شعری و شرحی:اشتهای مقدس
آرشیو
چکیده
متن
وقتی برادههای آهن را میبینیم که بیاختیار بهسوی آهنربا کشیده میشوند، چندان تعجب نمیکنیم؛ زیرا دنیا پر از چنین کششها و جاذبههایی است که انسان را نیز بهسوی خود میکشد. اگر برادههای آهن، مجذوب آهنربا میشوند و پای در مسیری میگذارند که آنها را به مقصدی معلوم میکشاند، آدمیان نیز گاه چنان در مغناطیس جاذبههای گوناگون قرار میگیرند که سرنوشتی نامعلوم برای آنان رقم میزند. ما همیشه در پی آب گوارایی برای فرونشاندن عطش خود هستیم؛ همواره جویای نام و نانیم تا هم رنج گرسنگی خود را پایان دهیم و هم انگشت اشاره مردم را بهسوی خود دراز ببینیم.
آدمی، در زندانی بهسر میبرد که دیوارهای آن را از شیرینیها و زیباییها ساختهاند. آری؛ ما در زندانِ کامجوییهای خود هستیم و چنان به این زندگی چرب و شیرین دل بستهایم که تصوّر شیرینیهای برتر و زیباییهای دیگر به دام خیال ما نمیآید؛ اما آنکه ما را آفریده است، به هزار و یک بیان و به صد گونه زبان، ما را نهیب میزند و هشدار میدهد که همه شیرینیهای عالم را در شکر و همه زیباییهای هستی را در قمر، ننهاده است.
ای دوست! شکر بهتر یا آن که شکر سازد خـوبـی قـمـربهتـریـا آن کـه قـمـر سازد
بـگـذار شـکـرهـا را بـگــذار قـمـرهـا ر او چـیـز دگـر دانـد او چـیـز دگـر سـازد
اگر نمیتوانیم در مقابل هر کامجویی و هر شهد و شکری، سر تسلیم فرود نیاوریم، علّتی جز آن ندارد که از شهد و شکرهای دیگر بیخبریم. به تشنگانی میمانیم که به گودالی از آبِ تیره و گلآلود رسیدهاند. همانجا زانو میزنیم و سر و روی خود را در آن آبِ ناگوار فرو میبریم و چنان مینوشیم که گویی آبی گواراتر از این نیست و جهان، خالی از هر گونه زلالی و گوارایی است. یک دم با خود نمیاندیشیم که اگر از این تیره آبِ گلآلود بگذریم و گامی چند به آن سوتر بسپاریم، چشمهای است که آب آن به زلالی اشک فرشتگان است و خنکای آن هر مردهای را جان میبخشد.
هر شیرینی که در دسترس ما میگذارند، بیمحابا میخوریم و در کام خود میریزیم! غافل از آنکه این شیرینیهای اندک، اشتهای مقدس ما را برای خوردن طعامی که در مطبخ سعادت ابدی آماده کردهاند، کور میکند. آنانکه همچون مگس، بر سر هر قندی مینشینند، فراموش کردهاند که خداوند، کامِ آنان را ساخته است برای شهدی دیگری و شکری شیرینتر از هر قند و نباتی؛ اما افسوس و دریغ که وقتی قند و عسلِ باغ دنیا را در کام خود میریزیم، دیگر نه برای سفره عاقبت اشتهایی داریم و نه برای شهد و شکرِ سعادت.
نظامی گنجوی، شاعر بزرگ قرن ششم و هفتم هجری قمری، در کتاب مخزن الاسرار، این حقیقتِ ناب را چندین بار در گوش ما خوانده است و یکبار با صدایی رسا و دلسوزانه فریاد برآورده است:
هر چه در این پرده نشانت دهند گـر نستـانی بِـه از آنـت دهـنـد1
یعنی؛ فریب شیرینیها و زیباییهایی که هر روز و هر لحظه در پیش چشم و دل تو میآرند، نخور. به هر دست که یکی از آنها را کنار زنی، با دستی دیگر بهتر از آن را نزدت میآورند و اگر آن را نیز نپذیری، باز بهتر و بهتر. در نگون بختی و بیهمتی آدمی، همینبس که نخستین شیرینی و زیبایی که در دسترس او میگذارند، استقبال میکند و هیچ نمیاندیشد که زیباتر و شیرینتر از این، انتظار او را میکشد؛ اما آن که شیرینی نقد را میستاند و زیبایی حاضر را میپرستد، هرگز دهان به قندجاوید،شیرین نمیکند و حاشا که چشم به زیباترین جمالِ دلربایانِ بیعیب و نقص بگشاید. آری:
هر چه در این پرده نشانت دهند گــر نستـانی بــِه از آنـت دهند
این سخنِ نظامی و مشابه آن، آب از آیات قرآن میخورند؛ از جمله آنچه در سوره قصص، آیه 60 و 61 آمده است:
«وما أوتیتم من شیءٍ فمتاع الحیوة الدّنیا و زینتها و ما عنداللّه خیر و أبقی أفلا تعقلون. أفمن وعدناه وعداً حسناً فهو لاقیه کمن متّعناه متاع الحیوة الدّنیا ثمّ هو یوم القیامة من المحضرین؛
و آنچه به شما داده میشود، بهره زندگانی دنیا و پیرایه آن است، و آنچه نزد خداوند است بهتر و پایدارتر است. آیا اندیشه نمیکنید؟ آیا کسی که به او وعدهای نیکو دادهایم و او دریابنده آن است، مانند کسی است که به بهره زندگانی دنیا بهرهمندش ساختهایم، سپس در روز قیامت از حاضر شدگان [در صحنه عذاب] است؟»
در تاریخ انسان و اسلام، بسیار بودهاند کسانی که از آنچه در زندگانی روزمره نصیبشان شد، درگذشتند و خیر برتر را انتظار کشیدند. تاریخ و اجتماع ما، مملوّ از کسانی است که در مقابل شیرینیهای روزگار و زیباییهای نقد، به زانو درنیامدند و هماره به خود نهیب زدند که برتر و بهتر از آنچه اکنون نقد مینماید، انتظار آنان را میکشد. همچنین هر یک از ما، هر روز و هر ساعت در آزمونی سخت و شگفت شرکت میکند. در این آزمونهای سخت، طبقهایی از خوردنیها و نوشیدنیهای رنگانگ پیشکش میکنند و هر دستی که به سوی این طبقها دراز میشود، بازنمیگردد مگر آنکه با خود، محرومیت از سرچشمه همه شیرینیها و زیباییها را میآورد. پس، آنچه در این پرده، نشانمان میدهند، آزمونی است برای آنکه اشتهای ما را بسنجند: آیا به تکه نانی و گودال گندابی رضایت میدهیم یا چشم و دل خود را نگه داشتهایم برای مهرویان بُستانِ خدا.
آن خـیـالاتی کـه دام اولیـاست عکس مهرویان بستان خداست
خداوند بزرگ و مهربان، در آیاتی که در بالا آمد و دهها آیه دیگر، سخن از سفره رنگینی میگوید که برای آفریدگان خود مهیا کرده است. این خوانِ نعمت، بسی خوشتر و کام بخشتر از سفرههای رنگارنگی است که ما در دنیا برای خود پهن کردهایم و همچون کندوهای زنبور، بینیش، نوشی نمیدهند. از چنین آیاتی، برمیآید که خداوند، شیرینیها و زیباییهای واقعی و بیشماری را برای ما آماده کرده و صدای عام داده است. شرطِ ورود به این سرای خوشبختی و برخورداری از نعمتهای بیحدّ و حصر آن، خودداری از شیرینیهایی است که بهواقع تلخ هستند.
چـند گویم من تـو را کین انگبین زهر قتّال است از آن دوری گزین
انگبینهایی که ما هر روز به کام و حلق خود میریزیم، در حقیقت خود تلخکامیهایی هستند که همچون زهر، قتّالاند. آیا در مقابل این جاذبههای دروغین، همچنان راه تسلیم را خواهیم پیمود و همچون آن روستایی ـدر قصه مثنوی ـ بر پشت شیر دست خواهیم کشید، به این گمان که گاوِ شیرده و مفید است:
مولوی در مثنوی حکایت گاوی را نقل میکند که شیر، آن را خورد و برجای آن نشست. صاحب گاو برای تیمار و نوازش گاوش به آخور آمد؛ اما ندانست که گاوِ او را شیر خورده و در جای آن نشسته است. روستایی سادهدل به این گمان که نزد گاو خود آمده است، آنجا نشست و دستِ مهر بر پشت و پهلوی شیر کشید. آنگاه شیر به زبان حال گفت: اگر این بیچاره میدانست که دست بر پشت چه حیوان درندهای میکشد، روح از کالبدش بیرون میشد:
روسـتــایــی گــاو در آخُــر ببست شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
روسـتـایـی شـد درآخـُر سـوی گـاو گـاو را می جُست شـب آن کنجـکاو
دسـت مـیمـالید بــراعضـای شیـر پشـت و پهلـو، گـاه بـالا گـاه زیــر
گفت شیـر ار روشـنـیافـزون شـدی زهـرهاش بدریدی و دل خـون شـدی
ایـن چـنین گـستـاخ زان مـیخـاردم کـو دریـن شـب گـاو مـیپـنـداردم2
مولوی، از این رهگذر و به مدد این قصه کوتاه، به ما میفهماند: بسیاری از آنچه نزد من دوستداشتنی و دلخواه است، گرگان و شیران درندهای هستند که ما از واقعیت آنها بیخبریم. بدین نباید در مقابل هر شیرینی دهان گشود و در برابر هر زیبایی، زانوی تسلیم زد و عشق ورزید. بسا دوستداشتنیهایی که همچون زهر قتال است و همچون شیر درنده؛ اما ما از سر بیخبری و نادانی، آنها را دوست میداریم و همه عمر خود را در راه وصال آنها به هدر میدهیم.
چاره آن است که اشتهای خود را با خوردن هر تکه نانی، کور نکنیم و نور چشم خود را در پای هرعجوزه زیبانمایی به خاک نیفکنیم؛ زیرا:
هر چه در این پرده نشانت دهند گــر نپسندی بـِه ازآنـت دهند3
1. نظامی گنجوی، مخزن الاسرار، تصحیح مرحوم دستگردی، ص 44.
2. مثنوی، دفتر دوم، ابیات 503 تا 507.
3. مخزن الاسرار، ص 44.
آدمی، در زندانی بهسر میبرد که دیوارهای آن را از شیرینیها و زیباییها ساختهاند. آری؛ ما در زندانِ کامجوییهای خود هستیم و چنان به این زندگی چرب و شیرین دل بستهایم که تصوّر شیرینیهای برتر و زیباییهای دیگر به دام خیال ما نمیآید؛ اما آنکه ما را آفریده است، به هزار و یک بیان و به صد گونه زبان، ما را نهیب میزند و هشدار میدهد که همه شیرینیهای عالم را در شکر و همه زیباییهای هستی را در قمر، ننهاده است.
ای دوست! شکر بهتر یا آن که شکر سازد خـوبـی قـمـربهتـریـا آن کـه قـمـر سازد
بـگـذار شـکـرهـا را بـگــذار قـمـرهـا ر او چـیـز دگـر دانـد او چـیـز دگـر سـازد
اگر نمیتوانیم در مقابل هر کامجویی و هر شهد و شکری، سر تسلیم فرود نیاوریم، علّتی جز آن ندارد که از شهد و شکرهای دیگر بیخبریم. به تشنگانی میمانیم که به گودالی از آبِ تیره و گلآلود رسیدهاند. همانجا زانو میزنیم و سر و روی خود را در آن آبِ ناگوار فرو میبریم و چنان مینوشیم که گویی آبی گواراتر از این نیست و جهان، خالی از هر گونه زلالی و گوارایی است. یک دم با خود نمیاندیشیم که اگر از این تیره آبِ گلآلود بگذریم و گامی چند به آن سوتر بسپاریم، چشمهای است که آب آن به زلالی اشک فرشتگان است و خنکای آن هر مردهای را جان میبخشد.
هر شیرینی که در دسترس ما میگذارند، بیمحابا میخوریم و در کام خود میریزیم! غافل از آنکه این شیرینیهای اندک، اشتهای مقدس ما را برای خوردن طعامی که در مطبخ سعادت ابدی آماده کردهاند، کور میکند. آنانکه همچون مگس، بر سر هر قندی مینشینند، فراموش کردهاند که خداوند، کامِ آنان را ساخته است برای شهدی دیگری و شکری شیرینتر از هر قند و نباتی؛ اما افسوس و دریغ که وقتی قند و عسلِ باغ دنیا را در کام خود میریزیم، دیگر نه برای سفره عاقبت اشتهایی داریم و نه برای شهد و شکرِ سعادت.
نظامی گنجوی، شاعر بزرگ قرن ششم و هفتم هجری قمری، در کتاب مخزن الاسرار، این حقیقتِ ناب را چندین بار در گوش ما خوانده است و یکبار با صدایی رسا و دلسوزانه فریاد برآورده است:
هر چه در این پرده نشانت دهند گـر نستـانی بِـه از آنـت دهـنـد1
یعنی؛ فریب شیرینیها و زیباییهایی که هر روز و هر لحظه در پیش چشم و دل تو میآرند، نخور. به هر دست که یکی از آنها را کنار زنی، با دستی دیگر بهتر از آن را نزدت میآورند و اگر آن را نیز نپذیری، باز بهتر و بهتر. در نگون بختی و بیهمتی آدمی، همینبس که نخستین شیرینی و زیبایی که در دسترس او میگذارند، استقبال میکند و هیچ نمیاندیشد که زیباتر و شیرینتر از این، انتظار او را میکشد؛ اما آن که شیرینی نقد را میستاند و زیبایی حاضر را میپرستد، هرگز دهان به قندجاوید،شیرین نمیکند و حاشا که چشم به زیباترین جمالِ دلربایانِ بیعیب و نقص بگشاید. آری:
هر چه در این پرده نشانت دهند گــر نستـانی بــِه از آنـت دهند
این سخنِ نظامی و مشابه آن، آب از آیات قرآن میخورند؛ از جمله آنچه در سوره قصص، آیه 60 و 61 آمده است:
«وما أوتیتم من شیءٍ فمتاع الحیوة الدّنیا و زینتها و ما عنداللّه خیر و أبقی أفلا تعقلون. أفمن وعدناه وعداً حسناً فهو لاقیه کمن متّعناه متاع الحیوة الدّنیا ثمّ هو یوم القیامة من المحضرین؛
و آنچه به شما داده میشود، بهره زندگانی دنیا و پیرایه آن است، و آنچه نزد خداوند است بهتر و پایدارتر است. آیا اندیشه نمیکنید؟ آیا کسی که به او وعدهای نیکو دادهایم و او دریابنده آن است، مانند کسی است که به بهره زندگانی دنیا بهرهمندش ساختهایم، سپس در روز قیامت از حاضر شدگان [در صحنه عذاب] است؟»
در تاریخ انسان و اسلام، بسیار بودهاند کسانی که از آنچه در زندگانی روزمره نصیبشان شد، درگذشتند و خیر برتر را انتظار کشیدند. تاریخ و اجتماع ما، مملوّ از کسانی است که در مقابل شیرینیهای روزگار و زیباییهای نقد، به زانو درنیامدند و هماره به خود نهیب زدند که برتر و بهتر از آنچه اکنون نقد مینماید، انتظار آنان را میکشد. همچنین هر یک از ما، هر روز و هر ساعت در آزمونی سخت و شگفت شرکت میکند. در این آزمونهای سخت، طبقهایی از خوردنیها و نوشیدنیهای رنگانگ پیشکش میکنند و هر دستی که به سوی این طبقها دراز میشود، بازنمیگردد مگر آنکه با خود، محرومیت از سرچشمه همه شیرینیها و زیباییها را میآورد. پس، آنچه در این پرده، نشانمان میدهند، آزمونی است برای آنکه اشتهای ما را بسنجند: آیا به تکه نانی و گودال گندابی رضایت میدهیم یا چشم و دل خود را نگه داشتهایم برای مهرویان بُستانِ خدا.
آن خـیـالاتی کـه دام اولیـاست عکس مهرویان بستان خداست
خداوند بزرگ و مهربان، در آیاتی که در بالا آمد و دهها آیه دیگر، سخن از سفره رنگینی میگوید که برای آفریدگان خود مهیا کرده است. این خوانِ نعمت، بسی خوشتر و کام بخشتر از سفرههای رنگارنگی است که ما در دنیا برای خود پهن کردهایم و همچون کندوهای زنبور، بینیش، نوشی نمیدهند. از چنین آیاتی، برمیآید که خداوند، شیرینیها و زیباییهای واقعی و بیشماری را برای ما آماده کرده و صدای عام داده است. شرطِ ورود به این سرای خوشبختی و برخورداری از نعمتهای بیحدّ و حصر آن، خودداری از شیرینیهایی است که بهواقع تلخ هستند.
چـند گویم من تـو را کین انگبین زهر قتّال است از آن دوری گزین
انگبینهایی که ما هر روز به کام و حلق خود میریزیم، در حقیقت خود تلخکامیهایی هستند که همچون زهر، قتّالاند. آیا در مقابل این جاذبههای دروغین، همچنان راه تسلیم را خواهیم پیمود و همچون آن روستایی ـدر قصه مثنوی ـ بر پشت شیر دست خواهیم کشید، به این گمان که گاوِ شیرده و مفید است:
مولوی در مثنوی حکایت گاوی را نقل میکند که شیر، آن را خورد و برجای آن نشست. صاحب گاو برای تیمار و نوازش گاوش به آخور آمد؛ اما ندانست که گاوِ او را شیر خورده و در جای آن نشسته است. روستایی سادهدل به این گمان که نزد گاو خود آمده است، آنجا نشست و دستِ مهر بر پشت و پهلوی شیر کشید. آنگاه شیر به زبان حال گفت: اگر این بیچاره میدانست که دست بر پشت چه حیوان درندهای میکشد، روح از کالبدش بیرون میشد:
روسـتــایــی گــاو در آخُــر ببست شیر گاوش خورد و بر جایش نشست
روسـتـایـی شـد درآخـُر سـوی گـاو گـاو را می جُست شـب آن کنجـکاو
دسـت مـیمـالید بــراعضـای شیـر پشـت و پهلـو، گـاه بـالا گـاه زیــر
گفت شیـر ار روشـنـیافـزون شـدی زهـرهاش بدریدی و دل خـون شـدی
ایـن چـنین گـستـاخ زان مـیخـاردم کـو دریـن شـب گـاو مـیپـنـداردم2
مولوی، از این رهگذر و به مدد این قصه کوتاه، به ما میفهماند: بسیاری از آنچه نزد من دوستداشتنی و دلخواه است، گرگان و شیران درندهای هستند که ما از واقعیت آنها بیخبریم. بدین نباید در مقابل هر شیرینی دهان گشود و در برابر هر زیبایی، زانوی تسلیم زد و عشق ورزید. بسا دوستداشتنیهایی که همچون زهر قتال است و همچون شیر درنده؛ اما ما از سر بیخبری و نادانی، آنها را دوست میداریم و همه عمر خود را در راه وصال آنها به هدر میدهیم.
چاره آن است که اشتهای خود را با خوردن هر تکه نانی، کور نکنیم و نور چشم خود را در پای هرعجوزه زیبانمایی به خاک نیفکنیم؛ زیرا:
هر چه در این پرده نشانت دهند گــر نپسندی بـِه ازآنـت دهند3
1. نظامی گنجوی، مخزن الاسرار، تصحیح مرحوم دستگردی، ص 44.
2. مثنوی، دفتر دوم، ابیات 503 تا 507.
3. مخزن الاسرار، ص 44.