این نوشتار تلاشی است برای نشان دادن این امر که چگونه نقد سوم کانت مستعد پاسخ گویی به پرسشی است که می توان آن را مسئله اساسی فیلسوف استعلایی نامید: چطور می توان قواعدی داشت که از یک سو دارای اعتبار کلی و ضروری باشد و از سوی دیگر با واقعیت های عملی زندگی انسانی سازگار باشد؟ می توان گفت کانت در نقد قوه داوری این مسئله را به این صورت مطرح می کند که چگونه می توان برای احکام زیبایی شناختی به کلیت و ضرورتی دست یافت که با کلیت و ضرورتِ عینیِ احکام طبیعی و اخلاقی متفاوت باشد. توانایی نقد سوم در حل این مسئله به استفاده کانت از مفهوم حس مشترک بازمی گردد. بنابراین در این نوشتار با تمرکز بر مفهوم حس مشترک نشان داده می شود که چگونه نقد سومِ کانت می تواند بستری مناسب برای حل مسئله یادشده فراهم کند، به طوری که پیامدهای آن در فلسفه هگل و رویکردهای ویتگنشتاین، به ویژه ویتگنشتاین متأخر نیز دنبال شود.