آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۶

چکیده

متن

آن‏چه در این تحقیق، بررسی شده است تسامح و تساهل در اسلام و آموزه‏های پیامبر اعظم است. پس از مفهوم شناسی تسامح و تساهل، به دیدگاه اسلام و آموزه‏های پیامبر اعظم در این موضوع پرداخته شده است. تسامح و تساهل به تسامح و تساهل مثبت و منفی تقسیم می‏گردد. مقصود از تسامح و تساهل مثبت، آن مواردی از تسامح و تساهل است که اسلام نگاه تأییدی و مثبت به آن دارد و مقصود از تسامح و تساهل منفی، نقطه مقابل آن است. جمع بندی این بخش از بحث این است که اسلام نه به صورت مطلق بر روی تسامح و تساهل مهر تأیید می‏زند و نه به صورت مطلق آن را نفی و محکوم می‏کند. به دنبال آن، در ضمن یک بحث تطبیقی تحقیقی، به تفاوت‏های اساسی دیدگاه اسلام و لیبرالیسم در مورد تسامح و تساهل اشاره شده است.
کلیدواژه‏ها: تسامح و تساهل، مدارا و خشونت، پیامبر اعظم، اسلام، لیبرالیسم.
مقدمه
یکی از مباحثی که در میان صاحب نظران غربی سخت مورد توجه قرار گرفته است مسئله تسامح و تساهل است. گرایش غالب در میان آنها همان دیدگاه لیبرالیستی است که به صورت افراطی بر تسامح و تساهل توصیه و تأکید می‏کنند.
در آموزه‏های پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و دین اسلام نیز به مسئله تسامح و تساهل توجه شده است. اسلام و لیبرالیسم در این مورد هم در اصل موضوع و هم در مبانی آن با هم اختلاف‏نظر جدی دارند.
______________________________
1 عضو هیأت علمی دانشگاه علوم پزشکی بابل.
با توجه به مطرح بودن این بحث در میان اندیشمندان و صاحب نظران داخلی و اختلاف‏نظرهای موجود در این باره، جا دارد به صورت تحلیلی و تفصیلی به این موضوع پرداخته شود.
ضمن این‏که در این موضوع، علاوه بر استناد به سیره عملی و روایات پیامبر اعظم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، برای جامعیت بیشتر بحث، به آیات و روایات دیگر نیز اشاره شده است.
پیشینه تاریخی اندیشه تسامح و تساهل در غرب به قرن‏های شانزدهم و هفدهم میلادی باز می‏گردد و تا قبل از آن خبری از این اندیشه نبود. مسیحیان در قرون وسطی، هیچ رقیبی را تحمل نمی‏کردند؛ مثلاً آگوستین خواهان مجازات بدنی تفرقه‏افکنان و بدعت گذاران بود و این رویه تقریبا در تمام قرون وسطی رایج بود. تشکیل انگیزیسیون (محکمه تفتیش عقاید) در قرون وسطی بهترین شاهد بر فقدان روحیه تسامح و تساهل در غرب در این دوران است. حتی، «لوتر» و «کالون» نیز اعتقادی به تسامح و تساهل به مفهوم امروزی نداشتند.
در قرن هفدهم طی جنگ‏های سی ساله و درگیری‏های تلخ و بی‏ثمر مذهبی معلوم شد که تنش و نزاع مذهبی فایده‏ای برای دو طرف ندارد و همین امر موجب گرایش به تسامح طلبی شد. می‏گویند اولین بار مفهوم تسامح و تساهل در غرب توسط جان لاک در رساله‏ای با عنوان «مکتوبی در باب تساهل و مدارا» مطرح شد. اما دیری نپایید که در قرن هیجدهم مفهوم تسامح مذهبی شکل گرفت و در قرن نوزدهم سیاست تسامح مذهبی در بیشتر کشورهای اروپایی رواج یافت و به سبب آن بی‏تفاوتی رونق گرفت.
مفهوم شناسی تسامح و تساهل
تساهل از ریشه «سهل» و به معنای آسان گرفتن، به نرمی رفتار کردن، سهل گرفتن بر یک‏دیگر و سهل انگاری است. تسامح از ریشه «سمح» و به معنای مدارا کردن، فروگذار نمودن و کوتاه آمدن با گذشت و بزرگواری است (ر.ک: معین، 1360، ج1، ص1078؛ فیروزآبادی، ج3، ص 583 و دهخدا، 1343، ج12، ص668). معمولاً این دو واژه را مترادف هم به کار می‏برند اما با توجه به ریشه یابی لغوی، تسامح فرق ظریفی با تساهل دارد و آن این‏که: تسامح هر نوع سهل گرفتن و نرمی رفتار کردن نیست بلکه سهل گرفتنی است که با گذشت و بزرگواری همراه است. معادل تسامح و تساهل در انگلیسی، Toleranceاز ریشه tolerبه معنای تحمل کردن و اجازه دادن است. در فرهنگ آکسفورد، سه معنا برای آن ذکر شده است (Oxford Advanced Learers Dictionary (1998-99) P. 1258):
1ـ اجازه دادن به وقوع یا ادامه چیزی که شخص آن را نمی‏پسندد و با آن موافق نیست؛
2ـ تحمل شخص یا چیزی بدون شکایت و گلایه‏مندی؛
3ـ طاقت و تحمل مصرف یک دارو و یا...
این واژه با مصدر Tollo که به معنای حمل کردن، بردن و اجازه دادن است هم خانواده است؛ گویی کسی که تسامح می‏ورزد باری را تحمل می‏کند. از این رو برخی معتقدند نزدیک‏ترین معادل واژه «تولرانس»، حلم است، زیرا «حلم» به معنای تحمل امور ناگوار در عین قدرت و قوت است.
در اصطلاح، تسامح و تساهل، عدم مداخله و ممانعت یا اجازه دادن از روی قصد و آگاهی نسبت به اعمال و عقایدی است که مورد پذیرش و پسند شخص نباشد. به تعبیر دیگر، نوعی بردباری است که انسان در برابر عقاید، رفتار و گفتار ناخوشایند دیگری از خود نشان می‏دهد. (ر.ک: ژاندرون، 1378، ص17).
با توجه به آن‏چه گذشت، وجود عناصر زیر در تسامح و تساهل ضرورت داد:
الف: وجود اختلاف نظر؛ بنابراین سازگاری جمعیتی هم عقیده، تسامح و تساهل نامیده نمی‏شود.
ب: ناخشنودی و نارضایتی؛ بر اساس این، تسامح و تساهل نه به معنای بی‏تفاوتی و بی‏انگیزگی است و نه به معنای پذیرش عقیده و یا رفتار دیگری.
ج: آگاهی و قصد؛ بنابراین عکس العمل نشان ندادن نسبت به عقیده و رفتار دیگران به دلیل جهل و یا غفلت، تسامح و تساهل نامیده نمی‏شود.
د: قدرت و توانایی؛ بنابراین مدارای عاجزانه و از روی ناچاری، تسامح و تساهل نامیده نمی‏شود.
نقطه مقابل تسامح و تسامح، خشونت است. خشونت در لغت به معنای درشتی، تندی، صلابت، قاطعیت و انعطاف‏ناپذیری است. و در اصطلاح، عبارت است از هر گونه اقدام علیه دیگری که ایجاد ترس و یا ناراحتی نماید و یا دست‏کم مطلوب و خوشایند طرف مقابل نباشد. این اقدام می‏تواند شامل اقدام فیزیکی مانند ضرب و جرح و قتل و یا اقدام معنوی مانند تهدید و توهین و تحقیر و یا حتّی ایستادگی کردن و کوتاه نیامدن از یک عقیده و یا رفتار در برابر دیگری گردد. واژه غلظت نیز معنایی مشابه معنای خشونت دارد. (ر.ک: لغت‏نامه دهخدا، معین و المنجد).
تسامح و تساهل مثبت و منفی در اسلام
هر چند دو واژه تسامح و تساهل در متون دینی و اسلامی مصطلح نیست اما واژه‏هایی در روایات ما وجود دارد که می‏توان آنها را تقریبا مترادف این دو واژه به شمار آورد که آن از جمله می‏توان واژه‏های رفق و مدارا و حلم و تیسیر (آسان گرفتن) را نام برد.
از آیات و روایات استفاده می‏شود در پاره‏ای از موارد، تسامح و تساهل امری ممدوح و مطلوب است که آن را تسامح و تساهل مثبت نام‏گذاری می‏کنیم؛ چنان که در مواردی نیز امری ناپسند و ناروا است که آن را تسامح و تساهل منفی می‏نامیم. در این‏جا هم به موارد تسامح و تساهل مثبت و هم به موارد تسامح و تساهل منفی در اسلام اشاره می‏کنیم. چنان که قبلاً بیان شد، تکیه اصلی ما به روایات، سیره عملی و آموزه‏های پیامبر اعظم و نیز آیات مربوطه است، اما جهت جامعیت بحث، از آیات و روایات دیگر نیز غافل نخواهیم بود.
تسامح و تساهل مثبت در اسلام
پاره‏ای از موارد تسامح و تساهل مثبت در اسلام به شرح زیر است:
1ـ تسامح و تساهل در رویارویی با مردم:
آیات و روایاتی که دلالت بر نرم‏خویی، سهل‏گیری و مدارای پیامبر اعظم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و ائمه اطهار علیهم‏السلام و یا توصیه آنها بر این امر دارد، بیان‏گر این است که در رویارویی با مردم باید با تسامح و تساهل رفتار کرد.
قرآن کریم درباره رمز موفقیت پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏فرماید: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الأَْمْرِ؛ یعنی از رحمت خدا بود که با مردم، نرم‏خوی بودی، اگر سنگ‏دل و خشن و تندخو بودی از اطرافت پراکنده می‏شدند. پس، از خطاهای آنان درگذر، و از خداوند برای آنها طلب آمرزش کن و با آنها در کارها مشورت نما» (آل‏عمران/159).
در این آیه علاوه بر این‏که خداوند به نرم خویی پیامبر اعظم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در برابر مردم به عنوان رمز موفقیت او اشاره کرده است، به پیامبر دستور می‏دهد از لغزش‏های مردم درگذرد، برای آنها طلب آمرزش کند و در کارها با آنها مشورت نماید. همه این توصیه‏ها حکایت از لزوم تسامح و تساهل مثبت با مردم دارد.
بزرگ‏ترین نمونه عفو و گذشت پیامبراکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، عفو عمومی مردم مکه پس از فتح مکه است؛ مردمی که بدترین برخوردها، زشت‏ترین توهین‏ها و خشن‏ترین جنگ‏ها را نسبت به پیامبر و یاران او روا داشتند، اما اینها موجب نگردید که پیامبر اکرم پس از پیروزی، در برخورد با آنها از مسیر رأفت اسلامی خارج شود.
در روایتی از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است: «امرت بمداراة الناس کما امرت بتبلیغ الرساله؛ همان‏گونه که به تبلیغ رسالت مأمور شدم به مدارا با مردم نیز مأمور شدم». (نهج‏الفصاحة، 1379، ص 580). در این روایت، مدارای با مردم، همانند تبلیغ رسالت، مأموریت اصلی پیامبر قلمداد شده است که نشان‏دهنده اهمیت بسیار زیاد آن است.
و یا در روایتی فرمود: «ان الله عزّ و جلّ لم‏یبعثنی معنّفاً ولکن بعثنی مّعلماً و میسراً؛ خداوند مرا مبعوث نکرد که با زور با مردم رفتار کنم بلکه برانگیخت تا معلّم و آسان‏گیر برای آنها باشم» (مسند حنبل، ج5، ص79).
یا در روایتی آمده است که جبرئیل به نزد پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمد و به او گفت: ای محمد! پروردگارت به تو سلام می‏رساند و می‏فرماید: با خلق من مدارا کن. (کلینی، 1365، ج4، ص354) هم‏چنین، در روایتی دیگر از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است: «رفق و مدارا میمنت دارد و سخت گیری شوم و نحس است». (پیشین، ص 359) و یا در روایت دیگر از پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله چنین آمده است: «مدارا و نرمش را بر چیزی ننهند جز آن که آن را زینت و زیور بخشد و از چیزی نگیرند جز آن که آن را زشت کند» (پیشین).
و یا فرمود: «اگر رفق و مدارا به چشم دیده می‏شد آفریده‏ای از آن زیباتر و نیکوتر نبود» (پیشین، ص 363).
2 ـ تسامح و تساهل در تشریع:
سهل‏گیری خداوند در تشریع احکام و مقرّرات دینی نیز نمونه روشن تسامح و تساهل دینی است. در قرآن کریم آمده است: «یُرِیدُ اللّهُ بِکُمُ الْیُسْرَ وَ لا یُرِیدُ بِکُمُ الْعُسْرَ؛ خداوند خواهان راحتی و آسانی برای شماست و خواهان سختی و دشواری برای شما نیست» (بقره/185). و یا آمده است «ما جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِی الدِّینِ مِنْ حَرَجٍ؛ خداوند برای شما در دین سختی و دشواری قرار نداده است» (حج/78).
در روایتی از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است: «لم یرسلنی الله تعالی بالرهبانّیة ولکن بعثنی بالحنیفیة السهلة السّمحة؛ خداوند متعال مرا به رهبانیت نفرستاد بلکه با شریعت ابراهیمی سهله و سمحه فرستاد» (کلینی، ج 5، ص493). در این روایت دو واژه سمحه و سهله که هم ریشه با تسامح و تساهل‏اند به کار رفته است.
سهل در لغت به معنای زمین همواری است که حرکت در آن با آسانی و راحتی انجام پذیرد و سماحت نیز به معنای آسان گرفتن و یا گذشت کردن همراه با بزرگواری است. بنابراین معنای روایت این است که شریعت اسلام شریعتی آسان، روان و با گذشت است. تعبیر دیگر آن این است که در اسلام احکام و مقررّات سخت و دشوار و دست و پا گیر وجود ندارد. شهید مطهری در تفسیر این حدیث می‏گوید: «در این شریعت به حکم این‏که "سهله"است تکالیف دست و پاگیر و شاق و حرج آمیز وضع نشده است. و به حکم این‏که "سمحه"(باگذشت) است هرجا که انجام تکلیفی توأم با مضیقه و در تنگنا واقع شدن گردد آن تکلیف ملغی می‏شود.» (مطهری، 1378، ج2، ص 241).
از این آیات و روایات استفاده می‏شود که دین اسلام و شریعت پیامبر اسلام که مجموعه آموزه‏های خدا و پیامبر اسلام است براساس تسامح و تساهل مثبت بنا شده است.
جالب این است که در فقه اسلام قواعدی همانند لاحرج، لاضرر، نفی اضطرار و جهل و نسیان و اکراه، اصالة البرائه، اصالة الحلیه، اصالة الطهاره، اصالة الصّحه و قاعده ید و سوق مسلمین و... آمده است که همگی برسماحت و سهولت مقررّات اسلامی دلالت دارد. توضیح این قواعد مهم و مؤثر در فقه اسلامی از حوصله این بحث خارج است.
3 ـ تسامح و تساهل در دعوت مردم به دین:
تسامح و تساهل اسلام در دعوت مردم به دین نیز دلالت بر تسامح و تساهل دینی دارد. در قرآن کریم خطاب به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است: «ادْعُ إِلی سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ؛ ای پیامبر! از راه حکمت و پندهای نیکو مردم را به راه پروردگارت دعوت کن، و با آنها به گونه‏ای که نیکوتر و پسندیده تراست مجادله نما» (نحل/125).
این آیه که در مقام بیان راه‏های دعوت مردم به دین خداست، به سه راه حکمت، اندرز نیکو و مجادله به بهترین روش اشاره کرده است. این امر نشان می‏دهد که در دین‏دار کردن مردم راه دیگری مانند زور و اجبار پذیرفته نیست. جالب این که موعظه را با قید «حسنه» و جدال را با قید «بالّتی هی احسن» آورده است؛ یعنی برای دین‏دار کردن مردم هر نوع موعظه و مجادله، مورد تأیید نیست.
در آیات متعدد قرآن خطاب به پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به کارگیری زور و اجبار در دین‏دار کردن مردم نهی شده است. (ر.ک: بقره /256، انعام /35، یونس /108 و شعرا/3).
پیامبر اسلام و خلفای او در دعوت مردم به اسلام، هرگز از زور استفاده نکردند و در مناطقی که فتح می‏شد مردم را میان دو امر مخیّر می‏ساختند؛ یا اسلام بیاورند و یا در دین خود باقی باشند و به مقررات دین خود عمل کنند اما از نظر سیاسی، حاکمیت اسلامی را بپذیرند.
ائمه اطهار در مقام بحث و مناظره، چنان فضای باز و آزادی را مهیّا می‏کردند که طرف مقابل بی‏مهابا و بی‏پرده، عقیده و رأی خود را بر زبان می‏آورد و از آن دفاع می‏کرد. نمونه‏های آن را می‏توان در مناظرات امام صادق با ابن ابی‏العوجا و ابن مقفّع و دیصانی که سردسته‏های الحاد و زندقه بوده‏اند مشاهده کرد. (کلینی، پیشین، ج1، ص82 ـ 72).
در نگاه اسلام، مسلمین موظّف‏اند، امنیت کفار را که به قصد تحقیق درباره اسلام به میان مسلمین می‏آیند حفظ کنند و از تعرّض به آنها بپرهیزند. قرآن کریم در این باره خطاب به پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏فرماید: «وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّی یَسْمَعَ کَلامَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُونَ؛ اگر یکی از مشرکان از تو پناهندگی بخواهد به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود، سپس او را به محل امنش برسان، زیرا آنها گروهی نادان‏اند» (توبه/6).
4ـ تسامح و تساهل اسلام در هم‏زیستی مسالمت‏آمیز مسلمانان با پیروان ادیان دیگر:
هم‏زیستی مسالمت‏آمیز از مهم‏ترین آرمان‏های بشری است. اسلام اصول صلح و مسالمت را پی‏ریزی نموده و از این طریق راه را برای زندگی مسالمت‏آمیز هموار ساخته است. صلح و صفا روح اسلام است و واژه اسلام از مادّه«سلم» گرفته شده است که متضمن معنای سلامت و امنیت و صلح و صفا است. قرآن کریم به پیروان خود دستور می‏دهد همگی در حوزه صلح و سلم وارد شوند: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِی السِّلْمِ کَافَّةً» (بقره/204).
خداوند به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله دستور می‏دهد اگر دشمنان تو از در مسالمت و آشتی با تو وارد شدند تو نیز از فرصت استفاده کن و به این درخواست پاسخ مثبت بده: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَی اللّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ * وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللّهُ...؛ اگر دشمنان تو به جانب صلح گراییدند تو نیز نسبت به صلح اظهار تمایل نما و بر خداوند توکّل کن [نگران خیانت آنها نباش] و اگر قصد خدعه با تو را کردند خداوند برای تو کافی است» (انفال/62ـ61).
هم‏چنین در جای دیگر خطاب به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و مسلمانان می‏فرماید: «اگر اینها (دشمنان) از جنگ با شما کناره‏گیری نموده و اظهار صلح کردند خداوند به شما اجازه جنگ با آنها را نمی‏دهد.» (نساء/90).
علاقه اسلام به صلح میان انسان‏ها به حدّی است که به موءمنان نوید می‏دهد که شاید بر اثر رفتار مسلمانان، میان آنها و دشمنانشان پیوند دوستی پدید آید: «عَسَی اللّهُ أَنْ یَجْعَلَ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَ الَّذِینَ عادَیْتُمْ مِنْهُمْ مَوَدَّةً وَ اللّهُ قَدِیرٌ وَ اللّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ؛ امید است که خداوند میان شما و کسانی که آنان را دشمن داشته‏اید پیوند دوستی قرار دهد. خداوند توانا و خداوند آمرزنده و مهربان است» (ممتحنه/7). قرآن کریم با جمله «وَ الصُّلْحُ خَیْرٌ»(نساء/128) صلح را یک اقدام برتر فرا راه روابط فردی و اجتماعی بشر قرار داده است.
اسلام تفکر هم‏زیستی مسالمت میان پیروان ادیان الهی را به صورت اعلامیه جهانی مطرح ساخته است و با اعلام وجه مشترک داشتن "اعتقاد به خدای یکتا و نفی شرک و نفی ربوبیت غیر خدا" همگان را به ائتلاف و اتحاد جهانی دعوت نموده است. پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله نیز به فرمان خدا به همه اهل کتاب اعلام کرده است با تکیه به این مشترکات به اتحاد و هم‏گرایی بزرگ توحیدی تن دهند. (ر.ک: آل‏عمران / 64).
سیره عملی پیامبر اسلام صلی‏الله‏علیه‏و‏آله در انعقاد پیمان‏های صلح و عدم تعرّض، با گروه‏های مختلف اهل کتاب و حتی مشرکان حکایت از روحیه صلح‏طلبی اسلام و ضرورت هم‏زیستی مسالمت‏آمیز دارد. پیمان ترک مخاصمه ده ساله پیامبر با مشرکان مکه (صلح حدیبیه) و سایر پیمان‏ها نشانه‏هایی از تلاش اسلام برای نفی خشونت میان انسان‏ها می‏باشد. قرآن به مسلمانان سفارش می‏کند تا موقعی که دشمنان به پیمان ترک مخاصمه و عدم تعرّض پای‏بندی نشان می‏دهند پیمان آنها محترم است. (توبه /4). برخورد پیامبر اکرم با مشرکان مکه در فتح مکه و طرح شعار «الیوم یوم المرحمه، الیوم اعزّ اللّه قریشا» از روحیه مسالمت‏جویانه آن حضرت در برخورد با دشمنان و مخالفان حکایت دارد.
رساترین سخن در این مورد، جملات امام علی علیه‏السلام ، برجسته‏ترین شاگرد و دست پرورده پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله ، در نهج‏البلاغه است که فرمود: «هرگز پیشنهاد صلح از طرف دشمن را که خشنودی خدا در آن است رد مکن که آسایش رزمندگان و آرامش فکری و امنیت کشور در صلح تأمین می‏گردد... اگر پیمانی بین تو و دشمن منعقد گردید یا در پناه خود او را امان دادی، به عهد خویش وفادار باش و بر آن‏چه بر عهده گرفتی امانت‏دار باش و جان خود را سپر پیمان خود گردان؛ زیرا هیچ یک از واجبات الهی همانند وفای به عهد نیست که همه مردم جهان با همه اختلافاتی که دارند در آن اتفاق نظر دارند... پس هرگز پیمان شکن مباش و در عهد خود خیانت مکن و دشمن را فریب مده... پس از محکم کاری در قرارداد نامه دست از بهانه‏جویی بردار. مبادا مشکلات پیمانی که بر عهده‏ات قرار گرفته و خدا آن را بر گردنت نهاده تو را به پیمان شکنی وا دارد...» (نهج البلاغه، نامه 53).
5ـ تسامح و تساهل در زمامداری و مدیریت:
از برخی آیات قرآن کریم و روایت فراوان استفاده می‏شود که شرط موفقیت در مدیریت و رهبریت، داشتن سعه صدر و مدارای با مردم و سهل‏گیری و نرم‏خویی با آنها است. به همین خاطر پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و حضرت علی علیه‏السلام والیان خود را به رعایت این امر مهمّ بسیار سفارش می‏نمودند.
در آیه 159 سوره آل‏عمران، رمز موفقیت پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به عنوان رهبر و زمامدار جامعه دینی، نرم‏خویی و مردم‏داری او معرفی شده است. در روایت آمده است: «آلة الرئاسة سعة الصّدر؛ ابزار ریاست، سعه صدر است» (نهج‏البلاغه، حکمت 176).
پیامبر اکرم وقتی معاذ بن جبل را به عنوان والی خود به یمن اعزام کرد، در ضمن سفارش‏های خود به او، فرمود: «علیک بالرّفق و العفو فی غیر ترک الحقّ؛ بر تو باد که با مردم مدارا کنی و تا آن‏جا که حقّی ضایع نشود آنها را مورد عفو قرار دهی».(بحرانی، 1400، ص25) و یا به او دستور داده است: «یسّر و لاتعسّر، بشّر و لاتنفّر؛ آسان گیر و سخت نگیر، بشارت ده و خوشحال کن و بدبینی ایجاد نکن» (سیره ابن هشام، 1377، ج1، ح 237).
اسلام حتی بر آسان‏گیری امام جماعت با مردم در نماز جماعت تأکید کرده است. حضرت علی علیه‏السلام در عهدنامه خود به مالک اشتر می‏فرماید:
«هنگامی که برای مردم نماز می‏گزاری با طولانی کردن آن مردم را دچار نفرت مساز، زیرا در میان مردم مریض و یا حاجت‏مند وجود دارد. وقتی پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله مرا به یمن اعزام فرمود از او پرسیدم با مردم چگونه نماز بگزارم، او فرمود: در حد ناتوان‏ترین آنها نماز بگزار و بر موءمنان مهربان باش» (نهج البلاغه، نامه 51).
حضرت در جای جای این عهدنامه بیش از هرچیز بررفق و مدارا و محبت با مردم تأکید می‏نماید:
«قلب خود را در پوشش مهر و محبّت و نیکی و لطف به مردم قرار ده، مبادا که با مردم چون درنده خون‏آشام باشی که خوردن آنها را غنیمت شماری؛ زیرا آنها یا برادر دینی تو هستند و یا در آفرینش با تو همانند هستند. مردم از راه می‏لغزند و دچار آفت می‏شوند، خواسته یا ناخواسته به کارهایی دست می‏زنند، آن چنان که انتظار داری خداوند با تو با گذشت و چشم‏پوشی رفتار کند، با آنها به گذشت و چشم‏پوشی رفتار کن» (پیشین، نامه 53).
و در جای دیگر به یکی از استانداران خود دستور می‏دهد:
«از خداوند در انجام آن‏چه که در نظر داری یاری بخواه و سخت‏گیری را با آمیزه‏ای از نرمش توأم ساز. هر جا که مدارا و رفق مناسب‏تر است، مدارا پیشه‏ساز و زمانی به سخت‏گیری بپرداز که راهی جز آن نباشد. نسبت به مردم، بال‏های تواضع را فرود آور و فروتن باش و با مردم در توجه و نگاه و اشاره به تساوی رفتار کن» (پیشین، نامه 46).
6ـ دستور اسلام به تسامح و تساهل به مثابه یک فضیلت اخلاقی:
در روایات فراوان بر اهمیت بسیار زیاد مدارا و نرم‏خویی و عفو و گذشت و کظم غیظ نسبت به مردم و نیز پوشاندن عیوب آنها و حرمت افشای آن تأکید شده است. همه اینها بر توصیه اسلام به تسامح و تساهل در برخورد با دیگران دلالت دارد. از رسول خدا روایت شده است:
«آیا شما را به نیکوترین اخلاق دنیا و آخرت خبر دهم؟ بخشیدن کسی که بر شما ستم کرده و ارتباط با وابستگانی که بریده‏اند و نیکی به کسی که با شما بدی کرده و بخشش به کسی که محرومتان ساخته است» (کلینی، پیشین، ج 2، ص 107).
و نیز آمده است: «بهره‏مندی از رفق و مدارای با مردم، بهره‏مندی از ایمان است» (محمدی ری شهری، 1362، ج4، ص159).
از امام علی علیه‏السلام نیز روایت شده است که: «هر گاه بر دشمن خویش چیره شدی، بخشیدن او را سپاس نعمت قدرت قرار ده» (نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 11).
در روایتی از پیامبر اکرم آمده است:
«در جست‏وجوی لغزش‏های مردم نباشید. کسی که به دنبال لغزش‏های برادر موءمن خویش است خداوند نیز به دنبال لغزش‏های اوست و کسی که خداوند به دنبال لغزش‏های اوست او را هر چند در داخل منزلش، رسوا سازد» (کلینی، پیشین، ص354) و یا فرمود: «کسی که کار زشتی را افشا کند چنان است که خود آن را انجام داده است و کسی که بخواهد فردی را با افشای لغزشی رسوا کند، پیش از مردن، خود آن را مرتکب می‏شود» (پیشین، ص356).
7 ـ تسامح و تساهل خداوند در پاداش و کیفر:
همه آیات و روایات موجود درباره عفو و بخشش و آمرزش و توبه‏پذیر بودن خدا، به گونه‏ای بر تسامح و تساهل خداوند ـ یعنی نرمش و آسان‏گیری و گذشت و چشم‏پوشی خدا ـ نسبت به گنه‏کاران و مجرمان دلالت دارد. چنان که شفاعت اخروی که بزرگ‏ترین جلوه مغفرت خداوند است از همین امر حکایت دارد. در این‏جا تنها به یک آیه اشاره می‏کنیم: «به بندگان من که بر نفس خویش اسراف و ستم روا داشته‏اند بگو از رحمت خدا نا امید نشوید، همانا که خداوند همه گناهان را می‏بخشد» (زمر/53).
چنان که آیات و روایات مربوط به پاداش مضاعف و فزاینده خدا نسبت به اعمال نیک بندگان نیز بر همین معنا دلالت دارد. به عنوان مثال، در قرآن کریم آمده است: هرکس کار نیکی انجام دهد برای او ده برابر منظور می‏شود و اگر کار بدی انجام دهد همان منظور می‏شود. (انعام/160) و یا انفاق در راه خدا به دانه بذری تشبیه شده است که از آن هفت خوشه سبز می‏شود و در هر خوشه‏ای صد دانه می‏روید و به دنبال آن گفته شده است: خداوند برای هرکس که بخواهد، می‏افزاید. (بقره/261) و یا در سوره قدر، اعمال شب قدر بهتر از اعمال هزارماه معرفی شده است. (قدر/3).
قاطعیت و صلابت در اسلام
معمولاً در برابر تسامح و تساهل، قاطعیت و صلابت و سرسختی و خشونت به کار می‏رود. پس از بیان موارد تسامح و تساهل مثبت در اسلام، جا دارد به مواردی که قاطعیت و صلابت و انعطاف ناپذیری در نگاه اسلام مطلوبیت دارد اشاره شود. در حقیقت، این موارد را می‏توان موارد تسامح و تساهل منفی به شمار آورد؛ یعنی تسامح و تساهل در این موارد مذموم و ناپسند است:
1ـ قاطعیت در رساندن مأموریت و رسالت الهی:
پیامبران در رساندن مأموریت و رسالت الهی دارای صلابت و قاطعیت بی‏نظیر بودند و در برابر شدیدترین تهدیدها و تزویرها و تطمیع‏ها مقاومت می‏کردند و انفعال و انعطافی از خود نشان نمی‏دادند. قرآن از پیامبران متعدد مانند حضرت نوح، ابراهیم، لوط، شعیب، هود، صالح، موسی، عیسی و پیامبر اسلام نام می‏برد که چگونه مانند کوه ایستادند و مأموریت خود را به انجام رساندند و زیر بار هیچ معامله‏ای نرفتند. (در این مورد می‏توان به سوره‏های اعراف، یونس، هود و ابراهیم مراجعه کرد).
شهید مطهری یکی از اختصاصات پیامبران الهی را قاطعیت بی‏نظیر آنها دانسته و می‏گوید:
«پیامبران به حکم این که خود را «مبعوث» احساس می‏کنند و در رسالت خویش و ضرورت آن و ثمربخشی آن کوچک‏ترین تردیدی ندارند با چنان قاطعیتی پیام خویش را تبلیغ می‏کنند و از آن دفاع می‏کنند که مانندی برای آن نتوان یافت... پیغمبر اکرم در سال‏های اول بعثت که عده مسلمانان شاید از شمار انگشتان دو دست تجاوز نمی‏کرد در جلسه‏ای که تاریخ آن را به نام جلسه «یوم الانذار» ضبط کرده است بزرگان بنی هاشم را گرد آورد و رسالت خویش را به آنان ابلاغ فرمود و با صراحت و قاطعیت اعلام کرد که دین من جهان‏گیر خواهد شد و سعادت شما در پیروی و قبول دعوت من است.. در برابر پیام قریش مبنی بر این که حاضریم او را به پادشاهی برگزینیم، زیباترین دختر خود را به زنی او بدهیم، او را ثروت‏مندترین فرد خود گردانیم به شرط این که از سخنان خود دست بردارد، فرمود: به خدا قسم اگر خورشید را در یک کفم و ماه را در کف دیگرم قرار دهند هرگز از دعوت خود دست برنمی‏دارم. (مطهری، پیشین، ص165 ـ 164).
2ـ قاطعیت در مبارزه با باطل و بیان حق:
از آیات و روایات استفاده می‏شود که در بیان حقیقت و مبارزه با باطل ـ به ویژه در جایی که کار باطلی به صورت فرهنگ عمومی در می‏آید ـ نباید انفعال و انعطاف نشان داد. یک نمونه روشن آن، مبارزه پیامبر اعظم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله با مظاهر شرک و بت پرستی است که با استواری تمام در برابر آن موضع‏گیری نمود. مشرکین مکه در برابر قاطعیت بی‏نظیر پیامبر اکرم وقتی از منصرف ساختن او مأیوس شدند، از او خواستند هر یک از دو طرف درباره دین دیگری راه مسامحه و مداهنه را در پیش بگیرد و از تعرّض به معتقدات یک‏دیگر بپرهیزند. قرآن کریم خطاب به پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏فرماید: «فَلا تُطِعِ الْمُکَذِّبِینَ * وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ؛ از تکذیب‏کنندگان اطاعت مکن، آنان دوست دارند تو با ایشان مداهنه و سازش کنی و آنان نیز با تو راه مداهنه و سازش را در پیش بگیرند» (قلم/10ـ8).
مشرکین مکه از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله خواستند مدتی در پرستش بت‏ها آنان را همراهی کند تا ایشان نیز در پرستش خدای متعال با پیامبر اسلام همراهی کنند. خداوند در پاسخ آنها سوره کافرون را نازل نمود و در آن‏جا با تأکید و تکرار به پیامبر فرمود: «بگو ای کافران! آن‏چه را شما می‏پرستید نمی‏پرستم و نه شما آن‏چه را من می‏پرستم پرستنده‏اید و نه من آن‏چه را شما می‏پرستید پرسنده‏ام، دین شما برای شما و دین من برای من».
قرآن باز در جایی خطاب به پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏فرماید: «به تحقیق نزدیک بود کمی به جانب مشرکین میل و اعتماد پیدا کنی که اگر چنین می‏شد تو را دو برابر در دنیا و آخرت عذاب می‏کردیم» (اسراء/74).
هم‏چنین خطاب به پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله و یاران او می‏فرماید: «قَدْ کانَتْ لَکُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِی إِبْراهِیمَ وَ الَّذِینَ مَعَهُ إِذْ قالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنّا بُرَآوءُا مِنْکُمْ وَ مِمّا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ کَفَرْنا بِکُمْ وَ بَدا بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَةُ وَ الْبَغْضاءُ أَبَداً حَتّی تُوءْمِنُوا بِاللّهِ وَحْدَهُ؛ یعنی برای شما در مورد ابراهیم و کسانی که همراه او بودند الگویی نیکو است در آن هنگام که به قوم خود گفتند: ما از شما و آن‏چه غیر از خدا می‏پرستید بیزاریم، ما نسبت به شما کافریم و میان ما و شما کینه و دشمنی همیشگی آشکار شده است، تا آن زمانی که به خدای یگانه ایمان بیاورید» (ممتحنه /4).
بت‏شکنی حضرت ابراهیم و پیامبر اسلام نمونه‏های روشنی از قاطعیت پیامبران است.
در نهج‏البلاغه آمده است: «انّما یقیم امر اللّه سبحانه من لایصانع و لایضارع و لایتبع المطامع؛ فرمان خدا را اجرا نمی‏کند مگر کسی که سازش‏کار و ملاحظه‏گر و هم‏رنگ و همانند مردم و اسیر و بنده مطیع نفس نباشد» (نهج‏البلاغه، کلمات قصار، حکمت11).
3ـ قاطعیت در بیان آموزه‏ها و معارف دینی و مبارزه با هر نوع تحریف و بدعت گزاری در دین و یا کتمان آن:
رسالت خطیر رهبران و عالمان دینی که در حقیقت مرزبانان دینی هستند در پاسداری از حقیقت دین و مبارزه با هر نوع بدعت و تحریف و تأویل و تفسیرهای باطل این است که کوچک‏ترین مسامحه و مداهنه‏ای را روا ندارند.
در روایتی از پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله آمده است: «هنگامی که بدعت در امّتم پدید آید پس بر فرد آگاه و عالم فرض است که علمش را آشکار سازد؛ اگر چنین نکند لعنت خدا بر او باد». (کلینی، پیشین، ج1، ص 54) و یا امام صادق می‏فرماید: «با اهل بدعت مصاحبت و هم‏نشینی نکنید» (پیشین) و یا از امام علی علیه‏السلام نقل شده است که: «هر کس نزد بدعت‏گذاری برود و او را احترام کند به تحقیق در نابود کردن اسلام، تلاش کرده است» (شیخ صدوق، 1390، ج3، ص572). قرآن کریم در وصف مبلّغان دینی می‏فرماید: «آنان کسانی‏اند که تبلیغ رسالت‏های الهی می‏کنند و از خدا می‏ترسند واز غیر او بیمی ندارند» (احزاب /39).
شهید مطهری در این مورد می‏نویسد: «مطلبی که باید توضیح دهم و آن همین مسئله تساهل است... آیا قرآن این کار را به طور کلی نفی می‏کند؟ باید عرض کنم دو مطلب است، یک نوعش را قرآن به کلّی نفی می‏کند که هرگز به پیغمبر، اجازه نمی‏دهد تا چه رسد به غیر پیامبر، و آن مصالحه بر اساس خود برنامه و فکر، یعنی به اصطلاح امروز ایدئولوژی، یعنی بیاییم تو از بعضی حرفهایت صرف نظر کن، ما هم از بعضی حرف‏هایمان صرف نظر می‏کنیم. یک دین حق، محال است اجازه بدهد که با دشمن کنار بیایید،... یک مستحب یا مکروه کوچک هم قابل مصالحه نیست. یک چیزی که جزء وحی الهی است و لو به عنوان کوچک‏ترین مستحب یا مکروه قابل مصالحه و گذشت نیست. بله! امر دیگری است که قابل تصالح و گذشت است و آن با عمل جریان دارد نه با برنامه‏ها و ایدئولوژی، و به عنوان یک تاکتیک است؛ مثل این که در مقام اجرا قرارداد می‏بندیم که این کار را فعلاً تأخیر یا جلو بیندازیم. قرآن این اختیار را از پیامبر نگرفته است» (مطهری، پیشین، ج 17، ص247).
4ـ قاطعیت حکومت در برابر حقوق مردم، برقراری عدل و مبارزه با ظلم:
قرآن کریم یکی از مهم‏ترین اهداف ارسال رسل و انزال کتب را برقراری عدالت اجتماعی و مبارزه با ظلم معرفی می‏کند. (حدید /25).
امام علی علیه‏السلام مهم‏ترین فلسفه پذیرش حکومت پس از 25 سال برکناری از آن را برقراری عدالت، مبارزه با ظالم و دفاع از مظلوم بیان می‏کند (نهج‏البلاغه، خطبه 3) و پس از آن‏که عهده‏دار خلافت شد با قاطعیت کم نظیر فرمان داد اموالی را که پیش از این به ناحق از بیت المال مسلمین به این و آن داه شد گرفته شود و به بیت المال بازگردانده شود. (پیشین، خطبه15).
برنامه حضرت این بود که اموال عمومی را به طور مساوی میان مسلمانان تقسیم می‏کرد و در برابر اعتراض عده‏ای که به اصطلاح، خیر خواهانه امام را از این کار نهی می‏کردند، فرمود: «آیا به من دستور می‏دهید با ستم کردن به کسانی که حاکم بر آنها شده‏ام برای خود پیروزی بجویم؟ به خدا سوگند! تا عمر دارم و شب و روز برقرار است و ستارگان از پی هم طلوع و غروب می‏کنند هرگز چنین کاری نخواهم کرد. اگر این اموال ملک شخصی من بود به طور یکسان تقسیم می‏کردم تا چه رسد به این‏که اینها مال خدا و مربوط به همه مردم است» (پیشین، خطبه 126).
قاطعیت حضرت در حفظ اموال عمومی تا آن‏جاست که در برابر خواهش مکرّر برادرش عقیل برای دریافت سهم بیشتر از بیت‏المال به دلیل نیاز شدید، مقاومت کرد و امید او را به یأس تبدیل ساخت. (پیشین، خطبه 224).
حضرت در نامه‏ای خطاب به یکی از فرماندارانش چنین نوشت: «... از خدا بترس و اموال اینها (بیچارگان و مجاهدان) را به آنها بازگردان که اگر نکنی و خداوند به من امکان دهد وظیفه‏ایم را در برابر خدا درباره تو انجام می‏دهم و با این شمشیرم که هیچ کس را با آن نزدم مگر این که داخل دوزخ شد بر تو خواهم زد... به خدا سوگند! اگر حسن و حسین این کار را می‏کردند هیچ هواخواهی‏ای از جانب من دریافت نمی‏کردند و در اراده من اثر نمی‏گذاشتند تا آن‏گاه که حق را از آنها بستانم و ستم‏های ناروایی که انجام داده‏اند دور سازم...) (پیشین، نامه 41. در این باره هم‏چنین می‏توان به نامه 20، 43 و 53 مراجعه کرد).
حضرت علی درباره احقاق حق و اقامه عدل می‏فرماید: «دستور خدا را تنها کسی می‏تواند به اجرا بگذارد که اهل سازش و ملاحظه و پیروی از مطامع نباشد» (پیشین، کلمات قصار، 107).
آن حضرت از جانب پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله به یمن اعزام شد تا مردم آن دیار را به اسلام دعوت کند. هنگام بازگشت، از مردم نجران پارچه‏های حریر را به عنوان جزیه و مالیات، که طبق پیمان روز مباهله مشخص شده بود، گرفت و به سوی مدینه حرکت کرد، در میانه راه، با خبر شد که پیامبر برای شرکت در مراسم حج به طرف مکه حرکت کرده است. به این جهت فرماندهی سربازان را به یکی از افسران سپرد و خود به سرعت به طرف مکّه حرکت کرد و در نزدیکی مکّه خدمت پیامبر شرفیاب شد و پس از گفت‏وگو با آن حضرت، مأموریت یافت به سوی نیروهای خود بازگردد و آنان را به مکه بیاورد. وقتی امام نزد سربازان خود بازگشت، مشاهده کرد که آنان پارچه‏های حریر را میان خویش تقسیم کرده و به عنوان لباس احرام مورد استفاده قرار داده‏اند. حضرت از این کار جانشین خود سخت ناراحت شد و دستور داد تمام پارچه‏ها را پس گرفته و بسته‏بندی نمایند. گروهی از این فرمان قاطع حضرت، ناراحت شدند و پس از شرفیابی به نزد پیامبر صلی‏الله‏علیه‏و‏آله از رفتار علی علیه‏السلام با آنها ابراز ناراحتی نمودند، پیامبر اکرم صلی‏الله‏علیه‏و‏آله فرمود: «ارفعوا السنتکم عن علی فانّه خشن فی ذات الله عزّ و جلّ غیر مداهن فی دینه؛ زبان‏های خود را از بدگویی علی بردارید که او در راه خدا خشن و سخت‏گیر است و در دین خدا اهل سازش و مداهنه نیست»(مجلسی، ج21، ص 385 و ج 41، ص 115).
احکام سخت و سنگینی که در اسلام در مورد محارب، مفسد فی الارض، سارق، راهزن، زانی و قاذف آمده‏است بیان‏گر قاطعیت اسلام در حفظ و حراست از امنیت اجتماعی و حقوق عمومی است. (ر.ک: مائده / 33 و 38؛ نور 4 ـ 1 و 6 و 23 و حر عاملی، 1411، ج28، ص 310).
5ـ قاطعیت حکومت در اجرای حدود الهی:
در مورد حدود الهی دو مسئله را باید از هم تفکیک کرد؛ یکی اثبات آن و دیگری اجرای آن. اسلام در مقام اثبات حدود الهی اهل تسامح و تساهل است؛ به این معنا که بنا دارد تا آن‏جا که امکان دارد بر کسی حدی ثابت نشود. به همین خاطر، اوّلاً: برای اثبات آن شرایط سنگینی گذاشته است، مانند گواهی چهار شاهد عادل برای اثبات زنا و حدّ آن، به‏گونه‏ای که اگر چهار نفر کامل نشد نه تنها حدّ زنا ثابت نمی‏شود بلکه بر شاهدها حدّ قذف جاری می‏شود. و یا برای اثبات حدّ سرقت، علاوه بر شهادت دو شاهد عادل، شرایط دیگری نیز در نظر گرفته شده است. ثانیاً: با کوچک‏ترین شبهه‏ای حدّ ساقط می‏شود. قاعده «الحدود تدرأ بالشبهات» ـ حدود الهی با شبهات ساقط می‏شود ـ مورد قبول همه فقها است. ثالثاً: نه تنها توصیه نمی‏کند که گنهکار در جرایم حق اللهی در دادگاه به جرم خود اقرار کند بلکه توصیه به عدم اقرار می‏کند و نه تنها به دیگران توصیه نمی‏کند که برای اثبات جرم کسی تلاش کنند بلکه از پی‏گیری لغزش‏های مردم و افشای آن منع کرده است.
اما اسلام در مقام اجرای حدود الهی، پس از اثبات، اهل قاطعیت و صلابت است و هیچ مسامحه و مداهنه‏ای را نمی‏پذیرد. قرآن کریم درباره اجرای حدّ زناکار می‏فرماید: «هریک از زن و مرد زناکار را تازیانه بزنید. رأفت و دلسوزی نسبت به آنها شما را از اجرای دستور خدا باز ندارد، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید و باید گروهی از موءمنین مجازات آنها را مشاهده کنند.» (نور/2).
در روایات آمده است که در مورد اجرای حدود الهی، در برخی از موارد، عدّه‏ای نزد پیامبر اسلام و یا حضرت علی مجرمین را شفاعت می‏کردند اما با بی‏اعتنایی روبه‏رو می‏شدند. (نوری، 1407، ج 12، ص 48). از روایات زیادی استفاده می‏شود که در اجرای حدود الهی به هیچ وجه نباید تحت تأثیر احساسات واقع شد و با کوتاهی و سهل‏انگاری، زمینه فساد را در جامعه افزایش داد.
6ـ قاطعیت در برابر دشمنان اسلام و مسلمین که فتنه انگیزی می‏کنند:
قرآن کریم در وصف امّت اسلامی چنین می‏فرماید: «أَشِدّاءُ عَلَی الْکُفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ؛ مسلمانان در برابر کفار شدید و غلیظ و در میان خودشان مهربان و دلسوزند» (فتح 29). و یا مسلمانان را به بذری تشبیه می‏کند که از زیر خاک سر در می‏آورد، جوانه می‏زند، به تدریج رشد می‏کند و ساقه ستبر پیدا می‏کند و استوار روی پای خود می‏ایستد و با استحکام و استواری خویش کفّار را به خشم و عصبانیت در می‏آورد. (پیشین) و یا در مورد دشمنان پیمان‏شکن و فتنه‏انگیز می‏فرماید: «با کسانی که به جنگ با شما برمی خیزند پیکار کنید ولی ستم و تجاوز نکنید که خدا ستم‏کاران را دوست ندارد. هرکجا آنها را یافتید به قتل برسانید و همان‏طور که شما را از شهرهایتان بیرون کردند شما نیز آنها را از شهرهایشان بیرون کنید، و فتنه‏انگیزی از کشتار هم بدتر است» (بقره / 191 ـ 190) و یا می‏فرماید: «ای پیامبر! با کفار و منافقین پیکار کن و بر آنها غلظت و شدّت روا دار» (توبه /73).
رفتار تند پیامبر اکرم با یهودیان بنی‏قریظه پس از خیانت و نقض پیمان توسط آنها که قرآن کریم در آیه 26و27 سوره احزاب مطرح نموده است و نیز برخورد آن حضرت با یهودیان بنی‏نظیر پس از مکرو پیمان‏شکنی آنها، گواه بر برخورد تند و قاطع و انعطاف‏ناپذیر اسلام با توطئه کنندگان و پیمان شکنان است. (ر. ک: سیره ابن هشام، ج 3، ص 252 و آیتی، ص 365 و 413).
قرآن کریم به شدت رابطه دوستانه و صمیمانه با دشمنان اسلام را منع و منافقانی را که درصدد ایجاد رابطه با آنها هستند نکوهش کرده است. «هیچ قومی را نخواهید یافت که ایمان به خدا و روز جزا داشته باشد و در عین حال با کسانی که با خدا و رسولش دشمنی می‏کنند، دوستی کنند، هر چند دشمن خدا و رسول، پدران و یا فرزندان و یا برادرانشان و یا قوم و قبیله‏شان باشد» (مجادله /22).
«ای کسانی که ایمان آوردید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید» (ممتحنه /1).
«افراد با ایمان نباید به جای موءمنان، کافران را دوست خود بگیرند و هر کس چنین کند دیگر نزد خدا، ارزشی ندارد» (آل‏عمران/28).
قرآن به صراحت از لبریز بودن دل کفار و دشمنان اسلام از کینه مسلمان‏ها خبر داده است و به همین خاطر ساده‏لوحی برخی از مسلمان‏ها در اعتماد به آنها و برقراری رابطه دوستی جانانه با آنها را مذمت می‏کند. (آل عمران/ 119 ـ 118).
7ـ قاطعیت در نفی و طرد ولایت کفار بر مسلمان‏ها:
قرآن کریم هر گونه ولایت و سرپرستی کفار بر مسلمان‏ها را ممنوع اعلام کرده و اطاعت از آنها را حرام نموده‏است. چنان‏که دلبستگی به آنها و عزّت خواهی از راه ارتباط و دوستی با آنها را محکوم کرده است: «خداوند هرگز کافران را بر موءمنان تسلّط نداده است» (نساء/141).
«ای کسانی که ایمان آورده‏اید، اگر گروهی از کسانی را که به آنها کتاب داده شده است اطاعت کنید شما را پس از ایمانتان به کافری باز می‏گردانند.» (آل عمران/100).
«ای کسانی که ایمان آورده‏اید اگر از کسانی که کافر شده‏اند اطاعت کنید شما را به عقب باز می‏گردانند و سرانجام زیان‏کار خواهید شد» (آل عمران / 149).
«آنان که کافران را به جای موءمنان دوست و ولیّ خود انتخاب می‏کنند آیا عزّت را نزد آنان می‏جویند، با این که همه عزت از آن خداست» (نساء /139).
قرآن کریم مسلمان‏ها را از دادن اطلاعات سرّی به کفّار که باعث سلطه آنها بر مسلمان‏ها می‏شود نهی کرده است: «ای کسانی که ایمان آورده‏اید، از غیر خود محرم راز مگیرید که در رساندن شرّ، به شما کوتاهی نمی‏کنند. آنان دوست می‏دارند که شما دچار سختی شوید.
دشمنی و کینه آنها از گفتارشان پیدا است و آن‏چه که در دل پنهان دارند، بیشتر از این است» (آل عمران/117).
بنابر آن‏چه گذشت، نه تسامح و تساهل به صورت مطلق قابل قبول و تأیید است و نه خشونت به صورت مطلق قابل انکار، بلکه هر کدام در جایگاه خویش پذیرفته و مورد تأیید است. آن‏جا که تسامح و تساهل پذیرفته است خشونت ناروا است و آن‏جا که خشونت و غلظت پذیرفته است تسامح و تساهل امری ناپسند است. دینی که در آن از تسامح و تساهل خبری نباشد دینی ناقص و غیر انسانی است، چنان‏که دینی که در آن به صورت مطلق خشونت و صلابت و قاطعیت محکوم شود دینی سست و ضعیف و غیر قابل اجرا است.
تفاوت دیدگاه اسلام و لیبرالیسم در مورد تسامح و تساهل
میان تسامح و تساهل در فرهنگ اسلام و لیبرالیسم تفاوت‏های جدّی و اساسی وجود دارد. بنابراین از پذیرش تسامح و تساهل مثبت در اسلام(آن گونه که گذشت) نمی‏توان نتیجه گرفت که اسلام در این امر، موضعی همسان لیبرالیسم دارد. برای پرهیز از هرگونه مغالطه و سوء تفاهم و یا سوء استفاده، لازم است به این تفاوت اشاره گردد.
تفاوت میان اسلام و لیبرالیسم در مسئله تسامح و تساهل هم در اصل موضوع و هم در مبانی آن است.
تفاوت در اصل موضوع به این است که اوّلاً: همان‏گونه که گذشت، اسلام تسامح و تساهل را به صورت مطلق تأیید نمی‏کند، بلکه در مواردی آن را ناروا و نامعقول می‏شمارد و پذیرش آن را در آن موارد دلیل ضعف و بی‏مایگی دین می‏داند. برخلاف لیبرالیسم که در همه عرصه‏ها و یا دست‏کم در حوزه دینی و فرهنگی و اخلاقی به صورت مطلق آن را مورد قبول و بلکه لازم و ضروری می‏داند و اعمال خشونت و غلظت را ناروا، غیر منطقی و غیر اخلاقی می‏شمارد.
ثانیا: تسامح و تساهل در اسلام معنایی مشابه رفق و مدارا و ملاطفت و بردباری و سازگاری دارد؛ یعنی در عین این که حقیقت وجود دارد و آن هم قابل کشف است اما به دلیل این که ظرفیت و استعداد افراد متفاوت است و از همگان نمی‏توان انتظار یکسانی داشت و یا این که به کارگیری تسامح و تساهل در مواردی می‏تواند آثار مفید و سازنده‏ای در طرف مقابل داشته باشد و یا این که اعمال خشونت و نابردباری آثار و لوازم منفی و ناخوشایند بیشتری نسبت به تسامح و تساهل به بار می‏آورد، توصیه به تسامح و تساهل شده است.
اما در نگاه لیبرالیسم، تسامح و تساهل از این باب است که یا حقیقتی وجود ندارد و حق و باطل امور موهوم و یا اعتباری و قراردادی است و یا اگر حق و باطلی وجود دارد به دلیل مجمل و متشابه بودن، قرائت‏های مختلفی را بر می‏تابد و هیچ کس نمی‏تواند مدّعی کشف درست آن شود و یا به دلیل مختلف بودن ابعاد آن هر کس تنها به بخشی از آن دست پیدا می‏کند و بنابراین همگان سهمی از حقیقت را در اختیار دارند و یا حتی در صورت وجود داشتن حقیقت و قابل کشف بودن آن باز حق و باطل آن قدر مهم نیست که انسان بخواهد بر اساس آن صف‏بندی کند و خودی و غیر خودی راه بیندازد و به دنبال آن حسّاسیت نشان دهد و خشونت ورزد.
بنابراین اسلام و لیبرالیسم در مبانی تسامح و تساهل با هم اختلاف نظر دارند؛ تسامح و تساهل در لیبرالیسم از آبشخور نسبیت در معرفت و پلورالیسم و اومانیسم و سکولاریسم سیراب می‏شود امّا تسامح و تساهل در اسلام ناشی از مصحلت مدارا و تسهیل بر بندگان و سازگاری با آنها است، و میان این مبانی تفاوت و فاصله بسیار است.
مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسم
همان گونه که اشاره شد، تسامح و تساهل لیبرالیستی بر مبانی خاصّ مبتنی است. در این‏جا ابتدا به شرح و توضیح مختصر این مبانی پرداخته و به دنبال آن، به اختصار آن‏را نقد و بررسی می‏کنیم.
1ـ یکی از مهم‏ترین و اصلی‏ترین مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسم اعتقاد به نسبیت در معرفت بشری است. رواج شک‏گرایی در غرب و نیز حاکمیت تفکر پوزیتویستی (تجربه‏گرایی محض)، مخالفت با عقل‏گرایی، غلبه نظریه پدیدارشناسی کانت، جا افتادن تفکر اصالت ماده و سود و انکار علم حضوری و معرفت‏های عقلی محض، یک باور را در میان متفکّران غربی رواج داد و آن انسداد باب علم و بسته بودن راه معرفت بود. بر اساس این اندیشه، انسان به هیچ وجه نمی‏تواند برای معلومات، ارزش کاشفیت و واقع‏نمایی قایل شود. همه تلاش‏های انسان برای درک حقیقت تلاشی عقیم و بی‏ثمر است.
از این گذشته، گزاره‏های دینی و اخلاقی، شایسته این نیستند که نام معرفت و علم بر آنها نهاده شود؛ زیرا این گزاره‏ها بیان‏گر واقعیت و حقیقتی نیستند تا انسان از واقع‏نمایی و صدق و کذب آنها سخن بگوید. مفاهیم دینی، اخلاقی و فرهنگی، امور اعتباری و ذهنی و یا بیان‏گر احساسات و عواطف و امیال انسان و یا حاصل قراردادهای اجتماعی هستند. بنابراین در این موارد بحث از حق و باطل و درست و نادرست کاری ناروا و گزاف است. در نتیجه، ارزیابی و داوری کردن در این  گونه مسایل و سخن گفتن از برتری یک دین و نظام اخلاقی و فرهنگی بر دیگری کاری بیهوده و غیرمنطقی است.
بر اساس این تفکّر، جایی برای خشونت ورزی و نشان دادن قاطعیت و صلابت وجود ندارد؛ زیرا این مفاهیم از سرچشمه یقین و مطلق‏گرایی و اعتقاد به امکان دست‏یابی به حق و باطل سیراب می‏شوند. وقتی ریشه یقین زده شد و مطلق‏گرایی به نسبی‏گرایی بدل شد و راهی به دست‏یابی حق و باطل در کار نبود، خشونت ورزیدن و صلابت نشان دادن، منطقی و معقول نخواهد بود. وقتی راهی برای ارزیابی‏دیدگاه‏ها و فرهنگ‏ها و نظام‏های اخلاقی در کار نباشد، به طور قطع جایی برای این تفکر وجود ندارد که انسان خود را از دیگری برتر بداند و بر حقانیت خویش و باطل بودن جانب مقابل اصرار ورزد و به دنبال آن به خشونت متوسل شود. پس راهی نیست جز این که همگان بر سر سفره تسامح و تساهل بنشینند و از تعرّض به یک‏دیگر بپرهیزند.
والترز در این باره می‏نویسد: «بی ثباتی نوع بشر و تنگی دامنه دانایی او الزاما انسان‏ها را به پذیرش عقاید غیر متیقن وا می‏دارد. فراتر از حقایق بسیار محدودی که ما آدمیان می‏توانیم به آنها دست یابیم چیزی جز عقیده‏ها، حزب‏ها و مجموعه تردیدها و خطاها وجود ندارد. کژ دینی امری طبیعی است؛ زیرا ناشی از ماهیت محدود بودن ذهن ماست و به این معنا شایسته تساهل است. بر عکس، تعصب به بیماری می‏انجامد؛ زیرا عقیده خود را تنها حقیقت دانستن و برای دفاع از آن دست به اسلحه بردن است» (ژاندرون، پیشین، ص119). یا می‏گوید: «واضح است که ما باید با همه تساهل کنیم؛ زیرا همه ناتوان و ساده اندیش و دست‏خوش دگرگونی و خطاییم. آیا ساق نی‏ای که باد آن را در گل و لای خوابانده، می‏تواند به نی هم‏جوار خود که در جهت مخالف او خوابیده بگوید: مثل من باش وگرنه دستور می‏دهم تا تو را از زمین بیرون کشند و بسوزانند ! تساهل چون متقابل است با گذشت همراه می‏شود» (پیشین، ص 120).
2ـ یکی دیگر از مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسیم، اعتقاد به پلورالیسم است. پلورالیسم به معنای کثرت‏گرایی است. پلورالیسم را در عرصه‏های مختلفی می‏توان تصوّر کرد؛ در عرصه امور سیاسی، پلورالیسم به معنای به رسمیت شناختن آرا، دیدگاه‏ها و احزاب مختلف است. کسانی که در عالم سیاست پلورالیست هستند، معتقدند در عالم سیاست، جریان سیاست از یک مجرای کثرت گرایانه اداره می‏شود و بدون آن پذیرفته نیست.
پلورالیسم در عرصه اخلاقی و فرهنگی، به معنای به رسمیت شناختن نظام‏های اخلاقی و فرهنگی مختلف است. یعنی میان این نظام‏های مختلف در سازندگی انسان و جامعه تفاوتی نیست.
پلورالیسم دینی خود در دو عرصه مطرح می‏شود؛ یکی در خود دین و دیگری در عرصه فهم دین. مقصود از کثرت‏گرایی در خود دین این است که ادیان مختلف راه‏های مختلفی به حقیقت واحد هستند. هرکس از منظر خویش حقیقت رامی بیند و تفسیری از آن دارد. به تعبیر دیگر، ادیان مختلف به‏طور یکسان می‏توانند پیروان خویش را به سعادت و رستگاری و حقانیت و نجات برسانند. به گفته جان هیک نمی‏توان به دینی نمره‏ای داد که به ادیان دیگر نداد.
مقصود از کثرت‏گرایی در فهم دین این است که همه فهم‏ها و تفسیرها و قرائت‏ها از دین را باید یکسان به رسمیت شناخت. نمی‏توان قرائتی از دین را حق و بقیه قرائت‏ها را باطل دانست و یا حتی نمی‏توان قرائتی از دین را نزدیک‏تر از قرائت‏های دیگر به مقصود و مراد دین دانست. چون متن دین صامت است و ما همواره در فهم آن، از انتظارات و پرسش‏ها و پیش فرض‏های خود کمک می‏گیریم و چون انتظارات و پرسش‏ها و پیش‏فرض‏های ما مختلف است، به طور قطع قرائت‏های ما از متن دین نیز متنوع و مختلف خواهد بود.
تسامح و تساهل لازمه گرایش به پلورالیسم است؛ زیرا وقتی همه دیدگاه‏ها و فرهنگ‏ها و نظام‏های مختلف اخلاقی و سیاسی و ادیان مختلف و فهم‏های مختلف از دین به یک اندازه از حقیقت برخوردار باشند جایی برای نزاع و ناسازگاری و تخاصم و اعمال خشونت باقی نمی‏ماند.
والترز در رساله "درباره تساهل" می‏نویسد: «وقتی گوناگونی‏ها چنان در همه جا پخش و گسترده شود که دیگر خطوط جدایی از میان گروه‏های معین و مشخص نگذرد بلکه از میان افراد عبور کند شاهد چند فرهنگی بسیار گسترده و فراوان خواهیم بود و این چند فرهنگی، تساهلی را نه تنها بین گروه‏ها بلکه بین افراد ایجاب خواهد کرد...... در هم آمیزی افرادی با هویت‏های متعدد که جامعه فرانوگرا را تشکیل می‏دهند نمایان‏گر چند فرهنگی جدیدی است که در تنش بین فرد گرایی و چندگروهی نوعی تساهل خاص خود را ایجاب می‏کند» (پیشین، ص204ـ 203)
نیگل نیز برای رفع تنازع میان افراد و گروه‏ها، تساهل آزادی گرایانه با برقراری نوعی بی‏طرفی در سطح بالاتر را پیشنهاد می‏کند و می‏گوید: «این بی‏طرفی ما را به آن‏جا می‏رساند که همه روش‏های زندگی را دارای ارزش برابر بدانیم» (پیشین، ص198).
3ـ یکی دیگر از مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسم، اومانیسم (انسان محوری) است. انسان مداری را می‏توان روح فرهنگ غربی دانست. در این فرهنگ، انسان معیار و مقیاس همه چیز است و انسان با هر چیز دیگری که مقایسه شود در صدر می‏نشیند. انسان خود خالق ارزش‏ها و ملاک و معیار حقانیت است. در این نگاه، انسان و خواسته‏های نفسانی او اصالت دارند. اصولاً انسان موجودی غریزی است؛ یعنی آن‏چه که بر وجود انسان حاکم است غرایز و امیال اوست نه عقل و اندیشه او و نه خدا و قدرت‏های غیبی. عقل و اندیشه انسان، ابزاری در جهت تأمین غرایز و امیال او است. بنابراین بالاتر از عقلانیت ابزاری عقلانیتی نمی‏شناسند. نتیجه این نوع انسان‏شناسی این است که بر همه تفاوت‏ها و ترجیحات عقیدتی و اندیشه‏ای و اخلاقی و صف‏بندی‏های عقیدتی و ایمانی خط قرمز کشیده شود. (ر.ک: انسان‏شناسی، ص 14 و کتاب نقد شماره15ـ14، ص 101ـ100).
و به تعبیر برخی از نویسندگان، انسانیت انسان مقدم بر عقیده و ایمان و اخلاق او دانسته می‏شود و کسی را به دلیل داشتن فلان عقیده و یا رفتار نمی‏توان مذمت و نکوهش کرد. بنابراین می‏توان گفت تسامح و تساهل از ثمرات انسان‏شناسی لیبرالیزم است. (کتاب نقد، بهار و تابستان 1379، ص101ـ100).
4ـ یکی دیگر از اصول و مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسم اعتقاد به سکولاریسم است. سکولاریسم به این معنا است که در عرصه سیاست، حکومت، معیشت و همه آن‏چه که مربوط به زندگی اجتماعی بشری است تقدس‏زادیی شود و از دخالت دین و امور قدسی در این حوزه پرهیز شود. به تعبیر دیگر، سکولاریسم در یک تعریف ساده‏تر همان جدایی دین از سیاست و حکومت و معیشت مردم است.
در این نگاه، دین به فرض پذیرش اصل آن، صرفاً تعالیمی است در عرصه عبادی و معنوی و اخروی که امور فردی و روحی و اخروی می‏باشند نه امور اجتماعی و دنیوی.
لیبرالیسم مدّعی است با اعتقاد به سکولاریسم، یکی از عوامل مهمّ خشونت‏ورزی که همان اختلاف میان پیروان ادیان مختلف و یا برداشت‏های مختلف از ادیان است از بین می‏رود. به تعبیر دیگر، ورود دین به عرصه سیاست و حکومت و معیشت دنیوی مردم هم در عرصه مشروعیت بخشی و هم در عرصه برنامه‏ریزی و اجرا با توجه به تنوع ادیان و نیز برداشت‏های مختلف از آنها عامل مهمّی برای خشونت‏ورزی پیروان آنها نسبت به هم‏دیگر و نسبت به مخالفین دینی است. بنابراین مدعی است با اعتقاد به سکولاریسم، عرصه جامعه برای تسامح و تساهل دینی فراهم می‏گردد.
نقد و بررسی مبانی لیبرالیسم در تسامح و تساهل
در این‏جا هر چند به اختصار، به نقد و بررسی مبانی تسامح و تساهل در لیبرالیسم می‏پردازیم. ذکر این نکته ضروری است که هیچ یک از این مبانی در نگاه اسلام، پذیرفته نیست.
در نگاه اسلام حق و باطل هم امور واقعی و حقیقی است و هم قابل کشف و دست‏رسی و اصول بدیهی و ارزش‏های فطری و واقعی مجالی برای توهّم نسبیت در معرفت و یا ارزش باقی نمی‏گذارد.
در نگاه اسلام در هر عصر و زمان، دین حق و صراط مستقیم و راه نجات و سعادت یکی است، چنان‏که در میان قرائت‏های مختلف و متعارض، قرائت صحیح یکی بیش نیست و با شیوه خاص می‏توان به آن قرائت خاص دست‏رسی پیدا کرد.
در نگاه اسلام، دین اسلام دینی جامع است که هم به نیازهای اخروی مردم پرداخته است هم به نیازهای دنیوی آنها. دین آمده است که هم سعادت اخروی مردم را تأمین کند و هم سعادت دنیوی آنها را. در حقیقت، سعادت اخروی مردم از سعادت دنیوی آنها جدا نیست.
در نگاه اسلام، همه چیز حول محور خدا دور می‏زند و اوست که منشأ همه کمالات و زیبایی‏ها است و کمال و سعادت انسان در توجه و تقرّب و توّسل به او است.
نقد نسبیت معرفت
اوّلاً: مهم‏ترین اشکال نسبیت معرفت بشری، اشکال خودشمولی و یا خود براندازی است که همانند طنابی به گردن این نظریه می‏پیچد و آن را خفه و بی‏رمق می‏سازد. اگر تمام معرفت‏های بشری نسبی‏اند و هیچ معرفت مطلقی وجود ندارد، همین نظریه نیز نسبی خواهد بود؛ بنابراین، نمی‏توان به عنوان یک معرفت مطلق به آن نگریست. اگر حق و باطلی در کار نیست، بحث از حقانیت این نظریه و باطل بودن نظریه مخالف، معقول نیست. اگر ارزیابی دیدگاه‏های مختلف ناممکن است، راهی برای ارزیابی و ترجیح نظریه نسبیت معرفت در برابر نظریه مخالف آن وجود نخواهد داشت. اگر به دلیل نسبیت معرفت، همه معرفت‏ها مشکوک است نه یقینی، قهراً نظریه نسبیت معرفت نیز نظریه‏ای مشکوک است نه یقینی. اگر بناست از صلابت و قاطعیت و انعطاف ناپذیری بپرهیزیم، قهراً نباید در مورد نسبیت معرفت نیز با صلابت و قاطعیت سخن بگوییم. بنابراین در یک جمع‏بندی، از هر اظهار نظری باید بپرهیزیم و این امر در تضاد با نظریه لیبرالیسم است که در اصول خود با صلابت مطلق و قاطع اظهار نظر می‏کند.
جالب این که جماعت نسبّیون که هر ضابطه‏ای برای «حقیقت»، «اخلاق» و «حقوق» را مشکوک تلقّی می‏کنند، در مقام نظریه‏پردازی فلسفی و حقوقی خود اجازه تردید یا حتی سوءال درباره مبانی فلسفی و یا حقوق بشر خود را نمی‏دهند و از استانداردهای جهانی در حقوق بشر و منشورهای جهانی و کشف حقوق بشر لیبرالی سخن می‏گویند. در این استاندارهای جهانی، از حقوق مکشوفه، همانند دعاوی مطلق و بی‏قید و شرط بحث می‏شود، و این معّمای بزرگی است که حلّ آن را باید از طریق «فراکسیون شکّاکان و نسبیون» در «پارلمان معرفت» جست‏وجو کرد!
ثانیاً: حقیقت این است که با نردبان نسبیت نمی‏توان به تسامح و تساهل دست یافت، بلکه به عکس، خشونت طلبان می‏توانند با توسّل به این نظریه، بر خشونت‏طلبی خود مهر تأیید بزنند؛ زیرا جا دارد پرسیده شود اگر هر معرفتی‏نسبی است پس با چه استدلالی، خشونت را یک رذیلت عام و مطلق می‏دانید. اگر ورای قرائت یا سلیقه افراد، حقیقت مسلّم و داوری‏پذیری در کار نیست و اگر هر کسی حق دارد به قرائت و یا سلیقه شخصی خود تمسک کند و هیچ معیار مطلقی برای داوری له و علیه وجود ندارد، باید به فرد خشونت طلب و مستبدّ نیز حق داد که به قرائت خود تمسک بجوید؛ بنابراین نسبیت گرایی، توجیه‏گر خشونت و استبداد خواهد بود. اگر همه معیارها را غیر موجّه و غیر عام بدانید و برتری و حقانیت هیچ دیدگاهی را قابل اثبات و احراز ندانید، اگر حتی اصلی‏ترین قواعد معرفت و اخلاق را نیز موجّه ندانید و برای معرفت، هیچ سنگ بنای بدیهی و ثابت و ضروری و دائمی، قایل نباشید، از کدام«حقیقت» و از دغدغه کدام حقیقت سخن به میان می‏آورید که مبادا زیر پای خشونت، له شود؟ این حقیقت سیّال و گازی شکل که هر کس می‏تواند مدّعی و یا منکر آن شود و در عین حال، هیچ کس نمی‏تواند منکر یا مدعی آن شود چه فایده‏ای برای بشریت دارد؟ در این صورت، از کدام حقوق طبیعی و حریم انسانی سخن می‏گویید که با اعمال خشونت به مخاطره خواهد افتاد؟!
ثالثاً: وقتی ارزش‏های اخلاقی و حقیقت، در ذهن مردم، مشکوک و تضعیف شد، غرایز منفعت جوی بشری به صورت یک حیوان چموش و افسار گسیخته وارد میدان خواهد شد؛ زیرا با انکار هر حقیقت و ارزش اخلاقی، غرایز بشر بی‏مهار و مانع گردیده و بی‏هیچ سئوال فلسفی و بازخواست اخلاقی، راه خود را در پیش گرفته و برای ارضای خویش، هم خود دست به خشونت می‏زند و هم بذر هزار اقدام خشونت‏آمیز از جانب دیگران را می‏پاشد. شاهد این مدّعا واقعیت جهان لیبرالی غرب است. چرا جوامع نسبی‏گرایی لیبرال امروز، جزء خشن‏ترین و ناامن‏ترین جوامع بشری در جهان امروز بوده و دارای خشونت مستقر و مستمر هم علیه خودشان و هم علیه دیگران هستند؟ آیا پارادایم نسبی‏گرایی، امروز خشونت را نهادینه نکرده است؟
آری، نظامی که خود را صرفاً مسئول رفاه شهروندان بداند و چیزی به نام اخلاقیات و حق و باطل و سعادت و شقاوت روحی را ملاک زندگی جمعی نشناسد سرنوشتی جز این ندارد.
تأکید افراطی بر نسبی دانستن همه اصول انسانی و اخلاقی و ساختارهای اجتماعی، باعث تغییر نقشه اخلاق و حقیقت و شناور کردن آن می‏شود و این همان نفی اخلاق است. نفی اخلاق فرجامی جز خشونت ندارد. (ر. ک: کتاب نقد، شماره 14 و 15، ص30 ـ 24).
از قضا سرکنگبین صفرا فزود  روغن بادام خشکی می‏نمود
نقد پلورالیسم
اولاً: ادعای پلورالیسم ادعایی فاقد دلیل است. ضمن این‏که با مسلمات و ضروریات عقلی نیز منافات دارد. در بسیاری از موارد میان مدعیات و معتقدات پاره‏ای از ادیان تناقض وجود دارد و حکم به حقانیّت همه آنها جمع متناقضین است که خلاف بداهت عقلی است؛ به عنوان مثال، چگونه می‏توان گفت هم توحید اسلامی حق است و هم تثلیث مسیحی علیه‏السلام و هم ثنویت زرتشتی؟ و یا چگونه می‏توان گفت هم عقیده یهودی‏ها، که می‏گویند آخرین پیامبر حضرت موسی علیه‏السلام بوده، و هم عقیده مسیحی‏ها، که می‏گویند آخرین پیامبر حضرت مسیح علیه‏السلام بوده، و هم عقیده مسلمانان، که آخرین پیامبر را حضرت محمد صلی‏الله‏علیه‏و‏آله می‏دانند، حق است؟ و یا چگونه می‏توان هم ابن الله بودن حضرت مسیح را، که مسیحی‏ها به آن عقیده دارند، حق دانست و هم انکار آن را که مسلمانان بر آن اصرار و تأکید دارند؟ و یا چگونه می‏توان هم تصلیب مسیح و زنده شدن او پس از مرگ را، که مسیحی‏ها به آن عقیده دارند، حق دانست و هم انکار آن را که مسلمان‏ها مطرح می‏کنند؟ و یا چگونه می‏توان هم عقیده پروتستان‏ها را، که راه رستگاری و نجات را در ایمان به مسیح و قربانی شدن او می‏دانند، حق دانست و هم عقیده کاتولیک‏ها را که علاوه بر ایمان، اجرای مراسمی خاص مانند غسل تعمید را در نجات و رستگاری لازم می‏دانند؟
ثانیا: اشکال مهمی که بر این نظریه وارد است اشکال خودشمولی است؛ یعنی اگر همه دیدگاه‏ها و نظریات، تابع قالب شخصیتی و روحی اشخاص است پس همین دیدگاه نیز مشمول همین اصل است؛ یعنی تابع قالب‏های ذهنی و روحی و شخصیتی صاحبان آن است و نمی‏تواند حکایت گر از عین حقیقت باشد، و از این جهت هیچ تفاوتی میان این نظریه و نظریه مخالف آن نیست.
ثالثا: لازمه این نظریه، تن دادن به نسبیت در معرفت و یا شکاکیت است؛ چنان که همین اشکال را بر نظریه کانت وارد کرده‏اند.
اشکالی که بر نظریه پلورالیست‏ها وارد است بیش از اشکالی است که بر نظریه کانت وارد است؛
زیرا کانت قالب ذهنی از پیش ساخته را برای همه اذهان همانند می‏دانست و می‏گفت: همه انسان‏ها با همان قالب ذهنی به اشیای عالم نظر می‏افکنند، اما پلورالیست‏ها معتقدند به تعداد انسان‏ها، برای اذهان مختلف، قالب‏های ذهنی وجود دارد و هر فردی متناسب با قالب‏های خاص ذهنی خود اشیا و حقایق را درک می‏کند. بنابراین نه تنها میان ادراک ما و واقعیت مغایرت وجود دارد بلکه میان ادراک هر شخص با ادراک اشخاص دیگر نیز مغایرت است. بنابراین به تعداد انسان‏ها از واقعیت خارجی، ادراکات مختلف و مغایر هم وجود دارد که نتیجه آن نسبیت مضاعف و شکّاکّیت مضاعف و بلکه جهالت مطلق است. (سبحانی، 1381، ص30).
نقد اومانیسم
اوّلاً: تفکر انسان‏محوری در لیبرالیسم غربی که در برابر تفکر خدامحوری در ادیان الهی است ناشی از غرور و خودخواهی و غفلت انسان غربی به دلیل دست‏رسی به علم و تکنولوژی و کشف علل و عوامل طبیعی پدیده‏های عالم و نیز رسوخ تفکر اصالت سود و ماده است. البته نقش پاره‏ای از آموزه‏های غلط و نامعقول کتاب مقدس درباره انسان(1) و نیز برخوردهای خشونت‏آمیز ارباب کلیسا در قرون وسطی با دانشمندان به خاطر نوآوری‏های علمی آنها و به بهانه بدعت در دین را نمی‏توان نادیده گرفت.
این عوامل به تدریج این ذهنیت را در ذهن بشر غربی ایجاد نموده است که دیگر نیازی به حضور خدا نه در جهان طبیعت و نه در زندگی انسان‏ها نیست. بشر امروز احساس می‏کند به خودکفایی در حدّ بلوغ و رشد رسیده است و دیگر مانند کودک دیروزی نیست که در انتظار این باشد که شاید دستی از غیب بیرون آید و کاری بکند. بشر امروز فکر می‏کند به کلید حلّ همه مشکلات دست‏رسی پیدا کرده است و خود می‏تواند همه مشکلات خویش را چاره کند. از این پس دیگر نیازی
______________________________
1ـ مانند آن‏چه که در اول تورات در باب داستان آدم و حوا و آغاز خلقت آمده است که خداوند آنها را از بهره‏گیری از شجره ممنوعه که به زعم تورات، علم و آگاهی و معرفت بود منع کرد و آنها با عصیان فرمان خدا به علم و آگاهی دست پیدا کردند و خداوند آنها را هم به دلیل برخورداری از علم وآگاهی و هم به دلیل نگرانی از این که مبادا از درخت حیات و جاودانگی هم بهره‏مند شوند و مانند خدا گردند از بهشت اخراج کرد. (کتاب مقدس، سفر پیدایش، باب3 ـ 2).
و یا مانند آن‏چه که در تورات درباره کشتی گرفتن یعقوب با خدا در کنار رود اردن آمده است که یعقوب در این مصاف نابرابر، جانانه مقاومت می‏کند و به لقب اسرائیل، یعنی مقاوم در برابر خدا، دست می‏یابد. و یا موارد دیگری از این قبیل که ذهنیت تضاد علم ودین و انسان و خدا را قوت بخشیده است. (پیشین، باب32، آیه31 ـ 22).
و یا مانند آن‏چه که در عهد جدید آمده است که آدم با استفاده از این شجره ممنوعه هم خود و هم نسل خود را پلید و شرور و ملعون و مغضوب خداوند ساخته است. (پیشین، باب5، آیه19 ـ 12).
نیست دغدغه انجام تکالیف خدا و ادای حقوق او را در سر داشته باشیم و به جای آن باید دغدغه حقوق خود (حقوق بشر) را داشته باشیم. دیگر نباید انسان را به موجود مکلّف تعریف کنیم بلکه باید به موجود محق تعریف نماییم. به جای دغدغه ادای تکالیف خدا باید دغدغه مطالبات حقوقی خود را داشته باشیم.
بنابراین، همان‏گونه که بیان شد، انسان محوری در غرب بر پایه غرور و غفلت و طغیان‏گری انسان و نیز بدآموزهای دینی و سوء تفاهمات رفتاری متولیان دین استوار است و نمی‏توان برای آن پایگاه منطقی و عقلانی جست‏وجو کرد.
ثانیاً: در لیبرالیسم هر چند از اصالت و تقدم انسان زیاد سخن گفته شده است، امّا متأسفانه تعریف روشنی از انسان داده نشده است. این انسانی که در همه جا در صدر می‏نشیند و مخدوم همه چیز واقع شده است و ابر و باد و مه و خورشید برای خدمت‏گزاری او به کار گرفته شده‏اند کدام انسان است؟ ملاک انسانیت و معیار برتری او بر حیوانات چیست؟
چطور انسان منهای عقیده و ایمان و اخلاق، می‏تواند اشرف مخلوقات و مخدوم کائنات به حساب آید؟! آیا انسان صرفا یک موجود غریزی است؟ آیا انسانیت او به صورت اوست یا سیرت او؟ آیا انسان به این دلیل اشرف و مخدوم کائنات است که با دست‏رسی به تکنولوژی و تسلیحات می‏تواند همه چیز را در خدمت خود بگیرد؟ آیا انسانیت انسان آن‏گونه که برخی از فیلسوفان غربی گفته‏اند به زور و قدرت اوست؟
ثالثاً: با چنین تعریفی از انسان و با اصالت بخشیدن به غرایز و خواسته‏های نفسانی انسان، نه تنها راه را بر خشونت‏طلبی و خشونت طلبان نبسته‏ایم بلکه راه را بر یکّه‏تازی خشونت‏طلبی باز کرده و بر آتش آن دامن زده‏ایم؛ زیرا اگر انسان را یک موجود غریزی دانستیم و به غرایز نفسانی او اصالت بخشیدیم و به بهانه تقدم انسانیت بر عقیده و اخلاق، به حذف اندیشه و عقیده و اخلاق پرداختیم و اجازه ارضای غرایز را بدون قید و بندها و محدودیت‏های عقیدتی و ایمانی و اخلاقی دادیم، به طور قطع بستر را برای زیاده‏خواهی نفس و به کارگیری خشونت در این راستا فراهم کرده‏ایم؛ زیرا خشونت زائیده غریزه افسار گسیخته است.
رابعاً: هر چند اسلام نگاه خدامحورانه به جهان هستی دارد امّا خدامحوری در اسلام در تضادّ با اصالت انسان درمیان مخلوقات نیست. انسان در این نگاه، خلیفه خدا، بهره‏مند از روح او، مسجود فرشتگان، حامل بار امانت الهی و برخوردار از کرامت و فضیلت و اشرفیت است. در این نگاه، نه تنها خداوند انسان را رقیب خود نمی‏بیند بلکه جانشین خود معرّفی می‏کند و از شریف‏ترین مخلوقات خود،یعنی فرشتگان، می‏خواهد به کوچکی خود در برابر او و برگزیدگی او برای جانشینی، اعتراف کنند و ابلیس را به دلیل استکبار در برابر این فرمان، با این که پیشینه ممدوحی در نزد خدا و ملکوت داشته است، از مقام قرب خود می‏راند و لعنت ابدی را نثار او می‏سازد. در این نگاه، خداوند نه تنها نگران علم و معرفت انسان نیست بلکه خود به او همه اسماء را تعلیم می‏دهد و همین را ملاک خلافت او در رویارویی با فرشتگان معرفی می‏کند.
در این نگاه، خداوند همه چیز را برای انسان و در جهت خدمت‏گزاری به او آفریده است. او نیز می‏تواند به مقام قرب الهی دست‏یافته و با اراده خویش در پدیده‏های عالم تصّرف کند و همه چیز را رام خویش قرار دهد.
نقد سکولاریسم
سکولاریسم بر مبانی معرفت‏شناسی، هستی‏شناسی و انسان‏شناسی خاص استوار است که تفاوت اساسی و بنیادی با معرفت‏شناسی، هستی‏شناسی و انسان‏شناسی دینی دارد. تعریفی که سکولاریسم از انسان و جهان و حیات انسانی و حقوق بشر و منافع و مضار و مصالح و مفاسد و سعادت و شقاوت او دارد با تعریفی که دین از این مقولات دارد بسیار متفاوت است. از این رو با تفکرات دین‏مدارانه هرگز نمی‏توان به استقبال سکولاریسم رفت و برای آن آغوش گشود. تفکر دینی خواهان حضور و نقش‏آفرینی خود در همه عرصه‏های زندگی بشر است و نه پنهانی‏ترین عرصه‏های روحی و روانی بشر را از حضور خویش محروم می‏سازد و نه به غیبت خویش در آشکارترین مظاهر زندگی رضایت می‏دهد. اما سکولاریسم در حقیقت به معنای پنهان نمودن دین از همه صحنه‏های زندگی بشر اعم از فردی، اجتماعی، فکری و عملی است.
سکولاریسم به معنای نفی دخالت امور غیبی، مقدّس و ماورایی در زندگی بشر است. سکولاریسم به این معناست که خدا، دین و امور غیبی وجود ندارند و یا اگر هم دارند حق هیچ‏گونه دخالت و تأثیرگذاری را در هیچ یک از ابعاد نظری و عملی زندگی بشر ندارند.
در حقیقت، همان‏گونه که دین مدّعی سامان دادن به زندگی بشر در همه عرصه‏های فکری و اخلاقی و اجتماعی است، سکولاریسم در نقطه مقابل آن در پی این است که زندگی بشر به گونه‏ای سامان یابد که حضور خدا، دین، امور متعالی و مقدّس در هیچ حوزه‏ای احساس نشود و بشر عادت کند در غیبت این امور به رتق و فتق کارهای خود بپردازد. بنابراین اگر بشر به دنبال علم، فلسفه، هنر، ادبیات، تعلیم و تربیت، تکنولوژی و فناوری، تشکیل زندگی، ازدواج، انتخاب شغل، تولید و توزیع،مصرف، تشکیل نهادهای اجتماعی، تأسیس دولت و... است باید همه اینها را در درون خیمه سکولاریسم و در غیبت خدا و دین جست‏وجو کند.
بنابراین می‏توان گفت سکولاریسم خود یک ایدئولوژی است؛ ایدئولوژی نفی دخالت مقدسات و امور متعالی و ماوراء طبیعی در عرصه‏های مختلف زندگی بشر. بنابراین جامعه و یا حکومت سکولار، مانند جامعه و یا حکومت دینی، ایدئولوژیک است. در حقیقت هر چند سکولاریسم خواهان حذف هرگونه ایدئولوژی در جامعه و حکومت است امّا زیرکانه در پی حاکمیت بخشیدن به خویش به عنوان یک ایدئولوژی جامع و فراگیر زندگی بشری است. سکولاریسم هر چند همگان را به تسامح و تساهل و انعطاف توصیه می‏کند امّا خود هرگز اهل تسامح و تساهل و انعطاف نیست.
سکولاریسم هر چند همه عالم را به پلورالیسم و تکثرگرایی دعوت می‏کند امّا خود هیچ مرام و مسلک دیگری را به رسمیت نمی‏شناسد. حتّی می‏توان گفت در جوامع لیبرالیستی اگر میان سکولاریسم و اصول دیگر لیبرالیسم مانند آزادی و یا دموکراسی و یا تسامح و تساهل و یا پلورالیسم و... تزاحمی رخ دهد حقّ تقدّم با سکولاریسم است و بقیه اصول باید به نفع او در حدّ لازم عقب‏نشینی کنند.
نتیجه: حاصل این تحقیق این است که تسامح و تساهل به معنای آسان گرفتن و کوتاه آمدن با گذشت و بزرگواری و مدارا کردن است. تسامح و تساهل در برخورد با مردم، در دعوت مردم به دین، در زندگی مسالمت آمیز با پیروان ادیان دیگر، و در مقام زمامداری و مدیریت، کاری مطلوب و مقبول است. خداوند نیز در مقام تشریع و در مقام کیفر و پاداش تا آن‏جایی که مصلحت ایجاب کند اهل تسامح و تساهل است.
اما تسامح و تساهل در انجام مأموریت و رسالت الهی و بیان حق و در مبارزه با باطل و تحریف و بدعت در دین و در دفاع از حقوق مردم و برقراری عدل و مبارزه با ظلم و ظالم و فتنه انگیزی در دین و در اجرای حدود الهی و طرد ولایت کفار بر مسلمان‏ها، کاری ناپسند و نامقبول است. در پایان نیز با یک بحث تحقیقی به تفاوت‏های دو دیدگاه اسلام و لیبرالیسم در موضوع تسامح و تساهل اشاره گردید.
منابع و مآخذ
50ـ قرآن مجید.
51ـ نهج البلاغه، صبحی صالح.
52ـ نهج‏الفصاحة، با تنظیم موضوعی دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ پنجم، 1379.
53ـ آیتی، محمد ابراهیم، تاریخ پیامبر اسلام، انتشارات تهران، چاپ چهارم.
54ـ بحرانی، حسن بن علی بن حسین، تحف العقول، کتاب‏فروشی اسلامیه، قم، چاپ اول، 1400.
55ـ پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، کتاب نقد، ش 14و15.
56ـ حر عاملی، وسایل الشیعه، مؤسسه آل‏البیت، قم، چاپ اول، ج28، 1411.
57ـ حنبل، احمد، مسند احمد، ج 5.
58ـ دهخدا، علی‏اکبر، لغت‏نامه دهخدا، دانشگاه تهران، تهران، ج 12، 1343.
59ـ ژاندرون، ژولی سارا، تساهل در تاریخ اندیشه غرب، ترجمه عباس باقری، نشرنی، تهران، چاپ اول، 1378.
60ـ سبحانی، جعفر، پلوالیزام دینی با کثرت‏گرایی دینی، انتشارات اعتماد، چاپ اول، 1381.
61ـ سیره ابن هشام، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، چاپ سوم، 1377.
62ـ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، دار الکتب الاسلامیه، قم، چاپ پنجم، ج3، 1390.
63ـ عبدالمحمدی، حسین، تسامح و تساهل از دیدگاه قرآن و عترت، انتشارات ظفر، چاپ اول، 1381.
64ـ فیروز آبادی، القاموس المحیط، ج3.
65ـ کتاب مقدس.
66ـ کلینی، محمد بن یعقوب، کافی، دارالکتب الاسلامیه، قم، چاپ چهارم، ج1و2و4و5، 1365.
67ـ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج 21 و41.
68ـ محمدی ری‏شهری، محمد، میزان الحکمه، مکتب الاعلام الاسلامی، قم، چاپ اول، ج4، 1362.
69ـ مطهری، مرتضی، مجموعه آثار، انتشارات صدرا، قم، چاپ هشتم، ج 2و17، 1378.
70ـ معین، محمد، فرهنگ معین، انتشارات امیرکبیر، تهران، چاپ چهارم، ج1، 1360.
71ـ مؤسسه امام خمینی، انسان‏شناسی.
72ـ نوری، میرزا حسین، مستدرک الوسایل، مؤسسه آل البیت، قم، چاپ اول، ج12، 1407.
73ـ واعظی، احمد، انسان از دیدگاه اسلام.
74ـ علمدار، عباس، شریعت منشأ خشونت؟!، کتاب نقد (فصلنامه انتقادی، فلسفی و فرهنگی)، شماره 14، بهار و تابستان 1379.
75- Oxford Advanced learer''s Dictionary, 1998-1999.

 

تبلیغات