بهترین سیاستها و بهترین سیاستمدارها
آرشیو
چکیده
متن
على(ع) بهترین سیاستها را «عدالت» معرفى کرده و فرموده است:
«خیرالسیاسات العدل». (1) «بهترین سیاستها، عدالت است».
و در جاى دیگر حسن و زیبائى سیاست را «عدالت و عفو» دانسته و فرموده است:«جمال السیاسة العدل فى الامرة و العفو مع القدرة». (2) «زیبائى و حسن سیاست عدالت کردن در حکومت و عفو و گذشتبا قدرت است».
امام(ع) سیاستى را که از عدل ناشى مىشود، در سه چیز مىداند و مىفرماید:
«سیاسةالعدل ثلاثة: لین فى حزم، و استقصاء فى عدل و افضال فى قصد». (3)
1 - نرمى کردن و درشتى ننمودن با مردم است.
2 - در دادگرى و احقاق حقوق مردم کار را به نهایت رسانیدن.
3 - احسان کند با مردم در میانهروى که به اسراف نرسد».
همچنین رفق و مدارا و بردبارى در عالم سیاست آنچنان لازم و ضرورى است که امام(ع) از آن به عنوان «سر» تعبیر آورده است: «راس السیاسة استعمال الرفق» (4) «سر و عنوان سیاست مدارا کردن است».
در جاى دیگر مىفرماید: «الحلم راس السیاسة». (5)
امام(ع) نیکوئى تدبیر و دورى از اسراف را از نیکوئى سیاست مىداند، آنجا که مىفرماید: «حسن التدبیر و تجنب التبذیر من حسن السیاسة» (6) «نیکوئى و تدبیر دورى گزیدن از اسراف; از نیکوئى سیاست است».
و نیکوئى سیاست پایندگى ریاست را تضمین مىکند چنان که مىفرماید: «حسن السیاسة قوامالرعیة». (7) «نیکوئى سیاستبرپاى دارنده رعیت است». یعنى اگر سیاستحاکمى نیکو باشد، رعیت را از تفرق و پراکندگى باز مىدارد در نتیجه ریاستش پاینده مىگردد.«من حسنتسیاسته دامت ریاسته». (8)
و نیز فرموده: «فضیلةالریاسة حسن السیاسة». (9) «فضیلت و افزونى مرتبه ریاست در نیکوئى سیاست است» همچنانکه آفت رهبران و حاکمان نیز ضعف و سستى «سیاست» مىباشد. «آفة الزعماء ضعف السیاسة». (10)
امیرمؤمنان على(ع) در پایان، اطاعت آن حاکمى را واجب مىداند که داراى حسن سیاستباشد و مىفرماید: «من حسنتسیاسته وجبت طاعته». (11) «هرکه سیاست او نیکو باشد، اطاعت و فرمانبردارى او واجب مىشود».
از نظر اسلام سیاستبر دو نوع است:
1 - سیاستى که براساس حق و عدالت پىریزى شده باشد.
2 - سیاستى که بر پایه ظلم و ستم بنا شده و وسیله اغفال و فریب و اسباب اختلاف انداختن و حکومت کردن براى بهرهکشى از انسانهاست.
اسلام نوع دوم را سیاست فاسد و غلط مىداند و از بدو ظهور، با این نوع سیاستبه مبارزه پرداخته است و طرفداران چنین سیاستى در جهان سیاستمداران ضد بشر هستند که به خاطر سود شخصى و منافع حزب و گروهشان، دستاندرکار عقب مانده نگهداشتن و بهرهکشىهاى رنگارنگ از مردم و ملتها مىباشند.
از نظر اسلام، سیاست صحیح، سیاستبه معنى اول است و آن، در متن اسلام قرار دارد و از هر لحاظ مورد تایید اسلام مىباشد و این که پیامبر گرامى اسلام(ص) و ائمه هدى: در منابع دینى «سیاستمدار» معرفى شدهاند، سیاستبه این معنى است.
«کمیت» شاعر معروف اهل بیت(ع) درباره «سیاست ائمه» چنین مىگوید:
ساسة لا کمن یرى رعیة النا س سواء و رعیة الانعام لا کعبد الملیک و لا کولید او سلیمان بعد او کهشام مصیب على الاعواد یوم رکوبها
بما قال، مخطئ حین ینزل «ائمه سیاستمدار هستند ولى سیاستشان این نیست که خدمتگزاران ملت را با چوپانان همردیف کنند، سیاست آنان همانند سیاست عبدالملک و ولید و سلیمان و یا هشام نیست، هنگامى که بالاى چوبها مىروند دستور درست مىدهند ولى چون پائین مىآیند، خطاکارند».
آرى پیامبر اکرم(ص) و ائمه هدى: سیاستمدارانى بودند حقیقتخواه، انساندوست و عدالتگستر که به خاطر احیاى ارزشهاى معنوى و نشر تعالیم اخلاقى و انسانى و ایجاد عدالت اجتماعى، حتى جانهاى خود را نیز در این راه فدا کردند.
پس همانطورى که پیامبر اکرم(ص) خود از هر لحاظ «اسوه» و «سرمشق» بود، همچنانکه خود ابتداء نماز مىخواند و به دیگران مىگفت: نماز خود را آنطورى که من مىخوانم، بخوانید: «صلوا کما رایتمونى اصلى» خود حکومت و نظام سیاسى اسلامى را نیز معرفى و تاسیس نمود و از مسلمانان خواست تا از وى در این مورد تبعیت نمایند.
بنابراین، نمونه عملى و سرمشق همهجانبه در نظام سیاسى اسلام، حکومت دهساله پیامبر اکرم(ص) در مدینه و خلافت پنجساله پرماجراى على(ع) در کوفه و خلافت کوتاه امام حسن مجتبى(ع) مىباشد و تردیدى نیست که مقیاس صحیح، براى سنجش صحت و فساد هر سیاستى از نظر اسلام، کتاب خدا و سیره و روش عملى پیامبر خدا و ائمه هدى: است.
چنانکه مرحوم شیخ محمد حسین کاشفالغطاء روحانى بزرگ و مرجع عالیقدر و شرافتمند زمان خود وقتى از او از «سیاست» پرسیدند، در جواب گفت: «اگر معنى سیاستخیرخواهى و خدمت و راهنمائى و جلوگیرى از فساد و خیانت و نصیحت زمامداران و توده مردم و برحذر داشتن آنان از گرفتار شدن در زنجیر استعمار و بندگى و جلوگیرى از افکندن دامها و غلها بر گردن ملتها و کشورهاست، اگر معنى سیاست این است. آرى ما تا فرق سرمان در آن غرقیم و این از واجبات است، خودم را در پیشگاه خدا و وجدان مسؤول مىبینم این هدف بزرگ و پیشوایى مهم و خلافتخدایى است (یا داوود انا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق). (12) «اى داود تو را جانشین خود در زمین قرار دادیم پس در بین مردم به حق حکومت کن».
در یکى از زیارتنامههاى ائمه: است که «انتم ساسةالعباد و ارکان البلاد»«شما سیاستمداران خلق و ارکان مملکت هستید».
مرحوم کاشف الغطاء مىگوید: سیاست، سیاست پیغمبر و ائمه است. سیاستى که از هرگونه هوى و هوس و طمع و آلودگى پاک است. (و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیلالله).
سپس وى به قسم دوم سیاست، که از نظر اسلام محکوم و مردود است، اشاره مىکند و مىگوید:
«اگر معنى سیاست ایجاد فتنه و اغتشاش و برادرکشى است تا به حکومتبرسند و بر تختهاى نرم تکیه زنند، وحشیانه و خشونتآمیز نسبتبه ملت رفتار کنند و براى تامین منافع شخصى از قدرت و نفوذ خویش سوء استفاده نمایند و براى اجنبى دلالى کنند تا -ولو با ریختن خونها باشد- آنها را بر ملت و مملکتخویش مسلط سازند. اگر سیاست این است من از آن به خداى دانا و شنوا پناه مىبرم (نعوذ بالله من الشیطان الرجیم اللعین».
البته در دنیاى امروز «سیاست» مترادف با فریبکارى و زمینهچینى و نفاقانگیزى و دشمنى با دین و دانش و فکر بشرى است از اینجاست که شیخ محمد عبده در پایان عمر خود دست از سیاست کشید و از هرگونه تلاش سیاسى پرهیز نمود و درباره «سیاست» که خالى از طنز مذهبى نیست، چنین گفت:
«اعوذ بالله من السیاسة و من لفظ السیاسة و من معنى السیاسة و من کل حرف یلفظ من کلمةالسیاسة و من کل خیال یخطر ببالى من السیاسة و من کل ارض تذکر فیها السیاسة و من کل شخص یتکلم او یتعلم او یفعل فى السیاسة و من ساس، یسوس و سائس و مسوس». (13)
تفکیک ناپذیرى دین از سیاست
در آغاز، مسیحیت تعلیم مىداد: «مال خدا را به خدا، و مال قیصر را به قیصر واگذارید» یعنى سیاست را از دین جدا سازید! لیکن تجربه عملى متجاوز از نوزده قرن جهان مسیحیت، همکارى و پیکار مداوم مسیحیت و سیاست، و دولت و کلیسا با یکدیگر بدانجا کشیده است که اندیشمندان مسیحیت دریابند که عملا امکان ندارد دین از سیاست جدا باشد. زیرا نظامى که خواهان رهبرى بشر و بهبود روابط انسانها با یکدیگر است، هیچگاه نمىتواند با «سیاست» یعنى با نظام دیگرى که کم و بیش همین ادعا را دارد برخورد نکند و راهى کاملا مستقل از آن، براى خود بجوید.
روى این اصل عقیده «تفکیک دین از سیاست» که سالها شعار مسیحیتبوده، از طرف دانشمندان مسیحى مورد اعتراض قرار گرفته است در کتابى که براى تهیه زمینه بحث مشترک، اندیشمندان مسیحى در «کنگره جهانى کلیساها» در سال1966 میلادى به وسیله 24 تن کارشناس تدوین شده است «دآل بورنوز» رئیس شوراى جهانى کلیساها، هنگام بحث درباره «التهاب آرمانى» از «تفکیک ناپذیرى دین از سیاست» چنین یاد مىکند:
«این مراحل بحرانى، نمىتواند با بذل مساعى، براى حل مساله آزادى مذهبى به کمک تفکیک اغراقآمیز عناصر «دنیائى» و «مذهبى» از یکدیگر در جامعه انسانى، اجتناب ورزید، زیرا یک چنین تفکیکى با واقعیت جهان کنونى هماهنگى ندارد اگر ما این اصل را بپذیریم -همچنانکه پذیرفتهایم- که بینش مذهبى در حیات اجتماعى نفوذ مىکند، آنگاه دیگر غیر ممکن خواهد گشت که دین را از نظام زندگى مدنى جدا کنیم و آنان را در مرز عدم ارتباط با یکدیگر قرار دهیم». (14)
همچنین «لوئى گارده» اسلامشناس معروف، آنجا که سخن «شیخ مراغى» را نقل مىکند که: شیخ مراغى (رئیس اسبق دانشگاه الازهر مصر) مىگفت:
«و اما در موضوع اصل مشهور: «آنچه به خدا تعلق دارد به خدا و آنچه به قیصر است، به قیصر بدهید( کلام عیسى مسیح) در اسلام مفهوم ندارد».
سپس خود اظهار مىدارد که: «اکثر مراجع اسلامى، این جدائى را به منزله تفکیک پاک و ساده دو نظام دانستهاند بدون هیچگونه ارتباطى بینشان باشد و چنین نتیجه مىگیرند (البته مایه تعجب است) که مسیحیان معتقد مىتوانند به نام اصول مندرج در انجیل جامعهاى را بپذیرند که به خداوند متعلق نباشد».
سرانجام از این که سخن عیسى بد فهمیده شده و بدجورى تعبیر شده است، تاسف مىخورد و مىگوید: در جواب گوئیم راست است که باید آنچه را که به قیصر تعلق دارد به وى داد، اما خود قیصر نیز متعلق به خداست کما این که موضوع به همین قرار در حکمت الهى مسیحیتبه صراحت تذکر داده شده است. پس موضوع جدا ساختن در بین نیست، بلکه مشخص ساختن و تحت تبعیت درآوردن دو نظام است که هر یک در سطح خود داراى اختیارى استبدون انکه غیر قابل ارتباط باشد». (15)
بدین ترتیب، عدم امکان تفکیک دین از سیاست و رهبرى دینى از رهبرى سیاسى و عدم دخالت این دو در یکدیگر، به ویژه تا زمانى که بینش مذهبى در حیات اجتماعى مردم نفوذ دارد، مورد قبول رهبران اندیشمند مسیحى است.
وحدت دین و سیاست در اسلام
مفهوم «دین» در اسلام با مفهوم آن در مسیحیت فرق دارد، دین در مسیحیتیک امر معنوى و فردى است که تنها به جنبههاى معنوى و مذهبى توجه دارد و تنها یک نظام روحانى و عبادى است و لذا مسیحیان در صدر مسیحیتبه صورت جوامع خارج از نظام سیاسى بسر مىبردند و زندگى متناسب با صومعه را داشتند و کاملا از تشکیلات سیاسى محروم بودند و پس از گسترش مسیحیت نیز اصل «جدائى دین از سیاست» و کلیسا و حکومتبه تجزیه مسیحیت و حکومت انجامید.
ولى دین بهطور کلى در اسلام یک نظام کامل زندگى مادى و معنوى و فردى و اجتماعى است. اسلام که تسلیم کامل در برابر خالق است، طبیعتبشر است و طبیعتبشر یک موضوع جامع و مجموع احتیاجات طبیعى و مادى و معنوى فرد و اجتماع استبا این ترتیب سیاست جزئى از زندگى فرد در جامعه است و زندگى همهجانبه(مادى و معنوى، فردى و اجتماعى) انسان موضوع دین است و این حقیقت اسلام است.
اسلام به عنوان آرمان و نظام حاکم دعوى جامعیت و کمال دارد و یک سلسله تشریفات عبادى و دستورات اخلاقى نیست، بلکه یک نظام اقتصادى و یک سیستم اجتماعى و یک قانون مدنى و جزائى بینالمللى است و شامل مقررات و قانونى است که همه شؤون زندگى را فرا گرفته است.
حقیقت آن است قدرت سیاسى و سیاست، همواره در جوامع مسلمانان جزء لایتجزى حیات اجتماعى بوده است و سیاست در متن اسلام قرار دارد نه در خارج آن، در حقیقت فلسفه سیاسى اسلام در متن فلسفه اعتقادى اسلام قرار دارد و نه تنها جزئى از آن است، بلکه خود آن است. اسلام از بدو ظهور یک جامعه منظم و داراى تشکیلات قدرت و ایدئولوژى سیاسى بود. پیامبر اکرم(ص) بلافاصله پس از ورود به مدینه حکومت اسلامى را پى ریزى کرد و با نظامهاى سیاسى فاسد به مبارزه پرداخت.
یکى از دانشمندان معاصر کشور خودمان مىنویسد: «سیاست در اسلام حتى جداى از اصول اعتقادى اسلام نیست. این دو چیز نیست در اسلام، بلکه بر حسب آن که چگونه به اصول اعتقادى، بنگریم آنها را سیاسى مىیابیم به عنوان مثال اصل توحید به همان اندازه که یک اصل اعتقادى استبه همان اندازه یک اصل سیاسى است. عبادت پروردگار و تخصیص ستایش و اطاعتبه او طبعا مستلزم حریت، برابرى و پیوستگى سیاسى است». (16)
از اینجاست که گفتهاند: «الاسلام دین و دولة» یعنى اسلام در آن واحد، هم دین است و هم دولت. در احادیث متعدد آمده که دین از سیاست و دولت جدا ناشدنى است. در چنین معنائى است که گفتهاند: «دین و قدرت دو کودک همزادند» یا دین اصل و ریشه است و قدرت نگهبان آن است و هر چیزى که اصل نداشته باشد، درهم مىشکند و هر چیزى که نگهبان نداشته باشد، از بین مىرود.
به همین سبب است که به گفته «عبدالرحمن بدوى» «جنبه سیاسى شیعه... معلول طبیعى پیوند میان «دین» و «سیاست» در تمدن عرب و بهطور اخص در «اسلام» است چه این دو در اسلام توامانند و از یک منبع واحد سرچشمه مىگیرند». (17)
لیکن نفوذ تفکرات دینى و سیاسى غرب به جهان اسلام و اجراى نظامهاى سیاسى غرب در کشورهاى اسلامى باعثشده است که برخى از حقوقدانان و سیاستمداران نیز درباره دین و سیاست و تجزیه کامل آن دو از یکدیگر همان منطقى را بپذیرند که غربیها فلسفه سیاسى خود را روى آن بنا نهادهاند و لذا در نوشتههاى خود تلاش کردهاند که اسلام را از سیاست و جامعه جدا سازند و گفتهاند که اسلام یک مذهب روحى و فاقد قدرت رهبرى و ارائه برنامههاى اجرائى براى جامعه است و رسما خواستار جدائى دین از سیاستشدهاند.
دانشمند معروف غرب «لوتروب ستودارد» مىگوید:
«گروه شیاد و مغرض انتشار دادهاند که اروپا دین را از سیاست جدا دانسته و آن را سه طلاقه کرده است و مسلمانان بىاطلاع هم باور کرده دنیاى غرب چنین است، که اینها مىگویند و اگر شرق نیز بخواهد در تمدن و ترقى به پاى غرب برسد، باید این فکر را اعمال کنند و به کلى دین را از سیاست جدا کرده و خود را نسبتبه آن بىطرف بدانند». (18)
غافل از این که مفهوم دین در منطق اسلام غیر آن مفهومى است که در مسیحیت عنوان شده است و همچنین سیاست در ایدئولوژى غرب، با سیاست صحیح اسلامى تفاوت اساسى دارد، سیاست در غرب براى کسب قدرت بوده و ذاتا خبیث و ناپاک است. در صورتى که در اسلام چنین نیست. در اینجا مىتوان نتیجه گرفت که فکر «دین از سیاست جداستیا نه؟» یک فکر اسلامى نیست، بلکه این سخن از آنجا ناشى شده است که بعضیها عمل ناشیانه و عبث انجام داده و خواستهاند ضوابط باطل مسیحیت را با اسلام منطبق سازند و بدینوسیله تضادهاى دینى، علمى و سیاسى غربى را به اسلام سرایت دادهاند.
خوشبختانه برخى از اندیشمندان مسیحى نیز به این مطلب اعتراف دارند. دکتر «فترزجرالد» مىگوید: اسلام تنها دستورات اخلاقى نیست، بلکه یک برنامه کامل سیاسى است و علیرغم مسلمانان متجدد که مىگویند: «اسلام از سیاست جداست»، اسلام با سیاست صحیح ملازم مىباشد.
یکى دیگر از دانشمندان غرب به نام «کلودکاهن» دراین باره مىنویسد:
«پیامبر اسلام(ص)، دین و دولت را با هم توام نموده است. پس قوانین اجتماعى اسلام هم جزئى از شرع مبین و قانون دینى است واحترام به حقوق اجتماعى هم جزئى از اطاعت نسبتبه خدا مىباشد. پس وحى منزل پیامبر اسلام شامل دین و سیاست مىباشد.
به عبارت دیگر جامعه اسلامى ترکیبى است از دولت و دین و هیچیک از دیگرى جدا نیست». (19)
آرى اسلام از بدو ظهور ذاتا به صورت یک ایدئولوژى و نظام سیاسى نو و انقلابى پا به عرصه نهاد و لذا سیاستى که از ذات اسلام مىجوشد، روح اسلام است و جدا از اسلام نیست، اسلام علاوه بر این که در مجموع داراى بعد سیاسى نیرومندى است، اغلب احکام و تعالیم آن نیز از بعد سیاسى قوى برخوردار مىباشند.
پىنوشتها:
1) غرر و درر آمدى، ج3، ص 370 - شماره4793.
2) غرر و درر، ج4، ص136.
3) غرر و درر، ج4، ص 54 -5266.
4) حکمت اسلام، ص39.
5) غرر و درر، ج3، ص 385 - شماره 4821.
6) غرر و درر، ج3، ص 385 - شماره 4820.
7) غرر و درر آمدى، ج2، ص 384 - شماره 4818.
8) غرر و درر، ج5، ص -294 شماره 8438.
9) غرر و درر، ج4، ص423.
10) غرر و درر، ج3، ص103.
11) غرر و درر ، ج5، ص 211.
12) مجموعه آثار، ج31، ص 520 و 521.
13) المنار، ج8، ص 894.
14) به نقل دیباچهاى بر رهبرى، ص 395.
15) اسلام دین و امت، لوئى گارده، ترجمه مهدى مشایخى، ص 291.
16) فلسفه سیاسى اسلام، دکتر ابوالفضل عزتى، ص 40.
17) سلمان پاک، لوئى ماسینون، مقدمه عبدالرحمن بدوى، ترجمه فارسى، ص 35.
18) عالم نو اسلام، ص356.
19) وحدت و تنوع تمدن اسلامى، ص213.
«خیرالسیاسات العدل». (1) «بهترین سیاستها، عدالت است».
و در جاى دیگر حسن و زیبائى سیاست را «عدالت و عفو» دانسته و فرموده است:«جمال السیاسة العدل فى الامرة و العفو مع القدرة». (2) «زیبائى و حسن سیاست عدالت کردن در حکومت و عفو و گذشتبا قدرت است».
امام(ع) سیاستى را که از عدل ناشى مىشود، در سه چیز مىداند و مىفرماید:
«سیاسةالعدل ثلاثة: لین فى حزم، و استقصاء فى عدل و افضال فى قصد». (3)
1 - نرمى کردن و درشتى ننمودن با مردم است.
2 - در دادگرى و احقاق حقوق مردم کار را به نهایت رسانیدن.
3 - احسان کند با مردم در میانهروى که به اسراف نرسد».
همچنین رفق و مدارا و بردبارى در عالم سیاست آنچنان لازم و ضرورى است که امام(ع) از آن به عنوان «سر» تعبیر آورده است: «راس السیاسة استعمال الرفق» (4) «سر و عنوان سیاست مدارا کردن است».
در جاى دیگر مىفرماید: «الحلم راس السیاسة». (5)
امام(ع) نیکوئى تدبیر و دورى از اسراف را از نیکوئى سیاست مىداند، آنجا که مىفرماید: «حسن التدبیر و تجنب التبذیر من حسن السیاسة» (6) «نیکوئى و تدبیر دورى گزیدن از اسراف; از نیکوئى سیاست است».
و نیکوئى سیاست پایندگى ریاست را تضمین مىکند چنان که مىفرماید: «حسن السیاسة قوامالرعیة». (7) «نیکوئى سیاستبرپاى دارنده رعیت است». یعنى اگر سیاستحاکمى نیکو باشد، رعیت را از تفرق و پراکندگى باز مىدارد در نتیجه ریاستش پاینده مىگردد.«من حسنتسیاسته دامت ریاسته». (8)
و نیز فرموده: «فضیلةالریاسة حسن السیاسة». (9) «فضیلت و افزونى مرتبه ریاست در نیکوئى سیاست است» همچنانکه آفت رهبران و حاکمان نیز ضعف و سستى «سیاست» مىباشد. «آفة الزعماء ضعف السیاسة». (10)
امیرمؤمنان على(ع) در پایان، اطاعت آن حاکمى را واجب مىداند که داراى حسن سیاستباشد و مىفرماید: «من حسنتسیاسته وجبت طاعته». (11) «هرکه سیاست او نیکو باشد، اطاعت و فرمانبردارى او واجب مىشود».
از نظر اسلام سیاستبر دو نوع است:
1 - سیاستى که براساس حق و عدالت پىریزى شده باشد.
2 - سیاستى که بر پایه ظلم و ستم بنا شده و وسیله اغفال و فریب و اسباب اختلاف انداختن و حکومت کردن براى بهرهکشى از انسانهاست.
اسلام نوع دوم را سیاست فاسد و غلط مىداند و از بدو ظهور، با این نوع سیاستبه مبارزه پرداخته است و طرفداران چنین سیاستى در جهان سیاستمداران ضد بشر هستند که به خاطر سود شخصى و منافع حزب و گروهشان، دستاندرکار عقب مانده نگهداشتن و بهرهکشىهاى رنگارنگ از مردم و ملتها مىباشند.
از نظر اسلام، سیاست صحیح، سیاستبه معنى اول است و آن، در متن اسلام قرار دارد و از هر لحاظ مورد تایید اسلام مىباشد و این که پیامبر گرامى اسلام(ص) و ائمه هدى: در منابع دینى «سیاستمدار» معرفى شدهاند، سیاستبه این معنى است.
«کمیت» شاعر معروف اهل بیت(ع) درباره «سیاست ائمه» چنین مىگوید:
ساسة لا کمن یرى رعیة النا س سواء و رعیة الانعام لا کعبد الملیک و لا کولید او سلیمان بعد او کهشام مصیب على الاعواد یوم رکوبها
بما قال، مخطئ حین ینزل «ائمه سیاستمدار هستند ولى سیاستشان این نیست که خدمتگزاران ملت را با چوپانان همردیف کنند، سیاست آنان همانند سیاست عبدالملک و ولید و سلیمان و یا هشام نیست، هنگامى که بالاى چوبها مىروند دستور درست مىدهند ولى چون پائین مىآیند، خطاکارند».
آرى پیامبر اکرم(ص) و ائمه هدى: سیاستمدارانى بودند حقیقتخواه، انساندوست و عدالتگستر که به خاطر احیاى ارزشهاى معنوى و نشر تعالیم اخلاقى و انسانى و ایجاد عدالت اجتماعى، حتى جانهاى خود را نیز در این راه فدا کردند.
پس همانطورى که پیامبر اکرم(ص) خود از هر لحاظ «اسوه» و «سرمشق» بود، همچنانکه خود ابتداء نماز مىخواند و به دیگران مىگفت: نماز خود را آنطورى که من مىخوانم، بخوانید: «صلوا کما رایتمونى اصلى» خود حکومت و نظام سیاسى اسلامى را نیز معرفى و تاسیس نمود و از مسلمانان خواست تا از وى در این مورد تبعیت نمایند.
بنابراین، نمونه عملى و سرمشق همهجانبه در نظام سیاسى اسلام، حکومت دهساله پیامبر اکرم(ص) در مدینه و خلافت پنجساله پرماجراى على(ع) در کوفه و خلافت کوتاه امام حسن مجتبى(ع) مىباشد و تردیدى نیست که مقیاس صحیح، براى سنجش صحت و فساد هر سیاستى از نظر اسلام، کتاب خدا و سیره و روش عملى پیامبر خدا و ائمه هدى: است.
چنانکه مرحوم شیخ محمد حسین کاشفالغطاء روحانى بزرگ و مرجع عالیقدر و شرافتمند زمان خود وقتى از او از «سیاست» پرسیدند، در جواب گفت: «اگر معنى سیاستخیرخواهى و خدمت و راهنمائى و جلوگیرى از فساد و خیانت و نصیحت زمامداران و توده مردم و برحذر داشتن آنان از گرفتار شدن در زنجیر استعمار و بندگى و جلوگیرى از افکندن دامها و غلها بر گردن ملتها و کشورهاست، اگر معنى سیاست این است. آرى ما تا فرق سرمان در آن غرقیم و این از واجبات است، خودم را در پیشگاه خدا و وجدان مسؤول مىبینم این هدف بزرگ و پیشوایى مهم و خلافتخدایى است (یا داوود انا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق). (12) «اى داود تو را جانشین خود در زمین قرار دادیم پس در بین مردم به حق حکومت کن».
در یکى از زیارتنامههاى ائمه: است که «انتم ساسةالعباد و ارکان البلاد»«شما سیاستمداران خلق و ارکان مملکت هستید».
مرحوم کاشف الغطاء مىگوید: سیاست، سیاست پیغمبر و ائمه است. سیاستى که از هرگونه هوى و هوس و طمع و آلودگى پاک است. (و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیلالله).
سپس وى به قسم دوم سیاست، که از نظر اسلام محکوم و مردود است، اشاره مىکند و مىگوید:
«اگر معنى سیاست ایجاد فتنه و اغتشاش و برادرکشى است تا به حکومتبرسند و بر تختهاى نرم تکیه زنند، وحشیانه و خشونتآمیز نسبتبه ملت رفتار کنند و براى تامین منافع شخصى از قدرت و نفوذ خویش سوء استفاده نمایند و براى اجنبى دلالى کنند تا -ولو با ریختن خونها باشد- آنها را بر ملت و مملکتخویش مسلط سازند. اگر سیاست این است من از آن به خداى دانا و شنوا پناه مىبرم (نعوذ بالله من الشیطان الرجیم اللعین».
البته در دنیاى امروز «سیاست» مترادف با فریبکارى و زمینهچینى و نفاقانگیزى و دشمنى با دین و دانش و فکر بشرى است از اینجاست که شیخ محمد عبده در پایان عمر خود دست از سیاست کشید و از هرگونه تلاش سیاسى پرهیز نمود و درباره «سیاست» که خالى از طنز مذهبى نیست، چنین گفت:
«اعوذ بالله من السیاسة و من لفظ السیاسة و من معنى السیاسة و من کل حرف یلفظ من کلمةالسیاسة و من کل خیال یخطر ببالى من السیاسة و من کل ارض تذکر فیها السیاسة و من کل شخص یتکلم او یتعلم او یفعل فى السیاسة و من ساس، یسوس و سائس و مسوس». (13)
تفکیک ناپذیرى دین از سیاست
در آغاز، مسیحیت تعلیم مىداد: «مال خدا را به خدا، و مال قیصر را به قیصر واگذارید» یعنى سیاست را از دین جدا سازید! لیکن تجربه عملى متجاوز از نوزده قرن جهان مسیحیت، همکارى و پیکار مداوم مسیحیت و سیاست، و دولت و کلیسا با یکدیگر بدانجا کشیده است که اندیشمندان مسیحیت دریابند که عملا امکان ندارد دین از سیاست جدا باشد. زیرا نظامى که خواهان رهبرى بشر و بهبود روابط انسانها با یکدیگر است، هیچگاه نمىتواند با «سیاست» یعنى با نظام دیگرى که کم و بیش همین ادعا را دارد برخورد نکند و راهى کاملا مستقل از آن، براى خود بجوید.
روى این اصل عقیده «تفکیک دین از سیاست» که سالها شعار مسیحیتبوده، از طرف دانشمندان مسیحى مورد اعتراض قرار گرفته است در کتابى که براى تهیه زمینه بحث مشترک، اندیشمندان مسیحى در «کنگره جهانى کلیساها» در سال1966 میلادى به وسیله 24 تن کارشناس تدوین شده است «دآل بورنوز» رئیس شوراى جهانى کلیساها، هنگام بحث درباره «التهاب آرمانى» از «تفکیک ناپذیرى دین از سیاست» چنین یاد مىکند:
«این مراحل بحرانى، نمىتواند با بذل مساعى، براى حل مساله آزادى مذهبى به کمک تفکیک اغراقآمیز عناصر «دنیائى» و «مذهبى» از یکدیگر در جامعه انسانى، اجتناب ورزید، زیرا یک چنین تفکیکى با واقعیت جهان کنونى هماهنگى ندارد اگر ما این اصل را بپذیریم -همچنانکه پذیرفتهایم- که بینش مذهبى در حیات اجتماعى نفوذ مىکند، آنگاه دیگر غیر ممکن خواهد گشت که دین را از نظام زندگى مدنى جدا کنیم و آنان را در مرز عدم ارتباط با یکدیگر قرار دهیم». (14)
همچنین «لوئى گارده» اسلامشناس معروف، آنجا که سخن «شیخ مراغى» را نقل مىکند که: شیخ مراغى (رئیس اسبق دانشگاه الازهر مصر) مىگفت:
«و اما در موضوع اصل مشهور: «آنچه به خدا تعلق دارد به خدا و آنچه به قیصر است، به قیصر بدهید( کلام عیسى مسیح) در اسلام مفهوم ندارد».
سپس خود اظهار مىدارد که: «اکثر مراجع اسلامى، این جدائى را به منزله تفکیک پاک و ساده دو نظام دانستهاند بدون هیچگونه ارتباطى بینشان باشد و چنین نتیجه مىگیرند (البته مایه تعجب است) که مسیحیان معتقد مىتوانند به نام اصول مندرج در انجیل جامعهاى را بپذیرند که به خداوند متعلق نباشد».
سرانجام از این که سخن عیسى بد فهمیده شده و بدجورى تعبیر شده است، تاسف مىخورد و مىگوید: در جواب گوئیم راست است که باید آنچه را که به قیصر تعلق دارد به وى داد، اما خود قیصر نیز متعلق به خداست کما این که موضوع به همین قرار در حکمت الهى مسیحیتبه صراحت تذکر داده شده است. پس موضوع جدا ساختن در بین نیست، بلکه مشخص ساختن و تحت تبعیت درآوردن دو نظام است که هر یک در سطح خود داراى اختیارى استبدون انکه غیر قابل ارتباط باشد». (15)
بدین ترتیب، عدم امکان تفکیک دین از سیاست و رهبرى دینى از رهبرى سیاسى و عدم دخالت این دو در یکدیگر، به ویژه تا زمانى که بینش مذهبى در حیات اجتماعى مردم نفوذ دارد، مورد قبول رهبران اندیشمند مسیحى است.
وحدت دین و سیاست در اسلام
مفهوم «دین» در اسلام با مفهوم آن در مسیحیت فرق دارد، دین در مسیحیتیک امر معنوى و فردى است که تنها به جنبههاى معنوى و مذهبى توجه دارد و تنها یک نظام روحانى و عبادى است و لذا مسیحیان در صدر مسیحیتبه صورت جوامع خارج از نظام سیاسى بسر مىبردند و زندگى متناسب با صومعه را داشتند و کاملا از تشکیلات سیاسى محروم بودند و پس از گسترش مسیحیت نیز اصل «جدائى دین از سیاست» و کلیسا و حکومتبه تجزیه مسیحیت و حکومت انجامید.
ولى دین بهطور کلى در اسلام یک نظام کامل زندگى مادى و معنوى و فردى و اجتماعى است. اسلام که تسلیم کامل در برابر خالق است، طبیعتبشر است و طبیعتبشر یک موضوع جامع و مجموع احتیاجات طبیعى و مادى و معنوى فرد و اجتماع استبا این ترتیب سیاست جزئى از زندگى فرد در جامعه است و زندگى همهجانبه(مادى و معنوى، فردى و اجتماعى) انسان موضوع دین است و این حقیقت اسلام است.
اسلام به عنوان آرمان و نظام حاکم دعوى جامعیت و کمال دارد و یک سلسله تشریفات عبادى و دستورات اخلاقى نیست، بلکه یک نظام اقتصادى و یک سیستم اجتماعى و یک قانون مدنى و جزائى بینالمللى است و شامل مقررات و قانونى است که همه شؤون زندگى را فرا گرفته است.
حقیقت آن است قدرت سیاسى و سیاست، همواره در جوامع مسلمانان جزء لایتجزى حیات اجتماعى بوده است و سیاست در متن اسلام قرار دارد نه در خارج آن، در حقیقت فلسفه سیاسى اسلام در متن فلسفه اعتقادى اسلام قرار دارد و نه تنها جزئى از آن است، بلکه خود آن است. اسلام از بدو ظهور یک جامعه منظم و داراى تشکیلات قدرت و ایدئولوژى سیاسى بود. پیامبر اکرم(ص) بلافاصله پس از ورود به مدینه حکومت اسلامى را پى ریزى کرد و با نظامهاى سیاسى فاسد به مبارزه پرداخت.
یکى از دانشمندان معاصر کشور خودمان مىنویسد: «سیاست در اسلام حتى جداى از اصول اعتقادى اسلام نیست. این دو چیز نیست در اسلام، بلکه بر حسب آن که چگونه به اصول اعتقادى، بنگریم آنها را سیاسى مىیابیم به عنوان مثال اصل توحید به همان اندازه که یک اصل اعتقادى استبه همان اندازه یک اصل سیاسى است. عبادت پروردگار و تخصیص ستایش و اطاعتبه او طبعا مستلزم حریت، برابرى و پیوستگى سیاسى است». (16)
از اینجاست که گفتهاند: «الاسلام دین و دولة» یعنى اسلام در آن واحد، هم دین است و هم دولت. در احادیث متعدد آمده که دین از سیاست و دولت جدا ناشدنى است. در چنین معنائى است که گفتهاند: «دین و قدرت دو کودک همزادند» یا دین اصل و ریشه است و قدرت نگهبان آن است و هر چیزى که اصل نداشته باشد، درهم مىشکند و هر چیزى که نگهبان نداشته باشد، از بین مىرود.
به همین سبب است که به گفته «عبدالرحمن بدوى» «جنبه سیاسى شیعه... معلول طبیعى پیوند میان «دین» و «سیاست» در تمدن عرب و بهطور اخص در «اسلام» است چه این دو در اسلام توامانند و از یک منبع واحد سرچشمه مىگیرند». (17)
لیکن نفوذ تفکرات دینى و سیاسى غرب به جهان اسلام و اجراى نظامهاى سیاسى غرب در کشورهاى اسلامى باعثشده است که برخى از حقوقدانان و سیاستمداران نیز درباره دین و سیاست و تجزیه کامل آن دو از یکدیگر همان منطقى را بپذیرند که غربیها فلسفه سیاسى خود را روى آن بنا نهادهاند و لذا در نوشتههاى خود تلاش کردهاند که اسلام را از سیاست و جامعه جدا سازند و گفتهاند که اسلام یک مذهب روحى و فاقد قدرت رهبرى و ارائه برنامههاى اجرائى براى جامعه است و رسما خواستار جدائى دین از سیاستشدهاند.
دانشمند معروف غرب «لوتروب ستودارد» مىگوید:
«گروه شیاد و مغرض انتشار دادهاند که اروپا دین را از سیاست جدا دانسته و آن را سه طلاقه کرده است و مسلمانان بىاطلاع هم باور کرده دنیاى غرب چنین است، که اینها مىگویند و اگر شرق نیز بخواهد در تمدن و ترقى به پاى غرب برسد، باید این فکر را اعمال کنند و به کلى دین را از سیاست جدا کرده و خود را نسبتبه آن بىطرف بدانند». (18)
غافل از این که مفهوم دین در منطق اسلام غیر آن مفهومى است که در مسیحیت عنوان شده است و همچنین سیاست در ایدئولوژى غرب، با سیاست صحیح اسلامى تفاوت اساسى دارد، سیاست در غرب براى کسب قدرت بوده و ذاتا خبیث و ناپاک است. در صورتى که در اسلام چنین نیست. در اینجا مىتوان نتیجه گرفت که فکر «دین از سیاست جداستیا نه؟» یک فکر اسلامى نیست، بلکه این سخن از آنجا ناشى شده است که بعضیها عمل ناشیانه و عبث انجام داده و خواستهاند ضوابط باطل مسیحیت را با اسلام منطبق سازند و بدینوسیله تضادهاى دینى، علمى و سیاسى غربى را به اسلام سرایت دادهاند.
خوشبختانه برخى از اندیشمندان مسیحى نیز به این مطلب اعتراف دارند. دکتر «فترزجرالد» مىگوید: اسلام تنها دستورات اخلاقى نیست، بلکه یک برنامه کامل سیاسى است و علیرغم مسلمانان متجدد که مىگویند: «اسلام از سیاست جداست»، اسلام با سیاست صحیح ملازم مىباشد.
یکى دیگر از دانشمندان غرب به نام «کلودکاهن» دراین باره مىنویسد:
«پیامبر اسلام(ص)، دین و دولت را با هم توام نموده است. پس قوانین اجتماعى اسلام هم جزئى از شرع مبین و قانون دینى است واحترام به حقوق اجتماعى هم جزئى از اطاعت نسبتبه خدا مىباشد. پس وحى منزل پیامبر اسلام شامل دین و سیاست مىباشد.
به عبارت دیگر جامعه اسلامى ترکیبى است از دولت و دین و هیچیک از دیگرى جدا نیست». (19)
آرى اسلام از بدو ظهور ذاتا به صورت یک ایدئولوژى و نظام سیاسى نو و انقلابى پا به عرصه نهاد و لذا سیاستى که از ذات اسلام مىجوشد، روح اسلام است و جدا از اسلام نیست، اسلام علاوه بر این که در مجموع داراى بعد سیاسى نیرومندى است، اغلب احکام و تعالیم آن نیز از بعد سیاسى قوى برخوردار مىباشند.
پىنوشتها:
1) غرر و درر آمدى، ج3، ص 370 - شماره4793.
2) غرر و درر، ج4، ص136.
3) غرر و درر، ج4، ص 54 -5266.
4) حکمت اسلام، ص39.
5) غرر و درر، ج3، ص 385 - شماره 4821.
6) غرر و درر، ج3، ص 385 - شماره 4820.
7) غرر و درر آمدى، ج2، ص 384 - شماره 4818.
8) غرر و درر، ج5، ص -294 شماره 8438.
9) غرر و درر، ج4، ص423.
10) غرر و درر، ج3، ص103.
11) غرر و درر ، ج5، ص 211.
12) مجموعه آثار، ج31، ص 520 و 521.
13) المنار، ج8، ص 894.
14) به نقل دیباچهاى بر رهبرى، ص 395.
15) اسلام دین و امت، لوئى گارده، ترجمه مهدى مشایخى، ص 291.
16) فلسفه سیاسى اسلام، دکتر ابوالفضل عزتى، ص 40.
17) سلمان پاک، لوئى ماسینون، مقدمه عبدالرحمن بدوى، ترجمه فارسى، ص 35.
18) عالم نو اسلام، ص356.
19) وحدت و تنوع تمدن اسلامى، ص213.