عدل و ظلم در نزد عقل و شرع مفهوم یکسان دارند
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
عدل و ظلم در نزد عقل و شرع مفهوم یکسان دارند
در کلام شیعى پایههاى عقیده به دو بخش تقسیم مىشود: که بخشى از آن «اصول دین» و بخشى دیگر «اصول مذهب» نامیده مىشود .
مقصود از بخش نخست آن رشته اصولى است که همه مسلمانان جهان درباره آن اتفاق نظر دارند، و عقیده به آن اصول سبب مىشود که انسان در شمار مسلمانان قرار گیرد، و جان و عرض و ناموس او محترم شمرده شود .
این سه اصل عبارتند از:
1 - توحید .
2 - معاد .
3 - نبوت عامه و خاصه .
این سه اصل با تمام فروع و شاخههائى که دارد، در اجزاى هشتگانه این منشور از نظر قرآن مورد بحث و بررسى قرار گرفت .
اکنون وقت آن رسیده است که به تبیین بخش دیگر، که همان «اصول مذهب» است، بپردازیم . و مقصود از آن اصل و یا اصولى است که شیعه امامیه بر آن معتقدند و احیانا در برخى از اصول غیر شیعه نیز به آن عقیده دارد و آن عبارتند از:
الف) عدل الهى; ب) امامت و جانشینى از پیامبر .
در اصل نخست معتزله با شیعه امامیه همعقیده بوده و هردو گروه به عنوان عدلیه معرفى مىشوند . درحالى که اصل دوم از خصایص شیعه امامیه به شمار مىرود .
در اینجا دو سئوال به نحو یادشده در زیر مطرح مىباشد و آن این که:
1 - چگونه اعتقاد به عدل، از آن شیعه و معتزله باشد مگر گروههاى دیگر مانند اشاعره خدا را عادل نمىدانند؟! و العیاذ بالله خدا را ظالم و ستمگر مىدانند .
2 - مساله امامتیک مساله همگانى است و همه فرق اسلامى به خلافت از پیامبر معتقدند در این صورت چگونه عقیده به امامت و خلافت از خصایص شیعه به شمار مىرود .
در پاسخ سئوال نخستیادآور مىشویم که همه فرق اسلامى خدا را به عدل توصیف مىکنند و احدى نمىگوید خدا ظالم و ستمگر است، چیزى که هست، اختلاف در مفهوم عدل و دادگرى است، شیعه و معتزله مىگوید: عدل یک معنى روشن و واضح دارد که همه عقلاى جهان آن را از آن لفظ مىفهمند و اگر خدا را به عدل توصیف مىکنیم، با توجه به همان مفهوم عمومى است . مثلا انسان بىگناهى را کیفر دادن برخلاف عدل است و خدا عادل است . یعنى بر چنین کارى دست نمىزند درحالى که غیر این دو گروه مىگوید هرچه خدا انجام دهد، آن عین عدل است . خواه کار خدا با آن مفهوم گسترده نزد عقلا تطبیق بکند یا نه . و در همان مثل اگر فرد بىگناهى را کیفر دهد، آن عین عدل است .
و به دیگر سخن: از نظر «شیعه» و «معتزله» ; «عدل و ظلم» براى خود ملاکى دارند که همه افعال و کارها با آن سنجیده مىشوند . و به نوعى درباره آنها قضاوت و داورى انجام مىگیرد، در این مورد فرقى میان فعل خدا و انسان نیست و اما این ملاک چیستبعدا درباره آن بحث و گفتگو خواهد شد .
درحالى که طرف مخالف یعنى اشاعره مىگویند: «عدل» و نقطه مقابل آن «ظلم» براى خود ملاک و معیارى ندارند تا افعال الهى را با آن سنجید، اصولا تعیین معیار براى کارهاى الهى یک نوع تعیین تکلیف براى اوست . و خدا فراتر از آن است که بشرى براى فعل او، حد و اندازهاى تعیین کند، در این صورت هرچه در عالم تقنین و تشریع به آن امر کند، و یا در آن باره دارد، عین «عدل» خواهد بود و همچنین در جهان خلقت و آفرینش هر کارى را صورت دهد، عین عدل به شمار خواهد رفت «لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون» (1) .
بنابراین هر دو گروه در اصل قاعده اختلافنظر ندارند، اختلافنظر در تفسیر عدل است .
ودرباره پرسش دوم یادآور مىشویم که اصل امامت و خلافتیک مساله همگانى است . ولى در کیفیت آن اختلافنظر هست، شیعه مىگوید: امامتیکى از اصول است و امام بسان پیامبر باید از جانب خدا تعیین شود درحالى که اهل سنت مىگویند امامت و خلافت از مسائل فرعى است و شاخهاى از امر به معروف و نهى از منکر است و امام مجرى این اصل مىباشد و تعیین آن به دست گروهى از صحابه و یا علما و دانشمندان و احیانا به وسیله امیران سپاه است .
اکنون وقت آن رسیده است که نظر قرآن را درباره این دو اصل روشن سازیم و از خداوند بزرگ درخواست مىکنیم که ما را در پیمودن این راه یارى نموده و ما را از لغزش در بیان و گفتار و عمل و کردار حفظ بفرماید .
ترتیب طبیعى بحث ایجاب مىکند که بحث عدل الهى را بر مساله امامت مقدم بداریم و مجموع بحثهاى قرآنى درباره عدل در چند فصل بیان مىگردد .
فصل نخست
واژه عدل
واژه «عدل» بسان واژههاى «علم» و «قدرت» یک مفهوم بیش ندارد، و با همان مفهوم واحد بر موارد مختلف به صورت یکسان صدق مىکند . مثلا اختلاف گزارههاى یاد شده در زیر، در جانب موضوع است نه در جانب محمول، و محمول در هر دو، داراى مفهوم واحد است، آنجا که مىگوئیم: «خدا عادل است» یا مىگوئیم: «حاکم عادل است» . و از واژه عادل در هر دو گزاره مفهوم واحدى به ذهن خطور مىکند .
از این بیان مىتوان به اصلى دستیافت و آن این که: مفهوم عدل و ظلم دو مفهوم روشن است که انسان در فهمیدن معنى آن دو، به خارج از محیط وجدان خود نیاز ندارد، و با مراجعه به آن، حدود هر یک به دقت روشن مىگردد، و آن را از هم تمیز مىدهد .
و به عبارت دیگر: یک رشته مفاهیمى است که شرع در پدید آوردن آنها دخالت دارد، مانند نماز و زکات و روزه و حج .
در این موارد براى تحدید حدود و فهم واقعیت آنها، به بیان شرع نیاز داریم و آنچه را که او مثلا «نماز» و «زکات» مىداند، ما نیز از او پیروى مىکنیم، در مقابل یک رشته مفاهیم است که شرع در آنها تصرف نکرده است فقط وجدان و خرد و داورى عقلاى جهان مرجع براى تحدید و فهم واقع آنها است .
البته باید توجه نمود که محور سخن، وحدت در مقام مفهوم است نه در مقام خارج و کیفیت، مثلا لفظ «عالم» بر واجب و ممکن بهطور یکسان صدق مىکند اما در مقام تطبیق و کیفیت تفاوت زیادى دارند، علم در واجب عین ذات اوست و بسان ذات او، واجب مىباشد . درحالى که علم در ممکن زائد بر ذات و مثل او ممکن مىباشد .
وحى الهى در مقام سخن گفتن فهم عمومى را مقیاس قرار داده و براساس آن گفتگو مىکند و اگر در آیه خدا را به عنوان «... قائما توصیف مىکند، و یا در آیه دیگر او را از ظلم بر بندگان پیراسته مىداند و مىفرماید: «... و ما ربک بظلام للعبید» (3) . مقصود از قسط و ظلم همان است که مردم آن را قسط و ظلم مىدانند .
از این بیان نتیجه مىگیریم که مفهوم هر یک از واژههاى «عدل» و «ظلم» در قرآن و سنتبا آنچه که خرد آن را عدل و داد مىداند، یکسان است .
در اینجا ممکن استخواننده گرامى از پافشارى و گستردهگوئى ما در شگفتبماند و با خود بگوید مگر در میان دانشمندان کسى هست که هر یک از عدل و ظلم را به دو نوع تفسیر کنند و براى هر یک دو مفهوم مختلف قائل شوند .
پاسخ این پرسش روشن است و در فصل نخستبه گونهاى به آن اشاره شد و آن این که:
1 - گروه عدلیه براى عدل و ظلم معیار و ملاکى قائلند و در مقام داورى، هر فعلى، را اعم از فعل واجب یا ممکن، با آن مىسنجند درحالى که گروه مخالف براى عدل و ظلم، معیار خاص قائل نبوده و فعل خدا را فراتر از آن مىدانند که با معیارهاى بشرى سنجیده شود . روى این اساس، مفهوم «عدل» نزد «عدلیه» مفهومى جز آنچه که اشاعره مدعى آن شدهاند، خواهد پیدا کرد .
این نابسامانى به تفسیر عدل، اختصاص ندارد، بلکه بر سرچشمه آن نیز حاکم است . عدل و ظلم از شاخههاى حسن و قبح به شمار مىروند، همان اختلاف نیز در مساله دوم حاکم و جارى است .
عدلیه معتقدند که عقل و خرد توانائى درک مفاهیم حسن و قبح را دارد و مىتواند بامراجعه به وجدان فرد زیبا را از نازیبا تمییز دهد . درحالى که از نظر اشاعره حسن و قبح داراى معیار و ملاک خاص نیست تا بتوان افعال بشر و یا خدا را با آنها سنجید، بلکه باید در شناسائى مصادیق آن در انتظار شرع نشست و آنچه را که او حسن بداند، ما نیز او را زیبا و آنچه را قبح مىشمارد ما نیز او را قبیح خواهیم شمرد .
این دو نوع نابسامانى در تفسیر عدل و ریشه آن حسن و قبح، سبب شده است که دو مکتب به نام مکتب عدلیه و مکتب اشاعره پدید آید درحالى که هر دو مکتب مدعى وصف الهى به عدل مىباشند اما در شناسائى موارد آن کاملا باهم اختلاف دارند و از این جهت عدل میان دو گروه گویا دو مفهوم مختلف و گوناگون دارد، با توجه به آنچه که بیان شد، علت پافشارى ما در این مساله روشن گردید و براى ریشهیابى لازم است درباره حسن و قبح سخن بگوئیم .
فصل دوم
عقل و خرد، حسن و قبح افعال
از مسائلى که ریشه دیرینه در کلام اسلامى دارد و پایه بسیارى از مسائل آن به شمار مىرود، مساله حسن و قبح افعال است . این که آیا عقل و خرد بدون استمداد از مقامى، توانائى درک زیبائى یانازیبائى افعال را دارد یا نه .
و به دیگر سخن: اگر خرد از همه چیز چشم بپوشد و تنها به خود فعل بنگرد، خواه فاعل واجب باشد یا ممکن آیا توانائى درک کارهاى نیک و بد را دارد یا نه؟
عدلیه در این بخش پاسخ مثبت مىدهند و توانائى خرد را بر درک حسن و قبح افعال با دلائل روشن ثابت مىکند، اینک برخى از براهین آنها:
1 - از بدیهیات عقل عملى است
مىگویند: انسان بامراجعه به وجدان خود، حسن و قبح پارهاى از افعال را درک مىکند و به زیبائى و نازیبائى آنها حکم مىنماید، مثلا عمل به پیمان و نیکى به افراد را مىستاید و در مقابل بدى به انسانها و پیمانشکنى را نکوهش مىکند .
در این داورى موضوع خود فعل استبه فاعل یا نتایج و پیامدهاى کار نظرى ندارد . خصوصیت فاعل و نتائج، در قضاوت و داورى او مؤثر نیست از این بیان روشن شد مقصود از حسن و قبح همان ستودن فعل و نکوهش آن است . بدون این که فاعل آن را در نظر بگیرد و یا پیامدهاى آن رامورد بررسى قرار دهد .
و به عبارت دیگر: همانطورى که در حکمت نظرى یک رشته قضایاى بدیهى و خود معیار داریم که صدق و کذب دیگر قضایا از طریق آنها به دست مىآید، مانند امتناع اجتماع نقیضین یا امتناع ارتفاى نقیضین و در فلسفه اسلامى «امالقضایا» شمرده مىشوند . همچنین در حکمت عملى یک رشته قضایاى روشن و خودمعیار داریم که خرد با مطالعه خود فعل، آن را نیک یا بد مىشمرد . بدون آن که فاعل آن را در نظر بگیرد یا پیامدهاى آن را مطالعه کند . از این جهت نیکوکارى و خدمتبه انسانها، پرورش یتیمان و نگهدارى بیچارگان و دهها فعل در میان تمام انسانها زیبا بوده و زیانرسانى به انسانها و پایمال کردن حقوق دیگران نکوهیده به شمار مىرود . و هر فردى به روشنى درک مىکند . و در درک و داورى آنچنان جازم است که خود را از رجوع به مقام دیگر بىنیاز مىداند .
بنابراین تحسین عدل و تقبیح ظلم از مسائل خودمعیار و روشن عقلى است و خرد در قضاوت خود به برهان و دلیل نیاز ندارد . کسانى که این نوع داورى عقلى را منکر مىشوند و مىگویند هیچ انسانى بهطور مستقل بدون استمداد از شرع، توانائى درک زیبائى و یا نازیبائى افعال را ندارد با وجدان خود به جنگ و نزاع برخاسته و روشنترین امر وجدان را منکر مىشوند .
شما به هر نقطهاى از جهان بروید، با هر فردى روبرو شوید و از او بپرسید عمل به پیمان چگونه است؟ مىگوید: بسیار زیبا است و آن را عمل جوانمردانه تلقى مىکند، آنگاه از او بپرسید، پیمانشکنى چگونه است؟ مىگوید: بسیار بد و ناجوانمردانه است . او در داورى خود فاعل را در نظر نگرفته و به نتائج نظر نمىافکند، بلکه خود فعل را «مد نظر» قرار مىدهد .
از این بیان نتیجه مىگیریم اگر خرد بر زیبائى عدل داورى مىکند، خود عدل را موضوع قرار مىدهد، خواه مبدا آن خدا باشد یا مخلوق خدا و همچنین به خود عدل مىنگرد نه به نتائجسازنده آن که عمران و آبادى یک کشور در سایه عدل است . کسانى که در تفسیر حسن و قبح نتائج را مطرح مىکنند و به خاطر پیامدها فعل را زیبا و نازیبا مىدانند، در این مورد دچار اشتباه شدهاند، زیرا در معرفتهاى اولیه خرد، خود فعل با قطع نظر از هر چیز مورد بحث مىباشد .
این بیان هر انسان واقعگرائى را قانع مىسازد، در مقابل کسانى هستند عقل را کمتر از آن مىدانند که بتواند زیبائى و یا نازیبائىهاى افعال را درک کنند، بلکه مىگویند باید در این قسمتبه شرع مراجعه کرد ولى آنان از نکتهاى غافلند و آن این که انکار حسن و قبح عقلى، مستلزم نفى حسن و قبح بهطور مطلق است . خواه عقلى و خواه شرعى و این همان برهان دوم است که اکنون به بیان آن مىپردازیم .
2 - انکار درک عقل ملازم با انکار شرعى آن است
اگر حسن و قبح تنها به حکم شرع ثابتشود، لازمه آن این است که حسن و قبح بهطور مطلق (عقلى و شرعى) منتفى گردد، زیرا اگر خوبى و بدى افعال تنها از طریق شرع و گزارش پیامبران الهى معلوم گردد، نمىتوانیم به حسن و قبح هیچ فعلى حکم کنیم، زیرا وقتى پیامبرى از قبح کذب خبر مىدهد، و صدق را حسن مىشمارد، اگر احتمال دهیم که او در گفتار خود دروغگو باشد، از کجا بدانیم که این پیامبر راست مىگوید؟ اگر گفته شود خدا پیامبران خود را راستگو دانسته و آنها را به عنوان افراد صادق معرفى کرده است، در پاسخ گفته مىشود .
اولا: ما شهادت خدا را به راستگوئى پیامبران از طریق گزارش خود آنان دانستهایم، از کجا معلوم که آنان در این گزارش راستگو باشند؟
ثانیا: احتمال سابق در مورد خدا جارى است، از کجا بدانیم که خود او نیز راستگو است، بهطور مسلم سئوالها قطع نمىشود مگراین که بگوئیم عقل با قاطعیت تمام دروغگوئى را از هر فاعلى قبیح تلقى مىکند و معتقد است که این داورى به او اختصاص ندارد، بلکه هر فاعل دانائى آن را نکوهیده مىشمرد دراین صورت چگونه خدا در عین نکوهش دروغ - العیاذ بالله - دروغگو باشد؟ و در گزارش خود از انبیا، خلاف بگوید؟
3 - اثبات شرایع سماوى در گرو حسن و قبح عقلى
طرفداران قبح عقلى مىگویند اگر حسن و قبح عقلى صحیح نباشد، اثبات شرایع انسانى غیر ممکن خواهد بود، زیرا عقل با صراحت و قاطعیتحکم مىکند که خداوند از ارتکاب هرگونه فعل قبیح پاک و منزه است . و پیامبران مجهز به معجزه قطعا از جانب خداوند مبعوث شده و راستگو مىباشند، زیرا دادن معجزه به دست افراد دروغگو قبیح است . بنابراین پیامبران الهى که به سلاح اعجاز مجهز مىباشند راستگو بوده و نمایندگان خدا روى زمین هستند اما اگر حسن و قبح عقلى را انکار کنیم احتمال این که خداوند معجزه را در اختیار دروغگو گذارده است قابل دفع نیست، چون قبیح بودن این عمل براى خدا ثابت نشده است و عقل نیز توان درک این مطلب را ندارد . حتى اگر خود پیامبران این سخن را از جانب خدا بگویند، ما علم به صحت گفتار آنان نداریم، زیرا هنوز قبح کذب ثابت نشده است .
این دلائل سهگانه که روشنترین دلائل قائلان به حسن و قبح است، وجدان هر انسانى را قانع سازد . چیزى که مهم استباید دلائل منکران حسن و قبح عقلى را نیز بررسى کنیم .
آنان با ادله مختلفى منکر یک چنین علمى وجدان روشن شده است اینک به نقل ادله آنها پرداخته است آنگاه نظر قرآن را در این مورد مطرح مىکنیم:
1 - اگر بدیهى بود همه در آن یکسان بودهاند
اگر حسن و قبح یک رشته افعال، بدیهى بود، لازم بود در ردیف قضایاى بدیهى قرار گیرند، مانند این که کل از جزء بزرگتر است و حال آن که قضیه زیبائى عدل و زشتى ظلم در پیشگاه عقل با قضیه یاد شده یکسان نیست، به گواه این که دومى مورد اتفاق، ولى اولى مورد اختلاف است .
پاسخ: وجود تفاوت میان دو قضیه بدیهى گواه بر بدیهى نبودن آن نیست، زیرا قضایاى بدیهى اقسام ششگانه دارد که همگى از نظر بداهت در یک درجه نیستند، مثلا روشنائى ماه مقتبس از آفتاب است جزء بدیهیات به شمار مىرود درحالى که از نظر داهتبه پایه «کل از جزء بزرگتر است» نمىرسد .
خلاصه: نتیجه استدلال مستدل جزء این نیست که قضیه حسن و قبح بسان (کل بزرگتر از جز است) نیست . ولى این به معناى نفى عقلى بودن نیست و این که عقل مطلق یاراى درک حسن و قبح افعال را ندارد .
2 - اگر دروغ قبیح بود، تجویز نمىشد
مىگویند اگر افعالى چون دروغگوئى قبح ذاتى داشته باشد، باید در همه حالات و در همه شرائط داراى چنین ویژگى باشد، در صورتى که اگر مصلحت مهمى چون نجات پیامبر از خطر دشمن به گفتن دروغى متوقف مىباشد، باید مرتکب آن شد (4) .
پاسخ: گوینده دروغ مصلحتآمیز در مقابل انجام دو قبیح قرار گرفته است، که قبح یکى فزونتر از قبح دیگرى است اگر استبگوید جان پیامبر را به خطر افکنده و کار بسیار زشتى انجام داده و اگر دروغ بگوید، هرچند جان او را حفظ کرده، ولى کار زشتى را مرتکب شده است، عقل و خرد در چنین کشاکش فرمان مىدهد، قبیحى را مرتکب گردد که قبح آن کمتر است .
بنابراین قبح کذب در این صورت نیز محفوظ است و چیزى که هست، انسان از ارتکاب یکى از آن دو چارهاى ندارد (5) .
3 - پذیرش حسن و قبح عقلى تعیین تکلیف براى خداست
مهمترین دلائل منکران حسن و قبح عقلى همین است که اگر حسن و قبح براى خود معیارى داشته باشد و خرد در داورى خود از شرع بىنیاز مىباشد و فعل حق تعالى با آن سنجیده شود، لازمه آن این است که قدرت خدا را محدود ساخته و براى او تکلیفى معین کند که از توان او بیرون است (6) .
پاسخ: کار خرد کشف واقعیت است نه حکم خدا و مستدل میان کشف حقیقت در نزد شارع و حکم بر او فرقى قائل نشده است اگر ما درباره انسانى که از علم و حکمت و عدل برخوردار است، به قضاوت بنشینیم و بگوئیم به مقتضاى آن دو وصف او مبدا چنین کارى نمىشود، آیا ما براى او تکلیفى معین کردیم، یا این که با توجه به اوصاف موجود در او واقعیتى راکشف کردیم .
این سخن درباره خدا نیز صادق است، زیرا آنگاه که خدا را حکم و عادل دانستهایم، از وجود این دو صفتشیوه فعل او را کشف مىکنیم و مىگوئیم: محال است کار غیر حکیمانه و برخلاف عدل از او سر بزند . مساله کشف غیر از مساله تعیین تکلیف است، مهندس به حکم قوانین هندسى ثابت مىکند که هر زاویه مثلث مساوى با دو زاویه قائمه است در اینجا مهندس کاشف یک قانون است نه تحمیل کننده حکم خود به زوایا .
متکلم نیز درباره خدا مقام کاشفى دارد نه مقام حکم و تحمیل، او پس ازوصف الهى به حکمت و عدل، مقتضاى آن دو وصف را کشف مىکند و مىگوید: با توجه به این دو اصل محال است معجزه را که مایه جذب مردم به دارنده آن است، در اختیار مدعى نبوت دروغگو بگذارد و یا طفل بىگناهى را درآتش بسوزاند، و یا وعده دهد و به وعده خود عمل نکند، زیرا همه آنها برخلاف مقتضاى حکمت و عدل اوست .
در میان متکلمان اهل سنت تفتازانى که تمایل به مکتب «ماتریدى» دارد، این حقیقت را درک کرده و در شرح گفتار نسفى «و فى ارسال الرسل حکمة» چنین مىگوید: «اى مصلحة و عاقبة حمیدة و فى هذا اشارة الى ان الارسال واجب لا بمعنى الوجوب علىالله بل بمعنى ان قضیة الحکمة تقتضیه لما فیه من الحکم و المصالح» (7) .
یعنى: «در اعزام پیامبران مصلحت است و عبارت مصنف حاکى است که ارسال انبیا واجب است ولى نه به این معنى که بر خدا واجب است، بلکه مقصود این است که در این کار، مصالح حکیمانه موجود است» .
پىنوشت:
1) انبیاء: 23 .
2) آل عمران: 18 .
3) فصلت: 46 .
4) کشف المراد، ص 236 - شرح تجرید قوشچى، ص 339 .
5) شرح عقائد نسفى، ص 164 .
6) اسفراینى، «التبصیر فى الدین» ص153 - ابن تیمیه، مجموعةالرسائل الکبرى، ج1، ص 333، رساله پنجم .
7) علامه حلى ، کشف المراد، ص 237 .
در کلام شیعى پایههاى عقیده به دو بخش تقسیم مىشود: که بخشى از آن «اصول دین» و بخشى دیگر «اصول مذهب» نامیده مىشود .
مقصود از بخش نخست آن رشته اصولى است که همه مسلمانان جهان درباره آن اتفاق نظر دارند، و عقیده به آن اصول سبب مىشود که انسان در شمار مسلمانان قرار گیرد، و جان و عرض و ناموس او محترم شمرده شود .
این سه اصل عبارتند از:
1 - توحید .
2 - معاد .
3 - نبوت عامه و خاصه .
این سه اصل با تمام فروع و شاخههائى که دارد، در اجزاى هشتگانه این منشور از نظر قرآن مورد بحث و بررسى قرار گرفت .
اکنون وقت آن رسیده است که به تبیین بخش دیگر، که همان «اصول مذهب» است، بپردازیم . و مقصود از آن اصل و یا اصولى است که شیعه امامیه بر آن معتقدند و احیانا در برخى از اصول غیر شیعه نیز به آن عقیده دارد و آن عبارتند از:
الف) عدل الهى; ب) امامت و جانشینى از پیامبر .
در اصل نخست معتزله با شیعه امامیه همعقیده بوده و هردو گروه به عنوان عدلیه معرفى مىشوند . درحالى که اصل دوم از خصایص شیعه امامیه به شمار مىرود .
در اینجا دو سئوال به نحو یادشده در زیر مطرح مىباشد و آن این که:
1 - چگونه اعتقاد به عدل، از آن شیعه و معتزله باشد مگر گروههاى دیگر مانند اشاعره خدا را عادل نمىدانند؟! و العیاذ بالله خدا را ظالم و ستمگر مىدانند .
2 - مساله امامتیک مساله همگانى است و همه فرق اسلامى به خلافت از پیامبر معتقدند در این صورت چگونه عقیده به امامت و خلافت از خصایص شیعه به شمار مىرود .
در پاسخ سئوال نخستیادآور مىشویم که همه فرق اسلامى خدا را به عدل توصیف مىکنند و احدى نمىگوید خدا ظالم و ستمگر است، چیزى که هست، اختلاف در مفهوم عدل و دادگرى است، شیعه و معتزله مىگوید: عدل یک معنى روشن و واضح دارد که همه عقلاى جهان آن را از آن لفظ مىفهمند و اگر خدا را به عدل توصیف مىکنیم، با توجه به همان مفهوم عمومى است . مثلا انسان بىگناهى را کیفر دادن برخلاف عدل است و خدا عادل است . یعنى بر چنین کارى دست نمىزند درحالى که غیر این دو گروه مىگوید هرچه خدا انجام دهد، آن عین عدل است . خواه کار خدا با آن مفهوم گسترده نزد عقلا تطبیق بکند یا نه . و در همان مثل اگر فرد بىگناهى را کیفر دهد، آن عین عدل است .
و به دیگر سخن: از نظر «شیعه» و «معتزله» ; «عدل و ظلم» براى خود ملاکى دارند که همه افعال و کارها با آن سنجیده مىشوند . و به نوعى درباره آنها قضاوت و داورى انجام مىگیرد، در این مورد فرقى میان فعل خدا و انسان نیست و اما این ملاک چیستبعدا درباره آن بحث و گفتگو خواهد شد .
درحالى که طرف مخالف یعنى اشاعره مىگویند: «عدل» و نقطه مقابل آن «ظلم» براى خود ملاک و معیارى ندارند تا افعال الهى را با آن سنجید، اصولا تعیین معیار براى کارهاى الهى یک نوع تعیین تکلیف براى اوست . و خدا فراتر از آن است که بشرى براى فعل او، حد و اندازهاى تعیین کند، در این صورت هرچه در عالم تقنین و تشریع به آن امر کند، و یا در آن باره دارد، عین «عدل» خواهد بود و همچنین در جهان خلقت و آفرینش هر کارى را صورت دهد، عین عدل به شمار خواهد رفت «لا یسئل عما یفعل و هم یسئلون» (1) .
بنابراین هر دو گروه در اصل قاعده اختلافنظر ندارند، اختلافنظر در تفسیر عدل است .
ودرباره پرسش دوم یادآور مىشویم که اصل امامت و خلافتیک مساله همگانى است . ولى در کیفیت آن اختلافنظر هست، شیعه مىگوید: امامتیکى از اصول است و امام بسان پیامبر باید از جانب خدا تعیین شود درحالى که اهل سنت مىگویند امامت و خلافت از مسائل فرعى است و شاخهاى از امر به معروف و نهى از منکر است و امام مجرى این اصل مىباشد و تعیین آن به دست گروهى از صحابه و یا علما و دانشمندان و احیانا به وسیله امیران سپاه است .
اکنون وقت آن رسیده است که نظر قرآن را درباره این دو اصل روشن سازیم و از خداوند بزرگ درخواست مىکنیم که ما را در پیمودن این راه یارى نموده و ما را از لغزش در بیان و گفتار و عمل و کردار حفظ بفرماید .
ترتیب طبیعى بحث ایجاب مىکند که بحث عدل الهى را بر مساله امامت مقدم بداریم و مجموع بحثهاى قرآنى درباره عدل در چند فصل بیان مىگردد .
فصل نخست
واژه عدل
واژه «عدل» بسان واژههاى «علم» و «قدرت» یک مفهوم بیش ندارد، و با همان مفهوم واحد بر موارد مختلف به صورت یکسان صدق مىکند . مثلا اختلاف گزارههاى یاد شده در زیر، در جانب موضوع است نه در جانب محمول، و محمول در هر دو، داراى مفهوم واحد است، آنجا که مىگوئیم: «خدا عادل است» یا مىگوئیم: «حاکم عادل است» . و از واژه عادل در هر دو گزاره مفهوم واحدى به ذهن خطور مىکند .
از این بیان مىتوان به اصلى دستیافت و آن این که: مفهوم عدل و ظلم دو مفهوم روشن است که انسان در فهمیدن معنى آن دو، به خارج از محیط وجدان خود نیاز ندارد، و با مراجعه به آن، حدود هر یک به دقت روشن مىگردد، و آن را از هم تمیز مىدهد .
و به عبارت دیگر: یک رشته مفاهیمى است که شرع در پدید آوردن آنها دخالت دارد، مانند نماز و زکات و روزه و حج .
در این موارد براى تحدید حدود و فهم واقعیت آنها، به بیان شرع نیاز داریم و آنچه را که او مثلا «نماز» و «زکات» مىداند، ما نیز از او پیروى مىکنیم، در مقابل یک رشته مفاهیم است که شرع در آنها تصرف نکرده است فقط وجدان و خرد و داورى عقلاى جهان مرجع براى تحدید و فهم واقع آنها است .
البته باید توجه نمود که محور سخن، وحدت در مقام مفهوم است نه در مقام خارج و کیفیت، مثلا لفظ «عالم» بر واجب و ممکن بهطور یکسان صدق مىکند اما در مقام تطبیق و کیفیت تفاوت زیادى دارند، علم در واجب عین ذات اوست و بسان ذات او، واجب مىباشد . درحالى که علم در ممکن زائد بر ذات و مثل او ممکن مىباشد .
وحى الهى در مقام سخن گفتن فهم عمومى را مقیاس قرار داده و براساس آن گفتگو مىکند و اگر در آیه خدا را به عنوان «... قائما توصیف مىکند، و یا در آیه دیگر او را از ظلم بر بندگان پیراسته مىداند و مىفرماید: «... و ما ربک بظلام للعبید» (3) . مقصود از قسط و ظلم همان است که مردم آن را قسط و ظلم مىدانند .
از این بیان نتیجه مىگیریم که مفهوم هر یک از واژههاى «عدل» و «ظلم» در قرآن و سنتبا آنچه که خرد آن را عدل و داد مىداند، یکسان است .
در اینجا ممکن استخواننده گرامى از پافشارى و گستردهگوئى ما در شگفتبماند و با خود بگوید مگر در میان دانشمندان کسى هست که هر یک از عدل و ظلم را به دو نوع تفسیر کنند و براى هر یک دو مفهوم مختلف قائل شوند .
پاسخ این پرسش روشن است و در فصل نخستبه گونهاى به آن اشاره شد و آن این که:
1 - گروه عدلیه براى عدل و ظلم معیار و ملاکى قائلند و در مقام داورى، هر فعلى، را اعم از فعل واجب یا ممکن، با آن مىسنجند درحالى که گروه مخالف براى عدل و ظلم، معیار خاص قائل نبوده و فعل خدا را فراتر از آن مىدانند که با معیارهاى بشرى سنجیده شود . روى این اساس، مفهوم «عدل» نزد «عدلیه» مفهومى جز آنچه که اشاعره مدعى آن شدهاند، خواهد پیدا کرد .
این نابسامانى به تفسیر عدل، اختصاص ندارد، بلکه بر سرچشمه آن نیز حاکم است . عدل و ظلم از شاخههاى حسن و قبح به شمار مىروند، همان اختلاف نیز در مساله دوم حاکم و جارى است .
عدلیه معتقدند که عقل و خرد توانائى درک مفاهیم حسن و قبح را دارد و مىتواند بامراجعه به وجدان فرد زیبا را از نازیبا تمییز دهد . درحالى که از نظر اشاعره حسن و قبح داراى معیار و ملاک خاص نیست تا بتوان افعال بشر و یا خدا را با آنها سنجید، بلکه باید در شناسائى مصادیق آن در انتظار شرع نشست و آنچه را که او حسن بداند، ما نیز او را زیبا و آنچه را قبح مىشمارد ما نیز او را قبیح خواهیم شمرد .
این دو نوع نابسامانى در تفسیر عدل و ریشه آن حسن و قبح، سبب شده است که دو مکتب به نام مکتب عدلیه و مکتب اشاعره پدید آید درحالى که هر دو مکتب مدعى وصف الهى به عدل مىباشند اما در شناسائى موارد آن کاملا باهم اختلاف دارند و از این جهت عدل میان دو گروه گویا دو مفهوم مختلف و گوناگون دارد، با توجه به آنچه که بیان شد، علت پافشارى ما در این مساله روشن گردید و براى ریشهیابى لازم است درباره حسن و قبح سخن بگوئیم .
فصل دوم
عقل و خرد، حسن و قبح افعال
از مسائلى که ریشه دیرینه در کلام اسلامى دارد و پایه بسیارى از مسائل آن به شمار مىرود، مساله حسن و قبح افعال است . این که آیا عقل و خرد بدون استمداد از مقامى، توانائى درک زیبائى یانازیبائى افعال را دارد یا نه .
و به دیگر سخن: اگر خرد از همه چیز چشم بپوشد و تنها به خود فعل بنگرد، خواه فاعل واجب باشد یا ممکن آیا توانائى درک کارهاى نیک و بد را دارد یا نه؟
عدلیه در این بخش پاسخ مثبت مىدهند و توانائى خرد را بر درک حسن و قبح افعال با دلائل روشن ثابت مىکند، اینک برخى از براهین آنها:
1 - از بدیهیات عقل عملى است
مىگویند: انسان بامراجعه به وجدان خود، حسن و قبح پارهاى از افعال را درک مىکند و به زیبائى و نازیبائى آنها حکم مىنماید، مثلا عمل به پیمان و نیکى به افراد را مىستاید و در مقابل بدى به انسانها و پیمانشکنى را نکوهش مىکند .
در این داورى موضوع خود فعل استبه فاعل یا نتایج و پیامدهاى کار نظرى ندارد . خصوصیت فاعل و نتائج، در قضاوت و داورى او مؤثر نیست از این بیان روشن شد مقصود از حسن و قبح همان ستودن فعل و نکوهش آن است . بدون این که فاعل آن را در نظر بگیرد و یا پیامدهاى آن رامورد بررسى قرار دهد .
و به عبارت دیگر: همانطورى که در حکمت نظرى یک رشته قضایاى بدیهى و خود معیار داریم که صدق و کذب دیگر قضایا از طریق آنها به دست مىآید، مانند امتناع اجتماع نقیضین یا امتناع ارتفاى نقیضین و در فلسفه اسلامى «امالقضایا» شمرده مىشوند . همچنین در حکمت عملى یک رشته قضایاى روشن و خودمعیار داریم که خرد با مطالعه خود فعل، آن را نیک یا بد مىشمرد . بدون آن که فاعل آن را در نظر بگیرد یا پیامدهاى آن را مطالعه کند . از این جهت نیکوکارى و خدمتبه انسانها، پرورش یتیمان و نگهدارى بیچارگان و دهها فعل در میان تمام انسانها زیبا بوده و زیانرسانى به انسانها و پایمال کردن حقوق دیگران نکوهیده به شمار مىرود . و هر فردى به روشنى درک مىکند . و در درک و داورى آنچنان جازم است که خود را از رجوع به مقام دیگر بىنیاز مىداند .
بنابراین تحسین عدل و تقبیح ظلم از مسائل خودمعیار و روشن عقلى است و خرد در قضاوت خود به برهان و دلیل نیاز ندارد . کسانى که این نوع داورى عقلى را منکر مىشوند و مىگویند هیچ انسانى بهطور مستقل بدون استمداد از شرع، توانائى درک زیبائى و یا نازیبائى افعال را ندارد با وجدان خود به جنگ و نزاع برخاسته و روشنترین امر وجدان را منکر مىشوند .
شما به هر نقطهاى از جهان بروید، با هر فردى روبرو شوید و از او بپرسید عمل به پیمان چگونه است؟ مىگوید: بسیار زیبا است و آن را عمل جوانمردانه تلقى مىکند، آنگاه از او بپرسید، پیمانشکنى چگونه است؟ مىگوید: بسیار بد و ناجوانمردانه است . او در داورى خود فاعل را در نظر نگرفته و به نتائج نظر نمىافکند، بلکه خود فعل را «مد نظر» قرار مىدهد .
از این بیان نتیجه مىگیریم اگر خرد بر زیبائى عدل داورى مىکند، خود عدل را موضوع قرار مىدهد، خواه مبدا آن خدا باشد یا مخلوق خدا و همچنین به خود عدل مىنگرد نه به نتائجسازنده آن که عمران و آبادى یک کشور در سایه عدل است . کسانى که در تفسیر حسن و قبح نتائج را مطرح مىکنند و به خاطر پیامدها فعل را زیبا و نازیبا مىدانند، در این مورد دچار اشتباه شدهاند، زیرا در معرفتهاى اولیه خرد، خود فعل با قطع نظر از هر چیز مورد بحث مىباشد .
این بیان هر انسان واقعگرائى را قانع مىسازد، در مقابل کسانى هستند عقل را کمتر از آن مىدانند که بتواند زیبائى و یا نازیبائىهاى افعال را درک کنند، بلکه مىگویند باید در این قسمتبه شرع مراجعه کرد ولى آنان از نکتهاى غافلند و آن این که انکار حسن و قبح عقلى، مستلزم نفى حسن و قبح بهطور مطلق است . خواه عقلى و خواه شرعى و این همان برهان دوم است که اکنون به بیان آن مىپردازیم .
2 - انکار درک عقل ملازم با انکار شرعى آن است
اگر حسن و قبح تنها به حکم شرع ثابتشود، لازمه آن این است که حسن و قبح بهطور مطلق (عقلى و شرعى) منتفى گردد، زیرا اگر خوبى و بدى افعال تنها از طریق شرع و گزارش پیامبران الهى معلوم گردد، نمىتوانیم به حسن و قبح هیچ فعلى حکم کنیم، زیرا وقتى پیامبرى از قبح کذب خبر مىدهد، و صدق را حسن مىشمارد، اگر احتمال دهیم که او در گفتار خود دروغگو باشد، از کجا بدانیم که این پیامبر راست مىگوید؟ اگر گفته شود خدا پیامبران خود را راستگو دانسته و آنها را به عنوان افراد صادق معرفى کرده است، در پاسخ گفته مىشود .
اولا: ما شهادت خدا را به راستگوئى پیامبران از طریق گزارش خود آنان دانستهایم، از کجا معلوم که آنان در این گزارش راستگو باشند؟
ثانیا: احتمال سابق در مورد خدا جارى است، از کجا بدانیم که خود او نیز راستگو است، بهطور مسلم سئوالها قطع نمىشود مگراین که بگوئیم عقل با قاطعیت تمام دروغگوئى را از هر فاعلى قبیح تلقى مىکند و معتقد است که این داورى به او اختصاص ندارد، بلکه هر فاعل دانائى آن را نکوهیده مىشمرد دراین صورت چگونه خدا در عین نکوهش دروغ - العیاذ بالله - دروغگو باشد؟ و در گزارش خود از انبیا، خلاف بگوید؟
3 - اثبات شرایع سماوى در گرو حسن و قبح عقلى
طرفداران قبح عقلى مىگویند اگر حسن و قبح عقلى صحیح نباشد، اثبات شرایع انسانى غیر ممکن خواهد بود، زیرا عقل با صراحت و قاطعیتحکم مىکند که خداوند از ارتکاب هرگونه فعل قبیح پاک و منزه است . و پیامبران مجهز به معجزه قطعا از جانب خداوند مبعوث شده و راستگو مىباشند، زیرا دادن معجزه به دست افراد دروغگو قبیح است . بنابراین پیامبران الهى که به سلاح اعجاز مجهز مىباشند راستگو بوده و نمایندگان خدا روى زمین هستند اما اگر حسن و قبح عقلى را انکار کنیم احتمال این که خداوند معجزه را در اختیار دروغگو گذارده است قابل دفع نیست، چون قبیح بودن این عمل براى خدا ثابت نشده است و عقل نیز توان درک این مطلب را ندارد . حتى اگر خود پیامبران این سخن را از جانب خدا بگویند، ما علم به صحت گفتار آنان نداریم، زیرا هنوز قبح کذب ثابت نشده است .
این دلائل سهگانه که روشنترین دلائل قائلان به حسن و قبح است، وجدان هر انسانى را قانع سازد . چیزى که مهم استباید دلائل منکران حسن و قبح عقلى را نیز بررسى کنیم .
آنان با ادله مختلفى منکر یک چنین علمى وجدان روشن شده است اینک به نقل ادله آنها پرداخته است آنگاه نظر قرآن را در این مورد مطرح مىکنیم:
1 - اگر بدیهى بود همه در آن یکسان بودهاند
اگر حسن و قبح یک رشته افعال، بدیهى بود، لازم بود در ردیف قضایاى بدیهى قرار گیرند، مانند این که کل از جزء بزرگتر است و حال آن که قضیه زیبائى عدل و زشتى ظلم در پیشگاه عقل با قضیه یاد شده یکسان نیست، به گواه این که دومى مورد اتفاق، ولى اولى مورد اختلاف است .
پاسخ: وجود تفاوت میان دو قضیه بدیهى گواه بر بدیهى نبودن آن نیست، زیرا قضایاى بدیهى اقسام ششگانه دارد که همگى از نظر بداهت در یک درجه نیستند، مثلا روشنائى ماه مقتبس از آفتاب است جزء بدیهیات به شمار مىرود درحالى که از نظر داهتبه پایه «کل از جزء بزرگتر است» نمىرسد .
خلاصه: نتیجه استدلال مستدل جزء این نیست که قضیه حسن و قبح بسان (کل بزرگتر از جز است) نیست . ولى این به معناى نفى عقلى بودن نیست و این که عقل مطلق یاراى درک حسن و قبح افعال را ندارد .
2 - اگر دروغ قبیح بود، تجویز نمىشد
مىگویند اگر افعالى چون دروغگوئى قبح ذاتى داشته باشد، باید در همه حالات و در همه شرائط داراى چنین ویژگى باشد، در صورتى که اگر مصلحت مهمى چون نجات پیامبر از خطر دشمن به گفتن دروغى متوقف مىباشد، باید مرتکب آن شد (4) .
پاسخ: گوینده دروغ مصلحتآمیز در مقابل انجام دو قبیح قرار گرفته است، که قبح یکى فزونتر از قبح دیگرى است اگر استبگوید جان پیامبر را به خطر افکنده و کار بسیار زشتى انجام داده و اگر دروغ بگوید، هرچند جان او را حفظ کرده، ولى کار زشتى را مرتکب شده است، عقل و خرد در چنین کشاکش فرمان مىدهد، قبیحى را مرتکب گردد که قبح آن کمتر است .
بنابراین قبح کذب در این صورت نیز محفوظ است و چیزى که هست، انسان از ارتکاب یکى از آن دو چارهاى ندارد (5) .
3 - پذیرش حسن و قبح عقلى تعیین تکلیف براى خداست
مهمترین دلائل منکران حسن و قبح عقلى همین است که اگر حسن و قبح براى خود معیارى داشته باشد و خرد در داورى خود از شرع بىنیاز مىباشد و فعل حق تعالى با آن سنجیده شود، لازمه آن این است که قدرت خدا را محدود ساخته و براى او تکلیفى معین کند که از توان او بیرون است (6) .
پاسخ: کار خرد کشف واقعیت است نه حکم خدا و مستدل میان کشف حقیقت در نزد شارع و حکم بر او فرقى قائل نشده است اگر ما درباره انسانى که از علم و حکمت و عدل برخوردار است، به قضاوت بنشینیم و بگوئیم به مقتضاى آن دو وصف او مبدا چنین کارى نمىشود، آیا ما براى او تکلیفى معین کردیم، یا این که با توجه به اوصاف موجود در او واقعیتى راکشف کردیم .
این سخن درباره خدا نیز صادق است، زیرا آنگاه که خدا را حکم و عادل دانستهایم، از وجود این دو صفتشیوه فعل او را کشف مىکنیم و مىگوئیم: محال است کار غیر حکیمانه و برخلاف عدل از او سر بزند . مساله کشف غیر از مساله تعیین تکلیف است، مهندس به حکم قوانین هندسى ثابت مىکند که هر زاویه مثلث مساوى با دو زاویه قائمه است در اینجا مهندس کاشف یک قانون است نه تحمیل کننده حکم خود به زوایا .
متکلم نیز درباره خدا مقام کاشفى دارد نه مقام حکم و تحمیل، او پس ازوصف الهى به حکمت و عدل، مقتضاى آن دو وصف را کشف مىکند و مىگوید: با توجه به این دو اصل محال است معجزه را که مایه جذب مردم به دارنده آن است، در اختیار مدعى نبوت دروغگو بگذارد و یا طفل بىگناهى را درآتش بسوزاند، و یا وعده دهد و به وعده خود عمل نکند، زیرا همه آنها برخلاف مقتضاى حکمت و عدل اوست .
در میان متکلمان اهل سنت تفتازانى که تمایل به مکتب «ماتریدى» دارد، این حقیقت را درک کرده و در شرح گفتار نسفى «و فى ارسال الرسل حکمة» چنین مىگوید: «اى مصلحة و عاقبة حمیدة و فى هذا اشارة الى ان الارسال واجب لا بمعنى الوجوب علىالله بل بمعنى ان قضیة الحکمة تقتضیه لما فیه من الحکم و المصالح» (7) .
یعنى: «در اعزام پیامبران مصلحت است و عبارت مصنف حاکى است که ارسال انبیا واجب است ولى نه به این معنى که بر خدا واجب است، بلکه مقصود این است که در این کار، مصالح حکیمانه موجود است» .
پىنوشت:
1) انبیاء: 23 .
2) آل عمران: 18 .
3) فصلت: 46 .
4) کشف المراد، ص 236 - شرح تجرید قوشچى، ص 339 .
5) شرح عقائد نسفى، ص 164 .
6) اسفراینى، «التبصیر فى الدین» ص153 - ابن تیمیه، مجموعةالرسائل الکبرى، ج1، ص 333، رساله پنجم .
7) علامه حلى ، کشف المراد، ص 237 .