مثل سوم: معبودان پست تر از پشه
آرشیو
چکیده
متن
«اگر خداوند، در مقام مثل، معبودان پست وحقیر مشرکان را به پشه تشبیه کرده، به این جهت است که این موجود ریز در عرف و فرهنگ مردم، نمونه روشنى براى حقارت و پستى است، گرچه در آفرینش، از موجودات شگفتانگیز است» .
«ان الله لا یستحیى ان یضرب مثلا ما (1) بعوضة فما فوقها فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم و اما الذین کفروا فیقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین» (2) .
«خداوند از این که (به موجود پستى مانند) پشه و حتى بالاتر از آن مثل بزند، شرم نمىکند (در این میان) آنها که ایمان آوردهاند، مىدانند که آن (نوع مثلها) حقیقتى است که از طرف پروردگارشان، و اما آنها که کفر ورزیدهاند (این موضوع را بهانه کرده، و) مىگویند: منظور خداوند از مثل چه بوده است، با این مثل جمع کثیرى را گمراه و گروه زیادى را هدایت مىکند، درحالى که فقط فاسقان با آن گمراه مىشوند» .
بحث مثل سوم را در پنجبخش از نظر خوانندگان گرامى مىگذرانیم:
1 . حیا و شرم در مورد خدا
آیه مبارکه خدا را با جمله «لا یستحیى» توصیف مىکند، و یادآور مىشود که خدا از زدن برخى از مثلها که جنبههاى هدایتى دارند، شرم نمىکند .
اکنون سؤال مىشود: «شرم کردن و یا نکردن» از صفات موجود امکانى است که پذیراى تاثر از عوامل درونى و برونى باشد، و ذات اقدس خدا، فراتر از آن است که پذیراى تاثیر باشد .
و به دیگر سخن: «شرم» و یا «حیا» یک حالت روانى است که با گرفتگى روح، همراه بوده و اثر آن در اعضاى انسان بالاخص چهره ظاهر مىگردد و خداى بزرگ بالاتر از ماده تاثیرگذار و یا تاثیرپذیر است تا نفیا و اثباتا محور این نوع امور روانى باشد .
این پرسش به «حیا» اختصاص ندارد، بلکه در تمام پدیدههاى روانى که از فعل و انفعال ذات خبر مىدهد نیز مطرح مىباشد، مانند خشنودى و خشمگینى خدا که در برخى از آیات وارد شده است، از باب نمونه:
1 . «لقد رضى الله عن المؤمنین اذ یبایعونک ...» (3) . «خدا آنگاه که مؤمنان با تو بیعت مىکردند، خشنود گردید» .
2 . «غضب الله علیهم» «خدا بر انان (یهود) غضب کرد» .
درحالى که خشنودى و خشمگینى که در زبان عربى به آن «رضا» و «غضب» مىگویند، دوحالت روانى است که شرایط مساعد، و نامساعد، پدید آورنده آن دو مىباشد و در نتیجه ذات تحت تاثیر عوامل برون از خود قرار مىگیرد .
پاسخ در این موارد، یک کلمه بیش نیست و آن این که: نتیجه را باید گرفت و مقدمه را باید رها ساخت (4) .
توضیح این که: حقایق و معارف فراتر از جهان ماده (واقعیت اسماء و صفات خدا) وقتى در قالب الفاظ - که بشر آنها را براى رفع نیازهاى روزمره خود وضع کرده است - درآمد، براى خود چنین حالتى پیدا مىکند و این قصور و کوتاهى لسان بشرى است که آن را یاراى بیان حقایق جهان بالا نیست و اگر براى بشر امکان آشنایى با زبان متناسب با معارف الهى بود، به کارگیرى این الفاظ نیازى نبود .
و از طرفى چون سنت الهى بر این تعلق گرفته که بازبان مردم سخن بگوید و تمام پیامبران نیز با زبان قوم خود برانگیخته شدهاند (5) ; براى تفهیم یک رشته معارف از به کارگیرى این الفاظ - که معنى ظاهرى آنها، با ذات اقدس الهى مناسبت ندارد - چارهاى نیست ولى در عین حال افراد کنجکاو و آشنا با زبان قرآن مىتوانند با ضمیمه کردن دیگر آیات، به اهداف این آیات پى ببرند و بدانند که مقصود از وصف الهى با این اوصاف، این نیست که ذات اقدس الهى، مرکز این نوع پدیدههاى روانى است، بلکه هدف، گزارش از واکنشهاى متناسب با این دو پدیده است نه واقعیتخود آنها، توضیح این که:
به هنگام خشنودى، از یک شخص، دو چیز احساس مىشود:
1 . نوعى انبساط در روح و روان پدید مىآید .
2 . از خود واکنش متناسب مانند ستایش و یا پاداش نشان مىدهیم .
این سخن در خشم نیز حاکم است، در آنجا نیز این دو مطلب حاکم است . در مورد رضا و خشم الهى، به خاطر پیراستگى ذات، حالت نخست محکوم به بطلان است، اما حالت دوم که از آن به عکسالعمل و واکنش تعبیر مىکنیم، کاملا حاکم است . هرگاه خدا از خشنودى خود نسبتبه فردى یا گروهى خبر داد، مقصود این است که به او پاداش خواهد داد و به همین شیوه است «خشم» .
از این بیان هدف از به کارگیرى واژه حیا درباره خدا، روشن گردید . مقصود; اثبات و یا نفى واکنشهاى این پدیده روانى است، نه حقیقت آنها، انسان خجول در سایه تحول روانى دچار گرفتگى چهره و زبان مىگردد، اما برخلاف او، فرد غیر خجول که از این واکنش پیراسته مىباشد مقصود خود را پوستکنده مىگوید . اگر خدا مىفرماید: «ان الله لا یستحیى» هدف این است که او از گفتن حقایق پروایى ندارد، همچنان که افراد غیر خجول نیز چنین مىباشند، و لذا در برخى از آیات مىفرماید: «... ان ذلکم کان یؤذى النبى فیستحیى منکم الحق و الله لا یستحیى منالحق ...» (6) .
«جلوس طولانى شما در خانه پیامبر مایه ناراحتى او مىگردد و از بازگویى این حقیقتشرم مىکند، ولى خدا از بیان حق، شرم نمىکند» .
2 . بعوضه چیست؟
«بعوضه» در زبان عرب به معنى «پشههاى ریز» است و به نوع بزرگتر «بق» مىگویند، و در ادبیات فارسى بیشتر درمورد تحقیر به کار مىرود .
عنصرى مىگوید:
ناید زور هژبر و پیل، ز پشه
نیاید بوى عبیر و گل، ز سماروغ
فردوسى از آن در مواقع تحقیر و بىارزشنمایى چیزى بهره مىگیرد، چنانکه مىگوید:
بدانگه که قیصر نباشد به روم
نسنجد به یک پشه این مرز و بوم
سر پشه و مور تا شیر و گرگ
رها نیست از چنگ و منقار مرگ
بیابان چنان شد ز هر دو سیاه
که بر مور و بر پشه شد تنگ راه معزى مىگوید:
خصم مسکین پیش خسرو کى تواند ایستاد
پشه کى جولان کند جایى که باد صرصر است
سعدى با این که از قدرت پشه در صورت فشردگى سخن مىگوید، و آن را پیروز بر پیل مىداند، معالوصف آن را نیز نوعى تحقیر مىکند چنان که مىگوید:
پشه چو پر شد بزند پیل را
با همه تندى و صلابت که در او است
پشه نه تنها موجود ناتوانى است، بلکه از عمر بسیار کوتاهى نیز برخوردار است چنانکه مولوى مىگوید:
پشه کى داند که این باغ از کى است
در بهاران زاد و مرگش در دى است
در شعر معروف که گوینده آن براى نگارنده معلوم نیست، پشه کاملا تحقیر شده است:
جایى که عقاب پر بریزد
از پشه لاغرى چه خیزد
بنابراین هرجا که سخن از «پشه» است، تحقیر و بىارزشى با او همراه مىباشد .
3 . شان نزول آیه
قرآن در آیاتى براى تحقیر خدایان مشرکان و عمل آنان، دو مثل کوبنده زده که مایه ناراحتى مشرکان گردیده است:
براى ترسیم ناتوانى خدایان دروغین آنان مىفرماید: خدایان دروغین مشرکان به اندازهاى ناتوانند که نمىتوانند مگسى را بیافرینند، و اگر مگسى چیزى از آنها بگیرد، قدرت پس گرفتن آن را ندارند، چنانکه مىفرماید:
«... ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنققوه منه ...» .
«کسانى را که غیر از خدا مىخوانید، هرگز نمىتوانند مگسى بیافرینند، هرچند براى این کار دستبه دست هم دهند! و هرگاه مگس چیزى از آنها برباید، نمىتوانند پس بگیرند» .
در آیه دیگر خود مشرکان را به عنکبوت و خدایان آنان را به لانه آن تشبیه مىکند و مىفرماید:
«مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون» (7) .
«آنان که اولیایى جز خدا، براى خود انتخاب کردهاند، بسان عنکبوتى هستند که براى خود لانهاى ساخته و (برآن اعتماد مىکند) درحالى که سستترین خانهها، خانه عنکبوت است» .
این نوع مثلها مایه ناراحتى مشرکان عصر رسالت گردید و زبان به اعتراض گشوده و گفتند هدف از این ضربالمثلها چیست؟! تو گویى وحى الهى را بالاتر از آن مىدانستند که این نوع حشرات را مطرح کند و در اطراف آنها سخن بگوید، ولى غافل از یک نکته و آن این که براى تحقیر خدایان مشرکان و خود آنها یک چنین تشبیهها عین بلاغت و ایراد سخن بر وفق اقتضاى مقام است .
با توجه به این امور یادآور مىشویم:
جامعه شرک از این مثلهاى کوبنده که بتهاى مشرکان را پستتر از مگس معرفى مىکرد، و آنها را بسان لانه عنکبوت ترسیم مىنمود، سختبر آشفته بودند زیرا این نوع تمثیلها، کار دهها برهان و دلیل فلسفى را انجام مىدهد، و به مغزها حرکت و بینش مىبخشد، تا از این موجودات پستتر از مگس دستبردارند، و بر خانههاى سستبسان لانه عنکبوت تکیه ننمایند .
ملاک صحت و استوارى تمثیل این است که به مقصود عقلانى و انسانى گوینده تجسم بخشد، و امر عقلانى را در لباس حسى درآورد .
هرگاه گوینده در مقام بیان عظمت آفرینش و آفریدگار باشد، باید از کهکشانها و منظومه شمسى و آفرینش انسان و جهان سخن بگوید در اینگونه موارد مطرح کردن پشه و مگس و لانه عنکبوت دور از بلاغت است، هرچند آفرینش همگان حاکى از قدرت بىپایان خالق آنها است ولى چون نگرش جامعه به آنها نگرش تحقیرى است، نباید در این مقام از آنها سخن گفت .
ولى هرگاه هدف، بیان تحقیر و بىارزش جلوه دادن بتها و خدایان چوبین و فلزى مشرکان باشد، هیچ تشبیهى بلیغتر و گویاتر از تمثیلهاى یاد شده نیست - لذا - خدا مىفرماید:
«ان الله لا یستحیى ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها» .
«خدا از مثل زدن به پشه و حتى بالاتر از آن (از نظر پستى) شرم نمىکند» .
زیرا این مثلها تامین کننده غرض متکلم است» .
4 . واکنشهاى گوناگون مثلهاى قرآن
مردم در برابر این مثلها به دو دسته تقسیم مىشوند:
الف . گروه معتقد به نبوت پیامبر صلى الله علیه و آله و حقانیت قرآن .
ب . گروهى کافر و غیر معتقد .
گروه نخستبه خاطر اعتقاد به حقانیت قرآن مىگویند این نوع مثلها نیز بسان سایر آیات قرآن حق و پابرجا است «فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم» .
گروه دوم، به خاطر بىایمانى و بىاعتقادى، درباره این مثلها سرگردان مىشوند و مىگویند خدا از این مثلها چه هدفى را تعقیب مىکند: «و اما الذین کفروا فیقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا» .
خدا نسبتبه اعتراض مشرکان پاسخ مىگوید و مىفرماید: خدا به وسیله این مثلها گروهى را هدایت و گروه دیگرى را گمراه مىسازد، ولى جز فاسقان و خارجان از اطاعت قرآن از این مثلها گمراه نمىشوند . هدایت از آن مؤمنان و گمراهى از آن فاسقان مىباشد، و به این دو نوع نتیجه گوناگون چنین اشاره مىکند:
«یضل به کثیرا» «گروه زیادى گمراه مىکند (کافران)» .
«و یهدى به کثیرا» «خدا گروه زیادى را نیز هدایت مىکند» .
سرانجام یادآور مىشود علت گمراهى را باید از درون کافران جستجو کرد و در حقیقتخود آنان زمینههایى فراهم ساختهاند که از هدایت قرآن بهره نبرند و عدم بهرهمندى آنها از این آیات همان گمراه شدن است .
گروهى از این نوع آیات، اندیشه جبر مىسازند و مىگویند: این که خدا گروهى را هدایت، و گروه دیگرى را گمراه مىکند، به این معنى است که هدایت و ضلالت در دستخدا است نه در دستبشر . و انسانها در این مورد نقشى از خود ندارند .
ولى استفاده اندیشه جبر از این آیات کاملا محکوم است و قرآن با جمله «و ما یضل به الا الفاسقین» یادآور مىشود گمراه کردن خدا بىسبب نیست و آنان به خاطر فسق و تمرد، سبب گمراهى خود را فراهم ساختهاند و در نتیجه از نور قرآن بهره نبردند .
تعجب ندارد که کتابى براى گروهى مایه هدایت و براى گروه دیگر مایه ضلالتباشد، زیرا این دوگانگى در تاثیر، از خود قرآن سرچشمه نمىگیرد، قرآن براى همه کتاب هدایت است، بلکه از ذات انسانها سرچشمه مىگیرد . انسانى که خود را در معرض نسیم رحمت قرار دهد، از نسیم صبحى بهرهمند مىشود ولى آن کس که در اتاق را ببندد و زیر لحاف پنهان شود، از این باد بهارى جانپرور محروم مىگردد . مثل مؤمن مثل انسانى است که خود را در معرض نسیم رحمت قرار مىدهد و مثل انسان کافر بسان آن انسان پنهان شده در خانه است که خود را محروم مىسازد و به قول گوینده:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شورهزار خس
سالمترین و پاکترین غذا براى جوان، نیروبخش است ولى همان غذا براى طفل خردسال که معده او براى هضم چنین غذایى آمادگى ندارد، مصیبتبار، بلکه مرگآفرین است .
تا اینجا از تفسیر آیه فراغ شدیم .
5 . ساختمان پشه
در حالى که پشه در آیه مورد بحث ما نشانه حقارت و پستى است، ولى از نظر دیگر ساختمان وجودى او سراسر اعجابانگیز است .
پشه داراى خرطومى بسان فیل است که خون انسان را بسان سرنگ به صورت مغناطیسى مىمکد و پس از اندى آن را هضم و سرانجام دفع مىکند، او داراى دو بال است که با آن به پرواز درمىآید تا غذاى خود را تامین کند .
او جانور بسیار حساسى است که با کوچکترین احساس خطر جایگاه خود را ترک مىکند و هر موقع انسان دستخود را به حرکت درآورد او جایگاه خود را ترک و از تیررس بیرون مىرود .
پشه ماده هربار قریب 150 تخم مىریزد، بر سطح آب راکد مانند حوض یا آبى که در یک چاله جمع شود و حتى آب یک قوطى حلبى تخم مىگذارد، تخمها به هم چسبیدهاند و توده یک پارچه، تشکیل مىدهند . نوزاد به زودى از تخم بیرون مىآید، هر نوزاد لوله تنفسى دارد که به سطح آب مربوط است و نوزادان به آن آویزان باقى مىمانند، چند روز بعد نوزاد به شفیره تبدیل مىشود . شفیره که ظاهرا بىحرکت است، درون پوستهاى که به دور خود دارد، تغییر فراوان مىکند، پس از چند روز پشه بالغ از پوسته خارج مىشود و پرواز مىکند .
پشه بقیه عمر خود را در هوا زندگى مىکند . اگر پشه نر باشد از شیره گیاهى و عصاره میوهها تغذیه مىکند ولى پشه ماده بیشتر خون مىمکد . وقتى که پشهاى به کسى نیش مىزند، در جستجوى خوراک است .
همه پشهها حشراتى کوچکند که تنها دو بال دارند، داستان زندگى بسیارى از پشهها بسیار شبیه یکدیگر است .
پشه معمولى جانورى است مزاحم ولى آزار بسیار به انسان نمىرساند، بعضى از خویشاوندان آن ناقل بیمارى خطرناکند، یکى از آنها ناقل مالاریا است . پشه دیگرى ناقل تب زرد است (8) .
امیرمؤمنان علیه السلام در آفرینش پشه بیانى دارد که ترجمه مىآوریم:
و سپرى شدن دنیا پس از نو برون آوردن آن، شگفتتر نیست از برآوردن و آفریدن آن، و چگونه که اگر همه جانداران جهان از پرندگان و چهارپایان، و آنچه در آغول است، و آنچه چرا کند در بیابان، از هرجنس و ریشه و بن، و نادانان از مردمان و یا زیرکان، فراهم آیند تا پشهاى را هست نمایند، برآفریدن آن توان نبوند، و راه پدید آوردن آن را ندانند، و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند و نیروى آنها سستشود و به پایان رسد، و رانده و مانده باز گردند، آنگاه دانند که شکستخوردهاند، و در آفرینش آنها به ناتوانى خویش اعتراف کنند و به درماندگى در نابود ساختن آنها، فروتنى نشان دهند (9) .
پىنوشت:
1) در اعراب آیه، برخى «ما» را زائد گرفته و مىگویند: معنى تاکیدى دارد مانند «فبما رحمة من الله لنت لهم» در این صورت «مثلا» مفعول نخست و «بعوضة» مفعول دوم فعل «ضرب» خواهد بود . (مجمع البیان: ج10، ص 66) . بنابراین قول، بهتر است که «بعوضة» بدل و یا عطف بیان باشد .
2) بقره: 26 .
3) فتح: 18 .
4) به تعبیر متکلمان اسلامى: «خذ الغایات و اترک المبادى» .
5) ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» (ابراهیم: 4) .
6) احزاب: 53 .
7) عنکبوت: 41 .
8) فرهنگنامه: ج5، ص 437 - 438 .
9) نهجالبلاغه: خطبه 186 .
«ان الله لا یستحیى ان یضرب مثلا ما (1) بعوضة فما فوقها فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم و اما الذین کفروا فیقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا یضل به کثیرا و یهدى به کثیرا و ما یضل به الا الفاسقین» (2) .
«خداوند از این که (به موجود پستى مانند) پشه و حتى بالاتر از آن مثل بزند، شرم نمىکند (در این میان) آنها که ایمان آوردهاند، مىدانند که آن (نوع مثلها) حقیقتى است که از طرف پروردگارشان، و اما آنها که کفر ورزیدهاند (این موضوع را بهانه کرده، و) مىگویند: منظور خداوند از مثل چه بوده است، با این مثل جمع کثیرى را گمراه و گروه زیادى را هدایت مىکند، درحالى که فقط فاسقان با آن گمراه مىشوند» .
بحث مثل سوم را در پنجبخش از نظر خوانندگان گرامى مىگذرانیم:
1 . حیا و شرم در مورد خدا
آیه مبارکه خدا را با جمله «لا یستحیى» توصیف مىکند، و یادآور مىشود که خدا از زدن برخى از مثلها که جنبههاى هدایتى دارند، شرم نمىکند .
اکنون سؤال مىشود: «شرم کردن و یا نکردن» از صفات موجود امکانى است که پذیراى تاثر از عوامل درونى و برونى باشد، و ذات اقدس خدا، فراتر از آن است که پذیراى تاثیر باشد .
و به دیگر سخن: «شرم» و یا «حیا» یک حالت روانى است که با گرفتگى روح، همراه بوده و اثر آن در اعضاى انسان بالاخص چهره ظاهر مىگردد و خداى بزرگ بالاتر از ماده تاثیرگذار و یا تاثیرپذیر است تا نفیا و اثباتا محور این نوع امور روانى باشد .
این پرسش به «حیا» اختصاص ندارد، بلکه در تمام پدیدههاى روانى که از فعل و انفعال ذات خبر مىدهد نیز مطرح مىباشد، مانند خشنودى و خشمگینى خدا که در برخى از آیات وارد شده است، از باب نمونه:
1 . «لقد رضى الله عن المؤمنین اذ یبایعونک ...» (3) . «خدا آنگاه که مؤمنان با تو بیعت مىکردند، خشنود گردید» .
2 . «غضب الله علیهم» «خدا بر انان (یهود) غضب کرد» .
درحالى که خشنودى و خشمگینى که در زبان عربى به آن «رضا» و «غضب» مىگویند، دوحالت روانى است که شرایط مساعد، و نامساعد، پدید آورنده آن دو مىباشد و در نتیجه ذات تحت تاثیر عوامل برون از خود قرار مىگیرد .
پاسخ در این موارد، یک کلمه بیش نیست و آن این که: نتیجه را باید گرفت و مقدمه را باید رها ساخت (4) .
توضیح این که: حقایق و معارف فراتر از جهان ماده (واقعیت اسماء و صفات خدا) وقتى در قالب الفاظ - که بشر آنها را براى رفع نیازهاى روزمره خود وضع کرده است - درآمد، براى خود چنین حالتى پیدا مىکند و این قصور و کوتاهى لسان بشرى است که آن را یاراى بیان حقایق جهان بالا نیست و اگر براى بشر امکان آشنایى با زبان متناسب با معارف الهى بود، به کارگیرى این الفاظ نیازى نبود .
و از طرفى چون سنت الهى بر این تعلق گرفته که بازبان مردم سخن بگوید و تمام پیامبران نیز با زبان قوم خود برانگیخته شدهاند (5) ; براى تفهیم یک رشته معارف از به کارگیرى این الفاظ - که معنى ظاهرى آنها، با ذات اقدس الهى مناسبت ندارد - چارهاى نیست ولى در عین حال افراد کنجکاو و آشنا با زبان قرآن مىتوانند با ضمیمه کردن دیگر آیات، به اهداف این آیات پى ببرند و بدانند که مقصود از وصف الهى با این اوصاف، این نیست که ذات اقدس الهى، مرکز این نوع پدیدههاى روانى است، بلکه هدف، گزارش از واکنشهاى متناسب با این دو پدیده است نه واقعیتخود آنها، توضیح این که:
به هنگام خشنودى، از یک شخص، دو چیز احساس مىشود:
1 . نوعى انبساط در روح و روان پدید مىآید .
2 . از خود واکنش متناسب مانند ستایش و یا پاداش نشان مىدهیم .
این سخن در خشم نیز حاکم است، در آنجا نیز این دو مطلب حاکم است . در مورد رضا و خشم الهى، به خاطر پیراستگى ذات، حالت نخست محکوم به بطلان است، اما حالت دوم که از آن به عکسالعمل و واکنش تعبیر مىکنیم، کاملا حاکم است . هرگاه خدا از خشنودى خود نسبتبه فردى یا گروهى خبر داد، مقصود این است که به او پاداش خواهد داد و به همین شیوه است «خشم» .
از این بیان هدف از به کارگیرى واژه حیا درباره خدا، روشن گردید . مقصود; اثبات و یا نفى واکنشهاى این پدیده روانى است، نه حقیقت آنها، انسان خجول در سایه تحول روانى دچار گرفتگى چهره و زبان مىگردد، اما برخلاف او، فرد غیر خجول که از این واکنش پیراسته مىباشد مقصود خود را پوستکنده مىگوید . اگر خدا مىفرماید: «ان الله لا یستحیى» هدف این است که او از گفتن حقایق پروایى ندارد، همچنان که افراد غیر خجول نیز چنین مىباشند، و لذا در برخى از آیات مىفرماید: «... ان ذلکم کان یؤذى النبى فیستحیى منکم الحق و الله لا یستحیى منالحق ...» (6) .
«جلوس طولانى شما در خانه پیامبر مایه ناراحتى او مىگردد و از بازگویى این حقیقتشرم مىکند، ولى خدا از بیان حق، شرم نمىکند» .
2 . بعوضه چیست؟
«بعوضه» در زبان عرب به معنى «پشههاى ریز» است و به نوع بزرگتر «بق» مىگویند، و در ادبیات فارسى بیشتر درمورد تحقیر به کار مىرود .
عنصرى مىگوید:
ناید زور هژبر و پیل، ز پشه
نیاید بوى عبیر و گل، ز سماروغ
فردوسى از آن در مواقع تحقیر و بىارزشنمایى چیزى بهره مىگیرد، چنانکه مىگوید:
بدانگه که قیصر نباشد به روم
نسنجد به یک پشه این مرز و بوم
سر پشه و مور تا شیر و گرگ
رها نیست از چنگ و منقار مرگ
بیابان چنان شد ز هر دو سیاه
که بر مور و بر پشه شد تنگ راه معزى مىگوید:
خصم مسکین پیش خسرو کى تواند ایستاد
پشه کى جولان کند جایى که باد صرصر است
سعدى با این که از قدرت پشه در صورت فشردگى سخن مىگوید، و آن را پیروز بر پیل مىداند، معالوصف آن را نیز نوعى تحقیر مىکند چنان که مىگوید:
پشه چو پر شد بزند پیل را
با همه تندى و صلابت که در او است
پشه نه تنها موجود ناتوانى است، بلکه از عمر بسیار کوتاهى نیز برخوردار است چنانکه مولوى مىگوید:
پشه کى داند که این باغ از کى است
در بهاران زاد و مرگش در دى است
در شعر معروف که گوینده آن براى نگارنده معلوم نیست، پشه کاملا تحقیر شده است:
جایى که عقاب پر بریزد
از پشه لاغرى چه خیزد
بنابراین هرجا که سخن از «پشه» است، تحقیر و بىارزشى با او همراه مىباشد .
3 . شان نزول آیه
قرآن در آیاتى براى تحقیر خدایان مشرکان و عمل آنان، دو مثل کوبنده زده که مایه ناراحتى مشرکان گردیده است:
براى ترسیم ناتوانى خدایان دروغین آنان مىفرماید: خدایان دروغین مشرکان به اندازهاى ناتوانند که نمىتوانند مگسى را بیافرینند، و اگر مگسى چیزى از آنها بگیرد، قدرت پس گرفتن آن را ندارند، چنانکه مىفرماید:
«... ان الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و ان یسلبهم الذباب شیئا لا یستنققوه منه ...» .
«کسانى را که غیر از خدا مىخوانید، هرگز نمىتوانند مگسى بیافرینند، هرچند براى این کار دستبه دست هم دهند! و هرگاه مگس چیزى از آنها برباید، نمىتوانند پس بگیرند» .
در آیه دیگر خود مشرکان را به عنکبوت و خدایان آنان را به لانه آن تشبیه مىکند و مىفرماید:
«مثل الذین اتخذوا من دون الله اولیاء کمثل العنکبوت اتخذت بیتا و ان اوهن البیوت لبیت العنکبوت لو کانوا یعلمون» (7) .
«آنان که اولیایى جز خدا، براى خود انتخاب کردهاند، بسان عنکبوتى هستند که براى خود لانهاى ساخته و (برآن اعتماد مىکند) درحالى که سستترین خانهها، خانه عنکبوت است» .
این نوع مثلها مایه ناراحتى مشرکان عصر رسالت گردید و زبان به اعتراض گشوده و گفتند هدف از این ضربالمثلها چیست؟! تو گویى وحى الهى را بالاتر از آن مىدانستند که این نوع حشرات را مطرح کند و در اطراف آنها سخن بگوید، ولى غافل از یک نکته و آن این که براى تحقیر خدایان مشرکان و خود آنها یک چنین تشبیهها عین بلاغت و ایراد سخن بر وفق اقتضاى مقام است .
با توجه به این امور یادآور مىشویم:
جامعه شرک از این مثلهاى کوبنده که بتهاى مشرکان را پستتر از مگس معرفى مىکرد، و آنها را بسان لانه عنکبوت ترسیم مىنمود، سختبر آشفته بودند زیرا این نوع تمثیلها، کار دهها برهان و دلیل فلسفى را انجام مىدهد، و به مغزها حرکت و بینش مىبخشد، تا از این موجودات پستتر از مگس دستبردارند، و بر خانههاى سستبسان لانه عنکبوت تکیه ننمایند .
ملاک صحت و استوارى تمثیل این است که به مقصود عقلانى و انسانى گوینده تجسم بخشد، و امر عقلانى را در لباس حسى درآورد .
هرگاه گوینده در مقام بیان عظمت آفرینش و آفریدگار باشد، باید از کهکشانها و منظومه شمسى و آفرینش انسان و جهان سخن بگوید در اینگونه موارد مطرح کردن پشه و مگس و لانه عنکبوت دور از بلاغت است، هرچند آفرینش همگان حاکى از قدرت بىپایان خالق آنها است ولى چون نگرش جامعه به آنها نگرش تحقیرى است، نباید در این مقام از آنها سخن گفت .
ولى هرگاه هدف، بیان تحقیر و بىارزش جلوه دادن بتها و خدایان چوبین و فلزى مشرکان باشد، هیچ تشبیهى بلیغتر و گویاتر از تمثیلهاى یاد شده نیست - لذا - خدا مىفرماید:
«ان الله لا یستحیى ان یضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها» .
«خدا از مثل زدن به پشه و حتى بالاتر از آن (از نظر پستى) شرم نمىکند» .
زیرا این مثلها تامین کننده غرض متکلم است» .
4 . واکنشهاى گوناگون مثلهاى قرآن
مردم در برابر این مثلها به دو دسته تقسیم مىشوند:
الف . گروه معتقد به نبوت پیامبر صلى الله علیه و آله و حقانیت قرآن .
ب . گروهى کافر و غیر معتقد .
گروه نخستبه خاطر اعتقاد به حقانیت قرآن مىگویند این نوع مثلها نیز بسان سایر آیات قرآن حق و پابرجا است «فاما الذین آمنوا فیعلمون انه الحق من ربهم» .
گروه دوم، به خاطر بىایمانى و بىاعتقادى، درباره این مثلها سرگردان مىشوند و مىگویند خدا از این مثلها چه هدفى را تعقیب مىکند: «و اما الذین کفروا فیقولون ما ذا اراد الله بهذا مثلا» .
خدا نسبتبه اعتراض مشرکان پاسخ مىگوید و مىفرماید: خدا به وسیله این مثلها گروهى را هدایت و گروه دیگرى را گمراه مىسازد، ولى جز فاسقان و خارجان از اطاعت قرآن از این مثلها گمراه نمىشوند . هدایت از آن مؤمنان و گمراهى از آن فاسقان مىباشد، و به این دو نوع نتیجه گوناگون چنین اشاره مىکند:
«یضل به کثیرا» «گروه زیادى گمراه مىکند (کافران)» .
«و یهدى به کثیرا» «خدا گروه زیادى را نیز هدایت مىکند» .
سرانجام یادآور مىشود علت گمراهى را باید از درون کافران جستجو کرد و در حقیقتخود آنان زمینههایى فراهم ساختهاند که از هدایت قرآن بهره نبرند و عدم بهرهمندى آنها از این آیات همان گمراه شدن است .
گروهى از این نوع آیات، اندیشه جبر مىسازند و مىگویند: این که خدا گروهى را هدایت، و گروه دیگرى را گمراه مىکند، به این معنى است که هدایت و ضلالت در دستخدا است نه در دستبشر . و انسانها در این مورد نقشى از خود ندارند .
ولى استفاده اندیشه جبر از این آیات کاملا محکوم است و قرآن با جمله «و ما یضل به الا الفاسقین» یادآور مىشود گمراه کردن خدا بىسبب نیست و آنان به خاطر فسق و تمرد، سبب گمراهى خود را فراهم ساختهاند و در نتیجه از نور قرآن بهره نبردند .
تعجب ندارد که کتابى براى گروهى مایه هدایت و براى گروه دیگر مایه ضلالتباشد، زیرا این دوگانگى در تاثیر، از خود قرآن سرچشمه نمىگیرد، قرآن براى همه کتاب هدایت است، بلکه از ذات انسانها سرچشمه مىگیرد . انسانى که خود را در معرض نسیم رحمت قرار دهد، از نسیم صبحى بهرهمند مىشود ولى آن کس که در اتاق را ببندد و زیر لحاف پنهان شود، از این باد بهارى جانپرور محروم مىگردد . مثل مؤمن مثل انسانى است که خود را در معرض نسیم رحمت قرار مىدهد و مثل انسان کافر بسان آن انسان پنهان شده در خانه است که خود را محروم مىسازد و به قول گوینده:
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شورهزار خس
سالمترین و پاکترین غذا براى جوان، نیروبخش است ولى همان غذا براى طفل خردسال که معده او براى هضم چنین غذایى آمادگى ندارد، مصیبتبار، بلکه مرگآفرین است .
تا اینجا از تفسیر آیه فراغ شدیم .
5 . ساختمان پشه
در حالى که پشه در آیه مورد بحث ما نشانه حقارت و پستى است، ولى از نظر دیگر ساختمان وجودى او سراسر اعجابانگیز است .
پشه داراى خرطومى بسان فیل است که خون انسان را بسان سرنگ به صورت مغناطیسى مىمکد و پس از اندى آن را هضم و سرانجام دفع مىکند، او داراى دو بال است که با آن به پرواز درمىآید تا غذاى خود را تامین کند .
او جانور بسیار حساسى است که با کوچکترین احساس خطر جایگاه خود را ترک مىکند و هر موقع انسان دستخود را به حرکت درآورد او جایگاه خود را ترک و از تیررس بیرون مىرود .
پشه ماده هربار قریب 150 تخم مىریزد، بر سطح آب راکد مانند حوض یا آبى که در یک چاله جمع شود و حتى آب یک قوطى حلبى تخم مىگذارد، تخمها به هم چسبیدهاند و توده یک پارچه، تشکیل مىدهند . نوزاد به زودى از تخم بیرون مىآید، هر نوزاد لوله تنفسى دارد که به سطح آب مربوط است و نوزادان به آن آویزان باقى مىمانند، چند روز بعد نوزاد به شفیره تبدیل مىشود . شفیره که ظاهرا بىحرکت است، درون پوستهاى که به دور خود دارد، تغییر فراوان مىکند، پس از چند روز پشه بالغ از پوسته خارج مىشود و پرواز مىکند .
پشه بقیه عمر خود را در هوا زندگى مىکند . اگر پشه نر باشد از شیره گیاهى و عصاره میوهها تغذیه مىکند ولى پشه ماده بیشتر خون مىمکد . وقتى که پشهاى به کسى نیش مىزند، در جستجوى خوراک است .
همه پشهها حشراتى کوچکند که تنها دو بال دارند، داستان زندگى بسیارى از پشهها بسیار شبیه یکدیگر است .
پشه معمولى جانورى است مزاحم ولى آزار بسیار به انسان نمىرساند، بعضى از خویشاوندان آن ناقل بیمارى خطرناکند، یکى از آنها ناقل مالاریا است . پشه دیگرى ناقل تب زرد است (8) .
امیرمؤمنان علیه السلام در آفرینش پشه بیانى دارد که ترجمه مىآوریم:
و سپرى شدن دنیا پس از نو برون آوردن آن، شگفتتر نیست از برآوردن و آفریدن آن، و چگونه که اگر همه جانداران جهان از پرندگان و چهارپایان، و آنچه در آغول است، و آنچه چرا کند در بیابان، از هرجنس و ریشه و بن، و نادانان از مردمان و یا زیرکان، فراهم آیند تا پشهاى را هست نمایند، برآفریدن آن توان نبوند، و راه پدید آوردن آن را ندانند، و خردهاشان سرگشته شود و در شناخت آن سرگردان مانند و نیروى آنها سستشود و به پایان رسد، و رانده و مانده باز گردند، آنگاه دانند که شکستخوردهاند، و در آفرینش آنها به ناتوانى خویش اعتراف کنند و به درماندگى در نابود ساختن آنها، فروتنى نشان دهند (9) .
پىنوشت:
1) در اعراب آیه، برخى «ما» را زائد گرفته و مىگویند: معنى تاکیدى دارد مانند «فبما رحمة من الله لنت لهم» در این صورت «مثلا» مفعول نخست و «بعوضة» مفعول دوم فعل «ضرب» خواهد بود . (مجمع البیان: ج10، ص 66) . بنابراین قول، بهتر است که «بعوضة» بدل و یا عطف بیان باشد .
2) بقره: 26 .
3) فتح: 18 .
4) به تعبیر متکلمان اسلامى: «خذ الغایات و اترک المبادى» .
5) ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» (ابراهیم: 4) .
6) احزاب: 53 .
7) عنکبوت: 41 .
8) فرهنگنامه: ج5، ص 437 - 438 .
9) نهجالبلاغه: خطبه 186 .