نگون ساری و نگون ختی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
بیش از آنچه در باره آثار ناسازگارى زن و شوهر سخن گفتیم،نمىخواهیم بحث را گسترش دهیم. در اینجا منظور ما تاثیرناسازگارى زن و شوهر در نگونبختى فرزندان است. هرچندناسازگارى زن و شوهر در نگونبختى خود آنها نیز تاثیر دارد وطبعا -تا وقتى که از هم جدا شوند- فکر و ذهنشان مشغول، و روحو اعصابشان ناراحت است.زن و مردى که به حکم آیه (...لتسکنوا...) (1) باید وسیله سکون وآرامش یکدیگر باشند و ناخوشى را به خوشى و الم را به لذت وافسردگى را به نشاط تبدیل کنند، مایه بىقرارى و ناخوشى و رنجو خمود و دلمردگى یکدیگر مىشوندکاملا طبیعى است که فرزندان در دامن پدر و مادرى آسایش و آرامشو نشاط دارند که پدر و مادر نیز چنین باشند. هنگامى که تنه یکدرخت نشاط و سلامت ندارد، نباید انتظار داشت که شاخ و برگ آن،از سلامت و نشاط برخوردار باشد. پدر و مادر، در شجره خانوادهبه منزله تنه و اولاد، به منزله شاخ و برگند. نشاط آنها نشاطاینها و خمود و افسردگى آنها خمود و افسردگى اینهاست.
پس ناسازگارى والدین، ملازم استبا نگونبختى اولاد و سازگارىآنها ملازم استبا خوش بختى اینها.
مادرى که از همسر خود مهر و محبت نمىبیند، اعصابى کوفته وفرسوده دارد و نمىتواند کام جان فرزندان خود را از شهد محبتشیرین گرداند. پدرى که از زوجه خود وفا و صفا و قنوت نمىبیند،نمىتواند براى فرزندان خود پناهگاه فکرى و عاطفى باشد.
گریز آنها از یکدیگر براى فرزندان ایجاد دافعه مىکند. چه،بسیار دیدهایم که در محیط ناسازگارى، مادرى دل از فرزند دلبندخود مىبرد و براى همیشه از او جدا مىشود و چه، بسیار دیدهایمکه در محیط پرجنجال و سرد و خاموش و تاریک خانواده، پدرىگریزپا مىشود و دل از فرزند یا فرزندانى که ثمره وجود اویند،مىکند. بدون این که بتواند به این زودیها مهر و محبتخود رابر کسى دیگر فرود آورد. آرى دلهایى که باید کانون محبتباشندو محبت پدرانه و مادرانه را نثار فرزندان کنند، مىشوند کانوننفرت و گریز. بر این فاجعه بزرگ انسانى باید بسیار تاسف خوردو متاثر بود.
آنچه گفتیم، حداقل خسارت اختلافات خانوادگى است. دلمردگى وافسردگى و محرومیت از رشد صحیح و سریع جسمى و روانى و اخلاقى،براى فرزندان خانوادههاى متزلزل و نااستوار و جنجالى، کمخسارتى نیست! ولى خسارت بزرگتر هنگامى چهره کریه خود را ظاهرمىکند که راهحلهاى گوناگون اختلافات، همه و همه، به بنبستبرسند و زن و شوهر، مصمم به پاره کردن پیوند زناشویى گردند.
هرچند وقتى نشود از اختلاف به تفاهم رسید و هنگامى که هموارهگریز و نفرت رو به افزایش باشد، چارهاى جز طلاق و جدائى نیست،ولى از همینجا مشکل فرزندان دوچندان مىشود.
چرا که خانه امیدشان یکباره ویران و بىپناهى و دربدرى آنهاآغاز مىگردد. حضانت دختر تا هفتسال و حضانت پسر تا دو سال،از آن مادر و از آن پس، از آن پدر است. ولى در حالى که هر دوىآنها ممکن استبه زودى انتخاب همسر جدید کنند، چگونه مىتوانمطمئن بود که آنها بتوانند یا بخواهند کام طفل را از شهد محبتو مراقبت، شیرین کنند و مسیحوار، قلب مرده و افسردهاى را امیدو نشاط بخشند؟ آدمى که خود دل زنده نیست، چگونه مىتواندزندهدلى و شادابى را براى دیگران به ارمغان آورد ؟!
ذات نایافته از هستى بخش کى تواند که شود هستىبخش؟! خشک ابرى که بود ز آب تهى ناید از وى صفت آب دهى
کودکانى که به چنین سرنوشتشومى گرفتار مىشوند، رنج و عذابآنها هنگامى مضاعف و مضاعفتر مىشود که ببینند کودکى در دامنپدر یا مادر یا دست در دستیکى از آنها از حظ و لذت وافر روحىبرخوردار است. اینجاست که آه سردى از دل اندوهگین خودبرمىآورد و بر سرنوشتشوم خود تاسف مىخورد.
البته یتیمان هم چنین مشکلى دارند. هرچند مشکل آنها به اندازهکودکانى که به سرنوشتشوم جدائى نفرتبار پدر و مادر گرفتارشدهاند، نیست.
گویند: یتیمى خرابهنشین، هنگامى که مىدید اطفال همسن و سالخود را که دست در دست پدر یا مادر دارند، آه مىکشید و ناله سرمىداد که:
اگر دست پدر مىبود دستم چرا کنجخرابه مىنشستم؟!
آرى خرابهنشینى و خراباتى بودن، ملازم استبا یتیمى و نداشتنپناهگاه مستحکم خانوادگى هرچند شخصى که به چنین سرنوشتىگرفتار شده، بر حسب ظاهر از کاخنشینان باشد. زندگى در کاخ وکوخ، براى اینها یکسان است. نه تجملات کاخ و رونق و زرق و برقکاخنشینى آنها را شاد و نه زندگى در کوخ و تلخى و سردى وبىرونقى آن، دلشان را مغموم و پریشان مىکند. غم آنها غم دیگرىاست، غم حرمان از محبت.
کودکان کوخنشینى که ذائقه آنها سرشار از محبت است، شاد وشادابند و کودکان کاخنشینى که ذائقه آنها محروم از محبت است،غمگین و افسردهاند. هرگز کودک کوخنشین شاداب از محبت، حاضرنیست کوخ سرشار از محبت را با کاخ تهى از محبت، معاوضه کند.
فقط انسان محاسبهگر یا سوداگر، از معامله غبنى و ضررى گریزاننیست، بلکه انسان فطرى و طبیعى هم بالفطره و بالطبع از چنینمعاملهاى گریزان است و مخصوصا هرگز به غبنها و ضررهاى معنوى وروحى و انسانى تن نمىدهد. انسان فطرى و طبیعى طالب نشاط روحىو لذتهاى معنوى است و نشاط جسمى و مادى را در همان محدودهدنبال مىکند و نه فراتر از آن.
فرزندان دلمرده این افراد، شب که مىخواهد بخوابد، به چهدلگرمى به بستر خواب برود؟ آیا کسى هست که او را نوازش کند وبرایش لاىلاى گوید، تا به خواب خوش برود؟
صبح که سر از بستر خواب برمىدارد، به چه امیدى برخیزد؟ آیاکسى هست که او را نازش و نوازش کند و اخم و تخم او را که هنوزمخمور خواب است، پذیرا گردد و با مهر و محبتبه او صبحانه دهدو با مختصرى بدرقه او را روانه مدرسه کند و موقع بازگشت ازمدرسه چشم به راهش باشد و از تاخیر او در بازگشتبه خانه،دچار دلهره گردد و با ورود او به خانه در آغوشش گیرد و صدبوسه مهر بر جبینش زند و کام تشنهاش را از زلال محبت، سیرابگرداند؟ آیا کسى هست که بدون هیچگونه اخم و تخم به حرفهاى اوگوش کند و به او اجازه دهد که هرچه در دل دارد، بیرون بریزد وبه زمزمههاى پیروزمندانه یا گلهمندانه او توجه کند و نگذاردکه حرفى براى گفتن داشته باشد و در دل نگاه دارد و به زباننیاورد؟ آیا کسى هست که با او در غم و شادیش شریک باشد ونگذارد که این احساس به او دست دهد که دیگران در غم و شادى اوبىتفاوتند و اصولا زمین و زمان به چشم بىتفاوتى و فاقد احساسبه او مىنگرند؟ گویى او از زمین و زمان و همه موجودات اینعالم و مخصوصا انسانها بیگانه و آنها نیز از او بیگانهاند!
آیا او پشتیبانى در این زندگى دارد یا ندارد؟ آیا همچونمردگانى که در گور تنهایى تا قیام قیامت آرمیدهاند و نه کسىرا به آنها و نه آنها را به کسى کارى است، تنها و بىکسند یادلى هم هست که به یاد آنها باشد و چشمى هم هست که آنها رادنبال کند و دستى هم هست که به نوازش به سوى آنها دراز گردد وزبانى هم هست که با آنها سخن شیرین و دلنشین بگوید و زنگارملال را از روح و جان آنها بزداید؟
پس آیا بهتر نیست که زنان و مردان بهانهگیر و جدائىطلب وگریزپاى از یکدیگر، از بیراهه بر گردند و طلاق و جدائى رایگانه درمان مشکل خود تلقى نکنند و از سر مهر و صفا و وفا وعفو و اغماض، به یکدیگر روى آورند و سرنوشت جگرگوشههاى خود رابه تباهى نکشانند و بر فرزندان ضعیف خود رحم آورند؟
تا فرزندى در میان نیست مشکل، دوجانبه است. اما همین که پاىفرزند یا فرزندانى به میان آید، مشکل چند جانبه خواهد بود.
هیچ توصیهاى جز سفارش به گذشت و عفو و اغماض وجود ندارد. ازکجا معلوم است که زن و مردى که یکدیگر را درک و تحمل نمىکنند،بتوانند در آزمون بعدى، از عهده درک و تحمل همسر جدیدبرآیند؟! آیا سرنوشت کودک یا کودکان را به بازى گرفتن،خوشبختى و کامیابى مىآورد؟
آیا اگر زن و مردى به امید خوشبختى و کامیابى بعدى از یکدیگرجدا شوند، به امید و آرزوى خود مىرسند؟ آیا آه و ناله طفلانمعصوم و محروم از شهد محبت، خاطر آنها را نمىآزارد؟ آیا براىاینها گریز از عدل الهى و نجات از کیفر و انتقام، ممکن است؟
آیا نمىدانند که خداوند، جهان را به باطل و لهو و لعبنیافریده و در نظام حق و عدل او هیچ عملى بدون عکسالعملنخواهد بود؟! (2) آیا خداى عادل و عدلآفرین گریبان گنهکار ومقصر اصلى را نخواهد گرفت؟! در زندگى خانوادگى براى سعادتمندشدن و سعادتبخش گشتن، باید گام در راه حسن اخلاق و پاى بر قلهوالاى کرامت اخلاق نهاد.
حسن اخلاق، مىتواند سودجویانه باشد و به هرحال، آسایش مىآوردولى کرامت اخلاق، ارمغانى برتر و ارزندهتر عطا مىکند. یعنىآرامش جان و روان و وجدان به بار مىآورد. آن که به برکتحسناخلاق، در محیط خانواده به آسایش خود و شرکاء نائل گشته، معلومنیستبه آرامش هم رسیده باشد. آسایش و آرامش همهجا ملازم همنیستند. آنجا که آسایش است، معلوم نیست آرامش باشد. ولى آنجاکه آرامش هست، حتما آسایش هم هست.
در سلسلهاى از کلمات درربار امام صادق(ع) که برخى از شیعیانآنها را «نثرالدرر» نامیدهاند و تعداد آنها به 87 گوهرگرانبها و در قیمتى مىرسد، نکات ارزنده و جالبى پیرامون اخلاقزن و شوهر وجود دارد (3) .
در اینجا نمونههائى از آن را مىآوریم:
1 - «ان المرء یحتاج فى منزله و عیاله الى ثلاث خصال یتکلفهاو ان لم یکن فى طبعه ذلک: معاشره جمیله و سعه بتقدیر و غیرهبتحصن» (4) .
«انسان در محیط خانه و خانواده به سه چیز نیاز دارد که هرچنددر طبیعت او نباشد، باید به تکلف، آنها را به کار بندد:
معاشرت نیکو و گشایش در هزینه زندگى با رعایت قدر واندازه. وغیرتمندى براى حفظ و حراستخانواده».
2 - «لا غنى بالزوج عن ثلاثه اشیاء فیما بینه و بین زوجته وهى الموافقه لیجتلب بها موافقتها و محبتها و هواها و حسن خلقهمعها و استعماله استماله قلبها بالهیئه الحسنه فى عینها وتوسعته علیها» (5) .
«هیچ شوهرى در میان خود و همسرش از سه چیز بىنیاز نیست:
سازگارى با او براى جلب موافقت و محبت او، تمایل و حسن خلق بااو، و به میل آوردن قلب او از راه هیات نیکو در چشمش و توسعهدادن درمعیشت او».
3 - «و لا غنى بالزوجه فیما بینها و بین زوجها الموافق لها عنثلاث خصال و هن صیانه نفسها عن کل دنس حتى یطمئن قلبه الىالثقه بها فى حال المحبوب و المکروه و حیاطته لیکون ذلک عاطفاعلیها عند زله تکون منها و اظهار العشق له بالخلابه والهیئهالحسنه لها فى عینه» (6) .
«هیچ زنى در ارتباط میان خود و شوهر سازگار با او از سه خصلتبىنیاز نیست: اینها عبارتند از این که خود را از هرگونهآلودگى به دور دارد، تا دل او در همهحال به او وثوق و اطمینانپیداکند و تعهد و دلبستگى به او، تا هرگاه دچار لغزشى شود،عطوفت او را به خود جلب کند و از راه سخن نیکو و جلوه زیبا درچشمش به او اظهار علاقه کند».
آرى مرد و زن باید توجه کنند که رفتار نامتناسب و اخلاقناپسند، موجب تحمیل زنهاى بیوه بر جامعه مىشود. نه زنهاى بیوهبىفرزند مىتوانند براى شوهران مجدد خود منشا خیر و برکت کاملباشند و نه زنهاى بیوه بچهدار.
و به همین جهت است که آن امام والامقام در نمونهاى دیگر ازگفتار جاودانه خود فرمود:
4 - «النساء ثلاث: فواحده لک و واحده لک و علیک و واحده علیکلا لک. فاما التى هى لک فالمراه العذراء و اما التى هى لک وعلیک فالثیب و اما التى هى علیک لا لک فهى المتبع التى لها ولدمن غیرک» (7) .
«زنان و همسران بر سه قسمند: یکى آن که از آن تو و براى توستو دیگرى آن که هم براى تو و هم بر توست و دیگرى آن که برتوست، نه براى تو. اما آن که تنها از آن تو و براى توست، زنىاست که به دوران دوشیزگى براى خود برگزیدهاى و آن که هم براىتو و از آن تو و هم بر توست، زن بیوهاى است که وابسته فرزندىنیست و اما آن که نه از آن تو و نه براى توست، زنى استبیوهکه فرزندى از غیر تو به همراه دارد و وارد خانه و زندگى تومىشود».
راستى چه زیباست این ضربالمثل که در میان توده مردم شایع است:
«زن باید با جامه سپید عروسى به خانه شوهر بیاید و با پارچهسپید کفن از خانه شوهر برود»! هرگز مقصود این نیست که زنانىکه به مرگ شوهر یا طلاق بیوه شدهاند، باید تا آخر عمر محکوم بهتجرد و گوشهنشینى باشند. شیوه و رفتار و نتحسنه خودپیشوایان معصوم خلاف این را نشان مىدهد. در این باره نمونههاىبسیارى داریم که توضیح مىدهیم. ولى آیا ایدهآل کدام است؟ اینکه خانوادهها محکم و مستحکم باشند و دستخوش زوال و انحطاط وتزلزل نشوند یا این که هر ساله هزاران زن طلاقنامه بهدستبرجامعه تحمیل شوند؟ جلو حوادث و بلایا و تصادفات را نمىشودگرفت.
زنانى که از این راهها بیوه مىشوند، به احتمال قوى مشکل اخلاقىندارند و سعى مىکنند که در صورت تصمیم به ازدواج، زندگى را برهمسر بعدى خود تلخ و ناگوار نکنند و البته شوهرى که با چنینزنانى پیمان همسرى مىبندد، نیز توجه دارد که باید خود را باشرائط خاص آنها هماهنگ کند و ناکامى دیگرى بر ناکامى آنهانیفزاید و بارى بر دوش آنها نباشد، بلکه بارى از دوش آنهابردارد.
اما زنهاى مطلقه حساب دیگرى دارند. آنها یا فداى توقعات بىجاىشوهر شدهاند یا خود را فداى توقعات بىجاى خود کردهاند. ممکناست هر دو طرف فداى توقعات بىجاى خود شده باشند.
پىنوشتها:
1- الروم: 20.(ومن آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجالتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه).
2- (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا...)(ص 27)(وما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما لاعبین . لو اردنا اننتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین . بل نقذف بالحق علىالباطل فیدمغه فاذا هو زاهق...) (الانبیاء 17 تا 19).(... کلامرء بما کسب رهین)(طور: 22).
3- نگاه کنید به بحارالانوار، طبع جدید، جلد 78 صفحات 229 تا239.
4- همان، شماره 63، ص 236.
5- همان، شماره 70، ص 237.
6- همان.
7- همان، شماره 16، ص 230.
پس ناسازگارى والدین، ملازم استبا نگونبختى اولاد و سازگارىآنها ملازم استبا خوش بختى اینها.
مادرى که از همسر خود مهر و محبت نمىبیند، اعصابى کوفته وفرسوده دارد و نمىتواند کام جان فرزندان خود را از شهد محبتشیرین گرداند. پدرى که از زوجه خود وفا و صفا و قنوت نمىبیند،نمىتواند براى فرزندان خود پناهگاه فکرى و عاطفى باشد.
گریز آنها از یکدیگر براى فرزندان ایجاد دافعه مىکند. چه،بسیار دیدهایم که در محیط ناسازگارى، مادرى دل از فرزند دلبندخود مىبرد و براى همیشه از او جدا مىشود و چه، بسیار دیدهایمکه در محیط پرجنجال و سرد و خاموش و تاریک خانواده، پدرىگریزپا مىشود و دل از فرزند یا فرزندانى که ثمره وجود اویند،مىکند. بدون این که بتواند به این زودیها مهر و محبتخود رابر کسى دیگر فرود آورد. آرى دلهایى که باید کانون محبتباشندو محبت پدرانه و مادرانه را نثار فرزندان کنند، مىشوند کانوننفرت و گریز. بر این فاجعه بزرگ انسانى باید بسیار تاسف خوردو متاثر بود.
آنچه گفتیم، حداقل خسارت اختلافات خانوادگى است. دلمردگى وافسردگى و محرومیت از رشد صحیح و سریع جسمى و روانى و اخلاقى،براى فرزندان خانوادههاى متزلزل و نااستوار و جنجالى، کمخسارتى نیست! ولى خسارت بزرگتر هنگامى چهره کریه خود را ظاهرمىکند که راهحلهاى گوناگون اختلافات، همه و همه، به بنبستبرسند و زن و شوهر، مصمم به پاره کردن پیوند زناشویى گردند.
هرچند وقتى نشود از اختلاف به تفاهم رسید و هنگامى که هموارهگریز و نفرت رو به افزایش باشد، چارهاى جز طلاق و جدائى نیست،ولى از همینجا مشکل فرزندان دوچندان مىشود.
چرا که خانه امیدشان یکباره ویران و بىپناهى و دربدرى آنهاآغاز مىگردد. حضانت دختر تا هفتسال و حضانت پسر تا دو سال،از آن مادر و از آن پس، از آن پدر است. ولى در حالى که هر دوىآنها ممکن استبه زودى انتخاب همسر جدید کنند، چگونه مىتوانمطمئن بود که آنها بتوانند یا بخواهند کام طفل را از شهد محبتو مراقبت، شیرین کنند و مسیحوار، قلب مرده و افسردهاى را امیدو نشاط بخشند؟ آدمى که خود دل زنده نیست، چگونه مىتواندزندهدلى و شادابى را براى دیگران به ارمغان آورد ؟!
ذات نایافته از هستى بخش کى تواند که شود هستىبخش؟! خشک ابرى که بود ز آب تهى ناید از وى صفت آب دهى
کودکانى که به چنین سرنوشتشومى گرفتار مىشوند، رنج و عذابآنها هنگامى مضاعف و مضاعفتر مىشود که ببینند کودکى در دامنپدر یا مادر یا دست در دستیکى از آنها از حظ و لذت وافر روحىبرخوردار است. اینجاست که آه سردى از دل اندوهگین خودبرمىآورد و بر سرنوشتشوم خود تاسف مىخورد.
البته یتیمان هم چنین مشکلى دارند. هرچند مشکل آنها به اندازهکودکانى که به سرنوشتشوم جدائى نفرتبار پدر و مادر گرفتارشدهاند، نیست.
گویند: یتیمى خرابهنشین، هنگامى که مىدید اطفال همسن و سالخود را که دست در دست پدر یا مادر دارند، آه مىکشید و ناله سرمىداد که:
اگر دست پدر مىبود دستم چرا کنجخرابه مىنشستم؟!
آرى خرابهنشینى و خراباتى بودن، ملازم استبا یتیمى و نداشتنپناهگاه مستحکم خانوادگى هرچند شخصى که به چنین سرنوشتىگرفتار شده، بر حسب ظاهر از کاخنشینان باشد. زندگى در کاخ وکوخ، براى اینها یکسان است. نه تجملات کاخ و رونق و زرق و برقکاخنشینى آنها را شاد و نه زندگى در کوخ و تلخى و سردى وبىرونقى آن، دلشان را مغموم و پریشان مىکند. غم آنها غم دیگرىاست، غم حرمان از محبت.
کودکان کوخنشینى که ذائقه آنها سرشار از محبت است، شاد وشادابند و کودکان کاخنشینى که ذائقه آنها محروم از محبت است،غمگین و افسردهاند. هرگز کودک کوخنشین شاداب از محبت، حاضرنیست کوخ سرشار از محبت را با کاخ تهى از محبت، معاوضه کند.
فقط انسان محاسبهگر یا سوداگر، از معامله غبنى و ضررى گریزاننیست، بلکه انسان فطرى و طبیعى هم بالفطره و بالطبع از چنینمعاملهاى گریزان است و مخصوصا هرگز به غبنها و ضررهاى معنوى وروحى و انسانى تن نمىدهد. انسان فطرى و طبیعى طالب نشاط روحىو لذتهاى معنوى است و نشاط جسمى و مادى را در همان محدودهدنبال مىکند و نه فراتر از آن.
فرزندان دلمرده این افراد، شب که مىخواهد بخوابد، به چهدلگرمى به بستر خواب برود؟ آیا کسى هست که او را نوازش کند وبرایش لاىلاى گوید، تا به خواب خوش برود؟
صبح که سر از بستر خواب برمىدارد، به چه امیدى برخیزد؟ آیاکسى هست که او را نازش و نوازش کند و اخم و تخم او را که هنوزمخمور خواب است، پذیرا گردد و با مهر و محبتبه او صبحانه دهدو با مختصرى بدرقه او را روانه مدرسه کند و موقع بازگشت ازمدرسه چشم به راهش باشد و از تاخیر او در بازگشتبه خانه،دچار دلهره گردد و با ورود او به خانه در آغوشش گیرد و صدبوسه مهر بر جبینش زند و کام تشنهاش را از زلال محبت، سیرابگرداند؟ آیا کسى هست که بدون هیچگونه اخم و تخم به حرفهاى اوگوش کند و به او اجازه دهد که هرچه در دل دارد، بیرون بریزد وبه زمزمههاى پیروزمندانه یا گلهمندانه او توجه کند و نگذاردکه حرفى براى گفتن داشته باشد و در دل نگاه دارد و به زباننیاورد؟ آیا کسى هست که با او در غم و شادیش شریک باشد ونگذارد که این احساس به او دست دهد که دیگران در غم و شادى اوبىتفاوتند و اصولا زمین و زمان به چشم بىتفاوتى و فاقد احساسبه او مىنگرند؟ گویى او از زمین و زمان و همه موجودات اینعالم و مخصوصا انسانها بیگانه و آنها نیز از او بیگانهاند!
آیا او پشتیبانى در این زندگى دارد یا ندارد؟ آیا همچونمردگانى که در گور تنهایى تا قیام قیامت آرمیدهاند و نه کسىرا به آنها و نه آنها را به کسى کارى است، تنها و بىکسند یادلى هم هست که به یاد آنها باشد و چشمى هم هست که آنها رادنبال کند و دستى هم هست که به نوازش به سوى آنها دراز گردد وزبانى هم هست که با آنها سخن شیرین و دلنشین بگوید و زنگارملال را از روح و جان آنها بزداید؟
پس آیا بهتر نیست که زنان و مردان بهانهگیر و جدائىطلب وگریزپاى از یکدیگر، از بیراهه بر گردند و طلاق و جدائى رایگانه درمان مشکل خود تلقى نکنند و از سر مهر و صفا و وفا وعفو و اغماض، به یکدیگر روى آورند و سرنوشت جگرگوشههاى خود رابه تباهى نکشانند و بر فرزندان ضعیف خود رحم آورند؟
تا فرزندى در میان نیست مشکل، دوجانبه است. اما همین که پاىفرزند یا فرزندانى به میان آید، مشکل چند جانبه خواهد بود.
هیچ توصیهاى جز سفارش به گذشت و عفو و اغماض وجود ندارد. ازکجا معلوم است که زن و مردى که یکدیگر را درک و تحمل نمىکنند،بتوانند در آزمون بعدى، از عهده درک و تحمل همسر جدیدبرآیند؟! آیا سرنوشت کودک یا کودکان را به بازى گرفتن،خوشبختى و کامیابى مىآورد؟
آیا اگر زن و مردى به امید خوشبختى و کامیابى بعدى از یکدیگرجدا شوند، به امید و آرزوى خود مىرسند؟ آیا آه و ناله طفلانمعصوم و محروم از شهد محبت، خاطر آنها را نمىآزارد؟ آیا براىاینها گریز از عدل الهى و نجات از کیفر و انتقام، ممکن است؟
آیا نمىدانند که خداوند، جهان را به باطل و لهو و لعبنیافریده و در نظام حق و عدل او هیچ عملى بدون عکسالعملنخواهد بود؟! (2) آیا خداى عادل و عدلآفرین گریبان گنهکار ومقصر اصلى را نخواهد گرفت؟! در زندگى خانوادگى براى سعادتمندشدن و سعادتبخش گشتن، باید گام در راه حسن اخلاق و پاى بر قلهوالاى کرامت اخلاق نهاد.
حسن اخلاق، مىتواند سودجویانه باشد و به هرحال، آسایش مىآوردولى کرامت اخلاق، ارمغانى برتر و ارزندهتر عطا مىکند. یعنىآرامش جان و روان و وجدان به بار مىآورد. آن که به برکتحسناخلاق، در محیط خانواده به آسایش خود و شرکاء نائل گشته، معلومنیستبه آرامش هم رسیده باشد. آسایش و آرامش همهجا ملازم همنیستند. آنجا که آسایش است، معلوم نیست آرامش باشد. ولى آنجاکه آرامش هست، حتما آسایش هم هست.
در سلسلهاى از کلمات درربار امام صادق(ع) که برخى از شیعیانآنها را «نثرالدرر» نامیدهاند و تعداد آنها به 87 گوهرگرانبها و در قیمتى مىرسد، نکات ارزنده و جالبى پیرامون اخلاقزن و شوهر وجود دارد (3) .
در اینجا نمونههائى از آن را مىآوریم:
1 - «ان المرء یحتاج فى منزله و عیاله الى ثلاث خصال یتکلفهاو ان لم یکن فى طبعه ذلک: معاشره جمیله و سعه بتقدیر و غیرهبتحصن» (4) .
«انسان در محیط خانه و خانواده به سه چیز نیاز دارد که هرچنددر طبیعت او نباشد، باید به تکلف، آنها را به کار بندد:
معاشرت نیکو و گشایش در هزینه زندگى با رعایت قدر واندازه. وغیرتمندى براى حفظ و حراستخانواده».
2 - «لا غنى بالزوج عن ثلاثه اشیاء فیما بینه و بین زوجته وهى الموافقه لیجتلب بها موافقتها و محبتها و هواها و حسن خلقهمعها و استعماله استماله قلبها بالهیئه الحسنه فى عینها وتوسعته علیها» (5) .
«هیچ شوهرى در میان خود و همسرش از سه چیز بىنیاز نیست:
سازگارى با او براى جلب موافقت و محبت او، تمایل و حسن خلق بااو، و به میل آوردن قلب او از راه هیات نیکو در چشمش و توسعهدادن درمعیشت او».
3 - «و لا غنى بالزوجه فیما بینها و بین زوجها الموافق لها عنثلاث خصال و هن صیانه نفسها عن کل دنس حتى یطمئن قلبه الىالثقه بها فى حال المحبوب و المکروه و حیاطته لیکون ذلک عاطفاعلیها عند زله تکون منها و اظهار العشق له بالخلابه والهیئهالحسنه لها فى عینه» (6) .
«هیچ زنى در ارتباط میان خود و شوهر سازگار با او از سه خصلتبىنیاز نیست: اینها عبارتند از این که خود را از هرگونهآلودگى به دور دارد، تا دل او در همهحال به او وثوق و اطمینانپیداکند و تعهد و دلبستگى به او، تا هرگاه دچار لغزشى شود،عطوفت او را به خود جلب کند و از راه سخن نیکو و جلوه زیبا درچشمش به او اظهار علاقه کند».
آرى مرد و زن باید توجه کنند که رفتار نامتناسب و اخلاقناپسند، موجب تحمیل زنهاى بیوه بر جامعه مىشود. نه زنهاى بیوهبىفرزند مىتوانند براى شوهران مجدد خود منشا خیر و برکت کاملباشند و نه زنهاى بیوه بچهدار.
و به همین جهت است که آن امام والامقام در نمونهاى دیگر ازگفتار جاودانه خود فرمود:
4 - «النساء ثلاث: فواحده لک و واحده لک و علیک و واحده علیکلا لک. فاما التى هى لک فالمراه العذراء و اما التى هى لک وعلیک فالثیب و اما التى هى علیک لا لک فهى المتبع التى لها ولدمن غیرک» (7) .
«زنان و همسران بر سه قسمند: یکى آن که از آن تو و براى توستو دیگرى آن که هم براى تو و هم بر توست و دیگرى آن که برتوست، نه براى تو. اما آن که تنها از آن تو و براى توست، زنىاست که به دوران دوشیزگى براى خود برگزیدهاى و آن که هم براىتو و از آن تو و هم بر توست، زن بیوهاى است که وابسته فرزندىنیست و اما آن که نه از آن تو و نه براى توست، زنى استبیوهکه فرزندى از غیر تو به همراه دارد و وارد خانه و زندگى تومىشود».
راستى چه زیباست این ضربالمثل که در میان توده مردم شایع است:
«زن باید با جامه سپید عروسى به خانه شوهر بیاید و با پارچهسپید کفن از خانه شوهر برود»! هرگز مقصود این نیست که زنانىکه به مرگ شوهر یا طلاق بیوه شدهاند، باید تا آخر عمر محکوم بهتجرد و گوشهنشینى باشند. شیوه و رفتار و نتحسنه خودپیشوایان معصوم خلاف این را نشان مىدهد. در این باره نمونههاىبسیارى داریم که توضیح مىدهیم. ولى آیا ایدهآل کدام است؟ اینکه خانوادهها محکم و مستحکم باشند و دستخوش زوال و انحطاط وتزلزل نشوند یا این که هر ساله هزاران زن طلاقنامه بهدستبرجامعه تحمیل شوند؟ جلو حوادث و بلایا و تصادفات را نمىشودگرفت.
زنانى که از این راهها بیوه مىشوند، به احتمال قوى مشکل اخلاقىندارند و سعى مىکنند که در صورت تصمیم به ازدواج، زندگى را برهمسر بعدى خود تلخ و ناگوار نکنند و البته شوهرى که با چنینزنانى پیمان همسرى مىبندد، نیز توجه دارد که باید خود را باشرائط خاص آنها هماهنگ کند و ناکامى دیگرى بر ناکامى آنهانیفزاید و بارى بر دوش آنها نباشد، بلکه بارى از دوش آنهابردارد.
اما زنهاى مطلقه حساب دیگرى دارند. آنها یا فداى توقعات بىجاىشوهر شدهاند یا خود را فداى توقعات بىجاى خود کردهاند. ممکناست هر دو طرف فداى توقعات بىجاى خود شده باشند.
پىنوشتها:
1- الروم: 20.(ومن آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجالتسکنوا الیها و جعل بینکم موده و رحمه).
2- (و ما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما باطلا...)(ص 27)(وما خلقنا السماء و الارض و ما بینهما لاعبین . لو اردنا اننتخذ لهوا لاتخذناه من لدنا ان کنا فاعلین . بل نقذف بالحق علىالباطل فیدمغه فاذا هو زاهق...) (الانبیاء 17 تا 19).(... کلامرء بما کسب رهین)(طور: 22).
3- نگاه کنید به بحارالانوار، طبع جدید، جلد 78 صفحات 229 تا239.
4- همان، شماره 63، ص 236.
5- همان، شماره 70، ص 237.
6- همان.
7- همان، شماره 16، ص 230.