آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

سیاست اسلام، سیاست‏خاصى است و با سیاستهاى منفور جهان هیچگونه‏قابل مقایسه نمى‏باشد. در مساله وحدت دین و سیاست در اسلام،اختلاف اساسى اسلام با فلسفه سیاسى غرب آشکار مى‏شود. در نظام‏سیاسى اسلام، اخلاق نه تنها از سیاست جدا نیست، بلکه سیاست‏اسلامى بر فلسفه اخلاق استوار است.
سیاست در ایدئولوژى غرب براى کسب قدرت است تجمع همه قدرتهانیز در یک شخص، قدرت دادگرى و انصاف را از او مى‏ستاند به قول:«لرداکتون‏» مورخ انگلیسى:
«قدرت فاسد کننده است و قدرت‏مطلق، فساد مطلق مى‏آورد، خودکامگان تاریخ که همه اموال، همه‏قدرتها و همه امور را در اختیار داشتند، مجالى براى عدالت‏براى آنها باقى نماینده بود، هرچه را مى‏کردند، در ملک خودمى‏کردند نه در ملک دیگرى و مگر تصرف در ملک خود خلاف عدالت‏است؟!» (1) .
یا به تعبیر «منتسکیو»: تجربه تاریخ نشان داده است که وقتى‏کسى همه‏کاره شد، و فرمانش در حکم قانون بود، ابائى ازبى‏عدالتى نخواهد داشت. اجراى عدالت‏یک فرد که داراى قدرت‏مطلقه است، ناشدنى است و به همین‏روى دستور دادن به آن، امرى‏غیر اخلاقى است.
اقتضاى واقعیت چنین است که حاکم مطلق‏العنان، سر به ستمگرى‏خواهد کشید و به هیچ اندرزى از ستم روى بر نخواهد یافت‏» (2) .
یا به گفته جناب «بیسمارک‏» «حق در لوله تانگ است‏» (3) . ولذا قدرت هم ذاتا خبیث و ناپاک معرفى شده است.
ولى در مکتب اسلام، سیاست‏براى کسب قدرت نیست، بلکه قدرت‏وسیله‏اى است‏براى احقاق حق و گسترش دادگرى و از بین بردن ظلم‏و فساد، هدف خدمت‏به مردم و آشنا ساختن آنها با فضائل و کمالات‏انسانى است و لذا هیچ وقت مرد سیاست در اسلام، در معرض این خطرقرار نمى‏گیرد که به شر روى آورد و خویشتن را به گناه وپلیدیها آلوده سازد.
پس سیاستمدار اسلامى، مى‏تواند با حفظ تقوى و فضائل انسانى درامور سیاسى مداخله کند و حتى در آن صورت تقوى و پاکیش بیشترارزش پیدا مى‏کند و البته داشتن چنین اخلاقى به سیاست اسلامى‏کاملا کمک مى‏نماید تا به هدف نهائى نزدیک شود زیرا هدف از آن،ترویج فضائل اخلاقى است و چون هدف سیاست اسلامى آن است که درجامعه مکارم اخلاق و فضائل انسانى را به کمال نهائیش برساند وافراد جامعه را از عالیترین صفات انسانى برخوردار سازد و لذاسیاستمداران اسلامى با مراعات مقررات اخلاقى عملا بالاترین احترام‏را به اخلاق مى‏نمایند.
سیاستمدار مسلمان، طبق وظیفه دینى مکلف است تعالیم اخلاقى رادر اعمال خود بکار بندد و در اخلاق و رفتار، نمونه و در نمونه‏فضائل عالى انسانى باشد سیاست اسلامى، حفظ شرف و عزت نفس وشرافت روح را از وظائف قطعى سیاستمدار شناخته و به هیچ‏سیاستمدارى اجازه نداده است که باعث ذلت و خوارى خود شود و به‏حقارت و فرومایگى تن دردهد و براى جلب منافع مادى شرف انسانى‏خود را پایمال نماید. امام صادق(ع) فرمود:
«ان الله فوض الى المؤمن اموره کلها و لم یفوض الیه ان یذل‏نفسه‏» (4) .
«خداوند کارهاى شخص مؤمن را به خودش واگذار نموده‏تا آن‏طورى که میل دارد، عمل نماید ولى به وى اجازه نداده است‏که خود را ذلیل نماید و موجبات پستى و خوارى خویش را فراهم‏آورد».
سیاستمدار مسلمان، مکر و فریب، دروغ و اغفال، خدعه و تدلیس وریا و تزویر و سایر رذائل اخلاقى را از عیوب اخلاقى مى‏داند ونفعى که از این راهها عاید شخص مى‏گردد، ناپاک و پلید مى‏خواند.
در سیاست اسلامى، هدف وسیله را توجیه نمى‏کند و براى وصول به‏هدف هر نوع وسیله را مجاز نمى‏داند، زیرا در یک نظام ارزشى، نه‏تنها هدفها ارزش دارند، بلکه انتخاب وسیله‏ها نیز داراى‏ارزش‏اند.
به عبارت دیگر; سؤال این که: «هدف وسیله را مباح مى‏کند یانه؟» سئوالى نیست که بتوان جدا و بیرون از اعتبارات یک مکتب‏بدان پاسخ گفت، مکاتب ممکن است اندیشه‏هاى متفاوت درباره آن‏داشته باشند، ممکن است در مکتبى انتخاب وسیله براى رسیدن به‏هدف مجاز شمرده شود ولى در مکتب دیگر نه.
اسلام از مکاتبى است که خود معین مى‏کند براى وصول به هدف چه‏وسائلى را مى‏پسندد و کدام را مجاز نمى‏شمارد در نظام اسلام،معقول نیست روش‏هائى براى تامین هدف برگزیده شود و با آن‏اهدافى که اسلام در نظر دارد، تناقض داشته باشد. مثلا اسلام که‏تقوا، طهارت نفس، عدالت، پرهیز از دروغ و مکر و فریب و... رادر صدر اهداف خود قرار داده، معقول نیست در عین حال، هر روشى‏را براى رسیدن به این اهداف تجویز کند زیرا در این صورت به‏تناقض اساسى مرتکب شده است‏به این معنى نمى‏توان از مردم دوستى‏دم زد اما به خاطر همین مردم که رفاه و آزادى‏شان مورد نظراست، مردم را به انواع قتل و شکنجه و فریب و تحمیق گرفتارکرد.
آرى سیاست اسلام، مبتنى بر اصول و ارزشهاى اخلاقى است و لذاموسس و بنیانگذار اسلام خود عملا در همه حال نمونه فضائل اخلاقى‏بود و او هرگز در دوران رسالت‏خود بر خلاف شرف انسانى و اصول‏اخلاقى قدمى برنداشت، مردم را اغفال نکرد و وعده دروغ به مردم‏نداد، حق و فضیلت را هیچ‏وقت نادیده نگرفت و از راه گول زدن وانواع حقه‏بازیها و دغل‏کاریها که عادت سیاستمداران منفور تاریخ‏است، هدف خود را پیش نبرد او هرگز به مصلحت رنگ عوض نکرد وبرخلاف عقیده و ایمانش سخن نگفت.
سیاست و رعایت‏شرف انسانى
در تاریخ پیامبر اسلام(ص) موارد زیادى پیش آمد که به کاربستن‏تعالیم اسلام و عمل به وظائف اخلاقى مستلزم ضرر و یا مزاحم‏منافعش بود، ولى او ضرر را تحمل کرد و از منفعت چشم پوشید. به‏عنوان نمونه، رسول اکرم(ص) در سالهاى قبل از هجرت از فرصت‏اجتماعات قبائل و عشائر عرب که به مکه مى‏آمدند، استفاده‏مى‏نمود و با هرگروهى جداگانه در محل سکونتشان درباره رسالت‏خود گفتگو مى‏کرد در یکى از سالها موقعى که جمعیت در منى‏متراکم بود، پیامبر(ص) دعوت خود را آغاز نمود، ابتداء به طرف‏خیمه‏هاى «بنى‏کلب‏» و سپس به جانب «بنى‏حنیفه‏» رفت و پیام‏خود را به آنان ابلاغ کرد و آنان را به اسلام دعوت نمود ولى‏آنها نپذیرفتند و جواب رد دادند. پس از آن به سوى منازل‏بنى‏عامر رفت و اسلام را به آنها عرضه کرد، یکى از بزرگان آن‏قبیله به نام «بیحره‏» متوجه قیافه جذاب و آهنگ گرم و نافذرسول اکرم(ص) شد و گفت: اگر مى‏توانستم این جوانمرد را از قریش‏جدا کنم و به اختیار خود درآورم با قدرت نیروى او تمام عرب راقبضه مى‏کردم و آنها را مطیع خود مى‏ساختم سپس رو به آن حضرت‏کرد و گفت: «اگر امروز با شما به امر نبوت بیعت کردیم و ازآن پس خداوند موجبات پیروزى تو را بر مخالفان فراهم آورد، آیازمام امور، بعد از شما براى ما خواهد بود؟ در پاسخ با صراحت وصداقت فرمود: «اختیار امر بعد از من براى خداوند است و آن رادر موردى که بخواهد، قرار خواهد داد».
«بیحره‏» گفت: «آیا امروز به یارى شما برخیزیم و گلوهاى خودرا هدف سلاحهاى عرب قرار دهیم و پس از آن که پیروز شدید،زمامدارى امور براى دیگران باشد؟ ما را به کار تو نیازى‏نیست‏» و از دعوت آن حضرت سر باز زد (5) .
هرگاه سیاست پیامبر براى این بود که هرطورى شده به قدرت برسد،قبیله بنى‏عامر که از قلب پیامبر آگاه نبودند و نمى‏دانستند امربعد از رسول خدا(ص) در اختیار خداست، آن روز با پیشنهاد قبیله‏بنى‏عامر موافقت مى‏کرد و آنان را به آینده امیدوار مى‏ساخت.
افراد قبیله به آن حضرت مى‏گرویدند، تمام قدرت خود را دراختیار او قرار مى‏دادند و موجبات پیشرفت‏سریع اسلام را فراهم‏مى‏ساختند و این خود در آن شرائط براى پیامبر موفقیتى درخشان‏بود و سودى بس بزرگ دربرداشت ولى پیامبر این کار را نکرد ووعده دروغ به آنان نداد.
او در عین این که مرد سیاست و جنگ و قدرت بود، معنویت وپارسائى و محبت در سیماى او نمایان‏تر بود کشمکشهاى مداوم نظام‏و سیاسى که زندگى او را در خود غرق کرده بود، مانع از آن نبودکه مردم در چهره او آرامش و صفائى را که از یک پیامبر انتظارداشتند، ببینند.
او بنیانگذار یک سازمان سیاسى بامشخصات کاملا تازه‏اى بود که ازمتن اسلام برمى‏خاست او با تاسیس چنین سیاستى توانست‏سیستمهاى‏سیاسى متداول آن عصر را براندازد.
راستى اعجاب‏انگیز است که در زمانى که «شاه‏» یا «قیصر» یا«امپراطور» که همواره در تاریخ مظهر قساوت و خشونت واستبداد و بى‏رحمى بوده است، و پوست کندن و آن را از کاه‏انباشتن و بر دروازه شهر یاکنگره قصر آویختن و به چشم میل‏کشیدن و در تنور افکندن و از کله‏ها منازه درست کردن و یک‏خانواده و بلکه یک فامیل را به جرم یکى از اعضاء آن نابودکردن و در کاسه سر انسانها شراب نوشیدن و غیره معنى رایج‏«سیاست‏» آن عصر بوده است، او در شبه جزیره عربستان در جامعه‏بدوى میان قبائل وحشى عرب «سیاست‏» خویش را بر آزادى،برابرى، برادرى، عدالت اجتماعى، خیرخواهى و خدمت‏به مردم وراهنمائى بنیاد نهاد و به افراد حق داد که در برابر او از نظرخود دفاع کنند و در این کار کمترین احساس خطرى از جانب اونکنند و در زندگى سیاسى وى مى‏خوانیم که بارها یارانش و حتى‏مردم بى‏مسئولیت رو در روى او ایستادند و بدون ترس، نظر خود رااظهار داشتند. آرى این است‏سیاست اسلام، سیاستى که از هرگونه‏هوا و هوس و طمع و آلودگى پاک است.
دو بینش سیاسى در جامعه اسلامى
با اینکه «سیاست‏» در اسلام از دیانت جدا نیست و «سیاست‏اسلامى‏» بر پایه فضائل و مکارم اخلاق و ارزشهاى اسلامى و انسانى‏استوار است و پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(علیهم السلام) نیزاین نوع «سیاست‏» را در زندگى سیاسى خود عملا نشان داده‏اند وبه اصطلاح «سیاست‏» را در خدمت ارزش به کار گرفته‏اند نه درخدمت «سود»، متاسفانه در همان قرون در جامعه اسلامى‏«سیاست‏» جدیدى پایه‏گذارى شد که به مقتضاى اصل «هر حقیقت‏به‏میزانى که متعالى‏تر است، سقوط و انحراف در آن خطرناکتر وزیان‏آورتر است‏»، «سکه قلب‏» سیاست اسلامى نیز بر جامعه اسلامى‏بسیار خطرناک گردید. بدین ترتیب سیاست مقدس اسلامى خیلى ساده وسریع تبدیل به یک سیاست فریبنده و خطرناک شد و به صورت فلسفه‏توجیه کننده رژیم استبدادى و دیگتاتورى درآمد و در نتیجه‏«نبوت‏» و «امامت‏» به «سلطنت‏» تبدیل گردید و همین باعث‏شد تمدن اسلامى نیز «قدرت معنوى‏» خود را از دست‏بدهد.
این سیاست جدید که کاملا با معیارهاى اسلامى مخالف بود، به‏سیاستمداران اجازه مى‏داد که در راه تحقق آمال سیاسى خود از هروسیله‏اى استفاده کنند! و مى‏توان گفت: پایه‏گذار این نوع‏«سیاست‏» در جوامع اسلامى، بنى‏امیه بودند که «ماکیاولیست‏»به تمام معنى به شمار مى‏رفتند و باید آنها را پایه‏گذار مکتب‏ماکیاولیستى در تاریخ اسلام معرفى کرد. آنها جهت تحکیم پایه‏هاى‏سلطنت‏خود از هر نوع وسائل استفاده مى‏کردند و معتقد بودندبراى نیل به قدرت باید به هر عملى از: زور; حیله; تزویر;غدر; قتل; جنایت; تقلب; نقض قول و پیمان‏شکنى مقررات اخلاقى‏متوسل مى‏شدند و هر نوع عوامفریبى و نیرنگبازى را براى نیل به‏قدرت و حفظ آن براى خود جایز مى‏شمردند.
از آن روز «سیاست‏» در جوامع اسلامى دو مفهوم کاملا متضاد پیداکرد که یکى از آنها سیاستى است که ارزشهاى اسلامى در متن ونهاد آن جاى دارد، سیاستى است که هرگونه هوى و هوس، طمع،عوامفریبى، نیرنگبازى و سایر روشهاى شیطانى و آلودگى پاک است.
این سیاست، سیاست صحیح اسلامى و سیاست پیامبر و ائمه‏اطهار(علیهم السلام) است و این که در یکى از زیارتنامه‏هاى‏امامان معصوم مى‏خوانیم: «و ساسه‏العباد و ارکان البلاد»((شما سیاستمداران خلق و ارکان مملکت هستید) سیاستمدار به این‏معنى بوده‏اند.
قسم دوم سیاستى است از قسم سیاست «ماکیاولى‏» که مخالف دین واخلاق است و مبتنى بر حیله و مکر و فریب و انواع حقه‏بازیها ودغلکاریها مى‏باشد و هدف از این نوع سیاست‏به قدرت رسیدن و برتخت‏هاى نرم تکیه زدن است و این قسم، سیاست، کار پرشر و شورى‏است که دخالت در آن، دامن مقدسان را آلوده مى‏سازد و اگر به‏این دو نوع سیاست، در جامعه اسلامى توجه داشته باشیم، پاره‏اى‏از مشکلات تاریخى حل مى‏گردد. در جامعه اسلامى این دو بینش سیاسى‏را مى‏توان در وجود حضرت على(ع) و بنى‏امیه مشاهده کرد،بنى‏امیه، مجسمه سیاست ضد اسلامى و ضد انسانى که بسیارى‏مى‏کوشیدند تا چهره دژخیمى خویش و نظام جاهلى خاندان خویش رادر پس نقابى از فریب پنهان نگاه دارند، و با نرمجوئى و حلم ورفتارى عوام‏پسند ظاهرا از رژیم قبلى چندان دور نمانند، کتاب‏راستى یعنى «قرآن مجید» را بر سر نیزه‏هاى فریب، بالا مى‏برندو از حلقوم مناره‏هاى مساجد «اذان شرک‏» به گوش مى‏رسانند وقیصروار، عمامه پیامبر خدا بر سر مى‏نهند و جلادگونه شمشیر جهادبر دست مى‏گرفتند و با این کارهاى عوامفریبانه، سیاستمداردوران شناخته مى‏شدند. و لذا سراسر تاریخ ننگین بنى‏امیه مملواز تاریخ ستمگرى و جنایت و خونریزیهاست و حکومت آنها مجسم‏کننده استبداد جدید «ماکیاولى‏» است. آنها به مامور خودصراحتا دستور مى‏دادند که: «کسى که با راى و فگر تو موافق‏نیست، او را به قتل برسان و اموال و دارائى هرکس را که درطاعت ما نیست، غارت گن و از هر دهى که گذشتى ویران ساز» (6) .
«بسر بن ارطاه‏» به طورى که تاریخ نشان مى‏دهد، فرمان مزبوررا که شامل جزئى از دستور ماکیاولى است و همان روح ماکیاولیسم‏در آن دیده مى‏شود، به کار بست و هزاران نفر را قتل عام نمود،حتى به بچه‏ها هم رحم نکرد (7) .
همچنین بنا به نقل تاریخ یکى از دژخیمان معاویه به نام‏«سفیان بن عوف غامدى‏» مى‏گوید معاویه مرا خواست و گفت: ترابا لشگر انبوهى مى‏انگیزم، راه خود را از کنار فرات پیش گیر تابه شهر «هیت‏» برسى، آنجا را تصرف کن اگر در آنجا از مردم‏استقامتى احساس نمودى، هجوم آورده و غارت کن، سپس از «هیت‏»بگذر و آنگهى انبار را غارت کن. اگر در آنجا لشگرى ندیدى بگذرو خودت را در مدائن فرو بر، و مبادا به کوفه نزدیک شوى و بدان‏که اگر تو مردم انبار و مدائن را بترسانى، مانند این است که‏این یورشها را به کوفه وارد آورده‏اى، اى سفیان! این غارتهادلهاى عراقى‏ها را به وحشت انداخته و دلهاى هواخواهان ما راشاد خواهد کرد، هرکس را که از حوادث مى‏ترسد، به ما تمایل‏مى‏کند. پس هرکس را که دیدى راى او مطابق راى تو نیست،نابودش کن و به هر آبادى که رسیدى آنجا را ویران ساز واموالشان را غارت کن، زیرا غارت اموال شبیه به کشتار است وتاثیر ناگوار آن به دلها زیادتر است (8) .
معاویه با وجود این‏که با امام حسن(ع) قرارداد صلح بست، و مواد صلحنامه را امضاءنمود، ولى بعد از آن که اوضاع کمى آرام شد، پیمان‏شکنى کرد ودر جمع طرفداران على(ع) در کوفه طى نطقى گفت:
«به خدا سوگند من با شما جنگ نکردم تا شما نماز بخوانید وروزه بگیرید و حج کنید و زکات بدهید، بلکه با شما جنگ کردم تابه قدرت برسم و بر شما امیر و حاکم باشم. خداوند مرا به آرزوى‏خود رساند و حاکم شما کرد و شما نمى‏خواستید من با حسن بن‏على(ع) پیمانى بستم ولى اینک پیمان را شکسته و تمامى آن‏ها زیرپاى من است و به هیچ‏یک از مواد آن وفا نمى‏کنم‏» (9) .
اینها نمونه‏هائى است از سیاست ماکیاولى بنى‏امیه. به قول دکترحسن ابراهیم حسن، نویسنده معروف مصرى: «معاویه خلافت را به‏زور شمشیر و خدعه و سیاست‏به دست آورد» (10) .
البته این سیاست ظالمانه و ضد انسانى بعد از بنى‏امیه به وسیله‏بنى‏عباس و دیگر زمامداران خودسر در جامعه اسلامى دنبال گشت وزمامداران به اصطلاح اسلامى، براى نیل به قدرت و حفظ آن به هرعمل خلاف اخلاقى از تزویر، تقلب، خدعه، حیله، قتل و غارت وجنایت مرتکب شدند و حتى بعضى از آنان با صراحت، دستور شکستن‏تمام قیود اخلاقى را براى نیل به قدرت صارد کردند فى‏المثل درمرور به تاریخ اسلام، دستور و وصیتى به نظر مى‏رسد از طرف امام‏ابراهیم خطاب به «ابومسلم خراسانى‏» که در سال‏129 هجرى صادرشده است، عین این دستور از لحاظ این که به نظریات‏«ماکیاولى‏» مشابهت دارد، ذکر مى‏شود:
ابراهیم بن محمد بن عبدالله بن عباس معروف به امام ابراهیم‏نخستین پیشوائى است از خاندان بنى‏عباس که بر ضد امویان در عهدخلافت مروان حمار قیام کرد ابومسلم خراسانى در سفرى که به مکه‏نمود، در آنجا به خدمت امام ابراهیم رسید، امام مزبور درقیافه او علائم رشد و کیاست را خواند و در بین همراهان که همه‏از شیعیان آل على(ع) بودند، ابومسلم را که در آن هنگام‏19 سال‏داشت، به نمایندگى خود برگزید و براى قیام بر ضد امویان ودعوت مردم به پیروى از آل عباس دستورى به وى داد که در تاریخ‏به وصایاى امام ابراهیم معروف است و این است عین دستور و وصیت‏امام ابراهیم به ابومسلم خراسانى:
«فاقتل من شککت فى امره و من کان فى امره شبهه و من وقع فى‏نفسک منه شى و ان استطعت ان لا تدع بخراسان لسانا عربیا،فافعل، فایما غلام بلغ خمسه اشبار و اتهمته فاقتله...» (11) .
«در امر حکومت و تحصیل قدرت نسبت‏به هرکس که شک کردى و درکار هرکس که شبهه نمودى، و هرکس که از او در دل تو اندک‏نگرانى پیدا شد، او را به قتل برسان و اگر لازم شد، در خراسان‏یک نفر عربى زبان هم باقى نگذار (یعنى تمام اعراب مقیم خراسان‏را به قتل برسان) و هرکجا یک بچه را هم دیدى که طول قدش پنج‏وجب باشد و مورد تهمت واقع شود، او را به قتل برسان‏».
در اینجا مى‏بینیم امام ابراهیم در وصیت‏خود صریحا به ابومسلم‏براى نیل به قدرت دستور قتل و خونریزى مى‏دهد ولى با این تفاوت‏که مانند «ماکیاولى‏» دستور صریح براى نقض تمام سنن اخلاقى وشکستن عادات مذهبى نداده است.
ابومسلم نیز چنان که تاریخ نشان مى‏دهد، دقیقا وصیت مزبور راکه شامل قسمتى از دستورات ماکیاولى است، به کار بست و در این‏رابطه 000/60 نفر را به قتل رساند (12) . و از جمله «ابوسلمه‏خلال‏» همکار و دوست‏خود را که به وزیر آل محمد ملقب شده و درنهضت، با او همکارى کرده بود، پس از نیل به قدرت چون به وى‏بدگمان شد که با علویان (اولاد على) براى تفویض خلافت مکاتبه‏کرده است، روزى او را خواست و گفت: «آیا وصیت امام ابراهیم‏را به خاطر دارى؟ ابوسلمه جریان را فهمید و گفت: آرى، بلافاصله‏گردن خود را در جلو شمشیر ابومسلم قرار داد و ابومسلم باشمشیر خود سر دوست و همکار خویش را قطع کرد (13) !!.
مقصود این است که سنت ماکیاولیسم یعنى طریقه حکومتى که اوپیشنهاد مى‏کند، در قرنها قبل از ماکیاولى در شرق سابقه داشته‏و به صورت لکه ننگى بر پیشانى مدنیت اسلامى ثبت‏شده است.
البته اسلام هرگز از نظر تعالیم و برنامه‏ها و نه در مرحله اجراو عمل، این نوع سیاستهاى ظالمانه و ددمنشانه را تحمل نمى‏کند،از این‏رو این نوع سیاستهاى شیطانى را به نام سیاست دینى واسلامى نامیدن و گناه آن را به گردن اسلام انداختن، برخلاف انصاف‏و مروت است.
پى‏نوشت:
1 دانش و ارزش، ص‏297 و 298.
2 مدرک قبل.
3 همان کتاب ص 30.
4 وسائل الشیعه، ج‏11، ص 424، باب 12 کراهه‏التعرض للذل.
5 سیره ابن هشام، ج‏1، ص 424 .
6 تاریخ یعقوبى، ج‏2، ص 141 - 142 - الغدیر، ج‏11، ص‏6.
7 مدرک قبل.
8 شرح نهج‏البلاغه ابن ابى الحدید، ج‏2 ، ص‏6 - 85.
9 شرح نهج‏البلاغه، ابن ابى الحدید، ج‏4، ص‏16 - تاریخ طبرى،ج‏4، ص 124.
10 تاریخ سیاسى اسلام، ج‏1، ص 308.
11 تاریخ طبرى، ج‏9، ص 1974 - ابن اثیر، ج‏4، ص 295 -البدایه والنهایه، ج‏10، ص 28 و 64 - جلد نهم از حلقات جرجى‏زیدان (سلسله روایات تاریخ اسلام تحت عنتوان ابومسلم خراسانى)ص 18 و19 طبع مصر.
12 البدایه والنهایه، ج‏10 ، ص 72 - وفیات الاعیان، ج‏1، ص 281کامل ابن اثیر، ج‏4، ص 354.
13 طبیعه‏الدعوه‏العباسیه، ص 245.

تبلیغات