مثلهاى زیباى قرآن (21) مثل شانزدهم: دانشمند بد فرجام
آرشیو
چکیده
متن
تنها «بلعم باعورا» نبود که بر اثر هواپرستى بدفرجام شد، بلکه همه کسانى که با داشتن دانش و حکمت، و برخوردارى از الطاف الهى، به دنبال مادیات و هواپرستى بروند، طعمه شیطان مىشوند و فرجامشان تلخ و تاریک خواهد بود . از اینرو در داورى در مورد اشخاص، باید کارنامه تمام عمر آنها را در نظر گرفت .
هماهنگى گفتار و رفتار
درست است هر کس که دانشى را بیاموزد، او را دانشمند مىنامند، ولى از نظر امام صادق علیه السلام دانشمند کسى است که رفتارش، گفتار او را تصدیق کند، در غیر این صورت یک چنین دانش، وبال هر گردن است چنانکه مىفرماید:
«العالم من صدق فعله قوله و من لم یصدق فعله قوله فلیس بعالم» .
«دانشمند کسى است که رفتار او گفتارش را تایید کند، آن کس کردارش، گفتار او را تایید نکند، او عالم نیست» .
قرآن مجید با شدیدترین لحن، چنین گروه را توبیخ مىکند و مىفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون» .
«اى افراد با ایمان چرا چیزى را که انجام نمىدهید، به مردم مىگویید» .
«کبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون» (1) .
«در نزد خدا مبغوض و گناه بزرگ است که کارى را که خود انجام نمىدهید، به دیگران بگویید» .
ترسیمى گویا از گفتار بىکردار
مثل معروفى است که با گفتن حلوا، حلوا، دهن شیرین نمىشود، همچنانکه پهنه تار یک شب با نام چراغ روشن نمىشود، و با گفتن گل، گلستان پدید نمىآید و به قول گوینده:
نام فروردین نیارد گل به باغ
شب نگردد روشن از اسم چراغ
اسم گفتى رو مسمى را بجوى
ماه در بالاست نى در آب جوى
هیچ اسم بى مسمى دیدهاى
یار «گاف» و «لام» گل چیدهاى
تا قیامت عارف ار مىمى کند
تا ننوشد باده مستى کى کند
«واتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان منالغاوین» (2) .
«براى آنان سرگذشت کسى را بخوان که آیات خود [و معارف و دانشهاى الهى] را به او دادیم ولى سرانجام او از آنها برهنه گشت و شیطان او را پیرو خود ساخت و از گمراهان گشت» .
«و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الى الارض واتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بآیاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون» (3) .
«اگر مىخواستیم مقام او را با این آیات بالا مىبردیم، اما او به پستى گرایید و از هواى نفس پیروى کرد، مثل او همچون سگى است که اگر به او حمله کنى زبانش را بیرون مىآورد و اگر او را رها کنى باز هم این کار را انجام مىدهد . این، مثل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند . [اى پیامبر] این داستانها را براى آنان بازگو کن شاید بیندیشند» .
«ساء مثلا القوم الذین کذبوا بآیاتنا و انفسهم کانوا یظلمون» (4) .
«چه بد مثلى دارند گروهى که آیات ما را تکذیب کردند ولى آنها به خود ستم مىکنند» .
نکات آیات
سلخ در لغت عرب به معنى کنارنهادن پوشش است . از این جهت پوست کندن گوسفند را سلخ مىگویند (5) ، چنان که به کنار نهادن چادر یا لباس زن را سلخ مىنامند (6) .
قرآن در مورد این شخص واژه «انسلخ» به کار برده، تا برساند که آیات و معارف، بسان لباسى است که سراپاى او را پوشانیده بود، ولى متاسفانه پیروى از شیطان سبب شد که از پوشش بیرون آید، و از شیطان پیروى کند .
2 . «اخلد الى الارض» ، واژه اخلد به معناى میل و گرایش است و گرایش به زمین به معناى آن است که شخص یادشده، به مادیات چسبید و از معنویات که جنبه آسمانى دارند، باز ماند .
3 . «یلهث»: لهث در لغت عرب به معنى بیرون آوردن زبان سگ است .
تا اینجا با لغات آیات آشنا شدیم، اکنون باید دید این فردى که آیات الهى به او داده شده بود، خدا او را چگونه معرفى مىکند؟ قرآن درباره او، این جملهها را به کار برده است:
1 . سرگذشت او یک سرگذشتبزرگ و عظیم بوده استبه گونهاى که درباره او کلمه «نبا» را به کار برده و مىگوید: «واتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا» ، و نبا به خبر بزرگ و بااهمیت گفته مىشود، نه هر خبر، حتى در آیه مبارکه «ان جاءکم فاسق بنبا» (7) ، مقصود از «نبا» ، خبر عظیم و بااهمیت است، نه هر خبر; هر چند جزئى و پیشپا افتاده باشد .
2 . این فرد، از نظر علم و دانش به پایهاى رسیده بود که بر حجج و بینات الهى احاطه داشت، تو گویى آیات الهى بسان لباسى بود که بر اندام او پوشانیده شده و سراپاى بدن او را فراگرفته بود .
3 . «فانسلخ منها» ، این آیات که بسان جلد یا پوشاک بر بدن او بود که بر اثر پیروى از شیطان، از این کمالات برهنه گشت، تو گویى علم و دانش و تقوا لباسى استبر اندام انسان، و لذا قرآن درباره تقوا مىگوید: «... و لباس التقوى ذلک خیر» (8) . «اما لباس پرهیزگارى بهتر است!» .
4 . «فاتبعه الشیطان»: این جمله حاکى از آن است که شیطان از گمراهکردن او به حد یاس و نومیدى رسیده بود . ولى آنگاه که از هوا و هوس پیروى کرد، شیطان به او رسید و او را پیرو خود ساخت .
تا اینجا از تفسیر آیه نخست فارغ شدیم . این آیه مىرساند که این فرد مقام بزرگى از علم و دانش در امتهاى پیشین را دارا بوده است . مفسران مىگویند: مقصود، بلعمبنباعورا است که از علماى بنىاسرائیل به شمار مىرفت . برخى مىگویند: او یکى از علماى کنعانى است که به او علم کتاب داده شده بود . برخى مىگویند: مقصود امیة بن ابى الصلت ثقفى است که کتابهاى پیشینیان را خوانده بود و مىدانست که خدا پیامبرى را مىفرستد و امید آن داشت که او همان رسول نوید داده شده باشد . آنگاه که پیامبر صلى الله علیه و آله به امر الهى برانگیخته شد، او به رسالت پیامبر کفر ورزید .
در هر حال، آیات قرآنى با مرور زمان کهنه و فرسوده نمىشود و در هر زمان مصداقى دارد، و اگر شان نزول خاصى داشته باشد، هرگز مقید به آن فرد نیست .
امام باقر علیه السلام بسیار سخن نیکویى در این مورد دارد، و مىفرماید: «الاصل فى ذلک بلعم، ثم ضربه الله مثلا لکل مؤثر هواه على هدى الله من اهل القبلة» (9) .
«اصل این آیه درباره بلعم استسپس خدا آن را به عنوان یک مثل درباره همه کسانى که هواپرستى را بر سر دارد، بر خداپرستى و هدایت الهى در این امت، مقدم بشمارد، بیان کرده است» .
تفسیر آیه دوم
در حالى که آیه نخست از سقوط و تنزل این دانشمند گواهى مىدهد، آیه دیگر یادآور مىشود که خدا مىتوانستبه نیروى جبر او را از سقوط و لغزش باز دارد، ولى چنین هدایت جبرى بىارزش است . هدایت در صورتى ارزشمند است که از روى اختیار بوده، و انسان با کمال آزادى پویاى راه حق باشد، چنانکه مىفرماید: «و لؤ شئنا لرفعناه بها» . «اگر ما مىخواستیم با همان آیات او را از انحطاط نجات داده و بالا مىبردیم اما نکردیم، زیرا شرط هدایت این است که فرد، آماده آن باشد، ولى هرگاه، انسان فاقد چنین آمادگى شد، هدایت الهى نصیب او نمى شود» .
و این حقیقت از دو جمله یادشده در زیر استفاده مىشود:
«و لو شئنا لرفعناه بها ...» .
«اگر مىخواستیم او را با آن آیات بالا مىبردیم» .
چرا نکردیم؟ زیرا;
«و لکنه اخلد الى الارض» .
«او فاقد چنین شایستگى بود، و گرایش به مادیات را، بر امور معنوى مقدم داشت» .
تبیین مثل
کرارا یادآور شدهایم که در مثل مشبهى لازم است و مشبهبه و وجهشبهى .
مشبه در این آیه بلعم بن باعورا است که از دانش خود در راه سعادت بهره نگرفت . مشبهبه، سگ است که پیوسته دهان باز کرده و زبان بیرون مىآورد .
وجه شبه این است: همان طورى که آن کار سگ، نتیجه خلقت و فطرت اوست، و بالذات این کار را انجام مىدهد، خواه تشنه باشد و خواه سیراب، همچنین است افرادى که با بودن چراغهاى هدایت، راه ظلمانى را پیش مىگیرند، به نوعى به خواسته درونى خود عمل مىکنند . مسلما این فطرت فطرت ثانوى است که در طول سالها، از طریق کارهاى زشتبه دست آورده، و الا فطرت نخستین انسان، فطرت پاک و پاکیزه است . پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله فرمود: «کل مولود یولد على الفطرة، ثم ان ابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه» (10) .
سرانجام از این آیه، استفاده مىشود که هر نوع قضاوت درباره فرد باید بهطور موقتباشد و قضاوت قطعى در گرو این است که انسان، زندگى را به پایان برساند، و درحالىکه در صراط مستقیم بوده، جان به جان آفرین بسپارد، چهبسا کسانى در آغاز زندگى و یا نیمههاى آن، لباس تقوا بر تن کرده و در صراط مستقیم قرار داشتهاند، ولى در پایان زندگى از صراط مستقیم لغزیده و پیرو کژراهه شدهاند .
از این بیان مىتوان درباره یاران پیامبر چنین گفت: در این که آنها، نور هدایت را دیده، و شرفیاب محضر رسول خدا شدهاند، شک و تردیدى نیست، ولى قضاوت قطعى درباره هر یک بستگى به پاىبندى آنها به اصول شریعت تا پایان عمر دارد .
برخى از آیات که از رضایتخدا نسبتبه برخى از صحابه خبر مىدهد رضایتخود را مقطعى اعلام مىکند نه پیوسته . و مىگوید به هنگام بیعتبا پیامبر، خدا از آنان راضى شد نه تا آخرین لحظه زندگى چنانکه مىفرماید:
«لقد رضى الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فانزل السکینة علیهم و اثابهم فتحا قریبا» (11) .
«خداوند از مؤمنان راضى و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهایشان نهفته بود دانست، از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزى نزدیکى به عنوان پاداش نصیب آنها فرمود» .
درست است در برخى از آیات خدا از سه گروه اظهار رضایت نموده:
الف: پیشگامان از مهاجران .
ب: پیشگامان از انصار .
ج: کسانى که از آنها پیروى کردند .
«و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدین فیها ابدا ذلک الفوز العظیم» (12) .
«پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانى که به نیکى از آنها پیروى کردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها از او خشنود شدند و باغهایى از بهشتبراى آنان فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند بود و این است پیروزى بزرگ» .
ولى اظهار رضایتخدا از این گروهها نمىتواند دلیل بر عصمتیا عدالت آنان تا روز بازپسین زندگى آنان باشد، بلکه چه بسا ممکن استبسان بلعم باعورا بعدها بلغزند .
گواه بر این که هدایت مقطعى دلیل بر هدایت مطلق نیست این است که قرآن پس از ستودن یاران پیامبر تنها به برخى از آنان وعده مغفرت و پاداش مىدهد نه به همگى; چنانکه مىفرماید:
«محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلک مثلهم فى التوراة و مثلهم فى الانجیل کزرع اخرج شطاه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظیما» (13) .
«محمد فرستاده خداست و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند، پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مىبینى درحالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند . نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است، این، توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است همانند زراعتى که جوانههاى خود را خارج ساخته و به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است و زارعان را به شگفتى وا مىدارد این براى آن است که کافران را به خشم آورد، کسانى از آنها را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است» .
پىنوشت:
1) صف: 2 و 3 .
2) اعراف: 175 .
3) اعراف: 176 .
4) اعراف: 177 .
5) سلخ الخروف»: بره را پوست کند .
6) سلختالمراة درعها»: زن، پیراهن خود را درآورد .
7) حجرات: 6 .
8) اعراف: 26 .
9) مجمعالبیان: ج4، ص500 .
10) التاجالجامعللاصول: ج4، ص180; تفسیر البرهان: ج3، ص261، حدیث5 .
11) فتح: 18 .
12) توبه: 100 .
13) فتح: 29 .
هماهنگى گفتار و رفتار
درست است هر کس که دانشى را بیاموزد، او را دانشمند مىنامند، ولى از نظر امام صادق علیه السلام دانشمند کسى است که رفتارش، گفتار او را تصدیق کند، در غیر این صورت یک چنین دانش، وبال هر گردن است چنانکه مىفرماید:
«العالم من صدق فعله قوله و من لم یصدق فعله قوله فلیس بعالم» .
«دانشمند کسى است که رفتار او گفتارش را تایید کند، آن کس کردارش، گفتار او را تایید نکند، او عالم نیست» .
قرآن مجید با شدیدترین لحن، چنین گروه را توبیخ مىکند و مىفرماید:
«یا ایها الذین آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون» .
«اى افراد با ایمان چرا چیزى را که انجام نمىدهید، به مردم مىگویید» .
«کبر مقتا عند الله ان تقولوا ما لا تفعلون» (1) .
«در نزد خدا مبغوض و گناه بزرگ است که کارى را که خود انجام نمىدهید، به دیگران بگویید» .
ترسیمى گویا از گفتار بىکردار
مثل معروفى است که با گفتن حلوا، حلوا، دهن شیرین نمىشود، همچنانکه پهنه تار یک شب با نام چراغ روشن نمىشود، و با گفتن گل، گلستان پدید نمىآید و به قول گوینده:
نام فروردین نیارد گل به باغ
شب نگردد روشن از اسم چراغ
اسم گفتى رو مسمى را بجوى
ماه در بالاست نى در آب جوى
هیچ اسم بى مسمى دیدهاى
یار «گاف» و «لام» گل چیدهاى
تا قیامت عارف ار مىمى کند
تا ننوشد باده مستى کى کند
«واتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منها فاتبعه الشیطان فکان منالغاوین» (2) .
«براى آنان سرگذشت کسى را بخوان که آیات خود [و معارف و دانشهاى الهى] را به او دادیم ولى سرانجام او از آنها برهنه گشت و شیطان او را پیرو خود ساخت و از گمراهان گشت» .
«و لو شئنا لرفعناه بها و لکنه اخلد الى الارض واتبع هواه فمثله کمثل الکلب ان تحمل علیه یلهث او تترکه یلهث ذلک مثل القوم الذین کذبوا بآیاتنا فاقصص القصص لعلهم یتفکرون» (3) .
«اگر مىخواستیم مقام او را با این آیات بالا مىبردیم، اما او به پستى گرایید و از هواى نفس پیروى کرد، مثل او همچون سگى است که اگر به او حمله کنى زبانش را بیرون مىآورد و اگر او را رها کنى باز هم این کار را انجام مىدهد . این، مثل گروهى است که آیات ما را تکذیب کردند . [اى پیامبر] این داستانها را براى آنان بازگو کن شاید بیندیشند» .
«ساء مثلا القوم الذین کذبوا بآیاتنا و انفسهم کانوا یظلمون» (4) .
«چه بد مثلى دارند گروهى که آیات ما را تکذیب کردند ولى آنها به خود ستم مىکنند» .
نکات آیات
سلخ در لغت عرب به معنى کنارنهادن پوشش است . از این جهت پوست کندن گوسفند را سلخ مىگویند (5) ، چنان که به کنار نهادن چادر یا لباس زن را سلخ مىنامند (6) .
قرآن در مورد این شخص واژه «انسلخ» به کار برده، تا برساند که آیات و معارف، بسان لباسى است که سراپاى او را پوشانیده بود، ولى متاسفانه پیروى از شیطان سبب شد که از پوشش بیرون آید، و از شیطان پیروى کند .
2 . «اخلد الى الارض» ، واژه اخلد به معناى میل و گرایش است و گرایش به زمین به معناى آن است که شخص یادشده، به مادیات چسبید و از معنویات که جنبه آسمانى دارند، باز ماند .
3 . «یلهث»: لهث در لغت عرب به معنى بیرون آوردن زبان سگ است .
تا اینجا با لغات آیات آشنا شدیم، اکنون باید دید این فردى که آیات الهى به او داده شده بود، خدا او را چگونه معرفى مىکند؟ قرآن درباره او، این جملهها را به کار برده است:
1 . سرگذشت او یک سرگذشتبزرگ و عظیم بوده استبه گونهاى که درباره او کلمه «نبا» را به کار برده و مىگوید: «واتل علیهم نبا الذى آتیناه آیاتنا» ، و نبا به خبر بزرگ و بااهمیت گفته مىشود، نه هر خبر، حتى در آیه مبارکه «ان جاءکم فاسق بنبا» (7) ، مقصود از «نبا» ، خبر عظیم و بااهمیت است، نه هر خبر; هر چند جزئى و پیشپا افتاده باشد .
2 . این فرد، از نظر علم و دانش به پایهاى رسیده بود که بر حجج و بینات الهى احاطه داشت، تو گویى آیات الهى بسان لباسى بود که بر اندام او پوشانیده شده و سراپاى بدن او را فراگرفته بود .
3 . «فانسلخ منها» ، این آیات که بسان جلد یا پوشاک بر بدن او بود که بر اثر پیروى از شیطان، از این کمالات برهنه گشت، تو گویى علم و دانش و تقوا لباسى استبر اندام انسان، و لذا قرآن درباره تقوا مىگوید: «... و لباس التقوى ذلک خیر» (8) . «اما لباس پرهیزگارى بهتر است!» .
4 . «فاتبعه الشیطان»: این جمله حاکى از آن است که شیطان از گمراهکردن او به حد یاس و نومیدى رسیده بود . ولى آنگاه که از هوا و هوس پیروى کرد، شیطان به او رسید و او را پیرو خود ساخت .
تا اینجا از تفسیر آیه نخست فارغ شدیم . این آیه مىرساند که این فرد مقام بزرگى از علم و دانش در امتهاى پیشین را دارا بوده است . مفسران مىگویند: مقصود، بلعمبنباعورا است که از علماى بنىاسرائیل به شمار مىرفت . برخى مىگویند: او یکى از علماى کنعانى است که به او علم کتاب داده شده بود . برخى مىگویند: مقصود امیة بن ابى الصلت ثقفى است که کتابهاى پیشینیان را خوانده بود و مىدانست که خدا پیامبرى را مىفرستد و امید آن داشت که او همان رسول نوید داده شده باشد . آنگاه که پیامبر صلى الله علیه و آله به امر الهى برانگیخته شد، او به رسالت پیامبر کفر ورزید .
در هر حال، آیات قرآنى با مرور زمان کهنه و فرسوده نمىشود و در هر زمان مصداقى دارد، و اگر شان نزول خاصى داشته باشد، هرگز مقید به آن فرد نیست .
امام باقر علیه السلام بسیار سخن نیکویى در این مورد دارد، و مىفرماید: «الاصل فى ذلک بلعم، ثم ضربه الله مثلا لکل مؤثر هواه على هدى الله من اهل القبلة» (9) .
«اصل این آیه درباره بلعم استسپس خدا آن را به عنوان یک مثل درباره همه کسانى که هواپرستى را بر سر دارد، بر خداپرستى و هدایت الهى در این امت، مقدم بشمارد، بیان کرده است» .
تفسیر آیه دوم
در حالى که آیه نخست از سقوط و تنزل این دانشمند گواهى مىدهد، آیه دیگر یادآور مىشود که خدا مىتوانستبه نیروى جبر او را از سقوط و لغزش باز دارد، ولى چنین هدایت جبرى بىارزش است . هدایت در صورتى ارزشمند است که از روى اختیار بوده، و انسان با کمال آزادى پویاى راه حق باشد، چنانکه مىفرماید: «و لؤ شئنا لرفعناه بها» . «اگر ما مىخواستیم با همان آیات او را از انحطاط نجات داده و بالا مىبردیم اما نکردیم، زیرا شرط هدایت این است که فرد، آماده آن باشد، ولى هرگاه، انسان فاقد چنین آمادگى شد، هدایت الهى نصیب او نمى شود» .
و این حقیقت از دو جمله یادشده در زیر استفاده مىشود:
«و لو شئنا لرفعناه بها ...» .
«اگر مىخواستیم او را با آن آیات بالا مىبردیم» .
چرا نکردیم؟ زیرا;
«و لکنه اخلد الى الارض» .
«او فاقد چنین شایستگى بود، و گرایش به مادیات را، بر امور معنوى مقدم داشت» .
تبیین مثل
کرارا یادآور شدهایم که در مثل مشبهى لازم است و مشبهبه و وجهشبهى .
مشبه در این آیه بلعم بن باعورا است که از دانش خود در راه سعادت بهره نگرفت . مشبهبه، سگ است که پیوسته دهان باز کرده و زبان بیرون مىآورد .
وجه شبه این است: همان طورى که آن کار سگ، نتیجه خلقت و فطرت اوست، و بالذات این کار را انجام مىدهد، خواه تشنه باشد و خواه سیراب، همچنین است افرادى که با بودن چراغهاى هدایت، راه ظلمانى را پیش مىگیرند، به نوعى به خواسته درونى خود عمل مىکنند . مسلما این فطرت فطرت ثانوى است که در طول سالها، از طریق کارهاى زشتبه دست آورده، و الا فطرت نخستین انسان، فطرت پاک و پاکیزه است . پیامبر گرامى صلى الله علیه و آله فرمود: «کل مولود یولد على الفطرة، ثم ان ابواه یهودانه و ینصرانه و یمجسانه» (10) .
سرانجام از این آیه، استفاده مىشود که هر نوع قضاوت درباره فرد باید بهطور موقتباشد و قضاوت قطعى در گرو این است که انسان، زندگى را به پایان برساند، و درحالىکه در صراط مستقیم بوده، جان به جان آفرین بسپارد، چهبسا کسانى در آغاز زندگى و یا نیمههاى آن، لباس تقوا بر تن کرده و در صراط مستقیم قرار داشتهاند، ولى در پایان زندگى از صراط مستقیم لغزیده و پیرو کژراهه شدهاند .
از این بیان مىتوان درباره یاران پیامبر چنین گفت: در این که آنها، نور هدایت را دیده، و شرفیاب محضر رسول خدا شدهاند، شک و تردیدى نیست، ولى قضاوت قطعى درباره هر یک بستگى به پاىبندى آنها به اصول شریعت تا پایان عمر دارد .
برخى از آیات که از رضایتخدا نسبتبه برخى از صحابه خبر مىدهد رضایتخود را مقطعى اعلام مىکند نه پیوسته . و مىگوید به هنگام بیعتبا پیامبر، خدا از آنان راضى شد نه تا آخرین لحظه زندگى چنانکه مىفرماید:
«لقد رضى الله عن المؤمنین اذ یبایعونک تحت الشجرة فعلم ما فی قلوبهم فانزل السکینة علیهم و اثابهم فتحا قریبا» (11) .
«خداوند از مؤمنان راضى و خشنود شد خدا آنچه را در درون دلهایشان نهفته بود دانست، از این رو آرامش را بر دلهایشان نازل کرد و پیروزى نزدیکى به عنوان پاداش نصیب آنها فرمود» .
درست است در برخى از آیات خدا از سه گروه اظهار رضایت نموده:
الف: پیشگامان از مهاجران .
ب: پیشگامان از انصار .
ج: کسانى که از آنها پیروى کردند .
«و السابقون الاولون من المهاجرین و الانصار و الذین اتبعوهم باحسان رضی الله عنهم و رضوا عنه و اعد لهم جنات تجرى تحتها الانهار خالدین فیها ابدا ذلک الفوز العظیم» (12) .
«پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانى که به نیکى از آنها پیروى کردند، خداوند از آنها خشنود گشت و آنها از او خشنود شدند و باغهایى از بهشتبراى آنان فراهم ساخته که نهرها از زیر درختانش جارى است، جاودانه در آن خواهند بود و این است پیروزى بزرگ» .
ولى اظهار رضایتخدا از این گروهها نمىتواند دلیل بر عصمتیا عدالت آنان تا روز بازپسین زندگى آنان باشد، بلکه چه بسا ممکن استبسان بلعم باعورا بعدها بلغزند .
گواه بر این که هدایت مقطعى دلیل بر هدایت مطلق نیست این است که قرآن پس از ستودن یاران پیامبر تنها به برخى از آنان وعده مغفرت و پاداش مىدهد نه به همگى; چنانکه مىفرماید:
«محمد رسول الله و الذین معه اشداء على الکفار رحماء بینهم تراهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فى وجوههم من اثر السجود ذلک مثلهم فى التوراة و مثلهم فى الانجیل کزرع اخرج شطاه فآزره فاستغلظ فاستوى على سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار وعد الله الذین آمنوا و عملوا الصالحات منهم مغفرة و اجرا عظیما» (13) .
«محمد فرستاده خداست و کسانى که با او هستند در برابر کفار سرسخت و شدید و در میان خود مهربانند، پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مىبینى درحالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند . نشانه آنها در صورتشان از اثر سجده نمایان است، این، توصیف آنان در تورات و توصیف آنان در انجیل است همانند زراعتى که جوانههاى خود را خارج ساخته و به تقویت آن پرداخته تا محکم شده و بر پاى خود ایستاده است و زارعان را به شگفتى وا مىدارد این براى آن است که کافران را به خشم آورد، کسانى از آنها را که ایمان آورده و کارهاى شایسته انجام دادهاند، خداوند وعده آمرزش و اجر عظیمى داده است» .
پىنوشت:
1) صف: 2 و 3 .
2) اعراف: 175 .
3) اعراف: 176 .
4) اعراف: 177 .
5) سلخ الخروف»: بره را پوست کند .
6) سلختالمراة درعها»: زن، پیراهن خود را درآورد .
7) حجرات: 6 .
8) اعراف: 26 .
9) مجمعالبیان: ج4، ص500 .
10) التاجالجامعللاصول: ج4، ص180; تفسیر البرهان: ج3، ص261، حدیث5 .
11) فتح: 18 .
12) توبه: 100 .
13) فتح: 29 .