دلهاى سختتر از سنگ (مثل چهارم)
آرشیو
چکیده
متن
قلب که عضوى در سینه انسان است، گرچه وظیفه پخش خون در بدن را به عهده دارد، اما اثر پدیدههاى روانى مانند خشم، ترس، شادى و اندوه، زودتر از اعضاى دیگر در آن مشاهده مىشود . (تندى و کندى ضربان) . از اینرو بسیارى از امور روانى مانند قساوت و بىرحمى، و حتى تعقل و تفکر به آن نسبت داده مىشود .
«ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهى کالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما یتفجر منه الانهار و ان منها لما یشقق فیخرج منه الماء و ان منها لما یهبط من خشیة الله و ما الله بغافل عما تعملون» (1) .
«سپس دلهاى شما پس از این جریان (ذبح بقره براى شناخت قاتل) سختشد، آنها مانند سنگاند یا سختتر از آن (زیرا) برخى از سنگها است که از آن آب فوران مىکند، برخى از آنها مىشکافد و آب از آن بیرون مىآید، و برخى از آنها از ترس خدا، فرو مىافتد خداوند از آن چه که انجام مىدهید، بى خبر نیست» .
پیش از تفسیر این «مثل» نکاتى را یادآور مىشویم:
1 . داستان بقره بنى اسرائیل
از آنجا که قرآن این «تمثیل» را پس از داستان بقره «بنى اسرائیل» مطرح کرده است، لازم استبه صورت فشرده به داستان آن اشاره شود، تا ارتباط آیه با ما قبل خود، روشن گردد .
یک نفر از «بنى اسرائیل» به دست کسى کشته مىگردد، ولى قاتل آن شناسایى نمىشود، تمام قبایل خود را تبرئه کردند، و مىرفت که خون مقتول لوث شود، و در نتیجه، درگیرى بزرگى در میان اسباط رخ دهد، سرانجام خصومت نزد موسى علیه السلام برده شد تا گره کور این حادثه پیچیده را بگشاید، جریان از طریق موازین عادى، قابل حل نبوده، باید از غیب استمدادى برسد .
وحى الهى فرود آمد، و دستور داد که گاوى را سر ببرند، و برخى از اعضاى مقتول را به گاو بزنند، او زنده مىگردد، و قاتل خود را معرفى مىنماید .
آنان سخن موسى علیه السلام را شوخى و یا استهزاء تلقى کردند و با تحاشى حضرت موسى علیه السلام که فرمود:
«اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین» ; (به خدا پناه مىبرم که از جاهلان باشم) روبهرو شدند و فهمیدند که کار جدى است و شوخى در کار نیست . ولى چون فرمان خدا را از صمیم دل نپذیرفته بودند، درصدد برآمدند که بهگونهاى از آن شانه خالى کنند .
از اینرو یک رشته سؤالها که همگى نوعى بهانهجویى براى فرار از تکلیف بود، مطرح کردند . نخست از سن و سال گاو پرسیدند .
خطاب آمد: میانسال باشد، نه آن قدر پیر که از کار افتاده و نه آن قدر جوان که نزاییده باشد .
در مرحله دوم از رنگ آن پرسیدند .
خطاب آمد: که زردرنگ باشد که بینندگان را خوشحال کند .
در مرحله سوم خواستار دیگر مشخصات گاو شدند .
خطاب آمد: گاوى که براى شخم زدن رام نشده، و کار آن آبکشى براى زراعتها نبوده و رنگ آن یکپارچه بوده، و در سراسر بدن او رنگ دیگرى نباشد .
آنگاه که درهاى بهانهجویى را بسته دیدند، راهى جز تسلیم نداشتند و خواهناخواه به موسى گفتند: «الآن جئتبالحق» «حالا حق مطلب را اداء کردى» .
ولى چنین تصدیقى، جز ظاهرسازى، چیز دیگرى نبود . از لحظات نخست صدور فرمان، تصمیم بر فرار از تکلیف بود، سرانجام فرمان الهى را با کمال کراهت و بىمیلى اجرا کردند چنان که مىفرماید: «فذبحوها و ما کادوا یفعلون» (2) «گاو را سر بریدند ولى مایل نبودند که آن را انجام بدهند» .
موسى علیه السلام براى پیدا کردن قاتل، دستور داد که پارهاى از بدن مقتول را به گاو بزنند تا وى زنده گردد و قاتل خود را معرفى کند، سرانجام دستور انجام گرفت و مقتول پس از احیاء، قاتل خود را معرفى کرد .
شایسته بود که بنى اسرائیل با دیدن این معجزه بزرگ که نشانه عظمتخدا، و صدق رسول او موسى، و نمونهاى از معاد بود، نرمى بیشتر نشان بدهند، و کفه معنویت آنها بر کفه مادیتسنگینى کند، ولى بر عکس; با مشاهده این آیت الهى، قساوت آنان بیشتر شد، و پیوسته از جاده حق، منحرف مىشدند .
قرآن به این وضع اسفبار با جمله «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک» اشاره مىکند یعنى پس از این پدیده یاد شده، دلهاى شما به جاى انعطاف و گرایش به معنویت، سختتر گردید .
2 . قلب صنوبرى مظهر حیات
قلب صنوبرى که در سمت چپ سینه انسان قرار دارد، عضوى از بدن انسان است که وظیفه آن پخش خون به سراسر بدن مىباشد، در حالى که قلب; عضوى از کل بدن است، مظهر حیات انسان به شمار مىرود، و ایستادن آن، غالبا نشانه مرگ مىباشد و اثر پدیدههاى روانى در آن، زودتر از اعضاى دیگر مشاهده مىشود، قلب انسان هنگام فرح و شادى، غضب و خشم، خوف و ترس، زودتر از اعضاى دیگر، عکسالعمل نشان مىدهد، ضربان آن تند و یا کند مىگردد .
به خاطر چنین ویژگى; بسیارى از امور روانى حتى تعقل و تفکر به آن نسبت داده مىشود، در حالى که قلب; مظهرى بیش، براى این موضوعات نیست، و مرکز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همین ویژگى، قساوت و بىرحمى که پدیده روانى خاصى است، در آیه مورد بحثبه «قلوب» نسبت داده و فرموده است: «ثم قست قلوبکم» در حالى که محور واقعى آن روح و روان است .
3 . دلهاى سختتر از سنگ
در زبان فارسى به انسان بىرحم و بىمروت; سنگدل مىگویند، انسانى که در برابر پدیدههاى رافتخیز، واکنشى از خود نشان نمىدهد و از کنار آنها با بىتفاوتى کامل مىگذرد، در ریختن خون انسانهاى بىگناه نمىنالد، بلکه چه بسا از آن لذت مىبرد .
در ادبیات فارسى واژههاى «سنگدل» و «سنگدلى» که اولى وصف، و دومى حاصل مصدر است، در این مورد به کار مىرود .
حافظ مىگوید:
بر خود چو شمع، خندهزنان گریه مىکنم
تا با تو سنگدل، چه کند سوز و ساز من
سعدى مىگوید:
در اندیشهام تا کدامین کریم
از آن سنگدل دست گیرد به سیم
فردوسى مىگوید:
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که مورى شود تنگدل
و نیز مىگوید:
ز هر کس بپرسید و شد تنگدل
که آن مرد بىدانش و سنگدل
اگر «سنگدل» صفت مرکبى است و به معنى بىرحم، «سنگدلى» حاصل مصدر است که در ادبیات از آن بهره مىگیرند .
و در شعر فرخى هر دو در یک بیت آمدهاند .
اى پسر نیز مرا سنگدل و تند مخوان
تندى و سنگدلى پیشه تو است اى دل و جان
تفسیر تمثیل
از آنجا که در جهان «سنگ» به صلابت و مقاومت معروف است، دلهاى فارغ از رحمت و رافت را که هیچ نوع رقتبه آن دست نمىدهد، به سنگ تشبیه مىکنند . قرآن در معرفى قوم بنىاسرائیل از این تمثیل بهره مىگیرد و مىفرماید:
«ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهى کالحجارة»: «پس از مشاهده جریان گاو، دلهاى شما جاى «نرمدلى» قسى و بىرحم و بسان سنگ گردید» .
بعدا گام فراتر نهاده و یادآور مىشود که قلوب بنىاسرائیل در نتیجه دورى از معنویات حتى از سنگ هم سختتر شدند، نه تنها آنان سنگدلانند، بلکه از سنگ هم سختتر و قسىترند .
براى روشن شدن این تمثیل، قرآن به سه نوع تاثیرپذیرى سنگ اشاره مىکند که هر کدام مىتواند برهانى بر گفتار خود (از سنگ هم سختترند) باشد:
1 . گاهى شکاف وسیعى در سنگ که در دامنه کوه است، رخ مىدهد که ناگهان آب روانى از آن بیرون مىجهد که نهر عظیمى را تشکیل مىدهد .
این شکاف وسیع که قرآن آن را «انفجار» مىنامد، نخست در صخره پدید آید، آنگاه در آب، و قرآن براى اختصار، آن را به آب که تشکیل دهنده نهر است نسبت داده، چنانکه مىفرماید: «و ان من الحجارة لما یتفجر منه الانهار» «برخى از سنگها به گونهاى است که نهرها از آن فوران مىکند» .
2 . گاهى شکاف ریز و کوچکى در دل سنگ پدید مىآید که قرآن از آن به لفظ «یشقق» تعبیر مىکند، آنگاه آب کمى از آن بیرون مىآید که در لغت عرب آن را «عین» و یا به زبان فارسى «چشمه» مىنامند .
3 . برخى از سنگها، به خاطر احساس عظمتحق، از نقطه بالا به زیر مىافتد، هر چند ابزار علمى براى آن، علت طبیعى معرفى مىکند، ولى این مانع از آن است که در طول آن، عامل دیگرى که همان احساس عظمتحق است، مؤثر باشد .
در هر حال سنگ با آن صلابت و سختى از پدیده نرمى به نام آب دو نوع اثر مىپذیرد درحالى که دلهاى بنىاسرائیل از هیچ حادثه و پدیدهاى به خاطر قساوت متاثر نمىشدند; زیرا یک نوع انانیت و خودخواهى و غیر خودنخواهى بر آنها حکومت مىکرد .
این بیان بر این اساس است که هر نوع انفجار و «شقاق» معلول فشار آب و تاثیر آن است .
ممکن است در این مورد عامل دیگرى نیز مانند زلزله و صاعقه کمک کند، و انفجار و یا شکافى در صخرهها پدید آید و آب محبوس، با فشار; راه خود را باز کند، و موانع را از سر راه خود بردارد .
در هر حال، سنگ با آن صلابت، صخره با آن سختى در مقابل حادثه، تاثیرپذیر بوده و از خود نرمش مىدهند ولى فرزندان اسرائیل به خاطر تربیتهاى ناصحیح و عوامل موروثى در برابر هرنوع پند و اندرزى، و دلیل و برهانى مقاومت نشان داده و به روح و روان و قلوب آنان راه پیدا نمىکرد .
امروز عکس العمل حکومت غاصب اسرائیل در برابر انتفاضه، گواه روشن بر قساوت و سنگدلى آنها است، با این که جهان، خشونت اسرائیل را محکوم مىکند، و هیچ سیاستمدار واقعبینى آن را حمایت نمىکند ولى آنان به عمل ننگین خود مانند کشتن نونهالان و شیرخواران در آغوش پدران و مادران ادامه مىدهند، ملت اسرائیل یک جمعیت کولى و خانه به دوش هستند که از اطراف جهان به این سرزمین فراخوانده شده، با اخراج ملت فلسطین از خانه و کاشانه خود سرزمین آنها را تصاحب کردهاند .
درباره سقوط سنگ از قله کوه به خاطر احساس ترس در عظمت، و جلد دوم «منشور جاوید» به صورت گسترده سخن گفتهایم، و ثابت نمودهایم که از نظر براهین عقلى و آیات قرآنى، نوعى احساس و شعور در سراسر موجودات جهان را حاکم است و عارفان در این مورد سخنانى دارند و به عنوان نمونه چند بیت از مرحوم صدرالمتالهین را مىآوریم:
بر عارف همه ذرات عالم
ملک وارند در تسبیح هر دم
کف خالى که در روى زمین است
بر عارف کتاب مستبین است
بههر جا، دانهاى در باغ و راغى است
درون مغز او روشن چراغى است
به فعل آید ز قوه هر نهانى
ز هر خاکى یکى عقلى و جامى
بود نامحرمان را چشم دل کور
و گرنه هیچ ذره نیستبىنور
بخوان تو آیه نور السماوات
که چون خورشید یابى، جمله ذرات
که تا دانى که در هر ذرهاى خاک
یکى نورى است تابان گشت زان پاک
گسترش شعور و دانشهاى امروز
خوشبختانه دانشهاى امروز بر اثر زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراک را در جهان نبات ثابت نموده است تا آنجا که دانشمندان روسى معتقدند که گیاهان اعصاب دارند و فریاد هم مىکشند . لابراتوار علائم کشاورزى «مسکو» فریاد و گریههاى ریشه گیاهى را که در آب گرم قرار گرفته بود، ضبط کرد . خبرگزاریهاى جهان از رادیو مسکو نقل مىکنند که گیاهان اعصاب دارند، فریاد مىکشند .
رادیو مسکو چندى قبل گوشهاى از نتایج تحقیقات دانشمندان روسى را در نباتات و گیاهان فاش ساخت و گفت دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که گیاهان نیز داراى دستگاهى شبیه شبکه اعصاب حیواناتند . این، نتیجه آزمایش یک دانشمند است که در ساقه «کدو» و دستگاههاى «الیافى» آن فرستندههایى نصب کرد و سپس مطالعات را با تعقیب ریشه و گیاه دنبال کرد و انجام بریدگى در ریشه گیاه، با عکسالعمل گیاه مواجه شد .
همزمان با این آزمایش، آزمایش مشابهى در آزمایشگاه «فیزیولوژى نباتات فرهنگستان علوم کشاورزى» نتیجه مشابهى به بار آورد . در این آزمایش ریشه گیاهى را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند که صداى فریاد گیاه بلند شد .
البته فریاد گیاه آنچنان نبود که به گوش برسد ولى گریهها و فریادهاى نامرئى این گیاه را دستگاههاى دقیق الکترونیکى روى نوار پهنى ضبط کردند (3) .
پىنوشت:
1) بقره: 74 .
2) بقره: 71 .
3) روزنامه اطلاعات: 16 بهمن 1352 .
«ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهى کالحجارة او اشد قسوة و ان من الحجارة لما یتفجر منه الانهار و ان منها لما یشقق فیخرج منه الماء و ان منها لما یهبط من خشیة الله و ما الله بغافل عما تعملون» (1) .
«سپس دلهاى شما پس از این جریان (ذبح بقره براى شناخت قاتل) سختشد، آنها مانند سنگاند یا سختتر از آن (زیرا) برخى از سنگها است که از آن آب فوران مىکند، برخى از آنها مىشکافد و آب از آن بیرون مىآید، و برخى از آنها از ترس خدا، فرو مىافتد خداوند از آن چه که انجام مىدهید، بى خبر نیست» .
پیش از تفسیر این «مثل» نکاتى را یادآور مىشویم:
1 . داستان بقره بنى اسرائیل
از آنجا که قرآن این «تمثیل» را پس از داستان بقره «بنى اسرائیل» مطرح کرده است، لازم استبه صورت فشرده به داستان آن اشاره شود، تا ارتباط آیه با ما قبل خود، روشن گردد .
یک نفر از «بنى اسرائیل» به دست کسى کشته مىگردد، ولى قاتل آن شناسایى نمىشود، تمام قبایل خود را تبرئه کردند، و مىرفت که خون مقتول لوث شود، و در نتیجه، درگیرى بزرگى در میان اسباط رخ دهد، سرانجام خصومت نزد موسى علیه السلام برده شد تا گره کور این حادثه پیچیده را بگشاید، جریان از طریق موازین عادى، قابل حل نبوده، باید از غیب استمدادى برسد .
وحى الهى فرود آمد، و دستور داد که گاوى را سر ببرند، و برخى از اعضاى مقتول را به گاو بزنند، او زنده مىگردد، و قاتل خود را معرفى مىنماید .
آنان سخن موسى علیه السلام را شوخى و یا استهزاء تلقى کردند و با تحاشى حضرت موسى علیه السلام که فرمود:
«اعوذ بالله ان اکون من الجاهلین» ; (به خدا پناه مىبرم که از جاهلان باشم) روبهرو شدند و فهمیدند که کار جدى است و شوخى در کار نیست . ولى چون فرمان خدا را از صمیم دل نپذیرفته بودند، درصدد برآمدند که بهگونهاى از آن شانه خالى کنند .
از اینرو یک رشته سؤالها که همگى نوعى بهانهجویى براى فرار از تکلیف بود، مطرح کردند . نخست از سن و سال گاو پرسیدند .
خطاب آمد: میانسال باشد، نه آن قدر پیر که از کار افتاده و نه آن قدر جوان که نزاییده باشد .
در مرحله دوم از رنگ آن پرسیدند .
خطاب آمد: که زردرنگ باشد که بینندگان را خوشحال کند .
در مرحله سوم خواستار دیگر مشخصات گاو شدند .
خطاب آمد: گاوى که براى شخم زدن رام نشده، و کار آن آبکشى براى زراعتها نبوده و رنگ آن یکپارچه بوده، و در سراسر بدن او رنگ دیگرى نباشد .
آنگاه که درهاى بهانهجویى را بسته دیدند، راهى جز تسلیم نداشتند و خواهناخواه به موسى گفتند: «الآن جئتبالحق» «حالا حق مطلب را اداء کردى» .
ولى چنین تصدیقى، جز ظاهرسازى، چیز دیگرى نبود . از لحظات نخست صدور فرمان، تصمیم بر فرار از تکلیف بود، سرانجام فرمان الهى را با کمال کراهت و بىمیلى اجرا کردند چنان که مىفرماید: «فذبحوها و ما کادوا یفعلون» (2) «گاو را سر بریدند ولى مایل نبودند که آن را انجام بدهند» .
موسى علیه السلام براى پیدا کردن قاتل، دستور داد که پارهاى از بدن مقتول را به گاو بزنند تا وى زنده گردد و قاتل خود را معرفى کند، سرانجام دستور انجام گرفت و مقتول پس از احیاء، قاتل خود را معرفى کرد .
شایسته بود که بنى اسرائیل با دیدن این معجزه بزرگ که نشانه عظمتخدا، و صدق رسول او موسى، و نمونهاى از معاد بود، نرمى بیشتر نشان بدهند، و کفه معنویت آنها بر کفه مادیتسنگینى کند، ولى بر عکس; با مشاهده این آیت الهى، قساوت آنان بیشتر شد، و پیوسته از جاده حق، منحرف مىشدند .
قرآن به این وضع اسفبار با جمله «ثم قست قلوبکم من بعد ذلک» اشاره مىکند یعنى پس از این پدیده یاد شده، دلهاى شما به جاى انعطاف و گرایش به معنویت، سختتر گردید .
2 . قلب صنوبرى مظهر حیات
قلب صنوبرى که در سمت چپ سینه انسان قرار دارد، عضوى از بدن انسان است که وظیفه آن پخش خون به سراسر بدن مىباشد، در حالى که قلب; عضوى از کل بدن است، مظهر حیات انسان به شمار مىرود، و ایستادن آن، غالبا نشانه مرگ مىباشد و اثر پدیدههاى روانى در آن، زودتر از اعضاى دیگر مشاهده مىشود، قلب انسان هنگام فرح و شادى، غضب و خشم، خوف و ترس، زودتر از اعضاى دیگر، عکسالعمل نشان مىدهد، ضربان آن تند و یا کند مىگردد .
به خاطر چنین ویژگى; بسیارى از امور روانى حتى تعقل و تفکر به آن نسبت داده مىشود، در حالى که قلب; مظهرى بیش، براى این موضوعات نیست، و مرکز آنها همان نفس انسان و قوه عاقله اوست و به خاطر همین ویژگى، قساوت و بىرحمى که پدیده روانى خاصى است، در آیه مورد بحثبه «قلوب» نسبت داده و فرموده است: «ثم قست قلوبکم» در حالى که محور واقعى آن روح و روان است .
3 . دلهاى سختتر از سنگ
در زبان فارسى به انسان بىرحم و بىمروت; سنگدل مىگویند، انسانى که در برابر پدیدههاى رافتخیز، واکنشى از خود نشان نمىدهد و از کنار آنها با بىتفاوتى کامل مىگذرد، در ریختن خون انسانهاى بىگناه نمىنالد، بلکه چه بسا از آن لذت مىبرد .
در ادبیات فارسى واژههاى «سنگدل» و «سنگدلى» که اولى وصف، و دومى حاصل مصدر است، در این مورد به کار مىرود .
حافظ مىگوید:
بر خود چو شمع، خندهزنان گریه مىکنم
تا با تو سنگدل، چه کند سوز و ساز من
سعدى مىگوید:
در اندیشهام تا کدامین کریم
از آن سنگدل دست گیرد به سیم
فردوسى مىگوید:
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که مورى شود تنگدل
و نیز مىگوید:
ز هر کس بپرسید و شد تنگدل
که آن مرد بىدانش و سنگدل
اگر «سنگدل» صفت مرکبى است و به معنى بىرحم، «سنگدلى» حاصل مصدر است که در ادبیات از آن بهره مىگیرند .
و در شعر فرخى هر دو در یک بیت آمدهاند .
اى پسر نیز مرا سنگدل و تند مخوان
تندى و سنگدلى پیشه تو است اى دل و جان
تفسیر تمثیل
از آنجا که در جهان «سنگ» به صلابت و مقاومت معروف است، دلهاى فارغ از رحمت و رافت را که هیچ نوع رقتبه آن دست نمىدهد، به سنگ تشبیه مىکنند . قرآن در معرفى قوم بنىاسرائیل از این تمثیل بهره مىگیرد و مىفرماید:
«ثم قست قلوبکم من بعد ذلک فهى کالحجارة»: «پس از مشاهده جریان گاو، دلهاى شما جاى «نرمدلى» قسى و بىرحم و بسان سنگ گردید» .
بعدا گام فراتر نهاده و یادآور مىشود که قلوب بنىاسرائیل در نتیجه دورى از معنویات حتى از سنگ هم سختتر شدند، نه تنها آنان سنگدلانند، بلکه از سنگ هم سختتر و قسىترند .
براى روشن شدن این تمثیل، قرآن به سه نوع تاثیرپذیرى سنگ اشاره مىکند که هر کدام مىتواند برهانى بر گفتار خود (از سنگ هم سختترند) باشد:
1 . گاهى شکاف وسیعى در سنگ که در دامنه کوه است، رخ مىدهد که ناگهان آب روانى از آن بیرون مىجهد که نهر عظیمى را تشکیل مىدهد .
این شکاف وسیع که قرآن آن را «انفجار» مىنامد، نخست در صخره پدید آید، آنگاه در آب، و قرآن براى اختصار، آن را به آب که تشکیل دهنده نهر است نسبت داده، چنانکه مىفرماید: «و ان من الحجارة لما یتفجر منه الانهار» «برخى از سنگها به گونهاى است که نهرها از آن فوران مىکند» .
2 . گاهى شکاف ریز و کوچکى در دل سنگ پدید مىآید که قرآن از آن به لفظ «یشقق» تعبیر مىکند، آنگاه آب کمى از آن بیرون مىآید که در لغت عرب آن را «عین» و یا به زبان فارسى «چشمه» مىنامند .
3 . برخى از سنگها، به خاطر احساس عظمتحق، از نقطه بالا به زیر مىافتد، هر چند ابزار علمى براى آن، علت طبیعى معرفى مىکند، ولى این مانع از آن است که در طول آن، عامل دیگرى که همان احساس عظمتحق است، مؤثر باشد .
در هر حال سنگ با آن صلابت و سختى از پدیده نرمى به نام آب دو نوع اثر مىپذیرد درحالى که دلهاى بنىاسرائیل از هیچ حادثه و پدیدهاى به خاطر قساوت متاثر نمىشدند; زیرا یک نوع انانیت و خودخواهى و غیر خودنخواهى بر آنها حکومت مىکرد .
این بیان بر این اساس است که هر نوع انفجار و «شقاق» معلول فشار آب و تاثیر آن است .
ممکن است در این مورد عامل دیگرى نیز مانند زلزله و صاعقه کمک کند، و انفجار و یا شکافى در صخرهها پدید آید و آب محبوس، با فشار; راه خود را باز کند، و موانع را از سر راه خود بردارد .
در هر حال، سنگ با آن صلابت، صخره با آن سختى در مقابل حادثه، تاثیرپذیر بوده و از خود نرمش مىدهند ولى فرزندان اسرائیل به خاطر تربیتهاى ناصحیح و عوامل موروثى در برابر هرنوع پند و اندرزى، و دلیل و برهانى مقاومت نشان داده و به روح و روان و قلوب آنان راه پیدا نمىکرد .
امروز عکس العمل حکومت غاصب اسرائیل در برابر انتفاضه، گواه روشن بر قساوت و سنگدلى آنها است، با این که جهان، خشونت اسرائیل را محکوم مىکند، و هیچ سیاستمدار واقعبینى آن را حمایت نمىکند ولى آنان به عمل ننگین خود مانند کشتن نونهالان و شیرخواران در آغوش پدران و مادران ادامه مىدهند، ملت اسرائیل یک جمعیت کولى و خانه به دوش هستند که از اطراف جهان به این سرزمین فراخوانده شده، با اخراج ملت فلسطین از خانه و کاشانه خود سرزمین آنها را تصاحب کردهاند .
درباره سقوط سنگ از قله کوه به خاطر احساس ترس در عظمت، و جلد دوم «منشور جاوید» به صورت گسترده سخن گفتهایم، و ثابت نمودهایم که از نظر براهین عقلى و آیات قرآنى، نوعى احساس و شعور در سراسر موجودات جهان را حاکم است و عارفان در این مورد سخنانى دارند و به عنوان نمونه چند بیت از مرحوم صدرالمتالهین را مىآوریم:
بر عارف همه ذرات عالم
ملک وارند در تسبیح هر دم
کف خالى که در روى زمین است
بر عارف کتاب مستبین است
بههر جا، دانهاى در باغ و راغى است
درون مغز او روشن چراغى است
به فعل آید ز قوه هر نهانى
ز هر خاکى یکى عقلى و جامى
بود نامحرمان را چشم دل کور
و گرنه هیچ ذره نیستبىنور
بخوان تو آیه نور السماوات
که چون خورشید یابى، جمله ذرات
که تا دانى که در هر ذرهاى خاک
یکى نورى است تابان گشت زان پاک
گسترش شعور و دانشهاى امروز
خوشبختانه دانشهاى امروز بر اثر زحمات پژوهشگران، وجود علم و ادراک را در جهان نبات ثابت نموده است تا آنجا که دانشمندان روسى معتقدند که گیاهان اعصاب دارند و فریاد هم مىکشند . لابراتوار علائم کشاورزى «مسکو» فریاد و گریههاى ریشه گیاهى را که در آب گرم قرار گرفته بود، ضبط کرد . خبرگزاریهاى جهان از رادیو مسکو نقل مىکنند که گیاهان اعصاب دارند، فریاد مىکشند .
رادیو مسکو چندى قبل گوشهاى از نتایج تحقیقات دانشمندان روسى را در نباتات و گیاهان فاش ساخت و گفت دانشمندان به این نتیجه رسیدهاند که گیاهان نیز داراى دستگاهى شبیه شبکه اعصاب حیواناتند . این، نتیجه آزمایش یک دانشمند است که در ساقه «کدو» و دستگاههاى «الیافى» آن فرستندههایى نصب کرد و سپس مطالعات را با تعقیب ریشه و گیاه دنبال کرد و انجام بریدگى در ریشه گیاه، با عکسالعمل گیاه مواجه شد .
همزمان با این آزمایش، آزمایش مشابهى در آزمایشگاه «فیزیولوژى نباتات فرهنگستان علوم کشاورزى» نتیجه مشابهى به بار آورد . در این آزمایش ریشه گیاهى را در آب گرم قرار دادند و متوجه شدند که صداى فریاد گیاه بلند شد .
البته فریاد گیاه آنچنان نبود که به گوش برسد ولى گریهها و فریادهاى نامرئى این گیاه را دستگاههاى دقیق الکترونیکى روى نوار پهنى ضبط کردند (3) .
پىنوشت:
1) بقره: 74 .
2) بقره: 71 .
3) روزنامه اطلاعات: 16 بهمن 1352 .