آرشیو

آرشیو شماره ها:
۳۴۰

چکیده

متن

واژه «عرفان‏» مانند هم‏خانواده‏اش «معرفت‏» در لغت‏به‏معنى شناختن است ولى دراصطلاح، به شناخت ویژه‏اى اختصاص یافته که از راه حس و تجربه یا عقل و نقل حاصل‏نمى‏شود، بلکه از راه شهود درونى و یافت‏باطنى حاصل مى‏گردد.
روح «عرفان‏» در اعماق جان همه انسانها وجود دارد. انسانها در عرصه این جهان‏همانند ذرات رها شده در فضایند که انرژیهاى نهفته‏اى در درون خود براى پرواز به‏جهان لایتناهى بالا را دارند، ولى جاذبه‏هاى زمینى آنان را به حضیض جهان طبیعت‏مى‏کشاند و حرکتى سقوطى و انحطاط‏آور در ایشان پدید مى‏آورد و این، حدیث نفس‏انسانهاست که دامن همت از آلودگى‏هاى حیوانى بر گرفته و به سوى آفاق نورانى‏ملکوت پر گشانند و در مسیر تکامل خود و نزدیک شدن به مبدا همه زیبائیها، وقدرتها و سرچشمه کمالها و در یک کلمه، به سوى «الله‏» آغاز کنند. و براى این‏که انسانها در پیمودن این راه دچار خطا و انحراف نشوند و در جهت ضد آن قدم‏برندارند، و در بن‏بست تنگ ماده سرخورده نگردند، خداوند خود توسط پیامبران راه‏شناخت و عرفان واقعى را به آنها نشان داده است. این است که عرفان در همه ادیان‏آسمانى وجود دارد و یکى از مشترکات ادیان آسمانى، همین «عرفان‏» و توجه به‏امور معنوى است.
اسلام که کامل‏ترین ادیان آسمانى است، در زمینه عرفان نیز بسى غنى‏تر و جامع‏تر ووسیع‏تر است، زیرا اسلام بیشتر از هر دین دیگر روابط انسان را با خودش، با جهان وبا خدا بیان کرده و هم به تفسیر و توضیح هستى پرداخته است. همچنان که اسلام درتمام معارف و تعالیم خود استقلال دارد، در عرفان نیز این چنین است. به این معنى:«عرفان‏» مانند سایر بخش‏هاى اسلام از قرآن کریم و سنت نبوى و سیره ائمه معصومین علیهم السلام سرچشمه گرفته است نه آن که از سایر ادیان و مکاتب اقتباس شده باشد و وجودمشابهت‏بین عرفان اسلامى و سایر عرفانها دلیل اقتباس از آنها نیست چنان که‏مشابهت‏شریعت اسلام با سایر شرایع آسمانى به معنى اقتباس اسلام از آنها نمى‏باشد.
بنابراین «عرفان‏» در اسلام مانند سایر بخش‏هاى آن اصالت دارد و باید در هرشرائط، اصالت آن حفظ شود.
«پس اصالت داشتن عرفان اسلامى به معناى صحت هر آنچه در میان مسلمانان به نام‏«عرفان‏» و «تصوف‏» نامیده مى‏شود، نیست. چنان‏که هرگونه عقیده یا رفتارى را که‏در میان هر گروهى از منسوبان به اسلام یافت مى‏شود، نمى‏توان به اسلام نسبت داد.به‏هر حال، ما در عین اعتراف به وجود عرفان اصیل اسلامى -عرفانى که مرتبه عالى آن‏را پیغمبر اکرم(ص) و جانشینان راستین آن حضرت داشتند- وجود عناصر بیگانه را درمیان عرفا و متصوفه مسلمان انکار نمى‏کنیم و بسیارى از آراء نظرى و شیوه‏هاى‏رفتارى طوائفى از متصوفان را قابل مناقشه مى‏دانیم‏» (1) .
پس عرفان برخاسته از اسلام، عرفان خاصى است که به اسلام اختصاص دارد و با قید«اسلامى‏» مشخص مى‏گردد و با تصوف و صوفیگرى فرق اساسى دارد. عرفان در اسلام به‏معنى خداشناسى و شناختن پیامبر و امام و ترک محرمات و اتیان واجبات است.
نخستین اصل «عرفان اسلامى‏» معرفه‏الله و خداشناسى است که به این معنى: اولین‏شرط اساسى پیمودن راه حق و رسیدن به مقصود اصلى، معرفت و شناخت «الله‏» است.
امیرمومنان على(ع) در نهج‏البلاغه در اولین خطبه مى‏فرماید:
(اول الدین معرفته و کمال معرفته التصدیق به و کمال التصدیق به توحیده وکمال توحیده الاخلاص له و کمال الاخلاص له نفى الصفات عنه، لشهاده کل صفه انها غیرالموصوف و شهاده کل موصوف انه غیر الصفه).
«سرآغاز دین معرفت‏خداست (به این معنى ریشه تمام مسائل مذهبى به عقائد بازمى‏گردد و تمام عقائد، از معرفت و شناسائى خدا و صفات او سرچشمه مى‏گیرد،بنابراین سرآغاز تمام تعالیم دینى همان خداشناسى است) و کمال معرفتش تصدیق ذات‏او، و کمال تصدیق ذاتش توحید و شهادت بر وحدانیت او است و کمال توحید و شهادت‏بر وحدانیتش اخلاص است و کمال اخلاصش آن است که او را از صفات ممکنات پیراسته‏دارند. زیرا هر صفتى گواهى مى‏دهد که غیر از موصوف است و هر موصوفى شهادت مى‏دهدکه غیر از صفت است‏».
«فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه و من قرنه فقد ثناه و من ثناه فقد جزاه و من‏جزاه فقد جهله و من جهله فقد اشار الیه..».
«آن کس که خدا را (به صفات ممکنات) توصیف کند، وى را به چیزى مقرون دانسته وآن کس که وى را مقرون به چیزى قرار دهد، تعدد در ذات او قائل شده، و هرکس تعدددر ذات او قائل شود، اجزائى براى او تصور کرده و هرکس اجزائى براى او قائل شود،وى را نشناخته است و کسى که نسبت‏به خدا جاهل شد، البته به او اشاره هم مى‏کند وکسى که او را مورد اشاره قرار دهد، او را تحدید کرده و کسى که او را محدود کند،او را قابل شمارش کرده است... ». این بود قسمتى از آن خطبه. (2)
این خطبه بدیع‏ترین بیانى است که بهتر از آن درباره توحید دیده نشده است وخلاصه فراز اول آن این است که: برگشت کامل‏ترین مراحل معرفت‏خدا، به بازدارى زبان‏از توصیف او است و محصل قسمت دوم آن یعنى جمله : «فمن وصف الله فقد قرنه...»که متفرع بر قسمت اول است، این است که اثبات صفات براى خدا مستلزم اثبات وحدت‏عددى است‏براى او، و وحدت عددى ملازم با محدودیت است و خداى تعالى اجل از آن است‏که در حد بگنجد.
پس، از این دو مقدمه نتیجه گرفته مى‏شود که: کمال معرفت‏خداى تعالى پى بردن به‏این است که وحدتش مانند وحدت موجودات عددى نیست و براى وحدت او معناى دیگرى است‏و مراد امام از ایراد این خطبه همین نتیجه است (3) .
مرحوم «صدوق‏» در کتاب «معانى الاخبار» به سند خود از «ابى المقدام‏»فرزند «شریح ابن هانى‏» از پدرش شریح نقل کرده است که در جنگ جمل عربى ازمیان‏لشگریان برخاست و گفت: اى امیرمومنان آیا اعتقاد شما این است که خدا یکى است؟
این را گفت مردم بر او پرخاش کردند و گفتند: اى اعرابى مگر نمى‏بینى امام در این‏ایام با چه گرفتاریها مواجه است؟! در چنین شرائطى چه جاى اینگونه سوالات است؟!
امام فرمود: بگذارید جواب خود را بگیرد و نسبت‏به خداى خود معرفتى حاصل کند اواز ما همان را مى‏خواهد که ما آن را از دشمن مى‏خواهیم (یعنى همه رنجهاى ما براى‏این است که دشمنان ما به خدا آشنا شوند) آنگاه رو به اعرابى کرده فرمود: اى‏اعرابى: «ان القول فى «ان الله واحد» على اربعه اقسام: فوجهان منها لایجوزان على الله عزوجل و وجهان یثبتان فیه ...» : «گفتن این که «خداوند واحداست‏» بر چهار وجه است که دو وجه آن غلط و دو وجه دیگرش صحیح است اما آن دووجهى که جایز نیست‏بر خدا اطلاق شود، یکى این است که کسى بگوید: خدا واحد است ومقصودش از واحد، واحد عددى باشد و این صحیح نیست زیرا چیزى که دوم برایش نیست،داخل در اعداد نمى‏شود و لذا مى‏بینید که قرآن مجید گویندگان: «ثالث ثلاثه‏» راکافر خوانده. دیگر این که کسى بگوید: خدا یکى از همین مردم است و مرادش این‏باشد که خداوند نوعى از این جنس است. این نیز باطل است چون خدا را به خلق تشبیه‏کردن است و پروردگار ما بزرگتر از آن است که براى او شبیهى باشد. اما آن دو نحووحدتى که براى خدا ثابت است‏یکى این است که کسى بگوید خدا واحد است و در اشیاءعالم مانندى ندارد و این درست است چون پروردگار همینطور است. دیگر این که گفته‏شود خداوند احدى المعنى است‏یعنى نه در خارج و نه در عقل و نه در وهم قابل‏هیچ‏گونه انقسامى نیست، این هم درست است زیرا خداوند ما همینطور است (4) .
و همچنین سرآغاز علم و دانش نیز «خداشناسى‏» است. چنان که در روایت آمده است‏که امام صادق(ع) فرمود:
«وجدت علم الناس کله فى اربع: اولها ان تعرف ربک....» (5) .
«همه علوم مردم را درچهار چیز یافتم: اول آنها این است که پروردگار خود رابشناسى‏».
یکى از دانشمندان غرب گفته است: «احساس عرفانى، شاه‏فنر تحقیقات علمى است‏»سرآغاز خداپرستى و عبادت نیز خداشناسى است و اساس خداشناسى یکتاشناسى است ونظام یکتاشناسى سلب صفات ممکنات از او است.
روش شناخت‏خدا
در قرآن کریم مى‏خوانیم:
(سنریهم آیاتنا فى الافاق و فى انفسهم حتى یتبین لهم انه الحق اولم یکف‏بربک انه على کل شى شهید) (6) .
«ما به زودى آیات و نشانه‏هاى خود را در اطراف جهان و در درون جانشان به آنهانشان مى‏دهیم تا آشکار گردد که او حق است. آیا کافى نیست که او بر همه چیز شاهدو گواه است‏».
آیات آفاقى: همچون آفرینش خورشید و ماه و ستارگان با نظام دقیقى که بر آنهاحاکم است و آفرینش انواع جانداران و گیاهان و کوهها و دریاها با عجائب وشگفتیهاى بى‏شمارش و موجودات گوناگون اسرارآمیزش که هر زمان اسرار تازه‏اى ازخلقت آنها کشف مى‏شود و هر یک آیه و نشانه بر حقانیت ذات پاک او است.
آیات انفسى : همچون آفرینش دستگاههاى مختلف جسم انسان و نظامى که بر ساختمان‏حیرت‏انگیز مغز و حرکات منظم قلب و عروق و بافتها و استخوانها و از همه بالاتراسرار و شگفتیهاى روح انسان مى‏باشد که هر گوشه‏اى از آن کتابى از معرفت پروردگارو خالق جهان است.
به حکم آیه فوق، سه طریق براى خداشناسى وجود دارد:
1 - پى بردن به وجود حق از راه مشاهده نشانه‏هاى آفاقى (عالم طبیعت) است وتمام آیات و نشانه‏هاى «الله‏» است. این، طریق عامه مردم است و اکثر مردم ازآیات انفسى غافلند.
ساختمان با شکوهى را مى‏بینیم که هرکدام از درب و پنجره و شیشه آن با وضع مرتب‏و منظمى در جاى مخصوص به خود قرار گرفته، از دیدن این بنا و نظم و ترتیبى که درساختمان آن به کار رفته، عقل انسان حکم مى‏کند که این ساختمان به خودى خود پیدانشده و سازنده آن بدون اراده و شعور نبوده، بلکه اثر ساخت معمار ماهر و قابلى‏بوده است. اما این همه آثار و نشانه‏ها را که در عالم مى‏بینیم چرا تامل در وجودصانع آن نکنیم؟! 2 - آگاهى به وجود خداوند از طریق آیات انفسى است و این، طریق‏خواص است.
نزدیکترین چیز به انسان دل اوست ولى هرچه انسن تلاش مى‏کند، قدرت بر تصرف آن‏ندارد چنان‏که امام باقر(ع) مى‏فرماید: «ان القلوب بین اصبعین من اصابع الله‏یقلبها کیف یشاء ساعه کذا و ساعه کذا» (7) .
«قلبهاى مردم بین دو انگشت از انگشتان خداوند است و آنگونه که بخواهد آن رامى‏گرداند، گاهى این‏طور است‏و گاهى آن‏طور».
حضرت على(ع) فرمود: «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حل العقود و نقض‏الهمم‏» (8) .
«خداوند را به وسیله فسخ تصمیمها و گشودن گرهها و نقض اراده‏ها شناختم‏».
از امام صادق(ع)روایت‏شده است که فرمود: از پدرم شنیدم که نقل کرد: مردى ازامیرمومنان على(ع) سوال کرد: یا امیرالمومنین بم عرفت ربک؟ اى امیر مومنان به‏چه چیز(وچه راه) پروردگارت را شناختى؟ فرمود: بفسخ العزائم و نقض الهمم لما ان‏هممت فحال بینى و بین همى و عزمت فخالفت القضاء عزمى فعلمت ان المدبر غیرى...» (9) .
«به تغییر عزیمت و تبدیل همت. زیرا گاهى قصد امرى کردم او میان من و کار من‏جدائى افکند و در کارها مصمم شدم اما قضا(وحکم الهى) باتصمیم من مخالفت کرد ازاین جهت دانستم که کارها به دست دیگرى است‏».
انورى ابیوردى چه نیکو گفته است؟
اگر محول حال جهانیان نه قضاست چرا مجرى احوال بر خلاف رضاست کسى ز چون و چرادم همى نیارد زد که نقش بند حوادث وراى چون و چراست بلى، قضاست‏به هر نیک و بدعنانکش خلق بدان دلیل که تدبیرها جمله خطاست هزار نقش برآرد زمانه و نبود یکى‏چنان که در آئینه تصور ماست
3 - برهان صدیقین، برهانى است که با آن از «ذات‏»به «ذات‏» مى‏رسند و این، طریق اولیاء مى‏باشد که خدا را مى‏بینند و از خودش به‏خودش استدلال مى‏کنند، به تعبیر دیگر: در اینجا ممکنات و مخلوقات واسطه اثبات‏وجود او نیستند، بلکه خود ذات او دلیل بر ذات پاکش مى‏شود.
چنان که امیر مومنان على(ع) در دعاى صباح مى‏فرماید: «یا من دل على ذاته‏بذاته و تنزه عن مجانسه مخلوقاته‏» : «اى کسى که ذاتت گواه ذات تو است و ازشباهت‏با مخلوقاتت پاک و منزهى‏».
امام حسین(ع) در دعاى عرفه فرموده:
«بک عرفتک و انت دللتنى علیک و دعوتنى الیک و لولا انت لم ادر ما انت‏».
«من با تو، تو را شناختم و تو بودى که مرا بر ذات اقدست راهنمائى کردى، و مرابه سوى خودت خواندى و اگر تو نبودى، من نمى‏دانستم تو چه مى‏باشى؟».
و مصداق (شهدالله انه لا اله الا هو) (10) «خداوند گواهى مى‏دهد که معبودى غیراز او نیست‏».
على(ع) در حدیثى که به «حدیث عرفان خدا»، (شناسائى خدا به وسیله خدا) معروف‏است، مى‏فرماید:
«...اعرفوا الله بالله...» (11) . «خدا را به وسیله خود خدا بشناسید».
و این شاید همان است که امام حسین(ع) در دعاى پرمحتوا و غراء و شیواى عرفه‏بیان فرموده: «کیف یستدل علیک بما هو فى وجوده مفتقر الیک ایکون لغیرک من‏الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک متى غبت‏حتى تحتاج الى دلیل یدل علیک ومتى بعدت حتى تکون الاثار هى التى توصل الیک؟ عمیت عین لا تراک علیها رقیبا! وحسرت صفقه عبد لم تجعل له من حبک نصیبا...» (12) .
«چگونه بر وجود تو استدلال مى‏شود به چیزى که خود در وجودش به سوى تو نیازمنداست آیا براى غیر تو از ظهور آنقدر هست که براى تو نیست تا آنها نشان دهنده توباشند؟ کى پنهان شدى تا نیاز به دلیلى دشته باشى که دلالت‏بر وجودت کند؟ و کى‏دور شده‏اى که آثار تو در عالم هستى ما را به تو رهنمون گردد؟! کور باد چشمى که‏تو را مراقب خود نبیند و زیانکار باد تجارت بنده‏اى که نصیبى از محبت تو ندارد».
کى رفته‏اى ز دل که تمنا کنم تو را؟ کى گشته‏اى نهفته که پیدا کنم تو را؟! با صدهزار جلوه برون آمدى که من با صد هزار دیده تماشا کنم تو را
در حدیثى آمده است‏که یکى از یاران امام صادق(ع) به نام «منصور بن حازم‏» خدمتش عرض کرد: من باگروهى مناظره کردم و به آنها گفتم: «ان الله اجل و اکرم من ان یعرف بخلقه بل‏العباد یعرفون بالله‏» «خداوند برترو والاتر از آن است که به وسیله خلقش شناخته‏شود، بلکه بندگان به وسیله او شناخته مى‏شوند» (13) .
در حدیثى از امیرمومنان على(ع) مى‏خوانیم: کسى از امام صادق(ع) پرسید: «بم‏عرفت ربک؟» «پروردگارت را به چه شناختى؟» امام در پاسخ فرمود: «بما عرفنى‏نفسه‏» «به چیزى که خودش به من معرفى کرده‏» (14) .
آرى او معرف خویش است (آفتاب آمد دلیل آفتاب) و ذات پاکش دلیل بر ذات او است‏بى‏آن که نیاز به معرف داشته باشد و اگر در نظر بعضى مخفى مى‏ماند، این به خاطرشدت ظهور او است که اگر نور بیش از حد باشد، انسان را توان دیدن آن نیست.
در اثبات صانع اقرب طرق، اقامه برهان از وجود بر خود وجود است وجود یا غنى وبى‏نیاز از غیر است و یا فقیر و نیازمند به غیر که در صورت اول واجب است و درصورت دوم ممکن. هر وجودى که منبع باشد و نیازمند نباشد، واجب‏الوجود است. وجود وهستى بحث نیازمند به علت نیست زیرا که ظهور و بروز اشیاء به وجود است و ظهوروجود به خود وجود. ذاتى معلل نیست‏یعنى از علت ذاتى نمى‏پرسند ولى عرضى معلل است.
روشنائى زمین از نور خورشید است و نور خورشید از خود آن.
اگر چشم دل کور باشد نور وجود را نمى‏بیند و فقط ماهیات را مشاهده مى‏کند و ازطریق ماهیات به وجود حق استدلال مى‏نماید، اما اگر انسان با چشم دل بنگرد، بر خودوجود نظاره مى‏کند و همه اشیاء و ماهیات را به واسطه هستى و وجود درمى‏یابد ومى‏فهمد. چرا وقتى که آفتاب طلوع مى‏کند و بر در و دیوار مى‏تابد از نقش و سایه‏دیوار بروجود آفتاب استدلال کنیم؟ در حالى که به برکت آفتاب نقش و سایه دیوارظاهر شده است.
آنان که متوجه نور وجود گشتند (اولم یکف بربک انه على کل شى شهید) «آیاکافى نیست که او بر همه چیز شاهد و گواه است‏».
دیگر در اثبات صانع نیازى به آیات آفاقى و انفسى ندارند.
آرى قرآن کریم در باب توحید، هرگز خدا و جهان خلقت را به سازنده خانه و خانه‏قیاس نمى‏کند. قرآن خدا را خالق و آفریننده جهان معرفى مى‏کند و در همان حال‏مى‏گوید: ذات مقدس او در همه‏جا و با همه چیز هست. (اینما تولوا فثم وجه الله)
«به هر طرف رو کنید، چهره خدا آنجاست‏» (و نحن اقرب الیکم منکم) «از شما به‏شما نزدیکتریم‏».(الله نور السموات والارض) «خدا نور آسمانها و زمین است‏».
(هو الاول والاخر و الظاهر والباطن) «اول همه اشیاء او است و آخر همه او است ازاو شروع شده و به او پایان مى‏پذیرد، ظاهر و هویدا او است و در همان حال باطن وناپیدا هم او است‏». (و ان الله قد احاط بکل شى علما) «او به همه چیز احاطه‏دارد تمام این مسائل براى او روشن است و دلیل بر احاطه علمى او بر همه چیزتدبیر او نسبت‏به همه اشیاء است‏». هرگز نباید تصور کرد که احاطه خداوند به همه‏موجودات فى المثل شبیه احاطه هواى پیرامون کره زمین به کره زمین است، که این‏احاطه، دلیل بر محدودیت است. بلکه منظور از احاطه پروردگار به همه چیز، معنى‏بسیار دقیقتر و لطیفترى است و آن وابستگى همه موجودات در ذاتشان به وجود مقدس‏او است.
به تعبیر دیگر در عالم هستى یک وجود اصیل و قائم به ذات بیش نیست و بقیه‏موجودات امکانیه همه متکى و وابسته به او هستند که اگر یکدم این ارتباط از میان‏برداشته شود، همه فانى و معدوم مى‏شوند.
این احاطه همان حقیقتى است که در کلمات عمیق مولاى متقیان على(ع) در خطبه اول‏نهج‏البلاغه به این عبارت بیان شده است: «مع کل شى لا بمقارنه و غیر کل شى لابمزایله‏» «خداوند با همه چیز است اما نه این‏که قرین آنها باشد و مغایر با همه‏چیز است نه این که از آن بیگانه و جدا باشد» و آیات دیگر از این قبیل.
پر واضح است که اینگونه آیات، افکار و اندیشه‏ها را به سوى توحید برتر وعالیتر از توحید عمومى مى‏خوانده است. در حدیثى از امام سجاد(ع) آمده است: وقتى‏در باره توحید از حضرتش سوال کردند، در پاسخ فرمود: «ان الله عزوجل علم انه یکون فى آخرالزمان اقوام متعمقون فانزل الله تعالى :(قل هو الله احد) والایات من سوره الحدید. خداوند متعال مى‏دانست که در آخرالزمان اقوامى مى‏آیند که‏در مسائل تعمق و دقت مى‏کنند، لذا سوره قل هو الله احد و آیات آغاز سوره حدید رانازل فرمود، پس هرکس ماوراى آن را طالب باشد، هلاک مى‏شود.
بالاخره در شناخت‏خدا باید روش درست در پیش گرفت تا بتوان به هدف رسید.
پى‏نوشتها:
1- مجله معرفت، شماره 21، ص 5 مقاله استاد محمد تقى مصباح یزدى.
2- نهج‏البلاغه، خطبه اول.
3- ترجمه المیزان، ج‏6، ص 139 - 138.
4- معانى الاخبار، ص 6 - 5.
5- اصول کافى، ج‏1، ص 51.
6- سوره فصلت: 53.
7- بحارالانوار، ج‏75، ص 48 و ج‏70 ، ص 53.
8- نهج البلاغه، کلمات قصار، 250 - خصال صدوق، ص 6 -کتاب توحید، ص 209.
9- خصال، باب 2، ح‏1، ص 33.
10- سوره آل عمران: 18.
11- اصول کافى، ج‏1، ص 85.
12- از دعاى عرفه، که در غالب کتب معروف دعا در اعمال روز عرفه آمده است.
13- اصول کافى، ج‏1، ص 86.
14- اصول کافى، ج‏1، ص 85، حدیث 2.

تبلیغات