آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

«اگر خداوند، در مقام مثل، معبودان پست وحقیر مشرکان را به پشه تشبیه کرده، به این جهت است که این موجود ریز در عرف و فرهنگ مردم، نمونه روشنى براى حقارت و پستى است، گرچه در آفرینش، از موجودات شگفت‏انگیز است‏» .
«ان الله لا یستحیى ان یضرب مثلا ما (1) بعوضة فما فوقها فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم و اما الذین کفروا فیقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین‏» (2) .
«خداوند از این که (به موجود پستى مانند) پشه و حتى بالاتر از آن مثل بزند، شرم نمى‏کند (در این میان) آنها که ایمان آورده‏اند، مى‏دانند که آن (نوع مثل‏ها) حقیقتى است که از طرف پروردگارشان، و اما آنها که کفر ورزیده‏اند (این موضوع را بهانه کرده، و) مى‏گویند: منظور خداوند از مثل چه بوده است، با این مثل جمع کثیرى را گمراه و گروه زیادى را هدایت مى‏کند، درحالى که فقط فاسقان با آن گمراه مى‏شوند» .
بحث مثل سوم را در پنج‏بخش از نظر خوانندگان گرامى مى‏گذرانیم:
1 . حیا و شرم در مورد خدا
آیه مبارکه خدا را با جمله «لا یستحیى‏» توصیف مى‏کند، و یادآور مى‏شود که خدا از زدن برخى از مثل‏ها که جنبه‏هاى هدایتى دارند، شرم نمى‏کند .
اکنون سؤال مى‏شود: «شرم کردن و یا نکردن‏» از صفات موجود امکانى است که پذیراى تاثر از عوامل درونى و برونى باشد، و ذات اقدس خدا، فراتر از آن است که پذیراى تاثیر باشد .
و به دیگر سخن: «شرم‏» و یا «حیا» یک حالت روانى است که با گرفتگى روح، همراه بوده و اثر آن در اعضاى انسان بالاخص چهره ظاهر مى‏گردد و خداى بزرگ بالاتر از ماده تاثیرگذار و یا تاثیرپذیر است تا نفیا و اثباتا محور این نوع امور روانى باشد .
این پرسش به «حیا» اختصاص ندارد، بلکه در تمام پدیده‏هاى روانى که از فعل و انفعال ذات خبر مى‏دهد نیز مطرح مى‏باشد، مانند خشنودى و خشمگینى خدا که در برخى از آیات وارد شده است، از باب نمونه:
1 . «لقد رضى الله عن المؤمنین اذ یبایعونک ...» (3) . «خدا آنگاه که مؤمنان با تو بیعت مى‏کردند، خشنود گردید» .
2 . «غضب الله علیهم‏» «خدا بر انان (یهود) غضب کرد» .
درحالى که خشنودى و خشمگینى که در زبان عربى به آن «رضا» و «غضب‏» مى‏گویند، دوحالت روانى است که شرایط مساعد، و نامساعد، پدید آورنده آن دو مى‏باشد و در نتیجه ذات تحت تاثیر عوامل برون از خود قرار مى‏گیرد .
پاسخ در این موارد، یک کلمه بیش نیست و آن این که: نتیجه را باید گرفت و مقدمه را باید رها ساخت (4) .
توضیح این که: حقایق و معارف فراتر از جهان ماده (واقعیت اسماء و صفات خدا) وقتى در قالب الفاظ - که بشر آنها را براى رفع نیازهاى روزمره خود وضع کرده است - درآمد، براى خود چنین حالتى پیدا مى‏کند و این قصور و کوتاهى لسان بشرى است که آن را یاراى بیان حقایق جهان بالا نیست و اگر براى بشر امکان آشنایى با زبان متناسب با معارف الهى بود، به کارگیرى این الفاظ نیازى نبود .
و از طرفى چون سنت الهى بر این تعلق گرفته که بازبان مردم سخن بگوید و تمام پیامبران نیز با زبان قوم خود برانگیخته شده‏اند (5) ; براى تفهیم یک رشته معارف از به کارگیرى این الفاظ - که معنى ظاهرى آنها، با ذات اقدس الهى مناسبت ندارد - چاره‏اى نیست ولى در عین حال افراد کنجکاو و آشنا با زبان قرآن مى‏توانند با ضمیمه کردن دیگر آیات، به اهداف این آیات پى ببرند و بدانند که مقصود از وصف الهى با این اوصاف، این نیست که ذات اقدس الهى، مرکز این نوع پدیده‏هاى روانى است، بلکه هدف، گزارش از واکنش‏هاى متناسب با این دو پدیده است نه واقعیت‏خود آنها، توضیح این که:
به هنگام خشنودى، از یک شخص، دو چیز احساس مى‏شود:
1 . نوعى انبساط در روح و روان پدید مى‏آید .
2 . از خود واکنش متناسب مانند ستایش و یا پاداش نشان مى‏دهیم .
این سخن در خشم نیز حاکم است، در آنجا نیز این دو مطلب حاکم است . در مورد رضا و خشم الهى، به خاطر پیراستگى ذات، حالت نخست محکوم به بطلان است، اما حالت دوم که از آن به عکس‏العمل و واکنش تعبیر مى‏کنیم، کاملا حاکم است . هرگاه خدا از خشنودى خود نسبت‏به فردى یا گروهى خبر داد، مقصود این است که به او پاداش خواهد داد و به همین شیوه است «خشم‏» .
از این بیان هدف از به کارگیرى واژه حیا درباره خدا، روشن گردید . مقصود; اثبات و یا نفى واکنش‏هاى این پدیده روانى است، نه حقیقت آنها، انسان خجول در سایه تحول روانى دچار گرفتگى چهره و زبان مى‏گردد، اما برخلاف او، فرد غیر خجول که از این واکنش پیراسته مى‏باشد مقصود خود را پوست‏کنده مى‏گوید . اگر خدا مى‏فرماید: «ان الله لا یستحیى‏» هدف این است که او از گفتن حقایق پروایى ندارد، همچنان که افراد غیر خجول نیز چنین مى‏باشند، و لذا در برخى از آیات مى‏فرماید: «... ان ذلکم کان یؤذى النبى فیستحیى منکم الحق و الله لا یستحیى من‏الحق ...» (6) .
«جلوس طولانى شما در خانه پیامبر مایه ناراحتى او مى‏گردد و از بازگویى این حقیقت‏شرم مى‏کند، ولى خدا از بیان حق، شرم نمى‏کند» .
2 . بعوضه چیست؟
«بعوضه‏» در زبان عرب به معنى «پشه‏هاى ریز» است و به نوع بزرگ‏تر «بق‏» مى‏گویند، و در ادبیات فارسى بیشتر درمورد تحقیر به کار مى‏رود .
عنصرى مى‏گوید:
ناید زور هژبر و پیل، ز پشه
نیاید بوى عبیر و گل، ز سماروغ
فردوسى از آن در مواقع تحقیر و بى‏ارزش‏نمایى چیزى بهره مى‏گیرد، چنانکه مى‏گوید:
بدانگه که قیصر نباشد به روم
نسنجد به یک پشه این مرز و بوم
سر پشه و مور تا شیر و گرگ
رها نیست از چنگ و منقار مرگ
بیابان چنان شد ز هر دو سیاه
که بر مور و بر پشه شد تنگ راه معزى مى‏گوید:
خصم مسکین پیش خسرو کى تواند ایستاد
پشه کى جولان کند جایى که باد صرصر است
سعدى با این که از قدرت پشه در صورت فشردگى سخن مى‏گوید، و آن را پیروز بر پیل مى‏داند، مع‏الوصف آن را نیز نوعى تحقیر مى‏کند چنان که مى‏گوید:
پشه چو پر شد بزند پیل را
با همه تندى و صلابت که در او است
پشه نه تنها موجود ناتوانى است، بلکه از عمر بسیار کوتاهى نیز برخوردار است چنانکه مولوى مى‏گوید:
پشه کى داند که این باغ از کى است
در بهاران زاد و مرگش در دى است
در شعر معروف که گوینده آن براى نگارنده معلوم نیست، پشه کاملا تحقیر شده است:
جایى که عقاب پر بریزد
از پشه لاغرى چه خیزد
بنابراین هرجا که سخن از «پشه‏» است، تحقیر و بى‏ارزشى با او همراه مى‏باشد .
3 . شان نزول آیه
قرآن در آیاتى براى تحقیر خدایان مشرکان و عمل آنان، دو مثل کوبنده زده که مایه ناراحتى مشرکان گردیده است:
براى ترسیم ناتوانى خدایان دروغین آنان مى‏فرماید: خدایان دروغین مشرکان به اندازه‏اى ناتوانند که نمى‏توانند مگسى را بیافرینند، و اگر مگسى چیزى از آنها بگیرد، قدرت پس گرفتن آن را ندارند، چنانکه مى‏فرماید:
«... ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنققوه منه ...» .
«کسانى را که غیر از خدا مى‏خوانید، هرگز نمى‏توانند مگسى بیافرینند، هرچند براى این کار دست‏به دست هم دهند! و هرگاه مگس چیزى از آنها برباید، نمى‏توانند پس بگیرند» .
در آیه دیگر خود مشرکان را به عنکبوت و خدایان آنان را به لانه آن تشبیه مى‏کند و مى‏فرماید:
«مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون‏» (7) .
«آنان که اولیایى جز خدا، براى خود انتخاب کرده‏اند، بسان عنکبوتى هستند که براى خود لانه‏اى ساخته و (برآن اعتماد مى‏کند) درحالى که سست‏ترین خانه‏ها، خانه عنکبوت است‏» .
این نوع مثل‏ها مایه ناراحتى مشرکان عصر رسالت گردید و زبان به اعتراض گشوده و گفتند هدف از این ضرب‏المثل‏ها چیست؟! تو گویى وحى الهى را بالاتر از آن مى‏دانستند که این نوع حشرات را مطرح کند و در اطراف آنها سخن بگوید، ولى غافل از یک نکته و آن این که براى تحقیر خدایان مشرکان و خود آنها یک چنین تشبیه‏ها عین بلاغت و ایراد سخن بر وفق اقتضاى مقام است .
با توجه به این امور یادآور مى‏شویم:
جامعه شرک از این مثل‏هاى کوبنده که بتهاى مشرکان را پست‏تر از مگس معرفى مى‏کرد، و آنها را بسان لانه عنکبوت ترسیم مى‏نمود، سخت‏بر آشفته بودند زیرا این نوع تمثیل‏ها، کار ده‏ها برهان و دلیل فلسفى را انجام مى‏دهد، و به مغزها حرکت و بینش مى‏بخشد، تا از این موجودات پست‏تر از مگس دست‏بردارند، و بر خانه‏هاى سست‏بسان لانه عنکبوت تکیه ننمایند .
ملاک صحت و استوارى تمثیل این است که به مقصود عقلانى و انسانى گوینده تجسم بخشد، و امر عقلانى را در لباس حسى درآورد .
هرگاه گوینده در مقام بیان عظمت آفرینش و آفریدگار باشد، باید از کهکشانها و منظومه شمسى و آفرینش انسان و جهان سخن بگوید در این‏گونه موارد مطرح کردن پشه و مگس و لانه عنکبوت دور از بلاغت است، هرچند آفرینش همگان حاکى از قدرت بى‏پایان خالق آنها است ولى چون نگرش جامعه به آنها نگرش تحقیرى است، نباید در این مقام از آنها سخن گفت .
ولى هرگاه هدف، بیان تحقیر و بى‏ارزش جلوه دادن بتها و خدایان چوبین و فلزى مشرکان باشد، هیچ تشبیهى بلیغ‏تر و گویاتر از تمثیل‏هاى یاد شده نیست - لذا - خدا مى‏فرماید:
«ان الله لا یستحیى ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها» .
«خدا از مثل زدن به پشه و حتى بالاتر از آن (از نظر پستى) شرم نمى‏کند» .
زیرا این مثلها تامین کننده غرض متکلم است‏» .
4 . واکنش‏هاى گوناگون مثل‏هاى قرآن
مردم در برابر این مثلها به دو دسته تقسیم مى‏شوند:
الف . گروه معتقد به نبوت پیامبر صلى الله علیه و آله و حقانیت قرآن .
ب . گروهى کافر و غیر معتقد .
گروه نخست‏به خاطر اعتقاد به حقانیت قرآن مى‏گویند این نوع مثل‏ها نیز بسان سایر آیات قرآن حق و پابرجا است «فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم‏» .
گروه دوم، به خاطر بى‏ایمانى و بى‏اعتقادى، درباره این مثل‏ها سرگردان مى‏شوند و مى‏گویند خدا از این مثل‏ها چه هدفى را تعقیب مى‏کند: «و اما الذین کفروا فیقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا» .
خدا نسبت‏به اعتراض مشرکان پاسخ مى‏گوید و مى‏فرماید: خدا به وسیله این مثل‏ها گروهى را هدایت و گروه دیگرى را گمراه مى‏سازد، ولى جز فاسقان و خارجان از اطاعت قرآن از این مثل‏ها گمراه نمى‏شوند . هدایت از آن مؤمنان و گمراهى از آن فاسقان مى‏باشد، و به این دو نوع نتیجه گوناگون چنین اشاره مى‏کند:
«یضل به کثیرا» «گروه زیادى گمراه مى‏کند (کافران)» .
«و یهدى به کثیرا» «خدا گروه زیادى را نیز هدایت مى‏کند» .
سرانجام یادآور مى‏شود علت گمراهى را باید از درون کافران جستجو کرد و در حقیقت‏خود آنان زمینه‏هایى فراهم ساخته‏اند که از هدایت قرآن بهره نبرند و عدم بهره‏مندى آنها از این آیات همان گمراه شدن است .
گروهى از این نوع آیات، اندیشه جبر مى‏سازند و مى‏گویند: این که خدا گروهى را هدایت، و گروه دیگرى را گمراه مى‏کند، به این معنى است که هدایت و ضلالت در دست‏خدا است نه در دست‏بشر . و انسانها در این مورد نقشى از خود ندارند .
ولى استفاده اندیشه جبر از این آیات کاملا محکوم است و قرآن با جمله «و ما یضل به الا الفاسقین‏» یادآور مى‏شود گمراه کردن خدا بى‏سبب نیست و آنان به خاطر فسق و تمرد، سبب گمراهى خود را فراهم ساخته‏اند و در نتیجه از نور قرآن بهره نبردند .
تعجب ندارد که کتابى براى گروهى مایه هدایت و براى گروه دیگر مایه ضلالت‏باشد، زیرا این دوگانگى در تاثیر، از خود قرآن سرچشمه نمى‏گیرد، قرآن براى همه کتاب هدایت است، بلکه از ذات انسانها سرچشمه مى‏گیرد . انسانى که خود را در معرض نسیم رحمت قرار دهد، از نسیم صبحى بهره‏مند مى‏شود ولى آن کس که در اتاق را ببندد و زیر لحاف پنهان شود، از این باد بهارى جان‏پرور محروم مى‏گردد . مثل مؤمن مثل انسانى است که خود را در معرض نسیم رحمت قرار مى‏دهد و مثل انسان کافر بسان آن انسان پنهان شده در خانه است که خود را محروم مى‏سازد و به قول گوینده:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره‏زار خس
سالم‏ترین و پاک‏ترین غذا براى جوان، نیروبخش است ولى همان غذا براى طفل خردسال که معده او براى هضم چنین غذایى آمادگى ندارد، مصیبت‏بار، بلکه مرگ‏آفرین است .
تا اینجا از تفسیر آیه فراغ شدیم .
5 . ساختمان پشه
در حالى که پشه در آیه مورد بحث ما نشانه حقارت و پستى است، ولى از نظر دیگر ساختمان وجودى او سراسر اعجاب‏انگیز است .
پشه داراى خرطومى بسان فیل است که خون انسان را بسان سرنگ به صورت مغناطیسى مى‏مکد و پس از اندى آن را هضم و سرانجام دفع مى‏کند، او داراى دو بال است که با آن به پرواز درمى‏آید تا غذاى خود را تامین کند .
او جانور بسیار حساسى است که با کوچکترین احساس خطر جایگاه خود را ترک مى‏کند و هر موقع انسان دست‏خود را به حرکت درآورد او جایگاه خود را ترک و از تیررس بیرون مى‏رود .
پشه ماده هربار قریب 150 تخم مى‏ریزد، بر سطح آب راکد مانند حوض یا آبى که در یک چاله جمع شود و حتى آب یک قوطى حلبى تخم مى‏گذارد، تخم‏ها به هم چسبیده‏اند و توده یک پارچه، تشکیل مى‏دهند . نوزاد به زودى از تخم بیرون مى‏آید، هر نوزاد لوله تنفسى دارد که به سطح آب مربوط است و نوزادان به آن آویزان باقى مى‏مانند، چند روز بعد نوزاد به شفیره تبدیل مى‏شود . شفیره که ظاهرا بى‏حرکت است، درون پوسته‏اى که به دور خود دارد، تغییر فراوان مى‏کند، پس از چند روز پشه بالغ از پوسته خارج مى‏شود و پرواز مى‏کند .
پشه بقیه عمر خود را در هوا زندگى مى‏کند . اگر پشه نر باشد از شیره گیاهى و عصاره میوه‏ها تغذیه مى‏کند ولى پشه ماده بیشتر خون مى‏مکد . وقتى که پشه‏اى به کسى نیش مى‏زند، در جستجوى خوراک است .
همه پشه‏ها حشراتى کوچکند که تنها دو بال دارند، داستان زندگى بسیارى از پشه‏ها بسیار شبیه یکدیگر است .
پشه معمولى جانورى است مزاحم ولى آزار بسیار به انسان نمى‏رساند، بعضى از خویشاوندان آن ناقل بیمارى خطرناکند، یکى از آنها ناقل مالاریا است . پشه دیگرى ناقل تب زرد است (8) .
امیرمؤمنان علیه السلام در آفرینش پشه بیانى دارد که ترجمه مى‏آوریم:
و سپرى شدن دنیا پس از نو برون آوردن آن، شگفت‏تر نیست از برآوردن و آفریدن آن، و چگونه که اگر همه جانداران جهان از پرندگان و چهارپایان، و آنچه در آغول است، و آنچه چرا کند در بیابان، از هرجنس و ریشه و بن، و نادانان از مردمان و یا زیرکان، فراهم آیند تا پشه‏اى را هست نمایند، برآفریدن آن توان نبوند، و راه پدید آوردن آن را ندانند، و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند و نیروى آنها سست‏شود و به پایان رسد، و رانده و مانده باز گردند، آنگاه دانند که شکست‏خورده‏اند، و در آفرینش آنها به ناتوانى خویش اعتراف کنند و به درماندگى در نابود ساختن آنها، فروتنى نشان دهند (9) .
پى‏نوشت:
1) در اعراب آیه، برخى «ما» را زائد گرفته و مى‏گویند: معنى تاکیدى دارد مانند «فبما رحمة من الله لنت لهم‏» در این صورت «مثلا» مفعول نخست و «بعوضة‏» مفعول دوم فعل «ضرب‏» خواهد بود . (مجمع البیان: ج‏10، ص 66) . بنابراین قول، بهتر است که «بعوضة‏» بدل و یا عطف بیان باشد .
2) بقره: 26 .
3) فتح: 18 .
4) به تعبیر متکلمان اسلامى: «خذ الغایات و اترک المبادى‏» .
5) ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه‏» (ابراهیم: 4) .
6) احزاب: 53 .
7) عنکبوت: 41 .
8) فرهنگنامه: ج‏5، ص 437 - 438 .
9) نهج‏البلاغه: خطبه 186 .

تبلیغات