تسامح و تساهل در آموزه های پیامبر اعظم صلی الله و علیه و آله
آرشیو
چکیده
متن
آنچه در این تحقیق، بررسی شده است تسامح و تساهل در اسلام و آموزههای پیامبر اعظم است. پس از مفهوم شناسی تسامح و تساهل، به دیدگاه اسلام و آموزههای پیامبر اعظم در این موضوع پرداخته شده است. تسامح و تساهل به تسامح و تساهل مثبت و منفی تقسیم میگردد. مقصود از تسامح و تساهل مثبت، آن مواردی از تسامح و تساهل است که اسلام نگاه تأییدی و مثبت به آن دارد و مقصود از تسامح و تساهل منفی، نقطه مقابل آن است. جمع بندی این بخش از بحث این است که اسلام نه به صورت مطلق بر روی تسامح و تساهل مهر تأیید میزند و نه به صورت مطلق آن را نفی و محکوم میکند. به دنبال آن، در ضمن یک بحث تطبیقی تحقیقی، به تفاوتهای اساسی دیدگاه اسلام و لیبرالیسم در مورد تسامح و تساهل اشاره شده است.
کلیدواژهها: تسامح و تساهل، مدارا و خشونت، پیامبر اعظم، اسلام، لیبرالیسم.
مقدمه
یکی از مباحثی که در میان صاحب نظران غربی سخت مورد توجه قرار گرفته است مسئله تسامح و تساهل است. گرایش غالب در میان آنها همان دیدگاه لیبرالیستی است که به صورت افراطی بر تسامح و تساهل توصیه و تأکید میکنند.
در آموزههای پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله و دین اسلام نیز به مسئله تسامح و تساهل توجه شده است. اسلام و لیبرالیسم در این مورد هم در اصل موضوع و هم در مبانی آن با هم اختلافنظر جدی دارند.
______________________________
1 عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی بابل.
با توجه به مطرح بودن این بحث در میان اندیشمندان و صاحب نظران داخلی و اختلافنظرهای موجود در این باره، جا دارد به صورت تحلیلی و تفصیلی به این موضوع پرداخته شود.
ضمن اینکه در این موضوع، علاوه بر استناد به سیره عملی و روایات پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآله ، برای جامعیت بیشتر بحث، به آیات و روایات دیگر نیز اشاره شده است.
پیشینه تاریخی اندیشه تسامح و تساهل در غرب به قرنهای شانزدهم و هفدهم میلادی باز میگردد و تا قبل از آن خبری از این اندیشه نبود. مسیحیان در قرون وسطی، هیچ رقیبی را تحمل نمیکردند؛ مثلاً آگوستین خواهان مجازات بدنی تفرقهافکنان و بدعت گذاران بود و این رویه تقریبا در تمام قرون وسطی رایج بود. تشکیل انگیزیسیون (محکمه تفتیش عقاید) در قرون وسطی بهترین شاهد بر فقدان روحیه تسامح و تساهل در غرب در این دوران است. حتی، «لوتر» و «کالون» نیز اعتقادی به تسامح و تساهل به مفهوم امروزی نداشتند.
در قرن هفدهم طی جنگهای سی ساله و درگیریهای تلخ و بیثمر مذهبی معلوم شد که تنش و نزاع مذهبی فایدهای برای دو طرف ندارد و همین امر موجب گرایش به تسامح طلبی شد. میگویند اولین بار مفهوم تسامح و تساهل در غرب توسط جان لاک در رسالهای با عنوان «مکتوبی در باب تساهل و مدارا» مطرح شد. اما دیری نپایید که در قرن هیجدهم مفهوم تسامح مذهبی شکل گرفت و در قرن نوزدهم سیاست تسامح مذهبی در بیشتر کشورهای اروپایی رواج یافت و به سبب آن بیتفاوتی رونق گرفت.
مفهوم شناسی تسامح و تساهل
تساهل از ریشه «سهل» و به معنای آسان گرفتن، به نرمی رفتار کردن، سهل گرفتن بر یکدیگر و سهل انگاری است. تسامح از ریشه «سمح» و به معنای مدارا کردن، فروگذار نمودن و کوتاه آمدن با گذشت و بزرگواری است (ر.ک: معین، 1360، ج1، ص1078؛ فیروزآبادی، ج3، ص 583 و دهخدا، 1343، ج12، ص668). معمولاً این دو واژه را مترادف هم به کار میبرند اما با توجه به ریشه یابی لغوی، تسامح فرق ظریفی با تساهل دارد و آن اینکه: تسامح هر نوع سهل گرفتن و نرمی رفتار کردن نیست بلکه سهل گرفتنی است که با گذشت و بزرگواری همراه است. معادل تسامح و تساهل در انگلیسی، Toleranceاز ریشه tolerبه معنای تحمل کردن و اجازه دادن است. در فرهنگ آکسفورد، سه معنا برای آن ذکر شده است (Oxford Advanced Learers Dictionary (1998-99) P. 1258):
1ـ اجازه دادن به وقوع یا ادامه چیزی که شخص آن را نمیپسندد و با آن موافق نیست؛
2ـ تحمل شخص یا چیزی بدون شکایت و گلایهمندی؛
3ـ طاقت و تحمل مصرف یک دارو و یا...
این واژه با مصدر Tollo که به معنای حمل کردن، بردن و اجازه دادن است هم خانواده است؛ گویی کسی که تسامح میورزد باری را تحمل میکند. از این رو برخی معتقدند نزدیکترین معادل واژه «تولرانس»، حلم است، زیرا «حلم» به معنای تحمل امور ناگوار در عین قدرت و قوت است.
در اصطلاح، تسامح و تساهل، عدم مداخله و ممانعت یا اجازه دادن از روی قصد و آگاهی نسبت به اعمال و عقایدی است که مورد پذیرش و پسند شخص نباشد. به تعبیر دیگر، نوعی بردباری است که انسان در برابر عقاید، رفتار و گفتار ناخوشایند دیگری از خود نشان میدهد. (ر.ک: ژاندرون، 1378، ص17).
با توجه به آنچه گذشت، وجود عناصر زیر در تسامح و تساهل ضرورت داد:
الف: وجود اختلاف نظر؛ بنابراین سازگاری جمعیتی هم عقیده، تسامح و تساهل نامیده نمیشود.
ب: ناخشنودی و نارضایتی؛ بر اساس این، تسامح و تساهل نه به معنای بیتفاوتی و بیانگیزگی است و نه به معنای پذیرش عقیده و یا رفتار دیگری.
ج: آگاهی و قصد؛ بنابراین عکس العمل نشان ندادن نسبت به عقیده و رفتار دیگران به دلیل جهل و یا غفلت، تسامح و تساهل نامیده نمیشود.
د: قدرت و توانایی؛ بنابراین مدارای عاجزانه و از روی ناچاری، تسامح و تساهل نامیده نمیشود.
نقطه مقابل تسامح و تسامح، خشونت است. خشونت در لغت به معنای درشتی، تندی، صلابت، قاطعیت و انعطافناپذیری است. و در اصطلاح، عبارت است از هر گونه اقدام علیه دیگری که ایجاد ترس و یا ناراحتی نماید و یا دستکم مطلوب و خوشایند طرف مقابل نباشد. این اقدام میتواند شامل اقدام فیزیکی مانند ضرب و جرح و قتل و یا اقدام معنوی مانند تهدید و توهین و تحقیر و یا حتّی ایستادگی کردن و کوتاه نیامدن از یک عقیده و یا رفتار در برابر دیگری گردد. واژه غلظت نیز معنایی مشابه معنای خشونت دارد. (ر.ک: لغتنامه دهخدا، معین و المنجد).
تسامح و تساهل مثبت و منفی در اسلام
هر چند دو واژه تسامح و تساهل در متون دینی و اسلامی مصطلح نیست اما واژههایی در روایات ما وجود دارد که میتوان آنها را تقریبا مترادف این دو واژه به شمار آورد که آن از جمله میتوان واژههای رفق و مدارا و حلم و تیسیر (آسان گرفتن) را نام برد.
از آیات و روایات استفاده میشود در پارهای از موارد، تسامح و تساهل امری ممدوح و مطلوب است که آن را تسامح و تساهل مثبت نامگذاری میکنیم؛ چنان که در مواردی نیز امری ناپسند و ناروا است که آن را تسامح و تساهل منفی مینامیم. در اینجا هم به موارد تسامح و تساهل مثبت و هم به موارد تسامح و تساهل منفی در اسلام اشاره میکنیم. چنان که قبلاً بیان شد، تکیه اصلی ما به روایات، سیره عملی و آموزههای پیامبر اعظم و نیز آیات مربوطه است، اما جهت جامعیت بحث، از آیات و روایات دیگر نیز غافل نخواهیم بود.
تسامح و تساهل مثبت در اسلام
پارهای از موارد تسامح و تساهل مثبت در اسلام به شرح زیر است:
1ـ تسامح و تساهل در رویارویی با مردم:
آیات و روایاتی که دلالت بر نرمخویی، سهلگیری و مدارای پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآله و ائمه اطهار علیهمالسلام و یا توصیه آنها بر این امر دارد، بیانگر این است که در رویارویی با مردم باید با تسامح و تساهل رفتار کرد.
قرآن کریم درباره رمز موفقیت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الأَْمْرِ؛ یعنی از رحمت خدا بود که با مردم، نرمخوی بودی، اگر سنگدل و خشن و تندخو بودی از اطرافت پراکنده میشدند. پس، از خطاهای آنان درگذر، و از خداوند برای آنها طلب آمرزش کن و با آنها در کارها مشورت نما» (آلعمران/159).
در این آیه علاوه بر اینکه خداوند به نرم خویی پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآله در برابر مردم به عنوان رمز موفقیت او اشاره کرده است، به پیامبر دستور میدهد از لغزشهای مردم درگذرد، برای آنها طلب آمرزش کند و در کارها با آنها مشورت نماید. همه این توصیهها حکایت از لزوم تسامح و تساهل مثبت با مردم دارد.
بزرگترین نمونه عفو و گذشت پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله ، عفو عمومی مردم مکه پس از فتح مکه است؛ مردمی که بدترین برخوردها، زشتترین توهینها و خشنترین جنگها را نسبت به پیامبر و یاران او روا داشتند، اما اینها موجب نگردید که پیامبر اکرم پس از پیروزی، در برخورد با آنها از مسیر رأفت اسلامی خارج شود.
در روایتی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آمده است: «امرت بمداراة الناس کما امرت بتبلیغ الرساله؛ همانگونه که به تبلیغ رسالت مأمور شدم به مدارا با مردم نیز مأمور شدم». (نهجالفصاحة، 1379، ص 580). در این روایت، مدارای با مردم، همانند تبلیغ رسالت، مأموریت اصلی پیامبر قلمداد شده است که نشاندهنده اهمیت بسیار زیاد آن است.
و یا در روایتی فرمود: «ان الله عزّ و جلّ لمیبعثنی معنّفاً ولکن بعثنی مّعلماً و میسراً؛ خداوند مرا مبعوث نکرد که با زور با مردم رفتار کنم بلکه برانگیخت تا معلّم و آسانگیر برای آنها باشم» (مسند حنبل، ج5، ص79).
یا در روایتی آمده است که جبرئیل به نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله آمد و به او گفت: ای محمد! پروردگارت به تو سلام میرساند و میفرماید: با خلق من مدارا کن. (کلینی، 1365، ج4، ص354) همچنین، در روایتی دیگر از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آمده است: «رفق و مدارا میمنت دارد و سخت گیری شوم و نحس است». (پیشین، ص 359) و یا در روایت دیگر از پیامبر صلیاللهعلیهوآله چنین آمده است: «مدارا و نرمش را بر چیزی ننهند جز آن که آن را زینت و زیور بخشد و از چیزی نگیرند جز آن که آن را زشت کند» (پیشین).
و یا فرمود: «اگر رفق و مدارا به چشم دیده میشد آفریدهای از آن زیباتر و نیکوتر نبود» (پیشین، ص 363).
2 ـ تسامح و تساهل در تشریع:
سهلگیری خداوند در تشریع احکام و مقرّرات دینی نیز نمونه روشن تسامح و تساهل دینی است. در قرآن کریم آمده است: «یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ؛ خداوند خواهان راحتی و آسانی برای شماست و خواهان سختی و دشواری برای شما نیست» (بقره/185). و یا آمده است «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ؛ خداوند برای شما در دین سختی و دشواری قرار نداده است» (حج/78).
در روایتی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آمده است: «لم یرسلنی الله تعالی بالرهبانّیة ولکن بعثنی بالحنیفیة السهلة السّمحة؛ خداوند متعال مرا به رهبانیت نفرستاد بلکه با شریعت ابراهیمی سهله و سمحه فرستاد» (کلینی، ج 5، ص493). در این روایت دو واژه سمحه و سهله که هم ریشه با تسامح و تساهلاند به کار رفته است.
سهل در لغت به معنای زمین همواری است که حرکت در آن با آسانی و راحتی انجام پذیرد و سماحت نیز به معنای آسان گرفتن و یا گذشت کردن همراه با بزرگواری است. بنابراین معنای روایت این است که شریعت اسلام شریعتی آسان، روان و با گذشت است. تعبیر دیگر آن این است که در اسلام احکام و مقررّات سخت و دشوار و دست و پا گیر وجود ندارد. شهید مطهری در تفسیر این حدیث میگوید: «در این شریعت به حکم اینکه "سهله"است تکالیف دست و پاگیر و شاق و حرج آمیز وضع نشده است. و به حکم اینکه "سمحه"(باگذشت) است هرجا که انجام تکلیفی توأم با مضیقه و در تنگنا واقع شدن گردد آن تکلیف ملغی میشود.» (مطهری، 1378، ج2، ص 241).
از این آیات و روایات استفاده میشود که دین اسلام و شریعت پیامبر اسلام که مجموعه آموزههای خدا و پیامبر اسلام است براساس تسامح و تساهل مثبت بنا شده است.
جالب این است که در فقه اسلام قواعدی همانند لاحرج، لاضرر، نفی اضطرار و جهل و نسیان و اکراه، اصالة البرائه، اصالة الحلیه، اصالة الطهاره، اصالة الصّحه و قاعده ید و سوق مسلمین و... آمده است که همگی برسماحت و سهولت مقررّات اسلامی دلالت دارد. توضیح این قواعد مهم و مؤثر در فقه اسلامی از حوصله این بحث خارج است.
3 ـ تسامح و تساهل در دعوت مردم به دین:
تسامح و تساهل اسلام در دعوت مردم به دین نیز دلالت بر تسامح و تساهل دینی دارد. در قرآن کریم خطاب به پیامبر صلیاللهعلیهوآله آمده است: «ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛ ای پیامبر! از راه حکمت و پندهای نیکو مردم را به راه پروردگارت دعوت کن، و با آنها به گونهای که نیکوتر و پسندیده تراست مجادله نما» (نحل/125).
این آیه که در مقام بیان راههای دعوت مردم به دین خداست، به سه راه حکمت، اندرز نیکو و مجادله به بهترین روش اشاره کرده است. این امر نشان میدهد که در دیندار کردن مردم راه دیگری مانند زور و اجبار پذیرفته نیست. جالب این که موعظه را با قید «حسنه» و جدال را با قید «بالّتی هی احسن» آورده است؛ یعنی برای دیندار کردن مردم هر نوع موعظه و مجادله، مورد تأیید نیست.
در آیات متعدد قرآن خطاب به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به کارگیری زور و اجبار در دیندار کردن مردم نهی شده است. (ر.ک: بقره /256، انعام /35، یونس /108 و شعرا/3).
پیامبر اسلام و خلفای او در دعوت مردم به اسلام، هرگز از زور استفاده نکردند و در مناطقی که فتح میشد مردم را میان دو امر مخیّر میساختند؛ یا اسلام بیاورند و یا در دین خود باقی باشند و به مقررات دین خود عمل کنند اما از نظر سیاسی، حاکمیت اسلامی را بپذیرند.
ائمه اطهار در مقام بحث و مناظره، چنان فضای باز و آزادی را مهیّا میکردند که طرف مقابل بیمهابا و بیپرده، عقیده و رأی خود را بر زبان میآورد و از آن دفاع میکرد. نمونههای آن را میتوان در مناظرات امام صادق با ابن ابیالعوجا و ابن مقفّع و دیصانی که سردستههای الحاد و زندقه بودهاند مشاهده کرد. (کلینی، پیشین، ج1، ص82 ـ 72).
در نگاه اسلام، مسلمین موظّفاند، امنیت کفار را که به قصد تحقیق درباره اسلام به میان مسلمین میآیند حفظ کنند و از تعرّض به آنها بپرهیزند. قرآن کریم در این باره خطاب به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ؛ اگر یکی از مشرکان از تو پناهندگی بخواهد به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود، سپس او را به محل امنش برسان، زیرا آنها گروهی ناداناند» (توبه/6).
4ـ تسامح و تساهل اسلام در همزیستی مسالمتآمیز مسلمانان با پیروان ادیان دیگر:
همزیستی مسالمتآمیز از مهمترین آرمانهای بشری است. اسلام اصول صلح و مسالمت را پیریزی نموده و از این طریق راه را برای زندگی مسالمتآمیز هموار ساخته است. صلح و صفا روح اسلام است و واژه اسلام از مادّه«سلم» گرفته شده است که متضمن معنای سلامت و امنیت و صلح و صفا است. قرآن کریم به پیروان خود دستور میدهد همگی در حوزه صلح و سلم وارد شوند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً» (بقره/204).
خداوند به پیامبر صلیاللهعلیهوآله دستور میدهد اگر دشمنان تو از در مسالمت و آشتی با تو وارد شدند تو نیز از فرصت استفاده کن و به این درخواست پاسخ مثبت بده: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ...؛ اگر دشمنان تو به جانب صلح گراییدند تو نیز نسبت به صلح اظهار تمایل نما و بر خداوند توکّل کن [نگران خیانت آنها نباش] و اگر قصد خدعه با تو را کردند خداوند برای تو کافی است» (انفال/62ـ61).
همچنین در جای دیگر خطاب به پیامبر صلیاللهعلیهوآله و مسلمانان میفرماید: «اگر اینها (دشمنان) از جنگ با شما کنارهگیری نموده و اظهار صلح کردند خداوند به شما اجازه جنگ با آنها را نمیدهد.» (نساء/90).
علاقه اسلام به صلح میان انسانها به حدّی است که به موءمنان نوید میدهد که شاید بر اثر رفتار مسلمانان، میان آنها و دشمنانشان پیوند دوستی پدید آید: «عَسَی اللّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَدِیرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ امید است که خداوند میان شما و کسانی که آنان را دشمن داشتهاید پیوند دوستی قرار دهد. خداوند توانا و خداوند آمرزنده و مهربان است» (ممتحنه/7). قرآن کریم با جمله «وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ»(نساء/128) صلح را یک اقدام برتر فرا راه روابط فردی و اجتماعی بشر قرار داده است.
اسلام تفکر همزیستی مسالمت میان پیروان ادیان الهی را به صورت اعلامیه جهانی مطرح ساخته است و با اعلام وجه مشترک داشتن "اعتقاد به خدای یکتا و نفی شرک و نفی ربوبیت غیر خدا" همگان را به ائتلاف و اتحاد جهانی دعوت نموده است. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز به فرمان خدا به همه اهل کتاب اعلام کرده است با تکیه به این مشترکات به اتحاد و همگرایی بزرگ توحیدی تن دهند. (ر.ک: آلعمران / 64).
سیره عملی پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله در انعقاد پیمانهای صلح و عدم تعرّض، با گروههای مختلف اهل کتاب و حتی مشرکان حکایت از روحیه صلحطلبی اسلام و ضرورت همزیستی مسالمتآمیز دارد. پیمان ترک مخاصمه ده ساله پیامبر با مشرکان مکه (صلح حدیبیه) و سایر پیمانها نشانههایی از تلاش اسلام برای نفی خشونت میان انسانها میباشد. قرآن به مسلمانان سفارش میکند تا موقعی که دشمنان به پیمان ترک مخاصمه و عدم تعرّض پایبندی نشان میدهند پیمان آنها محترم است. (توبه /4). برخورد پیامبر اکرم با مشرکان مکه در فتح مکه و طرح شعار «الیوم یوم المرحمه، الیوم اعزّ اللّه قریشا» از روحیه مسالمتجویانه آن حضرت در برخورد با دشمنان و مخالفان حکایت دارد.
رساترین سخن در این مورد، جملات امام علی علیهالسلام ، برجستهترین شاگرد و دست پرورده پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، در نهجالبلاغه است که فرمود: «هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را که خشنودی خدا در آن است رد مکن که آسایش رزمندگان و آرامش فکری و امنیت کشور در صلح تأمین میگردد... اگر پیمانی بین تو و دشمن منعقد گردید یا در پناه خود او را امان دادی، به عهد خویش وفادار باش و بر آنچه بر عهده گرفتی امانتدار باش و جان خود را سپر پیمان خود گردان؛ زیرا هیچ یک از واجبات الهی همانند وفای به عهد نیست که همه مردم جهان با همه اختلافاتی که دارند در آن اتفاق نظر دارند... پس هرگز پیمان شکن مباش و در عهد خود خیانت مکن و دشمن را فریب مده... پس از محکم کاری در قرارداد نامه دست از بهانهجویی بردار. مبادا مشکلات پیمانی که بر عهدهات قرار گرفته و خدا آن را بر گردنت نهاده تو را به پیمان شکنی وا دارد...» (نهج البلاغه، نامه 53).
5ـ تسامح و تساهل در زمامداری و مدیریت:
از برخی آیات قرآن کریم و روایت فراوان استفاده میشود که شرط موفقیت در مدیریت و رهبریت، داشتن سعه صدر و مدارای با مردم و سهلگیری و نرمخویی با آنها است. به همین خاطر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت علی علیهالسلام والیان خود را به رعایت این امر مهمّ بسیار سفارش مینمودند.
در آیه 159 سوره آلعمران، رمز موفقیت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به عنوان رهبر و زمامدار جامعه دینی، نرمخویی و مردمداری او معرفی شده است. در روایت آمده است: «آلة الرئاسة سعة الصّدر؛ ابزار ریاست، سعه صدر است» (نهجالبلاغه، حکمت 176).
پیامبر اکرم وقتی معاذ بن جبل را به عنوان والی خود به یمن اعزام کرد، در ضمن سفارشهای خود به او، فرمود: «علیک بالرّفق و العفو فی غیر ترک الحقّ؛ بر تو باد که با مردم مدارا کنی و تا آنجا که حقّی ضایع نشود آنها را مورد عفو قرار دهی».(بحرانی، 1400، ص25) و یا به او دستور داده است: «یسّر و لاتعسّر، بشّر و لاتنفّر؛ آسان گیر و سخت نگیر، بشارت ده و خوشحال کن و بدبینی ایجاد نکن» (سیره ابن هشام، 1377، ج1، ح 237).
اسلام حتی بر آسانگیری امام جماعت با مردم در نماز جماعت تأکید کرده است. حضرت علی علیهالسلام در عهدنامه خود به مالک اشتر میفرماید:
«هنگامی که برای مردم نماز میگزاری با طولانی کردن آن مردم را دچار نفرت مساز، زیرا در میان مردم مریض و یا حاجتمند وجود دارد. وقتی پیامبر صلیاللهعلیهوآله مرا به یمن اعزام فرمود از او پرسیدم با مردم چگونه نماز بگزارم، او فرمود: در حد ناتوانترین آنها نماز بگزار و بر موءمنان مهربان باش» (نهج البلاغه، نامه 51).
حضرت در جای جای این عهدنامه بیش از هرچیز بررفق و مدارا و محبت با مردم تأکید مینماید:
«قلب خود را در پوشش مهر و محبّت و نیکی و لطف به مردم قرار ده، مبادا که با مردم چون درنده خونآشام باشی که خوردن آنها را غنیمت شماری؛ زیرا آنها یا برادر دینی تو هستند و یا در آفرینش با تو همانند هستند. مردم از راه میلغزند و دچار آفت میشوند، خواسته یا ناخواسته به کارهایی دست میزنند، آن چنان که انتظار داری خداوند با تو با گذشت و چشمپوشی رفتار کند، با آنها به گذشت و چشمپوشی رفتار کن» (پیشین، نامه 53).
و در جای دیگر به یکی از استانداران خود دستور میدهد:
«از خداوند در انجام آنچه که در نظر داری یاری بخواه و سختگیری را با آمیزهای از نرمش توأم ساز. هر جا که مدارا و رفق مناسبتر است، مدارا پیشهساز و زمانی به سختگیری بپرداز که راهی جز آن نباشد. نسبت به مردم، بالهای تواضع را فرود آور و فروتن باش و با مردم در توجه و نگاه و اشاره به تساوی رفتار کن» (پیشین، نامه 46).
6ـ دستور اسلام به تسامح و تساهل به مثابه یک فضیلت اخلاقی:
در روایات فراوان بر اهمیت بسیار زیاد مدارا و نرمخویی و عفو و گذشت و کظم غیظ نسبت به مردم و نیز پوشاندن عیوب آنها و حرمت افشای آن تأکید شده است. همه اینها بر توصیه اسلام به تسامح و تساهل در برخورد با دیگران دلالت دارد. از رسول خدا روایت شده است:
«آیا شما را به نیکوترین اخلاق دنیا و آخرت خبر دهم؟ بخشیدن کسی که بر شما ستم کرده و ارتباط با وابستگانی که بریدهاند و نیکی به کسی که با شما بدی کرده و بخشش به کسی که محرومتان ساخته است» (کلینی، پیشین، ج 2، ص 107).
و نیز آمده است: «بهرهمندی از رفق و مدارای با مردم، بهرهمندی از ایمان است» (محمدی ری شهری، 1362، ج4، ص159).
از امام علی علیهالسلام نیز روایت شده است که: «هر گاه بر دشمن خویش چیره شدی، بخشیدن او را سپاس نعمت قدرت قرار ده» (نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 11).
در روایتی از پیامبر اکرم آمده است:
«در جستوجوی لغزشهای مردم نباشید. کسی که به دنبال لغزشهای برادر موءمن خویش است خداوند نیز به دنبال لغزشهای اوست و کسی که خداوند به دنبال لغزشهای اوست او را هر چند در داخل منزلش، رسوا سازد» (کلینی، پیشین، ص354) و یا فرمود: «کسی که کار زشتی را افشا کند چنان است که خود آن را انجام داده است و کسی که بخواهد فردی را با افشای لغزشی رسوا کند، پیش از مردن، خود آن را مرتکب میشود» (پیشین، ص356).
7 ـ تسامح و تساهل خداوند در پاداش و کیفر:
همه آیات و روایات موجود درباره عفو و بخشش و آمرزش و توبهپذیر بودن خدا، به گونهای بر تسامح و تساهل خداوند ـ یعنی نرمش و آسانگیری و گذشت و چشمپوشی خدا ـ نسبت به گنهکاران و مجرمان دلالت دارد. چنان که شفاعت اخروی که بزرگترین جلوه مغفرت خداوند است از همین امر حکایت دارد. در اینجا تنها به یک آیه اشاره میکنیم: «به بندگان من که بر نفس خویش اسراف و ستم روا داشتهاند بگو از رحمت خدا نا امید نشوید، همانا که خداوند همه گناهان را میبخشد» (زمر/53).
چنان که آیات و روایات مربوط به پاداش مضاعف و فزاینده خدا نسبت به اعمال نیک بندگان نیز بر همین معنا دلالت دارد. به عنوان مثال، در قرآن کریم آمده است: هرکس کار نیکی انجام دهد برای او ده برابر منظور میشود و اگر کار بدی انجام دهد همان منظور میشود. (انعام/160) و یا انفاق در راه خدا به دانه بذری تشبیه شده است که از آن هفت خوشه سبز میشود و در هر خوشهای صد دانه میروید و به دنبال آن گفته شده است: خداوند برای هرکس که بخواهد، میافزاید. (بقره/261) و یا در سوره قدر، اعمال شب قدر بهتر از اعمال هزارماه معرفی شده است. (قدر/3).
قاطعیت و صلابت در اسلام
معمولاً در برابر تسامح و تساهل، قاطعیت و صلابت و سرسختی و خشونت به کار میرود. پس از بیان موارد تسامح و تساهل مثبت در اسلام، جا دارد به مواردی که قاطعیت و صلابت و انعطاف ناپذیری در نگاه اسلام مطلوبیت دارد اشاره شود. در حقیقت، این موارد را میتوان موارد تسامح و تساهل منفی به شمار آورد؛ یعنی تسامح و تساهل در این موارد مذموم و ناپسند است:
1ـ قاطعیت در رساندن مأموریت و رسالت الهی:
پیامبران در رساندن مأموریت و رسالت الهی دارای صلابت و قاطعیت بینظیر بودند و در برابر شدیدترین تهدیدها و تزویرها و تطمیعها مقاومت میکردند و انفعال و انعطافی از خود نشان نمیدادند. قرآن از پیامبران متعدد مانند حضرت نوح، ابراهیم، لوط، شعیب، هود، صالح، موسی، عیسی و پیامبر اسلام نام میبرد که چگونه مانند کوه ایستادند و مأموریت خود را به انجام رساندند و زیر بار هیچ معاملهای نرفتند. (در این مورد میتوان به سورههای اعراف، یونس، هود و ابراهیم مراجعه کرد).
شهید مطهری یکی از اختصاصات پیامبران الهی را قاطعیت بینظیر آنها دانسته و میگوید:
«پیامبران به حکم این که خود را «مبعوث» احساس میکنند و در رسالت خویش و ضرورت آن و ثمربخشی آن کوچکترین تردیدی ندارند با چنان قاطعیتی پیام خویش را تبلیغ میکنند و از آن دفاع میکنند که مانندی برای آن نتوان یافت... پیغمبر اکرم در سالهای اول بعثت که عده مسلمانان شاید از شمار انگشتان دو دست تجاوز نمیکرد در جلسهای که تاریخ آن را به نام جلسه «یوم الانذار» ضبط کرده است بزرگان بنی هاشم را گرد آورد و رسالت خویش را به آنان ابلاغ فرمود و با صراحت و قاطعیت اعلام کرد که دین من جهانگیر خواهد شد و سعادت شما در پیروی و قبول دعوت من است.. در برابر پیام قریش مبنی بر این که حاضریم او را به پادشاهی برگزینیم، زیباترین دختر خود را به زنی او بدهیم، او را ثروتمندترین فرد خود گردانیم به شرط این که از سخنان خود دست بردارد، فرمود: به خدا قسم اگر خورشید را در یک کفم و ماه را در کف دیگرم قرار دهند هرگز از دعوت خود دست برنمیدارم. (مطهری، پیشین، ص165 ـ 164).
2ـ قاطعیت در مبارزه با باطل و بیان حق:
از آیات و روایات استفاده میشود که در بیان حقیقت و مبارزه با باطل ـ به ویژه در جایی که کار باطلی به صورت فرهنگ عمومی در میآید ـ نباید انفعال و انعطاف نشان داد. یک نمونه روشن آن، مبارزه پیامبر اعظم صلیاللهعلیهوآله با مظاهر شرک و بت پرستی است که با استواری تمام در برابر آن موضعگیری نمود. مشرکین مکه در برابر قاطعیت بینظیر پیامبر اکرم وقتی از منصرف ساختن او مأیوس شدند، از او خواستند هر یک از دو طرف درباره دین دیگری راه مسامحه و مداهنه را در پیش بگیرد و از تعرّض به معتقدات یکدیگر بپرهیزند. قرآن کریم خطاب به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ * وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ؛ از تکذیبکنندگان اطاعت مکن، آنان دوست دارند تو با ایشان مداهنه و سازش کنی و آنان نیز با تو راه مداهنه و سازش را در پیش بگیرند» (قلم/10ـ8).
مشرکین مکه از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خواستند مدتی در پرستش بتها آنان را همراهی کند تا ایشان نیز در پرستش خدای متعال با پیامبر اسلام همراهی کنند. خداوند در پاسخ آنها سوره کافرون را نازل نمود و در آنجا با تأکید و تکرار به پیامبر فرمود: «بگو ای کافران! آنچه را شما میپرستید نمیپرستم و نه شما آنچه را من میپرستم پرستندهاید و نه من آنچه را شما میپرستید پرسندهام، دین شما برای شما و دین من برای من».
قرآن باز در جایی خطاب به پیامبر صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «به تحقیق نزدیک بود کمی به جانب مشرکین میل و اعتماد پیدا کنی که اگر چنین میشد تو را دو برابر در دنیا و آخرت عذاب میکردیم» (اسراء/74).
همچنین خطاب به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و یاران او میفرماید: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآوءُا مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّی تُوءْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ؛ یعنی برای شما در مورد ابراهیم و کسانی که همراه او بودند الگویی نیکو است در آن هنگام که به قوم خود گفتند: ما از شما و آنچه غیر از خدا میپرستید بیزاریم، ما نسبت به شما کافریم و میان ما و شما کینه و دشمنی همیشگی آشکار شده است، تا آن زمانی که به خدای یگانه ایمان بیاورید» (ممتحنه /4).
بتشکنی حضرت ابراهیم و پیامبر اسلام نمونههای روشنی از قاطعیت پیامبران است.
در نهجالبلاغه آمده است: «انّما یقیم امر اللّه سبحانه من لایصانع و لایضارع و لایتبع المطامع؛ فرمان خدا را اجرا نمیکند مگر کسی که سازشکار و ملاحظهگر و همرنگ و همانند مردم و اسیر و بنده مطیع نفس نباشد» (نهجالبلاغه، کلمات قصار، حکمت11).
3ـ قاطعیت در بیان آموزهها و معارف دینی و مبارزه با هر نوع تحریف و بدعت گزاری در دین و یا کتمان آن:
رسالت خطیر رهبران و عالمان دینی که در حقیقت مرزبانان دینی هستند در پاسداری از حقیقت دین و مبارزه با هر نوع بدعت و تحریف و تأویل و تفسیرهای باطل این است که کوچکترین مسامحه و مداهنهای را روا ندارند.
در روایتی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آمده است: «هنگامی که بدعت در امّتم پدید آید پس بر فرد آگاه و عالم فرض است که علمش را آشکار سازد؛ اگر چنین نکند لعنت خدا بر او باد». (کلینی، پیشین، ج1، ص 54) و یا امام صادق میفرماید: «با اهل بدعت مصاحبت و همنشینی نکنید» (پیشین) و یا از امام علی علیهالسلام نقل شده است که: «هر کس نزد بدعتگذاری برود و او را احترام کند به تحقیق در نابود کردن اسلام، تلاش کرده است» (شیخ صدوق، 1390، ج3، ص572). قرآن کریم در وصف مبلّغان دینی میفرماید: «آنان کسانیاند که تبلیغ رسالتهای الهی میکنند و از خدا میترسند واز غیر او بیمی ندارند» (احزاب /39).
شهید مطهری در این مورد مینویسد: «مطلبی که باید توضیح دهم و آن همین مسئله تساهل است... آیا قرآن این کار را به طور کلی نفی میکند؟ باید عرض کنم دو مطلب است، یک نوعش را قرآن به کلّی نفی میکند که هرگز به پیغمبر، اجازه نمیدهد تا چه رسد به غیر پیامبر، و آن مصالحه بر اساس خود برنامه و فکر، یعنی به اصطلاح امروز ایدئولوژی، یعنی بیاییم تو از بعضی حرفهایت صرف نظر کن، ما هم از بعضی حرفهایمان صرف نظر میکنیم. یک دین حق، محال است اجازه بدهد که با دشمن کنار بیایید،... یک مستحب یا مکروه کوچک هم قابل مصالحه نیست. یک چیزی که جزء وحی الهی است و لو به عنوان کوچکترین مستحب یا مکروه قابل مصالحه و گذشت نیست. بله! امر دیگری است که قابل تصالح و گذشت است و آن با عمل جریان دارد نه با برنامهها و ایدئولوژی، و به عنوان یک تاکتیک است؛ مثل این که در مقام اجرا قرارداد میبندیم که این کار را فعلاً تأخیر یا جلو بیندازیم. قرآن این اختیار را از پیامبر نگرفته است» (مطهری، پیشین، ج 17، ص247).
4ـ قاطعیت حکومت در برابر حقوق مردم، برقراری عدل و مبارزه با ظلم:
قرآن کریم یکی از مهمترین اهداف ارسال رسل و انزال کتب را برقراری عدالت اجتماعی و مبارزه با ظلم معرفی میکند. (حدید /25).
امام علی علیهالسلام مهمترین فلسفه پذیرش حکومت پس از 25 سال برکناری از آن را برقراری عدالت، مبارزه با ظالم و دفاع از مظلوم بیان میکند (نهجالبلاغه، خطبه 3) و پس از آنکه عهدهدار خلافت شد با قاطعیت کم نظیر فرمان داد اموالی را که پیش از این به ناحق از بیت المال مسلمین به این و آن داه شد گرفته شود و به بیت المال بازگردانده شود. (پیشین، خطبه15).
برنامه حضرت این بود که اموال عمومی را به طور مساوی میان مسلمانان تقسیم میکرد و در برابر اعتراض عدهای که به اصطلاح، خیر خواهانه امام را از این کار نهی میکردند، فرمود: «آیا به من دستور میدهید با ستم کردن به کسانی که حاکم بر آنها شدهام برای خود پیروزی بجویم؟ به خدا سوگند! تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان از پی هم طلوع و غروب میکنند هرگز چنین کاری نخواهم کرد. اگر این اموال ملک شخصی من بود به طور یکسان تقسیم میکردم تا چه رسد به اینکه اینها مال خدا و مربوط به همه مردم است» (پیشین، خطبه 126).
قاطعیت حضرت در حفظ اموال عمومی تا آنجاست که در برابر خواهش مکرّر برادرش عقیل برای دریافت سهم بیشتر از بیتالمال به دلیل نیاز شدید، مقاومت کرد و امید او را به یأس تبدیل ساخت. (پیشین، خطبه 224).
حضرت در نامهای خطاب به یکی از فرماندارانش چنین نوشت: «... از خدا بترس و اموال اینها (بیچارگان و مجاهدان) را به آنها بازگردان که اگر نکنی و خداوند به من امکان دهد وظیفهایم را در برابر خدا درباره تو انجام میدهم و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر این که داخل دوزخ شد بر تو خواهم زد... به خدا سوگند! اگر حسن و حسین این کار را میکردند هیچ هواخواهیای از جانب من دریافت نمیکردند و در اراده من اثر نمیگذاشتند تا آنگاه که حق را از آنها بستانم و ستمهای ناروایی که انجام دادهاند دور سازم...) (پیشین، نامه 41. در این باره همچنین میتوان به نامه 20، 43 و 53 مراجعه کرد).
حضرت علی درباره احقاق حق و اقامه عدل میفرماید: «دستور خدا را تنها کسی میتواند به اجرا بگذارد که اهل سازش و ملاحظه و پیروی از مطامع نباشد» (پیشین، کلمات قصار، 107).
آن حضرت از جانب پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله به یمن اعزام شد تا مردم آن دیار را به اسلام دعوت کند. هنگام بازگشت، از مردم نجران پارچههای حریر را به عنوان جزیه و مالیات، که طبق پیمان روز مباهله مشخص شده بود، گرفت و به سوی مدینه حرکت کرد، در میانه راه، با خبر شد که پیامبر برای شرکت در مراسم حج به طرف مکه حرکت کرده است. به این جهت فرماندهی سربازان را به یکی از افسران سپرد و خود به سرعت به طرف مکّه حرکت کرد و در نزدیکی مکّه خدمت پیامبر شرفیاب شد و پس از گفتوگو با آن حضرت، مأموریت یافت به سوی نیروهای خود بازگردد و آنان را به مکه بیاورد. وقتی امام نزد سربازان خود بازگشت، مشاهده کرد که آنان پارچههای حریر را میان خویش تقسیم کرده و به عنوان لباس احرام مورد استفاده قرار دادهاند. حضرت از این کار جانشین خود سخت ناراحت شد و دستور داد تمام پارچهها را پس گرفته و بستهبندی نمایند. گروهی از این فرمان قاطع حضرت، ناراحت شدند و پس از شرفیابی به نزد پیامبر صلیاللهعلیهوآله از رفتار علی علیهالسلام با آنها ابراز ناراحتی نمودند، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: «ارفعوا السنتکم عن علی فانّه خشن فی ذات الله عزّ و جلّ غیر مداهن فی دینه؛ زبانهای خود را از بدگویی علی بردارید که او در راه خدا خشن و سختگیر است و در دین خدا اهل سازش و مداهنه نیست»(مجلسی، ج21، ص 385 و ج 41، ص 115).
احکام سخت و سنگینی که در اسلام در مورد محارب، مفسد فی الارض، سارق، راهزن، زانی و قاذف آمدهاست بیانگر قاطعیت اسلام در حفظ و حراست از امنیت اجتماعی و حقوق عمومی است. (ر.ک: مائده / 33 و 38؛ نور 4 ـ 1 و 6 و 23 و حر عاملی، 1411، ج28، ص 310).
5ـ قاطعیت حکومت در اجرای حدود الهی:
در مورد حدود الهی دو مسئله را باید از هم تفکیک کرد؛ یکی اثبات آن و دیگری اجرای آن. اسلام در مقام اثبات حدود الهی اهل تسامح و تساهل است؛ به این معنا که بنا دارد تا آنجا که امکان دارد بر کسی حدی ثابت نشود. به همین خاطر، اوّلاً: برای اثبات آن شرایط سنگینی گذاشته است، مانند گواهی چهار شاهد عادل برای اثبات زنا و حدّ آن، بهگونهای که اگر چهار نفر کامل نشد نه تنها حدّ زنا ثابت نمیشود بلکه بر شاهدها حدّ قذف جاری میشود. و یا برای اثبات حدّ سرقت، علاوه بر شهادت دو شاهد عادل، شرایط دیگری نیز در نظر گرفته شده است. ثانیاً: با کوچکترین شبههای حدّ ساقط میشود. قاعده «الحدود تدرأ بالشبهات» ـ حدود الهی با شبهات ساقط میشود ـ مورد قبول همه فقها است. ثالثاً: نه تنها توصیه نمیکند که گنهکار در جرایم حق اللهی در دادگاه به جرم خود اقرار کند بلکه توصیه به عدم اقرار میکند و نه تنها به دیگران توصیه نمیکند که برای اثبات جرم کسی تلاش کنند بلکه از پیگیری لغزشهای مردم و افشای آن منع کرده است.
اما اسلام در مقام اجرای حدود الهی، پس از اثبات، اهل قاطعیت و صلابت است و هیچ مسامحه و مداهنهای را نمیپذیرد. قرآن کریم درباره اجرای حدّ زناکار میفرماید: «هریک از زن و مرد زناکار را تازیانه بزنید. رأفت و دلسوزی نسبت به آنها شما را از اجرای دستور خدا باز ندارد، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید و باید گروهی از موءمنین مجازات آنها را مشاهده کنند.» (نور/2).
در روایات آمده است که در مورد اجرای حدود الهی، در برخی از موارد، عدّهای نزد پیامبر اسلام و یا حضرت علی مجرمین را شفاعت میکردند اما با بیاعتنایی روبهرو میشدند. (نوری، 1407، ج 12، ص 48). از روایات زیادی استفاده میشود که در اجرای حدود الهی به هیچ وجه نباید تحت تأثیر احساسات واقع شد و با کوتاهی و سهلانگاری، زمینه فساد را در جامعه افزایش داد.
6ـ قاطعیت در برابر دشمنان اسلام و مسلمین که فتنه انگیزی میکنند:
قرآن کریم در وصف امّت اسلامی چنین میفرماید: «أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ؛ مسلمانان در برابر کفار شدید و غلیظ و در میان خودشان مهربان و دلسوزند» (فتح 29). و یا مسلمانان را به بذری تشبیه میکند که از زیر خاک سر در میآورد، جوانه میزند، به تدریج رشد میکند و ساقه ستبر پیدا میکند و استوار روی پای خود میایستد و با استحکام و استواری خویش کفّار را به خشم و عصبانیت در میآورد. (پیشین) و یا در مورد دشمنان پیمانشکن و فتنهانگیز میفرماید: «با کسانی که به جنگ با شما برمی خیزند پیکار کنید ولی ستم و تجاوز نکنید که خدا ستمکاران را دوست ندارد. هرکجا آنها را یافتید به قتل برسانید و همانطور که شما را از شهرهایتان بیرون کردند شما نیز آنها را از شهرهایشان بیرون کنید، و فتنهانگیزی از کشتار هم بدتر است» (بقره / 191 ـ 190) و یا میفرماید: «ای پیامبر! با کفار و منافقین پیکار کن و بر آنها غلظت و شدّت روا دار» (توبه /73).
رفتار تند پیامبر اکرم با یهودیان بنیقریظه پس از خیانت و نقض پیمان توسط آنها که قرآن کریم در آیه 26و27 سوره احزاب مطرح نموده است و نیز برخورد آن حضرت با یهودیان بنینظیر پس از مکرو پیمانشکنی آنها، گواه بر برخورد تند و قاطع و انعطافناپذیر اسلام با توطئه کنندگان و پیمان شکنان است. (ر. ک: سیره ابن هشام، ج 3، ص 252 و آیتی، ص 365 و 413).
قرآن کریم به شدت رابطه دوستانه و صمیمانه با دشمنان اسلام را منع و منافقانی را که درصدد ایجاد رابطه با آنها هستند نکوهش کرده است. «هیچ قومی را نخواهید یافت که ایمان به خدا و روز جزا داشته باشد و در عین حال با کسانی که با خدا و رسولش دشمنی میکنند، دوستی کنند، هر چند دشمن خدا و رسول، پدران و یا فرزندان و یا برادرانشان و یا قوم و قبیلهشان باشد» (مجادله /22).
«ای کسانی که ایمان آوردید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید» (ممتحنه /1).
«افراد با ایمان نباید به جای موءمنان، کافران را دوست خود بگیرند و هر کس چنین کند دیگر نزد خدا، ارزشی ندارد» (آلعمران/28).
قرآن به صراحت از لبریز بودن دل کفار و دشمنان اسلام از کینه مسلمانها خبر داده است و به همین خاطر سادهلوحی برخی از مسلمانها در اعتماد به آنها و برقراری رابطه دوستی جانانه با آنها را مذمت میکند. (آل عمران/ 119 ـ 118).
7ـ قاطعیت در نفی و طرد ولایت کفار بر مسلمانها:
قرآن کریم هر گونه ولایت و سرپرستی کفار بر مسلمانها را ممنوع اعلام کرده و اطاعت از آنها را حرام نمودهاست. چنانکه دلبستگی به آنها و عزّت خواهی از راه ارتباط و دوستی با آنها را محکوم کرده است: «خداوند هرگز کافران را بر موءمنان تسلّط نداده است» (نساء/141).
«ای کسانی که ایمان آوردهاید، اگر گروهی از کسانی را که به آنها کتاب داده شده است اطاعت کنید شما را پس از ایمانتان به کافری باز میگردانند.» (آل عمران/100).
«ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر از کسانی که کافر شدهاند اطاعت کنید شما را به عقب باز میگردانند و سرانجام زیانکار خواهید شد» (آل عمران / 149).
«آنان که کافران را به جای موءمنان دوست و ولیّ خود انتخاب میکنند آیا عزّت را نزد آنان میجویند، با این که همه عزت از آن خداست» (نساء /139).
قرآن کریم مسلمانها را از دادن اطلاعات سرّی به کفّار که باعث سلطه آنها بر مسلمانها میشود نهی کرده است: «ای کسانی که ایمان آوردهاید، از غیر خود محرم راز مگیرید که در رساندن شرّ، به شما کوتاهی نمیکنند. آنان دوست میدارند که شما دچار سختی شوید.
دشمنی و کینه آنها از گفتارشان پیدا است و آنچه که در دل پنهان دارند، بیشتر از این است» (آل عمران/117).
بنابر آنچه گذشت، نه تسامح و تساهل به صورت مطلق قابل قبول و تأیید است و نه خشونت به صورت مطلق قابل انکار، بلکه هر کدام در جایگاه خویش پذیرفته و مورد تأیید است. آنجا که تسامح و تساهل پذیرفته است خشونت ناروا است و آنجا که خشونت و غلظت پذیرفته است تسامح و تساهل امری ناپسند است. دینی که در آن از تسامح و تساهل خبری نباشد دینی ناقص و غیر انسانی است، چنانکه دینی که در آن به صورت مطلق خشونت و صلابت و قاطعیت محکوم شود دینی سست و ضعیف و غیر قابل اجرا است.
تفاوت دیدگاه اسلام و لیبرالیسم در مورد تسامح و تساهل
میان تسامح و تساهل در فرهنگ اسلام و لیبرالیسم تفاوتهای جدّی و اساسی وجود دارد. بنابراین از پذیرش تسامح و تساهل مثبت در اسلام(آن گونه که گذشت) نمیتوان نتیجه گرفت که اسلام در این امر، موضعی همسان لیبرالیسم دارد. برای پرهیز از هرگونه مغالطه و سوء تفاهم و یا سوء استفاده، لازم است به این تفاوت اشاره گردد.
تفاوت میان اسلام و لیبرالیسم در مسئله تسامح و تساهل هم در اصل موضوع و هم در مبانی آن است.
تفاوت در اصل موضوع به این است که اوّلاً: همانگونه که گذشت، اسلام تسامح و تساهل را به صورت مطلق تأیید نمیکند، بلکه در مواردی آن را ناروا و نامعقول میشمارد و پذیرش آن را در آن موارد دلیل ضعف و بیمایگی دین میداند. برخلاف لیبرالیسم که در همه عرصهها و یا دستکم در حوزه دینی و فرهنگی و اخلاقی به صورت مطلق آن را مورد قبول و بلکه لازم و ضروری میداند و اعمال خشونت و غلظت را ناروا، غیر منطقی و غیر اخلاقی میشمارد.
ثانیا: تسامح و تساهل در اسلام معنایی مشابه رفق و مدارا و ملاطفت و بردباری و سازگاری دارد؛ یعنی در عین این که حقیقت وجود دارد و آن هم قابل کشف است اما به دلیل این که ظرفیت و استعداد افراد متفاوت است و از همگان نمیتوان انتظار یکسانی داشت و یا این که به کارگیری تسامح و تساهل در مواردی میتواند آثار مفید و سازندهای در طرف مقابل داشته باشد و یا این که اعمال خشونت و نابردباری آثار و لوازم منفی و ناخوشایند بیشتری نسبت به تسامح و تساهل به بار میآورد، توصیه به تسامح و تساهل شده است.
اما در نگاه لیبرالیسم، تسامح و تساهل از این باب است که یا حقیقتی وجود ندارد و حق و باطل امور موهوم و یا اعتباری و قراردادی است و یا اگر حق و باطلی وجود دارد به دلیل مجمل و متشابه بودن، قرائتهای مختلفی را بر میتابد و هیچ کس نمیتواند مدّعی کشف درست آن شود و یا به دلیل مختلف بودن ابعاد آن هر کس تنها به بخشی از آن دست پیدا میکند و بنابراین همگان سهمی از حقیقت را در اختیار دارند و یا حتی در صورت وجود داشتن حقیقت و قابل کشف بودن آن باز حق و باطل آن قدر مهم نیست که انسان بخواهد بر اساس آن صفبندی کند و خودی و غیر خودی راه بیندازد و به دنبال آن حسّاسیت نشان دهد و خشونت ورزد.
بنابراین اسلام و لیبرالیسم در مبانی تسامح و تساهل با هم اختلاف نظر دارند؛ تسامح و تساهل در لیبرالیسم از آبشخور نسبیت در معرفت و پلورالیسم و اومانیسم و سکولاریسم سیراب میشود امّا تسامح و تساهل در اسلام ناشی از مصحلت مدارا و تسهیل بر بندگان و سازگاری با آنها است، و میان این مبانی تفاوت و فاصله بسیار است.
مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسم
همان گونه که اشاره شد، تسامح و تساهل لیبرالیستی بر مبانی خاصّ مبتنی است. در اینجا ابتدا به شرح و توضیح مختصر این مبانی پرداخته و به دنبال آن، به اختصار آنرا نقد و بررسی میکنیم.
1ـ یکی از مهمترین و اصلیترین مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسم اعتقاد به نسبیت در معرفت بشری است. رواج شکگرایی در غرب و نیز حاکمیت تفکر پوزیتویستی (تجربهگرایی محض)، مخالفت با عقلگرایی، غلبه نظریه پدیدارشناسی کانت، جا افتادن تفکر اصالت ماده و سود و انکار علم حضوری و معرفتهای عقلی محض، یک باور را در میان متفکّران غربی رواج داد و آن انسداد باب علم و بسته بودن راه معرفت بود. بر اساس این اندیشه، انسان به هیچ وجه نمیتواند برای معلومات، ارزش کاشفیت و واقعنمایی قایل شود. همه تلاشهای انسان برای درک حقیقت تلاشی عقیم و بیثمر است.
از این گذشته، گزارههای دینی و اخلاقی، شایسته این نیستند که نام معرفت و علم بر آنها نهاده شود؛ زیرا این گزارهها بیانگر واقعیت و حقیقتی نیستند تا انسان از واقعنمایی و صدق و کذب آنها سخن بگوید. مفاهیم دینی، اخلاقی و فرهنگی، امور اعتباری و ذهنی و یا بیانگر احساسات و عواطف و امیال انسان و یا حاصل قراردادهای اجتماعی هستند. بنابراین در این موارد بحث از حق و باطل و درست و نادرست کاری ناروا و گزاف است. در نتیجه، ارزیابی و داوری کردن در این گونه مسایل و سخن گفتن از برتری یک دین و نظام اخلاقی و فرهنگی بر دیگری کاری بیهوده و غیرمنطقی است.
بر اساس این تفکّر، جایی برای خشونت ورزی و نشان دادن قاطعیت و صلابت وجود ندارد؛ زیرا این مفاهیم از سرچشمه یقین و مطلقگرایی و اعتقاد به امکان دستیابی به حق و باطل سیراب میشوند. وقتی ریشه یقین زده شد و مطلقگرایی به نسبیگرایی بدل شد و راهی به دستیابی حق و باطل در کار نبود، خشونت ورزیدن و صلابت نشان دادن، منطقی و معقول نخواهد بود. وقتی راهی برای ارزیابیدیدگاهها و فرهنگها و نظامهای اخلاقی در کار نباشد، به طور قطع جایی برای این تفکر وجود ندارد که انسان خود را از دیگری برتر بداند و بر حقانیت خویش و باطل بودن جانب مقابل اصرار ورزد و به دنبال آن به خشونت متوسل شود. پس راهی نیست جز این که همگان بر سر سفره تسامح و تساهل بنشینند و از تعرّض به یکدیگر بپرهیزند.
والترز در این باره مینویسد: «بی ثباتی نوع بشر و تنگی دامنه دانایی او الزاما انسانها را به پذیرش عقاید غیر متیقن وا میدارد. فراتر از حقایق بسیار محدودی که ما آدمیان میتوانیم به آنها دست یابیم چیزی جز عقیدهها، حزبها و مجموعه تردیدها و خطاها وجود ندارد. کژ دینی امری طبیعی است؛ زیرا ناشی از ماهیت محدود بودن ذهن ماست و به این معنا شایسته تساهل است. بر عکس، تعصب به بیماری میانجامد؛ زیرا عقیده خود را تنها حقیقت دانستن و برای دفاع از آن دست به اسلحه بردن است» (ژاندرون، پیشین، ص119). یا میگوید: «واضح است که ما باید با همه تساهل کنیم؛ زیرا همه ناتوان و ساده اندیش و دستخوش دگرگونی و خطاییم. آیا ساق نیای که باد آن را در گل و لای خوابانده، میتواند به نی همجوار خود که در جهت مخالف او خوابیده بگوید: مثل من باش وگرنه دستور میدهم تا تو را از زمین بیرون کشند و بسوزانند ! تساهل چون متقابل است با گذشت همراه میشود» (پیشین، ص 120).
2ـ یکی دیگر از مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسیم، اعتقاد به پلورالیسم است. پلورالیسم به معنای کثرتگرایی است. پلورالیسم را در عرصههای مختلفی میتوان تصوّر کرد؛ در عرصه امور سیاسی، پلورالیسم به معنای به رسمیت شناختن آرا، دیدگاهها و احزاب مختلف است. کسانی که در عالم سیاست پلورالیست هستند، معتقدند در عالم سیاست، جریان سیاست از یک مجرای کثرت گرایانه اداره میشود و بدون آن پذیرفته نیست.
پلورالیسم در عرصه اخلاقی و فرهنگی، به معنای به رسمیت شناختن نظامهای اخلاقی و فرهنگی مختلف است. یعنی میان این نظامهای مختلف در سازندگی انسان و جامعه تفاوتی نیست.
پلورالیسم دینی خود در دو عرصه مطرح میشود؛ یکی در خود دین و دیگری در عرصه فهم دین. مقصود از کثرتگرایی در خود دین این است که ادیان مختلف راههای مختلفی به حقیقت واحد هستند. هرکس از منظر خویش حقیقت رامی بیند و تفسیری از آن دارد. به تعبیر دیگر، ادیان مختلف بهطور یکسان میتوانند پیروان خویش را به سعادت و رستگاری و حقانیت و نجات برسانند. به گفته جان هیک نمیتوان به دینی نمرهای داد که به ادیان دیگر نداد.
مقصود از کثرتگرایی در فهم دین این است که همه فهمها و تفسیرها و قرائتها از دین را باید یکسان به رسمیت شناخت. نمیتوان قرائتی از دین را حق و بقیه قرائتها را باطل دانست و یا حتی نمیتوان قرائتی از دین را نزدیکتر از قرائتهای دیگر به مقصود و مراد دین دانست. چون متن دین صامت است و ما همواره در فهم آن، از انتظارات و پرسشها و پیش فرضهای خود کمک میگیریم و چون انتظارات و پرسشها و پیشفرضهای ما مختلف است، به طور قطع قرائتهای ما از متن دین نیز متنوع و مختلف خواهد بود.
تسامح و تساهل لازمه گرایش به پلورالیسم است؛ زیرا وقتی همه دیدگاهها و فرهنگها و نظامهای مختلف اخلاقی و سیاسی و ادیان مختلف و فهمهای مختلف از دین به یک اندازه از حقیقت برخوردار باشند جایی برای نزاع و ناسازگاری و تخاصم و اعمال خشونت باقی نمیماند.
والترز در رساله "درباره تساهل" مینویسد: «وقتی گوناگونیها چنان در همه جا پخش و گسترده شود که دیگر خطوط جدایی از میان گروههای معین و مشخص نگذرد بلکه از میان افراد عبور کند شاهد چند فرهنگی بسیار گسترده و فراوان خواهیم بود و این چند فرهنگی، تساهلی را نه تنها بین گروهها بلکه بین افراد ایجاب خواهد کرد...... در هم آمیزی افرادی با هویتهای متعدد که جامعه فرانوگرا را تشکیل میدهند نمایانگر چند فرهنگی جدیدی است که در تنش بین فرد گرایی و چندگروهی نوعی تساهل خاص خود را ایجاب میکند» (پیشین، ص204ـ 203)
نیگل نیز برای رفع تنازع میان افراد و گروهها، تساهل آزادی گرایانه با برقراری نوعی بیطرفی در سطح بالاتر را پیشنهاد میکند و میگوید: «این بیطرفی ما را به آنجا میرساند که همه روشهای زندگی را دارای ارزش برابر بدانیم» (پیشین، ص198).
3ـ یکی دیگر از مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسم، اومانیسم (انسان محوری) است. انسان مداری را میتوان روح فرهنگ غربی دانست. در این فرهنگ، انسان معیار و مقیاس همه چیز است و انسان با هر چیز دیگری که مقایسه شود در صدر مینشیند. انسان خود خالق ارزشها و ملاک و معیار حقانیت است. در این نگاه، انسان و خواستههای نفسانی او اصالت دارند. اصولاً انسان موجودی غریزی است؛ یعنی آنچه که بر وجود انسان حاکم است غرایز و امیال اوست نه عقل و اندیشه او و نه خدا و قدرتهای غیبی. عقل و اندیشه انسان، ابزاری در جهت تأمین غرایز و امیال او است. بنابراین بالاتر از عقلانیت ابزاری عقلانیتی نمیشناسند. نتیجه این نوع انسانشناسی این است که بر همه تفاوتها و ترجیحات عقیدتی و اندیشهای و اخلاقی و صفبندیهای عقیدتی و ایمانی خط قرمز کشیده شود. (ر.ک: انسانشناسی، ص 14 و کتاب نقد شماره15ـ14، ص 101ـ100).
و به تعبیر برخی از نویسندگان، انسانیت انسان مقدم بر عقیده و ایمان و اخلاق او دانسته میشود و کسی را به دلیل داشتن فلان عقیده و یا رفتار نمیتوان مذمت و نکوهش کرد. بنابراین میتوان گفت تسامح و تساهل از ثمرات انسانشناسی لیبرالیزم است. (کتاب نقد، بهار و تابستان 1379، ص101ـ100).
4ـ یکی دیگر از اصول و مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسم اعتقاد به سکولاریسم است. سکولاریسم به این معنا است که در عرصه سیاست، حکومت، معیشت و همه آنچه که مربوط به زندگی اجتماعی بشری است تقدسزادیی شود و از دخالت دین و امور قدسی در این حوزه پرهیز شود. به تعبیر دیگر، سکولاریسم در یک تعریف سادهتر همان جدایی دین از سیاست و حکومت و معیشت مردم است.
در این نگاه، دین به فرض پذیرش اصل آن، صرفاً تعالیمی است در عرصه عبادی و معنوی و اخروی که امور فردی و روحی و اخروی میباشند نه امور اجتماعی و دنیوی.
لیبرالیسم مدّعی است با اعتقاد به سکولاریسم، یکی از عوامل مهمّ خشونتورزی که همان اختلاف میان پیروان ادیان مختلف و یا برداشتهای مختلف از ادیان است از بین میرود. به تعبیر دیگر، ورود دین به عرصه سیاست و حکومت و معیشت دنیوی مردم هم در عرصه مشروعیت بخشی و هم در عرصه برنامهریزی و اجرا با توجه به تنوع ادیان و نیز برداشتهای مختلف از آنها عامل مهمّی برای خشونتورزی پیروان آنها نسبت به همدیگر و نسبت به مخالفین دینی است. بنابراین مدعی است با اعتقاد به سکولاریسم، عرصه جامعه برای تسامح و تساهل دینی فراهم میگردد.
نقد و بررسی مبانی لیبرالیسم در تسامح و تساهل
در اینجا هر چند به اختصار، به نقد و بررسی مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسم میپردازیم. ذکر این نکته ضروری است که هیچ یک از این مبانی در نگاه اسلام، پذیرفته نیست.
در نگاه اسلام حق و باطل هم امور واقعی و حقیقی است و هم قابل کشف و دسترسی و اصول بدیهی و ارزشهای فطری و واقعی مجالی برای توهّم نسبیت در معرفت و یا ارزش باقی نمیگذارد.
در نگاه اسلام در هر عصر و زمان، دین حق و صراط مستقیم و راه نجات و سعادت یکی است، چنانکه در میان قرائتهای مختلف و متعارض، قرائت صحیح یکی بیش نیست و با شیوه خاص میتوان به آن قرائت خاص دسترسی پیدا کرد.
در نگاه اسلام، دین اسلام دینی جامع است که هم به نیازهای اخروی مردم پرداخته است هم به نیازهای دنیوی آنها. دین آمده است که هم سعادت اخروی مردم را تأمین کند و هم سعادت دنیوی آنها را. در حقیقت، سعادت اخروی مردم از سعادت دنیوی آنها جدا نیست.
در نگاه اسلام، همه چیز حول محور خدا دور میزند و اوست که منشأ همه کمالات و زیباییها است و کمال و سعادت انسان در توجه و تقرّب و توّسل به او است.
نقد نسبیت معرفت
اوّلاً: مهمترین اشکال نسبیت معرفت بشری، اشکال خودشمولی و یا خود براندازی است که همانند طنابی به گردن این نظریه میپیچد و آن را خفه و بیرمق میسازد. اگر تمام معرفتهای بشری نسبیاند و هیچ معرفت مطلقی وجود ندارد، همین نظریه نیز نسبی خواهد بود؛ بنابراین، نمیتوان به عنوان یک معرفت مطلق به آن نگریست. اگر حق و باطلی در کار نیست، بحث از حقانیت این نظریه و باطل بودن نظریه مخالف، معقول نیست. اگر ارزیابی دیدگاههای مختلف ناممکن است، راهی برای ارزیابی و ترجیح نظریه نسبیت معرفت در برابر نظریه مخالف آن وجود نخواهد داشت. اگر به دلیل نسبیت معرفت، همه معرفتها مشکوک است نه یقینی، قهراً نظریه نسبیت معرفت نیز نظریهای مشکوک است نه یقینی. اگر بناست از صلابت و قاطعیت و انعطاف ناپذیری بپرهیزیم، قهراً نباید در مورد نسبیت معرفت نیز با صلابت و قاطعیت سخن بگوییم. بنابراین در یک جمعبندی، از هر اظهار نظری باید بپرهیزیم و این امر در تضاد با نظریه لیبرالیسم است که در اصول خود با صلابت مطلق و قاطع اظهار نظر میکند.
جالب این که جماعت نسبّیون که هر ضابطهای برای «حقیقت»، «اخلاق» و «حقوق» را مشکوک تلقّی میکنند، در مقام نظریهپردازی فلسفی و حقوقی خود اجازه تردید یا حتی سوءال درباره مبانی فلسفی و یا حقوق بشر خود را نمیدهند و از استانداردهای جهانی در حقوق بشر و منشورهای جهانی و کشف حقوق بشر لیبرالی سخن میگویند. در این استاندارهای جهانی، از حقوق مکشوفه، همانند دعاوی مطلق و بیقید و شرط بحث میشود، و این معّمای بزرگی است که حلّ آن را باید از طریق «فراکسیون شکّاکان و نسبیون» در «پارلمان معرفت» جستوجو کرد!
ثانیاً: حقیقت این است که با نردبان نسبیت نمیتوان به تسامح و تساهل دست یافت، بلکه به عکس، خشونت طلبان میتوانند با توسّل به این نظریه، بر خشونتطلبی خود مهر تأیید بزنند؛ زیرا جا دارد پرسیده شود اگر هر معرفتینسبی است پس با چه استدلالی، خشونت را یک رذیلت عام و مطلق میدانید. اگر ورای قرائت یا سلیقه افراد، حقیقت مسلّم و داوریپذیری در کار نیست و اگر هر کسی حق دارد به قرائت و یا سلیقه شخصی خود تمسک کند و هیچ معیار مطلقی برای داوری له و علیه وجود ندارد، باید به فرد خشونت طلب و مستبدّ نیز حق داد که به قرائت خود تمسک بجوید؛ بنابراین نسبیت گرایی، توجیهگر خشونت و استبداد خواهد بود. اگر همه معیارها را غیر موجّه و غیر عام بدانید و برتری و حقانیت هیچ دیدگاهی را قابل اثبات و احراز ندانید، اگر حتی اصلیترین قواعد معرفت و اخلاق را نیز موجّه ندانید و برای معرفت، هیچ سنگ بنای بدیهی و ثابت و ضروری و دائمی، قایل نباشید، از کدام«حقیقت» و از دغدغه کدام حقیقت سخن به میان میآورید که مبادا زیر پای خشونت، له شود؟ این حقیقت سیّال و گازی شکل که هر کس میتواند مدّعی و یا منکر آن شود و در عین حال، هیچ کس نمیتواند منکر یا مدعی آن شود چه فایدهای برای بشریت دارد؟ در این صورت، از کدام حقوق طبیعی و حریم انسانی سخن میگویید که با اعمال خشونت به مخاطره خواهد افتاد؟!
ثالثاً: وقتی ارزشهای اخلاقی و حقیقت، در ذهن مردم، مشکوک و تضعیف شد، غرایز منفعت جوی بشری به صورت یک حیوان چموش و افسار گسیخته وارد میدان خواهد شد؛ زیرا با انکار هر حقیقت و ارزش اخلاقی، غرایز بشر بیمهار و مانع گردیده و بیهیچ سئوال فلسفی و بازخواست اخلاقی، راه خود را در پیش گرفته و برای ارضای خویش، هم خود دست به خشونت میزند و هم بذر هزار اقدام خشونتآمیز از جانب دیگران را میپاشد. شاهد این مدّعا واقعیت جهان لیبرالی غرب است. چرا جوامع نسبیگرایی لیبرال امروز، جزء خشنترین و ناامنترین جوامع بشری در جهان امروز بوده و دارای خشونت مستقر و مستمر هم علیه خودشان و هم علیه دیگران هستند؟ آیا پارادایم نسبیگرایی، امروز خشونت را نهادینه نکرده است؟
آری، نظامی که خود را صرفاً مسئول رفاه شهروندان بداند و چیزی به نام اخلاقیات و حق و باطل و سعادت و شقاوت روحی را ملاک زندگی جمعی نشناسد سرنوشتی جز این ندارد.
تأکید افراطی بر نسبی دانستن همه اصول انسانی و اخلاقی و ساختارهای اجتماعی، باعث تغییر نقشه اخلاق و حقیقت و شناور کردن آن میشود و این همان نفی اخلاق است. نفی اخلاق فرجامی جز خشونت ندارد. (ر. ک: کتاب نقد، شماره 14 و 15، ص30 ـ 24).
از قضا سرکنگبین صفرا فزود روغن بادام خشکی مینمود
نقد پلورالیسم
اولاً: ادعای پلورالیسم ادعایی فاقد دلیل است. ضمن اینکه با مسلمات و ضروریات عقلی نیز منافات دارد. در بسیاری از موارد میان مدعیات و معتقدات پارهای از ادیان تناقض وجود دارد و حکم به حقانیّت همه آنها جمع متناقضین است که خلاف بداهت عقلی است؛ به عنوان مثال، چگونه میتوان گفت هم توحید اسلامی حق است و هم تثلیث مسیحی علیهالسلام و هم ثنویت زرتشتی؟ و یا چگونه میتوان گفت هم عقیده یهودیها، که میگویند آخرین پیامبر حضرت موسی علیهالسلام بوده، و هم عقیده مسیحیها، که میگویند آخرین پیامبر حضرت مسیح علیهالسلام بوده، و هم عقیده مسلمانان، که آخرین پیامبر را حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله میدانند، حق است؟ و یا چگونه میتوان هم ابن الله بودن حضرت مسیح را، که مسیحیها به آن عقیده دارند، حق دانست و هم انکار آن را که مسلمانان بر آن اصرار و تأکید دارند؟ و یا چگونه میتوان هم تصلیب مسیح و زنده شدن او پس از مرگ را، که مسیحیها به آن عقیده دارند، حق دانست و هم انکار آن را که مسلمانها مطرح میکنند؟ و یا چگونه میتوان هم عقیده پروتستانها را، که راه رستگاری و نجات را در ایمان به مسیح و قربانی شدن او میدانند، حق دانست و هم عقیده کاتولیکها را که علاوه بر ایمان، اجرای مراسمی خاص مانند غسل تعمید را در نجات و رستگاری لازم میدانند؟
ثانیا: اشکال مهمی که بر این نظریه وارد است اشکال خودشمولی است؛ یعنی اگر همه دیدگاهها و نظریات، تابع قالب شخصیتی و روحی اشخاص است پس همین دیدگاه نیز مشمول همین اصل است؛ یعنی تابع قالبهای ذهنی و روحی و شخصیتی صاحبان آن است و نمیتواند حکایت گر از عین حقیقت باشد، و از این جهت هیچ تفاوتی میان این نظریه و نظریه مخالف آن نیست.
ثالثا: لازمه این نظریه، تن دادن به نسبیت در معرفت و یا شکاکیت است؛ چنان که همین اشکال را بر نظریه کانت وارد کردهاند.
اشکالی که بر نظریه پلورالیستها وارد است بیش از اشکالی است که بر نظریه کانت وارد است؛
زیرا کانت قالب ذهنی از پیش ساخته را برای همه اذهان همانند میدانست و میگفت: همه انسانها با همان قالب ذهنی به اشیای عالم نظر میافکنند، اما پلورالیستها معتقدند به تعداد انسانها، برای اذهان مختلف، قالبهای ذهنی وجود دارد و هر فردی متناسب با قالبهای خاص ذهنی خود اشیا و حقایق را درک میکند. بنابراین نه تنها میان ادراک ما و واقعیت مغایرت وجود دارد بلکه میان ادراک هر شخص با ادراک اشخاص دیگر نیز مغایرت است. بنابراین به تعداد انسانها از واقعیت خارجی، ادراکات مختلف و مغایر هم وجود دارد که نتیجه آن نسبیت مضاعف و شکّاکّیت مضاعف و بلکه جهالت مطلق است. (سبحانی، 1381، ص30).
نقد اومانیسم
اوّلاً: تفکر انسانمحوری در لیبرالیسم غربی که در برابر تفکر خدامحوری در ادیان الهی است ناشی از غرور و خودخواهی و غفلت انسان غربی به دلیل دسترسی به علم و تکنولوژی و کشف علل و عوامل طبیعی پدیدههای عالم و نیز رسوخ تفکر اصالت سود و ماده است. البته نقش پارهای از آموزههای غلط و نامعقول کتاب مقدس درباره انسان(1) و نیز برخوردهای خشونتآمیز ارباب کلیسا در قرون وسطی با دانشمندان به خاطر نوآوریهای علمی آنها و به بهانه بدعت در دین را نمیتوان نادیده گرفت.
این عوامل به تدریج این ذهنیت را در ذهن بشر غربی ایجاد نموده است که دیگر نیازی به حضور خدا نه در جهان طبیعت و نه در زندگی انسانها نیست. بشر امروز احساس میکند به خودکفایی در حدّ بلوغ و رشد رسیده است و دیگر مانند کودک دیروزی نیست که در انتظار این باشد که شاید دستی از غیب بیرون آید و کاری بکند. بشر امروز فکر میکند به کلید حلّ همه مشکلات دسترسی پیدا کرده است و خود میتواند همه مشکلات خویش را چاره کند. از این پس دیگر نیازی
______________________________
1ـ مانند آنچه که در اول تورات در باب داستان آدم و حوا و آغاز خلقت آمده است که خداوند آنها را از بهرهگیری از شجره ممنوعه که به زعم تورات، علم و آگاهی و معرفت بود منع کرد و آنها با عصیان فرمان خدا به علم و آگاهی دست پیدا کردند و خداوند آنها را هم به دلیل برخورداری از علم وآگاهی و هم به دلیل نگرانی از این که مبادا از درخت حیات و جاودانگی هم بهرهمند شوند و مانند خدا گردند از بهشت اخراج کرد. (کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب3 ـ 2).
و یا مانند آنچه که در تورات درباره کشتی گرفتن یعقوب با خدا در کنار رود اردن آمده است که یعقوب در این مصاف نابرابر، جانانه مقاومت میکند و به لقب اسرائیل، یعنی مقاوم در برابر خدا، دست مییابد. و یا موارد دیگری از این قبیل که ذهنیت تضاد علم ودین و انسان و خدا را قوت بخشیده است. (پیشین، باب32، آیه31 ـ 22).
و یا مانند آنچه که در عهد جدید آمده است که آدم با استفاده از این شجره ممنوعه هم خود و هم نسل خود را پلید و شرور و ملعون و مغضوب خداوند ساخته است. (پیشین، باب5، آیه19 ـ 12).
نیست دغدغه انجام تکالیف خدا و ادای حقوق او را در سر داشته باشیم و به جای آن باید دغدغه حقوق خود (حقوق بشر) را داشته باشیم. دیگر نباید انسان را به موجود مکلّف تعریف کنیم بلکه باید به موجود محق تعریف نماییم. به جای دغدغه ادای تکالیف خدا باید دغدغه مطالبات حقوقی خود را داشته باشیم.
بنابراین، همانگونه که بیان شد، انسان محوری در غرب بر پایه غرور و غفلت و طغیانگری انسان و نیز بدآموزهای دینی و سوء تفاهمات رفتاری متولیان دین استوار است و نمیتوان برای آن پایگاه منطقی و عقلانی جستوجو کرد.
ثانیاً: در لیبرالیسم هر چند از اصالت و تقدم انسان زیاد سخن گفته شده است، امّا متأسفانه تعریف روشنی از انسان داده نشده است. این انسانی که در همه جا در صدر مینشیند و مخدوم همه چیز واقع شده است و ابر و باد و مه و خورشید برای خدمتگزاری او به کار گرفته شدهاند کدام انسان است؟ ملاک انسانیت و معیار برتری او بر حیوانات چیست؟
چطور انسان منهای عقیده و ایمان و اخلاق، میتواند اشرف مخلوقات و مخدوم کائنات به حساب آید؟! آیا انسان صرفا یک موجود غریزی است؟ آیا انسانیت او به صورت اوست یا سیرت او؟ آیا انسان به این دلیل اشرف و مخدوم کائنات است که با دسترسی به تکنولوژی و تسلیحات میتواند همه چیز را در خدمت خود بگیرد؟ آیا انسانیت انسان آنگونه که برخی از فیلسوفان غربی گفتهاند به زور و قدرت اوست؟
ثالثاً: با چنین تعریفی از انسان و با اصالت بخشیدن به غرایز و خواستههای نفسانی انسان، نه تنها راه را بر خشونتطلبی و خشونت طلبان نبستهایم بلکه راه را بر یکّهتازی خشونتطلبی باز کرده و بر آتش آن دامن زدهایم؛ زیرا اگر انسان را یک موجود غریزی دانستیم و به غرایز نفسانی او اصالت بخشیدیم و به بهانه تقدم انسانیت بر عقیده و اخلاق، به حذف اندیشه و عقیده و اخلاق پرداختیم و اجازه ارضای غرایز را بدون قید و بندها و محدودیتهای عقیدتی و ایمانی و اخلاقی دادیم، به طور قطع بستر را برای زیادهخواهی نفس و به کارگیری خشونت در این راستا فراهم کردهایم؛ زیرا خشونت زائیده غریزه افسار گسیخته است.
رابعاً: هر چند اسلام نگاه خدامحورانه به جهان هستی دارد امّا خدامحوری در اسلام در تضادّ با اصالت انسان درمیان مخلوقات نیست. انسان در این نگاه، خلیفه خدا، بهرهمند از روح او، مسجود فرشتگان، حامل بار امانت الهی و برخوردار از کرامت و فضیلت و اشرفیت است. در این نگاه، نه تنها خداوند انسان را رقیب خود نمیبیند بلکه جانشین خود معرّفی میکند و از شریفترین مخلوقات خود،یعنی فرشتگان، میخواهد به کوچکی خود در برابر او و برگزیدگی او برای جانشینی، اعتراف کنند و ابلیس را به دلیل استکبار در برابر این فرمان، با این که پیشینه ممدوحی در نزد خدا و ملکوت داشته است، از مقام قرب خود میراند و لعنت ابدی را نثار او میسازد. در این نگاه، خداوند نه تنها نگران علم و معرفت انسان نیست بلکه خود به او همه اسماء را تعلیم میدهد و همین را ملاک خلافت او در رویارویی با فرشتگان معرفی میکند.
در این نگاه، خداوند همه چیز را برای انسان و در جهت خدمتگزاری به او آفریده است. او نیز میتواند به مقام قرب الهی دستیافته و با اراده خویش در پدیدههای عالم تصّرف کند و همه چیز را رام خویش قرار دهد.
نقد سکولاریسم
سکولاریسم بر مبانی معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی خاص استوار است که تفاوت اساسی و بنیادی با معرفتشناسی، هستیشناسی و انسانشناسی دینی دارد. تعریفی که سکولاریسم از انسان و جهان و حیات انسانی و حقوق بشر و منافع و مضار و مصالح و مفاسد و سعادت و شقاوت او دارد با تعریفی که دین از این مقولات دارد بسیار متفاوت است. از این رو با تفکرات دینمدارانه هرگز نمیتوان به استقبال سکولاریسم رفت و برای آن آغوش گشود. تفکر دینی خواهان حضور و نقشآفرینی خود در همه عرصههای زندگی بشر است و نه پنهانیترین عرصههای روحی و روانی بشر را از حضور خویش محروم میسازد و نه به غیبت خویش در آشکارترین مظاهر زندگی رضایت میدهد. اما سکولاریسم در حقیقت به معنای پنهان نمودن دین از همه صحنههای زندگی بشر اعم از فردی، اجتماعی، فکری و عملی است.
سکولاریسم به معنای نفی دخالت امور غیبی، مقدّس و ماورایی در زندگی بشر است. سکولاریسم به این معناست که خدا، دین و امور غیبی وجود ندارند و یا اگر هم دارند حق هیچگونه دخالت و تأثیرگذاری را در هیچ یک از ابعاد نظری و عملی زندگی بشر ندارند.
در حقیقت، همانگونه که دین مدّعی سامان دادن به زندگی بشر در همه عرصههای فکری و اخلاقی و اجتماعی است، سکولاریسم در نقطه مقابل آن در پی این است که زندگی بشر به گونهای سامان یابد که حضور خدا، دین، امور متعالی و مقدّس در هیچ حوزهای احساس نشود و بشر عادت کند در غیبت این امور به رتق و فتق کارهای خود بپردازد. بنابراین اگر بشر به دنبال علم، فلسفه، هنر، ادبیات، تعلیم و تربیت، تکنولوژی و فناوری، تشکیل زندگی، ازدواج، انتخاب شغل، تولید و توزیع،مصرف، تشکیل نهادهای اجتماعی، تأسیس دولت و... است باید همه اینها را در درون خیمه سکولاریسم و در غیبت خدا و دین جستوجو کند.
بنابراین میتوان گفت سکولاریسم خود یک ایدئولوژی است؛ ایدئولوژی نفی دخالت مقدسات و امور متعالی و ماوراء طبیعی در عرصههای مختلف زندگی بشر. بنابراین جامعه و یا حکومت سکولار، مانند جامعه و یا حکومت دینی، ایدئولوژیک است. در حقیقت هر چند سکولاریسم خواهان حذف هرگونه ایدئولوژی در جامعه و حکومت است امّا زیرکانه در پی حاکمیت بخشیدن به خویش به عنوان یک ایدئولوژی جامع و فراگیر زندگی بشری است. سکولاریسم هر چند همگان را به تسامح و تساهل و انعطاف توصیه میکند امّا خود هرگز اهل تسامح و تساهل و انعطاف نیست.
سکولاریسم هر چند همه عالم را به پلورالیسم و تکثرگرایی دعوت میکند امّا خود هیچ مرام و مسلک دیگری را به رسمیت نمیشناسد. حتّی میتوان گفت در جوامع لیبرالیستی اگر میان سکولاریسم و اصول دیگر لیبرالیسم مانند آزادی و یا دموکراسی و یا تسامح و تساهل و یا پلورالیسم و... تزاحمی رخ دهد حقّ تقدّم با سکولاریسم است و بقیه اصول باید به نفع او در حدّ لازم عقبنشینی کنند.
نتیجه: حاصل این تحقیق این است که تسامح و تساهل به معنای آسان گرفتن و کوتاه آمدن با گذشت و بزرگواری و مدارا کردن است. تسامح و تساهل در برخورد با مردم، در دعوت مردم به دین، در زندگی مسالمت آمیز با پیروان ادیان دیگر، و در مقام زمامداری و مدیریت، کاری مطلوب و مقبول است. خداوند نیز در مقام تشریع و در مقام کیفر و پاداش تا آنجایی که مصلحت ایجاب کند اهل تسامح و تساهل است.
اما تسامح و تساهل در انجام مأموریت و رسالت الهی و بیان حق و در مبارزه با باطل و تحریف و بدعت در دین و در دفاع از حقوق مردم و برقراری عدل و مبارزه با ظلم و ظالم و فتنه انگیزی در دین و در اجرای حدود الهی و طرد ولایت کفار بر مسلمانها، کاری ناپسند و نامقبول است. در پایان نیز با یک بحث تحقیقی به تفاوتهای دو دیدگاه اسلام و لیبرالیسم در موضوع تسامح و تساهل اشاره گردید.
منابع و مآخذ
50ـ قرآن مجید.
51ـ نهج البلاغه، صبحی صالح.
52ـ نهجالفصاحة، با تنظیم موضوعی دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ پنجم، 1379.
53ـ آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، انتشارات تهران، چاپ چهارم.
54ـ بحرانی، حسن بن علی بن حسین، تحف العقول، کتابفروشی اسلامیه، قم، چاپ اول، 1400.
55ـ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، کتاب نقد، ش 14و15.
56ـ حر عاملی، وسایل الشیعه، مؤسسه آلالبیت، قم، چاپ اول، ج28، 1411.
57ـ حنبل، احمد، مسند احمد، ج 5.
58ـ دهخدا، علیاکبر، لغتنامه دهخدا، دانشگاه تهران، تهران، ج 12، 1343.
59ـ ژاندرون، ژولی سارا، تساهل در تاریخ اندیشه غرب، ترجمه عباس باقری، نشرنی، تهران، چاپ اول، 1378.
60ـ سبحانی، جعفر، پلوالیزام دینی با کثرتگرایی دینی، انتشارات اعتماد، چاپ اول، 1381.
61ـ سیره ابن هشام، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوم، 1377.
62ـ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، دار الکتب الاسلامیه، قم، چاپ پنجم، ج3، 1390.
63ـ عبدالمحمدی، حسین، تسامح و تساهل از دیدگاه قرآن و عترت، انتشارات ظفر، چاپ اول، 1381.
64ـ فیروز آبادی، القاموس المحیط، ج3.
65ـ کتاب مقدس.
66ـ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، دارالکتب الاسلامیه، قم، چاپ چهارم، ج1و2و4و5، 1365.
67ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 21 و41.
68ـ محمدی ریشهری، محمد، میزان الحکمه، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، چاپ اول، ج4، 1362.
69ـ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، قم، چاپ هشتم، ج 2و17، 1378.
70ـ معین، محمد، فرهنگ معین، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ چهارم، ج1، 1360.
71ـ مؤسسه امام خمینی، انسانشناسی.
72ـ نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسایل، مؤسسه آل البیت، قم، چاپ اول، ج12، 1407.
73ـ واعظی، احمد، انسان از دیدگاه اسلام.
74ـ علمدار، عباس، شریعت منشأ خشونت؟!، کتاب نقد (فصلنامه انتقادی، فلسفی و فرهنگی)، شماره 14، بهار و تابستان 1379.
75- Oxford Advanced learer''s Dictionary, 1998-1999.