...؛ منافع و مصالح مشترکی نیز وجود دارد که این رابطه را نیروی بیشتری می بخشند.
عرصه‏های مشترک میان اسلام و مسیحیّت نیز گستردگی قابل توجهی دارد.
میراث ارزشی مشترکی وجود دارد که نمی‏توان برای آن بهایی در نظر گرفت؛ به عنوان مثال، در متون اسلامی، درباره پاکی و صفای زندگی حضرت عیسی علیه‏السلام و مادر گرامی‏اش مطالب زیادی وجود دارد. شیخ کلینی رحمه‏الله در کتاب مشهور خود «کافی» به متن مناجات حضرت عیسی مسیح علیه‏السلام با خداوند می‏پردازد که به گفته پرفسور محمود ایوب، با بیانی بسیار زیبا، صورت گرفته است: «بنده ای فروتن در برابر خدا و در عین حال از اولیای مقرّب درگاه الهی» و در توضیح آن می‏گوید: «طی این مفهوم تجلی الهی، دو تصویر اسلامی و مسیحی حضرت مسیح علیه‏السلام در نقاط متعددی، در هم می‏آمیزند: اسلام تأکید می‏کند که انسان می‏تواند و حتی وظیفه دارد که به خداوند متعال نزدیک شود و نزدیکی به خداوند نیز در معراج پیامبر اسلام حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله که به طور مستقیم در برابر خدا قرار گرفت و عروج حضرت عیسی و نشستن او در سمت راست خدا، تجلّی آشکاری یافته است»؛ البته به رغم وجود بحث‏هایی درباره این روایت، می‏توان گفت بیان‏گر درآمیختگی‏های این دو میراث الهی، با یک‏دیگر است.
در این میان می‏توان موارد مشترک فراوانی را یافت؛ از جمله:
تأکید بر پرستش خدا و نبرد با ستم و ستم‏گری؛
ایمان به فطرت خلّاق انسان؛
ایمان به منظومه تقریباً یکسانی از اخلاقیات؛
باور به حقوق بشر؛
باور به ارزش کانون خانواده؛
ایمان به ضرورت همبستگی اجتماعی؛
ایمان به ضرورت احیای یادواره‏های سرنوشتی؛
باور به ارزش عفت و پاک‏دامنی اجتماعی؛
ایمان به حضور الهی در مسجد یا کلیسا؛
ایمان به ضرورت خدمت به تمدن بشری؛
باور به مجموعه‏ای از عبادات و نمازهایی که جان را صفا می‏بخشند؛
و بسیاری باورهای دیگر.
و چه اشتراکات تمدنی که این دو آیین، از سر گذرانده‏اند؛ گو این‏که خود مصلحت نیز یک ارزش دینی است که این چنین هم‏زیستی و همکاری با یک‏دیگر را، ایجاب می‏کند. همکاری در مبارزه با فقر و بیماری و جهل، کوشش در جهت نفی تعصّب و فروپاشی اخلاقی و برآوردن نیازهای معنوی و ایستادگی در برابر توطئه‏های شیطانی برای در هم شکستن کیان خانواده و ایجاد تردید در ارزش‏های دینی، و مقاومت در برابر هرگونه تروریسم از جمله ترورسیم رسمی و نفی مدعیان دینی که بنا به منافع شخصی، گروهی، حزبی و فرقه ای خود، جنگ آفرینی می‏کنند و در پوششی از دین پنهان می‏شوند و ...، همه و همه منافع و مصلحت‏هایی است که طرفین را به همکاری سازنده فرامی‏خواند.
منابع و مآخذ:
1ـ ایوب، محمود، دراسات فی العلاقات المسیحیة الاسلامیة، ج 1.
2ـ کرامر، مارتین، روزنامه واشنگتن پست، 19 ژانویه 1992.
3ـ هانتر، شیوین، آینده اسلام و غرب، برخورد تمدن‏ها یا هم‏زیستی مسالمت‏آمیز.
1- Paris: Editions la Decouverte, 1995.

 

تبلیغات