استانداران امیرمؤمنان علیه السلام در مصر (5) استانداران علی علیه السلام در مصر
آرشیو
چکیده
متن
در تدین و دلیرى «محمد بن ابى بکر» تردیدى وجود ندارد اما واقعیت این است که وى به امور نظامى و مسایل دفاعى واقف نبود، تجربهاى در خصوص جنگ و مقابله با مخالفان نیندوخته بود و زمانى که حضرت على علیه السلام او را به مصر فرستاد، این سرزمین در آرامش نسبى به سر مىبرد و اکثریت اهالى این سامان از فرمانهاى این کارگزار امیرمؤمنان علیه السلام پیروى مىکردند، جنگاوران معاویه و آتشافروزان مستقر در شام هم براى ستیز با اهل عراق و مقابله با یاران حضرت على علیه السلام خود را براى جنگ صفین مهیا مىکردند اما با یورش عمروعاص به مصر، و شرایط آشفته جدید روند مسایل اجتماعى و سیاسى مصر را دچار دگرگونى کرد .
قبل از نیرنگ معاویه و یورش عمروعاص به مصر، «محمد بن ابى بکر» ، «عبدالله بن قعین» و «کعب بن عبدالله» را براى درخواست کمک نزد امام و رهبر خویش فرستاد و توسط این دو پیک طى گزارشى آن حضرت را از اوضاع مصر باخبر کرد . چون امام از این ماجرا اطلاع حاصل کرد، مردم را به حضور در مسجد فراخواند و فریاد «الصلاة جامعة» که بیانگر وقوع حادثه مهمى بود، در شهر پیچید . چون اهالى اجتماع کردند، حضرت بر فراز منبر تشریف بردند و پس از ستایش خداوند و درود بر آخرین فرستادهاش و خاندان او فرمود:
«اى مردم اینک استغاثه محمد بن ابى بکر و یاران مصرى شماست که با آن روبهرو هستید، روسپىزاده (عمروعاص)، خصم خدا و دوست دشمنان خداوند به سوى آنان یورش برده است، مبادا اهل ضلالت در کار باطلشان و پیمودن طریق طغیان از شما در کار حقتان بیشتر مجتمع و هماهنگى داشته باشند، آنها جنگ با شما و برادرانتان را شروع کردهاند، براى همدلى و امدادشان شتاب کنید . اى بندگان خدا، مصر بر شام برترى دارد و از آن بهتر است، برکات افزونتر و جمعیتى بیشتر دارد مبادا چنین سرزمینى را از دستبدهید که بقاى مصر در قلمرو شما موجب قوتتان و سبب ضعف و زبونى دشمن است، به سوى «جرعه» (بین کوفه و حیره) بروید تا همه باهم فردا آنجا گردآئیم اگر خدا بخواهد» .
حضرت على علیه السلام در این بیانات بر ضرورت حفظ مصر از سقوط تاکید نمود و یاران خود را به خاطر کوتاهى در دفاع از حق نکوهش کرد و معاویه و حامیانش را به عنوان آغاز کنندگان جنگ معرفى نمود . مورخان نقل کردهاند: امیرمؤمنان علیه السلام صبح روز بعد شخصا به «جرعه» رفت و تا نیمروز در آنجا ماند اما تنها صد نفر از کوفیان به آن محل آمدند، پس حضرت به کوفه مراجعت نمود و شبانگاه سران کوفه را فرا خواند تا در «دارالخلافة» اجتماع کنند، در این حال امام به حالتحزن و تالم خاطر فرمود:
«حمد خداى بر این کار که مقرر کرده و این عمل که مقدر فرموده و مرا دچار شما کرده است . اى گروهى که وقتى فرمان مىدهم اطاعت نمىکنید و چون فرامىخوانم، اجابت نمىنمائید ... چرا از ثبات و جهاد در راه حق باز ماندهاید که در این دنیا به ناحق مبتلاى مرگ و خوارى شوید، سوگند به خداوند اگر مرگ فرابرسد (که خواهد آمد) و مرا از شما جدا کند، از مصاحبتتان بیزارم و از دوریتان آزرده نیستم چه مردمى هستید که وقتى مىشنوید دشمن وارد دیارتان مىشود و به شما هجوم مىبرد نه به خاطر دین فراهم مىشوید، و نه از سر غیرت و حمیت تکانى مىخورید . موجب شکستى است که معاویه ستمگران محروم از خرد را بدون مقررى و کمک دعوت مىکند و به هرکجا بخواهد مىروند و من شما را که خردمندان قوم و بازمانده نیکان هستید، با وجود کمک و مقررى دعوت مىکنم، به جاى مىمانید و نافرمانى مىکنید و به خلاف مىروید» .
پس از سخنرانى حضرت یکى از افسران وفادار و فداکارش که «مالکبنکعب همدانى» نام داشت، از جاى برخاست و عرض کرد:
اى امیر اهل ایمان، مردم را براى دفاع از مصر همراه من بفرست و در این کار شتاب لازم است و من خود را براى چنین روزى ذخیره کردهام و اجر و پاداش با سختى و مشقت توام است . سپس مردم را مورد خطاب قرار داد و گفت از خدا بترسید و نداى امامتان را اجابت کنید و او را یارى نمایید و با دشمنش بجنگید . اى امیرمؤمنان من به سوى مصر مىروم . حضرت على علیه السلام به منادى خود - سعد - که غلامش بود، دستور داد که به مردم بگوید همراه «مالک بن کعب» به طرف سرزمین مصر بروند . پس از آن فرزند کعب عزیمت نمود و آنان که با وى بودند، در حدود دو هزار نفر بودند . حضرت على علیه السلام فرمود:
«به نام خدا حرکت کنید اما سوگند به پروردگار گمان نمىکنم به فریاد آن مردم برسید قبل از آن که کار از کار گذشته باشد» .
«مالک» با آن جمع رفت و پنج روز طى مسیر کرد، در این حال «حجاج بن غزیه انصارى» از مصر «عبدالرحمان بن مسیب فزارى» (نیروى اطلاعاتى على علیه السلام) از شام نزد آن حضرت آمدند . مرد انصارى که همراه با محمد بن ابى بکر در مصر بود، مشاهدات خود را بیان کرد و شهادت فرزند ابىبکر را به آن حضرت گزارش داد . مرد فزارى که هرگز نمىخوابید (زیرا در صدد جمعآورى اطلاعات و مامور گزارش اوضاع شام به آن حضرت بود)، خاطرنشان ساخت زمانى که از شام خارج شدم مژده پیاپى به خاطر فتح مصر توسط عمروعاص به معاویه مىرسید و مردم به این پیروزى بشارت داده مىشدند و خبر شهادت کارگزار شما به آنان رسید .
پس از این گزارشها حضرت «عبدالرحمان بن شریح شامى» را به دنبال مالک بن کعب فرستاد و از او خواست که به کوفه باز گردد در آن موقع امام به حدى اندوهگین بود که غم در چهره مبارکش نمایان بود و با حزن و اندوه به سخنرانى پرداخت و مردم را به دلیل اهمال در حمایت از والى مصر و مردم این سامان نکوهش کرد (1) .
بىشک سستى یاران امام در مددرسانى به قواى مصر یکى از دلایل اصلى سقوط حکومت فرزند ابىبکر در این دیار به شمار مىرود، زیرا سپاهیان حضرت على علیه السلام همان کسانى بودند که قواى شام را در صفین عاجز نمودند و اگر سربازان عراق خود را به مصر مىرسانیدند، این سرزمین را از گزند مخالفان حفظ مىکردند حتى از سپاه شصت هزار نفرى صفین که به یارى امام برخاستند نیمى از آنان محمد را یارى مىدادند، ماجرا به شکلى فجیع و تالمانگیز منتهى نمىگردید . نکته دیگر این که در گیرودار نزاع کارگزار مصر با مخالفین داخلى، جنگ صفین به حکمیت منتهى شد و سپاه عراق صفین را ترک کرد، این خبر دشمنان محمد بن ابى بکر را گستاخ کرد و سبب گردید دستبه شورش بزنند تا آنجا که دو فرستاده محمد را که براى نصیحتبه سویشان فرستاده بود، کشتند و مصر به سوى آشوب کشانیده مىشد . این ماجرا امید معاویه را براى فتح مصر افزون ساخت . خبر کشته شدن فرستادگان محمد به دست مخالفین داخلى به گوش حضرت رسید و با ناراحتى فرمود: براى مصر دو نفر شایستگى داشتند یکى دوست و مصاحب ما «قیس بن سعد بن عباده» که عزلش کردیم و دیگرى «مالک اشتر» .
اما چون حضرت به «قیس» براى ریاست پلیس کوفه نیاز داشت و از سویى بیم آن مىرفتبا انتصاب دوباره او به سمتحکمرانى مصر اقتدارش را در میان مصریان مخدوش کند و از فرمانش سرپیچى کنند، لذا «مالک اشتر» را براى این منظور برگزید که با حیله معاویه در یکى از آبادىهاى بین راه مصر کشته شد . بدیهى است اگر مالک به مصر مىرسید، معاویه قادر نبود بر این ناحیه مسلط شود و به همین جهت طرح به شهادت رسانیدن او را به اجرا درآورد . همچنین پس از جنگ صفین مردم شام با معاویه بیعت کردند و در حمایت از وى جدىتر شدند ولى در میان مردم عراق بر سر پیروى از حضرت على علیه السلام اختلاف بروز کرد و این ضایعه بر قدرت سیاسى معاویه افزود و اقتدار کارگزاران حضرت على علیه السلام را به تحلیل برد و فرصت مناسبى براى فرزند ابوسفیان پدید آمد تا به قلمرو تحت پوشش حکومتحضرت على علیه السلام تجاوز کند و در این میان مصر از جهاتى براى معاویه حائز اهمیتبود و نمىتوانست از خراج، عایدات و امکانات این سرزمین ساده بگذرد خصوص آن که گروهى علم مخالفتبا حضرت على علیه السلام را برافراشته و حاضر بودند براى خونخواهى عثمان با معاویه همکارى کنند (2) .
نقشه شوم
«محمد بن ابى بکر» حاضر نشد ترک مخاصمه با شورشیان را بپذیرد و آنان هم به حالت دفاع درآمدند ولى با ورود ماههاى حرام (ذى قعده و ذیحجه و محرم) جدالى رخ نداد . با فرا رسیدن ماه صفر سال 37 هجرى که جنگ صفین آغاز شد، منازعه فرزند ابوبکر با مخالفان شدت گرفت و گروهى از اهل مصر نیز به شورش کنندگان پیوستند، در نتیجه استاندار حضرت على علیه السلام در مصر با تنگنایى فرساینده مواجه گردید . هنگامى که حضرت از جنگ صفین بازگشت، مالک اشتر را به حکومت «جزیره» که قبلا عهدهدار آن بود، فرستاد و به «قیس بن سعد» فرمود در وضع کنونى تا موضوع حکمیت روشن نشده است، سرپرستى شرطه را در کوفه بپذیر و سپس به حکومت آذربایجان برو . و چون نتیجه حکمیت واضح گردید، امام به مالک اشتر که در «نصیبین» بود، چنین نوشت:
«اما بعد; تو از کسانى هستى که براى برپاداشتن دین به آنان پشتگرم هستم و غرور و نخوت گناهکاران را با آنان درهم مىشکنم و مرزهاى هولناک را توسط آنان مىبندم . محمد بن ابى بکر را که بر حکومت مصر گماشتهام، گروهى بر او خروج کردهاند . او جوانى کم سال است و از تجربه جنگ بهره کافى ندارد . نزد من بیا تا در مورد آنچه لازم است، اندیشه کنم . کسى از یاران مورد اعتماد و خوب خود را بر منطقه حکومتخویش بگمار و السلام» .
اشتر چنین کرد و «شبیب بن عامر ازدى» را به جانشینى گماشت، شبیب پدر بزرگ کرمانى است که در خراسان با «نصر بن سیار» بود (3) چون مالک اشتر به حضور حضرت على علیه السلام رسید، آن امام همام داستان مصر و مردمانش را براى وى باز گفت و افزود: کسى جز تو براى حکومت مصر در نظر ندارم، خدایت رحمت کند به مصر برو، من با توجه به راى و اندیشهات دیگر سفارشى نمىکنم و در هر حادثهاى که بر تو دشوار آمد، از خداوند یارى بخواه و نرمى و شدت را باهم بیامیز، و تا هنگامى که مدارا کارساز باشد، از نرمش و ملایمت پیروى کن و وقتى چارهاى جز غلظت و شدت نباشد، چنین کن (4) .
و چون مردم مصر درخواست کرده بودند، هرچه زودتر حضرت استاندار دیگرى را معرفى کند امام در پاسخ نامه آنان نوشت:
«از بنده خدا على بن ابیطالب امیر مؤمنان علیه السلام به مصر .
اما بعد مردى را به سویتان اعزام کردم که در روزهاى بیم و هراس خواب به چشمان او راه ندارد و هرگز در لحظات هولناک از دشمن نمىترسد و به بدکاران از آتش شدیدتر است، وى «مالک» فرزند «حارث» از قبیله «مذحج» است . سخنش را بشنوید و فرمان او را تا آنجا که با حق تطبیق مىکند، پیروى نمایید . او شمشیرى از شمشیرهاى خداست که کند نمىشود و ضربتش به خطا نمىروید . اگر فرمان حرکتبه سوى خصم داد، حرکت کنید و اگر دستور توقف داد باز ایستید، فرمانش فرمان من است، با اعزام او به سوى مصر شما را بر خود مقدم داشتم به سبب خیرخواهى که نسبتبه شما و سختگیرى که بر دشمن دارم» (5) .
از این نامه برمىآید که سرزمین مصر و سکنه آن براى حضرت على علیه السلام اهمیت فراوانى داشته است و قطعا این توجه به صرف عایدات و درآمدها و برخى مسایل اقتصادى و اجتماعى نبوده است، بلکه آنان براى دفع دشمنان حضرت و نهى از منکر و روىآوردن به معروف همت ورزیدند و این ویژگى موجب گردید تا امام این دیار و مردمانش را بستاید و براى سرپرستى امورشان مصالح آنان را بر مصلحتخویش ترجیح دهد . حضرت در صدر این نامه اهل مصر را به عنوان گروهى معرفى مىکند که براى خدا به خشم آمدند . هنگامى که در زمین او عدهاى معصیت و نافرمانى کردند و حقش را در نظر نگرفتند (6) .
«مالک اشتر» از نزد حضرت على علیه السلام بیرون آمد و مرکوب و وسائل سفرش را برایش مهیا کرد . در این هنگام جاسوسان معاویه به وى اطلاع دادند که مالک به عنوان استاندار مصر به آن سوى مىآید چون خبر اعزام مالک به گوش معاویه رسید، وحشت کرد زیرا چشم طمع به این سرزمین دوخته بود و مىدانست که اگر مالک زمام امور مصر را به دست گیرد، وضع آنجا از زمان محمد بن ابى بکر براى او بدتر مىشود از اینرو چارهاى اندیشید و به یکى از خراجگزاران خود قول معافیت از خراج را داد به شرط این که مالک را به قتل برساند و به وى پیامى به این مضمون فرستاد:
«اشتر به عنوان والى مصر به آن طرف مىآید اگر او را از سر راهم بردارى، تا آنگاه که زنده باشم، از تو خراج نخواهم گرفت . اینک هر کارى که مىتوانى در این باره انجام بده . مالک اشتر از کوفه بیرون آمد و به سوى مصر حرکت کرد تا آن که بر سر راه خویش به «قلزم» (در کنار دریا که از آنجا کشتىها به طرف مصر و حجاز حرکت مىکردند) قرار داشت، رسید . و در آنجا اقامت اختیار کرد . شخصى که از سوى معاویه دستور یافته بود مالک را از میان بردارد، نزدش آمد و گفت: من منزلى آماده دارم و در آن طعام براى شما و علف براى چهارپایان مهیاست و خراجگزار هستم . در خانهام فرود آیید و استراحت کنید این مرد که «جایستار» نام داشت، به سبب مهماننوازى که از خود نشان داد، اعتماد مالک را به سوى خود جلب کرد . وى براى چهارپایان علف تدارک دید و مالک را با شربت عسل مورد پذیرایى قرار داد اما در آن شربتسمى کشنده ریخته بود . همین که مالک کمى از آن عسل میل فرمود، حالش منقلب گردید و چون به گردنه «افیق» (از دهکدههاى حوران) به فیض شهادت نایل گشت . آن کس که مالک را مسموم کرده بود، به دربار معاویه رسید و ماجرا را باز گفت . معاویه وارد مسجد شد و بر بالاى منبر رفت و براى مردم خطبهاى خواند و گفت:
«على علیه السلام دو دست داشت که یکى از آنها «عمار یاسر» بود که در صفین آن را قطع کردم . و یکى دیگر را امروز که آن «مالک اشتر» مىباشد .
رخدادى ناگوار
اما هنگامى که خبر درگذشت مالک اشتر به على علیه السلام رسید، آیه استرجاع بر زبان جارى کرد و فرمود: خداوندا من این را در راه تو حساب مىکنم، مرگ او یکى از مصیبتهاى روزگار مىباشد، خداوند مالک را رحمت کند به عهد خویش وفا کرد و جان سپرد و به لقاى رحمتحق رسید، ما در نظر گرفتهایم که هر ضایعهاى را پس از مصیبت ارتحال رسولالله صلى الله علیه و آله تحمل کنیم . زیرا این رخداد براى ما از بزرگترین مصائب مىباشد و دیگر ناگوارىها در برابر آن قابل تحمل هستند (7) .
«فضیل بن خدیج» مىگوید: بزرگان نخع گفتند: پس از شهادت مالک نزد حضرت على علیه السلام رفتیم، او در این ماجرا بسیار محزون و ناراحتبه نظر مىرسید و مىفرمود: خداى او را بیامرزد که همهاش خیر بود، نمىدانید مالک چه بود اگر او را کوهى تصور مىکردید، یگانه بود و اگر او را به سنگ مانند مىنمودید، سخت و استوار به حساب مىآمد (8) . اى مالک سوگند به خداوند مرگ تو جهان را تکان مىدهد و دنیایى از درگذشت تو اظهار شادمانى مىکنند باید گریهکنندگان به افرادى نظیر مالک زارى کنند آیا کسى چون او یافت مىشود؟
«علقمه نخعى» مىگوید: على علیه السلام همواره از شهادت مالک افسوس مىخورد و اندوهگین بود، ما او را بیش از خود، مصیبتزده مشاهده مىکردیم و این ناراحتى مدتى در چهرهاش نمایان بود (9) .
«عبدالله بن خدیج» مىگوید: یکى از موالیان مالک مىگفتبعد از این که وى شهید شد، ما در میان اسباب سفرش نامهاى یافتیم که حضرت على علیه السلام براى مردم مصر نوشته بود (ما به این نامه اشاره کردیم و متن آن را نقل نمودیم) .
اما در منابع دیگر آمده است:
هنگامى که مالک اشتر به سوى مصر حرکت نمود، در آغاز از حجاز حرکت کرد و وارد شهر مدینه گشت، در این شهر فردى از حامیان معاویه به نام «نافع» به وى روى آورد و با او از در دوستى وارد گردید، نافع همواره همراه مالک بود تا این که به «عین شمس» رسیدند . (این آبادى در خارج مصر و در نزدیکى «مطریه» واقع شده بود) . در این حال مصریان با هدیههایى، از استاندار جدید حضرت على علیه السلام استقبال کردند و «نافع» در همین حال به او عسل مسموم خوراند و بدینگونه مالک به دیدار حق شتافت . اگرچه «صالح الوردانى» این روایت را به واقعیت نزدیکتر دانسته و دلیلش نیز واقع شدن مقبره مالک در منطقه «قلج» کنونى در نزدیکى شهر «خانکه» است زیرا این ناحیه جزء توابع شهر عین شمس قدیم مىباشد . اما عدهاى از محققان آن را مورد تامل دانستهاند و بعید تصور کردهاند .
مقبره این صحابى حضرت على علیه السلام و فرمانده با کفایت و استاندار با درایتش در میان باغى است که اطراف آن را زمینهاى کشاورزى احاطه نموده است (10) .
در منابعى دیگر اشاره شده که در شهر «قلزم» براى مالک اشتر آستانهاى ساختهاند که داراى حرم و گنبد است و از زیارتگاههاى شیعیان آن سامان به شمار مىرود (11) .
علامه مجلسى در اثر مشهور خود روایتى را نقل کرده که طبق آن مالک در زمان ظهور حضرت مهدى علیه السلام رجعتخواهد کرد و جزو انصار و حکام آن حضرت خواهد بود (12) .
پىنوشت:
1) تاریخ طبرى، ج6، ص 2637 - 2640 - الغارات، ص 152 - 154 - شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحدید، ج6، ص 92 - تجلى امامت، سید اصغر ناظمزاده آملى، ص 642 - شذرات الذهب، ج1، ص 52 - زندگانى امیرالمؤمنین، سید هاشم رسولى محلاتى، ص 677 - 682 .
2) حیات فردى و اجتماعى محمد بن ابى بکر، جواد سلیمان، ص 69 .
3) در مورد کرمانى و کارهایش بنگرید به اخبار الطوال دینورى، ص 393 .
4) شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج3، ص 213 .
5) نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام)، نامه 38، ص 952 - 953 .
6) من عبد الله على امیرالمؤمنین الى القوم الذین غضبوا لله حین عصی فى ارضه و ذهب بحقه» .
7) الغارات، ص 137 .
8) این عبارات با اندکى تفاوت در حکمت 443 نهج البلاغه صبحى صالح آمده است .
9) سفینةالبحار، ج1، ص 687 .
10) شیعه در مصر، صالح الوردانى، ترجمه قاسم مختارى، ص 124 و 125 .
11) دائرةالمعارف تشیع، ج1، ص 110 .
12) بحارالانوار، ج53، 91 .
قبل از نیرنگ معاویه و یورش عمروعاص به مصر، «محمد بن ابى بکر» ، «عبدالله بن قعین» و «کعب بن عبدالله» را براى درخواست کمک نزد امام و رهبر خویش فرستاد و توسط این دو پیک طى گزارشى آن حضرت را از اوضاع مصر باخبر کرد . چون امام از این ماجرا اطلاع حاصل کرد، مردم را به حضور در مسجد فراخواند و فریاد «الصلاة جامعة» که بیانگر وقوع حادثه مهمى بود، در شهر پیچید . چون اهالى اجتماع کردند، حضرت بر فراز منبر تشریف بردند و پس از ستایش خداوند و درود بر آخرین فرستادهاش و خاندان او فرمود:
«اى مردم اینک استغاثه محمد بن ابى بکر و یاران مصرى شماست که با آن روبهرو هستید، روسپىزاده (عمروعاص)، خصم خدا و دوست دشمنان خداوند به سوى آنان یورش برده است، مبادا اهل ضلالت در کار باطلشان و پیمودن طریق طغیان از شما در کار حقتان بیشتر مجتمع و هماهنگى داشته باشند، آنها جنگ با شما و برادرانتان را شروع کردهاند، براى همدلى و امدادشان شتاب کنید . اى بندگان خدا، مصر بر شام برترى دارد و از آن بهتر است، برکات افزونتر و جمعیتى بیشتر دارد مبادا چنین سرزمینى را از دستبدهید که بقاى مصر در قلمرو شما موجب قوتتان و سبب ضعف و زبونى دشمن است، به سوى «جرعه» (بین کوفه و حیره) بروید تا همه باهم فردا آنجا گردآئیم اگر خدا بخواهد» .
حضرت على علیه السلام در این بیانات بر ضرورت حفظ مصر از سقوط تاکید نمود و یاران خود را به خاطر کوتاهى در دفاع از حق نکوهش کرد و معاویه و حامیانش را به عنوان آغاز کنندگان جنگ معرفى نمود . مورخان نقل کردهاند: امیرمؤمنان علیه السلام صبح روز بعد شخصا به «جرعه» رفت و تا نیمروز در آنجا ماند اما تنها صد نفر از کوفیان به آن محل آمدند، پس حضرت به کوفه مراجعت نمود و شبانگاه سران کوفه را فرا خواند تا در «دارالخلافة» اجتماع کنند، در این حال امام به حالتحزن و تالم خاطر فرمود:
«حمد خداى بر این کار که مقرر کرده و این عمل که مقدر فرموده و مرا دچار شما کرده است . اى گروهى که وقتى فرمان مىدهم اطاعت نمىکنید و چون فرامىخوانم، اجابت نمىنمائید ... چرا از ثبات و جهاد در راه حق باز ماندهاید که در این دنیا به ناحق مبتلاى مرگ و خوارى شوید، سوگند به خداوند اگر مرگ فرابرسد (که خواهد آمد) و مرا از شما جدا کند، از مصاحبتتان بیزارم و از دوریتان آزرده نیستم چه مردمى هستید که وقتى مىشنوید دشمن وارد دیارتان مىشود و به شما هجوم مىبرد نه به خاطر دین فراهم مىشوید، و نه از سر غیرت و حمیت تکانى مىخورید . موجب شکستى است که معاویه ستمگران محروم از خرد را بدون مقررى و کمک دعوت مىکند و به هرکجا بخواهد مىروند و من شما را که خردمندان قوم و بازمانده نیکان هستید، با وجود کمک و مقررى دعوت مىکنم، به جاى مىمانید و نافرمانى مىکنید و به خلاف مىروید» .
پس از سخنرانى حضرت یکى از افسران وفادار و فداکارش که «مالکبنکعب همدانى» نام داشت، از جاى برخاست و عرض کرد:
اى امیر اهل ایمان، مردم را براى دفاع از مصر همراه من بفرست و در این کار شتاب لازم است و من خود را براى چنین روزى ذخیره کردهام و اجر و پاداش با سختى و مشقت توام است . سپس مردم را مورد خطاب قرار داد و گفت از خدا بترسید و نداى امامتان را اجابت کنید و او را یارى نمایید و با دشمنش بجنگید . اى امیرمؤمنان من به سوى مصر مىروم . حضرت على علیه السلام به منادى خود - سعد - که غلامش بود، دستور داد که به مردم بگوید همراه «مالک بن کعب» به طرف سرزمین مصر بروند . پس از آن فرزند کعب عزیمت نمود و آنان که با وى بودند، در حدود دو هزار نفر بودند . حضرت على علیه السلام فرمود:
«به نام خدا حرکت کنید اما سوگند به پروردگار گمان نمىکنم به فریاد آن مردم برسید قبل از آن که کار از کار گذشته باشد» .
«مالک» با آن جمع رفت و پنج روز طى مسیر کرد، در این حال «حجاج بن غزیه انصارى» از مصر «عبدالرحمان بن مسیب فزارى» (نیروى اطلاعاتى على علیه السلام) از شام نزد آن حضرت آمدند . مرد انصارى که همراه با محمد بن ابى بکر در مصر بود، مشاهدات خود را بیان کرد و شهادت فرزند ابىبکر را به آن حضرت گزارش داد . مرد فزارى که هرگز نمىخوابید (زیرا در صدد جمعآورى اطلاعات و مامور گزارش اوضاع شام به آن حضرت بود)، خاطرنشان ساخت زمانى که از شام خارج شدم مژده پیاپى به خاطر فتح مصر توسط عمروعاص به معاویه مىرسید و مردم به این پیروزى بشارت داده مىشدند و خبر شهادت کارگزار شما به آنان رسید .
پس از این گزارشها حضرت «عبدالرحمان بن شریح شامى» را به دنبال مالک بن کعب فرستاد و از او خواست که به کوفه باز گردد در آن موقع امام به حدى اندوهگین بود که غم در چهره مبارکش نمایان بود و با حزن و اندوه به سخنرانى پرداخت و مردم را به دلیل اهمال در حمایت از والى مصر و مردم این سامان نکوهش کرد (1) .
بىشک سستى یاران امام در مددرسانى به قواى مصر یکى از دلایل اصلى سقوط حکومت فرزند ابىبکر در این دیار به شمار مىرود، زیرا سپاهیان حضرت على علیه السلام همان کسانى بودند که قواى شام را در صفین عاجز نمودند و اگر سربازان عراق خود را به مصر مىرسانیدند، این سرزمین را از گزند مخالفان حفظ مىکردند حتى از سپاه شصت هزار نفرى صفین که به یارى امام برخاستند نیمى از آنان محمد را یارى مىدادند، ماجرا به شکلى فجیع و تالمانگیز منتهى نمىگردید . نکته دیگر این که در گیرودار نزاع کارگزار مصر با مخالفین داخلى، جنگ صفین به حکمیت منتهى شد و سپاه عراق صفین را ترک کرد، این خبر دشمنان محمد بن ابى بکر را گستاخ کرد و سبب گردید دستبه شورش بزنند تا آنجا که دو فرستاده محمد را که براى نصیحتبه سویشان فرستاده بود، کشتند و مصر به سوى آشوب کشانیده مىشد . این ماجرا امید معاویه را براى فتح مصر افزون ساخت . خبر کشته شدن فرستادگان محمد به دست مخالفین داخلى به گوش حضرت رسید و با ناراحتى فرمود: براى مصر دو نفر شایستگى داشتند یکى دوست و مصاحب ما «قیس بن سعد بن عباده» که عزلش کردیم و دیگرى «مالک اشتر» .
اما چون حضرت به «قیس» براى ریاست پلیس کوفه نیاز داشت و از سویى بیم آن مىرفتبا انتصاب دوباره او به سمتحکمرانى مصر اقتدارش را در میان مصریان مخدوش کند و از فرمانش سرپیچى کنند، لذا «مالک اشتر» را براى این منظور برگزید که با حیله معاویه در یکى از آبادىهاى بین راه مصر کشته شد . بدیهى است اگر مالک به مصر مىرسید، معاویه قادر نبود بر این ناحیه مسلط شود و به همین جهت طرح به شهادت رسانیدن او را به اجرا درآورد . همچنین پس از جنگ صفین مردم شام با معاویه بیعت کردند و در حمایت از وى جدىتر شدند ولى در میان مردم عراق بر سر پیروى از حضرت على علیه السلام اختلاف بروز کرد و این ضایعه بر قدرت سیاسى معاویه افزود و اقتدار کارگزاران حضرت على علیه السلام را به تحلیل برد و فرصت مناسبى براى فرزند ابوسفیان پدید آمد تا به قلمرو تحت پوشش حکومتحضرت على علیه السلام تجاوز کند و در این میان مصر از جهاتى براى معاویه حائز اهمیتبود و نمىتوانست از خراج، عایدات و امکانات این سرزمین ساده بگذرد خصوص آن که گروهى علم مخالفتبا حضرت على علیه السلام را برافراشته و حاضر بودند براى خونخواهى عثمان با معاویه همکارى کنند (2) .
نقشه شوم
«محمد بن ابى بکر» حاضر نشد ترک مخاصمه با شورشیان را بپذیرد و آنان هم به حالت دفاع درآمدند ولى با ورود ماههاى حرام (ذى قعده و ذیحجه و محرم) جدالى رخ نداد . با فرا رسیدن ماه صفر سال 37 هجرى که جنگ صفین آغاز شد، منازعه فرزند ابوبکر با مخالفان شدت گرفت و گروهى از اهل مصر نیز به شورش کنندگان پیوستند، در نتیجه استاندار حضرت على علیه السلام در مصر با تنگنایى فرساینده مواجه گردید . هنگامى که حضرت از جنگ صفین بازگشت، مالک اشتر را به حکومت «جزیره» که قبلا عهدهدار آن بود، فرستاد و به «قیس بن سعد» فرمود در وضع کنونى تا موضوع حکمیت روشن نشده است، سرپرستى شرطه را در کوفه بپذیر و سپس به حکومت آذربایجان برو . و چون نتیجه حکمیت واضح گردید، امام به مالک اشتر که در «نصیبین» بود، چنین نوشت:
«اما بعد; تو از کسانى هستى که براى برپاداشتن دین به آنان پشتگرم هستم و غرور و نخوت گناهکاران را با آنان درهم مىشکنم و مرزهاى هولناک را توسط آنان مىبندم . محمد بن ابى بکر را که بر حکومت مصر گماشتهام، گروهى بر او خروج کردهاند . او جوانى کم سال است و از تجربه جنگ بهره کافى ندارد . نزد من بیا تا در مورد آنچه لازم است، اندیشه کنم . کسى از یاران مورد اعتماد و خوب خود را بر منطقه حکومتخویش بگمار و السلام» .
اشتر چنین کرد و «شبیب بن عامر ازدى» را به جانشینى گماشت، شبیب پدر بزرگ کرمانى است که در خراسان با «نصر بن سیار» بود (3) چون مالک اشتر به حضور حضرت على علیه السلام رسید، آن امام همام داستان مصر و مردمانش را براى وى باز گفت و افزود: کسى جز تو براى حکومت مصر در نظر ندارم، خدایت رحمت کند به مصر برو، من با توجه به راى و اندیشهات دیگر سفارشى نمىکنم و در هر حادثهاى که بر تو دشوار آمد، از خداوند یارى بخواه و نرمى و شدت را باهم بیامیز، و تا هنگامى که مدارا کارساز باشد، از نرمش و ملایمت پیروى کن و وقتى چارهاى جز غلظت و شدت نباشد، چنین کن (4) .
و چون مردم مصر درخواست کرده بودند، هرچه زودتر حضرت استاندار دیگرى را معرفى کند امام در پاسخ نامه آنان نوشت:
«از بنده خدا على بن ابیطالب امیر مؤمنان علیه السلام به مصر .
اما بعد مردى را به سویتان اعزام کردم که در روزهاى بیم و هراس خواب به چشمان او راه ندارد و هرگز در لحظات هولناک از دشمن نمىترسد و به بدکاران از آتش شدیدتر است، وى «مالک» فرزند «حارث» از قبیله «مذحج» است . سخنش را بشنوید و فرمان او را تا آنجا که با حق تطبیق مىکند، پیروى نمایید . او شمشیرى از شمشیرهاى خداست که کند نمىشود و ضربتش به خطا نمىروید . اگر فرمان حرکتبه سوى خصم داد، حرکت کنید و اگر دستور توقف داد باز ایستید، فرمانش فرمان من است، با اعزام او به سوى مصر شما را بر خود مقدم داشتم به سبب خیرخواهى که نسبتبه شما و سختگیرى که بر دشمن دارم» (5) .
از این نامه برمىآید که سرزمین مصر و سکنه آن براى حضرت على علیه السلام اهمیت فراوانى داشته است و قطعا این توجه به صرف عایدات و درآمدها و برخى مسایل اقتصادى و اجتماعى نبوده است، بلکه آنان براى دفع دشمنان حضرت و نهى از منکر و روىآوردن به معروف همت ورزیدند و این ویژگى موجب گردید تا امام این دیار و مردمانش را بستاید و براى سرپرستى امورشان مصالح آنان را بر مصلحتخویش ترجیح دهد . حضرت در صدر این نامه اهل مصر را به عنوان گروهى معرفى مىکند که براى خدا به خشم آمدند . هنگامى که در زمین او عدهاى معصیت و نافرمانى کردند و حقش را در نظر نگرفتند (6) .
«مالک اشتر» از نزد حضرت على علیه السلام بیرون آمد و مرکوب و وسائل سفرش را برایش مهیا کرد . در این هنگام جاسوسان معاویه به وى اطلاع دادند که مالک به عنوان استاندار مصر به آن سوى مىآید چون خبر اعزام مالک به گوش معاویه رسید، وحشت کرد زیرا چشم طمع به این سرزمین دوخته بود و مىدانست که اگر مالک زمام امور مصر را به دست گیرد، وضع آنجا از زمان محمد بن ابى بکر براى او بدتر مىشود از اینرو چارهاى اندیشید و به یکى از خراجگزاران خود قول معافیت از خراج را داد به شرط این که مالک را به قتل برساند و به وى پیامى به این مضمون فرستاد:
«اشتر به عنوان والى مصر به آن طرف مىآید اگر او را از سر راهم بردارى، تا آنگاه که زنده باشم، از تو خراج نخواهم گرفت . اینک هر کارى که مىتوانى در این باره انجام بده . مالک اشتر از کوفه بیرون آمد و به سوى مصر حرکت کرد تا آن که بر سر راه خویش به «قلزم» (در کنار دریا که از آنجا کشتىها به طرف مصر و حجاز حرکت مىکردند) قرار داشت، رسید . و در آنجا اقامت اختیار کرد . شخصى که از سوى معاویه دستور یافته بود مالک را از میان بردارد، نزدش آمد و گفت: من منزلى آماده دارم و در آن طعام براى شما و علف براى چهارپایان مهیاست و خراجگزار هستم . در خانهام فرود آیید و استراحت کنید این مرد که «جایستار» نام داشت، به سبب مهماننوازى که از خود نشان داد، اعتماد مالک را به سوى خود جلب کرد . وى براى چهارپایان علف تدارک دید و مالک را با شربت عسل مورد پذیرایى قرار داد اما در آن شربتسمى کشنده ریخته بود . همین که مالک کمى از آن عسل میل فرمود، حالش منقلب گردید و چون به گردنه «افیق» (از دهکدههاى حوران) به فیض شهادت نایل گشت . آن کس که مالک را مسموم کرده بود، به دربار معاویه رسید و ماجرا را باز گفت . معاویه وارد مسجد شد و بر بالاى منبر رفت و براى مردم خطبهاى خواند و گفت:
«على علیه السلام دو دست داشت که یکى از آنها «عمار یاسر» بود که در صفین آن را قطع کردم . و یکى دیگر را امروز که آن «مالک اشتر» مىباشد .
رخدادى ناگوار
اما هنگامى که خبر درگذشت مالک اشتر به على علیه السلام رسید، آیه استرجاع بر زبان جارى کرد و فرمود: خداوندا من این را در راه تو حساب مىکنم، مرگ او یکى از مصیبتهاى روزگار مىباشد، خداوند مالک را رحمت کند به عهد خویش وفا کرد و جان سپرد و به لقاى رحمتحق رسید، ما در نظر گرفتهایم که هر ضایعهاى را پس از مصیبت ارتحال رسولالله صلى الله علیه و آله تحمل کنیم . زیرا این رخداد براى ما از بزرگترین مصائب مىباشد و دیگر ناگوارىها در برابر آن قابل تحمل هستند (7) .
«فضیل بن خدیج» مىگوید: بزرگان نخع گفتند: پس از شهادت مالک نزد حضرت على علیه السلام رفتیم، او در این ماجرا بسیار محزون و ناراحتبه نظر مىرسید و مىفرمود: خداى او را بیامرزد که همهاش خیر بود، نمىدانید مالک چه بود اگر او را کوهى تصور مىکردید، یگانه بود و اگر او را به سنگ مانند مىنمودید، سخت و استوار به حساب مىآمد (8) . اى مالک سوگند به خداوند مرگ تو جهان را تکان مىدهد و دنیایى از درگذشت تو اظهار شادمانى مىکنند باید گریهکنندگان به افرادى نظیر مالک زارى کنند آیا کسى چون او یافت مىشود؟
«علقمه نخعى» مىگوید: على علیه السلام همواره از شهادت مالک افسوس مىخورد و اندوهگین بود، ما او را بیش از خود، مصیبتزده مشاهده مىکردیم و این ناراحتى مدتى در چهرهاش نمایان بود (9) .
«عبدالله بن خدیج» مىگوید: یکى از موالیان مالک مىگفتبعد از این که وى شهید شد، ما در میان اسباب سفرش نامهاى یافتیم که حضرت على علیه السلام براى مردم مصر نوشته بود (ما به این نامه اشاره کردیم و متن آن را نقل نمودیم) .
اما در منابع دیگر آمده است:
هنگامى که مالک اشتر به سوى مصر حرکت نمود، در آغاز از حجاز حرکت کرد و وارد شهر مدینه گشت، در این شهر فردى از حامیان معاویه به نام «نافع» به وى روى آورد و با او از در دوستى وارد گردید، نافع همواره همراه مالک بود تا این که به «عین شمس» رسیدند . (این آبادى در خارج مصر و در نزدیکى «مطریه» واقع شده بود) . در این حال مصریان با هدیههایى، از استاندار جدید حضرت على علیه السلام استقبال کردند و «نافع» در همین حال به او عسل مسموم خوراند و بدینگونه مالک به دیدار حق شتافت . اگرچه «صالح الوردانى» این روایت را به واقعیت نزدیکتر دانسته و دلیلش نیز واقع شدن مقبره مالک در منطقه «قلج» کنونى در نزدیکى شهر «خانکه» است زیرا این ناحیه جزء توابع شهر عین شمس قدیم مىباشد . اما عدهاى از محققان آن را مورد تامل دانستهاند و بعید تصور کردهاند .
مقبره این صحابى حضرت على علیه السلام و فرمانده با کفایت و استاندار با درایتش در میان باغى است که اطراف آن را زمینهاى کشاورزى احاطه نموده است (10) .
در منابعى دیگر اشاره شده که در شهر «قلزم» براى مالک اشتر آستانهاى ساختهاند که داراى حرم و گنبد است و از زیارتگاههاى شیعیان آن سامان به شمار مىرود (11) .
علامه مجلسى در اثر مشهور خود روایتى را نقل کرده که طبق آن مالک در زمان ظهور حضرت مهدى علیه السلام رجعتخواهد کرد و جزو انصار و حکام آن حضرت خواهد بود (12) .
پىنوشت:
1) تاریخ طبرى، ج6، ص 2637 - 2640 - الغارات، ص 152 - 154 - شرح نهجالبلاغه، ابن ابىالحدید، ج6، ص 92 - تجلى امامت، سید اصغر ناظمزاده آملى، ص 642 - شذرات الذهب، ج1، ص 52 - زندگانى امیرالمؤمنین، سید هاشم رسولى محلاتى، ص 677 - 682 .
2) حیات فردى و اجتماعى محمد بن ابى بکر، جواد سلیمان، ص 69 .
3) در مورد کرمانى و کارهایش بنگرید به اخبار الطوال دینورى، ص 393 .
4) شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج3، ص 213 .
5) نهج البلاغه (ترجمه فیض الاسلام)، نامه 38، ص 952 - 953 .
6) من عبد الله على امیرالمؤمنین الى القوم الذین غضبوا لله حین عصی فى ارضه و ذهب بحقه» .
7) الغارات، ص 137 .
8) این عبارات با اندکى تفاوت در حکمت 443 نهج البلاغه صبحى صالح آمده است .
9) سفینةالبحار، ج1، ص 687 .
10) شیعه در مصر، صالح الوردانى، ترجمه قاسم مختارى، ص 124 و 125 .
11) دائرةالمعارف تشیع، ج1، ص 110 .
12) بحارالانوار، ج53، 91 .