آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

على(ع) بهترین سیاستها را «عدالت‏» معرفى کرده و فرموده است:
«خیرالسیاسات العدل‏». (1) «بهترین سیاستها، عدالت است‏».
و در جاى دیگر حسن و زیبائى سیاست را «عدالت و عفو» دانسته و فرموده است:«جمال السیاسة العدل فى الامرة و العفو مع القدرة‏». (2) «زیبائى و حسن سیاست عدالت کردن در حکومت و عفو و گذشت‏با قدرت است‏».
امام(ع) سیاستى را که از عدل ناشى مى‏شود، در سه چیز مى‏داند و مى‏فرماید:
«سیاسة‏العدل ثلاثة: لین فى حزم، و استقصاء فى عدل و افضال فى قصد». (3)
1 - نرمى کردن و درشتى ننمودن با مردم است.
2 - در دادگرى و احقاق حقوق مردم کار را به نهایت رسانیدن.
3 - احسان کند با مردم در میانه‏روى که به اسراف نرسد».
همچنین رفق و مدارا و بردبارى در عالم سیاست آنچنان لازم و ضرورى است که امام(ع) از آن به عنوان «سر» تعبیر آورده است: «راس السیاسة استعمال الرفق‏» (4) «سر و عنوان سیاست مدارا کردن است‏».
در جاى دیگر مى‏فرماید: «الحلم راس السیاسة‏». (5)
امام(ع) نیکوئى تدبیر و دورى از اسراف را از نیکوئى سیاست مى‏داند، آنجا که مى‏فرماید: «حسن التدبیر و تجنب التبذیر من حسن السیاسة‏» (6) «نیکوئى و تدبیر دورى گزیدن از اسراف; از نیکوئى سیاست است‏».
و نیکوئى سیاست پایندگى ریاست را تضمین مى‏کند چنان که مى‏فرماید: «حسن السیاسة قوام‏الرعیة‏». (7) «نیکوئى سیاست‏برپاى دارنده رعیت است‏». یعنى اگر سیاست‏حاکمى نیکو باشد، رعیت را از تفرق و پراکندگى باز مى‏دارد در نتیجه ریاستش پاینده مى‏گردد.«من حسنت‏سیاسته دامت ریاسته‏». (8)
و نیز فرموده: «فضیلة‏الریاسة حسن السیاسة‏». (9) «فضیلت و افزونى مرتبه ریاست در نیکوئى سیاست است‏» همچنانکه آفت رهبران و حاکمان نیز ضعف و سستى «سیاست‏» مى‏باشد. «آفة الزعماء ضعف السیاسة‏». (10)
امیرمؤمنان على(ع) در پایان، اطاعت آن حاکمى را واجب مى‏داند که داراى حسن سیاست‏باشد و مى‏فرماید: «من حسنت‏سیاسته وجبت طاعته‏». (11) «هرکه سیاست او نیکو باشد، اطاعت و فرمانبردارى او واجب مى‏شود».
از نظر اسلام سیاست‏بر دو نوع است:
1 - سیاستى که براساس حق و عدالت پى‏ریزى شده باشد.
2 - سیاستى که بر پایه ظلم و ستم بنا شده و وسیله اغفال و فریب و اسباب اختلاف انداختن و حکومت کردن براى بهره‏کشى از انسانهاست.
اسلام نوع دوم را سیاست فاسد و غلط مى‏داند و از بدو ظهور، با این نوع سیاست‏به مبارزه پرداخته است و طرفداران چنین سیاستى در جهان سیاستمداران ضد بشر هستند که به خاطر سود شخصى و منافع حزب و گروهشان، دست‏اندرکار عقب مانده نگهداشتن و بهره‏کشى‏هاى رنگارنگ از مردم و ملتها مى‏باشند.
از نظر اسلام، سیاست صحیح، سیاست‏به معنى اول است و آن، در متن اسلام قرار دارد و از هر لحاظ مورد تایید اسلام مى‏باشد و این که پیامبر گرامى اسلام(ص) و ائمه هدى: در منابع دینى «سیاستمدار» معرفى شده‏اند، سیاست‏به این معنى است.
«کمیت‏» شاعر معروف اهل بیت(ع) درباره «سیاست ائمه‏» چنین مى‏گوید:
ساسة لا کمن یرى رعیة النا س سواء و رعیة الانعام لا کعبد الملیک و لا کولید او سلیمان بعد او کهشام مصیب على الاعواد یوم رکوبها
بما قال، مخطئ حین ینزل «ائمه سیاستمدار هستند ولى سیاستشان این نیست که خدمتگزاران ملت را با چوپانان همردیف کنند، سیاست آنان همانند سیاست عبدالملک و ولید و سلیمان و یا هشام نیست، هنگامى که بالاى چوبها مى‏روند دستور درست مى‏دهند ولى چون پائین مى‏آیند، خطاکارند».
آرى پیامبر اکرم(ص) و ائمه هدى: سیاستمدارانى بودند حقیقت‏خواه، انساندوست و عدالت‏گستر که به خاطر احیاى ارزشهاى معنوى و نشر تعالیم اخلاقى و انسانى و ایجاد عدالت اجتماعى، حتى جانهاى خود را نیز در این راه فدا کردند.
پس همانطورى که پیامبر اکرم(ص) خود از هر لحاظ «اسوه‏» و «سرمشق‏» بود، همچنانکه خود ابتداء نماز مى‏خواند و به دیگران مى‏گفت: نماز خود را آن‏طورى که من مى‏خوانم، بخوانید: «صلوا کما رایتمونى اصلى‏» خود حکومت و نظام سیاسى اسلامى را نیز معرفى و تاسیس نمود و از مسلمانان خواست تا از وى در این مورد تبعیت نمایند.
بنابراین، نمونه عملى و سرمشق همه‏جانبه در نظام سیاسى اسلام، حکومت ده‏ساله پیامبر اکرم(ص) در مدینه و خلافت پنج‏ساله پرماجراى على(ع) در کوفه و خلافت کوتاه امام حسن مجتبى(ع) مى‏باشد و تردیدى نیست که مقیاس صحیح، براى سنجش صحت و فساد هر سیاستى از نظر اسلام، کتاب خدا و سیره و روش عملى پیامبر خدا و ائمه هدى: است.
چنانکه مرحوم شیخ محمد حسین کاشف‏الغطاء روحانى بزرگ و مرجع عالیقدر و شرافتمند زمان خود وقتى از او از «سیاست‏» پرسیدند، در جواب گفت: «اگر معنى سیاست‏خیرخواهى و خدمت و راهنمائى و جلوگیرى از فساد و خیانت و نصیحت زمامداران و توده مردم و برحذر داشتن آنان از گرفتار شدن در زنجیر استعمار و بندگى و جلوگیرى از افکندن دامها و غلها بر گردن ملتها و کشورهاست، اگر معنى سیاست این است. آرى ما تا فرق سرمان در آن غرقیم و این از واجبات است، خودم را در پیشگاه خدا و وجدان مسؤول مى‏بینم این هدف بزرگ و پیشوایى مهم و خلافت‏خدایى است (یا داوود انا جعلناک خلیفة فى الارض فاحکم بین الناس بالحق). (12) «اى داود تو را جانشین خود در زمین قرار دادیم پس در بین مردم به حق حکومت کن‏».
در یکى از زیارتنامه‏هاى ائمه: است که «انتم ساسة‏العباد و ارکان البلاد»«شما سیاستمداران خلق و ارکان مملکت هستید».
مرحوم کاشف الغطاء مى‏گوید: سیاست، سیاست پیغمبر و ائمه است. سیاستى که از هرگونه هوى و هوس و طمع و آلودگى پاک است. (و لا تتبع الهوى فیضلک عن سبیل‏الله).
سپس وى به قسم دوم سیاست، که از نظر اسلام محکوم و مردود است، اشاره مى‏کند و مى‏گوید:
«اگر معنى سیاست ایجاد فتنه و اغتشاش و برادرکشى است تا به حکومت‏برسند و بر تخت‏هاى نرم تکیه زنند، وحشیانه و خشونت‏آمیز نسبت‏به ملت رفتار کنند و براى تامین منافع شخصى از قدرت و نفوذ خویش سوء استفاده نمایند و براى اجنبى دلالى کنند تا -ولو با ریختن خونها باشد- آنها را بر ملت و مملکت‏خویش مسلط سازند. اگر سیاست این است من از آن به خداى دانا و شنوا پناه مى‏برم (نعوذ بالله من الشیطان الرجیم اللعین‏».
البته در دنیاى امروز «سیاست‏» مترادف با فریبکارى و زمینه‏چینى و نفاق‏انگیزى و دشمنى با دین و دانش و فکر بشرى است از اینجاست که شیخ محمد عبده در پایان عمر خود دست از سیاست کشید و از هرگونه تلاش سیاسى پرهیز نمود و درباره «سیاست‏» که خالى از طنز مذهبى نیست، چنین گفت:
«اعوذ بالله من السیاسة و من لفظ السیاسة و من معنى السیاسة و من کل حرف یلفظ من کلمة‏السیاسة و من کل خیال یخطر ببالى من السیاسة و من کل ارض تذکر فیها السیاسة و من کل شخص یتکلم او یتعلم او یفعل فى السیاسة و من ساس، یسوس و سائس و مسوس‏». (13)
تفکیک ناپذیرى دین از سیاست
در آغاز، مسیحیت تعلیم مى‏داد: «مال خدا را به خدا، و مال قیصر را به قیصر واگذارید» یعنى سیاست را از دین جدا سازید! لیکن تجربه عملى متجاوز از نوزده قرن جهان مسیحیت، همکارى و پیکار مداوم مسیحیت و سیاست، و دولت و کلیسا با یکدیگر بدانجا کشیده است که اندیشمندان مسیحیت دریابند که عملا امکان ندارد دین از سیاست جدا باشد. زیرا نظامى که خواهان رهبرى بشر و بهبود روابط انسانها با یکدیگر است، هیچ‏گاه نمى‏تواند با «سیاست‏» یعنى با نظام دیگرى که کم و بیش همین ادعا را دارد برخورد نکند و راهى کاملا مستقل از آن، براى خود بجوید.
روى این اصل عقیده «تفکیک دین از سیاست‏» که سالها شعار مسیحیت‏بوده، از طرف دانشمندان مسیحى مورد اعتراض قرار گرفته است در کتابى که براى تهیه زمینه بحث مشترک، اندیشمندان مسیحى در «کنگره جهانى کلیساها» در سال‏1966 میلادى به وسیله 24 تن کارشناس تدوین شده است «دآل بورنوز» رئیس شوراى جهانى کلیساها، هنگام بحث درباره «التهاب آرمانى‏» از «تفکیک ناپذیرى دین از سیاست‏» چنین یاد مى‏کند:
«این مراحل بحرانى، نمى‏تواند با بذل مساعى، براى حل مساله آزادى مذهبى به کمک تفکیک اغراق‏آمیز عناصر «دنیائى‏» و «مذهبى‏» از یکدیگر در جامعه انسانى، اجتناب ورزید، زیرا یک چنین تفکیکى با واقعیت جهان کنونى هماهنگى ندارد اگر ما این اصل را بپذیریم -همچنانکه پذیرفته‏ایم- که بینش مذهبى در حیات اجتماعى نفوذ مى‏کند، آنگاه دیگر غیر ممکن خواهد گشت که دین را از نظام زندگى مدنى جدا کنیم و آنان را در مرز عدم ارتباط با یکدیگر قرار دهیم‏». (14)
همچنین «لوئى گارده‏» اسلام‏شناس معروف، آنجا که سخن «شیخ مراغى‏» را نقل مى‏کند که: شیخ مراغى (رئیس اسبق دانشگاه الازهر مصر) مى‏گفت:
«و اما در موضوع اصل مشهور: «آنچه به خدا تعلق دارد به خدا و آنچه به قیصر است، به قیصر بدهید( کلام عیسى مسیح) در اسلام مفهوم ندارد».
سپس خود اظهار مى‏دارد که: «اکثر مراجع اسلامى، این جدائى را به منزله تفکیک پاک و ساده دو نظام دانسته‏اند بدون هیچ‏گونه ارتباطى بینشان باشد و چنین نتیجه مى‏گیرند (البته مایه تعجب است) که مسیحیان معتقد مى‏توانند به نام اصول مندرج در انجیل جامعه‏اى را بپذیرند که به خداوند متعلق نباشد».
سرانجام از این که سخن عیسى بد فهمیده شده و بدجورى تعبیر شده است، تاسف مى‏خورد و مى‏گوید: در جواب گوئیم راست است که باید آنچه را که به قیصر تعلق دارد به وى داد، اما خود قیصر نیز متعلق به خداست کما این که موضوع به همین قرار در حکمت الهى مسیحیت‏به صراحت تذکر داده شده است. پس موضوع جدا ساختن در بین نیست، بلکه مشخص ساختن و تحت تبعیت درآوردن دو نظام است که هر یک در سطح خود داراى اختیارى است‏بدون انکه غیر قابل ارتباط باشد». (15)
بدین ترتیب، عدم امکان تفکیک دین از سیاست و رهبرى دینى از رهبرى سیاسى و عدم دخالت این دو در یکدیگر، به ویژه تا زمانى که بینش مذهبى در حیات اجتماعى مردم نفوذ دارد، مورد قبول رهبران اندیشمند مسیحى است.
وحدت دین و سیاست در اسلام
مفهوم «دین‏» در اسلام با مفهوم آن در مسیحیت فرق دارد، دین در مسیحیت‏یک امر معنوى و فردى است که تنها به جنبه‏هاى معنوى و مذهبى توجه دارد و تنها یک نظام روحانى و عبادى است و لذا مسیحیان در صدر مسیحیت‏به صورت جوامع خارج از نظام سیاسى بسر مى‏بردند و زندگى متناسب با صومعه را داشتند و کاملا از تشکیلات سیاسى محروم بودند و پس از گسترش مسیحیت نیز اصل «جدائى دین از سیاست‏» و کلیسا و حکومت‏به تجزیه مسیحیت و حکومت انجامید.
ولى دین به‏طور کلى در اسلام یک نظام کامل زندگى مادى و معنوى و فردى و اجتماعى است. اسلام که تسلیم کامل در برابر خالق است، طبیعت‏بشر است و طبیعت‏بشر یک موضوع جامع و مجموع احتیاجات طبیعى و مادى و معنوى فرد و اجتماع است‏با این ترتیب سیاست جزئى از زندگى فرد در جامعه است و زندگى همه‏جانبه(مادى و معنوى، فردى و اجتماعى) انسان موضوع دین است و این حقیقت اسلام است.
اسلام به عنوان آرمان و نظام حاکم دعوى جامعیت و کمال دارد و یک سلسله تشریفات عبادى و دستورات اخلاقى نیست، بلکه یک نظام اقتصادى و یک سیستم اجتماعى و یک قانون مدنى و جزائى بین‏المللى است و شامل مقررات و قانونى است که همه شؤون زندگى را فرا گرفته است.
حقیقت آن است قدرت سیاسى و سیاست، همواره در جوامع مسلمانان جزء لایتجزى حیات اجتماعى بوده است و سیاست در متن اسلام قرار دارد نه در خارج آن، در حقیقت فلسفه سیاسى اسلام در متن فلسفه اعتقادى اسلام قرار دارد و نه تنها جزئى از آن است، بلکه خود آن است. اسلام از بدو ظهور یک جامعه منظم و داراى تشکیلات قدرت و ایدئولوژى سیاسى بود. پیامبر اکرم(ص) بلافاصله پس از ورود به مدینه حکومت اسلامى را پى ریزى کرد و با نظامهاى سیاسى فاسد به مبارزه پرداخت.
یکى از دانشمندان معاصر کشور خودمان مى‏نویسد: «سیاست در اسلام حتى جداى از اصول اعتقادى اسلام نیست. این دو چیز نیست در اسلام، بلکه بر حسب آن که چگونه به اصول اعتقادى، بنگریم آنها را سیاسى مى‏یابیم به عنوان مثال اصل توحید به همان اندازه که یک اصل اعتقادى است‏به همان اندازه یک اصل سیاسى است. عبادت پروردگار و تخصیص ستایش و اطاعت‏به او طبعا مستلزم حریت، برابرى و پیوستگى سیاسى است‏». (16)
از این‏جاست که گفته‏اند: «الاسلام دین و دولة‏» یعنى اسلام در آن واحد، هم دین است و هم دولت. در احادیث متعدد آمده که دین از سیاست و دولت جدا ناشدنى است. در چنین معنائى است که گفته‏اند: «دین و قدرت دو کودک همزادند» یا دین اصل و ریشه است و قدرت نگهبان آن است و هر چیزى که اصل نداشته باشد، درهم مى‏شکند و هر چیزى که نگهبان نداشته باشد، از بین مى‏رود.
به همین سبب است که به گفته «عبدالرحمن بدوى‏» «جنبه سیاسى شیعه... معلول طبیعى پیوند میان «دین‏» و «سیاست‏» در تمدن عرب و به‏طور اخص در «اسلام‏» است چه این دو در اسلام توامانند و از یک منبع واحد سرچشمه مى‏گیرند». (17)
لیکن نفوذ تفکرات دینى و سیاسى غرب به جهان اسلام و اجراى نظامهاى سیاسى غرب در کشورهاى اسلامى باعث‏شده است که برخى از حقوقدانان و سیاستمداران نیز درباره دین و سیاست و تجزیه کامل آن دو از یکدیگر همان منطقى را بپذیرند که غربیها فلسفه سیاسى خود را روى آن بنا نهاده‏اند و لذا در نوشته‏هاى خود تلاش کرده‏اند که اسلام را از سیاست و جامعه جدا سازند و گفته‏اند که اسلام یک مذهب روحى و فاقد قدرت رهبرى و ارائه برنامه‏هاى اجرائى براى جامعه است و رسما خواستار جدائى دین از سیاست‏شده‏اند.
دانشمند معروف غرب «لوتروب ستودارد» مى‏گوید:
«گروه شیاد و مغرض انتشار داده‏اند که اروپا دین را از سیاست جدا دانسته و آن را سه طلاقه کرده است و مسلمانان بى‏اطلاع هم باور کرده دنیاى غرب چنین است، که اینها مى‏گویند و اگر شرق نیز بخواهد در تمدن و ترقى به پاى غرب برسد، باید این فکر را اعمال کنند و به کلى دین را از سیاست جدا کرده و خود را نسبت‏به آن بى‏طرف بدانند». (18)
غافل از این که مفهوم دین در منطق اسلام غیر آن مفهومى است که در مسیحیت عنوان شده است و همچنین سیاست در ایدئولوژى غرب، با سیاست صحیح اسلامى تفاوت اساسى دارد، سیاست در غرب براى کسب قدرت بوده و ذاتا خبیث و ناپاک است. در صورتى که در اسلام چنین نیست. در اینجا مى‏توان نتیجه گرفت که فکر «دین از سیاست جداست‏یا نه؟» یک فکر اسلامى نیست، بلکه این سخن از آن‏جا ناشى شده است که بعضیها عمل ناشیانه و عبث انجام داده و خواسته‏اند ضوابط باطل مسیحیت را با اسلام منطبق سازند و بدینوسیله تضادهاى دینى، علمى و سیاسى غربى را به اسلام سرایت داده‏اند.
خوشبختانه برخى از اندیشمندان مسیحى نیز به این مطلب اعتراف دارند. دکتر «فترزجرالد» مى‏گوید: اسلام تنها دستورات اخلاقى نیست، بلکه یک برنامه کامل سیاسى است و علیرغم مسلمانان متجدد که مى‏گویند: «اسلام از سیاست جداست‏»، اسلام با سیاست صحیح ملازم مى‏باشد.
یکى دیگر از دانشمندان غرب به نام «کلودکاهن‏» دراین باره مى‏نویسد:
«پیامبر اسلام(ص)، دین و دولت را با هم توام نموده است. پس قوانین اجتماعى اسلام هم جزئى از شرع مبین و قانون دینى است واحترام به حقوق اجتماعى هم جزئى از اطاعت نسبت‏به خدا مى‏باشد. پس وحى منزل پیامبر اسلام شامل دین و سیاست مى‏باشد.
به عبارت دیگر جامعه اسلامى ترکیبى است از دولت و دین و هیچ‏یک از دیگرى جدا نیست‏». (19)
آرى اسلام از بدو ظهور ذاتا به صورت یک ایدئولوژى و نظام سیاسى نو و انقلابى پا به عرصه نهاد و لذا سیاستى که از ذات اسلام مى‏جوشد، روح اسلام است و جدا از اسلام نیست، اسلام علاوه بر این که در مجموع داراى بعد سیاسى نیرومندى است، اغلب احکام و تعالیم آن نیز از بعد سیاسى قوى برخوردار مى‏باشند.
پى‏نوشتها:
1) غرر و درر آمدى، ج‏3، ص 370 - شماره‏4793.
2) غرر و درر، ج‏4، ص‏136.
3) غرر و درر، ج‏4، ص 54 -5266.
4) حکمت اسلام، ص‏39.
5) غرر و درر، ج‏3، ص 385 - شماره 4821.
6) غرر و درر، ج‏3، ص 385 - شماره 4820.
7) غرر و درر آمدى، ج‏2، ص 384 - شماره 4818.
8) غرر و درر، ج‏5، ص -294 شماره 8438.
9) غرر و درر، ج‏4، ص‏423.
10) غرر و درر، ج‏3، ص‏103.
11) غرر و درر ، ج‏5، ص 211.
12) مجموعه آثار، ج‏31، ص 520 و 521.
13) المنار، ج‏8، ص 894.
14) به نقل دیباچه‏اى بر رهبرى، ص 395.
15) اسلام دین و امت، لوئى گارده، ترجمه مهدى مشایخى، ص 291.
16) فلسفه سیاسى اسلام، دکتر ابوالفضل عزتى، ص 40.
17) سلمان پاک، لوئى ماسینون، مقدمه عبدالرحمن بدوى، ترجمه فارسى، ص 35.
18) عالم نو اسلام، ص‏356.
19) وحدت و تنوع تمدن اسلامى، ص‏213.

تبلیغات