گوهر و صدف دین (13) کدام دین؟!
حوزههای تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
اصولا قرائت اموى دین، راه را براى بلهوسى و لودگى و بىبند و بارى مىگشاید . افرادى که مىخواهند در این راه آزادى داشته باشند، نمىخواهند خود را کافر و بىدین معرفى کنند . اینان مىخواهند هم مسلمان باشند و هم در شهوات خود آزادى داشته باشند و در این میدان چیزى کم نیاورند .
دین حق و دینهاى باطل
دین حق، همواره یکى است; ولى دینهاى باطل بسیارند . پلورالیزم مىخواهد همه را بر کرسى حق بنشاند و بگوید: حق مطلق وجود ندارد . همه ادیان، بهطور نسبى از حقانیتبرخوردارند . همه راهها به خدا ختم مىشود . تو اگر خداجوى باشى، از هر راهى که بروى، مطلوب خود را مىیابى . «کنشت و کعبه و بتخانه و دیر» کانونهاى دیندارى و خداجویى مىباشند . ضررى که پلورالیستها و کثرتگرایان و آنهایى که قرائتهاى مختلف دینى مطرح مىکنند، بر دین حق دارند، از ضررى که لشگر یزید بن معاویه بر امام حسین - روحى فداه - و یارانش داشتند، بیشتر است . لشگریان یزید با قرائت اموى دین، به جنگ سیدالشهدا علیه السلام آمدند . قرائتیاران آن حضرت از دین، قرائت علوى بود . آنان قرائت علوى را حق و قرائت اموى را باطل مىشناختند . ولى بسیار بعید است که جبهه مقابل، مدعى بوده که قرائت علوى باطل است; بلکه به خود اجازه مىداد که با قرائت اموى زندگى کند تا اگر نوید مال و منال به او داده شود، به جنگ عترت پیامبر صلى الله علیه و آله بیاید .
رمز قرائتهاى مختلف
اصولا قرائت اموى دین، راه را براى بلهوسى و لودگى و بىبند و بارى مىگشاید . افرادى که مىخواهند در این راه آزادى داشته باشند، نمىخواهند خود را کافر و بىدین معرفى کنند . اینان مىخواهند هم مسلمان باشند و هم در شهوات خود آزادى داشته باشند و در این میدان چیزى کم نیاورند .
اما قرائت علوى دین; از انسان مىخواهد که در اعتقاد و اخلاق و عمل، خالص باشد و همواره با نفس خود جهاد کند و با مراقبه و محاسبه، بدیها و کژیها و انحرافات را از خود دور گرداند .
با این توضیحات معلوم مىشود که اگر ما مىگوییم: محبت، گوهر دین است، از این محبت، هر محبتى اراده نمىکنیم، بلکه محبتى پایدار و ماندگار که شجره طیبه آن، ریشهدار و پرطراوت که همراه با جاودانگى و همطراز با ابدیتباشد . و از دین هم هر دینى مطلوب ما نیست . مگر نه خداوند به پیامبرش دستور مىدهد که به کفار بگوید:
«لکم دینکم و لی دین» (1) «شما را دینى است و مرا دینى» .
فرق اسلام و ایمان
ما این دین را به اسلام منحصر مىکنیم . ولى آیا گوهر اسلام محبت است؟ در روایاتى که قبلا نقل کردیم، دیدیم که گاهى به جاى دین، ایمان ذکر شده، نه اسلام . و از اینجا معلوم مىشود که مفهوم اسلام، مفهوم عامى است که همواره با محبت، یکى نیست . هنگامى گوهر اسلام، گوهر محبت است که به درجه ایمان برسد . هر ایمانى اسلام است . ولى هر اسلامى ایمان نیست . چنانکه هر مؤمنى مسلمان است . ولى هر مسلمانى مؤمن نیست . قرآن کریم مىفرماید:
«قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم ...» (2) .
«عربهاى بدوى گفتند: ایمان آوردیم . بگو: ایمان نیاوردید، بلکه بگویید: اسلام آوردیم . هنوز ایمان در دلهاى شما داخل نشده است» .
اسلام یعنى گفتن شهادتین، هرکس شهادتین بر زبان آورد، مسلمان است . مگر این که آن را نقض کند که در این صورت، مرتد است .
گفتن شهادتین، آثارى دارد . مانند طاهر بودن بدن، ارث بردن از مسلمان، جواز ازدواج با مسلمانان و محترم بودن جان انسان . به جز این آثار، آثار دیگرى بر گفتن شهادتین مترتب نیست . ولى هنگامى که ایمان در دل انسان راه یابد، علاوه بر این آثار، آثار دیگرى هم مترتب مىشود . همچنان که گفتن شهادتین امر ظاهرى است، آثار آن هم ظاهرى است و همچنانکه ایمان، امر باطنى و قلبى است، آثار آن هم باطنى و قلبى است . بر ایمان، پاداش عمل و ثواب، مترتب است و این، امرى باطنى است .
اینجاست که گوهر ایمان با گوهر محبتیکى مىشود و اسلام ایمانى، جداى از محبت نیست، ولى اسلام ظاهرى و غیر ایمانى از چاشنى محبت، تهى و خالى است . این محبت، هنگامى تام و کامل است که جامع «تولى» و «تبرى» باشد .
چرا شگفتزدگى؟
یکى از وهابیانى که در قبرستان بقیع، ماموریت داشت از گریه شیعیان بر مزار امالبنین - مادر دلسوخته اباالفضل العباس - یا بر تربت پاک آن چهار امام بزرگوار - امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام - جلوگیرى کند، تعجب مىکرد و مىگفت: چرا شما بر کسانى که بیش از هزار سال است مردهاند، گریه مىکنید؟
البته آنهایى که هنوز از اسلام ظاهرى نگذشته و ایمان به قلبشان راه نیافته است، حق دارند که تعجب کنند و اگر روزى دایتشدند و نور ایمان به قلبشان تابیدن گرفت، مىفهمند که گریه بر مظلومیت اولیاى خدا حق مسلم اهل ایمان است .
دو معنا براى کفر
اینجاست که باید براى کفر هم دو معنى در نظر بگیریم: یکى آن کفرى که در مقابل اسلام است و اگر کافر به این معنا، ذمى یا معاهد نباشد، خونش محترم نیست . و دیگرى آن کفرى که در مقابل ایمان است و کافر به این معنا، جان و مالش محترم است; ولى از پاداش عمل، محروم است .
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله به امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود:
«یا على، حبک ایمان و بغضک نفاق» (3) . «اى على، دوستى تو ایمان و کینه تو نفاق است» .
امام باقر علیه السلام فرمود:
«حبنا ایمان و بغضنا کفر . .» (4) . «دوستى ما ایمان و کینه ما کفر است» .
حضرت به دنبال مطلب فوق، آیه «... حبب الیکم الایمان ...» (5) را که متضمن تحبیب و تزیین ایمان در دلهاى مؤمنان است، قرائت کرد .
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
«یا على، حبک تقوى و ایمان» (6) . «اى على، دوستى تو پرهیزکارى و ایمان است» .
ریشه قرآنى روایات
شاید مطالعه و ملاحظه اینگونه روایات براى برخى عجیب ودشوار باشد; ولى خاطرنشان مىکنیم که اینها چیزى وراى قرآن نیستند . قرآن به پیامبر خدا مىگوید:
«... . قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربى ...» (7) .
«بگو: بر انجام رسالت، از شما مزدى نمىخواهم جز دوستى و محبتى که در راه خویشاوندانم باشد» .
شافعى - پیشوا و امام یکى از مذاهب اربعه اهل سنت - مىگوید:
یا اهل بیت رسول الله حبکم
فرض من الله فیالقرآن انزله
کفاکم من عظیم القدر انکم
من لم یصل علیکم لا صلاة له (8)
«اى خاندان پیامبر خدا، دوستى شما از جانب خداوند واجب شده و آن را در قرآن نازل کرده است . در بزرگى مقام و منزلتشما همین بس که اگر کسى در نماز بر شما درود نفرستد، نماز ندارد» .
«عجلونى» در کتاب کشف الخفاء گفته است:
لقد حاز آل المصطفى اشرف الفخر
بنسبتهم للطاهر الطیب الذکر
فحبهم فرض على کل مؤمن
اشار الیهالله فی محکم الذکر (9)
«آل پیامبر به سبب نسبتى که با آن گوهر پاک و پاکیزه دارند، به شریفترین افتخار رسیدهاند . دوستى آنها بر هر مؤمنى واجب است و خداوند در یکى از آیات محکمه قرآن، به آن اشاره کرده است» .
نگاهى به منهاج السنه ابن تیمیه
متاسفانه با اینکه اکثریت قاطع امت اسلامى بر وجوب دوستى اهل بیت علیهم السلام اتفاق نظر دارند، در مقابل، برخى چون «ابن تیمیه» - پیشواى وهابیان - و «ابن کثیر» به عناد و انکار و لجاج برخاستهاند . «ابن تیمیه» در کتاب منهاجالسنه خود - که به قول «علامه امینى» قدس سره بهتر است «منهاجالبدعه» ، نامیده شود - با اهانتبه علامه حلى که به آیه «قل لا اسالکم ...» بر وجوب محبت اهل بیت استدلال کرده، گفته است: این غلط و دروغ است; چرا که این آیه در سوره شورى است که در مکه نازل شده و در زمان نزول این سوره هنوز على و زهرا علیهما السلام ازدواج نکرده و اولاد آنها متولد نشده بودند (10) .
چه مىشود کرد؟ او در همان کتاب برخلاف راى همه مسلمین; ایمان و عدالت على علیه السلام را هم مورد انکار قرار داده است . او اسلام یزید و معاویه و دیگر خلفاى اموى و عباسى و نماز و روزه و جهاد آنها را به تواتر ثابت مىداند، ولى ایمان و عدالت على را مشکوک تلقى مىکند! (11) .
باید به او گفت: درست است که سوره شورى مکى است، ولى هیچکس نگفته است که آیه مودت خویشاوندان پیامبر، مکى است . از ابن عباس و قتاده نقل شده است که آیه مزبور و سه آیه بعد از آن، مدنى است . برخى; آیات دیگرى را هم استثناء کردهاند (12) .
علامه امینىقدس سره دهها تن از علماى بزرگ اهل سنت را بر شمرده است که در آثار خود با استناد به آیه شریفه «قل لا اسالکم علیه اجرا ...» وجوب محبت اهل بیت را ثابت و مسلم شمردهاند (13) .
مرورى بر گفتار برخى از عرفاى سنى
این نکته را هم اضافه کنیم که سران عرفان و تصوف، از اهل سنت معتقدند که هیچ مخلوفى در نزد خداوند محبوبتر از پیامبر و عترت او نیستند . شیخ روزبهان بقلى شیرازى مىگوید:
صلوات و سلام از ذوالجلال و الاکرام، بدان سید ضرغام، مبین حلال و حرام، اسد ریاض قدس و عبهر بساتین انس، بحر علم لدنى، سرافراز مردان الهى، على بن ابیطالب - کرمالله وجهه - رضوان اکبر بدان دو شاهزاده مهتر، شبیر و شبر باد، سیدا شبان اهل الجنة، الحسن و الحسین - رضىالله عنهما - » (14) .
و نیز مىگوید:
«ندیدى که خوارج از غلط علم با شیر بیابان قدم و سایهدار لواى کرم، سید فرسان غیب، مزیل آفتاب ریب، برادر مصطفى چه کردند؟ ندیدى که شمر و یزید با حسین شهید چه کردند؟ ندیدى که حسن را چون زهر دادند؟» (15) .
و ما حالا باید بگوییم:
ندیدى که ابن تیمیه - شیخ و مراد وهابیان - چگونه عدالت و ایمان على علیه السلام را انکار کرد و چگونه آیه وجوب محبت عترت پاک را تفسیر به راى نمود و چگونه خواجه طوسى و شیعیان را به ترک نماز و ارتکاب محرمات و بادهگسارى و فاحشهگرى متهم کرد؟ (16) .
باز «روزبهان» از قول امیرالمؤمنین علیه السلام مطالب شگفتانگیزى نقل مىکند که حضرت درباره خطاب ناقوس مسیحیان براى حارث نامى بیان کرده است . سپس مىگوید:
«حارث على را گفت - رضىالله عنه - که نصارى این خطاب دانند گفت: ندانند الا نبیى یا صدیقى یا وصى نبیى . علم من از علم پیغمبر است و علم پیغمبر، علم جبرئیل است و علم جبرئیل از علم حق است» (17)
او از قول آن بزرگوار نقل کرده است که فرمود:
«ما شککت فیالحق منذ رایته و لو کشف الغطاء ماازددت یقینا» (18) .
«از زمانى که حق را دیدم، درباره آن شک نکردم . اگر پرده برداشته شود، بر یقینم افزوده نمىشود» .
و نیز مىگوید:
«... گلفشان گلستان تفرید، على بن ابیطالب - کرمالله وجهه - مىگوید که من هنوز حلاوه صوت وصلت الست (19) در گوش دارم نشنیدهاى که روزى نزد حضرت ممالک نبوت، شاه جهان آراى معرفت، احمد صلى الله علیه و آله شخصى ایستاده بود . سید بر او ایمان عینه عرضه کرد . خواجه کائنات نشسته بود، حسین على - رضوانالله علیهما - گفت: یا رسول الله، این خواجه ایمان نیاورد . گفت: از چه مىدانى اى پسر؟ ، گفت: آن روز که ارواح مؤمنان اجابت دعوت الست مىکردند، من روح این شخص ندیدم . سید - صلواتالله علیه - جگرگوشه خود را انکار نفرمود و همچنان بود . آن شخص بىایمان برفت . نبینى که دلیران حضرت عشق، اسرار ربوبیت چگونه پیدا کردند و بر غیر مبالات بنمودند؟» (20) .
حتما سالار شهیدان سر فراز عالم، روح ابن تیمیه و ابن کثیر و امثال و اذناب آنها را هم در آن مراسم ندیده و در هنگامه «قالوا بلى» اینها زبانشان لال بود که «بلى» گویند . «باباطاهر عریان» هم که در سلک بقلىها بوده، مىگوید:
مو از «قالوا بلى» تشویش دیرم
گناه از برگ و بارون بیش دیرم
چو فردا نومه خونان نومه خونن
مو در کف نومه سر در پیش دیرم
حکمت نقل برخى از مطالب
ما خود را در اثبات فضائل اهل بیت پاک علیهم السلام و عترت فضیلت مآب پیامبر خدا به نقل اینگونه مطالب نیازمند نمىدانیم و حتى سران غیر شیعى تصوف را محاکمه مىکنیم که چرا شما که این چیزها را مىدانستید، تشیع را اختیار نکردید؟ چرا «تولى» دارید و «تبرى» ندارید؟ چرا با این همه آگاهى از مقامات عترت، راه را کج رفتهاید؟
به «حلاج» که مثلا روایتش را از ایمان معروف، از یقین موجود، از علم قدیم (21) نقل مىکند و به «بایزید بسطامى» که به دیگران طعنه مىزند که سلسله سند علمشان از مردهاى است تا مردهاى دیگر و او علمش را از «حى لا یموت» گرفته است (22) ، مىگوییم:
چرا بر تعصب خشک و عادات خود باقى ماندید و قهرمانانه به امامت و ولایت دوازده جانشین معصوم پیامبر شهادت ندادید؟ اما در عین حال، نقل مطالب اینان را براى اثبات روسیاهى ابن تیمیهها لازم دیدیم .
مولوى از یکسو در خور تحسین و شاهدى بر رسوایى ابن تیمیههاست که مىگوید:
اى على که جمله عقل و دیدهاى
شمهاى واگو از آن چه دیدهاى
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمتخاک ما را پاک کرد
در شجاعتشیر ربانیستى
در مروت خود که داند کیستى
در مروت ابر موسائى به تیه
کآمد از وى خوان و نان بىشبیه
ولى همو مىگوید:
چونکه فاروق آیینه اسرار شد
جان پیر از اندرون بیدار شد
و بازهم عادت و تعصب، شخصیتى چون مولوى را هم گرفتار مىکند .
پىنوشت:
1) الکافرن: 6 .
2) الحجرات: 14 .
3) بحارالانوار: ج36، ص 331 .
4) همان، ج23، ص 368 .
5) الحجرات: 7 .
6) بحارالانوار: ج39، ص 263 .
7) الشورى: 23 .
8) الغدیر: ج3، ص 173 به نقل از «صواعق محرقه» ابن حجر و شرح مواهب زرقانى و ...
9) همان .
10) همان، ص 171 .
11) همان، ص 167 .
12) همان، ص 171 و 172 .
13) همان، ص 172 و جلد 2، ص 306 تا 311 .
14) شرح شطحیات (گنجینه نوشتههاى ایرانى، شماره 12)، ص 352 .
15) همان، ص 24 و 25 .
16) الغدیر: ج3، ص 168 .
17) همان، ص 372 .
18) همان، ص 71 .
19) اشاره استبه آیه «الستبربکم» (الاعراف، 172) که متضمن عهد و پیمانى است که خداوند بر توحید از انسانها گرفته است .
20) شرح شطحیات (پیشین) ص 440 .
21) همان، ص 351 .
22) انتم اخذتم علومکم عن میتبعد میت و انا اخذنا علومنا عن الحى الذى لا یموت» (الشواهد الربوبیة به تصحیح استاد سید جلال آشتیانى، ص 59) .
دین حق و دینهاى باطل
دین حق، همواره یکى است; ولى دینهاى باطل بسیارند . پلورالیزم مىخواهد همه را بر کرسى حق بنشاند و بگوید: حق مطلق وجود ندارد . همه ادیان، بهطور نسبى از حقانیتبرخوردارند . همه راهها به خدا ختم مىشود . تو اگر خداجوى باشى، از هر راهى که بروى، مطلوب خود را مىیابى . «کنشت و کعبه و بتخانه و دیر» کانونهاى دیندارى و خداجویى مىباشند . ضررى که پلورالیستها و کثرتگرایان و آنهایى که قرائتهاى مختلف دینى مطرح مىکنند، بر دین حق دارند، از ضررى که لشگر یزید بن معاویه بر امام حسین - روحى فداه - و یارانش داشتند، بیشتر است . لشگریان یزید با قرائت اموى دین، به جنگ سیدالشهدا علیه السلام آمدند . قرائتیاران آن حضرت از دین، قرائت علوى بود . آنان قرائت علوى را حق و قرائت اموى را باطل مىشناختند . ولى بسیار بعید است که جبهه مقابل، مدعى بوده که قرائت علوى باطل است; بلکه به خود اجازه مىداد که با قرائت اموى زندگى کند تا اگر نوید مال و منال به او داده شود، به جنگ عترت پیامبر صلى الله علیه و آله بیاید .
رمز قرائتهاى مختلف
اصولا قرائت اموى دین، راه را براى بلهوسى و لودگى و بىبند و بارى مىگشاید . افرادى که مىخواهند در این راه آزادى داشته باشند، نمىخواهند خود را کافر و بىدین معرفى کنند . اینان مىخواهند هم مسلمان باشند و هم در شهوات خود آزادى داشته باشند و در این میدان چیزى کم نیاورند .
اما قرائت علوى دین; از انسان مىخواهد که در اعتقاد و اخلاق و عمل، خالص باشد و همواره با نفس خود جهاد کند و با مراقبه و محاسبه، بدیها و کژیها و انحرافات را از خود دور گرداند .
با این توضیحات معلوم مىشود که اگر ما مىگوییم: محبت، گوهر دین است، از این محبت، هر محبتى اراده نمىکنیم، بلکه محبتى پایدار و ماندگار که شجره طیبه آن، ریشهدار و پرطراوت که همراه با جاودانگى و همطراز با ابدیتباشد . و از دین هم هر دینى مطلوب ما نیست . مگر نه خداوند به پیامبرش دستور مىدهد که به کفار بگوید:
«لکم دینکم و لی دین» (1) «شما را دینى است و مرا دینى» .
فرق اسلام و ایمان
ما این دین را به اسلام منحصر مىکنیم . ولى آیا گوهر اسلام محبت است؟ در روایاتى که قبلا نقل کردیم، دیدیم که گاهى به جاى دین، ایمان ذکر شده، نه اسلام . و از اینجا معلوم مىشود که مفهوم اسلام، مفهوم عامى است که همواره با محبت، یکى نیست . هنگامى گوهر اسلام، گوهر محبت است که به درجه ایمان برسد . هر ایمانى اسلام است . ولى هر اسلامى ایمان نیست . چنانکه هر مؤمنى مسلمان است . ولى هر مسلمانى مؤمن نیست . قرآن کریم مىفرماید:
«قالت الاعراب آمنا قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم ...» (2) .
«عربهاى بدوى گفتند: ایمان آوردیم . بگو: ایمان نیاوردید، بلکه بگویید: اسلام آوردیم . هنوز ایمان در دلهاى شما داخل نشده است» .
اسلام یعنى گفتن شهادتین، هرکس شهادتین بر زبان آورد، مسلمان است . مگر این که آن را نقض کند که در این صورت، مرتد است .
گفتن شهادتین، آثارى دارد . مانند طاهر بودن بدن، ارث بردن از مسلمان، جواز ازدواج با مسلمانان و محترم بودن جان انسان . به جز این آثار، آثار دیگرى بر گفتن شهادتین مترتب نیست . ولى هنگامى که ایمان در دل انسان راه یابد، علاوه بر این آثار، آثار دیگرى هم مترتب مىشود . همچنان که گفتن شهادتین امر ظاهرى است، آثار آن هم ظاهرى است و همچنانکه ایمان، امر باطنى و قلبى است، آثار آن هم باطنى و قلبى است . بر ایمان، پاداش عمل و ثواب، مترتب است و این، امرى باطنى است .
اینجاست که گوهر ایمان با گوهر محبتیکى مىشود و اسلام ایمانى، جداى از محبت نیست، ولى اسلام ظاهرى و غیر ایمانى از چاشنى محبت، تهى و خالى است . این محبت، هنگامى تام و کامل است که جامع «تولى» و «تبرى» باشد .
چرا شگفتزدگى؟
یکى از وهابیانى که در قبرستان بقیع، ماموریت داشت از گریه شیعیان بر مزار امالبنین - مادر دلسوخته اباالفضل العباس - یا بر تربت پاک آن چهار امام بزرگوار - امام حسن و امام سجاد و امام باقر و امام صادق علیهم السلام - جلوگیرى کند، تعجب مىکرد و مىگفت: چرا شما بر کسانى که بیش از هزار سال است مردهاند، گریه مىکنید؟
البته آنهایى که هنوز از اسلام ظاهرى نگذشته و ایمان به قلبشان راه نیافته است، حق دارند که تعجب کنند و اگر روزى دایتشدند و نور ایمان به قلبشان تابیدن گرفت، مىفهمند که گریه بر مظلومیت اولیاى خدا حق مسلم اهل ایمان است .
دو معنا براى کفر
اینجاست که باید براى کفر هم دو معنى در نظر بگیریم: یکى آن کفرى که در مقابل اسلام است و اگر کافر به این معنا، ذمى یا معاهد نباشد، خونش محترم نیست . و دیگرى آن کفرى که در مقابل ایمان است و کافر به این معنا، جان و مالش محترم است; ولى از پاداش عمل، محروم است .
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله به امیرالمؤمنین على علیه السلام فرمود:
«یا على، حبک ایمان و بغضک نفاق» (3) . «اى على، دوستى تو ایمان و کینه تو نفاق است» .
امام باقر علیه السلام فرمود:
«حبنا ایمان و بغضنا کفر . .» (4) . «دوستى ما ایمان و کینه ما کفر است» .
حضرت به دنبال مطلب فوق، آیه «... حبب الیکم الایمان ...» (5) را که متضمن تحبیب و تزیین ایمان در دلهاى مؤمنان است، قرائت کرد .
پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله فرمود:
«یا على، حبک تقوى و ایمان» (6) . «اى على، دوستى تو پرهیزکارى و ایمان است» .
ریشه قرآنى روایات
شاید مطالعه و ملاحظه اینگونه روایات براى برخى عجیب ودشوار باشد; ولى خاطرنشان مىکنیم که اینها چیزى وراى قرآن نیستند . قرآن به پیامبر خدا مىگوید:
«... . قل لا اسالکم علیه اجرا الا المودة فی القربى ...» (7) .
«بگو: بر انجام رسالت، از شما مزدى نمىخواهم جز دوستى و محبتى که در راه خویشاوندانم باشد» .
شافعى - پیشوا و امام یکى از مذاهب اربعه اهل سنت - مىگوید:
یا اهل بیت رسول الله حبکم
فرض من الله فیالقرآن انزله
کفاکم من عظیم القدر انکم
من لم یصل علیکم لا صلاة له (8)
«اى خاندان پیامبر خدا، دوستى شما از جانب خداوند واجب شده و آن را در قرآن نازل کرده است . در بزرگى مقام و منزلتشما همین بس که اگر کسى در نماز بر شما درود نفرستد، نماز ندارد» .
«عجلونى» در کتاب کشف الخفاء گفته است:
لقد حاز آل المصطفى اشرف الفخر
بنسبتهم للطاهر الطیب الذکر
فحبهم فرض على کل مؤمن
اشار الیهالله فی محکم الذکر (9)
«آل پیامبر به سبب نسبتى که با آن گوهر پاک و پاکیزه دارند، به شریفترین افتخار رسیدهاند . دوستى آنها بر هر مؤمنى واجب است و خداوند در یکى از آیات محکمه قرآن، به آن اشاره کرده است» .
نگاهى به منهاج السنه ابن تیمیه
متاسفانه با اینکه اکثریت قاطع امت اسلامى بر وجوب دوستى اهل بیت علیهم السلام اتفاق نظر دارند، در مقابل، برخى چون «ابن تیمیه» - پیشواى وهابیان - و «ابن کثیر» به عناد و انکار و لجاج برخاستهاند . «ابن تیمیه» در کتاب منهاجالسنه خود - که به قول «علامه امینى» قدس سره بهتر است «منهاجالبدعه» ، نامیده شود - با اهانتبه علامه حلى که به آیه «قل لا اسالکم ...» بر وجوب محبت اهل بیت استدلال کرده، گفته است: این غلط و دروغ است; چرا که این آیه در سوره شورى است که در مکه نازل شده و در زمان نزول این سوره هنوز على و زهرا علیهما السلام ازدواج نکرده و اولاد آنها متولد نشده بودند (10) .
چه مىشود کرد؟ او در همان کتاب برخلاف راى همه مسلمین; ایمان و عدالت على علیه السلام را هم مورد انکار قرار داده است . او اسلام یزید و معاویه و دیگر خلفاى اموى و عباسى و نماز و روزه و جهاد آنها را به تواتر ثابت مىداند، ولى ایمان و عدالت على را مشکوک تلقى مىکند! (11) .
باید به او گفت: درست است که سوره شورى مکى است، ولى هیچکس نگفته است که آیه مودت خویشاوندان پیامبر، مکى است . از ابن عباس و قتاده نقل شده است که آیه مزبور و سه آیه بعد از آن، مدنى است . برخى; آیات دیگرى را هم استثناء کردهاند (12) .
علامه امینىقدس سره دهها تن از علماى بزرگ اهل سنت را بر شمرده است که در آثار خود با استناد به آیه شریفه «قل لا اسالکم علیه اجرا ...» وجوب محبت اهل بیت را ثابت و مسلم شمردهاند (13) .
مرورى بر گفتار برخى از عرفاى سنى
این نکته را هم اضافه کنیم که سران عرفان و تصوف، از اهل سنت معتقدند که هیچ مخلوفى در نزد خداوند محبوبتر از پیامبر و عترت او نیستند . شیخ روزبهان بقلى شیرازى مىگوید:
صلوات و سلام از ذوالجلال و الاکرام، بدان سید ضرغام، مبین حلال و حرام، اسد ریاض قدس و عبهر بساتین انس، بحر علم لدنى، سرافراز مردان الهى، على بن ابیطالب - کرمالله وجهه - رضوان اکبر بدان دو شاهزاده مهتر، شبیر و شبر باد، سیدا شبان اهل الجنة، الحسن و الحسین - رضىالله عنهما - » (14) .
و نیز مىگوید:
«ندیدى که خوارج از غلط علم با شیر بیابان قدم و سایهدار لواى کرم، سید فرسان غیب، مزیل آفتاب ریب، برادر مصطفى چه کردند؟ ندیدى که شمر و یزید با حسین شهید چه کردند؟ ندیدى که حسن را چون زهر دادند؟» (15) .
و ما حالا باید بگوییم:
ندیدى که ابن تیمیه - شیخ و مراد وهابیان - چگونه عدالت و ایمان على علیه السلام را انکار کرد و چگونه آیه وجوب محبت عترت پاک را تفسیر به راى نمود و چگونه خواجه طوسى و شیعیان را به ترک نماز و ارتکاب محرمات و بادهگسارى و فاحشهگرى متهم کرد؟ (16) .
باز «روزبهان» از قول امیرالمؤمنین علیه السلام مطالب شگفتانگیزى نقل مىکند که حضرت درباره خطاب ناقوس مسیحیان براى حارث نامى بیان کرده است . سپس مىگوید:
«حارث على را گفت - رضىالله عنه - که نصارى این خطاب دانند گفت: ندانند الا نبیى یا صدیقى یا وصى نبیى . علم من از علم پیغمبر است و علم پیغمبر، علم جبرئیل است و علم جبرئیل از علم حق است» (17)
او از قول آن بزرگوار نقل کرده است که فرمود:
«ما شککت فیالحق منذ رایته و لو کشف الغطاء ماازددت یقینا» (18) .
«از زمانى که حق را دیدم، درباره آن شک نکردم . اگر پرده برداشته شود، بر یقینم افزوده نمىشود» .
و نیز مىگوید:
«... گلفشان گلستان تفرید، على بن ابیطالب - کرمالله وجهه - مىگوید که من هنوز حلاوه صوت وصلت الست (19) در گوش دارم نشنیدهاى که روزى نزد حضرت ممالک نبوت، شاه جهان آراى معرفت، احمد صلى الله علیه و آله شخصى ایستاده بود . سید بر او ایمان عینه عرضه کرد . خواجه کائنات نشسته بود، حسین على - رضوانالله علیهما - گفت: یا رسول الله، این خواجه ایمان نیاورد . گفت: از چه مىدانى اى پسر؟ ، گفت: آن روز که ارواح مؤمنان اجابت دعوت الست مىکردند، من روح این شخص ندیدم . سید - صلواتالله علیه - جگرگوشه خود را انکار نفرمود و همچنان بود . آن شخص بىایمان برفت . نبینى که دلیران حضرت عشق، اسرار ربوبیت چگونه پیدا کردند و بر غیر مبالات بنمودند؟» (20) .
حتما سالار شهیدان سر فراز عالم، روح ابن تیمیه و ابن کثیر و امثال و اذناب آنها را هم در آن مراسم ندیده و در هنگامه «قالوا بلى» اینها زبانشان لال بود که «بلى» گویند . «باباطاهر عریان» هم که در سلک بقلىها بوده، مىگوید:
مو از «قالوا بلى» تشویش دیرم
گناه از برگ و بارون بیش دیرم
چو فردا نومه خونان نومه خونن
مو در کف نومه سر در پیش دیرم
حکمت نقل برخى از مطالب
ما خود را در اثبات فضائل اهل بیت پاک علیهم السلام و عترت فضیلت مآب پیامبر خدا به نقل اینگونه مطالب نیازمند نمىدانیم و حتى سران غیر شیعى تصوف را محاکمه مىکنیم که چرا شما که این چیزها را مىدانستید، تشیع را اختیار نکردید؟ چرا «تولى» دارید و «تبرى» ندارید؟ چرا با این همه آگاهى از مقامات عترت، راه را کج رفتهاید؟
به «حلاج» که مثلا روایتش را از ایمان معروف، از یقین موجود، از علم قدیم (21) نقل مىکند و به «بایزید بسطامى» که به دیگران طعنه مىزند که سلسله سند علمشان از مردهاى است تا مردهاى دیگر و او علمش را از «حى لا یموت» گرفته است (22) ، مىگوییم:
چرا بر تعصب خشک و عادات خود باقى ماندید و قهرمانانه به امامت و ولایت دوازده جانشین معصوم پیامبر شهادت ندادید؟ اما در عین حال، نقل مطالب اینان را براى اثبات روسیاهى ابن تیمیهها لازم دیدیم .
مولوى از یکسو در خور تحسین و شاهدى بر رسوایى ابن تیمیههاست که مىگوید:
اى على که جمله عقل و دیدهاى
شمهاى واگو از آن چه دیدهاى
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمتخاک ما را پاک کرد
در شجاعتشیر ربانیستى
در مروت خود که داند کیستى
در مروت ابر موسائى به تیه
کآمد از وى خوان و نان بىشبیه
ولى همو مىگوید:
چونکه فاروق آیینه اسرار شد
جان پیر از اندرون بیدار شد
و بازهم عادت و تعصب، شخصیتى چون مولوى را هم گرفتار مىکند .
پىنوشت:
1) الکافرن: 6 .
2) الحجرات: 14 .
3) بحارالانوار: ج36، ص 331 .
4) همان، ج23، ص 368 .
5) الحجرات: 7 .
6) بحارالانوار: ج39، ص 263 .
7) الشورى: 23 .
8) الغدیر: ج3، ص 173 به نقل از «صواعق محرقه» ابن حجر و شرح مواهب زرقانى و ...
9) همان .
10) همان، ص 171 .
11) همان، ص 167 .
12) همان، ص 171 و 172 .
13) همان، ص 172 و جلد 2، ص 306 تا 311 .
14) شرح شطحیات (گنجینه نوشتههاى ایرانى، شماره 12)، ص 352 .
15) همان، ص 24 و 25 .
16) الغدیر: ج3، ص 168 .
17) همان، ص 372 .
18) همان، ص 71 .
19) اشاره استبه آیه «الستبربکم» (الاعراف، 172) که متضمن عهد و پیمانى است که خداوند بر توحید از انسانها گرفته است .
20) شرح شطحیات (پیشین) ص 440 .
21) همان، ص 351 .
22) انتم اخذتم علومکم عن میتبعد میت و انا اخذنا علومنا عن الحى الذى لا یموت» (الشواهد الربوبیة به تصحیح استاد سید جلال آشتیانى، ص 59) .