حوزهها و قلمروها
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
مشکل بزرگى که در تبیین قلمرو فلسفه دین وجود دارد، خلط مبحثهائى است که معمولا صورت گرفته و مسائل فلسفه علم دین وارددر قلمرو فلسفه دین شده یا بالعکس.
باید توجه داشته باشیم که هرگاه -مثلا- عرفان را به فلسفه عرضهکنیم، فلسفه عرفان پدید مىآید. چنانکه شیخالرئیس در آغاز نمطنهم اشارات مىگوید: «یستنکرها من ینکرها و یستکبرها منیعرفها» (1) .
«منکران، مسائل عرفانى را غیر قابل قبول و عارفان، آن رابزرگ مىشمارند». این سخن به معناى ورود شیخالرئیس در فلسفهعرفان است; تا معلوم دارد که آیا از دیدگاه فلسفه و از منظرفیلسوف، مسائل عرفانى قابل قبولند یا نه؟ آیا آن چه عارف،مدعى شهود آن از راه ریاضیات و سیر و سلوک است، خیال و پنداراستیا واقعیت غیر قابل انکار؟
حافظ مىگوید:
صوفى نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کر بازى چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد فردا که پیشگاه حقیقتشود پدید شرمنده رهروى که عمل بر مجاز کرد اى کبک خوش خرام کجا مىروى بایست غره مشو که گربه عابد نماز کرد حافظ مکن ملامت رندان که در ازل ما را خداز زهد ریا بىنیاز کرد
گویا حافظ مىخواهد صوفى را از عارف تفکیک کند. بنابرایناستنکار او متوجه نیرنگبازان و استکبار او متوجه بىنیازان اززهد ریائى است (2) .
پس این غزل هم به نحوى وارد فلسفه عرفان شدهاست. در کتاب ارزش میراث صوفیه آمده است که: «در واقع بینصوفیه در تمام ادوار هم سادهلوحان بسیار بودهاند، هم شیادان.
از اینرو در میان آنها میدان دعوى فراخ شده است و مدعیان ومنکران، بسیار... » (3) .
از سوى دیگر مىبینیم که مولوى وارد فلسفه شده و شناخت فلسفىرا تضعیف و تحقیر کرده است. در داستان ستون حنانه -که پیامبرخدا ناله او را شنید و با او به گفتگو پرداخت- مىگوید:
و آن که او را نبود از اسرار داد کى کند تصدیق او ناله جماد گوید آرى، نى زدل بهر وفاق تا نگویندش که هست اهل نفاق صد هزاران اهل تقلید و نشان افکندشان نیم و همى در گمان که به ظن تقلید و استدلالشان قائم است و بسته پر و بالشان پاى استدلالیان چوبین بود پاى چوبین سختبى تمکین بود پاى نابینا عصا باشد عصا تا نیفتد سرنگون او بر حصا
هیچ مانعى نیست که فیلسوفى خود فلسفه را مورد سؤال قرار دهدکه آیا مسائل آن از اعتبار کافى برخودار استیا نه؟ طرفدارانفلسفه بحثى، بحث را کافى مىدانند و طرفداران فلسفه ذوقى، بحثرا کافى نمىشمارند. فلسفه مشائى، کمتبحثى و عرفان نظرى،حکمت ذوقى است. برخى فلسفهها -نظیر فلسفه اشراق و فلسفهصدرائى- هم بحثى و هم ذوقى است.اینها خواستهاند از نیروى استدلال بهره گیرند و هم از ذوق وشهود. هرگاه از این دو راه به یک نتیجه برسند، از کار خودخشنودند و اگر به یک نتیجه نرسند، جانب ذوق را ترجیح مىدهند ومىکوشند که استدلال را با آن، هماهند سازند. این که سؤال شودکه آیا در فلسفه بحث معتبر استیا ذوق یا هردو؟ مربوط استبهفلسفه فلسفه.
امروز مباحث مربوط به شناخت، ناظر استبه فلسفه فلسفه و فلسفهعلم در زمینه شناختسوالات بسیارى مطرح است. آیا اصولا شناختبراى ذهن آدمى به هر شکلى -اعم از حسى و عقلى و قلبى- براىبشر ممکن استیا نه؟
اگر ممکن است آیا مطلقا بىآعتبار است، یا معتبر است؟ اگرمعتبر است آیا به نحو قضیه موجبه جزئیه معتبر استیا به نحوقضیه موجبه کلیه؟ حسیون و تجربیون، تنها حسن و تجربه را معتبرمىدانند و براى عقل، ارزشى قائل نیستند. عقلیون، تنها ادراکاتعقلى را معتبر مىشمارند و به ادراکات حسى و تجربى بهانمىدهند. برخى هر دو قسم را معتبر مىشمارند.
این بحثها فراگیر است. هم بحث فلسفه فلسفه است، هم علوم دیگر (4) .
فیلسوف علم و فیلسوف دین، حق دارند که به علم یا به دیننگاه برونى بیندازند و به معرفت درجه دوم نائل شوند.
اگر شیخالرئیس در آغاز نمط نهم اشارات، متعرض بحث فلسفه عرفانمىشود، مولوى هم در مثنوى متعرض بحث فلسفه فلسفه و فلسفه علممىشود. بوعلى سینا به عرفان نگاه برونى مىافکند و مولوى بهعلم و فلسفه فلاسفه ما متوجه این مساله بودهاند که فلسفه بایددرباره مبادى تصورى و تصدیقى موضوعات علوم، بحث کند. چرا کههیچ علمى نمىتواند به چنین کنکاشى درباره موضوع خود روى آورد.
شیخالرئیس درباره منفعت فلسفه نسبتبه علوم دیگر -که از بابافاده اشرف به اخس است- مىگوید: «فمنفعه هذا العلم الذى بیناوجهها هى افاده الیقین بمادى العلوم الجزئیه والتحقق لماهیهالامور المشترکه فیها و ان لم تکن مبادى» (5) .
«منفعت این علم -که وجه آن را بیان کردیم- افاده یقین استبهمبادى علوم جزئى و تحقق ماهیت امورى که در آنها مشترک است،هرچند که مبادى نباشند». صدرالمتالهین در تعلیقه خود برعبارت فوق مىگوید:
منفعت این علم -که استعلا و برترى آن بیان شد- به لحاظ تصدیقىافاده یقین به مبادى سایر علوم و به لحاظ تصورى، معرفتحقایقامور عامهاى است که در علوم مشترکند، چه از مبادى باشند و چهنباشند.
پس معلوم مىشود که بحث درباره مبادى تصورى و تصدیقى موضوعاتعلوم، در فلسفه مطرح مىشود و اگر فلسفه، موضوعات علوم را بهلحاظ تصدیقى و تصورى تبیین نکند، علوم به لحاظ موضوع، درمضیقه قرار مىگیرند. طبعا اینگونه بحثها که در فلسفه مطرحمىشود، فلسفه علم است.
صدرالمتالهین در برخى از آثار خود تصریح کرده است که مسائلفلسفه عبارتند از: بحث درباره اسباب عالیه موجودات معلول وبحث درباره عوارض موجود و بحث درباره موضوعات علوم جزئى (6) .
فلسفه علم کلام
مقصود از فلسفه علم کلام، عرضه کردن کلام بر فلسفه است. تامعلوم شود که آیا مسائلى که متکلمان مطرح مىکنند، مبتنى برتعقل و برهان یا مبتنى بر ظن و جدال است؟ آیا مسائل کلام،مسائلى جدلى یا مسائلى برهانى است؟ فلسفه علم کلام با تماممسائلى که متکلم در قلمرو علم کلام مطرح مىکند، سرو کار دارد.
علم کلام -اگر علم باشد- معرفتى است درجه اول و فلسفه علم کلام،معرفتى است درجه دوم.
درباره کلام اسلامى این سوالات مطرح است که آیا هیچ نفوذ مسیحىبر آن، وجود داشته یا نه؟ آیا از فلسفه یونانى متاثر بوده یانه؟ آیا ادیان ایرانى و هندى در آن، مؤثر بودهاند یا نه؟ آیایهودیان همانطورى که وسیله داخل شدن اسرائیلیات در تفسیر قرآنشدند (هرچند مفسران محقق بهطور جدى تفاسیر خود را ازاسرائیلیات پیراستهآند) توانستند در کلام اسلامى نفوذى داشتهباشند یا نه؟
آیا مشبهه و مجسمه، متاثر از یهودیان نیستند؟ آیا نظریه جبرو تفویض از آنها به اشاعره و معتزله سرایت نکرده است؟ آیا اصلذرىگرى و نظریه جزء لا یتجزى متاثر از فلسفههاى هندى نیست؟
آیا نظام، متاثر از ثنویان نبوده است؟ آیا نظریه کمون ونظریه خلا از فلاسفه یونانى به متکلمان اشعرى و معتزلى سرایتنکرده است؟ آیا نظریه تعدد ذات و صفات متاثر از تثلیث مسیحىنیست؟ آیا نظریه تعطیل معتزله از کلمه مسیحى کنوسیس (7) گرفتهنشده است؟ آیا اسلام برخى از مذاهب، با جزمیات مسیحى مطابقتدارد؟ آیا بحث قدیم بودن یا مخلوق بودن قرآن سرچشمه مسیحىندارد؟ چرا که مسیحیان نیز درباره قدیم بودن یا مخلوق بودنمسیح بحثهاى زیادى کردهاند (8) .
به هر حال، هر بحثى که در کلام مطرح است و ریشه در قرآن و سنتندارد، باید ریشه در فرهنگهاى دیگر داشته باشد و به همین لحاظاست که بحثهاى مربوط به فلسفه علم کلام مىتواند در پیراستن کلاماسلامى از صبغههاى بیگانه و آراستن آن به مسائلى که ریشه درقرآن کریم و سنت معتبر دارد، مفید و مؤثر مىباشد.
البته مناظرات کلامى با متکلمین سایر ادیان و مدافعاتى که توسطمتکلم اسلامى از محتواى اسلام صورت گرفته و مىگیرد، در توسعهکلام اسلامى و رشد و بالندگى آن، مفید است.
ولى این مطلب، غیر از این است که نظرات کلامى برخى از نحلههامتاثر از بیگانگان از اسلام و برگرفته از آنها باشد.
پوزش از خواننده
ممکن استخواننده گرامى نگارنده را به خروج از بحث و حاشیهروىمورد سؤال و انتقاد قرار دهد. نگارنده خود به این سوآل یاانتقاد توجه دارد، ولى به خوبى آگاه است که اینگونه بحثها درتبیین و تحدید حوزه و قلمرو فلسفه دین، بسیار مفید است.
فلسفه دین نگاهى برون دینى به خود دین است، نه به مباحثى کهدر علم کلام و فلسفه یا علم فقه یا علم اخلاق مطرح مىشود.
فیلسوف دین، نگاه بروندینى به خود دین و محتویات آن مىاندازد.
با توجه به همین نکته است که قلمرو فلسفه دین مشخص مىشود.
بسیارى از مسائل است که مابهالاشتراک دین و فلسفه و کلام وعرفان است. هرکدام از اینها با روش خاص خود به مسائل مىنگرند.
اشتراک در مسائل موجب لغزش فیلسوف دین مىشود و به جاى این کهبه تحلیل و تبیین عقلانى خود مسائل دینى بپردازد، به سراغاستدلالات فلسفى و کلامى و ذوقیات عرفانى مىرود.
تمایز روشها
حکمتبحثى مسائل خود را به صورت عقلى و فکرى مطرح مىکند. فکرمىخواهد از مبادى معلوم به مجهول برسد. در حقیقت، فیلسوف بایک دور قمرى از مجهولات به سوى مبادى و از مبادى به سوى مجهولاتمىشتابد.
الفکر حرکه الى المبادى و من مبادى الى المراد (9)
متکلم به مسائل مورد نظر خود با روش جدلى مىنگرد. متکلم مجادلاست. او نیز با یک دور قمرى از مجهول به مبادى مسلمه و ازمبادى مسلمه به سوى مجهول مىشتابد. بر معلوم او مهر تسلمخورده و معلوم جدلى است، نه معلوم برهانى.
متکلم قانع استبه مسلمات. او با ابزار حسن و قبح عقلى یاظواهر آیات و روایات، استدلال مىکند. او اهل جدل است نه اهلبرهان.
مجادل از مسلمات خصم در راه اقناع او بهره مىگیرد. ولىفیلسوف، اهل برهان است. مبرهن از یقینیات بهره مىگیرد. اعم ازیقینى اکتسابى و یقینى بدیهى اولى و غیر اولى. او را با حکمتسرو کار است، نه با خطابه و جدال. که خطیب، تکیه بر ظنیاتدارد و مجادل، تکیه بر مسلمات (10) .
به هر حال، متکلم و فیلسوف، هر دو اهل گفتمانند. گفتمانى کهبر محور جدل یا برهان مىچرخد. ولى عارف را که تکیه بر حکمتذوقى دارد، به گفتمان و جدل و برهان کارى نیست. او مىگوید:
بشوى اوراق اگر همدرس مایى که علم عشق در دفتر نباشد زمن بنیوش و دل درشاهدى بند که حسنش بسته زیور نباشد شرابى بىخمارم بخش یا رب که با وى هیچ درد سر نباشد (11)
او اهل شهود است. هرکس بخواهد شاگرد مکتب عارف شود، باید درراه زدودن زنگارهاى دل تلاش کند، تا خود اهل شهود گردد. عشق،درسى نه بلکه در سینه است.
هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند و آن که این کار ندانست در انکار بماند
گویى فیلسوف و متکلم در راه نقش و نگارنده و عارف در راهزدودن زنگارهاست. قضیه نقاشان رومى و یونانى معروف است. ایناندر مسابقه نقاشى در مقابل هم قرار گرفتند. رومیان شب و روز بهنقش و نگار و کشیدن تصویرهاى رنگارنگ پرداختند و تا آنجا کهتوانستند از رنگ و روغنهاى متنوع استفاده کردند. ولى یونانیهابا قرار دادن آئینهاى بزرگ در برابر نقش و نگارهاى رقیب، فقطبه زدودن زنگارها و صیقلى کردن آئینه پرداختند.
روز آخر، تمام نقش و نگارهاى رومیان در آئینههاى صیقلى و شفافیونانیان منعکس شد و مورد تحسین و تشویق همگان قرار گرفتند.
عارف مسلمان مىکوشد تا در پرتو تعالیم عالیه پیامبر و خلفاىراستین او زنگارهاى گناه و هوا و هوس را از دل بزداید; تا نورعشق حق بر دلش افتد. عرفان واقعى از قرآن و عترت بىنیاز نیستو اگر از آنها دور افتد، به ورطه حیرت و ضلالت فرو مىغلتد.
فیلسوف و متکلم مىکوشند تا زبان برهان و جدل را تیزتر و حجتبرهانى یا جدلى را قوى کنند که در محافل گفتمان و کتابت، همینکارساز است.
که حجت قوى باید و معنوى نه رگهاى گردن به حجت قوى
فیلسوف و متکلم هم بىنیاز از رهنمودهاى قرآن و عترت نیستند.
البته متکلم، خود را مدافع دین مىداند. ولى همین مدافع، ممکناست در برابر آنچه واقعا دینى است، موضع بگیرد و به مخالفتبامتولیان حقیقى دین بپردازد. چنانکه اشعریت و اعتزال در مقابلامامان معصوم(علیهم السلام) که خلفاى راستین پیامبر(ص) بودند،جبهه گرفتند.
ولى شیخالرئیس در مباحث معاد، مسائل مربوط به روز رستاخیز وآخرت را دو دسته مىکند: دسته اول همان است که عقل را به اثباتآنها راهى نیست، بلکه باید از راه شریعت و تصدیق خبر نبوت بهآنها رسید. اینها را شریعتحقه حضرت محمد(ص) به تفصیل بیانکرده است. دسته دوم آنهایى است که از راه عقل و قیاس برهانىقابل اثبات است و مقام نبوت هم آنها را تصدیق کرده است (12) .
اودر مباحث امامت و خلافت معتقد است که در درجه اول باید خلیفهاز جانب پیامبر تعیین شود. در درجه بعد نوبتبه مردم مىرسد.
کسى شایسته این مقام است که مستقل در سیاست و شریف در اخلاق واعرف همگان به شریعتباشد. مردم باید با همین معیارها براىخود، امام و رهبر انتخاب کنند و گرنه مشروعیت ندارد (13) .
عارف مىکوشد که از پاى تا سر همه نور خدا شود و در دریاى عشقغوطهور گردد. او بىپا و سر شدن در راه ذوالجلال را -از راهاطاعت محض بندگى مطلق- هدف والاى خود قرار داده است.
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوى یک دم غریقبحر خدا شو گمان مبر کز آب هفتبحر به یک موى تر شوى از پاى تا سرت همه نورخدا شود در راه ذوالجلال چو بى پا و سر شوى وجه خدا اگر شودت منظر نظر زین پس شکى نماند که صاحب نظر شوى
به هر حال، فلسفه فلسفه مستقیما به مسائل فلسفه نظر دارد تامعلوم شود که فیلسوف -واقعا- گرفتار سراب استیا با براهینقوى و محکم، به آب رسیده و به علمالیقین، مسائل و مطالب خودرا دریافته است. ممکن است فیلسوفى به جاى برهان، گرفتار جدلیا سفسطه یا خطابه یا شعریات شود. در این صورت به کار اواعتمادى نیست.
خواجه بزرگوار طوس در شرح آخرین فصل از آخرین نمط اشارات کهمتضمن وصیت علمى و فلسفى شیخالرئیس است، مىگوید: «عاقلان نسبتبه معارف حقیقى و علوم یقینى، پنج دستهاند:
1 - معتقدان جازم.
2 - منکران جازم.
3 - آنهایى که معتقدند و نه منکر. یعنى استعداد هیچکدامندارند.
4 - معتقدان مقلد.
5 - منکران مقلد.
معتقدان جازم، یا واصلند یا طالب. طالبان یا قدر شناسند یاقدرناشناس. طالبان قدرناشناس در آغاز راهند و طالبان قدرشناسدو نیمه راه. قدرشناسان را باید به لحاظ عقل نظرى و عقل عملىو دورى از لغزشگاهها و داشتن چشم رضا و صدق در برابر حقآزمایش کرد.
این بحثها نیز به فلسفه فلسفه مربوط است نه خود فلسفه.
بنابراین، شیخالرئیس در کتاب گرانقدر اشارات، نه تنها بهفلسفه عرفان که به فلسفه فلسفه هم نظر دارد.
پىنوشتها
1) الاشارات والتنبیهات: ج3، ص363.
2) دو واژه استنکار و استکبار از کلام شیخالرئیس اقتباس شدهاست.
3) ارزش میراث صوفیه، صفحه 188.
4) نگاه شود به کتاب «فلسفتنا» از شهید صدر، مبحثنظریهالمعرفه صفحه53 به بعد. در همین کتاب از صفحه 110 تا186 تحت عنوان «قیمهالمعرفه» درباره ارزش شناختبحثشده ونظریات مختلف، مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.
5) الشفاء، الالهیات، المقاله1 ، الفصل3 ، ص 18(چاپ مصر).
6) الاسفار الاربعه، ج1، ص 24(مکتبهمصطفوى).
7) کنوسیس در مسیحیتبه معناى پسر خداى برهنه شده از صورتخدائى است و تعطیل معتزلى به معناى خداى عارى و تهى از صفاتاست.
8) سوالاتى که مطرح شده، برگرفته از کتاب فلسفه علم کلام به قلمولفسن و ترجمه مرحوم احمد آرام، فصل اول، ص63 تا117 است.
9) از منظومه منطق سبزوارى.
10) البته براى دعوت و ارشاد مردم، هر سه لازم است: چرا کهقرآن مجید، خطاب به پیامبر اکرم(ص) مىفرماید: (ادع الى سبیلربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هىاءحسن)(نحل:125).
11) اشاره استبه این آیه کریمه (و سقاهم ربهم شراباطهورا)(انسان: 21).
12) الشفاء، الالهیات، المقاله9، الفصل7.
13) همان، المقاله10، الفصل 5.
باید توجه داشته باشیم که هرگاه -مثلا- عرفان را به فلسفه عرضهکنیم، فلسفه عرفان پدید مىآید. چنانکه شیخالرئیس در آغاز نمطنهم اشارات مىگوید: «یستنکرها من ینکرها و یستکبرها منیعرفها» (1) .
«منکران، مسائل عرفانى را غیر قابل قبول و عارفان، آن رابزرگ مىشمارند». این سخن به معناى ورود شیخالرئیس در فلسفهعرفان است; تا معلوم دارد که آیا از دیدگاه فلسفه و از منظرفیلسوف، مسائل عرفانى قابل قبولند یا نه؟ آیا آن چه عارف،مدعى شهود آن از راه ریاضیات و سیر و سلوک است، خیال و پنداراستیا واقعیت غیر قابل انکار؟
حافظ مىگوید:
صوفى نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کر بازى چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد فردا که پیشگاه حقیقتشود پدید شرمنده رهروى که عمل بر مجاز کرد اى کبک خوش خرام کجا مىروى بایست غره مشو که گربه عابد نماز کرد حافظ مکن ملامت رندان که در ازل ما را خداز زهد ریا بىنیاز کرد
گویا حافظ مىخواهد صوفى را از عارف تفکیک کند. بنابرایناستنکار او متوجه نیرنگبازان و استکبار او متوجه بىنیازان اززهد ریائى است (2) .
پس این غزل هم به نحوى وارد فلسفه عرفان شدهاست. در کتاب ارزش میراث صوفیه آمده است که: «در واقع بینصوفیه در تمام ادوار هم سادهلوحان بسیار بودهاند، هم شیادان.
از اینرو در میان آنها میدان دعوى فراخ شده است و مدعیان ومنکران، بسیار... » (3) .
از سوى دیگر مىبینیم که مولوى وارد فلسفه شده و شناخت فلسفىرا تضعیف و تحقیر کرده است. در داستان ستون حنانه -که پیامبرخدا ناله او را شنید و با او به گفتگو پرداخت- مىگوید:
و آن که او را نبود از اسرار داد کى کند تصدیق او ناله جماد گوید آرى، نى زدل بهر وفاق تا نگویندش که هست اهل نفاق صد هزاران اهل تقلید و نشان افکندشان نیم و همى در گمان که به ظن تقلید و استدلالشان قائم است و بسته پر و بالشان پاى استدلالیان چوبین بود پاى چوبین سختبى تمکین بود پاى نابینا عصا باشد عصا تا نیفتد سرنگون او بر حصا
هیچ مانعى نیست که فیلسوفى خود فلسفه را مورد سؤال قرار دهدکه آیا مسائل آن از اعتبار کافى برخودار استیا نه؟ طرفدارانفلسفه بحثى، بحث را کافى مىدانند و طرفداران فلسفه ذوقى، بحثرا کافى نمىشمارند. فلسفه مشائى، کمتبحثى و عرفان نظرى،حکمت ذوقى است. برخى فلسفهها -نظیر فلسفه اشراق و فلسفهصدرائى- هم بحثى و هم ذوقى است.اینها خواستهاند از نیروى استدلال بهره گیرند و هم از ذوق وشهود. هرگاه از این دو راه به یک نتیجه برسند، از کار خودخشنودند و اگر به یک نتیجه نرسند، جانب ذوق را ترجیح مىدهند ومىکوشند که استدلال را با آن، هماهند سازند. این که سؤال شودکه آیا در فلسفه بحث معتبر استیا ذوق یا هردو؟ مربوط استبهفلسفه فلسفه.
امروز مباحث مربوط به شناخت، ناظر استبه فلسفه فلسفه و فلسفهعلم در زمینه شناختسوالات بسیارى مطرح است. آیا اصولا شناختبراى ذهن آدمى به هر شکلى -اعم از حسى و عقلى و قلبى- براىبشر ممکن استیا نه؟
اگر ممکن است آیا مطلقا بىآعتبار است، یا معتبر است؟ اگرمعتبر است آیا به نحو قضیه موجبه جزئیه معتبر استیا به نحوقضیه موجبه کلیه؟ حسیون و تجربیون، تنها حسن و تجربه را معتبرمىدانند و براى عقل، ارزشى قائل نیستند. عقلیون، تنها ادراکاتعقلى را معتبر مىشمارند و به ادراکات حسى و تجربى بهانمىدهند. برخى هر دو قسم را معتبر مىشمارند.
این بحثها فراگیر است. هم بحث فلسفه فلسفه است، هم علوم دیگر (4) .
فیلسوف علم و فیلسوف دین، حق دارند که به علم یا به دیننگاه برونى بیندازند و به معرفت درجه دوم نائل شوند.
اگر شیخالرئیس در آغاز نمط نهم اشارات، متعرض بحث فلسفه عرفانمىشود، مولوى هم در مثنوى متعرض بحث فلسفه فلسفه و فلسفه علممىشود. بوعلى سینا به عرفان نگاه برونى مىافکند و مولوى بهعلم و فلسفه فلاسفه ما متوجه این مساله بودهاند که فلسفه بایددرباره مبادى تصورى و تصدیقى موضوعات علوم، بحث کند. چرا کههیچ علمى نمىتواند به چنین کنکاشى درباره موضوع خود روى آورد.
شیخالرئیس درباره منفعت فلسفه نسبتبه علوم دیگر -که از بابافاده اشرف به اخس است- مىگوید: «فمنفعه هذا العلم الذى بیناوجهها هى افاده الیقین بمادى العلوم الجزئیه والتحقق لماهیهالامور المشترکه فیها و ان لم تکن مبادى» (5) .
«منفعت این علم -که وجه آن را بیان کردیم- افاده یقین استبهمبادى علوم جزئى و تحقق ماهیت امورى که در آنها مشترک است،هرچند که مبادى نباشند». صدرالمتالهین در تعلیقه خود برعبارت فوق مىگوید:
منفعت این علم -که استعلا و برترى آن بیان شد- به لحاظ تصدیقىافاده یقین به مبادى سایر علوم و به لحاظ تصورى، معرفتحقایقامور عامهاى است که در علوم مشترکند، چه از مبادى باشند و چهنباشند.
پس معلوم مىشود که بحث درباره مبادى تصورى و تصدیقى موضوعاتعلوم، در فلسفه مطرح مىشود و اگر فلسفه، موضوعات علوم را بهلحاظ تصدیقى و تصورى تبیین نکند، علوم به لحاظ موضوع، درمضیقه قرار مىگیرند. طبعا اینگونه بحثها که در فلسفه مطرحمىشود، فلسفه علم است.
صدرالمتالهین در برخى از آثار خود تصریح کرده است که مسائلفلسفه عبارتند از: بحث درباره اسباب عالیه موجودات معلول وبحث درباره عوارض موجود و بحث درباره موضوعات علوم جزئى (6) .
فلسفه علم کلام
مقصود از فلسفه علم کلام، عرضه کردن کلام بر فلسفه است. تامعلوم شود که آیا مسائلى که متکلمان مطرح مىکنند، مبتنى برتعقل و برهان یا مبتنى بر ظن و جدال است؟ آیا مسائل کلام،مسائلى جدلى یا مسائلى برهانى است؟ فلسفه علم کلام با تماممسائلى که متکلم در قلمرو علم کلام مطرح مىکند، سرو کار دارد.
علم کلام -اگر علم باشد- معرفتى است درجه اول و فلسفه علم کلام،معرفتى است درجه دوم.
درباره کلام اسلامى این سوالات مطرح است که آیا هیچ نفوذ مسیحىبر آن، وجود داشته یا نه؟ آیا از فلسفه یونانى متاثر بوده یانه؟ آیا ادیان ایرانى و هندى در آن، مؤثر بودهاند یا نه؟ آیایهودیان همانطورى که وسیله داخل شدن اسرائیلیات در تفسیر قرآنشدند (هرچند مفسران محقق بهطور جدى تفاسیر خود را ازاسرائیلیات پیراستهآند) توانستند در کلام اسلامى نفوذى داشتهباشند یا نه؟
آیا مشبهه و مجسمه، متاثر از یهودیان نیستند؟ آیا نظریه جبرو تفویض از آنها به اشاعره و معتزله سرایت نکرده است؟ آیا اصلذرىگرى و نظریه جزء لا یتجزى متاثر از فلسفههاى هندى نیست؟
آیا نظام، متاثر از ثنویان نبوده است؟ آیا نظریه کمون ونظریه خلا از فلاسفه یونانى به متکلمان اشعرى و معتزلى سرایتنکرده است؟ آیا نظریه تعدد ذات و صفات متاثر از تثلیث مسیحىنیست؟ آیا نظریه تعطیل معتزله از کلمه مسیحى کنوسیس (7) گرفتهنشده است؟ آیا اسلام برخى از مذاهب، با جزمیات مسیحى مطابقتدارد؟ آیا بحث قدیم بودن یا مخلوق بودن قرآن سرچشمه مسیحىندارد؟ چرا که مسیحیان نیز درباره قدیم بودن یا مخلوق بودنمسیح بحثهاى زیادى کردهاند (8) .
به هر حال، هر بحثى که در کلام مطرح است و ریشه در قرآن و سنتندارد، باید ریشه در فرهنگهاى دیگر داشته باشد و به همین لحاظاست که بحثهاى مربوط به فلسفه علم کلام مىتواند در پیراستن کلاماسلامى از صبغههاى بیگانه و آراستن آن به مسائلى که ریشه درقرآن کریم و سنت معتبر دارد، مفید و مؤثر مىباشد.
البته مناظرات کلامى با متکلمین سایر ادیان و مدافعاتى که توسطمتکلم اسلامى از محتواى اسلام صورت گرفته و مىگیرد، در توسعهکلام اسلامى و رشد و بالندگى آن، مفید است.
ولى این مطلب، غیر از این است که نظرات کلامى برخى از نحلههامتاثر از بیگانگان از اسلام و برگرفته از آنها باشد.
پوزش از خواننده
ممکن استخواننده گرامى نگارنده را به خروج از بحث و حاشیهروىمورد سؤال و انتقاد قرار دهد. نگارنده خود به این سوآل یاانتقاد توجه دارد، ولى به خوبى آگاه است که اینگونه بحثها درتبیین و تحدید حوزه و قلمرو فلسفه دین، بسیار مفید است.
فلسفه دین نگاهى برون دینى به خود دین است، نه به مباحثى کهدر علم کلام و فلسفه یا علم فقه یا علم اخلاق مطرح مىشود.
فیلسوف دین، نگاه بروندینى به خود دین و محتویات آن مىاندازد.
با توجه به همین نکته است که قلمرو فلسفه دین مشخص مىشود.
بسیارى از مسائل است که مابهالاشتراک دین و فلسفه و کلام وعرفان است. هرکدام از اینها با روش خاص خود به مسائل مىنگرند.
اشتراک در مسائل موجب لغزش فیلسوف دین مىشود و به جاى این کهبه تحلیل و تبیین عقلانى خود مسائل دینى بپردازد، به سراغاستدلالات فلسفى و کلامى و ذوقیات عرفانى مىرود.
تمایز روشها
حکمتبحثى مسائل خود را به صورت عقلى و فکرى مطرح مىکند. فکرمىخواهد از مبادى معلوم به مجهول برسد. در حقیقت، فیلسوف بایک دور قمرى از مجهولات به سوى مبادى و از مبادى به سوى مجهولاتمىشتابد.
الفکر حرکه الى المبادى و من مبادى الى المراد (9)
متکلم به مسائل مورد نظر خود با روش جدلى مىنگرد. متکلم مجادلاست. او نیز با یک دور قمرى از مجهول به مبادى مسلمه و ازمبادى مسلمه به سوى مجهول مىشتابد. بر معلوم او مهر تسلمخورده و معلوم جدلى است، نه معلوم برهانى.
متکلم قانع استبه مسلمات. او با ابزار حسن و قبح عقلى یاظواهر آیات و روایات، استدلال مىکند. او اهل جدل است نه اهلبرهان.
مجادل از مسلمات خصم در راه اقناع او بهره مىگیرد. ولىفیلسوف، اهل برهان است. مبرهن از یقینیات بهره مىگیرد. اعم ازیقینى اکتسابى و یقینى بدیهى اولى و غیر اولى. او را با حکمتسرو کار است، نه با خطابه و جدال. که خطیب، تکیه بر ظنیاتدارد و مجادل، تکیه بر مسلمات (10) .
به هر حال، متکلم و فیلسوف، هر دو اهل گفتمانند. گفتمانى کهبر محور جدل یا برهان مىچرخد. ولى عارف را که تکیه بر حکمتذوقى دارد، به گفتمان و جدل و برهان کارى نیست. او مىگوید:
بشوى اوراق اگر همدرس مایى که علم عشق در دفتر نباشد زمن بنیوش و دل درشاهدى بند که حسنش بسته زیور نباشد شرابى بىخمارم بخش یا رب که با وى هیچ درد سر نباشد (11)
او اهل شهود است. هرکس بخواهد شاگرد مکتب عارف شود، باید درراه زدودن زنگارهاى دل تلاش کند، تا خود اهل شهود گردد. عشق،درسى نه بلکه در سینه است.
هرکه شد محرم دل در حرم یار بماند و آن که این کار ندانست در انکار بماند
گویى فیلسوف و متکلم در راه نقش و نگارنده و عارف در راهزدودن زنگارهاست. قضیه نقاشان رومى و یونانى معروف است. ایناندر مسابقه نقاشى در مقابل هم قرار گرفتند. رومیان شب و روز بهنقش و نگار و کشیدن تصویرهاى رنگارنگ پرداختند و تا آنجا کهتوانستند از رنگ و روغنهاى متنوع استفاده کردند. ولى یونانیهابا قرار دادن آئینهاى بزرگ در برابر نقش و نگارهاى رقیب، فقطبه زدودن زنگارها و صیقلى کردن آئینه پرداختند.
روز آخر، تمام نقش و نگارهاى رومیان در آئینههاى صیقلى و شفافیونانیان منعکس شد و مورد تحسین و تشویق همگان قرار گرفتند.
عارف مسلمان مىکوشد تا در پرتو تعالیم عالیه پیامبر و خلفاىراستین او زنگارهاى گناه و هوا و هوس را از دل بزداید; تا نورعشق حق بر دلش افتد. عرفان واقعى از قرآن و عترت بىنیاز نیستو اگر از آنها دور افتد، به ورطه حیرت و ضلالت فرو مىغلتد.
فیلسوف و متکلم مىکوشند تا زبان برهان و جدل را تیزتر و حجتبرهانى یا جدلى را قوى کنند که در محافل گفتمان و کتابت، همینکارساز است.
که حجت قوى باید و معنوى نه رگهاى گردن به حجت قوى
فیلسوف و متکلم هم بىنیاز از رهنمودهاى قرآن و عترت نیستند.
البته متکلم، خود را مدافع دین مىداند. ولى همین مدافع، ممکناست در برابر آنچه واقعا دینى است، موضع بگیرد و به مخالفتبامتولیان حقیقى دین بپردازد. چنانکه اشعریت و اعتزال در مقابلامامان معصوم(علیهم السلام) که خلفاى راستین پیامبر(ص) بودند،جبهه گرفتند.
ولى شیخالرئیس در مباحث معاد، مسائل مربوط به روز رستاخیز وآخرت را دو دسته مىکند: دسته اول همان است که عقل را به اثباتآنها راهى نیست، بلکه باید از راه شریعت و تصدیق خبر نبوت بهآنها رسید. اینها را شریعتحقه حضرت محمد(ص) به تفصیل بیانکرده است. دسته دوم آنهایى است که از راه عقل و قیاس برهانىقابل اثبات است و مقام نبوت هم آنها را تصدیق کرده است (12) .
اودر مباحث امامت و خلافت معتقد است که در درجه اول باید خلیفهاز جانب پیامبر تعیین شود. در درجه بعد نوبتبه مردم مىرسد.
کسى شایسته این مقام است که مستقل در سیاست و شریف در اخلاق واعرف همگان به شریعتباشد. مردم باید با همین معیارها براىخود، امام و رهبر انتخاب کنند و گرنه مشروعیت ندارد (13) .
عارف مىکوشد که از پاى تا سر همه نور خدا شود و در دریاى عشقغوطهور گردد. او بىپا و سر شدن در راه ذوالجلال را -از راهاطاعت محض بندگى مطلق- هدف والاى خود قرار داده است.
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوى یک دم غریقبحر خدا شو گمان مبر کز آب هفتبحر به یک موى تر شوى از پاى تا سرت همه نورخدا شود در راه ذوالجلال چو بى پا و سر شوى وجه خدا اگر شودت منظر نظر زین پس شکى نماند که صاحب نظر شوى
به هر حال، فلسفه فلسفه مستقیما به مسائل فلسفه نظر دارد تامعلوم شود که فیلسوف -واقعا- گرفتار سراب استیا با براهینقوى و محکم، به آب رسیده و به علمالیقین، مسائل و مطالب خودرا دریافته است. ممکن است فیلسوفى به جاى برهان، گرفتار جدلیا سفسطه یا خطابه یا شعریات شود. در این صورت به کار اواعتمادى نیست.
خواجه بزرگوار طوس در شرح آخرین فصل از آخرین نمط اشارات کهمتضمن وصیت علمى و فلسفى شیخالرئیس است، مىگوید: «عاقلان نسبتبه معارف حقیقى و علوم یقینى، پنج دستهاند:
1 - معتقدان جازم.
2 - منکران جازم.
3 - آنهایى که معتقدند و نه منکر. یعنى استعداد هیچکدامندارند.
4 - معتقدان مقلد.
5 - منکران مقلد.
معتقدان جازم، یا واصلند یا طالب. طالبان یا قدر شناسند یاقدرناشناس. طالبان قدرناشناس در آغاز راهند و طالبان قدرشناسدو نیمه راه. قدرشناسان را باید به لحاظ عقل نظرى و عقل عملىو دورى از لغزشگاهها و داشتن چشم رضا و صدق در برابر حقآزمایش کرد.
این بحثها نیز به فلسفه فلسفه مربوط است نه خود فلسفه.
بنابراین، شیخالرئیس در کتاب گرانقدر اشارات، نه تنها بهفلسفه عرفان که به فلسفه فلسفه هم نظر دارد.
پىنوشتها
1) الاشارات والتنبیهات: ج3، ص363.
2) دو واژه استنکار و استکبار از کلام شیخالرئیس اقتباس شدهاست.
3) ارزش میراث صوفیه، صفحه 188.
4) نگاه شود به کتاب «فلسفتنا» از شهید صدر، مبحثنظریهالمعرفه صفحه53 به بعد. در همین کتاب از صفحه 110 تا186 تحت عنوان «قیمهالمعرفه» درباره ارزش شناختبحثشده ونظریات مختلف، مورد نقد و بررسى قرار گرفته است.
5) الشفاء، الالهیات، المقاله1 ، الفصل3 ، ص 18(چاپ مصر).
6) الاسفار الاربعه، ج1، ص 24(مکتبهمصطفوى).
7) کنوسیس در مسیحیتبه معناى پسر خداى برهنه شده از صورتخدائى است و تعطیل معتزلى به معناى خداى عارى و تهى از صفاتاست.
8) سوالاتى که مطرح شده، برگرفته از کتاب فلسفه علم کلام به قلمولفسن و ترجمه مرحوم احمد آرام، فصل اول، ص63 تا117 است.
9) از منظومه منطق سبزوارى.
10) البته براى دعوت و ارشاد مردم، هر سه لازم است: چرا کهقرآن مجید، خطاب به پیامبر اکرم(ص) مىفرماید: (ادع الى سبیلربک بالحکمه و الموعظه الحسنه و جادلهم بالتى هىاءحسن)(نحل:125).
11) اشاره استبه این آیه کریمه (و سقاهم ربهم شراباطهورا)(انسان: 21).
12) الشفاء، الالهیات، المقاله9، الفصل7.
13) همان، المقاله10، الفصل 5.