قاعده فقهی نفی سلطه کافر بر مسلمان
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
ماهیّت، مبانى و قلمرو نفى سلطه در فقه و حقوق ایران
امروز یکى از مشکلات کشورهاى اسلامى، سلطه قدرتهاى غیرمسلمان بر آنهاست. اسلام، چاره این مشکل را اجراى قاعده نفى سبیل مىداند. ولى ماهیّت، مبانى و قلمرو کاربرد تفاوت مسلم و کافر کدام است؟ آن را با چه تحلیلى باید پذیرفت؟ مقاله حاضر به پاسخ تحلیلى این امر بر اساس فقه و حقوق اسلامى و کاربرد آن در حقوق ایران مىپردازد.
انسانها بر حسب باورهاى توحیدى و اسلامى به دو دسته مسلم و کافر تقسیم مىشوند. آیا نظامهاى حقوقى در جهان، هواداران توحید اسلامى و شرک و کفر را یکسان مىدانند یا متفاوت؟ آیا حقوق، در عصر حاضر توان فهم تفاوت توحیدمداران با شرکباوران، اسلامگرایان با کفرورزان را دارد؟ آیا نگاه نظام حقوق اسلامى با دیدگاه حقوق رومى و عرفى، یکسان است؟
قاعده نفى سبیل و نفى سلطه در حقوق و علوم سیاسى اسلام، یکى از مهمترین قواعد فقهى است که مورد توافق فریقین است و تا حدود زیادى پاسخگوى سؤالات فوق در هزاره سوم میلادى مىباشد.
تعریف قاعده نفى سبیل
چند تعبیر در آیات و روایات اسلامى، سبب شده است تا مسلمانان به اصطیاد قاعده «نفى سبیل از کفّار» پى برند و معتقد به لزوم نفى سلطه از اسلام و کشورهاى اسلامى شوند. اهم این تعابیر عبارتند از:
عدم جعل سبیل براى کافران بر علیه مؤمنان در وحى الهى.
علوّ اسلامى در قوانین موضوعه رسولخدا صلىاللهعلیهوآله .
تلقى شدن کفر در فرهنگ توحیدى به عنوان عدم زندگى معنوى.
عزت اسلام و ذلّت کفر.
برترى حیات بر مرگ در روایات اسلامى.
مسلمانان از این تعابیر و با تکیه به متن وحى در آیه 141 سوره نساء که فرموده است: «و لَنْ یَجْعَلِ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى المُوْمِنینَ سَبیلاً»، نفى «وضع قوانین به نفع کفّار و بر ضرر مسلمین» را استنباط نمودهاند و آن را منافى با حیات معنوى مسلمانان و عزت اسلامى دانستهاند.
فهم اسلامى از قاعده نفى سبیل هرچند کاملاً مشترک نیست، ولى در فقه شیعه و اهل سنّت، فروع بسیار متنوعى وجود دارد که در آنها به بیان مصادیق این قاعده کلیدى پرداختهاند.
علاوه بر این فروع فقهى و فتاواى فقیهان فریقین، احادیث شیعى و اهل سنّت بیانگر فرق میان کفّار و مؤمنان است. بنابراین، مىتوان گفت در حقوق اسلامى، مسلمان با کافران در بسیارى از ابعاد حقوقى، تفاوت دارند و کافر، حق سلطه بر مسلمانان را ندارد و خداوند مانع چنین سلطه و سبیلى است.
ادلّه قاعده نفى سبیل
دلایل قاعده نفى سبیل، به اختصار از این قرار است:
«و لن یجعَلَ اللّه للکافرین على المؤمنین سبیلاً(1)»: «و خداوند کافران را بر مومنان سلطه نداده است».
«یا ایُّهَا الَّذینَ آمنوا لاتَتَّخِذوا الکافِرینَ اَوْلیاء مِنْ دونِ المُوْمِنینَ(2)»: «اى کسانى که ایمان آوردهاید کافران را بدون مؤمنان، دوست و سرپرست قرار ندهید».
«و لللّه العِزّة و لِرَسولِهِ و لِلْمُوْمِنینَ(3)»: «و عزت، براى خدا و رسولش و براى مؤمنان است».
برخى از فقیهان از آیه فوق نیز قاعده نفى سلطه را فهمیدهاند(4).
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله : «الاسلام یَعْلو و لایُعْلى عَلَیْهِ و الکُفّارُ بِمَنْزَلَة المَوْتى لایَحْجِبونَ و لایورَثونَ(5)»: «اسلام برتر است و بر آن چیزى برترى نخواهد یافت و کافران به منزله مردگان مىباشند و مانع از ارث نمىباشند و ارث نیز نمىبرند».
مبانى منطقى تفاوت مسلم و کافر
انسانهاى مسلمان و انسانهاى کافر در ساختار فیزیولوژیکى، تفاوتهاى اساسى ندارند که سبب شود یکى به منزله مرده و دیگرى به منزله زنده باشد و یکى واجد حق حیات و دیگرى فاقد آن شناخته شود. پس ریشه تفاوت انسان مسلم و کافر را باید در چیز دیگرى جستجو کرد.
به علاوه انسان مؤمن حتى اگر از نظر فیزیولوژیکى از دنیا رفته باشد، کسى حق ندارد به شخصیّت او توهین نماید و لذا نبش قبر مسلم و توهین و اهانت به او، غیبت از او و... حرام است؛ همانگونه که حرمت سوء استفاده از حقوق معنوى او مثل حق تألیف، حق اختراع، حق اکتشاف، حق نرمافزار او همچنان باقى است و ورّاث او قائممقام قانونى او در عملیّات اجرایى مىشوند. شاید بتوان تفاوت کافر و مسلمان را با نظریّههاى زیر تا حدودى فهمید:
الف- نظریّه حقگرایان: از دیدگاه اینان، حقوق، به خاطر رعایت و اجراشدن است. پس فرق است میان معتقدان به حق و مجریان آن با اشخاص منکر حق و غیرمجرى آن. انسان مسلم، انسان حقمدار و حقگرا و مجرىحق است و لذا با اهل کفر، عناد و ناباوران حق، فرق اساسى دارد، هرچند از نظر فیزیولوژیکى تفاوت چندانى نداشته باشند.
ب- نظریّه عرفانى: بنابراین نظریّه، حیات واقعى براى بشر، حیات معنوى و عرفانى است و حیات دنیوى بشر شبه حیات است نه حیات واقعى، مگر به مقدارى که برخوردار از حیات واقعى باشد.
بنابراین نظریّه، مردمان دو دستهاند: برخى اهل معنا و زنده به حیات معنوىاند و برخى دیگر، مردگان متحرک. کسانى که زنده به حیات معنوىاند، حق حیات اسلامى دارند، ولى منکران حیات معنوى از آثار حیات معنوى و حق حیات معنوى برخوردار نیستند و گویى مردهاند. حق ارث مال کسانى است که زندهاند، نه مردگانى که فقط حیات فیزیولوژیک دارند؛ بلکه ضابطه، حیات معنوى است نه حیات فیزیولوژیک. حیات فیزیولوژیک در علم طب و زیستشناسى به درد مىخورد، ولى در علم حقوق، ضابطه، اعتبارى و معنوى است.
در این فرهنگ، ارتداد یعنى مرگ بعد از حیات و در مرتد فطرى، احکامى نظیر وجوب قتل مرتد، مباینت زوجه، تقسیم ارث و... را بار نموده است و مال و جان کافر حربى، محترم شمرده نشده است زیرا مرده، حق مالى ندارد و برعکس در مورد انسان مسلم ولو در رحم مادر، به صورت جنین باشد، کسى حق سقط او را ندارد. در مورد انسان مؤمن ولو در قید حیات دنیوى نباشد بلکه در حیات برزخى باشد، کسى حق غیبت، توهین، افتراء و... بر او ندارد و همه این امور، جرم است و قابل تعزیر مىباشد.
ج- نظریّه اعتبارى: این نظریه را چنین تبیین مىکنند که تفاوت بین مسلم و کافر، از باب تفاوت بین «تبعه» و «غیرتبعه» است. چون در فرهنگ اسلامى، عنصر «مرز»، عنصر خون و یا خاک نیست، بلکه ضابطه مرز، عنصرى فرهنگى و معنوى است و آن عنصر «ایمان و باور اسلامى» است. معتقدان به این عنصر از حق و حقوق تبعه اسلام برخوردارند و منکران ایمان اسلامى، بیگانه، اجنبى و خارج از حقوقو تبعه مىباشند. در روایت نیز نقل شده است که: «کلمة لا اله الا الله حصنى و من دخل حصنى أمن من عذابى».
رابطه قاعده نفى سبیل با سایر قواعد
در این بررسى به مقایسه حقوقى رابطه قاعده نفى سبیل با سایر قواعد فقهى و حقوقى به شرح زیر اشاره مىشود:
الف- رابطه قاعده نفى سبیل با قاعده عدالت
اگر عدالت در این قاعده به معناى «اصل تساوى» باشد که در حقوق بشر و حقوق غرب مطرح است و به معناى «تساوى ریاضى» باشد، چند نکته را باید یادآور شد:
1. اسلام، تساوى ریاضى همه موجودات و نگاه ماشینى به موجودات جاندار را قبول ندارد. اسلام عدالت اجتماعى و دادن حق به حقدار را قبول دارد و تساوى را در موارد زیادى عین ظلم مىداند. تساوى ریاضى حقوق زن و مرد، تساوى ریاضى کافر و مسلم، تساوى ریاضى حقوق کودک و افراد بالغ، تساوى ریاضى میان عالم و جاهل، تساوى ریاضى میان متخصص و عامى، تساوى میان پیر و جوان، تساوى رشید و سفیه، تساوى دوجنسیّتى و مرد و زن را قبول ندارد.
2. تساوى به معناى «نفى تبعیض» را اسلام قبول دارد. اسلام، مساوات به معناى نفى امتیاز طبقاتى اشخاص، نفى حاکمیّت کشورهاى سلطهگر بر سلطهپذیر، نفى تبعیض نژادى، نفى مردسالارى، نفى زنسالارى، نفى مردمسالارى را که در برابر حق مطلق خداسالارى قرار دارد، مىپذیرد. اما مهمترین جذبه اسلام در گذشته و حال همین تساوى عرب و عجم، تساوى ترک و کرد و تساوى ترکمن و فارس است.
اگر قاعده عدالت، بیانگر «نفى ظلم» باشد در این صورت، قاعده نفى سبیل، خود یکى از مصادیق عدالت و ظلمستیزى است. بنابراین، منافاتى با یکدیگر ندارند ؛ چون قاعده نفى سبیل، بیان نوعى از مصادیق ظلم رایج است که نفى شده است و خود بیانگر تفسیر عدالت اسلامى است و از باب «حکومت»، قاعده نفى سبیل مقدم بر قاعده عدالت است.
حال اگر قاعده عدالت، بیانگر «تساوى ریاضى» باشد، در این صورت، قاعده عدالت با قاعده نفى سبیل چگونه رابطهاى خواهد داشت؟ زیرا از یکسو، موضوع قاعده نفى سبیل، نفى «حاکمیّت کفّار بر مسلمین» است (چه در طرف مقابل، مسلمان بر کافر حاکمیت داشته باشد چه نداشته باشد) و از این نظر ممنوعیّت دارد. از طرف دیگر، موضوع قاعده عدالت، «تساوى مسلم و کافر» است، (چه در طرف حاکمیت، کافر باشد و چه مسلمان) پس از نظر موضوع، رابطه دو قاعده، عموم من وجه است و قدر مشترک آن دو، موردى است که کافر به میزان مسلمان، سلطه داشته باشد.
اینک سؤال این است که در قدر مشترک چه باید کرد؟ براى روشن شدن مسأله باید به این نکات توجه کرد که اسلام در موارد زیادى، مساوات را به معناى ریاضى آن نپذیرفته است، ولى به معناى ظلمستیزى آن همیشه توجه داشته است. به عبارت دیگر، قاعده عدالت، اگر به معناى مساوات باشد، امکان تخصیص دارد، هرچند اگر به معناى ظلمستیزى باشد، اباى از تخصیص دارد.
ممکن است کسى تصور کند که قاعده نفى سبیل از قواعد حقوق عمومى است بنابراین بر سایر قواعد حقوقى، مقدم است. در پاسخ این توهم باید گفت که قاعده نفى سبیل و قاعده عدالت هردو از قواعد آمره و قواعد حقوقى عمومى مىباشند و لذا از این جهت تقدم بر یکدیگر ندارند.
ب- رابطه قاعده نفى سبیل با قاعده تقیّه
تقیّه عبارت است از کتمان حقیقت به خاطر خلاف عرف عمومى جامعه بودن، بهطورى که عرف عملى جامعه برخلاف مسیر حق باشد و جامعه گمان نکند که راه درست و روش ارزشى را مىپیماید. در روایات شیعى وارد شده است که: «نه دهم دین، تقیّه است(6)» و «کسى که تقیّه ندارد دین ندارد(7)».
تقیّه داراى احکام خمسه یعنى حرام، واجب، مستحب، مباح و مکروه است که بر حسب مصادیق، متفاوت است ولى در قتل، تقیّه نیست؛ بنابراین مشمول حکم حرمت است.
قاعده نفى سبیل اگرچه بر ادلّه احکام اولیّه، حکومت واقعى دارد، ولى معلوم نیست چنین تقدمى بر قواعد ثانویّه داشته باشد. قاعده تقیّه به خاطر اینکه لسانش اباى از تخصیص دارد، مقدم بر قاعده نفى سبیل است. رابطه قاعده نفى سبیل و تقیّه، رابطه قاعده اولى و ثانوى است و قواعد ثانوى بر قواعد اولى، مقدم است اما قاعده تقیّه در جایى است که عرف جامعه از پذیرش اسلام، امتناع داشته باشد.
ج- رابطه قاعده نفى سبیل با قاعده ولایت و مصلحت نظام
احکام حکومتى، نظیر قاعده مصلحت نظام و قاعده ولایت، از باب تقدّم احکام حکومتى بر احکام فقهى، مقدّم بر قاعده نفى سبیل مىباشند.
تحلیل ویژگىهاى قاعده نفى سبیل
برخى از مهمترین شاخصههاى نفى سلطه که در قاعده نفى سبیل مطرح است عبارتند از:
- منظور از سلطه نفى شده، اعم است از سلطه واقعى، فیزیکى، سلطه ادعایى، سلطه در استدلال، سلطه حاکمیّتى، حقوقى، تکنولوژیکى، اطلاعاتى، امنیّتى، اقتصادى، وکالتى، قهرى، قیمومیّتى، خانوادگى، باواسطه و بىواسطه و خلاصه سلطه مطلق.
- قاعده نفى سبیل، ظهور در نفى سلطه «تشریعى» کفار بر مسلمین دارد و در مقام بیان سلطه در تکوین نیست.
- قاعده نفى سبیل شامل کفار معترف به کافر بودن و کفارى که مدعى اسلامند (مثل خوارج و بغاة و...) نیز مىگردد. یعنى کفر واقعى، ملاک است، اعم از اینکه کافر علم به کفر خود داشته باشد یا نداشته باشد.
- کفار، نه بر امت اسلامى حق سلطه دارند، نه بر دولتهاى اسلامى، و نه بر احزاب اسلامى. همانگونه که حق حاکمیّت بر Ngoe شرکتهاى اسلامى و ائمّه مسلمین را هم ندارند.
- نفى سبیل، شامل نفى فضاسازىهاى عرفى، فرهنگى، هنرى، آداب و رسومى، متدولوژیکى و علمى است.
- قاعده نفى سلطه از قواعد اجماعى، بلکه ضرورى میان همه فرق اسلامى است و اختلافى نیست و مفادش بیانگر حکم است نه حق.
- قاعده نفى سبیل، قاعده آمره است نه تفسیرى-تکمیلى. لذا برخلاف آن نمىتوان با کفار، توافق نمود یا قرارداد، منعقد کرد و نیز با همهپرسى نمىتوان آن را تصویب کرد.
- قاعده نفى سبیل بر قواعد ضرورت، اضطرار و اکراه و تقیّه، مصلحت و ولایت مقدم نیست. ولى شاید هیچ مصلحتى اقوا از نفى سلطه کفر نباشد.
-نفى سلطه کفار بیانگر هم حکم وضعى و هم حکم تکلیفى مىباشد. لذا هم تحمّل سلطه کفار و هم تحمیل سلطه بر مسلمین، حرام است و هم مقررات سلطهآمیز، باطل است.
- ضمانت اجراى قاعده نفى سلطه کفار، علاوه بر عدم نفوذ و بطلان، ایجاد مسؤولیّت مدنى و کیفرى است، همچنانکه علاوه بر حرمت و عدم جواز آن سبب عقوبت اخروى است.
- بسیارى از فقها، قاعده نفى سبیل را به صراحت، در ابواب ارث، ضمان، رهن، حواله، اجاره، عاریه، تولیت، وقف، وکالت، بیع، نکاح، شفعه، لقطه، قضاوت، نذر، دیات و قصاص مطرح کرده و پذیرفتهاند.
- قلمرو کاربرد قاعده نفى سبیل، هم در حقوق خصوصى است (اعم از قراردادها و سایر حقوق مالى) و هم در احکام کیفرى (دیات و قصاص).
- یک مسلمان در حالت عادى، حق ندارد وصى و شاهد بر اعمال خود را از کافر برگزیند.
- زن مسلمان حق انتخاب شوهر کافر، در زوجیّت دائم و موقّت (و هرجا صدق سلطه نماید) ندارد و برعکس، مرد مسلمان حق داشتن زوجه موقّت را (که جزئیات آن در کتب فقها بیان شده است) دارد.
- کافر از مسلمان، ارث نمىبرد و اگر وارثِ مسلمان وجود نداشته باشد، ارث مسلمان به امام مسلمین مىرسد.
- نفى سبیل، نفى علوّ و برترى کفار بر مسلمین است و نفى برترى کفر بر اسلام مىباشد.
- قاعده نفى سبیل در حالت عادى، هم در بلاد کفر جارى است، هم در بلاد اسلامى و هم در مناطق آزاد. مگر از باب ضرورت، تقیه، اضطرار و اکراه.
- قاعده نفى سبیل هم در احوال شخصیه و هم در حقوق عمومى هر دو اجرا مىگردد.
- در جایى که عرف مسلمانان (نظیر قسامه) وجود دارد نمىتوان تمسّک به عرف کفار نمود و از ادلّه تساوى دم و غیردم در ادله اثبات نمود.
- به استناد قاعده نفى سبیل جایز نیست مسلمان مجرم را تحویل دولتهاى کفر نمود ولو به درخواست پلیس بینالملل.
- اقرار مسلمان به نفع کافر نافذ نیست زیرا برخلاف قاعده نفى سبیل است.
- بیّنه کفار بر علیه مسلمانان قابل پذیرش نیست چون کافر در مظانّ اتّهام است و پذیرش دلیل و بیّنه او برخلاف قاعده نفى سبیل است.
- هیچ کافر یا دولت کفرى حق مجازات ، زندانى کردن، تبعید یا جریمه انسان مسلمان یا شرکتهاى اسلامى را ندارد و هیچ دولت کافرى حق مصادره اموال مسلمان را ندارد.
- کودکان و اطفال مسلمین از جنبه «حکمى» قاعده نفى سبیل نسبت به خودشان مستثنى هستند چون شرط تکلیف، بلوغ است. اما دول کفار حق سلطه بر کودکان مسلمان را ندارند.
-منظور از نفى سبیل، نفى سلطه بر همه مسلمانها، اعم از شیعه و فرق آن، سنى و فرق آنها، اعم از زن و مرد و اشخاص چندجنسیّتى مىباشد.
-شمول نفى سلطه کفار در قاعده نفى سبیل، بر منافقان جاى تردید دارد.
- الحاق کشورهاى اسلامى به کنوانسیونهایى که سبب سلطه کفار و نظام سلطه بینالمللى بر مسلمین است، حرام و باطل است و قضات اسلامى مىتوانند اقدامى را تعقیب قضایى کنند.
- قاعده نفى سبیل در همه امور عبادى، سیاسى، معاملاتى و احکام، اجرا مىشود و نباید کفار بر مقررات اسلام، سلطه یابند.
- قاعده نفى سبیل، حکومت واقعى بر احکام اولیّه فقهى دارد.
- قاعده نفى سبیل، مالکیّت اختیارى و اجبارى کفار را نفى مىکند.
- قاعده نفى سبیل در اعمال حقوقى و وقایع حقوقى اجرا مىشود که سبب سلطه کفار باشد ولى اگر موجب سلطه نشود یا موجب سلطه مسلمان بر کافر گردد، اجرا نمىشود.
- عمل برخلاف قاعده نفى سبیل را برخى باطل، برخى حرام و برخى مکروه دانستهاند و این اختلاف، به تفاوت در مصادیق برمىگردد.
- برخى، براى اجراى قاعده نفى سبیل، شرط کردهاند که عمل باید موجب ذلت مسلمان باشد و این را از ادله عزت مؤمن و نفى ذلت مسلمانان، استنباط نمودهاند.
- پذیرش داورىهاى بینالمللى و آژانسهاى بینالمللى، شوراى امنیّت و سازمانهاى وابسته به سازمان ملل اگر سبب سلطه کشورهاى غربى، ناتو و کشورهاى اروپایى بر ممالک اسلامى شود به دلیل قاعده نفى سبیل اولاً حرام ثانیا غیرنافذ و ثالثا باطل و بىاثر است و موجب ضمان و مسوؤلیّت صادرکنندگان مجوز آن مىباشد.
- مصوبات محاکم بینالمللى، سازمانهاى بینالمللى و حاکمیّت عرفهاى بینالمللى اگر موجب سلطه و حاکمیّت فرهنگى، اقتصادى، سیاسى، نظامى و یا... کفار بر مسلمانان گردد، حرام، غیرنافذ و باطل است و هیچ شخص حقیقى یا حقوقى اسلامى حق اطاعت از آن را ندارد. زیرا این امر، اطاعت از طاغوت و برخلاف قاعده نفى سبیل و مشمول حرمت عون ظلمه و... است.
- نفى سلطه کفار بر مؤمنان شامل سلطه دیجیتالى و الکترونیک و مجازى نیز مىشود.
کاربرد قاعده نفى سلطه در حقوق ایران
نخست- در حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران مفاهیم زیر مىتواند با قاعده نفى سلطه، ارتباط یابد:
اسلامى بودن موازین و مقررات. (اصل چهارم، بند 16 از اصل سوم، اصل یکصد و شصت و هفتم).
چون آیات قرآن مجید، روایات، اجماع فریقین، قاعده نفى سبیل را پذیرفته است بنابراین یکى از موازین اسلامى است. بر اساس اصل چهارم قانون اساسى، همه قوانین در جمهورى اسلامى ایران باید بر اساس موازین اسلامى باشد. پس قوانین جمهورى اسلامى ایران، قاعده نفى سبیل را پذیرفته و در بند 16 از اصل سوم، دولت را موظف به تنظیم سیاست خارجى بر اساس موازین اسلامى نموده است. پس دولت، موظف است بر اساس قاعده نفى سلطه کفار از مسلمانها، سیاست خارجى را تنظیم نماید.
اگر فرض شود که در قانون ایران، قاعده نفى سبیل طرح نشده باشد، قاضى باید بر اساس قاعده نفى سبیل، به استناد اصل یکصد و شصت و هفتم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، رأى صادر کند؛ همانطور که اگر فرض شود این قاعده با سایر اصول و مواد قانونى، منافات داشته باشد. (به استناد بند ج - 6 از اصل دوم، اصل هشتاد و یکم و هشتاد و دوم، اصول یکصد و چهل و پنجم و یکصد و چهل و ششم، اصل یکصد و پنجاه و چهارم).
اصل 152 قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران مقرر مىدارد:
«سیاست خارجى ایران بر نفى سلطهجویى و سلطهپذیرى و حفظ استقلال همهجانبه و تمامیّت ارضى کشور، دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدم تعهّد در برابر قدرتهاى سلطهگر و روابط صلحآمیز متقابل با دول غیرمحارب، استوار است».
اصل 153 قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران: «هرگونه قرارداد که موجب سلطه بیگانه بر منابع طبیعى و اقتصادى، فرهنگ، ارتش و دیگر شؤون کشور گردد، ممنوع است».
مفهوم «بیگانه» در حقوق موضوعه جهان، به معناى کسانى است که تابعیّت کشورى را ندارند، اعم از آنکه ساکن آن کشور باشند یا نباشند. در مفهوم اسلامى، «بیگانه» به معناى غیرمسلم است. اعم از اینکه ایرانى باشد یا نباشد. به استناد ذیل اصل چهارم قانون اساسى جمهور یاسلامى، مفهوم دوم از بیگانه را باید پذیرفت. بنابراین، به استناد بند ج - 6 از اصل 2 و اصول 81 و 82 و 145 و 146 و 154، محدودیتهایى براى کفار و بویژه کفار کشورهاى خارجى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران وضع شده است که با اساس قاعده نفى سبیل کفار، سازگارى کامل دارد.
دوم- قاعده نفى سبیل در قوانین عادى ایران نیز به کار رفته است. برخى از این موارد عبارتند از:
ماده 1059 قانون مدنى ایران -بطلان نکاح زن مسلمان با غیرمسلمان و انفساخ نکاح کافره با کافر، هرگاه کافره، مسلمان شود نیز از احکام متفرع بر قاعده نفى سبیل است.
تبصره 2 ماده 987 قانون مدنى ایران: زنان ایرانى که بر اثر ازدواج، تابعیّت خارجى را تحصیل مىکنند حق داشتن اموال غیرمنقول را در صورتى که موجب سلطه اقتصادى خارجى گردد، ندارند.
ماده 881 مکرر قانون مدنى ایران: کافر در ارث، براى مسلمان حاجب، محسوب نمىشود.
ماده 17 قانون ازدواج مصوب 23/5/ 1310: ازدواج زن مسلمان با غیرمسلم را ممنوع کرده است و در تبصره ذیل ماده 6 آییننامه، زناشویى بانوان ایرانى با تبعه بیگانه (مصوب 6/7/ 45) را منوط به رعایت قانون مصوب در 23/5/1310 مىنماید.
ماده 82 قانون مجازات اسلامى: حد زنا در موارد زیر، قتل است و فرقى بین جوان و غیرجوان و محصّن و غیرمحصّن نیست... ج) زناى غیرمسلمان با زن مسلمان، که موجب قتل زانى است.
ماده 7 آئیننامه چگونگى تنظیم و انعقاد توافقهاى بینالمللى مصوب 13/2/1371: دستگاه دولتى مسؤول مذاکره و تنظیم متن، موظف است ترتیبى اتّخاذ نماید تا توافقها -اعم از حقوقى و نزاکتى- متضمن موارد زیر نباشد:
الف- نقض تمامیت ارضى و استقلال همهجانبه کشور.
ب- نفوذ اجانب و سلطه بیگانگان بر منابع....
سوم- آراء محاکم و نظریههاى مشورتى اداره حقوقى قوه قضائیّه نیز متعرّض قاعده شدهاند:
نظریه شماره 3396/7 مورخ 7/8/62 اداره حقوقى
در خصوص اینکه آیا دادگاه سوئیس مىتواند طبق مواد 1129 و 1130 قانون مدنى به تقاضاى زوجه، حکم طلاق، صادر نماید یا نه؟ باید بین دو ماده، فرق قائل شد، چه، در ماده 1129 کلمه «حاکم شرع» ذکر نشده بلکه «حاکم» ذکر گردیده و قاضى محکمه خارجى نیز حاکم است. لذا رجوع زوجه به دادگاه ذیصلاح خارجى جهت اعمال یاد شده، بلااشکال است. اما در مورد ماده 1130 چون ماده مذکور اخیرا اصلاح گردیده و به زوجه، اجازه داده شده است که به «حاکم شرع» مراجعه نماید و به اذن حاکم، مطلقه گردد و حکام دادگاههاى خارجى «حاکم شرع» نیستند، لذا زوجه جهت اعمال آن ماده نمىتواند به آن دادگاهها مراجعه نماید و در صورت مراجعه و صدور حکم، چون این حکم از جهت عدم صلاحیت قاضى مخالف قوانین ایران است، نمىتواند اثرى داشته باشد(8).
نظریّه مورخ 29/11/ 1366
سؤال- ازدواج مسلمه با غیرمسلم جایز نیست. حال بر فرض وقوع ازدواج (نکاح) آیا زوجه از زوج ارث مىبرد یا خیر؟ آیا مىتوان به چنین ازدواجى ترتیب اثر داده و قانون را نسبت به زوجه و فرزندان او از جهت توارث جارى ساخت یا نه؟
جواب- چون نکاح مذکور، به حکم ماده 1059 قانون مدنى، صحیح نیست لذا داراى آثار قانونى از جمله موجب ارث نمىباشد(9).
رأى شماره 500/33 مورخ 23/8/73 دیوانعالى کشور:
با توجه به قانون شریعت اسلام «لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلاً» بقاء نکاح بر شریعت مسیحیت به زن مسلمان سبیل کافر بر مسلمان است و لذا خواستار حکم فسخ عقد و نکاح شده است با توجه به مراتب فوق، دادگاه حکم به انفساخ عقد و نکاح بین خواهان و خوانده را صادر کرده و اعلام نموده انفساخ عقد متوقف به عدم اسلام زوج در ایام عده مىباشد که حکم مزبور در فرجه قانونى از جانب زوج اعتراض شد تقاضاى تجدیدنظر نموده در شعبه 33 دیوان مطرح و نتیجه آن اعلام مىگردد.
قاعده نفى سبیل در فقه اسلامى
الف- فقه شیعه
در کتابهاى فقهى شیعه، نظیر سرائر(10)، انوارالفقاهه(11)، الکافى(12)، الغنیه(13)، المقنعه(14)، المراسم(15)، النهایة(16)، شرایعالاسلام(17)، قواعدالاحکام(18)، المقنعه(19)، الخلاف(20)، جواهرالکلام(21)، نهایة(22)، از عدم سلطه کفار بر مسلمانان به عنوان قاعده نفى سبیل یاد شده است.
مرحوم میرفتاح(ره)(23)، فروع فقهى قاعده نفى سبیل را به شرح زیر مىداند:
1. ولایت براى کفار در زمین موات نیست و اولویّت در میراث ندارد.
2. کافر، حقى از حقوق الهى (مثل زکات، خمس، کفاره) بر ذمّه مسلم ندارد.
3. ولد در نذر، عهد و یمین، نیاز به اذن از ولىّ کافر ندارد.
4. نیاز به اذن از کافر در عبادت براى زوجه نیست.
5. عدم لزوم اطاعت از کافر در مقاماتى که اگر مسلم بود اطاعت از او لازم بود.
6. عدم نفوذ قضاوت کافر.
7. عدم جواز تولیت وقف مسلمانها از سوى کافر.
8. تملّک کافر از مسلم با قرارداد بیع، صلح، هبه و صداق و... صحیح نیست.
9. مالکیّت قهرى کافر بر مسلم، مثل ارث، صحیح نیست.
10. عاریه و رهن مسلم براى کافر جایز نیست.
11. حواله کافر بر مسلم جایز نیست.
12. کافر، بر صغیر یا مجنون یا سفیه در نکاح یا اموال، ولایت ندارد.
13. استیجار کافر براى مسلم در عین، جایز نیست.
14. اجاره عبد مسلم براى کافر جایز نیست.
15. وکالت کافر بر مسلم نیست.
16. عدم ثبوت شفعه براى کافر بر علیه مسلم.
17. عدم جواز نکاح مسلمه ابتدائا و استدامة.
ب- تفاوت مسلم و کافر در فقه اهلسنت:
در فقه اهل سنت به تفاوت مسلمان و کافر در موارد زیر اشاره شده است:
دِیْن ناشى از فروش خمر(24)، ورود به مساجد(25)، ذبیحه و صید کفار(26)، اموال قبل از فتح در دارالحرب(27)، شرایط جهاد(28)، امنیت جان و مال(29)، اجاره به نفع کافر(30)، عقد صلح(31)، ولایت خاص و عام(32)، شرایط قاضى(33)، تغلیظ یمین(34)، بیّنه و شهادت(35)، ارث(36) و....
جمعبندى
در فقه فریقین و حقوق اسلامى و حقوق ایران، بهطور گسترده از قاعده نفى سبیل براى از میان برداشتن سلطه کفار بر مسلمانان استفاده شده است. اکنون نیز کشورهاى اسلامى براى نجات از نظام سلطه کفار مىتوانند از این راه قانونى و شرعى استفاده کنند.
________________________________________
1. سوره نساء، 141.
2. سوره نساء، 144.
3. سوره منافقون، 8.
4. سید محمدکاظم مصطفوى، القواعد، نشر اسلامى، چاپ چهارم، ص 294.
5. صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، باب میراث اهل الملل و حرّعاملى، وسایلالشیعه، ج 17، باب یکم از ابواب ارث، حدیث 11.
6. کلینى، اصول کافى، ج 3، ص 307.
7. حرّ عاملى، وسایلالشیعه، ج 11، ص 465.
8. مجموعه نظریههاى مشورتى اداره حقوقى دادگسترى در مسایل مدنى، از سال 1358 به بعد، ص 446.
9. اندیشههاى قضایى، نظرات جمعى از قضات دادگاههاى حقوقى دو تهران، نظریه مورخه 29/11/66 به اتفاق آراء.
10. ابن ادریس، السرائر، کتاب الوکالة، ینابیع الفقهیة، ج 35، ص 35.
11. مکارم شیرازى، انوارالفقاهه، بیع المصحف من الکافر، صص 560 و 561.
12. الکافى، ینابیع، ج 11، ص 62.
13. الغنیه، ینابیع، ج 11، ص 192.
14. المقنعه، ینابیع، ج 12، ص 22.
15. المراسم، ینابیع، ج 12، ص 18 و ص 207.
16. النهایة، ینابیع، ج 16، ص 9.
17. شرایعالاسلام، ینابیع، ج 16، ص 255.
18. قواعدالاحکام، ینابیع، ج 16، ص 267.
19. المقنعه، ینابیع، ج 22، ص 41.
20. الخلاف، ینابیع، ج 26، ص 349، مسأله 38.
21. جواهرالکلام، ج 41، ص 629.
22. نهایة، ینابیع، ج 41، ص 32.
23. میرفتاح، العناوین، ج 2، قاعده نفى سبیل، صص 350 و 352.
24. وهبة الزحیلى، الفقه الاسلامى و ادلته، بیروت، دارالفکر، چاپ چهارم 1997 و 1418، ج 4، ص 2687.
25. الفقه الاسلامى و ادلته، ج 4، ص 2689 و 2690، الدرالمختار، ج 5، ص 274، خطاب، مواهب الجلیل، ج 3، ص 381.
26. الفقه الاسلامى و ادلته، ج 4، صص 2759 و 2760، المهذب، ج 1، ص 251، و المغنى، ج 8، ص564 و بدایةالمجتهد،ج 1، ص 435 و البدایع، ج 5، ص 45 و کشف القناع، ج 6، ص 203.
27. الفقه الاسلامى و ادلته، ج 8، صص 5908 و 5909.
28. الفقه الاسلامى و ادلته، ج 8، ص 5851 و فتح القدیر، ج 4، ص 278 و الدرالختار، ج 3، ص 293.
29. الفقه الاسلامى و ادلته، ج 8، صص 5869 و 5862.
30. الفقهالاسلامى و ادلته، ج 4، ص 2689 و الدرالمختار، ج 5، ص 277.
31. الفقهالاسلامى و ادلته، ج 6، صص 4341 و 4342.
32. همان، ج 4، صص 2993و 2992.
33. الفقهالاسلامى و ادلته، ج 8، ص 5936، بدایةالمجتهد، ج 2، ص 44)، المغنى، ج 9، ص 36.
34. الفقهالاسلامى و ادلته، ج 8، صص 6070 - 6071.
35. همان، ج 8، صص 6061 - 6062.
36. همان، ج 8، ص 7880.
امروز یکى از مشکلات کشورهاى اسلامى، سلطه قدرتهاى غیرمسلمان بر آنهاست. اسلام، چاره این مشکل را اجراى قاعده نفى سبیل مىداند. ولى ماهیّت، مبانى و قلمرو کاربرد تفاوت مسلم و کافر کدام است؟ آن را با چه تحلیلى باید پذیرفت؟ مقاله حاضر به پاسخ تحلیلى این امر بر اساس فقه و حقوق اسلامى و کاربرد آن در حقوق ایران مىپردازد.
انسانها بر حسب باورهاى توحیدى و اسلامى به دو دسته مسلم و کافر تقسیم مىشوند. آیا نظامهاى حقوقى در جهان، هواداران توحید اسلامى و شرک و کفر را یکسان مىدانند یا متفاوت؟ آیا حقوق، در عصر حاضر توان فهم تفاوت توحیدمداران با شرکباوران، اسلامگرایان با کفرورزان را دارد؟ آیا نگاه نظام حقوق اسلامى با دیدگاه حقوق رومى و عرفى، یکسان است؟
قاعده نفى سبیل و نفى سلطه در حقوق و علوم سیاسى اسلام، یکى از مهمترین قواعد فقهى است که مورد توافق فریقین است و تا حدود زیادى پاسخگوى سؤالات فوق در هزاره سوم میلادى مىباشد.
تعریف قاعده نفى سبیل
چند تعبیر در آیات و روایات اسلامى، سبب شده است تا مسلمانان به اصطیاد قاعده «نفى سبیل از کفّار» پى برند و معتقد به لزوم نفى سلطه از اسلام و کشورهاى اسلامى شوند. اهم این تعابیر عبارتند از:
عدم جعل سبیل براى کافران بر علیه مؤمنان در وحى الهى.
علوّ اسلامى در قوانین موضوعه رسولخدا صلىاللهعلیهوآله .
تلقى شدن کفر در فرهنگ توحیدى به عنوان عدم زندگى معنوى.
عزت اسلام و ذلّت کفر.
برترى حیات بر مرگ در روایات اسلامى.
مسلمانان از این تعابیر و با تکیه به متن وحى در آیه 141 سوره نساء که فرموده است: «و لَنْ یَجْعَلِ اللّهُ لِلْکافِرینَ عَلَى المُوْمِنینَ سَبیلاً»، نفى «وضع قوانین به نفع کفّار و بر ضرر مسلمین» را استنباط نمودهاند و آن را منافى با حیات معنوى مسلمانان و عزت اسلامى دانستهاند.
فهم اسلامى از قاعده نفى سبیل هرچند کاملاً مشترک نیست، ولى در فقه شیعه و اهل سنّت، فروع بسیار متنوعى وجود دارد که در آنها به بیان مصادیق این قاعده کلیدى پرداختهاند.
علاوه بر این فروع فقهى و فتاواى فقیهان فریقین، احادیث شیعى و اهل سنّت بیانگر فرق میان کفّار و مؤمنان است. بنابراین، مىتوان گفت در حقوق اسلامى، مسلمان با کافران در بسیارى از ابعاد حقوقى، تفاوت دارند و کافر، حق سلطه بر مسلمانان را ندارد و خداوند مانع چنین سلطه و سبیلى است.
ادلّه قاعده نفى سبیل
دلایل قاعده نفى سبیل، به اختصار از این قرار است:
«و لن یجعَلَ اللّه للکافرین على المؤمنین سبیلاً(1)»: «و خداوند کافران را بر مومنان سلطه نداده است».
«یا ایُّهَا الَّذینَ آمنوا لاتَتَّخِذوا الکافِرینَ اَوْلیاء مِنْ دونِ المُوْمِنینَ(2)»: «اى کسانى که ایمان آوردهاید کافران را بدون مؤمنان، دوست و سرپرست قرار ندهید».
«و لللّه العِزّة و لِرَسولِهِ و لِلْمُوْمِنینَ(3)»: «و عزت، براى خدا و رسولش و براى مؤمنان است».
برخى از فقیهان از آیه فوق نیز قاعده نفى سلطه را فهمیدهاند(4).
قال رسول اللّه صلىاللهعلیهوآله : «الاسلام یَعْلو و لایُعْلى عَلَیْهِ و الکُفّارُ بِمَنْزَلَة المَوْتى لایَحْجِبونَ و لایورَثونَ(5)»: «اسلام برتر است و بر آن چیزى برترى نخواهد یافت و کافران به منزله مردگان مىباشند و مانع از ارث نمىباشند و ارث نیز نمىبرند».
مبانى منطقى تفاوت مسلم و کافر
انسانهاى مسلمان و انسانهاى کافر در ساختار فیزیولوژیکى، تفاوتهاى اساسى ندارند که سبب شود یکى به منزله مرده و دیگرى به منزله زنده باشد و یکى واجد حق حیات و دیگرى فاقد آن شناخته شود. پس ریشه تفاوت انسان مسلم و کافر را باید در چیز دیگرى جستجو کرد.
به علاوه انسان مؤمن حتى اگر از نظر فیزیولوژیکى از دنیا رفته باشد، کسى حق ندارد به شخصیّت او توهین نماید و لذا نبش قبر مسلم و توهین و اهانت به او، غیبت از او و... حرام است؛ همانگونه که حرمت سوء استفاده از حقوق معنوى او مثل حق تألیف، حق اختراع، حق اکتشاف، حق نرمافزار او همچنان باقى است و ورّاث او قائممقام قانونى او در عملیّات اجرایى مىشوند. شاید بتوان تفاوت کافر و مسلمان را با نظریّههاى زیر تا حدودى فهمید:
الف- نظریّه حقگرایان: از دیدگاه اینان، حقوق، به خاطر رعایت و اجراشدن است. پس فرق است میان معتقدان به حق و مجریان آن با اشخاص منکر حق و غیرمجرى آن. انسان مسلم، انسان حقمدار و حقگرا و مجرىحق است و لذا با اهل کفر، عناد و ناباوران حق، فرق اساسى دارد، هرچند از نظر فیزیولوژیکى تفاوت چندانى نداشته باشند.
ب- نظریّه عرفانى: بنابراین نظریّه، حیات واقعى براى بشر، حیات معنوى و عرفانى است و حیات دنیوى بشر شبه حیات است نه حیات واقعى، مگر به مقدارى که برخوردار از حیات واقعى باشد.
بنابراین نظریّه، مردمان دو دستهاند: برخى اهل معنا و زنده به حیات معنوىاند و برخى دیگر، مردگان متحرک. کسانى که زنده به حیات معنوىاند، حق حیات اسلامى دارند، ولى منکران حیات معنوى از آثار حیات معنوى و حق حیات معنوى برخوردار نیستند و گویى مردهاند. حق ارث مال کسانى است که زندهاند، نه مردگانى که فقط حیات فیزیولوژیک دارند؛ بلکه ضابطه، حیات معنوى است نه حیات فیزیولوژیک. حیات فیزیولوژیک در علم طب و زیستشناسى به درد مىخورد، ولى در علم حقوق، ضابطه، اعتبارى و معنوى است.
در این فرهنگ، ارتداد یعنى مرگ بعد از حیات و در مرتد فطرى، احکامى نظیر وجوب قتل مرتد، مباینت زوجه، تقسیم ارث و... را بار نموده است و مال و جان کافر حربى، محترم شمرده نشده است زیرا مرده، حق مالى ندارد و برعکس در مورد انسان مسلم ولو در رحم مادر، به صورت جنین باشد، کسى حق سقط او را ندارد. در مورد انسان مؤمن ولو در قید حیات دنیوى نباشد بلکه در حیات برزخى باشد، کسى حق غیبت، توهین، افتراء و... بر او ندارد و همه این امور، جرم است و قابل تعزیر مىباشد.
ج- نظریّه اعتبارى: این نظریه را چنین تبیین مىکنند که تفاوت بین مسلم و کافر، از باب تفاوت بین «تبعه» و «غیرتبعه» است. چون در فرهنگ اسلامى، عنصر «مرز»، عنصر خون و یا خاک نیست، بلکه ضابطه مرز، عنصرى فرهنگى و معنوى است و آن عنصر «ایمان و باور اسلامى» است. معتقدان به این عنصر از حق و حقوق تبعه اسلام برخوردارند و منکران ایمان اسلامى، بیگانه، اجنبى و خارج از حقوقو تبعه مىباشند. در روایت نیز نقل شده است که: «کلمة لا اله الا الله حصنى و من دخل حصنى أمن من عذابى».
رابطه قاعده نفى سبیل با سایر قواعد
در این بررسى به مقایسه حقوقى رابطه قاعده نفى سبیل با سایر قواعد فقهى و حقوقى به شرح زیر اشاره مىشود:
الف- رابطه قاعده نفى سبیل با قاعده عدالت
اگر عدالت در این قاعده به معناى «اصل تساوى» باشد که در حقوق بشر و حقوق غرب مطرح است و به معناى «تساوى ریاضى» باشد، چند نکته را باید یادآور شد:
1. اسلام، تساوى ریاضى همه موجودات و نگاه ماشینى به موجودات جاندار را قبول ندارد. اسلام عدالت اجتماعى و دادن حق به حقدار را قبول دارد و تساوى را در موارد زیادى عین ظلم مىداند. تساوى ریاضى حقوق زن و مرد، تساوى ریاضى کافر و مسلم، تساوى ریاضى حقوق کودک و افراد بالغ، تساوى ریاضى میان عالم و جاهل، تساوى ریاضى میان متخصص و عامى، تساوى میان پیر و جوان، تساوى رشید و سفیه، تساوى دوجنسیّتى و مرد و زن را قبول ندارد.
2. تساوى به معناى «نفى تبعیض» را اسلام قبول دارد. اسلام، مساوات به معناى نفى امتیاز طبقاتى اشخاص، نفى حاکمیّت کشورهاى سلطهگر بر سلطهپذیر، نفى تبعیض نژادى، نفى مردسالارى، نفى زنسالارى، نفى مردمسالارى را که در برابر حق مطلق خداسالارى قرار دارد، مىپذیرد. اما مهمترین جذبه اسلام در گذشته و حال همین تساوى عرب و عجم، تساوى ترک و کرد و تساوى ترکمن و فارس است.
اگر قاعده عدالت، بیانگر «نفى ظلم» باشد در این صورت، قاعده نفى سبیل، خود یکى از مصادیق عدالت و ظلمستیزى است. بنابراین، منافاتى با یکدیگر ندارند ؛ چون قاعده نفى سبیل، بیان نوعى از مصادیق ظلم رایج است که نفى شده است و خود بیانگر تفسیر عدالت اسلامى است و از باب «حکومت»، قاعده نفى سبیل مقدم بر قاعده عدالت است.
حال اگر قاعده عدالت، بیانگر «تساوى ریاضى» باشد، در این صورت، قاعده عدالت با قاعده نفى سبیل چگونه رابطهاى خواهد داشت؟ زیرا از یکسو، موضوع قاعده نفى سبیل، نفى «حاکمیّت کفّار بر مسلمین» است (چه در طرف مقابل، مسلمان بر کافر حاکمیت داشته باشد چه نداشته باشد) و از این نظر ممنوعیّت دارد. از طرف دیگر، موضوع قاعده عدالت، «تساوى مسلم و کافر» است، (چه در طرف حاکمیت، کافر باشد و چه مسلمان) پس از نظر موضوع، رابطه دو قاعده، عموم من وجه است و قدر مشترک آن دو، موردى است که کافر به میزان مسلمان، سلطه داشته باشد.
اینک سؤال این است که در قدر مشترک چه باید کرد؟ براى روشن شدن مسأله باید به این نکات توجه کرد که اسلام در موارد زیادى، مساوات را به معناى ریاضى آن نپذیرفته است، ولى به معناى ظلمستیزى آن همیشه توجه داشته است. به عبارت دیگر، قاعده عدالت، اگر به معناى مساوات باشد، امکان تخصیص دارد، هرچند اگر به معناى ظلمستیزى باشد، اباى از تخصیص دارد.
ممکن است کسى تصور کند که قاعده نفى سبیل از قواعد حقوق عمومى است بنابراین بر سایر قواعد حقوقى، مقدم است. در پاسخ این توهم باید گفت که قاعده نفى سبیل و قاعده عدالت هردو از قواعد آمره و قواعد حقوقى عمومى مىباشند و لذا از این جهت تقدم بر یکدیگر ندارند.
ب- رابطه قاعده نفى سبیل با قاعده تقیّه
تقیّه عبارت است از کتمان حقیقت به خاطر خلاف عرف عمومى جامعه بودن، بهطورى که عرف عملى جامعه برخلاف مسیر حق باشد و جامعه گمان نکند که راه درست و روش ارزشى را مىپیماید. در روایات شیعى وارد شده است که: «نه دهم دین، تقیّه است(6)» و «کسى که تقیّه ندارد دین ندارد(7)».
تقیّه داراى احکام خمسه یعنى حرام، واجب، مستحب، مباح و مکروه است که بر حسب مصادیق، متفاوت است ولى در قتل، تقیّه نیست؛ بنابراین مشمول حکم حرمت است.
قاعده نفى سبیل اگرچه بر ادلّه احکام اولیّه، حکومت واقعى دارد، ولى معلوم نیست چنین تقدمى بر قواعد ثانویّه داشته باشد. قاعده تقیّه به خاطر اینکه لسانش اباى از تخصیص دارد، مقدم بر قاعده نفى سبیل است. رابطه قاعده نفى سبیل و تقیّه، رابطه قاعده اولى و ثانوى است و قواعد ثانوى بر قواعد اولى، مقدم است اما قاعده تقیّه در جایى است که عرف جامعه از پذیرش اسلام، امتناع داشته باشد.
ج- رابطه قاعده نفى سبیل با قاعده ولایت و مصلحت نظام
احکام حکومتى، نظیر قاعده مصلحت نظام و قاعده ولایت، از باب تقدّم احکام حکومتى بر احکام فقهى، مقدّم بر قاعده نفى سبیل مىباشند.
تحلیل ویژگىهاى قاعده نفى سبیل
برخى از مهمترین شاخصههاى نفى سلطه که در قاعده نفى سبیل مطرح است عبارتند از:
- منظور از سلطه نفى شده، اعم است از سلطه واقعى، فیزیکى، سلطه ادعایى، سلطه در استدلال، سلطه حاکمیّتى، حقوقى، تکنولوژیکى، اطلاعاتى، امنیّتى، اقتصادى، وکالتى، قهرى، قیمومیّتى، خانوادگى، باواسطه و بىواسطه و خلاصه سلطه مطلق.
- قاعده نفى سبیل، ظهور در نفى سلطه «تشریعى» کفار بر مسلمین دارد و در مقام بیان سلطه در تکوین نیست.
- قاعده نفى سبیل شامل کفار معترف به کافر بودن و کفارى که مدعى اسلامند (مثل خوارج و بغاة و...) نیز مىگردد. یعنى کفر واقعى، ملاک است، اعم از اینکه کافر علم به کفر خود داشته باشد یا نداشته باشد.
- کفار، نه بر امت اسلامى حق سلطه دارند، نه بر دولتهاى اسلامى، و نه بر احزاب اسلامى. همانگونه که حق حاکمیّت بر Ngoe شرکتهاى اسلامى و ائمّه مسلمین را هم ندارند.
- نفى سبیل، شامل نفى فضاسازىهاى عرفى، فرهنگى، هنرى، آداب و رسومى، متدولوژیکى و علمى است.
- قاعده نفى سلطه از قواعد اجماعى، بلکه ضرورى میان همه فرق اسلامى است و اختلافى نیست و مفادش بیانگر حکم است نه حق.
- قاعده نفى سبیل، قاعده آمره است نه تفسیرى-تکمیلى. لذا برخلاف آن نمىتوان با کفار، توافق نمود یا قرارداد، منعقد کرد و نیز با همهپرسى نمىتوان آن را تصویب کرد.
- قاعده نفى سبیل بر قواعد ضرورت، اضطرار و اکراه و تقیّه، مصلحت و ولایت مقدم نیست. ولى شاید هیچ مصلحتى اقوا از نفى سلطه کفر نباشد.
-نفى سلطه کفار بیانگر هم حکم وضعى و هم حکم تکلیفى مىباشد. لذا هم تحمّل سلطه کفار و هم تحمیل سلطه بر مسلمین، حرام است و هم مقررات سلطهآمیز، باطل است.
- ضمانت اجراى قاعده نفى سلطه کفار، علاوه بر عدم نفوذ و بطلان، ایجاد مسؤولیّت مدنى و کیفرى است، همچنانکه علاوه بر حرمت و عدم جواز آن سبب عقوبت اخروى است.
- بسیارى از فقها، قاعده نفى سبیل را به صراحت، در ابواب ارث، ضمان، رهن، حواله، اجاره، عاریه، تولیت، وقف، وکالت، بیع، نکاح، شفعه، لقطه، قضاوت، نذر، دیات و قصاص مطرح کرده و پذیرفتهاند.
- قلمرو کاربرد قاعده نفى سبیل، هم در حقوق خصوصى است (اعم از قراردادها و سایر حقوق مالى) و هم در احکام کیفرى (دیات و قصاص).
- یک مسلمان در حالت عادى، حق ندارد وصى و شاهد بر اعمال خود را از کافر برگزیند.
- زن مسلمان حق انتخاب شوهر کافر، در زوجیّت دائم و موقّت (و هرجا صدق سلطه نماید) ندارد و برعکس، مرد مسلمان حق داشتن زوجه موقّت را (که جزئیات آن در کتب فقها بیان شده است) دارد.
- کافر از مسلمان، ارث نمىبرد و اگر وارثِ مسلمان وجود نداشته باشد، ارث مسلمان به امام مسلمین مىرسد.
- نفى سبیل، نفى علوّ و برترى کفار بر مسلمین است و نفى برترى کفر بر اسلام مىباشد.
- قاعده نفى سبیل در حالت عادى، هم در بلاد کفر جارى است، هم در بلاد اسلامى و هم در مناطق آزاد. مگر از باب ضرورت، تقیه، اضطرار و اکراه.
- قاعده نفى سبیل هم در احوال شخصیه و هم در حقوق عمومى هر دو اجرا مىگردد.
- در جایى که عرف مسلمانان (نظیر قسامه) وجود دارد نمىتوان تمسّک به عرف کفار نمود و از ادلّه تساوى دم و غیردم در ادله اثبات نمود.
- به استناد قاعده نفى سبیل جایز نیست مسلمان مجرم را تحویل دولتهاى کفر نمود ولو به درخواست پلیس بینالملل.
- اقرار مسلمان به نفع کافر نافذ نیست زیرا برخلاف قاعده نفى سبیل است.
- بیّنه کفار بر علیه مسلمانان قابل پذیرش نیست چون کافر در مظانّ اتّهام است و پذیرش دلیل و بیّنه او برخلاف قاعده نفى سبیل است.
- هیچ کافر یا دولت کفرى حق مجازات ، زندانى کردن، تبعید یا جریمه انسان مسلمان یا شرکتهاى اسلامى را ندارد و هیچ دولت کافرى حق مصادره اموال مسلمان را ندارد.
- کودکان و اطفال مسلمین از جنبه «حکمى» قاعده نفى سبیل نسبت به خودشان مستثنى هستند چون شرط تکلیف، بلوغ است. اما دول کفار حق سلطه بر کودکان مسلمان را ندارند.
-منظور از نفى سبیل، نفى سلطه بر همه مسلمانها، اعم از شیعه و فرق آن، سنى و فرق آنها، اعم از زن و مرد و اشخاص چندجنسیّتى مىباشد.
-شمول نفى سلطه کفار در قاعده نفى سبیل، بر منافقان جاى تردید دارد.
- الحاق کشورهاى اسلامى به کنوانسیونهایى که سبب سلطه کفار و نظام سلطه بینالمللى بر مسلمین است، حرام و باطل است و قضات اسلامى مىتوانند اقدامى را تعقیب قضایى کنند.
- قاعده نفى سبیل در همه امور عبادى، سیاسى، معاملاتى و احکام، اجرا مىشود و نباید کفار بر مقررات اسلام، سلطه یابند.
- قاعده نفى سبیل، حکومت واقعى بر احکام اولیّه فقهى دارد.
- قاعده نفى سبیل، مالکیّت اختیارى و اجبارى کفار را نفى مىکند.
- قاعده نفى سبیل در اعمال حقوقى و وقایع حقوقى اجرا مىشود که سبب سلطه کفار باشد ولى اگر موجب سلطه نشود یا موجب سلطه مسلمان بر کافر گردد، اجرا نمىشود.
- عمل برخلاف قاعده نفى سبیل را برخى باطل، برخى حرام و برخى مکروه دانستهاند و این اختلاف، به تفاوت در مصادیق برمىگردد.
- برخى، براى اجراى قاعده نفى سبیل، شرط کردهاند که عمل باید موجب ذلت مسلمان باشد و این را از ادله عزت مؤمن و نفى ذلت مسلمانان، استنباط نمودهاند.
- پذیرش داورىهاى بینالمللى و آژانسهاى بینالمللى، شوراى امنیّت و سازمانهاى وابسته به سازمان ملل اگر سبب سلطه کشورهاى غربى، ناتو و کشورهاى اروپایى بر ممالک اسلامى شود به دلیل قاعده نفى سبیل اولاً حرام ثانیا غیرنافذ و ثالثا باطل و بىاثر است و موجب ضمان و مسوؤلیّت صادرکنندگان مجوز آن مىباشد.
- مصوبات محاکم بینالمللى، سازمانهاى بینالمللى و حاکمیّت عرفهاى بینالمللى اگر موجب سلطه و حاکمیّت فرهنگى، اقتصادى، سیاسى، نظامى و یا... کفار بر مسلمانان گردد، حرام، غیرنافذ و باطل است و هیچ شخص حقیقى یا حقوقى اسلامى حق اطاعت از آن را ندارد. زیرا این امر، اطاعت از طاغوت و برخلاف قاعده نفى سبیل و مشمول حرمت عون ظلمه و... است.
- نفى سلطه کفار بر مؤمنان شامل سلطه دیجیتالى و الکترونیک و مجازى نیز مىشود.
کاربرد قاعده نفى سلطه در حقوق ایران
نخست- در حقوق اساسى جمهورى اسلامى ایران مفاهیم زیر مىتواند با قاعده نفى سلطه، ارتباط یابد:
اسلامى بودن موازین و مقررات. (اصل چهارم، بند 16 از اصل سوم، اصل یکصد و شصت و هفتم).
چون آیات قرآن مجید، روایات، اجماع فریقین، قاعده نفى سبیل را پذیرفته است بنابراین یکى از موازین اسلامى است. بر اساس اصل چهارم قانون اساسى، همه قوانین در جمهورى اسلامى ایران باید بر اساس موازین اسلامى باشد. پس قوانین جمهورى اسلامى ایران، قاعده نفى سبیل را پذیرفته و در بند 16 از اصل سوم، دولت را موظف به تنظیم سیاست خارجى بر اساس موازین اسلامى نموده است. پس دولت، موظف است بر اساس قاعده نفى سلطه کفار از مسلمانها، سیاست خارجى را تنظیم نماید.
اگر فرض شود که در قانون ایران، قاعده نفى سبیل طرح نشده باشد، قاضى باید بر اساس قاعده نفى سبیل، به استناد اصل یکصد و شصت و هفتم قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران، رأى صادر کند؛ همانطور که اگر فرض شود این قاعده با سایر اصول و مواد قانونى، منافات داشته باشد. (به استناد بند ج - 6 از اصل دوم، اصل هشتاد و یکم و هشتاد و دوم، اصول یکصد و چهل و پنجم و یکصد و چهل و ششم، اصل یکصد و پنجاه و چهارم).
اصل 152 قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران مقرر مىدارد:
«سیاست خارجى ایران بر نفى سلطهجویى و سلطهپذیرى و حفظ استقلال همهجانبه و تمامیّت ارضى کشور، دفاع از حقوق همه مسلمانان و عدم تعهّد در برابر قدرتهاى سلطهگر و روابط صلحآمیز متقابل با دول غیرمحارب، استوار است».
اصل 153 قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران: «هرگونه قرارداد که موجب سلطه بیگانه بر منابع طبیعى و اقتصادى، فرهنگ، ارتش و دیگر شؤون کشور گردد، ممنوع است».
مفهوم «بیگانه» در حقوق موضوعه جهان، به معناى کسانى است که تابعیّت کشورى را ندارند، اعم از آنکه ساکن آن کشور باشند یا نباشند. در مفهوم اسلامى، «بیگانه» به معناى غیرمسلم است. اعم از اینکه ایرانى باشد یا نباشد. به استناد ذیل اصل چهارم قانون اساسى جمهور یاسلامى، مفهوم دوم از بیگانه را باید پذیرفت. بنابراین، به استناد بند ج - 6 از اصل 2 و اصول 81 و 82 و 145 و 146 و 154، محدودیتهایى براى کفار و بویژه کفار کشورهاى خارجى قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران وضع شده است که با اساس قاعده نفى سبیل کفار، سازگارى کامل دارد.
دوم- قاعده نفى سبیل در قوانین عادى ایران نیز به کار رفته است. برخى از این موارد عبارتند از:
ماده 1059 قانون مدنى ایران -بطلان نکاح زن مسلمان با غیرمسلمان و انفساخ نکاح کافره با کافر، هرگاه کافره، مسلمان شود نیز از احکام متفرع بر قاعده نفى سبیل است.
تبصره 2 ماده 987 قانون مدنى ایران: زنان ایرانى که بر اثر ازدواج، تابعیّت خارجى را تحصیل مىکنند حق داشتن اموال غیرمنقول را در صورتى که موجب سلطه اقتصادى خارجى گردد، ندارند.
ماده 881 مکرر قانون مدنى ایران: کافر در ارث، براى مسلمان حاجب، محسوب نمىشود.
ماده 17 قانون ازدواج مصوب 23/5/ 1310: ازدواج زن مسلمان با غیرمسلم را ممنوع کرده است و در تبصره ذیل ماده 6 آییننامه، زناشویى بانوان ایرانى با تبعه بیگانه (مصوب 6/7/ 45) را منوط به رعایت قانون مصوب در 23/5/1310 مىنماید.
ماده 82 قانون مجازات اسلامى: حد زنا در موارد زیر، قتل است و فرقى بین جوان و غیرجوان و محصّن و غیرمحصّن نیست... ج) زناى غیرمسلمان با زن مسلمان، که موجب قتل زانى است.
ماده 7 آئیننامه چگونگى تنظیم و انعقاد توافقهاى بینالمللى مصوب 13/2/1371: دستگاه دولتى مسؤول مذاکره و تنظیم متن، موظف است ترتیبى اتّخاذ نماید تا توافقها -اعم از حقوقى و نزاکتى- متضمن موارد زیر نباشد:
الف- نقض تمامیت ارضى و استقلال همهجانبه کشور.
ب- نفوذ اجانب و سلطه بیگانگان بر منابع....
سوم- آراء محاکم و نظریههاى مشورتى اداره حقوقى قوه قضائیّه نیز متعرّض قاعده شدهاند:
نظریه شماره 3396/7 مورخ 7/8/62 اداره حقوقى
در خصوص اینکه آیا دادگاه سوئیس مىتواند طبق مواد 1129 و 1130 قانون مدنى به تقاضاى زوجه، حکم طلاق، صادر نماید یا نه؟ باید بین دو ماده، فرق قائل شد، چه، در ماده 1129 کلمه «حاکم شرع» ذکر نشده بلکه «حاکم» ذکر گردیده و قاضى محکمه خارجى نیز حاکم است. لذا رجوع زوجه به دادگاه ذیصلاح خارجى جهت اعمال یاد شده، بلااشکال است. اما در مورد ماده 1130 چون ماده مذکور اخیرا اصلاح گردیده و به زوجه، اجازه داده شده است که به «حاکم شرع» مراجعه نماید و به اذن حاکم، مطلقه گردد و حکام دادگاههاى خارجى «حاکم شرع» نیستند، لذا زوجه جهت اعمال آن ماده نمىتواند به آن دادگاهها مراجعه نماید و در صورت مراجعه و صدور حکم، چون این حکم از جهت عدم صلاحیت قاضى مخالف قوانین ایران است، نمىتواند اثرى داشته باشد(8).
نظریّه مورخ 29/11/ 1366
سؤال- ازدواج مسلمه با غیرمسلم جایز نیست. حال بر فرض وقوع ازدواج (نکاح) آیا زوجه از زوج ارث مىبرد یا خیر؟ آیا مىتوان به چنین ازدواجى ترتیب اثر داده و قانون را نسبت به زوجه و فرزندان او از جهت توارث جارى ساخت یا نه؟
جواب- چون نکاح مذکور، به حکم ماده 1059 قانون مدنى، صحیح نیست لذا داراى آثار قانونى از جمله موجب ارث نمىباشد(9).
رأى شماره 500/33 مورخ 23/8/73 دیوانعالى کشور:
با توجه به قانون شریعت اسلام «لن یجعل الله للکافرین على المؤمنین سبیلاً» بقاء نکاح بر شریعت مسیحیت به زن مسلمان سبیل کافر بر مسلمان است و لذا خواستار حکم فسخ عقد و نکاح شده است با توجه به مراتب فوق، دادگاه حکم به انفساخ عقد و نکاح بین خواهان و خوانده را صادر کرده و اعلام نموده انفساخ عقد متوقف به عدم اسلام زوج در ایام عده مىباشد که حکم مزبور در فرجه قانونى از جانب زوج اعتراض شد تقاضاى تجدیدنظر نموده در شعبه 33 دیوان مطرح و نتیجه آن اعلام مىگردد.
قاعده نفى سبیل در فقه اسلامى
الف- فقه شیعه
در کتابهاى فقهى شیعه، نظیر سرائر(10)، انوارالفقاهه(11)، الکافى(12)، الغنیه(13)، المقنعه(14)، المراسم(15)، النهایة(16)، شرایعالاسلام(17)، قواعدالاحکام(18)، المقنعه(19)، الخلاف(20)، جواهرالکلام(21)، نهایة(22)، از عدم سلطه کفار بر مسلمانان به عنوان قاعده نفى سبیل یاد شده است.
مرحوم میرفتاح(ره)(23)، فروع فقهى قاعده نفى سبیل را به شرح زیر مىداند:
1. ولایت براى کفار در زمین موات نیست و اولویّت در میراث ندارد.
2. کافر، حقى از حقوق الهى (مثل زکات، خمس، کفاره) بر ذمّه مسلم ندارد.
3. ولد در نذر، عهد و یمین، نیاز به اذن از ولىّ کافر ندارد.
4. نیاز به اذن از کافر در عبادت براى زوجه نیست.
5. عدم لزوم اطاعت از کافر در مقاماتى که اگر مسلم بود اطاعت از او لازم بود.
6. عدم نفوذ قضاوت کافر.
7. عدم جواز تولیت وقف مسلمانها از سوى کافر.
8. تملّک کافر از مسلم با قرارداد بیع، صلح، هبه و صداق و... صحیح نیست.
9. مالکیّت قهرى کافر بر مسلم، مثل ارث، صحیح نیست.
10. عاریه و رهن مسلم براى کافر جایز نیست.
11. حواله کافر بر مسلم جایز نیست.
12. کافر، بر صغیر یا مجنون یا سفیه در نکاح یا اموال، ولایت ندارد.
13. استیجار کافر براى مسلم در عین، جایز نیست.
14. اجاره عبد مسلم براى کافر جایز نیست.
15. وکالت کافر بر مسلم نیست.
16. عدم ثبوت شفعه براى کافر بر علیه مسلم.
17. عدم جواز نکاح مسلمه ابتدائا و استدامة.
ب- تفاوت مسلم و کافر در فقه اهلسنت:
در فقه اهل سنت به تفاوت مسلمان و کافر در موارد زیر اشاره شده است:
دِیْن ناشى از فروش خمر(24)، ورود به مساجد(25)، ذبیحه و صید کفار(26)، اموال قبل از فتح در دارالحرب(27)، شرایط جهاد(28)، امنیت جان و مال(29)، اجاره به نفع کافر(30)، عقد صلح(31)، ولایت خاص و عام(32)، شرایط قاضى(33)، تغلیظ یمین(34)، بیّنه و شهادت(35)، ارث(36) و....
جمعبندى
در فقه فریقین و حقوق اسلامى و حقوق ایران، بهطور گسترده از قاعده نفى سبیل براى از میان برداشتن سلطه کفار بر مسلمانان استفاده شده است. اکنون نیز کشورهاى اسلامى براى نجات از نظام سلطه کفار مىتوانند از این راه قانونى و شرعى استفاده کنند.
________________________________________
1. سوره نساء، 141.
2. سوره نساء، 144.
3. سوره منافقون، 8.
4. سید محمدکاظم مصطفوى، القواعد، نشر اسلامى، چاپ چهارم، ص 294.
5. صدوق، من لایحضره الفقیه، ج 4، باب میراث اهل الملل و حرّعاملى، وسایلالشیعه، ج 17، باب یکم از ابواب ارث، حدیث 11.
6. کلینى، اصول کافى، ج 3، ص 307.
7. حرّ عاملى، وسایلالشیعه، ج 11، ص 465.
8. مجموعه نظریههاى مشورتى اداره حقوقى دادگسترى در مسایل مدنى، از سال 1358 به بعد، ص 446.
9. اندیشههاى قضایى، نظرات جمعى از قضات دادگاههاى حقوقى دو تهران، نظریه مورخه 29/11/66 به اتفاق آراء.
10. ابن ادریس، السرائر، کتاب الوکالة، ینابیع الفقهیة، ج 35، ص 35.
11. مکارم شیرازى، انوارالفقاهه، بیع المصحف من الکافر، صص 560 و 561.
12. الکافى، ینابیع، ج 11، ص 62.
13. الغنیه، ینابیع، ج 11، ص 192.
14. المقنعه، ینابیع، ج 12، ص 22.
15. المراسم، ینابیع، ج 12، ص 18 و ص 207.
16. النهایة، ینابیع، ج 16، ص 9.
17. شرایعالاسلام، ینابیع، ج 16، ص 255.
18. قواعدالاحکام، ینابیع، ج 16، ص 267.
19. المقنعه، ینابیع، ج 22، ص 41.
20. الخلاف، ینابیع، ج 26، ص 349، مسأله 38.
21. جواهرالکلام، ج 41، ص 629.
22. نهایة، ینابیع، ج 41، ص 32.
23. میرفتاح، العناوین، ج 2، قاعده نفى سبیل، صص 350 و 352.
24. وهبة الزحیلى، الفقه الاسلامى و ادلته، بیروت، دارالفکر، چاپ چهارم 1997 و 1418، ج 4، ص 2687.
25. الفقه الاسلامى و ادلته، ج 4، ص 2689 و 2690، الدرالمختار، ج 5، ص 274، خطاب، مواهب الجلیل، ج 3، ص 381.
26. الفقه الاسلامى و ادلته، ج 4، صص 2759 و 2760، المهذب، ج 1، ص 251، و المغنى، ج 8، ص564 و بدایةالمجتهد،ج 1، ص 435 و البدایع، ج 5، ص 45 و کشف القناع، ج 6، ص 203.
27. الفقه الاسلامى و ادلته، ج 8، صص 5908 و 5909.
28. الفقه الاسلامى و ادلته، ج 8، ص 5851 و فتح القدیر، ج 4، ص 278 و الدرالختار، ج 3، ص 293.
29. الفقه الاسلامى و ادلته، ج 8، صص 5869 و 5862.
30. الفقهالاسلامى و ادلته، ج 4، ص 2689 و الدرالمختار، ج 5، ص 277.
31. الفقهالاسلامى و ادلته، ج 6، صص 4341 و 4342.
32. همان، ج 4، صص 2993و 2992.
33. الفقهالاسلامى و ادلته، ج 8، ص 5936، بدایةالمجتهد، ج 2، ص 44)، المغنى، ج 9، ص 36.
34. الفقهالاسلامى و ادلته، ج 8، صص 6070 - 6071.
35. همان، ج 8، صص 6061 - 6062.
36. همان، ج 8، ص 7880.