تفکیک ناپذیری سیاست از اخلاق در اسلام
آرشیو
چکیده
متن
سیاست اسلام، سیاستخاصى است و با سیاستهاى منفور جهان هیچگونهقابل مقایسه نمىباشد. در مساله وحدت دین و سیاست در اسلام،اختلاف اساسى اسلام با فلسفه سیاسى غرب آشکار مىشود. در نظامسیاسى اسلام، اخلاق نه تنها از سیاست جدا نیست، بلکه سیاستاسلامى بر فلسفه اخلاق استوار است.
سیاست در ایدئولوژى غرب براى کسب قدرت است تجمع همه قدرتهانیز در یک شخص، قدرت دادگرى و انصاف را از او مىستاند به قول:«لرداکتون» مورخ انگلیسى:
«قدرت فاسد کننده است و قدرتمطلق، فساد مطلق مىآورد، خودکامگان تاریخ که همه اموال، همهقدرتها و همه امور را در اختیار داشتند، مجالى براى عدالتبراى آنها باقى نماینده بود، هرچه را مىکردند، در ملک خودمىکردند نه در ملک دیگرى و مگر تصرف در ملک خود خلاف عدالتاست؟!» (1) .
یا به تعبیر «منتسکیو»: تجربه تاریخ نشان داده است که وقتىکسى همهکاره شد، و فرمانش در حکم قانون بود، ابائى ازبىعدالتى نخواهد داشت. اجراى عدالتیک فرد که داراى قدرتمطلقه است، ناشدنى است و به همینروى دستور دادن به آن، امرىغیر اخلاقى است.
اقتضاى واقعیت چنین است که حاکم مطلقالعنان، سر به ستمگرىخواهد کشید و به هیچ اندرزى از ستم روى بر نخواهد یافت» (2) .
یا به گفته جناب «بیسمارک» «حق در لوله تانگ است» (3) . ولذا قدرت هم ذاتا خبیث و ناپاک معرفى شده است.
ولى در مکتب اسلام، سیاستبراى کسب قدرت نیست، بلکه قدرتوسیلهاى استبراى احقاق حق و گسترش دادگرى و از بین بردن ظلمو فساد، هدف خدمتبه مردم و آشنا ساختن آنها با فضائل و کمالاتانسانى است و لذا هیچ وقت مرد سیاست در اسلام، در معرض این خطرقرار نمىگیرد که به شر روى آورد و خویشتن را به گناه وپلیدیها آلوده سازد.
پس سیاستمدار اسلامى، مىتواند با حفظ تقوى و فضائل انسانى درامور سیاسى مداخله کند و حتى در آن صورت تقوى و پاکیش بیشترارزش پیدا مىکند و البته داشتن چنین اخلاقى به سیاست اسلامىکاملا کمک مىنماید تا به هدف نهائى نزدیک شود زیرا هدف از آن،ترویج فضائل اخلاقى است و چون هدف سیاست اسلامى آن است که درجامعه مکارم اخلاق و فضائل انسانى را به کمال نهائیش برساند وافراد جامعه را از عالیترین صفات انسانى برخوردار سازد و لذاسیاستمداران اسلامى با مراعات مقررات اخلاقى عملا بالاترین احترامرا به اخلاق مىنمایند.
سیاستمدار مسلمان، طبق وظیفه دینى مکلف است تعالیم اخلاقى رادر اعمال خود بکار بندد و در اخلاق و رفتار، نمونه و در نمونهفضائل عالى انسانى باشد سیاست اسلامى، حفظ شرف و عزت نفس وشرافت روح را از وظائف قطعى سیاستمدار شناخته و به هیچسیاستمدارى اجازه نداده است که باعث ذلت و خوارى خود شود و بهحقارت و فرومایگى تن دردهد و براى جلب منافع مادى شرف انسانىخود را پایمال نماید. امام صادق(ع) فرمود:
«ان الله فوض الى المؤمن اموره کلها و لم یفوض الیه ان یذلنفسه» (4) .
«خداوند کارهاى شخص مؤمن را به خودش واگذار نمودهتا آنطورى که میل دارد، عمل نماید ولى به وى اجازه نداده استکه خود را ذلیل نماید و موجبات پستى و خوارى خویش را فراهمآورد».
سیاستمدار مسلمان، مکر و فریب، دروغ و اغفال، خدعه و تدلیس وریا و تزویر و سایر رذائل اخلاقى را از عیوب اخلاقى مىداند ونفعى که از این راهها عاید شخص مىگردد، ناپاک و پلید مىخواند.
در سیاست اسلامى، هدف وسیله را توجیه نمىکند و براى وصول بههدف هر نوع وسیله را مجاز نمىداند، زیرا در یک نظام ارزشى، نهتنها هدفها ارزش دارند، بلکه انتخاب وسیلهها نیز داراىارزشاند.
به عبارت دیگر; سؤال این که: «هدف وسیله را مباح مىکند یانه؟» سئوالى نیست که بتوان جدا و بیرون از اعتبارات یک مکتببدان پاسخ گفت، مکاتب ممکن است اندیشههاى متفاوت درباره آنداشته باشند، ممکن است در مکتبى انتخاب وسیله براى رسیدن بههدف مجاز شمرده شود ولى در مکتب دیگر نه.
اسلام از مکاتبى است که خود معین مىکند براى وصول به هدف چهوسائلى را مىپسندد و کدام را مجاز نمىشمارد در نظام اسلام،معقول نیست روشهائى براى تامین هدف برگزیده شود و با آناهدافى که اسلام در نظر دارد، تناقض داشته باشد. مثلا اسلام کهتقوا، طهارت نفس، عدالت، پرهیز از دروغ و مکر و فریب و... رادر صدر اهداف خود قرار داده، معقول نیست در عین حال، هر روشىرا براى رسیدن به این اهداف تجویز کند زیرا در این صورت بهتناقض اساسى مرتکب شده استبه این معنى نمىتوان از مردم دوستىدم زد اما به خاطر همین مردم که رفاه و آزادىشان مورد نظراست، مردم را به انواع قتل و شکنجه و فریب و تحمیق گرفتارکرد.
آرى سیاست اسلام، مبتنى بر اصول و ارزشهاى اخلاقى است و لذاموسس و بنیانگذار اسلام خود عملا در همه حال نمونه فضائل اخلاقىبود و او هرگز در دوران رسالتخود بر خلاف شرف انسانى و اصولاخلاقى قدمى برنداشت، مردم را اغفال نکرد و وعده دروغ به مردمنداد، حق و فضیلت را هیچوقت نادیده نگرفت و از راه گول زدن وانواع حقهبازیها و دغلکاریها که عادت سیاستمداران منفور تاریخاست، هدف خود را پیش نبرد او هرگز به مصلحت رنگ عوض نکرد وبرخلاف عقیده و ایمانش سخن نگفت.
سیاست و رعایتشرف انسانى
در تاریخ پیامبر اسلام(ص) موارد زیادى پیش آمد که به کاربستنتعالیم اسلام و عمل به وظائف اخلاقى مستلزم ضرر و یا مزاحممنافعش بود، ولى او ضرر را تحمل کرد و از منفعت چشم پوشید. بهعنوان نمونه، رسول اکرم(ص) در سالهاى قبل از هجرت از فرصتاجتماعات قبائل و عشائر عرب که به مکه مىآمدند، استفادهمىنمود و با هرگروهى جداگانه در محل سکونتشان درباره رسالتخود گفتگو مىکرد در یکى از سالها موقعى که جمعیت در منىمتراکم بود، پیامبر(ص) دعوت خود را آغاز نمود، ابتداء به طرفخیمههاى «بنىکلب» و سپس به جانب «بنىحنیفه» رفت و پیامخود را به آنان ابلاغ کرد و آنان را به اسلام دعوت نمود ولىآنها نپذیرفتند و جواب رد دادند. پس از آن به سوى منازلبنىعامر رفت و اسلام را به آنها عرضه کرد، یکى از بزرگان آنقبیله به نام «بیحره» متوجه قیافه جذاب و آهنگ گرم و نافذرسول اکرم(ص) شد و گفت: اگر مىتوانستم این جوانمرد را از قریشجدا کنم و به اختیار خود درآورم با قدرت نیروى او تمام عرب راقبضه مىکردم و آنها را مطیع خود مىساختم سپس رو به آن حضرتکرد و گفت: «اگر امروز با شما به امر نبوت بیعت کردیم و ازآن پس خداوند موجبات پیروزى تو را بر مخالفان فراهم آورد، آیازمام امور، بعد از شما براى ما خواهد بود؟ در پاسخ با صراحت وصداقت فرمود: «اختیار امر بعد از من براى خداوند است و آن رادر موردى که بخواهد، قرار خواهد داد».
«بیحره» گفت: «آیا امروز به یارى شما برخیزیم و گلوهاى خودرا هدف سلاحهاى عرب قرار دهیم و پس از آن که پیروز شدید،زمامدارى امور براى دیگران باشد؟ ما را به کار تو نیازىنیست» و از دعوت آن حضرت سر باز زد (5) .
هرگاه سیاست پیامبر براى این بود که هرطورى شده به قدرت برسد،قبیله بنىعامر که از قلب پیامبر آگاه نبودند و نمىدانستند امربعد از رسول خدا(ص) در اختیار خداست، آن روز با پیشنهاد قبیلهبنىعامر موافقت مىکرد و آنان را به آینده امیدوار مىساخت.
افراد قبیله به آن حضرت مىگرویدند، تمام قدرت خود را دراختیار او قرار مىدادند و موجبات پیشرفتسریع اسلام را فراهممىساختند و این خود در آن شرائط براى پیامبر موفقیتى درخشانبود و سودى بس بزرگ دربرداشت ولى پیامبر این کار را نکرد ووعده دروغ به آنان نداد.
او در عین این که مرد سیاست و جنگ و قدرت بود، معنویت وپارسائى و محبت در سیماى او نمایانتر بود کشمکشهاى مداوم نظامو سیاسى که زندگى او را در خود غرق کرده بود، مانع از آن نبودکه مردم در چهره او آرامش و صفائى را که از یک پیامبر انتظارداشتند، ببینند.
او بنیانگذار یک سازمان سیاسى بامشخصات کاملا تازهاى بود که ازمتن اسلام برمىخاست او با تاسیس چنین سیاستى توانستسیستمهاىسیاسى متداول آن عصر را براندازد.
راستى اعجابانگیز است که در زمانى که «شاه» یا «قیصر» یا«امپراطور» که همواره در تاریخ مظهر قساوت و خشونت واستبداد و بىرحمى بوده است، و پوست کندن و آن را از کاهانباشتن و بر دروازه شهر یاکنگره قصر آویختن و به چشم میلکشیدن و در تنور افکندن و از کلهها منازه درست کردن و یکخانواده و بلکه یک فامیل را به جرم یکى از اعضاء آن نابودکردن و در کاسه سر انسانها شراب نوشیدن و غیره معنى رایج«سیاست» آن عصر بوده است، او در شبه جزیره عربستان در جامعهبدوى میان قبائل وحشى عرب «سیاست» خویش را بر آزادى،برابرى، برادرى، عدالت اجتماعى، خیرخواهى و خدمتبه مردم وراهنمائى بنیاد نهاد و به افراد حق داد که در برابر او از نظرخود دفاع کنند و در این کار کمترین احساس خطرى از جانب اونکنند و در زندگى سیاسى وى مىخوانیم که بارها یارانش و حتىمردم بىمسئولیت رو در روى او ایستادند و بدون ترس، نظر خود رااظهار داشتند. آرى این استسیاست اسلام، سیاستى که از هرگونههوا و هوس و طمع و آلودگى پاک است.
دو بینش سیاسى در جامعه اسلامى
با اینکه «سیاست» در اسلام از دیانت جدا نیست و «سیاستاسلامى» بر پایه فضائل و مکارم اخلاق و ارزشهاى اسلامى و انسانىاستوار است و پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(علیهم السلام) نیزاین نوع «سیاست» را در زندگى سیاسى خود عملا نشان دادهاند وبه اصطلاح «سیاست» را در خدمت ارزش به کار گرفتهاند نه درخدمت «سود»، متاسفانه در همان قرون در جامعه اسلامى«سیاست» جدیدى پایهگذارى شد که به مقتضاى اصل «هر حقیقتبهمیزانى که متعالىتر است، سقوط و انحراف در آن خطرناکتر وزیانآورتر است»، «سکه قلب» سیاست اسلامى نیز بر جامعه اسلامىبسیار خطرناک گردید. بدین ترتیب سیاست مقدس اسلامى خیلى ساده وسریع تبدیل به یک سیاست فریبنده و خطرناک شد و به صورت فلسفهتوجیه کننده رژیم استبدادى و دیگتاتورى درآمد و در نتیجه«نبوت» و «امامت» به «سلطنت» تبدیل گردید و همین باعثشد تمدن اسلامى نیز «قدرت معنوى» خود را از دستبدهد.
این سیاست جدید که کاملا با معیارهاى اسلامى مخالف بود، بهسیاستمداران اجازه مىداد که در راه تحقق آمال سیاسى خود از هروسیلهاى استفاده کنند! و مىتوان گفت: پایهگذار این نوع«سیاست» در جوامع اسلامى، بنىامیه بودند که «ماکیاولیست»به تمام معنى به شمار مىرفتند و باید آنها را پایهگذار مکتبماکیاولیستى در تاریخ اسلام معرفى کرد. آنها جهت تحکیم پایههاىسلطنتخود از هر نوع وسائل استفاده مىکردند و معتقد بودندبراى نیل به قدرت باید به هر عملى از: زور; حیله; تزویر;غدر; قتل; جنایت; تقلب; نقض قول و پیمانشکنى مقررات اخلاقىمتوسل مىشدند و هر نوع عوامفریبى و نیرنگبازى را براى نیل بهقدرت و حفظ آن براى خود جایز مىشمردند.
از آن روز «سیاست» در جوامع اسلامى دو مفهوم کاملا متضاد پیداکرد که یکى از آنها سیاستى است که ارزشهاى اسلامى در متن ونهاد آن جاى دارد، سیاستى است که هرگونه هوى و هوس، طمع،عوامفریبى، نیرنگبازى و سایر روشهاى شیطانى و آلودگى پاک است.
این سیاست، سیاست صحیح اسلامى و سیاست پیامبر و ائمهاطهار(علیهم السلام) است و این که در یکى از زیارتنامههاىامامان معصوم مىخوانیم: «و ساسهالعباد و ارکان البلاد»((شما سیاستمداران خلق و ارکان مملکت هستید) سیاستمدار به اینمعنى بودهاند.
قسم دوم سیاستى است از قسم سیاست «ماکیاولى» که مخالف دین واخلاق است و مبتنى بر حیله و مکر و فریب و انواع حقهبازیها ودغلکاریها مىباشد و هدف از این نوع سیاستبه قدرت رسیدن و برتختهاى نرم تکیه زدن است و این قسم، سیاست، کار پرشر و شورىاست که دخالت در آن، دامن مقدسان را آلوده مىسازد و اگر بهاین دو نوع سیاست، در جامعه اسلامى توجه داشته باشیم، پارهاىاز مشکلات تاریخى حل مىگردد. در جامعه اسلامى این دو بینش سیاسىرا مىتوان در وجود حضرت على(ع) و بنىامیه مشاهده کرد،بنىامیه، مجسمه سیاست ضد اسلامى و ضد انسانى که بسیارىمىکوشیدند تا چهره دژخیمى خویش و نظام جاهلى خاندان خویش رادر پس نقابى از فریب پنهان نگاه دارند، و با نرمجوئى و حلم ورفتارى عوامپسند ظاهرا از رژیم قبلى چندان دور نمانند، کتابراستى یعنى «قرآن مجید» را بر سر نیزههاى فریب، بالا مىبرندو از حلقوم منارههاى مساجد «اذان شرک» به گوش مىرسانند وقیصروار، عمامه پیامبر خدا بر سر مىنهند و جلادگونه شمشیر جهادبر دست مىگرفتند و با این کارهاى عوامفریبانه، سیاستمداردوران شناخته مىشدند. و لذا سراسر تاریخ ننگین بنىامیه مملواز تاریخ ستمگرى و جنایت و خونریزیهاست و حکومت آنها مجسمکننده استبداد جدید «ماکیاولى» است. آنها به مامور خودصراحتا دستور مىدادند که: «کسى که با راى و فگر تو موافقنیست، او را به قتل برسان و اموال و دارائى هرکس را که درطاعت ما نیست، غارت گن و از هر دهى که گذشتى ویران ساز» (6) .
«بسر بن ارطاه» به طورى که تاریخ نشان مىدهد، فرمان مزبوررا که شامل جزئى از دستور ماکیاولى است و همان روح ماکیاولیسمدر آن دیده مىشود، به کار بست و هزاران نفر را قتل عام نمود،حتى به بچهها هم رحم نکرد (7) .
همچنین بنا به نقل تاریخ یکى از دژخیمان معاویه به نام«سفیان بن عوف غامدى» مىگوید معاویه مرا خواست و گفت: ترابا لشگر انبوهى مىانگیزم، راه خود را از کنار فرات پیش گیر تابه شهر «هیت» برسى، آنجا را تصرف کن اگر در آنجا از مردماستقامتى احساس نمودى، هجوم آورده و غارت کن، سپس از «هیت»بگذر و آنگهى انبار را غارت کن. اگر در آنجا لشگرى ندیدى بگذرو خودت را در مدائن فرو بر، و مبادا به کوفه نزدیک شوى و بدانکه اگر تو مردم انبار و مدائن را بترسانى، مانند این است کهاین یورشها را به کوفه وارد آوردهاى، اى سفیان! این غارتهادلهاى عراقىها را به وحشت انداخته و دلهاى هواخواهان ما راشاد خواهد کرد، هرکس را که از حوادث مىترسد، به ما تمایلمىکند. پس هرکس را که دیدى راى او مطابق راى تو نیست،نابودش کن و به هر آبادى که رسیدى آنجا را ویران ساز واموالشان را غارت کن، زیرا غارت اموال شبیه به کشتار است وتاثیر ناگوار آن به دلها زیادتر است (8) .
معاویه با وجود اینکه با امام حسن(ع) قرارداد صلح بست، و مواد صلحنامه را امضاءنمود، ولى بعد از آن که اوضاع کمى آرام شد، پیمانشکنى کرد ودر جمع طرفداران على(ع) در کوفه طى نطقى گفت:
«به خدا سوگند من با شما جنگ نکردم تا شما نماز بخوانید وروزه بگیرید و حج کنید و زکات بدهید، بلکه با شما جنگ کردم تابه قدرت برسم و بر شما امیر و حاکم باشم. خداوند مرا به آرزوىخود رساند و حاکم شما کرد و شما نمىخواستید من با حسن بنعلى(ع) پیمانى بستم ولى اینک پیمان را شکسته و تمامى آنها زیرپاى من است و به هیچیک از مواد آن وفا نمىکنم» (9) .
اینها نمونههائى است از سیاست ماکیاولى بنىامیه. به قول دکترحسن ابراهیم حسن، نویسنده معروف مصرى: «معاویه خلافت را بهزور شمشیر و خدعه و سیاستبه دست آورد» (10) .
البته این سیاست ظالمانه و ضد انسانى بعد از بنىامیه به وسیلهبنىعباس و دیگر زمامداران خودسر در جامعه اسلامى دنبال گشت وزمامداران به اصطلاح اسلامى، براى نیل به قدرت و حفظ آن به هرعمل خلاف اخلاقى از تزویر، تقلب، خدعه، حیله، قتل و غارت وجنایت مرتکب شدند و حتى بعضى از آنان با صراحت، دستور شکستنتمام قیود اخلاقى را براى نیل به قدرت صارد کردند فىالمثل درمرور به تاریخ اسلام، دستور و وصیتى به نظر مىرسد از طرف امامابراهیم خطاب به «ابومسلم خراسانى» که در سال129 هجرى صادرشده است، عین این دستور از لحاظ این که به نظریات«ماکیاولى» مشابهت دارد، ذکر مىشود:
ابراهیم بن محمد بن عبدالله بن عباس معروف به امام ابراهیمنخستین پیشوائى است از خاندان بنىعباس که بر ضد امویان در عهدخلافت مروان حمار قیام کرد ابومسلم خراسانى در سفرى که به مکهنمود، در آنجا به خدمت امام ابراهیم رسید، امام مزبور درقیافه او علائم رشد و کیاست را خواند و در بین همراهان که همهاز شیعیان آل على(ع) بودند، ابومسلم را که در آن هنگام19 سالداشت، به نمایندگى خود برگزید و براى قیام بر ضد امویان ودعوت مردم به پیروى از آل عباس دستورى به وى داد که در تاریخبه وصایاى امام ابراهیم معروف است و این است عین دستور و وصیتامام ابراهیم به ابومسلم خراسانى:
«فاقتل من شککت فى امره و من کان فى امره شبهه و من وقع فىنفسک منه شى و ان استطعت ان لا تدع بخراسان لسانا عربیا،فافعل، فایما غلام بلغ خمسه اشبار و اتهمته فاقتله...» (11) .
«در امر حکومت و تحصیل قدرت نسبتبه هرکس که شک کردى و درکار هرکس که شبهه نمودى، و هرکس که از او در دل تو اندکنگرانى پیدا شد، او را به قتل برسان و اگر لازم شد، در خراسانیک نفر عربى زبان هم باقى نگذار (یعنى تمام اعراب مقیم خراسانرا به قتل برسان) و هرکجا یک بچه را هم دیدى که طول قدش پنجوجب باشد و مورد تهمت واقع شود، او را به قتل برسان».
در اینجا مىبینیم امام ابراهیم در وصیتخود صریحا به ابومسلمبراى نیل به قدرت دستور قتل و خونریزى مىدهد ولى با این تفاوتکه مانند «ماکیاولى» دستور صریح براى نقض تمام سنن اخلاقى وشکستن عادات مذهبى نداده است.
ابومسلم نیز چنان که تاریخ نشان مىدهد، دقیقا وصیت مزبور راکه شامل قسمتى از دستورات ماکیاولى است، به کار بست و در اینرابطه 000/60 نفر را به قتل رساند (12) . و از جمله «ابوسلمهخلال» همکار و دوستخود را که به وزیر آل محمد ملقب شده و درنهضت، با او همکارى کرده بود، پس از نیل به قدرت چون به وىبدگمان شد که با علویان (اولاد على) براى تفویض خلافت مکاتبهکرده است، روزى او را خواست و گفت: «آیا وصیت امام ابراهیمرا به خاطر دارى؟ ابوسلمه جریان را فهمید و گفت: آرى، بلافاصلهگردن خود را در جلو شمشیر ابومسلم قرار داد و ابومسلم باشمشیر خود سر دوست و همکار خویش را قطع کرد (13) !!.
مقصود این است که سنت ماکیاولیسم یعنى طریقه حکومتى که اوپیشنهاد مىکند، در قرنها قبل از ماکیاولى در شرق سابقه داشتهو به صورت لکه ننگى بر پیشانى مدنیت اسلامى ثبتشده است.
البته اسلام هرگز از نظر تعالیم و برنامهها و نه در مرحله اجراو عمل، این نوع سیاستهاى ظالمانه و ددمنشانه را تحمل نمىکند،از اینرو این نوع سیاستهاى شیطانى را به نام سیاست دینى واسلامى نامیدن و گناه آن را به گردن اسلام انداختن، برخلاف انصافو مروت است.
پىنوشت:
1 دانش و ارزش، ص297 و 298.
2 مدرک قبل.
3 همان کتاب ص 30.
4 وسائل الشیعه، ج11، ص 424، باب 12 کراههالتعرض للذل.
5 سیره ابن هشام، ج1، ص 424 .
6 تاریخ یعقوبى، ج2، ص 141 - 142 - الغدیر، ج11، ص6.
7 مدرک قبل.
8 شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج2 ، ص6 - 85.
9 شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج4، ص16 - تاریخ طبرى،ج4، ص 124.
10 تاریخ سیاسى اسلام، ج1، ص 308.
11 تاریخ طبرى، ج9، ص 1974 - ابن اثیر، ج4، ص 295 -البدایه والنهایه، ج10، ص 28 و 64 - جلد نهم از حلقات جرجىزیدان (سلسله روایات تاریخ اسلام تحت عنتوان ابومسلم خراسانى)ص 18 و19 طبع مصر.
12 البدایه والنهایه، ج10 ، ص 72 - وفیات الاعیان، ج1، ص 281کامل ابن اثیر، ج4، ص 354.
13 طبیعهالدعوهالعباسیه، ص 245.
سیاست در ایدئولوژى غرب براى کسب قدرت است تجمع همه قدرتهانیز در یک شخص، قدرت دادگرى و انصاف را از او مىستاند به قول:«لرداکتون» مورخ انگلیسى:
«قدرت فاسد کننده است و قدرتمطلق، فساد مطلق مىآورد، خودکامگان تاریخ که همه اموال، همهقدرتها و همه امور را در اختیار داشتند، مجالى براى عدالتبراى آنها باقى نماینده بود، هرچه را مىکردند، در ملک خودمىکردند نه در ملک دیگرى و مگر تصرف در ملک خود خلاف عدالتاست؟!» (1) .
یا به تعبیر «منتسکیو»: تجربه تاریخ نشان داده است که وقتىکسى همهکاره شد، و فرمانش در حکم قانون بود، ابائى ازبىعدالتى نخواهد داشت. اجراى عدالتیک فرد که داراى قدرتمطلقه است، ناشدنى است و به همینروى دستور دادن به آن، امرىغیر اخلاقى است.
اقتضاى واقعیت چنین است که حاکم مطلقالعنان، سر به ستمگرىخواهد کشید و به هیچ اندرزى از ستم روى بر نخواهد یافت» (2) .
یا به گفته جناب «بیسمارک» «حق در لوله تانگ است» (3) . ولذا قدرت هم ذاتا خبیث و ناپاک معرفى شده است.
ولى در مکتب اسلام، سیاستبراى کسب قدرت نیست، بلکه قدرتوسیلهاى استبراى احقاق حق و گسترش دادگرى و از بین بردن ظلمو فساد، هدف خدمتبه مردم و آشنا ساختن آنها با فضائل و کمالاتانسانى است و لذا هیچ وقت مرد سیاست در اسلام، در معرض این خطرقرار نمىگیرد که به شر روى آورد و خویشتن را به گناه وپلیدیها آلوده سازد.
پس سیاستمدار اسلامى، مىتواند با حفظ تقوى و فضائل انسانى درامور سیاسى مداخله کند و حتى در آن صورت تقوى و پاکیش بیشترارزش پیدا مىکند و البته داشتن چنین اخلاقى به سیاست اسلامىکاملا کمک مىنماید تا به هدف نهائى نزدیک شود زیرا هدف از آن،ترویج فضائل اخلاقى است و چون هدف سیاست اسلامى آن است که درجامعه مکارم اخلاق و فضائل انسانى را به کمال نهائیش برساند وافراد جامعه را از عالیترین صفات انسانى برخوردار سازد و لذاسیاستمداران اسلامى با مراعات مقررات اخلاقى عملا بالاترین احترامرا به اخلاق مىنمایند.
سیاستمدار مسلمان، طبق وظیفه دینى مکلف است تعالیم اخلاقى رادر اعمال خود بکار بندد و در اخلاق و رفتار، نمونه و در نمونهفضائل عالى انسانى باشد سیاست اسلامى، حفظ شرف و عزت نفس وشرافت روح را از وظائف قطعى سیاستمدار شناخته و به هیچسیاستمدارى اجازه نداده است که باعث ذلت و خوارى خود شود و بهحقارت و فرومایگى تن دردهد و براى جلب منافع مادى شرف انسانىخود را پایمال نماید. امام صادق(ع) فرمود:
«ان الله فوض الى المؤمن اموره کلها و لم یفوض الیه ان یذلنفسه» (4) .
«خداوند کارهاى شخص مؤمن را به خودش واگذار نمودهتا آنطورى که میل دارد، عمل نماید ولى به وى اجازه نداده استکه خود را ذلیل نماید و موجبات پستى و خوارى خویش را فراهمآورد».
سیاستمدار مسلمان، مکر و فریب، دروغ و اغفال، خدعه و تدلیس وریا و تزویر و سایر رذائل اخلاقى را از عیوب اخلاقى مىداند ونفعى که از این راهها عاید شخص مىگردد، ناپاک و پلید مىخواند.
در سیاست اسلامى، هدف وسیله را توجیه نمىکند و براى وصول بههدف هر نوع وسیله را مجاز نمىداند، زیرا در یک نظام ارزشى، نهتنها هدفها ارزش دارند، بلکه انتخاب وسیلهها نیز داراىارزشاند.
به عبارت دیگر; سؤال این که: «هدف وسیله را مباح مىکند یانه؟» سئوالى نیست که بتوان جدا و بیرون از اعتبارات یک مکتببدان پاسخ گفت، مکاتب ممکن است اندیشههاى متفاوت درباره آنداشته باشند، ممکن است در مکتبى انتخاب وسیله براى رسیدن بههدف مجاز شمرده شود ولى در مکتب دیگر نه.
اسلام از مکاتبى است که خود معین مىکند براى وصول به هدف چهوسائلى را مىپسندد و کدام را مجاز نمىشمارد در نظام اسلام،معقول نیست روشهائى براى تامین هدف برگزیده شود و با آناهدافى که اسلام در نظر دارد، تناقض داشته باشد. مثلا اسلام کهتقوا، طهارت نفس، عدالت، پرهیز از دروغ و مکر و فریب و... رادر صدر اهداف خود قرار داده، معقول نیست در عین حال، هر روشىرا براى رسیدن به این اهداف تجویز کند زیرا در این صورت بهتناقض اساسى مرتکب شده استبه این معنى نمىتوان از مردم دوستىدم زد اما به خاطر همین مردم که رفاه و آزادىشان مورد نظراست، مردم را به انواع قتل و شکنجه و فریب و تحمیق گرفتارکرد.
آرى سیاست اسلام، مبتنى بر اصول و ارزشهاى اخلاقى است و لذاموسس و بنیانگذار اسلام خود عملا در همه حال نمونه فضائل اخلاقىبود و او هرگز در دوران رسالتخود بر خلاف شرف انسانى و اصولاخلاقى قدمى برنداشت، مردم را اغفال نکرد و وعده دروغ به مردمنداد، حق و فضیلت را هیچوقت نادیده نگرفت و از راه گول زدن وانواع حقهبازیها و دغلکاریها که عادت سیاستمداران منفور تاریخاست، هدف خود را پیش نبرد او هرگز به مصلحت رنگ عوض نکرد وبرخلاف عقیده و ایمانش سخن نگفت.
سیاست و رعایتشرف انسانى
در تاریخ پیامبر اسلام(ص) موارد زیادى پیش آمد که به کاربستنتعالیم اسلام و عمل به وظائف اخلاقى مستلزم ضرر و یا مزاحممنافعش بود، ولى او ضرر را تحمل کرد و از منفعت چشم پوشید. بهعنوان نمونه، رسول اکرم(ص) در سالهاى قبل از هجرت از فرصتاجتماعات قبائل و عشائر عرب که به مکه مىآمدند، استفادهمىنمود و با هرگروهى جداگانه در محل سکونتشان درباره رسالتخود گفتگو مىکرد در یکى از سالها موقعى که جمعیت در منىمتراکم بود، پیامبر(ص) دعوت خود را آغاز نمود، ابتداء به طرفخیمههاى «بنىکلب» و سپس به جانب «بنىحنیفه» رفت و پیامخود را به آنان ابلاغ کرد و آنان را به اسلام دعوت نمود ولىآنها نپذیرفتند و جواب رد دادند. پس از آن به سوى منازلبنىعامر رفت و اسلام را به آنها عرضه کرد، یکى از بزرگان آنقبیله به نام «بیحره» متوجه قیافه جذاب و آهنگ گرم و نافذرسول اکرم(ص) شد و گفت: اگر مىتوانستم این جوانمرد را از قریشجدا کنم و به اختیار خود درآورم با قدرت نیروى او تمام عرب راقبضه مىکردم و آنها را مطیع خود مىساختم سپس رو به آن حضرتکرد و گفت: «اگر امروز با شما به امر نبوت بیعت کردیم و ازآن پس خداوند موجبات پیروزى تو را بر مخالفان فراهم آورد، آیازمام امور، بعد از شما براى ما خواهد بود؟ در پاسخ با صراحت وصداقت فرمود: «اختیار امر بعد از من براى خداوند است و آن رادر موردى که بخواهد، قرار خواهد داد».
«بیحره» گفت: «آیا امروز به یارى شما برخیزیم و گلوهاى خودرا هدف سلاحهاى عرب قرار دهیم و پس از آن که پیروز شدید،زمامدارى امور براى دیگران باشد؟ ما را به کار تو نیازىنیست» و از دعوت آن حضرت سر باز زد (5) .
هرگاه سیاست پیامبر براى این بود که هرطورى شده به قدرت برسد،قبیله بنىعامر که از قلب پیامبر آگاه نبودند و نمىدانستند امربعد از رسول خدا(ص) در اختیار خداست، آن روز با پیشنهاد قبیلهبنىعامر موافقت مىکرد و آنان را به آینده امیدوار مىساخت.
افراد قبیله به آن حضرت مىگرویدند، تمام قدرت خود را دراختیار او قرار مىدادند و موجبات پیشرفتسریع اسلام را فراهممىساختند و این خود در آن شرائط براى پیامبر موفقیتى درخشانبود و سودى بس بزرگ دربرداشت ولى پیامبر این کار را نکرد ووعده دروغ به آنان نداد.
او در عین این که مرد سیاست و جنگ و قدرت بود، معنویت وپارسائى و محبت در سیماى او نمایانتر بود کشمکشهاى مداوم نظامو سیاسى که زندگى او را در خود غرق کرده بود، مانع از آن نبودکه مردم در چهره او آرامش و صفائى را که از یک پیامبر انتظارداشتند، ببینند.
او بنیانگذار یک سازمان سیاسى بامشخصات کاملا تازهاى بود که ازمتن اسلام برمىخاست او با تاسیس چنین سیاستى توانستسیستمهاىسیاسى متداول آن عصر را براندازد.
راستى اعجابانگیز است که در زمانى که «شاه» یا «قیصر» یا«امپراطور» که همواره در تاریخ مظهر قساوت و خشونت واستبداد و بىرحمى بوده است، و پوست کندن و آن را از کاهانباشتن و بر دروازه شهر یاکنگره قصر آویختن و به چشم میلکشیدن و در تنور افکندن و از کلهها منازه درست کردن و یکخانواده و بلکه یک فامیل را به جرم یکى از اعضاء آن نابودکردن و در کاسه سر انسانها شراب نوشیدن و غیره معنى رایج«سیاست» آن عصر بوده است، او در شبه جزیره عربستان در جامعهبدوى میان قبائل وحشى عرب «سیاست» خویش را بر آزادى،برابرى، برادرى، عدالت اجتماعى، خیرخواهى و خدمتبه مردم وراهنمائى بنیاد نهاد و به افراد حق داد که در برابر او از نظرخود دفاع کنند و در این کار کمترین احساس خطرى از جانب اونکنند و در زندگى سیاسى وى مىخوانیم که بارها یارانش و حتىمردم بىمسئولیت رو در روى او ایستادند و بدون ترس، نظر خود رااظهار داشتند. آرى این استسیاست اسلام، سیاستى که از هرگونههوا و هوس و طمع و آلودگى پاک است.
دو بینش سیاسى در جامعه اسلامى
با اینکه «سیاست» در اسلام از دیانت جدا نیست و «سیاستاسلامى» بر پایه فضائل و مکارم اخلاق و ارزشهاى اسلامى و انسانىاستوار است و پیامبر اکرم(ص) و ائمه اطهار(علیهم السلام) نیزاین نوع «سیاست» را در زندگى سیاسى خود عملا نشان دادهاند وبه اصطلاح «سیاست» را در خدمت ارزش به کار گرفتهاند نه درخدمت «سود»، متاسفانه در همان قرون در جامعه اسلامى«سیاست» جدیدى پایهگذارى شد که به مقتضاى اصل «هر حقیقتبهمیزانى که متعالىتر است، سقوط و انحراف در آن خطرناکتر وزیانآورتر است»، «سکه قلب» سیاست اسلامى نیز بر جامعه اسلامىبسیار خطرناک گردید. بدین ترتیب سیاست مقدس اسلامى خیلى ساده وسریع تبدیل به یک سیاست فریبنده و خطرناک شد و به صورت فلسفهتوجیه کننده رژیم استبدادى و دیگتاتورى درآمد و در نتیجه«نبوت» و «امامت» به «سلطنت» تبدیل گردید و همین باعثشد تمدن اسلامى نیز «قدرت معنوى» خود را از دستبدهد.
این سیاست جدید که کاملا با معیارهاى اسلامى مخالف بود، بهسیاستمداران اجازه مىداد که در راه تحقق آمال سیاسى خود از هروسیلهاى استفاده کنند! و مىتوان گفت: پایهگذار این نوع«سیاست» در جوامع اسلامى، بنىامیه بودند که «ماکیاولیست»به تمام معنى به شمار مىرفتند و باید آنها را پایهگذار مکتبماکیاولیستى در تاریخ اسلام معرفى کرد. آنها جهت تحکیم پایههاىسلطنتخود از هر نوع وسائل استفاده مىکردند و معتقد بودندبراى نیل به قدرت باید به هر عملى از: زور; حیله; تزویر;غدر; قتل; جنایت; تقلب; نقض قول و پیمانشکنى مقررات اخلاقىمتوسل مىشدند و هر نوع عوامفریبى و نیرنگبازى را براى نیل بهقدرت و حفظ آن براى خود جایز مىشمردند.
از آن روز «سیاست» در جوامع اسلامى دو مفهوم کاملا متضاد پیداکرد که یکى از آنها سیاستى است که ارزشهاى اسلامى در متن ونهاد آن جاى دارد، سیاستى است که هرگونه هوى و هوس، طمع،عوامفریبى، نیرنگبازى و سایر روشهاى شیطانى و آلودگى پاک است.
این سیاست، سیاست صحیح اسلامى و سیاست پیامبر و ائمهاطهار(علیهم السلام) است و این که در یکى از زیارتنامههاىامامان معصوم مىخوانیم: «و ساسهالعباد و ارکان البلاد»((شما سیاستمداران خلق و ارکان مملکت هستید) سیاستمدار به اینمعنى بودهاند.
قسم دوم سیاستى است از قسم سیاست «ماکیاولى» که مخالف دین واخلاق است و مبتنى بر حیله و مکر و فریب و انواع حقهبازیها ودغلکاریها مىباشد و هدف از این نوع سیاستبه قدرت رسیدن و برتختهاى نرم تکیه زدن است و این قسم، سیاست، کار پرشر و شورىاست که دخالت در آن، دامن مقدسان را آلوده مىسازد و اگر بهاین دو نوع سیاست، در جامعه اسلامى توجه داشته باشیم، پارهاىاز مشکلات تاریخى حل مىگردد. در جامعه اسلامى این دو بینش سیاسىرا مىتوان در وجود حضرت على(ع) و بنىامیه مشاهده کرد،بنىامیه، مجسمه سیاست ضد اسلامى و ضد انسانى که بسیارىمىکوشیدند تا چهره دژخیمى خویش و نظام جاهلى خاندان خویش رادر پس نقابى از فریب پنهان نگاه دارند، و با نرمجوئى و حلم ورفتارى عوامپسند ظاهرا از رژیم قبلى چندان دور نمانند، کتابراستى یعنى «قرآن مجید» را بر سر نیزههاى فریب، بالا مىبرندو از حلقوم منارههاى مساجد «اذان شرک» به گوش مىرسانند وقیصروار، عمامه پیامبر خدا بر سر مىنهند و جلادگونه شمشیر جهادبر دست مىگرفتند و با این کارهاى عوامفریبانه، سیاستمداردوران شناخته مىشدند. و لذا سراسر تاریخ ننگین بنىامیه مملواز تاریخ ستمگرى و جنایت و خونریزیهاست و حکومت آنها مجسمکننده استبداد جدید «ماکیاولى» است. آنها به مامور خودصراحتا دستور مىدادند که: «کسى که با راى و فگر تو موافقنیست، او را به قتل برسان و اموال و دارائى هرکس را که درطاعت ما نیست، غارت گن و از هر دهى که گذشتى ویران ساز» (6) .
«بسر بن ارطاه» به طورى که تاریخ نشان مىدهد، فرمان مزبوررا که شامل جزئى از دستور ماکیاولى است و همان روح ماکیاولیسمدر آن دیده مىشود، به کار بست و هزاران نفر را قتل عام نمود،حتى به بچهها هم رحم نکرد (7) .
همچنین بنا به نقل تاریخ یکى از دژخیمان معاویه به نام«سفیان بن عوف غامدى» مىگوید معاویه مرا خواست و گفت: ترابا لشگر انبوهى مىانگیزم، راه خود را از کنار فرات پیش گیر تابه شهر «هیت» برسى، آنجا را تصرف کن اگر در آنجا از مردماستقامتى احساس نمودى، هجوم آورده و غارت کن، سپس از «هیت»بگذر و آنگهى انبار را غارت کن. اگر در آنجا لشگرى ندیدى بگذرو خودت را در مدائن فرو بر، و مبادا به کوفه نزدیک شوى و بدانکه اگر تو مردم انبار و مدائن را بترسانى، مانند این است کهاین یورشها را به کوفه وارد آوردهاى، اى سفیان! این غارتهادلهاى عراقىها را به وحشت انداخته و دلهاى هواخواهان ما راشاد خواهد کرد، هرکس را که از حوادث مىترسد، به ما تمایلمىکند. پس هرکس را که دیدى راى او مطابق راى تو نیست،نابودش کن و به هر آبادى که رسیدى آنجا را ویران ساز واموالشان را غارت کن، زیرا غارت اموال شبیه به کشتار است وتاثیر ناگوار آن به دلها زیادتر است (8) .
معاویه با وجود اینکه با امام حسن(ع) قرارداد صلح بست، و مواد صلحنامه را امضاءنمود، ولى بعد از آن که اوضاع کمى آرام شد، پیمانشکنى کرد ودر جمع طرفداران على(ع) در کوفه طى نطقى گفت:
«به خدا سوگند من با شما جنگ نکردم تا شما نماز بخوانید وروزه بگیرید و حج کنید و زکات بدهید، بلکه با شما جنگ کردم تابه قدرت برسم و بر شما امیر و حاکم باشم. خداوند مرا به آرزوىخود رساند و حاکم شما کرد و شما نمىخواستید من با حسن بنعلى(ع) پیمانى بستم ولى اینک پیمان را شکسته و تمامى آنها زیرپاى من است و به هیچیک از مواد آن وفا نمىکنم» (9) .
اینها نمونههائى است از سیاست ماکیاولى بنىامیه. به قول دکترحسن ابراهیم حسن، نویسنده معروف مصرى: «معاویه خلافت را بهزور شمشیر و خدعه و سیاستبه دست آورد» (10) .
البته این سیاست ظالمانه و ضد انسانى بعد از بنىامیه به وسیلهبنىعباس و دیگر زمامداران خودسر در جامعه اسلامى دنبال گشت وزمامداران به اصطلاح اسلامى، براى نیل به قدرت و حفظ آن به هرعمل خلاف اخلاقى از تزویر، تقلب، خدعه، حیله، قتل و غارت وجنایت مرتکب شدند و حتى بعضى از آنان با صراحت، دستور شکستنتمام قیود اخلاقى را براى نیل به قدرت صارد کردند فىالمثل درمرور به تاریخ اسلام، دستور و وصیتى به نظر مىرسد از طرف امامابراهیم خطاب به «ابومسلم خراسانى» که در سال129 هجرى صادرشده است، عین این دستور از لحاظ این که به نظریات«ماکیاولى» مشابهت دارد، ذکر مىشود:
ابراهیم بن محمد بن عبدالله بن عباس معروف به امام ابراهیمنخستین پیشوائى است از خاندان بنىعباس که بر ضد امویان در عهدخلافت مروان حمار قیام کرد ابومسلم خراسانى در سفرى که به مکهنمود، در آنجا به خدمت امام ابراهیم رسید، امام مزبور درقیافه او علائم رشد و کیاست را خواند و در بین همراهان که همهاز شیعیان آل على(ع) بودند، ابومسلم را که در آن هنگام19 سالداشت، به نمایندگى خود برگزید و براى قیام بر ضد امویان ودعوت مردم به پیروى از آل عباس دستورى به وى داد که در تاریخبه وصایاى امام ابراهیم معروف است و این است عین دستور و وصیتامام ابراهیم به ابومسلم خراسانى:
«فاقتل من شککت فى امره و من کان فى امره شبهه و من وقع فىنفسک منه شى و ان استطعت ان لا تدع بخراسان لسانا عربیا،فافعل، فایما غلام بلغ خمسه اشبار و اتهمته فاقتله...» (11) .
«در امر حکومت و تحصیل قدرت نسبتبه هرکس که شک کردى و درکار هرکس که شبهه نمودى، و هرکس که از او در دل تو اندکنگرانى پیدا شد، او را به قتل برسان و اگر لازم شد، در خراسانیک نفر عربى زبان هم باقى نگذار (یعنى تمام اعراب مقیم خراسانرا به قتل برسان) و هرکجا یک بچه را هم دیدى که طول قدش پنجوجب باشد و مورد تهمت واقع شود، او را به قتل برسان».
در اینجا مىبینیم امام ابراهیم در وصیتخود صریحا به ابومسلمبراى نیل به قدرت دستور قتل و خونریزى مىدهد ولى با این تفاوتکه مانند «ماکیاولى» دستور صریح براى نقض تمام سنن اخلاقى وشکستن عادات مذهبى نداده است.
ابومسلم نیز چنان که تاریخ نشان مىدهد، دقیقا وصیت مزبور راکه شامل قسمتى از دستورات ماکیاولى است، به کار بست و در اینرابطه 000/60 نفر را به قتل رساند (12) . و از جمله «ابوسلمهخلال» همکار و دوستخود را که به وزیر آل محمد ملقب شده و درنهضت، با او همکارى کرده بود، پس از نیل به قدرت چون به وىبدگمان شد که با علویان (اولاد على) براى تفویض خلافت مکاتبهکرده است، روزى او را خواست و گفت: «آیا وصیت امام ابراهیمرا به خاطر دارى؟ ابوسلمه جریان را فهمید و گفت: آرى، بلافاصلهگردن خود را در جلو شمشیر ابومسلم قرار داد و ابومسلم باشمشیر خود سر دوست و همکار خویش را قطع کرد (13) !!.
مقصود این است که سنت ماکیاولیسم یعنى طریقه حکومتى که اوپیشنهاد مىکند، در قرنها قبل از ماکیاولى در شرق سابقه داشتهو به صورت لکه ننگى بر پیشانى مدنیت اسلامى ثبتشده است.
البته اسلام هرگز از نظر تعالیم و برنامهها و نه در مرحله اجراو عمل، این نوع سیاستهاى ظالمانه و ددمنشانه را تحمل نمىکند،از اینرو این نوع سیاستهاى شیطانى را به نام سیاست دینى واسلامى نامیدن و گناه آن را به گردن اسلام انداختن، برخلاف انصافو مروت است.
پىنوشت:
1 دانش و ارزش، ص297 و 298.
2 مدرک قبل.
3 همان کتاب ص 30.
4 وسائل الشیعه، ج11، ص 424، باب 12 کراههالتعرض للذل.
5 سیره ابن هشام، ج1، ص 424 .
6 تاریخ یعقوبى، ج2، ص 141 - 142 - الغدیر، ج11، ص6.
7 مدرک قبل.
8 شرح نهجالبلاغه ابن ابى الحدید، ج2 ، ص6 - 85.
9 شرح نهجالبلاغه، ابن ابى الحدید، ج4، ص16 - تاریخ طبرى،ج4، ص 124.
10 تاریخ سیاسى اسلام، ج1، ص 308.
11 تاریخ طبرى، ج9، ص 1974 - ابن اثیر، ج4، ص 295 -البدایه والنهایه، ج10، ص 28 و 64 - جلد نهم از حلقات جرجىزیدان (سلسله روایات تاریخ اسلام تحت عنتوان ابومسلم خراسانى)ص 18 و19 طبع مصر.
12 البدایه والنهایه، ج10 ، ص 72 - وفیات الاعیان، ج1، ص 281کامل ابن اثیر، ج4، ص 354.
13 طبیعهالدعوهالعباسیه، ص 245.