پیامبر شناسی و امام شناسی
حوزه های تخصصی:
دریافت مقاله
آرشیو
چکیده
متن
انسان براى وصول به «مقصداصلى» نیازمند بهتربیت الهى است و بدیهى است که بدون آن هیچ وصولى نیست و تربیت الهى درمرتبه کامل آن در دست پیامبر و امامان معصوم علیهم السلام است و تا این تربیت نباشد،کمالى براى هیچکس متصور نمىباشد و لذا در دعا مىخوانیم:
«اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف رسولک، اللهم عرفنىرسولک فانک ان لم تعرفنى رسولک لم اعرف حجتک اللهم عرفنى حجتک فانک ان لمتعرفنى حجتک ضللت عن دینى...» (1) .
«خدایا خودت را به من معرفى کن که اگر خودت را به من معرفى نکنى، رسولت رانمىشناسم. خدایا رسولت را به من بشناسان که اگر رسولت را به من نشناسانى، حجتترا نمىشناسم. خدایا حجتت را به من بشناسان که اگر حجتت را به من نشناسانى ازدینم گمراه مىشوم».
پس لازمه معرفهالله، معرفت پیامبر وامام است و «معرفهالله» بدون معرفتپیامبر وامام سودمند و نتیجهبخش نیست زیرا چون «معرفهالله» بدون ولایت، درواقع «معرفهالله» نیست، بلکه تصور معرفت الله است.
از امام حسین(ع) نقل شده است که فرمود: «یا ایها الناس ان الله ما خلقالعباد الا لیعرفوه فاذا عرفوه عبدوه و اذا عبدوه استغیثوا بعبادته عن عباده منسواه فقال له رجل بابى انت و امى یابن رسولالله ما معرفهالله؟ قال: معرفهاهل کل زمان امامهم الذى یجب علیهم طاعته» (2) .
«اى مردم، خداوند بندگان را جز به منظور معرفت نیافرید. و اگر خداى خود رابشناسد بناچار سر به عبادت او خواهند گذاشت و چون او را عبادت کنند، با عبادتاو از عبادت دیگران بىنیاز مىگردند. مردى (در آن حال) از امام پرسید: اى فرزندرسول خدا، پدر و مادرم به فدایت، مقصود از معرفتخداوند چیست؟
فرمود: مقصود آن است که مردم هر زمان امام واجبالطاعه خود را باز شناسند».
البته رسیدن به هر چیز تنها از راه آن و باب آن میسر خواهد بود و خداوند چنانقرار داده است که آنان «بابالله» و «باب معرفهالله» باشند.
«من اراد الله بدا بکم و من وحده قبل عنکم و من قصده توجه بکم».
«کسى که خدا را بخواهد از شما آغاز مىکند، کسى که یگانهاش بداند از شمامىپذیرد و کسى که قصد او کند متوجه به شما گردد» (3) .
«بکم فتحالله و بکم یختمالله..» «به شما گشود خداوند در (علم و سعادت را)
و به شما ختم کرد». «من اتاکم نجى و من لم یاتکم هلک» «آن که سراغ شماخاندان آمد نجات یافت و آن که شما را ترک نمود، هلاک گردید».
امام باقر(ع) فرمود: «بنا عبدالله و بنا عرفالله و بنا وحدالله تبارک وتعالى و محمد حجابالله تبارک و تعالى» (4) .
به وسیله ما خدا پرستش شد و به وسیله ما خدا شناخته شد و به وسیله ما خداىتبارک و تعالى یگانه شناخته گردید و محمد(ص) پردهدار خداى تبارک و تعالى است(تا واسطه میان او و مخلوقش باشد»).
و در روایت دیگر مىفرماید:
«نحن حجهالله و نحن بابالله و نحن لسانالله و نحن وجهالله و نحن عینالله فىخلقه و نحن ولاه امرالله فى عباده» (5) .
«ما حجتخدائیم ما باب خدائیم، ما زبان خدائیم، ما وجه خدائیم، ما دیده خدادر میان خلقش مىباشیم، مائیم سرپرستان امر خدا در میان بندگانش».
از شرائط «خداشناسى» پیامبر شناسى وامام شناسى است و بدون شناخت پیامبروامام درجه کامل خداشناسى ممکن نیست.
«ابو حمزه» مىگوید: امام باقر(ع) به من فرمود:
«انما یعبدالله من یعرف الله فاما من لا یعرف الله فانما یعبده هکذا ضلالا. قلت:
جلعت فداک فما معرفهالله؟ قال: تصدیقالله عزوجل و تصدیق رسوله و مولاه على(ع)
و الائتمام به و بائمه الهدى و البراه الى الله عزوجل من عدوهم هکذا یعرف اللهعزوجل» (6) .
«همانا خدا را کسى پرستد که او را بشناسد واما کسى او را نشناسد او رااینگونه (مانند عامه مردم) گمراهانه مىپرستد. عرض کردم قربانت گردم معرفتخداچیست؟ فرمود: باور داشتن خداى عزوجل و باور داشتن پیغمبرش(ص) و دوست داشتنعلى(ع) و پیروى از او و از ائمه هدىعلیهم السلام و بیزارى جستن به خداى عزوجل از دشمنایشان، آرى خداوند عزوجل این چنین شناخته مىشود».
در روایت دیگر مىفرماید:
«انما یعرف الله عزوجل و یعبده من عرف الله و عرف امامه منا اهل البیت و منلا یعرف الله عزوجل ولا یعرف الامام منا اهل البیت فانما یعرف و یعبد غیراللههکذا و الله ضلالا» (7) .
«تنها کسى خداى عزوجل را شناسد و پرستش کند که هم خدا را بشناسد و هم اماماز ما خاندان را و کسى که خداى عزوجل را نشناسد وامام از ما خاندان را نشناسدغیر خدا را شناخته و عبادت کرده است این چنین (مانند عامه مردم) که به خداگمراهند به این معنى خدائى که به وسیله غیر ائمه هدىعلیهم السلام معرفى شود، جوانخوشسیمائى است که در قیامتبراى مردم جلوهگرى کند، پس هر که به چنین خدائىمعتقد باشد حقا که خدا را نشناخته است».
آرى تا انسان در مدار اصلى «رجوع الىالله» (ارجعى الى ربک) قرار نگیرد،گمراه است و به اصطلاح در «قوس نزول» است و مدار اصلى همان مدار ولایت است وقرار گرفتن در این مدار با استفاده از دو «هدایت مزجى» (ثقلین) میسر است و بس.
در حدیث غدیر به روایت طبرى که آن را با اسناد فراوان نقل کرده است، از جملهچنین آمده است که پیامبر فرمود: «افهموا محکمالقرآن و لا تتبعوا متشابهه ولنیفسر ذلک لکم الا من انا آخذ بیده و شائل بعضده» (8) .
«آیات محکم قرآن را درستبفهمید و در پى آیات متشابه نروید و هرگز کسى اینکتاب را براى شما تفسیر نخواهد کرد، مگر آن کس که من دست او را گرفته و بلندکرده و به شما نشان مىدهم (یعنى على بن ابیطالب(ع»».
امام باقر(ع) مىفرماید:
«اما انه لیس عند احد من الناس حق ولا صواب الا شى اخذوه منا اهل البیت» (9) .
«نزد هیچیک از مردم ایده درستى نیست مگر آنچه را که از ما اهل بیت گرفتهباشند».
باز مىفرمود: «کذب من زعم انه یعرفنا و هو متمسک بعروه غیرنا» (10) .
«دروغ مىگوید کسى که ادعاى شناخت ما را دارد ولى در عین حال به دیگران متوسلمىشود».
پیامبر اکرم(ص) در آخرین روزهاى زندگى خویش با وصیت واضح، روشن نمود کهجانشین و قائم مقام وى بعد از وفاتش چه کسى باید باشد، بهطورى که براى کسى درمخالفت او عذرى باقى نگذاشت. آنجا که فرمود:
«انى قد ترکت فیکمالثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى و احدهما اکبرمن الاخر: کتابالله حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اهل بیتى الا و اذهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض» (11) .
«من دو چیز گرانبها در میان شما مىگذارم و مادامى که به آن تمسک جوئید، بعداز من گمراه نمىشوید یکى از دیگرى بزرگتر است اول کتاب خدا که چون طنابى است کهاز آسمان -از ناحیه خدا- به زمین کشیده شده باشد دوم عترت و اهل بیت من است واین دو از یکدیگر جدا نمىشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند، پس خوب بنگریدکه بعد از من با آن دو چگونه معامله مىکنید؟».
بنابراین راه رهائى از همه فتنههاى عقلى و فکرى و شناختى و عقیدتى (کهمهمترین و خطرناکترین و گمراهکنندهترین و زیانبخشترین فتنهها و گرفتاریهاست) وهمچنین فتنههاى عملى و سلوکى و روحى و فردى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى وتربیتى، شناخت صحیح قرآن از طریق معصوم است. این است راز بزرگ حدیث مسلم«ثقلین» که پیامبر امت اسلامى را به این دو میراث گرانبها و یادگار سترگ خویشارجاع داده و هدایت و گمراه نگشتن را منحصر در تمسک به آن دو و پیروى از آن دوشمرده و جدائى از آن دو را مایه ضلالت و گمراهى خواند.
على(ع) فرمود:
«طوبى لمن سلک طریقالسلامه ببصر من بصره و طاعه هاد امره» (12) .
«خوشا به حال کسى که راه سلامت را بپیماید به بینائى کسى که او را بیناگرداند و به پیروى از راهنمائى که او را فرمان دهد».
مراد از بینا کننده و راهنماینده، امام حق استیا کسى که راهنمائى او به امامحق منتهى مىگردد (13) .
امامت و ولایت
ممکن است امامت و رهبرى از سه جهت مورد توجه قرار گیرد:
1 - از جهت رهبرى و زمامدارى سیاسى. یعنى پیامبر اکرم(ص) که از دنیا رفتیکىاز شوون او بلاتکلیف مىماند و آن رهبرى اجتماع استباید پیشوائى بر سبیل نیابتاز پیامبر زمام این ملت را در دست گرفته طبق احکام شریعت اسلام به حق و عدالتبرآنها حکومتبکند، این پیشوا را در عرف اسلام «امام» مىگویند.
2 - از جهت مرجعیت دینى و بیان معارف و احکام اسلام. به این معنى: باید بعد ازپیامبر اکرم(ص) شخصى باشد که مشکلات دینى مردم را حل کند و مبین شریعت و مراقب ونگهبان دین از تحریف باشد.
3 - از لحاظ رهبرى و ارشاد حیات معنوى. به این معنى: کسى که رهبرى امتى را بهامر خدا به عهده دارد چنان که در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحلهحیات معنوى نیز رهبر و حقائق اعمال با رهبرى او سیر مىکند (14) .
به اعتقاد شیعه، چنانکه جامعه اسلامى به هر سه جهت فوق نیاز ضرورى دارد کسى کهمتصدى اداره جهات نامبرده است، باید از ناحیه خدا به وسیله رسول تعیین شود.
همچنانکه از راه لطف و عنایت الهى لازم است اشخاصى تعیین شوند که وظائف انسانىرا از راه وحى درک نموده به مردم تعلیم کنند، همچنان لازم است اشخاصى هم وجودداشته باشند که دین خدا نزد ایشان محفوظ باشد و زمام رهبرى و هدایت معنوى امترا به عهده بگیرند.
پس به اعتقاد شیعه، امامت چیزى فراتر از ریاست و حکومتبر مردم و مرجعیت دینىاست، بلکه تمام وظائف انبیاء (بجز دریافت وحى) براى امامان ثابت استبه همیندلیل شرط عصمت که در انبیاء مىباشد، در امام نیز هست (15) .
شیخ مفید(ره) (336 - 413ه) در کتاب «اوائل المقالات» در این باره مىنویسد:
«ان الائمه القائمین مقام الانبیاء فى تنفیذ الاحکام و اقامه الحدود و حفظالشرایع و تادیب الانام معصومون کعصمه الانبیاء» (16) .
«امامانى که جانشینان پیامبران در اجراى احکام و اقامه حدود و حفظ شریعت وتربیت مردم هستند، همچون انبیاء معصوم (از گناه و خطا) مىباشند».
از اینرو «امامت» در نزد شیعه چنین تعریف شده است:
«فهى منصب الهى حائز لجمیع الشوون الکریمه و الفضائل الا النبوه و ما یلازمتلک المرتبه السامیه».
«امامتیک منصب الهى و خدادادى است که تمام شوون والا و فضائل را در برداردجز نبوت و آنچه لازمه آن است» (17) .
امام رضا(ع) در ضمن خطبهاى که الهامبخش شیعیان در مساله امامت است، مىفرماید:
«ان الامامه زمامالدین و نظامالمسلمین و صلاحالدنیا و عز المومنین، ان الامامهاس الاسلام النامى و فرعه السامى بالامام تمام الصلاه والزکاه والصیام والحج والجهاد و توفیرالفیى والصدقات و امضاء الحدود و الاحکام و منعالثغور والاطراف، الامام یحل حلال الله و یحرم حرامالله و یقیم حدودالله و یذب عن دینالله و یدعوالى سبیل ربه بالحکمه والموعظه الحسنه والحجهالبالغه...» (18) .
«امامت زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مومنین است، امامت ریشهاسلام و شاخه بلند آن است، با امام نماز و زکات و روزه و حج و جهاد کامل مىشود واموال بیتالمال و انفاق به نیازمندان فراوان مىگردد و اجراى حدود واحکام و حفظمرزها و جوانب کشور به وسیله امام است. امام ، حلال خدا را حلال و حرام خدا راحرام مىشمرد و حدود الهى را برپا مىدارد و از دین خدا دفاع مىکند و به سوى راهپروردگارش به وسیله دانش و اندرز نیکو و دلیل رسا و محکم دعوت مىکند...».
امامت نزد شیعه یک منصب الهى است که باید از سوى خدا تعیین شود و همان فضائلوامتیازات پیامبر را (جز مقام نبوت) دارد و کار او منحصر به حکومت و مرجعیتدینى نیست.
کسى که متصدى حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانىاز جانب خدا مىباشد «نبى» نام دارد و کسى که متصدى حفظ و نگهدارى دین آسمانىاست و از جانب خداوند به این سمت اختصاص یافته «امام» نامیده مىشود.
ممکن است نبوت و امامت در یک فرد جمع شوند. به این معنى: شخصى داراى هر دومنصب باشد مانند: نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و حضرت محمد(ص) و پیامبران دیگرى کهقرآن آنها را به امامت معرفى مىکند.
قرآن مجید امامت را آخرین مرحله سیر تکاملى انسان شمرده که تنها پیامبراناولواالعزم به آن رسیدهاند چنان که مىفرماید:
(و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و منذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین) (19) .
«به یاد آور هنگامى که پروردگار ابراهیم را با وسائل گوناگون آزمود و اوآزمایش خود را کامل کرد، خداوند به او فرمود من ترا امام مردم قرار دادم.
ابراهیم گفت: از دودمان من نیز، خداوند فرمود: پیمان من -یعنى امامت- هرگز بهستمکاران نمىرسد».
از این آیه استفاده مىشود که مقام امامت و ولایتبرتر از مقام نبوت و رسالتاست و تا ابراهیم امتحان، آن هم شایستگیها و صفات ویژه را نداد، لایق این مقامنشد.
و نیز ممکن است مقام امامت از نبوت و رسالت جدا شود مانند امامان معصوم کهتنها وظیفه امامت را بر عهده داشتند، بىآن که وحى بر آنها نازل شود و «رسول»و «نبى» باشند.
البته اصل «وحى» یعنى گرفتن احکام آسمانى و رساندن آن به مردم به وسیلهپیغمبران انجام مىگیرد ولى حفظ و نگهدارى آن که طبعا امرى استمرارى و مداوماست، به عهده «امام» است و از اینجاست که لزومى ندارد پیوسته پیغمرى در میانبشر وجود داشته باشد ولى وجودى که نگهدارنده دین آسمانى است، پیوسته در میانبشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمىشود (20) . خواه بشناسند یانشناسند خداى متعال مىفرماید: (... فان یکفر بها هولاء فقد وکلنا بها قوما لیسوابها بکافرین) (21) . «اگر نسبتبه آن کفر ورزند، کسان دیگرى را نگاهبان آنمىسازیم که نسبتبه آن کافر نیستند».
زمین از حجتخالى نمىماند در روایات فراوانى که از اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده است،این موضوع بهطور مکرر آمده است که صفحه روى زمین از حجت الهى امام یا پیامبرخالى نمىماند ثقهالاسلام محمد بن یعقوب کلینى (متوفى 328 یا 329ه ق) در کتابشریف کافى کتابى در «حجت» آورده است که یکصد و سى باب است و هر باب آن متضمنروایاتى خاص درباره «حجت» است که تقریبا وجه جامع آن روایات، عنوان آن باباست که از حاصل مضمون آنها اتخاذ شده است. کتاب حجت کافى مجموعا مشتمل بر یکهزار و چهارده حدیث است مثلا باب اول آن «باب الاضطرار الى الحجه» است که در آنپنجحدیث نقل کرده و باب پنجم آن باب «ان الارض لا تخلو من حجه» که در آن 13 حدیث آورده و دیگرى باب «انه لو لم یبق فى الارض الا رجلان لکان احدهما الحجه» ودر آن باب نیز پنج روایتبه همین مضمون ذکر نموده است (22) .
مرحوم علامه مجلسى نیز در بحارالانوار در «کتاب الامامه» بابى زیر عنوان«الاضطرار الى الحجه و ان الارض لا تخلو من حجه» منعقد ساخته که در آن 118 حدیثدر این زمینه نقل کرده که قسمتى از آن همان احادیث اصول کافى است (23) اینک بهعنوان نمونه به بعضى از این روایات اشاره مىشود:
1 - در بیانات مهمى که على(ع) به «کمیل بن زیاد» فرموده چنین مىخوانیم:
«اللهم بلى! لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفامغمورا لئلا تبطل حجج الله و بیناته...» (24) .
«آرى هرگز روى زمین خالى نمىشود از کسى که به حجت الهى قیام کند، خواه ظاهرباشد و آشکار و یا ترسان و پنهان، تا دلائل خداوند و نشانههاى روشن او از میاننرود».
2 - امام صادق(ع) مىفرماید:
«ان الارض لا تخلو الا و فیها امام کیما ان زاد المومنون شیئا ردهم و ان نقصواشیئا اتمه لهم» (25) .
«زمین هرگز از امام خالى نگردد براى این که اگر مومنان چیزى (در اصول و یادر فروع) افزودند آنها را برگرداند و اگر چیزى کم کنند آن را تکمیل نماید».
3 - باز آن حضرت فرمود: «ما زالت الارض الا ولله فیها الحجه یعرف الحلال والحرام و یدعوا الناس الى سبیل الله» (26) .
«زمین حال به حال نمىگردد مگر آن که براى خدا در آن حجتى باشد که حلال و حرامرا به مردم بفهماند و مردم را به راه خدا فراخواند».
4 - باز در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «ان الله اجل و اعظم من انیترک الارض بغیر امام عادل» (27) . «خداوند بزرگواتر از آن است که زمین را بدونامام عادلى رها سازد»5 - امام باقر(ع) مىفرماید: «لو ان الامام رفع من الارضساعه لماجتباهلها کما یموج البحر باهله» (28) .«چنان که امام از زمینبرداشته شود، زمین به اهلش مضطرب گردد چنان که دریا اهلش را مضطرب مىکند».
6 - امام صادق(ع) فرمود: «لو بقى اثنان لکان احدهما الحجه على صاحبه» (29)
«اگر مردم زمین تنها دو کس باشند یکى از آنها بر رفیقش امام است».
7 - باز آن حضرت فرمود: «لو کان الناس رجلین لکان احدهما الامام و قال: انآخر من یموت الامام لئلا یحتج احدهم على الله عزوجل ترکه بغیر حجه للهعلیه» (30) .
«اگر مردم جهان تنها دو نفر باشند یکى از آنها امام است و فرمود: آخرین کسىکه از دنیا مىرود، امام است».
آرى وجود امام در روى زمین به قدرى اهمیت دارد که به موجب بعضى از روایات حتىیک لحظه هم زمین نباید از حجتخدا خالى باشد.
8 - «سلیمان بن جعفر جعفرى» گفت: از امام رضا(ع) سوال کردم: آیا زمین ازحجتخالى مىشود؟ فرمود: «لو خلت الارض طرفه عین من حجه لساختباهلها» (31) .
«اگر زمین یک چشم برهم زدن از حجتخدا خالى باشد، بر اهلش فرو ریزد (ونظمش ازهم بپاشد»).
بدین ترتیب مساله وجود یک حجت الهى در هر عصر و زمانى در روى زمین یکى ازمسائل مسلم در مذهب اهل بیت است و در قرآن هم اشاراتى بر لزوم حجت الهى در روىزمین در هر زمان شده است از جمله آیه شریفه (انما انت منذر لکل قوم هاد) (32) .
«تو فقط بیم دهندهاى و براى هر قومى هدایت کنندهاى است».
این آیه حاکى است که هر قومى در هر عصر و زمانى هدایت کنندهاى از سنخ پیامبردارد و لذا در حدیثى از امام باقر(ع) در تفسیر این آیه آمده است: «..و فى کلزمان امام منا یهدیهم الى ما جاء به رسولالله(ص») (33) .«در هر زمانى امامى ازماست که مردم را هدایت مىکند به سوى چیزى که رسول خدا(ص) آورده است».
بدین ترتیب مساله ولایت در شیعه به معنى حجت زمان که هیچ زمانى روى زمین ازحجتخالى نیست و (لولا الحجه لساخت الارض باهلها) به صورت بسیار غلیظ و پررنگمطرح است و این مفهوم توسط خود امامان عنوان شده است و کهنترین منابع شیعهگویاى این مطلب مىباشد. به عقیده «پرفسور کربن» این مطلب وجه مشترک میان تشیعو تصوف استبه این معنى: مسالهاى است که در میان صوفیه نیز شدیدا مطرح است ودر تشیع نیز از صدر اسلام مطرح بوده است وى در مصاحبهاى که با «علامهطباطبائى»(ره) داشت، از جمله سوالاتى که کرده این بود که این مساله را آیاشیعه از متصوفه گرفتهاند یا متصوفه از شیعه؟ نظرش این بود که از این دو تا یکىاز دیگرى گرفته است.
«علامه طباطبائى»(ره) گفتند: متصوفه از شیعه گرفتهاند براى این که اینمساله از زمانى در میان شیعه مطرح است که هنوز تصوف صورتى به خود نگرفته بود وهنوز این مسائل در میان متصوفه مطرح نبود، بعدها این مساله در میان متصوفهمطرح شده است، پس اگر بنا بشود که از این دوتا یکى از دیگرى گرفته باشد بایدگفت متصوفه از شیعه گرفتهاند. این مساله، همان مساله «انسان کامل» و بهتعبیر دیگر حجت زمان است که عرفا و متصوفه روى این مطلب خیلى تاکید دارند (34) .
مولوى در مثنوى گفته است:
پس به هر دورى ولیى قائم است تا قیامت آزمایش دائم است هر که را خوى نکو باشد برست هر کسى کو شیشه دل باشد شکست پس امام حى قائم آن ولى است خواه از نسل عمر خواه از على است مهدى و هادى وى است اى راهجو هم نهان و هم نشسته پیش رو او چو نور است و خرد جبریل او آن ولى کم از و قندیل او و آنکه بى قندیل کم مشکات ماست نور او در مرتبه ترتیبهاست ز آن که هفتصد پرده دارد نور حق پردههاى نور دان چندین طبق از پس هر پرده قومى را مقام صف صفند این پردههاشان تا امام (35)
باز مولوى در داستان افسانهاى «ابراهیم ادهم» در این باره اشارهاى دارداو افسانهها را ذکر مىکند به اعتبار این که مىخواهد مطلبش را بگوید. هدفاو نقل داستان نیست. مىگوید:
ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنى را به دریا انداخت و بعد سوزن راخواست، ماهیها سر از دریا درآوردند درحالى که به دهان هر یک سوزنى بود تا آنجاکه مىگوید:
دل نگه دارید اى بىحاصلان در حضور حضرت صاحبدلان
تا این که مىگوید:
شیخ واقف گشت از اندیشهاش شیخ چون شیر است و دلها بیشهاش
غرض متصوفه نیزمىگویند:
در هر دورهاى یک انسان کامل که حامل معنویت کلى انسانیت است، وجوددارد. هیچ عصر و زمانى از یک ولى کامل که آنها گاهى از او تعبیر به «قطب» ویا «شیخ» مىکنند، خالى نیست و براى آن ولى کامل که انسانیت را بهطور کاملدارد مقاماتى قائل هستند که از اذهان ما خیلى دور است از جمله مقامات او، تسلطشبر ضمایر یعنى دلهاستبدین معنى که او یک روح کلى است محیط بر همه روحها (36) .
آرى متصوفه اصل ولایت را از شیعه گرفتند و آن را به دلخواه خود شرح و تفسیرنمودند تا بتوانند از این تغییر و تحول، ردائى به قامت هر صوفى سر نتراشیدهراست آورند که در ذیل به آن اشاره خواهیم نمود.
ادامه دارد
پىنوشتها:
1) دعا در زمان غیبت امام زمان، این دعا را مرحوم «سید ابنطاوس» در «جمال الاسبوع» بعد از ذکر دعاهاى وارده بعد ازنمازعصرجمعه وصلوات کبیره ذکر کرده است.
2) کنزالفوائد.
3) از زیارت جامعه کبیره.
4) اصول کافى، ج1، ص 145.
5) اصول کافى، ج1، ص 145.
6) اصول کافى، ج1، ص 180.
7) اصول کافى، ج1، ص 181.
8) الغدیر، ج1، ص 215.
9) 10 11 مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 17 - ابن اثیر، اسدالغابه، ج2، ص 12ترمذى، صحیح، ج2، ص 308.
10) مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 17 - ابن اثیر، اسدالغابه، ج2، ص 12ترمذى، صحیح، ج2، ص 308.
11) مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 17 - ابن اثیر، اسدالغابه، ج2، ص 12ترمذى، صحیح، ج2، ص 308.
12) غرر و درر آمدى، ج4، ص 243.
13) غرر و درر آمدى، ج4، ص 243.
14) علامه طباطبائى، شیعه در اسلام، ص 109.
15) پیام قرآن، ج9، ص 20.
16) شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 74، چاپ داورى، قم.
17) احقاق الحق، ج2، ص 300، پاورقى یک.
18) اصول کافى، ج1، ص 200 - کتاب الحجه، باب فى فضل الامام و صفاته، حدیث اول.
19) سوره بقره: 124.
20) شیعه در اسلام، ص 120.
21) سوره انعام: 89.
22) اصول کافى، ج1، ص 178 - 180.
23) بحارالانوار، چاپ جدید، ج23، از صفحه 1 تا 56.
24) نهجالبلاغه، حکمت 147 - علل الشرایع، ص 76 - بحارالانوار، ج23، ص 20 - وبه تذکرهالحفاظ ذهبى، ج1، ص 12 نیز مراجعه شود -اکمال الدین، ص 169.
25) اصول کافى، ج1، ص 178 - حدیث 2، از باب اول.
26) اصول کافى، ج1، ص 178، حدیث 3 - اکمال الدین، ص 133 - بحار، ج23، ص 41.
27) اصول کافى، ج1، ص 178، حدیث6 - اکمال الدین ، ص 133 - بحار، ج23، ص 42.
28) اصول کافى، ج1، ص 179، حدیث12.
29) اصول کافى، ج1، ص 179، باب 2، حدیث2.
30) علل الشرایع، ص 76 - بحار، ج23، ص 21 - اصول کافى، ج1، ص 180.
31) عیون اخبارالرضا، ص 150 - 151 - علل الشرایع، ص 77.
32) سوره رعد: 7.
33) بحارالانوار، ج23، ص 5، ح 9.
34) مدرک قبل.
35) مثنوى، دفتر دوم، ص2 - 131.
36) شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص 6 - 55.
«اللهم عرفنى نفسک فانک ان لم تعرفنى نفسک لم اعرف رسولک، اللهم عرفنىرسولک فانک ان لم تعرفنى رسولک لم اعرف حجتک اللهم عرفنى حجتک فانک ان لمتعرفنى حجتک ضللت عن دینى...» (1) .
«خدایا خودت را به من معرفى کن که اگر خودت را به من معرفى نکنى، رسولت رانمىشناسم. خدایا رسولت را به من بشناسان که اگر رسولت را به من نشناسانى، حجتترا نمىشناسم. خدایا حجتت را به من بشناسان که اگر حجتت را به من نشناسانى ازدینم گمراه مىشوم».
پس لازمه معرفهالله، معرفت پیامبر وامام است و «معرفهالله» بدون معرفتپیامبر وامام سودمند و نتیجهبخش نیست زیرا چون «معرفهالله» بدون ولایت، درواقع «معرفهالله» نیست، بلکه تصور معرفت الله است.
از امام حسین(ع) نقل شده است که فرمود: «یا ایها الناس ان الله ما خلقالعباد الا لیعرفوه فاذا عرفوه عبدوه و اذا عبدوه استغیثوا بعبادته عن عباده منسواه فقال له رجل بابى انت و امى یابن رسولالله ما معرفهالله؟ قال: معرفهاهل کل زمان امامهم الذى یجب علیهم طاعته» (2) .
«اى مردم، خداوند بندگان را جز به منظور معرفت نیافرید. و اگر خداى خود رابشناسد بناچار سر به عبادت او خواهند گذاشت و چون او را عبادت کنند، با عبادتاو از عبادت دیگران بىنیاز مىگردند. مردى (در آن حال) از امام پرسید: اى فرزندرسول خدا، پدر و مادرم به فدایت، مقصود از معرفتخداوند چیست؟
فرمود: مقصود آن است که مردم هر زمان امام واجبالطاعه خود را باز شناسند».
البته رسیدن به هر چیز تنها از راه آن و باب آن میسر خواهد بود و خداوند چنانقرار داده است که آنان «بابالله» و «باب معرفهالله» باشند.
«من اراد الله بدا بکم و من وحده قبل عنکم و من قصده توجه بکم».
«کسى که خدا را بخواهد از شما آغاز مىکند، کسى که یگانهاش بداند از شمامىپذیرد و کسى که قصد او کند متوجه به شما گردد» (3) .
«بکم فتحالله و بکم یختمالله..» «به شما گشود خداوند در (علم و سعادت را)
و به شما ختم کرد». «من اتاکم نجى و من لم یاتکم هلک» «آن که سراغ شماخاندان آمد نجات یافت و آن که شما را ترک نمود، هلاک گردید».
امام باقر(ع) فرمود: «بنا عبدالله و بنا عرفالله و بنا وحدالله تبارک وتعالى و محمد حجابالله تبارک و تعالى» (4) .
به وسیله ما خدا پرستش شد و به وسیله ما خدا شناخته شد و به وسیله ما خداىتبارک و تعالى یگانه شناخته گردید و محمد(ص) پردهدار خداى تبارک و تعالى است(تا واسطه میان او و مخلوقش باشد»).
و در روایت دیگر مىفرماید:
«نحن حجهالله و نحن بابالله و نحن لسانالله و نحن وجهالله و نحن عینالله فىخلقه و نحن ولاه امرالله فى عباده» (5) .
«ما حجتخدائیم ما باب خدائیم، ما زبان خدائیم، ما وجه خدائیم، ما دیده خدادر میان خلقش مىباشیم، مائیم سرپرستان امر خدا در میان بندگانش».
از شرائط «خداشناسى» پیامبر شناسى وامام شناسى است و بدون شناخت پیامبروامام درجه کامل خداشناسى ممکن نیست.
«ابو حمزه» مىگوید: امام باقر(ع) به من فرمود:
«انما یعبدالله من یعرف الله فاما من لا یعرف الله فانما یعبده هکذا ضلالا. قلت:
جلعت فداک فما معرفهالله؟ قال: تصدیقالله عزوجل و تصدیق رسوله و مولاه على(ع)
و الائتمام به و بائمه الهدى و البراه الى الله عزوجل من عدوهم هکذا یعرف اللهعزوجل» (6) .
«همانا خدا را کسى پرستد که او را بشناسد واما کسى او را نشناسد او رااینگونه (مانند عامه مردم) گمراهانه مىپرستد. عرض کردم قربانت گردم معرفتخداچیست؟ فرمود: باور داشتن خداى عزوجل و باور داشتن پیغمبرش(ص) و دوست داشتنعلى(ع) و پیروى از او و از ائمه هدىعلیهم السلام و بیزارى جستن به خداى عزوجل از دشمنایشان، آرى خداوند عزوجل این چنین شناخته مىشود».
در روایت دیگر مىفرماید:
«انما یعرف الله عزوجل و یعبده من عرف الله و عرف امامه منا اهل البیت و منلا یعرف الله عزوجل ولا یعرف الامام منا اهل البیت فانما یعرف و یعبد غیراللههکذا و الله ضلالا» (7) .
«تنها کسى خداى عزوجل را شناسد و پرستش کند که هم خدا را بشناسد و هم اماماز ما خاندان را و کسى که خداى عزوجل را نشناسد وامام از ما خاندان را نشناسدغیر خدا را شناخته و عبادت کرده است این چنین (مانند عامه مردم) که به خداگمراهند به این معنى خدائى که به وسیله غیر ائمه هدىعلیهم السلام معرفى شود، جوانخوشسیمائى است که در قیامتبراى مردم جلوهگرى کند، پس هر که به چنین خدائىمعتقد باشد حقا که خدا را نشناخته است».
آرى تا انسان در مدار اصلى «رجوع الىالله» (ارجعى الى ربک) قرار نگیرد،گمراه است و به اصطلاح در «قوس نزول» است و مدار اصلى همان مدار ولایت است وقرار گرفتن در این مدار با استفاده از دو «هدایت مزجى» (ثقلین) میسر است و بس.
در حدیث غدیر به روایت طبرى که آن را با اسناد فراوان نقل کرده است، از جملهچنین آمده است که پیامبر فرمود: «افهموا محکمالقرآن و لا تتبعوا متشابهه ولنیفسر ذلک لکم الا من انا آخذ بیده و شائل بعضده» (8) .
«آیات محکم قرآن را درستبفهمید و در پى آیات متشابه نروید و هرگز کسى اینکتاب را براى شما تفسیر نخواهد کرد، مگر آن کس که من دست او را گرفته و بلندکرده و به شما نشان مىدهم (یعنى على بن ابیطالب(ع»».
امام باقر(ع) مىفرماید:
«اما انه لیس عند احد من الناس حق ولا صواب الا شى اخذوه منا اهل البیت» (9) .
«نزد هیچیک از مردم ایده درستى نیست مگر آنچه را که از ما اهل بیت گرفتهباشند».
باز مىفرمود: «کذب من زعم انه یعرفنا و هو متمسک بعروه غیرنا» (10) .
«دروغ مىگوید کسى که ادعاى شناخت ما را دارد ولى در عین حال به دیگران متوسلمىشود».
پیامبر اکرم(ص) در آخرین روزهاى زندگى خویش با وصیت واضح، روشن نمود کهجانشین و قائم مقام وى بعد از وفاتش چه کسى باید باشد، بهطورى که براى کسى درمخالفت او عذرى باقى نگذاشت. آنجا که فرمود:
«انى قد ترکت فیکمالثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى و احدهما اکبرمن الاخر: کتابالله حبل ممدود من السماء الى الارض و عترتى اهل بیتى الا و اذهما لن یفترقا حتى یردا على الحوض» (11) .
«من دو چیز گرانبها در میان شما مىگذارم و مادامى که به آن تمسک جوئید، بعداز من گمراه نمىشوید یکى از دیگرى بزرگتر است اول کتاب خدا که چون طنابى است کهاز آسمان -از ناحیه خدا- به زمین کشیده شده باشد دوم عترت و اهل بیت من است واین دو از یکدیگر جدا نمىشوند تا در کنار حوض بر من وارد شوند، پس خوب بنگریدکه بعد از من با آن دو چگونه معامله مىکنید؟».
بنابراین راه رهائى از همه فتنههاى عقلى و فکرى و شناختى و عقیدتى (کهمهمترین و خطرناکترین و گمراهکنندهترین و زیانبخشترین فتنهها و گرفتاریهاست) وهمچنین فتنههاى عملى و سلوکى و روحى و فردى و اجتماعى و سیاسى و اقتصادى وتربیتى، شناخت صحیح قرآن از طریق معصوم است. این است راز بزرگ حدیث مسلم«ثقلین» که پیامبر امت اسلامى را به این دو میراث گرانبها و یادگار سترگ خویشارجاع داده و هدایت و گمراه نگشتن را منحصر در تمسک به آن دو و پیروى از آن دوشمرده و جدائى از آن دو را مایه ضلالت و گمراهى خواند.
على(ع) فرمود:
«طوبى لمن سلک طریقالسلامه ببصر من بصره و طاعه هاد امره» (12) .
«خوشا به حال کسى که راه سلامت را بپیماید به بینائى کسى که او را بیناگرداند و به پیروى از راهنمائى که او را فرمان دهد».
مراد از بینا کننده و راهنماینده، امام حق استیا کسى که راهنمائى او به امامحق منتهى مىگردد (13) .
امامت و ولایت
ممکن است امامت و رهبرى از سه جهت مورد توجه قرار گیرد:
1 - از جهت رهبرى و زمامدارى سیاسى. یعنى پیامبر اکرم(ص) که از دنیا رفتیکىاز شوون او بلاتکلیف مىماند و آن رهبرى اجتماع استباید پیشوائى بر سبیل نیابتاز پیامبر زمام این ملت را در دست گرفته طبق احکام شریعت اسلام به حق و عدالتبرآنها حکومتبکند، این پیشوا را در عرف اسلام «امام» مىگویند.
2 - از جهت مرجعیت دینى و بیان معارف و احکام اسلام. به این معنى: باید بعد ازپیامبر اکرم(ص) شخصى باشد که مشکلات دینى مردم را حل کند و مبین شریعت و مراقب ونگهبان دین از تحریف باشد.
3 - از لحاظ رهبرى و ارشاد حیات معنوى. به این معنى: کسى که رهبرى امتى را بهامر خدا به عهده دارد چنان که در مرحله اعمال ظاهرى رهبر و راهنماست در مرحلهحیات معنوى نیز رهبر و حقائق اعمال با رهبرى او سیر مىکند (14) .
به اعتقاد شیعه، چنانکه جامعه اسلامى به هر سه جهت فوق نیاز ضرورى دارد کسى کهمتصدى اداره جهات نامبرده است، باید از ناحیه خدا به وسیله رسول تعیین شود.
همچنانکه از راه لطف و عنایت الهى لازم است اشخاصى تعیین شوند که وظائف انسانىرا از راه وحى درک نموده به مردم تعلیم کنند، همچنان لازم است اشخاصى هم وجودداشته باشند که دین خدا نزد ایشان محفوظ باشد و زمام رهبرى و هدایت معنوى امترا به عهده بگیرند.
پس به اعتقاد شیعه، امامت چیزى فراتر از ریاست و حکومتبر مردم و مرجعیت دینىاست، بلکه تمام وظائف انبیاء (بجز دریافت وحى) براى امامان ثابت استبه همیندلیل شرط عصمت که در انبیاء مىباشد، در امام نیز هست (15) .
شیخ مفید(ره) (336 - 413ه) در کتاب «اوائل المقالات» در این باره مىنویسد:
«ان الائمه القائمین مقام الانبیاء فى تنفیذ الاحکام و اقامه الحدود و حفظالشرایع و تادیب الانام معصومون کعصمه الانبیاء» (16) .
«امامانى که جانشینان پیامبران در اجراى احکام و اقامه حدود و حفظ شریعت وتربیت مردم هستند، همچون انبیاء معصوم (از گناه و خطا) مىباشند».
از اینرو «امامت» در نزد شیعه چنین تعریف شده است:
«فهى منصب الهى حائز لجمیع الشوون الکریمه و الفضائل الا النبوه و ما یلازمتلک المرتبه السامیه».
«امامتیک منصب الهى و خدادادى است که تمام شوون والا و فضائل را در برداردجز نبوت و آنچه لازمه آن است» (17) .
امام رضا(ع) در ضمن خطبهاى که الهامبخش شیعیان در مساله امامت است، مىفرماید:
«ان الامامه زمامالدین و نظامالمسلمین و صلاحالدنیا و عز المومنین، ان الامامهاس الاسلام النامى و فرعه السامى بالامام تمام الصلاه والزکاه والصیام والحج والجهاد و توفیرالفیى والصدقات و امضاء الحدود و الاحکام و منعالثغور والاطراف، الامام یحل حلال الله و یحرم حرامالله و یقیم حدودالله و یذب عن دینالله و یدعوالى سبیل ربه بالحکمه والموعظه الحسنه والحجهالبالغه...» (18) .
«امامت زمام دین و نظام مسلمین و صلاح دنیا و عزت مومنین است، امامت ریشهاسلام و شاخه بلند آن است، با امام نماز و زکات و روزه و حج و جهاد کامل مىشود واموال بیتالمال و انفاق به نیازمندان فراوان مىگردد و اجراى حدود واحکام و حفظمرزها و جوانب کشور به وسیله امام است. امام ، حلال خدا را حلال و حرام خدا راحرام مىشمرد و حدود الهى را برپا مىدارد و از دین خدا دفاع مىکند و به سوى راهپروردگارش به وسیله دانش و اندرز نیکو و دلیل رسا و محکم دعوت مىکند...».
امامت نزد شیعه یک منصب الهى است که باید از سوى خدا تعیین شود و همان فضائلوامتیازات پیامبر را (جز مقام نبوت) دارد و کار او منحصر به حکومت و مرجعیتدینى نیست.
کسى که متصدى حامل روح وحى و نبوت و متصدى اخذ و دریافت احکام و شرایع آسمانىاز جانب خدا مىباشد «نبى» نام دارد و کسى که متصدى حفظ و نگهدارى دین آسمانىاست و از جانب خداوند به این سمت اختصاص یافته «امام» نامیده مىشود.
ممکن است نبوت و امامت در یک فرد جمع شوند. به این معنى: شخصى داراى هر دومنصب باشد مانند: نوح، ابراهیم، موسى، عیسى و حضرت محمد(ص) و پیامبران دیگرى کهقرآن آنها را به امامت معرفى مىکند.
قرآن مجید امامت را آخرین مرحله سیر تکاملى انسان شمرده که تنها پیامبراناولواالعزم به آن رسیدهاند چنان که مىفرماید:
(و اذ ابتلى ابراهیم ربه بکلمات فاتمهن قال انى جاعلک للناس اماما قال و منذریتى قال لا ینال عهدى الظالمین) (19) .
«به یاد آور هنگامى که پروردگار ابراهیم را با وسائل گوناگون آزمود و اوآزمایش خود را کامل کرد، خداوند به او فرمود من ترا امام مردم قرار دادم.
ابراهیم گفت: از دودمان من نیز، خداوند فرمود: پیمان من -یعنى امامت- هرگز بهستمکاران نمىرسد».
از این آیه استفاده مىشود که مقام امامت و ولایتبرتر از مقام نبوت و رسالتاست و تا ابراهیم امتحان، آن هم شایستگیها و صفات ویژه را نداد، لایق این مقامنشد.
و نیز ممکن است مقام امامت از نبوت و رسالت جدا شود مانند امامان معصوم کهتنها وظیفه امامت را بر عهده داشتند، بىآن که وحى بر آنها نازل شود و «رسول»و «نبى» باشند.
البته اصل «وحى» یعنى گرفتن احکام آسمانى و رساندن آن به مردم به وسیلهپیغمبران انجام مىگیرد ولى حفظ و نگهدارى آن که طبعا امرى استمرارى و مداوماست، به عهده «امام» است و از اینجاست که لزومى ندارد پیوسته پیغمرى در میانبشر وجود داشته باشد ولى وجودى که نگهدارنده دین آسمانى است، پیوسته در میانبشر لازم است و هرگز جامعه بشرى از وجود امام خالى نمىشود (20) . خواه بشناسند یانشناسند خداى متعال مىفرماید: (... فان یکفر بها هولاء فقد وکلنا بها قوما لیسوابها بکافرین) (21) . «اگر نسبتبه آن کفر ورزند، کسان دیگرى را نگاهبان آنمىسازیم که نسبتبه آن کافر نیستند».
زمین از حجتخالى نمىماند در روایات فراوانى که از اهل بیت علیهم السلام به ما رسیده است،این موضوع بهطور مکرر آمده است که صفحه روى زمین از حجت الهى امام یا پیامبرخالى نمىماند ثقهالاسلام محمد بن یعقوب کلینى (متوفى 328 یا 329ه ق) در کتابشریف کافى کتابى در «حجت» آورده است که یکصد و سى باب است و هر باب آن متضمنروایاتى خاص درباره «حجت» است که تقریبا وجه جامع آن روایات، عنوان آن باباست که از حاصل مضمون آنها اتخاذ شده است. کتاب حجت کافى مجموعا مشتمل بر یکهزار و چهارده حدیث است مثلا باب اول آن «باب الاضطرار الى الحجه» است که در آنپنجحدیث نقل کرده و باب پنجم آن باب «ان الارض لا تخلو من حجه» که در آن 13 حدیث آورده و دیگرى باب «انه لو لم یبق فى الارض الا رجلان لکان احدهما الحجه» ودر آن باب نیز پنج روایتبه همین مضمون ذکر نموده است (22) .
مرحوم علامه مجلسى نیز در بحارالانوار در «کتاب الامامه» بابى زیر عنوان«الاضطرار الى الحجه و ان الارض لا تخلو من حجه» منعقد ساخته که در آن 118 حدیثدر این زمینه نقل کرده که قسمتى از آن همان احادیث اصول کافى است (23) اینک بهعنوان نمونه به بعضى از این روایات اشاره مىشود:
1 - در بیانات مهمى که على(ع) به «کمیل بن زیاد» فرموده چنین مىخوانیم:
«اللهم بلى! لا تخلو الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفامغمورا لئلا تبطل حجج الله و بیناته...» (24) .
«آرى هرگز روى زمین خالى نمىشود از کسى که به حجت الهى قیام کند، خواه ظاهرباشد و آشکار و یا ترسان و پنهان، تا دلائل خداوند و نشانههاى روشن او از میاننرود».
2 - امام صادق(ع) مىفرماید:
«ان الارض لا تخلو الا و فیها امام کیما ان زاد المومنون شیئا ردهم و ان نقصواشیئا اتمه لهم» (25) .
«زمین هرگز از امام خالى نگردد براى این که اگر مومنان چیزى (در اصول و یادر فروع) افزودند آنها را برگرداند و اگر چیزى کم کنند آن را تکمیل نماید».
3 - باز آن حضرت فرمود: «ما زالت الارض الا ولله فیها الحجه یعرف الحلال والحرام و یدعوا الناس الى سبیل الله» (26) .
«زمین حال به حال نمىگردد مگر آن که براى خدا در آن حجتى باشد که حلال و حرامرا به مردم بفهماند و مردم را به راه خدا فراخواند».
4 - باز در حدیث دیگرى از آن حضرت آمده است: «ان الله اجل و اعظم من انیترک الارض بغیر امام عادل» (27) . «خداوند بزرگواتر از آن است که زمین را بدونامام عادلى رها سازد»5 - امام باقر(ع) مىفرماید: «لو ان الامام رفع من الارضساعه لماجتباهلها کما یموج البحر باهله» (28) .«چنان که امام از زمینبرداشته شود، زمین به اهلش مضطرب گردد چنان که دریا اهلش را مضطرب مىکند».
6 - امام صادق(ع) فرمود: «لو بقى اثنان لکان احدهما الحجه على صاحبه» (29)
«اگر مردم زمین تنها دو کس باشند یکى از آنها بر رفیقش امام است».
7 - باز آن حضرت فرمود: «لو کان الناس رجلین لکان احدهما الامام و قال: انآخر من یموت الامام لئلا یحتج احدهم على الله عزوجل ترکه بغیر حجه للهعلیه» (30) .
«اگر مردم جهان تنها دو نفر باشند یکى از آنها امام است و فرمود: آخرین کسىکه از دنیا مىرود، امام است».
آرى وجود امام در روى زمین به قدرى اهمیت دارد که به موجب بعضى از روایات حتىیک لحظه هم زمین نباید از حجتخدا خالى باشد.
8 - «سلیمان بن جعفر جعفرى» گفت: از امام رضا(ع) سوال کردم: آیا زمین ازحجتخالى مىشود؟ فرمود: «لو خلت الارض طرفه عین من حجه لساختباهلها» (31) .
«اگر زمین یک چشم برهم زدن از حجتخدا خالى باشد، بر اهلش فرو ریزد (ونظمش ازهم بپاشد»).
بدین ترتیب مساله وجود یک حجت الهى در هر عصر و زمانى در روى زمین یکى ازمسائل مسلم در مذهب اهل بیت است و در قرآن هم اشاراتى بر لزوم حجت الهى در روىزمین در هر زمان شده است از جمله آیه شریفه (انما انت منذر لکل قوم هاد) (32) .
«تو فقط بیم دهندهاى و براى هر قومى هدایت کنندهاى است».
این آیه حاکى است که هر قومى در هر عصر و زمانى هدایت کنندهاى از سنخ پیامبردارد و لذا در حدیثى از امام باقر(ع) در تفسیر این آیه آمده است: «..و فى کلزمان امام منا یهدیهم الى ما جاء به رسولالله(ص») (33) .«در هر زمانى امامى ازماست که مردم را هدایت مىکند به سوى چیزى که رسول خدا(ص) آورده است».
بدین ترتیب مساله ولایت در شیعه به معنى حجت زمان که هیچ زمانى روى زمین ازحجتخالى نیست و (لولا الحجه لساخت الارض باهلها) به صورت بسیار غلیظ و پررنگمطرح است و این مفهوم توسط خود امامان عنوان شده است و کهنترین منابع شیعهگویاى این مطلب مىباشد. به عقیده «پرفسور کربن» این مطلب وجه مشترک میان تشیعو تصوف استبه این معنى: مسالهاى است که در میان صوفیه نیز شدیدا مطرح است ودر تشیع نیز از صدر اسلام مطرح بوده است وى در مصاحبهاى که با «علامهطباطبائى»(ره) داشت، از جمله سوالاتى که کرده این بود که این مساله را آیاشیعه از متصوفه گرفتهاند یا متصوفه از شیعه؟ نظرش این بود که از این دو تا یکىاز دیگرى گرفته است.
«علامه طباطبائى»(ره) گفتند: متصوفه از شیعه گرفتهاند براى این که اینمساله از زمانى در میان شیعه مطرح است که هنوز تصوف صورتى به خود نگرفته بود وهنوز این مسائل در میان متصوفه مطرح نبود، بعدها این مساله در میان متصوفهمطرح شده است، پس اگر بنا بشود که از این دوتا یکى از دیگرى گرفته باشد بایدگفت متصوفه از شیعه گرفتهاند. این مساله، همان مساله «انسان کامل» و بهتعبیر دیگر حجت زمان است که عرفا و متصوفه روى این مطلب خیلى تاکید دارند (34) .
مولوى در مثنوى گفته است:
پس به هر دورى ولیى قائم است تا قیامت آزمایش دائم است هر که را خوى نکو باشد برست هر کسى کو شیشه دل باشد شکست پس امام حى قائم آن ولى است خواه از نسل عمر خواه از على است مهدى و هادى وى است اى راهجو هم نهان و هم نشسته پیش رو او چو نور است و خرد جبریل او آن ولى کم از و قندیل او و آنکه بى قندیل کم مشکات ماست نور او در مرتبه ترتیبهاست ز آن که هفتصد پرده دارد نور حق پردههاى نور دان چندین طبق از پس هر پرده قومى را مقام صف صفند این پردههاشان تا امام (35)
باز مولوى در داستان افسانهاى «ابراهیم ادهم» در این باره اشارهاى دارداو افسانهها را ذکر مىکند به اعتبار این که مىخواهد مطلبش را بگوید. هدفاو نقل داستان نیست. مىگوید:
ابراهیم ادهم به کنار دریا رفت و سوزنى را به دریا انداخت و بعد سوزن راخواست، ماهیها سر از دریا درآوردند درحالى که به دهان هر یک سوزنى بود تا آنجاکه مىگوید:
دل نگه دارید اى بىحاصلان در حضور حضرت صاحبدلان
تا این که مىگوید:
شیخ واقف گشت از اندیشهاش شیخ چون شیر است و دلها بیشهاش
غرض متصوفه نیزمىگویند:
در هر دورهاى یک انسان کامل که حامل معنویت کلى انسانیت است، وجوددارد. هیچ عصر و زمانى از یک ولى کامل که آنها گاهى از او تعبیر به «قطب» ویا «شیخ» مىکنند، خالى نیست و براى آن ولى کامل که انسانیت را بهطور کاملدارد مقاماتى قائل هستند که از اذهان ما خیلى دور است از جمله مقامات او، تسلطشبر ضمایر یعنى دلهاستبدین معنى که او یک روح کلى است محیط بر همه روحها (36) .
آرى متصوفه اصل ولایت را از شیعه گرفتند و آن را به دلخواه خود شرح و تفسیرنمودند تا بتوانند از این تغییر و تحول، ردائى به قامت هر صوفى سر نتراشیدهراست آورند که در ذیل به آن اشاره خواهیم نمود.
ادامه دارد
پىنوشتها:
1) دعا در زمان غیبت امام زمان، این دعا را مرحوم «سید ابنطاوس» در «جمال الاسبوع» بعد از ذکر دعاهاى وارده بعد ازنمازعصرجمعه وصلوات کبیره ذکر کرده است.
2) کنزالفوائد.
3) از زیارت جامعه کبیره.
4) اصول کافى، ج1، ص 145.
5) اصول کافى، ج1، ص 145.
6) اصول کافى، ج1، ص 180.
7) اصول کافى، ج1، ص 181.
8) الغدیر، ج1، ص 215.
9) 10 11 مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 17 - ابن اثیر، اسدالغابه، ج2، ص 12ترمذى، صحیح، ج2، ص 308.
10) مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 17 - ابن اثیر، اسدالغابه، ج2، ص 12ترمذى، صحیح، ج2، ص 308.
11) مسند احمد بن حنبل، ج3، ص 17 - ابن اثیر، اسدالغابه، ج2، ص 12ترمذى، صحیح، ج2، ص 308.
12) غرر و درر آمدى، ج4، ص 243.
13) غرر و درر آمدى، ج4، ص 243.
14) علامه طباطبائى، شیعه در اسلام، ص 109.
15) پیام قرآن، ج9، ص 20.
16) شیخ مفید، اوائل المقالات، ص 74، چاپ داورى، قم.
17) احقاق الحق، ج2، ص 300، پاورقى یک.
18) اصول کافى، ج1، ص 200 - کتاب الحجه، باب فى فضل الامام و صفاته، حدیث اول.
19) سوره بقره: 124.
20) شیعه در اسلام، ص 120.
21) سوره انعام: 89.
22) اصول کافى، ج1، ص 178 - 180.
23) بحارالانوار، چاپ جدید، ج23، از صفحه 1 تا 56.
24) نهجالبلاغه، حکمت 147 - علل الشرایع، ص 76 - بحارالانوار، ج23، ص 20 - وبه تذکرهالحفاظ ذهبى، ج1، ص 12 نیز مراجعه شود -اکمال الدین، ص 169.
25) اصول کافى، ج1، ص 178 - حدیث 2، از باب اول.
26) اصول کافى، ج1، ص 178، حدیث 3 - اکمال الدین، ص 133 - بحار، ج23، ص 41.
27) اصول کافى، ج1، ص 178، حدیث6 - اکمال الدین ، ص 133 - بحار، ج23، ص 42.
28) اصول کافى، ج1، ص 179، حدیث12.
29) اصول کافى، ج1، ص 179، باب 2، حدیث2.
30) علل الشرایع، ص 76 - بحار، ج23، ص 21 - اصول کافى، ج1، ص 180.
31) عیون اخبارالرضا، ص 150 - 151 - علل الشرایع، ص 77.
32) سوره رعد: 7.
33) بحارالانوار، ج23، ص 5، ح 9.
34) مدرک قبل.
35) مثنوى، دفتر دوم، ص2 - 131.
36) شهید مطهرى، امامت و رهبرى، ص 6 - 55.