ادبیّات داستانی، به عنوان یک نوع ادبی یا ژانر از لحاظ ساختار محتوا، همواره تحت تأثیر جریان های مختلف سیاسی و اجتماعی بوده است. ادبیّات جهان، پس از جنگ جهانی دوم، در نقش ابزاری برای تبلیغات در خدمت بازسازی جوامع بحران زده قرار گرفت. رئالیسم سوسیالیستی، مبتنی بر دورنمایی از جامعه سوسیالیستی و توصیف نیروهایی است که از درون، مشغول ساختن جامعه هستند. رمان نویس رئالیست، به ارائه تصویر درست تاریخی و ترسیم جلوه های مبارزاتی زندگی مردم، از ایدئولوژی مارکسیستی و ماتریالیسم تاریخی و توجّه به مفهوم مدرن کار در نگاه سوسیالیستی و تقدیس مردم گرایی، می پردازد. جستار حاضر، به بررسی سه اثر از سه نویسنده آلمانی و روسی؛ آنازگرس، کریستا ولف و میخائیل شولوخف از منظر واقع گرایی سوسیالیستی و انعکاس آن در آثار داستانی شان پرداخته است. گرچه این آثار در دوره های تقریباً متفاوتی از هم نوشته شده اند و درون مایه های متفاوتی نیز دارند، امّا هر یک به ترفندی، از این مبانی، به شیوه های مختلف بهره گرفته اند. نتایج این پژوهش که به شیوه توصیفی- تحلیلی و بر مبنای داده کاوی کتابخانه ای صورت گرفته است، نشان می دهد که دیدگاه های میخائیل شولوخف در جهت نشان دادن آرمان های حکومت کمونیستی و بهره گیری از مؤلّفه های رئالیسم سوسیالیستی در مقایسه با فردیّت و توجّه به عشق در «آسمان تقسیم شده» ولف و «مرده ها جوان می مانند» اثر زگرس به صورت قوی تری عمل کرده است.