آرشیو

آرشیو شماره ها:
۲۶

چکیده

متن


رابطه‏ى میان جهان اسلام و غرب، با تولد اسلام، آغاز گردید. نگاهى به نخستین آیات سوره‏ى روم، نشان مى‏دهد که مسلمانان ـ به رغم ارتباطات کند در آن عصر ـ با نگرانى کامل، حوادث و جریان‏هاى جهان را دنبال مى‏کردند. از آن سو، مشرکان نیز همه چیز را زیر نظر داشتند و به نظر مى‏رسد پیروزى ایرانیان بر روم، مسئله‏اى نبود که به سادگى و با شادى این، و یا با اندوه آن بتوان از آن گذشت؛ پیروزى هر طرف به معنى چیرگى کفه‏ى ایمان یا شرک بود و خبر از گستردگى کارزارى فراتر از عرصه‏ى جغرافیا داشت و هم در این‏جاست که بنابر برخى روایات، چالش اصلى و درگیرى سرنوشت‏ساز، مطرح مى‏گردد.(2) همچنین درستى وحى الهى تجلى مى‏یابد که گفته است رومیان ـ که در اردوگاه ایمان قرار داشتند، زیرا در شمار اهل کتاب بودند ـ پس از مغلوب شدن از سوى ایرانیان مشرک، در اندک سال‏هاى بعد، پیروز خواهند شد که به اراده‏ى خداوند نیز چنین شد.
اما نه رومیان و نه ایرانیان، هیچ یک نمى‏دانستند که چه موجودى از رحم صحرا (عربستان) سر برمى‏آورد و رشد مى‏یابد و جهان و جهانیان را از گمراهى و تباهى، نجات مى‏بخشد؛ اى بسا چیزهایى در این باره شنیده بودند، اما چندان توجهى بدان نداشتند تا این که سرانجام، خبرهایى از رشد و بلوغ این مولود تازه‏ى صحرا، به گوششان رسید و نامه‏هاى پیامبر اکرم (ص) که آنان را به اسلام و تسلیم در برابر خدا فرامى‏خواند، به دستشان رسید.
در نامه‏ى آن حضرت (ص) به خسرو انوشیروان پادشاه ایران آمده است: «ترا به خداى یگانه مى‏خوانم، من فرستاده‏ى او براى همگان هستم تا به زندگان هشدار دهم و حجت بر کافران تمام نمایم. اسلام بیاور تا در امان باشى و اگر خوددارى کنى نفرین آتش‏پرستان نثارت باد». متون دیگرى از این نامه نیز وجود دارد.(3)
نامه‏هاى دیگرى نیز خطاب به کارگزاران انوشیروان، فرستاده شد.(4)
در نامه‏اى خطاب به قیصر بزرگ روم آمده است: «ترا به اسلام فرا مى‏خوانم؛ اسلام‏آور تا در امان بمانى و خداوند ترا دوباره پاداش خواهد داد و چنانچه از این کار سرباز زنى گناه «اریسى‏ها»، متوجه تو خواهد شد و اى اهل کتاب بیایید بر سر سخنى که میان ما و شما یکسان است بایستیم که جز خدا را نپرستید و چیزى را شریک او نگردانید و بعضى از ما بعضى دیگر را به جاى خدا به خدایى نگیرد پس اگر از این پیشنهاد اجتناب ورزیدید بگویید که ما مسلمانیم.»(5)
امپراتورى در برابر این قدرت نوپا، به شکست انجامید. گسترش اولیه‏ى اسلام آن چنان پرشتاب و همه جانبه بود که هر دوى آن امپراتورى‏ها را بهت‏زده کرد. یعنى امپراتورى ایران فروپاشید و امپراتورى روم، به عمق اروپایى خویش، عقب نشست و شام و مصر و مغرب را پس از نزدیک به هزار سال حکمفرایى و از زمان تصرف آن‏ها به وسیله‏ى اسکندر مقدونى، واگذار کرد.
این پیشرفت، موجب شگفتى تاریخ‏نگاران بزرگى چون: «ثوراستروب»، «گوستاولوبون»، «توین بى»، «توماس آرنولد» و دیگران گردید.
مقاومت ایرانیان و رومیان، خشونت‏آمیز بود(6)، اما اسلام، آن چنان انقلابى در میان اعراب مسلمان، برانگیخته بود که مقاومت‏پذیر نبود. برترى اسلام همچنان ادامه پیدا کرد و تأثیر خود را در غرب برجاى گذاشت؛ هر چند اروپایى‏ها تلاش ورزیده‏اند منکر این تأثیر شوند و تصرّف مرزهاى روم از سوى ملل ژرمن را نقطه‏ى تحولى در تاریخ اروپا و نه اسلام، قلمداد کنند.
استاد انورالجندى مى‏گوید:
«دولت روم پس از یورش ژرمن‏ها به مرزها و استقرار در نواحى مختلف آن، پابرجا و تمدنش باقى بود. آنچه اتفاق افتاد انتقال مرکزیت آن از رم به بیزانس و نیز رویارویى با نوعى رکود و فساد در اوضاع مادى و عقلى آن بود. ولى با وزش توفان اسلام و حرکت گردان‏ها و پیشقراولان آن در سرزمین روم، همه‏ى آثار و نشانه‏هاى آن، فروپاشید تو گویى خاکسترى بود که با وزش باد، به هر سو پراکنده شد؛ دولت جدیدى تأسیس گردید و تمدن تازه‏اى پیدایش یافت که از شرق و جنوب، اروپا را محاصره کرد؛ اگر اسلام ظهور نمى‏کرد، امپراتورى روم، همچنان پابرجا بود و انقلاب‏هاى ملى که به اروپاى جدید شکل بخشیدند، به‏وجود نمى‏آمد.»(7)
به رغم این که برخى تاریخ‏نگاران اروپایى، از نبرد «پواتیه» ـ که به فرماندهى شارل مارتل صورت گرفت و پیشروى مسلمانان را در سال 732 میلادى (114 هجرى) متوقف ساخت ـ با افتخار یاد مى‏کنند و آن را یک پیروزى براى اروپا قلمداد مى‏کنند، برخى دیگر همین نبرد را ـ به گفته‏ى کلودفایر ـ در شمار بدترین فجایع قرون وسطى تلقى مى‏کنند که اروپا را به مدت هشت قرن، به قهقرا بازگرداند.(8)
در این میان، جنگ‏هاى صلیبى به مدت دو قرن (1295 ـ 1099 میلادى)، برافروخته شد و تر و خشک را با هم سوزاند؛ حال آن که اروپا از این روند، بهره‏ى فراوانى برد و به نظر مى‏رسد راز آغاز رنسانس آن در قرن پانزدهم (سه قرن بعد) به شمار مى‏رود.
جالب این که در میان نویسندگان معاصر اروپایى نیز کسانى را مى‏یابیم که اعتراف دارند اسلام، عامل خارجى رنسانس اروپا در قرن پانزدهم میلادى را تشکیل مى‏دهد و بدان فرا مى‏خوانند که امروز نیز غرب باید عامل خارجى خیزش جهان اسلام در قرن پانزدهم هجرى باشد!(9)
در همان زمان که اروپا دوره‏ى تاریک قرون وسطى (از قرن پنجم تا قرن پانزدهم) را مى‏گذراند، سرزمین دیگر با نور اسلام مى‏درخشید و در شرق و حتى در بخشى از اروپا یعنى اندلس، نور اسلام، تابش چشمگیرى داشت.
در سال 1099 میلادى، جنگ‏هاى صلیبى، با تحریک کلیسا، آغاز گردید و فجایعى به وقوع پیوست که عرق شرم بر پیشانى بشریت مى‏نشانند که خود اگرچه بیانگر عمق کینه و نفرت و تعصب آن‏ها (اروپایى‏ها) است، نشانه‏ى هراس و بیم زایدالوصف غرب از تمدن گسترش یابنده‏ى اسلام، نیز هست. و این سخن خانم شیرین هانتر که گفته است غرب از هنگام سقوط «گالیپولى» به دست ترکان در سال 1359 میلادى، چنین احساسى پیدا کرد، هرگز صحیح نیست و حقیقت آن است ک این ترس پیش از جنگ‏هاى صلیبى نیز وجود داشته است.
ورود اسلام به اندلس در سال‏هاى 95ـ92 هجرى (714ـ711 میلادى)، سرآغاز تابش خورشید اسلام نه تنها در اندلس که در تمام اروپا بود که به مدت هشت قرن (تا سقوط گرانادا در سال 1492 میلادى) و آغاز رنسانس اروپا، ادامه پیدا کرد و به رغم این که اسلام، اندلس را از دست داد، در آفریقا، امپراتورى مالى و امپراتورى کادا را در همان قرن، به پا داشت.
و بدین گونه بود که قدرت و چیرگى میان غرب و اسلام، دست به دست شد؛ استاد سمیر سلیمان(10) بر آن است که یورش دوم غرب در سال 1792 میلادى و در زمان ورود ناپلئون به اسکندریه، آغاز گردید؛ یورش‏هاى بعدى نیز پیاپى صورت گرفت که مهم‏ترین آن‏ها عبارت‏اند از:
ـ سال 1800 چیرگى هلندیان بر اندونزى.
ـ سال 1830 چیرگى فرانسه بر الجزایر.
ـ اواخر قرن نوزدهم میلادى سقوط قفقاز و ترکستان به دست روسیه.
ـ سال 1875 چیرگى بریتانیا بر هند.
ـ سال 1869 گشایش کانال سوئز.
ـ سال 1882 اشغال مصر از سوى انگلستان.
ـ سال 1892 اشغال سودان به وسیله‏ى انگلستان.
ـ سال 1917 ورود هم‏پیمانان به بیت‏المقدس و آغاز سقوط عثمانى.
ـ سال 1918 تحقق چیرگى تقریباً کامل انگلستان و فرانسه بر جهان اسلام.
ـ سال 1924 سقوط دولت عثمانى.
ـ سال 1948 تأسیس کشور اسرائیل.
این یورش همه جانبه و فراگیر، جهان اسلام را دچار نوعى بهت و سرخوردگى کرد، اما اندکى بعد واکنش‏هاى نیرومندى مطرح گردید که به این موارد مى‏توان اشاره کرد:
در سال 1930 انقلاب الجزایر آغاز شد.
در سال‏هاى 1897 ـ 1839 حرکت اصلاحى به رهبرى سیدجمال‏الدین اسدآبادى، محمد عبده و الکواکبى، صورت گرفت.
در سال 1831 حرکت سنوسى‏ها در لیبى مطرح شد.
در سال 1857 مسلمانان در هند، دست به انقلاب زدند.
در سال 1882 انقلاب عُرابى در مصر، پدید آمد.
در سال 1895 میلادى انقلاب مشروطه در ایران صورت گرفت.
ـ سال 1889 انقلاب سودان.
ـ سال 1919 انقلاب مصر.
ـ سال 1920 انقلاب «العشرین» در عراق.
ـ سال 1924 انقلاب‏هاى سوریه و سودان.
ـ سال 1924 انقلاب الخطابیه و انقلاب روستا.
ـ سال 1930 انقلاب عمر مختار در لیبى.
ـ وقوع انقلاب اسلامى در هند شرقى، ترکستان و قفقاز (انقلاب شیخ شامل) و عمانى‏ها و سواحیلى‏ها.
ـ قیام‏هاى ایرانیان علیه اشغالگران و مزدوران آنان در آغاز قرن بیستم میلادى از جمله: قیام تنگستانى در جنوب و قیام جنگل در شمال ایران.
ـ در سال 1935 نیز انقلاب فلسطین آغاز گردید.
در کنار این واکنش‏ها ـ که از نظر اهداف و شیوه متفاوت بودند ـ غرب توانست طى روندى که آن را فاجعه‏ى بزرگ در سال 1924 مى‏نامیم، با فروپاشى امپراتورى عثمانى، وجود سیاسى اسلام را از میان بردارد و در همین احوال یورش فرهنگى غربى نیز فزونى گرفت و ادعاهاى صلیبى جدیدى علیه اسلام مطرح گردید که هرچند ممکن است اکنون علنى نباشند هنوز این ادعاها و اظهارات خصمانه، متوقف نشده‏اند. کتاب لرد کرومر که در سال 1908 میلادى منتشر گردید چهره‏ى عریان و آشکار این حمله به‏شمار مى‏رود، زیرا در آن ادعا شده که اسلام مرده یا در آستانه‏ى مرگ قرار دارد و نمى‏توان با اصلاحات، آن را احیا کرد، زیرا مرگ در ذات و جوهر آن که مبتنى بر عقب‏ماندگى زن و تحجّر شریعت اسلامى است، نهفته است و بنابراین جهان اسلام باید براى همراهى و همگامى با پیشرفت جوامع، مدرنیسم بدون اسلام را پذیرا گردد.(11) این دیدگاه، به گفته‏ى خانم شیرین هانتر، دیدگاه خاورشناسان جدیدى است که معتقدند، طبیعت اسلام به گونه‏اى است که با مدرنیسم و در نتیجه با گرایش به غرب، هماوایى ندارد. وى آنان‏را جبرگرایان فرهنگى‏اى توصیف مى‏کند که معتقدند مسلمانان طبق شیوه‏ها و روش‏هاى معینى مى‏اندیشند و عمل مى‏کنند، تنها روشى که غرب مى‏تواند با پدیده‏ى اسلامى برخورد کند، مقاومت، «قلع و قمع و فروپاشى از درون است؛ آن‏ها به غرب توصیه مى‏کنند که رژیم‏هایى را که با اسلام‏گرایان خود درگیرند مورد حمایت قرار دهد تا آنان را از میان برداشته یا کاملاً تسلیم کنند...»(12)
عقب‏نشینى فکرى اسلامى با اظهارات مسالمت جویانه‏ى محمد عبده در پاسخ به لرد کروم، آغاز گردید.(13) بخش لائیسم اطرافیان وى از جمله لطفى السید و سعد زغلول و طه حسین و اسماعیل مظهر نیز از این مسالمت جویى استقبال کردند و نتیجه آن شد که به دیدگاه کروم، نزدیک شدند. در سرتاسر جهان اسلام نیز کسانى با این طرز فکر وجود داشتند که همین اندیشه‏ها و دیدگاه را پذیرا شده و آن‏ها را مطرح مى‏ساختند. بعدها نیز مکتب‏هاى ناسیونالیسم و مارکسیسم نیز که در میانه‏هاى قرن بیستم در منطقه‏ى اسلامى فعال شده بودند، به یارى آنان شتافت.
در کنار این دیدگاه خصمانه و کینه توزانه‏ى غرب نسبت به خیزش اسلامى دیدگاه خاورشناختى دیگرى وجود داشت که خانم شیرین هانتر آن را «جهان سومى‏هاى نو» مى‏نامد. وى معتقد است که آنچه در جهان اسلام حکومت دارد، ارزش‏ها و منافع هر دو با یکدیگر است و در نتیجه مى‏توان مصالحه‏اى میان دو جهان اسلام و غرب را در نظر گرفت و خود وى نیز این دیدگاه را تأیید مى‏کند.
حقیقت آن است که ارزش‏هاى اسلامى، جنبه‏ى ضدانسانى (فرهنگ) غرب از جمله بى‏بندوبارى جنسى، استثمار ملت‏ها، نفى زندگى اخلاقى و کوشش در راستاى نفى فرهنگ‏هاى دیگر و انواع گوناگون استعمار و یک بام و دو هوایى و امثال آن‏ها را نفى مى‏کند. اگر این جنبه‏ها را به یک سو بنهیم، نمونه‏هایى مشترک فراوانى وجود دارد که مى‏توان درباره‏ى آن‏ها به گفت و گو نشست.
افزون بر آن، منافع، گستره‏اى نیست که ارزش آن‏ها را نفى کنند، بلکه ارزش‏ها خود در راستاى تحقق منافع والاى انسانى است که مفهوم خود را پیدا مى‏کنند. به هر حال:
غرب همواره و به وسایل گوناگون سعى داشته از طریق یورش نظامى، فرهنگى، و نفوذ به وسیله‏ى مزدوران یا شیفتگان زرق و برق تمدن خود، امت اسلامى را مقهور و مرعوب سازد. استعمار غرب پس از ضربه‏ى کارى بر امپراتورى عثمانى همواره بر آن بوده با قدرت اسلام مقابله کند و به آن ضربه بزند. زمانى که غرب از استعمار مستقیم تمامى منطقه‏ى اسلامى طرفى نبست درپى اعطاى استقلال صورى به هر یک از کشورهاى اسلامى ـ با حفظ زمام قدرت به دست خود ـ برآمد. درپى این هدف، کشورها و مجموعه‏هاى محدودى با پذیرش اندیشه‏هاى ناسیونالیستى یا جغرافیایى پاره شده از اندام امت اسلام و در واقع با تحقق بخشیدن به هدف استعمار، متولد شدند، اما دیرى نپایید که ثابت شد این حالت، اهداف غرب را برآورده نمى‏سازد و مدت زمان کوتاهى پس از پایان جنگ جهانى دوم، رشد جهان‏شمولى اسلامى و تشکیل نهادهاى اسلامى فراگیر فزونى گرفت؛ به ویژه نقاط عطف حساسى چون به آتش کشیدن مسجدالاقصى که منجر به شعله‏ور شدن خشم مسلمانان و جهان اسلام گردید و نیز پیروزى انقلاب اسلامى در ایران و سرنگونى رژیم وابسته و مزدور غرب و پیروزى مجاهدین افغانى علیه ابرقدرت روسیه و سرانجام فروپاشى بزرگترین قدرت الحادى جهان (اتحاد شوروى سابق) و رهایى ملل اسلامى دربند. این حوادث همه و همه بزنگاه‏هایى بود که اندیشه‏ى فراگیر و جهان‏شمول اسلامى را مطرح و غرب را وادار ساخت تا راه‏کارهاى خود را مورد تجدید نظر اساسى قرار دهد.
پدیده‏ى فراگیر خیزش اسلامى، غرب را غافلگیر کرد؛ از این رو، با ابزارها و دیدگاه‏هاى خود، به تجزیه و تحلیل آن اقدام نمود تا نقاط ضعف و قوت آن را کشف کند و بتواند با چنین تحلیلى، به رویارویى با آن بپردازد: «بنابراین مهم آن است که دلایل و موجبات اصلى این پدیده‏ى اسلامى و ابعاد خصمانه‏ى آن نسبت به غرب، مشخص گردد و به درستى، مورد ارزیابى قرار گیرد و سیاست‏هاى مناسبى براى برخورد با آن، در نظر گرفته شود».(14) سعى خواهیم کرد بر نمونه‏اى از دیدگاه‏هاى غربى نسبت به این پدیده، انگشت گذاریم:
بررسى کتاب آینده‏ى اسلام و غرب
نوشته‏ى شیرین هانتر
براى آشنایى هرچند گذرا با این کتاب به محتوا و روند مباحث آن نگاهى مى‏افکنیم:
1ـ نویسنده، کتاب خود را با سخن از رُمان یک افسر انگلیسى نوشته‏ى سال 1916 براساس فرضیه‏ى شکل‏گیرى یک انقلاب اسلامى که مى‏تواند در صورت شعله‏ور شدن، سرنوشت جنگ جهانى اول را دگرگون سازد، آغاز مى‏کند. نویسنده‏ى این رمان اعلام مى‏کند که «شرق در انتظار یک اشاره‏ى الهى است.»
سپس خانم شیرین هانتر یادآور مى‏شود که افسر یاد شده ـ کراوثمر ـ هفتاد و پنج سال بعد نگرانى خود را از رویارویى آمریکا با خطر بنیادگرایى اسلامى، بازگو کرد.
2ـ شیرین هانتر خاطرنشان مى‏کند که اروپا نیز از سال 1359 میلادى و با سقوط گالیپولى به دست ترکان عثمانى با خطر اسلام مواجه شده و این نگرانى با پیدایش پدیده‏ى امام خمینى(ره) نیز همچنان مورد تهدید واقع شده است.
3ـ نویسنده از کارزار موجود در غرب میان دین و سکولاریسم سخن مى‏گوید و اعلام مى‏کند جدایى میان فرهنگ و ایدئولوژى، جدایى بى‏معنایى است.
4ـ او یادآور مى‏شود که ویژگى‏هاى اسلام، سبب شده دشمن مستمر شدن غرب باشد.
5ـ نویسنده بر نقش نفت در تشدید این کارزار انگشت مى‏گذارد، اما در مورد بنیادگرایان مثلاً هندى، به زعم او چنین عاملى وجود ندارد و از این رو، غرب از آن بنیادگرایى چندان نگران نیست.
6ـ وى تأکید مى‏کند که امکان ندارد اسلام همچون نازیسم و سوسیالیسم، دچار شکست گردد.
7ـ او میان اسلام شخصى که خوب است و اسلام تمدنى که بد است، تفاوت قایل مى‏شود و عقیده‏داردکه همه‏ى خطرها، از سوى اسلام جنگنده مطرح است.(15)
8ـ به گمان او همه‏ى تلاش و کوشش‏ها باید معطوف عرفى کردن جامعه‏ى اسلامى (جدایى دین از سیاست) گردد تا امکان پیشرفت فراهم آید.
9ـ وى تأکید مى‏کند که راه حل میانه در آن است که غرب، نقش دین در زندگى و جهان اسلام عرفى شدن را بپذیرد.
10ـ سپس مى‏گوید: علت حقیقى کارزار، موازنه‏ى قدرت است؛ مسلمانان منکر سلطه‏ى غرب بر سرنوشت خویش و غرب منکر برترى دیگران بر خویش است.
11ـ شیرین هانتر از نقش ایدئولوژى در جامعه به مثابه‏ى عاملى که در خدمت قدرت قرار دارد، سخن مى‏گوید و این که فداکارى‏هاى بزرگ نیاز به توجیهى ایدئولوژیک دارد و بر آن است که چنانچه ارزش‏هاى غربى در خدمت منافع آن قرار نگیرند، چندان توجهى به آن‏ها نمى‏شود.
12ـ نویسنده تأکید مى‏کند که نظام سیاسى اسلامى در قرآن و سنت، چندان روشن نیست؛ او بر وحدت دین و سیاست و مفهوم امت در مسیحیت و یهودیت انگشت مى‏گذارد و بدین‏گونه تلاش دارد تا با فرض پذیرش عرفى شدن از سوى جامعه‏ى اسلامى، به نوعى نزدیکى میان آن‏ها دست یازد. هرچند مى‏پذیرد که نظام الهى و عرفى شدن ـ سکولاریسم ـ چندان قابل اجتماع نیستند. در این صورت نتیجه مى‏گیرد که نبرد اسلام و غرب، ناگزیر نیست.
13ـ او تأکید مى‏کند که در اسلام نظریه‏ى جامع و فراگیرى نسبت به روابط بین‏المللى وجود ندارد، اما در عین حال، کسانى که مواضع اسلام را سطحى قلمداد مى‏کنند مورد انتقاد قرار مى‏دهد و یادآور مى‏شود که چون اسلام در پى حکمفروایى بر جهان است، توسعه‏طلب و دشمن دیگران است و براساس آن، دیدگاه ساموئل هانتینگتون را که معتقد است مسلمانان با منطق برابرى، آشنایى ندارند، مورد تمسخر قرار مى‏دهد.
14ـ نویسنده همچنین بر حکم جهاد انگشت مى‏گذارد و براین باور است که این حکم با اصل «لا إکراه فی الدّین» منافات دارد؛ با این همه، مى‏پذیرد که این حکم یک اصل دفاعى است و به مسلمانان پیشنهاد مى‏کند که عجالتاً از هدف جهانى اسلام، دست بردارند.
15ـ او از دیدگاه‏هاى غرب نسبت به اسلام و جهان‏بینى آن انتقاد مى‏کند و به‏نظر او مادام که مسلمانان در قالب یک مجموعه برخورد مى‏کنند غرب نیز باید به همان‏گونه با آنها، برخورد و تعامل نماید.
16ـ وى پس از سخن گفتن از مهارت پیامبر اکرم (ص) در برخورد با دشمنان، مسلمانان صدر اسلام را متهم بدان مى‏سازد که انگیزه‏هاى آنان ـ همچنان که در جنگ‏هاى صلیبى شاهدش بودیم ـ تنها عقیدتى نبوده است.
17ـ او تأکید مى‏کند که پراکندگى و تفرقه‏اى که مسلمانان درگیر آنند مفهوم دارالسلام را از یک مفهوم سیاسى به یک مفهوم صرفاً دینى، تبدیل کرده و فراخوان‏هاى وحدت اسلام، امروزه هیچ گوش شنوایى نمى‏یابند.
18ـ او یادآور مى‏شود که اقدامات مسلمانان علیه حقوق بشر، هیچ ربطى به اسلام ندارد.
19ـ شیرین هانتر حرکت احیاى اسلامى را علت برخورد تمدن‏ها مى‏داند و عقیده دارد که این حرکت نیز به نوبه‏ى خود معلول ویژگى‏هاى اسلام است.
20ـ او به دو ایده‏ى پیوند دین و سیاست و کیان امت اسلامى مى‏پردازد و آن‏ها را دو افسانه برمى‏شمارد و معتقد است که امت اسلام از زمان وفات پیامبر اکرم (ص)، وجود خارجى پیدا نکرده است، اما در عین حال تأکید مى‏کند که این دو ایده در پیدایش خیزش اسلامى، (به مثابه‏ى نقش عنصر ارزش) و در کنار عوامل دیگرى از جمله تقسیم جوامع و به حاشیه راندن عناصر اسلامى و کوشش سنت‏گرایان براى تغییر معادلات قدرت (به مثابه‏ى نقش عنصر مصلحت)، سهم داشته‏اند.
21ـ نویسنده براساس فرضیه‏هاى خویش نتیجه مى‏گیرد که کارزار با غرب، گریزناپذیر نیست، زیرا به گفته‏ى او ـ آن چنان که خاورشناسان جدید مدعى‏اند ـ این امر تنها متکى به عنصر ارزشى نیست. آن‏ها در پى این ادعا، خواهان قلع و قمع جهان اسلام هستند. اینان کسانى چون کرامر هستند که پرزیدنت کارتر را شدیداً مورد انتقاد قرار مى‏دهد که چرا روحانیان در ایران را اجازه‏ى ظهور داد. برلمونز نیز یکى دیگر از این افراد است، در برابر این تفسیر کسانى قرار دارند که او آن‏ها را «جهان سومى‏هاى نو» مى‏نامد و کسانى چون بورگات را شامل مى‏شوند که دو عنصر ارزش و مصلحت را در عرصه‏ى تنظیم روابط، مى‏پذیرند و در نتیجه به نوعى سازش فرا مى‏خوانند و خانم شیرین هانتر نیز آن را مورد تأیید قرار مى‏دهد.
22ـ به عقیده‏ى شیرین هانتر عوامل خیزش اسلامى عبارت است از:
گسیختگى بافت اجتماعى موجود در قرن هجدهم و از آن جا تبدیل رابطه‏ى متعادل و برابر به رابطه‏ى سلطه که باعث ایجاد جریان مخالف گردید. (جریان بازگشت به اسلام چه به صورت خشک و جزمى همچون جریان سلفى، یا به صورت انعطاف‏پذیر همچون مکتب اقبال و سر سیداحمدخان، مرجانى و دیگران.)
23ـ نویسنده در ارزیابى خود از سیدجمال‏الدین اسدآبادى و محمد عبده و این که آیا آن‏ها اصلاح گر یا منافق هستند بیشتر و با استناد به پاسخ شدیداللحن اسدآبادى به یورش «رینان» علیه اسلام و به عنوان این که هر دو تمدن سابق را تخریب کرده، جنبه‏هاى منفى آنان را برجسته مى‏سازد و البته خود معتقد است که اسدآبادى در این امر، از «تقیه» بهره گرفته است.
24ـ شیرین هانتر یادآور مى‏شود که از منظر سیاسى، رهبران از نیمه‏ى قرن نوزدهم بدین سو، شروع به نوآورى و مدرن‏سازى کردند که از آن جمله‏اند: امیرکبیر در ایران، عثمانى‏ها در ترکیه، محمدعلى پاشا در مصر، نیز انقلاب مشروطیت در ایران در سال 1905 میلادى و سپس انقلاب نوین ترکیه. وى خاطرنشان مى‏سازد که اصلاحگران مسلمان در آن واحد، هم با لائیک‏ها و هم با سنت‏گرایان، رویارو شدند.
25 ـ در میان سال‏هاى 1920 ـ 1970 میلادى، لائیک‏ها پیروزى قاطعى به‏دست آورند و لائیسم بر مسلمانان تحمیل شد و به پراکندگى فرهنگى و کارزار هم‏پیمانان منجر گردید. او مى‏گوید که گاهى ملى‏گرایان با اسلام‏گرایان علیه چپ‏گرایان متحد و هم‏پیمان مى‏شدند و گاه نیز چپ‏گرایان با اسلام‏گرایان علیه سنت‏گرایان اتحاد برقرار مى‏ساختند و گاه نیز، درگیرى میان فارغ‏التحصیلان دانشگاه‏هاى غربى و دانش آموختگان زبان عربى بالا مى‏گرفت. با این‏همه این مدرنیسم، در کوشش‏هاى خود با شکست مواجه شد و پاى‏بندى به اسلام به مثابه‏ى راه حل، اعتبار خود را بازیافت.
26ـ او معتقد است که انقلاب اسلامى از ویژگى‏هاى دین براى تحریک توده‏هاى مردم بهره گرفت، اما آرزوهاى توده‏ها را برآورده نساخت و از این رو با حقیقت مهمى که عبارت از جدایى دین از سیاست است روبه‏رو گردید.
نویسنده پس از طرح دیدگاه‏هاى دکتر سروش در نسبیّت و تشبیه آن‏ها به نظریات سرسید احمد، مى‏گوید که این به معناى اصلاح‏پذیرى اسلام است.
27ـ وى آنگاه از عوامل بیرونى خیزش اسلامى از جمله: تأسیس کشور اسرائیل، شکست اعراب از اسرائیل در سال 1967، ثروت‏هاى نفتى، شکست شوروى در افغانستان، و پیروزى انقلاب اسلامى در ایران یاد مى‏کند و درباره‏ى آخرین عامل یعنى پیروزى انقلاب اسلامى ایران خاطرنشان مى‏سازد که پذیرش توقف جنگ در سال 1988، همه‏ى امیدها را نقش برآب ساخت.
28ـ او آن گاه اظهار مى‏دارد که غرب با آنچه ذکر شد، با خیزش اسلامى خصومت مى‏ورزد، چون بر اثر سیاست‏هاى خود غرب ـ و نه به دلیل این که اسلام داراى ویژگى ضدغربى است ـ این خیزش با غرب دشمنى دارد.
وى براین اساس، یادآور مى‏شود که کسانى چون «برنارد لویس» و «دانیال بایبس» از خاورشناسان نو، دشمنى خیزش اسلامى با غرب را به ترس و حسادت ارجاع مى‏دهند که البته خود، با این نظر، انتقاد مى‏کند. این دیدگاه از نظر او البته متضمن بخشى از واقعیت است؛ درست همان‏گونه که غرب نسبت به ژاپن و چین، حسادت به خرج مى‏دهد؛ حال آنکه دیگران معتقدند که کینه‏ى اسلامى نسبت به غرب، ناشى از سیاست‏هاى خود غرب است و از این رو لائیک‏ها نیز در این مورد با مسلمانان، هم عقیده هستند.
29ـ نویسنده در صفحه‏ى 149 کتاب مى‏گوید: «این بحث‏ها، آشکارا این نکته را روشن ساخت که پیدایش پدیده‏ى اسلامى، تا حد بسیارى بخش جدایى‏ناپذیر تکامل تجربه‏ى اسلامى درگستره‏ى متنوع زمانى و مکانى آن است. این پدیده نیز همچون جنبه‏هاى دیگر تجربه‏ى اسلامى، در پیوند با پیشرفت و تکامل به تحولات اجتماعى و اقتصادى و سیاسى و فرهنگى جوامع اسلامى و پویایى رویارویى‏هاى آن با جهان غیراسلامى و با قدرت‏ها و اندیشه‏هاى برخاسته از آن است؛ مرحله‏ى بعدى، عرفى شدن هرچه بیشتر جوامع اسلامى و حرکت در جهت تلفیق آموزه‏هاى اسلامى با مفاهیم غربى خواهد بود.»
30ـ او سرانجام، به سیاست خارجى برخى کشورهاى اسلامى مى‏پردازد تا هم ثابت کند این تنها اسلام نیست که در نظم و نظام این کشورها، دخیل است، بلکه او چنین نتیجه‏گیرى مى‏کند:
الف ـ تأثیر اسلام در رفتار کشورهاى اسلامى همچنان اندک خواهد بود و شکل‏گیرى یک موجودیت واحد براى مسلمانان، عملاً بعید است.
ب ـ روابط این کشورها با غرب از متشنّج تا دوستانه، متغیر خواهد بود.
ج ـ مادام که منابع و سرچشمه‏هاى دیگرى براى اختلاف میان کشورهاى اسلامى از جمله تلاش آن‏ها براى ایجاد موازنه‏ى منفى قدرت در رویارویى با غرب وجود دارد، عرفى شدن جهان اسلام، همه‏ى مشکلات آن را حل نمى‏کند؛ هرچند داراى تأثیر به سزایى است.
د ـ روابط با غرب همسو و همگام با میزان همنوایى غرب با مسائل اسلامى، به‏تعادل مثبتى خواهد رسید، گو این‏که مصالح و منافع مادى هر کشور نیز بر این روابط، تأثیر خود را برجاى خواهد گذاشت.
ه ـ رقابت براى بسط نفوذ در جهان اسلام، همچنان میان خود کشورهاى غربى، پابرجا خواهدبود.
وـ احتمال شکل‏گیرى رقیب قدرتمندى براى غرب، چالش مسلمانان را افزایش خواهد داد، حال‏آنکه نبود چنین احتمالى، اى بسا، مواضع انعطاف‏پذیرتر و برخوردار از تساهل بیشترى را درپى خواهد داشت.
دیدگاه انتقادى:
اینک، پس از بررسى گذراى محتواى مباحث یاد شده، شایسته است این نکات را مطرح سازیم:
نکته‏ى نخست:
پیش از هرچیز، برخود لازم مى‏بینیم از شجاعت و شهامت نویسنده‏ى این کتاب در اعتراف به برخى حقایق تلخ از نظر غربى‏ها یاد کنیم، حقایقى چون:
الف) پذیرش این حقیقت که اسلام را نمى‏توان از طریق پیروزى‏هاى نظامى و از این قبیل، آن گونه که نازیسم و سوسیالیسم و امثال آن‏ها به زانو درآمدند، به شکست کشانید.
ب) این که نمى‏توان ایدئولوژى را از زندگى اجتماعى جدا ساخت، چرا که مسئله اجتماعى ـ هرچند به صورت ناخودآگاه ـ باید بر پایه‏هاى فلسفى استوار گردد و در غیر این صورت بى هدف و بدون توجیه خواهد ماند.
ج) غرب به ارزش‏هاى ادعایى خود از جمله دموکراسى و حقوق بشر در صورتى که به منافع آن خدمت نکنند، چندان توجهى نمى‏کند.
د) لائیسم حتى اگر از مسیحیت یا یهودیت الهام گرفته باشد، با نظام دینى، سازگارى ندارد.
ه) کسانى که به دیدگاه‏هاى اسلام، نگاهى سطحى دارند خود سطحى‏نگر هستند.
و) به مسخره گرفتن عقیده‏ى هانتینگتون آن جا که اظهار مى‏کند اسلام با برابرى میانه‏اى ندارد.
ز) جداسازى ایمان اسلام به حقوق بشر از عمل مسلمانان در این زمینه.
ح) اعتراف به این که لائیسم بر جهان اسلام تحمیل شده است.
ط) این که غرب با انگیزه‏هاى اخلاقى منحطى چون حسادت و کینه‏توزى برخورد کرده و مى‏کند.
نکته‏ى دوم:
این نویسنده، بر این گمان است که مسئله یا داراى مواضع مبتنى بر ارزش‏هاى اسلامى است که در این صورت امکان سازشى وجود ندارد و یا مبتنى بر مواضع مصلحت‏آمیزى است که براین اساس مى‏توان به راه حل‏هاى میانه، دست یافت. اما باید خاطرنشان کرد که در حقیقت:
1ـ اسلام، مصلحت هماهنگ با اهداف خود را نیز ارزش تلقى مى‏کند و اى بسا این ارزش را بر بسیارى از احکام خود مقدّم شمرده است.
2ـ اسلام داراى عناصر انعطاف‏پذیر فراوانى است که براى امت امکان و توانایى همسویى و همگامى با تغییرات زمانى و مکانى و نیز خروج از بن‏بست‏ها را فراهم مى‏سازد؛ از جمله مى‏توان به مراتب متفاوت احکام اولیه، احکام ثانویه (اضطرارى) و احکام حکومتى اشاره کرد که هر یک ویژگى‏ها و گستره‏هاى معیّن از جمله منطقه‏ى آزادى دارند که به حاکم اسلامى اجازه مى‏دهد آن را آن گونه که وضعیت ایجاب مى‏کند، پرسازد.
با این حال ما نمى‏توانیم رفتار وحشیانه‏ى غرب را (که فوکویاما آن را نهایت تکامل تاریخى قلمداد مى‏کند)، اصل قرار دهیم و از اسلام بخواهیم براى تحقق همزیستى، همواره خود را با آن هماهنگ سازد و مثلاً از فلسطینى‏ها خواسته شود که از سرزمین و کرامت خود و حتى از حق مقاومت در برابر اشغالگران براى تحقق صلح و همزیستى، در گذرند.
این شیوه را ما در میان نویسندگان غربى و پیروان آن‏ها شاهد هستیم؛ آن‏ها غرب را معیار و ملاک پیشرفت و مدرنیسم قرار مى‏دهند و برآنند که چنانچه جهان اسلام خواهان پیشرفت باشد باید خود را با غرب هماهنگ سازد.
راه روشن و درست آن است که ابتدا خیرخواهان آینده‏ى بشریت، رفتارهاى برتر را مورد ارزیابى قرار دهند و سپس از کسانى که به آن‏ها تمکین ندارند بخواهند تا حق را پذیرا شوند؛ این روشى انسانى است که منطق هم آن را اقتضا مى‏کند و قرآن نیز در عرصه‏هاى اصلاح، مورد تأیید قرار مى‏دهد.
نکته‏ى سوم:
چنانچه تحلیل‏ها، راه‏حل‏ها و اظهارات سردمداران غرب را طى زمان و در سطوح مختلف پى‏گیرى کنیم متوجه مى‏شویم که فکر و ذکر و نگرانى عمده‏ى غرب، ارائه‏ى اسلام به منزله‏ى جایگزین تمدنى ویژه با جنبه‏هاى ارزشى است که درعین حال، ناهمسو با ارزش‏هاى غربى به شمار مى‏آید و داراى عنصر بقا و رشد مداوم و حفظ خود و منع دیگران از استثمار نیز هست، که نتیجه‏ى آن هم سقوط الگوى غربى و فروپاشى برترى تمدنى انسان مسیحى اروپایى سفیدپوست است. این اندیشه و نگرانى، همواره در سخنان سیاستمدارانى چون چرچیل، دوگل، برلسکونى (نخست‏وزیر ایتالیا)، جرج بوش و امثال آن‏ها و در سخنان تاریخ‏نگارانى چون توین‏بى، و فیلسوفانى چون ویلیام جیمز و نویسندگانى همچون هانتینگتون و فوکویاما و برایان و دیگران انعکاس یافته است.
در این گستره، به موارد بسیارى مى‏توان برخورد کرد، از جمله:
ـ اظهارات «ریچارد نیکسون» رئیس جمهور اسبق آمریکا در توصیف ایران با عنوان «جزیره‏ى ثبات».
ـ سخنان «برلسکونى» نخست وزیر ایتالیا که تمدن مسیحیت را بر تمدن اسلام، ترجیح داده بود.
ـ اظهارات دادستان کل آمریکا در زمان جورج دبلیو بوش که در کمال وقاحت، به مقایسه‏ى میان خداى مسیحیت مى‏پردازد؛ بدین سان که خداى مسیحیت خود را قربانى و فداى بشریت مى‏کند، و خداى اسلام، که از بشریت مى‏خواهد فرزندان خود را به عنوان قربانى، به بارگاهش تقدیم کنند.
ـ هراس برخى کشورهاى غربى همچون فرانسه از بازگشت به حجاب به مثابه‏ى سمبل خیزش اسلامى.
ـ اظهارات جورج بوش که خود به ابتذال آن‏ها پى‏برد و دیگر تکرارش نکرد مبنى بر این که جنگ علیه تروریسم را جنگ صلیبى تلقى مى‏کند.
ـ اظهارات پیاپى در این خصوص که اسلام غول خوابیده‏اى در خاور میانه است و باید مراقب بیدار شدنش بود. (از جمله در مطالبى که در وصیتنامه ژنرال دوگل آمده، یا در یادداشت‏هاى روزنامه‏هاى اروپایى از جمله تایمز لندن در شماره‏ى مورخ 29/4/1987، چاپ شده است.)
ـ آنچه ریچارد پرل مشاور پنتاگون ـ که روزنامه دیلى تلگراف او را اندیشمند دینى توصیف کرده است ـ و دیوید فرام نویسنده‏ى سخنرانى‏هاى جورج بوش در کتاب مشترک خود: «دلایل پیروزى در جنگ علیه تروریسم» نوشته‏اند، حاکى از این که بنیادگرایى اسلامى، بزرگترین پشتیبان تروریسم است و باید آن را هدف قرار داد.
ـ از مطالعات و بررسى‏هاى غربى چنین برمى‏آید که عده‏اى به تشویق جدّى کسانى که آن را پیشگامان مدرنیسم و طرفداران غرب مى‏نامند، مى‏پردازند؛ از جمله این بررسى‏ها، مطالعات «بنیاد پژوهش‏هاى نظرى راند» در آمریکاست که در پى حذف بنیادگران و سنت‏گرایان مخالف ارزش‏هاى غربى است. (به نقل از شماره‏ى 971 روزنامه اماراتى الخلیج).
هم از این اندیشه بود که با قدرت‏یابى و تشدید در دهه‏ى هشتاد و اوایل دهه‏ى نود قرن گذشته، ایده‏ى استراتژى جدید آمریکا در سال 1997، شکل گرفت و حتى مى‏توان گفت براساس همین اندیشه و نگرانى‏ها بود که اقدامات بزرگ و عمده‏ى غرب طى قرن‏هاى اخیر ـ اگر نگوییم از مدت‏هاى مدید بدین سو ـ رقم خورد و هم از پرتو همین اندیشه‏ها و نگرانى‏ها بود که جهانى شدن که در واقع به مفهوم غربى شدن یا آمریکایى شدن روابط سیاسى، فرهنگى، اقتصادى و اجتماعى، و متکى بر جریان طبیعى جهانى از کثرت به سوى وحدت در عرصه‏هاى مختلف است مطرح گردید.
همین اندیشه و نگرانى ـ که نویسنده‏ى مورد نظر، شیرین هانتر، از آن‏ها به حسادت یاد مى‏کند ـ غرب را بر آن داشت انواع گوناگون عقب‏ماندگى، تفرقه و پراکندگى و لائیسم را بر جهان اسلام تحمیل کند.
عقب‏ماندگى، رهاورد غرب براى این جهان (جهان اسلام) است و تفاوتى هم نمى‏کند که در عرصه‏هاى علمى، اقتصادى، نظامى، فرهنگى یا اجتماعى باشد. روشن است که غرب براى اثبات ادعاهاى متمدن سازى انسانى، تنها اجازه‏ى پیشرفت اندکى به دیگران مى‏دهد.
البته در این جا در پى توجیه کوتاهى مسلمانان در این عرصه نیستیم، اما آنچه مسلّم است غرب، براى عقب نگاه داشتن جهان اسلام و تعمیق فاصله‏ى میان غرب و جهان اسلام به شیوه‏هاى گوناگون سعى و تلاش وافر داشته است.
درباره‏ى تفرقه و پراکندگى نیز باید گفت غرب مهم‏ترین نقش را در ایجاد آن، به طور مستقیم یا از راه کسانى که تحت تأثیر اندیشه‏هاى غربى قرار داشته و دارند، ایفا کرده است. از نوشته‏هاى نویسنده‏ى مورد نظر میزان نگرانى از وحدت جهان اسلام هویداست؛ به طورى که در پایان کتاب خود مقرر مى‏دارد که وحدت اسلامى و وجود اتحاد اسلامى، امرى دور از دسترس در آینده و صرفاً پیدایش احساس اسلام جهان شمول است، اما پیدایى فراخوان‏هاى اولیه‏ى سازمان‏هاى سراسرى جهان اسلام در نیمه‏ى دوم قرن گذشته، همه‏ى محاسبات غرب را به هم ریخت؛ به گونه‏اى که نقشه‏هاى بسیارى طرح نمودند. از جمله در پى تهى کردن آن از محتواى اصلى و بسنده کردن به شکل ظاهرى و عاطفى براى اشباع نیاز شدید مسلمانان و گرایش نیرومند و مقاومت‏ناپذیر آنان به وحدت اسلامى، برآمدند. این تفرقه‏اندازى، اشکال متنوعى به خود مى‏گیرد: گاه براساس قومى و گاه بر پایه‏ى جغرافیایى و گاهى دیگر بر مبناى زبانى و برخى اوقات براساس گرایش‏ها و گاه نیز بر پایه‏ى سطح زندگى و مانند آن. شیرین هانتر بى آن که سخنى از نقشى که غرب در از میان برداشتن امپراتورى عثمانى و نیز گسترش اندیشه‏هاى تنگ‏نظرانه‏ى ناسیونالیستى و ایجاد اختلاف میان رژیم‏هاى دست ساخته و امثال آن به میان آورد، معتقد است گسیختن بافت اجتماعى جهان اسلام خود یکى از عوامل خیزش اسلامى و فراخوان بازگشت به اسلام به شمار مى‏رود.
در باره‏ى لائیسم نیز باید گفت درد بى‏درمانى است که جهان اسلامى ما گرفتار آن گشته و طى مدت مدیدى، بر بخش اعظم این جهان، چیره گردیده است؛ غرب به اشکال مختلف، اندیشه لائیسم (جدایى دین از سیاست) را تشویق و ترغیب کرده است؛ به طورى که نویسنده خود اذعان دارد که طى سال‏هاى 1970ـ1920 این اندیشه، در واقع بر جهان اسلام تحمیل شد، هرچند نتوانست به اهداف خود دست یابد. همین عدم توانایى در تحقق اهداف نیز طبیعى بوده زیرا جهان اسلام هرچند از اسلام و احکام آن فاصله گرفته باشد همچنان در عمق وجود، عواطف و احساسات خود، اسلامى باقى مانده است. به این حقیقت، یک حقیقت دیگر باید افزود؛ یعنى این که اسلام دین زندگى است و نمى‏توان آن را از جنبه‏هاى فرهنگى، اجتماعى و سیاسى، جدا ساخت. (حقیقتى که نویسندگان غربى و حتى سیاستمداران، همواره سعى در انکار آن داشته و در سخنان "کالین پاول" وزیر خارجه آمریکا به تاریخ 14 نوامبر 2003 میلادى نیز دیده مى‏شود. ضمن آن که طرفداران جدایى دین از سیاست در جهان اسلامى ما نیز بر آن تأکید مى‏کنند و حتى جنبه‏ى فلسفى هم بدان مى‏بخشند و نویسنده کتاب مورد نظر یعنى شیرین هانتر نیز سعى دارد آن را راه‏حل سحرآمیز کارزار غرب و جهان اسلام قرار دهد و بر آن است که همه‏ى کوشش‏ها و تلاش‏ها باید به منظور سکولاریزاسیون جامعه اسلامى باشد. به گمان او در کتاب و سنت، نظام سیاسى اسلامى، چندان شکل مشخصى ندارد و جامعه‏ى اسلامى، لائیسم را مى‏پذیرد و در این صورت کارزار با غرب، جنبه‏ى گریزناپذیرى نخواهد داشت و این که نظریه‏ى جامع و همه جانبه‏اى در مورد روابط بین‏المللى در اسلام وجود ندارد و اصل جهاد نیز با اصل نفى اجبار و اکراه در دین منافات دارد و مسلمانان باید از جهان‏گرایى اسلام، دست بردارند و حرکت احیاى اسلامى که لائیسم را نفى مى‏کند باید از سوى مسلمانان نفى شود، زیرا خود باعث کارزار میان تمدن هاست و بر جهان اسلام است که ارزش‏هاى خود را با مصالح خود، هماهنگ و همسو سازد و دیگر این که مسئله‏ى جدایى دین از سیاست حقیقتى است که انقلاب اسلامى در ایران نیز با آن مواجه گشته و نتوانسته بر آن فایق آید. از طرفى اندیشه‏ى اصلاح‏گرایانه‏ى نسبى مربوط به برخى از نواندیشان به معناى آن است که اسلام اصلاح و البته لائیسم‏پذیر است. آنان همسویى و همنوایى اسلام و غرب را از طریق تحقق لائیسم در بزرگترین جامعه‏ى اسلامى تلقى کرده‏اند). چنانچه این دو حقیقت پیش‏گفته، یعنى اسلامى بودن عمق وجود جهان اسلام از یک سو، و عدم جدایى اسلام از زندگى از سوى دیگر را به یک‏دیگر پیوند دهیم آشکارا بطلان همه‏ى تلاش‏هاى مربوط به جدایى دین از سیاست در جهان اسلام را نتیجه خواهیم گرفت.
اى کاش این‏گونه نواندیشان سخن خود را مبنى بر این که نظام دینى به هر حال با لائیسم کنار نخواهد آمد جدى‏تر گرفته و از آن جا سخنان ما را درک مى‏کردند؛ مگر این که ویژگى و صفت نظام را از اسلام سلب کنیم و آن را صرفاً آموزه‏هاى اخلاقى سطحى تلقى کنیم که این امر نیز امکان‏پذیر نیست.
اسلام در مورد هریک از رفتارهاى انسانى، دیدگاه ویژه‏اى دارد و کسانى که با اسلام آشنایى دارند مى‏دانند که بنا به فرموده‏ى امام جعفر صادق(ع)، در مورد هر اتفاق و واقعه‏اى، حکم خداوندى در کتاب خدا و سنت او وارد شده است.(16) و تا زمانى که انسان پاى‏بند احکام اسلام نباشد نمى‏تواند او را مسلمان قلمداد کرد: «فلا وربّک لایؤمنون حتّى یحکّموک فیما شجر بینهم ثمّ لا یجدوا فی أنفسهم حرجاً ممّا قضیتَ ویُسلّموا تسلیما» (نساء: 65) «اما چنین نیست، به پروردگارت قسم که ایمان نمى‏آورند مگر آن که تو را در مورد آنچه میان آنان مایه‏ى اختلاف است داور گردانند سپس از حکمى که کرده‏اى در دل‏هایشان احساس ناراحتى و تردید نکنند و کاملاً سر تسلیم فرود آورند.»
نکته‏ى چهارم:
خیزش اسلامى، اساساً واکنشى بر عناصر سه گانه‏ى پیش گفته یعنى: عقب‏ماندگى، تفرقه و لائیسم و براى تحقق بازگشت به اسلام با تمام اقتضاآت آن، مطرح گشته است. اسلام دین پیشرفت است و به همه‏ى انواع دانش فرا مى‏خواند و از امت اسلام مى‏خواهد که همه‏ى عناصر قدرت را در خود تحقق بخشد و همه تلاش و کوشش خود را براى بهترین امت بودن، به کار گیرد و پیشگام مردمان جهان باشد. عقب‏ماندگى، حالتى مطلقاً غیرطبیعى تلقى مى‏گردد.
اسلام دین وحدت است و برنامه‏ریزى اسلامى براى وحدت نیز کاملاً روشن است، قانون یکى است، رهبر یکى است، عواطف و احساسات و شعارها و عبادت‏ها، یکى است ثروت‏هاى امت نیز در مالکیت تمامى امت قرار دارد؛ حقوق مسلمانان نیز جملگى برابر و حتى همه‏ى آنان در برخى انواع مالکیت، اشتراک دارند و از نظر معیشتى نیز برابرى و تأمین اجتماعى، شامل همه‏ى مسلمانان مى‏گردد و مسلمانان همگى در برابر مجموعه‏ى امت و حد و مرزهاى آن داراى مسئولیت مشترکى هستند.
ولى اوضاع کنونى و توجیهاتى که براى آن مى‏گردد همگى استثناهایى است که همگان باید به منظور حذف‏نهایى آن‏ها، و بازگشت به واقعیت اسلام، بکوشند؛ حتى یک عالم یا شخص صرفاً مطلع از حقیقت اسلام را سراغ نداریم که درباره‏ى این حقیقت کاملاً روشن، تردید روا دارد.
اسلام ـ همچنانکه گفتیم ـ دین زندگى است و امکان ندارد که با لائیسم ـ با هر تعریفى از آن یا هر صفت مثبت یا منفى که بدان متصف شود ـ همسویى داشته باشد؛ اما این که به تجربه‏هاى موجود، استناد گردد، تنها فریبى بیش نیست، زیرا این تجربه‏ها به جهان اسلام تحمیل شده و با حقیقت اسلام، منافات دارند.
اى بسا بتوان با شیرین هانتر در برخى جمله‏ها و عبارت‏ها، هم عقیده بود و بر عنصر «برترى» انگشت گذارد و آن را رمز درگیرى و کارزار آن دانست، اما در عین حال آنچه باید بر آن تأکید شود این است که گرایش به برترى، عاملى طبیعى است که چنانچه روند رقابتى و سازنده به خود گیرد، در راستاى پیشرفت و تکامل زندگى بشریت در همه‏ى عرصه‏ها قرار خواهد گرفت. البته در صورتى که جنبه‏ى منفى به خود گیرد و از عامل حذف سلطه‏گرانه و زورمندانه و محو دیگران بهره گیرد، همچون سایر عوامل طبیعى، منجر به ویرانى و ستمگرى مى‏گردد. چیزى که امروزه در جهانى شدن و برخورد غرب با مسلمانان، شاهد آن هستیم.
بنابراین، خیزش اسلامى به برترى تمدن اسلامى فرامى‏خواند و این فراخوانى نباید حساسیت دیگران را ـ در صورتى که خود را داراى روحیه‏ى رقابت‏پذیر مى‏دانند و همین روحیه نیز باید همه‏جا گسترش یابد ـ برانگیزاند.
در باره‏ى عوامل این خیزش نیز ما انتظار نداریم که نویسنده، پرده از عوامل حقیقى بردارد؛ او چون نمى‏تواند چنین کند از عوامل جانبى و فرعى یاد مى‏کند و در برخوردى سطحى‏نگرانه، اندیشه‏ى حسادت و دگرگونى روابط و امثال آن را مطرح مى‏سازد. این عوامل ـ در پرتو بررسى‏هاى میدانى ـ از این قرارند:
یکم: انرژى و امکانات پایان‏ناپذیر و درونى اسلام، به مسلمانان انگیزه‏هاى دگرگونى مى‏بخشد و بر حفظ هویت تمدنى خویش انگشت مى‏گذارد و از آن مهم‏تر، آنان را همواره به حفظ برترى یا بازیابى این برترى، رهنمون مى‏سازد. پیش از این اشاره کردیم که همه‏ى شیوه‏هاى ذوب و استحاله، داراى پیامدهاى موقتى و گذرا خواهند بود، زیرا اسلام طبیعتاً به وحدت فرا مى‏خواند و لائیسم را نفى مى‏کند. نویسنده (شیرین هانتر) در اشاره به این عامل، دچار تردید است، گاه آن را مطرح مى‏سازد و بدان اعتراف مى‏کند و گاهى نیز سعى دارد از اهمیت آن بکاهد.
دوم: تشدید یورش اروپا به جهان اسلام به طورى که غرب بر ثروت‏هاى جهان اسلام انگشت گذارد و بخش اعظم کشورهاى اسلامى را به استعمار کشاند و هویت فرهنگى مسلمانان را مورد تجاوز قرار داد و حتى بر بنیادهاى عقیدتى و اخلاقى اسلام و مسلمانان یورش برد و به گسترش رذایل اخلاقى همت گماشت و بافت اجتماعى جامعه‏ى مسلمانان را از طریق مزدوران حقیقى یا فرهنگى خود، دچار از هم گسیختگى کرد و رژیم غاصب صهیونیستى را در قلب جهان اسلام، قرارداد، تردیدى نیست که حملاتى از این دست، با واکنش‏ها و عکس‏العمل‏هاى نیرومندى از سوى امتى که اسلام ـ به رغم همه‏ى کوشش‏هاى سرکوب و قلع و قمع ـ همچنان در آن زنده و پویاست، رو به رو گردد.
ما به دلیل روشنى ابعاد این عامل، و روشنى این حقیقت که اشغال سرزمین، انواع مقاومت‏ها را در پى خواهد داشت، در پى به درازا کشاندن سخن در این باره نیستیم؛ خود غرب نیز حتماً با درک این نکته و وقوف به این حقیقت، سعى کرد امتیازهایى دهد و با اعطاى استقلال صورى به برخى مناطق اسلامى، این اقدام خود را جبران سازد، اما این کار نیز فرصتى براى رشد وسیع و گسترده‏ى خیزش اسلامى فراهم آورد و باعث شد در دهه‏ى شصت، اندیشه‏ى اسلام جهان‏شمول مطرح گردد و در دهه‏ى هفتاد و هشتاد نیز به شکل نگران کننده‏اى از نظر غرب، گستردگى بى‏سابقه‏اى پیدا کند.
سوم: ناکامى همه‏ى راه حل‏ها و پروژه‏هاى جایگزین مقاومت و تغییر، زیرا در خود عناصر شکست خویش را همراه داشتند. پروژه‏ى ملى‏گرایى تنگ‏نظرانه به رغم هیاهوى بسیار و به رغم این که خیلى زود وارد صحنه شد و بسیارى از اهداف غرب را تحقق بخشید و نشانه‏هاى زیادى از اسلام در ترکیه و جاهاى دیگر را از میان برداشت، با شکست مواجه شد، زیرا با طبیعت اسلامى که از مرز قومیت‏ها و ملیت‏ها فراتر مى‏رود، همخوانى و هماوایى نداشت.
سوسیالیسم نیز ناکام گردید، زیرا هرچند از شعارهایى هماهنگ با برخى آموزه‏هاى اسلامى ازجمله عدالت اجتماعى و دفاع از محرومان و دشمنى با استعمار برخودار بود، براساس بنیادهاى الحادى شکل گرفته بود؛ شکل ترکیبى آن یعنى سوسیالیسم ملى نیز با ناکامى روبه‏رو گردید، زیرا چنین ترکیبى نیز غیرواقعى و ناهماهنگ با حس اسلامى بود و بیانگر هیچ‏گونه افزوده‏ى معرفتى نبود.
در این جا مایلم به تحلیل بسیار متین استادمان شهید امام محمد باقر صدر(ره) درباره‏ى این موضوع اشاره کنم که فرمود: «امت اسلامى در همان حال که به کارزار خود علیه عقب‏ماندگى و گسیختگى خود مى‏پردازد و سعى در تحرک سیاسى و اجتماعى در جهت وضعیت برتر، وجود استوارتر و اقتصاد غنى‏تر و مرفه‏ترى براى خود دارد، درپى یک سلسله آزمون و خطا، هیچ راهى جز راه اسلام و پى‏گیرى خط اسلام در پیشرو نمى‏یابد... زمانى که جهان اسلام چشم به زندگى انسان اروپایى دوخت و به جاى ایمان به رسالت اصیل خود و قیمومت آن بر زندگى بشریت، پیشوایى فکرى و رهبرى کاروان تمدن از سوى او را پذیرا شد، نقش خود را در زندگى در همان چارچوب و تقسیم کار سنتى‏اى قرار داد که انسان اروپایى جهان را براساس سطح اقتصادى هر کشور و توان تولید آن، به کشورهاى غنى یا پیشرفته اقتصادى و کشورهاى فقیر یا عقب‏مانده‏ى اقتصادى تقسیم کرد و کشورهاى جهان اسلام را همگى در نوع دوم یعنى کشورهاى عقب‏مانده قرار داد». ایشان پس از یادآورى این نکته که جهان اسلام گمان برده بود راه نجات و برون رفت او از این چرخه‏ى معیوب، در دنباله‏روى از غرب نهفته است؛ از این رو، آن را در دنباله‏روى سیاسى و اقتصادى دو نظامى جست و جو کرد که به صورت اقتصاد سوسیالیستى یا اقتصادى سرمایه‏دارى، درآمد که هر یک از دلایل و توجیه‏هاى خاص خود برخوردار بودند. وى آن گاه، به انتقاد از کسانى مى‏پردازد که در پیاده کردن هر طرح و برنامه‏اى، عامل روانى امت را نادیده مى‏گیرند: «امت اسلامى به حکم شرایط روانى ساخته و پرداخته عصر استعمار و فاصله‏گیرى از هر آنچه به آن (یعنى استعمار) مربوط مى‏شود، ناگزیر باید نهضت نوین خود را بر پایه نظام اجتماعى و شواهد تمدنى مستقل از کشورهاى استعمارگر، پى‏ریزى نماید» راه حل پیشنهادى نیز، گزینش ناسیونالیسم به منزله‏ى فلسفه و پایگاه تمدن خود بود؛ حال آن که ناسیونالیسم «نه یک فلسفه داراى اصول و نه یک منظومه‏ى اعتقادى بلکه در حد یک پیوند تاریخى و زبانى است؛ از این رو، در برخى کشورهاى جهان اسلام شعار «سوسیالیسم عربى» سر داده شد تا واقعیت بیگانه‏ى آن یعنى سوسیالیسم تاریخى و فکرى را لاپوشانى کند که البته هرگز هم موفق نگشت و نتوانست از بروز حساسیت امت جلوگیرى کند؛ چرا که چارچوب در نظر گرفته شده، ناتوان‏تر و سست‏تر از آن بود که بتواند این محتواى بیگانه را پنهان سازد... مدعیان سوسیالیسم عربى نمى‏توانند تفاوت‏هاى اصلى میان سوسیالیسم عربى و سوسیالیسم ایرانى و سوسیالیسم ترکى را از یک‏دیگر تمیز دهند» وى همچنین اظهار مى‏دارد «به رغم این که مدعیان سوسیالیسم عربى در ارائه مضمون حقیقى نوینى براى سوسیالیسم خود از طریق در نظر گرفتن چارچوبى عربى براى آن، ناکام ماندند». شهید صدر با این موضع خود بر همان حقیقتى که از آن سخن گفتیم، انگشت گذاردند و آن این که امت اسلامى به حکم حساسیت‏هاى ناشى از دوره‏ى استعمار، نمى‏تواند بناى نهضت نوین خود را جز بر پایه و بنیاد اصیلى که هیچ پیوندى با کشورهاى استعمارى نداشته باشد، بنا نهد. او درباره‏ى اسلامى که با این پروژه‏ها رو به رو مى‏گردد مى‏گوید: «این قدرت به رغم هرگونه گسیختگى و ضعف و فتورى که بر اثر فعالیت‏هاى استعمارى علیه آن در جهان اسلام، بدان گرفتار آمده همچنان داراى تأثیر شگرف در سمت و سودهى به رفتار و ایجاد احساسات و تعیین دیدگاه‏هاست».(17)
مجدداً به سراغ نویسنده (شیرین هانتر) مى‏رویم. او گاهى به این عامل نیز اشاره مى‏کند. آن جا که تأکید دارد لائیسم طى پنجاه سال، پیروزى درخشان و قاطعى را تحقق بخشید، اما نتوانست همه آرزوهاى را برآورده سازد و پاى‏بندى به اسلام نزد مسلمانان همچنان به مثابه‏ى راه حل، مطرح است.
چهارم: پیدایش شخصیت‏هاى روشنگر بزرگى که داراى تأثیرهاى متفاوتى در ایجاد این خیزش یا فراهم آوردن مقدمات و زمینه‏هاى آن و جهت‏دهى به آن و اعطاى توان حماسى و فکرى و یا ایجاد اعتماد به نفس و دمیدن روح امید به آینده‏ى درخشان و مطمئن آن، بودند؛ البته در کنار وعده‏هاى حتمى الهى در پیروزى موءمنان و مستضعفان بر روى زمین و تحقق عدل و داد سراسرى و ظهور مصلح موعود (عج).
در میان این شخصیت‏ها مى‏توان از بزرگان بسیارى نام برد؛ از جمله مرحوم سیدجمال‏الدین اسدآبادى (افغانى) ـ که نویسنده سعى کرده در اخلاق وى تردیدهایى روا دارد ـ و مرحوم محمد عبده ـ که درباره‏ى او نیز تردید روا داشته و او را عامل گرایش‏هاى سکولار برخى شاگردانش دانسته است ـ و مرحوم میرزاى نایینى، مرحوم کاشف الغطاء، امام خمینى (ره)، مرحوم سید قطب، شهید محمدباقر صدر، شهید استاد مطهرى، مرحوم غزالى، شهید دکتر بهشتى و بسیارى دیگر.
پنجم: در این راستا نباید از نقش حوادث بزرگ و جریان‏هاى شاخص در شعله‏ور ساختن لهیب خیزش اسلامى غفلت ورزیدند؛ حوادث و جریان‏هایى چون:
1ـ رشد و توسعه‏ى وسایل ارتباطى و انقلاب اطلاعات و رسانه‏هاى گروهى دیدارى و شنیدارى.
2ـ افزایش سطح آموزش اسلامى.
3ـ تکامل شیوه‏هاى تبلیغ اسلام.
4ـ فراهم آمدن برخى فضاهاى آزاد در جهان اسلام.
5ـ تشدید حرکت‏هاى ضد استعمارى.
6ـ تشکیل نهادهاى بین‏المللى انسانى مدافع حقوق بشر و فراخوان به تنظیم روابط بین‏الملل بر پایه‏هاى انسانى.
7ـ وقوع برخى حوادث دردآورى چون: به آتش کشیدن مسجدالاقصى یا شکست سال 1967 اعراب از اسراییل.
8ـ پیروزى انقلاب بزرگ اسلامى در ایران و پیروزى مجاهدان افغانى بر اتحاد شوروى در افغانستان.
9ـ فروپاشى اتحاد شوروى و رهایى کشورهاى اسلامى (آسیاى میانه).
همچنین دیگر حوادث و جریان‏هایى که در گسترش خیزش اسلامى و انتشار مفاهیم و فراخوان‏هاى آن در نفى عقب‏ماندگى، پراکندگى و سکولاریسم و نیز بازگشت به اسلامى که جایگزینى ندارد، نقش بسزایى داشتند.
در اینجا شایسته است یادآور شویم:
غرب هرگز از هیچ کوششى براى ناکام گذاردن خیزش اسلامى، مقابله‏ى با آن، سرگرم ساختن آن و وارد آوردن انواع تهمت‏ها از قبیل: عقب‏ماندگى و ارتجاع، افراط گرایى و بنیادگرایى، خشونت و تروریسم، فعالیت علیه دموکراسى و آزادى و ضربه زدن به حقوق بشر و... فرو گذار نکرد؛ البته در میان مسلمانان نیز کسانى بوده‏اند که در همین راستا، اندیشه‏هاى ارتجاعى را مطرح ساخته و خوراک براى غرب تهیه کرده یا به شیوه‏هاى افرطى عمل کرده و اى‏بسا اقدامات تروریستى نیز انجام داده‏اند و یا در برابر دموکراسى و آزادى، مقاومت‏هایى به خرج داده و علیه حقوق بشر، اقداماتى به عمل آورده‏اند، اما کاملاً روشن است که چنین کسانى هرگز نه تنها نماینده‏ى جریان کلى اسلام لائیکى نیستند، بلکه رفتار و کردارشان نیز نماینده‏ى خیزش اسلام و بیانگر روح اسلام و تعالیم آن نیست و خود نویسنده نیز کاملاً به این امر، اذعان دارد.
نکته‏ى پنجم: تشریح آینده‏ى خیزش اسلام
تصویرى که خانم شیرین هانتر ارائه مى‏کند، تصویرى تیره و همسو با گرایش‏هاى معمولاً هم‏جهت با آرزوهاى خود غرب است؛ تصویرى است که به منظور دور ساختن تأثیر اسلام از زندگى و ایجاد تشتّت در مواضع دولت‏هاى اسلامى به اعتبار اختلاف منافع تنگ‏نظرانه و تداوم روند سکولاریسم ـ به رغم این که هیچ مشکلى از مشکلات جهان اسلام را حل نکرده و جهان اسلام شدیداً خواستار توازن منفى در رویارویى با غرب است ـ قراردارد. ظاهراً به نظر خانم نویسنده بهتر است جهان اسلام، تسلیم این قدرت گردد و به جایگاه خود در «جهان عقب مانده» (جهان سوم) بسنده کند؛ گویا در عین حال به خود غرب نیز هشدار مى‏دهد که مبادا به جهان اسلام اجازه‏ى پیشرفت و قدرت رقابت دهد، زیرا این امر، چالش‏گرى‏هاى آن یعنى جهان اسلام با غرب و امید و آرزوهایش را افزایش مى‏دهد؛ حال آنکه اگر همچنان عقب بماند، امکان کوتاه آمدن آن بیشتر مى‏گردد!!).
این نتیجه‏اى است که نویسنده در پایان کتاب خود، بدان دست مى‏یابد؛ حقیقت آن است که این دیدگاه‏ها، نظر و باور نویسندگان به نسبت معتدل، در غرب است. افراطى‏هاى آنان همچنان اندیشه‏ها و نظرگاه‏هاى کسانى چون: ویلیام جیمز و هانتینگتون در ضرورت برخورد با جهان اسلام براساس قانون جنگل و وارد آوردن ضربات هرچه خشونت آمیزتر و عدم همکارى با آن را، تکرار مى‏کنند.
با این حال ما با گرایش‏هاى نویسنده، اختلاف نظر کامل داریم.
ما این ویژگى‏ها را در چشم انداز خیزش اسلام، مى‏بینیم:
یکم: گسترش حرکت خیزش اسلامى و ریشه‏گیرى هرچه عمیق‏تر آن، به گونه‏اى که دیگر حذف و یا تحریف آن کارساز نباشد.
براى استدلال در این باره، صرف‏نظر از مسائل اعتقادى که بى‏هیچ تردیدى بدان باور داریم، باید به نمودهاى خیزشى که سرتاسر جهان اسلام را در نوردیده و فرا گرفته و به ازدیاد سطح امید توده‏هاى اسلامى به آن و گسترش فزاینده‏ى سنت‏هاى اسلامى اشاره مى‏کنیم که از آن جمله است: حجاب، انواع همکارى‏هاى اسلامى و خواست فراگیر اجراى احکام اسلام در همه‏ى امور زندگى و تشکیل سازمان‏هاى اسلامى و ورود قدرتمندانه‏ى آن‏ها به عرصه‏هاى سیاسى و اجتماعى و ورشکستگى مرحله به مرحله‏ى اندیشه‏هاى سکولاریستى و نومیدى کامل نسبت به جز اسلام در صحنه‏ى فلسطین و در میان فلسطینى‏ها و دیگر صحنه‏هاى مقاومت و نیز گرایش نخبگان و توده‏هاى مسلمان به فرهنگ وحدت و تقریب مذاهب و کوشش مجدانه و پیگیر در همه‏ى سطوح براى رهایى از عقب ماندگى و... اشاره داشته باشیم.
دوم: گرایش کشورهاى اسلامى به منظور همکارى‏هاى جدى‏تر و تلاش براى ایجاد ساز و کارهاى تازه‏اى براى فعال سازى نهادهاى فراگیر و احساس خطر مشترک از سوى همگان.
باید خاطر نشان کنم که نمى‏خواهیم بیش از حد خوشبین باشیم، اما به این گرایش و تمایل نزد بخش اعظم مسلمانان، واقفیم و امیدواریم این امر تحقق پذیرد، به ویژه که اینک دیگر همه چیز در اختیار دولت‏ها و حکومت‏ها نیست و در این میان توده‏ها نقش به سزایى برعهده دارند.
سوم: ارتقاى میزان اهمیت جهان اسلام در عرصه‏هاى مختلف. هرچند، گاه این اهمیت، درک نمى‏شود، با این همه، حقیقتى است انکارناپذیر که نمى‏توان از آن چشم پوشید، این امت از نیروى عظیم انسانى، امکانات استراتژیک منحصر به فرد، موقعیت جغرافیایى سرنوشت ساز و مغزهاى علمى بسیار پیشرفته، و فراتر از همه‏ى این‏ها انرژى لایزال و همیشگى تمدن اسلامى برخوردار است.
سخن آخر این که:
اینجانب احساس مى‏کنم جهان اسلام، به رغم امکانات فراوان و توان بالاى ساخت آینده، به برنامه‏ریزى‏هاى راهبردى براساس عبرت‏آموزى از گذشته و آینده‏نگرى علمى با توجه به امکانات موجود نیازمند است. در این برنامه، دو نکته باید در نظر گرفته شود:
الف: مسأله‏ى پیوند امت با مفاهیم قرآنى و سوق آن در راستاى تجسم بخشیدن به آن‏ها در زندگى اجتماعى و در نتیجه ایجاد هماهنگى مطلوب میان میراث گرانقدرى که از آن برخوردار است؛ متناسب با جایگاه والایى که خداوند براى این امت در نظر گرفته و آن را پیشوا و پیشگام و راهبر بشریت قرار داده و نیز با میزان مشارکت این امت در روند تمدن بشرى و برنامه‏هاى وحدت‏بخش اسلام و میزان اجراى آن‏ها در عمل و سرانجام همسو با جنبه‏هاى پیشتازانه‏ى علمى که باید از آن برخوردار باشد از یک سو، و کوشش‏هاى به کار رفته در این راستا از سوى دیگر.
ب: هم‏سویى تنگاتنگ آموزش وپرورش با حرکت‏هاى فرهنگى و تبلیغى؛ به طورى که پیشرفت در هر یک از این سه عرصه بدون پیشرفت در عرصه‏هاى دیگر، متصور نیست؛ پیشرفت در این عرصه‏ها نیز به مفهوم تحقق تربیت اصیل و متناسب با زمان و با در نظر گرفتن عناصر متغیّر و با پشتوانه‏ى یک فرهنگ روشن و اصیلى که زندگى مردمان را به نام خداوند متعال رقم مى‏زند و با بهره‏گیرى از یک برنامه‏ى تبلیغى جامع و همه سونگر است. با امید به توفیقات الهى و رهنمون‏هاى خداوند یگانه.
________________________________________
1 . دبیرکل مجمع جهانى تقریب مذاهب اسلامى.
2 . براى مثال نگاه کنید به «الدرالمنثور» به نقل از احمد، ترمذى، نسایى، ابن ابى حاتم، طبرانى، الحاکم، بیهقى و دیگران.
3 . مکاتیب الرسول، ج 2، ص 316.
4 . همان، ص 388.
5 . همان، ص 390.
6 . بنگرید به: «حرکة الفتح الاسلامی» شکرى فیصل.
7 . الاسلام و العالم المعاصر، ص 130.
8 . همان، ص 132.

9 . «بیدهام برایان» در: اکونومیست لندن در سال 1994.

10 . الاسلام و الغرب، ص 34، کتاب التوحید.
11 . شیخ الغلابینى، کتاب خود: الاسلام روح المدنیة را در پاسخ به وى تألیف کرد که در همان سال نیز منتشر گردید.
12 . مستقبل الاسلام و الغرب (آینده اسلام و غرب) ص 95. در بقیه‏ى مطالب این مقاله نیز بر همین کتاب، تکیه خواهیم کرد.
13 . محمدجابر الانصارى در مقاله‏اى که در «ثقافتنا» صفحه‏ى 153، شماره‏ى اول منتشر ساخت. به‏نقل از محمد محمدحسین.
14 . مستقبل الاسلام و الغرب، ص 99.
15 . همین تعبیر در متن استراتژى آمریکا که در سال 1979 منتشر شد، وارد شده و بر ضرورت نبرد با اسلام جنگنده ـ که منظور وى اسلام سیاسى است ـ انگشت گذارده شده است.
16 . اصول کافى، ج 1، باب الرد الى الکتاب و السنة، حدیث 4، ص 59.
17 . شهید محمدباقر صدر، «اقتصادنا» ـ مقدمه.

تبلیغات