آرشیو

آرشیو شماره ها:
۸۳

چکیده

متن

در اثری از علاّمه اقبال لاهوری ممکن نیست که نفوذ و تأثیر قرآن و تعلیمات اسلامی وجود نداشته باشد. از آنجایی که تکاپو و حرکت و تلاش اقبال برای بازسازی جامعه‌ی عقب مانده و مبارزه با دشمنان ملت بود و نیل به حریت و استقلال! باید این دعوت براساس اصول اعتقادی باشد تا قابل پذیرش باشد. اقبال با تأمل در آیات قرآن و تدبّر در موضوع جبر و اختیار و تقدیر، قائل به آزادی مسؤولیت هرکس در برابر کردارش می‌شود و این بهترین عقیده است که می‌تواند اساس دعوت او قرار گیرد.
نقـش قـرآن چـون بـر عـالـم نشست نقشه هـایش پاپ و کاهن را شکست
چون که در جان رفت جان دیگر شود جان چو دیگر شد، جهان دیگر شود
آن کـتــاب زنـــده قـــرآن کــریــم حـکمت او لا یـزال است و قـدیــم
نـسـخــه تـکـویـن اســرار حـیـات بـی ثبـات از قــوتـش گـیـرد ثبــات
علاّمه اقبال مفهوم واقعی دین را تفکر و فرو رفتن در اعماق ضمیر خود می‌داند.
فـاش مـی‌خـواهی اگـر اسـرار دیـن جـز بـه اعمـاق ضـمیـر خـود مبیـن
گـرنه نبینی، دیـن تـو مجبوری است این چنین دین از خدا مهجوری است
تـو یکـی بـرفطـرت خـود غـوطـه زن مـرد حـق شـو بـرظنّ و تخـمین متن
در واقع علاّمه اقبال از این که متفکران مسلمان «قرآن را در روشنایی حکمت یونانی فهم کنند» سخت مخالف است؛ زیرا دریافته است که روح قرآن به امور عینی توجه دارد و حکمت یونانی به امور نظری از این جهت فیلسوف ما با درون‌گرایی افراطی صوفیانه و نفی جهان محسوس ـ که به دنبالش ترک فعالیتهای اجتماعی را سبب می‌شود ـ صریحاً مخالفت می‌کند از سوی دیگر، عشق، خلوص نیت، تزکیه نفس و دیگر جنبه‌های مثبت و سازنده عرفان را که در حقیقت تعلیمات اسلامی است، می‌پذیرد.
نــور قــرآن در مـیـان سـیـنــه‌اش جـام جـم شـرمـنـده از آئـیـنـه‌اش
ملتـی را رفـت چـون آئـیـن‌زدسـت مثل خاک اجزای او از هم شکست
هستـی مسلـم زآئـیـن تـو چیست؟ زیـر گـردون سرّ‌تمکین تو چیست؟
آن کـتــاب زنــده‌قــرآن حــکـیـم حـکـمـت او لایـزالست و‌قـدیــم
نــوع انـســان را پـیــام آخــریــن حــامـل او‌رحــمـة لـلـعـالـمـیـن
اوج مـی‌گـیـرد ازو تــا ارجــمـنـد بـنـده را از سـجـده سـازد سـربلند
گـر‌تو می‌خـواهی مسلمـان زیستن نیست ممکـن جـز بـه قـرآن زیستن
از تـلاوت بـرتـو‌حــق دارد کـتـاب تـو از و کـامی که می‌خـواهی بیاب
اقبال معتقد است که همراه با علم و دانش باید فنون دفاعی و رزمی نیز آموخت و علم نباید انسان را از تیغ و سپر بیگانه کند.
من آن علم و فراست با هر کاهی نمی‌گیرم
که از تیغ و سپر بیگانه سـازد مرد غازی مر
اگر این کـار‌را کار نفس دانی، چـه نادانی
دم شمشیر انـدر سینـه بـاید نـی نـوازی ر
و زمانی اقبال خود انسان را شمشیر تصور می‌کند و می‌گوید: از نیام خود برون آی!
تـو شمشیری ز‌کـام خـود برون بـرون آ از نـیــام خـود بـیـرون
نقاب از‌ممکنـات خـویش برگیر مه و خـورشید و‌انجم را به برگیر
شب خود روشن از نور یقین کن یـد بیضـا بــرون از آسـتیـن کن
در همین رابطه اقبال بیداری جهان سوم را به شمشیر تعبیر می‌کند که خود به خود زخم می‌زند.
زخم ها خوردند از شمشیر خویش بسمل افتادند چون نخجیر خویش
سوز مستـی را مـجـو از تـاکشـان عصـر دیگر نیست در افـلاکشـان
زندگی را سوز و ساز از نار توست عـالـم نـو آفــریـدن کـار تـوست
اقبال دو عامل قرآن و شمشیر را با هم متحد و حافظ همدیگر می‌داند.
خـلـوت شـمشـیـر و قـرآن و نـمـاز ای خوش آن عمری که رفت اندر نیاز
بــر لـب او چــون دم آخــر رسـیـد ‌‌سـوی مـادر دیـد و مشتـاقـانـه دیـد
گـفـت اگــر از زار‌مــن داری خـب سـوی ایـن شمشیر و این قـرآن نگـر
ایـن دو‌قـوت حــافـظ یکـدیـگـرند ‌کـائـنــات زنـدگــی را مـحــورنـد
وقت رخصت با تو دارم ایـن سخـن ‌تیـغ و قـرآن را جــدا از مـن مـکـن
مـؤمنـات را تیغ بـا قـرآن بـس است تربت مـا را همین سامـان بس است
اقبال به ذات حضرت رسول گرامی اسلامی(ص) شدیداً عشق می‌ورزید وقتی که خود یا یکی از حضار محفل وی یاد و ذکری از حضرت پیامبر اکرم(ص) می‌کرد، چهره‌ی وی تابناک و گلگون می‌شد و او تحت تأثیر جذبات شدید عاشقانه قرار می‌گرفت وقتی که کسی حضرت محمد(ص) را اسم می‌برد و برای وی کلمات تسلیم نمی‌آورد او بی‌نهایت متألم می‌گشت، خاصه اگر این کار از نوجوانان مسلمانی انجام می‌شد.
در مثنوی اسرار خودی اقبال به نعت سرایی و تبین مقام والای عشق رسول(ص) می‌پردازد. محبوب واقعی هرمرد و زن مسلمان حضرت نبی مکرم اسلام(ص) می‌باشد.
ای ظـهـور تـو‌شبـاب زنـدگـی جـلوه‌ات تعبیر‌خـواب زنـدگـی
ای زمین از‌بـارگـاهت ارجـمنـد آسمـان از بـوسـه بـامـت بـلنـد
شش جهت روشن زتاب روی تو ترک و تاجیک و عرب هندوی تو
از تـو بـالا پـایـه ایـن کـائـنـات فقـر تـو سـرمایه‌ی این کـائنـات
در جـهان شمع حـیات افروختی بنـدگـان را خـواجـگـی‌آمـوختی
مسلـم از سـرّ نـبـی بـیگـانه شد بـاز ایـن بیت الحـرم بتخـانه شد
در‌عمـل پـایـنـده‌تـر‌گـردان مـر آب نـیـسـانـم گُـهـر‌گـردان مـر
مؤمنان فقط به یک سومی نگرند و آن قبله است و یک کتاب دارند و آن قرآن است و یک معشوق دارند و او مصطفی(ص) است
پیش قـرآن بنـده و مـولا یـکـی است بـوریـا و مـسنـد دیـبـا یـکـی اسـت
از حـجــاز و چـیـن و ایــرانـیـم م شـبـنـم یـک صـبـح‌خـنـدانـیـم م
چـون گل صـد برگ مـا را بـویکست ‌اوسـت جـان این نظـام و او یکـست
مــدعــای مـا مــآل مـا یـکـیـسـت طـرز و انـداز خـیـال ‌مـا یـکـیـست
مـا ز‌نعمـت‌هـای او اخـوان شـدیـم یک زبان و یک دل و یک جان شدیم
تربیت را سه مرحله است:
مرحله‌ی اول: اطاعت، مرحله‌ی دوم: ضبط نفس، و مرحله‌ی سوم: نیابت الهی.
1. اطاعت
خدمت ومحنت شعار اشتر است صـبر و‌استقلال کـار اشتـر است
مـست زیـر‌بـار محمـل ‌مـی‌رود پـای کـوبان سـوی‌‌منزل مـی‌رود
در اطاعت کوش ای غفلت شعار مـی‌شـود از جـبـر پیـدا ‌اخـتیـار
اشاره دارد به حدیث بسیار مشهور: «لا جبر و لا تفویض بل أمر بین الأمرین».
علاّمه اقبال برخلاف اشاعره و معتزله معقتد به این حدیث است ـ که نظر شیعیان نیز همین است ـ که انسان در عین حالی که صاحب اختیار می‌باشد، مجبور نیز هست.
2. ضبط نفس
نـفـس تـو مثـل شتـر‌خـود پـرور است
خود پرست و خود سوار و خود سراست
مـــرد شــو، آور زمـــام او بــه کــف
تـا شـویی گـوهـر، اگـر‌بـاشـی خـزف
خـوف دنیا،‌‌خوف عقبی،‌خـوف جـان
خـــوف آلام، زمــیـــن و‌آســمــــان
حــب مــال و دولــت و‌حــب وطــن
حـب خــویـش و اقــربــا و حــب زن
تــا عـصــای‌لا إلــه داری بــه دســت
هـر طلسـم خـوف را خـواهـی شکست
لا إلـه بـاشـد صـدف، گـوهـر نـمــاز
قـلــب مـسـلــم‌را حــج آســرنغـــاز
3. نیابت الهی
نایب حق در جهان بودن‌ خوش است بر‌عنـاصر حکمران بودن خوش است
نـایب حـق هـمـچـو آن عـالـمـست هـسـتـی او‌ظـل اسـم‌‌اعـظـم اسـت
از رمــوز جـــزء و‌کـــل آگــه بــود در جـهــان قــائـم بـه امـر اللّه بــود
نــوع انسـان را بشیــر و هــم نــذیـر هـم سپـاهی، هـم سپـه‌گر، هم امیر
زنـدگـی را مـی‌کـنــد تـفسـیــر نــو مـی‌دهـد ایـن خــواب را تـعبیـر‌نــو
اقبال با صدای خاک و آب و آواز رودها و سکوت کوها و آهنگ حیات آشنا بود. ایشان بازتاب و برانگیخته روح تاریخی و فرهنگ جهان شمول اسلام بود که در هنگامه جبّاریت ظلمانی تاریک انگلستان، در شبه‌قاره‌ی هند و در سیاه‌ترین سالهای قرون وسطی از غیب انسان در زمانه‌اش به خروش آمد و چنان شعله‌ای گداخته جایگاه انسان، در نظام اسلامی پرداخت و به مصداق: «و لقد کرّمنا بنی آدم» به شخصیت شریف انسان در نظام جهان ارزش بخشید.
تعالیم اسلام کاملاً روشن و واضح است و آن عبارتست از ذات مقدس واحد که سزاوار ستایش و بندگی است و آنچه در جهان آفرینش است، مخلوق و آفریده؛ زیرا قرآن مجید میان خالق و مخلوق، عابد و معبود از نظر ذات و ماهیت وجود، کاملاً فرق نهاده است، یکی را واجب الوجود و دیگری را ممکن الوجود می‌شناسد.
کس نگردد در جهان محتاج کس نکـته شـرع مبین این است و بس
مکتب و مُلاّ سخـن‌هـا ساخـتند مؤمنـان این نکـته را نشنـاخـتند!

تبلیغات