شریعت صلح و رحمت
آرشیو
چکیده
متن
پس از حادثه 11 سپتامبر 2001 در رسانههاى دیدارى، گفتارى و نوشتارى غرب این برداشت تقویت شد که اسلام دین جنگ و خشونت است. مقاله حاضر نخست با مراجعه به قرآن و سنت و گفتار فقیهان و اندیشمندان مسلمان، ابتدا به معرفى صحیح دین اسلام که شریعتى مبتنى بر صلح و رحمت است مىپردازد سپس علل و انگیزههاى مخالفان را در ارائه تصویر نادرست از اسلام و مسلمانان، بیان مىکند.
کلید واژهها: جنگ و صلح، حقوق بینالملل، حقوق بینالملل اسلامى
مقدمه
از افتراهاى برخى از شرق شناسان و غربیان به اسلام و سنت پیامبر صلىاللهعلیهوآله از گذشته تاکنون آن است که اسلام دین شمشیر، جنگ و درگیرى است و پیروان خود را به کاربرد خشونت در ارتباط با دیگران دعوت مىکند. این افترا به ویژه پس از حادثه 11 سپتامبر سال 2001 میلادى در رسانههاى غربى، مجلات، بنگاههاى خبر پراکنى و بیانیههاى سیاسى بار دیگر رونق گرفت و همچنان در غرب ادامه دارد. نشستها و کنفرانسهاى متعددى در غرب و اروپا و نیز در سطح محافل علمى و دانشگاهى در این موضوع برگزار شد که آیا اسلام دین صلح است یا جنگ؟ دامنه این بحثها گاه تا کلاسهاى مدارس نیز کشانده شد و با حمایت ابزارهاى اطلاع رسانى و ارتباطى غرب به هجوم فرهنگى گستردهاى علیه مسلمانان تبدیل گردید (براى نمونه ر.ک.: عبداللطیف، به نقل از:www.Islamonline.net ).(2)
پرداختن به این موضوع از آن روى اهمیت مىیابد که اکنون نقش رسانههاى دیدارى، شنیدارى و نوشتارى همچون شبکههاى ماهواره اى و نشریات بین المللى که در سطح گسترده اى توزیع مىشوند، رو به تزاید است و نمىتوان تأثیرگذارى این ابزارها را بر افکار عمومى جهانى وحتى مسلمانان نادیده گرفت. چنان چه به امکان ایفاى نقش این ابزارها در ارائه تصویرى مثبت یا منفى از اسلام و مسلمانان و نیز در تعریف مفاهیم درست یا نادرست از اسلام و سنت پیامبر براى افکار عمومى نظرى افکنیم، به میزان اهمیت بررسى آن چه آنان از اسلام مىگویند و نیز پاسخگویى به افتراها و شبهاتى که متوجه اسلام و مسلمانان مىسازند، پى خواهیم برد.
هجوم فرهنگى دشمنان اسلام همواره وجود داشته و دارد اما اندیشمندان بیدار مسلمان نیز از همه فرقههاى اسلامى در برابر این گونه هجمهها و تهمتها به دفاع و پاسدارى از مکتب حیاتبخش اسلام و سنت پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله پرداخته و پاسخهاى منطقى و شایستهاى داده اند که با جایگاه رفیع اسلام همخوان است. نقش برجسته آن دسته از اسلام شناسان و حقوقدانان مسلمان را که آگاهى کافى از موضوع داشته و با مبانى شریعت اسلام آشنا هستند، در تطبیق مسائل نوپیدا و طرح دیدگاههاى اسلام نمىتوان نادیده گرفت. از این رو بسیارى از علما و اندیشمندان مسلمان در پاسخ اساسى به نسبت دادن اسلام و مسلمانان به جنگ طلبى و خشونت، از زاویه علمى و منطقى به موضوع نگریسته و از نظر مبانى بر این دیدگاه تأکید مىورزند که اصل در روابط میان مسلمانان با غیر مسلمانان بر روابط مسالمت آمیز و صلحجویانه است. تقویت این دیدگاه و بررسى زوایاى سیاسى، حقوقى و اجتماعى آن با بهره مندى از اصول و مبانى فقه سیاسى اسلام، همگامى با واقعیتهاى کنونى زندگى بین المللى و نیازهاى جوامع اسلامى است. بر این اساس ابتدا نشانههاى صلحدوستى و روابط مسالمت آمیز در آموزههاى اسلام و سنت پیامبر و دیدگاههاى برخى از اندیشمندان اسلامى را مطرح مىکنیم و در قسمت دوم مقاله به بررسى علل و انگیزههاى مخالفان اسلام در نسبت دادن اسلام به دین جنگ و ترور مىپردازیم.
الف ـ نشانههاى صلح و رحمت در اسلام
1ـ قرآن و سنت نبوى
صلح و رحمت از اهداف و آرمانهاى اساسى دین مبین اسلام است و پیامبر اسلام صلىاللهعلیهوآله براى گسترش آنها مبعوث شده است. بى تردید دینى که اساس آن رحمت است، پیامآور آن دین نیز پیامبر رحمت خواهد بود: «وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلاّ رَحْمَةً لِلْعالَمِینَ» (انبیاء: 107) حضرت خود در این باره مىفرماید: «و انا نبی الرحمة» (ترمذى، 1412: 306) و «انما انا رحمة مهداة» (ابن کثیر، 1412: 3/211). «رحمت» در زبان تازى به: عطوفت، مهربانى و شفقت معنى مىشود (اصفهانى: واژه رحم و الشامی، 1414: 7/41) همچنین پیامبر اسلام را چنین توصیف مىکنند: «و هو نبى: لیّن الخلقة، کریم الطبیعة، جمیل المعاشرة، طلیق الوجه، بسّام من غیر ضحک، محزون من غیر عبوس، شدید من غیر عنف (الشامی، 1414)؛ او پیامبرى است: نرمخوى، بزرگوار، گشادهرو، متبسم و نه خندان، غمگین و نه درشتخوى». او پیامبر رحمت است و پیشواى هدایت: «نبی الرحمة و امام الهدى» (الثعالبى، 1418: 1/63).(3) در فتح مکه روزى که مسلمانان وارد شهر شدند، یکى از پرچمهاى فتح به دست سعد بن عباده بود و او فریاد مىزد: «الیوم یوم الملحمة...؛ امروز روز نبرد است» وقتى پیامبر با خبر شد دستور عزل سعد را صادر نمود و پرچم را به دیگرىسپرد تا به جاى شعار قبلى ندا دهد: «الیوم یوم المرحمة...؛ امروز روز شفقت و بخشودن است» (الهندى: 10/513) وقتى آزارها، اهانتها و شکنجههاى مشرکان مکه علیه آن حضرت و یارانش به آخرین حد خود رسید و دیگر طاقت نماند، از او خواستند در حق این قوم نفرین کند ولى نپذیرفت و در پاسخ فرمود: «انی لم أبعث لعانا وانما بعثت رحمة (ابن کثیر، 1412: 3/211)؛ نفرین کننده برگزیده نشدم بلکه براى رحمت برگزیده شدم». روش آن حضرت گذشت و کرم بود. کعب بن زهیر که با اشعار خود به اسلام و مسلمانان طعنه مىزد وقتى پى برد رسول اکرم، پیامبر رحمت و انسان دوستى است نزد حضرت آمد و با این شعر پوزش خواست و اسلام آورد:
نبئت ان رسول الله اوعدنى والعفو عند رسول الله مأمول(4)
شنیدم پیامبر تهدیدم کرد، ولى آن چه از پیامبر امید مىرود گذشت است.
تنها چیزى که پیامبر رحمت به «وحشى» کشنده عموى آن حضرت در جنگ احد گفت این بود: «از دیدگانم دور شو که ترا نبینم» (العسقلانى: 7/284). اینها نمونههاى اندکى از بسیار است که شریعت اسلام و سنت نبوى را، شریعتى مبتنى بر صلح و رحمت معرفى مىکند. افزون بر آن، از متون مقدس و ادله شرعى و روح آموزههاى حیاتبخش اسلام چنین به دست مىآید که نظام تشریعى اسلام بر پایه صلح و عدم خشونت استوار است. متون بسیارى در قرآن و سنت بر صلح و رفتار مسالمت جویانه دلالت دارد:
1ـ قرآن عرب جاهلى را با آن که خوى جنگ و خونریزى داشت، قرآن آنان را به صلح و دست بر داشتن از جنگ و خشونت دعوت مىکند: «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسِّلْمِ فَاجْنَحْ لَها وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ (انفال:61)؛ چنان چه براى صلح آغوش گشودند تو نیز براى صلح آغوش بگشاى». اسلام حتى در میدان نبرد خواهان صلح و آشتىاست: «ولا تقولوا لمن ألقى إلیکم السلام لست مؤمنا (نساء:94)؛ به آن که با شما از در آشتى و تسلیم در آید مگویید که بىایمان است». فقیهان با استناد به این آیه مىگویند: هرگاه از کسى که با مسلمانان در نبرد است اقدامى صلح جویانه سر زند، بر مسلمانان واجب است به او پاسخ مثبت دهند و از نبرد با او دست بردارند (ر.ک: قرطبى، 1405: 5/336 و الشوکانى: 1/50114).
2ـ آن گاه که قابیل برادرش را به کشتن تهدید کرد، هابیل پاسخ آشتى جویانهاى داد که حاکى از صلح جویى انسان نیک است: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَىَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِى ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِىَ إِلَیْکَ لأَِقْتُلَکَ إِنِّى أَخافُ اللّهَ رَبَّ الْعالَمِینَ (مائده:28)؛ اگر تو دست به کشتن من بزنى من دست به کشتن تو نمىزنم. من از خداوند جهانیان مىترسم».
3ـ «سلام» نامى از نامهاى خداوند متعال است: «هُوَ اللّهُ الَّذِى لا إِلهَ إِلاّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ» (الحشر:23).
4ـ قرآن صلح جهانى را نوید مىدهد و مىفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ کَافَّةً وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطانِ... (بقرة:28)؛ اى آنان که ایمان آوردید همگىاز در صلح درآیید و از گامهاى شیطان پیروى مکنید». هم چنین التزام مسلمانان را به صلح و امنیت چنین بیان مىدارد: «فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً (نساء:90)؛ چون از شما دست بردارند و با شما سر جنگ نداشته و از در آشتى در آیند، خداوند راهى براى شما علیه آنان قرار نداده است». بر این اساس، آیاتى که دلالت بر صلح دارد، نسخ نشده است و جنگ و مبارزه آنگاه رواست که صلح خواهى وجود نداشته باشد (الزحیلى، 1997: 94ـ96).
جالب است که واژه «سلام» و مشتقات آن در بیش از یک صد آیه به کار رفته در حالى که کلمه «حرب» و مشتقات آن جز در شش آیه نیامده است.(5)
هم چنان که قرآن صلح را با اهمیت دانسته است، در سنت پیامبر اکرم و رفتار مسلمانان پس از آن حضرت نیز مىتوان این اهمیت را یافت. پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله نخستین شخصیت در اسلام است که به دیپلماسى صلح جویانه مبادرت نمود و سفیران خود را براى برقرار ساختن روابط مسالمت آمیز نزد دولتها و امپراتورىهاى زمان خود اعزام داشت. پادشاهان مصر، بیزانس، حبشه و فارس از جمله کسانى بودند که حضرت نمایندگان خود را همراه نامه نزد آنان فرستاد تا با اسلام آشنا شوند. افرادى که براى این مأموریتها انتخاب شدند افرادى شایسته، داراى حسن اعتبار، دانشمند و فرهیخته بودند و براى بحث و گفتوگو در معرفى دین جدید و بیان ویژگىهاى پیامبر، توانایى لازم را داشتند. وقایعنگاران این مکاتبات و گفتوگوها را به تفصیل آوردهاند (ر.ک: ابوالوفا، 1992: 172ـ178) بر خلاف ادعاى برخى مستشرقان، از هیچکدام آنها نمىتوان این مطلب را به دست آورد که اسلام با زور شمشیر گسترش یافت.
«اسلام» مشتق از «سلم»، «سلام» و «سلامة» است. عبارتهاى «السلام علیکم» و «علیکم السلام» درود روزمره مسلمانان به یکدیگر و شعار آنان در همه جا اعم از مسجد، دانشگاه و محل کار و تجارت است. این درود، بهترین و زیباترین درودهاست، زیرا در آن مفهوم صلح و آشتى نهفته است. هرگاه نام پیامبر اسلام یا دیگر پیامبران آورده شود، عبارت «علیه السلام» نیز اضافه مىشود، زیرا این عبارت از بهترین درودها و دعاها است (محمصانى، 1982: 50ـ54). مسلمانان نمازهاى خود را با عبارت «السلام علیکم و رحمة الله و برکاته» به پایان مىبرند و این عبارت را هر روز چند بار تکرار مىکنند. با وجود چنین آموزههایى در اسلام، چگونه مىتوان تعالیم این دین را بر جنگ و خشونت بنا نهاد؟!
بر خلاف آن چه برخى مىپندارند، جنگهاى پیامبر اسلام خود مهمترین دلیل بر روحیه مسالمت جویانه در درگیرىهاى صدر اسلام است. وقایعنگاران بر آناند که پیامبر اسلام در مدت حضور در مکه هرگز گروه نظامى تدارک ندید و چون به مدینه هجرت نمود و جهاد بر مسلمانان واجب شد، به نبرد با مشرکان پرداخت با وجود این، نبردهاى پیامبر همگى ماهیت دفاعى داشت نه حالت تهاجمى. سفارشهاى پیامبر و خلفاى پس از آن حضرت در خصوص آیین نبرد به خوبى گویاى آن است که هدف اسلام به کارگیرى زور و خشونت در حل اختلافات نیست. نقل است آن حضرت هرگاه دسته نظامى ترتیب مىدادند آنان را در برابر خود مىنشاندند و مىفرمودند: «... ولا تقتلوا شیخا فانیا و لا طفلا صغیرا ً ولا امرأة و لا تغلّوا و اصلحوا و احسنوا ان الله یحب المحسنین (الحلى: 9/63 و الشامى، 1314: 6/7)؛ پیران ناتوان، کودکان و زنان را مکشید، خیانت مکنید، صلح کنید، نیکى کنید که خداوند نیکو کاران را دوست دارد». هنگامى که پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله على علیهالسلام را به یمن اعزام مىنمود فرمود: «یا على لئن یهدى الله على یدیک رجلا خیر لک ممّا طلعت علیه الشمس (الحاکم النیسابورى، 1406: 7/598)؛ اگر خداوند به وسیله تو کسى را هدایت کند براى تو بهتر است از آن چه که خورشید بر آن طلوع مىکند».
2ـ دیدگاههاى اندیشمندان و فقیهان مسلمان
به نظر بسیارى از اندیشمندان، اصل در روابط مسلمانان با دیگران بر صلح مبتنى است و جنگ یک وضعیت عارضى است که براى دفع تجاوز و پشتیبانى از دعوت اسلامى ضرورت مىیابد و در آن سیطره و غلبه بر دیگران جایى ندارد.
ـ ابن الصلاح (صلاح الدین) مىگوید: «اصل بر آن است که کافران نیز باقى بمانند، خداوند نابودى انسانها را نمىخواهد و آنان را براى کشته شدن خلق نکرده است. کشتن آنان جز در یک وضعیت عارضى که مضر و خطرناک باشند روا نیست. چنین برخوردى کیفر کافر بودن آنان نیست، زیرا دنیا محل چنین مجازاتهایى نمىباشد. از ابن تیمیه نقل مىکنند: جنگ با آنانى رواست که با ما بر سر عمل کردن به دین مىجنگند» (القاسمى، 1982: 176). اسلام با آنان که خواهان صلحاند، صلح مىکند. اسلام سر جنگ ندارد مگر با کسى که با مسلمانان وارد جنگ شود یا مانع دعوت مسلمانان گردد. جهاد با حجت و بیان بر جهاد با توسل به زور مقدم است (همان: 183ـ184).
مصطفى السباعى مىگوید: «اصل در روابط ما با همه ملتها بر صلح، ترک مخاصمه و احترام به عقاید، آزادىها، اموال و ارزشهاى دیگر ملل قرار دارد. محمد عبده مىگوید: خداوند جنگ را براى خونریزى و گرفتن جان دیگران یا توسعه درآمدها بر ما واجب نکرد، بلکه جنگ را براى دفاع از حق و پیروان آن و حمایت از دعوت واجب گردانیده است (همان: 187 و 309).
عباس عقاد نویسنده تواناى مصرى در کتاب «حقائق الاسلام و أباطیل خصومه» که آن را به هدف پاسخگویى به شبهات و افتراهاى علیه اسلام تدوین کرده است، درباره نسبت جنگ و شمشیر به اسلام مىنویسد: تاریخ دعوت اسلامى گواه آن است که مسلمانان پیش از آن که قادر باشند آزار مشرکان را از سر راه بردارند، خود قربانى خشونتها و شکنجههاى بسیار بودند. از سرزمین خود بیرون رانده شدند و راه حبشه در پیش گرفته و به آن جا پناه بردند. مسلمانان هیچگاه به زور متوسل نشدند مگر در برابر زورى که منطق نمىپذیرد. هرگاه به مسلمانان تعرض نشود، از آنان به جاى بدى خوبى مىبینند، چنان که مسلمانان در برخورد با دولت حبشه چنین کردند. در جزیرة العرب جنگى میان مسلمانان و قبایل عرب در نگرفت جز آن که ماهیت دفاعى داشت یا هدفى پیشگیرانه در بین بود. حق شمشیر برابر با حق زندگى است. هر جا اسلام دست گرفتن شمشیر را لازم دانسته است از باب اضطرار و براى حفظ حق در زندگى بوده است. حق زندگى در اسلام یعنى حق آزادى در دعوت و عقیده... . اگر به نقشه کنونى جهان نظر افکنیم در مىیابیم که شمشیر جز در اندک مواردى باعث نفوذ اسلام در جهان نشده است. سرزمینهایى که جنگ در آن کمتر روى داد، بیشترین ساکنان مسلمان را در خود جاى داده است، مانند اندونزى ، هند و چین. بر این اساس، طبق حقوق اساسى اسلام، رابطه میان ملتها بر روابط مسالمت جویانه مبتنى است و توسل به جنگ در اسلام به واقع دفاع در برابر جنگى است که آتش آن را دیگران افروختند. اسلام دو کلمه است: دین و صلح (العقاد، 1966: 300ـ309).
دکتر زحیلى در این باره مىگوید: جنگ با ملل غیرمسلمان که با مسلمانان خصومت ندارند و آنان را در عمل به دینشان آزاد مىگذارند روا نیست و نباید روابط مسالمت آمیز با آنان را قطع کرد، زیرا اصل بر صلح است (الزحیلى، 1997: 102).
بنابراین، این گفته که شریعت اسلامى در اغلب موارد، شریعتى مبتنى بر جنگ و شمشیر است برداشتى بى اساس است و با متون و آموزههاى حیاتبخش اسلام موافق نیست.
3ـ نگاهى به آیات دعوتکننده به جنگ در قرآن
چنان که گذشت اصل در روابط با غیرمسلمانان بر صلح است. با وجود این، جاى این سؤال باقى است که چگونه مىتوان میان این اصل و آن دسته از آیات قرآن که متضمّن جنگ و نبرد است و نیز با جنگهاى عصر رسالت، سازش برقرار ساخت؟ بررسى جوانب مختلف این پرسش خود بحثى جداگانه مىطلبد ولى تا آنجا که به موضوع مقاله مرتبط است به آن مىپردازیم.
مشهورترین آیهاى که بر جنگ تأکید دارد این آیه است: «وَ قاتِلُوا الْمُشْرِکِینَ کَافَّةً کَما یُقاتِلُونَکُمْ کَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ» (توبه:36). در تبیین این آیه توجه به چند نکته ضرورى است: اولاً، روىسخن در آیه حفظ حق حیات انسانى است. بر این اساس چنان چه دشمنان اسلام همگى قصد سلب حیات مسلمانان نمایند، بدیهى است مسلمانان نیز در دفاع از حق خویش در برابر آنان خواهند ایستاد و چنین دفاعى با فطرت انسانى نیز سازگار است. ثانیا، آیه تصریح مىکند که چون آنان قصد جنگ با همه شما دارند، شما نیز با آنان کارزار کنید. بنابراین آنان هستند که به مسلمانان تعرض مىکنند و مسلمانان نیز در پاسخ اقدام تجاوزکارانه دشمن با تمام توان مقابله مىکنند. ادامه آیه هم که در آن همراهى خداوند با اهل تقوا را یادآورى کند خود بیانگر ارزنده بودن رعایت اصول انسانى در جنگ است. (الطباطبائى: 2/65 ـ 68 و 9 / 27)
درباره جنگهاى پیامبر صلىاللهعلیهوآله نیز بسیارى از اندیشمندان بر این باورند که همه آنها ماهیت دفاعى داشته و با اصل صلح سازگار است. مطابق این نظر، جنگهاى اسلام به هدف اجبار مردم بر پذیرفتن دین جدید نبود، زیرا دین در ماهیت خود اجبارپذیر نیست. بر این اساس، درگیرىهاى عصر رسالت را باید مقاومتها و نبردهایى دانست که هر کدام برحسب شرایط و اقتضاى خاص هر درگیرى به هدف دفاع از کیان اسلام انجام گرفت. چنان چه مشرکان، پیامبر و یارانش را از سرزمین خود بیرون نمىراندند و در مدینه به آنان تعرض نمىکردند جنگى روى نمىداد. به واقع این مشرکان عرب بودند که هجوم نظامى خود را علیه مسلمانان آغاز کردند و در صدد بر آمدند تا شهر مدینه و پایتخت دولت اسلامى را در قالب جنگهاى احد و احزاب نابود کنند. دیگر جنگها هم اگر چه نام جنگ بر خود گرفتند، به تجمعات بازدارنده و تدافعى بیشتر شبیه بودند تا جنگ به معناى واقعى. از این روست که روابط میان دولت اسلامى با دولت حبشه در صدر اسلام را به عنوان نمونهاى از روابط مسالمت آمیز و دوستانه میان دو دولت نام مىبرند. مسلمانان آن گاه متوسل به زور شدند که دیگران با توسل به زور مانع استقلال و آزادى آنان در عمل به دینشان شدند (العقاد، 1996: 300 و 305).
پرسش دیگرى که اکنون مجال طرح مىیابد آن است که چنان چه اصل در روابط بر صلح باشد پس چه هدفى در حکمت تشریع جهاد در اسلام وجود دارد؟
به طور خلاصه مىتوان گفت که هدف از جهاد در اسلام تأمین امنیت و سلامت و تضمین حاکمیت و استقلال و نیز دفاع از امت اسلامى است. جهاد براى اسقرار صلح و حمایت از ادیان آسمانى مقرر شده است. این حقیقتى است که قرآن نیز برآن مهر تأیید مىزند:
«وَ لَوْ لا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوامِعُ وَ بِیَعٌ وَ صَلَواتٌ وَ مَساجِدُ یُذْکَرُ فِیهَا اسْمُ اللّهِ کَثِیراً وَ لَیَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ یَنْصُرُهُ إِنَّ اللّهَ لَقَوِىٌّ عَزِیزٌ» (حج:40).
هدف جهاد آمادگى و داشتن توانایىهاى لازم در حمایت از کیان اسلام و دولت و ملت مسلمان است. بر این اساس و بر خلاف برخى باورها، جهاد جنگ دینى براى وادار کردن دیگران به پذیرش اسلام نیست، زیرا چنین برداشتى با ماهیت اسلام و روح شریعت سمحه و سهله که در آن آزادى عقیده در قالب «لا اکراه فى الدین» اعلان شده است، ناسازگار است (القاسمى، 1982: 188). در تاریخ زندگى پیامبر اسلام دیده نشده است که یک مسیحى را به این دلیل که اسلام اختیار نکرده است به قتل رساند بلکه در مقابل با مسیحیان نجران به مناظره و مباهله برخاست و به آنان اجازه داد در مسجد مسلمانان به عبادت بپردازند. مورخان طلایىترین دوران گسترش اسلام را در دوره صلح دو سالهاى مىدانند که میان مسلمانان و قریش پس از پیمان حدیبیه آغاز شد. تعداد کسانىکه در این دو سال به اسلام روى آوردند بیش از تعداد کسانى است که نزدیک بیست سال از آغاز اسلام تا زمان انعقاد این پیمان مسلمان شدند (فضلالله، 1981: 211). «مقررات اسلام به دولت اسلامى اجازه نمىدهد که به قصد استعمار، سلطه اقتصادى و استثمار ملتها ـ حتى در صورت قوت و داشتن امکانات و تواناییهاى لازمـ به زور متوسل شود، زیرا در جهاد دولت اسلامى تسلط بر منابع ثروت یا تأمین بازار یا توسعه سلطه بر دیگر مناطق جهان، هدفى که دول استعمارى غرب در پى آن بوده و هستند، جایگاهى ندارد. توسل به جهاد آنگاه توجیه مىشود که دشمن سر صلح نداشته وشرایطى را به وجود آورد که نشان دهد هدف کیان اسلام و مسلمانان است. شهید صدر در برداشت از کلمه «السلم» در آیه: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِى السِّلْمِ کَافَّةً» (بقره:208) مىنویسد: «صلح رویدادى است که حکم شرعى خود را بر اساس شرایط و اوضاع و احوال خاص هر قضیهاى که متوجه اسلام مىشود، طلب مىکند. گاه شرایط به گونه اى است که صلح در آن واجب است، چنان که قرآن در این آیه بدان اشاره مىکند:
«فَإِنِ اعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ أَلْقَوْا إِلَیْکُمُ السَّلَمَ فَما جَعَلَ اللّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبِیلاً» (نساء:90)
و گاه نیز شرایط بر حرام بودن صلح است، چنان که در این آیه به آن اشاره شده است:
«فَلا تَهِنُوا وَ تَدْعُوا إِلَى السَّلْمِ وَ أَنْتُمُ الأَْعْلَوْنَ» (محمد:35).
بنابراین نظر اسلام درباره صلح همانند دیگر رویدادها تابع شرایط و حالت خاص خود است و نمىتوان بدون در نظر گرفتن شرایط به طور قاطع به صلح فرمان داد (الصدر، 2004: 90ـ91). بدیهى است موضع دشمن و شرایطى که آنان در برابر مسلمانان اتخاذ مىکنند، وضعیت مسلمانان را از نظر جنگ و صلح معین مىکند و این با اصل صلح در آموزههاى مکتب اسلام نیز سازگار است.
بار دیگر بر این نکته تأکید مىورزیم که روابط میان جهان اسلام با غیر مسلمانان بر اصل صلح مبتنى است و استفاده از زور و توسل به جنگ یک وضعیت استثنایى است که در صورت تعرض نظامى به سرزمینهاى اسلامى در قالب حق دفاع مشروع توجیه شود (ر.ک: الزحیلى، 1997: 116). دفاع مشروع نیز حقى است که در حقوق بین الملل معاصر هم پذیرفته شده و در ماده 51 منشور سازمان ملل متحد بدان تصریح گردیده است،(6) هر چند دفاع مشروع در حقوق بین الملل سابقه چندانى ندارد. اگر اکنون بر اساس مقررات حقوق بینالملل، اصل در روابط فیما بین کشورها بر صلح مبتنى است و جنگ یک ضرورت است، سابقه چنین اصلى در جامعه بینالمللى به کمتر از یک قرن مىرسد، زیرا پس از پیمان «بریان ـ کلوگ» در 1928 است که جنگ به عنوان یک پدیده ضد حقوقى مطرح مىگردد و قبل از آن نه تنها جنگ ضد حقوق نبود بلکه یک حق و پدیده حقوقى بود. (شارل، 1369: 26)
البته صلح جویى ادعاى شیوایى است که دولتمردان و سیاستمداران غربى با آب و تاب خاصى بر زبان مىآورند ولى این اصل پس از تلاشهاى فراوان و به قیمت خونهاى بسیارى که در دو جنگ جهانى از بشریت ریخته شد، وارد عرصه حقوق بین الملل گردید. سخن «غنیمى» در این باره شنیدنى است که مى گوید: نه مىتوان گفت در اسلام حقوق صلح نیست و نه مىتوان آن را دست آورد حقوق بینالملل معاصر دانست، بلکه بین این دو حقوق داراى شباهتهاى فراوانى است و هر دو یک هدف را تعقیب نموده، یکدیگر را کامل مىکنند. منبع این دو حقوق متفاوت ولى فلسفه صلح در هر دو از یک منطق عقلى برمىخیزد و آن رفاه جامعه بینالمللى از طریق تحکیم روابط دوستانه و تأکید بر روابط مسالمت آمیز است. ..بر من خرده مگیرید که حقوق بینالملل را بر حقوق اسلام ترجیح مىدهم، ترجیح حقوق ناقص بر حقوق کامل هرگز روا نیست، من معتقدم فکر بشر همواره در پى صلح بوده ولى روشهاى متفاوتى را در هر عصر جستوجو مىکرده است (غنیمى، بىتا: 1934). با این حال، این نکته را نیز باید افزود که آن چه را اسلام قرنها پیش یافته و اعلام کرده است، حقوق بین الملل با سیزده قرن فاصله بدان رسیده است.
ب ـ انگیزههاى انتساب اسلام به دین جنگ و خشونت
پس از جنگ جهانى اول، در غرب اسلام دین جنگ و شمشیر معرفى مىشد و اکنون به ویژه پس از پایان جنگ سرد اسلام را دین ترور و خشونت مىدانند و مسلمانان را نیز خشونت گرا و تروریست! چنان که گفته شد این افتراى تازهاى نیست، بلکه الفاظ آن تغییر کرده و با ادبیات نو سیاسى هم آوا شده است. مىتوان علل و انگیزههاى برخى مستشرقان و غربیان را در ارائه اینگونه برداشتها از اسلام چنین برشمرد:
1ـ برداشت نادرست از متون دینى و واقعیتهاى فقه اسلام
برخى با استناد به ظواهر برخى از آیات قرآن و احادیث، جنگ را یک وظیفه و اصل در زندگى مسلمانان دانسته و در روابط میان مسلمانان با غیر مسلمانان نیز این اصل را تقویت کردند. این نظر باعث شده است دستهاى از مستشرقان و پژوهشگران غرب، اسلام را دین جنگ و شمشیر بدانند. ولى پژوهشهاى جدید، از وجود چنین دیدگاهى در میان آن دسته از فقیهانى که اصل را بر جنگ مىنهادند پرده برداشته است. دکتر وهبه زحیلى در کتاب «آثار الحرب» که رساله دکترى ایشان در یکى از دانشگاههاى مصر بوده است، ضمن تحقیقى مفصل در این باره نتیجه مىگیرد:
«اکثر فقیهان متأثر از وضعیت واقعى حاکم بر روابط میان مسلمانان وغیر مسلمانان در قرن دوم هجرى که عصر اجتهاد فقهى است، بر این نظر بودند که اصل در روابط خارجى میان مسلمانان با دیگران بر جنگ مبتنى است و نه صلح؛ مگر موجبات صلح مانند ایمان یا امان به وجود آید. هدف در اتخاذ این نظریه آن بود که فتوحات اسلامى پیروزمندانه ادامه یابد و اصل عزت مسلمانان و تکلیف به دعوت اسلامى در جهان راه خود را بپیماید» (الزحیلى، 1997: 93). تقویت چنین دیدگاهى که در دوران سیاسى امویان و عباسیان، ناظر به وضعیت جنگى حاکم بر روابط آن زمان بود. طبیعى است مطالبات سیاسى و اجتماعى حاکم در هر عصرى، آرایى را تقویت مىکند که با مقطع زمانى خود سازگارى بیشترى داشته باشد.
با گذشت زمان تصور شده است آن چه را فقیهان قرن دوم متأثر از اوضاع سیاسى و اجتماعى اتخاذ نمودند، نظر اسلام در همه زمانها است و اصل جنگ جزئى از مقررات و شریعت اسلام است و در پى آن به این نتیجه رسند که تقسیم دوگانه جهان به دارالحرب و دارالاسلام توسط فقیهان گذشته، بخشى از فقه و مقررات حقوقى اسلام است که همیشه در روابط خارجى میان مسلمانان و غیر مسلمانان تعقیب مىشود. در حالى که تقسیم جهان به دارالاسلام و دارالحرب، گویاى بلوکبندىهاى نظامى و سیاسى حاکم بر روابط میان مسلمانان و غیر مسلمانان در قرن دوم هجرى است و چنین تقسیمى را نمىتوان یک حکم شرعى و قانونى دانست. این تقسیم برداشتى است که فقیهان و حقوقدانان مسلمان از وضعیت موجود زمان خود و بلوکبندىهاى آن عصر استنباط کردهاند (همان، 102). دولت اسلامى و بلکه امپراتورى اسلامى در آن دوران همواره با تهدیدهاى مرزى مواجه بود که این تهدیدها گاه به درگیرىهاى نظامى منتهى مىشد. تداوم درگیرىها از یک سو آثار سیاسى و اجتماعى خاص خود را بر جامعه اسلامى به جاى مىگذاشت و از سوى دیگر چون آن عصر دوران شکوفایى اجتهاد و پویایى فقه در حد وسیعى بود، وضعیت جنگى موجود و عنصر زمان در برداشتهاى فقهى نیز تأثیر گذاشت.
از میان مستشرقان، مجید خدورى(7) ضمن تأیید تقسیم دوگانه جهان به دارالاسلام و دارالحرب، معتقد است: جهاد ابزارى است که به وسیله آن دارالحرب به دار الاسلام تبدیل مىشود. بر این اساس روابط عادى میان مسلمانان و دیگر ملتها همیشه بر یک وضعیت مخاصمهآمیز و دشمنى قرار دارد. وى معتقد است در اسلام صلح دائمى و انعقاد معاهدات دائمى صلح با غیرمسلمانان جایى ندارد، جز در معاهدات با أهل کتاب (عبدالرزاق، بحث: نظریة الحرب هی الاصل).
چنان چه اسلام را دین و شریعتى کامل بدانیم منطقى است که در کنار مجموعه مقررات اخلاقى و قواعد مورد نیاز زندگى، به قواعد جنگ و صلح و روابط خارجى نیز پرداخته شود، زیرا به هر روى در زندگى بشر از جنگ و صلح، گریزى نیست. لیک وجود چنین قواعد و مقرراتى را در یک نظام حقوقى نمىتوان دلیلى بر دائمى بودن یک وضعیت در آن نظام دانست و نتیجه گرفت چون در اسلام جهاد تشریع شده است پس مسلمانان همواره در جنگ دائمى با غیر مسلمانان به سر مىبرند.
در حقوق بین الملل معاصر مجموعه مقرراتى وجود دارد که در آن به تنظیم امور جنگ، وضعیت اسیران و مجروحان و نحوه کاربرد سلاحها و مانند آن مىپردازد و شاخههایى چون «حقوق جنگ» (Khadduri, P. 54). یا «حقوق مخاصمات مسلحانه» (Law of Armed Conflict) و «حقوق بشر دوستانه» (Humanitarian Law) در این رشته به وجود آمده است. بر این اساس آیا مىتوان گفت حقوق بینالملل حقوق جنگ و شمشیر است؛ زیرا در آن به امور جنگ و مبارزه پرداخته شده است؟! بدیهى است چنین چیزى پذیرفتنى نیست و به همین قیاس نمىتوان وضعیت حاکم بر یک مقطع زمانى از تاریخ اسلام را مستند قرار داد و براى همیشه و به عنوان یک قاعده، اسلام را دین جنگ و خشونت معرفى کرد.
وانگهى، آیا ادیان دیگر همیشه در صلح زیسته و هرگز با جنگى گریبانگیر نبودهاند؟ مگر در تاریخ مسیحیان جنگهاى متعددى براى مسیحى کردن دیگران روى نداده است؟ آیا مىتوان جنگهایى را که مسیحیان بر افروختند به حساب دین عیسى که دین صلح است تمام کرد؟ غربیان اسلام را دین همراه با شمشیر مىدانند در حالى که کمتر کسى در غرب سخن از رفتارهایى به میان مىآورد که براى مسیحى کردن اجبارى اهالى اروپاى شمالى و نابودى مذاهب کهن اروپایى به کار گرفته شد. تا زمانى که غربیان مسیحیان مؤمن بودند، مسیحیت پرچمى بود که در جنگها بر مىافراشتند و آن گاه که دین در میان آنان از رونق افتاد ملى گرایى، فاشیسم، کمونیسم کاپیتالیسم و ایدئولوژىهاى دیگر سر برآورد.
بلى آن که مىگوید اسلام دین شمشیر است، اگر مقصود او از دین شمشیر آن است که این دین جهاد را از جمله جهاد نظامى را واجب کرده است، سخن درستى گفته است؛ ولى اگر مقصودش آن باشد که اسلام با تیزى شمشیر منتشر شده است در یک اشتباه آشکار به سر مىبرد؛ زیرا اسلام با عقل و منطق و از راه فعالیتهاى فرهنگى عالمگیر شده است.
از سوى دیگر، سهم برخى از مسلمانان را در برداشت نادرست غربیان از اسلام نمىتوان نادیده گرفت. بد فهماندن نیز خود سهم عمدهاى در بد فهمیدن دیگران دارد. نوشتهها و گاه رفتار گروههاى اندکى از مسلمانان متعصب، راه را بر این گونه برداشتها از اسلام هموار مىسازد (براى مثال نگاه کنید: http://www.mojahedin.com, 7/5/2004). هدف قرار دادن غیر نظامیان و زنان و کودکان در هیچ نظام حقوقى پذیرفته نیست تا چه رسد به دینى که پیام آن رحمت و مسالمت است و پیامبر آن پیامبر رحمت براى جهانیان. این گفته که «اسلام دو نوع دعوت دارد: دعوت به زبان و دعوت به سنان براى اصلاح باورهاى مردم» یا این که: «خداوند بر مسلمانان واجب کرده است با آن دسته از کفار و مشرکان که از قبول اسلام پس از دعوت به تسلیم یا پذیرفتن اسلام، سرباز مىزنند آغاز به جنگ کنند. بر امت مسلمان واجب است جز در ماههاى حرام به آنان هجوم آورند وآغاز به جنگ کنند، زیرا پیامبر صلىاللهعلیهوآله و اصحاب آن حضرت پس از آن که رؤساى کشورهاى فارس و روم به نامه پیامبر اعتنا نکردند جنگ با آنان را آغاز کرده است، بدون آن که این کشورها به هیچ مسلمانى تعرض کنند» به تأمل جدى در کتاب و سنت و روح شریعت توأم با رحمت اسلامى نیاز دارد. چنین تصورى به دلایلى چند نه تنها به دور از آموزهها و واقعیتهاى مکتب حیاتبخش و انسان ساز اسلام است، بلکه با واقعیتهاى کنونى جوامع مسلمین نیز سازگارى ندارد.
1ـ این که دین را دو دعوت است: دعوت به زبان و دعوت به سنان، با روش دعوت مبتنى بر حجت و برهان و قانع ساختن طرف مقابل به روش منطقى که قرآن بیان مىدارد، موافق نیست. با وجود: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِى هِىَ أَحْسَنُ» (نحل:125). مسلمان کردن دیگران به قهر و اکراه را نمىتوان روش مشروع دعوت به شمار آورد. دعوت هیچگاه از روشهاى مسالمت جویانه خود و پیروى از رویه احسن آنگونه که قرآن از آن یاد مىکند، دور نخواهد شد. وانگهى، اساس دین ایمان و باور قلبى است که با اراده و اختیار باید پذیرفت و نه با قهر و غلبه: «لا إِکْراهَ فِى الدِّینِ» (بقره:256) (الزحیلى: 97) دعوت منحصر در زبان و سنان نیست، بلکه سهم غیرقابل انکار دعوت از طریق عمل را نیز نباید از نظر دور داشت: «کونوا دعاة للناس بغیر ألسنتکم». آن جا که ایمان اسلامى در دلهاى مسلمانان در اقصى نقاط جهان خانه کرد، به برکت دعوت مسالمتآمیز بود و نه دعوت با شمشیر. و آن جا که با شمشیر وارد شدیم با شمشیر نیز بیرون رانده شدیم. دعوت با حجت و برهان نتیجه بخش است نه با شمشیر و سنان. بلى اسلام داراى شمشیر است ولى براى دفاع و رفع موانع از دعوت و نه براى هجوم.
2ـ برداشت مزبور با آن مجموعه از متون فقهى و روایى که در آن «ابتداى به جنگ» نهى شده است، ناسازگار است (القاسمى، 1982: 175 به نقل از: سفیان بن سعید بن مسروق الثورى از شخصیتهاى قرن دوم که آغاز به جنگ را نمىپذیرد). همچنین با آن دسته از آیات و روایات دال برعفو و گذشت و احسان، همخوان نیست. مثل: «وَ قُولُوا لِلنّاسِ حُسْناً»(بقره:83)؛ «فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا»(بقره:109)؛ «لا إِکْراهَ فِى الدِّینِ» (بقره:256)؛ «فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اصْفَحْ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنِینَ» (مائده :13)؛ «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ» (نحل:125) و «وَ لا یَجْرِمَنَّکُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلى أَلاّ تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوى» (مائده:8). همین طور با مجموعهاى وسیع از أخبار و احادیث مربوط به رفق و عفو و حلم وچشم پوشى از بدى دیگران و فرو بردن خشم و نرمخویى، قابل جمع نیست.
3ـ قبول این نظر یعنى دست برداشتن از کلیه ابزارهاى مسالمت آمیز در تعامل با غیر مسلمانان.
4ـ واقعیت کنونى جامعه بین المللى و نیز واقعیت جامعه مرکب از دولتهاى اسلامى که اکنون در قالب سازمان کنفرانس اسلامى تبلور یافته است، وضعیت مسلمانان را به گونهاى دیگر رقم مىزند. کلیه کشورهاى اسلامى که عضو سازمان ملل متحدند و در معاهدات و کنوانسیونهاى بینالمللى وارد شدهاند، روابط خود با دیگر کشورها و ملتها را بر روابط مسالمت آمیز قرار داده و از توسل به زور به عنوان یک تکلیف در برابر جامعه بینالمللى منع شدهاند. تعامل با جامعه بین المللى معاصر با تکیه بر افکار سنتى مبتنى بر جنگ که مربوط به دورهاى خاص از زندگى مسلمانان بود، هرگز ممکن نیست، زیرا عضویت دولتهاى اسلامى در سازمانهاى بینالمللى به ویژه ملل متحد بدین مفهوم است که این دسته از کشورها اصل صلح را در روابط بین المللى خود پذیرفتهاند و نیز متعهد شدهاند براى حل و فصل اختلافات به شیوههاى مسالمت آمیز روى آورند (ر.ک: منشور ملل متحد، ماده 1 و ماده 2، بند 3).
دولتهاى عضو سازمان کنفرانس اسلامى در اساسنامه این سازمان نیز نظیر چنین تعهداتى را در روابط بینالمللى پذیرفتهاند. این سازمان اتخاذ تدابیر لازم براى حمایت از صلح و امنیت بینالمللى را یکى از اهداف و مقاصد خود اعلام داشته است. بند چهارم (الف) از ماده 2 اساسنامه سازمان مزبور به حفظ صلح و امنیت بینالمللى پرداخته و مىگوید: «دول عضو این سازمان آمادگى خود را براى اتخاذ تدابیر لازم جهت حمایت از صلح و امنیت بین المللى اعلام مىدارند» بند مزبور از اساسنامه سازمان کنفرانس اسلامى که یک سازمان بین المللى بر اساس دین و عقیده اسلامى است، دقیقا از بند 1 ماده 1 منشور سازمان ملل متحد تأثیر پذیرفته که در آن «حفظ صلح و امنیت بینالمللى» یکى از اهداف ملل متحد دانسته شده است. چنین هماهنگى در مفاد دو منشور نشان از وجود اهداف مشترک بین این دو نهاد بینالمللى دارد. از آن جا که در اسلام اصل بر همزیستى مسالمتآمیز با سایر دول و ملل است، کشورهاى اسلامى نیز در تحقق این هدف با سازمان ملل متحد همکارى مىنمایند.
5ـ لازم است نگاهى به وضعیت کنونى مسلمانان در جهان افکنیم: بر چسب تروریسم به اسلام و مسلمانان تلاش مذبوحانهاى است که دشمنان بیشتر پس از حادثه 11 سپتامبر 2001 آغاز کردند و تصویر نادرستى از مسلمانان در رسانههاى دیدارى، شنیدارى و نوشتارى جهان ترسیم نمودند. مسلمانان را مردمانى ترسناک معرفى مىکنند که دیگران باید از آنان گریزان باشند و انواع سختگیرىها را علیه آنان به کار مىبرند. زیانهاى مادى و معنوى بسیارى متوجه مسلمانان شده است. مدارس، مؤسسات فرهنگى و خیریه و شرکتهاى متعلق به مسلمانان به اتهام ارتباط و همکارى یا احتمال همکارى، تعطیل و اموال و دارایىهاى آنها مصادره و ضبط شده است. میلیونها مسلمان که به دلایل گوناگونى چون درمان، تحصیل، تبلیغ و آموزش همکیشان مسلمان خود، راهى دیار غرب و سرزمینهاى غیر اسلامى مىشوند با بى میلى و بغض مواجه مىشوند و با آنان همچون مسافران خطرناک برخورد مىشود. خلاصه این سخن مسلمانى را از یاد نمىبرم که مىگفت: اگر به این قانع نبودم که اسلام دین صلح است و مسلمانان صلح جو ترین مردمان زمین، باور مىکردم که ما مسلمانان اکنون تروریسم هستیم!
2ـ رواج اسلام در غرب
از دیگر انگیزههاى مخالفان اسلام در برچسب ترور و جنگ طلبى به مسلمانان، موج فزاینده توجه به اسلام و حضور مسلمانان در غرب است، چرا که این وضعیت به نظر آنان به حد بحران رسیده است. دراین باره فقط به جدیدترین مقالهاى که مجله پر تیراژ تایم امریکایى در باره مسلمانان آورده است بسنده مىکنیم. مقاله با نام «بحران هویت اروپا»(Europes identity crisis) از تأثیر افزایش تعداد مسلمانان در اروپا بر هویت اروپاییان سخن مىگوید. خواننده شماره 28 فوریه 2005 این مجله بر صفحه روى جلد آن تابلوى معروف مونالیزا را مىبیند که مقنعه اسلامى به سرکرده و محجبه شده است. از این طریق نظر بیننده به مقاله اى که عنوان آن در پایین تصویر آمده به متن نیز جلب مىشود. به نظر نویسنده بحران هویت اروپاییان ناشى از سیل مهاجران عمدتاَ مسلمان است و در نتیجه آن الگوى جامعه چند فرهنگى اروپا، برخلاف آمریکا، به شکست انجامیده است. در این گزارش افزایش احزاب ضد مهاجرت در بلژیک، آلمان، هلند و بریتانیا نمایانگر نگرانى فزاینده اروپاییان از استحاله هویتشان به خاطر جریان مستمر مهاجران مسلمان دانسته شده است؛ مهاجرانى که حاضر نیستند فرهنگها و سنن خود را به کنار بگذارند و با اروپاییان «همرنگ» شوند. ابتداى این گزارش به معرفى رهبر حزب راستگراى افراطى «ولامس بلانگ» بلژیک مىپردازد که جنبشى را براى جلوگیرى از احداث «اولین مسجد رسمى» در شهر «انتورپ نورث» این کشور به راه انداخته است. به نوشته تایم، هنگامى که این فرد (دووینتر) از خیابان مىگذرد، در یک سوى خیابان، مهاجران وى را "نژادپرست" مىخوانند و در سوى دیگر، هوادارانش مبارزه وى را مىستایند. در حقیقت، رهبر حزب "ولامس بلانگ" مصداق "مشت، نمونه خروار" است. تایم مىافزاید: «مهاجران مسلمان باید قانونا ملزم شوند که با پذیرش ارزشهاى سکولار اروپا و حتى پشت کردن به آداب و رسوم اسلام، همرنگ اروپاییان شوند. سیاستمداران اظهار مىکنند که روند مذکور یگانه راه مقابله با ارتباط مخوف مهاجرت و تروریسم اسلامگرایان است.»
در جاى دیگر از این مقاله به نقل از کارل دووس، استاد علوم سیاسى دانشگاه گنت بلژیک، آمده است: «به طور سنتى، اروپایى یعنى فردى که اهل یک کشور اروپایى است، اما درباره ارزشهاى اروپایى بحث فلسفى بیشترى در جریان است. این واقعیت که مسلمانان نسل دوم هنوز مهاجر تلقى مىشوند، بدین مفهوم است که ما مشکل بسیار بزرگى داریم.»
رهبر حزب «ولامس بلانگ» بلژیک مىگوید: "چند فرهنگگرایى یک توهم است. اکثر مهاجران همرنگ نمىشوند. آنها در محلههایى خاص شیوه زندگى خود را پىگیرى مىکنند. آنها باید مانند ما رفتار کنند. دین باید از سیاست جدا باشد. در اروپا جوىهاى خون به راه افتاده است تا این جدایى تضمین شود». به نظر وى «اسلامگرایى در حال حاضر بزرگترین معضل اروپاست و اگر به سرعت دست به کار نشوند، خیلى دیر خواهد شد». (Time: february 28, 2005, vol. 165 no.9)
3ـ پشتیبانى از صهیونیزم
از دیگر انگیزههاى روشن پشت پرده انتشار برچسب تروریسم به مسلمانان پشتیبانى از صهیونیستها است. تاریخ و عملکرد یهود در بسیارى از دورههاى تاریخى نشان مىدهد که این قوم همواره منشأ بحرانهاى جهانى بودهاند. این رویه اکنون توسط یهودیان افراطى و صهیونیزم تعقیب مىشود. بىتردید صهیونیستها را هم مىتوان منبع و منشأ اتهام ترور و خشونت به مسلمانان دانست و هم منشأ و ریشه هرگونه ترور و وحشت را که در جهان روى مىدهد باید در میان آنان جستوجو کرد. دوگانگى در رسانهها و مطبوعات غرب، گویاترین دلیل بر جانبدارى آنها از صهیونیزم بین الملل و وجود دستهاى مخفى این گروه در انتشار برچسبهاى نادرست علیه مسلمانان است. از یک سو رسانهها و مطبوعات غرب در انعکاس چهره خشونت و ترور از مسلمانان آزادى عمل بسیار داشته و پشتیبانى مىشوند و از سوى دیگر و در نقطه مقابل هر سخن یا نوشته مربوط به تاریخ یهود و جرایمى که آنان مرتکب شدند با محدویت، سانسور و فشار همراه است. مواردى هم به اخراج و محرومیت آن دسته از نویسندگان انجامیده است که درباره یهود و صهیونیستها حقایقى را بیان داشتهاند. آخرین نمونه جلوگیرى از پخش برنامههاى برخى از شبکههاى ماهوارهاى اسلامى است که به مذاق صهیونیستها و اروپاییان خوش نیامد. از مهمترین محدویتهاى حاکم بر آزادى بیان و مطبوعات در بسیارى از مراکز علمى و دانشگاههاى مغرب زمین نشر و بیان مطالب علیه صهیونیستها است. پشتیبانىهاى نظامى، اقتصادى، سیاسى و تبلیغاتى دولتهاى غربى از صهیونیست نیاز به گفتن ندارد، زیرا از سیاستهاى رسمى و اعلام شده کشورهاى غربى به ویژه ایالات متحده و بسیارى از دولتهاى اروپاى غربى است.
طرح خاورمیانه بزرگ، اشغال سرزمینهاى اسلامى چون عراق و افغانستان و تشویق و گاه تهدید کشورها به دست برداشتن از مقررات اسلامى، مانع تراشى در برابر مسلمانان از دسترسى به فناورى هستهاى حتى در اهداف صلح جویانه، درج نام برخى از کشورهاى اسلامى در فهرست دولتهاى محور شرارت، و در پایان اعلام جنگ صلیبى علیه تروریسم (اسلام)، همه و همه گامهایى است که به نفع صهیونیزم برداشته مىشود.
انگیزهها و هدفهایى چون: محروم ساختن مسلمانان از دسترسى به پیشرفتهاى علمى، نیاز به وجود یک دشمن فرضى براى غرب پس از پایان دوران جنگ سرد، تحقق نظریه برخورد تمدنها، گسترش حوزه مداخله در امور داخلى دولتهاى اسلامى به بهانه برقرارى دمکراسى و در واقع چپاول ثروتهاى ملى، از دیگر انگیزههاى غیر مستقیم نهفته در انتشار تهمت ترور و جنگطلبى به مسلمانان است که تفصیل آن مجالى دیگر مىطلبد.
روى جلد مجله تایم آمریکایى شماره 28 فوریه 2005 که در متن به آن اشاره شده است.
منابع و مآخذ
1ـ ابن کثیر، تفسیر القرآن العظیم، بیروت، دارالمعرفة، 1412.
2ـ ابوالوفا، احمد محمد، القانون الدبلوماسی الاسلامی، دارالنهضة العربیة، 1992 م.
3ـ ابو زید الثعالبی المالکی، تفسیر الثعالبی، دار احیاء التراث العربى، 1418 ق.
4ـ الاصفهانی، المفردات فی غریب القران، دفتر نشر الکتاب، الطبعة الاولى.
5ـ الترمذی، الشمائل المحمدیة، بیروت، مؤسسة الکتاب الثقافیة، الطبعة الاولى ،1412 ق.
6ـ الحاکم النیسابوری، المستدرک، بیروت، دارالمعرفة، 1406 ق.
7ـ الحلی، تذکرة الفقهاء، قم، مؤسسة آل البیت علیهمالسلام لاحیاء التراث.
8ـ الزحیلی، وهبة، العلاقات الدولیة فی الاسلام مقارنة بالقانون الدولی الحدیث، بیروت، موسسة الرسالة، 1997 م.
9ـ الشامی، الصالحی، سبل الهدى و الرشاد فی سیرة خیر العباد: بیروت، دارالکتاب العلمیة، الطبعة الاولى، 1414ق.
10ـ الشوکانی، فتح القدیر، عالم الکتب.
11ـ الصدر، محمد باقر، رسالتنا، دارالکتاب ااسلامى، 2004م.
12ـ الطباطبایى، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، مؤسسة الاعلمى للمطبوعات.
13ـ العسقلانی، ابن حجر، فتح الباری فی شرح صحیح البخاری، بیروت، دارالمعرفة للطباعة و النشر، الطبعة الثانیة.
14ـ العقاد، عباس محمود، حقائق الاسلام و اباطیل خصومه، بیروت، دارالکتاب العربی، 1996م.
15ـ القرطبی، الجامع لاحکام القرآن، داراحیاء التراث العربی، 1405ق.
16ـ المتقى الهندى، کنز العمال، بیروت، مؤسسة الرسالة.
17ـ بابایى، حبیبالله، «حمایت از مسلمانان در غرب»، روزنامه جام جم، 21/1/84، شماره 1401.
18ـ القاسمی، ظافر، الجهاد والحقوق الدولیة فی الإسلام، بیروت، دارالعلم للملایین، الطبعة الاولى، 1982 م.
19ـ شارل، روسو، حقوق مخاصمات مسلحانه، ترجمه سید على هنجنى، ج 1، دفتر خدمات حقوقى بین المللى، چاپ اول، 1369.
20ـ عبدالرزاق، صلاح، العالم الاسلامی و الغرب، رساله فوق لیسانس دانشگاه لیدن هلند، بحث: نظریة الحرب هی الاصل به نقل از:
Khadduri: "The Islamic law of nations", Available at: http://www.darislam.com
21ـ عبد اللطیف، أمیمة، الإسلام السیاسی فی الصحف البریطانیة، در پایگاه اینترنتى: قضایا سیاسیة. http://www.IslamOnline.net
22ـ غنیمى، محمد طلعت، قانون السلام فی الاسلام، مصر، منشاة المعارف الاسکندریة، بىتا.
23ـ فضل الله، محمدحسین، الإسلام و منطق القوة، الدار الاسلامیة، الطبعة الثانیة، 1981 م.
24ـ محمصانى، صبحى، القانون و العلاقات الدولیة فی الاسلام، بیروت، دارالعلم للملایین، 1982م.
25- Mulrine, Anna, Europe's Identity Crisis, US News 10 Jan 2005.
26- Time: february 28, 2005, vol. 165 no.9
________________________________________
1 عضو هیأت علمى ـ پژوهشى دانشگاه مفید.
2ـ در این نوشته نویسنده خطر ازدیاد اقلیتهاى مسلمان را در جوامع اروپایى گوشزد کرده و در خصوص هویت اروپاییان اعلام خطر مىکند.
3ـ حجاج بن یوسف ثقفى ، سعید بن جبیر را دستگیر و سرانجام او را به شهادت رساند. قبل از کشتن سعید از جمله پرسشهایى که از او پرسید این بود: در باره محمد چه مىگویى؟ سعید چنین پاسخ داد: «نبی الرحمة و امام الهدى».
4ـ الحاکم النیسابوری، 1406: 3/581.
5ـ آیات دیگرى وجود دارد که در آن کلمات "جهاد" و "قتال" و مشتقات آن آمده است.
6ـ ماده 51 منشور مىگوید: «در صورت وقوع حمله مسلحانه علیه یک عضو ملل متحد تا زمانى که شوراى امنیت اقدامات لازم براى حفظ صلح و امنیت بین المللى را به عمل آورد، هیچ یک از مقررات این منشور به حق ذاتى دفاع از خود خواه فردى یا دسته جمعى، لطمهاى وارد نخواهد کرد...».
7ـ نویسنده مسیحى عراقى الاصل که بیشترین نظریات را در رساله دکترى خود «جنگ و صلح در اسلام» آورده است.