ارزیابی سیاست علی(ع) با توجه به معیارهای مکتبی
آرشیو
چکیده
متن
اگر ما سیاست على(ع) را با معیارهاى اسلامى ارزیابى کنیم، على امیرمؤمنان(ع) در صف اول سیاستمداران راستین جلوه خواهد نمود به شرط اینکه متوجه بوده باشیم که پیروزى در زندگى چند روزه و بستن دست و پاى زیردستان و ناتوانان غیر از پیروزى جاودانى بر تمامى مشاعر و دلهاى فرزندان آدمى است.
جریانى که بیشتر به خاطر آن امام(ع) را به ضعف شم سیاسى، متهم مىکنند، این است که وى پس از بیعت در آغاز خلافت تصمیم گرفت عاملان عثمان را معزول سازد و امتیازات اجتماعى و سیاسى آنان را سلب کند، بعضىها از راه مصلحتاندیشى سیاسى به او توصیه کردند که در این تصمیم تجدید نظر کنند و عمال سرشناس و با نفوذ را در مقام خود باقى بگذارد و در راس این توصیهگران «مغیرةبن شعبه» و «ابن عباس» قرار داشتند.
طبق اظهار نظر «ابن خلدون» استدلال مغیره این چنین بود: تا مردم بر بیعت وى اجتماع کنند، و اتفاق کلمه و اتحاد حفظ شود و آنگاه پس از بیعت هرچه مىخواهد بکند.
امام این پیشنهاد را نپذیرفت و بلافاصله دستور برکنارى آنان را صادر کرد، آیا این کار خلاف سیاستبود؟ مگر یکى از علل قتل عثمان، همین نبود که عمال و کارگزاران او فاسد بودند، مگر معاویه در راس این فاسدان و دینتباهان قرار نداشت؟ آیا على(ع) مىتوانستبدون عزل این عناصر فاسد بر حکومتى تسلط یابد که عناصر شورشى آن را شکل داده بودند؟!
مهمترین اعتراضى که على(ع) بارها بر عثمان و روش حکومت او داشت، ابقاى معاویه در حکومتشام بود، این انتقاد شدید را کرارا مردم از زبان امام شنیده بودند و اگر خود با معاویه مماشات مىکرد، سلاح برندهاى براى تضعیف وقعیتخود بین یارانش، به دست دشمنان مىداد.
صرفنظر از این که در سیاست اسلام، هیچگونه جائى براى درنگ و مجامله و به تعبیر خود امام، «پیروزى از راه ستم» وجود نداشت، پس سیاستمدار اسلامى، کسى است که بدون ذرهاى انحراف از مرام و مکتب خویش، با کمال تسلط حکومت کند نه با هر نیرنگ و دروغى.
ابن خلدون در دنباله سخنانش مىافزاید:
«و این از سیاست پادشاهى بود، لیکن على(ع) امتناع ورزید براى فرار از تزویر و زراندوزى که منافى اسلام است».
مغیره بامداد روز بعد نزد على(ع) آمد و گفت: دیروز مطلبى را به عنوان مشورت با تو در میان نهادم ولى سپس درباره آن تجدید نظر کردم و دریافتم که نظر من مبتنى بر حق و خیرخواهى نبوده است و حق در همان است که تو اندیشیدهاى.
على(ع) گفت: نه به خدا سوگند، بلکه مىدانم که تو دیروز مرا پندى خیرخواهانه دادى و امروز مرا برخلاف آنچه در دل دارى، پند مىدهى ولى دفاع و حمایت از حقیقت مرا از مشورت و خیرخواهى تو بازداشت.
سپس ابن خلدون مىگوید: احوال آن بزرگان چنین بوده است که به خاطر اصلاح دین، دنیا را از دست مىدادند ولى ما:
نرقع دنیانا بتمزیق دیننا فلا دیننا یبقى و لا ما نرقع «دنیاى خویش را به پاره کردن دینمان وصله مىکنیم، پس نه دینمان باقى مىماند و نه آنچه را وصله مىکنیم».
البته این روش سیاسى براى امام از ریشه مکتب و ایدئولوژى امامتسرچشمه مىگیرد نه از مداهنه و مجامله و جلب اعتماد مردم و این حقیقت تا آنجاست که «دکترطه حسین» دانمشند و نویسنده معروف مصرى مىنویسد:
«در مقابل این همه مشکل و پریشانى اوضاع و در برابر تمام فتنههائى که امام با آنها درگیر بود، لحظهاى براى على(ع) در ایمان به خداوند و تبعیت از حق و برپا داشتن آن شک و سستى دست نداد، بر راه راست پیش رفت و هرگز از این طریق منحرف نشد و در برابر حق، کم و زیاد، فیروزى و شکست در راى استوار و نظر قاطع او اثر نداشت و چون حق را مىدید، بدون ملاحظه عاقبت کار و حساب برد و باخت نظامى و سیاسى، به سوى آن با قدمهاى محکم پیش مىرفت. على(ع) از معدود مردانى است که در راه حقگزارى با این امر نمىاندیشید که سرانجام این کار و منتهاالیه این راه مرگ یا زندگى، غلبه استیا شکست. تنها هدف ثابت امام در سراسر دوران زندگیش این بود که خداوند از او راضى و ضمیرش خوشنود باشد».
البته این تنها اختصاص به على(ع) ندارد، بلکه این روش سیاسى و برنامه زندگى تمام تریبتیافتگان مکتب اسلام است و در تاریخ نمونههاى فراوانى دارد به عنوان نمونه:
در تاریخ نقل شده است که «شریک ابن اعور همدانى» که یکى از سیاستمداران معروف و از شیعیان مخلص امام حسین(ع) بود، همراه «عبیدالله بن زیاد» از بصره به کوفه آمد و در کوفه مریض شد و در خانهاى که «مسلم بن عقیل» مخفى شده بود، بسترى گشتخبر بیمارى وى به عبیدالله زیاد رسید و تصمیم گرفت از او عیادت کند.
شریک به مسلم گفت: ابن زیاد بناستبه دیدن من بیاید تو خود را براى ترور او آماده کن و آنگاه بهطور غافلگیرانه او را به قتل برسان و اگر او را به قتل رساندى حکومت کوفه را قبضه مىکنى و اگر من زنده ماندم بصره را نیز زیر فرمان تو مىآورم.
مسلم ابتدا این پیشنهاد را پذیرفت و خود را پشت پرده پنهان کرد و در کمین ابن زیاد نشست، ابن زیاد براى عیادت بیمار به خانه هانى آمد ولى ناگهان تصمیم مسلم عوض شد و از ترور ابن زیاد منصرف گردید، بعد که از او علتش را پرسیدند، گفت: دو چیز باعثشد که من این کار را نکردم: یکى اینکه احساس کردم صاحب خانه «هانى» راضى نیستخون ابن زیاد در منزل او ریخته شود، دوم به جهتحدیثى که على(ع) نقل کرده که پیامبر فرمود: «ان الایمان قید الفتک» «ایمان مانع است انسان کسى را غفلتا بکشد و به اصطلاح امروز، ترور کند». (1)
اگر این نوع کارها با معیارهاى مکیاولیستى و استالنیستى ارزیابى شود، مسلما خلاف سیاست است و عامل آن به سوء سیاست متهم مىگردد، زیرا برخلاف نظام سیاسى اسلام، آنان رسیدن به هدف را به هر وسیلهاى روا مىشمارند هرچند خود آن وسیله در مسلک آنان ناروا باشد. مثلا در جنگ دوم جهانى، کمونیسم از فاشیسم دشمن سرسختخود، دفاع کرد و سپس با سرمایهدارى متحد گردید، در صورتى که تقویت فاشیسم و سرمایهدارى در مسلک کمونیسم گناه بزرگى است.
ولى امیرمؤمنان على(ع) هدفش از قبول حکومت احقاق حق و احیاى فضائل و کمالات اخلاقى و انسانى است. هدف او، هدف پیامبر اکرم(ص) است، مسلما در این هدف عالى على(ع) و خاندان پاکش همیشه موفق و پیروز بودند، ما نباید کوتهفکر و کوتهنظر باشیم و اسیر محدودیتنگریهاى سیاسى گردیم و دوران حکومت على(ع) را منحصر به پنجسال دوران خلافتش بدانیم، بلکه سیاست و حکومت او جاوید است، او هنوز پس از قرنها به جهان بشریتحکومت مىکند. زیرا سیاستمدار حقیقى کسى است که بتواند با نیروى باطنى خود، ایجاد اثر جهانى غیر محدود نماید.
به قول یکى از دانشمندان غرب «اوسوالد اشبنگلر»:
«اولین مسالهاى که مستلزم سیاستمدارى است، احراز شخصیت است. مساله دوم که هرچند جلوه ندارد، ولى مشکلتر بوده و تاثیر نهائى آن بیشتر مىباشد، ایجاد سنت و یک سلسله رسوم قابل دوام است، و مىبایستى در دیگران بهطورى نفوذ یابد که کارها و اقدامات او با همان شدت و همان روحیه که مخصوص خود اوست، تعقیب شود وى بایستى چنان جنبشى و فعالیتى ایجاد کند که براى ادامه و ابقاى آن، به وجود شخص او احتیاج نباشد در این مرحله سیاستمدار به مقامى مىرسد که در عصر کلاسیک، آن را به موهبت الهى و فرایزدى تعبیر مىنمودند، در این مرحله وى خلاق زندگانى نوین و بناى روحانى نژاد جدید مىگردد، شخص او که بشرى بیش نیست، پس از چند سال از میان مىرود، ولى یک عده معدودى که دستپرورده اویند، راه و روش او را اتخاذ نموده و تا زمان غیر محدودى ادامه خواهند یافت. ایجاد این اثر جهانى (سنن باقیه) با این نیروى باطنى طبقه حاکمه، فقط کار یک شخص شخیص است که رسوم عالیهاى به وجود آورده و براى جامعه خود به ارث گذارد، در سراسر تاریخ، چیز دیگرى جز این اثرات پردوام نداشته است، سیاستمدار بزرگ وجود نادرى است».
این دانشمند، از سیاستمدار واقعى دو علامتبراى ما نشان مىدهد: اولین مسالهاى که مستلزم سیاستمدارى است، احراز شخصیت است. شما شخصیت والا و بىهمتاى على(ع) را با شخصیت معاویه و عمروعاص (هرچند قابل مقایسه نیست و خود امام از این مقایسه رنج مىبرد»، (2) مقایسه کنید، آنان براى بقاى خود جنایات بىشمارى مرتکب شدند و براى تحکیم قدرت خود، شریفترین افراد جامعه را نابود کردند، چگونه مىتوان احراز شخصیت نامید؟! درحالى که امیر مؤمنان به خاطر سلطنت کونین به تحقیر زندگى یک مورچه هم رضا نمىداد، خودش مىفرماید:
«والله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلت». (3)
«به خدا قسم در برابر دریافت هفت اقلیم و آنچه زیر آسمانهاى آن است، حاضر نیستم به اندازه گرفتن پوست دانه جوى از دهان مورى، معصیتخدا کنم».
از این جمله که بگذریم «اشپنگلر» مىگوید:
«سیاستمدار حقیقى کسى است که بتواند با نیروى باطنى خود، ایجاد اثر جهانى غیر محدود نماید».
همه مىدانیم با این که على(ع) در اوائل زندگیش، به جهت نبودن سنخیت میان او و دیگران در جانب اقلیتبوده، ولى رفته رفته تمامى جهانیان را مسخر معنویت و حکمت و دادگرى خود نموده است. تا آنجا که ماتریالیستى مانند «شبلى شمیل» را شیفته خود نموده و درباره او بگوید:
«پیشوا على بن ابیطالب، بزرگترین بزرگان، یگانه نسخهاى است که نه شرق و نه غرب صورتى مطابق آن اصل ندارد نه در گذشته و نه در جدید». (4)
صفحات تاریخ را با دقت مطالعه نمائید، خواهید دید هیچ فردى از رهبران جهان انسانى را، نمىتوان پیدا کرد که پیروانش به قدرى در شکنجه و آزار بوده باشند که حتى نتوانند نام رهبرشان را بر زبان بیاورند و دشمنانش به اندازهاى در سرکوبى و محو نمودن شخصیت او، تلاش کنند که مافوق آن قابل تصور نبوده باشد با این حال بدون کوچکترین تبلیغات و بدون این که شخصیتهاى پیروزى از او طرفدارى کنند، بزرگترین شخصیت انسانى را حائز بوده و نام او را در اولین سطر کتاب انسانیت نمایند.
چنانکه «علامه زمخشرى» با بیانى سرشار از حیرت و استفهام مىگوید:
«ما اقول فى رجل انکر اعدائه فضله حسدا و طمعا و کتم احباءه فضله خوفا و فاض من بین هذین ما طبق الخافقین».
با این همه، فضیلت او از میان این انکار و کتمان شرق و غرب جهان را فرا گرفت.
به قول یکى از اندیشمندان معاصر:
«بعد زمان را در ابدیت اثرى نیست، ابدیت را، در ماوراى زمان (در عرصه برتر زمان، در عرصهاى که گذشته و حال و آینده ندارد، در عرصهاى که خود بر زمان فرمان مىراند) حکومت است. ابدیت، همیشگى است جاودانان، رهبران بزرگ بشریتبه ابدیت تعلق دارند از اینرو، قرنها نیز، در طول حیات معنوى آنها، مفهوم متداول خود را از دست مىدهند.
على(ع) از زمره جاودانان، از رهبران بزرگ بشریت است، سخن از وى، سخن از تاریخ نیست. سخن از روز است. سخن از ابدیت است. سخن از همیشگى خروشان و شکوفان و پرفروز است. این زندهجاوید، چهارده قرن -به حساب ما- پس از مرگ جسمانیش همچنان امروز نیز بر دلها، حکومت مىکند و هنوز پرتو وجودش نه تنها در حیات ما، بلکه در حیات جهان معاصر «حادثهاى کمنظیر» را پدید مىآورد». (5)
آرى، همین سیاست راستین على(ع) است که قرنها پشتوانه نهضت عدالتخواهى و آزادىطلبى و روح مبارزهجوئى با دستگاه استبداد بوده است و لذا صحیح نیست کسى این سیاست پاکمایه و انسانى را با معیارهاى ماکیاولیستى و استالنیستى محک داورى بزند و آن را محکوم نماید و على(ع) را به سوء سیاست متهم کند.
بینش سیاسى پیشوایان اسلام
تردیدى نیست در این که رسول اکرم(ص) و امامان معصوم: در منابع اسلامى به نام و صفت «سیاستمدار» معرفى شدهاند. در اصول کافى از امام صادق(ع) چنین نقل شده است که فرمود:
«ان الله عزوجل ادب بنیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال: (انک لعلى خللق عظیم) ثم فوض الیه امرالدین و الامة لیسوس عباده».
«خداى عزوجل، پیامبرش را تربیت کرد و نیکو تربیت کرد و چون تربیت او را تکمیل نمود، فرمود: «تو داراى خلق عظیم هستى» سپس امر دین و امت را به او واگذار نمود تا سیاستبندگانش را به عهده بگیرد و فرمود: «آنچه راکه رسول براى شما آورده، بگیرید و از آنچه نهى کرده، باز ایستید».
بعد چنین ادامه مىدهد:
«لا یزل ولا یخطى فى شئ مما یسوس به الخلق...». (6)
«همانا رسول خدا(ص) استوار و موفق و مؤید به روحالقدس بود، نسبتبه سیاست و تدبیر خلق هیچگونه لغزش و خطائى نداشت».
همچنین مرحوم کلینى درباره اوصاف امام روایت مفصلى از امام رضا(ع) نقل کرده که در آنجا مىفرماید:
«...کامل الحلم، مضطلع بالامامة، عالم بالسیاسة مفروضالطاعة...». (7)
«حلمش کامل است در امامت قوى و درست، عالم سیاست است و اطاعتش واجب مىباشد».
و در زیارت جامعه، خطاب به امامان مىخوانیم:
«و ساسة العباد و ارکان البلاد».
«شما سیاستمداران خلق و ارکان مملکت هستید».
على(ع) طى نامهاى به «مالکاشتر»(ره) دستور مىدهد:
«فاصطف لولایة اعمالک اهل الورع و العلم والسیاسة». (8)
باز در همان نامه، خطاب به مالک مىنویسد:
«فول جنودک انصحهم فى نفسک لله و لرسوله و لامامک و اتقاهم جیبا و افضلهم حلما و اجمعهم علما و سیاسة». (9)
«باید برگزیدهترین سپاهت کسى باشد که براى به دست آوردن رضا و خشنودى خدا و رسولش و براى پیروى از امام و پیشوایت تلاش و کوشش او از همه بیشتر بوده و از لحاظ علم و سیاست نیز جامعترین مردم باشد».
و همچنین امام طى نامه توبیخآمیز به معاویه نوشت:
«متى کنتم یا معاویة ساسة الرعیة و ولاة امرالامة بغیر قدم سابق و لا شرف باسق». (10)
«اینک تو بگو اى معاویه! بدون هیچ سابقه خوبى و بىآنکه نشانى از بزرگوارى در تو باشد، چگونه سزاوار حکمرانى بر رعایا و فرماندارى مسلمانان هستى؟».
از این جمله استفاده مىشود که کسى مىتواند زمامدار ملتى شود که سابقه خوب و شرافت و اصالتخانوادگى داشته باشد.
پىنوشتها:
1) تاریخ طبرى، ج6، ص 304 - کامل ابن اثیر، ج3، ص 270، طبع بیروت.
2) اشاره به جمله شکوائیه امیرمؤمنان: «الدهر انزلنى ثم انزلنى حتى یقال: معاویه و على و على و معاویه».
3) نهجالبلاغه، خطبه 224.
4) فصلنامه مکتب تشیع، شماره 4، ص86.
5) دکتر صاحبالزمانى، دیباچهاى بر رهبرى، ص 30 -329.
6) کافى، ج1، ص266، حدیث4.
7) کافى، ج1، ص 202.
8) تحف العقول، ص139، چاپ تهران.
9) تحف العقول، ص139 چاپ تهران.
10) غرر الحکم آمدى، ج3، ص 430 - شماره 4948.
جریانى که بیشتر به خاطر آن امام(ع) را به ضعف شم سیاسى، متهم مىکنند، این است که وى پس از بیعت در آغاز خلافت تصمیم گرفت عاملان عثمان را معزول سازد و امتیازات اجتماعى و سیاسى آنان را سلب کند، بعضىها از راه مصلحتاندیشى سیاسى به او توصیه کردند که در این تصمیم تجدید نظر کنند و عمال سرشناس و با نفوذ را در مقام خود باقى بگذارد و در راس این توصیهگران «مغیرةبن شعبه» و «ابن عباس» قرار داشتند.
طبق اظهار نظر «ابن خلدون» استدلال مغیره این چنین بود: تا مردم بر بیعت وى اجتماع کنند، و اتفاق کلمه و اتحاد حفظ شود و آنگاه پس از بیعت هرچه مىخواهد بکند.
امام این پیشنهاد را نپذیرفت و بلافاصله دستور برکنارى آنان را صادر کرد، آیا این کار خلاف سیاستبود؟ مگر یکى از علل قتل عثمان، همین نبود که عمال و کارگزاران او فاسد بودند، مگر معاویه در راس این فاسدان و دینتباهان قرار نداشت؟ آیا على(ع) مىتوانستبدون عزل این عناصر فاسد بر حکومتى تسلط یابد که عناصر شورشى آن را شکل داده بودند؟!
مهمترین اعتراضى که على(ع) بارها بر عثمان و روش حکومت او داشت، ابقاى معاویه در حکومتشام بود، این انتقاد شدید را کرارا مردم از زبان امام شنیده بودند و اگر خود با معاویه مماشات مىکرد، سلاح برندهاى براى تضعیف وقعیتخود بین یارانش، به دست دشمنان مىداد.
صرفنظر از این که در سیاست اسلام، هیچگونه جائى براى درنگ و مجامله و به تعبیر خود امام، «پیروزى از راه ستم» وجود نداشت، پس سیاستمدار اسلامى، کسى است که بدون ذرهاى انحراف از مرام و مکتب خویش، با کمال تسلط حکومت کند نه با هر نیرنگ و دروغى.
ابن خلدون در دنباله سخنانش مىافزاید:
«و این از سیاست پادشاهى بود، لیکن على(ع) امتناع ورزید براى فرار از تزویر و زراندوزى که منافى اسلام است».
مغیره بامداد روز بعد نزد على(ع) آمد و گفت: دیروز مطلبى را به عنوان مشورت با تو در میان نهادم ولى سپس درباره آن تجدید نظر کردم و دریافتم که نظر من مبتنى بر حق و خیرخواهى نبوده است و حق در همان است که تو اندیشیدهاى.
على(ع) گفت: نه به خدا سوگند، بلکه مىدانم که تو دیروز مرا پندى خیرخواهانه دادى و امروز مرا برخلاف آنچه در دل دارى، پند مىدهى ولى دفاع و حمایت از حقیقت مرا از مشورت و خیرخواهى تو بازداشت.
سپس ابن خلدون مىگوید: احوال آن بزرگان چنین بوده است که به خاطر اصلاح دین، دنیا را از دست مىدادند ولى ما:
نرقع دنیانا بتمزیق دیننا فلا دیننا یبقى و لا ما نرقع «دنیاى خویش را به پاره کردن دینمان وصله مىکنیم، پس نه دینمان باقى مىماند و نه آنچه را وصله مىکنیم».
البته این روش سیاسى براى امام از ریشه مکتب و ایدئولوژى امامتسرچشمه مىگیرد نه از مداهنه و مجامله و جلب اعتماد مردم و این حقیقت تا آنجاست که «دکترطه حسین» دانمشند و نویسنده معروف مصرى مىنویسد:
«در مقابل این همه مشکل و پریشانى اوضاع و در برابر تمام فتنههائى که امام با آنها درگیر بود، لحظهاى براى على(ع) در ایمان به خداوند و تبعیت از حق و برپا داشتن آن شک و سستى دست نداد، بر راه راست پیش رفت و هرگز از این طریق منحرف نشد و در برابر حق، کم و زیاد، فیروزى و شکست در راى استوار و نظر قاطع او اثر نداشت و چون حق را مىدید، بدون ملاحظه عاقبت کار و حساب برد و باخت نظامى و سیاسى، به سوى آن با قدمهاى محکم پیش مىرفت. على(ع) از معدود مردانى است که در راه حقگزارى با این امر نمىاندیشید که سرانجام این کار و منتهاالیه این راه مرگ یا زندگى، غلبه استیا شکست. تنها هدف ثابت امام در سراسر دوران زندگیش این بود که خداوند از او راضى و ضمیرش خوشنود باشد».
البته این تنها اختصاص به على(ع) ندارد، بلکه این روش سیاسى و برنامه زندگى تمام تریبتیافتگان مکتب اسلام است و در تاریخ نمونههاى فراوانى دارد به عنوان نمونه:
در تاریخ نقل شده است که «شریک ابن اعور همدانى» که یکى از سیاستمداران معروف و از شیعیان مخلص امام حسین(ع) بود، همراه «عبیدالله بن زیاد» از بصره به کوفه آمد و در کوفه مریض شد و در خانهاى که «مسلم بن عقیل» مخفى شده بود، بسترى گشتخبر بیمارى وى به عبیدالله زیاد رسید و تصمیم گرفت از او عیادت کند.
شریک به مسلم گفت: ابن زیاد بناستبه دیدن من بیاید تو خود را براى ترور او آماده کن و آنگاه بهطور غافلگیرانه او را به قتل برسان و اگر او را به قتل رساندى حکومت کوفه را قبضه مىکنى و اگر من زنده ماندم بصره را نیز زیر فرمان تو مىآورم.
مسلم ابتدا این پیشنهاد را پذیرفت و خود را پشت پرده پنهان کرد و در کمین ابن زیاد نشست، ابن زیاد براى عیادت بیمار به خانه هانى آمد ولى ناگهان تصمیم مسلم عوض شد و از ترور ابن زیاد منصرف گردید، بعد که از او علتش را پرسیدند، گفت: دو چیز باعثشد که من این کار را نکردم: یکى اینکه احساس کردم صاحب خانه «هانى» راضى نیستخون ابن زیاد در منزل او ریخته شود، دوم به جهتحدیثى که على(ع) نقل کرده که پیامبر فرمود: «ان الایمان قید الفتک» «ایمان مانع است انسان کسى را غفلتا بکشد و به اصطلاح امروز، ترور کند». (1)
اگر این نوع کارها با معیارهاى مکیاولیستى و استالنیستى ارزیابى شود، مسلما خلاف سیاست است و عامل آن به سوء سیاست متهم مىگردد، زیرا برخلاف نظام سیاسى اسلام، آنان رسیدن به هدف را به هر وسیلهاى روا مىشمارند هرچند خود آن وسیله در مسلک آنان ناروا باشد. مثلا در جنگ دوم جهانى، کمونیسم از فاشیسم دشمن سرسختخود، دفاع کرد و سپس با سرمایهدارى متحد گردید، در صورتى که تقویت فاشیسم و سرمایهدارى در مسلک کمونیسم گناه بزرگى است.
ولى امیرمؤمنان على(ع) هدفش از قبول حکومت احقاق حق و احیاى فضائل و کمالات اخلاقى و انسانى است. هدف او، هدف پیامبر اکرم(ص) است، مسلما در این هدف عالى على(ع) و خاندان پاکش همیشه موفق و پیروز بودند، ما نباید کوتهفکر و کوتهنظر باشیم و اسیر محدودیتنگریهاى سیاسى گردیم و دوران حکومت على(ع) را منحصر به پنجسال دوران خلافتش بدانیم، بلکه سیاست و حکومت او جاوید است، او هنوز پس از قرنها به جهان بشریتحکومت مىکند. زیرا سیاستمدار حقیقى کسى است که بتواند با نیروى باطنى خود، ایجاد اثر جهانى غیر محدود نماید.
به قول یکى از دانشمندان غرب «اوسوالد اشبنگلر»:
«اولین مسالهاى که مستلزم سیاستمدارى است، احراز شخصیت است. مساله دوم که هرچند جلوه ندارد، ولى مشکلتر بوده و تاثیر نهائى آن بیشتر مىباشد، ایجاد سنت و یک سلسله رسوم قابل دوام است، و مىبایستى در دیگران بهطورى نفوذ یابد که کارها و اقدامات او با همان شدت و همان روحیه که مخصوص خود اوست، تعقیب شود وى بایستى چنان جنبشى و فعالیتى ایجاد کند که براى ادامه و ابقاى آن، به وجود شخص او احتیاج نباشد در این مرحله سیاستمدار به مقامى مىرسد که در عصر کلاسیک، آن را به موهبت الهى و فرایزدى تعبیر مىنمودند، در این مرحله وى خلاق زندگانى نوین و بناى روحانى نژاد جدید مىگردد، شخص او که بشرى بیش نیست، پس از چند سال از میان مىرود، ولى یک عده معدودى که دستپرورده اویند، راه و روش او را اتخاذ نموده و تا زمان غیر محدودى ادامه خواهند یافت. ایجاد این اثر جهانى (سنن باقیه) با این نیروى باطنى طبقه حاکمه، فقط کار یک شخص شخیص است که رسوم عالیهاى به وجود آورده و براى جامعه خود به ارث گذارد، در سراسر تاریخ، چیز دیگرى جز این اثرات پردوام نداشته است، سیاستمدار بزرگ وجود نادرى است».
این دانشمند، از سیاستمدار واقعى دو علامتبراى ما نشان مىدهد: اولین مسالهاى که مستلزم سیاستمدارى است، احراز شخصیت است. شما شخصیت والا و بىهمتاى على(ع) را با شخصیت معاویه و عمروعاص (هرچند قابل مقایسه نیست و خود امام از این مقایسه رنج مىبرد»، (2) مقایسه کنید، آنان براى بقاى خود جنایات بىشمارى مرتکب شدند و براى تحکیم قدرت خود، شریفترین افراد جامعه را نابود کردند، چگونه مىتوان احراز شخصیت نامید؟! درحالى که امیر مؤمنان به خاطر سلطنت کونین به تحقیر زندگى یک مورچه هم رضا نمىداد، خودش مىفرماید:
«والله لو اعطیت الاقالیم السبعة بما تحت افلاکها على ان اعصى الله فى نملة اسلبها جلب شعیرة ما فعلت». (3)
«به خدا قسم در برابر دریافت هفت اقلیم و آنچه زیر آسمانهاى آن است، حاضر نیستم به اندازه گرفتن پوست دانه جوى از دهان مورى، معصیتخدا کنم».
از این جمله که بگذریم «اشپنگلر» مىگوید:
«سیاستمدار حقیقى کسى است که بتواند با نیروى باطنى خود، ایجاد اثر جهانى غیر محدود نماید».
همه مىدانیم با این که على(ع) در اوائل زندگیش، به جهت نبودن سنخیت میان او و دیگران در جانب اقلیتبوده، ولى رفته رفته تمامى جهانیان را مسخر معنویت و حکمت و دادگرى خود نموده است. تا آنجا که ماتریالیستى مانند «شبلى شمیل» را شیفته خود نموده و درباره او بگوید:
«پیشوا على بن ابیطالب، بزرگترین بزرگان، یگانه نسخهاى است که نه شرق و نه غرب صورتى مطابق آن اصل ندارد نه در گذشته و نه در جدید». (4)
صفحات تاریخ را با دقت مطالعه نمائید، خواهید دید هیچ فردى از رهبران جهان انسانى را، نمىتوان پیدا کرد که پیروانش به قدرى در شکنجه و آزار بوده باشند که حتى نتوانند نام رهبرشان را بر زبان بیاورند و دشمنانش به اندازهاى در سرکوبى و محو نمودن شخصیت او، تلاش کنند که مافوق آن قابل تصور نبوده باشد با این حال بدون کوچکترین تبلیغات و بدون این که شخصیتهاى پیروزى از او طرفدارى کنند، بزرگترین شخصیت انسانى را حائز بوده و نام او را در اولین سطر کتاب انسانیت نمایند.
چنانکه «علامه زمخشرى» با بیانى سرشار از حیرت و استفهام مىگوید:
«ما اقول فى رجل انکر اعدائه فضله حسدا و طمعا و کتم احباءه فضله خوفا و فاض من بین هذین ما طبق الخافقین».
با این همه، فضیلت او از میان این انکار و کتمان شرق و غرب جهان را فرا گرفت.
به قول یکى از اندیشمندان معاصر:
«بعد زمان را در ابدیت اثرى نیست، ابدیت را، در ماوراى زمان (در عرصه برتر زمان، در عرصهاى که گذشته و حال و آینده ندارد، در عرصهاى که خود بر زمان فرمان مىراند) حکومت است. ابدیت، همیشگى است جاودانان، رهبران بزرگ بشریتبه ابدیت تعلق دارند از اینرو، قرنها نیز، در طول حیات معنوى آنها، مفهوم متداول خود را از دست مىدهند.
على(ع) از زمره جاودانان، از رهبران بزرگ بشریت است، سخن از وى، سخن از تاریخ نیست. سخن از روز است. سخن از ابدیت است. سخن از همیشگى خروشان و شکوفان و پرفروز است. این زندهجاوید، چهارده قرن -به حساب ما- پس از مرگ جسمانیش همچنان امروز نیز بر دلها، حکومت مىکند و هنوز پرتو وجودش نه تنها در حیات ما، بلکه در حیات جهان معاصر «حادثهاى کمنظیر» را پدید مىآورد». (5)
آرى، همین سیاست راستین على(ع) است که قرنها پشتوانه نهضت عدالتخواهى و آزادىطلبى و روح مبارزهجوئى با دستگاه استبداد بوده است و لذا صحیح نیست کسى این سیاست پاکمایه و انسانى را با معیارهاى ماکیاولیستى و استالنیستى محک داورى بزند و آن را محکوم نماید و على(ع) را به سوء سیاست متهم کند.
بینش سیاسى پیشوایان اسلام
تردیدى نیست در این که رسول اکرم(ص) و امامان معصوم: در منابع اسلامى به نام و صفت «سیاستمدار» معرفى شدهاند. در اصول کافى از امام صادق(ع) چنین نقل شده است که فرمود:
«ان الله عزوجل ادب بنیه فاحسن ادبه فلما اکمل له الادب قال: (انک لعلى خللق عظیم) ثم فوض الیه امرالدین و الامة لیسوس عباده».
«خداى عزوجل، پیامبرش را تربیت کرد و نیکو تربیت کرد و چون تربیت او را تکمیل نمود، فرمود: «تو داراى خلق عظیم هستى» سپس امر دین و امت را به او واگذار نمود تا سیاستبندگانش را به عهده بگیرد و فرمود: «آنچه راکه رسول براى شما آورده، بگیرید و از آنچه نهى کرده، باز ایستید».
بعد چنین ادامه مىدهد:
«لا یزل ولا یخطى فى شئ مما یسوس به الخلق...». (6)
«همانا رسول خدا(ص) استوار و موفق و مؤید به روحالقدس بود، نسبتبه سیاست و تدبیر خلق هیچگونه لغزش و خطائى نداشت».
همچنین مرحوم کلینى درباره اوصاف امام روایت مفصلى از امام رضا(ع) نقل کرده که در آنجا مىفرماید:
«...کامل الحلم، مضطلع بالامامة، عالم بالسیاسة مفروضالطاعة...». (7)
«حلمش کامل است در امامت قوى و درست، عالم سیاست است و اطاعتش واجب مىباشد».
و در زیارت جامعه، خطاب به امامان مىخوانیم:
«و ساسة العباد و ارکان البلاد».
«شما سیاستمداران خلق و ارکان مملکت هستید».
على(ع) طى نامهاى به «مالکاشتر»(ره) دستور مىدهد:
«فاصطف لولایة اعمالک اهل الورع و العلم والسیاسة». (8)
باز در همان نامه، خطاب به مالک مىنویسد:
«فول جنودک انصحهم فى نفسک لله و لرسوله و لامامک و اتقاهم جیبا و افضلهم حلما و اجمعهم علما و سیاسة». (9)
«باید برگزیدهترین سپاهت کسى باشد که براى به دست آوردن رضا و خشنودى خدا و رسولش و براى پیروى از امام و پیشوایت تلاش و کوشش او از همه بیشتر بوده و از لحاظ علم و سیاست نیز جامعترین مردم باشد».
و همچنین امام طى نامه توبیخآمیز به معاویه نوشت:
«متى کنتم یا معاویة ساسة الرعیة و ولاة امرالامة بغیر قدم سابق و لا شرف باسق». (10)
«اینک تو بگو اى معاویه! بدون هیچ سابقه خوبى و بىآنکه نشانى از بزرگوارى در تو باشد، چگونه سزاوار حکمرانى بر رعایا و فرماندارى مسلمانان هستى؟».
از این جمله استفاده مىشود که کسى مىتواند زمامدار ملتى شود که سابقه خوب و شرافت و اصالتخانوادگى داشته باشد.
پىنوشتها:
1) تاریخ طبرى، ج6، ص 304 - کامل ابن اثیر، ج3، ص 270، طبع بیروت.
2) اشاره به جمله شکوائیه امیرمؤمنان: «الدهر انزلنى ثم انزلنى حتى یقال: معاویه و على و على و معاویه».
3) نهجالبلاغه، خطبه 224.
4) فصلنامه مکتب تشیع، شماره 4، ص86.
5) دکتر صاحبالزمانى، دیباچهاى بر رهبرى، ص 30 -329.
6) کافى، ج1، ص266، حدیث4.
7) کافى، ج1، ص 202.
8) تحف العقول، ص139، چاپ تهران.
9) تحف العقول، ص139 چاپ تهران.
10) غرر الحکم آمدى، ج3، ص 430 - شماره 4948.